تازه ها و پاره های ایرانشناسی(60)/ ایرج افشار

1334 – در سوگ محمد رسول درياگشت‏

 در بهار 1343 كه متصدى انتشارات و روابط دانشگاهى دانشگاه تهران شدم با محمد رسول درياگشت از نخستين روز كه ديدار خشك ادارى پيش آمد به دلپذيرى آشنا شدم و نيكبختى داشتم از آن ديدار كه چهل و پنج سال دوستى و همكارى حاصل شد. او در 1315 زاده شد و تحصيلات دبيرستانى را در دارالفنون به پايان برد. با هاشم رجب‏زاده، اوانس اوانسيان، اسماعيل نورى علا همدرس و همسخن جوانى بود. مى‏گفت بر يك نيمكت همنشين بوديم.

 چون از دبيرستان به درآمد خدمت در اداره انتشارات دانشگاه را اختيار كرد و چون خوش خط و ربط بود آرام آرام به مرحله نويسندگى و كتاب‏نگرى درافتاد. با استادان دانشگاه آشنايى يافت و از هر كس نكته‏اى مى‏آموخت. چندى مدير بايگانى انتشارات بود و براى جريان طبع و نشر كتاب‏ها گزارش مى‏نوشت. در كار ادارى نظم را مى‏پسنديد و پى‏گيرى در سرانجام‏يابى كارها را خصلت خويش كرده بود. ورقى به دست او نابجا گذاشته نمى‏شد و چون حافظه خوبى داشت در يافتن هر برگى نيازمند به جستجو در دفترها نمى‏بود. به توانايى حافظه‏اش معمولاً آنچه را مى‏خواست مى‏يافت.

 هفت سالى كه در آن خدمت بودم جز دلبستگى و پيوستگى به كار از او نديدم و چون در سال 1350 از آن سمت شخصاً كناره كردم و تنها مسئوليت كتابخانه مركزى را داشتم درياگشت به كتابخانه آمد و باز همكار بوديم. مدت هشت سال كه آنجا بودم با نهايت صداقت و دلسوزى مديريت امور دفترى را بر همان رويه ذاتى خود در عهده داشت. با همه هشتاد و چند نفرى كه آنجا كار مى‏كردند رايگان و دمساز بود. هماره راه‏گشا و كارآمد بود و به صافى و سادگى رفتار مى‏كرد. به قول ما يزديها «با دستواره» بود و به تعبير بهترى «بى‏دستواره» نبود.

 از هنگام تشكيل نخستين كنگره تحقيقات ايرانى (كه نامش ابتدا نخستين كنگره ملى ايرانشناسى بود)[1] يعنى شهريور 1349 همه كارهاى نام‏نويسى و دفترى و مراجعات مختلف شركت‏كنندگان را (كه در نخستين سال…. نفر و در سال نهم…. نفر بودند) يك تنه عهده‏دار بود و پانزده روزى پيش از تشكيل جلسات (در هر شهرى كه بود) تا پاسى از شب كار مى‏كرد و معاضد واقعى همه بود. البته در نخستين كنگره دوستم قدرت‏الله روشنى سرپرستى كلى را در عهده داشت و آن دو دوست همكار و همدل كنار هم بودند. هنوز نوشته‏اى از درياگشت در اوراقم باقى است كه بعضى از خاطرات خود را درباره كنگره نوشته است. مى‏بايد به چاپ برسانم.

 درياگشت چون بازنشسته شد از سال 1364 به مجله آينده پيوست و امور مربوط به چاپ مجله را پذيرفت و به مرسوم رفتار دلپذيرش مدت نه سال بدان كار پرداخت و چون آينده خاموش شد در بخش انتشارات موقوفه دكتر محمود افشار به ادامه كارهاى كتابى اشتغال يافت تا اينكه در اواخر زمستان 1386 به مناسبت بروز بيمارى جانسوزى به خانه پناه برد. ولى در آن جا باز از كار دست نمى‏كشيد و به وسواس و دلسوزى به تحرير و تصحيح ادامه داد. عاقبت در هفتم ماه شهريور 1387 در نبرد با دو سه بيمارى شكست خورد و به ديار ديگر سفر گزيد.

 درياگشت در طبع چند كتاب با من همكارى كرد. چون خوش خط بود به لطف تمام رنج استنساخ كتاب‏هاى خاطرات بصيرالملك شيبانى (تهران 1374)، مخابرات استرآباد (تهران 1364)، جواهرنامه نظامى (تهران 1381) را پذيرفت و آنها را با همكارى منتشر كرديم. جز آن عكس سفرنامه منشى اسرار موسوم به تبصرةالمسافرين را نيز در اختيارش گذاشته بودم كه بر همان روال نسخه‏نويسى كند تا به چاپ رسانيده شود. ولى مرگ او را از ما گرفت و مقدار كمى از آن استنساخ درآمد.

 كار بزرگ و مهم ديگرى كه از او خواسته شده بود استخراج و گردآورى چند گونه فهرست اعلام اشخاص و جاها و مباحث و مطالب مدنى ده جلد روزنامه خاطرات عين‏السلطنه است كه كار برگه‏بردارى آن را به پايان رسانيد ولى مجال آن نيافت كه همه آنها را به روى كاغذ بياورد و به چاپ ببرد. مقدارى را كه رديف و استنساخ كرده بود به ناشر (اساطير) تحويل داد. ناچار بايد مابقى هم به سامانى برسد تا اين زحمت طاقت‏فرساى درياگشت را به صورت كتابى عرضه داشت و استفاده‏برى از آن كتاب مفصل آسان شود و يادگار ارجمند ديگرى از او به جاى بماند.

 از كارهاى انتشاراتى درياگشت – زمانى كه در كتابخانه مركزى كار مى‏كرد – گردآورى و نشر خطابه‏هاى مربوط به مجمع علمى صائب تبريزى بود (تهران…..). پس از آن خطابه‏هاى مجمع علمى قائم‏مقام فراهانى را منتشر كرد (تهران 1377، موقوفات افشار). و بالاخره مقالات سعيد نفيسى در زمينه زبان و ادب فارسى (تهران، 1385). همچنين بايد ياد كرد كه در غلطگيرى و سامان‏دهى مجلدات نامواره دكتر محمود افشار كه از جلد دهم پژوهش‏هاى ايرانشناسى نام گرفته است همكار بود. به يك كلام هرچه در اين زمينه‏ها انجام داد موجب تجليل و تخليد نام او مى‏باشد. مقالات او بيشتر در مجله‏هاى جهان كتاب، بخارا، فرهنگ مردم چاپ شده است.

 در سفر بودم كه او درگذشت. ميان جنگل‏هاى هزارجريب، بانگ تلفون بوم‏وار برخاست و خبر شوم مرگ آن دوست نازنين را از زبان نالان كريم اصفهانيان شكسته بسته شنيدم و چون به منوچهر ستوده كه روبه‏رو نشسته بود گفتم هر دو بهت‏زده مانديم.

    (لوس‏انجلس – بيستم مهر 87)

 1335 – gإnie ايرانيّت از نگاه قزوينى‏

 محمد قزوينى در سال 1300 از عباس اقبال نسخه‏اى از رساله «تعليميّه» خواجه نصير طوسى را خواسته بود. اقبال چون موضوع را به اطلاع سيد نصرالله تقوى – كه نسخه‏اى از آن رساله داشته است – مى‏رساند پس به سفارش تقوى، محمد على عبرت مصاحبى نائينى به خط خوش از آن نسخه رونويسى مى‏كند و آن نسخه براى قزوينى به پاريس فرستاده مى‏شود قزوينى پس از ديدن آن، در نامه خود به عباس اقبال مى‏نويسد:

 «راستى كاتب اين نسخه كه عبرت المصاحبى النائينى امضا كرده است كيست. چقدر خط شيرين خوش دقيقى دارد و من گمان نمى‏كردم با اين هرج و مرجى كه در جميع آنچه متعلق به عادات و رسوم و آيين و صنايع و علوم و ادبيات و خط و هر چه متعلق به ايرانى و ايرانى‏گرى است در اين اواخر روى داده باز كسى در ايران باشد كه به اين شيوه خوش خواناى دقيق كلمات را روى هم سوار [كرده‏] به شيوه بسيارى از نسخ قديمه و متوسطه بتواند بنويسد.

 الحمدلله كه روح ايرانيّت از آن قوى‏تر و سخت جان‏تر است كه ماها از دور از روى هاى و هوى مشتى سفها و جهّال قوم گمان فناى آن را مى‏كرديم.

 وقتى كه بعضى جرايد ايران مى‏آيد و انشاى عجيب و غريب اشتر گاوپلنگ آن را كه نه فارسى صرف است، نه فارسى سعدى و حافظ، نه فارسى ده پانزده سال پيش كه من در ايران بودم مى‏خوانم و پنج شش مرتبه باز مى‏خوانم و باز درست نمى‏فهمم و مى‏بينم كه بكلى زبان فارسى و عادات و رسوم و همه چيز آن در اضمحلال واضح و تلاشى صريح است بكلى از جان و زندگى مأيوس مى‏شوم و دست و دلم بكلى از هرگونه كار علمى و ادبى سرد مى‏شود، بعد وقتى كه قطعه اديب پيشاورى را در ايرانشهر كه مطلعش اين است:

 اى كرده گم طريق عقيق و مقام حىّ‏

در تيه حيرتى كه ره ذى سلم كجاست‏

 مى‏خوانم و مقاله سركار را در خصوص آل زيار و قابوس وشمگير در همان مجله مطالعه مى‏كنم و بعد اين نسخه تعليميه را با تصحيح مدقق آقاى حاجى سيد نصرالله خوى و اين خط خوش قشنگ ظريف ملوس مشاهده مى‏كنم آن يأس و دل‏افسردگى را بكلى فراموش مى‏كنم و نشاط و شور كار و اميد به آينده ايران و جاويد بودن gإnie ايرانى و لايموت بودن آن حقيقت كليّه‏اى كه در جميع ادوار و اكوار تاريخ به اشكال مختلفه ولى با وحدت ذات ظهور كرده است در من پيدا مى‏شود و آن علامات يأس را حمل به جمل معترضه تاريخ مى‏كنم كه مانند خضراء الدمن ريشه‏اى و اصلى و اساسى و دوامى و ثباتى ندارد و مى‏آيد و مى‏گذرد.»

 1336 – پيشكش‏هاى مظفرالدين شاه‏

 نام كتابى است كه بهمن بيانى از روى نسخه خطى استنساخ و چاپ كرده است در 119 صفحه. اصل دفتر سندى است به خط شكسته و ارقام سياقى كه عكس چند ورقش در پايان كتاب آورده شده است. اين دفتر حاوى صورت ريز و دقيق پيشكش‏هايى است كه مظفرالدين شاه از روز حركت به طهران براى تصدى تخت و تاج سلطنتى دريافت كرده بوده است، تا بازگشت از سفر سوم فرنگ در سال 1323 قمرى يعنى در مدت يازده سال. و به عبارت ديگر يك سال پيش از وفات. بيانى همه ارقام دريافتى را شماره‏گذارى كرده و 1614 فقره شده است.

  آنچه شاه دريافت مى‏كرد معمولاً تحويل خازن اقدس مى‏شد مگر آنكه به انعام صرف و در بعضى مواقع «ضبط حضور» مى‏شد. مقدارى هم به گرجى خانم تحويل مى‏شده است و گاهى به نيرالممالك.

 همه گونه افراد از رجال درجه اول (اغلب)، مالكين، تجار، اعيان پيشكش مى‏داده‏اند و افسوس كه آقاى بهمن بيانى در پايان فهرستى الفبايى از نام آنان و مبلغ پرداختى را گرد نياورده است.

 به طور مثال وليعهد (محمد على ميرزا) موقع بازگشت شاه از فرنگ هزار عدد پنج‏هزارى طلا، دريابيگى صد عدد اشرفى طلا، آصف‏الدوله دويست پنج هزارى طلا پيشكش كرده بوده‏اند.

 اين پيشكش‏ها را در مواقع مختلف شكار، سفر، كوه‏گردى، مراسم اعياد، رفتن شاه به مهمانى رجال به او مى‏دادند. از بابت تصدق بود، از بابت نازشست بود، از بابت سرسلامتى بود و به بهانه‏هاى ديگر. حتى در شماره 346 مى‏بينيم كه مصدق‏السلطنه در لشكرك صد تومان پيشكش كرده بوده است.

 يكى از موارد چهارهزار تومان است (قيمت حصارك) از سوى حكيم‏الملك كه برات پاريس كرده بوده است.

 آقاى بيانى اوراق اين دفتر را خط فرمانفرما عبدالحسين ميرزا نوشته‏اند ولى چنين نيست. فرمانفرما از شازده‏هاى بدخط بود.

 بر آقاى بيانى فرض است رساله را با تهيه فهرست‏هاى متنوع ضرورى به تجديد چاپ برسانند و با تفكيك مباحث مندرج در آن اطلاعات مورخان مسائل اجتماعى ايران را گسترش دهند.

 1337 – وجين كردن كتاب در ايران بلا و خطاست‏

 در اين سال‏ها بنا به تقليد نابجا از اسلوب رايج در كتابخانه‏هاى معمولى امريكا سه كتابخانه اساسى كشور ضرر بسيار كرد. نخست در دانشكده حقوق دانشگاه تهران بود به زمان رياست دكتر منوچهر گنجى. مديريت كتابخانه در آن وقت با خانمى بود كه نامش را از ياد برده‏ام و به دست آنها چنان اتفاق شومى روى داد بدين بهانه كه آنچه كتاب غيرحقوقى بود از آنجا رانده شود مانند قسمت زيادى از مجموعه‏هاى دكتر محمد مصدق، ذكاءالملك فروغى، دكتر رضازاده شفق، على اكبر داور، صادق صاحب نسق قمى، دكتر صادق رضازاده شفق، مجيد موقر و ديگران. از جمله كتاب‏هاى خريدارى شده در زمينه‏هاى متنوع ايران‏شناسى به سرپرستى دكتر محسن صبا بود كه ماجرايش رإ؛99ظظ  چون نوشته‏ام تكرار نمى‏كنم. البته اندكى از كتاب‏هاى وجين شده آنجا به زور و ضرب رئيس وقت دانشگاه به كتابخانه مركزى انتقال يافت. آن رفتار مغول‏وار بود.

 ديگر كتابخانه مركزى دانشگاه است كه بى هيچ معيارى وجين شد و بسيارى از كتب چاپى قديمى آنجا مخصوصاً خارجى‏ها به انبارى نزديك چهارراه كالج سوق داده شد و به مؤسسات و شايد هم اشخاص گفتند بيايند و هرچه مى‏خواهند جدا كنند و ببرند. و معتاقباً مقاديرى از آنها حتى با مُهر دكتر مصدق، خط سعيد نفيسى و ديگران توسط كتابفروشى‏ها به اين و آن فروخته شد.

 ديگر كتابخانه وزارت امور خارجه بود كه وجين‏كارى آن از جمله باعث طرد مجموعه پلى‏كپى شده از اسناد مهمى درباره ايران بود كه فريدون آدميت از آرشيوهاى انگليس گردآورده و به وزارت خارجه داده بود و قس على ذلك.

 مگر كتابخانه‏هاى ايران چه مقدار كتاب و پس از آن با چه معيار و ميزانى دارند كه وجين كردن به قصد تهيه جا يا بى‏مصرف بودن كتابها ضرورت دارد. به‏علاوه وجين‏كردن با چه اجازه‏اى انجام مى‏شود.

 مگر، به مانند سابق كتاب ثبت و ضبط ندارد و جزو اموال دولتى نيست. سابق رسم بر اين بود كه اگر صاحب‏جمع كتابخانه عوض مى‏شد ضرورت و حكم اين بود كه مى‏بايد كتاب‏ها طبق صورت به صاحب‏جمع بعدى تحويل رسمى بشود و عمل قبض و اقباض آنها در صورت‏مجلسى به امضا برسد.

 به هر تقدير گذشته را بايد گذشته گرفت و مجازاتى هم براى اين نوع تفريطها نيست. پس بينوايى كتابخانه‏هاى ايران حكم مى‏كند كه مرجع صاحب صلاحيت قاعده وجين كردن را بر كتابداران و حتى رئيس كتابخانه و مقام بالاتر او (مثلاً وزارت) ممنوع و قابل تعقيب كنند و در صورت لزوم ضوابط محدود و معمولى براى آن تدوين شود.

 مسلّم است اگر بار ديگر چنين عملياتى در يكى از كتابخانه‏هاى عمده انجام شود ديگر نه از تاك نشان خواهد ماند نه از تاك‏نشان؛ يعنى كوشش كسانى كه جان كَندند و مجموعه‏هايى را براى فرزندان اين سرزمين ذخيره كرده بودند آسان آسان به هدر مى‏رود.

 1338 – سنگ‏نبشته هخامنشى جزيره خارك‏

 خارك را سال‏ها پيش ديده بودم ولى خبرى از سنگ‏نبشته آن نداشتم. اين روزها در روزنامه امرداد (شماره 21 خرداد 1387) دو عكس از آن ديدم: يكى از روزهاى بودن و يكى از روزهاى ويران شدن آن. بخوانيد بخشى كوتاه از آنچه را كه خانم ميترا ده‏موبد گزارش كرده است:

 «سنگ نگاشته هخامنشى جزيره خارك ويران شد… اين سنگ نگاشته كه سندى ديگر بر راستين و ديرينه بودن نام شاخاب فارس (: خليج فارس) افزوده بود به دست افرادى ناشناس با ميخ، پتك، تيشه، چكش و يا شايد شى‏ء نوك‏تيز ديگرى ويران شد.

 اين كتيبه مرجانى كه به خط فارسى باستان نگاشته شده نزديك به هفت ماه پيش در پى احداث يك جاده پيدا شد و كاوش‏ها و بررسى‏هاى باستان‏شناسان نشان داد كه اين سنگ‏نگاشته به احتمال بسيار، از آن روزگار اردشير هخامنشى بوده است. در برگردان (: ترجمه) اين سنگ‏نگاشته چنين آمده است: “اين سرزمين خشك و بى‏آبى بود، شادى و آسايش را آوردم.” بر پايه كاوش‏هاى زبان‏شناسى، چنين برمى‏آيد كه هخامنشيان در آبادسازى خارك، نقش ويژه‏اى داشته‏اند.

 23 آبان ماه 1386، آنگاه كه اين سنگ‏نگاشته پيدا شد، على اكبر سرفراز يكى از باستان‏شناسان سازمان ميراث فرهنگى، صنايع دستى و گردشگرى گفت: “با اين كشف، از نام شاخاب فارس (: خليج فارس) با سند محكم ديگرى مى‏توان دفاع كرد.”

 پيدايى اين سنگ‏نگاشته را در حالى كه خليج‏نشينان و سياست جهانى در پى ناراست نشان دادن نام شاخاب فارس (: خليج فارس) بودند، بايد به يك معجزه شبيه دانست. درست همانند امروز كه ويرانى‏اش با وجود قفس قفل و كليددار، كشيك شبانه‏روزى و نيروى انتظامى به يك معجزه شبيه است. به گفته احمد دشتى، سرنشين سازمان ميراث فرهنگى و گردشگرى استان بوشهر، كشيك شبانه‏روز، مراقب بوده اما حالا ممكن است يك زمان جايى رفته باشد كه فرد مظنون هم از آن لحظه سود جسته است. احمد دشتى و البته على جاذبى هر دو با توجه به شيوه آسيب وارده به سنگ‏نگاشته آن را عمدى خواندند.

 اين نگاشته روى يك تخته سنگ مرجانى در پنج سطر نگاشته شده بود كه سطرهاى آن به گونه سه و دو سطر به هم چسبيده و به زبان فارسى باستان بود و اكنون بايد انگشت افسوس به دندان گزيد كه تنها يك سطر از آن پنج سطر بر جاى است. انگشت افسوس رإ؛؛؛ظظ  بايد به دندان گزيد چرا كه تنها يكصد و نود و نه روز توانستيم از اين يادگار نياكانى پاسدارى كنيم…»

 1339 – سه تأليف از بيژن غيبى‏

 از بيژن غيبى نامه‏اى داشتم. خبر از سه دفتر مى‏داد كه تأليف آنها رو به پايان مى‏رود، البته به زبان آلمانى.

 1) دبيرى و نويسندگى در ايران باستان و كتاب‏ها و كتابخانه‏هاى آن (يكصد صفحه). در آن نشان داده است كه چرا ايران‏شناسان زمان ما سعى‏شان بر اين است كه نياكان ما را بى‏كتاب به نمايش درآورند.

 2) مجموعه‏اى دربر گيرنده آخرين خواندنى‏هايى كه به زبان اوستايى درباره شاهان روزگار باستانى در دست است (با ترجمه متن و يادداشت‏هاى تاريخى).

 3) برخورد آلمانها با فرهنگ ايران از قديم‏ترين زمان تا پايان جنگ جهانى دوم. طبعاً غيبى در اين كتاب بيشتر به مباحث ايران‏شناسى و سنجش و بازگويى عقايد متخصصان آلمانى پرداخته است.

 نشر اين هر سه دفتر به زبانى آلمانى بسيار پسنديده است ولى بايد اميد ورزيد كه ايشان تحرير فارسى از آنها را براى انتشار در ايران آماده سازد.

  1340 – بد نويسى نسخه‏

 عمر بن عبدالعزيز خنجى مؤلف شمس‏الحساب الفخرى (تأليف ميان دو دهه نخستين قرن هشتم هجرى) كه نسخه يگانه شناخته شده‏اش در تملك سلطانعلى سلطانى شيخ‏الاسلامى بهبهانى بود و به اهتمام فرزندش دكتر رضا شيخ‏الاسلامى به كتابخانه مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى واگذار شد، در آغاز كتاب يادآور شده است: «كسى كه از علم سياقه و حساب حظّى نداشته بود اين كتاب ننويسد تا دُرر و لئالى آن كه در سلك لطايف منخرط گردانيده از عقد گسسته نگردد.

    شعر

 مبادا بهرمند از وى خسيسى‏

بجز خوش خوانى و زيبانويسى‏

 ز من نيك آمد اين، ار بد نويسند

به مزد من گناه خود نويسند

    (ورق 6 الف)

 1341 – خاطرات تجارت‏پيشگان‏

 بازارگانان ايران از طبقات اجتماعى و مدنى در هر جامعه‏اى بوده‏اند و در ايران هم. در سوابق تاريخى مندرج است كه گاه به آنان چون به سفر تجارت مى‏رفتند از سوى دولت و شاه وقت منصب سفارت هم به او داده مى‏شد. اهميت آنها در جامعه، به جز داشتن تمول و سرشناسى، مقدارى هم به مناسبت سفرها و دنياديدگى آنها بود.

 تجّار ايران به نوشتن خاطرات و مشاهدات خود كمتر مى‏پرداختند. تا بتوان از مطاوى آن‏گونه نوشته‏ها به نوع تفكرات و نحوه زندگى و ديگر اطوار شخصيتيشان پى برد. آنچه بيشتر از آنها در دست داريم آن هم از اواسط قرن سيزدهم مجموعه‏هايى از نامه‏هايى است كه به طرف‏هاى تجارى خود مى‏نوشته‏اند.

 خوشبختانه به تازگى دو كتاب توسط «نشر تاريخ ايران» از خاطرات دو بازرگان انتشار يافته است و بايد اين خدمت را برآمده از آن دانست كه بانو دكتر منصوره اتحاديه خود نوه يكى از تاجران سرشناس طهران است و چون «تاريخ» مشغله زندگى اوست به درستى متوجه به اهميت اين كتاب‏هاى ساده‏نما شده است.

 يكى خاطرات حاج محمد تقى جورابچى است ميان سال‏هاى 1324 – 1330 قمرى از دوران اقامت در تبريز و رشت. دكتر على قيصرى كه خود فرزند يكى از بازرگانان نامور طهران است متن آن را با فوائدى آماده چاپ كرده است. من فرزند جورابچى موسوم به زرتشت (رضا) را خوب مى‏شناختم زيرا چند سال با هم در دبيرستان فيروز  بهرام درس مى‏خوانديم و خوب به ياد دارم كه يك روز به من گفت نام خانوادگى من از اين پس «سمناد» شده است. آن نام در اين كتاب به صورت سيمناد ديده مى‏شود ولى در مدرسه، معلم و فراش و همكلاسى‏هايش او را سمناد صدا مى‏كردند.

 يادداشت‏هاى جورابچى چون دوره مشروطيت را دربر گرفته بيشتر به آن حوادث مرتبط است. ناچار از جنبه كارهاى تجارى عارى است.

 كتاب دوم كه از طبابت تا تجارت نام دارد خاطرات حاج ميرزا عبدالجواد اخوت است مربوط به سال‏هاى 1306 تا 1364 قمرى (= 1324 شمسى). اين شخص عطارزاده‏اى اصفهانى بوده و در مدرسه دارالفنون طب خوانده و مدتى در اصفهان بدان پيشه پرداخته و عاقبت آن خدمات را رها كرده و به بازرگانى روى آورده است. او هم چون دوره مشروطيت را ديده از آن وقايع ذكرهايى دارد. بر كتاب مقدمه مفصلى نوشته شده است به قلم دكتر مهدى نفيسى.

 پدر مؤلف عطار بوده و شايد همان موجب شد كه پدر پسر را به تحصيل طب واداشت. مؤلف اطلاعات مفيدى از وضع طبابت در مريضخانه مرسلين انگليسيها در اين كتاب نگاشته و برگ‏هايى را براى تاريخ پزشكى ايران بر جاى گذاشته است.

 از صفحه 148 به بعد وصف دكاندار شدن او در بازار اصفهان است و جزييات خوبى راجع به وضع زندگى او و مشكلاتى را كه پيش آمده از قبيل ورود قشون روس به ايران، قحطى، شيوع بيمارى وبا، گرانى و حوادث ديگرى از اين دست را دربر دارد.

 اسناد واقعى تاريخ ايران همين گونه بازمانده‏هايى است كه خانواده‏ها بى هيچ توجهى معمولاً از ترس يا بى‏فرهنگى، آنها را نابود كرده‏اند و مى‏كنند.

 اين‏گونه نوشته‏هاست كه مى‏تواند تاريخ اجتماعى ما را به وجود آورد، اگر استادان تاريخ دانشگاه‏ها آنها را بخوانند و از نخوت مقام كمى نزول كنند و براى اين اوراق ارزش قائل شوند. بايد توجه كنند كه از ميان اينها مى‏توان ريزه‏هاى تاريخى را براى ارائه تاريخ مردم ايران استخراج كرد. اين دو كتاب را محصلين واقعى تاريخ ايران حتماً بايد بخوانند.

 1342 – شعر فارسى سفير اطريش‏

 «در روزنامه ايران چند شعر شارژدافر اطريش كه به زبان فارسى در سفر لار كه كرده نوشته  بوده اشعار خيلى خنده‏دارى است كه مثل بيشتر اشعار زبان فرنگ بدون وزن و همان ملاحظه قافيه در او شده.

 شنيدم كه جائى در مازندران‏

 ماهى آزاد دارد اعلى فراوان‏

 گفت صبح بايد و بعد از ناهار

 چادر در پلور زديم در جوب لب لار

 شراب بسيار خوب خورديم، سه جور گوشت و پلو

 شراب بردو هم بود و آب جو

 شب آن قدر سرد بود كه از زكام ترسيديم‏

 صبح بيدار شده مثل بيد لرزيديم.»

 از نسخه خطى خاطرات حسينقلى عمادالسلطنه سالور مربوط به سال‏هاى 1317 – 1318 قمرى نقل شد.

 1343 – قصيده خواهر اديب‏الممالك‏

 از بانو شاهين فراهانى فرزند حاج ميرزا حسين نواده قائم مقام، كه ظاهراً تا سال 1338 قمرى زنده بوده است (گلزار جاويدان از محمود هدايت و زنان سخنور از على اكبر مشير سليمى) قصيده‏اى در اوراق ابراهيم معاون‏الدوله غفارى دستياب شد. چون در آن دو كتاب جز چند بيت از او چاپ نشده است قصيده او را در سفارش عموزاده خود به معاون‏الدوله مى‏آورم. مادر حسين پژمان متخلص به ژاله كه داراى قصايد ممتازى است هم از اين خاندان بوده است.

 قصيده تبريك كمينه فاطمه متخلص به شاهين، حضور مبارك حضرت مستطاب اجل اكرم اعظم آقاى معاون‏الدوله روحى فدا معروض داشته است.

 فصل بهار است اى نديم سخندان‏

چند نشينى خمش به كنج شبستان‏

 در بگشا پرده برفكن كه دگر بار

آمد نوروز و رخت بست زمستان‏

 مجمر آتش برون گذار كه گرديد

آتش بر ما خليل‏وار گلستان‏

 آب كزين پيش بُد برنده چو شمشير

اكنون بر خويش چون زره شده پيجان‏

 خاك زمين بود همچو صرح ممرّد

اكنون گرديده چون بساط سليمان‏

 باد فشاند به دشت عنبر سارا

ابر ببارد به كوه گوهر غلطان‏

 گوئى در باد هست معجز عيسى‏

گوئى در ابر هست چشمه حيوان‏

 كاين دو جوانى دهند از پس پيرى‏

بر پدر روزگار و مادر دوران‏

 مادر ايام همچو تازه عروسى‏

كو را باشد هزار عشوه و دستان‏

 وسمه بر ابرو كشد ز نيزه نوخيز

غازه به عارض نهد چو لاله نعمان‏

 گاه كند رهزنى ز سنبل طرّار

گاه كند دلبرى ز نرگس فتّان‏

 گاه رخ گل به عندليب نمايد

كايد با شوق در ترنّم و الحان‏

 بر سر گلبن همى مديح سرايد

همچون شاهين مفخر دولت و اركان‏

 تا به جهان خاك و باد و آتش و آب است‏

تا به فلك هفت اختر است نمايان‏

 سير فلك مرتبت و معان دولت‏

كورا تأييد نصرت است ز ايوان‏

 آن كه به روح كمال گوهر يكه‏

آن كه ز برج جلال اختر تابان‏

 آن كو به طبعش بحر درگه جنبش‏

آن كو به دستش چو ابر در مَهِ نيسان‏

 عزمش متقن بود چو سدّ سكندر

رايش روشن بود چو مهر فروزان‏

 رشحه مهرش نشانه‏اى است ز جنّت‏

شعله قهرش نمونه‏اى است ز نيران‏

 ثابت و سيار و سعد و نحس كواكب‏

بر خط حكمش چو گوى در خم چوگان‏

 چار عناصر ترا هميشه موافق‏

هفت كواكب ترا هماره به فرمان‏

 ميرا رادا جهان پناه خديوا

اى ز تو آسوده قلب مردم طهران‏

 هست به صعوه قرين ز داد تو شاهين‏

هست به كله امين ز عدل تو سرحان‏

 كار يكى شهر سهل، كار جهانى‏

گر ز تو خواهند بر كفت بود آسان‏

 گر وزراى سلف معاصر بودند

با تو شدندى مطيع رايت از جان‏

 اى گل بستانِ مردمى و مروّت‏

اى ثمر نخل چو دو شاخه احسان‏

 حمد خدا را كه باز پرتو مهرت‏

تاخت بر اين (كلمات ناخوانا)

 بود عموزاده كمينه اگر دور

چندى از خادمان و جمع غلامان‏

 بار دگر كاندر آستان تو ره يافت‏

منزلت و فرّ وى گذشت ز كيوان‏

 گو همه او سنگ شد عطاى تو خورشيد

در همه او حال شد نماى تو باران‏

 دارم اميد كز عنايت عامت‏

مفتخر آيد بر اماثل و اقران‏

 تا به جهان فرودين بيايد و نوروز

تا ز زمين ياسمين برويد و ريحان‏

 1344 – مجله‏هاى فارسى بخارا و سمرقند

 در شماره 17 مجله رودكى (چاپ دوشنبه) زمستان 1386، در مقاله‏اى به قلم پيوند گل‏مرادزاده ياد از مطبوعاتى شده است كه پيش از تسلط حكومتى و فرهنگى شوروى‏ها به زبان و خط فارسى انتشار مى‏يافت. اين نشريه‏ها در آن جا شناسانده شده است:

 1. بخاراى شريف: محى‏الدين منصور و ميرزا سراج حكيم، شماره 153 چاپ بخارا (سال 1912).

 2. سمرقند: محمود خواجه بهبودى (سال 1912) تاجيكى و ازبكى و روسى.

 3. آيينه: محمود خواجه بهبودى (سال 1913) به تاجيكى و ازبكى.

 پس از بروز انقلاب بلشويكى از نشريات زير نام برده است:

 1. شعله انقلاب: سيد رضا على‏زاده در سمرقند (1919 – 1921) نود و يك شماره.

 2. آواز تاجيك: اقدام دسته‏جمعى از 10 دسامبر 1924، صدرالدين عينى در رأس بود. در 1925 به روزنامه حزبى بدل شد.

 3. بيدارى تاجيك: نخستين شماره‏اش «عيد تاجيك» نام داشت (15 مارس 1925) به مديرى عباس على‏اف (ناظر معارف)، كلاً 24 شماره چاپ شد. از 8 اكتبر 1928 به «تاجيكستان سرخ» تبديل نام يافت و چون در 1939 جمهورى آغاز شد نشريه حزبى شد.

 4. دانش و آموزگار: در سال 1926 توسط نظارت معارف تاجيكستان در شهر دوشنبه نشر شد و در همان سال پايان گرفت.

 5. رهبر دانش: از سال 1927 توسط نظارت معارف در سمرقند به مديريت محمد موسوى منتشر شد. در آغاز نامش «دانش – بينش» بود. مجله علمى بود ولى در 1932 صورتى ديگر يافت.

 1345 – زندگى در آباديهاى ديروز

 در آبادى سهرورد (نزديك قيدار) كنار كوچه نشستم كه كار پنچرى بگذرد. مردى پنجاه و چند ساله كه با همسفرم – خسرو طغرل – سخنور گرامى آشنايى محلى داشت از راه رسيد و نشست و جناب طغرل ما را به هم شناساند. مرد سابقه خدمت در آموزش و پرورش داشت و از مزرعه‏اش بازمى‏گشت.

 پرسيدم چهل سال پيش زندگى بهتر بود يا اكنون. گفت آن وقت خانواده‏اى كه آذوقه زمستانى را در خانه فراهم مى‏داشت غم عالم نداشت و از اخبار همه جا جز روستاى خود بى‏خبر بود. بطور مثال گفت برادرم كه از من بزرگتر بود نقل مى‏كرد از سالى كه توانسته بود يك «پوط» نفت براى مصرف چراغ موشى طول ليالى زمستان بخرد و در خانه داشته باشد، پس با خوشحالى مى‏گفته است امسال زمستان راحتيم كه براى چراغ موشى نفت كافى داريم. يعنى ديگر وسايل زندگى را، از آرد و بقولات و روغن و شير و ماست و گوشت در روستا در اختيار داشته‏اند.

 1346 – تازه‏نويسى‏هاى تورج دريائى در اين دوسال‏

 از ساسانى شناس – تورج دريايى – استاد دانشگاه ايروين (كاليفرنيا) و مدير نامه ايران باستان كه در تهران نشر مى‏شود به تازگى چند مقاله دريافت كردم. چون مباحث تاريخى و مدنى پيش از اسلام اكنون خواستاران دلبسته دارد نام آنها را مى‏آورم و طبعاً او مخالف نيست كه ترجمه آنها در ايران منتشر شود.

 2007

  early Sasanian andMiddle ,Imitatio Alexandri and its impact on late Arsacid .1

 .89-97:(2007) 12 .Studies in Ancient History ,Electrum .Persian Literature

  .ResOrientalis .and the late Sasanian court “Sur i saxwan” The Middle Persian text .2

.72 – 65 :(2007) 12

  TheClassical .European elements in the Zoroastrian Apocalyptic Tradition – Indo .3

.213 – 203 :(2007) No.2 ,83 .Bulletin

 2008

 The Idea of .The Sassanian Era .Kingship in Early Sasanian Iran .4

   .London,2008 .by Vesta Sarkhosh Curtis and Sarah Stewart .Ed .volume III ,Iran

.pp 60-70

  .On Swearing to Mithra in the Armenian and Iranian World in lateAntiquity .5

.11 pp :(2008) Vol IV .Bulletin of Ancient Iranian History

 اين مقاله به نادر رستگار اهدا شده است به مناسبت علاقه‏مندى‏هايش به گسترش ايران‏شناسى.

  ,CostaMesa .Portrait of a Late Antique Empire .(651 CE – 224) Sasanian Iran .6

.139 pp .2008 .Mazda Publishers

 كتاب تازه اوست درباره ساسانيان. آن را به معلم خود Morony .G .M اهدا كرده و نخستين دفتر از مجموعه Sasanika Series است كه از سوى مركز ايران‏شناسى دكتر سموئيل جردن در دانشگاه ايروين چاپ مى‏شود. مباحث آن: ايران پيش از ساسانيان – اردشير اول و تشكيل امپراطورى ساسانى – شاپور اول، محكم‏ترين امپراطورى در قرن سوم ميلادى – وهرم و نرسى – شاپور دوم و حكام ساسانى در قرن چهارم – يزدگرد شاهزاده آرامش‏جو در قرن پنجم – قباد اول و خسرو اول، انقلاب در قرن ششم – از خسرو دوم تا يزدگرد سوم، سقوط ساسانيان.

 1347 – RES ORIENTALES

 مجموعه‏اى است كه تاكنون هفده جلد آن انتشار يافته است. گردآورندگان و ناشرين اين مجموعه مربوط به دنياى قديم گروه فرانسوى مطالعات تمدن خاورميانه‏اند و دانشمندانى برجسته چون Bernard .P (فرانسوى) – Gaube .H (آلمانى) – Gignoux .Ph (فرانسوى) – Gnoli .G (ايتاليايى) – Harper .O .P (امريكايى) – Tardie .M (فرانسوى) هيأت علمى آن را تشكيل مى‏دهند.

 هر يك از مجلدات اين مجموعه حاوى مقالاتى است در يك موضوع يا مقوله يا حوزه معين تاريخى يا جغرافيايى.

 در هفدهمين مجلد (2007) اين مقالات درج شده است:

 م. الرام Alram .M به همراه م. بلت لمركاند Blet Lemarquand .M و پدرو شرووُ P.Skjaervo : شاپور شاه شاهان ايران و انيران.

 ا. بوپراچى Bopearachi .O : بعضى ملاحظات درباره سالشمار نخستين كوشانيان.

 ك. چرتى Certi .C : ادبيات جغرافيايى فارسى ميانه از بخشهاى 10 و 12 بندهشن بزرگتر.

 تورج دريايى : متن فارسى ميانه (شور سخن) و دربار آخرين ساسانيان.

 ر. ژيسلن Gyselen .R : شاپور پسر هرمزد پسر نرسى.

 ك. ژولين Jullien .Ch : فايده «اعمال شهيدان ايرانى» براى جغرافياى تاريخى و ادارى ساسانيان.

 د. مك‏دووال MacDowall .D : عصر دمتريوس.

 پروانه شريعتى : حمزه اصفهانى و جغرافياى تاريخى ساسانى در سنى‏الملوك الارض.

 ف. تيئرى Thierry .F : خردنامه‏هاى ويشو (554) و بى‏شى (659) درباره پادشاهى ايرانيان.

 خ. ترينا Traina .G : موسى خورنى و امپراطورى ساسانى.

 1348 – غبار كاشانى‏

 در مجيدآباد قيدار در همراهى دكتر شفيعى كدكنى با خسرو طغرل نواده جهانشاه‏خان اميرافشار ديدارى داشتيم. از جمله صحبت‏ها كه پيش آمد درباره محمد على كاشانى ملقب به بشير ديوان و متخلص به غبار بود. اين شخص در عهد ناصرالدين شاه رئيس پست و تلگراف ناحيه زنجان مى‏بود و چون درگذشت در پيش درگاه مزار قيدارنبى دفن شد. طبق فرمانى كه در خانه آقاى طغرل ديدم لقب بشير ديوانى را مظفرالدين شاه به او داده، زمانى كه در يزد سمت رياست پست و تلگراف را متصدى بوده است.

 طغرل، ديوان پدربزرگ را به چاپ خواهد رسانيد. چون قطعه‏اى را از او خواند كه تنبه‏برانگيز نسبت به شاه بود و حكايت از جنبه اجتماعى و هميشگى تاريخ ما دارد ازو خواستم بنويسد تا در بخارا به چاپ برسد. اين است:

 اى شهنشاه جهان تا كى شكار جاجرود

بايد از حال رعيّت هم دمى آگاه بود

 تا به كوه و دشت در فكر شكار جرگه‏اى‏

از شكار خانگى رندان برآوردند دود

 بالله از اين چاكرانت آنچه بر مردم رسيد

نارسيده هيچ گاه از صرصر عاد و ثمود

 هر كه را شغلى سپردى، همچو قارن كُشت خلق‏

هر كه را ملكى بدادى، خويش را قارون نمود

 خلق مى‏گويند امين‏الدوله ز آنها بهترست‏

نيست بهتر هيچ بالله، اين كهر از آن كبود

 مرادش از امين‏الدوله ميرزا على خان است كه پس از اتابك به منصب صدراعظمى رسيد.

 1349 – اتصال دو كلمه براى سردرگمى يا توجه‏

 «گرافيست»هايى كه مى‏خواهند جنبه ابداعى داشته باشند و در تابلوهاى بزرگ بينندگان را خيره كنند دست به آن زده‏اند كه دو يا سه كلمه نامتجانس را به هم متصل و گاه يك حرفى را كه در آخر كلمه ماقبل و اول كلمه بعدست از آن مجموعه حذف كنند، مانند:

 – پرتقالهويج‏

 – نقشهرياب (نقشه شهرياب)

 – موزيكامپيوترسانه (موزيك كامپيوتر رسانه)

 – نمايشگاهطراحى‏

 – عكاسينمايش‏

 و در يكى از كتابهاى شروين وكيلى ديدم براى عنوان نمايى يا تازه‏سازى كلمات مجاز و هنجار به اين صورت آمده است:

 – م‏جاز

 – ه نجار

 اى گرافيست‏ها، همين قدر به پيرانه‏گويى عرض مى‏كنم كه اگر رحمى به زبان و خط فارسى بكنيد آن وقت به ايران انديشيده‏ايد.

 1350- خران و نره‏خران ايشان‏

 مهندس بهرام شيخ‏الاسلامى (قزوينى) در سفر اخير خود به تهران صحبت از آشنايى خاندانش با اللهيار صالح پيش آورد و گفت: «موقعى كه در آمريكا درس مى‏خواندم چون برادرم درگذشت نزديك بود تحصيل را رها كرده به ايران بروم. اما از صالح نصيحت‏نامه‏اى به من رسيد كه مبادا ترك تحصيل كنيد.

 پس من مناسبت آشنايى خاندانشان را با صالح جويا شدم. معلوم شد زين‏العابدين بهلول كه همدرس و دوست نزديك صالح در مدرسه امريكايى بود با خاندان شيخ‏الاسلام قزوين خويشى و نسبت داشت و ازين راه صالح هم با افراد آن خانواده آشنايى پيدا كرده بود.

 نام زين‏العابدين بهلول را بارها از صالح شنيده بودم ولى از ياد برده‏ام كه كارش چه بود و كى درگذشت. بهلول دوست نزديك و هم‏مشرب بود با حسن مهرآوران، يكى ديگر از همكلاسان آنها. ايشان عضو وزارت ماليه بود.

 من چون نام مهرآوران را بدون مناسباتى به ميان آوردم آقاى شيخ‏الاسلامى گفت من از ايشان ورقه فرمانى دارم كه به افتخار بهلول و يكى از خويشان من به نام اصغر صادر كرده است. آن نوشته درباره افتخار عضويت يافتن او در گروه خران و نره‏خران است كه حسن مهرآوران در سال 1323 مبتكر ايجاد آن شده بود. مهرآوران كسانى را كه از مردم راست و درست (بى شيله پيله) و بى‏خدشه اخلاقى مى‏دانست مفتخر به ورود در آن جمعيت خيالى مى‏كرد و يك ورقه فرمان به هر يك مى‏داد.

 من از صالح بارها قضيه گروه خران را شنيده بودم كه برايم گفته بود: «مرحوم مهرآوران نخستين شماره فرمان را به نام من صادر كرده و به من داده بود.»

 چون مهندس شيخ‏الاسلامى گفت اصل آن فرمان را دارم از ايشان درخواست كردم عكسى از آن به من بدهد. پس عكسى از تكزاس برايم فرستاد كه در اين جا به ياد آن آزاداگان به چاپ مى‏رسانم.

 تصورم بر اين است كه گروه گردانندگان روزنامه موفق توفيق بعدها كه از خوشمزگى مهرآوران مطلع شده بودند در روزنامه خود شوخانه «حزب خران» را پايه‏گذارى كردند. و بايد به ياد داشت كه ميرزاده عشقى قطعه زيبايى دارد با اين مطلع:

 دردا و حسرتا كه جهان شد به كام خر

زد چرخ سفله سكّه دولت به نام خر

 همچنين حبيب يغمايى قصيده‏اى دارد كه مقطع آن چنين است:

 اى دريغا كاشكى خر بودمى…

 هر چه جستم از پس هشتاد سال‏

 دوستى زان خر نديدم بهترى‏

 آنچه مسلم است مهرآوران در سال 1323 مبتكر چنين فكر بلندى بود و من از حدود سال 1324 صحبت آن شوخى را در جرگه تابستانى دوستانه پدرم (باغ فردوس تجريش) كه با حضور ارسلان خلعت‏برى، محمود نريمان، اللهيار صالح، حبيب آموزگار، ضياءالملك فرمند، على پاشا صالح، مهدى اعتماد مقدم و افراد ديگر تشكيل مى‏شد و اغلب مهرآوران (سر نره‏خر) نيز حضور داشت شنيده بودم.

 1351 – سنگ قبرى از هير نزديك رازميان (الموت)

 در سفرى كه چند سال پيش با دكتر هوشنگ دولت‏آبادى و همسر هنرمند نقاششان سهيلا خانم از مسير طالقان – الموت به شهسوار داشتيم از سنگ قبرى عكس برداشته بودم كه ميان اوراق تلنبار شده گم شده بود. اين سنگ پرداخته سال 780، در آبادى هير – كه بالاى رازميان قرار دارد – وجود داشت.

 1352- عكس از دكتر محمد مكرى‏

 در دو شماره پيش بخارا يادى از دكتر محمد كيوان پورمكرى شد و قرار بود عكسى از او چاپ بشود. اما فراموش شد. اينك عكس به چاپ مى‏رسد. اين عكس را در سرچشمه آب گرم آبادى وله (نزديك گچسر) دكتر منوچهر ستوده انداخته است (مرداد 1330).

 از چپ به راست: مازيار ستوده فرزند دكتر منوچهر نشسته بر زانوى عمويش پرويز – دكتر محمد كيوان پور مكرى – خليل ستوده پدر دكتر منوچهر ستوده – پرويز افشاريه (نيمى از سر او ديده مى‏شود) – دكتر عباس زرياب – ايرج افشار.

 1353- آتشكده اسپاخو

 در خراسان از آثار ساختمانى عصر ساسانى بيش از سه يادگار مشخص نمى‏شناسم. يكى آتشگاه بازه هور است (نزديك تربت حيدريه) و ديگرى آتشگاهى بر سر تپه آبادى اسپاخو در… كيلومترى بجنورد. چند سال پيش هم در تپه آبادى بنديان (نزديك….) گچبرى‏هاى ظريف ساسانى بر بدنه خانه‏اى از زير خاك به در آمد كه حقاً موجب حيرت بود.

 آتشكده اسپاخو كه ويرانگى آن را در سفرنامه‏هاى خود نوشته‏ام اين بار در سفر تازه‏اى كه براى نشان دادن آن به تورج دريايى متخصص فرهنگ عصر ساسانى پيش آمد (شهريور 1387) مرمت شده ديدم و به همين ملاحظه به همت بانيان اين كار خير آفرين گفته مى‏شود و اين كه بر لوحه منصوب بر كنار آن نام معبد ساسانى بدان داده شده است عيبى ندارد.

 فعلاً قسمت بيرونى مرمت شده است ولى به بخش درونى هنوز نرسيده‏اند. اميد است به داد شكستگى‏هاى مشهود در بنا هرچه زودتر برسند زيرا «بدين شكستگى ارزد به صد هزار درست.»

 1354- تخت سليمان در تنگ راه‏

 تنگ راه آبادى معروفى است بر سر راه گنبد قابوس به سوى جنگل گلستان. سى سال پيش دكتر بسكى كه آنجا سكنى دارد ديواره سنگ چين عجيبى را به من نشان داد كه ميان اهل محل به تخت سليمان معروف است. سنگ‏هاى حجيم آن همه رودخانه‏اى، يك پارچه و دست نخورده و به اندازه‏هاى بزرگ است. تناسب بزرگى آنها را با بدن كنار آن بسنجيد.

 طول آن مقدار از اين سنگ چين كه بر جاى مانده است (به فاصله) به سى چهل متر مى‏رسد. قسمت‏هايى هم به مرور ايام زير خاك مشرف به آن مدفون شده. چون هنوز گزارشى درباره آن از نگاه باستان‏شناسى در جايى نديدم عكس آن را چاپ مى‏كنم تا مگر ميراث فرهنگى منطقه خبرى به ما بدهد. اين عكس را تورج دريايى در سفر شهريور 1387 گرفت.

 1355 – عكسى ديدنى از دو خاركن‏

 در كوره راهى در حوالى فيروزكوه به سوى گرمسار كه با منوچهر ستوده به هنگام پاييز مى‏گذشتيم از دور عكس اين دو خاركن گرفته شد. چون يادگارى است از سنتى قديمى كه زن يا مرد براى نيروى حرارتى به بيابان مى‏رفتند و هيمه به خانه مى‏بردند درج مى‏شود.

 1356 – عكس ساختمانى قاجارى‏

 در خانه فرزندم بهرام افشار تصوير ساختمانى از دوره قاجار ديدم كه نديده بودم و نتوانستم نام و محل استقرار آن را بيابم. با چاپ كردن عكس اميدوارم دوستم مهندس كامران صفامنش كه بهترين آگاهيها را درباره بناهاى پيشين تهران در گنجينه بى‏همتاى خود گردآورى كرده است با چند سطر نوشتن آن را معرفى كند. اگر عكس در مجموعه‏اى چاپ شده باشد من بى‏خبرم.

 1357 – Avery .P

 پيتر ايورى كه ششم اكتبر 2008 درگذشت متولد پانزدهم مه 1923 و از ناموران اخير ايرانشناسان انگليس در زمينه مطالعات ادبى كلاسيك فارسى و تاريخ جديد ايران بود، نه البته همطراز با پيشگامانى چون ادوارد براون، سر دنيس راس و رينولد نيكلسن.

 پس از اينكه دوره BA را در مدرسه السنه شرقى به پايان رسانيد در نيروى دريايى امپراطور [انگليس‏] به خدمت پرداخت و به همين مناسبت نشانه O.B.E دريافت كرده بود و تا پايان جنگ خدمتگزار كشورش بود. بعد مديريت تدريس زبان فارسى به كارمندان انگليسى شركت نفت ايران و انگليس در عهده‏اش قرار گرفت. تا اينكه عاقبت از استادان كينگر كالج دانشگاه كمبريج شد. زمانى كه بديع‏الزمان فروزانفر در راه بازگشت از امريكا اقامت كوتاهى در انگلستان داشت از سوى دانشگاه كمبريج به مهماندارى فروزانفر مأمور شد (دكتر منوچهر ستوده هم در آن وقت در انگليس بود).

 از نخستين كتاب‏هاى او كه در اينترنت نامشان هست مربوط مى‏شود به دوره خدمت او براى شركت نفت ايران و انگليس با نام‏هاى:

 The age of expantion

 Medieval Persia

 از زمانى كه به تدريس ادبيات فارسى (پس از آربرى) در كمبريج پرداخت كتاب‏هايى شاخص‏تر از او ديده شد. ضمناً اين نكته را هم مى‏دانستم كه در دوران اقامت تهران با دكتر صادق گوهرين نشست و خاست داشت و اغلب در فهم معضلات ادبيات فارسى از او كمك مى‏گرفت.

 عناوين كتاب‏هاى ديگر او كه فرزندم آرش از اينترنت استخراج كرد و همه بدون ذكر تاريخ چاپ آنهاست درين جا نقل مى‏شود:

 The Cambridge History of Iran

 جلد آخرى كه به جز ايورى Grossman .S.I وHambly .R.G و Melville .C.R با او همكار بودند.

 .603 p .The Collected Lyrics of Hafiz of Shiraz

 آخرين كار او بود. براساس چاپ دكتر پرويز ناتل خانلرى به ترجمه سراسر ديوان

 حافظ پرداخت. بايد دانست سال‏ها پيش از آن ترجمه‏اى از سى غزل حافظ را بدين عنوان انتشار داده بود.

 .Thirty Poems and introduction to the Sufi Master

 ترجمه سى غزل حافظ با همكارى John Francis Alexander Heath-Stubbs شاعر انجام شد.

  by Muhammad Ali Sayyah.Translated : Europe ,An Iranian in Nineteenth century

.Avery and Mehrbanoo Nasser Deyhim .by P

 ترجمه سفرنامه حاجى محمد على پيرزاده به فرنگ.

  Avery and John FrancisAlexander .Translated by P .Rubaiyat of Omar Kayyam

.Stubbs – Heath

 .560 p .1998 .Cambridge .The Speech of the Brids

 ترجمه منطق‏الطير فريدالدين عطار (از نشريات The Islamic Texts Society).

  ,Mesa- Costa .A History of Achievement from Adversity .The Spirit of Iran

.Mazda Publication

 از كتاب‏هاى شناخته شده او نزد ايرانيان كه به ترجمه درآمده ايين اثر است:

 .528 p ,1967 .(Nations of the Modern World) Modern Iran

 1358 – كلانترى در «بررسى كتاب» – شهر ايرانى‏

 بررسى كتاب به مديريت مجيد روشنگر، كه در لوس‏آنجلس چاپ مى‏شود شماره‏هاى 51  و 52 خود را (دوره جديد سال هفدهم – پاييز و زمستان 1386) به نقاش و طراح نامور پرويز كلانترى اختصاص داده است. كلانترى كارآموزى را نزد بهرامى آغاز كرد و چون به گروه هنرمندان انتشارات فرانكلين پيوست با ترسيم تصاوير زيبا براى كتاب‏هاى درسى و بعضى طرح‏هاى روى جلد كتاب‏هاى جيبى توانايى خود را نمود و به تدريج در صف نقاشان مبتكر درآمد. مخصوصاً از هنگامى كه «كاه‏گِل» را بر روى بوم به كار برد و مضمون تصويرهاى منقوش بر آن مايه موج‏نما برگرده روستاها و مخصوصاً چشم‏انداز خانه‏هاى گِلين و كلمبوئى اختصاص داد. من در واشنگتن به ياد او بودم زيرا بر كنار موزه بوميان آمريكا ديدم كه آن مردم هم با كاه‏گل‏هاى در پوشش آلونك‏هاى خود آشنا بوده‏اند.

 از ميان مصاحبه‏ها، نوشته‏ها و داستان‏هاى كلانترى (كه از نويسندگى هم غافل نيست) اين تكه را نقل مى‏كنم:

 «به نظر من شهر ايرانى شهرى است كه پشت هر پنجره‏اش شاعرى نشسته و وقتى مى‏گويم شاعر مقصودم شاعرانى مانند حافظ و سعدى نيست، منظورم همين مردم عادى هستند. وقتى پشت وانت مى‏خوانم كه نوشته شده: “شاخه قلبم در دست‏انداز عشق تو شكست” اين شعر از زبان همان راننده گفته شده با زبان حرفه‏اى او و واژگان شوفرى‏اش. بنابراين مردم معمولى ايرانى شاعر هستند.

 شهر ايرانى شهرى است كه راننده كاميونش پشت ماشين بارى نوشته: “سرنوشت را نتوان از سر نوشت”. اين معمارى كلمات از جانب يك راننده شاعر است. من گمان مى‏كنم هيچ كجاى جهان به اندازه ايران پشت ماشين باريها شعر نوشته نشده است. بنابراين شهر ايرانى شهرى است كه پشت هر پنجره‏اش شاعرى نشسته است.»

 حال كه ياد از بررسى كتاب شد بد نيست بنويسم كه روشنگر در ورق‏هاى سبزرنگ اول شماره 54 (تابستان 1387) در مورد كتاب نجف دريابندرى به نام چنين كنند بزرگان نكته‏اى را يادآورى كرده است اين چنين: روشنگر تصورش اين بوده است كه دريابندرى با خوانندگان شوخى كرده است و نام ويل كاپى جنبه خارجى ندارد و پيش خود تصور كرده بوده است كه دريابندرى آن نام را از مغازه ايرانى كپى‏بردارى به نام Will Copy در لوس‏آنجلس برداشته است. اما اكنون از صفدر تقى‏زاده شنيده است كه ويل كاپى WillCoppy نام واقعى نويسنده آن است كه در 1884 متولد شد و در 1929 بمرد.


[1] ماجراى تبديل نام آن به تحقيقات ايرانى را در بخارا نوشته‏ام كه به اعتراض آقاى شجاع‏الدين شفا نام ايرانشناسى بدل به تحقيقات ايرانى شد. عنوان ملى هم به توقع وزارت فرهنگ و هنر برداشته شد.