گفتگو با شهریار عدل درباره ماجرای حراج کریستی و بازار آثار هنرمندان ایرانی / غزال صادقی
يكى دو سالى هست كه از شنيدن قيمتهاى نجومى آثار هنرمندان ايرانى حيرتزده شدهايم، البته مطرح شدن ايرانيان در اين سطح باعث بالا رفتن غرور ملى است؛ اما نكته جالب اين است كه بسيارى از هنرمندان خودشان هم از شنيدن اين اخبار دچار سرگيجه شدهاند. در همين شرايط است كه از موافقان و مخالفان حراج كريستى مطالب ضد و نقيضى به چاپ رسيد، برخى آن را زدوبندهاى پنهانى و دروغ مىدانستند و گروه ديگر، كه خودشان به طور مستقيم در اين حراجى نقش داشتند، آن را اتفاقى مبارك براى هنر ايران قلمداد كردند.
اما اين بار به سراغ يكى از خبرهترين كارشناسان آثار هنرى ايران رفتيم و واقعيت ماجراى اين حراجىها و تاريخ شكلگيرى آن را جويا شديم.
دكتر شهريار عدل رياست كميته بينالمللى علمى تدوين «تاريخ تمدنهاى آسياى ميانه» در سازمان يونسكو در پاريس را به عهده دارد كه دانشمندانى چون چارلز بوسورث (انگليس)، مرحوم سينور از آمريكا و پروفسور دانى از پاكستان در آن شركت داشته يا دارند. درست پس از انقلاب، شهريار عدل به هزينه خود براى ثبت تختجمشيد، چغازنبيل و ميدان نقش جهان اصفهان در فهرست ميراث جهانى با موفقيت در يونسكو وارد عمل شد و هنوز درين مورد به شدت به كار ادامه مىدهد و مطمئن است امسال كليساهاى ارامنه در شمال آذربايجان نيز به ثبت جهانى خواهد رسيد. در اوايل انقلاب كه وزارت فرهنگ و هنر منحل و نطفه سازمان ميراث فرهنگى به كوشش مهندس (دكتر) مهدى حجت و مرحوم باقر آيتاللهزاده شيرازى در حال شكل گرفتن بود؛ دكتر عدل، همچنان به هزينه شخصى خود به دنبال ميراث به تاراج رفته ايران رفت و برخى را با ارائه سند و مدارك كافى و به يارى آن سازمان به ايران بازگرداند. وى حلقههاى فيلمهاى گمشده دوران قاجار را، كه گفته مىشود داراى اهميت تاريخى فراوانى است، در پستوها و زيرزمين كاخ گلستان كشف كرد.
در زمينه قيمتگذارى آثار هنرى ايرانى و بازار هنر با وى به گفتوگو نشستيم.
– به عنوان پرسش نخست مايلم از نقش شما در بازگرداندن آثار هنرى و ارزشمند ايرانى و روند آن طى اين سالها بشنويم.
– معروفترين آنها سه نقاشى از كاخ گلستان بود كه دو تا از آنها را در لندن پيدا كردم و به يارى سازمان ميراث فرهنگى در زمان رياست جناب آقاى مهندس حجت و مرحوم شيرازى برگردانديم. يكى ديگر هم در سوئيس در يك مجموعه شخصى يافتم كه آن هم برگردانده شد. داستانهاى بسيار جالبى است و مىتوان از روى آنها فيلم درست كرد. مجسم كنيد، يك غروب ابرآلود و بارش يك باران ريز در كنار درياچه ژنو… سپس به مرور، سازمان ميراث فرهنگى وسيعتر شد و خود اين وظيفه را بر عهده گرفت.
– آيا از طرف دولت حمايت مالى مىشديد؟
– خير، همكارى در كليه جوانب آن افتخارى بوده و هست.
– آقاى عدل، بحثى كه اين روزها در فضاى هنرى ايران مطرح است، موضوع خريدها و قيمتهاى بالايى است كه براى برخى آثار هنرى پرداخت شده، شما اين فضا را چگونه ارزيابى مىكنيد؟
– قيمت اشيايى كه جديداً برخى را به تبوتاب انداخته و گروهى به نوعى به دنبال آن هستند، اتفاق جديد و تازهاى در تاريخ هنرى ايران نيست.
حراج كريستى فعلاً آخرين نمونه آن است و اتفاق فوقالعاده و منحصر به فردى نيست. به عنوان مثال، حدود پانصد سال پيش در پايان دوره تيمورى و آغاز دوره صفوى، نقاشىهاى بهزاد خواستار بسيارى پيدا كرد. اين باعث شد بسيارى از شاگردان بهزاد، يا كسانى كه شاگرد بهزاد هم نبودند، اما دستى قوى داشتند، بهزاد تقلبى درست كنند، به طورى كه مىشود گفت 99 درصد از نقاشىهاى منصوب به بهزاد كه حتى رقم «امضاى» او را دارد، تقلبى هستند. آثارى كه به طور حتم به بهزاد تعلق دارد، از چند تا بيشتر نيست، مانند سعدى قاهره كه البته استاد در آن نظر به جامى داشته و نه به سعدى! البته چون همان نقاشىهايى كه به او نسبت داده شده نيز خوب و متعلق به چند صد سال پيش است در نتيجه داراى ارزش هنرى و مالى خاص خود مىباشد اما در نهايت مال بهزاد نيست.
اين را هم بد نيست بدانيد كه همزمان با دوران شاه عباس پادشاهان بزرگ مغول هند نيز بسيار هنردوست بودند و پولهاى كلانى براى خريد و جمعآورى آثار هنرى خرج مىكردند. آنها از جمله به قطعات «ميرعلى» بسيار علاقهمند بودند و در نتيجه تعداد فراوانى آثار ميرعلى قلابى توليد شد، چون بازار داشت.
– اساساً اين توجه به بازار آثار هنرى از كجا سرچشمه مىگيرد؟
– اين بازار فعلى كه ما مىشناسيم از نيمه دوم قرن نوزده به وجود آمد. در ايران شخص ناصرالدين شاه بىاندازه به هنر علاقهمند بود و به آن پر و بال مىداد و مىدانست كه چه كار مىكند و برخى رجال از روى علاقه شخصى و برخى هم كه تب اين محيط ايشان را گرفته بود دنبال اين كار افتادند. به اينها فرنگىها هم اضافه شدند و ايرانيها كه علاقه ايشان را ديدند، بيشتر آتششان گرم شد. جدا از شخص شاه مثلاً از معيرالملك مىتوان نام برد. او نه تنها مينياتور را به خوبى مىشناخت، بلكه هم خودش براى نقاشى پول مىداد و هم از جيب شاه خرج مىكرد و به اين ترتيب نسخه هزار و يكشب گلستان را درست كردند كه آخرين و بزرگترين مجموعه هنرى سنتى ايران به روال قديم است. از آن سو تاريخ ايران باستان هم آرام آرام توسط غربيها معرفى مىشد و اشياء مربوط به آن هم طرفداران خودش را مىيافت. به اين ترتيب اعتمادالسلطنه وزير انطباعات ناصرالدين شاه كه در نوشتن متون تاريخى تبحر داشت نهتنها سكهشناس شد بلكه خودش هم شروع كرد به سكه جمع كردن. ريشارخان هم نه تنها سكه جمع مىكرد بلكه در خريد و فروش انواع عتيقهجات داخل مىشد.
اورينتاليسم هم در اروپا مد بود و هيأتهاى باستانشناسى به ايران، بينالنهرين، شامات، يونان و به ويژه مصر آمد و شد مىكردند. بازار گرمى براى عتيقه و همچنين نقاشى وجود داشت و از اين زمان است كه نسخ نفيس ايرانى شروع به خارج شدن كردند و چون متن آن كتب براى خارجىها قابل فهم و جالب نبود در نتيجه تصويرها را از نسخ جدا مىكردند و يكى يكى به فروش مىرساندند. اين بازار در اوايل قرن بيستم خيلى گرم بود و كلكسيونرهاى بزرگى بوجود آمدند كه ربط چندانى از نظر دانش فرهنگى و گاهى اوقات از نظر ثروت با دستاندركاران كنونى ندارند. از نسل اين كلكسيونرها مىتوان به «وِوِر» از بزرگترين جواهرسازان دنيا در آن زمان اشاره كرد. همسنگ او، كارتيه كه نام او را تمام خانمهاى جواهردوست و پولدار مىدانند نيز به دنبال اين كار بود و نفيسترين نسخه حافظ مصور به نام است. ديگر «گيمه» كه موزه عظيم گيمه از آثار باقىمانده او است يا آقاى ژيله كه يكى از بزرگترين كارخانهداران شيمى بوده است. ديگرى، «روچيلد بزرگ» كه صاحب يكى از بزرگترين بانكهاى دنيا بود و شاهنامه شاهى (شاهنامه هوتون يا شاه طهماسبى) را خريد كه در حال حاضر در موزه هنرهاى معاصر نگهدارى مىشود. خريدار بعدى آن شاهنامه، آقاى «هوتون» بود، رئيس هيئت امناى موزه متروپليتن نيويورك. خلاصه آدمهايى خريدار بودند كه دقيقاً مىدانستند چكار مىكنند. تجار عتيقهفروش هم آدمهاى خبرهاى بودند: مثلاً كوركيان كه بنيادش در نيويورك فعال بود و فرزندانش هنوز در اين كار هستند. تاجر بزرگ ديگر آقاى وينه بود.
اين دوران هم سپرى مىشود تا مىرسيم به دوران پهلوى. رضاشاه خودش شخصاً اهل اين كارها نبود اما چون علايق ملىگرايانه داشت، بهويژه به معمارى توجه مىكرد و به علاوه در جهت بالا رفتن سطح اطلاعات هم گام برمىداشت؛ چنانكه موزه ايران باستان در سال 1316 و كتابخانه ملى در دوران او تأسيس شد. البته مىتوان به آن دوران و البته دوران بعد كه تاكنون ادامه دارد خرده گرفت كه كسب اين مزايا، آن هم در بسيارى از موارد به صورت سطحى از غرب، به قيمت ترك سنن پيش مِنجمله هنرى تمام شد و به درك و آموزش آن ارزشها صدمه زد. محمدرضاشاه هم تا اندازهاى مانند پدرش بود البته نه به آن قدرت ولى همسرش به هنر و گردآورى آثار هنرى پروبال بسيار داد، يعنى دفتر مخصوص وى و يا شاخههايش خريدار آثار شد.
اين جريانات از جمله منتهى شد به تأسيس موزه هنرهاى معاصر با كامران ديبا، موزه رضا عباسى و يا موزه نگارستان كه در حال حاضر ديگر وجود ندارد و اختصاص به دوران قاجار تحت رياست ليلى سودآور – ديبا داشت. نتيجه اين عمليات باعث مشتعل شدن قيمتها شد. همچنين باعث شد تا جنس تقلبى هم در بازار زياد شود كه البته از قبل تقلبىسازان معروفى چون «ربالنوع» در آن فعال بودند و جالب است بدانيد كه اين اشخاص، بسيارى از كارهاى خود را به برخى از موزههاى بزرگ جهان هم فروختند. اين بازار بعد از انقلاب فرو ريخت، چون خريدار آن ديگر وجود نداشت. بعد به مرور البته يك مقدار جان گرفت، به طورى كه 15 – 10 سال پيش يك تابلوى خوب رنگ روغن دوران قاجار حدود بيست هزار پوند در لندن معامله مىشد. ولى دامنه اين توجه به آثار جديد ايران نمىرسيد. موتور اين توجه محدود بود به يك چند ايرانى آمريكايى و در اروپا بهويژه به يك عتيقهفروش اسبق خيابان منوچهرى كه به طور ناگهانى در غرب پولدار شده بود و يك كويتى ثروتمند پرمغز و با اطلاعات كه اين آخرى با احتياط سراغ اين كار رفت. او از جمله با يك مجموعهدار ثروتمند فهيم، يعنى مرحوم پرنس صدرالدين آقاخان، در ارتباط بود و همه مىفهميدند چه مىكنند. اما بعد يكى از اميرزادگان قطرى هم به دنبال افتاد و كار به آبروريزى كشيد. جريان از اين قرار بود كه به جهت نفت و گاز، شيخنشينهاى جنوب خليج فارس يك دفعه پولدار شدند و در كنار خانهسازى و كارهاى تجارى گوشهچشمى هم به اين قضايا نشان دادند و قطر هم به خاطر چشم و همچشمى با كويت خواست تا يك موزه عظيم داشته باشد. آنها حدود 7-6 سال پيش به دنبال اين قضيه افتادند و پول زيادى در بازار ريختند و بدون ملاحظه شروع به خريد كردند و بعد هم با فاكتور نويسى قلابى و غيره از خزانه دولت قطر پول گرفتند و كار به جاهاى بدى كشيد. يعنى حتى آن اميرزاده قطرى كه به عنوان نفر اصلى به دنبال اين خريد و فروشها بود در خانهاش بازداشت شد و رياست امور هم به يك اميرزاده ديگر واگذار شد. بنابراين مىبينيد كه اين كارها اتفاقى نيست كه در اين يكى دو ساله اخير به وجود آمده باشد، بلكه روندى است كه در گذشته هم بوده و قوانينى هم دارد. مىتواند اتفاقاتى بيفتد كه چيزى به يك علت به خصوص ناگهان قيمتش به طور وحشتناكى بالا برود. به عنوان مثال، تا زمانى كه «شاهنامه شاهى / طهماسبى / هوتون» در دست هوتون بزرگ بود هر چند وقت يك بار وى ورق جديدى براى فروش وارد بازار مىكرد و در نتيجه قيمت نمىتوانست آنچنان بالا رود چون هنوز «توليد» وجود داشت. از لحظهاى كه اين شاهنامه را به ايران آورديم، «توليد» محصول قطع شد و ماند همان ورقهايى كه در بازار مانده بود و قيمتها به عرش رسيد، چرا؟ چون موزهها كه ورقهاى خودشان را نمىفروشند و دولت ايران هم كه كتاب را به ايران آورده بود، پس بنابراين تعداد معدودى مينياتور در دست يك عده معدودى باقى ماند كه آنها هم حاضر نبودند اين ورقها را به راحتى بفروشند. مثلاً فرض كنيد مينياتورى كه چهل هزار دلار براى آن قيمت گذاشته شده بود، بعد از آنكه شاهنامه به ايران آمد و توليد قطع شد، گويا به روى چهارصدهزار دلار معامله شد. جالب است بدانيد كه زيباترين مجلس اين شاهنامه كه در دست پرنس صدرالدين بود كه پس از فوت وى مىتوانست به بازار بيايد، وقف بنياد آقاخان شد و اين اثر هم از بازار خارج شد. بنابراين در حال حاضر ورقهاى شاهنامه شاهى / طهماسبى تقريباً قابل قيمتگذارى نيستند و معادلش، يعنى آن چيزى كه ما با آن مبادله كرديم، و تخمين قيمت آن هشت هزار يا ده هزار دلار بود نيز يعنى يكى از تابلوهاى دوكونينگ به نام 3 Woman كه در يك مجموعه شخصى است قيمت زيادى يافته از جمله چون زمانى پس از ردوبدل كردن شاهنامه با تابلو، قيمتهاى آثار معاصر بالا رفت. دوم به خاطر اينكه كار نقاش معروفى بود و سوم به خاطر اينكه تابلو از ايران آمده بود و اگر به بازار بيايد كه فعلاً به احتمال زياد نخواهد آمد شايد بيش از 200 ميليون دلار قيمت داشته باشد.
در بازار قانون عرضه و تقاضا حكم رواست و براى اينكه يك چيزى قيمت داشته باشد بايد بازار داشته باشد. بازار چند جور داريم: يك زمان است كه اين بازارها جهانى است و قيمتها واقعى؛ يعنى فرض كنيد كه اگر يك تابلوى «ورنر» داشته باشيد كه خب نداريد، اين اثر يك قيمت تخمينى جهانى دارد براى اينكه روزى كه وارد بازار شود بزرگترين موزههاى دنيا و كلكسيونرهاى دنيا كه آسياى شرقى، آمريكايى و اروپايى و غيره هستند و در حراج شركت مىكنند كه آن را بخرند پس اين يك قيمت واقعى دائمى بازار دارد. يك چيزهايى است كه قيمت واقعى بازار ندارد و مقطعى است، همانطور كه «دفتر مخصوص» شروع به خريد اشياى ايرانى كرد و طبيعتاً قيمتها بالا رفت ولى بازار جهانى نداشت بلكه يك خريدار عمده بود و روزى كه آن خريدار اصلى به هر دليلى رفت، قيمتها پايين افتاد. پس بنابراين ما بازار واقعى و بازار كاذب داريم و حتى يك بازار تقلبى هم داريم يعنى بازار اشياء زمان دفتر مخصوص در قبل از انقلاب دروغين نبود خريدار واقعى وجود داشت، بازار نداشت، اما يك خريدار واقعى بود كه باعث مىشد قيمتها بالا مىرفت، اما در كنار اين بازار واقعى ولى تك يا معدود خريدار، يك بازار دروغين هم داريم، يعنى اينكه در ابتدا خريدار چندانى وجود ندارد و يك عده با هم همكارى و گاوبندى مىكنند كه قيمت يك شىء را بالا ببرند و بازار كاذب ايجاد كنند و ديگران هم مىآيند در دام مىافتند و در آن شركت مىكنند. اين كار مُد مىشود و حتى شما در مطبوعات با اطلاعرسانى درباره آن به نوعى تبليغ اين كار را مىكنيد. وقتى كه هول و هوا ايجاد شد يك فضايى پيش مىآيد كه بيش و كم همه مىافتند در بازارى كه كاذب يا موقتى است.
– اين بازار واقعى و بازار كاذب تا چه حد و چگونه از هم قابل تمايز است، خصوصاً كه هماكنون معيارهاى ارزيابى را ظاهراً سلايقى فراتر از هنرمندان تعيين مىكنند؟
– براى اينكه بازار به وجود بيايد بايد مشترى باشد. هند به عنوان مثال بيش از يك ميليارد جمعيت دارد. همين طور چين و اين كشورها در حال حاضر در كمال رشد اقتصادى هستند. اگر يك در حتى ده هزار اين جمعيت داراى توانايى مالى شده و به هنر علاقه نشان دهد، پس يك بازار واقعى ايجاد مىشود.
ولى اگر يك كشورى اين حالت را نداشته باشد در آن صورت بازارى كه به وجود مىآيد، يك بازار واقعى نيست به دليل اينكه آن طبقه خريدار به وجود نيامده است. اقتصاد دلال و رانتخوار ايران را كه نمىتوان با چين و هند مقايسه كرد و ربطى هم به هم ندارند. اگر تعداد جمعيت را مقايسه كنيم كه قياس بدتر مىشود، پس اگر دادههاى سنتى ناگهان بهم بريزد، كه الان ريخته، پس بازار ريگى به كفش دارد. پيش از اين هاى و هوى كسان محدودى به صورت سنتى اشيا هنرى مىخريدند و هر چيزى مقدارى بالا و پايين، يك قيمتى داشت. اين كه قيمتها به طور طبيعى بالا برود حرفى نيست. مثلاً فرض كنيد؛ مىگويند در حال حاضر تورم بالاى 25 درصد است، در اين شرايط اگر فلان جنس بيست و پنج درصد در سال بالا مىرود چرا قيمت آثار هنرى هم بالا نرود؟ ولى اگر همه چيز به هم بريزد اين از نظر عقلانى جاى پرسش پيدا مىكند.
اگر بازار بزرگ باشد به افزايش بىرويه بازار Bubble (حباب) مىگويند كه اين ممكن است بورس كشورى يا جهانى باشد. از نظر عقلانى آنچه كه در ايران در حال حاضر در مورد برخى از آثار پيش آمده در ماوراى يك Bubble است زيرا چندان خريدارى نيست. يعنى يك بازارى درست شده كه اين اتفاق بيفتد حالا اين داستان تا كى و كجا طول مىكشد معلوم نيست. در كشورى كه هنردوستان آن پول ندارند كه يك مجله هنرى در سطح جهانى چون طاووس را بخرند و اين مجله از ميان مىرود، از كجا پول پيدا مىكنند كه از به اصطلاح بازار هنر دوبى خريد كنند؟ اين قيمتها در كجا پايه دارد و تناسب آن كجاست، نمىدانم. حراج كريستى اخير اين پرسش را به وجود آورده كه اگر آثار هنرى ايرانى چنين قيمتهايى داشتند، چرا تاكنون با قيمتهاى به مراتب پايينترى عرضه مىشدند. چرا آنان كه دست در كار داشتند و گفته مىشود، من نمىدانم، در كار كريستى هم هستند در آن زمان اين آثار را به بال مگسى براى موزه نخريدند؟ حالا بگرديد دنبال پرتقال فروش (يا پرتقال فروشان). برخى از هنرمندان وارد اين جريان شدند و برخى نه. مىگويند يكى از نقاشان معروف كه مقيم ايران هم نيست، گفته بود كه من الان تابلوهايم را دههزار دلار مىفروشم اگر وارد اين جريان شوم و فردا كه اين بادكنك تركيد من چگونه تابلوى پانصدهزار دلارى را دوباره به دههزار دلار و بيست هزار دلار بفروشم؟!
يك مقدار تشابهاتى هست ولى نه به اين شدت؛ مثلاً بيست سال پيش برخى از بانكهاى بزرگ ژاپنى شروع كردند به خريدارى آثار مدرن كه بعد سقوط رخ داد و اين بانكها در اين مورد ضرر كردند، آن هم ژاپنىها كه بسيار وسواسى و محتاط هستند. پس من كه جريان بانك پاسارگاد را مىشنوم و برايم مشكل است كه بانك پاسارگاد را با يك بانك ژاپنى مقايسه كنم، برايم علامت سؤال پيش مىآيد.
– در اين سالهاى اخير به نظر مىرسد برخى حراجىهاى بزرگ مثل كريستى هم به منطقه و خصوصاً ايران علاقهمندتر شدهاند.
– اين جريان جديدى نيست، داستان كريستى فعلى در دبى قرار بود قبل از انقلاب در ايران اتفاق بيفتد منتها انقلاب پيش آمد و خريدار عمده دست از خريد كشيد و آن سبو بشكست و كريستى هم نيامد. دكان باز نشده تعطيل شد. جاى ترديد نيست كه كريستى نام (لابل) خود را مىفروشد و خريداران نوكيسه هم دنبال نام مىروند كه ژست بگيرند (ما هم بله!) برخى هم به آتش دامن مىزنند. پولشان يك شبه سر به آسمان كشيده ولى شعور هنرى ايشان كه در همان زمان ضرب در يك ميليارد نشده. ساعت سيتىزن به دست داشتند، حالا رولكس جواهرنشان مىزند ولى دنبال پاتك فيليپ كه نمىروند چون نامش را نمىدانند و از آن بدتر همپالگيانشان هم آن نام را نمىشناسند. دبى يك (معجزه؟) و يك علامت سؤال اعجابآور است ولى تقريباً براى همه سؤال است كه مثلاً اين قضيه مستغلات در دبى چگونه و تا كجا مىتواند ادامه پيدا كند. اين كه يكى بخرد و بفروشد و سود آن هم نصيبش شود خوب است، اما در بازار اغراقآميز كسانى كه برايشان دانه پاشيده شده ضرر مىكنند و حتى بعضى اوقات عاملين زرنگها. مثلاً در جريان ضرر بزرگ كه به حد فروپاشى برخى بانكها سرِ مستغلات در آمريكا و انگليس پيش آمد، درست است كه بانكها (عاملين) ضرر كردند و برخى تا حد ورشكستگى رفتند ولى هيچ كدام از رؤساى اين بانكها به گدايى نيفتاد. در صورتى كه صدها هزار نفر از بعد از اين جريان خانهشان را از دست دادند. در مورد آثار هنرى، حالا اين بهشت و جنت در دبى درست شده. آثار شرقى هم فقط متعلق به ايران نيست بلكه بازار آن به شرق مىنگرد و تا حد زيادى جهت ديدش متوجه طبقات جديد در هند و چين و مالزى و امثالهم است.
تب جديد در ايران به اين صورت شروع شد كه بعد از جنگ كه وضعيت مقدارى التيام پيدا كرد و روند اقتصادى از انقلابى به شكل ديگرى درآمد اين جريان به وجود آمده در ابتدا از خط جمع كردن شروع شد كه در يك مدل اسلامى طبيعى است. جمع بسيار كوچكى بود، بعد جريان رسيد به مينياتورهاى قديمى و تعداد معدودى هم تابلو مىخريدند و باز همه در يك دايره بسيار كوچكى مىگشت و قيمتها هم بالا مىرفت كه طبيعى بود. خريداران هم بيشتر داخل ايران بودند. اين تب و تاب نبود و به مرور داشت به سعى برخى مثل خانم گلستان جلو مىآمد ولى اينكه يك دفعه اثرى كه فىالمثل يك ميليون تومان قيمت داشته چهل ميليون تومان شود اصلاً طبيعى نيست و فقط مىتوانم بگويم «حباب» است، و يا بهتر بگويم در آنسوى حباب است. فعلاً خوشا به حال هنرمندان (البته آنها كه در بورس هستند) و آن خريدارانى كه به قصد اسپكولاسيون جلو آمدهاند و به وقت از حباب بپرند بيرون.
– نكته قابل پرسش هم خريداران هستند، در بسيارى از فروشهاى آثار ايرانى نام خريدار اعلام نمىشود، اساساً اين پرسش مبهم باقى مىماند ك چه كسانى اين آثار را به اين قيمت خريدارى مىكنند؟
– در سطح جهانى، افرادى كه پولهاى بزرگ را مىدهند ساده نيستند و به نسبت زيادى قصد سرمايهگذارى دارند. مثلاً آن كسى كه ميليونها دلار خود را براى خريد يك تابلوى پيكاسو مىدهد اگر همان تابلو امضا نداشته باشد اين پول را نمىدهد. ديگر اينكه در بسيارى از كشورها آثار هنرى هم بخشى از ثروت مالى به حساب مىآيد و بايد براى آن ماليات پرداخت، پس اگر خريدار مشخص نباشد، از ماليات هم خبرى نيست. ديگر اينكه از خريد و فروش آثار هنرى براى پولشويى استفاده مىشود و لذا خريدار و فروشنده اصرار به گمنام بودن دارند و علل ديگر. البته بايد قبول كرد كه هنردوستان ثروتمندى هم هستند كه ترجيح مىدهند گمنام بمانند. در مورد آثار ايرانى كه پرسيديد بايد بيشتر به علت دوم و انواع آن انديشيد زيرا پولهايى كه در دبى است معلوم نيست از كجا آمده و چطورى آنجا سر درآورده پس اگر خريد و فروشى به صورت گمنامى كه مىفرمائيد در دبى انجام مىشود بيشتر بودار است. اينكه گفتيد قيمت واقعى از كجا تعيين مىشود گفتم كه در بازار اروپا و آمريكا و ژاپن كه خريدار در سطح وسيعى وجود دارد، روند بازار قيمت را تعيين مىكند. مثلاً تابلوهاى امپرسيونيسم روند صعودى عادى خود را دارند به همين جهت است كه مىشود برايشان قيمت تقريبى گذاشت. چگونه متخصصين، قيمت تعيين مىكنند؟ مثلاً مىگويند اين تابلو رنوار فلان هزار يورو در فلان سال معامله شد، الان هم مد روز برگشته به اين طرف، پس estimation (برآورد) آن فلان قدر است. البته در حراج اتفاق مىافتد كه دو يا چند خريدار با هم به رقابت بپردازند و قيمت خيلى بالا برود. در مورد آثار جديد هند و چين، البته نه هنوز به وسعت اروپا و آمريكا، چون مردم ثروتمندتر شدهاند و جمعيت هم بالا است يك بازار واقعى در حال به وجود آمدن است.
اما اين اتفاقى كه در مورد ايران افتاده خارج از اين روندها است و به اين دليل غيرطبيعى است و بازار را نمىتوان واقعى دانست.