تازه ها و پاره های ایرانشناسی(59)/ ایرج افشار
1292 – خودكشى دكتر على اكبر سياسى!
آقاى دكتر محمد على نجفى در مجله كاوه (شماره 120) چاپ سال 1386 نوشتهاند در سال 1352 (احتمالاً) دكتر على اكبر سياسى را به علّت خودكشى به بيمارستان جم آورده بودند. چون از ماجرايى سخن گفتهاند كه براى من عجيب بود و نشنيده بودم ناچار از دوستان عزيزم دكترها محمد على و على محمد مير كه مادرشان با همسر دكتر سياسى خويشى نزديك داشت و هر دو برادر دائماً مراقب حال دكتر سياسى و از پزشكان دائمى آن بيمارستان بودند و هستند، پرسيدم آيا چنين واقعهاى براى دكتر سياسى روى داده بود. هر دو گفتند نه. ناچار از دوست عزيز دكتر فريدون سياسى (فرزند مرحوم سياسى) جويا شدم. ايشان هم گفت چنين اتفاقى نيفتاده است.
بالاخره، چون آقاى دكتر نجفى در آن مقاله نوشتهاند كه دوست عزيز ديگر دكتر عبدالله عليخانى در آن وقت مدير داخلى بيمارستان بود و با ايشان به بنگاه دارويى براى خريد داروى مخصوص رفته بودهاند به وسيله تلفن ازيشان كه در امريكا براى معالجه تشريف دارند جوياى قضيّه شدم. ايشان هم گفت چنين واقعه اى را به ياد نمى آورد.
ناگزير اين يادداشت درين جا ازين روى آورده مىشود كه مگر آقاى دكتر نجفى – مدير وقت داروخانه بيمارستان (از سال 1348 به بعد) – نوشتن توضيحى ديگر را لازم بدانند و رفع شبهه كنند. ورنه كسانى كه در آينده سرگذشتى از دكتر سياسى بنويسند نبايد و نمىتوانند به مقاله ايشان كه عنوانش «خاطره ناخوش – خودكشى دكتر على اكبر سياسى و شبى بحرانى» است استناد كنند.
1293 – ياد شهيدان مشروطيت به زبان دولتآبادى ديگر
به مناسبت چهاردهم مرداد قطعههايى از خاطرات على محمد دولتآبادى را نقل مىكنم (از روى نسخه خطى دستنويس خود او كه دوستم دكتر هوشنگ دولتآبادى آن را مرحمت كرده است و اميدوار به انتشار كامل آن هستم). على محمد دولتآبادى با برادرش ميرزا يحيى دو روز پس از حادثه توپاندازى به مجلس و آغاز استبداد محمدعلىشاهى در قلهك به سفارت انگليس پناهيده شده بودند. دولتآبادى اين خاطرات را در همان ايام نوشته است.
گرفتارى ملكالمتكلمين
امروز شرح گرفتارى ملكالمتكلمين و صور و ميرزا محمدعلى پسر ملك را مطلع شد. لازم ديد اعمال آن را بنويسد… مقدارى صدمه به آنها مىزنند و با سر برهنه و نهايت سختى آنها را به اين طور كه ملكالمتكلمين را با ميرزا جهانگيرخان و قاضى (ارداقى) را قزاقها [مىكشند] آقا ميرزا محمد على و ميرزا داودخان و برادر قاضى را پياده دوان دوان به قزاقخانه مىبرند. چشم قزاقان كه به آنها مىافتد يك مرتبه هجوم مىآورند كه آنها را قطعه قطعه كنند كه شما رفقاى ما را به كشتن داديد. صاحبمنصبان مانع شده و آنها را در اطاقى مىكنند و اطراف آن اطاق را خود آنها احاطه مىنمايند. گويا در اين هجوم هر كدام چند زخم برمىدارند. خصوصاً ملكالمتكلمين زخم زياده از ديگران برداشته ولى جان آنها محفوظ مىماند.
ميرزا جهانگيرخان با كمال قدرت صحبت مىداشته است و قزاقها را نصيحت مىكرده، ترويج مشروطيت مىكرده، از بىشرفى آنها نقل مىكرده است. چون خيلى داد و فرياد مىكرده است او را از آن اطاق بيرون بردهاند و جاى ديگر حبس كرده بودند. قدرى از ظهر كه مىگذرد ملك يك ليره بيرون آورده و به قزاقها مىدهد كه به جهت آنها نان و شربتى تهيه نمايند. نان و پنيرى مىآورند. مىگويند ميرزا جهانگيرخان را بياوريد اين جا كه لقمه نانى بخورد. مىگويند زياد حرف مىزند. ملك ضمانت مىكند كه ديگر حرف نزند. به اين واسطه او درآورده لقمه نانى مىخورد. ولى ديگر او را نمىبرند. تا عصر اينها آنجا بودند.
تيرباران حمزه سرباز و باقر پنيرى
از وقايعى كه در آن وقت واقع شد قضيه حمزه سرباز است كه از سربازان ملّى [است] و به دست قزاقان گرفتار مىشود. يك نفر ديگر هم بوده كه باقر پنيرى نام داشته است. اين حمزه را وقتى نزد پالكونيك مىآورند از او سؤال مىكند كه مشروطه هستيد. جواب مىگويد مشروطهتر هم در انجمن فلان كه گويا مظفّرى باشد تفنگچى بوده. يكى [مىگويد] لابد قزاق را هم كشته. گفته بود خير. پالكونيك مىگويد اين جوان است تقصير هم ندارد مرخص است برود، تند برو. بيچاره باور مىكند كه از دست آنها خلاصى حاصل كرده است. در نهايت عجله مىدود. از عقب سر خود پالكونيك تيرى به او مىزند و امر مىكند او را تيرباران كنند. بر حسب امر او بدنش را تيرباران كردند و در همان وقت باقر را هم تيرباران مىكند كه هر دو را محبوسين ديدهاند. افسوس دارم كه مىگويند حسّ ايرانيها بيدار شده. در صورتى كه حسّ ايرانى بيدار شده بود، در ميانه{P . اصل : ميانيه P}
پانصد قزاق مسلمان و صاحبمنصبان ايرانى چه گونه يك نفر اظهار ملالت نكرده مانع اين كار نشده است. به هر صورت حمزه و باقر پنيرى را در يك وقت تيرباران كردند.
افتضاح درآوردن
طرف عصر آن روز يك نفر روس از صاحبمنصبان و جمعى از رؤساى قزاقخانه به محبس آنها آمده با نهايت شدّت بدگويى فوقالعاده به ملكالمتكلّمين مىكنند. صاحبمنصب روسى مخصوصاً با كمال سختى پاها را به زمين مىزد و دندانها را روىهم فشار مىداد و مىگفت ملك، خوب دين اسلام را رواج داد[ها]يد. حال هر چه مىخواهى اينجا نماز بخوان. بعد خود پالكونيك مىآيد. آن هم به قدرى كه تشفّى قلبى از او بشود فحش مىدهد. در اين بين دكترى مىرسد، ايشان هم به سابقين اقتدا مىكند. آن وقت امر مىكند كه توپ حاضر كنند و مقصّرين را سوار توپ كرده به افتضاح به طرف باغشاه حركت دهند. قزاقها سوار شده توپ را هم حاضر مىكنند. حالا جمعيّت آنها هم زياد بوده است. حاجى و پسرانش و جمعى ديگر را هم كه گرفتهاند آوردهاند.{P . روى عبارت از «حاجى و پسرانش» تا اينجا خط خورده. P}
محبوسين را سوار توپ كرده حركت مىكنند. قدرى راه كه مىروند پالكونيك مىگويد افتضاح اينها زياده بر اين بايد باشد. توپ سوارى كفايت نمىكند. آنها را پياده كنيد و يك يك زنجير كنيد. هر كدام را يك نفر قزاق از عقب با شلاّق براند و يك نفر هم سرِ زنجير را گرفته به تاخت حركت كند و به اين طور رفتار نمودند.
صدمات قاضى و ملكالمتكلّمين
قاضى و ملك كه چشمشان نمىديد در اين دويدن و تاخت اسب خيلى صدمه خورده بودند و بى اندازه شلاّق به آنها زده بودند[1]. سايرين كمتر. ملكزاده[2] مىگويد كه وقتى ما را از قزاقخانه بيرون آوردند ديدم جمعيّت زيادى در ميدان مشق ايستادهاند. من تصوّر كردم كه اينها براى خلاصى ما آمده[اند.] به ميرزا داودخان گفتم اين جماعت ما را از دست قزاقان خواهند گرفت. ولى مىترسم وقتى مردم بيايند… ما را تلف كنند. بعد از اين ما را سوار توپ كردند. ديدم مردم تمام اظهار شادى مىكنند و بعضيها با سنگ ما را مىزنند. سرِ چهارراه… نگاه داشتند و مىگفتند بگوئيد زندهباد… روسيه. در اين وقت پيرهمردى سنگ… در دست داشت… طورى زد كه سر او شكسته و خون جارى شد. در اين… حسّ وطنخواهى مردم طهران… معلوم مىشود. تا به باغ شاه رسيده بودند.
در اين وقت سربازها و غلامان كه مقيم باغ شاه بودهاند به طرف آنها هجوم مىآورند كه آنها را بكشند. پالكونيك مىگويد بايد از اينها استنطاق شود. موقع كشتن اينها حالا نيست. او و اميربهادر مردم را دور مىكنند و آنها را در اطاقى مقابل آفتاب حبس مىنمايند. آن شب را در آن اطاق بودهاند. ولى باز مأمورين آنها را خيلى صدمه مىزده تا اين كه قاضى تذكر مىدهد و روضه مىخوانند و گريه زياد مىكنند. مأمورين آنها كه تصوّر مىكردهاند اينها بابى هستند از اين حال آنها رقّت مىكنند و از كردار خود معذرت مىخواهند. [چون] اين حال را از آنها مشاهده مىكنند فوراً [محافظان] آنها را عوض كرده جمعى ديگر را بر آنها مىگمارند. تعجب اين است.
حرفهاى جهانگيرخان و ملكالمتكلّمين
ميرزا جهانگيرخان در موقعى كه قزاقها با مأمورين ديگر محبوسين را مىزدهاند و بعضى اظهار عجز مىكرده التماس مىنمودهاند، به آنها ملالت مىكرده چرا بىشرفى مىكنند. عجز و التماس كردن نزد اين بىشرفان از شماها قبيح است. مرد بايد به شرف در راه وطن جان بدهد. التماس يعنى چه، و اگر صاحبمنصبان آنها را صدمه مىزدهاند [94 ب] به صاحبمنصبان ملامت مىكرده كه شما چرا بايد اينقدر بىشرف باشيد. ملكالمتكلّمين گفته بود – گويا در قزاقخانه گفته باشد – شما مىدانيد ما خائن نيستيم. ما مقصّر پلتيكى هستيم و با مقصّرين پلتيكى اين كردار از بىشرفى است. ملك به پسرش دلدارى مىداده كه من عمر خود را كردهام، اگر كشته شوم هم نقلى ندارد. شرفى براى خانواده خود باقى گذاردهام. تو لازم نيست بگويى من پسر ملك هستم. ولى بدان با تو كارى ندارند. تا آن كه صبح مىشود و آن دو را برده مىكشند كه شرح حال آنها هنوز كاملاً معلوم نيست.
زنجيركردن ظهيرالسّلطان
از چيزهايى كه خالى از غرابت نيست زنجير كردن ظهيرالسّلطان است. از قرارى كه نقل كردند مقابل عمارت باغ نزديك حوض او را زنجير كرده ميخ آن را پاى درختى كوبيده بودند كه خود او در تمام شب و روز مقابل آفتاب بوده، مثل اين كه شيرى را زنجير كرده باشند كه تمام عابرين از او مىگذشته به حالش رقّت مىكردهاند. سايرين از محبوسين را نمىشود دانست كه چه بر آنها گذشته. اجمالاً معلوم است. در قزاقخانه هر كه باشد به دست همان اشخاصى گرفتارند كه آن دو نفر مسلمان را تيرباران كردند. در باغ هم سربازان سيلاخورى و غلامان اميربهادر و ديگران كمتر از قزاقها نيستند. خدا به فرياد آنها برسد.
سيّد جمال و بهاءالواعظين و حبلالمتين
اما شرح حال بهاءالواعظين و حبلالمتين و ديگران كه به سفارت رفتهاند. آقا سيّد جمال و يك نفر ديگر بعد از آن كه ملك و جهانگيرخان و پسر ملك را گرفتند و بنا به گفته يكى خانه [آنها] را هم گردش نموده و آنها را نيافتند بيرون آمده، و از آنجا يك نفر كه نمىدانم كه بوده او را به منزل خود برده و از آنجا به جاى ديگر رفته. ولى بعد از آن اطلاع ندارم چه شده است. معروف است همدان رفته و آنجا گرفتار شده است. اما هنوز حقيقت امر معلوم نيست. بهاءالواعظين و حبلالمتين و بعضى ديگر هم همان [روز] و فرداى آن روز به لباس مبدّل خودشان را به سفارت انگليس انداخته آنجا بودند تا به طرف فرنگستان حركت كردند. از قرارى كه گفتند…
1294 – نامه محمد على شاه به مجلس شوراى ملّى
پس از اينكه مظفرالدين شاه فرمان استقرار مشروطيت را روز 14 جمادىالثانيه 1324 صحّه گذاشت به فاصله پنج ماه و پنج روز درگذشت (24 ذىقعده) و فوراً پسرش محمد على ميرزا به پادشاهى رسيد. (4 ذىالحجه).
اما از همان آغاز سلطنت او ناراحتى مردم و وكلاى مجلس از رويّه استبدادى محمد على شاه آشكارا شد. چندان ناآرامى قوت گرفت كه محمد على شاه مجبور شد در 27 ذىالحجه نامهاى به مجلس بنويسد و در آن پذيرفت كه «دولت ايران در عداد دول مشروطه صاحب كنستيطوسيون به شمار مىآيد».
متن اين نامه خطاب به صدراعظم در اغلب تواريخ با دو سه تغيير لفظى كوچك چاپ شده است. به استناد مسوده نامه كه عكس آن را مىبينيد اين نامه به مجلس شوراست نه صدراعظم، مگر آنكه در نسخه پاكنويس شده آن را به صدراعظم خطاب شده باشد.
اصل اين مسوّده ميان اوراق ابوتراب خان مختارالدوله بود كه براى كتابخانه مركزى و مركز اسناد دانشگاه تهران خريدارى شد. از دكتر اصغر مهدوى هم ياد كنم كه درين انتخاب و تقويم همكارى داشت.
مختارالدوله از نزديكان و محرمان امور شخصى و ديوانى محمد على شاه بود و پس از خلع او به همراه شاه مخلوع به اودسا رفت و سپس به اروپا آمد تا اينكه محمد على شاه وفات كرد.
براى اختلافهاى لفظى كه گفته شد بطور مثال ديده شود تاريخ مشروطه ايران از احمد كسروى، جلد اول، چاپ دوم تهران 1319، صفحه 307 – واقعات اتفاقيه در روزگار از محمد مهدى شريف كاشانى، جلد اول، تهران 1362، صفحه 125.
1295 – فضاحت آسانسور كتاب كتابخانه مركزى
ساختمان بيست هزار مترى كتابخانه مركزى دانشگاه پس از قريب هفت سال در سال 1350 آماده شد و طبعاً به مناسبت اهميت ساختمان مىبايست گشايشى تشريفاتى داشته باشد. فكر ايجاد چنين ساختمانى از زمان رياست دانشگاه دكتر احمد فرهاد آغاز شد و در دوره رياست دكتر جهانشاه صالح كلنگ شروع به بنائى بر زمين خورد و در نوبت رياست دكتر هوشنگ نهاوندى انتقال كتابها از انبارها انجام گرفت و در اول مهر 1350 شاه و ملكه كه طبق مرسوم همه ساله به مراسم افتتاح سال تحصيلى دانشگاه مىآمدند از كتابخانه ديدار كردند. پس از آن مرسوم شد كه هلىكوپتر آنها در محوطه ورزش (زير دست كتابخانه) مىنشست و آنها از در جنوبى كتابخانه به اطاق پذيرايى وارد مىشدند و پس از نوشيدن چاى و صحبت كردن با رئيس دانشگاه و ديگران از نمايشگاهى كه هر سال براى موضوعى مخصوص ايجاد مىشد ديدن مىكردند و به تالار دانشكده ادبيات مىرفتند تا مراسم آغاز سال تحصيلى انجام گيرد.
بار اول نمايشگاهى از عكس رجال پژوهشگر ادبى، نوشتههاى آنان ترتيب داده شد، عكسها به يك اندازه و نسبةً بزرگ بود و كنار هر عكس تعدادى از تأليفات مهم آن شخص گذارده شده بود. ترتيب استقرار عكسها به ترتيب سال درگذشت آن دانشمندان بود. شاه از كنار چند عكس كه گذشت چون به تصوير احمد كسروى رسيد، بيش از آنچه مقابل عكس ديگران ايستاده بود ايستاد و به ملكه رو كرد و گفت اين آدم را كشتند.
پس از آن پرسيد جايى كه نام اهداكنندگان كتاب را گذاشتهايد كجاست. زيرا قبلاً دكتر نهاوندى به اطلاعش رسانيده بود كه يكى از اهداكنندگان دكتر مصدق بوده است. در حقيقت كسب اجازه كرده بود كه فضولباشيها ذهن شاه را خراب نكنند و نام او در كتاب آمده بود. قصدش از آن سؤال طبعاً اين بود كه آن كتيبه را ببيند. شرح اين ماجرا را جداگانه در مجله بخارا نوشتهام.
از اتفاقات خارج از انتظارى كه به هنگام بازديد پيش آمد از كار افتادن دستگاهى بود كه براى رساندن كتابها از طبقات بالا به تالار مطالعه تعبيه شده بود. شاه و ملكه پس از ديدن تالار مطالعه پرسيدند كتاب مورد درخواست دانشجو چهگونه و در چه مدت آورده مىشود. گفته شد تقاضاى كتاب به وسيله لوله بادى (پنوماتيك) به مخازن فرستاده مىشود و كتاب به آسانسور كوچك حمل كتاب گذاشته مىشود و پس از چند دقيقه به درخواستكننده تحويل مىشود. ملكه به شاه گفت بد نيست امتحان كنيم. اسم كتابى در ورقه نوشته و به بالا فرستاده شد. هويدا و دكتر اقبال و علم و چند نظامى اقران آنها آنجا ايستاده بودند. ده دقيقهاى يا بيشترك گذشت و كتاب نيامد و از دستگاه حركتى مشهود نشد. طبعاً رئيس دانشگاه و همه خجل شديم. همراهان شاه حيرتزده شده بودند. شاه به ملكه گفت حتماً دستگاه چون تازه كار افتاده عيبى كرده است پس برويم و رفتند به سوى دانشكده ادبيات.
پس از رفتن آنها رفتم به طبقات بالا كه از علت مطلع شوم. چون سؤال كردم گفتند مأموران سازمان امنيت دستگاه را چند ساعت است كه خاموش كردهاند تا مبادا به وسيله آن اتفاقى بيفتد! بى انصافها به هيچ كس نگفته بودند حتى به خود شاه يا رئيس تشريفات او كه چنين دسته گلى به آب داده شده است. (اين دفتر بى معنى)
1296 – نامهاى از لاهوتى
دوست فرهنگمندم آقاى محمد صمدى از اديبان و مورّخان مهاباد عكس نامهاى را برايم فرستادهاند كه آن را از آقاى محمد على نقابى در سال 1382 دريافت كردهاند.
امضاى نامه لاهوتى خوانده مىشود. ولى من خط ابوالقاسم لاهوتى شاعر را نمىشناسم. نامه به زبان فارسى پيراسته از زبان عربى است. حتى در آن عدهاى از اصطلاحات دينى زردشتى مانند «چينوا»، آهورامزدا، سروش، بهمن ديده مىشود و از سراسر آن شور و غرور ايرانى بودن در آن هويداست و چه بسا كه يادگار زمانى است كه با جلال انسى و حسن مقدم (على نوروز) در استانبول مجله پارس را مىنوشتهاند و در آن مجله ذكر تاريخ باستانى ايران (5145 باستانى) شده.
عكس آن را درج مىكنم تا شناسندگان خط لاهوتى و اسلوب نگارش آن، مهر تأييد بر آن بگذارند و اين است متن آن :
«به خجسته پيشگاه برگزيده، پور ايرانى و آبروى دودمان ساسانى دوست والا تبار و سرور بزرگوارم آقاى رضا ساسان.
گرامى برادرا در هنگامى كه كردار زشت اهرمن نشان اين سامان مرا از جهان و جهانيان بيزار و نوميد كرده بود خواندن نامه دلآرا و نوشته جانفزايت كه نماينده يك سرشت پاك و نهاد خجسته آدمى بود مرا بر آن داشت كه باور كنم هنوز يزدان پاك زيردست اهريمن نشده و هستند يزدان پرستانى كه دلى بىآلايش و روانى شايان ستايش دارند. نمىدانيد چه اندازه دلم شاد شد كه ديدم شما به تهى دستى من انديشيده و برايم فرستادهايد…[3]
آه اين كار شما راستى از روى آن خوى فرخنده ايرانى بود و همين شيوه بخشندگى و جوانمردى است كه ايرانى بودن شما را بخوبى مىرساند و مىنماياند. من تا زندهام نيكى شما را فراموش نخواهم كرد و اميدوارم ديگر ايرانيان كردار آبرومند شما را پيروى نمايند.
اكنون شما سخنان مرا باور كنيد و بدانيد كه تا اين پايه نيازمند نيستم و با داشتن توانايى هرگاه 2 را بپذيرم بد كردهام. چه كه هستند نيازمندانى كه با اين 2 روزگارى خوش خواهند گذرانيد و ناچار به آنان بايد داد. مىخواهم باور فرمائيد كه اگر روزگار ازين بيشتر سختگيرى كند خودم از شما كمك و همراهى خواهم خواست.
چه خوش بود اگر مىديدم ديگر ايرانيان مانند شما دل از مهر اهريمن نادانى كنده و به آيين يزدانى كه دانشآموزى و آبادانى و دادگرى و مهربانى [و] پاك پندارى و پاك گفتارى و پاك كردارى… است مىگرايند و چنين 2 گردآورده دبستان و بيمارستان ايرانيان را به خوبى راه ميبرند.
آيا مىدانيد كه آموزگار ما آهورامزدا به اندازه بيزار است از آنان كه كودكان نژاد خويش را پرورش نداده و دانشآموزى نمىكنند.
سوگند به ايران كه يزدان دادگر دلهائى را كه به بيچارهگى نژاد خويش نمىسوزد به آتش خشم خود خواهد سوخت و سروش و بهمن را فرمان خواهد داد كه نگذارند از روى چينوا و به سوى مينو رود.
بارى سخن به درازى كشيد و دردسر دادم. مرا ببخشيد و گاهى ياد و شادم فرمائيد.
هميشه دوستدار شما لاهوتى»
و اين است يادداشت محمد صمدى زير آن :
دستخط ابوالقاسم لاهوتى (1336 – 1267 خورشيدى) خطاب به غلامرضا پورآذر (رضا ساسان)، كلمه (پول) در چند جاى نامه از طرف آقاى ساسان سياه و پاك شده است، تا اگر ديگران نامه را ديدند اين امر مايه لطمه خوردن به شخصيّت لاهوتى نشود. نمونه اين نامه به لطف دوست فاضل و استاد بزرگوارم جناب محمد على نقابى در خردادماه 1382 به دستم رسيد. سيّد محمّد صمدى
1297 – گوشهاى از گويش كاشان
دوست گرامى حسن عاطفى شاعر و اديب كاشان كتاب لغات و ضربالمثلهاى كاشانى را تأليف و فرزند فاضلش افشين آن را چاپ كرده است. هشتاد صفحه آن حاوى لغات محلى است و شصت صفحهاش ضربالمثلها. كاش آمارى از تعداد آنها در مقدمه گفته شده بود.
ايشان در مقدمه نوشتهاند كه قديمىترين بازمانده لهجه كاشانى در كتيبه مورخ 732 در كوه قهرودست:
بد مكن [بد موا] بد منديش
تا بذت نايد از پس و پيش
ديگر دو بيت است از خواجگى عنايت به زبان مضحكه در طعن يكى از صاحب داعيهها. آن ابيات در خلاصةالاشعار تقى كاشانى مضبوط است:
نه جُل گونه كه خواجه جانش پُورَه
نه بو كه چياكرى شاكشكى
ايته نَه و اينه چله چُر در ميز
گو درميزى نَزَه بزرگ آيشكى
كاش برگردان فارسى آن را نوشته بودند.
ديگر قطعهاى فكاهى از سيد نصرالله قمصرى (قرن سيزدهم) است كه در تذكره يخچاليه ضبط شده است.
1298 – مهرها نشانه دو هنر : خط و آرايه
پنجاه و چهارمين كتاب از سلسله «معرفى ميراث مخطوط» پايهگذارى فاضل گرامى سيد احمد اشكورى به معرّفى مهرها و اسناد گنجينه حسين كاشانى (اردكان يزد) اختصاص يافته است.
آنچه مرا به خود كشيد بخش نخست اين دفترست كه اختصاص دارد به عكس سجع مهرهاى بازمانده از سالهاى 1207 تا 1341 قمرى كه از روى اسناد موجود نزد صاحب گنجينه فراهم شده است و طبعاً بسيارى از آنها مربوط به يزد و اردكان است. علىالقاعده مهرها هم عمدةً بايد ساخته يزد باشد.
هنوز كار تحقيقى مهمّى درباره مهرها و طبقهبندى آنها نشده. طبيعى است مهر طبقات مختلف در جامعه تمايزاتى با هم داشته و در سجع مهرهاشان تفاوتهايى مرسوم بوده است. يك مجموعه دلپذير از تصوير مهرها را هم چندى پيش هنرمند گرامى آقاى محسن احتشامى از مهرهاى گردآورى خود به چاپ زيبا رسانيد. (به نام مهرهايى از جنس عشق. نگاهى گرافيكى به مهرهاى دوره قاجار. تهران، 1383)
در مورد پادشاهان، رابينو مهرهاى آنها از عهد صفوى به بعد را در كتابى معرفى كرده و اخيراً هم متخصص آثار قديمى آقاى محمد على كريمزاده تبريزى كتاب خوبى از مهرهاى پادشاهان قاجار به چاپ رسانيد كه چندى پيش ازين ذكر آن شده است.
در معرفى مهرها ضرورت دارد كه به حدّ ممكن تعيين طبقه اجتماعى آنها (روحانى، تاجر، اصناف، لشكرى، ديوانى، زارع و صنّاع و غيره) بشود.
1299 – درگذشت دكتر على محمد كاردان
دوستى خبر درگذشت دكتر على محمد كاردان را به من داد. او زاده 1306 در يزد بود و از خانواده مشهور تنباكوفروشان. در يزد تحصيل كرد و سپس به تحصيل دانشگاهى در رشته فلسفه و علوم تربيتى در دانشسراى عالى پرداخت و چون شاگرد اول شد به سوئيس اعزام شد و در ژنو درس خواند. همدوره بود با جلال ستارى و دكتر احسان نراقى و شاگرد پيازه (متخصص معروف علوم تربيتى). پس از بازگشت (حدود 1337) چندى در وزارت فرهنگ سمت مشاور داشت تا اينكه به دانشيارى دانشگاه تهران نائل شد. طبعاً با تأليفات و مقالات ارزشمندى كه داشت به رتبه استادى رسيد و شايد هشت سال رياست دانشكده علوم تربيتى را تصدّى كرد. به طور تخمينى مىنويسم به مناسبت آنكه خودم در آن دوره تدريس نسخههاى خطى را در گروه كتابدارى آن دانشكده عهدهدار بودم و به يادم هست كه تا او بود به آن كار مداومت مىدادم. او بعد چندين سال رئيس قسمت آموزش دانشگاه تهران بود و درين قلمرو معارض و مشابه نداشت.
از ايشان نوشتههاى خوبى در مجله راهنماى كتاب به چاپ رسيده است و هر يك يادگارى دلپذير است از لطف او و بازتاب خوب از نگرشى كه در نقد كتاب و مسائل اجتماعى ابراز مىكرد.
1300 – (45) IRAN
چهل و پنجمين دفتر IRAN – نشريه مؤسسه مطالعات ايرانى آكادمى بريتانيا (2007) – منتشر شد. متن اين مقالات در آن آمده است:
– درگذشت على رضا شاپور شهبازى (1942 – 2006) نوشته كاميار عبدى.
– غارهاى تنگ بلاغى نزديك آسپاس (فارس) – كار گروهى.
– مطالعه باستانشناسانه در شوشتر و رامهرمز (عباس مقدم و نگين ميرى).
– كلمات –Tep / -Tip در ايلامى و Tuppu در اكدى (Jan Tavernier).
– Quernlous Cow در فهم گاثاها.
– جغرافياى ادارى اوائل عصر ساسانى در مبحث آذربايجان (مهرداد قدرت ديزجى).
– مرز كشورى در شاهنشاهى ساسانى، مطالعات ميدانى در ديوار گرگان با عكسهاى روشن و نقشههاى گويا (كار گروهى).
– عبادت قربانى براساس يشتها (Sarah Stewart).
– تصويرهاى پادشاهان سغدى (اخشيلى) سمرقند (Fedorov .M).
– وضع استقرار قلعه و ديوارهاى دفاعى رى در اوائل عصر اسلامى (Rante .R).
– نصيحةالملوك ماوردى دروغين (Marlow .L).
– قصيده حكمى ناصرخسرو درباره نفس و عقل (Lewisohn .L).
– اراقيت و بوراندخت در داستان ايرانى اسكندر (Venetis .E).
– بناى عصر ايلخانى در فارفان ناحيه رودشت اصفهان (احمد صالحى كاخكى).
– زورخانه، از سنت تا دگرگونى (Ridgcon .L).
– گزارشهاى باستانشناسى اطراف تهران (كار گروهى) (با تصاوير رنگى).
– گزارش باستانشناسى ناحيه ممسنى (قلعه گلى) (كار گروهى).
– جامعه توسعه يافته و اقتصادى فارس (تُل سپيد) (كار گروهى).
– كلمه صندوق و جاى كتاب (ايرج افشار).
– درباره مطالعات جديد مربوط به سيلك، تپه حصار، شهر سوخته (Tharnton .C.P و Rehren .Th).
1301 – قافيه در كشاف اصطلاحات الفنون
Alessia Dal Bianco از پژوهشگران مكتب ونيز درباره جوانب مختلف شعر فارسى (به اشراف ريكاردو زيپولى) بخش «قافيه» از كتاب كشاف اصطلاحات الفنون تهانوى را به ايتاليايى ترجمه كرده و درباره مباحث طرح شده او به توضيحات پرداخته است.
بيانكو تقريباً همه متون فارسى مربوط به قافيه را ديده و البته نصوص عربى را. نيز توانسته است كه منابع مورد استفاده تهانوى را در جدولى بياورد.
براى اطلاع علاقهمندان مشخصات آن آورده مىشود:
Eurasiatica.Quderni) .101 p .2007 ,Venezia .La qafiya nel Kaaf istilahat al-funun
.(77 ,del Diparti mento di Studi Eurasiatici
1302 – دو «آبادى نامه» از يزد
از يزد دو كتاب جغرافيايى يكى درباره ميبد و ديگرى درباره نصرآباد با پست رسيد. خوشبختانه درين سالهاى اخير «چشم هم چشمى» ميان فضلاى آباديهاى بزرگ و كوچك آنها را برانگيخته است كه درباره آبادى خود شهرنامه نويسى كنند.
اين كار در قرون قديم معمول بود و بعضى از آنها كه بر جاى مانده مانند تاريخ بيهق و تاريخ سيستان و تاريخ طبرستان و نظاير آنها (و البته نوشته شدهها به زبان عربى هم) اگر نبود تاريخ ما بدتر مىبود از آنچه اكنون هست. بنابراين كتابهايى هم كه اكنون نوشته مىشود اگرچه بسيارى از مطالب آنها جنبه روزگانى و شايد بىمايگى دارد و بر چشم امروزيان بىاهميت مىنمايد محتمل است آيندگان را مفيد خواهد بود.
به هر تقدير اين دو كتاب عبارت است از:
1) سيماى نصرآباد از كاظم دهقانيان نصرآبادى نزديك به ششصد صفحه حاوى تاريخ و فرهنگ و ذكر مشاهير. در زمينه آثار و ابنيه قديمى عكسهايى كه چاپ كردهاند مانند منبر مسجد جامع كه تاريخ آن را 524 ياد كردهاند (ولى مشخص نيست كه اين تاريخ بر كجاى منبر ديده مىشود) و همچنين سنگنگارههايى كه براى مؤلف يادگارهاى يزد تازگى داشت.
بخش مفيدى ازين كتاب مطلبى است درباره سنگنگارههاى رمه كوه و هسبخته كه دوستم فريدون جنيدى به مؤلف كوشاى كتاب كمك كرده و عبارات و كلماتى را كه نام اشخاص به خط پهلوى، دين دبيره اوستائى است در سنگهاى رمه كوه و در هسبخته خوانده و در صفحات 146 – 152 چاپ شده است.
در صخره شماره 8 (ص 151) سنوات هجرى را كه در صفحه 151 آمده است از روى عكس من چنين مىخوانم:
1) حضرة… ابوسعيد بن زياد بن عبدالحميد… فى رمضان سنة اثنى و عشرين و خمس مائه (نه 512).
2) محرّر على محمّد لر فى محرم سنة تسع عشر و سبعمائه.
3) عبارت سوم دست چپ را بايد در محل خواند. عكس گويا نيست (ص 576).
ازين على محمدلر در سنگنگاره ديگر خطى هست با تاريخ 713 (نه 730).
2) ديگرى تذكره مشاهير ميبدست از محمد كارگر شوركى كه در آن نام و احوال يكصد و پنجاه و هشت صاحب نام يا سنگ گوار از سال 480 قمرى تا عصر حاضر ديده مىشود و به ترتيب قدمت زمان، نامشان آمده است كه سى نفر از آن افراد تا آخر قرن دهمند و مابقى از قرن يازدهم به بعد و اكثراً علما و رجال قرن سيزدهم تاكنون.
سرگذشت كسانى كه در قيد حيات مىباشند جداگانه در پايان كتاب آمده است.
عكسها و اسنادى كه آقاى كارگر توانسته از خانوادهها به دست بياورد كتاب را دلپذيرتر كرده است. درباره عكسى كه از محمد تقى مازار در صفحه 164 به نقل از مشروطيت در يزد نقل شده است به احتمال مىتوانم بگويم كه نفر اول نشسته دست راست على اكبر اربابى مازار است كه داماد حاج محمد صادق افشار بود. دو بچه هم اولاد او بايد باشند.
1303 – كتابهاى ايرانى چاپ خارج
شنيدم كتابخانه ملّى اعلام كرده است كه ايرانيان مقيم خارج لطف كنند و تأليفات خود (به هر نوع و در هر موضوع) را براى وجود داشتن در مجموعه ملّى كشور به نشانى آن كتابخانه بفرستند تا استادان و دانشجويان و محققان در اختيار داشته باشند.
با اين اعلام و تمنا كارى صورت نخواهد گرفت. البته ممكن است چند نفرى اين خواهش را از سرِ سوز و علاقهمندى بپذيرند و كتابى بفرستند ولى كى و كجا اين خبر به گوش ايرانيهاى پراكنده در هفت اقليم جهان برسد. و تنبلى بگذارد كه نوشتههاى خود را به پست بدهند.
چه در دوره شاه و چه پس از آن درين زمينه اقدام عملى انجام نشده است. زيرا راه عملى و ممكن را نرفتهايم و آن راه منحصراً خريد كتاب است. همان طور كه مجموعه گرانقدر معينالدين محرابى را حدود پانزده سال پيش براى كتابخانه ملى خريدارى كردند.
اكنون كتابخانه ملّى مىبايد به چند كتابفروشى ايرانى كه در لوسانجلس و واشنگتن و آنها كه متعدداً در كشورهاى فرانسه و آلمان و مخصوصاً سوئد و حتى استراليا هستند نامه بنويسد (همان طور كه براى خريد كتاب خارجى به ناشران خارجى مىنويسد) و بخواهد صورت هر چه كتاب از نوشتههاى چاپ شده ايرانيان در خارج از كشور را دارند بفرستند و آناً خريدارى كنند. ره چنان رو كه رهروان مىروند.
اكنون كتابخانه ملّى طبق مقررات موضوعه كتابهاى چاپ ايران را آسان به دست مىآورد. در حالى كه اگر قرار بود كه مؤلفان خودشان كتاب به كتابخانه بفرستند كمتر كسى تن به اين كار مىداد. بستهبندى كردن و به پست دادن خودش كار ملالآورى است. به ياد مىآورم سال 1341 را كه متصدى كتابخانه ملى بودم. چون هنوز مقررات مربوط به اخذ كتاب مجانى از ناشر و مؤلف وضع نشده بود با اعلان و خواهش و حتى صدور دستور وزارت و تمهيدات ديگر امكان دريافت كتاب مجانى بسيار دشوار و كارى غيرعملى بود. به هر تقدير همين قدر كه كتابخانه ملّى به حكم هدف قانون تأسيس كتابخانه دريافته است كه كتابهاى ايرانيان مقيم انيران را گردآورد قدمى است.
1304 – اهداء قرآن به ايوب خان پاكستانى
يكى از خاطرات دوره كتابداريم اين است كه چون ساختمان مسجد دانشگاه به پايان رسيد مراسم افتتاح آن را به روزى گذاشتند كه ژنرال ايوب خان رئيس جمهور پاكستان به تهران مىآمد. چند روز پيش از آن از دربار به رئيس دانشگاه تهران ابلاغ شده بود كه اعليحضرت دستور دادهاند يكى از نسخههاى خطى خوب قرآن كه در كتابخانه هست آن روز به مراسم بياوريد كه ايشان به يادگار و ميمنت اين روز به ايوب خان بدهند.» رئيس دانشگاه آن دستور را به من فرمود ولى به ايشان گفتم كتب دانشگاه ثبت و ضبط دارد و صاحب جمع در مقابل وزارت دارايى مسؤول است و امكان ندارد چيزى از اموال دولتى را بدون رعايت مقررات از تملك خارج ساخت. ناچار ايشان از محل اعتبارات خاص رئيس دانشگاه بيست هزار تومان داد و يك نسخه خطى قرآن زيبا ظاهراً توسط آقاى باقر ترقى براى آن منظور خريدارى شد. قرآنى بود به قطع رقعى با جلد لاكى (آن قدر كه حافظهام يارى مىدهد).
همان وقت در كتاب گنجينه صفى (صورت كتب بقعه شيخ صفى در اردبيل) كه مرحوم ميرودود سيد يونسى چاپ كرده بود خوانده بودم كه نادرشاه يك قرآن از آن مجموعه را براى پادشاه عثمانى بطور هديه فرستاده بود. (اين دفتر بىمعنى)
1305 – ديدارى ديگر با يوشيفو سكى – قضيه نعل در شمسه
با يوشيفو سكى (ايرانشناس ژاپونى) صحبت نسخههاى خطى فارسى در ژاپون شد. گفت عجب است كه از روزگار ناصرالدين شاه ديپلوماتهاى ژاپونى به ايران آمد و شد داشتهاند ولى هيچ يك – برعكس اروپائيها – درصدد خريدن و بردن نسخه خطى نبودهاند. به همين ملاحظه در ژاپون نسخه خطى مهمى به زبان فارسى نمىشناسم.
مىگفت اما بيست سال پيش كه از ايران به ژاپون برگشتم دوستى به من گفت كه پيش از جنگ جهانى يك نقاش ژاپونى كه در اروپا زندگى مىكرد چون به نسخههاى مصور فارسى علاقهمندى داشت چندين نسخه خطى مانند گلستان و خمسه نظامى و شاهنامه و اقران آنها خريده بود كه بيشتر كار هندوستان بوده است و چون به ژاپون بازمىگردد (همان پيش از جنگ) نمايشگاهى از آنها برگزار مىكند و در همان موقع دفترچهاى در معرفى اجمالى آنها به چاپ رسانيده بود كه بعدها نسخهاى از آن را در خانهاى كه زنش زندگى مىكرد ديده بودم. اما زنش گفت در جريان جنگ چون بمب قسمتى از خانه ما را خراب كرد چند تا از نسخهها در شعله آتش سوخت و نسخه شاهنامه كه مصور بود از آن جمله بود. سكى گفت از آن شاهنامه عكس يك برگش در آن جزوه چاپ شده است و به طورى كه بيست سال پيش ديدم چون خط آن نسخه نسخ بود دانستم كه نسخه ارزشمندى بوده است. سكى نه نام نقاش به يادش مانده نه اينكه در آن جزوه از چند نسخه سخن رفته بود. قرار شد چون به ژاپون بازمىگردد با پرسوجو بتواند آن زن بيوه را بيابد و عكسى از آن جزوه برايم فراهم كند.
سكى دو سه سال در ايران تحصيل كرد. در سفر اول خود علاقهمند به مطالعه در موسيقى ايران بود. دو مقاله هم به من داد (به فارسى) كه يكى در آينده چاپ شد و ديگرى در فرهنگ ايران زمين.
پس از آن سفر تحصيلى، بيش از ده بار به ايران و تركيه براى مطالعه در نسخههاى خطى فارسى سفر تحقيقاتى كرده است. اين سفرها همه در پى مطالعه و بررسى نسخههاى خطى آرايشى و قطعات خوشنويسى بود و درين زمينه از جمله مرقع مشهور سلطان يعقوب را در طوپقاپى سراى مورد رسيدگى دقيق قرار داد و براى آن فهرست ممتاز فراهم ساخت.
سكى فارسى را روان و مطمئن و روشن و درست صحبت مىكند و اصطلاحات مربوط به تذهيب و خط و تجليد را بسيار خوب مىداند. از هنرهاى او ساختن كاغذهاى ابرى دلپسندست به شيوه ايرانى.
اين بار آمده است كه از نسخههاى قانون الصور صادقى نقاش عصر صفوى عكس بگيرد. زيرا به تصحيح آن متن و مطابقه چاپ روسى آن با چاپ دانشپژوه مشغول شده است تا پس از رفع ابهامات و اشكالات آن را به ژاپونى ترجمه كند. كار ديگرى كه در دست دارد مطالعه موشكافانه درباره «گلستان هنر» است. به راستى هنردوستى موشكاف و عاشق ريزهيابى در تحقيق است.
امشب از من مىپرسيد چرا ايرانيهاى استاد در زمينه هنر نقاشى خود نوشته مهمى كه جنبه پژوهشى و غيراحساسى باشد ننوشتهاند و نمىنويسند. اميدم آن است كه كسى علت واقعى اين سخن راست را بنويسد.
سكى مشكلى را طرح و به من ايراد كرد و آن مربوط به ضبط اصطلاحى در عرضه داشت ملازمان كتابخانه بايسنقر بود كه متنش را در كتاب برگ بىبرگى (يادنامه استاد رضا مايل) به همّت فرزند دانشمندش نجيب مايل هروى چاپ كرده بودم. نگارش اين عرضه داشت به جعفر تبريزى خطاط منسوب است. در آن جا اين عبارت آمده است:
«مولانا شهاب ديباچه و چهار لوح و شُرف ديباچه صورتگيرى را طلا نهاده و هشت نعل شمسه ميان ديباچه را تحرير كرده و حالى به يك موضعى ديگر از عمارت گلستان مشغول است».
ايرادش اين بود كه من توضيحى درباره «نعل» ندادهام، اگرچه در فهرست اصطلاحات متذكر آن شدهام. حق با او بود. زيرا مناسبت ميان فعل و نسخه خطى چه مىتواند باشد. به ايشان گفتم امروزه به اشكال نيمدايرهاى كه در كارهاى هنرى ديده مىشود «دالبر» مىگويند و در قديم به نيمدايرههايى كه اطراف «شمسه» رسم مىشد چون به شكل هلال نعل است آنها را نعل مىگفتهاند. كمااينكه همين اصطلاح در بنائى براى نعلدرگاه كه قوسى بود تا چندى پيش به كار مىرفت.
1306 – عكسهاى محمد حسن ميرزا
محمد حسن ميرزا (7 شوال 1316 ق – دى 1321 شمسى) دومين پسر محمد على شاه بود. چون احمدشاه به پادشاهى رسيد محمد حسن ميرزا كه برادر بزرگ احمد ميرزا بود به وليعهدى و مدتى به نايبالسلطنگى برادر منصوب شد.
عكاسخانه شهر كه يكى از فعاليتهاى ابتكارى شهردارى تهران بود (با ياد خوشى از بهمن جلالى كه سالهايى در تشكيل و توسعه آن خدمتگزار مىبود) چند سالى است كتابهاى ارزشمندى را از مجموعه عكسهايى كه خود دارند يا از آن ديگران به نمايش مىگذارند به چاپ مىرسانند و به تاريخ عكس ايران گستردگى مىبخشند.
از خانم گلرنگ دانشگر مقدم بايد نام برد كه معرّف اين مجموعه عكس به عكاسخانه شهر بوده است و مآلاً به معرفى ايشان مقدارى از عكسها براى آنجا خريدارى مىشود.
عكاسخانه مجموعهاى از آلبوم محمد حسن ميرزا متعلق به آن دارنده خصوصى را در كتاب شكيلى به مديريت مژگان طريقى و با نوشتهاى از محمد ستارى (متخصص تاريخ عكاسى) در تابستان 1386 انتشار داده است.
بخشى از كتاب به وصف زمانه و زندگى محمد حسن ميرزا و عاقبت او اختصاص داده شده است تا امروزيان بىخبر از سلسله قاجار، آگاهى اجمالى از آن تيرهروز به دست آورند.
پس از آن نود و چند قطعه عكس چهرهاى (پرتره) از محمد حسن ميرزا و گروهى و نيز مناظر (طبيعت و عمارت) درين دفتر به زيبايى تمام و مراقبت فنى به چاپ رسيده است. افسوس كه براى هيچ يك ازين عكسها حتى يك كلمه نيامده است.
ظاهراً عمده عكسها مربوط به دورهاى است كه محمد حسن ميرزا در تبريز بوده است. اميدست با انتشار اين مجموعه اشخاص مطلع كمك به شناسايى افراد عكسها بنمايند و در چاپ بعد آن توضيحات به چاپ برسد. فعلاً كتاب ديدنى ولى «ابتر» است.
1307- يارى علمى آسيه اسبقى به ايرانشناسان آلمان
آسيه اسبقى نام آشناى ايرانيى است كه در آلمان (برلن) تدريس زبان فارسى را بر عهده دارد. او از زمره پژوهشگران پرتوان مباحث زبانى ايران است كه پس از تجربه اندوختنهاى خجسته از سالهاى تدريس در آلمان همّت بر تأليف فرهنگ بزرگ زبان فارسى به آلمانى گماشت و اينك آن كتاب مرجع انتشار يافته و به دسترس علاقهمندان درآمده است. درين فرهنگ حدود پنجاه هزار واژه مفرد و مركب و موارد تشبيهى و مجازى آنها مندرج است. خوشبختى خاص اسبقى آن است كه در تدوين فرهنگ از همكارى شوى آلمانى خود هانس ميكائيل هاوزيگ بهرهور شده و در مقدمه كوتاه و گويايى از ايشان و ديگر كسانى كه مددى رسانيده بودهاند ياد كرده است. نام و مشخصات كتاب را براى علاقهمندان مىآورد.
Unter Mitarbeit vonHans .Deutsch – Persisch :Grosses Wخrterbuch : Asya Asbaghi
.928 p ,2007 ,Helmut Buske Verlag ,Hamburg .Michael Haussig –
البته بايد از بزرگ علوى هم يادى بشود از آن روى كه پس از مرحوم غلامعلى تربيت، فرهنگ فارسى آلمانى نامورى را با همكارى استادى آلمانى به چاپ رسانيد. فرهنگ اسبقى پس از گذشت چهل سال نيازهاى جديد را طبعاً بيشتر پاسخگوست.
1308- غزل سبك هونهگانى
خسرو احتشامى از قشقائيهاى آبادى هونهگان سميرم است. شاعرى است كه ذوقش در مضمونيابى، ارائه تشبيهات، تركيب كلمات با خاطراتش دوش به دوش همراه است. زندگى ايلى و خانى و مظاهر طبيعى (آسمان و ستاره و ماه و خورشيد و كوه و درخت و بيابان و آتش) و همه ابزارهاى زندگى در خانههاى قديمى و پرندگان خوش صوت و ماديانها و گوسفندان كه يادآور روزگاران چوپانى و ايل خدائى است در شعر او جلوهگرى و ظهور دارند. در هر برگ از دفتر شعر حماسه در حرير كه مجموعه غزل شاعر است مىتوان هنرمندى او را در كاربرى تازهجويانه از آن عناصر و عوامل دريافت.
يكى از غزلهاى استثنايى احتشامى آن است كه «ويرانى» نام گرفته است. درين غزل بلند كه چنين آغاز مىشود «پير احساس هواى غزلى در سر داشت» بسيارى از ادوات كاربردى زندگى پدرانش را مضمون ياد كرد گذشته فرهنگ بوميش قرار داده:
چپق چينى دلباختگى – گل توتون سخن – ترمه طاقچه پوش رف انديشه – قدح مرغى ديدار – لاله – مردنگى لعلى – قورى گلدار – كاسه كشميرى – نى كيكم – زرى زرد – نقده – در بالاروى ارسى – سفره قلمكار – قاشق شمشاد – كوزه بارفتن – تنگ كُندن – لوحه كاشى – سينى كُنده مسوار – قاب قلمدان – هفت درى – حوضچه مرمر – رقم «بنده درگاه ولايت عباس» (روى شمشير و خنجر و قمه) – ساچمه زن – گلميخ – زين طلاكوب – ركاب سيمين – جل آلما گل كشكولى باف – كاغذ باد. آن غزل چنين پايان مىگيرد :
باورم نيست كه در سينه اين تپه خاك
تويى آن خانه كه فرهنگ مرا در بر داشت
مرادش مفهوم ساختن سرگذشت قلعهاى است كه روزگارى پدرانش در آنجا مىزيستهاند و خود كودكيش را بر فراز آن قلعه كه اينك تپه خاك شده است گذرانيده و شايد افسوس دارد كه آن فرهنگ از دستش رفته است.
ياد گذشتهها و آثار گذشتگان به صورت كنايات و تشبيهات تازه و نكته سنجانه، با به كار بردن اصطلاحات پيشينه در سراسر اين مجموعه و ميان هر مصرع و بيت آن جلوهگرى دارد. شما نوروز را در شعر احتشامى چنين مىشناسيد:
گلريز و غزل افشان در خاطر من نوروز
اى دفتر رنگينت پائيزشكن، نوروز
تركيب پائيزشكن براى من تازگى دارد. ظاهراً ساخته ذوق و ذهن اين شاعرست. دنبالهاش را بخوانيد. «خورجين سفر» و «شعرهاى شكفتن» نمونه تراوشهاى ديگر از همان ميدان است.
خورجين سفر واكن بنشين و تماشا كن
شولاى شكفتن را در باغ و چمن، نوروز
خواهم كه نكوپايى، اين بار كه مىآيى
اى سبز اهورايى اى فرّ كهن، نوروز
از سلسله سرما بنويس حكايتها
بيداد زمستان را بگشاى دهن، نوروز
چون آتش يزدانى مىميرم و مىمانى
در سينه ايرانى در ياد وطن، نوروز
با پنجرههاى كر، در كوچه بى باور
باز آمدن گل را فرياد بزن، نوروز
در خلوت خواريها گنگ اند قناريها
بايد سخن آموزند از زاغ و زغن، نوروز
مظاهر زندگى ايلى قديم در شعر احتشامى مهمترين مقام را دارند. مانند:
در سيه چادر مويينه بلنداى شبان
نى دردى است ز بى همنفسى شير شده
يا :
بپوش جامه گلباف و گيوه گلدوز
چوپى برقص، به ساز غزلسرايى من
كپرنشين بنام بلند دهكدهام
كه سنگ چين به فلك برده بينوايى من
پرندگان بيابانى و كوهى و حتى شهرى و بومى چون بدبده، بلدرچين، پرستو، پروانه، بلبل، هزار، ترند، جغد، چلچله، داركوب، زنبور، زنجره، سنجاقك، سيره، سيمرغ، شاهين، شباويز، عقاب، غاز، قرقاول، قنارى، كبك، كبوتر، كرك، گنجشك، مرغابى و هوبره در شعر خسرو حشمتى جايگاهى اخصّ يافتهاند. جانوران ديگر چون گراز و خرگوش و ماديان و البته غزال و آهو هم جاى خود را دارند.
اينك ببينيد كه صوت خوش شجريان چگونه
به سخن لطيفى در غزلش تحسين شده است. طبعاً از مدح لفظى به دورست و به جوهر شعر نزديك :
بخوان كه هر چه قنارى است در سكوت نشانى
ترنّمى نكند بلبلى اگر تو بخوانى
گل سرود برويد ازين كوير خموشى
ز جام زمزمه وقتى زلال نغمه فشانى
ز اوج آتش بيداد اى ترانه بودن
سياوشانه گذشتى كه جاودانه بمانى
تكلّم گل سرخى، تبسّم تَر باران
بيان سبز گياهى، زبان آب روانى
بخوان كه قله آواز را چكاوك عرشى
بخوان كه وسعت اين باغ را طراوت جانى
شكسته است غرور غزلسرايى مرغان
تو نرمتر ز نوائى، تو گرمتر ز فغانى
بخوان كه هرچه هزارست زير بال بگيرى
بخوان كه هر چه قنارى است در سكوت نشانى
معمولاً تحسين و ثناخوانى كه از دل برآمده باشد كار آسانى نيست ولى در آن چند بيت پرلطف شاعر شما را با شخصيت و هنر شجريان راغبانه و شاعرانه آشنا مىكند و ازين رده است آنچه در توصيف شفيعى كدكنى گفته است:
تنها نه آفتاب نشابور و كدكنى
در اين شبان تيره چراغان ميهنى
البرزى و دنائى و تفتانى و سهند
چتر غرور بر سر هر كوى و برزنى
ده قرن شوق و ذوق و هنر در تو خفته است
تو سومين هزاره اين باغ و گلشنى
تصوّر اينكه تركيبى مانند «كاهگل پشتبام» بتواند در شعر بلند محلّى از اِعراب داشته باشد مشكل است ولى احتشامى در غزل «حسرت» به آسانى آن را قرين چشمه و گلگشت آورده و گفته است:
چشمه و گلگشت و من شاخه بيد كهن
مىروم از خويشتن با تپش تابها
كاهگل پشت بام نم زده آب جام
خفتن و شستن نگاه در شط مهتابها
چون از خواندن مجموعه حماسه در حرير لذت بردم اين چند سطر به ناتوانى قلمى شد تا مگر ايرانشناسان خارجى علاقهمند به شعر معاصر از اين دفتر دلاويز ناآگاه نمانند.
1309 – ضرورت ثبت دقيق مشخصات كتابشناسى
كتاب خواندنى بازيگران كوچك در بازى بزرگ (مربوط به وضع حكومت خاندان علم در سيستان و مسائل خاص مرزى با افغانستان) تأليف دكتر پيروز مجتهدزاده به ترجمه عباس احمدى (تهران، انتشارات معين، 1386) توجّهم را به منابع خود كشيد. چون به متن انگليسى آن دسترسى پيدا نكردم نتوانستم دريابم كه اشكال موارد ذيل ناشى از كى است. در آن آمده است :
ص 350. تاريخ و جغرافياى گناباد از سلطان حسين تابنده از انتشارات دانشگاه تهران دانسته شده است در حالى كه نيست. شايد مقصود آن باشد كه در چاپخانه دانشگاه تهران به هزينه مؤلفش چاپ شده است. همين كتاب در صفحه 378 بى ناشر ياد شده است.
ص 351. تاريخ جهان آرا تأليف قاضى احمد غفارى قزوينى به ويرايش مجتبى مينوى دانسته شده است. تعجب است.
ص 352. مجمل التواريخ گلستانه ويرايش ملكالشعراى بهار دانسته شده است (دو بار). اگر منظور مجمل التواريخ گلستانه باشد (كه مناسبت دارد) چاپكنندهاش محمد تقى مدرس رضوى است و اگر مراد مجمل التواريخ و القصص باشد كه ملكالشعرا تصحيح كرده بود گمان نمىكنم ادنى اطلاعى درباره قضايايى داشته باشد كه به سيستان دوره قاجارى مربوط بشود. چون سر در نياوردم آوردم. در كتابشناسى (ص 379) هم يادى از آن نشده است.
ص 359. نام چاپكننده فرمان احمد شاه درّانى مىبايست قيد مىشد (حسين شهشهانى).
1310- فرنگيجات / بدليجات (اصطلاحات بازار)
اين دو اصطلاح بازارىمآب تازه است. از فرنگيجات منظور سبزيهايى است كه در ايران سابقه كشت و خوردن آنها نبود و درين سالهاى گرانى و سختى رواجش بيش شده است و بر بعضى از تابلوهاى دكانهاى سبزىفروشى در مناطق شمال شهر ديده مىشود. عيبى به جمع ناموجه آن نگيريد، ولى بدانيد كه تره فرنگى و كلم تكمهاى (بلژيكى) و مارچوبه و باركلى حتى سيب زمينى استنبلى كه قيمتى بيش دارند از جعفرى و تره و شنبليله از آن رسته است و طبعاً باب دندان متعينين تازه چرخ است.
اما «بدليجات» در مورد مغازههايى به كار مىرود كه كارشان فروش جواهر بدلى و انواع «زلمزيمبو»هاى ساخت هفت اقليم جهانى است. ازين كه بر تابلوها نوشته مىشود معلوم مىشود فعلاً در ايران بازار خوبى يافته است. تعجب است كه هنوز «يدكىجات» باب نشده است.
اين نكتهها با ايرانشناسى امروزى ارتباطى ندارد اما صد سال ديگر كه ايرانشناسان مىخواهند مفهوم آنها را بدانند مىبايد به فرهنگ حسن انورى هم وارد شود.
1311- ياد عبدالعلى بيرجندى
دانشگاه بيرجند در سال 1381 مجمعى به عنوان بزرگداشت ملا عبدالعلى بيرجندى ترتيب داد و پارسال بيست و چهار مقاله آن با نام «مجموعه مقالات همايش بينالمللى بزرگداشت ملا عبدالعلى بيرجندى» جزو انتشارات هيرمند (تهران، بهار 1386) در تهران منتشر شد.
در ميان مقالههاى آن مجموعه يك گفتار با «عنوان اصطلاحات و باورهاى نجومى در رساله آداب الفلاحه عبدالعلى بيرجندى» به قلم محمد بهنامفر ديده شد كه به كتاب معرفت فلاحت مرتبط مىشود. البته در بعضى از مقالههاى ديگر هم ذكر معرفت فلاحت (از مصنفات مسلم بيرجندى) آمده است. نامى را كه نويسنده اين گفتار به آن كتاب داده است در مأخذى نديده بودم.
1312- كتابى تازه از سلسله كازرونيّه
على ميرافضلى، متخصص كم بديل شناخت اشعار قديم، آرام آرام اما پيگيرانه، دور از تهران رنجآور بر دامنه جبال بارز، عكس مجموعههاى خطى و منابع مورد لزومش را در اختيار آورده است و نتيجه مطالعات ژرف و بسيار مفيد خود را به صورت مقالهها و كتاب (مانند آنچه درباره رباعيّات خيام انجام داد) به دسترس مىگذارد. همين روزها كتاب معتبرى به نام شاعران قديم كرمان ازو به دستم رسيد كه به همّت فاضل دقيق آقاى عمادالدين شيخ الحكمايى مؤسس سلسله «كازرونيه» انتشار يافته است.
كتاب نمونه دلپسندى است براى اين گونه كار، هم از حيث روشمندى تحقيق و هم از حيث انتخاب شعر از شاعرانى كه نامشان درين مجموعه هست.
كتاب در دو جلد خواهد بود. جلد نخست همين است كه در 679 صفحه به چاپ رسيده و حاوى ارائه سرگذشت از اميرمسعود كرمانى، شمسالدين محمد بردسيرى، افضلالدين كرمانى، اوحدالدين كرمانى، صدر كرمانى، طيّانبمى، شرفالدين مقبل، نجمالدين حس شهرويه، محمود كرمانى، پادشاه خاتون، بدرالدين يحيى مشّاط، ناصرالدين منشى، محمود منوّر كرمانى، طغرل كرمانى، فخرالدين كوهبنانى، خرمشاه كرمانى، بديعى كرمانى، شمس اوحد كرمانى، ميركرمانى، تاجالدين كرمانى، نجيب كرمانى، خواجوى كرمانى، شمسالملك كرمانى، سلطان عمادالدين احمد، شاه نعمةالله ولى است، يعنى بيست وشش شاعر (از نيمه قرن دوم تا نيمه دوم قرن هشتم هجرى) با انتخابى از اشعار آنان، بيشتر براساس مجموعهها و جُنگهاى قديم و اصيل خطى. جلد ديگر به دوره تيمورى و صفوى مرتبط خواهد بود.
ميرافضلى در آغاز گفتارى آورده است با عنوان «گوشههايى از سه قرن تاريخ شعر كرمان» و آنچه درباره كرمانيّات، از جمله در شعر مختارى غزنوى و… ديده مىشود. كاش نگاهى هم فرموده بود به ديوان ذوالفقار شروانى كه عمرى را در كرمان گذرانيد و اشاراتى به آن خطه كرده و سلاطين و بزرگان آن جا را مدح كرده است.
1313- برگردان «سينو و ايرانيكا» به ژاپونى
از يوشيفو سكى (ژاپونى متخصص شناخت هنرهاى نسخهآرايى ايرانى) شنيدم كه دو كتاب مهم مربوط به ايران از زبان انگليسى به ژاپنى ترجمه شده است:
1) Sino Iranica تأليف Laufer .B كه در سال 1919 توسط دانشگاه شيكاگو نشر شد. او استاد چينىشناسى بود و كتابش درباره تاريخ و لغتشناسى و بُرد و آورد گياهان ميان دو سرزمين ايران و چين است. اين كتاب مهم در 1967 توسط كمپانى انتشاراتى Ch’eng-wen در تايپه (تايوان) عيناً به تجديد چاپ رسيده است.
2) The Golden Peaches of Samarqand تأليف Schafer .E.H كه در 1963 توسّط مؤسسه نشر دانشگاه كاليفرنيا (امريكا) انتشار يافت.
كتابى است كه مؤلفش براساس مطالعات خاورشناسان آمريكايى، اروپايى و چينى و ژاپونى در مورد تمدن دوره T’ang (618 – 889) نوشت. در اين كتاب هم به آورد و بُرد گياهان و جانوران و سنگها و جواهر و داروها و پارچهها و چوبها و غذاها و چيزهاى ديگر ميان ماوراءالنهر و سرزمينهاى ديگر پرداخته شده است، نه تنها با ايرانيها بلكه با ملل ديگر هم.
1314- سيمين طاهرى بويراحمدى (طاس احمدى)
اين بانوى فرهنگمند، فرزند دلبند عطا طاهرى است و تاكنون اين كتابها را از او ديدهام :
1379، سروناز (پانزده داستان كوتاه و سرود، با نقاشى) – 1375، شهربانو (شانزده داستان كوتاه و سه سروده) – 1372، سرگذشت مادر صبور (هشت داستان كوتاه و يك سروده به گويش محلى). و همه برگوكننده زندگى اهالى بويراحمدى و كهگيلويه. براى نمونه دو قطعه از كارهاى او نقل مىشود :
دوست داشتنيها
دمچنار : زادگاهم، آرامش كوهسارانش را، درختان كهن، انبوه و تنومند بلوطش را دوست دارم، كه ميان آنها تاب خوردم؛ درون رودخانه زلال و كم عمقش شنا كردم. از چشمههاى كوچكش كه چون تكههاى شكسته آينه بر زمين پراكندهاند، آب نوشيدم. درون آنها به خود نگريستم. از درختان وحشى گيلاسش سبد سبد گيلاس شيرين چيدم. به دنبال خرگوشها، ميان جنگلهايش بسيار دويدم. آن زمان، در اواسط بهاران، از دامن سرسبز «كوه سى يوك» همراه با كودكان ديگر، خرمنها گل به غارت بردم. آنجا همراه ننهخاور، براى مرگ تنها گاو شيردهاش گريه كردم. با دختران ايل هيزم از كوه و آب از چشمه آوردم. سراسر خاك بويراحمد را دوست دارم.
كوههاى نير (نور)، ساورز و زرآورد، باغها، مزرعهها، مردم شريف و شجاع ايلىاش را، آوازهاى زيبا و شروههاى اندوهگينشان، نغمهخوانى بلبلان و كبكهاى سرمستش، و حتى قارقار كلاغهايش را دوست دارم.
حجب، شرم، حيا و نگاه گرم و دوستانه دختران ايلش را، كوچ را، نواختن نى چوپانش و همكارى و همياريشان را دوست دارم.
ياسوج : قلههاى برفپوش و آسمانبوس دنايش، سىسخت، تل خسرو، بازرنگ و مزدك و زيبا را. آبشار شتابانش را، رود بشار آن اژدهاى پيچانش را، دشت روم و درههاى سرسبزش را دوست دارم.
چشمه بلقيس : آن بهشت كوچك را، رايحه خوش شاليزارهاى چمپايش را، چشمه سياه آن، شناى قزلآلاهاى سيمگونش را و عرق جبين كشاورزهاى زحمتكشش را دوست دارم.
دهدشت : نيمه تشنه، ويرانههاى بلاد شاپورش را، آرامگاههاى هفت امامزاده با گنبدهاى گچ و ساروجىاش را، آتشكدههايش، مسجدها و آب انبارهايش را، دشتهاى بىحد و مرز مستعد ولى تشنهاش را، خوشههاى زرين گندمزارانش را، مخمل سبز بهارانش را و مردم سختكوش و مهربان و دليرش را دوست دارم.
قلعه دختر : رودخانه زمردينش را، خوشههاى پربار چمپايش را، نگاه گرم و ساده و دنياى مملو از صداقت مردمش را دوست دارم.
سوق و لنده : رودخانه مارونش، كوههاى سياه و سفيدش، فرزندان باهوشش، فصل بهار و شقايق زارانش را دوست دارم.
كوه ماغر : سنگ نبشتههايش، تنگه سولك درختان زربين (درخت سرو، ول) زيبايش، مردم پاك و باصفا و زحمتكشش را دوست دارم.
كوه دلافروز : درههاى زيباى مهرجان، آجم سبز مير، چربيون، مردم كوچرو مهربان و دلير و پرتلاشش را دوست دارم.
گچساران : زرخيز و گنبد سرفرازش را، شعلههاى هميشه فروزان رقصان گازش را، درياى نفتش را، پمپاژها يا آن قلب پرتوانش را، لولههاى نفت يا آن شريانهاى با فشار و شتابانش را، بازوان نيرومند كارگرانش را و مردم خوب و مهربان و ندارش را دوست دارم.
مارگون و لوداب و نرماب و دشت روم و سپيدار پازنون و بلوط كارون و كت و كتا را دوست دارم.
سراسر خاك ايران زمين را دوست مىدارم…
آرى، ميهنم، ايران زمين را دوست دارم، دوست دارم. دوست دارم.
تهران – تيرماه 1370
زن لر (ترجمه فارسى قطعه لرى كه سراينده خود ترجمه كرده است.
اى زن لر، شما چه كار مىكنيد؟
همسرم براى كارگرى رفته
صاحبى و ياورى ندارم
به جاى همسرم، گندم درو مىكنم
خرمن را خرد مىكنم
براى كوبيدن خرمن، الاغها را هىهى مىكنم تا تند بدوند
خرمن خرد شده را با شانه مخصوص به هوا پرتاب مىكنم تا دانهها از كاه جدا شوند.
خورهايمان را از گندم پر مىكنم
آنها را پشت الاغ بار مىكنم
به آسياب مىبرم
آرد را غربال مىزنم، خيس مىكنم
خمير آن را چونه مىكنم
روى طبق چوبى با تير پهن مىكنم
روى تابه با آتش هيزم
يا با آتش تپاله خشك چهارپايان
نانها را يكى يكى، يا دوتا دوتا مرتّب مىپزم و برمىدارم.
*
باز خدمتتان عرض كنم
مرغ را روى تخمهايش مىخوابانم، تا جوجه شوند
يك عالم جوجه توى حياط (حصار چوبى)
چينه مىكنند
براى بچههايم تخممرغ مىپزم
وقتى كه مرغ و جوجهها را آب و دانه مىدهم
بچههايم لذت مىبرند.
*
روزى دو مرتبه، از چاه يا از رودخانه
مشكها را پر از آب مىكنم
آنها را زير بغل يا به پشت به خانه مىآورم
*
بعد از همه افراد خانواده به خواب مىروم
خروس خوانان بيدار مىشوم
نماز و دعايم را مىخوانم
آتش اجاق را روشن مىكنم
به چوپان صبحانه مىدهم
شير گله را مىدوشم و صاف مىكنم
مىپزم و مايه مىزنم
آتش اجاق را نمىگذارم خاموش شود
مَشْكِ دوغ را تميز مىكنم
دوغ را آماده مىكنم و كشك درست مىكنم
همسايهها را صدا مىزنم
تا ظرف بياورند من آن را با دوغ پر كنم.
كره را مىگيرم و گرم مىكنم
روغن آن را سرد مىكنم
داخل مشك روغن گياه معطر كاكوتى مىريزم
به جان خودت و به روح پدرم قسم
فقط كمى بر زبان مىزنم
به شما حلال باشد بر من حرام اگر طعم آن را
به درستى بچشم
با آن، قرضها را رد مىكنم
براى پيلهور كار مىكنم
اى اشعه خورشيد كمر پيلهور را بشكن
اين پيلهورى كه ارزان مىخرد و گران مىفروشد
مگر به اين سادگى كنار مىرود
او جان به عزرائيل هم نمىدهد
آتش گرفته، مانند زالو به گلويمان چسبيده
*
باز برايت بگويم برادر عزيزم
شلتوكها را با هاون چوبى مىكوبم
موقع برنج كوبى آواز هلى، هلى، هاى مىخوانم
به ياد خويشاوندانم شعرهاى زيبا مىخوانم
تا شلتوكها را سفيد و دانه كنم
*
شلوار و پيراهن پاره شده را
مىشويم و دوخت و وصله مىزنم
*
خدمت شما عرض كنم
پشمها و موها را شانه مىزنم
خامه را جدا و بامى (پشم، مو، مخلوط را جدا درست مىكنم)
آنها را دور ساق و مچ دست مىپيچانم
به شكل گلوله درمىآورم
بچهام گرسنه است جيغ مىزند
برايش لالايى مىخوانم
دوك، دوك، پشم و مو مىريسم
*
بندهاى ريسيده را به شكل كُرِه درمىآورم
آنها را توى آب خيس مىكنم، با دوك دوباره تاب مىدهم
با گل انار و برگ درخت
بندها را رنگآميزى مىكنم
چه برايت بگويم كه چه مىكنم
سفره و جاجيم و سر افسار
قالى، گليم، خرجين مخصوص آب آوردن
چادر سياه، خور، جاى آينه
هرچه شما بفرماييد از دوختنى تا بافتنى
همه را درست مىكنم
*
همسرم بدبخت، بىخبر است
تمام طول سال در به در است
وقتى كه به خانه مىآيد
نپرسيده داد مىكشد
آهاى زن از جايت بلند شو، بلندشو، چرا مانند مرد نشستهاى
*
و اما ييلاق و قشلاق
واى، واويلا
از سرازيرى و سربالاييهاى آن
بچه شيرخوار بر پشتم بسته است
افسار گوساله در دستم
در سردسير هيزم را با پشت مىكشم
در گرمسير خارهاى خشك جمعآورى مىكنم
تپالههاى خيس چهارپايان را با دستهايم مشته مىكنم
خشك مىكنم، براى سوخت زمستان
جمعآورى مىكنم
*
خواهرم عزيزم كه برايت بگويم
درخت بلوط را تكان مىدهم و ميوه آن را جمع مىكنم
پوست مىگيرم و خشك مىكنم
با آسياب دستى خورد و آرد مىكنم
خمير آن را چونه مىكنم
از آن نان بلوط (كَلگ) مىپزم
تا بچههايم همراه با دوغ بخورند
*
تا بچهها، دل پيچه مىگيرند.
و دچار اسهال مىشوند
گياهان دارويى كوهى را مىپزم
و آنها را دوا و درمان مىكنم
وقتى كه خسته هستم، از روى خستگى
براى بچهام كه توى گهواره است لالايى مىخوانم
البته آواز هم بلد هستم
كِلْ مىزنم و خيلى قشنگ مىرقصم
*
شما پرسيديد وقت زايمان چه كار مىكنيد؟
در ده وقتى دكتر نباشد
دارو و درمان هم نباشد
هنگام زايمانم رسيده باشد
پيرزنى به نام گلى جان كه قابله (ماما) است نزد من مىآيد
براى اينكه مرا «آل» نبرد
قفلى را مرتب باز و بسته مىكند
سوزن جوال دوز را بين گيسوانم فرو مىبرد
خط سياهى بين ابروهايم مىكشد
ريسمان سياهى هم دور تا دور رختخوابم مىاندازد
دل و جگر مرغى را بر بالاى درِ خانه مىآويزد
اگر خداوند مرا كمك كند، گلى جان به قول خودش
آن را فرارى دهد
بچهاى سالم به دنيا مىآورم
*
فرموديد اگر زنى صاحب پسر نشود
من مىگويم آخ و دريغ به شانس آن زن
كه اين همه كار به گردن وى باشد
و صاحب فرزند پسر نشود
شش دختر رديف، رديف
دور اجاقش نشسته باشند
هر دم زن گريه مىكند
از اقبال خود گله مىكند
مىگويد از دست اين مرد بىوفا
واويلا
حرفهاى او مانند تيغ بوته زول
در قلب من فرو مىنشيند
هر دقيقه بهانه مىگيرد
دعوا مىكند و فرياد مىزند
هر جا مىنشيند حرف از زن خواستن دارد
مرتب چاى مىخورد و قليان مىكشد
غر، غر و خرّو پف مىكند
از دست زن چه ساخته مىشود
وقتى بخت او سياه باشد و شانسش به خواب رفته باشد
فقط آب توى اجاق مىريزد تا آتش خاموش شود
كوليها و آهنگرها كه به اختلاف آنها پى بردهاند
خانه مرد را خراب كردهاند
بيشتر پشم، كشك، روغن را
عوض داروى سحر و جادو بردهاند
تا شايد دل مرد را به رحم آورند
ولى از بدشانسى مرد كه دلش رحيم نشد، هيچ
مريض و ضعيف هم شد
گردن او به باريكى نى، در نيستان شد
هر دقيقه مىپرد براى لنگه كفش
يا با ضربه چوب، يا هم پرتاب چوبى كوتاه و محكم
همسرش را كه بسان درخت سپيدارى
بالا بلند و زيباست كتك كارى و اذيت مىكند
گيسوان طلايى چون كمندش را مانند شلاق
دور مچ دستش مىپيچد
زن مىگويد، مرد رويت سياه باشد
چه برايت بكنم
حتماً خداوند اين چنين خواسته
كه فرزند پسر به ما نمىدهد
پس من چه بدى به تو كردهام
مانند ابر بهار، براى تو مىبارم
سبز مىكنم، برداشت مىكنم
در انجام همه كارها شريكت هستم
پس اى ديوانه براى تو ديگر چه كارى انجام بدهم.
1315- محرّمالمكرّمى ديگر
در يادداشت مالكيت محمد بن محمد بن محمد الشافعى بر نسخه مورخ 716 التوضيحات الرشيديّه جزو مجموعه حاجى كريم (استانبول) به كتابت محمد بن خليل بن ابراهيم بن عفيف الشروانى الخرم دشتى در مدرسه حكيميه شنب تبريز (يعنى تأسيسات عصر غازان خان) قيد «غرّه محرم المكرّم سنه ثمان و اربعين و سبعمائه» شده است (از روى تصويرى كه فاضل محترم عثمان غازى اوزگودنلى برداشته است نقل شد.)
1316- چاپ دوم ترجمه انگليسى تاريخ بخارا
ريچارد فراى كه متخصص پر كار در مباحث ايرانشناسى مربوط به ايران باستان است چون داراى ديد گستردهاى نسبت به جغرافياى تاريخى شرق است سالها پيش تاريخ بخاراى نرشخى را به ترجمه انگليسى درآورد و توسط انتشارات دانشگاه هاروارد چاپ كرد (كيمبريج امريكا، 1695).
امسال كه سفرى به ايران كرد نسخهاى از چاپ دوم آن را كه به قطع ديگر توسط ناشرى ديگر (Markus Wiener Publishers) در پرينستون امريكا انجام شده است برايم سوغات آورد. بايد گفت كه علاقهمندى او به تسلسل مباحث تاريخى فرهنگى موجب شد كه مجموعه تواريخ نيشابور را (فارسى و عربى) هم به صورت عكسى توسط انتشارات Mouton (لاهه هلند) در مجموعه معتبر (Harvard Oriental Series(No.45 در سال 1965 منتشر ساخته است. كتابى هم درباره ميراث فرهنگى ايران در ماوراءالنهر دارد كه اخيراً به همت اوانس اوانسيان ترجمه و نشر شده است (موقوفات دكتر محمود افشار). فراى از عاشقان تاريخ فرهنگى آن سرزمين است.
1317- حضور ايران در جهان باستان
رشته سخنرانيهايى است كه به نام خاندان رازى به پشتيبانى مالى بنياد خانوادگى رازى (موقوفه انوشه و على رازى) و به اهتمام:
Printup Press and Graphics –
Jordan Center for Persian Studies and Culture .Samuel M .Dr –
University of California Irvine ,History Department –
در دانشگاه شهر ايروين برگزار شد دكتر تورج دريائى برگذاركننده و دكتر ريچارد فراى سخنران آغازكننده آن مجمع بودند. سخنرانيها را به سه عنوان بخشبندى كردهاند.
هنر و باستانشناسى جهان ايرانى
– على موسوى (موزه لوسانجلس) باستانشناسى سالهاى 2000 تا 1000 پيش از ميلاد.
– كاميار عبدى (كالج دارتموث): دگرگرى نوعيلامى. عصر ايرانى (جنوب غربى)
– Carter .E (دانشگاه لوسانجلس): فلزهاى شوشى 1600 تا 1100 پيش از ميلاد.
– Lerner .J (نيويورك): پيشينگى حضور ايران در قرن نوزدهم.
دين در امپراطورى ايران
– Schmidt .H (دانشگاه لوسانجلس): بعضى مغايرات در مطالعات گاثاى زردشت
– Rose .J (دانشگاه استنفورد): خدايان، پادشاهان و عابدان.
– Schwartz .M (دانشگاه بركلى): خشترپى كيست. آپولو در كزانتوس.
– تورج دريايى (دانشگاه ايروين): نامگذارى پرسپليس (تخت جمشيد).
تاريخ، نصوص، آثار ايران باستان
– Stopler .M (دانشگاه شيكاگو): طرح گنجينه سندى تخت جمشيد: وضع پيشبرد كنونى آن.
– رحيم شايگان (دانشگاه لوسانجلس): قديمترين روش اسيرگيرى.
– Mornoy .M (دانشگاه لوسانجلس): آيا مىتوان ايران عصر ساسانى را در تاريخ قديم قرار داد.
1318- طالش / تالش
چند سال بود كه از على عبدلى و كارهايش بىخبر بودم. بىخبرى موجب آن شده بود كه تصور مىكردم از رضوان شهر به درآمده است. اما معلوم شد در ديار بومى زيباى خود مانده و دكه كتابفروشى را ازين سوى ميدان به آن سو برده است، حتماً براى آنكه بزرگتر شده است.
پرسيدم چه مىكنى. گفت كتاب تازهاى به نام تاتهاى ايران و قفقاز، تنظيم كردهام و اميد دارم ناشرى برايش پيدا كنم. گفتم هر چه بيشتر بتوانى گذشته آن مرز و بوم را بشناسانى براى تاريخ ايرانيان ضرورت دارد. معلوم شد در مدت بىخبرى من چند تأليف ديگر انتشار داده است كه من فقط اخبار نامه را ديده بودم و آن متنى است درباره وقايع دربند شروان، نوشتهاى از قرن سيزدهم كه خود يك نسخه از آن را در مجموعه كتابخانه ملى اطريش (وين) فهرست كردهام.
خوشبختانه با كارهاى او آگاهى ما نسبت به تالشان (زبان و فرهنگ و محيط و بخش عشايرى آن) گستردگى گرفته است و به همين مناسبت براى آگاهى علاقهمندان به اين رشته نام كتابهاى چاپ شده او را مىآورم (آنچه براى آن منطقه است).
فرهنگ تاتى و تالشى، تالشها كيستند، ترانههاى شمال، تاتها و تالشان، نظرى به جامعه عشايرى تالش، تاريخ كادوسها، چهار ساله در زمينههاى تاريخ و جغرافياى تالش، فرهنگ تطبيقى تالشى و تاتى و آذرى، ادبيات تات و تالش، اخبارنامه، نگاهى به گذشته تالش، تاريخ تالش، خوراكهاى تالشى.
1319- يادداشتى از اللهيار صالح
اللهيار صالح رسم داشت كه هر روز در دفترى يا تقويمى كه دم دستش بود اسامى كسانى را كه مىديد و گاه شمّهاى از مذاكرات آن روز را يادداشت مىكرد. روز پنجشنبه سوم بهمن 1342 چنين نوشته است:
«در اولين لحظات بيدارى كه به فكر سال گذشته افتادم (صبح سوم بهمن 1341) : در چنگال مأمورين سازمان امنيت و به اصطلاح خودشان «مهمان» آنها بودم در باشگاه سازمان نزديك قلهك ابتداى خيابانى كه به داوديه مىرود. به من الهام شد كه بايد بكلى از خيال كنارهگيرى صرفنظر كنم و بار ديگر جداً بكوشم تا به جبهه ملى روح تازهاى بدمد و نهضت ملّى ايران اين دفعه به جاى شعار «استقرار حكومت قانونى» در راه آزادى از ديكتاتورى قدم بردارد. انشاءالله تعالى.
1320- واژه فرنگى بطور سبيل
از كنار گردشگاه قيطريه مىگذشتم. چشمم افتاد به لوحههاى حلبى متعدد شهردارى براى اينكه صاحبان وسائل نقليه با پرداخت پول كجا مىتوانند توقف كنند تا جريمه نشوند. بر روى اين لوحهها اين طور نوشتهاند:
زون الف
سيستم پيام كوتاه (SMS)
كارت پلاك
منى كه بىخبر از عالم توسعه و فن و ترقّى هستم متوجّه شدم كه چهار واژه فرنگى درين لوحه هست. اكنون مصداق دو واژه كارت و پلاك به جهات مختلف و ضروريّات روزمره زندگى براى باسواد و بيسواد و اغلب آدمهاى امروزى مشخص و شايد مفهوم است نسبت به دو تاى ديگر با خود گفتم من كه نمىدانم ولى آيا همه رانندگان وسايل نقليه بر مفهوم «سيستم پيام كوتاه» (SMS) آگاهند و آيا آنان جملگى مىدانند كه Zone يعنى منطقه، ناحيه، محله، محدوده و چند كلمه مصطلح ديگر. آيا شهردارى و دستگاه «پاركبانى» آن نمىتوانست با يكى از فرهنگستانيها مشورت كند و به جاى «زون» يك اصطلاح مناسب اختيار كند و «زون» را وارد تكلم ايرانيان نكند. البته شهردارى در مورد پارك كلمه بوستان را مىنويسد.
احتمالاً هيچ يك از اعضاى فرهنگستان گذرشان كنار اين لوحهها كه در سراسر خيابانها و جاهاى پر آمدورفت نصب است نيفتاده است، ورنه آنها خود را موظف به تذكر مىدانستند و اين تذكر را فرهنگستان به شهردارى مىدادند.
1321- ديدن جمال فتحعلى شاه
درباره سفرى كه فتحعلى شاه به سال 1245 از راه شيراز به خوزستان مىرفت پسرش محمود ميرزا در سفرنامه عهد حسام نوشته است:
«ده زن بهبهانى مَهر خود را به شوهر حلال كردند كه اذنى داده شود به آنها كه رفته جمال پادشاهى را زيارت نمايند.» (ورق 42 ب).
1322- درگذشت احمد شهيدى
نام او را از زمانى كه مجله اطلاعات هفتگى شروع شد (شصت و هفت سال پيش) و سردبير آن بود مىشناختم. اما نخستين بار نزديك به چهل سال پيش در خانه شادروان على دشتى او را ديدم. دشتى مرا به او معرّفى كرد و چون نام راهنماى كتاب را شنيد به من گفت پيش از آن هم مقالههاى شما را در مجله اطلاعات ماهانه ديده بودم. من هم نام او را مكرر از زبان زينالعابدين مؤتمن شنيده بودم و مىدانستم از زمانى كه مؤتمن آشيانه عقاب را توسط بنگاه افشارى چاپ مىكرد با شهيدى دمخور شده بود. زيرا شهيدى هم ترجمه چند داستان توسط آن بنگاه چاپ كرده بود. پس از آن ديدار سه چهار بار ديگر هم در خانه دشتى ايشان را ديدم. هميشه و در همه حال آرام صحبت مىكرد. كم مىگفت و در گفتن هميشه تأمل داشت. يعنى بر روى كلام خود مكث مىكرد تا سنجيده حرف بزند. مطلبى عجولانه از دهانش بيرون نمىآمد.
خوش قلم بود. هرگونه گزارشى را روان مىنوشت از تفسير سياسى تا پاورقىنويسى. چون سالهاى دراز از نوشتههاى روزنامههاى فرانسوى ترجمه كرده بود آشنايى خوبى به اين گونه نوشتهها داشت.
بعد از سال 1357 بيشتر او را در خانه ابوالقاسم انجوى مىديدم كه رابطه دوستى آنها مربوط مىشد به ايامى كه انجوى با دشتى حشرونشر كامل پيدا كرده بود و انجوى با شهيدى همافق شده بود. البته سالى دو سه بار آمدوشد شخصى با او داشتم و به منزل يكديگر مىرفتيم. دو سه بار هم على دهباشى را با خود به خانه آن مرحوم بردم تا بلكه شهيدى نوشتههاى خود را براى چاپ به دهباشى بدهد. البته يك مقاله مفصلى كه مربوط مىشد به جريان چاپ مقاله معروف خودش در روز 25 مرداد 1332 روزنامه اطلاعات براى درج به بخارا داد. ولى دنباله آن را نگرفت و از دادن نوشتههاى خاطراتى كه درباره افرادى مانند نصرالله فلسفى و عباس اقبال و اقران آنها نوشته بود امساك كرد و نداد.
يكى دو بار هم با فريد قاسمى به خانهاش رفتيم كه باز دلم مىخواست سوابق زندگى مطبوعاتى خود را در اختيار اين مورّخ حقشناس تاريخ مطبوعات ايران بگذارد. باز هم امساك كرد و تن در نداد. تمام اين تصميمات كه اختيار مىكرد ناشى از آن بود كه ترسناك بود. دل و جرأت نويسندگى را از دست داده بود و در زندگى آرامى زندگى خردمندانه را پذيرفته بود. اميدست فرزندان ايشان مجموعه نوشتههاى مرحوم شهيدى درين زمينهها را به چاپ برسانند.
خاطره ديگرى كه دارم اين بود كه حدود سال 1370 به من گفت مىخواهم سرنوشتى براى كتابخانه و يادداشتهاى خود معين كنم. از من پرسيد چه كنم. ضمن صحبتها كه ميانمان گذشت اين نتيجه را گرفت كه با مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى وارد مذاكره شود. دو جلسه درين زمينه با آقاى كاظم موسوى بجنوردى ملاقات كرد ولى تصميمى نگرفت.
1323- يادگارهايى از سانسور
آقاى اقبال حكيميون در كتابى به نام سازمانهاى اطلاعاتى و امنيتى ايران تا پايان دوره رضاشاه (تهران، 1386) درباره نوع سانسورهاى مطبوعاتى آن دوره قضيه «حسن به داده بده وز جبين گره بگشاى» (حافظ) را كه به جاى «رضا به داده بده وز جبين گره بگشاى» چاپ شده بود از نوشته پدر من نقل كرده است.
قضيهاى هم در مورد مقاله سيد حسن تقىزاده وكيل مجلس دوره پنجم مندرج در شماره اول مجله آينده (تير 1304) پيش آمده بود كه چون به آن در ترجمه سياست اروپا در ايران اشاره شده است يادكردش را مناسب مىداند. تقىزاده در آن مقاله چند بار نكتههاى درباره بلاى وافوركشى نوشته و متذكر شده بود كه يكى از اركان اصلاح مملكت از ميان بردن اين اعتياد است. مقاله عيناً چاپ مىشود ولى چون صحافى مىكنند و به دفتر مجله مىآورند ديده مىشود كه روى كلمات وافور را در همه شمارههاى مجله به وسيله تخته سربى چاپخانهاى سياه كردهاند. مجله در مطبعه مجلس شوراى ملى چاپ شده بود كه زير نظر ارباب كيخسرو شاهرخ اداره مىشد. پدرم گفت بدواً به مطبعه مراجعه كردم كه چرا كلمات را اين طور سياه كردهايد. مدير مطبعه مىگويد دستور مأمور تأمينات است كه پس از چاپ شدن اجازه ترخيص ندادند و گفتند بايد ابتدا روى اين كلمات را سياه كرد. سپس صحافى كنيد.
پس شكايت پيش رئيس اداره نظميه سرتيپ محمود درگاهى برده مىشود. ايشان مىگويد مصالح مملكت چنين اقتضاء مىكند. در جواب او گفته مىشود اين مقاله را يك وكيل مبرز مجلس و اهل كتاب و دانش نوشته است. درگاهى مىگويد ملاك ما تشخيص مأمور ماست. پدرم پاسخ مىدهد شما يك مأمورى را بگذاريد كه اگر به اندازه تقىزاده سواد ندارد لااقل ديپلمه باشد كه مفاهيم مقالهها را درك كند. درگاهى مىگويد تشخيص مأمورى كه سوادش عادى و مطابق اطلاعات عوام جامعه باشد براى ما درست مىباشد. اوست كه نبض مردم عوام را در دست دارد و خوب مىفهمد چه بايد نشر شود و چه نبايد.
1324- منطق ارتباط جاذبهها
نامى است غيرمعهود براى مجلهاى با توضيح «مروج گردشگرى» Communication Between Attractions The Logic of با كاغذ كاملاً اعلى، جلد مرغوب، تصاوير ديدنى، آرايشهاى ظريف گرافيستى و رنگهاى چشمگير. بخت يارى كرد كه در مهمانسراى اردكان شماره دومش (دى 1386) را ديدم ولى نتوانستم دريابم منظور از «ويژهنامه بصيرت جوانان» (زير نام مجله) و عنوان مقاله «هياهوى بسيار خروجى اندك» چه مىبايد باشد.
1325- نسخههاى خطى در كتابخانههاى عمومى متعلق به كيست
نسخههاى خطى كه در كتابخانههاى مملكت نگاهدارى مىشود به دو راه گردآورى شدهاند. يا وقفى و بخششى است يا خريدارى شده از اعتبارات دولتى. بنابراين همه آنها متعلق به عموم يعنى ملت است ولاغير. آنچه وقفى و بخششى است طبعاً از سوى واگذارندگان براى مطالعه و استفاده عموم وقف يا بخشش شده است. آنچه خريدارى است همه از محل ماليات پرداخته شده توسط مردم يا عوايد ديگر ملى بوده است و در طول زمان براى استفاده مردم خريده شده است.
در سنوات اخير گرفت و گير عجيبى نسبت به ملاحظه، مطالعه، عكسبردارى، رونويسى آنها به چشم همچشمى در همه كتابخانهها معمول شده است و اين روش مغاير نيّت واقفان يا منظور كتابخانهدارى با اسلوب است. توضيح آنكه عملاً به هر كس كه مراجعه مىكند تا بتوانند نوعى جواب ردّ داده مىشود. از قبيل اينكه بيتالمال است. خودمان مىخواهيم چاپ كنيم. چون نفيس است ديدنى نيست. ما مأمور حفظ آنها هستيم. حتى گاهى مىگويند آن نسخه در دسترس نيست. با اين گونه عناوين بهتر بگويم مراجعه كننده را «سنگ قلاب» و از سر باز مىكنند.
ديدم كتابخانه گلستان (سلطنتى ناصرالدين شاهى) چند سال پيش قراردادى با فاضلى ايرانى بسته تا عكس نسخهاى را در اختيارش گذاشتهاند. اگرچه بهاى فيلم و عكس را طبعاً گرفتهاند در آن قرارداد او را متعهد كردهاند كه اگر چاپ بكند بايد فلان درصد از بهاى روى جلد را به آنها بدهد آن هم براى نسخهاى كه طبق ضوابط قانونى ناشى از تغيير سلطنت استبدادى از تعلق به سلسلهاى به بيوتات مملكتى (زير نظر وزارت ماليه) درآمده يعنى مال ملت شده است.
امضاكننده آن قرارداد اگر بنشيند و كتاب را استنساخ و تصحيح كند و حتى توسط يكى از مؤسسات نشر دولتى به چاپ برساند مگر چند درصد به عنوان حقالتأليف مىگيرد كه معادل يا بيش از آن را به كتابخانه بپردازد. اين گونه ضوابط مندرآوردى و خلاف مصالح پژوهشى و علمى مملكت است. نه خدا را خوش مىآيد نه آنكه موافقت دارد با عوالم دانشدوستى و ضرورت تشويق فضلا به پژوهش و كوشش در راه حفظ مواريث گذشته. البته حفاظت نسخههاى خطى امرى حتمى براى استفاده عموم و نشر علوم است نه وسيله حبس شدن كتابها در انبارها يا مستمسك ايجاد درآمدى مختصر در قبال وجوهى كه از قبل بودجه عمومى علىالقاعده دارند. حفاظت نسخه و نشر آن مباينتى با هم ندارد. كتابخانههاى عمومى بايد مشوق باشند و به آسانى هرچه تمامتر با دريافت فقط هزينه معقول عكس بدهند تا اين ذخائر گذشته حتى اگر منحصر به فرد باشد به دسترس شيفتگان هفت اقليم برسد. مگر كتابخانه ملى وين اجازه نشر نسخه يگانه و بى بديل الابنيه را نداده است يا چستربيتى اجازه نشر قرآن خط ابن بواب را. براى نهادن چه سنگ و چه زر. نمىدانيم اين گونه مشكلات فرهنگى را به چه مرجعى بايد عنوان كرد. اگر مىدانستم به كجا بايد شكوه برد اين يادداشت خطاب به آن دستگاه نوشته شده بود.
1326- سابقه نقل مندرجات بى ذكر مأخذ
تقىزاده در روزنامه كاوه شماره 9 سال 2 (مورخ اكتوبر 1921 نوشته است:
مسامحه در رعايت حق تأليف – از قرارى كه اخيراً مكرراً ديده شد بعضى از جرايد ايران مقالات روزنامه كاوه را اقتباس و در صفحات خودشان درج مىكنند بدون آنكه با صراحت لازم به مأخذ مقاله اشاره بكنند و فقط بعضى از آنها در آخر مقاله به خط ريزى يك لفظ «كاوه» مىگذارند كه مانند امضاى نويسنده مقاله به نظر مىآيد. حاجت به توضيح نيست كه اين فقره، مسامحه و بلكه هتكى است در حق تأليف كه از حقوق مسلمه انسانى است.
اين مقالات كه در تصنيف آنها زحمت زياد كشيده مىشود مانند كتبى است كه نويسندگان آنها حق مالكيت معنوى بدانها دارند و اين گونه نقل و اقتباس مقالات حكم غصب دارد. بايد در صورت نقل يكى از مقالات كاوه نقلكننده – اگر رعايت حق و درستكارى بنمايد – در اول مقاله به خط جلى تصريح بكند بر اين كه آن مقاله از كاوه نقل شده بدين عبارت: «نقل از روزنامه كاوه منطبعه برلين – شماره…. مورخه… سنه…» ورنه به حق نويسنده اصلى تخطى شده، فمن بدّله بعد ماسمعه فانّما اثمه على الذين ببدلونه.
علاوه بر اين نقل بدون تصريح به مأخذ، بعضى از جرايد ايران در موقع نقل مقالات كاوه تغييراتى هم در متن آنها داده و تحريف و تبديل كرده بعضى جاها حذف و بعضى مواقع الحاق مىكنند. اين فقره حتى از مسامحه اول هم بدتر است.
اميدواريم ارباب جرايد و نشريات ايران بعد از اين محض حفظ حقوق خود و رعايت نظم و قانون كه خود نيز از آن بايد بهرهمند شوند از اين عمل مكروه اجتناب نمايند.
1327- نامه درباره نسخههاى مهم براى حافظه جهانى
كميته ملّى حافظه جهانى – چون توفيق آن ندارم كه حضوراً نظر خود را در مورد دو نسخه قابل طرح در مجمع و سپس براى ارسال به يونسكو گفته باشم اين چند سطر را تصديع مىدهد:
تهيّه معرفى نامه براى نسخههاى مسالك و ممالك (موزه ايران باستان) و ذخيره خوارزمشاهى (نسخه كتابخانه مركزى) البته دور از صواب نبوده است ولى چون پس از آن معرّفى سفينه تبريز (كتابخانه مجلس) و اسناد وقفى آستان قدس رضوى رسيد و اين چهار مورد پيشى گرفته است بر ساير نسخهها، اينك بنده سفينه تبريز را برتر و مهمتر از همه مىداند و براى مورد دوم انتظار داشتم ونديداد عصر صفوى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران مورد نظر قرار مىگرفت ازين لحاظ كه احتمال دارد هنوز نسخهاى از ميراث مكتوب به خط پهلوى در جزو حافظه جهانى ثبت و معرفى نشده باشد. در مورد معرفى ونديداد خانم دكتر ژاله آموزگار و خانم كتايون مزداپور بهترين كسانند كه صلاحيت تهيه معرفى نامه دارند. ايرج افشار
1328 – ابتكار دريايى براى دعوتنامه نامزدى
تورج دريايى براى مراسم نامزدى ازدواج دو كارت پستال قديمى يكى مردانه و يكى زنانه را انتخاب و از دوستان خود تقاضاى شركت كرده بود. عكس آن دو كارت را كه گوياى ذوق ايراندوستانه او و با گوست چاپ مىشود تا شركتى درين مراسم شده باشد.
1329- عكسى از تالار كمالالملك
دوست بزرگوار فاضل دكتر پرويز پرويزفر اين قطعه عكس را براى چاپ مرحمت كردهاند. اين عكس نشان دهنده بازديد جمعى از اروپائيان از تالار نقاشيهاى كمالالملك است.
1330- احساسات وطنى
اين قطعه شعر را هم دكتر پرويزفر از ميان اوراق قديمى خود مرحمت كردند. نكته مهم اين است كه شاعر ايرانى از مضمون اشعار شاعر بلژيكى اميل ورهائرن .E) (Verhaeren استفاده برده و در «ژنو» آن را سروده است.
«احساسات و تمنيّات يا عقايد و خيالات يكتن ايرانى كه سالها از وطن دور و بكلى مهجور افتاده بود:
ننشاند به غير آب وطن
آتش قلب سوزناك مرا
چون دهم جان بدان هوا باشد
كه به ايران برند خاك مرا
–
اى وطن جان من فداى تو باد
چو مرا ملك و مال مفقود است
غير جان در بساط چيزى نيست
غايت جود، بذل موجود است
–
اى وطن گرچه سخت بدبختى
غير عشقت مباد در رگ و پوست
بيشتر خواهمت شوى بدبخت
تا ترا پيشتر بدارم دوست
–
عاشقان وطن به هر جايى
از دگر مردمان پديدارند
خطرى گر رسد بر استقلال
دفع آن را به جان خريدارند
–
روح عاشق كه تا ابد زنده است
چه غم ار جسم او شود ويران
به سر تربتش اگر گذرى
بشنوى بانگ زنده باد ايران
–
اى وطن آرزوى ما آن است
كز هر آسيب در امان باشى
دوستانت كجا توان بينند
كه تو در دست دشمنان باشى
–
در بر آگهان، بدون وطن
زندگى بتر از ممات بود
و آن كه جانش كند فداى وطن
ابدالد هر در حيات بود
–
هر كه را عقل و دين و همت هست
وطنش را مقدّس انگارد
گهِ حاجت دفاع و حفظش را
يكى از واجبات بشمارد
–
وطنش را هر آنكه حرمت داشت
لايق شأن و احترام بود
وآنكه حبّ وطن نداشت به دل
نطفهاش از ازل حرام بود
–
پاس ناموس مهربان مادر
فرض فرزند با فطن باشد
و آن كه پاك است طينتش داند
مادر ثانوى وطن باشد
–
اى وطن گرچه غايبم ز برت
روز و شب حاضرى تو در بر من
غير عشقت به دل مباد مرا
جز خيالت مباد بر سر من
–
اى وطن گرچه دورم از بر تو
به تو نزديكتر ز هر نَفَسم
نتوانم بيايمت در پيش
همچو پندار در ژِنِو حبسم
رباعيّه وطنيّه
اى هموطنان مى به من مست دهيد
زان باده «اتفاق» گر هست دهيد
از دايره نفاق ما را بكشيد
در حفظ وطن به همدگر دست دهيد
1331- هفت كشور
در سال 1385 با همكارى مهران افشارى – متن دوست گرامى – داستانوارهاى آميخته به اخلاق و جغرافياى خيالى را از روى دو نسخه ناقص (مخصوصاً از اول و آخر) كه به دست آمده بود به لطف انتشارات فرهنگ منش چشمه با نامى كه به حدس و گمان بدان داده شد – هفت كشور و سفرهاى ابن تراب – به چاپ رسانديم و با همه جستجوها نشان ديگرى از آن نيافته بوديم.
خوشبختانه پس از يك سال فاضلى شريف و ارجمند – محمد شريفى – از راه مهر با تلفن مرا آگاه فرمود كه ازين متن ادبى در جلد پنجم تاريخ ادبيات فارسى در ايران تأليف مرحوم دكتر ذبيحالله صفا (قسمت سوم از بخش پنجم چاپ 13) براساس فهرست نسخههاى خطى كتابخانه دانشكده ادبيات و علوم انسانى كه مرحوم محمد تقى دانشپژوه تأليف كرده (1339) ياد شده است. بسيار موجب شادى شد.
شوقزده مهران افشارى را از ماجرا خبر كردم. هم او و هم من آن دو مرجع را ديديم و معلوم شد نسخهاى كامل و مصرحاً با نام و نشان از آن هست. دانشپژوه در معرفى خود از وجود نسخههاى ديگر هم مطلع شده بود. همه نسخههاى كامل با نام هفت كشور است كه مؤلف در خطبه آن را چنان نام گذارده است. خوشبختانه ما همان نام را به قرائن بر متن ناقص كه در دست داشتيم ولى از عنوان عارى است نهاده بوديم.
احمد منزوى براساس آنكه دانشپژوه متن را «تاريخ» برشمرده اين داستانواره را در آن مجلّدى از فهرست نسخههاى خطى فارسى خود آورده است كه به جغرافيا و تاريخ اختصاص دارد. ما چون در مجلّد مربوط به «افسانه» پى آن بوديم بىخبر و محروم مانديم ازين كه بتوانيم بدان نسخه دست بيابيم. كتاب اگرچه در زمينه مطالب اخلاقى و گردش در هفت كشور خيالى است ولى ذكر آن در قلمرو حكايات عوامانه بيشتر مناسب مىبود زيرا خود مؤلف در ديباچه رسم خود را بر آن نهاده كه «عام فريبتر باشد از جميع تواريخ». بودن لفظ تواريخ موجب شده است كه آن را در شمار كتابهاى تاريخ قلمداد كردهاند و ذهن دير درك ما در فهرست تواريخ پى آن نرفته و به دنبال قصههاى عوامانه بوده است. به هر تقدير چون متن ناقص دستياب را مفيد مىدانستيم به چاپ رسانديم و بر گفته ادوارد براون رفتيم كه به محمد قزوينى نصيحت كرده بود كار و تحقيق را به مرحله مفيدى خودتان كه مىرسد به چاپ برسانيد زيرا گاه انتظار اكمال و اتمام آن را نمىتوان داشت. بعدها ديگران آن نقائص و معايب را برطرف مىكنند.
در مورد هفت كشور همان حكمت براون رهنما بود و اين طور بختيارى كرد كه جناب شريفى ما را از موجود بودن نسخه كامل آن آگاه سازد.
مؤلف هفت كشور بنا بر ديباچه متن فخرى (فخر) بن امير هروى است كه در زمان شاه اسمعيل بن حيدر (….) مىزيست و ترجمهاى از مجالس النفائس امير عليشيرنوايى كرده كه به همت على اصغر حكمت چاپ شده. اين هفت كشور را به نام پادشاه مذكور كرده و درين باره سروده است «منم فخرى از جان ثناخوان او» و طبعاً به همين مناسبت در فهرست سپهسالار او را شيعى دانستهاند. اين كتاب در مدت سه سال تأليف شده و مؤلفش در بيتى گفته است:
خيال اندرين نسخه كردم سه سال
كه فارغ نبودم دمى زين خيال
اين بيت ميان يكصد و هجده بيتى است كه ميان ديباچه گنجانيده شده است.
نسخ اين تأليف كه با نام هفت كشور در فهرستها آمده به اجمال چنين است.
1. مجموعه دانشكده ادبيات كه در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران است به شمار ج33 و خط نستعليق كه ورق آخر تكميلى است و در آن كتابت 1085 ياد شده است (فهرست ادبيات سال 1339، ص 522 – 524).
2. مدرسه عالى سپهسالار شماره 5806 سده يازدهم و داراى افتادگى از پايان (فهرست آنجا سال 1356، جلد 5 ص 762 – 764).
3. انستيتوى نسخههاى شرقى فرهنگستان علوم ازبكستان مورخ 1179 شماره 8300 مورخ 1179 (فهرست آنجا جلد سوم سال 1955، ص 112).
4. انستيتوى نسخههاى شرقى فرهنگستان علوم ازبكستان مورخ 1244، شماره 3802/1 (فهرست آنجا جلد سوم سال 1955، ص 113).
5. كتابخانه ديوان هند (لندن). مورخ 1141 (فهرست آنجا تأليف هرمان انه ص1207 – 1208). خود كنار آن كه زمانى دور خوانده بودم يادداشت كرده بودم براى يأجوج مأجوج مفيد است.
6. كتابخانه بريتانيا به شماره 1963 .or (فهرست آنجا جلد 3: 1039، بخش كمى از آن است بدون نام مؤلف.
1332 – آفريننامه (پيشكش به دكتر محمدامين رياحى)
چند سال پيش، دوستانى چند كه سپاسگويى به مقام بلند پژوهشى، ادبى و فرهنگى دكتر محمدامين رياحى را تكليف مىدانستند از دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى و اين پُر تقصير خواستند مجموعهاى از مقالات مرتبط با زمينههاى فكرى و ذوقى آن بزرگوار گردآيد و بهچاپ برسد تا همچون «ران ملخى» به يادگار پيشكش به آن دوست ديرين و ادبشناس بشود. پس در نامهاى از ياران، دوستداران و شاگردان جناب رياحى و بعضى از پژوهشگران قلمرو ايرانشناسى خواستار شديم كه مقاله بفرستند.
نام اين مجموعه از ميان عناوين متون پيشينه زبان فارسى برگزيده شد تا گوياى ژرفايى احترام جامعه فرهنگى ايران نسبت به خدمات دكتر رياحى و نمودار دلبستگى همگى به ادب كهن اين سرزمين باشد، و آن «آفريننامه» است.
مدتى نزديك به دو سال به گردآورى مقالات گذشت. هرچه مىرسيد كه در خور مىبود به تدريج به دست دوست فاضل آقاى نادر مطّلبى كاشانى گذاشته مىشد و ايشان به ترتيب زمان رسيدن مقاله آنها را به حروفچين مىسپرد.
چون چندى است كه تعداد مقالهها نزديك به صد رسيده است و نويسندگان مقالهها به حق بىتابى خاص در انتشار آن نشان مىدهند و براى آنكه مراتب احترام و ارادتشان به آگاهى جناب رياحى برسد تصميم بر آن شد كه مجلّد اول حاوى چهل مقاله مىباشد هرچه زودتر به همّت قابل تقدير ناشر دلسوز – طهورى – كه از پاسداران ادب فارسى است در سال كنونى انتشار بيابد و بيش ازين ديرى و درازى كار دامنه نگيرد و بر شرمندگى افزوده نشود. پس ناگزير مقالهها به ترتيب تاريخ رسيدن آنها انتشار خواهد يافت نه ترتيبى ديگر.
توضيح اين طرفه هم ضرورى است كه آداب تقديم كردن اينگونه ارمغانهاى ادبى چنان حكم مىكرد كه مجموعه ناگهان به دست گيرنده آن برسد تا حقيقةً صورت تحفهاى نادانسته داشته باشد و بىخبر از دوستى به دوستى برسد. ولى در ايران اغلب نويسندگان مقالهها، پيشاپيش «مُهدى اليه» را از نوشته خود آگاه مىسازند و مدتى است كه جناب رياحى به همين شيوهها از گردآمدن چنين مجموعهاى اطلاع حاصل فرموده است. پس شفيعى كدكنى و من و كاشانى با شرمندگى ازيشان عذرخواه زشتى ديرشدگى انتشار و كوتاهىهاى پيش آمده هستيم. چون خوانندگان اين يادداشت، دلبند خواهند بود كه چه مقالهها و از چه كسانى در سراسر اين مجموعه خواهد بود فهرست آنها (به ترتيب الفبايى نام نويسندگان) درين يادداشت به آگاهى دوستداران رسانيده مىشود.
فهرست مقالات
1. آريان، قمر (دكتر): عليرضا عبّاسى
2. آلداود، سيّد على: «احمدا» در ادب فارسى
3. آموزگار، ژاله (دكتر): استدلال مزديسنايى در برابر «نيستخداگويان» ترجمه فصل پنج و شش كتاب شكند گُمانيك وزار
4. آيدنلو، سجاد (اروميه): پر تقليدترين بيت فردوسى در منظومههاى پهلوانى پس از شاهنامه
5. ابوالقاسمى، محسن (دكتر): يسن 46
6. احمدى گيوى، حسن (دكتر): ويژگى تركيب زبان فارسى
7. ادارهچى گيلانى، احمد (رشت): گزينه قطران تبريزى و بيتهايى بازيافته از او
8. اديب برومند، ع.: تاريخچه مينياتور و مكتب تهران
9. اذكائى، پرويز (همدان): خواجه يوسف همدانى
10. استعلامى، محمد (دكتر) (تورنتو): نقد هجويرى بر كار صوفيان
11. اسلامىندوشن، محمدعلى (دكتر): زبان فارسى افزونتر از يك زبان
12. اشراقى، احسان (دكتر): توصيف بازار و اصناف قزوين در نامه هفتاد ذرعى شاه تهماسب بهسلطان سليم عثمانى
13. افشار، ايرج: شاگردان مهاجر مدرسه آمريكائى در مدرسه علميه حيات جاويد و رفتار رشديه
14. افشارى، مهران: خرقه مرقّع
15. اقتدارى، احمد: دانش دريايى جغرافيايى فردوسى درست است!
16. اميدسالار، محمود (دكتر) (كاليفرنيا): نكاتى در باب مقدمه داستان اشكانيان در شاهنامه
17. انزابىنژاد، رضا (دكتر): چيستى و چرايى شعريّت نثرهاى عرفانى
18. انوار، عبداللّه: جهت در منطق
19. انورى، حسن (دكتر): تجربههاى من در فرهنگنويسى
20. باستانى پاريزى، محمدابراهيم (دكتر): مرثيه مرسيه
21. برجيان، حبيب (دكتر): ايرستان
22. بيات، كاوه: مدرسه اتحاد ايرانيان باكو در دفاع از ايرانيت
23. بيانى، شيرين (دكتر): برهانالدين محقّق ترمذى «بينشمند راستين» و معلّم مولانا جلالالدين
24. پارسى نژاد، ايرج (دكتر) (لس آنجلس): بهار: منتقد ادبى
25. پرهام، سيروس: دژ نبشت سارويه
26. پورجوادى، نصراللَّه (دكتر): رابطه عطّار با خواجه يوسف همدانى و مباركشاه مرورودى
27. پورنعمت رودسرى، منيژه: پژوهشى درباره زندگى، سخنان و انديشههاى حاتم اصم
28. جعفرىمذهب، محسن (دكتر): ابن بطوطه و سربداران
29. جهانگرد، فرانك: شاه بن شجاع كرمانى: احوال و سخنان او
30. جيحونى، مصطفى (اصفهان): شاهنامه
31. حاكمى، اسماعيل (دكتر): تصوير هفت كشور در متون ادب فارسى
32. خالقىمطلق، جلال (دكتر) (هامبورگ): راهيافتن يك گشتگى زشت در چاپهاى شاهنامه
33. خديش، پگاه: شرح احوال و اقوال شقيق بلخى
34. خوانسارى، محمد (دكتر): برداشتى نو از داستان آفرينش آدم در «مرصادالعباد»
35. داودىمقدم، فريده: ابليس
36. دبيرسياقى، سيّدمحمد (دكتر): ميرزا صالح خان آصفالدوله تبريزى باغميشهاى
37. درياگشت، محمدرسول: اولين شهردار تهران در سال 1325قمرى
38. دريايى، تورج (دكتر) (لس آنجلس): مباحثات روشنفكرانه ميان زرتشتيان و مسلمانان در قرون دوم و سوم هجرى
39. دوستخواه، جليل (دكتر) (استراليا): شاهنامه پُشتوانه فرهنگ ايرانى و شناسنامه ايرانيان
40. دولتآبادى، دكتر هوشنگ: نگاهى به روزگار شهريارى جمشيد، ضحاك و فريدون
41. دهقانى، محمد (دكتر): بابى از اين كتاب نگارين «در سر داشتن» و چند نكته ديگر در گلستان
42. ذوالفقارى، حسن (دكتر): ملك خورشيد و دختر شاه بنارس، سرايندهاى ناشناس
43. رادمهر، فريدالدين: حارث بن اسد محاسبى
44. رضازاده لنگرودى، رضا (دكتر): جنبشهاى بخارا در عصر ابومسلم خراسانى
45. رضا، عنايتاللَّه (دكتر): تاريخ و تاريخنگارى
46. روحبخشان، ع. (مترجم): اولين ترجمه يك منظومه فارسى به فرانسه، نوشته فرانسيس ريشارد
47. رودگر، قنبرعلى: گذرى بر زندگى و اشعار ايرج ميرزا
48. روشنىزعفرانلو، قدرتاللَّه: اولين مدرسه جديد در اسفراين
49. سبحانى، توفيق ه’ . (دكتر) (مترجم): گلشنراز شيخ محمود شبسترى، نوشته عبدالباقى گولپينارلى
50. ستوده، منوچهر (دكتر): حدود ختن – تاجيكان چين
51. سجادى، سيدصادق (دكتر): وقايع عصر شاه شجاع مظفرى در كتاب مناهج الطالبين علاء القزوينى
52. سعيدى، خسرو: بيمه حوادث تا نظام جامع تأمين و رفاه اجتماعى
53. سعيدى، علىاصغر: سفرنامه جهانگرد بىنام
54. سميعى (گيلانى)، احمد: نكاتى چند درباره شعر نو فارسى
55. سيدحسن عباس (دكتر) (بنارس هندوستان): رساله وارسته در دفاع شيخ حزين و حاكم لاهورى
56. شعبانى، احمد (دكتر) (اصفهان): «روزنامه سفر بنادر»، به قلم ميرزا عبداللّه شيرازى
57. شفيعىكدكنى، محمدرضا (دكتر): فصالى يك ژانر ادبى كراميان
58. شفيعيون، سعيد (دكتر): تحقيقى درباره زندگى و احوال و اقوال احمد حرب اصفهانى نيشابورى
59. شهيدى، سيّدجعفر (دكتر): تأثير موالى در روى كار آمدن عباسيان
60. شيخ الحكمائى، عمادالدين: سه نكته در باب نزهةالمجالس
61. صادقى، علىاشرف (دكتر): اشعارى تازه از لامعى دهستانى
62. صنعتىزاده، همايون (كرمان): ملكه آمازونها، اسكندر مقدونى و نظامى گنجوى
63. طباطبايىمجد، غلامرضا (تبريز): شريعت در طريقه شيخ صفىالدين
64. عاطفى، حسن (كاشان): دو ديوان كهن از روزگار مغول
65. عظيمى، ميلاد: نكتهها هست بسى
66. عليزاده غريب، حسين: كرتير در كتيبههاى نقش رستم و سر مشهد
67. عمادى، عبدالرحمان: شعرى هخامنشى درباره آفرينش شادى براى مردم كه نوزده بار سرخط نوشتارهاى هخامنشيان تكرار شده
68. غفارىفرد، عباسقلى: اهل اختصاص
69. غفرانى، محمد (دكتر): رندِ نمازگزار
70. قادرى، تيمور (دكتر): كههاى موصول در فارسى ميانه
71. قربانپورآرانى، حسين (دكتر)(كاشان): تأويل در كشفالاسرار (تلقى عرفانى از آيات قرآنى در نوبه ثالثه)
72. قريب، مهدى: پيشنهاد تصحيح چند بيت از ويس و رامين
73. قهرمان، محمد (مشهد): عرفاتالعاشقين و كاروان هند
74. كريمزاده تبريزى، محمدعلى (لندن): مظفرالدين شاه و نشان زانوبند
75. گُلبن، محمد: كوزهكنانى، تاجر آزادىخواه تبريز
76. گلشنى، عبدالكريم (دكتر): نگاهى به منابع سفرنامه اولئاريوس
77. مايلهروى، نجيب: يادداشتى درباره جان و جهان
78. مجيدى، عنايتاللَّه: طالعنامه كيخسرو و چند بهره تاريخى و جغرافيايى آن
79. محسناردبيلى، يوسف: كاغذ، كتاب، كتابخانه در جهان باستان و ايران قبل از اسلام
80. مزداپور، كتايون (دكتر): قصّههاى بهرام گور در شاهنامه
81. مشرّف، مريم (دكتر): در حلقه نيلوفر، نگاهى دوباره به شعر كسايى مروزى
82. مطّلبى كاشانى، نادر: رساله قلميه، اثر عزالدين عبدالعزيز كاشى
83. موحدى، محمدرضا (قم): قطرههايى از «بحرالحقايق و المعانى»، تفسيرى عرفانى از نجمالدين رازى
84. مهدوى دامغانى، احمد (دكتر) (فيلادلفيا): معتوك و معتوه (در قصيده ايوان مدائن)
85. ميرافضلى، سيدعلى (رفسنجان): سير تاريخى يك مثل منظوم فارسى (از كوزه همان برون تراود كه دروست)
86. مؤيد، حشمت (دكتر) (شيكاگو): شرح احوال و اشعار فارسى باقى، شاعر عثمانى
87. نصراللهى، يداللَّه: ابن يزدانيار ارموى و «روضةالمريدين»
88. نوشاهى، عارف (دكتر) (اسلام آباد): پلاسپوش بلخى
89. نيسارى، سليم (دكتر): تضمين حافظ از شعر رودكى
90. وجدانى، فريده: مقايسه عناصر غالب بلاغى در شعر خاقانى و سعدى
91. هنر، محمدعلى: صيغههاى «بودن»
92. ياحقى، محمدجعفر (دكتر) (مشهد): رودكى و خيام
A Persian Translation of Dioscorides :Huang ,A`lam .1
a review essay :eAt¤t¤ar sufism and Ismaeilism :Hermann ,Landolt .2
1333- درگذشت ان. ك. اس. لمبتون
ان. ك. اس. لمبتون (كه خود در خط فارسى «لمبتن» مىنوشت) نود و شش سالگى را گذراند (متولد 1912) و در زادگاه خود – شمال انگلستان – درگذشت (19 ژوئيه 2008). نزد ما ايرانيان او بيشتر به «ميس لمبتون» شهرت داشت. چون روزگارى كه پايش براى پژوهش دانشگاهى به ايران باز شد دخترى بود جوان (1934 در اصفهان). چندى هم آنجا در بيمارستان يا مدرسه مرسلين خدمت مىكرد. پس از آن باز سالهاى 1936 – 1937 را در ايران گذرانيد. زندگيش درين دوران با دريافت كمك تحصيلى memorial Ouseley و سپس كمك مسافرتى آقاخان مىگذشت. دوستان نزديك او را «نانسى» مىناميدند.
او از خانواده اشرافزادگان شمال جزيره برآمده بود. پدرش پسر ارل دارام دوم Earl) (of Durham بود. از آغاز جوانى به ورزش به ويژه اسبسوارى در مزارع و مراتع اجدادى علاقهمند بود. ورزش لطيفه در زندگى او بود. تحصيلات دانشگاهى را در مدرسه زبانهاى شرقى لندن به پايان رسانيد و از 1945 تا 1979 كه بازنشسته شد استاد همان دانشگاه بود. البته به عضويت فرهنگستان انگلستان كه مقام علمى فرهنگى و واجد حيثيتى والايى است رسيد. لمبتون دو چهره داشت: سياسى و پژوهشى. در جامه سياست بانويى بود برآورنده آمال دولت متبوع خود، همفكر و همراه سر ريدر بولارد و آن طبقه از رجال سياسى انگليس كه ريشه در افكار قرن نوزدهم داشتند و پس از آن مشاور تاريخدان امور ايران بود براى بخش شرق وزارت خارجه آن كشور.
موقعى كه در دانشگاه درس مىخواند استادانش سر دنيسن راس Ross .D (كه مشوق او به تحصيل معارف شرقى بود) و H.A.Gibb (عربى دان)، ولاديمير مينورسكى و سيد حسن تقىزاده بودند. در 1939 به اخذ درجه دكترى نائل شد. رسالهاش را درباره تشكيلات سلجوقيان گذرانيد. پس از آن مقام وابسته مطبوعاتى سفارت انگليس در تهران را پيدا كرد. موقعى كه جنگ جهانى شعلهور بود و ايران به اشغال نظامى روس و انگليس درآمده بود. طبعاً وابستگى مطبوعاتى در آن دوره اهميت خاص داشت زيرا با رفتن رضاشاه و عنوان شدن آزادى، مطبوعات زيادى در تهران به انتشار پرداخته بودند و سفارت انگليس دفتر مطبوعاتى ايجاد كرد و در آغاز به چند نفرى از زبده نويسندگانى كه سابقه غيراستبدادى داشتند مانند بزرگ علوى در آنجا كارى داده بودند. در آن وقت ايرانشناس جوان ديگر – الول ساتن – كه در اسكاتلند تحصيل كرده بود سمت معاونت لمبتون را داشت. در آن اوقات آلمانها در ايران نفوذ معنوى داشتند. پس يكى از فعاليتهاى اساسى دولتهاى روس و انگليس مبارزه فكرى از طريق مطبوعات و نشر خبرنامه و ورقهاى تبليغى بر ضد آلمانها بود و طبعاً لمبتون عامل اجراى چنين فكرى مىبود و به مناسبت اين گونه خدمات مربوط به دوره جنگ بود كه عنوان “OBE” به او داده شد.
انگليسها نشرياتى را كه در لندن و دهلى منتشر مىكردند و طبعاً لمبتون از كم و كيف آنها مطلع بود اداره Victory House به مباشرى بنگاه پيادهرو در خيابان نادرى نزديك به نبش شمال شرقى چهارراه يوسفآباد پخش مىكردند. اين مغازه نزديك دبيرستان فيروز بهرام بود، يعنى در يكى از خيابانهاى اصلى كه روشنفكران و دانشآموزان از كنار آن مىگذشتند. من كه تا سال 1323 در آن مدرسه درس مىخواندم با دوستان اغلب سرى به آن مغازه مىزديم. مجله روزگار نو (چاپ لندن) و مجلههاى شيپور و هلال (چاپ دهلى) همه به آنجا مىرسيد و به فروش مىرفت. يادم است كارت پستال قشنگى از نقشه ايران چاپ كرده بودند كه تصوير بهترين امتعه هر شهرى كنار نام آن شهر چاپ شده بود و براى تحبيب آن را توزيع مىكردند. ديدنى ديگرى كه چاپ كردند و به بهاى مناسبى مىفروختند غزليات حافظ بود (هر غزل بر روى يك كارت و به خط خوش) كه در قوطى قشنگى قرار داشت و به آن فالنامه حافظ نام داده بودند. جز آن كارت پستالهايى ساخته بودند از مينياتورهاى تازهساز مربوط به مجلسهاى ضحاك در شاهنامه كه هيتلر را با به جاى ضحاك نشانيده بودند. صحنه آخرى مجلسى بود كه جسد هيتلر از سويى به حال خفتبار مىبردند و چرچيل و استالين و روزولت پيروزمندانه از سويى فرامىرسيدند. و درين كارتها ابياتى چند از شاهنامه نقل شده بود. دفتر مطبوعاتى سفارت انگليس پخشكننده آنها ميان همگان بود. بعدها همين حسن عرب كه مدير پيادهرو بود مدتى در آبادان به انتشار روزنامه پرداخت و جزو حواشى منتسب به سياست انگليس و سياسيون جنجالى ايران و از مبارزهكنندگان رسمى با دكتر مصدق بود. ديگر از اقدامات آن دفتر مطبوعاتى ترتيب مسافرتى بود كه براى چهار نفر از روزنامهنگاران داده شده بود كه به انگليس بروند و از مراكز فرهنگى و تبليغاتى عليه آلمان ديدار كنند. آن طور كه در خاطرم مانده خليل ملكى (از روزنامه رهبر)، صادق سرمد (مدير صداى ايران)، مهندس رضا گنجهاى (مدير باباشمل) و حسين حجازى (مدير مجله جهان نو) به اين دعوت رفتند.
لمبتون سالهاى 1940 تا 1944 را در اين سمت سياسى گذرانيد و چون آتش جنگ فرو مُرد در سال 1945 مقام تدريس فارسى و بعد تصدى آن بخش را با عنوان «سنيورى» يافت و از سال 1953 رياست بخش فارسى را عهدهدار شد تا اينكه در 1979 به بازنشستگى رسيد. همكاران و دانشجويانش در سال 1986 مجموعه مقالاتى به نام Lambton In .Honour of Ann.K.S به او اهدا كردند (شماره يك سال 49 بولتن تحقيقاتى مدرسه زبانهاى شرقى و افريقايى). جز آن در 1953 به او عنوان افتخارآميز D.Lit دانشگاه لندن و در 1971 دكتراى افتخارى دانشگاه دارم داده شد و در سال 1973 دكتراى افتخارى دانشگاه كمبريج را دريافت كرد. همچنين چند فرصت مطالعاتى افتخارى يافت و چندى هم رياست مركز خاورميانه دانشگاه لندن را عهدهدار بود.
نخستين بار نام او را بالاى مقالهاى ديدم كه درباره «ايران» نوشته بود و در مجله آينده دوره سوم (1324) در سه شماره طبع شد. من تازه دوره متوسطه را به پايان برده بودم كه آن را خواندم. آن مقاله با نگاه همهجانبه زيركانه در زمينه تاريخى و سياسى نوشته شده بود. نگاه جامع و روشنى بود از آنچه درباره ايران مىدانست و براى كسى كه جز كتاب درسى و روزنامههاى خبرى عصر پهلوى و بعد سه چهار سال روزنامههاى از بند جسته را نخوانده بود مطلبى جدّى و تحليلى بود. او در آن نوشته نشان مىداد كه خصائص ايرانى چه بوده است و چه سرنوشتى را در پيش دارد. هنوز قضيه دلسوز آذربايجان و پس از آن صلاى ملى شدن نفت مطرح نشده بود. همه گرفتاريها ناشى از فشار نظامى متفقين بود و گرانى و كمآذوقگى. حزب توده هم هنوز چهره واقعى خود را ننموده بود كه چه زير سر دارد. مقاله لمبتون متن گفتارى بود كه در انجمن آسيايى لندن خوانده و در نشريه آنها چاپ شده بود. طبعاً در آن وقت آن سخنرانى براى آگاه كردن اعضاى انجمن و طبعاً بخشى از هيأت حاكمه و سياسيون جوان بريتانيا بود. آنقدر كه به يادم مانده است ترجمه فارسى گفتار نوشته حسينعلى سلطانزاده پسيان بود. قطعاً نخواسته بود كه نامش منعكس شود چون بىامضا چاپ شده بود. از آغاز تأسيس بخش مطبوعاتى ناچار از ايرانيان كمك مىگرفتند كما اينكه شنيدهايم بزرگ علوى و احسان طبرى هم درين مبارزه قلمى با هيتلر كمك مىكردهاند.
در مجله آينده ذكرى از آن نشده بود كه نويسنده مقاله بانويى است، تا اينكه در همان اوقات در روزنامه مرد امروز ديدم تصوير كارت ويزيت سيد محمد تدين را خطاب به لمبتون چاپ كرده بود كه تدين به خط خود به براى لمبتون عنوان «جناب آقاى ميس لمبتون» داده بود. محمد مسعود براى مفتضح كردن تدين كه مفهوم و معنى «ميس» را نمىدانسته است آن كارت را به چاپ رسانيده بود. از كجا به دستش رسيده بود معلوم نيست. البته تا چندى اين مطلب زبان به زبان مىگشت و در ميان باسوادها و رجال وسيله مضحكه شده بود. نسبت به بىسوادى تدين (زيرا پيش از آن هم او نام يكى از كتابهاى خود را «پل بر» P.Bert گذاشته بود كه مؤلف كتاب علمالاشياء براى محصلين فرانسه بود و چون در فرانسه كتابها را به نام مؤلف مىشناختند و آن كتاب به «پل بر» شهرت داشت تدين تصور كرده بود كه نام نوعى كتاب پل برست).
لمبتون بىگمان يك ايرانشناس نمونه بود. هم درست و عميق درس خوانده بود و استادان ماهر ديده بود، هم اينكه سراسر ايران را زمانى كه هنوز فرهنگ كهنش بر جاى بود به چشم پژوهشگرى و موشكافى گردش كرده بود. به اصطلاح معمولى «وجب به وجب» جاها را رفته بود و بالاخره بسيارى از رجال ايران را مىشناخت و ضمناً آن طور كه نوشتههاى سياسى و مربوط به جريان امور او نشان مىدهد نظرياتش پيش مقامات دولتش داراى وقار و اعتبار بود. نگاهى به فهرست نوشتههاى او (تا آنجا كه در بولتن مذكور ضبط شده است و مقدار عمده پس از آن ايام را فرزندم آرش از دوستم كامبيز اسلامى از مديران كتابخانه دانشگاه پرينستون گرفته است) شايد بتواند گواه اين نظر باشد.
1942: ايران نو و آينده – 1943: نظرياتى درباره وضع ايران – 1943: ايران (همان كه در مجله آينده چاپ شده) – 1946: مسئله آذربايجان – 1946: بعضى مسائل روياروى ايران – 1947: آذربايجان و انتخابات – 1950: ايران، نگاه سياسى و اقتصادى (سه بار چاپ شده است) – 1952: دستور ارضى نو در ايران – 1961: ايران امروز – 1965: توسعه روستايى و اصلاحات ارضى – 1969: تحولات ارضى و تعاونيهاى روستايى – 1969: اصلاحات ارضى ايران – 1969: تعاونيهاى روستايى در ايران – 1971: اصلاحات ارضى و شركتهاى تعاونى و چند تا ديگر از همين مقولات. حتى بايد دانست كه او در سال 1971 مقالهاى درباره اصلاحات ارضى حبشه و در سال 1972 درباره شركتهاى تعاونى عراق نوشت.
مطالعات او در زمينه مسائل ارضى ايران ريشهاى دراز داشت. او از وقتى كه در اصفهان اقامت داشت (1934) به مسئله آب و زمين توجه كرده و دومين مقاله خود را در سال 1938 درباره تقسيم آب زاينده رود نوشته بود و پانزده سال پس از آن بود كه «شاه كتاب» خود را به نام مالك و زارع منتشر كرد (1953) يعنى نزديك به هشت سال پيش از جريان اصلاحات ارضى.
اين را هم نوشتهاند و خواندهايم كه در زمان حكومت ملى دكتر مصدق به معرفى لمبتون بود كه رابرت زهنر Zaehner .R.Ch استاد ايرانشناسى دوران ايران باستان (مخصوصاً متخصص زروان و زردشت) از سوى دولت انگليس به ايران اعزام شد كه به مناسبت آشنايى با طبقات مختلف موجبات تغيير دولت مصدق را از طريق نفوذ در مجلس و برانگيختن افكار عمومى فراهم كند و پس از اين كه حكومت قوامالسلطنه بر سرِ كار آمد و چند روزه سرِ زا رفت (سى تير 1331) زهنر ماندن در ايران را مصلحت نديد (يا انگلستان نديد) و به لندن بازگشت. چون زهنر درگذشت لمبتون «مرگنامه» دربارهاش نوشت. اينك با رفتن لمبتون ديگر امكانى نيست كه روزى سبب گزينش او از سوى لمبتون در اين جريان سياسى روشن شود. از آن زن «تودار» بعيدست كه يادداشتى از خود برجاى گذاشته باشد (علاقهمندان به بررسى تحليلى دكتر فخرالدين عظيمى كه براساس مدارك وزارت امور خارجه انگليس نوشته شده است مراجعه فرمايند).
جزين لمبتون مورد علاقه سر ريدر بولارد وزير مختار انگليس در ايران بود. آنچه شنيدهايم آن شخص نظر خوشى نسبت به ايران نداشت. ساعد و علاء و تقىزاده اشاراتى به بدمنصبى و بدخواهى او در نامههاى خود ذكر كردهاند. اما خانم لمبتون پس از درگذشت بولارد در بولتن مدرسه زبانهاى شرقى (1977) مرگنامهاى درباره او نوشت و آنقدر كه به ياد دارم بولارد هم در نامههاى خود كه چاپ شده است از لمبتون به احترام ياد كرده است.
لمبتون آنطور كه از فهرست نوشتههايش مشهودست هماره موضوع اصلاحات ارضى و طرز اجرا و نتايج آن را دنبال مىكرد و چنانكه ديده شد چندين مقاله در آن زمينه نوشت. در حقيقت جريان را همراه مطالعات تاريخى و اجتماعى خود كه از روزگار جوانى تا نيمه راه عمر درباره زمين و آب و مالك و رعيت براساس متون تاريخى و مشاهدات شخصى به مرحله پژوهشى رسانيده بود تعقيب و تطبيق مىكرد. درست مىدانست گذشته چه بود. پس دلبند بود بداند كه درين دوره و زمان به كجا مىكشد. مسلماً به دنبال كردن موضوع علاقهمند بود زيرا موقعى كه دوستم دكتر حسن ارسنجانى درگذشت و من يادداشتى در مرگ او نوشتم و در راهنماى كتاب چاپ شده بود لمبتون آن نوشته را خوانده و به دكتر تورخان گنجهاى (دستيارش در تدريس دانشگاه) گفته بود چرا افشار در مقاله خود يادى از كوشش حسن ارسنجانى در مورد اصلاحات ارضى نكرده است. لمبتون در كتاب منفرد و مقالات خود نسبت به طريقه اصلاحات ارضى انتقادات نوشت و اصولاً رفتار شاه را نمىپسنديد. تلويحاً انقلاب سفيد را نادرست مىدانست.
لمبتون موقعى كه به تدريس در دانشگاه لندن منصوب شد (يا پيش از آن) اگر اشتباه نكنم معرّف دكتر هدايتالله حكيمالهى از نويسندگان دوستدار و پيرو سيد ضياءالدين طباطبايى بود و براى تدريس فارسى روزمره به آن دانشگاه دعوت شد.
اما لمبتون عالم. ايشان در چند موضوع از متخصصان ممتاز بود و اگرچه نخستين رساله چاپ شده او گردآورى و بحث دستورى راجع به سه لهجه ارانى (جوشقانى، ميمهاى، و ولاترويى) است (1938) اين رشته را دنبال نكرد. اما براى قلمرو كار خود كه تدريس زبان فارسى بود با توجه به ضرورت زمانى دو كتاب تأليف كرد كه دانشجويانش با روش نوين مطلوبترى زبان فارسى را بياموزند نه بر گرده اسلوبى كه انگليسها در هندوستان بنياد نهاده بودند. او يك دستورزبان و سپس كليد دستورزبان نوشت كه هنوز كتابى زنده است. ديگر فرهنگ كوچكى فراهم ساخت كه بسيار كارآمدتر از «ريچاردسون» و اقران آنها بود.
بررسيها و پژوهشهاى ديگر او را تا جايى كه در دسترس دارم يا ديدهام درين گروهها مىتوان برشمرد:
مطالعات سلجوقى
1939 : كتاب تشكيلات سلجوقيان
1957 : تشكيلات ادارى سنجر بر اساس عتبةالكتبة
1968 : ساختار درونى امپراطورى سلجوقى
1973 : سلجوق – غز در ايران
مطالعات مغولى
1986 : تشكيلات مالى مغولى در ايران (دو بخش)
1988 : تغييرات مفهوم قضاوت در دوره سلجوقى و ايلخانى
نظريه سلطنت و حكومت و قضاوت
1954 : نظريه سلطنت در نصيحةالملوك
1956 : نظريه حكومت در ايران
1959 : تحولات دفتر داروغگى
1962 : قضاوت در ايام سلطنت قرون وسطايى ايران
1963 : دفتر كلانتر در دوره صفوى و قاجارى
1965 : اقطاع
1971 : سياست نامههاى اسلامى
1978 : قديمىترين اصول دولتمدارى تيمورى (حافظ ابرو – نظام شامى)
1980 : نظريه حكومت در ايران قرون وسطى (كتاب)
1980 : نظريه قدرت در قرون نهم و دهم هجرى
1981 : دولت و حكومت در دوران قرون وسطى
1988 : مفاهيم قدرت در ايران قرون يازدهم تا نوزدهم
1991 : رفتار فردى در نظريه وزارت
1994 : پيشكش
1995 : صوفيان و دولت در ايران قرون وسطى
1997 : اوقاف در ايران
قاجار و مشروطيت
1958 : جمعيتهاى سرّى در انقلاب مشروطه
1961 : جامعه ايران در عصر قاجار
1963 : جمعيتهاى سياسى ايران 1906 – 1911
1965 : رژى تنباكو پيشدرآمد مشروطه
1967 : قضيه حاجى نورالدين
1970 : تجارت ايران در اوائل دوران قاجار
1970 : علماى ايران و تحولات مشروطگى ايران
1971 : قضيه حاجى عبدالكريم تاجر
1977 : تجديد حيات ايلى و انحطاط بوروكراسى
1981 : تغييرات اجتماعى ايران در قرن نوزدهم (و 1993)
1988 : ساماندهى ايران در نيمه دوم قرن بيستم
اسلام در ايران
1943 : نفوذ معنوى اسلام در ايران
1954 : جامعه اسلامى ايران
1954 : مقدمه بر كتاب اسلام و روسيه از اسميرنوف
1962 : تجارت در عصر وسطاى اسلامى
1964 : مرجع تقليد و نهادهاى دينى
1970 : همكارى در مديريت تاريخ اسلام كمبريج (دو جلد)
1970 : نگاهى به جهاد در قرن نوزدهم
1974 : تفكرات سياسى اسلامى (دو مقاله)
جغرافياى تاريخى
1990 : قم، تكامل يك شهر قرون وسطايى
1992 : قناتهاى يزد
بهترين نوشتههاى درين باره مقالاتى است كه در دائرةالمعارف اسلامى درج شده و از آن جمله است: بيهق – اصفهان – قزوين – كرمان – كرمانشاه – شيراز – يزد. همچنين مقاله كوتاه مستقلى دارد درباره نكتهاى از تاريخ قم.
سندشناسى و تاريخنگارى
1952 : دوسيورغال صفوى
1991 : تاريخهاى محلى ايران
1999 : آثار و احياء تأليف رشيدالدين فضلالله و زراعت پيشگى او
انتقاد كتاب
ندرة بر كتابهاى مهم معرفى و انتقاد مىنوشت.
لمبتون از نويسندگان پيوسته و دلبسته به دائرةالمعارف اسلامى (بريل) بود و در دوازده مجلد آن (و يك ضميمه) مقالات زياد و اساسى دارد كه درباره ايران است (از 1954 به اين سو) عناوين آنها چنين است و نشاندهنده تنوع مطالعاتى او:
انوشيروان خالد – بلديّه (ايران) – بيهق – ضريبه (ايران) – داروغه – دوانى – دهقان – ديوان (ايران) – جمعيت – حاجى ابراهيم خان كلانتر (دو بار) – حاجب – سلسلههاى شرقى – حسبه (ايران) – تاريخ ايران تا هجوم تركمانان – تاريخ اصفهان – قاجار – كلانتر – قنات (ايران) – قوميت (ايران) – قزوين (جغرافيا و تاريخ) – خليفه در نظريه سياسى – خالصه – خراج (ايران) – خصى (خواجگان) – خداوند – كرمان – كرمانشاه – آبيارى (ايران) – محكمه (ايران) – زن (ايران) – مرتع (ايران) – مراسم (ايران) – مواكب بزرگان (ايران) – محمد شاه قاجار – نقارهخانه – پيشكش – صافى و صوافى (املاك خاصه) – شحنه – شيراز – سيورغال – تاريخنگارى (ايران) – وقف – وزير – يرغو (ديوان مغولى) – يزد – زايندهرود. بعضى از اين مقالات در ده صفحه است و اگر مجموعى از آنها در يك مجلد تنظيم و نشر شود يكى از بهترين مآخذ براى تاريخ بنيادهاى مدنى ايران است.
در دائرةالمعارف ايرانيكا هم چهار مقاله مفصل درج شده است: اقتصاد عصر ايلخانان، نوسازى شهرهاى ايران، اقطاع، فارس در دوره اسلامى.
لمبتون درباره اشخاص كمتر به اظهارنظر مىپرداخت. در فهرست نوشتههاى او ديده مىشود كه درباره سر هاميلتون الكساندر گيب مقاله نوشت چون معلمش بود (1972). نوشته ديگر ازين دست درباره زهنر است كه هم محقق ممتاز درباره زروان و زردشت بود و هم عامل سياسى در ايران (1975) و ديگر درباره سر ريدر بولارد كه لمبتون در دوران وزير مختارى سلطهگرانه او در ايران همكار او بود. آخرين سرگذشتى كه به قلم لمبتون ديدم درباره ماژور كلنل مالكولم نظامى است كه تاريخ ايران او شهرت دارد. از ميان ايرانيان تنها درباره سيد حسن تقىزاده يادداشتى دارد كه بخشى از آن نقل مىشود:
«هنگامى كه تقىزاده در سال 1936 به مدرسه علوم شرقى آمد من در آنجا دانشجوى دوره دكترى بودم. درس خواندن نزد او نعمتى بود. گرچه در فن آموزگارى خيلى درخشان نبود. اما هر قدر دانشجو نادان و بىتجربه بود ادب و شكيبايى او بيشتر مىشد. تقىزاده نسبت به دانش خود كه بسيار ژرف و گسترده بود فروتنى مىكرد. براى رسيدن به ژرفاى دانش او انسان بايد كنجكاوى بسيار مىكرد ولى در عوض وقتى به آن مىرسيد زحمتش به خوبى جبران مىشد. تنها تأسف من اين است كه به علت اينكه نوآموز بودم و تجربه نداشتم نتوانستم به اندازه كافى كنجكاوى كنم. خواندن يك متن فارسى به كمك او سخت آموزنده بود. چه او هم از امكانات آموزش در مدارس قديم بهره بسيار گرفته بود و هم از منابع غربى. تقىزاده در اواخر عمر از بحث سياسى اكراه داشت… آنچه به ويژه از او در خاطرم مانده اين است كه مردى فروتن، خوددار و صاحب درك علمى و مفاهيم انسانى عميق بود.» (ايران نامه، سال 21 ش 1 – 2 تابستان 1382، ص 109 – 111).
از مقالههاى لمبتون يك جلد حاوى دوازده مقاله انتشار يافته است به نام :
.(VariorumReprints) 1980 .Theory and Practice in Medieval Persian Government
يك جلد ديگر حاوى يازده جستار درباره ايران عصر قاجارى است با نام:
1987 ,Austin .Iran History Qajar Periode
اثر تحقيقى ديگر. .1988 ,London .Continuity and change in medieval Persia
مجموعه سخنرانيهايى است كه درباره دولت و جامعه ايران در عصر اسلامى در دانشگاه كلمبيا (امريكا) ايراد كرد و توسط Bibliotheca Persica در سال 1998 نشر شد. اين كتاب حاوى ده موضوع است از قبيل وزارت – قانون و دستگاه آن – اقطاع – ادارات و اوقاف – ماليات – تركيب جامعه – زن خانهدار – دبيران – مجريان و هريك حكم مقاله مستقلى دارد.
لمبتون مردسان به كار پژوهشى رو مىكرد. بدن ورزيده او را آرام نمىگذاشت. بيكارگى برايش رنجآور بود. به هر جا مىرسيد اگر آنجا را نديده بود با مردم به گفتگو مىنشست و يادداشت برمىداشت. در سفرى كه با گروه شركتكنندگان كنفرانس همدان (از جمله برتولد اشپولر – هانس روبرت رويمر – هالم) از راه صحرائى غيرعادى زاغه قزوين خود را به دشت رزن رسانديم و در مزرعهاى براى خوردن خربزه اتراق كرديم، لمبتون يك قاچ خربزه به دست گرفت و رفت به سوى دو سه زارعى كه آنسوتر به كشت و كار مشغول بودند. تقريباً تمام نيمساعتى را كه بناى استراحت و گردش گذاشته بوديم به صحبت كردن با آنها و يادداشتنويسى پرداخت. كتابى را اگر دلچسب مىيافت آرام نداشت كه آن را بخواهد و بخواند و از آنچه به كارش مىخورد يادداشتبردارى كند. اگر به اصطلاحى و لغتى محلى برمىخورد به وسيله نامه و پرسش مشكل را مىگشود. يادداشتهايى كه به عنوان منابع و مراجع زير هر يك از مقاله و نوشتههايش ديده مىشود حكايت از بسيار خوانى او دارد. در نوشتهبردارى دقيق و پرتوان بود. بطور مثال از كتاب مالك و زارع برمىآيد كه مجموعه دشوارخوان كراسه المعى را در كتابخانه مجلس از آغاز تا انجام خوانده بوده است. درباره سلجوقيان ظاهراً متنى و سندى نيست كه شناخته شده باشد و او نديده باشد. در مورد صفويان به همين طور. مطالعاتش درباره حوادث مشروطه و جريانهاى اصلاح خواهى آن روزگاران گوياى آن است كه به ژرفايى و نكتهيابى ضرورى به مسئله توجه كرده است. نخستين كسى است كه به اهميت جمعيتهاى مخفى و پنهانى آن دوره پرداخت و رساله منفردى نوشت.
لمبتون در هر كنگرهاى شركت نمىكرد. جوانب حال و كار شركتكنندگان را مىسنجيد تا بپذيرد. با او در كنفرانس كوچكى كه آكادمى لينچى (رم) در سال 1970 براى بررسيهاى تاريخى ايران تشكيل داده بود همنشست بودم. سالها پس از آن در ميزگرد محدودى به نام حلقه صفوى كه ژان كالمارد در پاريس برگذار كرد همسخن شدم. يادش به خير باد كه دوست مشفقم ژان اوبن فرانسوى هم شركت كرده بود و ميانمان تجديد ديدار شد. لمبتون هم از ملاقات او شادى كرد. يكبار هم به كنفرانسى كه زمان حيات Baglcy .F.R.C در دانشگاه «دارام» انگليس درباره مبحثى ادبى مربوط به ايران برگذار شد او را ديدم.
دعوت كنفرانس تشكيلات ادارى ايران تا عصر مغول را كه توسط انجمن تاريخ فرهنگستان ادب فارسى در همدان (1356) تشكيل مىشد پذيرفت و چون مديريت آن از طرف دكتر پرويز ناتل خانلرى به من واگذار شده بود با من مكاتبه داشت. سخنرانيش درين مجلس درباره اقطاع در عصر سلجوقى بود. در نامهاش مىبينيد كه بهطور منظم موقع حضور خود در كنفرانس و زمان ارسال سخنرانى خود را معلوم كرده است و از هر گونه مجامله گويى به دور بود.
لمبتون جامعهشناسى نخوانده بود، مستقيماً تحصيل رشته تاريخ هم نكرده بود. اما به خوبى بر جوانب مختلف تحولات تاريخى جامعه ما آگاه بود و مخصوصاً حركات اجتماعى و مسائل نهادى تاريخى سرزمين ايران را موبهمو مىشناخت. به هر مبحثى كه نگاه مىانداخت نخست به آغازش مىپرداخت و به انجامش مىكشانيد. اطلاعات عميق و نكتهيابانهاش عمدتاً مبتنى بر متون اخلاق و سياست و تاريخهاى محلى و بعضى از نوشتههاى ادبى و قبالههاى معاملات مردم و نشانها و منشورهاى حكومتى و نگرش هوشمندانه به رفتارهاى اجتماعى قبايل و آداب دربارى و رسوم ملكدارى و تظلمات زير دستان بود.
ميزان توانايى او در فارسىنويسى، متن نامههايى است كه معمولاً بىدستبردگى به اين زبان مىنوشت. همه مفهوم بود و عيب عبارتى اساسى نداشت. اما فارسىدانى او بسيار بيش بود از فارسىنويسى. او به ريزهكاريهاى دستورى و زبانى وقوف داشت. اغلب متون پيشينه تاريخى و جغرافيايى را خوانده بود. جز آن سالها به مناسبت كار رسمىاش در تهران ناگزير مىبود كه روزنامههاى فارسى دوران جنگ را بخواند و از آن راه بر اصطلاحات و عبارتنويسى جديد پى برده بود و آن يافتهها را براى شواهد فارسىنويسى معاصر در كتابهاى دستور و فرهنگ خود شاهد قرار داد.
سخن درباره لمبتون رو به پايان مىرود. بانويى كه فرسنگها فرسنگ در سرزمين ما با پاى گيوه بر شتر و استر و اسب سفر كرده و پياده گريوهها و دشتها و كوههاى ايران را درنورديده بود درگذشت و از دوچرخهسوارى ميان خانه و دانشگاه و نوشتن مقالات سياسى و تحقيقى رهيد، آنكه در نوشتهاى (روزنامه تايمز) كه زود با امواج به اين سو و آن سوى جهان پراكنده شد در سرگذشتش نوشتند: به نگاه ايرانيان يك مقدس، يك محقق، يك جاسوس و يا هر سه درگذشت. درين ده ساله پايان زندگى كليسيا پشتوانه ماندن و لطف زندگى براى لمبتون شده بود.
ميان ايشان و من نامهنگارى مىبود. و پرسشى كه داشت طرح مىكرد. چون مبادى آداب بود به هر نامه پاسخ مىگفت. چه بهتر متن نامههايش را بياورم تا خوانندگان طرز استوارنويسى او را در سخن پارسى ببينند و اين نوشته به آن نوشتهها پايان گيرد.
بخشهايى از نامههاى او
10 مى1967
دوست گرامى، سه چهار روزست كه سه كتاب نفيس رسيده است: تاريخ جديد يزد كه مدتى از ارزش آن باخبر بودم و بسيار مىخواستم چاپ قديم را پيدا كنم. اكنون كه چاپ و تصحيح بهترى رسيد چهقدر خوشوقت شدم و سواد و بياض كه عبارت است از مقالات مفيد و روزنامه اعتمادالسلطنه كه آن هم بسيار كتاب مفيدى است و چاپ آن براى مطالعه از رونوشت [مقصود كپى عكسى است] آن خيلى راحتتر است. بدين وسيله تشكرات خود را تقديم مىكنم. از زيارتتان در لندن خيلى مستفيض گشتم. حيف شد كه مدت اقامتتان كم بود. سلامتى و سعادت شما را خواستارم. ا. ك. ى. لمبتن[1]
7 اكتبر 1967
دوست گرامى پس از اظهار ارادت ميكروفيلم كتاب گلستان چاپ آمستردام [قرن هفدهم] حاضر شده است و به وسيله آقاى [محمدعلى] موحّد براى شما ارسال مىدارم و مىبايستى خيلى زودتر از اين خدمت شما فرستاده باشم ولى نبودم در لندن و سوءتفاهمى شده است و آن را در مدرسه نگه داشتند تا برگردم. اميدوارم كه كنگره ميشيگان به شما خوش گذشت و مفيد بود. بيش از اين زحمت نمىدهم. ارادتمند
3 ژانويه 1970
آقاى گرامى پس از تقديم مراتب احترام كتابى كه لطفاً ارسال فرموده بوديد رسيده است و ازين كه صحبت ما را در نظر داشتهايد و اين كتاب را (ستارگان فروزان) ارسال فرمودهايد بىاندازه متشكر و ممنون هستم. از زيارتتان تابستان گذشته (ولو اينكه مدت كمى بود) مستفيض گشتم. دوست مشتركمان آقاى دكتر [تورخان] گنجهاى از لندن روانه تركيه و ايران شده است و لابد عنقريب به تهران خواهند رسيد. ارادتمند.
يكى از شاگردان من آقاى Burrell هم قصد دارند به تهران بروند. هر نوع كمكى كه{P . هموست كه فهرست نوشتههاى لمبتون را چاپ كرد. چندى است كه درگذشته. P}
به ايشان مىفرمائيد مزيد تشكر خواهد شد.
27 مى1970
دوست گرامى وقتى كه در روم بوديم فرموديد كه در اواخر تابستان (گويا ماه September) كانفرانسى در تهران راجع به ادبيات جديد و تحقيقات و مطالعاتى كه در ايران، صورت مىگيرد تشكيل مىشود و اينكه شركتكنندگان بيشتر دانشمندان خود ايران باشند همكار ما آقاى امير عباس حيدرى كه راجع به ادبيات معاصر و جديد مطالعه و تدريس مىكنند خيلى مايل هستند در اين كانفرانس شركت كنند و تصديق خواهيد فرمود كه براى ايشان و پيشرفت تدريس زبان و ادبيات فارسى در اين دانشگاه بسيار مفيد خواهد بود پس خواهشى كه دارم اين است كه لطفاً اجازه بفرمائيد بيايند و اگر اين خواهش را قبول فرمودهايد تاريخ كانفرانس و ترتيبات آن را مرقوم بفرمائيد (البته مخارج آمد و شد ايشان با مدرسه ماست). بيش از اين تصديع نمىدهم. ارادتمند
كتاب تازه كه در باب يزد منتشر فرموده بوديد رسيد مزيد تشكر شده است و از خواندن آن مستفيض گشتهام.
25 مى1973
دوست دانشمند گرامى ديروز كه به بعضى يادداشتها و نامههاى قديم برخوردم نامه شما مورخ 1351/12/23 [را] پيدا كردم درست يادم نيست كه جواب تقديم كردهام يا نه. تصور مىكنم كه خدمتتان نوشتهام ولى احتياطاً دوباره مىنويسم. مرقوم فرموده بوديد كه Arberry كتابى درباره شيخ مرشد به نام مرصد الاحرار الى سير المرشد الابرار در Oriens معرفى كرده است متأسفانه اين را پيدا نكردهام در فهرست چيسترينى اسمى از آن نيست كه بتوانم ميكروفيلم آن را تهيه كنم، شايد خود كتابخانه
,Shrewsbury Road ,20 ,The Chester Beatty Library
Dublin 4
بتواند اطلاع بيشترى به شما بدهد. ولى تصور نمىكنم.
ضمناً هم اطلاع مىدهم كه خاطرات ظهيرالدوله كه لطف فرموده بوديد رسيده است كتاب نفيسى است و خيلى ممنون و متشكر هستم كه نسخه از آن براى من فرستاده بوديد. ارادتمند
12 دسامبر 1973
آقاى گرامى چند روز پيش كتاب نفيس روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران به دستم رسيد و بدين وسيله اظهار امتنان و سپاسگزارى مىكنم. چنانچه آقاى دكتر [تورخان] گنجهاى چندى پيش نوشته اقدامى كه براى تهيه كتابى كه از Dublin خواسته بوديد به نتيجه نرسيد. بسيار جاى تأسف است كه ما نتوانستيم فراهم كنيم. بيش از اين تصديع نمىدهم. ارادتمند
آقاى گرامى پس از تقديم احترامات و تجديد ارادت بدين وسيله يكى از شاگردان ما آقاى Morgan .D به آن دوست گرامى معرفى مىكنم. ايشان براى تكميل زبان و مطالعات تاريخى عازم ايران هستند. هر نوع راهنمايى و كمك كه به ايشان مبذول مىفرمائيد مزيد تشكر خواهد شد. ارادتمند
دوست گرامى پس از تجديد مراتب احترامات حامل اين نامه يكى از همكاران و دوستان اينجانب است كه فكر مىكنم روزى در بنده منزل ملاقات فرموده بوديد[2]. در هر صورت عازم ايران هستند و از اين مسافرت دو مقصود دارند: يكى تكميل زبان فارسى و ديگرى مطالعات تاريخى و بدين منظور مايل هستند به يزد تشريف ببرند. هر نوع كمك و راهنمائى كه به ايشان مبذول مىفرمائيد مورد تشكر خواهد شد. ارادتمند
27 اوت 1977
آقاى گرامى نامه شريف در باب مجمع علمى درباره تشكيلات و سازمانهاى حكومتى و ادارى ايران رسيده است. متأسفانه روز 14 اكتبر مجبور هستم در سمينار در لندن شركت كنم و به اين جهت نمىتوانم زودتر از 15 اكتبر حركت كنم يعنى دو روز بعد از روزى كه مرقوم فرموده بوديد. البته بسته به نظر خودتان است. ولى فكر مىكنم از اينكه نمىتوانم در روزهاى اول مجمع شركت كنم بهتر است كه نيايم. خواهشمند است نظر خودتان را مرقوم بفرمائيد. چنانچه خواسته بوديد كه با اين همه باز بيايم عنوان سخنرانى [را] به اين قرار اعلام مىكنم:
a comparison with the European fief and the Byzantinepronoia : ‘The Saljuqiqta
شنيدهام كه چندى پيش در لندن تشريف داشتهايد. متأسف شدهام كه در لندن نبودم و به اين دليل از زيارتتان محروم ماندم. ارادتمند
31 اكتبر 1977
دوست گرامى پريشب كه از يزد برگشتم خدمتتان تلفون كردم كه خداحافظى كنم متأسفانه موفق نشدم و اكنون كه به لندن برگشتهام واجب ديدم نامه خدمتتان تقديم كنم و از لطف و مرحمتتان اظهار تشكر و امتنان كنم. كانفرانس همدان خيلى خوب بود و به ما خوش گذشت و مفيد بود. اميدوارم كه شما هم راضى باشيد. از كتابها و مقالههايى كه لطف فرموده بوديد استفاده كردم و مىكنم و خيلى ممنون هستم. مسافرت يزد الحمدلله خوش گذشت ولو اينكه وقت كم بود. دو روز ده بالا بودم و هوا بسيار خوب بود و كوهها و اطراف خيلى قشنگ به نظر مىآمد. قله شيركوه و برف خانه برف نشسته بود ولى نه زياد.
مقاله همدان را دادم ماشين كنند و تا چند روز ديگر خدمتتان ارسال مىدارم. سلام خالصانه مرا خدمت آقاى زرياب و خانم و پسرتان تقديم بفرمائيد. ارادتمند
14 نوامبر 1977
دوست گرامى امروز متن سخنرانى همدان را با پست هوايى ارسال داشتم و اميدوارم كه به دستتان خواهد رسيد. چنانچه دريافت نكردهايد خواهشمند است به من خبر بدهيد كه نسخه ديگرى بفرستم. از اينكه موفق نشدهام آن را زودتر از اين بفرستم معذرت مىخواهم. ارادتمند
26 ژانويه 1976
راجع به پسرتان فكر مىكنم بهترين راه اين است كه به رئيس British Concil در تهران رجوع بفرمائيد زيرا كه اينها با مدارس در تماس هستند و بهتر مىتوانند اظهار نظر كنند. اين نيست كه نمىخواهم كمك كنم. ولى موضوع مشكلى است. مدارس تا حدودى در حال تحول است و من نمىدانم كدام مدرسه با شرايطى كه داريد مناسب است. ارادتمند
آقاى گرامى نامه شريف رسيده باعث تشكر شده است. متن را غلطگيرى كرده امروز با پست فرستادهام. بيشتر غلط سر «ء» و italics است. ولى يكى دو جا افتادگى دارد. در هر صورت فهرستى از لغات صحيح ضمناً ارسال داشتهام، مبادا آنچه را كه با مداد تصحيح كردهام كاملاً روشن نباشد.
از اينكه نسخه وقفنامه ربع رشيدى فرستادهايد مزيد تشكر شد. دوستان هم گفتهاند كه مجله آينده از چاپ بيرون آمده است. مايل هستم آبونه بشوم. خواهشمند است كاغذ درخواست براى من بفرستيد و مجله را به آدرس ذيل ارسال بفرمائيد:
NORTHUMBERLAND ,WOOLER ,KIRKNEWTON ,GREGORY
من ديگر در مدرسه نيستم. پس خواهشمند است نامه به اين آدرس هم بنويسيد. اميدوارم كه حال شما و تمام اعضاى فاميل خوب است. ارادتمند
15 مارچ 1983
آقاى گرامى نامه شريف رسيده زيارت شد و از مژده سلامتى شما خوشحال گشتم. از اطلاعاتى كه در جواب سئوال من راجع به فرمان ايلدگزيان مرقوم فرمودهايد ممنونم. از المختارات من الرسايل كه در همدان به من لطف فرموده بوديد خيلى استفاده كردهام. فكرم اين بود كه آيا مقاله آقاى زرياب خوئى مطالبى اضافه كرده است اين را روشن كردهايد. آينده مرتب مىرسد موجب تشكر است. نمىدانم مسافرت تشريف بردهايد يا خير. اكنون كه عيد نوروز نزديك مىشود تبريكات صميمانه خود را تقديم مىدارم و سلامتى و سعادت شما را خواستارم. ارادتمند
14 نوامبر 1984
آقاى گرامى نامه شريف رسيده زيارت شد و از مژده سلامتى شما خوشحال شدم. هنوز موفق نشدهام كتابى را كه در باب آن مرقوم فرموده بوديد پيدا كنم. مشخصات آن البته كم بود ولى باز هم تحقيق مىكنم. يك جلد كتاب مخابرات استراباد رسيد و موجب تشكر و امتنان گرديد. بيش از اين تصديع نمىدهم. ارادتمند
آقاى گرامى فرارسيدن عيد نوروز را به حضور شما تبريك مىگويم و اميدوارم در سال جديد همواره با سلامت و سعادت باشيد. ارادتمند
11 مارچ 1985
آقاى گرامى پس از اظهار مراتب احترامات و ارادت هرچه جستجو كردم آن كتابچه كه خواسته بوديد ظاهراً در Public Record Office نيست. در
.National Library of Scotland in the peaprs of the Foruth Earl of Minto is anentry
August 1905.Compiled .Biographical Notice of Persian States men and Nobales
.Acting Oriental Secretary ,Churchil .by George P
شايد اين باشد. چنانچه به من بنويسد من سعى مىكنم ميكر[و]فلمى از آن براى شما تهيه كنم (ولى نمىدانم ميكروفلم مىدهند يا نه)
اكنون كه عيد نوروز نزديك مىشود فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمى خود را حضورتان تقديم مىكنم و اميدوارم در سال جديد با سعادت و سلامت باشيد. ارادتمند
آقاى گرامى پس از تقديم مراتب احترام و ارادت چند روز پيش كتابى را كه ارسال فرموده بوديد رسيد يعنى مكاتبات رشيدى. از اظهار لطف شما خيلى متشكر هستم. چه خوب است كه هميشه مشغول خدمات علمى هستيد كه ما را از علم و فضل شما و همكارانتان مستفيد و مستفيض مىگردانيد.
اميدوارم كه حال شما و خانم و ساير افراد فاميل خوب است. سعادت و سلامت شما را خواستارم. ارادتمند
5 نوامبر 1985
آقاى گرامى ديروز جلد دوم مخابرات استراباد رسيد و بدين وسيله اظهار كمال تشكر و امتنان مىكنم. كتاب بسيار نفيسى است. از انتشارات شما ما همه مديون هستيم. كتابهاى مفيد يكى پس از ديگرى چاپ مىكنيد كه هم موجب شگفت و تحسين است!
از تلفونى كه بعد از ورودتان به اكسفور فرموده بوديد ممنون هستم. انشاءالله فرصتى براى تجديد ديدار به زودى خواهد شد. اميدوارم كه در اكسفور به شما خوش بگذرد و براى مطالعاتتان مفيد خواهد شد. ارادتمند
18 مارچ 1986
به مناسبت فرارسيدن عيد نوروز تبريكات صميمانه خود را تقديم مىدارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سعادت و سلامت و كامرانى باشيد. ارادتمند
28 آوريل 1986
آقاى گرامى پس از تجديد مراتب احترام و ارادت چاپ سوم مالك و زارع در ايران كه فرستاده بوديد چند روز پيش رسيد و مزيد تشكر شد. از اينكه آن را براى من فرستادهايد كمال امتنان را دارم. اميدوارم كه حال شما خوب است و همواره با سلامت و موفقيت باشيد. ارادتمند
5 مى 1986
آقاى گرامى نامه شريف رسيده زيارت شد و اينكه عنقريب عازم لوسانجلس هستيد فوراً چند كلمه در جواب آن تقديم مىكنم. درخواست شما را به مدير BSOAS ارجاع مىكنم كه انشاءالله نسخه از آن شماره براى شما ارسال دارند. عموماً ReviewCopy از BSOAS نمىفرستند. كتاب مالك و زارع چندى پيش رسيده است (كمااينكه حضورتان نوشتهام) و بسيار ممنون هستم. متأسفم كه آقاى اميرى از من رنجور شده است ولى من نمىدانستم كه كتاب دو دفعه تجديد چاپ شده است تا اينكه چاپ سوم را لطف فرموده بوديد. اميدوارم كه مسافرت به لوسانجلس خوش بگذرد و با موفقيت و كامرانى باشيد. ارادتمند
1 اوريل 1988
آقاى گرامى امروز كتاب نفيس منتخب التواريخ كه لطف فرموده بوديد رسيد و مزيد تشكر شد. متأسف شدم كه آن روزى كه در لندن تشريف داشتهايد نتوانستم زيارتتان بكنم. چندى پيش كتاب Qajar Persia كه مجموعه چند مقاله كه پيشتر چاپ شده است خدمتتان فرستادهام. اميدوارم كه رسيده است. همچنين كتاب and Change in Medieval Persia Continuity را وقتى كه از چاپ بيرون مىآيد برايتان ارسال مىدارم.
مقاله خاطرات يك مستوفى [را] خواندم. جالب است و اميدوارم كه به چاپ تمام خاطرات او موفق شويد. براى تاريخ اجتماعى آن دوره مفيد خواهد شد. ده روز است از عيد مىگذرد مىخواستم تبريكات صميمانه خود را تقديم كنم. متأسفانه دير شد و هم مثل اينكه امسال مشكل است كسى عيد بگيرد. در هر صورت اميدوارم كه در سال جديد با سلامت و سعادت و كاميابى باشيد. ارادتمند
5 جون 1989
آقاى گرامى پس از تقديم مراتب احترام و ارادت چند روز پيش جامع جعفرى رسيد. بىاندازه متشكرم. موقعى كه در پاريس در كانفرانس صفويه شركت كرديم وعده داده بودم راجع به نسخه خطى در كتابخانه Royal Asiatic Society تحقيق كنم.[3] متأسفانه يادداشتى از مشخصات آن كرده بودم گم كردهام. خواهشمند است مرقوم بفرمائيد كه هرچه زودتر اطلاعات لازم را حضورتان بنويسم. معذرت مىخواهم كه اين خواهش شما را انجام ندادهام. منتظر نامهتان خواهم بود. ارادتمند
7 فوريه 1990
آقاى گرامى پس از تجديد مراتب ارادت و احترام دو كتاب نفيس رسيده است: آثار و احياء رشيدالدين فضلالله و خلاصةالسير محمد معصوم بن خواجگى اصفهانى. بىاندازه ممنون و متشكرم بخصوص كتاب رشيدالدين براى من مفيد است. از كتابهاى متعددى كه چاپ مىكنيد مديون هستيم. خدمات شما به علم جاى تحسين است و هم جاى تعجب كه يك نفر مىتواند اين قدر كار بكند! اميدوارم كه حال شما خوب است و چنانچه گذرتان به اين طرف بيفتد خواهشمند است مرا مستحضر بفرمائيد كه بتوانم زيارتتان بكنم. ارادتمند
نمىدانم كتاب … Kariz ,Qanat [را] ديده بوديد. در هر صورت نسخه از آن حضورتان مىفرستم.
14 نوامبر 1990
آقاى گرامى بدين وسيله رسيد كتاب گنجينه مقالات جلد اول مقالات سياسى يا «سياستنامه جديد» از دكتر محمود افشار را اعلام و اظهار تشكر و امتنان مىكنم.
شنيدهام كه براى كانفرانس مغل در لندن در سال آينده تشريف مىآوريد و از اين خبر مسرور گشتم. به اميد ديدار. ارادتمند
26 مارچ 1991
آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرارسيده است تبريكات صميمانه خود را تقديم مىدارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سلامت و كاميابى باشيد. در كانفرانس مغل جاى شما بسيار سبز بوده است و بين دوستان مشترك ذكر خير شما شده است.
علت نيامدن شما بس جاى تأسف شده و اميدوارم كه حال خانم رو به بهبودى و ناراحتى رفع شده باشد.
چند هفته پيش كانفرانس راجع به قنوات يزد دادهام كه البته بيشترش مستند بر كتب{P . اصل: قناوات P}
خودتان است!
در كتابچه موقوفات يزد تأليف عبدالوهاب طراز از مسجد فرط اسم مىبرد (ص 28). تلفظ صحيح فرط چيست.
آيا قنات يعقوبى هنوز داير است (در يادگارهاى يزد كه شايد در حدود پانزده سال پيش نوشته بوديد ج دوم ص 812 جارى بود) ولى در سالهاى اخير با زياد شدن چاههاى عميق و نيمه عميق بسيارى از قنوات خشك شده است. بيش از اين تصديع نمىدهم. ارادتمند
22 فوريه 1992
دوست دانشمند نامه شريف رسيده زيارت شد. به آقاى Melville كه يكى از مسؤولين جلد آخر Cambridge History of Iran است نوشتهام كه راجع به Copy Review براى آينده تحقيق كند و نسخه با پست سفارشى بفرستند.
از اهداى عالم آراى شاه طهماسب بسيار ممنون و متشكرم و همچنين از فرستادن قانون قزوينى كه بايد كتاب مفيدى باشد و جلد چهارم اسناد مستشارالدوله.
متأسف شدهام كه موقعى كه به اكسفورد تشريف آورديد نتوانستم خدمتتان برسم. تازه مقالهاى راجع به آثار و احياء رشيدالدين براى مجموعه مقالاتى كه براى كانفرانس The Legacy of the Mongol Empire كه پارسال در لندن تشكيل شد تهيه مىشود كه متأسفانه در آن نتوانستيد شركت كنيد. موضوعى كه براى من مشكوك است اين است كه اگر آثار و احياء چكيده يا مختصر كتاب اصلى باشد كه خود رشيدالدين نوشته است چرا نگفته است، يا اينكه اگر فرضاً فرصت نكرده است يك كتاب جامع بنويسد و فقط «بر سبيل استعبدال» كتاب كوچكتر بنويسد چرا در وقفنامه به آن اشاره نكرده است. البته در ديباچه شما و آقاى ستوده به اين موضوعات بررسى كردهايد ولى بعضى نقاط كاملاً روشن نشده است. ارادتمند
18 مارچ 1992
دانشمند گرامى ديروز كتابهايى كه لطف فرموده بوديد رسيد و باعث كمال امتنان و تشكر گرديد و اكنون كه عيد نوروز نزديك مىشود فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را حضورتان تقديم مىدارم و اميدوارم در سال نو همواره با سعادت و سلامت باشيد. ارادتمند
19 مارچ 1994
دوست گرامى نامه شريف از امريكا به دستم رسيد. نمىدانم كه هنوز در امريكا تشريف داريد يا به ايران برگشتهايد. در هر صورت اكنون كه عيد نوروز نزديك مىشود تبريكات صميمانه خود را تقديم مىدارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سعادت و سلامت و كاميابى باشيد.
مقاله روزنامه نيمروز كه در نامه لفاً فرستاده بوديد بكلى بىاساس و خندهآور است. مردم بيكار خودشان را با خيالبافى مشغول مىكنند خوش باشند!
اميدوارم كه حال شما خوب است و مثل هميشه مشغول نوشتن و چاپ و تصحيح كتاب هستيد كه ما را مستفيض مىفرمائيد. ارادتمند
7 آوريل 1997
آقاى گرامى چندى پيش كارت شما از وين رسيده زيارت شد و موجب امتنان و تشكر گرديد. خيلى متأسفم كه موقعى كه در لندن تشريف داشته بوديد خبر نداشتم كه زيارتتان بكنم (با اينكه تلفن فرموده بوديد). نمىدانم تا چند وقت در وين تشريف خواهيد داشت. پس اين نامه را به تهران پست مىكنم.
متأسفانه عيد نوروز گذشته است و فرصت نكردهام تبريكات عيد به شما بگويم در هر صورت اميدوارم در سال نو هميشه با سلامت و توفيقات علمى باشيد. چنانچه باز به لندن تشريف بياوريد خواهشمند است مرا با خبر بفرمائيد. ارادتمند
3 جون 1997
دوست دانشمند آقاى دكتر افشار نامه شريف به دست جان گرنى رسيد و خيلى متأسف شدم كه فرصت نشد زيارتتان در اكسفرد بكنم. اميدوارم كه معالجه چشمتان موفق شد. الحمدلله كه امروز عمل چشم چندان مشكل نيست. ان شاءالله به خير گذشت و در كمال صحت و سلامت باشيد. چنانچه باز هم به لندن يا به اكسفرد تشريف بياوريد خواهشمند است مرا با خبر كنيد كه بتوانم زيارتتان بكنم. ارادتمند
10 نوامبر 1997
دوست گرامى نامه شريف چند روز پيش رسيده است و اميدوارم به سلامتى به ايران برگشتهايد. ديروز هم كتاب نفيس يادنامه يزد رسيده است بىاندازه ممنون و متشكرم اين كتاب مثل تصنيفات متعدد ديگرتان چقدر مفيد است براى روشن كردن تاريخ يزد اهالى يزد و همه ما مديون زحمات شما هستيم. اميدوارم كه چشمتان بكلى معالجه شده است. با اظهار تشكر و امتنان. ارادتمند
19 مارچ 1998
استاد گرامى اكنون كه عيد سعيد نوروز فرا مىرسد فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را تقديم مىدارم و اميدوارم كه در سال جديد همواره با سعادت و سلامت و موفقيت باشيد.
از كتاب نفيس يزدنامه جلد اول بسيار مستفيض گشتم و اميدوارم به چاپ جلد دوم هم موفق مىشويد. راست راستى خيلى خدمات به يزد و يزديها فرمودهايد. پژوهندگان و مورخين محلى مديون زحمات شما هستند. ارادتمند
5 مارچ 1999
آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرامىرسد فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را تقديم مىدارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سعادت و سلامت باشيد.
چندى پيش جلد دوم يزدنامه به دستم رسيد و از آن مستفيذ و مستفيض گشتم. از لطف شما بىاندازه ممنون هستم. كتابهاى مختلف و متنهاى بىشمار كه راجع به يزد منتشر كردهايد چقدر نفيس است و چقدر تاريخ آن سرزمين را روشن مىكند. يزديها و همچنين مورخين و خوانندگان به طور كل مديون شما هستند.
كارت تبريك عيد ميلاد و سال نو هم چند ماه پيش به دستم رسيد و باعث تشكر و امتنان گرديد. چند روز پيش با اسقف حسن دهقانى تفتى صحبت مىكردم و ايشان اصطلاح «آب دو چشمه» به كار برده است و صحبت شد كه آيا اين اصطلاح مقنيان يزد باشد. به بعضى كتابهاى تاريخ يزد و مقالات آبيارى رجوع كردم چيزى پيدا نكردم. ايشان مىگفت كه وقتى كه در يزد بچه بود مثل اينكه اين اصطلاح را شنيده است. آيا در اين مورد چيزى به نظر شما مىرسد. چنانچه در سال جديد مسافرتى به اين طرف در پيش داريد خواهشمند است مرا با خبر بفرمائيد. ارادتمند
25 اوت 1999
دانشمند گرامى نامه شريف چندى پيش به دستم رسيد. بسيار از لطف شما متشكرم و از مطالعاتتان راجع به قنات «دو چشمه» بىاندازه ممنونم. مرقوم فرموده بوديد كه از 1 تا 4 سپتامبر به لندن تشريف خواهيد آورد متأسفانه آن روزها در لندن نمىتوانم بيايم. چنانچه بعد از آن چند روز در انگلستان باشيد خواهشمند است به من خبر بدهيد كه شايد ممكن باشد زيارتتان بكنم. ارادتمند
26 سپتامبر 1999
آقاى گرامى ديروز جلد 10 نامواره دكتر محمود افشار رسيد و از اهداء آن كتاب نفيس بسيار ممنون و متشكرم. ارادتمند
26 مارچ 2001
آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرارسيده است تبريكات صميمانه خود را تقديم مىدارم و اميدوارم در سال نو همواره با سعادت و سلامت باشيد. اينك كه تبريكات خود دير وقت است پوزش مىخواهم.
چندى پيش دو كتاب نفيس يعنى المختارات من الرسائل و جلد يازدهم نامواره دكتر محمود افشار رسيد و بدين وسيله اظهار تشكر و امتنان مىكنم. چقدر علما و خوانندگان از زحمات شما بهرهمند هستند! چنانچه امسال به لندن تشريف مىآوريد خواهشمند است به من خبر بدهيد كه بتوانم زيارتتان بكنم. ارادتمند
20.11.01
دانشمند گرامى خوشحال شدم كه توانستيم با تلفون صحبت كنيم. چندى پيش كتاب يزد رسيد و باعث كمال تشكر و امتنان گرديد. كتاب بسيار مفيدى است. سعى مىكنم در نقد آن چند كلمه يا براى BSOAS يا I.R.A.S بنويسم. آدرس خانم كلر را ندارم. اگر پيدا كنم براى شما مىفرستم. جاى شكر و تحسين است كه اين همه كتاب در باب يزد چاپ مىكنيد بى مثال است. مراتب ارادتمندى خود را تقديم مىكنم و سلامتى شما را خواستارم. ارادتمند
17 مارچ 2002
آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرامىرسد فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را حضور آن دوست عالى قدر گفته سلامتى و مزيد توفيقات را براى آن دانشمند از خداوند خواستارم. ارادتمند
10 جولاى 2002
استاد گرامى پس از تقديم مراتب احترام و ارادت بدين وسيله وصول كتاب نفيس دفتر تاريخ (جلد اول) اشعار مىدارم و اظهار تشكر و امتنان مىنمايم. كتابى است پر از مطالب تاريخى پر فائده است. با اين مجموعه باز هم محققين و مورخين و همه ما را مديون زحمات شما فرمودهايد. از اينكه چندى پيش تلفون فرمودهايد ممنون هستم و اميدوارم كه حال شما خوب است و هميشه با كامرانى و سلامت باشيد. ارادتمند
15 مارچ 2006
دوست گرامى چقدر خوشحال شدم ديروز كه نامه شريف به دستم رسيد. از مژده سلامتى شما بىاندازه مسرور گشتم و اكنون هم كه عيد نوروز نزديك مىشود فرصت را غنيمت شمرده عيد و سال جديد را حضور آن دوست قديمى تبريك گفته و براى آن دانشمند از درگاه خداوند عمر و سلامت و سعادت و توفيق آرزو دارم. اميد فراوان دارم كه در اين سال توفيق تجديد ديدار داشته باشم.
نمىدانم چطور شد كه منزل نبودم موقعى كه تلفن از اكسفورد فرموده بوديد. كم سعادت [سعادتى] من بود. اميدوارم كه تابستان كه به اكسفورد تشريف مىآوريد بتوانم شما را زيارت كنم. ارادتمند
[1] چون در همه نامهها امضاى او چنين است پس ازين از آوردن آنها خوددارى مىشود.
[2] . جان گرنى
[3] P . درباره رياض الفردوس بود
[1] P . مطالب بعد ازين در حاشيه آمده ولى متأسفانه چون لبه كاغذ را صحافى كردهاند مقدارى از كلمات بريده و ناخوانا شده است. ناچار آن موارد نقطهچين شد.
[2] . محمد على خان پسر ملكالمتكلمين منظورست.
[3] جاى سياهشدگى يك كلمه، ظاهراً: پول (همه موارد