نویسنده و کمونیسم/ جورج استاینر/ ترجمه عزت الله فولادوند
براى خشايار ديهيمى
جورج استاينر در 1929 در پاريس به دنيا آمد، در 1940 با پدر و مادر به آمريكا مهاجرت كرد، تحصيلات عالى را در دانشگاههاى پاريس و شيكاگو و هاروارد و آكسفورد و كيمبريج به پايان رساند، و در 27 سالگى به عضويت هيأت علمى مؤسسه تحقيقات پيشرفته در دانشگاه پرينستن پذيرفته شد. در طول عمر سمتهاى علمى برجسته داشته است: استادى ادبيات انگليسى و ادبيات تطبيقى در دانشگاه ژنو، استادى ادبيات تطبيقى در دانشگاه آكسفورد، عضويت هيأت علمى كالج چرچيل در دانشگاه كيمبريج و استادى كرسى شعر در دانشگاه هاروارد. او همچنين در مقام استاد ميهمان در دانشگاههاى نيويورك و ييل درس گفته است. از افتخاراتى كه نصيب او شده است عضويت فرهنگستان هنرها و علوم آمريكا، عضويت فرهنگستان بريتانيا، نشان شواليه لژيون دونور از فرانسه، و نشان شاه آلبر از فرهنگستان پادشاهى بلژيك شايان ذكر است. از استاينر تاكنون 29 كتاب در نقد ادبى و اجتماعى، فلسفه و داستان انتشار يافته است، از جمله تولستوى و داستايفسكى، مرگ تراژدى، ادبيات تطبيقى چيست؟، هايدگر و زبان و سكوت. اين مقاله و مقاله تروتسكى و تراژدى كه در شماره قبل بخارا چاپ شد، از كتاب اخير گرفته شده است.
ع. ف.
يكى از چشمگيرترين تفاوتها ميان فاشيسم و كمونيسم اين است كه هيچ اثر بزرگ هنرى ملهم از فاشيسم نبوده است. هيچ نويسندهاى از بالاترين مراتب نويسندگى (احتمالاً به استثناى مونترلان[1] و سلين) به حوزه تأثير فاشيسم در نيامده است. (عزرا پاوند[2] فاشيست نبود؛ او براى تبليغ عقايد اقتصادى عجيب و غريب و نامتعارفى كه داشت از بعضى مناسبتها و زرق و برق فاشيسم استفاده مىكرد.) كمونيسم، بعكس، يكى از قدرتهاى محورى در بهترين آثار جديد ادبى بوده است، و آشنايى شخصى با كمونيسم در وجدان و فعاليتهاى ادبى بسيارى از برجستهترين نويسندگان اين عصر تأثير گذاشته است.
اين تفاوت از كجاست؟ ايدهئولوژى فاشيسم، بىشك، زشتتر و رذلتر و هتاكتر از آن است كه رحم و احسانى را كه در مخيله اساس هنر ادبى است، به وجود آورد. كمونيسم، حتى به صورت زهرآگين، اسطوره آينده بشر و رؤيايى سرشار از امكانات اخلاقى است. فاشيسم در نهايت قاعده حاكم بر كردار اوباش آدمكش است. كمونيسم شكست مىخورد زيرا مىخواهد ايدهآل مصنوعى انكار نفس و هدفمندى تاريخ را بر چندگانگى سرشت و كردار آدميان حاكم كند. جباريت فاشيسم ناشى از تحقير و خوارداشت آدمى است. جباريت كمونيسم معلول تلاش آن براى بالا بردن آدمى بر فراز خطاهاى شخصى و بلندپروازىهاى شخصى و عشق شخصى به چيزى است كه آن را آزادى مىناميم.
تفاوتى مشخصتر نيز وجود دارد. هيتلر و گوبلس در بازى با زبان فريبكارانى زبردست بودند، اما حيات فكرى و معنوى را محترم نمىشمردند. كمونيسم، بعكس، از لحظه تولد تاريخى خود، مرامى لبريز از حس ارزشهاى فكرى و هنرى بود. اين حس در ماركس و انگلس آشكار است. هر دو از ژرفاى وجود روشنفكر بودند. بالاترين بزرگداشت را لنين نثار هنر كرد هنگامى كه از آن هراسيد و رميد و به قدرت برتر اسرارآميز و مسحوركننده هنرهاى تجسمى و موسيقى در مقابل تعقل اذعان آورد. تروتسكى اديبى به پرطمطراقترين مفهوم آن كلمه بود. نويسندگان و آثار ادبى، حتى در حكومت استالين، در تعيين استراتژى كمونيستى نقش حياتى داشتند. نويسندگان هدف تعقيب و آزار بودند و به قتل مىرسيدند، زيرا تشخيص داده شده بود كه ادبيات نيرويى خطير و بالقوه خطرناك است. نقطه حساس و تعيينكننده همين جاست. ادبيات، ولو به شيوههاى بىرحمانه و با تحريف معناى آن، مورد تكريم و تعظيم بود، زيرا استالين به آن اعتماد نداشت. موقعيت نويسنده در اتحاد شوروى بار ديگر پيچيده و مشكل شد، حتى هنگامى كه شدت يخبندان فكرى و هنرى رو به كاستى گذاشت. در تصور نمىگنجد كه يك دولت فاشيست صرفاً با يك كتاب به لرزه درآيد. ولى دكتر ژيواگو باعث بحرانى عمده در زندگى روشنفكران روسيه كمونيست شد.
نويسندگان، خواه به طور غريزى و خواه در نتيجه تفكر و تأمل، همواره از موقعيت خاص خود در ايدهئولوژى كمونيسم آگاه بودهاند. كمونيسم را جدى گرفتهاند، زيرا كمونيسم ايشان را جدى گرفته است. بنابراين، هر تاريخى درباره رابطه كمونيسم و ادبيات جديد، از پارهاى جهات، تاريخ هر دو آنهاست.
آقاى يورگن روله يكى از چندين نويسنده و روشنفكرى است كه نخست جادوى كمونيسم بوده و سپس از واقعيت استالينيستى گسسته است. از هنگام پناهندگى به آلمان غربى، در مقام مورخى صاحب نظر و ناظر صحنه ادبيات و تئاتر كمونيستى شهرتى استوار به دست آورده است. در كتاب ادبيات و انقلاب[3] هدف او نگارش تاريخ «نويسنده و كمونيسم» در سراسر جهان از 1917 تا 1960 است. كتاب پرحجم او ادبيات روس از بلوك [4]تا دكتر ژيواگو را دربر مىگيرد، به شعر پابلو نرودا و داستانهاى ارسكين كالدوِل مىپردازد، و دامنه بحث را از آراء سياسى تومان مان تا نقد لو شون[5] مىگستراند ادبيات و انقلاب با داشتن جدول سالشمار و كتابنامه مفصل، هم اثرى در نقد ادبى است و هم كتاب مرجع. نگاهى كوتاه به نمايه و عكسها نشان مىدهد كه (به استثناى پروست و جويس و فاكنر) كمتر نويسنده بزرگى در عصر ما در يكى از مراحل زندگى و فعاليت هنرى از كمونيسم تأثير نپذيرفته است.
نخستين بخش كتاب مصروف بازگويى سرنوشت ادبيات روس در دوران تسلط لنين و ژدانف و خروشچف است و حوزهاى آشنا ولى خطير را دربر مىگيرد. بار ديگر نبوغ و پايان تلخ كار بلوك و يسهنين[6] و ماياكوفسكى را از نظر مىگذرانيم. نوشته روله درباره رمان بىنظم و مغفول مانده گوركى، زندگى كليم سامگين[7]، بهويژه جالب توجه است روله با دلايل قانعكننده نشان مىدهد كه گوركى نتوانست آن داستان را به پايان ببرد، زيرا ديده بود كه تعارض ميان زندگى فردى و تشكيلات حزب كمونيست بسيارى از نويسندگان شوروى را يا به سكوت يا به چنگال مرگ خواهد راند. روله سپس با تيزبينى به جنگ داخلى و ايزاك بابِل[8] و شولوخف مىپردازد و نشان مىدهد كه شولوخف همواره نويسندهاى كهنهپرست و ضدروشنفكر و درگير تعصبات محلى بوده كه توانسته است در آنِ واحد هم سخن از زبان ناسيوناليستها و هم استالينيستها بگويد. روله همچنين گزارشى خردپسند از طفرهها و شهامتهاى گهگاهى و پيچاپيچ اِرِنبوگ[9] و بقاىاو در دوره يخبندان [استالينى] و زنده ماندنش در زمان آب شدن يخها[در ايام خروشچف] مىدهد. و البته در سراسر اين حكايتِ ازدحام پديدآورندگان و آثار، همواره نقشمايه تبعيد و اعدام و خودكشى تكرار مىشود.
سرانجام روله مىرسد به پاسترناك. او پاسترناك را صداى راستين روسيه و ترسيمكننده آيندهاى مىبيند كه عاقبت بر آن استبداد و ستمگرى چيره خواهد شد. روله با ادمند ويلسن همداستان است كه لارا و دكتر ژيواگو [در رمان دكتر ژيواگو] اعتقاد ايدهئولوژى كمونيسم به جبر تاريخ را به چالشى فرامىخوانند كه مؤمنان به آن مسلك پاسخى در برابر آن ندارند. صِرف اين واقعيت كه پاسترناك توانست با ماندن در اتحاد شوروى چنين عشق پرشور و شورشگرى به تصور درآورد، خود ثابت مىكند كه حتى در زير قشر يخ انضباط حزبى باز هم روح روسيه زنده است. پاسترناك از نخستين خوانندگان شعرى بود كه يسهنين با خون خود براى وداع نوشته بود. او يادداشت خودكشى ماياكوفسكى را نيز ديده بود. سپس او در دكتر ژيواگو دادخواستى عليه اتحاد شوروى به اتهام ناديده گرفتن زندگى فردى مردم به نگارش درآورد كه دوستان شاعرش با شيوه غمانگيز مرگشان فقط در لفافه به آن اشاره كرده بودند.
حقيقت بزرگ نهفته در اين قضيه را روله خوب بيان مىكند. اما چون اخيراً در اتحاد شوروى نبوده است، متوجه نيست كه دنياى لارا و دكتر ژيواگو تا چه پايه از تخيلات و احساسات نسل جوان كنونى دور است. كسانى كه از آن كتاب مىهراسند و خواستهاند صداى آن را خاموش كنند، فرمانروايان كشورند كه مردانى سالخوردهاند. نمىدانم جوانان آيا چيزى بيش از قصهاى تكاندهنده متعلق به عالم پريان يا داستانى تاريخى دور از عصر خودشان مانند آناكارنينا، در دكتر ژيواگو مىبينند؟
دومين بخش ادبيات و انقلاب به يقين ارزشمندترين بخش كتاب است كه در آن، بر پايه تحقيق و استدلال درباره رابطه گرهگير كمونيسم و ادبيات آلمان بحث مىشود. گزاف نيست اگر گفته شود كه از 1919 تاكنون شايد هيچ نويسنده سرشناس آلمانى نبوده كه علناً در برابر كمونيسم اعلام موضع مثبت يا خصمانه نكرده باشد. ميان تاريخ – محورى و ايدهآليسم سيستماتيك ايدهئولوژى ماركسيستى از يك سو، و روح آلمانى كه خاستگاه آن بوده است از سوى ديگر، خويشاوندى و قرابتى عميق وجود دارد. روله نشان مىدهد كه راست افراطى و چپ افراطى غالباً در زمينه مشترك گرايشهاى توتاليتر به يكديگر مىرسند. پيمان هيتلر و استالين، هرچند فريبكارانه و زودگذر، تمثيلوار از رابطهاى واقعى حكايت مىكرد.
گزارش روله درباره يوهانس بِشِر،[10] معروف به اُرفئوس استالينيسم، و اِگن اِروين كيش[11]، تواناترين روزنامهنگار مدافع ماركسيسم، عالى است. با قرائت ظريفى كه او از آثار آنا سِگرس[12] عرضه مىكند، آشكار مىسازد كه چگونه آن هنرمند با پيچ و تابهايى كه به رمانهاى اخيرش مىدهد، با نيمه راستها و نيمه دروغهاى «رئاليسم سوسياليستى» به سازش مىرسد. نقش ايدههاى ماركسيستى در رمانهاى تاريخى هاينريش مان[13] با بحثهاى روله بهخوبى روشن مىشود. از مطالعه فصلى كاملاً مستند مشاهده مىكنيم كه اختلاف نظر هاينريش مان و توماس مان از ديالكتيكى بهمراتب وسيعتر حكايت دارد – يعنى رويارويى ذهن و انديشه آلمانى با كششهاى ناسيوناليسم راست از يك سو و انترناسيوناليسم راديكال از سوى ديگر.
در اينجا نيز مانند بخش مربوط به ادبيات شوروى، موضوعى كه زندگى هنرمندان مختلف را به يكديگر مىپيوندد، مرگ غيرطبيعى و نابهنگام است. صداى شاعران و درامنويسان و منتقدان آلمانى يكى پس از ديگرى با تبعيد يا قتل يا خودكشى خاموش مىشود. با خواندن اين گاهنامه نابودى – اُسى يتسكى[14]، موزام، كورنفلد[15]، تئودوروُلف[16]، فريدل[17]، تولر[18]، هازنكلوِر[19]، ارنست وايس[20]، اشتفان تسوايگ[21] – پى مىبريم كه ادبيات بهراستى خطرناكترين پيشههاست. پس از اين بحث استادانه درباره ادبيات آلمان، روله در چند فصل كوتاه بهسرعت به تأثير كمونيسم در كامو و سارتر و ژيد و مالرو و الوآر و سلين و آراگون، و همچنين به نويسندگان ايتاليايى – سيلونه و پاوزه و مالاپارته و موراويا و كارلو لوى – مىپردازد؛ و بعد مىرسد به بازىهاى پيچيده بعضى از نويسندگان آمريكايى مانند دُس پاسوس، آپتن سينكلر[22]، استاينبك و همينگوى با ماركسيسم و رؤياهاى كمونيسم.
دو فصل آخر را روله به دو مرتد شورشگر در اردوگاه ادبيات ماركسيستى اختصاص مىدهد، و درباره كتاب كوستلر ظلمت در نيمروز و كتاب اُروِل 1984 و خاطرات ندامتآميز آندره ژيد و استيون اسپندر[23] بحث مىكند، و سرانجام به ثبت واقعه شورش نويسندگان جوان لهستانى و مجار بر ضد استالينيسم در 1956 مىپردازد. در سركوبهاى پس از آن واقعه در مجارستان، نويسندهاى به نام تيبور دِرى[24] به جرم رهبرى «يك سازمان دشمن دولت» محكوم شد. اين امر شوخى تلخى بر سرِ زبانهاى مردم بوداپست انداخت: سؤال: «آن سازمان چه بود؟» جواب: «مردم مجارستان». در پايان اين سير و بررسى فشرده، روله يادى نيز از عده كثيرى از نويسندگان در زندانهاى شوروى، اقمار شوروى و چين مىكند، و نشان مىدهد كه اتحاد ادبيات و كمونيسم همچنان پيوندى نزديك ولى غمانگيز است.
[1] P . Henry de Montherlant نويسنده فرانسوى. (مترجم)
[2] (1972 – 1885). شاعر آمريكايى. (مترجم . Ezra Pound
[3] Revolution und Literatur .
[4] –-. Alexander Blok. شاعر روسى. (مترجم)
[5] تلفظىكه در متن آوردهايم به زبان اصلى چينى است) نام مستعار چو شوجن (Chou Shu-Jen) (1936 – 1881). نويسنده چينى كه بسيار مورد ستايش كمونيستهاى چين بود ولى هرگز به حزب كمونيست نپيوست. (مترجم)
[6] Sergey Aleksandrovich Yessenin (1925 – 1895). شاعر روس. (مترجم)
Life of Klim Samgin-8
[8] { . Isaac Babel (1941 – 1894. نويسنده روس كه چندى مورد توجه كمونيستها بود ولى در 1937 در زمان استالين به سيبرى تبعيد شد. (مترجم)
[9] { . Ilya Ehrenburg (1967 – 1891نويسنده و روزنامهنگار و تبليغگر روس. (مترجم)
[10] Johannes Becher
[11] Erwin Kisch
[12] Anna Seghers .
[13] { . Heinrich Mann (- 1871-1950نويسنده آلمانى و برادر بزرگتر توماس مان. (مترجم)
[14] Ossietzky
[15] Kornfeld
[16] Theodor Wolff
[17] Friedel .
[18] Toller
[19] Hasenclever
[20] Ernst Weiss
[21] Stefan Zweig
[22] Upton Sinclair
[23] Stephen Spender
[24] Tibor Dery