اسارت در دنیای شاعرانۀ کلمات ( درباره نادر ابراهیمی) / حسن میرعابدینی

 به بهانه درگذشت نادر ابراهيمى (1315 – 16 خرداد 1387)

 نادر ابراهيمى كه كار ادبى خود را با نوشتن داستانهاى استعارى آغاز كرده بود، با داستان‏هايى درباره زندگى خانوادگى كارمندان و افسردگى‏هاى روحى روشنفكران ادامه مى‏دهد و پس از نگارش چند داستان ماجرايى درباره ياغيان و تركمن‏ها، داستان‏هايى خيالى و وهم ‏آلود راجع به مسايل كلى بشر مى‏نويسد. ابراهيمى مجال تأمل در يك نوع داستان خاص را نيافته و آثارش را در حد تجربه‏ هايى شكل نگرفته ارايه داده است.

 او در زمينه ‏هاى گوناگون طبع آزمايى مى‏كند. فابل‏هاى تمثيلى مى‏نويسد، فلسفه مى‏بافد، فيلمنامه، قصه نمايشى، غزل داستان‏هاى رمانتيك، قصه‏ هاى نقاشى‏واره و… آخرين مجموعه‏ هاى ابراهيمى، نشان‏دهنده اين واقعيت است كه وى نتوانسته شكلِ اصلى بيان خود را بيابد. به قول خودش، در يكى از داستان‏هاى تضادهاى درونى (1350) «كم كم فراموش كرده بود كه چرا مى‏نويسد، و براى چه كسانى مى‏نويسد. و فقط فكرش اين بود كه كتاب‏هاى بيشترى داشته باشد… و شهرت بيشترى به‏ هم بزند و، متأسفانه، پول دربياورد.»

 ابراهيمى در برخى از مجموعه‏ هاى خود، نوشتنِ داستانهاى استعارى و افسانه‏اى را ترك مى‏گويد، اما جملات قصار و شعارهايى كه در داستان‏هاى واقع‏گرايانه‏ اش مى‏آورد و مخلّ زمينه روايتى آنها مى‏شود، نشان‏دهنده تمايل او به پندآموزى و اخلاق‏گرايى در قالب داستان است. دخالت‏هاى جا و بيجاى نويسنده و اظهارنظرهاى او درباره درمان دردهاى اجتماع، از كيفيت طبيعى داستان‏هايش مى‏كاهند و گاه آنها را به رساله‏اى اجتماعى تبديل مى‏كنند. ضعف در مجسم كردن عمق واقعيت‏هاى كوچك او را وامى‏دارد كه «موقعيت‏هاى عينى را، هر چند ساده باشند، با مفاهيم انتزاعى روشن كند. لاجرم اساساً رابطه‏اى با جهان بيرون از ذهن، چه شى‏ء و چه آدم، برقرار نمى‏كند… او چون قلم به دست مى‏گيرد كه بنويسد… نمى‏داند از كجا شروع كند، چگونه تمام كند، چه بنويسد، در كار او تصاوير بيهوده و اضافى دائماً يكديگر را قطع و خنثى مى‏كنند.»

 و اما ابراهيمى كه در برخى از داستانهايش (همچون خانواده بزرگ، دشنام) نشان داده بود فابل‏نويسى قابل است، شيفته روشنفكرنمايى‏هاى رايج زمانه‏اش مى‏شود و به نوشتن داستان‏هاى تمثيلى به تقليد از تورات ويكليا و تنهايى او روى مى‏آورد؛ داستان‏هايى واقع‏ گريزانه كه در فضايى وهمى مى‏گذرند، و تمام كوشش نويسنده صرف ايجاد موقعيت‏هاى بيمارگونه و ماليخوليايى براى شخصيت‏ها مى‏شود. اين داستان‏هاى پرگو را حادثه‏اى به پيش نمى‏برد و به جايى نمى‏رساند. گفتگوهاى فيلسوف‏ مآبانه با نثر ملال‏ آورى كه نه كلاسيك است و نه نثر زنده امروز، داستان‏هاى تمثيلى ابراهيمى را مى‏سازند.

 نادر ابراهيمى كه در شيوه‏ هاى گوناگون طبع آزموده اما چهره مشخصى در داستان‏نويسى ايران نيافته بود، در دهه 60 به عنوان پيام‏آور زمانه پا به عرصه ادبيات مى‏نهد اما داستانهايى از شكل‏افتاده پديد مى‏آورد. «آشوب ذهنى كه آشوب زبانى را به دنبال دارد، موجب مى‏شود كه نويسنده خودشيفته… با استفاده از سمبل‏هاى بسيار واضح، عمقى ظاهرى به كار خود ببخشد و با استفاده از شعارهاى مستعمل، پوششى “اجتماعى” بر كار ناهماهنگ خود بكشد…»

 چنين نويسنده‏اى «حتى زمانى كه مى‏خواهد مستقيماً به “واقعيت” بپردازد، احساساتى است. ذهنى شاعرانه دارد، و چون شاعر نيست از شعر دور مى‏ماند. نمى‏تواند بيرون را با چشم عادى بنگرد و با كلمه‏هايى وصف كند كه مصداق عينى دارد. از كليات حسى و كلمات كلى مدد مى‏گيرد تا موقعيت‏هايى را بيان كند كه در ذهن احساساتى‏اش شكل عينى خود را از دست داده‏اند.»

 به هر جهت، منتقدان، داستان‏هاى او را فاقد مسير منطقى و استخوان‏بندى دقيق دانسته‏ اند. «ابراهيمى اساساً داستان كوتاه‏نويس هنرمندى نيست. داستان‏هايش از نظر ساختمان و آدم ويران است و او در پى تزئين نثر است.» و «به علت پرداختن وسوسه‏ آساى ذهن نويسنده به زبان، از ساختمان غفلت مى‏شود… ابراهيمى اسير كلمه‏ هاى خوش‏آهنگ مى‏شود و داستان را از دست مى‏دهد. از مسير اصلى قصه دور مى‏شود و بافتى تزئينى و تصنعى مى‏آفريند. زبان در كار او سرپوشى براى پنهان‏ كردن ضعف‏هاى بنيادين در كار قصه‏ نويسى شده است.»

 ستايشگران ابراهيمى نثر او را منزّه دانسته‏ اند و گفته‏ اند: «بعضى از قصه‏ هاى ابراهيمى، ضمن حفظ ارزش‏هاى هنرى، داراى جنبه نيرومند آموزش و پرورش (پداگوژيكى) است؛ طورى كه مى‏توان آن‏ها را تدريس كرد.».

 در هر حال، از داستان‏هاى خوب اين نويسنده پركار مى‏توان مجموعه كم‏ صفحه‏ اى ترتيب داد.