تازه ها و پاره های ایرانشناسی(59)/ ایرج افشار

 1292 – خودكشى دكتر على‏ اكبر سياسى!

 آقاى دكتر محمد على نجفى در مجله كاوه (شماره 120) چاپ سال 1386 نوشته‏اند در سال 1352 (احتمالاً) دكتر على اكبر سياسى را به علّت خودكشى به بيمارستان جم آورده بودند. چون از ماجرايى سخن گفته‏اند كه براى من عجيب بود و نشنيده بودم ناچار از دوستان عزيزم دكترها محمد على و على محمد مير كه مادرشان با همسر دكتر سياسى خويشى نزديك داشت و هر دو برادر دائماً مراقب حال دكتر سياسى و از پزشكان دائمى آن بيمارستان بودند و هستند، پرسيدم آيا چنين واقعه‏اى براى دكتر سياسى روى داده بود. هر دو گفتند نه. ناچار از دوست عزيز دكتر فريدون سياسى (فرزند مرحوم سياسى) جويا شدم. ايشان هم گفت چنين اتفاقى نيفتاده است.

 بالاخره، چون آقاى دكتر نجفى در آن مقاله نوشته‏اند كه دوست عزيز ديگر دكتر عبدالله عليخانى در آن وقت مدير داخلى بيمارستان بود و با ايشان به بنگاه دارويى براى خريد داروى مخصوص رفته بوده‏اند به وسيله تلفن ازيشان كه در امريكا براى معالجه تشريف دارند جوياى قضيّه شدم. ايشان هم گفت چنين واقعه‏ اى را به ياد نمى‏ آورد.

 ناگزير اين يادداشت درين جا ازين روى آورده مى‏شود كه مگر آقاى دكتر نجفى – مدير وقت داروخانه بيمارستان (از سال 1348 به بعد) – نوشتن توضيحى ديگر را لازم بدانند و رفع شبهه كنند. ورنه كسانى كه در آينده سرگذشتى از دكتر سياسى بنويسند نبايد و نمى‏توانند به مقاله ايشان كه عنوانش «خاطره ناخوش – خودكشى دكتر على اكبر سياسى و شبى بحرانى» است استناد كنند.

  1293 – ياد شهيدان مشروطيت به زبان دولت‏آبادى ديگر

 به مناسبت چهاردهم مرداد قطعه‏هايى از خاطرات على محمد دولت‏آبادى را نقل مى‏كنم (از روى نسخه خطى دستنويس خود او كه دوستم دكتر هوشنگ دولت‏آبادى آن را مرحمت كرده است و اميدوار به انتشار كامل آن هستم). على محمد دولت‏آبادى با برادرش ميرزا يحيى دو روز پس از حادثه توپ‏اندازى به مجلس و آغاز استبداد محمدعلى‏شاهى در قلهك به سفارت انگليس پناهيده شده بودند. دولت‏آبادى اين خاطرات را در همان ايام نوشته است.

     گرفتارى ملك‏المتكلمين‏

 امروز شرح گرفتارى ملك‏المتكلمين و صور و ميرزا محمدعلى پسر ملك را مطلع شد. لازم ديد اعمال آن را بنويسد… مقدارى صدمه به آنها مى‏زنند و با سر برهنه و نهايت سختى آنها را به اين طور كه ملك‏المتكلمين را با ميرزا جهانگيرخان و قاضى (ارداقى) را قزاقها [مى‏كشند] آقا ميرزا محمد على و ميرزا داودخان و برادر قاضى را پياده دوان دوان به قزاقخانه مى‏برند. چشم قزاقان كه به آنها مى‏افتد يك مرتبه هجوم مى‏آورند كه آنها را قطعه قطعه كنند كه شما رفقاى ما را به كشتن داديد. صاحب‏منصبان مانع شده و آنها را در اطاقى مى‏كنند و اطراف آن اطاق را خود آنها احاطه مى‏نمايند. گويا در اين هجوم هر كدام چند زخم برمى‏دارند. خصوصاً ملك‏المتكلمين زخم زياده از ديگران برداشته ولى جان آنها محفوظ مى‏ماند.

 ميرزا جهانگيرخان با كمال قدرت صحبت مى‏داشته است و قزاقها را نصيحت مى‏كرده، ترويج مشروطيت مى‏كرده، از بى‏شرفى آنها نقل مى‏كرده است. چون خيلى داد و فرياد مى‏كرده است او را از آن اطاق بيرون برده‏اند و جاى ديگر حبس كرده بودند. قدرى از ظهر كه مى‏گذرد ملك يك ليره بيرون آورده و به قزاقها مى‏دهد كه به جهت آنها نان و شربتى تهيه نمايند. نان و پنيرى مى‏آورند. مى‏گويند ميرزا جهانگيرخان را بياوريد اين جا كه لقمه نانى بخورد. مى‏گويند زياد حرف مى‏زند. ملك ضمانت مى‏كند كه ديگر حرف نزند. به اين واسطه او درآورده لقمه نانى مى‏خورد. ولى ديگر او را نمى‏برند. تا عصر اينها آنجا بودند.

 تيرباران حمزه سرباز و باقر پنيرى‏

 از وقايعى كه در آن وقت واقع شد قضيه حمزه سرباز است كه از سربازان ملّى [است‏] و به دست قزاقان گرفتار مى‏شود. يك نفر ديگر هم بوده كه باقر پنيرى نام داشته است. اين حمزه را وقتى نزد پالكونيك مى‏آورند از او سؤال مى‏كند كه مشروطه هستيد. جواب مى‏گويد مشروطه‏تر هم در انجمن فلان كه گويا مظفّرى باشد تفنگچى بوده. يكى [مى‏گويد] لابد قزاق را هم كشته. گفته بود خير. پالكونيك مى‏گويد اين جوان است تقصير هم ندارد مرخص است برود، تند برو. بيچاره باور مى‏كند كه از دست آنها خلاصى حاصل كرده است. در نهايت عجله مى‏دود. از عقب سر خود پالكونيك تيرى به او مى‏زند و امر مى‏كند او را تيرباران كنند. بر حسب امر او بدنش را تيرباران كردند و در همان وقت باقر را هم تيرباران مى‏كند كه هر دو را محبوسين ديده‏اند. افسوس دارم كه مى‏گويند حسّ ايرانيها بيدار شده. در صورتى كه حسّ ايرانى بيدار شده بود، در ميانه‏{P  . اصل : ميانيه P}

 پانصد قزاق مسلمان و صاحب‏منصبان ايرانى چه گونه يك نفر اظهار ملالت نكرده مانع اين كار نشده است. به هر صورت حمزه و باقر پنيرى را در يك وقت تيرباران كردند.

 افتضاح درآوردن‏

 طرف عصر آن روز يك نفر روس از صاحب‏منصبان و جمعى از رؤساى قزاقخانه به محبس آنها آمده با نهايت شدّت بدگويى فوق‏العاده به ملك‏المتكلّمين مى‏كنند. صاحب‏منصب روسى مخصوصاً با كمال سختى پاها را به زمين مى‏زد و دندانها را روى‏هم فشار مى‏داد و مى‏گفت ملك، خوب دين اسلام را رواج داد[ه‏ا]يد. حال هر چه مى‏خواهى اين‏جا نماز بخوان. بعد خود پالكونيك مى‏آيد. آن هم به قدرى كه تشفّى قلبى از او بشود فحش مى‏دهد. در اين بين دكترى مى‏رسد، ايشان هم به سابقين اقتدا مى‏كند. آن وقت امر مى‏كند كه توپ حاضر كنند و مقصّرين را سوار توپ كرده به افتضاح به طرف باغشاه حركت دهند. قزاقها سوار شده توپ را هم حاضر مى‏كنند. حالا جمعيّت آنها هم زياد بوده است. حاجى و پسرانش و جمعى ديگر را هم كه گرفته‏اند آورده‏اند.{P  . روى عبارت از «حاجى و پسرانش» تا اينجا خط خورده. P}

 محبوسين را سوار توپ كرده حركت مى‏كنند. قدرى راه كه مى‏روند پالكونيك مى‏گويد افتضاح اينها زياده بر اين بايد باشد. توپ سوارى كفايت نمى‏كند. آنها را پياده كنيد و يك يك زنجير كنيد. هر كدام را يك نفر قزاق از عقب با شلاّق براند و يك نفر هم سرِ زنجير را گرفته به تاخت حركت كند و به اين طور رفتار نمودند.

 صدمات قاضى و ملك‏المتكلّمين‏

 قاضى و ملك كه چشمشان نمى‏ديد در اين دويدن و تاخت اسب خيلى صدمه خورده بودند و بى اندازه شلاّق به آنها زده بودند[1]. سايرين كمتر. ملك‏زاده[2] مى‏گويد كه وقتى ما را از قزاقخانه بيرون آوردند ديدم جمعيّت زيادى در ميدان مشق ايستاده‏اند. من تصوّر كردم كه اينها براى خلاصى ما آمده‏[اند.] به ميرزا داودخان گفتم اين جماعت ما را از دست قزاقان خواهند گرفت. ولى مى‏ترسم وقتى مردم بيايند… ما را تلف كنند. بعد از اين ما را سوار توپ كردند. ديدم مردم تمام اظهار شادى مى‏كنند و بعضيها با سنگ ما را مى‏زنند. سرِ چهارراه… نگاه داشتند و مى‏گفتند بگوئيد زنده‏باد… روسيه. در اين وقت پيره‏مردى سنگ… در دست داشت… طورى زد كه سر او شكسته و خون جارى شد. در اين… حسّ وطن‏خواهى مردم طهران… معلوم مى‏شود. تا به باغ شاه رسيده بودند.

 در اين وقت سربازها و غلامان كه مقيم باغ شاه بوده‏اند به طرف آنها هجوم مى‏آورند كه آنها را بكشند. پالكونيك مى‏گويد بايد از اينها استنطاق شود. موقع كشتن اينها حالا نيست. او و اميربهادر مردم را دور مى‏كنند و آنها را در اطاقى مقابل آفتاب حبس مى‏نمايند. آن شب را در آن اطاق بوده‏اند. ولى باز مأمورين آنها را خيلى صدمه مى‏زده تا اين كه قاضى تذكر مى‏دهد و روضه مى‏خوانند و گريه زياد مى‏كنند. مأمورين آنها كه تصوّر مى‏كرده‏اند اينها بابى هستند از اين حال آنها رقّت مى‏كنند و از كردار خود معذرت مى‏خواهند. [چون‏] اين حال را از آنها مشاهده مى‏كنند فوراً [محافظان‏] آنها را عوض كرده جمعى ديگر را بر آنها مى‏گمارند. تعجب اين است.

 حرفهاى جهانگيرخان و ملك‏المتكلّمين‏

 ميرزا جهانگيرخان در موقعى كه قزاقها با مأمورين ديگر محبوسين را مى‏زده‏اند و بعضى اظهار عجز مى‏كرده التماس مى‏نموده‏اند، به آنها ملالت مى‏كرده چرا بى‏شرفى مى‏كنند. عجز و التماس كردن نزد اين بى‏شرفان از شماها قبيح است. مرد بايد به شرف در راه وطن جان بدهد. التماس يعنى چه، و اگر صاحب‏منصبان آنها را صدمه مى‏زده‏اند [94 ب‏] به صاحب‏منصبان ملامت مى‏كرده كه شما چرا بايد اين‏قدر بى‏شرف باشيد. ملك‏المتكلّمين گفته بود – گويا در قزاقخانه گفته باشد – شما مى‏دانيد ما خائن نيستيم. ما مقصّر پلتيكى هستيم و با مقصّرين پلتيكى اين كردار از بى‏شرفى است. ملك به پسرش دلدارى مى‏داده كه من عمر خود را كرده‏ام، اگر كشته شوم هم نقلى ندارد. شرفى براى خانواده خود باقى گذارده‏ام. تو لازم نيست بگويى من پسر ملك هستم. ولى بدان با تو كارى ندارند. تا آن كه صبح مى‏شود و آن دو را برده مى‏كشند كه شرح حال آنها هنوز كاملاً معلوم نيست.

 زنجيركردن ظهيرالسّلطان‏

 از چيزهايى كه خالى از غرابت نيست زنجير كردن ظهيرالسّلطان است. از قرارى كه نقل كردند مقابل عمارت باغ نزديك حوض او را زنجير كرده ميخ آن را پاى درختى كوبيده بودند كه خود او در تمام شب و روز مقابل آفتاب بوده، مثل اين كه شيرى را زنجير كرده باشند كه تمام عابرين از او مى‏گذشته به حالش رقّت مى‏كرده‏اند. سايرين از محبوسين را نمى‏شود دانست كه چه بر آنها گذشته. اجمالاً معلوم است. در قزاقخانه هر كه باشد به دست همان اشخاصى گرفتارند كه آن دو نفر مسلمان را تيرباران كردند. در باغ هم سربازان سيلاخورى و غلامان اميربهادر و ديگران كمتر از قزاقها نيستند. خدا به فرياد آنها برسد.

 سيّد جمال و بهاءالواعظين و حبل‏المتين‏

 اما شرح حال بهاءالواعظين و حبل‏المتين و ديگران كه به سفارت رفته‏اند. آقا سيّد جمال و يك نفر ديگر بعد از آن كه ملك و جهانگيرخان و پسر ملك را گرفتند و بنا به گفته يكى خانه [آنها] را هم گردش نموده و آنها را نيافتند بيرون آمده، و از آن‏جا يك نفر كه نمى‏دانم كه بوده او را به منزل خود برده و از آن‏جا به جاى ديگر رفته. ولى بعد از آن اطلاع ندارم چه شده است. معروف است همدان رفته و آن‏جا گرفتار شده است. اما هنوز حقيقت امر معلوم نيست. بهاءالواعظين و حبل‏المتين و بعضى ديگر هم همان [روز] و فرداى آن روز به لباس مبدّل خودشان را به سفارت انگليس انداخته آن‏جا بودند تا به طرف فرنگستان حركت كردند. از قرارى كه گفتند…

  1294 – نامه محمد على شاه به مجلس شوراى ملّى‏

 پس از اينكه مظفرالدين شاه فرمان استقرار مشروطيت را روز 14 جمادى‏الثانيه 1324 صحّه گذاشت به فاصله پنج ماه و پنج روز درگذشت (24 ذى‏قعده) و فوراً پسرش محمد على ميرزا به پادشاهى رسيد. (4 ذى‏الحجه).

 اما از همان آغاز سلطنت او ناراحتى مردم و وكلاى مجلس از رويّه استبدادى محمد على شاه آشكارا شد. چندان ناآرامى قوت گرفت كه محمد على شاه مجبور شد در 27 ذى‏الحجه نامه‏اى به مجلس بنويسد و در آن پذيرفت كه «دولت ايران در عداد دول مشروطه صاحب كنستيطوسيون به شمار مى‏آيد».

 متن اين نامه خطاب به صدراعظم در اغلب تواريخ با دو سه تغيير لفظى كوچك چاپ شده است. به استناد مسوده نامه كه عكس آن را مى‏بينيد اين نامه به مجلس شوراست نه صدراعظم، مگر آنكه در نسخه پاك‏نويس شده آن را به صدراعظم خطاب شده باشد.

 اصل اين مسوّده ميان اوراق ابوتراب خان مختارالدوله بود كه براى كتابخانه مركزى و مركز اسناد دانشگاه تهران خريدارى شد. از دكتر اصغر مهدوى هم ياد كنم كه درين انتخاب و تقويم همكارى داشت.

 مختارالدوله از نزديكان و محرمان امور شخصى و ديوانى محمد على شاه بود و پس از خلع او به همراه شاه مخلوع به اودسا رفت و سپس به اروپا آمد تا اينكه محمد على شاه وفات كرد.

 براى اختلافهاى لفظى كه گفته شد بطور مثال ديده شود تاريخ مشروطه ايران از احمد كسروى، جلد اول، چاپ دوم تهران 1319، صفحه 307 – واقعات اتفاقيه در روزگار از محمد مهدى شريف كاشانى، جلد اول، تهران 1362، صفحه 125.

  1295 – فضاحت آسانسور كتاب كتابخانه مركزى‏

 ساختمان بيست هزار مترى كتابخانه مركزى دانشگاه پس از قريب هفت سال در سال 1350 آماده شد و طبعاً به مناسبت اهميت ساختمان مى‏بايست گشايشى تشريفاتى داشته باشد. فكر ايجاد چنين ساختمانى از زمان رياست دانشگاه دكتر احمد فرهاد آغاز شد و در دوره رياست دكتر جهانشاه صالح كلنگ شروع به بنائى بر زمين خورد و در نوبت رياست دكتر هوشنگ نهاوندى انتقال كتابها از انبارها انجام گرفت و در اول مهر 1350 شاه و ملكه كه طبق مرسوم همه ساله به مراسم افتتاح سال تحصيلى دانشگاه مى‏آمدند از كتابخانه ديدار كردند. پس از آن مرسوم شد كه هلى‏كوپتر آنها در محوطه ورزش (زير دست كتابخانه) مى‏نشست و آنها از در جنوبى كتابخانه به اطاق پذيرايى وارد مى‏شدند و پس از نوشيدن چاى و صحبت كردن با رئيس دانشگاه و ديگران از نمايشگاهى كه هر سال براى موضوعى مخصوص ايجاد مى‏شد ديدن مى‏كردند و به تالار دانشكده ادبيات مى‏رفتند تا مراسم آغاز سال تحصيلى انجام گيرد.

 بار اول نمايشگاهى از عكس رجال پژوهشگر ادبى، نوشته‏هاى آنان ترتيب داده شد، عكسها به يك اندازه و نسبةً بزرگ بود و كنار هر عكس تعدادى از تأليفات مهم آن شخص گذارده شده بود. ترتيب استقرار عكسها به ترتيب سال درگذشت آن دانشمندان بود. شاه از كنار چند عكس كه گذشت چون به تصوير احمد كسروى رسيد، بيش از آنچه مقابل عكس ديگران ايستاده بود ايستاد و به ملكه رو كرد و گفت اين آدم را كشتند.

 پس از آن پرسيد جايى كه نام اهداكنندگان كتاب را گذاشته‏ايد كجاست. زيرا قبلاً دكتر نهاوندى به اطلاعش رسانيده بود كه يكى از اهداكنندگان دكتر مصدق بوده است. در حقيقت كسب اجازه كرده بود كه فضولباشيها ذهن شاه را خراب نكنند و نام او در كتاب آمده بود. قصدش از آن سؤال طبعاً اين بود كه آن كتيبه را ببيند. شرح اين ماجرا را جداگانه در مجله بخارا نوشته‏ام.

 از اتفاقات خارج از انتظارى كه به هنگام بازديد پيش آمد از كار افتادن دستگاهى بود كه براى رساندن كتابها از طبقات بالا به تالار مطالعه تعبيه شده بود. شاه و ملكه پس از ديدن تالار مطالعه پرسيدند كتاب مورد درخواست دانشجو چه‏گونه و در چه مدت آورده مى‏شود. گفته شد تقاضاى كتاب به وسيله لوله بادى (پنوماتيك) به مخازن فرستاده مى‏شود و كتاب به آسانسور كوچك حمل كتاب گذاشته مى‏شود و پس از چند دقيقه به درخواست‏كننده تحويل مى‏شود. ملكه به شاه گفت بد نيست امتحان كنيم. اسم كتابى در ورقه نوشته و به بالا فرستاده شد. هويدا و دكتر اقبال و علم و چند نظامى اقران آنها آنجا ايستاده بودند. ده دقيقه‏اى يا بيشترك گذشت و كتاب نيامد و از دستگاه حركتى مشهود نشد. طبعاً رئيس دانشگاه و همه خجل شديم. همراهان شاه حيرت‏زده شده بودند. شاه به ملكه گفت حتماً دستگاه چون تازه كار افتاده عيبى كرده است پس برويم و رفتند به سوى دانشكده ادبيات.

 پس از رفتن آنها رفتم به طبقات بالا كه از علت مطلع شوم. چون سؤال كردم گفتند مأموران سازمان امنيت دستگاه را چند ساعت است كه خاموش كرده‏اند تا مبادا به وسيله آن اتفاقى بيفتد! بى انصافها به هيچ كس نگفته بودند حتى به خود شاه يا رئيس تشريفات او كه چنين دسته گلى به آب داده شده است.   (اين دفتر بى معنى)

  1296 – نامه‏اى از لاهوتى‏

 دوست فرهنگمندم آقاى محمد صمدى از اديبان و مورّخان مهاباد عكس نامه‏اى را برايم فرستاده‏اند كه آن را از آقاى محمد على نقابى در سال 1382 دريافت كرده‏اند.

 امضاى نامه لاهوتى خوانده مى‏شود. ولى من خط ابوالقاسم لاهوتى شاعر را نمى‏شناسم. نامه به زبان فارسى پيراسته از زبان عربى است. حتى در آن عده‏اى از اصطلاحات دينى زردشتى مانند «چينوا»، آهورامزدا، سروش، بهمن ديده مى‏شود و از سراسر آن شور و غرور ايرانى بودن در آن هويداست و چه بسا كه يادگار زمانى است كه با جلال انسى و حسن مقدم (على نوروز) در استانبول مجله پارس را مى‏نوشته‏اند و در آن مجله ذكر تاريخ باستانى ايران (5145 باستانى) شده.

 عكس آن را درج مى‏كنم تا شناسندگان خط لاهوتى و اسلوب نگارش آن، مهر تأييد بر آن بگذارند و اين است متن آن :

 «به خجسته پيشگاه برگزيده، پور ايرانى و آبروى دودمان ساسانى دوست والا تبار و سرور بزرگوارم آقاى رضا ساسان.

 گرامى برادرا   در هنگامى كه كردار زشت اهرمن نشان اين سامان مرا از جهان و جهانيان بيزار و نوميد كرده بود خواندن نامه دل‏آرا و نوشته جانفزايت كه نماينده يك سرشت پاك و نهاد خجسته آدمى بود مرا بر آن داشت كه باور كنم هنوز يزدان پاك زيردست اهريمن نشده و هستند يزدان پرستانى كه دلى بى‏آلايش و روانى شايان ستايش دارند. نمى‏دانيد چه اندازه دلم شاد شد كه ديدم شما به تهى دستى من انديشيده و برايم  فرستاده‏ايد…[3]

آه اين كار شما راستى از روى آن خوى فرخنده ايرانى بود و همين شيوه بخشندگى و جوانمردى است كه ايرانى بودن شما را بخوبى مى‏رساند و مى‏نماياند. من تا زنده‏ام نيكى شما را فراموش نخواهم كرد و اميدوارم ديگر ايرانيان كردار آبرومند شما را پيروى نمايند.

 اكنون شما سخنان مرا باور كنيد و بدانيد كه تا اين پايه نيازمند نيستم و با داشتن توانايى هرگاه 2 را بپذيرم بد كرده‏ام. چه كه هستند نيازمندانى كه با اين 2 روزگارى خوش خواهند گذرانيد و ناچار به آنان بايد داد. مى‏خواهم باور فرمائيد كه اگر روزگار ازين بيشتر سخت‏گيرى كند خودم از شما كمك و همراهى خواهم خواست.

 چه خوش بود اگر مى‏ديدم ديگر ايرانيان مانند شما دل از مهر اهريمن نادانى كنده و به آيين يزدانى كه دانش‏آموزى و آبادانى و دادگرى و مهربانى [و] پاك پندارى و پاك گفتارى و پاك كردارى… است مى‏گرايند و چنين 2 گردآورده دبستان و بيمارستان ايرانيان را به خوبى راه ميبرند.

 آيا مى‏دانيد كه آموزگار ما آهورامزدا به اندازه بيزار است از آنان كه كودكان نژاد خويش را پرورش نداده و دانش‏آموزى نمى‏كنند.

 سوگند به ايران كه يزدان دادگر دلهائى را كه به بيچاره‏گى نژاد خويش نمى‏سوزد به آتش خشم خود خواهد سوخت و سروش و بهمن را فرمان خواهد داد كه نگذارند از روى چينوا و به سوى مينو رود.

 بارى سخن به درازى كشيد و دردسر دادم. مرا ببخشيد و گاهى ياد و شادم فرمائيد.

    هميشه دوستدار شما لاهوتى»

 و اين است يادداشت محمد صمدى زير آن :

 دستخط ابوالقاسم لاهوتى (1336 – 1267 خورشيدى) خطاب به غلامرضا پورآذر (رضا ساسان)، كلمه (پول) در چند جاى نامه از طرف آقاى ساسان سياه و پاك شده است، تا اگر ديگران نامه را ديدند اين امر مايه لطمه خوردن به شخصيّت لاهوتى نشود. نمونه اين نامه به لطف دوست فاضل و استاد بزرگوارم جناب محمد على نقابى در خردادماه 1382 به دستم رسيد.   سيّد محمّد صمدى‏

  1297 – گوشه‏اى از گويش كاشان‏

 دوست گرامى حسن عاطفى شاعر و اديب كاشان كتاب لغات و ضرب‏المثلهاى كاشانى را تأليف و فرزند فاضلش افشين آن را چاپ كرده است. هشتاد صفحه آن حاوى لغات محلى است و شصت صفحه‏اش ضرب‏المثلها. كاش آمارى از تعداد آنها در مقدمه گفته شده بود.

 ايشان در مقدمه نوشته‏اند كه قديمى‏ترين بازمانده لهجه كاشانى در كتيبه مورخ 732 در كوه قهرودست:

 بد مكن [بد موا] بد منديش‏

تا بذت نايد از پس و پيش‏

 ديگر دو بيت است از خواجگى عنايت به زبان مضحكه در طعن يكى از صاحب داعيه‏ها. آن ابيات در خلاصةالاشعار تقى كاشانى مضبوط است:

 نه جُل گونه كه خواجه جانش پُورَه‏

نه بو كه چياكرى شاكشكى‏

 ايته نَه و اينه چله چُر در ميز

گو درميزى نَزَه بزرگ آيشكى‏

 كاش برگردان فارسى آن را نوشته بودند.

 ديگر قطعه‏اى فكاهى از سيد نصرالله قمصرى (قرن سيزدهم) است كه در تذكره يخچاليه ضبط شده است.

  1298 – مهرها نشانه دو هنر : خط و آرايه‏

 پنجاه و چهارمين كتاب از سلسله «معرفى ميراث مخطوط» پايه‏گذارى فاضل گرامى سيد احمد اشكورى به معرّفى مهرها و اسناد گنجينه حسين كاشانى (اردكان يزد) اختصاص يافته است.

 آنچه مرا به خود كشيد بخش نخست اين دفترست كه اختصاص دارد به عكس سجع مهرهاى بازمانده از سالهاى 1207 تا 1341 قمرى كه از روى اسناد موجود نزد صاحب گنجينه فراهم شده است و طبعاً بسيارى از آنها مربوط به يزد و اردكان است. على‏القاعده مهرها هم عمدةً بايد ساخته يزد باشد.

 هنوز كار تحقيقى مهمّى درباره مهرها و طبقه‏بندى آنها نشده. طبيعى است مهر طبقات مختلف در جامعه تمايزاتى با هم داشته و در سجع مهرهاشان تفاوتهايى مرسوم بوده است. يك مجموعه دلپذير از تصوير مهرها را هم چندى پيش هنرمند گرامى آقاى محسن احتشامى از مهرهاى گردآورى خود به چاپ زيبا رسانيد. (به نام مهرهايى از جنس عشق. نگاهى گرافيكى به مهرهاى دوره قاجار. تهران، 1383)

 در مورد پادشاهان، رابينو مهرهاى آنها از عهد صفوى به بعد را در كتابى معرفى كرده و اخيراً هم متخصص آثار قديمى آقاى محمد على كريم‏زاده تبريزى كتاب خوبى از مهرهاى پادشاهان قاجار به چاپ رسانيد كه چندى پيش ازين ذكر آن شده است.

 در معرفى مهرها ضرورت دارد كه به حدّ ممكن تعيين طبقه اجتماعى آنها (روحانى، تاجر، اصناف، لشكرى، ديوانى، زارع و صنّاع و غيره) بشود.

  1299 – درگذشت دكتر على محمد كاردان‏

 دوستى خبر درگذشت دكتر على محمد كاردان را به من داد. او زاده 1306 در يزد بود و از خانواده مشهور تنباكوفروشان. در يزد تحصيل كرد و سپس به تحصيل دانشگاهى در رشته فلسفه و علوم تربيتى در دانشسراى عالى پرداخت و چون شاگرد اول شد به سوئيس اعزام شد و در ژنو درس خواند. همدوره بود با جلال ستارى و دكتر احسان نراقى و شاگرد پيازه (متخصص معروف علوم تربيتى). پس از بازگشت (حدود 1337) چندى در وزارت فرهنگ سمت مشاور داشت تا اينكه به دانشيارى دانشگاه تهران نائل شد. طبعاً با تأليفات و مقالات ارزشمندى كه داشت به رتبه استادى رسيد و شايد هشت سال رياست دانشكده علوم تربيتى را تصدّى كرد. به طور تخمينى مى‏نويسم به مناسبت آنكه خودم در آن دوره تدريس نسخه‏هاى خطى را در گروه كتابدارى آن دانشكده عهده‏دار بودم و به يادم هست كه تا او بود به آن كار مداومت مى‏دادم. او بعد چندين سال رئيس قسمت آموزش دانشگاه تهران بود و درين قلمرو معارض و مشابه نداشت.

 از ايشان نوشته‏هاى خوبى در مجله راهنماى كتاب به چاپ رسيده است و هر يك يادگارى دلپذير است از لطف او و بازتاب خوب از نگرشى كه در نقد كتاب و مسائل اجتماعى ابراز مى‏كرد.

  1300 – (45) IRAN

 چهل و پنجمين دفتر IRAN – نشريه مؤسسه مطالعات ايرانى آكادمى بريتانيا (2007) – منتشر شد. متن اين مقالات در آن آمده است:

 – درگذشت على رضا شاپور شهبازى (1942 – 2006) نوشته كاميار عبدى.

 – غارهاى تنگ بلاغى نزديك آسپاس (فارس) – كار گروهى.

 – مطالعه باستانشناسانه در شوشتر و رامهرمز (عباس مقدم و نگين ميرى).

 – كلمات –Tep / -Tip در ايلامى و Tuppu در اكدى (Jan Tavernier).

 – Quernlous Cow در فهم گاثاها.

 – جغرافياى ادارى اوائل عصر ساسانى در مبحث آذربايجان (مهرداد قدرت ديزجى).

 – مرز كشورى در شاهنشاهى ساسانى، مطالعات ميدانى در ديوار گرگان با عكسهاى روشن و نقشه‏هاى گويا (كار گروهى).

 – عبادت قربانى براساس يشتها (Sarah Stewart).

 – تصويرهاى پادشاهان سغدى (اخشيلى) سمرقند (Fedorov .M).

 – وضع استقرار قلعه و ديوارهاى دفاعى رى در اوائل عصر اسلامى (Rante .R).

 – نصيحةالملوك ماوردى دروغين (Marlow .L).

 – قصيده حكمى ناصرخسرو درباره نفس و عقل (Lewisohn .L).

 – اراقيت و بوراندخت در داستان ايرانى اسكندر (Venetis .E).

 – بناى عصر ايلخانى در فارفان ناحيه رودشت اصفهان (احمد صالحى كاخكى).

 – زورخانه، از سنت تا دگرگونى (Ridgcon .L).

 – گزارش‏هاى باستانشناسى اطراف تهران (كار گروهى) (با تصاوير رنگى).

 – گزارش باستانشناسى ناحيه ممسنى (قلعه گلى) (كار گروهى).

 – جامعه توسعه يافته و اقتصادى فارس (تُل سپيد) (كار گروهى).

 – كلمه صندوق و جاى كتاب (ايرج افشار).

 – درباره مطالعات جديد مربوط به سيلك، تپه حصار، شهر سوخته (Tharnton .C.P و Rehren .Th).

 1301 – قافيه در كشاف اصطلاحات الفنون‏

 Alessia Dal Bianco از پژوهشگران مكتب ونيز درباره جوانب مختلف شعر فارسى (به اشراف ريكاردو زيپولى) بخش «قافيه» از كتاب كشاف اصطلاحات الفنون تهانوى را به ايتاليايى ترجمه كرده و درباره مباحث طرح شده او به توضيحات پرداخته است.

 بيانكو تقريباً همه متون فارسى مربوط به قافيه را ديده و البته نصوص عربى را. نيز توانسته است كه منابع مورد استفاده تهانوى را در جدولى بياورد.

 براى اطلاع علاقه‏مندان مشخصات آن آورده مى‏شود:

  Eurasiatica.Quderni) .101 p .2007 ,Venezia .La qafiya nel Kaaf istilahat al-funun

.(77 ,del Diparti mento di Studi Eurasiatici

 1302 – دو «آبادى نامه» از يزد

 از يزد دو كتاب جغرافيايى يكى درباره ميبد و ديگرى درباره نصرآباد با پست رسيد. خوشبختانه درين سالهاى اخير «چشم هم چشمى» ميان فضلاى آباديهاى بزرگ و كوچك آنها را برانگيخته است كه درباره آبادى خود شهرنامه نويسى كنند.

 اين كار در قرون قديم معمول بود و بعضى از آنها كه بر جاى مانده مانند تاريخ بيهق و تاريخ سيستان و تاريخ طبرستان و نظاير آنها (و البته نوشته شده‏ها به زبان عربى هم) اگر نبود تاريخ ما بدتر مى‏بود از آنچه اكنون هست. بنابراين كتابهايى هم كه اكنون نوشته مى‏شود اگرچه بسيارى از مطالب آنها جنبه روزگانى و شايد بى‏مايگى دارد و بر چشم امروزيان بى‏اهميت مى‏نمايد محتمل است آيندگان را مفيد خواهد بود.

 به هر تقدير اين دو كتاب عبارت است از:

 1) سيماى نصرآباد از كاظم دهقانيان نصرآبادى نزديك به ششصد صفحه حاوى تاريخ و فرهنگ و ذكر مشاهير. در زمينه آثار و ابنيه قديمى عكسهايى كه چاپ كرده‏اند مانند منبر مسجد جامع كه تاريخ آن را 524 ياد كرده‏اند (ولى مشخص نيست كه اين تاريخ بر كجاى منبر ديده مى‏شود) و همچنين سنگ‏نگاره‏هايى كه براى مؤلف يادگارهاى يزد تازگى داشت.

 بخش مفيدى ازين كتاب مطلبى است درباره سنگ‏نگاره‏هاى رمه كوه و هسبخته كه دوستم فريدون جنيدى به مؤلف كوشاى كتاب كمك كرده و عبارات و كلماتى را كه نام اشخاص به خط پهلوى، دين دبيره اوستائى است در سنگهاى رمه كوه و در هسبخته خوانده و در صفحات 146 – 152 چاپ شده است.

 در صخره شماره 8 (ص 151) سنوات هجرى را كه در صفحه 151 آمده است از روى عكس من چنين مى‏خوانم:

 1) حضرة… ابوسعيد بن زياد بن عبدالحميد… فى رمضان سنة اثنى و عشرين و خمس مائه (نه 512).

 2) محرّر على محمّد لر فى محرم سنة تسع عشر و سبعمائه.

 3) عبارت سوم دست چپ را بايد در محل خواند. عكس گويا نيست (ص 576).

 ازين على محمدلر در سنگ‏نگاره ديگر خطى هست با تاريخ 713 (نه 730).

 2) ديگرى تذكره مشاهير ميبدست از محمد كارگر شوركى كه در آن نام و احوال يكصد و پنجاه و هشت صاحب نام يا سنگ گوار از سال 480 قمرى تا عصر حاضر ديده مى‏شود و به ترتيب قدمت زمان، نامشان آمده است كه سى نفر از آن افراد تا آخر قرن دهمند و مابقى از قرن يازدهم به بعد و اكثراً علما و رجال قرن سيزدهم تاكنون.

 سرگذشت كسانى كه در قيد حيات مى‏باشند جداگانه در پايان كتاب آمده است.

 عكسها و اسنادى كه آقاى كارگر توانسته از خانواده‏ها به دست بياورد كتاب را دلپذيرتر كرده است. درباره عكسى كه از محمد تقى مازار در صفحه 164 به نقل از مشروطيت در يزد نقل شده است به احتمال مى‏توانم بگويم كه نفر اول نشسته دست راست على اكبر اربابى مازار است كه داماد حاج محمد صادق افشار بود. دو بچه هم اولاد او بايد باشند.

  1303 – كتابهاى ايرانى چاپ خارج‏

 شنيدم كتابخانه ملّى اعلام كرده است كه ايرانيان مقيم خارج لطف كنند و تأليفات خود (به هر نوع و در هر موضوع) را براى وجود داشتن در مجموعه ملّى كشور به نشانى آن كتابخانه بفرستند تا استادان و دانشجويان و محققان در اختيار داشته باشند.

 با اين اعلام و تمنا كارى صورت نخواهد گرفت. البته ممكن است چند نفرى اين خواهش را از سرِ سوز و علاقه‏مندى بپذيرند و كتابى بفرستند ولى كى و كجا اين خبر به گوش ايرانيهاى پراكنده در هفت اقليم جهان برسد. و تنبلى بگذارد كه نوشته‏هاى خود را به پست بدهند.

 چه در دوره شاه و چه پس از آن درين زمينه اقدام عملى انجام نشده است. زيرا راه عملى و ممكن را نرفته‏ايم و آن راه منحصراً خريد كتاب است. همان طور كه مجموعه گرانقدر معين‏الدين محرابى را حدود پانزده سال پيش براى كتابخانه ملى خريدارى كردند.

 اكنون كتابخانه ملّى مى‏بايد به چند كتابفروشى ايرانى كه در لوس‏انجلس و واشنگتن و آنها كه متعدداً در كشورهاى فرانسه و آلمان و مخصوصاً سوئد و حتى استراليا هستند نامه بنويسد (همان طور كه براى خريد كتاب خارجى به ناشران خارجى مى‏نويسد) و بخواهد صورت هر چه كتاب از نوشته‏هاى چاپ شده ايرانيان در خارج از كشور را دارند بفرستند و آناً خريدارى كنند. ره چنان رو كه رهروان مى‏روند.

 اكنون كتابخانه ملّى طبق مقررات موضوعه كتابهاى چاپ ايران را آسان به دست مى‏آورد. در حالى كه اگر قرار بود كه مؤلفان خودشان كتاب به كتابخانه بفرستند كمتر كسى تن به اين كار مى‏داد. بسته‏بندى كردن و به پست دادن خودش كار ملال‏آورى است. به ياد مى‏آورم سال 1341 را كه متصدى كتابخانه ملى بودم. چون هنوز مقررات مربوط به اخذ كتاب مجانى از ناشر و مؤلف وضع نشده بود با اعلان و خواهش و حتى صدور دستور وزارت و تمهيدات ديگر امكان دريافت كتاب مجانى بسيار دشوار و كارى غيرعملى بود. به هر تقدير همين قدر كه كتابخانه ملّى به حكم هدف قانون تأسيس كتابخانه دريافته است كه كتابهاى ايرانيان مقيم انيران را گردآورد قدمى است.

 1304 – اهداء قرآن به ايوب خان پاكستانى‏

 يكى از خاطرات دوره كتابداريم اين است كه چون ساختمان مسجد دانشگاه به پايان رسيد مراسم افتتاح آن را به روزى گذاشتند كه ژنرال ايوب خان رئيس جمهور پاكستان به تهران مى‏آمد. چند روز پيش از آن از دربار به رئيس دانشگاه تهران ابلاغ شده بود كه اعليحضرت دستور داده‏اند يكى از نسخه‏هاى خطى خوب قرآن كه در كتابخانه هست آن روز به مراسم بياوريد كه ايشان به يادگار و ميمنت اين روز به ايوب خان بدهند.» رئيس دانشگاه آن دستور را به من فرمود ولى به ايشان گفتم كتب دانشگاه ثبت و ضبط دارد و صاحب جمع در مقابل وزارت دارايى مسؤول است و امكان ندارد چيزى از اموال دولتى را بدون رعايت مقررات از تملك خارج ساخت. ناچار ايشان از محل اعتبارات خاص رئيس دانشگاه بيست هزار تومان داد و يك نسخه خطى قرآن زيبا ظاهراً توسط آقاى باقر ترقى براى آن منظور خريدارى شد. قرآنى بود به قطع رقعى با جلد لاكى (آن قدر كه حافظه‏ام يارى مى‏دهد).

 همان وقت در كتاب گنجينه صفى (صورت كتب بقعه شيخ صفى در اردبيل) كه مرحوم ميرودود سيد يونسى چاپ كرده بود خوانده بودم كه نادرشاه يك قرآن از آن مجموعه را براى پادشاه عثمانى بطور هديه فرستاده بود.   (اين دفتر بى‏معنى)

  1305 – ديدارى ديگر با يوشيفو سكى – قضيه نعل در شمسه‏

 با يوشيفو سكى (ايرانشناس ژاپونى) صحبت نسخه‏هاى خطى فارسى در ژاپون شد. گفت عجب است كه از روزگار ناصرالدين شاه ديپلوماتهاى ژاپونى به ايران آمد و شد داشته‏اند ولى هيچ يك – برعكس اروپائيها – درصدد خريدن و بردن نسخه خطى نبوده‏اند. به همين ملاحظه در ژاپون نسخه خطى مهمى به زبان فارسى نمى‏شناسم.

 مى‏گفت اما بيست سال پيش كه از ايران به ژاپون برگشتم دوستى به من گفت كه پيش از جنگ جهانى يك نقاش ژاپونى كه در اروپا زندگى مى‏كرد چون به نسخه‏هاى مصور فارسى علاقه‏مندى داشت چندين نسخه خطى مانند گلستان و خمسه نظامى و شاهنامه و اقران آنها خريده بود كه بيشتر كار هندوستان بوده است و چون به ژاپون بازمى‏گردد (همان پيش از جنگ) نمايشگاهى از آنها برگزار مى‏كند و در همان موقع دفترچه‏اى در معرفى اجمالى آنها به چاپ رسانيده بود كه بعدها نسخه‏اى از آن را در خانه‏اى كه زنش زندگى مى‏كرد ديده بودم. اما زنش گفت در جريان جنگ چون بمب قسمتى از خانه ما را خراب كرد چند تا از نسخه‏ها در شعله آتش سوخت و نسخه شاهنامه كه مصور بود از آن جمله بود. سكى گفت از آن شاهنامه عكس يك برگش در آن جزوه چاپ شده است و به طورى كه بيست سال پيش ديدم چون خط آن نسخه نسخ بود دانستم كه نسخه ارزشمندى بوده است. سكى نه نام نقاش به يادش مانده نه اينكه در آن جزوه از چند نسخه سخن رفته بود. قرار شد چون به ژاپون بازمى‏گردد با پرس‏وجو بتواند آن زن بيوه را بيابد و عكسى از آن جزوه برايم فراهم كند.

 سكى دو سه سال در ايران تحصيل كرد. در سفر اول خود علاقه‏مند به مطالعه در موسيقى ايران بود. دو مقاله هم به من داد (به فارسى) كه يكى در آينده چاپ شد و ديگرى در فرهنگ ايران زمين.

 پس از آن سفر تحصيلى، بيش از ده بار به ايران و تركيه براى مطالعه در نسخه‏هاى خطى فارسى سفر تحقيقاتى كرده است. اين سفرها همه در پى مطالعه و بررسى نسخه‏هاى خطى آرايشى و قطعات خوشنويسى بود و درين زمينه از جمله مرقع مشهور سلطان يعقوب را در طوپقاپى سراى مورد رسيدگى دقيق قرار داد و براى آن فهرست ممتاز فراهم ساخت.

 سكى فارسى را روان و مطمئن و روشن و درست صحبت مى‏كند و اصطلاحات مربوط به تذهيب و خط و تجليد را بسيار خوب مى‏داند. از هنرهاى او ساختن كاغذهاى ابرى دلپسندست به شيوه ايرانى.

 اين بار آمده است كه از نسخه‏هاى قانون الصور صادقى نقاش عصر صفوى عكس بگيرد. زيرا به تصحيح آن متن و مطابقه چاپ روسى آن با چاپ دانش‏پژوه مشغول شده است تا پس از رفع ابهامات و اشكالات آن را به ژاپونى ترجمه كند. كار ديگرى كه در دست دارد مطالعه موشكافانه درباره «گلستان هنر» است. به راستى هنردوستى موشكاف و عاشق ريزه‏يابى در تحقيق است.

 امشب از من مى‏پرسيد چرا ايرانيهاى استاد در زمينه هنر نقاشى خود نوشته مهمى كه جنبه پژوهشى و غيراحساسى باشد ننوشته‏اند و نمى‏نويسند. اميدم آن است كه كسى علت واقعى اين سخن راست را بنويسد.

 سكى مشكلى را طرح و به من ايراد كرد و آن مربوط به ضبط اصطلاحى در عرضه داشت ملازمان كتابخانه بايسنقر بود كه متنش را در كتاب برگ بى‏برگى (يادنامه استاد رضا مايل) به همّت فرزند دانشمندش نجيب مايل هروى چاپ كرده بودم. نگارش اين عرضه داشت به جعفر تبريزى خطاط منسوب است. در آن جا اين عبارت آمده است:

 «مولانا شهاب ديباچه و چهار لوح و شُرف ديباچه صورت‏گيرى را طلا نهاده و هشت نعل شمسه ميان ديباچه را تحرير كرده و حالى به يك موضعى ديگر از عمارت گلستان مشغول است».

 ايرادش اين بود كه من توضيحى درباره «نعل» نداده‏ام، اگرچه در فهرست اصطلاحات متذكر آن شده‏ام. حق با او بود. زيرا مناسبت ميان فعل و نسخه خطى چه مى‏تواند باشد. به ايشان گفتم امروزه به اشكال نيم‏دايره‏اى كه در كارهاى هنرى ديده مى‏شود «دال‏بر» مى‏گويند و در قديم به نيم‏دايره‏هايى كه اطراف «شمسه» رسم مى‏شد چون به شكل هلال نعل است آنها را نعل مى‏گفته‏اند. كمااينكه همين اصطلاح در بنائى براى نعل‏درگاه كه قوسى بود تا چندى پيش به كار مى‏رفت.

 1306 – عكسهاى محمد حسن ميرزا

 محمد حسن ميرزا (7 شوال 1316 ق – دى 1321 شمسى) دومين پسر محمد على شاه بود. چون احمدشاه به پادشاهى رسيد محمد حسن ميرزا كه برادر بزرگ احمد ميرزا بود به وليعهدى و مدتى به نايب‏السلطنگى برادر منصوب شد.

 عكاسخانه شهر كه يكى از فعاليت‏هاى ابتكارى شهردارى تهران بود (با ياد خوشى از بهمن جلالى كه سالهايى در تشكيل و توسعه آن خدمتگزار مى‏بود) چند سالى است كتابهاى ارزشمندى را از مجموعه عكسهايى كه خود دارند يا از آن ديگران به نمايش مى‏گذارند به چاپ مى‏رسانند و به تاريخ عكس ايران گستردگى مى‏بخشند.

 از خانم گلرنگ دانشگر مقدم بايد نام برد كه معرّف اين مجموعه عكس به عكاسخانه شهر بوده است و مآلاً به معرفى ايشان مقدارى از عكسها براى آن‏جا خريدارى مى‏شود.

 عكاسخانه مجموعه‏اى از آلبوم محمد حسن ميرزا متعلق به آن دارنده خصوصى را در كتاب شكيلى به مديريت مژگان طريقى و با نوشته‏اى از محمد ستارى (متخصص تاريخ عكاسى) در تابستان 1386 انتشار داده است.

 بخشى از كتاب به وصف زمانه و زندگى محمد حسن ميرزا و عاقبت او اختصاص داده شده است تا امروزيان بى‏خبر از سلسله قاجار، آگاهى اجمالى از آن تيره‏روز به دست آورند.

 پس از آن نود و چند قطعه عكس چهره‏اى (پرتره) از محمد حسن ميرزا و گروهى و نيز مناظر (طبيعت و عمارت) درين دفتر به زيبايى تمام و مراقبت فنى به چاپ رسيده است. افسوس كه براى هيچ يك ازين عكسها حتى يك كلمه نيامده است.

 ظاهراً عمده عكسها مربوط به دوره‏اى است كه محمد حسن ميرزا در تبريز بوده است. اميدست با انتشار اين مجموعه اشخاص مطلع كمك به شناسايى افراد عكسها بنمايند و در چاپ بعد آن توضيحات به چاپ برسد. فعلاً كتاب ديدنى ولى «ابتر» است.

  1307- يارى علمى آسيه اسبقى به ايرانشناسان آلمان‏

 آسيه اسبقى نام آشناى ايرانيى است كه در آلمان (برلن) تدريس زبان فارسى را بر عهده دارد. او از زمره پژوهشگران پرتوان مباحث زبانى ايران است كه پس از تجربه اندوختن‏هاى خجسته از سالهاى تدريس در آلمان همّت بر تأليف فرهنگ بزرگ زبان فارسى به آلمانى گماشت و اينك آن كتاب مرجع انتشار يافته و به دسترس علاقه‏مندان درآمده است. درين فرهنگ حدود پنجاه هزار واژه مفرد و مركب و موارد تشبيهى و مجازى آنها مندرج است. خوشبختى خاص اسبقى آن است كه در تدوين فرهنگ از همكارى شوى آلمانى خود هانس ميكائيل هاوزيگ بهره‏ور شده و در مقدمه كوتاه و گويايى از ايشان و ديگر كسانى كه مددى رسانيده بوده‏اند ياد كرده است. نام و مشخصات كتاب را براى علاقه‏مندان مى‏آورد.

  Unter Mitarbeit vonHans .Deutsch – Persisch :Grosses Wخrterbuch : Asya Asbaghi

.928 p ,2007 ,Helmut Buske Verlag ,Hamburg .Michael Haussig

 البته بايد از بزرگ علوى هم يادى بشود از آن روى كه پس از مرحوم غلامعلى تربيت، فرهنگ فارسى آلمانى نامورى را با همكارى استادى آلمانى به چاپ رسانيد. فرهنگ اسبقى پس از گذشت چهل سال نيازهاى جديد را طبعاً بيشتر پاسخ‏گوست.

  1308- غزل سبك هونه‏گانى‏

 خسرو احتشامى از قشقائيهاى آبادى هونه‏گان سميرم است. شاعرى است كه ذوقش در مضمون‏يابى، ارائه تشبيهات، تركيب كلمات با خاطراتش دوش به دوش همراه است. زندگى ايلى و خانى و مظاهر طبيعى (آسمان و ستاره و ماه و خورشيد و كوه و درخت و بيابان و آتش) و همه ابزارهاى زندگى در خانه‏هاى قديمى و پرندگان خوش صوت و ماديانها و گوسفندان كه يادآور روزگاران چوپانى و ايل خدائى است در شعر او جلوه‏گرى و ظهور دارند. در هر برگ از دفتر شعر حماسه در حرير كه مجموعه غزل شاعر است مى‏توان هنرمندى او را در كاربرى تازه‏جويانه از آن عناصر و عوامل دريافت.

 يكى از غزل‏هاى استثنايى احتشامى آن است كه «ويرانى» نام گرفته است. درين غزل بلند كه چنين آغاز مى‏شود «پير احساس هواى غزلى در سر داشت» بسيارى از ادوات كاربردى زندگى پدرانش را مضمون ياد كرد گذشته فرهنگ بوميش قرار داده:

 چپق چينى دلباختگى – گل توتون سخن – ترمه طاقچه پوش رف انديشه – قدح مرغى ديدار – لاله – مردنگى لعلى – قورى گلدار – كاسه كشميرى – نى كيكم – زرى زرد – نقده – در بالاروى ارسى – سفره قلمكار – قاشق شمشاد – كوزه بارفتن – تنگ كُندن – لوحه كاشى – سينى كُنده مسوار – قاب قلمدان – هفت درى – حوضچه مرمر – رقم «بنده درگاه ولايت عباس» (روى شمشير و خنجر و قمه) – ساچمه زن – گلميخ – زين طلاكوب – ركاب سيمين – جل آلما گل كشكولى باف – كاغذ باد. آن غزل چنين پايان مى‏گيرد :

 باورم نيست كه در سينه اين تپه خاك‏

تويى آن خانه كه فرهنگ مرا در بر داشت‏

 مرادش مفهوم ساختن سرگذشت قلعه‏اى است كه روزگارى پدرانش در آنجا مى‏زيسته‏اند و خود كودكيش را بر فراز آن قلعه كه اينك تپه خاك شده است گذرانيده و شايد افسوس دارد كه آن فرهنگ از دستش رفته است.

 ياد گذشته‏ها و آثار گذشتگان به صورت كنايات و تشبيهات تازه و نكته سنجانه، با به كار بردن اصطلاحات پيشينه در سراسر اين مجموعه و ميان هر مصرع و بيت آن جلوه‏گرى دارد. شما نوروز را در شعر احتشامى چنين مى‏شناسيد:

 گلريز و غزل افشان در خاطر من نوروز

اى دفتر رنگينت پائيزشكن، نوروز

 تركيب پائيزشكن براى من تازگى دارد. ظاهراً ساخته ذوق و ذهن اين شاعرست. دنباله‏اش را بخوانيد. «خورجين سفر» و «شعرهاى شكفتن» نمونه تراوشهاى ديگر از همان ميدان است.

 خورجين سفر واكن بنشين و تماشا كن‏

شولاى شكفتن را در باغ و چمن، نوروز

 خواهم كه نكوپايى، اين بار كه مى‏آيى‏

اى سبز اهورايى اى فرّ كهن، نوروز

 از سلسله سرما بنويس حكايتها

بيداد زمستان را بگشاى دهن، نوروز

 چون آتش يزدانى مى‏ميرم و مى‏مانى‏

در سينه ايرانى در ياد وطن، نوروز

 با پنجره‏هاى كر، در كوچه بى باور

باز آمدن گل را فرياد بزن، نوروز

 در خلوت خواريها گنگ اند قناريها

بايد سخن آموزند از زاغ و زغن، نوروز

 مظاهر زندگى ايلى قديم در شعر احتشامى مهمترين مقام را دارند. مانند:

 در سيه چادر مويينه بلنداى شبان‏

نى دردى است ز بى همنفسى شير شده‏

 يا :

 بپوش جامه گلباف و گيوه گلدوز

چوپى برقص، به ساز غزلسرايى من‏

 كپرنشين بنام بلند دهكده‏ام‏

كه سنگ چين به فلك برده بينوايى من‏

 پرندگان بيابانى و كوهى و حتى شهرى و بومى چون بدبده، بلدرچين، پرستو، پروانه، بلبل، هزار، ترند، جغد، چلچله، داركوب، زنبور، زنجره، سنجاقك، سيره، سيمرغ، شاهين، شباويز، عقاب، غاز، قرقاول، قنارى، كبك، كبوتر، كرك، گنجشك، مرغابى و هوبره در شعر خسرو حشمتى جايگاهى اخصّ يافته‏اند. جانوران ديگر چون گراز و خرگوش و ماديان و البته غزال و آهو هم جاى خود را دارند.

 اينك ببينيد كه صوت خوش شجريان چگونه

به سخن لطيفى در غزلش تحسين شده است. طبعاً از مدح لفظى به دورست و به جوهر شعر نزديك :

 بخوان كه هر چه قنارى است در سكوت نشانى‏

ترنّمى نكند بلبلى اگر تو بخوانى‏

 گل سرود برويد ازين كوير خموشى‏

ز جام زمزمه وقتى زلال نغمه فشانى‏

 ز اوج آتش بيداد اى ترانه بودن‏

سياوشانه گذشتى كه جاودانه بمانى‏

 تكلّم گل سرخى، تبسّم  تَر باران‏

بيان سبز گياهى، زبان آب روانى‏

 بخوان كه قله آواز را چكاوك عرشى‏

بخوان كه وسعت اين باغ را طراوت جانى‏

 شكسته است غرور غزلسرايى مرغان‏

تو نرمتر ز نوائى، تو گرمتر ز فغانى‏

 بخوان كه هرچه هزارست زير بال بگيرى‏

بخوان كه هر چه قنارى است در سكوت نشانى‏

 معمولاً تحسين و ثناخوانى كه از دل برآمده باشد كار آسانى نيست ولى در آن چند بيت پرلطف شاعر شما را با شخصيت و هنر شجريان راغبانه و شاعرانه آشنا مى‏كند و ازين رده است آنچه در توصيف شفيعى كدكنى گفته است:

 تنها نه آفتاب نشابور و كدكنى‏

در اين شبان تيره چراغان ميهنى‏

 البرزى و دنائى و تفتانى و سهند

چتر غرور بر سر هر كوى و برزنى‏

 ده قرن شوق و ذوق و هنر در تو خفته است‏

تو سومين هزاره اين باغ و گلشنى‏

 تصوّر اينكه تركيبى مانند «كاه‏گل پشت‏بام» بتواند در شعر بلند محلّى از اِعراب داشته باشد مشكل است ولى احتشامى در غزل «حسرت» به آسانى آن را قرين چشمه و گلگشت آورده و گفته است:

 چشمه و گلگشت و من شاخه بيد كهن‏

مى‏روم از خويشتن با تپش تابها

 كاهگل پشت بام نم زده آب جام‏

خفتن و شستن نگاه در شط مهتابها

 چون از خواندن مجموعه حماسه در حرير لذت بردم اين چند سطر به ناتوانى قلمى شد تا مگر ايرانشناسان خارجى علاقه‏مند به شعر معاصر از اين دفتر دلاويز ناآگاه نمانند.

 1309 – ضرورت ثبت دقيق مشخصات كتابشناسى‏

 كتاب خواندنى بازيگران كوچك در بازى بزرگ (مربوط به وضع حكومت خاندان علم در سيستان و مسائل خاص مرزى با افغانستان) تأليف دكتر پيروز مجتهدزاده به ترجمه عباس احمدى (تهران، انتشارات معين، 1386) توجّهم را به منابع خود كشيد. چون به متن انگليسى آن دسترسى پيدا نكردم نتوانستم دريابم كه اشكال موارد ذيل ناشى از كى است. در آن آمده است :

 ص 350. تاريخ و جغرافياى گناباد از سلطان حسين تابنده از انتشارات دانشگاه تهران دانسته شده است در حالى كه نيست. شايد مقصود آن باشد كه در چاپخانه دانشگاه تهران به هزينه مؤلفش چاپ شده است. همين كتاب در صفحه 378 بى ناشر ياد شده است.

 ص 351. تاريخ جهان آرا تأليف قاضى احمد غفارى قزوينى به ويرايش مجتبى مينوى دانسته شده است. تعجب است.

 ص 352. مجمل التواريخ گلستانه ويرايش ملك‏الشعراى بهار دانسته شده است (دو بار). اگر منظور مجمل التواريخ گلستانه باشد (كه مناسبت دارد) چاپ‏كننده‏اش محمد تقى مدرس رضوى است و اگر مراد مجمل التواريخ و القصص باشد كه ملك‏الشعرا تصحيح كرده بود گمان نمى‏كنم ادنى اطلاعى درباره قضايايى داشته باشد كه به سيستان دوره قاجارى مربوط بشود. چون سر در نياوردم آوردم. در كتابشناسى (ص 379) هم يادى از آن نشده است.

 ص 359. نام چاپ‏كننده فرمان احمد شاه درّانى مى‏بايست قيد مى‏شد (حسين شهشهانى).

  1310- فرنگيجات / بدليجات (اصطلاحات بازار)

 اين دو اصطلاح بازارى‏مآب تازه است. از فرنگيجات منظور سبزيهايى است كه در ايران سابقه كشت و خوردن آنها نبود و درين سالهاى گرانى و سختى رواجش بيش شده است و بر بعضى از تابلوهاى دكانهاى سبزى‏فروشى در مناطق شمال شهر ديده مى‏شود. عيبى به جمع ناموجه آن نگيريد، ولى بدانيد كه تره فرنگى و كلم تكمه‏اى (بلژيكى) و مارچوبه و باركلى حتى سيب زمينى استنبلى كه قيمتى بيش دارند از جعفرى و تره و شنبليله از آن رسته است و طبعاً باب دندان متعينين تازه چرخ است.

 اما «بدليجات» در مورد مغازه‏هايى به كار مى‏رود كه كارشان فروش جواهر بدلى و انواع «زلم‏زيمبو»هاى ساخت هفت اقليم جهانى است. ازين كه بر تابلوها نوشته مى‏شود معلوم مى‏شود فعلاً در ايران بازار خوبى يافته است. تعجب است كه هنوز «يدكى‏جات» باب نشده است.

 اين نكته‏ها با ايرانشناسى امروزى ارتباطى ندارد اما صد سال ديگر كه ايرانشناسان مى‏خواهند مفهوم آنها را بدانند مى‏بايد به فرهنگ حسن انورى هم وارد شود.

  1311- ياد عبدالعلى بيرجندى‏

 دانشگاه بيرجند در سال 1381 مجمعى به عنوان بزرگداشت ملا عبدالعلى بيرجندى ترتيب داد و پارسال بيست و چهار مقاله آن با نام «مجموعه مقالات همايش بين‏المللى بزرگداشت ملا عبدالعلى بيرجندى» جزو انتشارات هيرمند (تهران، بهار 1386) در تهران منتشر شد.

 در ميان مقاله‏هاى آن مجموعه يك گفتار با «عنوان اصطلاحات و باورهاى نجومى در رساله آداب الفلاحه عبدالعلى بيرجندى» به قلم محمد بهنام‏فر ديده شد كه به كتاب معرفت فلاحت مرتبط مى‏شود. البته در بعضى از مقاله‏هاى ديگر هم ذكر معرفت فلاحت (از مصنفات مسلم بيرجندى) آمده است. نامى را كه نويسنده اين گفتار به آن كتاب داده است در مأخذى نديده بودم.

  1312- كتابى تازه از سلسله كازرونيّه‏

 على ميرافضلى، متخصص كم بديل شناخت اشعار قديم، آرام آرام اما پيگيرانه، دور از تهران رنج‏آور بر دامنه جبال بارز، عكس مجموعه‏هاى خطى و منابع مورد لزومش را در اختيار آورده است و نتيجه مطالعات ژرف و بسيار مفيد خود را به صورت مقاله‏ها و كتاب (مانند آنچه درباره رباعيّات خيام انجام داد) به دسترس مى‏گذارد. همين روزها كتاب معتبرى به نام شاعران قديم كرمان ازو به دستم رسيد كه به همّت فاضل دقيق آقاى عمادالدين شيخ الحكمايى مؤسس سلسله «كازرونيه» انتشار يافته است.

 كتاب نمونه دلپسندى است براى اين گونه كار، هم از حيث روشمندى تحقيق و هم از حيث انتخاب شعر از شاعرانى كه نامشان درين مجموعه هست.

 كتاب در دو جلد خواهد بود. جلد نخست همين است كه در 679 صفحه به چاپ رسيده و حاوى ارائه سرگذشت از اميرمسعود كرمانى، شمس‏الدين محمد بردسيرى، افضل‏الدين كرمانى، اوحدالدين كرمانى، صدر كرمانى، طيّان‏بمى، شرف‏الدين مقبل، نجم‏الدين حس شهرويه، محمود كرمانى، پادشاه خاتون، بدرالدين يحيى مشّاط، ناصرالدين منشى، محمود منوّر كرمانى، طغرل كرمانى، فخرالدين كوهبنانى، خرمشاه كرمانى، بديعى كرمانى، شمس اوحد كرمانى، ميركرمانى، تاج‏الدين كرمانى، نجيب كرمانى، خواجوى كرمانى، شمس‏الملك كرمانى، سلطان عمادالدين احمد، شاه نعمةالله ولى است، يعنى بيست وشش شاعر (از نيمه قرن دوم تا نيمه دوم قرن هشتم هجرى) با انتخابى از اشعار آنان، بيشتر براساس مجموعه‏ها و جُنگهاى قديم و اصيل خطى. جلد ديگر به دوره تيمورى و صفوى مرتبط خواهد بود.

 ميرافضلى در آغاز گفتارى آورده است با عنوان «گوشه‏هايى از سه قرن تاريخ شعر كرمان» و آنچه درباره كرمانيّات، از جمله در شعر مختارى غزنوى و… ديده مى‏شود. كاش نگاهى هم فرموده بود به ديوان ذوالفقار شروانى كه عمرى را در كرمان گذرانيد و اشاراتى به آن خطه كرده و سلاطين و بزرگان آن جا را مدح كرده است.

  1313- برگردان «سينو و ايرانيكا» به ژاپونى‏

 از يوشيفو سكى (ژاپونى متخصص شناخت هنرهاى نسخه‏آرايى ايرانى) شنيدم كه دو كتاب مهم مربوط به ايران از زبان انگليسى به ژاپنى ترجمه شده است:

 1) Sino Iranica تأليف Laufer .B كه در سال 1919 توسط دانشگاه شيكاگو نشر شد. او استاد چينى‏شناسى بود و كتابش درباره تاريخ و لغت‏شناسى و بُرد و آورد گياهان ميان دو سرزمين ايران و چين است. اين كتاب مهم در 1967 توسط كمپانى انتشاراتى Ch’eng-wen در تايپه (تايوان) عيناً به تجديد چاپ رسيده است.

 2) The Golden Peaches of Samarqand تأليف Schafer .E.H كه در 1963 توسّط مؤسسه نشر دانشگاه كاليفرنيا (امريكا) انتشار يافت.

 كتابى است كه مؤلفش براساس مطالعات خاورشناسان آمريكايى، اروپايى و چينى و ژاپونى در مورد تمدن دوره T’ang (618 – 889) نوشت. در اين كتاب هم به آورد و بُرد گياهان و جانوران و سنگها و جواهر و داروها و پارچه‏ها و چوبها و غذاها و چيزهاى ديگر ميان ماوراءالنهر و سرزمين‏هاى ديگر پرداخته شده است، نه تنها با ايرانيها بل‏كه با ملل ديگر هم.

  1314- سيمين طاهرى بويراحمدى (طاس احمدى)

 اين بانوى فرهنگمند، فرزند دلبند عطا طاهرى است و تاكنون اين كتابها را از او ديده‏ام :

 1379، سروناز (پانزده داستان كوتاه و سرود، با نقاشى) – 1375، شهربانو (شانزده داستان كوتاه و سه سروده) – 1372، سرگذشت مادر صبور (هشت داستان كوتاه و يك سروده به گويش محلى). و همه برگوكننده زندگى اهالى بويراحمدى و كهگيلويه. براى نمونه دو قطعه از كارهاى او نقل مى‏شود :

 دوست داشتنيها

 دم‏چنار : زادگاهم، آرامش كوهسارانش را، درختان كهن، انبوه و تنومند بلوطش را دوست دارم، كه ميان آنها تاب خوردم؛ درون رودخانه زلال و كم عمقش شنا كردم. از چشمه‏هاى كوچكش كه چون تكه‏هاى شكسته آينه بر زمين پراكنده‏اند، آب نوشيدم. درون آنها به خود نگريستم. از درختان وحشى گيلاسش سبد سبد گيلاس شيرين چيدم. به دنبال خرگوشها، ميان جنگلهايش بسيار دويدم. آن زمان، در اواسط بهاران، از دامن سرسبز «كوه سى يوك» همراه با كودكان ديگر، خرمنها گل به غارت بردم. آنجا همراه ننه‏خاور، براى مرگ تنها گاو شيرده‏اش گريه كردم. با دختران ايل هيزم از كوه و آب از چشمه آوردم. سراسر خاك بويراحمد را دوست دارم.

 كوههاى نير (نور)، ساورز و زرآورد، باغها، مزرعه‏ها، مردم شريف و شجاع ايلى‏اش را، آوازهاى زيبا و شروه‏هاى اندوهگينشان، نغمه‏خوانى بلبلان و كبكهاى سرمستش، و حتى قارقار كلاغهايش را دوست دارم.

 حجب، شرم، حيا و نگاه گرم و دوستانه دختران ايلش را، كوچ را، نواختن نى چوپانش و همكارى و همياريشان را دوست دارم.

 ياسوج : قله‏هاى برف‏پوش و آسمان‏بوس دنايش، سى‏سخت، تل خسرو، بازرنگ و مزدك و زيبا را. آبشار شتابانش را، رود بشار آن اژدهاى پيچانش را، دشت روم و دره‏هاى سرسبزش را دوست دارم.

 چشمه بلقيس : آن بهشت كوچك را، رايحه خوش شاليزارهاى چمپايش را، چشمه سياه آن، شناى قزل‏آلاهاى سيم‏گونش را و عرق جبين كشاورزهاى زحمت‏كشش را دوست دارم.

 دهدشت : نيمه تشنه، ويرانه‏هاى بلاد شاپورش را، آرامگاههاى هفت امامزاده با گنبدهاى گچ و ساروجى‏اش را، آتشكده‏هايش، مسجدها و آب انبارهايش را، دشتهاى بى‏حد و مرز مستعد ولى تشنه‏اش را، خوشه‏هاى زرين گندمزارانش را، مخمل سبز بهارانش را و مردم سخت‏كوش و مهربان و دليرش را دوست دارم.

 قلعه دختر : رودخانه زمردينش را، خوشه‏هاى پربار چمپايش را، نگاه گرم و ساده و دنياى مملو از صداقت مردمش را دوست دارم.

 سوق و لنده : رودخانه مارونش، كوههاى سياه و سفيدش، فرزندان باهوشش، فصل بهار و شقايق زارانش را دوست دارم.

 كوه ماغر : سنگ نبشته‏هايش، تنگه سولك درختان زربين (درخت سرو، ول) زيبايش، مردم پاك و باصفا و زحمت‏كشش را دوست دارم.

 كوه دل‏افروز : دره‏هاى زيباى مهرجان، آجم سبز مير، چربيون، مردم كوچرو مهربان و دلير و پرتلاشش را دوست دارم.

 گچساران : زرخيز و گنبد سرفرازش را، شعله‏هاى هميشه فروزان رقصان گازش را، درياى نفتش را، پمپاژها يا آن قلب پرتوانش را، لوله‏هاى نفت يا آن شريانهاى با فشار و شتابانش را، بازوان نيرومند كارگرانش را و مردم خوب و مهربان و ندارش را دوست دارم.

 مارگون و لوداب و نرماب و دشت روم و سپيدار پازنون و بلوط كارون و كت و كتا را دوست دارم.

 سراسر خاك ايران زمين را دوست مى‏دارم…

 آرى، ميهنم، ايران زمين را دوست دارم، دوست دارم. دوست دارم.

    تهران – تيرماه 1370

 زن لر (ترجمه فارسى قطعه لرى كه سراينده خود ترجمه كرده است.

 اى زن لر، شما چه كار مى‏كنيد؟

 همسرم براى كارگرى رفته‏

 صاحبى و ياورى ندارم‏

 به جاى همسرم، گندم درو مى‏كنم‏

 خرمن را خرد مى‏كنم‏

 براى كوبيدن خرمن، الاغها را هى‏هى مى‏كنم تا تند بدوند

 خرمن خرد شده را با شانه مخصوص به هوا پرتاب مى‏كنم تا دانه‏ها از كاه جدا شوند.

 خورهايمان را از گندم پر مى‏كنم‏

 آنها را پشت الاغ بار مى‏كنم‏

 به آسياب مى‏برم‏

 آرد را غربال مى‏زنم، خيس مى‏كنم‏

 خمير آن را چونه مى‏كنم‏

 روى طبق چوبى با تير پهن مى‏كنم‏

 روى تابه با آتش هيزم‏

 يا با آتش تپاله خشك چهارپايان‏

 نانها را يكى يكى، يا دوتا دوتا مرتّب مى‏پزم و برمى‏دارم.

    *

 باز خدمتتان عرض كنم‏

 مرغ را روى تخم‏هايش مى‏خوابانم، تا جوجه شوند

 يك عالم جوجه توى حياط (حصار چوبى)

 چينه مى‏كنند

 براى بچه‏هايم تخم‏مرغ مى‏پزم‏

 وقتى كه مرغ و جوجه‏ها را آب و دانه مى‏دهم‏

 بچه‏هايم لذت مى‏برند.

    *

 روزى دو مرتبه، از چاه يا از رودخانه‏

 مشكها را پر از آب مى‏كنم‏

 آنها را زير بغل يا به پشت به خانه مى‏آورم‏

    *

 بعد از همه افراد خانواده به خواب مى‏روم‏

 خروس خوانان بيدار مى‏شوم‏

 نماز و دعايم را مى‏خوانم‏

 آتش اجاق را روشن مى‏كنم‏

 به چوپان صبحانه مى‏دهم‏

 شير گله را مى‏دوشم و صاف مى‏كنم‏

 مى‏پزم و مايه مى‏زنم‏

 آتش اجاق را نمى‏گذارم خاموش شود

 مَشْكِ دوغ را تميز مى‏كنم‏

 دوغ را آماده مى‏كنم و كشك درست مى‏كنم‏

 همسايه‏ها را صدا مى‏زنم‏

 تا ظرف بياورند من آن را با دوغ پر كنم.

 كره را مى‏گيرم و گرم مى‏كنم‏

 روغن آن را سرد مى‏كنم‏

 داخل مشك روغن گياه معطر كاكوتى مى‏ريزم‏

 به جان خودت و به روح پدرم قسم‏

 فقط كمى بر زبان مى‏زنم‏

 به شما حلال باشد بر من حرام اگر طعم آن را

 به درستى بچشم‏

 با آن، قرضها را رد مى‏كنم‏

 براى پيله‏ور كار مى‏كنم‏

 اى اشعه خورشيد كمر پيله‏ور را بشكن‏

 اين پيله‏ورى كه ارزان مى‏خرد و گران مى‏فروشد

 مگر به اين سادگى كنار مى‏رود

 او جان به عزرائيل هم نمى‏دهد

 آتش گرفته، مانند زالو به گلويمان چسبيده‏

    *

 باز برايت بگويم برادر عزيزم‏

 شلتوكها را با هاون چوبى مى‏كوبم‏

 موقع برنج كوبى آواز هلى، هلى، هاى مى‏خوانم‏

 به ياد خويشاوندانم شعرهاى زيبا مى‏خوانم‏

 تا شلتوكها را سفيد و دانه كنم‏

    *

 شلوار و پيراهن پاره شده را

 مى‏شويم و دوخت و وصله مى‏زنم‏

    *

 خدمت شما عرض كنم‏

 پشمها و موها را شانه مى‏زنم‏

 خامه را جدا و بامى (پشم، مو، مخلوط را جدا درست مى‏كنم)

 آنها را دور ساق و مچ دست مى‏پيچانم‏

 به شكل گلوله درمى‏آورم‏

 بچه‏ام گرسنه است جيغ مى‏زند

 برايش لالايى مى‏خوانم‏

 دوك، دوك، پشم و مو مى‏ريسم‏

    *

 بندهاى ريسيده را به شكل كُرِه درمى‏آورم‏

 آنها را توى آب خيس مى‏كنم، با دوك دوباره تاب مى‏دهم‏

 با گل انار و برگ درخت‏

 بندها را رنگ‏آميزى مى‏كنم‏

 چه برايت بگويم كه چه مى‏كنم‏

 سفره و جاجيم و سر افسار

 قالى، گليم، خرجين مخصوص آب آوردن‏

 چادر سياه، خور، جاى آينه‏

 هرچه شما بفرماييد از دوختنى تا بافتنى‏

 همه را درست مى‏كنم‏

    *

 همسرم بدبخت، بى‏خبر است‏

 تمام طول سال در به در است‏

 وقتى كه به خانه مى‏آيد

 نپرسيده داد مى‏كشد

 آهاى زن از جايت بلند شو، بلندشو، چرا مانند مرد نشسته‏اى‏

    *

 و اما ييلاق و قشلاق‏

 واى، واويلا

 از سرازيرى و سربالاييهاى آن‏

 بچه شيرخوار بر پشتم بسته است‏

 افسار گوساله در دستم‏

 در سردسير هيزم را با پشت مى‏كشم‏

 در گرمسير خارهاى خشك جمع‏آورى مى‏كنم‏

 تپاله‏هاى خيس چهارپايان را با دستهايم مشته مى‏كنم‏

 خشك مى‏كنم، براى سوخت زمستان‏

 جمع‏آورى مى‏كنم‏

    *

 خواهرم عزيزم كه برايت بگويم‏

 درخت بلوط را تكان مى‏دهم و ميوه آن را جمع مى‏كنم‏

 پوست مى‏گيرم و خشك مى‏كنم‏

 با آسياب دستى خورد و آرد مى‏كنم‏

 خمير آن را چونه مى‏كنم‏

 از آن نان بلوط (كَلگ) مى‏پزم‏

 تا بچه‏هايم همراه با دوغ بخورند

    *

 تا بچه‏ها، دل پيچه مى‏گيرند.

 و دچار اسهال مى‏شوند

 گياهان دارويى كوهى را مى‏پزم‏

 و آنها را دوا و درمان مى‏كنم‏

 وقتى كه خسته هستم، از روى خستگى‏

 براى بچه‏ام كه توى گهواره است لالايى مى‏خوانم‏

 البته آواز هم بلد هستم‏

 كِلْ مى‏زنم و خيلى قشنگ مى‏رقصم‏

    *

 شما پرسيديد وقت زايمان چه كار مى‏كنيد؟

 در ده وقتى دكتر نباشد

 دارو و درمان هم نباشد

 هنگام زايمانم رسيده باشد

 پيرزنى به نام گلى جان كه قابله (ماما) است نزد من مى‏آيد

 براى اينكه مرا «آل» نبرد

 قفلى را مرتب باز و بسته مى‏كند

 سوزن جوال دوز را بين گيسوانم فرو مى‏برد

 خط سياهى بين ابروهايم مى‏كشد

 ريسمان سياهى هم دور تا دور رختخوابم مى‏اندازد

 دل و جگر مرغى را بر بالاى درِ خانه مى‏آويزد

 اگر خداوند مرا كمك كند، گلى جان به قول خودش‏

 آن را فرارى دهد

 بچه‏اى سالم به دنيا مى‏آورم‏

    *

 فرموديد اگر زنى صاحب پسر نشود

 من مى‏گويم آخ و دريغ به شانس آن زن‏

 كه اين همه كار به گردن وى باشد

 و صاحب فرزند پسر نشود

 شش دختر رديف، رديف‏

 دور اجاقش نشسته باشند

 هر دم زن گريه مى‏كند

 از اقبال خود گله مى‏كند

 مى‏گويد از دست اين مرد بى‏وفا

 واويلا

 حرفهاى او مانند تيغ بوته زول‏

 در قلب من فرو مى‏نشيند

 هر دقيقه بهانه مى‏گيرد

 دعوا مى‏كند و فرياد مى‏زند

 هر جا مى‏نشيند حرف از زن خواستن دارد

 مرتب چاى مى‏خورد و قليان مى‏كشد

 غر، غر و خرّو پف مى‏كند

 از دست زن چه ساخته مى‏شود

 وقتى بخت او سياه باشد و شانسش به خواب رفته باشد

 فقط آب توى اجاق مى‏ريزد تا آتش خاموش شود

 كوليها و آهنگرها كه به اختلاف آنها پى برده‏اند

 خانه مرد را خراب كرده‏اند

 بيشتر پشم، كشك، روغن را

 عوض داروى سحر و جادو برده‏اند

 تا شايد دل مرد را به رحم آورند

 ولى از بدشانسى مرد كه دلش رحيم نشد، هيچ‏

 مريض و ضعيف هم شد

 گردن او به باريكى نى، در نيستان شد

 هر دقيقه مى‏پرد براى لنگه كفش‏

 يا با ضربه چوب، يا هم پرتاب چوبى كوتاه و محكم‏

 همسرش را كه بسان درخت سپيدارى‏

 بالا بلند و زيباست كتك كارى و اذيت مى‏كند

 گيسوان طلايى چون كمندش را مانند شلاق‏

 دور مچ دستش مى‏پيچد

 زن مى‏گويد، مرد رويت سياه باشد

 چه برايت بكنم‏

 حتماً خداوند اين چنين خواسته‏

 كه فرزند پسر به ما نمى‏دهد

 پس من چه بدى به تو كرده‏ام‏

 مانند ابر بهار، براى تو مى‏بارم‏

 سبز مى‏كنم، برداشت مى‏كنم‏

 در انجام همه كارها شريكت هستم‏

 پس اى ديوانه براى تو ديگر چه كارى انجام بدهم.

 1315- محرّم‏المكرّمى ديگر

 در يادداشت مالكيت محمد بن محمد بن محمد الشافعى بر نسخه مورخ 716 التوضيحات الرشيديّه جزو مجموعه حاجى كريم (استانبول) به كتابت محمد بن خليل بن ابراهيم بن عفيف الشروانى الخرم دشتى در مدرسه حكيميه شنب تبريز (يعنى تأسيسات عصر غازان خان) قيد «غرّه محرم المكرّم سنه ثمان و اربعين و سبعمائه» شده است (از روى تصويرى كه فاضل محترم عثمان غازى اوزگودنلى برداشته است نقل شد.)

  1316- چاپ دوم ترجمه انگليسى تاريخ بخارا

 ريچارد فراى كه متخصص پر كار در مباحث ايرانشناسى مربوط به ايران باستان است چون داراى ديد گسترده‏اى نسبت به جغرافياى تاريخى شرق است سالها پيش تاريخ بخاراى نرشخى را به ترجمه انگليسى درآورد و توسط انتشارات دانشگاه هاروارد چاپ كرد (كيمبريج امريكا، 1695).

 امسال كه سفرى به ايران كرد نسخه‏اى از چاپ دوم آن را كه به قطع ديگر توسط ناشرى ديگر (Markus Wiener Publishers) در پرينستون امريكا انجام شده است برايم سوغات آورد. بايد گفت كه علاقه‏مندى او به تسلسل مباحث تاريخى فرهنگى موجب شد كه مجموعه تواريخ نيشابور را (فارسى و عربى) هم به صورت عكسى توسط انتشارات Mouton (لاهه هلند) در مجموعه معتبر (Harvard Oriental Series(No.45 در سال 1965 منتشر ساخته است. كتابى هم درباره ميراث فرهنگى ايران در ماوراءالنهر دارد كه اخيراً به همت اوانس اوانسيان ترجمه و نشر شده است (موقوفات دكتر محمود افشار). فراى از عاشقان تاريخ فرهنگى آن سرزمين است.

  1317- حضور ايران در جهان باستان‏

 رشته سخنرانيهايى است كه به نام خاندان رازى به پشتيبانى مالى بنياد خانوادگى رازى (موقوفه انوشه و على رازى) و به اهتمام:

 Printup Press and Graphics

 Jordan Center for Persian Studies and Culture .Samuel M .Dr

 University of California Irvine ,History Department

 در دانشگاه شهر ايروين برگزار شد دكتر تورج دريائى برگذاركننده و دكتر ريچارد فراى سخنران آغازكننده آن مجمع بودند. سخنرانيها را به سه عنوان بخش‏بندى كرده‏اند.

 هنر و باستان‏شناسى جهان ايرانى‏

 – على موسوى (موزه لوس‏انجلس) باستانشناسى سالهاى 2000 تا 1000 پيش از ميلاد.

 – كاميار عبدى (كالج دارتموث): دگرگرى نوعيلامى. عصر ايرانى (جنوب غربى)

 – Carter .E (دانشگاه لوس‏انجلس): فلزهاى شوشى 1600 تا 1100 پيش از ميلاد.

 – Lerner .J (نيويورك): پيشينگى حضور ايران در قرن نوزدهم.

 دين در امپراطورى ايران‏

 – Schmidt .H (دانشگاه لوس‏انجلس): بعضى مغايرات در مطالعات گاثاى زردشت‏

 – Rose .J (دانشگاه استنفورد): خدايان، پادشاهان و عابدان.

 – Schwartz .M (دانشگاه بركلى): خشترپى كيست. آپولو در كزانتوس.

 – تورج دريايى (دانشگاه ايروين): نام‏گذارى پرس‏پليس (تخت جمشيد).

 تاريخ، نصوص، آثار ايران باستان‏

 – Stopler .M (دانشگاه شيكاگو): طرح گنجينه سندى تخت جمشيد: وضع پيشبرد كنونى آن.

 – رحيم شايگان (دانشگاه لوس‏انجلس): قديم‏ترين روش اسيرگيرى.

 – Mornoy .M (دانشگاه لوس‏انجلس): آيا مى‏توان ايران عصر ساسانى را در تاريخ قديم قرار داد.

  1318- طالش / تالش‏

 چند سال بود كه از على عبدلى و كارهايش بى‏خبر بودم. بى‏خبرى موجب آن شده بود كه تصور مى‏كردم از رضوان شهر به درآمده است. اما معلوم شد در ديار بومى زيباى خود مانده و دكه كتابفروشى را ازين سوى ميدان به آن سو برده است، حتماً براى آنكه بزرگتر شده است.

 پرسيدم چه مى‏كنى. گفت كتاب تازه‏اى به نام تاتهاى ايران و قفقاز، تنظيم كرده‏ام و اميد دارم ناشرى برايش پيدا كنم. گفتم هر چه بيشتر بتوانى گذشته آن مرز و بوم را بشناسانى براى تاريخ ايرانيان ضرورت دارد. معلوم شد در مدت بى‏خبرى من چند تأليف ديگر انتشار داده است كه من فقط اخبار نامه را ديده بودم و آن متنى است درباره وقايع دربند شروان، نوشته‏اى از قرن سيزدهم كه خود يك نسخه از آن را در مجموعه كتابخانه ملى اطريش (وين) فهرست كرده‏ام.

 خوشبختانه با كارهاى او آگاهى ما نسبت به تالشان (زبان و فرهنگ و محيط و بخش عشايرى آن) گستردگى گرفته است و به همين مناسبت براى آگاهى علاقه‏مندان به اين رشته نام كتابهاى چاپ شده او را مى‏آورم (آنچه براى آن منطقه است).

 فرهنگ تاتى و تالشى، تالشها كيستند، ترانه‏هاى شمال، تاتها و تالشان، نظرى به جامعه عشايرى تالش، تاريخ كادوسها، چهار ساله در زمينه‏هاى تاريخ و جغرافياى تالش، فرهنگ تطبيقى تالشى و تاتى و آذرى، ادبيات تات و تالش، اخبارنامه، نگاهى به گذشته تالش، تاريخ تالش، خوراكهاى تالشى.

 1319- يادداشتى از اللهيار صالح‏

 اللهيار صالح رسم داشت كه هر روز در دفترى يا تقويمى كه دم دستش بود اسامى كسانى را كه مى‏ديد و گاه شمّه‏اى از مذاكرات آن روز را يادداشت مى‏كرد. روز پنج‏شنبه سوم بهمن 1342 چنين نوشته است:

 «در اولين لحظات بيدارى كه به فكر سال گذشته افتادم (صبح سوم بهمن 1341) : در چنگال مأمورين سازمان امنيت و به اصطلاح خودشان «مهمان» آنها بودم در باشگاه سازمان نزديك قلهك ابتداى خيابانى كه به داوديه مى‏رود. به من الهام شد كه بايد بكلى از خيال كناره‏گيرى صرف‏نظر كنم و بار ديگر جداً بكوشم تا به جبهه ملى روح تازه‏اى بدمد و نهضت ملّى ايران اين دفعه به جاى شعار «استقرار حكومت قانونى» در راه آزادى از ديكتاتورى قدم بردارد. ان‏شاءالله تعالى.

  1320- واژه فرنگى بطور سبيل‏

 از كنار گردشگاه قيطريه مى‏گذشتم. چشمم افتاد به لوحه‏هاى حلبى متعدد شهردارى براى اينكه صاحبان وسائل نقليه با پرداخت پول كجا مى‏توانند توقف كنند تا جريمه نشوند. بر روى اين لوحه‏ها اين طور نوشته‏اند:

 زون الف‏

 سيستم پيام كوتاه (SMS)

 كارت پلاك‏

  منى كه بى‏خبر از عالم توسعه و فن و ترقّى هستم متوجّه شدم كه چهار واژه فرنگى درين لوحه هست. اكنون مصداق دو واژه كارت و پلاك به جهات مختلف و ضروريّات روزمره زندگى براى باسواد و بيسواد و اغلب آدمهاى امروزى مشخص و شايد مفهوم است نسبت به دو تاى ديگر با خود گفتم من كه نمى‏دانم ولى آيا همه رانندگان وسايل نقليه بر مفهوم «سيستم پيام كوتاه» (SMS) آگاهند و آيا آنان جملگى مى‏دانند كه Zone يعنى منطقه، ناحيه، محله، محدوده و چند كلمه مصطلح ديگر. آيا شهردارى و دستگاه «پارك‏بانى» آن نمى‏توانست با يكى از فرهنگستانيها مشورت كند و به جاى «زون» يك اصطلاح مناسب اختيار كند و «زون» را وارد تكلم ايرانيان نكند. البته شهردارى در مورد پارك كلمه بوستان را مى‏نويسد.

 احتمالاً هيچ يك از اعضاى فرهنگستان گذرشان كنار اين لوحه‏ها كه در سراسر خيابانها و جاهاى پر آمدورفت نصب است نيفتاده است، ورنه آنها خود را موظف به تذكر مى‏دانستند و اين تذكر را فرهنگستان به شهردارى مى‏دادند.

 1321- ديدن جمال فتحعلى شاه‏

 درباره سفرى كه فتحعلى شاه به سال 1245 از راه شيراز به خوزستان مى‏رفت پسرش محمود ميرزا در سفرنامه عهد حسام نوشته است:

 «ده زن بهبهانى مَهر خود را به شوهر حلال كردند كه اذنى داده شود به آنها كه رفته جمال پادشاهى را زيارت نمايند.» (ورق 42 ب).

  1322- درگذشت احمد شهيدى‏

 نام او را از زمانى كه مجله اطلاعات هفتگى شروع شد (شصت و هفت سال پيش) و سردبير آن بود مى‏شناختم. اما نخستين بار نزديك به چهل سال پيش در خانه شادروان على دشتى او را ديدم. دشتى مرا به او معرّفى كرد و چون نام راهنماى كتاب را شنيد به من گفت پيش از آن هم مقاله‏هاى شما را در مجله اطلاعات ماهانه ديده بودم. من هم نام او را مكرر از زبان زين‏العابدين مؤتمن شنيده بودم و مى‏دانستم از زمانى كه مؤتمن آشيانه عقاب را توسط بنگاه افشارى چاپ مى‏كرد با شهيدى دمخور شده بود. زيرا شهيدى هم ترجمه چند داستان توسط آن بنگاه چاپ كرده بود. پس از آن ديدار سه چهار بار ديگر هم در خانه دشتى ايشان را ديدم. هميشه و در همه حال آرام صحبت مى‏كرد. كم مى‏گفت و در گفتن هميشه تأمل داشت. يعنى بر روى كلام خود مكث مى‏كرد تا سنجيده حرف بزند. مطلبى عجولانه از دهانش بيرون نمى‏آمد.

 خوش قلم بود. هرگونه گزارشى را روان مى‏نوشت از تفسير سياسى تا پاورقى‏نويسى. چون سالهاى دراز از نوشته‏هاى روزنامه‏هاى فرانسوى ترجمه كرده بود آشنايى خوبى به اين گونه نوشته‏ها داشت.

 بعد از سال 1357 بيشتر او را در خانه ابوالقاسم انجوى مى‏ديدم كه رابطه دوستى آنها مربوط مى‏شد به ايامى كه انجوى با دشتى حشرونشر كامل پيدا كرده بود و انجوى با شهيدى هم‏افق شده بود. البته سالى دو سه بار آمدوشد شخصى با او داشتم و به منزل يك‏ديگر مى‏رفتيم. دو سه بار هم على ده‏باشى را با خود به خانه آن مرحوم بردم تا بلكه شهيدى نوشته‏هاى خود را براى چاپ به دهباشى بدهد. البته يك مقاله مفصلى كه مربوط مى‏شد به جريان چاپ مقاله معروف خودش در روز 25 مرداد 1332 روزنامه اطلاعات براى درج به بخارا داد. ولى دنباله آن را نگرفت و از دادن نوشته‏هاى خاطراتى كه درباره افرادى مانند نصرالله فلسفى و عباس اقبال و اقران آنها نوشته بود امساك كرد و نداد.

 يكى دو بار هم با فريد قاسمى به خانه‏اش رفتيم كه باز دلم مى‏خواست سوابق زندگى مطبوعاتى خود را در اختيار اين مورّخ حق‏شناس تاريخ مطبوعات ايران بگذارد. باز هم امساك كرد و تن در نداد. تمام اين تصميمات كه اختيار مى‏كرد ناشى از آن بود كه ترسناك بود. دل و جرأت نويسندگى را از دست داده بود و در زندگى آرامى زندگى خردمندانه را پذيرفته بود. اميدست فرزندان ايشان مجموعه نوشته‏هاى مرحوم شهيدى درين زمينه‏ها را به چاپ برسانند.

 خاطره ديگرى كه دارم اين بود كه حدود سال 1370 به من گفت مى‏خواهم سرنوشتى براى كتابخانه و يادداشتهاى خود معين كنم. از من پرسيد چه كنم. ضمن صحبتها كه ميانمان گذشت اين نتيجه را گرفت كه با مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى وارد مذاكره شود. دو جلسه درين زمينه با آقاى كاظم موسوى بجنوردى ملاقات كرد ولى تصميمى نگرفت.

  1323- يادگارهايى از سانسور

 آقاى اقبال حكيميون در كتابى به نام سازمانهاى اطلاعاتى و امنيتى ايران تا پايان دوره رضاشاه (تهران، 1386) درباره نوع سانسورهاى مطبوعاتى آن دوره قضيه «حسن به داده بده وز جبين گره بگشاى» (حافظ) را كه به جاى «رضا به داده بده وز جبين گره بگشاى» چاپ شده بود از نوشته پدر من نقل كرده است.

 قضيه‏اى هم در مورد مقاله سيد حسن تقى‏زاده وكيل مجلس دوره پنجم مندرج در شماره اول مجله آينده (تير 1304) پيش آمده بود كه چون به آن در ترجمه سياست اروپا در ايران اشاره شده است يادكردش را مناسب مى‏داند. تقى‏زاده در آن مقاله چند بار نكته‏هاى درباره بلاى وافوركشى نوشته و متذكر شده بود كه يكى از اركان اصلاح مملكت از ميان بردن اين اعتياد است. مقاله عيناً چاپ مى‏شود ولى چون صحافى مى‏كنند و به دفتر مجله مى‏آورند ديده مى‏شود كه روى كلمات وافور را در همه شماره‏هاى مجله به وسيله تخته سربى چاپخانه‏اى سياه كرده‏اند. مجله در مطبعه مجلس شوراى ملى چاپ شده بود كه زير نظر ارباب كيخسرو شاهرخ اداره مى‏شد. پدرم گفت بدواً به مطبعه مراجعه كردم كه چرا كلمات را اين طور سياه كرده‏ايد. مدير مطبعه مى‏گويد دستور مأمور تأمينات است كه پس از چاپ شدن اجازه ترخيص ندادند و گفتند بايد ابتدا روى اين كلمات را سياه كرد. سپس صحافى كنيد.

 پس شكايت پيش رئيس اداره نظميه سرتيپ محمود درگاهى برده مى‏شود. ايشان مى‏گويد مصالح مملكت چنين اقتضاء مى‏كند. در جواب او گفته مى‏شود اين مقاله را يك وكيل مبرز مجلس و اهل كتاب و دانش نوشته است. درگاهى مى‏گويد ملاك ما تشخيص مأمور ماست. پدرم پاسخ مى‏دهد شما يك مأمورى را بگذاريد كه اگر به اندازه تقى‏زاده سواد ندارد لااقل ديپلمه باشد كه مفاهيم مقاله‏ها را درك كند. درگاهى مى‏گويد تشخيص مأمورى كه سوادش عادى و مطابق اطلاعات عوام جامعه باشد براى ما درست مى‏باشد. اوست كه نبض مردم عوام را در دست دارد و خوب مى‏فهمد چه بايد نشر شود و چه نبايد.

  1324- منطق ارتباط جاذبه‏ها

 نامى است غيرمعهود براى مجله‏اى با توضيح «مروج گردشگرى» Communication Between Attractions The Logic of با كاغذ كاملاً اعلى، جلد مرغوب، تصاوير ديدنى، آرايشهاى ظريف گرافيستى و رنگهاى چشمگير. بخت يارى كرد كه در مهمانسراى اردكان شماره دومش (دى 1386) را ديدم ولى نتوانستم دريابم منظور از «ويژه‏نامه بصيرت جوانان» (زير نام مجله) و عنوان مقاله «هياهوى بسيار خروجى اندك» چه مى‏بايد باشد.

  1325- نسخه‏هاى خطى در كتابخانه‏هاى عمومى متعلق به كيست‏

 نسخه‏هاى خطى كه در كتابخانه‏هاى مملكت نگاه‏دارى مى‏شود به دو راه گردآورى شده‏اند. يا وقفى و بخششى است يا خريدارى شده از اعتبارات دولتى. بنابراين همه آنها متعلق به عموم يعنى ملت است ولاغير. آنچه وقفى و بخششى است طبعاً از سوى واگذارندگان براى مطالعه و استفاده عموم وقف يا بخشش شده است. آنچه خريدارى است همه از محل ماليات پرداخته شده توسط مردم يا عوايد ديگر ملى بوده است و در طول زمان براى استفاده مردم خريده شده است.

 در سنوات اخير گرفت و گير عجيبى نسبت به ملاحظه، مطالعه، عكس‏بردارى، رونويسى آنها به چشم همچشمى در همه كتابخانه‏ها معمول شده است و اين روش مغاير نيّت واقفان يا منظور كتابخانه‏دارى با اسلوب است. توضيح آنكه عملاً به هر كس كه مراجعه مى‏كند تا بتوانند نوعى جواب ردّ داده مى‏شود. از قبيل اينكه بيت‏المال است. خودمان مى‏خواهيم چاپ كنيم. چون نفيس است ديدنى نيست. ما مأمور حفظ آنها هستيم. حتى گاهى مى‏گويند آن نسخه در دسترس نيست. با اين گونه عناوين بهتر بگويم مراجعه كننده را «سنگ قلاب» و از سر باز مى‏كنند.

 ديدم كتابخانه گلستان (سلطنتى ناصرالدين شاهى) چند سال پيش قراردادى با فاضلى ايرانى بسته تا عكس نسخه‏اى را در اختيارش گذاشته‏اند. اگرچه بهاى فيلم و عكس را طبعاً گرفته‏اند در آن قرارداد او را متعهد كرده‏اند كه اگر چاپ بكند بايد فلان درصد از بهاى روى جلد را به آنها بدهد آن هم براى نسخه‏اى كه طبق ضوابط قانونى ناشى از تغيير سلطنت استبدادى از تعلق به سلسله‏اى به بيوتات مملكتى (زير نظر وزارت ماليه) درآمده يعنى مال ملت شده است.

 امضاكننده آن قرارداد اگر بنشيند و كتاب را استنساخ و تصحيح كند و حتى توسط يكى از مؤسسات نشر دولتى به چاپ برساند مگر چند درصد به عنوان حق‏التأليف مى‏گيرد كه معادل يا بيش از آن را به كتابخانه بپردازد. اين گونه ضوابط من‏درآوردى و خلاف مصالح پژوهشى و علمى مملكت است. نه خدا را خوش مى‏آيد نه آنكه موافقت دارد با عوالم دانش‏دوستى و ضرورت تشويق فضلا به پژوهش و كوشش در راه حفظ مواريث گذشته. البته حفاظت نسخه‏هاى خطى امرى حتمى براى استفاده عموم و نشر علوم است نه وسيله حبس شدن كتابها در انبارها يا مستمسك ايجاد درآمدى مختصر در قبال وجوهى كه از قبل بودجه عمومى على‏القاعده دارند. حفاظت نسخه و نشر آن مباينتى با هم ندارد. كتابخانه‏هاى عمومى بايد مشوق باشند و به آسانى هرچه تمامتر با دريافت فقط هزينه معقول عكس بدهند تا اين ذخائر گذشته حتى اگر منحصر به فرد باشد به دسترس شيفتگان هفت اقليم برسد. مگر كتابخانه ملى وين اجازه نشر نسخه يگانه و بى بديل الابنيه را نداده است يا چستربيتى اجازه نشر قرآن خط ابن بواب را. براى نهادن چه سنگ و چه زر. نمى‏دانيم اين گونه مشكلات فرهنگى را به چه مرجعى بايد عنوان كرد. اگر مى‏دانستم به كجا بايد شكوه برد اين يادداشت خطاب به آن دستگاه نوشته شده بود.

 1326- سابقه نقل مندرجات بى ذكر مأخذ

 تقى‏زاده در روزنامه كاوه شماره 9 سال 2 (مورخ اكتوبر 1921 نوشته است:

 مسامحه در رعايت حق تأليف – از قرارى كه اخيراً مكرراً ديده شد بعضى از جرايد ايران مقالات روزنامه كاوه را اقتباس و در صفحات خودشان درج مى‏كنند بدون آنكه با صراحت لازم به مأخذ مقاله اشاره بكنند و فقط بعضى از آنها در آخر مقاله به خط ريزى يك لفظ «كاوه» مى‏گذارند كه مانند امضاى نويسنده مقاله به نظر مى‏آيد. حاجت به توضيح نيست كه اين فقره، مسامحه و بلكه هتكى است در حق تأليف كه از حقوق مسلمه انسانى است.

 اين مقالات كه در تصنيف آنها زحمت زياد كشيده مى‏شود مانند كتبى است كه نويسندگان آنها حق مالكيت معنوى بدانها دارند و اين گونه نقل و اقتباس مقالات حكم غصب دارد. بايد در صورت نقل يكى از مقالات كاوه نقل‏كننده – اگر رعايت حق و درستكارى بنمايد – در اول مقاله به خط جلى تصريح بكند بر اين كه آن مقاله از كاوه نقل شده بدين عبارت: «نقل از روزنامه كاوه منطبعه برلين – شماره…. مورخه… سنه…» ورنه به حق نويسنده اصلى تخطى شده، فمن بدّله بعد ماسمعه فانّما اثمه على الذين ببدلونه.

 علاوه بر اين نقل بدون تصريح به مأخذ، بعضى از جرايد ايران در موقع نقل مقالات كاوه تغييراتى هم در متن آنها داده و تحريف و تبديل كرده بعضى جاها حذف و بعضى مواقع الحاق مى‏كنند. اين فقره حتى از مسامحه اول هم بدتر است.

 اميدواريم ارباب جرايد و نشريات ايران بعد از اين محض حفظ حقوق خود و رعايت نظم و قانون كه خود نيز از آن بايد بهره‏مند شوند از اين عمل مكروه اجتناب نمايند.

  1327- نامه درباره نسخه‏هاى مهم براى حافظه جهانى‏

 كميته ملّى حافظه جهانى – چون توفيق آن ندارم كه حضوراً نظر خود را در مورد دو نسخه قابل طرح در مجمع و سپس براى ارسال به يونسكو گفته باشم اين چند سطر را تصديع مى‏دهد:

 تهيّه معرفى نامه براى نسخه‏هاى مسالك و ممالك (موزه ايران باستان) و ذخيره خوارزمشاهى (نسخه كتابخانه مركزى) البته دور از صواب نبوده است ولى چون پس از آن معرّفى سفينه تبريز (كتابخانه مجلس) و اسناد وقفى آستان قدس رضوى رسيد و اين چهار مورد پيشى گرفته است بر ساير نسخه‏ها، اينك بنده سفينه تبريز را برتر و مهمتر از همه مى‏داند و براى مورد دوم انتظار داشتم ونديداد عصر صفوى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران مورد نظر قرار مى‏گرفت ازين لحاظ كه احتمال دارد هنوز نسخه‏اى از ميراث مكتوب به خط پهلوى در جزو حافظه جهانى ثبت و معرفى نشده باشد. در مورد معرفى ونديداد خانم دكتر ژاله آموزگار و خانم كتايون مزداپور بهترين كسانند كه صلاحيت تهيه معرفى نامه دارند.   ايرج افشار

  1328 – ابتكار دريايى براى دعوتنامه نامزدى‏

 تورج دريايى براى مراسم نامزدى ازدواج دو كارت پستال قديمى يكى مردانه و يكى زنانه را انتخاب و از دوستان خود تقاضاى شركت كرده بود. عكس آن دو كارت را كه گوياى ذوق ايران‏دوستانه او و با گوست چاپ مى‏شود تا شركتى درين مراسم شده باشد.

  1329- عكسى از تالار كمال‏الملك‏

 دوست بزرگوار فاضل دكتر پرويز پرويزفر اين قطعه عكس را براى چاپ مرحمت كرده‏اند. اين عكس نشان دهنده بازديد جمعى از اروپائيان از تالار نقاشيهاى كمال‏الملك است.

 1330- احساسات وطنى‏

 اين قطعه شعر را هم دكتر پرويزفر از ميان اوراق قديمى خود مرحمت كردند. نكته مهم اين است كه شاعر ايرانى از مضمون اشعار شاعر بلژيكى اميل ورهائرن .E) (Verhaeren استفاده برده و در «ژنو» آن را سروده است.

 «احساسات و تمنيّات يا عقايد و خيالات يكتن ايرانى كه سالها از وطن دور و بكلى مهجور افتاده بود:

 ننشاند به غير آب وطن‏

آتش قلب سوزناك مرا

 چون دهم جان بدان هوا باشد

كه به ايران برند خاك مرا

    –

 اى وطن جان من فداى تو باد

چو مرا ملك و مال مفقود است‏

 غير جان در بساط چيزى نيست‏

غايت جود، بذل موجود است‏

    –

 اى وطن گرچه سخت بدبختى‏

غير عشقت مباد در رگ و پوست‏

 بيشتر خواهمت شوى بدبخت‏

تا ترا پيشتر بدارم دوست‏

    –

 عاشقان وطن به هر جايى‏

از دگر مردمان پديدارند

 خطرى گر رسد بر استقلال‏

دفع آن را به جان خريدارند

    –

 روح عاشق كه تا ابد زنده است‏

چه غم ار جسم او شود ويران‏

 به سر تربتش اگر گذرى‏

بشنوى بانگ زنده باد ايران‏

    –

 اى وطن آرزوى ما آن است‏

كز هر آسيب در امان باشى‏

 دوستانت كجا توان بينند

كه تو در دست دشمنان باشى‏

    –

 در بر آگهان، بدون وطن‏

زندگى بتر از ممات بود

 و آن كه جانش كند فداى وطن‏

ابدالد هر در حيات بود

    –

 هر كه را عقل و دين و همت هست‏

وطنش را مقدّس انگارد

 گهِ حاجت دفاع و حفظش را

يكى از واجبات بشمارد

    –

 وطنش را هر آنكه حرمت داشت‏

لايق شأن و احترام بود

 وآنكه حبّ وطن نداشت به دل‏

نطفه‏اش از ازل حرام بود

    –

 پاس ناموس مهربان مادر

فرض فرزند با فطن باشد

 و آن كه پاك است طينتش داند

مادر ثانوى وطن باشد

    –

 اى وطن گرچه غايبم ز برت‏

روز و شب حاضرى تو در بر من‏

 غير عشقت به دل مباد مرا

جز خيالت مباد بر سر من‏

    –

 اى وطن گرچه دورم از بر تو

به تو نزديكتر ز هر نَفَسم‏

 نتوانم بيايمت در پيش‏

همچو پندار در ژِنِو حبسم‏

    رباعيّه وطنيّه‏

 اى هموطنان مى به من مست دهيد

زان باده «اتفاق» گر هست دهيد

 از دايره نفاق ما را بكشيد

در حفظ وطن به همدگر دست دهيد

  1331- هفت كشور

 در سال 1385 با همكارى مهران افشارى – متن دوست گرامى – داستان‏واره‏اى آميخته به اخلاق و جغرافياى خيالى را از روى دو نسخه ناقص (مخصوصاً از اول و آخر) كه به دست آمده بود به لطف انتشارات فرهنگ منش چشمه با نامى كه به حدس و گمان بدان داده شد – هفت كشور و سفرهاى ابن تراب – به چاپ رسانديم و با همه جستجوها نشان ديگرى از آن نيافته بوديم.

 خوشبختانه پس از يك سال فاضلى شريف و ارجمند – محمد شريفى – از راه مهر با تلفن مرا آگاه فرمود كه ازين متن ادبى در جلد پنجم تاريخ ادبيات فارسى در ايران تأليف مرحوم دكتر ذبيح‏الله صفا (قسمت سوم از بخش پنجم چاپ 13) براساس فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه دانشكده ادبيات و علوم انسانى كه مرحوم محمد تقى دانش‏پژوه تأليف كرده (1339) ياد شده است. بسيار موجب شادى شد.

 شوق‏زده مهران افشارى را از ماجرا خبر كردم. هم او و هم من آن دو مرجع را ديديم و معلوم شد نسخه‏اى كامل و مصرحاً با نام و نشان از آن هست. دانش‏پژوه در معرفى خود از وجود نسخه‏هاى ديگر هم مطلع شده بود. همه نسخه‏هاى كامل با نام هفت كشور است كه مؤلف در خطبه آن را چنان نام گذارده است. خوشبختانه ما همان نام را به قرائن بر متن ناقص كه در دست داشتيم ولى از عنوان عارى است نهاده بوديم.

 احمد منزوى براساس آنكه دانش‏پژوه متن را «تاريخ» برشمرده اين داستان‏واره را در آن مجلّدى از فهرست نسخه‏هاى خطى فارسى خود آورده است كه به جغرافيا و تاريخ اختصاص دارد. ما چون در مجلّد مربوط به «افسانه» پى آن بوديم بى‏خبر و محروم مانديم ازين كه بتوانيم بدان نسخه دست بيابيم. كتاب اگرچه در زمينه مطالب اخلاقى و گردش در هفت كشور خيالى است ولى ذكر آن در قلمرو حكايات عوامانه بيشتر مناسب مى‏بود زيرا خود مؤلف در ديباچه رسم خود را بر آن نهاده كه «عام فريب‏تر باشد از جميع تواريخ». بودن لفظ تواريخ موجب شده است كه آن را در شمار كتابهاى تاريخ قلمداد كرده‏اند و ذهن دير درك ما در فهرست تواريخ پى آن نرفته و به دنبال قصه‏هاى عوامانه بوده است. به هر تقدير چون متن ناقص دستياب را مفيد مى‏دانستيم به چاپ رسانديم و بر گفته ادوارد براون رفتيم كه به محمد قزوينى نصيحت كرده بود كار و تحقيق را به مرحله مفيدى خودتان كه مى‏رسد به چاپ برسانيد زيرا گاه انتظار اكمال و اتمام آن را نمى‏توان داشت. بعدها ديگران آن نقائص و معايب را برطرف مى‏كنند.

 در مورد هفت كشور همان حكمت براون رهنما بود و اين طور بخت‏يارى كرد كه جناب شريفى ما را از موجود بودن نسخه كامل آن آگاه سازد.

 مؤلف هفت كشور بنا بر ديباچه متن فخرى (فخر) بن امير هروى است كه در زمان شاه اسمعيل بن حيدر (….) مى‏زيست و ترجمه‏اى از مجالس النفائس امير عليشيرنوايى كرده كه به همت على اصغر حكمت چاپ شده. اين هفت كشور را به نام پادشاه مذكور كرده و درين باره سروده است «منم فخرى از جان ثناخوان او» و طبعاً به همين مناسبت در فهرست سپهسالار او را شيعى دانسته‏اند. اين كتاب در مدت سه سال تأليف شده و مؤلفش در بيتى گفته است:

 خيال اندرين نسخه كردم سه سال‏

كه فارغ نبودم دمى زين خيال‏

 اين بيت ميان يكصد و هجده بيتى است كه ميان ديباچه گنجانيده شده است.

 نسخ اين تأليف كه با نام هفت كشور در فهرستها آمده به اجمال چنين است.

 1. مجموعه دانشكده ادبيات كه در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران است به شمار ج‏33 و خط نستعليق كه ورق آخر تكميلى است و در آن كتابت 1085 ياد شده است (فهرست ادبيات سال 1339، ص 522 – 524).

 2. مدرسه عالى سپهسالار شماره 5806 سده يازدهم و داراى افتادگى از پايان (فهرست آنجا سال 1356، جلد 5 ص 762 – 764).

 3. انستيتوى نسخه‏هاى شرقى فرهنگستان علوم ازبكستان مورخ 1179 شماره 8300 مورخ 1179 (فهرست آنجا جلد سوم سال 1955، ص 112).

 4. انستيتوى نسخه‏هاى شرقى فرهنگستان علوم ازبكستان مورخ 1244، شماره 3802/1 (فهرست آنجا جلد سوم سال 1955، ص 113).

 5. كتابخانه ديوان هند (لندن). مورخ 1141 (فهرست آنجا تأليف هرمان انه ص‏1207 – 1208). خود كنار آن كه زمانى دور خوانده بودم يادداشت كرده بودم براى يأجوج مأجوج مفيد است.

 6. كتابخانه بريتانيا به شماره 1963 .or (فهرست آنجا جلد 3: 1039، بخش كمى از آن است بدون نام مؤلف.

 1332 – آفرين‏نامه (پيشكش به دكتر محمدامين رياحى)

 چند سال پيش، دوستانى چند كه سپاس‏گويى به مقام بلند پژوهشى، ادبى و فرهنگى دكتر محمدامين رياحى را تكليف مى‏دانستند از دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى و اين پُر تقصير خواستند مجموعه‏اى از مقالات مرتبط با زمينه‏هاى فكرى و ذوقى آن بزرگوار گردآيد و به‏چاپ برسد تا همچون «ران ملخى» به يادگار پيشكش به آن دوست ديرين و ادب‏شناس بشود. پس در نامه‏اى از ياران، دوستداران و شاگردان جناب رياحى و بعضى از پژوهشگران قلمرو ايرانشناسى خواستار شديم كه مقاله بفرستند.

 نام اين مجموعه از ميان عناوين متون پيشينه زبان فارسى برگزيده شد تا گوياى ژرفايى احترام جامعه فرهنگى ايران نسبت به خدمات دكتر رياحى و نمودار دلبستگى همگى به ادب كهن اين سرزمين باشد، و آن «آفرين‏نامه» است.

 مدتى نزديك به دو سال به گردآورى مقالات گذشت. هرچه مى‏رسيد كه در خور مى‏بود به تدريج به دست دوست فاضل آقاى نادر مطّلبى كاشانى گذاشته مى‏شد و ايشان به ترتيب زمان رسيدن مقاله آنها را به حروف‏چين مى‏سپرد.

 چون چندى است كه تعداد مقاله‏ها نزديك به صد رسيده است و نويسندگان مقاله‏ها به حق بى‏تابى خاص در انتشار آن نشان مى‏دهند و براى آنكه مراتب احترام و ارادتشان به آگاهى جناب رياحى برسد تصميم بر آن شد كه مجلّد اول حاوى چهل مقاله مى‏باشد هرچه زودتر به همّت قابل تقدير ناشر دلسوز – طهورى – كه از پاسداران ادب فارسى است در سال كنونى انتشار بيابد و بيش ازين ديرى و درازى كار دامنه نگيرد و بر شرمندگى افزوده نشود. پس ناگزير مقاله‏ها به ترتيب تاريخ رسيدن آنها انتشار خواهد يافت نه ترتيبى ديگر.

 توضيح اين طرفه هم ضرورى است كه آداب تقديم كردن اين‏گونه ارمغان‏هاى ادبى چنان حكم مى‏كرد كه مجموعه ناگهان به دست گيرنده آن برسد تا حقيقةً صورت تحفه‏اى نادانسته داشته باشد و بى‏خبر از دوستى به دوستى برسد. ولى در ايران اغلب نويسندگان مقاله‏ها، پيشاپيش «مُهدى اليه» را از نوشته خود آگاه مى‏سازند و مدتى است كه جناب رياحى به همين شيوه‏ها از گردآمدن چنين مجموعه‏اى اطلاع حاصل فرموده است. پس شفيعى كدكنى و من و كاشانى با شرمندگى ازيشان عذرخواه زشتى ديرشدگى انتشار و كوتاهى‏هاى پيش آمده هستيم. چون خوانندگان اين يادداشت، دلبند خواهند بود كه چه مقاله‏ها و از چه كسانى در سراسر اين مجموعه خواهد بود فهرست آنها (به ترتيب الفبايى نام نويسندگان) درين يادداشت به آگاهى دوستداران رسانيده مى‏شود.

    فهرست مقالات‏

 1. آريان، قمر (دكتر): عليرضا عبّاسى‏

 2. آل‏داود، سيّد على: «احمدا» در ادب فارسى‏

 3. آموزگار، ژاله (دكتر): استدلال مزديسنايى در برابر «نيست‏خداگويان» ترجمه فصل پنج و شش كتاب شكند گُمانيك وزار

 4. آيدنلو، سجاد (اروميه): پر تقليدترين بيت فردوسى در منظومه‏هاى پهلوانى پس از شاهنامه‏

 5. ابوالقاسمى، محسن (دكتر): يسن 46

 6. احمدى گيوى، حسن (دكتر): ويژگى تركيب زبان فارسى‏

 7. اداره‏چى گيلانى، احمد (رشت): گزينه قطران تبريزى و بيتهايى بازيافته از او

 8. اديب برومند، ع.: تاريخچه مينياتور و مكتب تهران‏

 9. اذكائى، پرويز (همدان): خواجه يوسف همدانى‏

 10. استعلامى، محمد (دكتر) (تورنتو): نقد هجويرى بر كار صوفيان‏

 11. اسلامى‏ندوشن، محمدعلى (دكتر): زبان فارسى افزون‏تر از يك زبان‏

 12. اشراقى، احسان (دكتر): توصيف بازار و اصناف قزوين در نامه هفتاد ذرعى شاه تهماسب به‏سلطان سليم عثمانى‏

 13. افشار، ايرج: شاگردان مهاجر مدرسه آمريكائى در مدرسه علميه حيات جاويد و رفتار رشديه‏

 14. افشارى، مهران: خرقه مرقّع‏

 15. اقتدارى، احمد: دانش دريايى جغرافيايى فردوسى درست است!

 16. اميدسالار، محمود (دكتر) (كاليفرنيا): نكاتى در باب مقدمه داستان اشكانيان در شاهنامه‏

 17. انزابى‏نژاد، رضا (دكتر): چيستى و چرايى شعريّت نثرهاى عرفانى‏

 18. انوار، عبداللّه: جهت در منطق‏

 19. انورى، حسن (دكتر): تجربه‏هاى من در فرهنگ‏نويسى‏

 20. باستانى پاريزى، محمدابراهيم (دكتر): مرثيه مرسيه‏

 21. برجيان، حبيب (دكتر): ايرستان‏

 22. بيات، كاوه: مدرسه اتحاد ايرانيان باكو در دفاع از ايرانيت‏

  23. بيانى، شيرين (دكتر): برهان‏الدين محقّق ترمذى «بينشمند راستين» و معلّم مولانا جلال‏الدين‏

 24. پارسى نژاد، ايرج (دكتر) (لس آنجلس): بهار: منتقد ادبى‏

 25. پرهام، سيروس: دژ نبشت سارويه‏

 26. پورجوادى، نصراللَّه (دكتر): رابطه عطّار با خواجه يوسف همدانى و مباركشاه مرورودى‏

 27. پورنعمت رودسرى، منيژه: پژوهشى درباره زندگى، سخنان و انديشه‏هاى حاتم اصم‏

 28. جعفرى‏مذهب، محسن (دكتر): ابن بطوطه و سربداران‏

 29. جهانگرد، فرانك: شاه بن شجاع كرمانى: احوال و سخنان او

 30. جيحونى، مصطفى (اصفهان): شاهنامه‏

 31. حاكمى، اسماعيل (دكتر): تصوير هفت كشور در متون ادب فارسى‏

 32. خالقى‏مطلق، جلال (دكتر) (هامبورگ): راه‏يافتن يك گشتگى زشت در چاپ‏هاى شاهنامه‏

 33. خديش، پگاه: شرح احوال و اقوال شقيق بلخى‏

 34. خوانسارى، محمد (دكتر): برداشتى نو از داستان آفرينش آدم در «مرصادالعباد»

 35. داودى‏مقدم، فريده: ابليس‏

 36. دبيرسياقى، سيّدمحمد (دكتر): ميرزا صالح خان آصف‏الدوله تبريزى باغميشه‏اى‏

 37. درياگشت، محمدرسول: اولين شهردار تهران در سال 1325قمرى‏

 38. دريايى، تورج (دكتر) (لس آنجلس): مباحثات روشنفكرانه ميان زرتشتيان و مسلمانان در قرون دوم و سوم هجرى‏

 39. دوستخواه، جليل (دكتر) (استراليا): شاهنامه پُشتوانه فرهنگ ايرانى و شناسنامه ايرانيان‏

 40. دولت‏آبادى، دكتر هوشنگ: نگاهى به روزگار شهريارى جمشيد، ضحاك و فريدون‏

 41. دهقانى، محمد (دكتر): بابى از اين كتاب نگارين «در سر داشتن» و چند نكته ديگر در گلستان‏

 42. ذوالفقارى، حسن (دكتر): ملك خورشيد و دختر شاه بنارس، سراينده‏اى ناشناس‏

 43. رادمهر، فريدالدين: حارث بن اسد محاسبى‏

 44. رضازاده لنگرودى، رضا (دكتر): جنبشهاى بخارا در عصر ابومسلم خراسانى‏

 45. رضا، عنايت‏اللَّه (دكتر): تاريخ و تاريخ‏نگارى‏

 46. روح‏بخشان، ع. (مترجم): اولين ترجمه يك منظومه فارسى به فرانسه، نوشته فرانسيس ريشارد

 47. رودگر، قنبرعلى: گذرى بر زندگى و اشعار ايرج ميرزا

 48. روشنى‏زعفرانلو، قدرت‏اللَّه: اولين مدرسه جديد در اسفراين‏

 49. سبحانى، توفيق ه’ . (دكتر) (مترجم): گلشن‏راز شيخ محمود شبسترى، نوشته عبدالباقى گولپينارلى‏

 50. ستوده، منوچهر (دكتر): حدود ختن – تاجيكان چين‏

 51. سجادى، سيدصادق (دكتر): وقايع عصر شاه شجاع مظفرى در كتاب مناهج الطالبين علاء القزوينى‏

 52. سعيدى، خسرو: بيمه حوادث تا نظام جامع تأمين و رفاه اجتماعى‏

 53. سعيدى، على‏اصغر: سفرنامه جهانگرد بى‏نام‏

 54. سميعى (گيلانى)، احمد: نكاتى چند درباره شعر نو فارسى‏

 55. سيدحسن عباس (دكتر) (بنارس هندوستان): رساله وارسته در دفاع شيخ حزين و حاكم لاهورى‏

 56. شعبانى، احمد (دكتر) (اصفهان): «روزنامه سفر بنادر»، به قلم ميرزا عبداللّه شيرازى‏

 57. شفيعى‏كدكنى، محمدرضا (دكتر): فصالى يك ژانر ادبى كراميان‏

 58. شفيعيون، سعيد (دكتر): تحقيقى درباره زندگى و احوال و اقوال احمد حرب اصفهانى نيشابورى‏

 59. شهيدى، سيّدجعفر (دكتر): تأثير موالى در روى كار آمدن عباسيان‏

 60. شيخ الحكمائى، عمادالدين: سه نكته در باب نزهةالمجالس‏

 61. صادقى، على‏اشرف (دكتر): اشعارى تازه از لامعى دهستانى‏

 62. صنعتى‏زاده، همايون (كرمان): ملكه آمازونها، اسكندر مقدونى و نظامى گنجوى‏

 63. طباطبايى‏مجد، غلامرضا (تبريز): شريعت در طريقه شيخ صفى‏الدين‏

 64. عاطفى، حسن (كاشان): دو ديوان كهن از روزگار مغول‏

 65. عظيمى، ميلاد: نكته‏ها هست بسى‏

 66. عليزاده غريب، حسين: كرتير در كتيبه‏هاى نقش رستم و سر مشهد

 67. عمادى، عبدالرحمان: شعرى هخامنشى درباره آفرينش شادى براى مردم كه نوزده بار سرخط نوشتارهاى هخامنشيان تكرار شده‏

 68. غفارى‏فرد، عباسقلى: اهل اختصاص‏

 69. غفرانى، محمد (دكتر): رندِ نمازگزار

 70. قادرى، تيمور (دكتر): كه‏هاى موصول در فارسى ميانه‏

 71. قربانپورآرانى، حسين  (دكتر)(كاشان): تأويل در كشف‏الاسرار (تلقى عرفانى از آيات قرآنى در نوبه ثالثه)

 72. قريب، مهدى: پيشنهاد تصحيح چند بيت از ويس و رامين‏

 73. قهرمان، محمد (مشهد): عرفات‏العاشقين و كاروان هند

 74. كريم‏زاده تبريزى، محمدعلى (لندن): مظفرالدين شاه و نشان زانوبند

 75. گُلبن، محمد: كوزه‏كنانى، تاجر آزادى‏خواه تبريز

 76. گلشنى، عبدالكريم (دكتر): نگاهى به منابع سفرنامه اولئاريوس‏

 77. مايل‏هروى، نجيب: يادداشتى درباره جان و جهان‏

 78. مجيدى، عنايت‏اللَّه: طالع‏نامه كيخسرو و چند بهره تاريخى و جغرافيايى آن‏

 79. محسن‏اردبيلى، يوسف: كاغذ، كتاب، كتاب‏خانه در جهان باستان و ايران قبل از اسلام‏

 80. مزداپور، كتايون (دكتر): قصّه‏هاى بهرام گور در شاهنامه‏

 81. مشرّف، مريم (دكتر): در حلقه نيلوفر، نگاهى دوباره به شعر كسايى مروزى‏

 82. مطّلبى كاشانى، نادر: رساله قلميه، اثر عزالدين عبدالعزيز كاشى‏

 83. موحدى، محمدرضا (قم): قطره‏هايى از «بحرالحقايق و المعانى»، تفسيرى عرفانى از نجم‏الدين رازى‏

 84. مهدوى دامغانى، احمد (دكتر) (فيلادلفيا): معتوك و معتوه (در قصيده ايوان مدائن)

 85. ميرافضلى، سيدعلى (رفسنجان): سير تاريخى يك مثل منظوم فارسى (از كوزه همان برون تراود كه دروست)

 86. مؤيد، حشمت (دكتر) (شيكاگو): شرح احوال و اشعار فارسى باقى، شاعر عثمانى‏

 87. نصراللهى، يداللَّه: ابن يزدانيار ارموى و «روضةالمريدين»

 88. نوشاهى، عارف (دكتر) (اسلام آباد): پلاس‏پوش بلخى‏

 89. نيسارى، سليم (دكتر): تضمين حافظ از شعر رودكى‏

 90. وجدانى، فريده: مقايسه عناصر غالب بلاغى در شعر خاقانى و سعدى‏

 91. هنر، محمدعلى: صيغه‏هاى «بودن»

 92. ياحقى، محمدجعفر (دكتر) (مشهد): رودكى و خيام‏

 A Persian Translation of Dioscorides :Huang ,A`lam .1

 a review essay :eAt¤t¤ar sufism and Ismaeilism :Hermann ,Landolt .2

 1333- درگذشت ان. ك. اس. لمبتون‏

 ان. ك. اس. لمبتون (كه خود در خط فارسى «لمبتن» مى‏نوشت) نود و شش سالگى را گذراند (متولد 1912) و در زادگاه خود – شمال انگلستان – درگذشت (19 ژوئيه 2008). نزد ما ايرانيان او بيشتر به «ميس لمبتون» شهرت داشت. چون روزگارى كه پايش براى پژوهش دانشگاهى به ايران باز شد دخترى بود جوان (1934 در اصفهان). چندى هم آنجا در بيمارستان يا مدرسه مرسلين خدمت مى‏كرد. پس از آن باز سالهاى 1936 – 1937 را در ايران گذرانيد. زندگيش درين دوران با دريافت كمك تحصيلى memorial Ouseley و سپس كمك مسافرتى آقاخان مى‏گذشت. دوستان نزديك او را «نانسى» مى‏ناميدند.

 او از خانواده اشراف‏زادگان شمال جزيره برآمده بود. پدرش پسر ارل دارام دوم Earl) (of Durham بود. از آغاز جوانى به ورزش به ويژه اسب‏سوارى در مزارع و مراتع اجدادى علاقه‏مند بود. ورزش لطيفه در زندگى او بود. تحصيلات دانشگاهى را در مدرسه زبانهاى شرقى لندن به پايان رسانيد و از 1945 تا 1979 كه بازنشسته شد استاد همان دانشگاه بود. البته به عضويت فرهنگستان انگلستان كه مقام علمى فرهنگى و واجد حيثيتى والايى است رسيد. لمبتون دو چهره داشت: سياسى و پژوهشى. در جامه سياست بانويى بود برآورنده آمال دولت متبوع خود، همفكر و همراه سر ريدر بولارد و آن طبقه از رجال سياسى انگليس كه ريشه در افكار قرن نوزدهم داشتند و پس از آن مشاور تاريخ‏دان امور ايران بود براى بخش شرق وزارت خارجه آن كشور.

 موقعى كه در دانشگاه درس مى‏خواند استادانش سر دنيسن راس Ross .D (كه مشوق او به تحصيل معارف شرقى بود) و H.A.Gibb (عربى دان)، ولاديمير مينورسكى و سيد حسن تقى‏زاده بودند. در 1939 به اخذ درجه دكترى نائل شد. رساله‏اش را درباره تشكيلات سلجوقيان گذرانيد. پس از آن مقام وابسته مطبوعاتى سفارت انگليس در تهران را پيدا كرد. موقعى كه جنگ جهانى شعله‏ور بود و ايران به اشغال نظامى روس و انگليس درآمده بود. طبعاً وابستگى مطبوعاتى در آن دوره اهميت خاص داشت زيرا با رفتن رضاشاه و عنوان شدن آزادى، مطبوعات زيادى در تهران به انتشار پرداخته بودند و سفارت انگليس دفتر مطبوعاتى ايجاد كرد و در آغاز به چند نفرى از زبده نويسندگانى كه سابقه غيراستبدادى داشتند مانند بزرگ علوى در آنجا كارى داده بودند. در آن وقت ايرانشناس جوان ديگر – الول ساتن – كه در اسكاتلند تحصيل كرده بود سمت معاونت لمبتون را داشت. در آن اوقات آلمانها در ايران نفوذ معنوى داشتند. پس يكى از فعاليتهاى اساسى دولتهاى روس و انگليس مبارزه فكرى از طريق مطبوعات و نشر خبرنامه و ورقهاى تبليغى بر ضد آلمانها بود و طبعاً لمبتون عامل اجراى چنين فكرى مى‏بود و به مناسبت اين گونه خدمات مربوط به دوره جنگ بود كه عنوان “OBE” به او داده شد.

 انگليسها نشرياتى را كه در لندن و دهلى منتشر مى‏كردند و طبعاً لمبتون از كم و كيف آنها مطلع بود اداره Victory House به مباشرى بنگاه پياده‏رو در خيابان نادرى نزديك به نبش شمال شرقى چهارراه يوسف‏آباد پخش مى‏كردند. اين مغازه نزديك دبيرستان فيروز بهرام بود، يعنى در يكى از خيابانهاى اصلى كه روشنفكران و دانش‏آموزان از كنار آن مى‏گذشتند. من كه تا سال 1323 در آن مدرسه درس مى‏خواندم با دوستان اغلب سرى به آن مغازه مى‏زديم. مجله روزگار نو (چاپ لندن) و مجله‏هاى شيپور و هلال (چاپ دهلى) همه به آنجا مى‏رسيد و به فروش مى‏رفت. يادم است كارت پستال قشنگى از نقشه ايران چاپ كرده بودند كه تصوير بهترين امتعه هر شهرى كنار نام آن شهر چاپ شده بود و براى تحبيب آن را توزيع مى‏كردند. ديدنى ديگرى كه چاپ كردند و به بهاى مناسبى مى‏فروختند غزليات حافظ بود (هر غزل بر روى يك كارت و به خط خوش) كه در قوطى قشنگى قرار داشت و به آن فالنامه حافظ نام داده بودند. جز آن كارت پستالهايى ساخته بودند از مينياتورهاى تازه‏ساز مربوط به مجلسهاى ضحاك در شاهنامه كه هيتلر را با به جاى ضحاك نشانيده بودند. صحنه آخرى مجلسى بود كه جسد هيتلر از سويى به حال خفت‏بار مى‏بردند و چرچيل و استالين و روزولت پيروزمندانه از سويى فرامى‏رسيدند. و درين كارتها ابياتى چند از شاهنامه نقل شده بود. دفتر مطبوعاتى سفارت انگليس پخش‏كننده آنها ميان همگان بود. بعدها همين حسن عرب كه مدير پياده‏رو بود مدتى در آبادان به انتشار روزنامه پرداخت و جزو حواشى منتسب به سياست انگليس و سياسيون جنجالى ايران و از مبارزه‏كنندگان رسمى با دكتر مصدق بود. ديگر از اقدامات آن دفتر مطبوعاتى ترتيب مسافرتى بود كه براى چهار نفر از روزنامه‏نگاران داده شده بود كه به انگليس بروند و از مراكز فرهنگى و تبليغاتى عليه آلمان ديدار كنند. آن طور كه در خاطرم مانده خليل ملكى (از روزنامه رهبر)، صادق سرمد (مدير صداى ايران)، مهندس رضا گنجه‏اى (مدير باباشمل) و حسين حجازى (مدير مجله جهان نو) به اين دعوت رفتند.

 لمبتون سالهاى 1940 تا 1944 را در اين سمت سياسى گذرانيد و چون آتش جنگ فرو مُرد در سال 1945 مقام تدريس فارسى و بعد تصدى آن بخش را با عنوان «سنيورى» يافت و از سال 1953 رياست بخش فارسى را عهده‏دار شد تا اينكه در 1979 به بازنشستگى رسيد. همكاران و دانشجويانش در سال 1986 مجموعه مقالاتى به نام Lambton In .Honour of Ann.K.S به او اهدا كردند (شماره يك سال 49 بولتن تحقيقاتى مدرسه زبانهاى شرقى و افريقايى). جز آن در 1953 به او عنوان افتخارآميز D.Lit دانشگاه لندن و در 1971 دكتراى افتخارى دانشگاه دارم داده شد و در سال 1973 دكتراى افتخارى دانشگاه كمبريج را دريافت كرد. همچنين چند فرصت مطالعاتى افتخارى يافت و چندى هم رياست مركز خاورميانه دانشگاه لندن را عهده‏دار بود.

 نخستين بار نام او را بالاى مقاله‏اى ديدم كه درباره «ايران» نوشته بود و در مجله آينده دوره سوم (1324) در سه شماره طبع شد. من تازه دوره متوسطه را به پايان برده بودم كه آن را خواندم. آن مقاله با نگاه همه‏جانبه زيركانه در زمينه تاريخى و سياسى نوشته شده بود. نگاه جامع و روشنى بود از آنچه درباره ايران مى‏دانست و براى كسى كه جز كتاب درسى و روزنامه‏هاى خبرى عصر پهلوى و بعد سه چهار سال روزنامه‏هاى از بند جسته را نخوانده بود مطلبى جدّى و تحليلى بود. او در آن نوشته نشان مى‏داد كه خصائص ايرانى چه بوده است و چه سرنوشتى را در پيش دارد. هنوز قضيه دلسوز آذربايجان و پس از آن صلاى ملى شدن نفت مطرح نشده بود. همه گرفتاريها ناشى از فشار نظامى متفقين بود و گرانى و كم‏آذوقگى. حزب توده هم هنوز چهره واقعى خود را ننموده بود كه چه زير سر دارد. مقاله لمبتون متن گفتارى بود كه در انجمن آسيايى لندن خوانده و در نشريه آنها چاپ شده بود. طبعاً در آن وقت آن سخنرانى براى آگاه كردن اعضاى انجمن و طبعاً بخشى از هيأت حاكمه و سياسيون جوان بريتانيا بود. آن‏قدر كه به يادم مانده است ترجمه فارسى گفتار نوشته حسينعلى سلطان‏زاده پسيان بود. قطعاً نخواسته بود كه نامش منعكس شود چون بى‏امضا چاپ شده بود. از آغاز تأسيس بخش مطبوعاتى ناچار از ايرانيان كمك مى‏گرفتند كما اينكه شنيده‏ايم بزرگ علوى و احسان طبرى هم درين مبارزه قلمى با هيتلر كمك مى‏كرده‏اند.

 در مجله آينده ذكرى از آن نشده بود كه نويسنده مقاله بانويى است، تا اينكه در همان اوقات در روزنامه مرد امروز ديدم تصوير كارت ويزيت سيد محمد تدين را خطاب به لمبتون چاپ كرده بود كه تدين به خط خود به براى لمبتون عنوان «جناب آقاى ميس لمبتون» داده بود. محمد مسعود براى مفتضح كردن تدين كه مفهوم و معنى «ميس» را نمى‏دانسته است آن كارت را به چاپ رسانيده بود. از كجا به دستش رسيده بود معلوم نيست. البته تا چندى اين مطلب زبان به زبان مى‏گشت و در ميان باسوادها و رجال وسيله مضحكه شده بود. نسبت به بى‏سوادى تدين (زيرا پيش از آن هم او نام يكى از كتابهاى خود را «پل بر» P.Bert گذاشته بود كه مؤلف كتاب علم‏الاشياء براى محصلين فرانسه بود و چون در فرانسه كتابها را به نام مؤلف مى‏شناختند و آن كتاب به «پل بر» شهرت داشت تدين تصور كرده بود كه نام نوعى كتاب پل برست).

 لمبتون بى‏گمان يك ايرانشناس نمونه بود. هم درست و عميق درس خوانده بود و استادان ماهر ديده بود، هم اينكه سراسر ايران را زمانى كه هنوز فرهنگ كهنش بر جاى بود به چشم پژوهشگرى و موشكافى گردش كرده بود. به اصطلاح معمولى «وجب به وجب» جاها را رفته بود و بالاخره بسيارى از رجال ايران را مى‏شناخت و ضمناً آن طور كه نوشته‏هاى سياسى و مربوط به جريان امور او نشان مى‏دهد نظرياتش پيش مقامات دولتش داراى وقار و اعتبار بود. نگاهى به فهرست نوشته‏هاى او (تا آنجا كه در بولتن مذكور ضبط شده است و مقدار عمده پس از آن ايام را فرزندم آرش از دوستم كامبيز اسلامى از مديران كتابخانه دانشگاه پرينستون گرفته است) شايد بتواند گواه اين نظر  باشد.

 1942: ايران نو و آينده – 1943: نظرياتى درباره وضع ايران – 1943: ايران (همان كه در مجله آينده چاپ شده) – 1946: مسئله آذربايجان – 1946: بعضى مسائل روياروى ايران – 1947: آذربايجان و انتخابات – 1950: ايران، نگاه سياسى و اقتصادى (سه بار چاپ شده است) – 1952: دستور ارضى نو در ايران – 1961: ايران امروز – 1965: توسعه روستايى و اصلاحات ارضى – 1969: تحولات ارضى و تعاونيهاى روستايى – 1969: اصلاحات ارضى ايران – 1969: تعاونيهاى روستايى در ايران – 1971: اصلاحات ارضى و شركتهاى تعاونى و چند تا ديگر از همين مقولات. حتى بايد دانست كه او در سال 1971 مقاله‏اى درباره اصلاحات ارضى حبشه و در سال 1972 درباره شركتهاى تعاونى عراق نوشت.

 مطالعات او در زمينه مسائل ارضى ايران ريشه‏اى دراز داشت. او از وقتى كه در اصفهان اقامت داشت (1934) به مسئله آب و زمين توجه كرده و دومين مقاله خود را در سال 1938 درباره تقسيم آب زاينده رود نوشته بود و پانزده سال پس از آن بود كه «شاه كتاب» خود را به نام مالك و زارع منتشر كرد (1953) يعنى نزديك به هشت سال پيش از جريان اصلاحات ارضى.

 اين را هم نوشته‏اند و خوانده‏ايم كه در زمان حكومت ملى دكتر مصدق به معرفى لمبتون بود كه رابرت زهنر Zaehner .R.Ch استاد ايرانشناسى دوران ايران باستان (مخصوصاً متخصص زروان و زردشت) از سوى دولت انگليس به ايران اعزام شد كه به مناسبت آشنايى با طبقات مختلف موجبات تغيير دولت مصدق را از طريق نفوذ در مجلس و برانگيختن افكار عمومى فراهم كند و پس از اين كه حكومت قوام‏السلطنه بر سرِ كار آمد و چند روزه سرِ زا رفت (سى تير 1331) زهنر ماندن در ايران را مصلحت نديد (يا انگلستان نديد) و به لندن بازگشت. چون زهنر درگذشت لمبتون «مرگنامه» درباره‏اش نوشت. اينك با رفتن لمبتون ديگر امكانى نيست كه روزى سبب گزينش او از سوى لمبتون در اين جريان سياسى روشن شود. از آن زن «تودار» بعيدست كه يادداشتى از خود برجاى گذاشته باشد (علاقه‏مندان به بررسى تحليلى دكتر فخرالدين عظيمى كه براساس مدارك وزارت امور خارجه انگليس نوشته شده است مراجعه فرمايند).

 جزين لمبتون مورد علاقه سر ريدر بولارد وزير مختار انگليس در ايران بود. آنچه شنيده‏ايم آن شخص نظر خوشى نسبت به ايران نداشت. ساعد و علاء و تقى‏زاده اشاراتى به بدمنصبى و بدخواهى او در نامه‏هاى خود ذكر كرده‏اند. اما خانم لمبتون پس از درگذشت بولارد در بولتن مدرسه زبانهاى شرقى (1977) مرگنامه‏اى درباره او نوشت و آن‏قدر كه به ياد دارم بولارد هم در نامه‏هاى خود كه چاپ شده است از لمبتون به احترام ياد كرده است.

 لمبتون آنطور كه از فهرست نوشته‏هايش مشهودست هماره موضوع اصلاحات ارضى و طرز اجرا و نتايج آن را دنبال مى‏كرد و چنانكه ديده شد چندين مقاله در آن زمينه نوشت. در حقيقت جريان را همراه مطالعات تاريخى و اجتماعى خود كه از روزگار جوانى تا نيمه راه عمر درباره زمين و آب و مالك و رعيت براساس متون تاريخى و مشاهدات شخصى به مرحله پژوهشى رسانيده بود تعقيب و تطبيق مى‏كرد. درست مى‏دانست گذشته چه بود. پس دلبند بود بداند كه درين دوره و زمان به كجا مى‏كشد. مسلماً به دنبال كردن موضوع علاقه‏مند بود زيرا موقعى كه دوستم دكتر حسن ارسنجانى درگذشت و من يادداشتى در مرگ او نوشتم و در راهنماى كتاب چاپ شده بود لمبتون آن نوشته را خوانده و به دكتر تورخان گنجه‏اى (دستيارش در تدريس دانشگاه) گفته بود چرا افشار در مقاله خود يادى از كوشش حسن ارسنجانى در مورد اصلاحات ارضى نكرده است. لمبتون در كتاب منفرد و مقالات خود نسبت به طريقه اصلاحات ارضى انتقادات نوشت و اصولاً رفتار شاه را نمى‏پسنديد. تلويحاً انقلاب سفيد را نادرست  مى‏دانست.

 لمبتون موقعى كه به تدريس در دانشگاه لندن منصوب شد (يا پيش از آن) اگر اشتباه نكنم معرّف دكتر هدايت‏الله حكيم‏الهى از نويسندگان دوستدار و پيرو سيد ضياءالدين طباطبايى بود و براى تدريس فارسى روزمره به آن دانشگاه دعوت شد.

 اما لمبتون عالم. ايشان در چند موضوع از متخصصان ممتاز بود و اگرچه نخستين رساله چاپ شده او گردآورى و بحث دستورى راجع به سه لهجه ارانى (جوشقانى، ميمه‏اى، و ولاترويى) است (1938) اين رشته را دنبال نكرد. اما براى قلمرو كار خود كه تدريس زبان فارسى بود با توجه به ضرورت زمانى دو كتاب تأليف كرد كه دانشجويانش با روش نوين مطلوب‏ترى زبان فارسى را بياموزند نه بر گرده اسلوبى كه انگليسها در هندوستان بنياد نهاده بودند. او يك دستورزبان و سپس كليد دستورزبان نوشت كه هنوز كتابى زنده است. ديگر فرهنگ كوچكى فراهم ساخت كه بسيار كارآمدتر از «ريچاردسون» و اقران آنها بود.

 بررسيها و پژوهشهاى ديگر او را تا جايى كه در دسترس دارم يا ديده‏ام درين گروهها مى‏توان برشمرد:

 مطالعات سلجوقى‏

 1939 : كتاب تشكيلات سلجوقيان‏

 1957 : تشكيلات ادارى سنجر بر اساس عتبةالكتبة

 1968 : ساختار درونى امپراطورى سلجوقى‏

 1973 : سلجوق – غز در ايران‏

 مطالعات مغولى‏

 1986 : تشكيلات مالى مغولى در ايران (دو بخش)

 1988 : تغييرات مفهوم قضاوت در دوره سلجوقى و ايلخانى‏

 نظريه سلطنت و حكومت و قضاوت‏

 1954 : نظريه سلطنت در نصيحةالملوك‏

 1956 : نظريه حكومت در ايران‏

 1959 : تحولات دفتر داروغگى‏

 1962 : قضاوت در ايام سلطنت قرون وسطايى ايران‏

 1963 : دفتر كلانتر در دوره صفوى و قاجارى‏

 1965 : اقطاع‏

 1971 : سياست نامه‏هاى اسلامى‏

 1978 : قديمى‏ترين اصول دولت‏مدارى تيمورى (حافظ ابرو – نظام شامى)

 1980 : نظريه حكومت در ايران قرون وسطى (كتاب)

 1980 : نظريه قدرت در قرون نهم و دهم هجرى‏

 1981 : دولت و حكومت در دوران قرون وسطى‏

 1988 : مفاهيم قدرت در ايران قرون يازدهم تا نوزدهم‏

 1991 : رفتار فردى در نظريه وزارت‏

 1994 : پيشكش‏

 1995 : صوفيان و دولت در ايران قرون وسطى‏

 1997 : اوقاف در ايران‏

 قاجار و مشروطيت‏

 1958 : جمعيتهاى سرّى در انقلاب مشروطه‏

 1961 : جامعه ايران در عصر قاجار

 1963 : جمعيتهاى سياسى ايران 1906 – 1911

  1965 : رژى تنباكو پيش‏درآمد مشروطه‏

 1967 : قضيه حاجى نورالدين‏

 1970 : تجارت ايران در اوائل دوران قاجار

 1970 : علماى ايران و تحولات مشروطگى ايران‏

 1971 : قضيه حاجى عبدالكريم تاجر

 1977 : تجديد حيات ايلى و انحطاط بوروكراسى‏

 1981 : تغييرات اجتماعى ايران در قرن نوزدهم (و 1993)

 1988 : سامان‏دهى ايران در نيمه دوم قرن بيستم‏

 اسلام در ايران‏

 1943 : نفوذ معنوى اسلام در ايران‏

 1954 : جامعه اسلامى ايران‏

 1954 : مقدمه بر كتاب اسلام و روسيه از اسميرنوف‏

 1962 : تجارت در عصر وسطاى اسلامى‏

 1964 : مرجع تقليد و نهادهاى دينى‏

 1970 : همكارى در مديريت تاريخ اسلام كمبريج (دو جلد)

 1970 : نگاهى به جهاد در قرن نوزدهم‏

 1974 : تفكرات سياسى اسلامى (دو مقاله)

 جغرافياى تاريخى‏

 1990 : قم، تكامل يك شهر قرون وسطايى‏

 1992 : قناتهاى يزد

 بهترين نوشته‏هاى درين باره مقالاتى است كه در دائرةالمعارف اسلامى درج شده و از آن جمله است: بيهق – اصفهان – قزوين – كرمان – كرمانشاه – شيراز – يزد. همچنين مقاله كوتاه مستقلى دارد درباره نكته‏اى از تاريخ قم.

 سندشناسى و تاريخ‏نگارى‏

 1952 : دوسيورغال صفوى‏

 1991 : تاريخهاى محلى ايران‏

 1999 : آثار و احياء تأليف رشيدالدين فضل‏الله و زراعت پيشگى او

 انتقاد كتاب‏

 ندرة بر كتابهاى مهم معرفى و انتقاد مى‏نوشت.

 لمبتون از نويسندگان پيوسته و دلبسته به دائرةالمعارف اسلامى (بريل) بود و در دوازده مجلد آن (و يك ضميمه) مقالات زياد و اساسى دارد كه درباره ايران است (از 1954 به اين سو) عناوين آنها چنين است و نشان‏دهنده تنوع مطالعاتى او:

 انوشيروان خالد – بلديّه (ايران) – بيهق – ضريبه (ايران) – داروغه – دوانى – دهقان – ديوان (ايران) – جمعيت – حاجى ابراهيم خان كلانتر (دو بار) – حاجب – سلسله‏هاى شرقى – حسبه (ايران) – تاريخ ايران تا هجوم تركمانان – تاريخ اصفهان – قاجار – كلانتر – قنات (ايران) – قوميت (ايران) – قزوين (جغرافيا و تاريخ) – خليفه در نظريه سياسى – خالصه – خراج (ايران) – خصى (خواجگان) – خداوند – كرمان – كرمانشاه – آبيارى (ايران) – محكمه (ايران) – زن (ايران) – مرتع (ايران) – مراسم (ايران) – مواكب بزرگان (ايران) – محمد شاه قاجار – نقاره‏خانه – پيشكش – صافى و صوافى (املاك خاصه) – شحنه – شيراز – سيورغال – تاريخ‏نگارى (ايران) – وقف – وزير – يرغو (ديوان مغولى) – يزد – زاينده‏رود. بعضى از اين مقالات در ده صفحه است و اگر مجموعى از آنها در يك مجلد تنظيم و نشر شود يكى از بهترين مآخذ براى تاريخ بنيادهاى مدنى ايران است.

 در دائرةالمعارف ايرانيكا هم چهار مقاله مفصل درج شده است: اقتصاد عصر ايلخانان، نوسازى شهرهاى ايران، اقطاع، فارس در دوره اسلامى.

 لمبتون درباره اشخاص كمتر به اظهارنظر مى‏پرداخت. در فهرست نوشته‏هاى او ديده مى‏شود كه درباره سر هاميلتون الكساندر گيب مقاله نوشت چون معلمش بود (1972). نوشته ديگر ازين دست درباره زهنر است كه هم محقق ممتاز درباره زروان و زردشت بود و هم عامل سياسى در ايران (1975) و ديگر درباره سر ريدر بولارد كه لمبتون در دوران وزير مختارى سلطه‏گرانه او در ايران همكار او بود. آخرين سرگذشتى كه به قلم لمبتون ديدم درباره ماژور كلنل مالكولم نظامى است كه تاريخ ايران او شهرت دارد. از ميان ايرانيان تنها درباره سيد حسن تقى‏زاده يادداشتى دارد كه بخشى از آن نقل مى‏شود:

 «هنگامى كه تقى‏زاده در سال 1936 به مدرسه علوم شرقى آمد من در آنجا دانشجوى دوره دكترى بودم. درس خواندن نزد او نعمتى بود. گرچه در فن آموزگارى خيلى درخشان نبود. اما هر قدر دانشجو نادان و بى‏تجربه بود ادب و شكيبايى او بيشتر مى‏شد. تقى‏زاده نسبت به دانش خود كه بسيار ژرف و گسترده بود فروتنى مى‏كرد. براى رسيدن به ژرفاى دانش او انسان بايد كنجكاوى بسيار مى‏كرد ولى در عوض وقتى به آن مى‏رسيد زحمتش به خوبى جبران مى‏شد. تنها تأسف من اين است كه به علت اينكه نوآموز بودم و تجربه نداشتم نتوانستم به اندازه كافى كنجكاوى كنم. خواندن يك متن فارسى به كمك او سخت آموزنده بود. چه او هم از امكانات آموزش در مدارس قديم بهره بسيار گرفته بود و هم از منابع غربى. تقى‏زاده در اواخر عمر از بحث سياسى اكراه داشت… آنچه به ويژه از او در خاطرم مانده اين است كه مردى فروتن، خوددار و صاحب درك علمى و مفاهيم انسانى عميق بود.» (ايران نامه، سال 21 ش 1 – 2 تابستان 1382، ص 109 – 111).

 از مقاله‏هاى لمبتون يك جلد حاوى دوازده مقاله انتشار يافته است به نام :

  .(VariorumReprints) 1980 .Theory and Practice in Medieval Persian Government

 يك جلد ديگر حاوى يازده جستار درباره ايران عصر قاجارى است با نام:

 1987 ,Austin .Iran History Qajar Periode

 اثر تحقيقى ديگر.   .1988 ,London .Continuity and change in medieval Persia

 مجموعه سخنرانيهايى است كه درباره دولت و جامعه ايران در عصر اسلامى در دانشگاه كلمبيا (امريكا) ايراد كرد و توسط Bibliotheca Persica در سال 1998 نشر شد. اين كتاب حاوى ده موضوع است از قبيل وزارت – قانون و دستگاه آن – اقطاع – ادارات و اوقاف – ماليات – تركيب جامعه – زن خانه‏دار – دبيران – مجريان و هريك حكم مقاله مستقلى دارد.

 لمبتون مردسان به كار پژوهشى رو مى‏كرد. بدن ورزيده او را آرام نمى‏گذاشت. بيكارگى برايش رنج‏آور بود. به هر جا مى‏رسيد اگر آنجا را نديده بود با مردم به گفتگو مى‏نشست و يادداشت برمى‏داشت. در سفرى كه با گروه شركت‏كنندگان كنفرانس همدان (از جمله برتولد اشپولر – هانس روبرت رويمر – هالم) از راه صحرائى غيرعادى زاغه قزوين خود را به دشت رزن رسانديم و در مزرعه‏اى براى خوردن خربزه اتراق كرديم، لمبتون يك قاچ خربزه به دست گرفت و رفت به سوى دو سه زارعى كه آن‏سوتر به كشت و كار مشغول بودند. تقريباً تمام نيم‏ساعتى را كه بناى استراحت و گردش گذاشته بوديم به صحبت كردن با آنها و يادداشت‏نويسى پرداخت. كتابى را اگر دلچسب مى‏يافت آرام نداشت كه آن را بخواهد و بخواند و از آنچه به كارش مى‏خورد يادداشت‏بردارى كند. اگر به اصطلاحى و لغتى محلى برمى‏خورد به وسيله نامه و پرسش مشكل را مى‏گشود. يادداشتهايى كه به عنوان منابع و مراجع زير هر يك از مقاله و نوشته‏هايش ديده مى‏شود حكايت از بسيار خوانى او دارد. در نوشته‏بردارى دقيق و پرتوان بود. بطور مثال از كتاب مالك و زارع برمى‏آيد كه مجموعه دشوارخوان كراسه المعى را در كتابخانه مجلس از آغاز تا انجام خوانده بوده است. درباره سلجوقيان ظاهراً متنى و سندى نيست كه شناخته شده باشد و او نديده باشد. در مورد صفويان به همين طور. مطالعاتش درباره حوادث مشروطه و جريانهاى اصلاح خواهى آن روزگاران گوياى آن است كه به ژرفايى و نكته‏يابى ضرورى به مسئله توجه كرده است. نخستين كسى است كه به اهميت جمعيتهاى مخفى و پنهانى آن دوره پرداخت و رساله منفردى نوشت.

 لمبتون در هر كنگره‏اى شركت نمى‏كرد. جوانب حال و كار شركت‏كنندگان را مى‏سنجيد تا بپذيرد. با او در كنفرانس كوچكى كه آكادمى لينچى (رم) در سال 1970 براى بررسيهاى تاريخى ايران تشكيل داده بود همنشست بودم. سالها پس از آن در ميزگرد محدودى به نام حلقه صفوى كه ژان كالمارد در پاريس برگذار كرد هم‏سخن شدم. يادش به خير باد كه دوست مشفقم ژان اوبن فرانسوى هم شركت كرده بود و ميانمان تجديد ديدار شد. لمبتون هم از ملاقات او شادى كرد. يكبار هم به كنفرانسى كه زمان حيات Baglcy .F.R.C در دانشگاه «دارام» انگليس درباره مبحثى ادبى مربوط به ايران برگذار شد او را ديدم.

 دعوت كنفرانس تشكيلات ادارى ايران تا عصر مغول را كه توسط انجمن تاريخ فرهنگستان ادب فارسى در همدان (1356) تشكيل مى‏شد پذيرفت و چون مديريت آن از طرف دكتر پرويز ناتل خانلرى به من واگذار شده بود با من مكاتبه داشت. سخنرانيش درين مجلس درباره اقطاع در عصر سلجوقى بود. در نامه‏اش مى‏بينيد كه به‏طور منظم موقع حضور خود در كنفرانس و زمان ارسال سخنرانى خود را معلوم كرده است و از هر گونه مجامله گويى به دور بود.

 لمبتون جامعه‏شناسى نخوانده بود، مستقيماً تحصيل رشته تاريخ هم نكرده بود. اما به خوبى بر جوانب مختلف تحولات تاريخى جامعه ما آگاه بود و مخصوصاً حركات اجتماعى و مسائل نهادى تاريخى سرزمين ايران را موبه‏مو مى‏شناخت. به هر مبحثى كه نگاه مى‏انداخت نخست به آغازش مى‏پرداخت و به انجامش مى‏كشانيد. اطلاعات عميق و نكته‏يابانه‏اش عمدتاً مبتنى بر متون اخلاق و سياست و تاريخهاى محلى و بعضى از نوشته‏هاى ادبى و قباله‏هاى معاملات مردم و نشانها و منشورهاى حكومتى و نگرش هوشمندانه به رفتارهاى اجتماعى قبايل و آداب دربارى و رسوم ملك‏دارى و تظلمات زير دستان بود.

 ميزان توانايى او در فارسى‏نويسى، متن نامه‏هايى است كه معمولاً بى‏دستبردگى به اين زبان مى‏نوشت. همه مفهوم بود و عيب عبارتى اساسى نداشت. اما فارسى‏دانى او بسيار بيش بود از فارسى‏نويسى. او به ريزه‏كاريهاى دستورى و زبانى وقوف داشت. اغلب متون پيشينه تاريخى و جغرافيايى را خوانده بود. جز آن سالها به مناسبت كار رسمى‏اش در تهران ناگزير مى‏بود كه روزنامه‏هاى فارسى دوران جنگ را بخواند و از آن راه بر اصطلاحات و عبارت‏نويسى جديد پى برده بود و آن يافته‏ها را براى شواهد فارسى‏نويسى معاصر در كتابهاى دستور و فرهنگ خود شاهد قرار داد.

 سخن درباره لمبتون رو به پايان مى‏رود. بانويى كه فرسنگها فرسنگ در سرزمين ما با پاى گيوه بر شتر و استر و اسب سفر كرده و پياده گريوه‏ها و دشتها و كوههاى ايران را درنورديده بود درگذشت و از دوچرخه‏سوارى ميان خانه و دانشگاه و نوشتن مقالات سياسى و تحقيقى رهيد، آنكه در نوشته‏اى (روزنامه تايمز) كه زود با امواج به اين سو و آن سوى جهان پراكنده شد در سرگذشتش نوشتند: به نگاه ايرانيان يك مقدس، يك محقق، يك جاسوس و يا هر سه درگذشت. درين ده ساله پايان زندگى كليسيا پشتوانه ماندن و لطف زندگى براى لمبتون شده بود.

 ميان ايشان و من نامه‏نگارى مى‏بود. و پرسشى كه داشت طرح مى‏كرد. چون مبادى آداب بود به هر نامه پاسخ مى‏گفت. چه بهتر متن نامه‏هايش را بياورم تا خوانندگان طرز استوارنويسى او را در سخن پارسى ببينند و اين نوشته به آن نوشته‏ها پايان گيرد.

 بخشهايى از نامه‏هاى او

 10 مى‏1967

 دوست گرامى، سه چهار روزست كه سه كتاب نفيس رسيده است: تاريخ جديد يزد كه مدتى از ارزش آن باخبر بودم و بسيار مى‏خواستم چاپ قديم را پيدا كنم. اكنون كه چاپ و تصحيح بهترى رسيد چه‏قدر خوشوقت شدم و سواد و بياض كه عبارت است از مقالات مفيد و روزنامه اعتمادالسلطنه كه آن هم بسيار كتاب مفيدى است و چاپ آن براى مطالعه از رونوشت [مقصود كپى عكسى است‏] آن خيلى راحت‏تر است. بدين وسيله تشكرات خود را تقديم مى‏كنم. از زيارتتان در لندن خيلى مستفيض گشتم. حيف شد كه مدت اقامتتان كم بود. سلامتى و سعادت شما را خواستارم. ا. ك. ى. لمبتن‏[1]

7 اكتبر 1967

 دوست گرامى   پس از اظهار ارادت ميكروفيلم كتاب گلستان چاپ آمستردام [قرن هفدهم‏] حاضر شده است و به وسيله آقاى [محمدعلى‏] موحّد براى شما ارسال مى‏دارم و مى‏بايستى خيلى زودتر از اين خدمت شما فرستاده باشم ولى نبودم در لندن و سوءتفاهمى شده است و آن را در مدرسه نگه داشتند تا برگردم. اميدوارم كه كنگره ميشيگان به شما خوش گذشت و مفيد بود. بيش از اين زحمت نمى‏دهم. ارادتمند

 3 ژانويه 1970

 آقاى گرامى   پس از تقديم مراتب احترام كتابى كه لطفاً ارسال فرموده بوديد رسيده است و ازين كه صحبت ما را در نظر داشته‏ايد و اين كتاب را (ستارگان فروزان) ارسال فرموده‏ايد بى‏اندازه متشكر و ممنون هستم. از زيارتتان تابستان گذشته (ولو اينكه مدت كمى بود) مستفيض گشتم. دوست مشتركمان آقاى دكتر [تورخان‏] گنجه‏اى از لندن روانه تركيه و ايران شده است و لابد عن‏قريب به تهران خواهند رسيد. ارادتمند.

 يكى از شاگردان من آقاى Burrell  هم قصد دارند به تهران بروند. هر نوع كمكى كه‏{P     . هموست كه فهرست نوشته‏هاى لمبتون را چاپ كرد. چندى است كه درگذشته. P}

 به ايشان مى‏فرمائيد مزيد تشكر خواهد شد.

 27 مى‏1970

 دوست گرامى   وقتى كه در روم بوديم فرموديد كه در اواخر تابستان (گويا ماه September) كانفرانسى در تهران راجع به ادبيات جديد و تحقيقات و مطالعاتى كه در ايران، صورت مى‏گيرد تشكيل مى‏شود و اينكه شركت‏كنندگان بيشتر دانشمندان خود ايران باشند همكار ما آقاى امير عباس حيدرى كه راجع به ادبيات معاصر و جديد مطالعه و تدريس مى‏كنند خيلى مايل هستند در اين كانفرانس شركت كنند و تصديق خواهيد فرمود كه براى ايشان و پيشرفت تدريس زبان و ادبيات فارسى در اين دانشگاه بسيار مفيد خواهد بود پس خواهشى كه دارم اين است كه لطفاً اجازه بفرمائيد بيايند و اگر اين خواهش را قبول فرموده‏ايد تاريخ كانفرانس و ترتيبات آن را مرقوم بفرمائيد (البته مخارج آمد و شد ايشان با مدرسه ماست). بيش از اين تصديع نمى‏دهم. ارادتمند

 كتاب تازه كه در باب يزد منتشر فرموده بوديد رسيد مزيد تشكر شده است و از خواندن آن مستفيض گشته‏ام.

 25 مى‏1973

 دوست دانشمند گرامى   ديروز كه به بعضى يادداشتها و نامه‏هاى قديم برخوردم نامه شما مورخ 1351/12/23 [را] پيدا كردم درست يادم نيست كه جواب تقديم كرده‏ام يا نه. تصور مى‏كنم كه خدمتتان نوشته‏ام ولى احتياطاً دوباره مى‏نويسم. مرقوم فرموده بوديد كه Arberry كتابى درباره شيخ مرشد به نام مرصد الاحرار الى سير المرشد الابرار در Oriens معرفى كرده است متأسفانه اين را پيدا نكرده‏ام در فهرست چيسترينى اسمى از آن نيست كه بتوانم ميكروفيلم آن را تهيه كنم، شايد خود كتابخانه

 ,Shrewsbury Road ,20 ,The Chester Beatty Library

 Dublin 4

 بتواند اطلاع بيشترى به شما بدهد. ولى تصور نمى‏كنم.

 ضمناً هم اطلاع مى‏دهم كه خاطرات ظهيرالدوله كه لطف فرموده بوديد رسيده است كتاب نفيسى است و خيلى ممنون و متشكر هستم كه نسخه از آن براى من فرستاده بوديد. ارادتمند

 12 دسامبر 1973

 آقاى گرامى   چند روز پيش كتاب نفيس روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران به دستم رسيد و بدين وسيله اظهار امتنان و سپاسگزارى مى‏كنم. چنانچه آقاى دكتر [تورخان‏] گنجه‏اى چندى پيش نوشته اقدامى كه براى تهيه كتابى كه از Dublin خواسته بوديد به نتيجه نرسيد. بسيار جاى تأسف است كه ما نتوانستيم فراهم كنيم. بيش از اين تصديع نمى‏دهم. ارادتمند

 آقاى گرامى   پس از تقديم احترامات و تجديد ارادت بدين وسيله يكى از شاگردان ما آقاى Morgan .D به آن دوست گرامى معرفى مى‏كنم. ايشان براى تكميل زبان و مطالعات تاريخى عازم ايران هستند. هر نوع راهنمايى و كمك كه به ايشان مبذول مى‏فرمائيد مزيد تشكر خواهد شد. ارادتمند

  دوست گرامى پس از تجديد مراتب احترامات حامل اين نامه يكى از همكاران و دوستان اينجانب است كه فكر مى‏كنم روزى در بنده منزل ملاقات فرموده بوديد[2]. در هر صورت عازم ايران هستند و از اين مسافرت دو مقصود دارند: يكى تكميل زبان فارسى و ديگرى مطالعات تاريخى و بدين منظور مايل هستند به يزد تشريف ببرند. هر نوع كمك و راهنمائى كه به ايشان مبذول مى‏فرمائيد مورد تشكر خواهد شد. ارادتمند

 27 اوت 1977

 آقاى گرامى نامه شريف در باب مجمع علمى درباره تشكيلات و سازمانهاى حكومتى و ادارى ايران رسيده است. متأسفانه روز 14 اكتبر مجبور هستم در سمينار در لندن شركت كنم و به اين جهت نمى‏توانم زودتر از 15 اكتبر حركت كنم يعنى دو روز بعد از روزى كه مرقوم فرموده بوديد. البته بسته به نظر خودتان است. ولى فكر مى‏كنم از اينكه نمى‏توانم در روزهاى اول مجمع شركت كنم بهتر است كه نيايم. خواهشمند است نظر خودتان را مرقوم بفرمائيد. چنانچه خواسته بوديد كه با اين همه باز بيايم عنوان سخنرانى [را] به اين قرار اعلام مى‏كنم:

  a comparison with the European fief and the Byzantinepronoia : ‘The Saljuqiqta

 شنيده‏ام كه چندى پيش در لندن تشريف داشته‏ايد. متأسف شده‏ام كه در لندن نبودم و به اين دليل از زيارتتان محروم ماندم. ارادتمند

 31 اكتبر 1977

 دوست گرامى پريشب كه از يزد برگشتم خدمتتان تلفون كردم كه خداحافظى كنم متأسفانه موفق نشدم و اكنون كه به لندن برگشته‏ام واجب ديدم نامه خدمتتان تقديم كنم و از لطف و مرحمتتان اظهار تشكر و امتنان كنم. كانفرانس همدان خيلى خوب بود و به ما خوش گذشت و مفيد بود. اميدوارم كه شما هم راضى باشيد. از كتابها و مقاله‏هايى كه لطف فرموده بوديد استفاده كردم و مى‏كنم و خيلى ممنون هستم. مسافرت يزد الحمدلله خوش گذشت ولو اينكه وقت كم بود. دو روز ده بالا بودم و هوا بسيار خوب بود و كوه‏ها و اطراف خيلى قشنگ به نظر مى‏آمد. قله شيركوه و برف خانه برف نشسته بود ولى نه زياد.

 مقاله همدان را دادم ماشين كنند و تا چند روز ديگر خدمتتان ارسال مى‏دارم. سلام خالصانه مرا خدمت آقاى زرياب و خانم و پسرتان تقديم بفرمائيد. ارادتمند

 14 نوامبر 1977

 دوست گرامى امروز متن سخنرانى همدان را با پست هوايى ارسال داشتم و اميدوارم كه به دستتان خواهد رسيد. چنانچه دريافت نكرده‏ايد خواهشمند است به من خبر بدهيد كه نسخه ديگرى بفرستم. از اينكه موفق نشده‏ام آن را زودتر از اين بفرستم معذرت مى‏خواهم. ارادتمند

 26 ژانويه 1976

 راجع به پسرتان فكر مى‏كنم بهترين راه اين است كه به رئيس British Concil در تهران رجوع بفرمائيد زيرا كه اينها با مدارس در تماس هستند و بهتر مى‏توانند اظهار نظر كنند. اين نيست كه نمى‏خواهم كمك كنم. ولى موضوع مشكلى است. مدارس تا حدودى در حال تحول است و من نمى‏دانم كدام مدرسه با شرايطى كه داريد مناسب است. ارادتمند

  آقاى گرامى نامه شريف رسيده باعث تشكر شده است. متن را غلطگيرى كرده امروز با پست فرستاده‏ام. بيشتر غلط سر «ء» و italics است. ولى يكى دو جا افتادگى دارد. در هر صورت فهرستى از لغات صحيح ضمناً ارسال داشته‏ام، مبادا آنچه را كه با مداد تصحيح كرده‏ام كاملاً روشن نباشد.

 از اينكه نسخه وقفنامه ربع رشيدى فرستاده‏ايد مزيد تشكر شد. دوستان هم گفته‏اند كه مجله آينده از چاپ بيرون آمده است. مايل هستم آبونه بشوم. خواهشمند است كاغذ درخواست براى من بفرستيد و مجله را به آدرس ذيل ارسال بفرمائيد:

 NORTHUMBERLAND ,WOOLER ,KIRKNEWTON ,GREGORY

 من ديگر در مدرسه نيستم. پس خواهشمند است نامه به اين آدرس هم بنويسيد. اميدوارم كه حال شما و تمام اعضاى فاميل خوب است. ارادتمند

 15 مارچ 1983

 آقاى گرامى نامه شريف رسيده زيارت شد و از مژده سلامتى شما خوشحال گشتم. از اطلاعاتى كه در جواب سئوال من راجع به فرمان ايلدگزيان مرقوم فرموده‏ايد ممنونم. از المختارات من الرسايل كه در همدان به من لطف فرموده بوديد خيلى استفاده كرده‏ام. فكرم اين بود كه آيا مقاله آقاى زرياب خوئى مطالبى اضافه كرده است اين را روشن كرده‏ايد. آينده مرتب مى‏رسد موجب تشكر است. نمى‏دانم مسافرت تشريف برده‏ايد يا خير. اكنون كه عيد نوروز نزديك مى‏شود تبريكات صميمانه خود را تقديم مى‏دارم و سلامتى و سعادت شما را خواستارم. ارادتمند

 14 نوامبر 1984

 آقاى گرامى نامه شريف رسيده زيارت شد و از مژده سلامتى شما خوشحال شدم. هنوز موفق نشده‏ام كتابى را كه در باب آن مرقوم فرموده بوديد پيدا كنم. مشخصات آن البته كم بود ولى باز هم تحقيق مى‏كنم. يك جلد كتاب مخابرات استراباد رسيد و موجب تشكر و امتنان گرديد. بيش از اين تصديع نمى‏دهم. ارادتمند

 آقاى گرامى   فرارسيدن عيد نوروز را به حضور شما تبريك مى‏گويم و اميدوارم در سال جديد همواره با سلامت و سعادت باشيد. ارادتمند

 11 مارچ 1985

 آقاى گرامى پس از اظهار مراتب احترامات و ارادت هرچه جستجو كردم آن كتابچه كه خواسته بوديد ظاهراً در Public Record Office نيست. در

  .National Library of Scotland in the peaprs of the Foruth Earl of Minto is anentry

  August 1905.Compiled .Biographical Notice of Persian States men and Nobales

.Acting Oriental Secretary ,Churchil .by George P

 شايد اين باشد. چنانچه به من بنويسد من سعى مى‏كنم ميكر[و]فلمى از آن براى شما تهيه كنم (ولى نمى‏دانم ميكروفلم مى‏دهند يا نه)

 اكنون كه عيد نوروز نزديك مى‏شود فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمى خود را حضورتان تقديم مى‏كنم و اميدوارم در سال جديد با سعادت و سلامت باشيد. ارادتمند

 آقاى گرامى پس از تقديم مراتب احترام و ارادت چند روز پيش كتابى را كه ارسال فرموده بوديد رسيد يعنى مكاتبات رشيدى. از اظهار لطف شما خيلى متشكر هستم. چه خوب است كه هميشه مشغول خدمات علمى هستيد كه ما را از علم و فضل شما و همكارانتان مستفيد و مستفيض مى‏گردانيد.

 اميدوارم كه حال شما و خانم و ساير افراد فاميل خوب است. سعادت و سلامت شما را خواستارم. ارادتمند

 5 نوامبر 1985

 آقاى گرامى ديروز جلد دوم مخابرات استراباد رسيد و بدين وسيله اظهار كمال تشكر و امتنان مى‏كنم. كتاب بسيار نفيسى است. از انتشارات شما ما همه مديون هستيم. كتابهاى مفيد يكى پس از ديگرى چاپ مى‏كنيد كه هم موجب شگفت و تحسين است!

 از تلفونى كه بعد از ورودتان به اكسفور فرموده بوديد ممنون هستم. ان‏شاءالله فرصتى براى تجديد ديدار به زودى خواهد شد. اميدوارم كه در اكسفور به شما خوش بگذرد و براى مطالعاتتان مفيد خواهد شد. ارادتمند

 18 مارچ 1986

 به مناسبت فرارسيدن عيد نوروز تبريكات صميمانه خود را تقديم مى‏دارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سعادت و سلامت و كامرانى باشيد. ارادتمند

 28 آوريل 1986

 آقاى گرامى  پس از تجديد مراتب احترام و ارادت چاپ سوم مالك و زارع در ايران كه فرستاده بوديد چند روز پيش رسيد و مزيد تشكر شد. از اينكه آن را براى من فرستاده‏ايد كمال امتنان را دارم. اميدوارم كه حال شما خوب است و همواره با سلامت و موفقيت باشيد. ارادتمند

 5 مى 1986

 آقاى گرامى نامه شريف رسيده زيارت شد و اينكه عنقريب عازم لوس‏انجلس هستيد فوراً چند كلمه در جواب آن تقديم مى‏كنم. درخواست شما را به مدير BSOAS ارجاع مى‏كنم كه ان‏شاءالله نسخه از آن شماره براى شما ارسال دارند. عموماً ReviewCopy از BSOAS نمى‏فرستند. كتاب مالك و زارع چندى پيش رسيده است (كمااينكه حضورتان نوشته‏ام) و بسيار ممنون هستم. متأسفم كه آقاى اميرى از من رنجور شده است ولى من نمى‏دانستم كه كتاب دو دفعه تجديد چاپ شده است تا اينكه چاپ سوم را لطف فرموده بوديد. اميدوارم كه مسافرت به لوس‏انجلس خوش بگذرد و با موفقيت و كامرانى باشيد. ارادتمند

 1 اوريل 1988

 آقاى گرامى امروز كتاب نفيس منتخب التواريخ كه لطف فرموده بوديد رسيد و مزيد تشكر شد. متأسف شدم كه آن روزى كه در لندن تشريف داشته‏ايد نتوانستم زيارتتان بكنم. چندى پيش كتاب Qajar Persia كه مجموعه چند مقاله كه پيشتر چاپ شده است خدمتتان فرستاده‏ام. اميدوارم كه رسيده است. همچنين كتاب and Change in Medieval Persia Continuity  را وقتى كه از چاپ بيرون مى‏آيد برايتان ارسال مى‏دارم.

 مقاله خاطرات يك مستوفى [را] خواندم. جالب است و اميدوارم كه به چاپ تمام خاطرات او موفق شويد. براى تاريخ اجتماعى آن دوره مفيد خواهد شد. ده روز است از عيد مى‏گذرد مى‏خواستم تبريكات صميمانه خود را تقديم كنم. متأسفانه دير شد و هم مثل اينكه امسال مشكل است كسى عيد بگيرد. در هر صورت اميدوارم كه در سال جديد با سلامت و سعادت و كاميابى باشيد. ارادتمند

 5 جون 1989

 آقاى گرامى پس از تقديم مراتب احترام و ارادت چند روز پيش جامع جعفرى رسيد. بى‏اندازه متشكرم. موقعى كه در پاريس در كانفرانس صفويه شركت كرديم وعده داده بودم راجع به نسخه خطى در كتابخانه Royal Asiatic Society تحقيق كنم.[3] متأسفانه يادداشتى از مشخصات آن كرده بودم گم كرده‏ام. خواهشمند است مرقوم بفرمائيد كه هرچه زودتر اطلاعات لازم را حضورتان بنويسم. معذرت مى‏خواهم كه اين خواهش شما را انجام نداده‏ام. منتظر نامه‏تان خواهم بود. ارادتمند

 7 فوريه 1990

 آقاى گرامى پس از تجديد مراتب ارادت و احترام دو كتاب نفيس رسيده است: آثار و احياء رشيدالدين فضل‏الله و خلاصةالسير محمد معصوم بن خواجگى اصفهانى. بى‏اندازه ممنون و متشكرم بخصوص كتاب رشيدالدين براى من مفيد است. از كتابهاى متعددى كه چاپ مى‏كنيد مديون هستيم. خدمات شما به علم جاى تحسين است و هم جاى تعجب كه يك نفر مى‏تواند اين قدر كار بكند! اميدوارم كه حال شما خوب است و چنانچه گذرتان به اين طرف بيفتد خواهشمند است مرا مستحضر بفرمائيد كه بتوانم زيارتتان بكنم. ارادتمند

 نمى‏دانم كتاب … Kariz ,Qanat [را] ديده بوديد. در هر صورت نسخه از آن حضورتان مى‏فرستم.

 14 نوامبر 1990

 آقاى گرامى بدين وسيله رسيد كتاب گنجينه مقالات جلد اول مقالات سياسى يا «سياستنامه جديد» از دكتر محمود افشار را اعلام و اظهار تشكر و امتنان مى‏كنم.

 شنيده‏ام كه براى كانفرانس مغل در لندن در سال آينده تشريف مى‏آوريد و از اين خبر مسرور گشتم. به اميد ديدار. ارادتمند

 26 مارچ 1991

 آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرارسيده است تبريكات صميمانه خود را تقديم مى‏دارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سلامت و كاميابى باشيد. در كانفرانس مغل جاى شما بسيار سبز بوده است و بين دوستان مشترك ذكر خير شما شده است.

 علت نيامدن شما بس جاى تأسف شده و اميدوارم كه حال خانم رو به بهبودى و ناراحتى رفع شده باشد.

 چند هفته پيش كانفرانس راجع به قنوات يزد داده‏ام كه البته بيشترش مستند بر كتب‏{P     . اصل: قناوات P}

 خودتان است!

 در كتابچه موقوفات يزد تأليف عبدالوهاب طراز از مسجد فرط اسم مى‏برد (ص 28). تلفظ صحيح فرط چيست.

 آيا قنات يعقوبى هنوز داير است (در يادگارهاى يزد كه شايد در حدود پانزده سال پيش نوشته بوديد ج دوم ص 812 جارى بود) ولى در سالهاى اخير با زياد شدن چاههاى عميق و نيمه عميق بسيارى از قنوات خشك شده است. بيش از اين تصديع نمى‏دهم. ارادتمند

 22 فوريه 1992

 دوست دانشمند نامه شريف رسيده زيارت شد. به آقاى Melville كه يكى از مسؤولين جلد آخر Cambridge History of Iran است نوشته‏ام كه راجع به Copy Review براى آينده تحقيق كند و نسخه با پست سفارشى بفرستند.

 از اهداى عالم آراى شاه طهماسب بسيار ممنون و متشكرم و همچنين از فرستادن قانون قزوينى كه بايد كتاب مفيدى باشد و جلد چهارم اسناد مستشارالدوله.

 متأسف شده‏ام كه موقعى كه به اكسفورد تشريف آورديد نتوانستم خدمتتان برسم. تازه مقاله‏اى راجع به آثار و احياء رشيدالدين براى مجموعه مقالاتى كه براى كانفرانس The Legacy of the Mongol Empire كه پارسال در لندن تشكيل شد تهيه مى‏شود كه متأسفانه در آن نتوانستيد شركت كنيد. موضوعى كه براى من مشكوك است اين است كه اگر آثار و احياء چكيده يا مختصر كتاب اصلى باشد كه خود رشيدالدين نوشته است چرا نگفته است، يا اينكه اگر فرضاً فرصت نكرده است يك كتاب جامع بنويسد و فقط «بر سبيل استعبدال» كتاب كوچكتر بنويسد چرا در وقفنامه به آن اشاره نكرده است. البته در ديباچه شما و آقاى ستوده به اين موضوعات بررسى كرده‏ايد ولى بعضى نقاط كاملاً روشن نشده است. ارادتمند

 18 مارچ 1992

 دانشمند گرامى ديروز كتابهايى كه لطف فرموده بوديد رسيد و باعث كمال امتنان و تشكر گرديد و اكنون كه عيد نوروز نزديك مى‏شود فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را حضورتان تقديم مى‏دارم و اميدوارم در سال نو همواره با سعادت و سلامت باشيد. ارادتمند

 19 مارچ 1994

 دوست گرامى نامه شريف از امريكا به دستم رسيد. نمى‏دانم كه هنوز در امريكا تشريف داريد يا به ايران برگشته‏ايد. در هر صورت اكنون كه عيد نوروز نزديك مى‏شود تبريكات صميمانه خود را تقديم مى‏دارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سعادت و سلامت و كاميابى باشيد.

 مقاله روزنامه نيمروز كه در نامه لفاً فرستاده بوديد بكلى بى‏اساس و خنده‏آور است. مردم بيكار خودشان را با خيالبافى مشغول مى‏كنند خوش باشند!

 اميدوارم كه حال شما خوب است و مثل هميشه مشغول نوشتن و چاپ و تصحيح كتاب هستيد كه ما را مستفيض مى‏فرمائيد. ارادتمند

 7 آوريل 1997

 آقاى گرامى چندى پيش كارت شما از وين رسيده زيارت شد و موجب امتنان و تشكر گرديد. خيلى متأسفم كه موقعى كه در لندن تشريف داشته بوديد خبر نداشتم كه زيارتتان بكنم (با اينكه تلفن فرموده بوديد). نمى‏دانم تا چند وقت در وين تشريف خواهيد داشت. پس اين نامه را به تهران پست مى‏كنم.

 متأسفانه عيد نوروز گذشته است و فرصت نكرده‏ام تبريكات عيد به شما بگويم در هر صورت اميدوارم در سال نو هميشه با سلامت و توفيقات علمى باشيد. چنانچه باز به لندن تشريف بياوريد خواهشمند است مرا با خبر بفرمائيد. ارادتمند

  3 جون 1997

 دوست دانشمند آقاى دكتر افشار   نامه شريف به دست جان گرنى رسيد و خيلى متأسف شدم كه فرصت نشد زيارتتان در اكسفرد بكنم. اميدوارم كه معالجه چشمتان موفق شد. الحمدلله كه امروز عمل چشم چندان مشكل نيست. ان شاءالله به خير گذشت و در كمال صحت و سلامت باشيد. چنانچه باز هم به لندن يا به اكسفرد تشريف بياوريد خواهشمند است مرا با خبر كنيد كه بتوانم زيارتتان بكنم. ارادتمند

 10 نوامبر 1997

 دوست گرامى نامه شريف چند روز پيش رسيده است و اميدوارم به سلامتى به ايران برگشته‏ايد. ديروز هم كتاب نفيس يادنامه يزد رسيده است بى‏اندازه ممنون و متشكرم اين كتاب مثل تصنيفات متعدد ديگرتان چقدر مفيد است براى روشن كردن تاريخ يزد اهالى يزد و همه ما مديون زحمات شما هستيم. اميدوارم كه چشمتان بكلى معالجه شده است. با اظهار تشكر و امتنان. ارادتمند

 19 مارچ 1998

 استاد گرامى اكنون كه عيد سعيد نوروز فرا مى‏رسد فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را تقديم مى‏دارم و اميدوارم كه در سال جديد همواره با سعادت و سلامت و موفقيت باشيد.

 از كتاب نفيس يزدنامه جلد اول بسيار مستفيض گشتم و اميدوارم به چاپ جلد دوم هم موفق مى‏شويد. راست راستى خيلى خدمات به يزد و يزديها فرموده‏ايد. پژوهندگان و مورخين محلى مديون زحمات شما هستند. ارادتمند

 5 مارچ 1999

 آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرامى‏رسد فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را تقديم مى‏دارم و اميدوارم در سال جديد همواره با سعادت و سلامت باشيد.

 چندى پيش جلد دوم يزدنامه به دستم رسيد و از آن مستفيذ و مستفيض گشتم. از لطف شما بى‏اندازه ممنون هستم. كتابهاى مختلف و متنهاى بى‏شمار كه راجع به يزد منتشر كرده‏ايد چقدر نفيس است و چقدر تاريخ آن سرزمين را روشن مى‏كند. يزديها و همچنين مورخين و خوانندگان به طور كل مديون شما هستند.

 كارت تبريك عيد ميلاد و سال نو هم چند ماه پيش به دستم رسيد و باعث تشكر و امتنان گرديد. چند روز پيش با اسقف حسن دهقانى تفتى صحبت مى‏كردم و ايشان اصطلاح «آب دو چشمه» به كار برده است و صحبت شد كه آيا اين اصطلاح مقنيان يزد باشد. به بعضى كتابهاى تاريخ يزد و مقالات آبيارى رجوع كردم چيزى پيدا نكردم. ايشان مى‏گفت كه وقتى كه در يزد بچه بود مثل اينكه اين اصطلاح را شنيده است. آيا در اين مورد چيزى به نظر شما مى‏رسد. چنانچه در سال جديد مسافرتى به اين طرف در پيش داريد خواهشمند است مرا با خبر بفرمائيد. ارادتمند

 25 اوت 1999

 دانشمند گرامى نامه شريف چندى پيش به دستم رسيد. بسيار از لطف شما متشكرم و از مطالعاتتان راجع به قنات «دو چشمه» بى‏اندازه ممنونم. مرقوم فرموده بوديد كه از 1 تا 4 سپتامبر به لندن تشريف خواهيد آورد متأسفانه آن روزها در لندن نمى‏توانم بيايم. چنانچه بعد از آن چند روز در انگلستان باشيد خواهشمند است به من خبر بدهيد كه شايد ممكن باشد زيارتتان بكنم. ارادتمند

 26 سپتامبر 1999

 آقاى گرامى ديروز جلد 10 نامواره دكتر محمود افشار رسيد و از اهداء آن كتاب نفيس بسيار ممنون و متشكرم. ارادتمند

  26 مارچ 2001

 آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرارسيده است تبريكات صميمانه خود را تقديم مى‏دارم و اميدوارم در سال نو همواره با سعادت و سلامت باشيد. اينك كه تبريكات خود دير وقت است پوزش مى‏خواهم.

 چندى پيش دو كتاب نفيس يعنى المختارات من الرسائل و جلد يازدهم نامواره دكتر محمود افشار رسيد و بدين وسيله اظهار تشكر و امتنان مى‏كنم. چقدر علما و خوانندگان از زحمات شما بهره‏مند هستند! چنانچه امسال به لندن تشريف مى‏آوريد خواهشمند است به من خبر بدهيد كه بتوانم زيارتتان بكنم. ارادتمند

 20.11.01

 دانشمند گرامى خوشحال شدم كه توانستيم با تلفون صحبت كنيم. چندى پيش كتاب يزد رسيد و باعث كمال تشكر و امتنان گرديد. كتاب بسيار مفيدى است. سعى مى‏كنم در نقد آن چند كلمه يا براى BSOAS يا I.R.A.S بنويسم. آدرس خانم كلر را ندارم. اگر پيدا كنم براى شما مى‏فرستم. جاى شكر و تحسين است كه اين همه كتاب در باب يزد چاپ مى‏كنيد بى مثال است. مراتب ارادتمندى خود را تقديم مى‏كنم و سلامتى شما را خواستارم. ارادتمند

 17 مارچ 2002

 آقاى گرامى اكنون كه عيد نوروز فرامى‏رسد فرصت را غنيمت شمرده تبريكات صميمانه خود را حضور آن دوست عالى قدر گفته سلامتى و مزيد توفيقات را براى آن دانشمند از خداوند خواستارم. ارادتمند

 10 جولاى 2002

 استاد گرامى پس از تقديم مراتب احترام و ارادت بدين وسيله وصول كتاب نفيس دفتر تاريخ (جلد اول) اشعار مى‏دارم و اظهار تشكر و امتنان مى‏نمايم. كتابى است پر از مطالب تاريخى پر فائده است. با اين مجموعه باز هم محققين و مورخين و همه ما را مديون زحمات شما فرموده‏ايد. از اينكه چندى پيش تلفون فرموده‏ايد ممنون هستم و اميدوارم كه حال شما خوب است و هميشه با كامرانى و سلامت باشيد. ارادتمند

 15 مارچ 2006

 دوست گرامى چقدر خوشحال شدم ديروز كه نامه شريف به دستم رسيد. از مژده سلامتى شما بى‏اندازه مسرور گشتم و اكنون هم كه عيد نوروز نزديك مى‏شود فرصت را غنيمت شمرده عيد و سال جديد را حضور آن دوست قديمى تبريك گفته و براى آن دانشمند از درگاه خداوند عمر و سلامت و سعادت و توفيق آرزو دارم. اميد فراوان دارم كه در اين سال توفيق تجديد ديدار داشته باشم.

 نمى‏دانم چطور شد كه منزل نبودم موقعى كه تلفن از اكسفورد فرموده بوديد. كم سعادت [سعادتى‏] من بود. اميدوارم كه تابستان كه به اكسفورد تشريف مى‏آوريد بتوانم شما را زيارت كنم. ارادتمند


[1]     چون در همه نامه‏ها امضاى او چنين است پس ازين از آوردن آنها خوددارى مى‏شود.

[2] . جان گرنى

[3] P     . درباره رياض الفردوس بود


[1] P  . مطالب بعد ازين در حاشيه آمده ولى متأسفانه چون لبه كاغذ را صحافى كرده‏اند مقدارى از كلمات بريده و ناخوانا شده است. ناچار آن موارد نقطه‏چين شد.

[2] . محمد على خان پسر ملك‏المتكلمين منظورست.

[3] جاى سياه‏شدگى يك كلمه، ظاهراً: پول (همه موارد