آوای سنگ ها/ ژاله آموزگار
آواى سنگها[1]
زمانى كه قلمها بر روى كاغذها مىلغزند و مىنگارند كه ايرانيان تاريخ خود را ننگاشتهاند، استوانه كورش، صخرههاى بيستون و نقش رستم و كعبه زردشت و پايكولى به غرش درمىآيند و فرياد برمىآورند كه بر پيشانى ما چه حك شده است، جز تاريخ؟
مگر گزارشگران كه تاريخ را در كتابها مىنويسند، از چه سخن مىگويند جز از رويدادها؟ با اين تفاوت كه تاريخنگاران غالباً با روايتهاى جنبى هسته اصلى حوادث را در پردهاى از ابهام قرار مىدهند.
هر سرزمينى از نخستين لحظه وجودى تاريخ خود را بر دوش مىكشد. ولى تاريخ تقسيماتى دارد جز اين كه به دوران پيش تاريخى و تاريخى تقسيم مىشود. براى آن تقسيمات ديگرى نيز مىتوان برشمرد: تاريخ واقعى، تاريخ روايى و تاريخ اساطيرى.[2]
تاريخ واقعى ظاهراً بر مبناى دادهها و اطلاعات ثبت شده و مستند است.
تاريخ روايى در كنار تاريخ واقعى روايتهاى مربوط به اين رخدادها را حكايت مىكند.
و تاريخ اساطيرى تاريخى است كه بر مبناى باورهاى هر سرزمينى شكل مىگيرد.
در بسيارى از موارد تعيين مرزهاى اين تاريخها و جدا كردن آنها از هم كار آسانى نيست، بخصوص در مقوله تاريخ واقعى كه گزارش رخدادهاست، واقعيتها و روايتها به حريم يكديگر تجاوز مىكنند. اين مسئله را در نوشتههاى مورخان يونان و روم، در روايتهاى راويان ارمنى، در خداينامه كه از خلال تاريخ دوران اسلامى و شاهنامه، به مطالب آن پى مىبريم و در تاريخهايى كه در سدههاى نخستين اسلامى به زبان عربى و فارسى درباره تاريخ ايران نگاشته شدهاند، به عيان مىتوان ديد.
اين چنين مىشود كه در روايتهاى هرودوت زندگى كوروش واقعى در سايه داستان خواب آستياك و روئيدن تاك از وجود ماندانا و پرورش يافتن او در خانه شبان رنگ مىبازد و بر اريكه قدرت نشستن داريوش، در گرو شيهه اسبى قرار مىگيرد و حضرت سليمان و حضرت ابراهيم با اشوزردشت همسان مىشوند.
اما مطالب نگارش يافته بر لوحهها و سنگها از لونى ديگر است. اين آثار نه تنها كمبودى از لحاظ گزارش رخدادهاى مهم ندارند بلكه حتى مىتوان گفت كه تاريخى كه در آنها عرضه مىشود به دلايلى باارزشتر و قابل اطمينانتر از شرح وقايع در كتابهاست. زيرا اين سنگنوشتهها متعلق به همان دوران رخدادها هستند و به همت معاصران آن حوادث به نگارش درآمدهاند و اگر اغراق يا تحريفى هم در آنها باشد، بايد اذعان كرد كه كتابهاى تاريخ هم از اين موضوع مبرا نيستند و حتى تحريفها و اغراقها در كتابها به مراتب بيشتر است.
از سوى ديگر سنگنوشتهها عارى از مطالب جنبى و نقل روايتهاى شفاهى هستند.
اين درست است كه ما به دليل قداستى كه كلام در فرهنگ كهن ما دارد، دير در به روى خط گشودهايم[3] و در سرزمين ما هميشه ادبيات شفاهى بر ادبيات كتبى برترى داشته است، ولى فراموش نكنيم كه هر بار نيازى احساس شده است،[4] تيشهها به موقع به كار افتادهاند و سنگنوشتهها آوا سر دادهاند.
پس مىتوانيم مطالب سنگنوشتهها را تاريخ بدانيم و براى مستدل و مستند كردن اين مطلب، سعى مىكنيم به اختصار به سابقه نگارش بر سنگ در منطقه بپردازيم و سپس در سرزمين خودمان به عنوان نمونه و به منظور ارائه شاهد بر اين گفتار، سه سنگنوشته مهم از دوره هخامنشى يعنى استوانه كوروش، كتيبه بيستون داريوش و كتيبه دَئِو خشايارشا و سه سنگنوشته مهم از دوره ساسانى، يعنى كتيبه شاپور اول در كعبه زردشت، كتيبههاى كردير يا كرتير در چهار منطقه استان فارس و كتيبه نرسه در پايكلى را به اختصار مورد تحليل تاريخى قرار مىدهيم.[5] چون اين كتيبهها بجز اين كه از لحاظ باستانشناسى و زبانشناسى ارزش فراوانى دارند، ولى از سوى ديگر به دليل نقل واقعههاى مهمى كه نياز به بازگويى و ماندگارى براى نسلهاى بعد داشتهاند، بر سنگ نقش پذيرفتهاند و از اين لحاظ از اهميت بيشترى برخوردارند.
*
سابقه نگارش رويدادها و همچنين قوانين و انديشهها بر سنگ و لوحه به گذشتههاى بسيار دور برمىگردد و باستانىترين نمونهها در سرزمين ميان رودان است.
نگارش تاريخ در بينالنهرين كه گهواره تمدنى بزرگ است با سنگنوشته رقم خورده است[6].
كهنترين آنها فهرست پادشاهان سومرى است كه در مجموعه پانزده كتيبهاى كه جمعآورى و خوانده شدهاند نام سلسلههايى آمده است كه بر سرزمين سومر حكمروايى كردهاند . اين فهرست از آغاز تاريخ سومر تا پايان سده هجدهم پيش از ميلاد را شامل مىشود.[7] ارزش اين سندها بسيار بالاست چون نه تنها سنتهاى كهن سومرى را شرح مىدهد بلكه چهارچوب زمانبندى شدهاى را نيز در اختيار مىگذارد كه بسيارى از داستانهاى عصر قهرمانى سومر را هم مىتوان در آن جاى داد. حتى شرح طوفان و سيل را نيز در لابهلاى آنها مىتوان يافت.[8] اما نخستين وقايعنگارى مربوط به هزاره دوم ق. م. و متعلق به فرمانروايان بابلى است.[9]پادشاهان بابل با انشايى سنگين و با زبانى مهجور شرح وقايعى را كه بر فرمانروايى آنها گذشته است بر كتيبهها به نگارش درآوردهاند. اين سالنامهها براى تدوين تاريخ بسيار مفيد بودهاند.[10] دانشمندان نوشتههاى استوانه كوروش را نيز بازتابى از اين سنت مىدانند. اما تنها تاريخ نيست كه بر پيشانى سنگ رقم مىخورد، برخى از فرمانروايان قوانين حاكم بر سرزمينشان را نيز بر صفحه سنگها جاودانه كردهاند. كه كتيبه حمورابى[11] نمونه كامل آن است. ولى دو لوحه مهم پيش از كتيبه حمورابى در اين مورد وجود داشته است:
نخست مجموعه قوانين پادشاه سومرى به نام اور نَمو كه در 2050 قبل از ميلاد لوحهاى حاوى قوانين را به يادگار گذاشته است[12] و لوحه فرمانرواىِ ديگر بابلى به نام بىلالاما كه از 1884 تا 1863 ق.م. دوران فرمانروايى او بوده است. او دستور نگارش لوحههايى را در شرح قوانين حاكم بر سرزمينش داده است.[13]دانشمندان معتقدند كه اين لوحهها الهامبخش حمورابى بودهاند. حمورابى فرمانرواى پر قدرت بابل در سالهاى 1792 تا 1750 پيش از ميلاد،[14] دستور داد مجموعه قوانينش بر سنگها نگاشته شود.
آنچه اكنون زينتبخش موزه لوور پاريس است كتيبهاى است بر سنگى با ارتفاع دو متر و نيم كه يكى از فرمانروايان ايلامى آن را از بابل به شوش برده بوده است و دومورگان باستانشناس فرانسوى در آغاز سده بيستم ميلادى آن را كشف كرد و اكنون با عظمت تمام در موزه لوور فرانسه قد برافراشته است.[15]سنگنوشتههاى آشورى نيز كه در فاصله سده نهم تا هفتم پيش از ميلاد حجارى شدهاند، اطلاعات تاريخى باارزشى را در اختيار مورخان قرار مىدهند.[16]
كتيبههاى آشورى را به چند دسته تقسيم مىكنند با عنوانهاى :
1. نامههايى به خدا كه هنرمندترين كاهنان آن را تنظيم كردهاند.
2. سالنامهها يا شرح لشكركشىهاى ساليانه.
3. كتيبههاى حاوى بازبينى كلى از مجموعه لشكركشىها.
4. كتيبه پيروزى يا كتيبهها و لوحههايى كه ضمن بناى ساختمانى در آن قرار مىدادند. اين سنت مورد استفاده شاهان هخامنشى نيز قرار گرفته است.
*
اكنون مىتوانيم به ايران بياييم و در آغاز از استوانه ارزشمند كوروش سخن بگوييم.
كوروش كشورهاى بسيارى را فتح مىكند از سوى شرق و غرب ايران بزرگ را گستردهتر مىكند ولى تنها زمانى كه به فتح بابل نائل مىشود اين سند ارزنده را به تاريخ جهان و به ما هديه مىكند، زيرا اين رخداد در دنياى آن روز واقعهاى بس بزرگ تلقى شده است.
روايات هرودوت بر مبناى نوشتههاى اين استوانه است و در تورات نيز بدان اشاره شده است.[17] اين گوهر گرانبها كه در سال 1879 ضمن حفارىها در بابل كشف شد،[18] اطلاعات فراوانى است ولى آنچه در كنار اطلاعات زبانشناسى و باستانشناسى از اهميت بيشترى برخوردار است، برداشت تاريخى است كه مىتوان از آن به دست آورد.
مطالب اين استوانه بر مبناى الگويى نگاشته شده است كه از كتيبههاى بابلى تأثير پذيرفته و در نوشتههاى آشور بانىپال نيز ديده مىشود و در پايان اين كتيبه نيز بدين موضوع اشاره شده است.[19] اين نوع نگارش بيشتر رجعت به نمونههاى قديمى است و نشانى از انگيزههاى سياسى – دينى آن زمان و موقعيت خاص بابل دارد.[20] البته الگوهاى آشورى نيز در نگارش اين كتيبه بىتأثير نبودهاند.
در بخش اول اين كتيبه آنجا كه مىنگارد كه خداوند از رفتار نبونيد به خشم آمده است و شرح آزار و شكنجهاى كه مردم از او مىديدهاند نقل مىشود. نفوذ كامل كاهنان بابلى را مىتوان ديد.[21]سپس گزينش كوروش براى تسلط بر بابل به مردوك نسبت داده مىشود كه چون كوروش عادل و دادخواه بوده است برگزيده شده است.[22] سند تاريخى بعدى در اين استوانه، نامهاى اقوامى است كه ذكر مىگردد و از گوتىها، مانناها، ايلامىها و غيره نام برده مىشود[23]. اقوامى كه بعداً نگارههاى آنها را در نقوش كمانداران هخامنشى مىبينيم. ذكر نسبنامه كوروش نيز مهم است و همچنين شرح كامل چگونگى فتح بابل، تساهل و تسامح كوروش و تلاش براى زنده كردن مناسك محلى، استقرار مجدد مردمان رانده شده از سرزمينشان، اصلاحاتى كه كوروش لازم مىبيند انجام دهد كه خرابىها ترميم شوند، وضعيت آن دوره بابل را كاملاً توصيف مىكند.
بيشتر دانشمندان اين استوانه را پدر كتيبههاى پاسارگاد مىدانند[24] و براى ما همچون ورقى گرانبها از تاريخ است.
*
اما كتيبه بيستون كه معرف همگان هست و در اينجا قصد بازگو كردن مطالب آن نيست، فقط به نكاتى اشاره مىشود كه اهميت و برجستگى خاص تاريخى دارند.
داريوش دستور مىدهد اين كتيبه را بر بالاى صخره باشكوهى بر ستونهاى سنگى در شاهراهى مهم و در سر راه بازرگانان، عامداً و قاصداً بنگارند تا به صداى بلند به آگاهى جهانيان آن روز برساند كه در سلسله هخامنشى تغييرى بزرگ رخ داده است و مطالب آن نيز توجيه اين تغييرات است.
خواست و اراده اهورهمزدا، خداى بزرگ، حاكم بر همه است. در اين كتيبه، داريوش با برشمردن تبار خود بازگو مىكند كه متعلق به شاخه دومى از خاندان هخامنشى است كه انتهاى هر دو شاخه به چيش پيش و هخامنش ختم مىشود. و بدين ترتيب وراثت مشروع خود را به اثبات مىرساند و با ذكر اين كه اهورهمزدا او را و تنها او را برگزيده است با اين كه پدر او ويشتاسپه در قيد حيات بوده و در همان زمان در نبرد با ياغيان فعالانه شركت داشته است، نشانگر اين است كه او برگزيده اهورهمزدا است و بدين سان مشروعيت الهى نيز دارد.[25] در اين كتيبه همچنين فهرست باارزشى شامل نام بيست و دو قوم تحت فرمان و خراجگزار كه نوعى شرح جغرافياى تاريخى است در اختيار ما قرار مىگيرد.[26]و پس از آن شرح شورشهاست از يازده شورش بزرگ نام برده مىشود با شرح جزئيات و ذكر نام شورشى، محل شورش، نبردهاى انجام گرفته، سرنوشت شورشى و پيروزى داريوش.[27]
گاهشمارى اين رويدادها و شرح توانايىهاى داريوش در سركوب كردن آنها در حقيقت تأييدى ديگر بر حكومت اوست. چون در دنياى آن روزگاران، زمانى كه زمامدارى با حوادثى خاص زمام امور را در دست مىگرفت مىبايست در طى يك سال و حداكثر يك سال و نيم همه شورشها را بخواباند تا فرمانروايى مطلوب به شمار آيد.
دليل عمده ديگر نگارش كتيبه بيستون تأييد اين منطق است.
*
به كتيبه سومى از اين دوره اشاره مىكنيم كه دليل وجودى آن نيز شرح ماجراى تاريخى خاصى است و آن كتيبه دَئِو خشايارشاست.
ولى پيش از پرداختن بدان به نقل مطلب جالب توجه ديگرى در يكى ديگر از كتيبههاى خشايارشا در تختجمشيد (XPf) مىپردازيم كه در آن نكتهاى آمده است در تأييد و تكرار موضوعى كه در كتيبه بيستون بدان اشاره شد. بدين صورت كه خشايارشا نيز تأكيدى دارد بر اين مطلب كه زمانى كه داريوش به شاهى برگزيده شد، پدر او ويشتاسپه و حتى ارشامه پدر ويشتاسپه نيز زنده بودند، ولى خواست اهورهمزدا بر اين قرار گرفت كه داريوش شاه اين سرزمين شود و به دنبال اين مطلب خشايارشا مشروعيت به شاهى رسيدن خود را چنين توجيه مىكند كه داريوش نيز پسران ديگرى داشت، ولى خواست اهورهمزدا اين بود كه داريوش خشايارشا را پس از خود تخت و تاج بخشد.[28]
اما كتيبه مهم خشايارشا به نام كتيبه دئو (XPh) است[29] كه در آن خشايارشا ضمن تأكيد بر تبار آريايى خود، نام ايالتها را ذكر مىكند كه شمار آنها افزون بر ايالتهايى است كه شرح آنها در كتيبه بيستون آمده است و سپس به نبرد با قومى كه نامشان برده نمىشود اشاره مىكند كه گستاخانه بر ضد قدرت سلطنت او به شورش برخاستهاند و پيرو آئينى ديگرند و دئِوَها را ستايش مىكنند كه منظور از دَئِو خدايان دشمن و يا خدايان اقوام بيگانه است[30]. و خشايارشا به تخريب نيايشگاههاى آنها با نام ديودان نيز اشاره مىكند كه اين خود دليل بيگانه بودن اين قوم در ميان پارسهاست زيرا مىدانيم كه پارسها معبد نداشتند.
نكته مهم ديگر در اين كتيبه كه بازتابى از انديشه حاكم بر آن جامعه است، اين است كه صحبت از زندگى پس از مرگ پيش مىآيد و خشايارشا آرزو مىكند كه پس از مرگ آمرزيده شود.
*
از دوره هخامنشى به دوره ساسانى سفر مىكنيم. تعداد قابل توجهى كتيبه از دوره ساسانى باقى مانده است. چه كتيبههاى دولتى، چه كتيبههاى خصوصى و چه كتيبههاى سنگ مزار. در همه اين كتيبهها سايه خداوند و آيين مزديسنايى مستدام است.[31]ما از ميان كتيبههاى دولتى براى تحليل تاريخى، سه نمونه انتخاب كردهايم كه معرف دورانِ تأثيرگذارى از تاريخ ساسانيان هستند.
نخست كتيبه شاپور در كعبه زردشت كه در كنار ارزشهاى فراوان باستانشناسى و زبان شناسىِ اين كتيبه، مسائل تاريخى آن نيز بسيار چشمگير است.
در اين كتيبه ضمن تأكيد بر پيرو آيين مزديسنا بودن، شاپور نسبنامه خود را ذكر مىكند كه فرزند اردشير و نوه بابك است و نام مادر و همسر و فرزندانش را برمىشمارد.[32]
سپس به توصيف و ذكر مدت شاهنشاهى خود مىپردازد و لشگركشىهايش را ذكر مىكند. بدين ترتيب ما به طور مستند شاهد جزئيات نبردهاى او با گُرديانوس قيصر دوم هستيم. شرح كشته شدن اين قيصر و به روى كار آمدن فيليپوس كه او نيز پس از نبردى تسليم شاه ايران مىشود، معاهده صلحى كه منعقد مىگردد و فيليپوس بر مفاد اين معاهده گردن مىنهد و خراجگزار مىگردد در اين سنگنوشته آمده است.
همچنين شرح لشكركشى شاپور بر عليه والريانوس يا والرين آمده است كه چگونه شاپور او را شكست مىدهد و سرزمينهايى را فتح مىكند. فهرست كاملى از همه ايالتها برشمرده مىشود.
فهرستهاى كامل و جالب توجهى نيز از درباريان بابك، درباريان اردشير، درباريان خود شاپور در اين كتيبه آمده است.
شرح تأسيس بناهاى دينى و برپايى آتشهاى مقدس نيز اطلاعاتى از اعتقادات دينى آن زمان را در دسترس قرار مىدهد.
ما با اين كتيبه، تاريخى مستند و مشروح و همزمان از آن دوران داريم، به دور از افسانهها و روايتهاى تاريخى و آميخته شدن حقيقت و افسانه.
*
كتيبههاى چهارگانه كردير يا كرتير هم از لحاظ تاريخى و هم از لحاظ درك سياست دينى آن زمان سندهاى بسيار گرانبها و با اعتبارى هستند.
با تحليل اين كتيبهها درمىيابيم كه چگونه كردير آرام آرام قدرت را به دست مىگيرد و سيرى صعودى از زمان اردشير تا بهرام سوم دارد و ما همچنين از سندهايى كه براى آتشكدهها و دين مردان مُهر مىشوند به قدرت مطلقه كردير در اين دوره پى مىبريم.
فهرست ايالتهايى كه كردير نفوذ دينى خود را در آن جاها گسترده است به طور مستند ذكر مىشود و همچنين نام آئينهاى ديگرى كه كردير به شدت پيروان آنها را درهم كوبيده است ذكر مىگردد.
و بخش معراج اين كتيبه هم نمونهاى براى مقايسه با ارداويراف نامه در اختيار ما مىگذارد.[33]
*
نرسه نيز در پايكولى حرفى براى گفتن دارد. اين كتيبه كه در جنوب سليمانيه عراق و در شمال قصرشيرين به دست آمده است شرح تغييرى عمده در نظام حاكم است. نرسه در اين كتيبه پس از آن كه تبار خود را برمىشمارد تا معلوم شود كه او پسر شاپور اول و برادر هرمز و بهرام اول و عموى بزرگ بهرام سوم است. بهرام سوم به روايت اين كتيبه مىخواسته است بر تخت نشيند ولى بزرگان و اشراف نرسه را به شاهى فرامىخوانند. در رويارويى با بهرام سوم نرسه پيروز مىشود، شورشيان را كيفر مىدهد و بر تخت مىنشيند.
دو فهرست ارزنده يكى از استانها و ايالتهاى ايران و ديگرى از اشخاصى كه نرسه را در اين نبرد يارى دادهاند، براى روشن ساختن اين دوره از تاريخ ساسانى بسيار اهميت دارد.[34]
اميدوارم كه با اين مختصر توانسته باشم نشان دهم كه چگونه تاريخ مستند ما بر سنگنوشتهها نگاشته شدهاند.
پس به آواى سنگها گوش فرادهيم، پاى روايت تاريخىشان بنشينيم و تهمت بىتاريخى بر خود نزنيم كه صخرهها به غرش درمىآيند
[1] P متن سخنرانى نگارنده است كه در تاريخ 86/11/30 در همايش پژوهشكده زبان و گويشِ سازمان ميراث فرهنگى كشور در موزه ايران باستان ايراد گرديد.
[2] ژاله آموزگار، «تاريخ روايى و تاريخ واقعى»، زبان، فرهنگ، اسطوره، انتشارات معين، 1386، ص 324 به بعد.
[3] . ژاله آموزگار، «خط در اسطورهها»، زبان، فرهنگ، اسطوره، انتشارات معين، 1386، ص 406 به بعد.
[4] P . ژاله آموزگار، «ادبيات شفاهى در فرهنگ ايران باستان»، زبان، فرهنگ، اسطوره، ص 324 به بعد.
[5] احمد تفضلى، تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام، به كوشش ژاله آموزگار، انتشارات سخن، چاپ اول 1376، ص 25، 27، 85، 89، 93.
[6] . ژرژ ژو، بينالنهرين باستان، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوى، نشر آبى، 1369، ص 343.
[7] همان، ص 105؛ دياكونوف، تاريخ ماد، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ چهارم، 1377، ص 13.
[8] . ژو، بينالنهرين باستان، همانجا.
[9] دياكونوف، تاريخ ماد، ص 17.
[10] . همانجا
[11] گروهى را عقيده بر اين است كه اين نام را بايد حموربى نوشت به معنى ربالنوع حمو كه يكى از خدايان سامى بوده است كه خاصيت شفابخشى داشته است (بينالنهرين باستان، ص 187).
[12] P . يوهانس فريدريش، زبانهاى خاموش، ترجمه دكتر ثمره، دكتر قريب، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اول 1365، ص 38.
[13] . ساموئل كريمر، الواح سومرى، ترجمه داود رسايى، ص 67؛ بينالنهرين باستان، ص 182
[14] . بينالنهرين باستان، ص 178
[15] چارلز الكساندر رابينسن، تاريخ باستان، ترجمه دكتر اسماعيل دولتشاهى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1370، ص 59.
[16] . تاريخ ماد، ص 14 تا 17.
[17] پىير لوكوك، كتيبههاى هخامنشى، ترجمه نازيلا خلخالى، زير نظر ژاله آموزگار، نشر فرزان، چاپ دوم، 1386، ص 73 و 76.
[18] همان، ص 76.
[19] P . همان، ص 77 و 78 و 215 و همچنين: فرمان كوروش بزرگ، به كوشش عبدالمجيد ارفعى، فرهنگستان ادب و هنر ايران، 1356، ص 20.
[20] . كتيبههاى هخامنشى، ص 77.
[21] . همان، ص 210؛ فرمان كوروش بزرگ، ص 16
[22] كتيبههاى هخامنشى، ص 211؛ فرمان كوروش بزرگ، ص 17.
[23] . كتيبههاى هخامنشى، همانجا؛ فرمان كوروش بزرگ، ص 18.
[24] كتيبههاى هخامنشى، ص 83.
[25] . كتيبههاى هخامنشى، ص 108؛ كتيبه بيستون، ستون اول، سطر 93 و ستون دوم سطر 2 نك:
.124 ,122 . ,1953 ,old Persian ,Rent .P R.G
[26] . كتيبههاى هخامنشى، ص 218 و كتيبه بيستون، ستون اول، سطر هفتم به بعد، نك: .121 .p .P Kent
[27] كتيبههاى هخامنشى، ص 220 به بعد
[28] . كتيبههاى هخامنشى، ص 306 و 307 و همچنين: 149 .p .P kent
[29] . كتيبههاى هخامنشى، ص 308 به بعد و 150-1 .p .P kent
[30] ژاله آموزگار، «ديوها در آغاز ديو نبودند»، زبان، فرهنگ، اسطوره، ص 339 به بعد
[31] . تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام، ص 83، 97، 102
[32] سيروس نصراللهزاده، نام تبارشناسى ساسانيان، پژوهشكده زبان و گويش سازمان ميراث فرهنگى، 1384، ص 138 به بعد
[33] ژاله آموزگار، «گزارشى ساده از سنگنوشتههاى كردير»، مجله بخارا، شماره 64، آذر و اسفند 1386، ص 39 تا 53.
[34] . سيروس نصراللهزاده، همان، ص 191.