تازه ها و پاره های ایرانشناسی(60)/ ایرج افشار
1334 – در سوگ محمد رسول درياگشت
در بهار 1343 كه متصدى انتشارات و روابط دانشگاهى دانشگاه تهران شدم با محمد رسول درياگشت از نخستين روز كه ديدار خشك ادارى پيش آمد به دلپذيرى آشنا شدم و نيكبختى داشتم از آن ديدار كه چهل و پنج سال دوستى و همكارى حاصل شد. او در 1315 زاده شد و تحصيلات دبيرستانى را در دارالفنون به پايان برد. با هاشم رجبزاده، اوانس اوانسيان، اسماعيل نورى علا همدرس و همسخن جوانى بود. مىگفت بر يك نيمكت همنشين بوديم.
چون از دبيرستان به درآمد خدمت در اداره انتشارات دانشگاه را اختيار كرد و چون خوش خط و ربط بود آرام آرام به مرحله نويسندگى و كتابنگرى درافتاد. با استادان دانشگاه آشنايى يافت و از هر كس نكتهاى مىآموخت. چندى مدير بايگانى انتشارات بود و براى جريان طبع و نشر كتابها گزارش مىنوشت. در كار ادارى نظم را مىپسنديد و پىگيرى در سرانجاميابى كارها را خصلت خويش كرده بود. ورقى به دست او نابجا گذاشته نمىشد و چون حافظه خوبى داشت در يافتن هر برگى نيازمند به جستجو در دفترها نمىبود. به توانايى حافظهاش معمولاً آنچه را مىخواست مىيافت.
هفت سالى كه در آن خدمت بودم جز دلبستگى و پيوستگى به كار از او نديدم و چون در سال 1350 از آن سمت شخصاً كناره كردم و تنها مسئوليت كتابخانه مركزى را داشتم درياگشت به كتابخانه آمد و باز همكار بوديم. مدت هشت سال كه آنجا بودم با نهايت صداقت و دلسوزى مديريت امور دفترى را بر همان رويه ذاتى خود در عهده داشت. با همه هشتاد و چند نفرى كه آنجا كار مىكردند رايگان و دمساز بود. هماره راهگشا و كارآمد بود و به صافى و سادگى رفتار مىكرد. به قول ما يزديها «با دستواره» بود و به تعبير بهترى «بىدستواره» نبود.
از هنگام تشكيل نخستين كنگره تحقيقات ايرانى (كه نامش ابتدا نخستين كنگره ملى ايرانشناسى بود)[1] يعنى شهريور 1349 همه كارهاى نامنويسى و دفترى و مراجعات مختلف شركتكنندگان را (كه در نخستين سال…. نفر و در سال نهم…. نفر بودند) يك تنه عهدهدار بود و پانزده روزى پيش از تشكيل جلسات (در هر شهرى كه بود) تا پاسى از شب كار مىكرد و معاضد واقعى همه بود. البته در نخستين كنگره دوستم قدرتالله روشنى سرپرستى كلى را در عهده داشت و آن دو دوست همكار و همدل كنار هم بودند. هنوز نوشتهاى از درياگشت در اوراقم باقى است كه بعضى از خاطرات خود را درباره كنگره نوشته است. مىبايد به چاپ برسانم.
درياگشت چون بازنشسته شد از سال 1364 به مجله آينده پيوست و امور مربوط به چاپ مجله را پذيرفت و به مرسوم رفتار دلپذيرش مدت نه سال بدان كار پرداخت و چون آينده خاموش شد در بخش انتشارات موقوفه دكتر محمود افشار به ادامه كارهاى كتابى اشتغال يافت تا اينكه در اواخر زمستان 1386 به مناسبت بروز بيمارى جانسوزى به خانه پناه برد. ولى در آن جا باز از كار دست نمىكشيد و به وسواس و دلسوزى به تحرير و تصحيح ادامه داد. عاقبت در هفتم ماه شهريور 1387 در نبرد با دو سه بيمارى شكست خورد و به ديار ديگر سفر گزيد.
درياگشت در طبع چند كتاب با من همكارى كرد. چون خوش خط بود به لطف تمام رنج استنساخ كتابهاى خاطرات بصيرالملك شيبانى (تهران 1374)، مخابرات استرآباد (تهران 1364)، جواهرنامه نظامى (تهران 1381) را پذيرفت و آنها را با همكارى منتشر كرديم. جز آن عكس سفرنامه منشى اسرار موسوم به تبصرةالمسافرين را نيز در اختيارش گذاشته بودم كه بر همان روال نسخهنويسى كند تا به چاپ رسانيده شود. ولى مرگ او را از ما گرفت و مقدار كمى از آن استنساخ درآمد.
كار بزرگ و مهم ديگرى كه از او خواسته شده بود استخراج و گردآورى چند گونه فهرست اعلام اشخاص و جاها و مباحث و مطالب مدنى ده جلد روزنامه خاطرات عينالسلطنه است كه كار برگهبردارى آن را به پايان رسانيد ولى مجال آن نيافت كه همه آنها را به روى كاغذ بياورد و به چاپ ببرد. مقدارى را كه رديف و استنساخ كرده بود به ناشر (اساطير) تحويل داد. ناچار بايد مابقى هم به سامانى برسد تا اين زحمت طاقتفرساى درياگشت را به صورت كتابى عرضه داشت و استفادهبرى از آن كتاب مفصل آسان شود و يادگار ارجمند ديگرى از او به جاى بماند.
از كارهاى انتشاراتى درياگشت – زمانى كه در كتابخانه مركزى كار مىكرد – گردآورى و نشر خطابههاى مربوط به مجمع علمى صائب تبريزى بود (تهران…..). پس از آن خطابههاى مجمع علمى قائممقام فراهانى را منتشر كرد (تهران 1377، موقوفات افشار). و بالاخره مقالات سعيد نفيسى در زمينه زبان و ادب فارسى (تهران، 1385). همچنين بايد ياد كرد كه در غلطگيرى و ساماندهى مجلدات نامواره دكتر محمود افشار كه از جلد دهم پژوهشهاى ايرانشناسى نام گرفته است همكار بود. به يك كلام هرچه در اين زمينهها انجام داد موجب تجليل و تخليد نام او مىباشد. مقالات او بيشتر در مجلههاى جهان كتاب، بخارا، فرهنگ مردم چاپ شده است.
در سفر بودم كه او درگذشت. ميان جنگلهاى هزارجريب، بانگ تلفون بوموار برخاست و خبر شوم مرگ آن دوست نازنين را از زبان نالان كريم اصفهانيان شكسته بسته شنيدم و چون به منوچهر ستوده كه روبهرو نشسته بود گفتم هر دو بهتزده مانديم.
(لوسانجلس – بيستم مهر 87)
1335 – gإnie ايرانيّت از نگاه قزوينى
محمد قزوينى در سال 1300 از عباس اقبال نسخهاى از رساله «تعليميّه» خواجه نصير طوسى را خواسته بود. اقبال چون موضوع را به اطلاع سيد نصرالله تقوى – كه نسخهاى از آن رساله داشته است – مىرساند پس به سفارش تقوى، محمد على عبرت مصاحبى نائينى به خط خوش از آن نسخه رونويسى مىكند و آن نسخه براى قزوينى به پاريس فرستاده مىشود قزوينى پس از ديدن آن، در نامه خود به عباس اقبال مىنويسد:
«راستى كاتب اين نسخه كه عبرت المصاحبى النائينى امضا كرده است كيست. چقدر خط شيرين خوش دقيقى دارد و من گمان نمىكردم با اين هرج و مرجى كه در جميع آنچه متعلق به عادات و رسوم و آيين و صنايع و علوم و ادبيات و خط و هر چه متعلق به ايرانى و ايرانىگرى است در اين اواخر روى داده باز كسى در ايران باشد كه به اين شيوه خوش خواناى دقيق كلمات را روى هم سوار [كرده] به شيوه بسيارى از نسخ قديمه و متوسطه بتواند بنويسد.
الحمدلله كه روح ايرانيّت از آن قوىتر و سخت جانتر است كه ماها از دور از روى هاى و هوى مشتى سفها و جهّال قوم گمان فناى آن را مىكرديم.
وقتى كه بعضى جرايد ايران مىآيد و انشاى عجيب و غريب اشتر گاوپلنگ آن را كه نه فارسى صرف است، نه فارسى سعدى و حافظ، نه فارسى ده پانزده سال پيش كه من در ايران بودم مىخوانم و پنج شش مرتبه باز مىخوانم و باز درست نمىفهمم و مىبينم كه بكلى زبان فارسى و عادات و رسوم و همه چيز آن در اضمحلال واضح و تلاشى صريح است بكلى از جان و زندگى مأيوس مىشوم و دست و دلم بكلى از هرگونه كار علمى و ادبى سرد مىشود، بعد وقتى كه قطعه اديب پيشاورى را در ايرانشهر كه مطلعش اين است:
اى كرده گم طريق عقيق و مقام حىّ
در تيه حيرتى كه ره ذى سلم كجاست
مىخوانم و مقاله سركار را در خصوص آل زيار و قابوس وشمگير در همان مجله مطالعه مىكنم و بعد اين نسخه تعليميه را با تصحيح مدقق آقاى حاجى سيد نصرالله خوى و اين خط خوش قشنگ ظريف ملوس مشاهده مىكنم آن يأس و دلافسردگى را بكلى فراموش مىكنم و نشاط و شور كار و اميد به آينده ايران و جاويد بودن gإnie ايرانى و لايموت بودن آن حقيقت كليّهاى كه در جميع ادوار و اكوار تاريخ به اشكال مختلفه ولى با وحدت ذات ظهور كرده است در من پيدا مىشود و آن علامات يأس را حمل به جمل معترضه تاريخ مىكنم كه مانند خضراء الدمن ريشهاى و اصلى و اساسى و دوامى و ثباتى ندارد و مىآيد و مىگذرد.»
1336 – پيشكشهاى مظفرالدين شاه
نام كتابى است كه بهمن بيانى از روى نسخه خطى استنساخ و چاپ كرده است در 119 صفحه. اصل دفتر سندى است به خط شكسته و ارقام سياقى كه عكس چند ورقش در پايان كتاب آورده شده است. اين دفتر حاوى صورت ريز و دقيق پيشكشهايى است كه مظفرالدين شاه از روز حركت به طهران براى تصدى تخت و تاج سلطنتى دريافت كرده بوده است، تا بازگشت از سفر سوم فرنگ در سال 1323 قمرى يعنى در مدت يازده سال. و به عبارت ديگر يك سال پيش از وفات. بيانى همه ارقام دريافتى را شمارهگذارى كرده و 1614 فقره شده است.
آنچه شاه دريافت مىكرد معمولاً تحويل خازن اقدس مىشد مگر آنكه به انعام صرف و در بعضى مواقع «ضبط حضور» مىشد. مقدارى هم به گرجى خانم تحويل مىشده است و گاهى به نيرالممالك.
همه گونه افراد از رجال درجه اول (اغلب)، مالكين، تجار، اعيان پيشكش مىدادهاند و افسوس كه آقاى بهمن بيانى در پايان فهرستى الفبايى از نام آنان و مبلغ پرداختى را گرد نياورده است.
به طور مثال وليعهد (محمد على ميرزا) موقع بازگشت شاه از فرنگ هزار عدد پنجهزارى طلا، دريابيگى صد عدد اشرفى طلا، آصفالدوله دويست پنج هزارى طلا پيشكش كرده بودهاند.
اين پيشكشها را در مواقع مختلف شكار، سفر، كوهگردى، مراسم اعياد، رفتن شاه به مهمانى رجال به او مىدادند. از بابت تصدق بود، از بابت نازشست بود، از بابت سرسلامتى بود و به بهانههاى ديگر. حتى در شماره 346 مىبينيم كه مصدقالسلطنه در لشكرك صد تومان پيشكش كرده بوده است.
يكى از موارد چهارهزار تومان است (قيمت حصارك) از سوى حكيمالملك كه برات پاريس كرده بوده است.
آقاى بيانى اوراق اين دفتر را خط فرمانفرما عبدالحسين ميرزا نوشتهاند ولى چنين نيست. فرمانفرما از شازدههاى بدخط بود.
بر آقاى بيانى فرض است رساله را با تهيه فهرستهاى متنوع ضرورى به تجديد چاپ برسانند و با تفكيك مباحث مندرج در آن اطلاعات مورخان مسائل اجتماعى ايران را گسترش دهند.
1337 – وجين كردن كتاب در ايران بلا و خطاست
در اين سالها بنا به تقليد نابجا از اسلوب رايج در كتابخانههاى معمولى امريكا سه كتابخانه اساسى كشور ضرر بسيار كرد. نخست در دانشكده حقوق دانشگاه تهران بود به زمان رياست دكتر منوچهر گنجى. مديريت كتابخانه در آن وقت با خانمى بود كه نامش را از ياد بردهام و به دست آنها چنان اتفاق شومى روى داد بدين بهانه كه آنچه كتاب غيرحقوقى بود از آنجا رانده شود مانند قسمت زيادى از مجموعههاى دكتر محمد مصدق، ذكاءالملك فروغى، دكتر رضازاده شفق، على اكبر داور، صادق صاحب نسق قمى، دكتر صادق رضازاده شفق، مجيد موقر و ديگران. از جمله كتابهاى خريدارى شده در زمينههاى متنوع ايرانشناسى به سرپرستى دكتر محسن صبا بود كه ماجرايش رإ؛99ظظ چون نوشتهام تكرار نمىكنم. البته اندكى از كتابهاى وجين شده آنجا به زور و ضرب رئيس وقت دانشگاه به كتابخانه مركزى انتقال يافت. آن رفتار مغولوار بود.
ديگر كتابخانه مركزى دانشگاه است كه بى هيچ معيارى وجين شد و بسيارى از كتب چاپى قديمى آنجا مخصوصاً خارجىها به انبارى نزديك چهارراه كالج سوق داده شد و به مؤسسات و شايد هم اشخاص گفتند بيايند و هرچه مىخواهند جدا كنند و ببرند. و معتاقباً مقاديرى از آنها حتى با مُهر دكتر مصدق، خط سعيد نفيسى و ديگران توسط كتابفروشىها به اين و آن فروخته شد.
ديگر كتابخانه وزارت امور خارجه بود كه وجينكارى آن از جمله باعث طرد مجموعه پلىكپى شده از اسناد مهمى درباره ايران بود كه فريدون آدميت از آرشيوهاى انگليس گردآورده و به وزارت خارجه داده بود و قس على ذلك.
مگر كتابخانههاى ايران چه مقدار كتاب و پس از آن با چه معيار و ميزانى دارند كه وجين كردن به قصد تهيه جا يا بىمصرف بودن كتابها ضرورت دارد. بهعلاوه وجينكردن با چه اجازهاى انجام مىشود.
مگر، به مانند سابق كتاب ثبت و ضبط ندارد و جزو اموال دولتى نيست. سابق رسم بر اين بود كه اگر صاحبجمع كتابخانه عوض مىشد ضرورت و حكم اين بود كه مىبايد كتابها طبق صورت به صاحبجمع بعدى تحويل رسمى بشود و عمل قبض و اقباض آنها در صورتمجلسى به امضا برسد.
به هر تقدير گذشته را بايد گذشته گرفت و مجازاتى هم براى اين نوع تفريطها نيست. پس بينوايى كتابخانههاى ايران حكم مىكند كه مرجع صاحب صلاحيت قاعده وجين كردن را بر كتابداران و حتى رئيس كتابخانه و مقام بالاتر او (مثلاً وزارت) ممنوع و قابل تعقيب كنند و در صورت لزوم ضوابط محدود و معمولى براى آن تدوين شود.
مسلّم است اگر بار ديگر چنين عملياتى در يكى از كتابخانههاى عمده انجام شود ديگر نه از تاك نشان خواهد ماند نه از تاكنشان؛ يعنى كوشش كسانى كه جان كَندند و مجموعههايى را براى فرزندان اين سرزمين ذخيره كرده بودند آسان آسان به هدر مىرود.
1338 – سنگنبشته هخامنشى جزيره خارك
خارك را سالها پيش ديده بودم ولى خبرى از سنگنبشته آن نداشتم. اين روزها در روزنامه امرداد (شماره 21 خرداد 1387) دو عكس از آن ديدم: يكى از روزهاى بودن و يكى از روزهاى ويران شدن آن. بخوانيد بخشى كوتاه از آنچه را كه خانم ميترا دهموبد گزارش كرده است:
«سنگ نگاشته هخامنشى جزيره خارك ويران شد… اين سنگ نگاشته كه سندى ديگر بر راستين و ديرينه بودن نام شاخاب فارس (: خليج فارس) افزوده بود به دست افرادى ناشناس با ميخ، پتك، تيشه، چكش و يا شايد شىء نوكتيز ديگرى ويران شد.
اين كتيبه مرجانى كه به خط فارسى باستان نگاشته شده نزديك به هفت ماه پيش در پى احداث يك جاده پيدا شد و كاوشها و بررسىهاى باستانشناسان نشان داد كه اين سنگنگاشته به احتمال بسيار، از آن روزگار اردشير هخامنشى بوده است. در برگردان (: ترجمه) اين سنگنگاشته چنين آمده است: “اين سرزمين خشك و بىآبى بود، شادى و آسايش را آوردم.” بر پايه كاوشهاى زبانشناسى، چنين برمىآيد كه هخامنشيان در آبادسازى خارك، نقش ويژهاى داشتهاند.
23 آبان ماه 1386، آنگاه كه اين سنگنگاشته پيدا شد، على اكبر سرفراز يكى از باستانشناسان سازمان ميراث فرهنگى، صنايع دستى و گردشگرى گفت: “با اين كشف، از نام شاخاب فارس (: خليج فارس) با سند محكم ديگرى مىتوان دفاع كرد.”
پيدايى اين سنگنگاشته را در حالى كه خليجنشينان و سياست جهانى در پى ناراست نشان دادن نام شاخاب فارس (: خليج فارس) بودند، بايد به يك معجزه شبيه دانست. درست همانند امروز كه ويرانىاش با وجود قفس قفل و كليددار، كشيك شبانهروزى و نيروى انتظامى به يك معجزه شبيه است. به گفته احمد دشتى، سرنشين سازمان ميراث فرهنگى و گردشگرى استان بوشهر، كشيك شبانهروز، مراقب بوده اما حالا ممكن است يك زمان جايى رفته باشد كه فرد مظنون هم از آن لحظه سود جسته است. احمد دشتى و البته على جاذبى هر دو با توجه به شيوه آسيب وارده به سنگنگاشته آن را عمدى خواندند.
اين نگاشته روى يك تخته سنگ مرجانى در پنج سطر نگاشته شده بود كه سطرهاى آن به گونه سه و دو سطر به هم چسبيده و به زبان فارسى باستان بود و اكنون بايد انگشت افسوس به دندان گزيد كه تنها يك سطر از آن پنج سطر بر جاى است. انگشت افسوس رإ؛؛؛ظظ بايد به دندان گزيد چرا كه تنها يكصد و نود و نه روز توانستيم از اين يادگار نياكانى پاسدارى كنيم…»
1339 – سه تأليف از بيژن غيبى
از بيژن غيبى نامهاى داشتم. خبر از سه دفتر مىداد كه تأليف آنها رو به پايان مىرود، البته به زبان آلمانى.
1) دبيرى و نويسندگى در ايران باستان و كتابها و كتابخانههاى آن (يكصد صفحه). در آن نشان داده است كه چرا ايرانشناسان زمان ما سعىشان بر اين است كه نياكان ما را بىكتاب به نمايش درآورند.
2) مجموعهاى دربر گيرنده آخرين خواندنىهايى كه به زبان اوستايى درباره شاهان روزگار باستانى در دست است (با ترجمه متن و يادداشتهاى تاريخى).
3) برخورد آلمانها با فرهنگ ايران از قديمترين زمان تا پايان جنگ جهانى دوم. طبعاً غيبى در اين كتاب بيشتر به مباحث ايرانشناسى و سنجش و بازگويى عقايد متخصصان آلمانى پرداخته است.
نشر اين هر سه دفتر به زبانى آلمانى بسيار پسنديده است ولى بايد اميد ورزيد كه ايشان تحرير فارسى از آنها را براى انتشار در ايران آماده سازد.
1340 – بد نويسى نسخه
عمر بن عبدالعزيز خنجى مؤلف شمسالحساب الفخرى (تأليف ميان دو دهه نخستين قرن هشتم هجرى) كه نسخه يگانه شناخته شدهاش در تملك سلطانعلى سلطانى شيخالاسلامى بهبهانى بود و به اهتمام فرزندش دكتر رضا شيخالاسلامى به كتابخانه مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى واگذار شد، در آغاز كتاب يادآور شده است: «كسى كه از علم سياقه و حساب حظّى نداشته بود اين كتاب ننويسد تا دُرر و لئالى آن كه در سلك لطايف منخرط گردانيده از عقد گسسته نگردد.
شعر
مبادا بهرمند از وى خسيسى
بجز خوش خوانى و زيبانويسى
ز من نيك آمد اين، ار بد نويسند
به مزد من گناه خود نويسند
(ورق 6 الف)
1341 – خاطرات تجارتپيشگان
بازارگانان ايران از طبقات اجتماعى و مدنى در هر جامعهاى بودهاند و در ايران هم. در سوابق تاريخى مندرج است كه گاه به آنان چون به سفر تجارت مىرفتند از سوى دولت و شاه وقت منصب سفارت هم به او داده مىشد. اهميت آنها در جامعه، به جز داشتن تمول و سرشناسى، مقدارى هم به مناسبت سفرها و دنياديدگى آنها بود.
تجّار ايران به نوشتن خاطرات و مشاهدات خود كمتر مىپرداختند. تا بتوان از مطاوى آنگونه نوشتهها به نوع تفكرات و نحوه زندگى و ديگر اطوار شخصيتيشان پى برد. آنچه بيشتر از آنها در دست داريم آن هم از اواسط قرن سيزدهم مجموعههايى از نامههايى است كه به طرفهاى تجارى خود مىنوشتهاند.
خوشبختانه به تازگى دو كتاب توسط «نشر تاريخ ايران» از خاطرات دو بازرگان انتشار يافته است و بايد اين خدمت را برآمده از آن دانست كه بانو دكتر منصوره اتحاديه خود نوه يكى از تاجران سرشناس طهران است و چون «تاريخ» مشغله زندگى اوست به درستى متوجه به اهميت اين كتابهاى سادهنما شده است.
يكى خاطرات حاج محمد تقى جورابچى است ميان سالهاى 1324 – 1330 قمرى از دوران اقامت در تبريز و رشت. دكتر على قيصرى كه خود فرزند يكى از بازرگانان نامور طهران است متن آن را با فوائدى آماده چاپ كرده است. من فرزند جورابچى موسوم به زرتشت (رضا) را خوب مىشناختم زيرا چند سال با هم در دبيرستان فيروز بهرام درس مىخوانديم و خوب به ياد دارم كه يك روز به من گفت نام خانوادگى من از اين پس «سمناد» شده است. آن نام در اين كتاب به صورت سيمناد ديده مىشود ولى در مدرسه، معلم و فراش و همكلاسىهايش او را سمناد صدا مىكردند.
يادداشتهاى جورابچى چون دوره مشروطيت را دربر گرفته بيشتر به آن حوادث مرتبط است. ناچار از جنبه كارهاى تجارى عارى است.
كتاب دوم كه از طبابت تا تجارت نام دارد خاطرات حاج ميرزا عبدالجواد اخوت است مربوط به سالهاى 1306 تا 1364 قمرى (= 1324 شمسى). اين شخص عطارزادهاى اصفهانى بوده و در مدرسه دارالفنون طب خوانده و مدتى در اصفهان بدان پيشه پرداخته و عاقبت آن خدمات را رها كرده و به بازرگانى روى آورده است. او هم چون دوره مشروطيت را ديده از آن وقايع ذكرهايى دارد. بر كتاب مقدمه مفصلى نوشته شده است به قلم دكتر مهدى نفيسى.
پدر مؤلف عطار بوده و شايد همان موجب شد كه پدر پسر را به تحصيل طب واداشت. مؤلف اطلاعات مفيدى از وضع طبابت در مريضخانه مرسلين انگليسيها در اين كتاب نگاشته و برگهايى را براى تاريخ پزشكى ايران بر جاى گذاشته است.
از صفحه 148 به بعد وصف دكاندار شدن او در بازار اصفهان است و جزييات خوبى راجع به وضع زندگى او و مشكلاتى را كه پيش آمده از قبيل ورود قشون روس به ايران، قحطى، شيوع بيمارى وبا، گرانى و حوادث ديگرى از اين دست را دربر دارد.
اسناد واقعى تاريخ ايران همين گونه بازماندههايى است كه خانوادهها بى هيچ توجهى معمولاً از ترس يا بىفرهنگى، آنها را نابود كردهاند و مىكنند.
اينگونه نوشتههاست كه مىتواند تاريخ اجتماعى ما را به وجود آورد، اگر استادان تاريخ دانشگاهها آنها را بخوانند و از نخوت مقام كمى نزول كنند و براى اين اوراق ارزش قائل شوند. بايد توجه كنند كه از ميان اينها مىتوان ريزههاى تاريخى را براى ارائه تاريخ مردم ايران استخراج كرد. اين دو كتاب را محصلين واقعى تاريخ ايران حتماً بايد بخوانند.
1342 – شعر فارسى سفير اطريش
«در روزنامه ايران چند شعر شارژدافر اطريش كه به زبان فارسى در سفر لار كه كرده نوشته بوده اشعار خيلى خندهدارى است كه مثل بيشتر اشعار زبان فرنگ بدون وزن و همان ملاحظه قافيه در او شده.
شنيدم كه جائى در مازندران
ماهى آزاد دارد اعلى فراوان
گفت صبح بايد و بعد از ناهار
چادر در پلور زديم در جوب لب لار
شراب بسيار خوب خورديم، سه جور گوشت و پلو
شراب بردو هم بود و آب جو
شب آن قدر سرد بود كه از زكام ترسيديم
صبح بيدار شده مثل بيد لرزيديم.»
از نسخه خطى خاطرات حسينقلى عمادالسلطنه سالور مربوط به سالهاى 1317 – 1318 قمرى نقل شد.
1343 – قصيده خواهر اديبالممالك
از بانو شاهين فراهانى فرزند حاج ميرزا حسين نواده قائم مقام، كه ظاهراً تا سال 1338 قمرى زنده بوده است (گلزار جاويدان از محمود هدايت و زنان سخنور از على اكبر مشير سليمى) قصيدهاى در اوراق ابراهيم معاونالدوله غفارى دستياب شد. چون در آن دو كتاب جز چند بيت از او چاپ نشده است قصيده او را در سفارش عموزاده خود به معاونالدوله مىآورم. مادر حسين پژمان متخلص به ژاله كه داراى قصايد ممتازى است هم از اين خاندان بوده است.
قصيده تبريك كمينه فاطمه متخلص به شاهين، حضور مبارك حضرت مستطاب اجل اكرم اعظم آقاى معاونالدوله روحى فدا معروض داشته است.
فصل بهار است اى نديم سخندان
چند نشينى خمش به كنج شبستان
در بگشا پرده برفكن كه دگر بار
آمد نوروز و رخت بست زمستان
مجمر آتش برون گذار كه گرديد
آتش بر ما خليلوار گلستان
آب كزين پيش بُد برنده چو شمشير
اكنون بر خويش چون زره شده پيجان
خاك زمين بود همچو صرح ممرّد
اكنون گرديده چون بساط سليمان
باد فشاند به دشت عنبر سارا
ابر ببارد به كوه گوهر غلطان
گوئى در باد هست معجز عيسى
گوئى در ابر هست چشمه حيوان
كاين دو جوانى دهند از پس پيرى
بر پدر روزگار و مادر دوران
مادر ايام همچو تازه عروسى
كو را باشد هزار عشوه و دستان
وسمه بر ابرو كشد ز نيزه نوخيز
غازه به عارض نهد چو لاله نعمان
گاه كند رهزنى ز سنبل طرّار
گاه كند دلبرى ز نرگس فتّان
گاه رخ گل به عندليب نمايد
كايد با شوق در ترنّم و الحان
بر سر گلبن همى مديح سرايد
همچون شاهين مفخر دولت و اركان
تا به جهان خاك و باد و آتش و آب است
تا به فلك هفت اختر است نمايان
سير فلك مرتبت و معان دولت
كورا تأييد نصرت است ز ايوان
آن كه به روح كمال گوهر يكه
آن كه ز برج جلال اختر تابان
آن كو به طبعش بحر درگه جنبش
آن كو به دستش چو ابر در مَهِ نيسان
عزمش متقن بود چو سدّ سكندر
رايش روشن بود چو مهر فروزان
رشحه مهرش نشانهاى است ز جنّت
شعله قهرش نمونهاى است ز نيران
ثابت و سيار و سعد و نحس كواكب
بر خط حكمش چو گوى در خم چوگان
چار عناصر ترا هميشه موافق
هفت كواكب ترا هماره به فرمان
ميرا رادا جهان پناه خديوا
اى ز تو آسوده قلب مردم طهران
هست به صعوه قرين ز داد تو شاهين
هست به كله امين ز عدل تو سرحان
كار يكى شهر سهل، كار جهانى
گر ز تو خواهند بر كفت بود آسان
گر وزراى سلف معاصر بودند
با تو شدندى مطيع رايت از جان
اى گل بستانِ مردمى و مروّت
اى ثمر نخل چو دو شاخه احسان
حمد خدا را كه باز پرتو مهرت
تاخت بر اين (كلمات ناخوانا)
بود عموزاده كمينه اگر دور
چندى از خادمان و جمع غلامان
بار دگر كاندر آستان تو ره يافت
منزلت و فرّ وى گذشت ز كيوان
گو همه او سنگ شد عطاى تو خورشيد
در همه او حال شد نماى تو باران
دارم اميد كز عنايت عامت
مفتخر آيد بر اماثل و اقران
تا به جهان فرودين بيايد و نوروز
تا ز زمين ياسمين برويد و ريحان
1344 – مجلههاى فارسى بخارا و سمرقند
در شماره 17 مجله رودكى (چاپ دوشنبه) زمستان 1386، در مقالهاى به قلم پيوند گلمرادزاده ياد از مطبوعاتى شده است كه پيش از تسلط حكومتى و فرهنگى شوروىها به زبان و خط فارسى انتشار مىيافت. اين نشريهها در آن جا شناسانده شده است:
1. بخاراى شريف: محىالدين منصور و ميرزا سراج حكيم، شماره 153 چاپ بخارا (سال 1912).
2. سمرقند: محمود خواجه بهبودى (سال 1912) تاجيكى و ازبكى و روسى.
3. آيينه: محمود خواجه بهبودى (سال 1913) به تاجيكى و ازبكى.
پس از بروز انقلاب بلشويكى از نشريات زير نام برده است:
1. شعله انقلاب: سيد رضا علىزاده در سمرقند (1919 – 1921) نود و يك شماره.
2. آواز تاجيك: اقدام دستهجمعى از 10 دسامبر 1924، صدرالدين عينى در رأس بود. در 1925 به روزنامه حزبى بدل شد.
3. بيدارى تاجيك: نخستين شمارهاش «عيد تاجيك» نام داشت (15 مارس 1925) به مديرى عباس علىاف (ناظر معارف)، كلاً 24 شماره چاپ شد. از 8 اكتبر 1928 به «تاجيكستان سرخ» تبديل نام يافت و چون در 1939 جمهورى آغاز شد نشريه حزبى شد.
4. دانش و آموزگار: در سال 1926 توسط نظارت معارف تاجيكستان در شهر دوشنبه نشر شد و در همان سال پايان گرفت.
5. رهبر دانش: از سال 1927 توسط نظارت معارف در سمرقند به مديريت محمد موسوى منتشر شد. در آغاز نامش «دانش – بينش» بود. مجله علمى بود ولى در 1932 صورتى ديگر يافت.
1345 – زندگى در آباديهاى ديروز
در آبادى سهرورد (نزديك قيدار) كنار كوچه نشستم كه كار پنچرى بگذرد. مردى پنجاه و چند ساله كه با همسفرم – خسرو طغرل – سخنور گرامى آشنايى محلى داشت از راه رسيد و نشست و جناب طغرل ما را به هم شناساند. مرد سابقه خدمت در آموزش و پرورش داشت و از مزرعهاش بازمىگشت.
پرسيدم چهل سال پيش زندگى بهتر بود يا اكنون. گفت آن وقت خانوادهاى كه آذوقه زمستانى را در خانه فراهم مىداشت غم عالم نداشت و از اخبار همه جا جز روستاى خود بىخبر بود. بطور مثال گفت برادرم كه از من بزرگتر بود نقل مىكرد از سالى كه توانسته بود يك «پوط» نفت براى مصرف چراغ موشى طول ليالى زمستان بخرد و در خانه داشته باشد، پس با خوشحالى مىگفته است امسال زمستان راحتيم كه براى چراغ موشى نفت كافى داريم. يعنى ديگر وسايل زندگى را، از آرد و بقولات و روغن و شير و ماست و گوشت در روستا در اختيار داشتهاند.
1346 – تازهنويسىهاى تورج دريائى در اين دوسال
از ساسانى شناس – تورج دريايى – استاد دانشگاه ايروين (كاليفرنيا) و مدير نامه ايران باستان كه در تهران نشر مىشود به تازگى چند مقاله دريافت كردم. چون مباحث تاريخى و مدنى پيش از اسلام اكنون خواستاران دلبسته دارد نام آنها را مىآورم و طبعاً او مخالف نيست كه ترجمه آنها در ايران منتشر شود.
2007
early Sasanian andMiddle ,Imitatio Alexandri and its impact on late Arsacid .1
.89-97:(2007) 12 .Studies in Ancient History ,Electrum .Persian Literature
.ResOrientalis .and the late Sasanian court “Sur i saxwan” The Middle Persian text .2
.72 – 65 :(2007) 12
TheClassical .European elements in the Zoroastrian Apocalyptic Tradition – Indo .3
.213 – 203 :(2007) No.2 ,83 .Bulletin
2008
The Idea of .The Sassanian Era .Kingship in Early Sasanian Iran .4
.London,2008 .by Vesta Sarkhosh Curtis and Sarah Stewart .Ed .volume III ,Iran
.pp 60-70
.On Swearing to Mithra in the Armenian and Iranian World in lateAntiquity .5
.11 pp :(2008) Vol IV .Bulletin of Ancient Iranian History
اين مقاله به نادر رستگار اهدا شده است به مناسبت علاقهمندىهايش به گسترش ايرانشناسى.
,CostaMesa .Portrait of a Late Antique Empire .(651 CE – 224) Sasanian Iran .6
.139 pp .2008 .Mazda Publishers
كتاب تازه اوست درباره ساسانيان. آن را به معلم خود Morony .G .M اهدا كرده و نخستين دفتر از مجموعه Sasanika Series است كه از سوى مركز ايرانشناسى دكتر سموئيل جردن در دانشگاه ايروين چاپ مىشود. مباحث آن: ايران پيش از ساسانيان – اردشير اول و تشكيل امپراطورى ساسانى – شاپور اول، محكمترين امپراطورى در قرن سوم ميلادى – وهرم و نرسى – شاپور دوم و حكام ساسانى در قرن چهارم – يزدگرد شاهزاده آرامشجو در قرن پنجم – قباد اول و خسرو اول، انقلاب در قرن ششم – از خسرو دوم تا يزدگرد سوم، سقوط ساسانيان.
1347 – RES ORIENTALES
مجموعهاى است كه تاكنون هفده جلد آن انتشار يافته است. گردآورندگان و ناشرين اين مجموعه مربوط به دنياى قديم گروه فرانسوى مطالعات تمدن خاورميانهاند و دانشمندانى برجسته چون Bernard .P (فرانسوى) – Gaube .H (آلمانى) – Gignoux .Ph (فرانسوى) – Gnoli .G (ايتاليايى) – Harper .O .P (امريكايى) – Tardie .M (فرانسوى) هيأت علمى آن را تشكيل مىدهند.
هر يك از مجلدات اين مجموعه حاوى مقالاتى است در يك موضوع يا مقوله يا حوزه معين تاريخى يا جغرافيايى.
در هفدهمين مجلد (2007) اين مقالات درج شده است:
م. الرام Alram .M به همراه م. بلت لمركاند Blet Lemarquand .M و پدرو شرووُ P.Skjaervo : شاپور شاه شاهان ايران و انيران.
ا. بوپراچى Bopearachi .O : بعضى ملاحظات درباره سالشمار نخستين كوشانيان.
ك. چرتى Certi .C : ادبيات جغرافيايى فارسى ميانه از بخشهاى 10 و 12 بندهشن بزرگتر.
تورج دريايى : متن فارسى ميانه (شور سخن) و دربار آخرين ساسانيان.
ر. ژيسلن Gyselen .R : شاپور پسر هرمزد پسر نرسى.
ك. ژولين Jullien .Ch : فايده «اعمال شهيدان ايرانى» براى جغرافياى تاريخى و ادارى ساسانيان.
د. مكدووال MacDowall .D : عصر دمتريوس.
پروانه شريعتى : حمزه اصفهانى و جغرافياى تاريخى ساسانى در سنىالملوك الارض.
ف. تيئرى Thierry .F : خردنامههاى ويشو (554) و بىشى (659) درباره پادشاهى ايرانيان.
خ. ترينا Traina .G : موسى خورنى و امپراطورى ساسانى.
1348 – غبار كاشانى
در مجيدآباد قيدار در همراهى دكتر شفيعى كدكنى با خسرو طغرل نواده جهانشاهخان اميرافشار ديدارى داشتيم. از جمله صحبتها كه پيش آمد درباره محمد على كاشانى ملقب به بشير ديوان و متخلص به غبار بود. اين شخص در عهد ناصرالدين شاه رئيس پست و تلگراف ناحيه زنجان مىبود و چون درگذشت در پيش درگاه مزار قيدارنبى دفن شد. طبق فرمانى كه در خانه آقاى طغرل ديدم لقب بشير ديوانى را مظفرالدين شاه به او داده، زمانى كه در يزد سمت رياست پست و تلگراف را متصدى بوده است.
طغرل، ديوان پدربزرگ را به چاپ خواهد رسانيد. چون قطعهاى را از او خواند كه تنبهبرانگيز نسبت به شاه بود و حكايت از جنبه اجتماعى و هميشگى تاريخ ما دارد ازو خواستم بنويسد تا در بخارا به چاپ برسد. اين است:
اى شهنشاه جهان تا كى شكار جاجرود
بايد از حال رعيّت هم دمى آگاه بود
تا به كوه و دشت در فكر شكار جرگهاى
از شكار خانگى رندان برآوردند دود
بالله از اين چاكرانت آنچه بر مردم رسيد
نارسيده هيچ گاه از صرصر عاد و ثمود
هر كه را شغلى سپردى، همچو قارن كُشت خلق
هر كه را ملكى بدادى، خويش را قارون نمود
خلق مىگويند امينالدوله ز آنها بهترست
نيست بهتر هيچ بالله، اين كهر از آن كبود
مرادش از امينالدوله ميرزا على خان است كه پس از اتابك به منصب صدراعظمى رسيد.
1349 – اتصال دو كلمه براى سردرگمى يا توجه
«گرافيست»هايى كه مىخواهند جنبه ابداعى داشته باشند و در تابلوهاى بزرگ بينندگان را خيره كنند دست به آن زدهاند كه دو يا سه كلمه نامتجانس را به هم متصل و گاه يك حرفى را كه در آخر كلمه ماقبل و اول كلمه بعدست از آن مجموعه حذف كنند، مانند:
– پرتقالهويج
– نقشهرياب (نقشه شهرياب)
– موزيكامپيوترسانه (موزيك كامپيوتر رسانه)
– نمايشگاهطراحى
– عكاسينمايش
و در يكى از كتابهاى شروين وكيلى ديدم براى عنوان نمايى يا تازهسازى كلمات مجاز و هنجار به اين صورت آمده است:
– مجاز
– ه نجار
اى گرافيستها، همين قدر به پيرانهگويى عرض مىكنم كه اگر رحمى به زبان و خط فارسى بكنيد آن وقت به ايران انديشيدهايد.
1350- خران و نرهخران ايشان
مهندس بهرام شيخالاسلامى (قزوينى) در سفر اخير خود به تهران صحبت از آشنايى خاندانش با اللهيار صالح پيش آورد و گفت: «موقعى كه در آمريكا درس مىخواندم چون برادرم درگذشت نزديك بود تحصيل را رها كرده به ايران بروم. اما از صالح نصيحتنامهاى به من رسيد كه مبادا ترك تحصيل كنيد.
پس من مناسبت آشنايى خاندانشان را با صالح جويا شدم. معلوم شد زينالعابدين بهلول كه همدرس و دوست نزديك صالح در مدرسه امريكايى بود با خاندان شيخالاسلام قزوين خويشى و نسبت داشت و ازين راه صالح هم با افراد آن خانواده آشنايى پيدا كرده بود.
نام زينالعابدين بهلول را بارها از صالح شنيده بودم ولى از ياد بردهام كه كارش چه بود و كى درگذشت. بهلول دوست نزديك و هممشرب بود با حسن مهرآوران، يكى ديگر از همكلاسان آنها. ايشان عضو وزارت ماليه بود.
من چون نام مهرآوران را بدون مناسباتى به ميان آوردم آقاى شيخالاسلامى گفت من از ايشان ورقه فرمانى دارم كه به افتخار بهلول و يكى از خويشان من به نام اصغر صادر كرده است. آن نوشته درباره افتخار عضويت يافتن او در گروه خران و نرهخران است كه حسن مهرآوران در سال 1323 مبتكر ايجاد آن شده بود. مهرآوران كسانى را كه از مردم راست و درست (بى شيله پيله) و بىخدشه اخلاقى مىدانست مفتخر به ورود در آن جمعيت خيالى مىكرد و يك ورقه فرمان به هر يك مىداد.
من از صالح بارها قضيه گروه خران را شنيده بودم كه برايم گفته بود: «مرحوم مهرآوران نخستين شماره فرمان را به نام من صادر كرده و به من داده بود.»
چون مهندس شيخالاسلامى گفت اصل آن فرمان را دارم از ايشان درخواست كردم عكسى از آن به من بدهد. پس عكسى از تكزاس برايم فرستاد كه در اين جا به ياد آن آزاداگان به چاپ مىرسانم.
تصورم بر اين است كه گروه گردانندگان روزنامه موفق توفيق بعدها كه از خوشمزگى مهرآوران مطلع شده بودند در روزنامه خود شوخانه «حزب خران» را پايهگذارى كردند. و بايد به ياد داشت كه ميرزاده عشقى قطعه زيبايى دارد با اين مطلع:
دردا و حسرتا كه جهان شد به كام خر
زد چرخ سفله سكّه دولت به نام خر
همچنين حبيب يغمايى قصيدهاى دارد كه مقطع آن چنين است:
اى دريغا كاشكى خر بودمى…
هر چه جستم از پس هشتاد سال
دوستى زان خر نديدم بهترى
آنچه مسلم است مهرآوران در سال 1323 مبتكر چنين فكر بلندى بود و من از حدود سال 1324 صحبت آن شوخى را در جرگه تابستانى دوستانه پدرم (باغ فردوس تجريش) كه با حضور ارسلان خلعتبرى، محمود نريمان، اللهيار صالح، حبيب آموزگار، ضياءالملك فرمند، على پاشا صالح، مهدى اعتماد مقدم و افراد ديگر تشكيل مىشد و اغلب مهرآوران (سر نرهخر) نيز حضور داشت شنيده بودم.
1351 – سنگ قبرى از هير نزديك رازميان (الموت)
در سفرى كه چند سال پيش با دكتر هوشنگ دولتآبادى و همسر هنرمند نقاششان سهيلا خانم از مسير طالقان – الموت به شهسوار داشتيم از سنگ قبرى عكس برداشته بودم كه ميان اوراق تلنبار شده گم شده بود. اين سنگ پرداخته سال 780، در آبادى هير – كه بالاى رازميان قرار دارد – وجود داشت.
1352- عكس از دكتر محمد مكرى
در دو شماره پيش بخارا يادى از دكتر محمد كيوان پورمكرى شد و قرار بود عكسى از او چاپ بشود. اما فراموش شد. اينك عكس به چاپ مىرسد. اين عكس را در سرچشمه آب گرم آبادى وله (نزديك گچسر) دكتر منوچهر ستوده انداخته است (مرداد 1330).
از چپ به راست: مازيار ستوده فرزند دكتر منوچهر نشسته بر زانوى عمويش پرويز – دكتر محمد كيوان پور مكرى – خليل ستوده پدر دكتر منوچهر ستوده – پرويز افشاريه (نيمى از سر او ديده مىشود) – دكتر عباس زرياب – ايرج افشار.
1353- آتشكده اسپاخو
در خراسان از آثار ساختمانى عصر ساسانى بيش از سه يادگار مشخص نمىشناسم. يكى آتشگاه بازه هور است (نزديك تربت حيدريه) و ديگرى آتشگاهى بر سر تپه آبادى اسپاخو در… كيلومترى بجنورد. چند سال پيش هم در تپه آبادى بنديان (نزديك….) گچبرىهاى ظريف ساسانى بر بدنه خانهاى از زير خاك به در آمد كه حقاً موجب حيرت بود.
آتشكده اسپاخو كه ويرانگى آن را در سفرنامههاى خود نوشتهام اين بار در سفر تازهاى كه براى نشان دادن آن به تورج دريايى متخصص فرهنگ عصر ساسانى پيش آمد (شهريور 1387) مرمت شده ديدم و به همين ملاحظه به همت بانيان اين كار خير آفرين گفته مىشود و اين كه بر لوحه منصوب بر كنار آن نام معبد ساسانى بدان داده شده است عيبى ندارد.
فعلاً قسمت بيرونى مرمت شده است ولى به بخش درونى هنوز نرسيدهاند. اميد است به داد شكستگىهاى مشهود در بنا هرچه زودتر برسند زيرا «بدين شكستگى ارزد به صد هزار درست.»
1354- تخت سليمان در تنگ راه
تنگ راه آبادى معروفى است بر سر راه گنبد قابوس به سوى جنگل گلستان. سى سال پيش دكتر بسكى كه آنجا سكنى دارد ديواره سنگ چين عجيبى را به من نشان داد كه ميان اهل محل به تخت سليمان معروف است. سنگهاى حجيم آن همه رودخانهاى، يك پارچه و دست نخورده و به اندازههاى بزرگ است. تناسب بزرگى آنها را با بدن كنار آن بسنجيد.
طول آن مقدار از اين سنگ چين كه بر جاى مانده است (به فاصله) به سى چهل متر مىرسد. قسمتهايى هم به مرور ايام زير خاك مشرف به آن مدفون شده. چون هنوز گزارشى درباره آن از نگاه باستانشناسى در جايى نديدم عكس آن را چاپ مىكنم تا مگر ميراث فرهنگى منطقه خبرى به ما بدهد. اين عكس را تورج دريايى در سفر شهريور 1387 گرفت.
1355 – عكسى ديدنى از دو خاركن
در كوره راهى در حوالى فيروزكوه به سوى گرمسار كه با منوچهر ستوده به هنگام پاييز مىگذشتيم از دور عكس اين دو خاركن گرفته شد. چون يادگارى است از سنتى قديمى كه زن يا مرد براى نيروى حرارتى به بيابان مىرفتند و هيمه به خانه مىبردند درج مىشود.
1356 – عكس ساختمانى قاجارى
در خانه فرزندم بهرام افشار تصوير ساختمانى از دوره قاجار ديدم كه نديده بودم و نتوانستم نام و محل استقرار آن را بيابم. با چاپ كردن عكس اميدوارم دوستم مهندس كامران صفامنش كه بهترين آگاهيها را درباره بناهاى پيشين تهران در گنجينه بىهمتاى خود گردآورى كرده است با چند سطر نوشتن آن را معرفى كند. اگر عكس در مجموعهاى چاپ شده باشد من بىخبرم.
1357 – Avery .P
پيتر ايورى كه ششم اكتبر 2008 درگذشت متولد پانزدهم مه 1923 و از ناموران اخير ايرانشناسان انگليس در زمينه مطالعات ادبى كلاسيك فارسى و تاريخ جديد ايران بود، نه البته همطراز با پيشگامانى چون ادوارد براون، سر دنيس راس و رينولد نيكلسن.
پس از اينكه دوره BA را در مدرسه السنه شرقى به پايان رسانيد در نيروى دريايى امپراطور [انگليس] به خدمت پرداخت و به همين مناسبت نشانه O.B.E دريافت كرده بود و تا پايان جنگ خدمتگزار كشورش بود. بعد مديريت تدريس زبان فارسى به كارمندان انگليسى شركت نفت ايران و انگليس در عهدهاش قرار گرفت. تا اينكه عاقبت از استادان كينگر كالج دانشگاه كمبريج شد. زمانى كه بديعالزمان فروزانفر در راه بازگشت از امريكا اقامت كوتاهى در انگلستان داشت از سوى دانشگاه كمبريج به مهماندارى فروزانفر مأمور شد (دكتر منوچهر ستوده هم در آن وقت در انگليس بود).
از نخستين كتابهاى او كه در اينترنت نامشان هست مربوط مىشود به دوره خدمت او براى شركت نفت ايران و انگليس با نامهاى:
The age of expantion –
Medieval Persia –
از زمانى كه به تدريس ادبيات فارسى (پس از آربرى) در كمبريج پرداخت كتابهايى شاخصتر از او ديده شد. ضمناً اين نكته را هم مىدانستم كه در دوران اقامت تهران با دكتر صادق گوهرين نشست و خاست داشت و اغلب در فهم معضلات ادبيات فارسى از او كمك مىگرفت.
عناوين كتابهاى ديگر او كه فرزندم آرش از اينترنت استخراج كرد و همه بدون ذكر تاريخ چاپ آنهاست درين جا نقل مىشود:
The Cambridge History of Iran –
جلد آخرى كه به جز ايورى Grossman .S.I وHambly .R.G و Melville .C.R با او همكار بودند.
.603 p .The Collected Lyrics of Hafiz of Shiraz –
آخرين كار او بود. براساس چاپ دكتر پرويز ناتل خانلرى به ترجمه سراسر ديوان
حافظ پرداخت. بايد دانست سالها پيش از آن ترجمهاى از سى غزل حافظ را بدين عنوان انتشار داده بود.
.Thirty Poems and introduction to the Sufi Master –
ترجمه سى غزل حافظ با همكارى John Francis Alexander Heath-Stubbs شاعر انجام شد.
by Muhammad Ali Sayyah.Translated : Europe ,An Iranian in Nineteenth century –
.Avery and Mehrbanoo Nasser Deyhim .by P
ترجمه سفرنامه حاجى محمد على پيرزاده به فرنگ.
Avery and John FrancisAlexander .Translated by P .Rubaiyat of Omar Kayyam –
.Stubbs – Heath
.560 p .1998 .Cambridge .The Speech of the Brids –
ترجمه منطقالطير فريدالدين عطار (از نشريات The Islamic Texts Society).
,Mesa- Costa .A History of Achievement from Adversity .The Spirit of Iran –
.Mazda Publication
از كتابهاى شناخته شده او نزد ايرانيان كه به ترجمه درآمده ايين اثر است:
.528 p ,1967 .(Nations of the Modern World) Modern Iran –
1358 – كلانترى در «بررسى كتاب» – شهر ايرانى
بررسى كتاب به مديريت مجيد روشنگر، كه در لوسآنجلس چاپ مىشود شمارههاى 51 و 52 خود را (دوره جديد سال هفدهم – پاييز و زمستان 1386) به نقاش و طراح نامور پرويز كلانترى اختصاص داده است. كلانترى كارآموزى را نزد بهرامى آغاز كرد و چون به گروه هنرمندان انتشارات فرانكلين پيوست با ترسيم تصاوير زيبا براى كتابهاى درسى و بعضى طرحهاى روى جلد كتابهاى جيبى توانايى خود را نمود و به تدريج در صف نقاشان مبتكر درآمد. مخصوصاً از هنگامى كه «كاهگِل» را بر روى بوم به كار برد و مضمون تصويرهاى منقوش بر آن مايه موجنما برگرده روستاها و مخصوصاً چشمانداز خانههاى گِلين و كلمبوئى اختصاص داد. من در واشنگتن به ياد او بودم زيرا بر كنار موزه بوميان آمريكا ديدم كه آن مردم هم با كاهگلهاى در پوشش آلونكهاى خود آشنا بودهاند.
از ميان مصاحبهها، نوشتهها و داستانهاى كلانترى (كه از نويسندگى هم غافل نيست) اين تكه را نقل مىكنم:
«به نظر من شهر ايرانى شهرى است كه پشت هر پنجرهاش شاعرى نشسته و وقتى مىگويم شاعر مقصودم شاعرانى مانند حافظ و سعدى نيست، منظورم همين مردم عادى هستند. وقتى پشت وانت مىخوانم كه نوشته شده: “شاخه قلبم در دستانداز عشق تو شكست” اين شعر از زبان همان راننده گفته شده با زبان حرفهاى او و واژگان شوفرىاش. بنابراين مردم معمولى ايرانى شاعر هستند.
شهر ايرانى شهرى است كه راننده كاميونش پشت ماشين بارى نوشته: “سرنوشت را نتوان از سر نوشت”. اين معمارى كلمات از جانب يك راننده شاعر است. من گمان مىكنم هيچ كجاى جهان به اندازه ايران پشت ماشين باريها شعر نوشته نشده است. بنابراين شهر ايرانى شهرى است كه پشت هر پنجرهاش شاعرى نشسته است.»
حال كه ياد از بررسى كتاب شد بد نيست بنويسم كه روشنگر در ورقهاى سبزرنگ اول شماره 54 (تابستان 1387) در مورد كتاب نجف دريابندرى به نام چنين كنند بزرگان نكتهاى را يادآورى كرده است اين چنين: روشنگر تصورش اين بوده است كه دريابندرى با خوانندگان شوخى كرده است و نام ويل كاپى جنبه خارجى ندارد و پيش خود تصور كرده بوده است كه دريابندرى آن نام را از مغازه ايرانى كپىبردارى به نام Will Copy در لوسآنجلس برداشته است. اما اكنون از صفدر تقىزاده شنيده است كه ويل كاپى WillCoppy نام واقعى نويسنده آن است كه در 1884 متولد شد و در 1929 بمرد.
[1] ماجراى تبديل نام آن به تحقيقات ايرانى را در بخارا نوشتهام كه به اعتراض آقاى شجاعالدين شفا نام ايرانشناسى بدل به تحقيقات ايرانى شد. عنوان ملى هم به توقع وزارت فرهنگ و هنر برداشته شد.