در تفکر تاریخی و روش تحقیق / دکتر فریدون آدمیت
در تفكر تاريخى و روش تحقيق
هيچ وقت مجالى نيافتم كه اثر مستقلى در موضوع تاريخ، مسائل آن و مقولات فلسفه تاريخ بنويسم. اما در مجموع آثارم، دستكم درباره برخى از مهمترين مسائل تاريخ نويسى مُدرن، و همچنين فلسفه سياسى كلاسيك و جديد، گاه به اجمال و گاه به تفصيل، سخن گفته ام.
در جلد اول اين تصنيف در ماهيت حركت مشروطه خواهى، عقايد و آراء، و مقولات فلسفه مشروطگى به عنوان بخشى از تاريخ فكر بحث كردهايم. جلد دوم در تاريخ سياسى عصر حكومت ملى تا پايان كار مجلس مؤسس است، تاريخ سياسى و فلسفه سياسى را معمولاً مجزا از هم مطالعه مىكنند. اما اگر جوهر فلسفه سياسى مسأله ماهيت و تنظيم قدرت باشد، و جوهر تاريخ سياسى مسأله به كار بستن قدرت – تاريخ سياسى و فلسفه سياسى الزاماً بهم پيوند خورده، چنانكه معمولاً ابهامات فلسفه سياسى را حوادث و واقعيات سياسى مىتوانند روشن نمايند و حادثه هاى سياسى بدون زمينه فكرى آنها قابل درك و سنجش نيستند.
در تعقل تاريخى، تاريخ جريان است در توالى حوادث، حوادثى كه نه در خلاء وقوع مىيابند و نه اسرارآميزند بلكه قانون منطقى ترتّب معلول حاكم بر سلسله حوادث است. هر حادثه تاريخى حادثه ديگرى را به دنبال مىآورد و تنها از اين نظرگاه است كه قضيه و واقعه اى مىتواند محتوم و پرهيزناپذير باشد، ورنه هيچ واقعه اى اجتنابناپذير نيست. چه بسا ممكن است معلول خود علت شود و به صورت علت فاعلى وقايع درآيد، گرچه تشخيص دقيق علت فاعلى حوادث گاه مسأله پيچيده تاريخ است.
در سير تحولات تاريخ سياسى گاه به حوادثى برمىخوريم كه به خودى خود علت يا علل ساده و حتى پيشپا افتادهاى داشتهاند، اما همين حوادث آثار و نتايج مهم و يا بسيار مهم به بار آوردهاند. در چنان مواردى، آثار و نتايج يعنى معلول تاريخى را نبايد با علت ساده حوادث قياس كرد. بلكه در اين حالت، معلول خود علت فاعلى گشته و نتايج عمده و فراگيرى بر آن مترتب گرديده است. از قضا، تاريخ سياسى ما موارد متعددى را به دست مىدهد كه ترك عمل واجب حادثهاى را آفريده كه منشأ آثار بسيار مهمى شده، ثمرهاش مهلك و مصيبتبار بوده است – حادثهاى كه در منطق ترتّب معلول ذاتاً مىتوانست پرهيزپذير باشد. در سياست ترك عمل واجب چه بسا گناه عظيم نابخشودنى است.
تفكر تاريخى عنصر اصلى تاريخ نويسى جديد است. كار مورخ گردآوردن واقعيات از هر قبيل و تلمبار كردن آنها به صورت خشكه استخوان در موزه آثار باستانى نيست. تاريخ نگارانى بودهاند كه جزئيات وقايع را به صورت مواد خام تاريخ ثبت مىكردند بدون اينكه به كشف علل و نتيجه آنها برآيند، يا بتوانند از مجموع آنها فكر عميقى عرضه بدارند. اين خصلت گروهى از مورخان سده نوزدهم بود كه به حد انتقاد عقل تاريخى نرسيدند. به عبارت ديگر آنچه به تاريخ روح و معنا مىدهد گنجاندن كل ريزه وقايع در متن تاريخ نيست، بلكه دست يافتن به گذشته زنده و شناخت جريان تاريخ است. مورخ با بصيرت تاريخى از انبوه واقعيات مهمترين و با معنىترينشان را مشخص مىكند؛ چگونگى وقوع هر حادثه را به درستى و علت و يا علل آن را به دست مىدهد؛ رابطه منطقى توالى وقايع را مىسنجد؛ و با تحليل و تفسير وقايع تصويرى هر چه دقيقتر و روشنتر از جريان تاريخ ارائه مىدهد و بديهى است تاريخى كه بر پايه اسناد و مدارك اصلى و دقت در معانى آنها بنا نشده باشد، تاريخ نيست. مهارت فنى در بهرهبردارى از منابع گوناگون، نسبت تأليفى واقعيات گردآورده شده، و تركيب معانى در نظم عقلى – از شرايط اساسى هر تحقيق تاريخى جدى است.
تاريخ همواره آغشته به افسانه و مغالطه بوده، و اين اختصاص به تاريخ قديم و جديد ندارد. در تضاد آن، حقيقتجويى، محرك فعال ذهن آدمى، از عصر كلاسيك انگيزه مورخان صاحب دانش و فكر بوده است. خاصه دوران تاريخ نويسى جديد با مميّزى و انتقاد آثار پيشينيان آغاز گرديد، امتداد و گسترش يافت. و آن از مظاهر پديده آزادانديشى و انتقاد عقلانى بود كه كل فعاليت فكرى انسان را فراگرفت. از متعلقات تفكر تاريخى جديد بود كه به مثل مجله تاريخ (نشريه انجمن تاريخ انگليس) به پيروى آرا و روش نقادان فرانسوى كه همواره پيشقدم بودند – فصلى را به عنوان «تجديد نظرهاى تاريخى» اختصاص داد، و از محققان دعوت كرد كه حاصل مطالعاتشان را در هر قضيه تاريخى كه درخور تجديد نظر مىدانند عرضه دارند. در امتداد آن حركت فكرى و به كار بستن روش نقد علمى – چه بسيار روايات تاريخى قديم و جديد باطل يا مخدوش شناخته شدند، تفسيرهاى واقعى جاى مأنوسات ذهنى را گرفتند، نگرش تاريخى و سبك تاريخنويسى از پايه دگرگون گشت.
بايد دانست كه تحقيقات تاريخى هم راكد نيست، بلكه همچون خود تاريخ در حركت و جريان است. با دست يافتن به اسناد و مدارك تازه، به ضرورت بايد در آثار گذشتگان تجديد نظر به عمل آورد. به علاوه، تحول تاريخى وجهه نظر و نگرش ما را نسبت به گذشته تغيير مىدهد و مسائل تاريخى نوى به ميان كشيده مىشوند. آثارى كه به روزگارى گرانبها و فايدهمند بودند، كهنه مىنمايند و اعتبارشان كاهش مىگيرد. دوستداران دانش نبايد از اين بابت ناخرسند گردند.
* * *
اين اثر همچون ساير آثارم – تحقيق مستقيم بر پايه منابع اصيل تاريخى است – منابعى كه متنوعاند و اصالتشان ارتباط با موضوع و مقوله مورد مطالعه دارد. يك مدرك تاريخى مىتواند براى بررسى قضيه يا مطلبى معتبر باشد، و همان نوشته در مقوله ديگر به كلى نامعتبر. به مثل، مقالات روزنامهها منبع عمده بررسى وجهه نظر مطبوعات و حتى برخى رويدادهاست، اما تحليل سياست خارجى به مأخذ نوشتههاى جرايد عارى از ارزش و اعتبار علمى است. اين حرف پاك ياوه است كه منابع و مآخذ ما براى مطالعه تاريخ نهضت مشروطه چندان زياد نيستند. ما درباره همه مباحث اصلى تاريخ مشروطگى و مهمترين حوادث – به معتبرترين مواد و مدارك تاريخى دسترسى داريم. اين بدان معنا نيست كه به تمامى جزئيات وقايع آگاهى داشته باشيم. مگر هر نكته جزيى يا همه جزئيات به كار تاريخ مىخورند؟ تاريخ نويسى غير از فن نقّالى است. ريزه وقايع در دل حوادث عمده جاى دارند؛ نيازى هم به درازنفسى و انباشتن انبوه يادداشتهاى مربوط و نامربوط بر روى هم نيست. خبرگى در شناخت منابع تاريخ، سلسله مراتب آنها، و آشنايى با روش تحقيق رشتههاى مختلف تاريخ مىخواهد كه اسناد و مدارك را در هر مقولهاى درست به كار گيريم. اينك مىپردازيم به تشريح عمومى آن منابع و سنجش تاريخى آنها در متن تاريخ نويسى جديد.
خلاصه صورت مذاكرات مجلس معتبرترين مأخذ در كارنامه مجلس مؤسس است؛ به علاوه بازنماى بخشى از مهمترين حوادث سياسى آن دوره مىباشد. مذاكرات مجلس به صورتى كه انتشار يافته كم و كسر دارد، گرچه اين كاستىها را منابع ديگر تا حد زيادى جبران مىكنند. توضيح آنكه: متن انتشار يافته صورت كامل گفت و شنود مجلس نيست. از صورت مذاكرات كميسيونهاى مجلس نيز چيز زيادى به دست ما نرسيده، از آنكه اسناد رسمى مجلس در حادثه كودتا و بمباران مجلس از ميان رفته. اما از كار سه كميسيون متمم قانون اساسى، تدوين قانون عدليه و اصول محاكمات، و ماليه به مأخذ مذاكرات مجلس و ديگر مدارك به درجات آگاهى صحيح داريم. گفتگوى مجلس درباره چند قضيه سياسى مناقشهانگيز به عمد از صورت مذاكرات حذف گرديده. در اين مورد خاطرات رئيس وقت مجلس و گزارشهاى مأموران خارجى كه در جلسهها حضور داشتند، اخبار درست به دست مىدهند. ديگر آنكه صورت مذاكرات در هفته بحران سياسى مقارن كودتاى اول (ذيعقده 1325) منتشر نشده. اما پس از آن حادثه، رئيس مجلس هشيارانه زبده وقايع و تصميمهاى عمده مجلس را براى «ثبت تاريخ» اعلام كرد كه در صورت مذاكرات آمده. نكته ديگر آنكه گفتگوى نمايندگان از 27 صفر تا 23 ربيعالاول 1325، بدون ذكر نام سخنران در صورت مذاكرات انتشار يافته. اين تصميم خطا و خلاف قاعده، به رأى اكثريت گرفته شده بود كه «مذاكرات وكلا در روزنامه به اسم درج نشود». چرا؟ براى اينكه برخى نمايندگان بياناتشان را انكار مىكردند كه: «ما اين نطق را نكرديم»! با آشفتگى كه در انتشار اظهارات نمايندگان پيش آمد، مجلس اشتباه خويش را تصحيح و اعلام كرد: «به تجربه ديديم از وقتى كه اسامى نوشته نشده بدتر شده… از ننوشتن خيلى توليد فساد شده و از براى آتيه هم توليد فساد مىكند». از اين رو، از جلسه 25 ربيعالاول كار چاپ بيانات نمايندگان به روال عادى بازگشت. به هر حال، خلاصه مذاكرات مجلس را در مدت آن چهار هفته، روزنامه ترقى با ذكر نام وكلا منتشر نموده و ابهامى ندارد. مباحثه مجلس در دو سه جلسه آخر حيات سياسى آن هم ناقص به چاپ رسيده و بى سر و ته است. برخى نكتههاى مهم آن مباحثات در گزارشهاى رسمى ثبت گرديده.
صورت مذاكرات منبع عمده آگاهى ما در مناسبات مجلس با محمد على شاه نيز مىباشد. سلسله نامههاى مبادله شده ميان مجلس و شاه در آن ثبت گشته مگر يك نامه مجلس و جواب شاه به آخرين اعتراض نامه مجلس سه روز پيش از كودتاى نظامى به مجلس فرستاده شد. اما متن آن و نسخه اصل به دست ما رسيده. به عقيده ما شايسته است كه چاپ تازه و كاملترى از صورت مذاكرات مجلس مؤسس انتشار يابد. برخى اسناد مهم و متن طرح قوانينى كه به مجلس داده شد اما تصويب آنها مجمل ماند، بايد به آن افزوده شوند.
شگفت است كه صورت مذاكرات كه هميشه در دسترس عموم بوده هيچگاه مورد استفاده درست و كامل نويسندگان قرار نگرفته – يا مجال مطالعه و دقت در معانى آن را نداشته، يا به ارزش گفت و شنودها كه از نظر تاريخى مهم يا بسيار مهم است كمتر توجه نمودهاند. گاه به آن اشاراتى رفته و گاه به كلى ناديده گرفتهاند. ما در هر مبحث به زبده مباحثه و وجهه نظر كلى مجلس توجه مىدهيم، قوت و ضعف كار مجلس را در هر قضيهاى مىشناسيم. ديگر اسناد درجه اول عبارتند از: چند دستخط محرمانه و ساير نوشتههاى خصوصى محمد على شاه، سلسله تلگرافهاى رسمى او به ولايات و ايالات پيش از انحلال مجلس و تك سندهاى رسمى ديگر كه به هر مورد توضيح داده شده است.
اسناد رسمى: اسناد و مدارك موجود در آرشيوهاى دولتى از عمده منابع تحقيق كل تاريخ دوره جديد است، خاصه در رشته تاريخ روابط ديپلماسى كلاسيك يا روابط بينالملل جديد منبع منحصر اصلى و اساسى شناخته شده، انبوه اسناد در آرشيوهاى مختلف دولتى خيره كننده است.[1] اما كشورهايى كه خزينه اسناد رسمى خود را به روى اهل دانش و تحقيق گسترده باشند، زياد نيستند. وجهه نظر دولتها در اين باره بستگى دارد به درجه رشد فرهنگ سياسى. از جامعههايى عارى از سنت آزادانديشى يا از دولتهاى ارتجاعى و استبدادى نبايد انتظار آزادى تحقيق تاريخى داشت. بحث و انتقاد آزاد در تاريخ از متعلقات آزاد فكرى و شكيبايى سياسى است. آرشيوهاى خارجى يكى از منابع اصلى تحقيقات تاريخ ايران در دو سده اخير است. و آن ناشى از بسط نفوذ مغرب زمين، و به تَبَع تأثيرى است كه عامل سياست خارجى به درجات در جريان حوادث داشته، عاملى از نظر ماهيت و زمان متغير.
اما از نظر روش تاريخ نويسى مسأله اصلى اين است: اسناد رسمى خارجى در چه موضوعهايى منبع درجه اول تاريخ به شمار مىروند، و در چه مواردى مأخذ درجه دوم و سوم؟ جواب دقيق اين مسأله باطل مىگرداند دو نظرى را كه در ميان چيزنويسان غيرمتخصص ما رايج است: يكى آنكه هر چه در آن مدارك آمده اعتبار تاريخى دارد؛ ديگر آنكه مطالعه اسناد خارجى از اصل گمراهكننده و بىفايده است. هر دو نظر نسنجيده و غلط است. بايد دانسته شود كه مدارك موجود در آرشيوهاى خارجى از نظر اصالت و اعتبار تاريخى يكدست نيستند. معتبرترين آنها عبارتند از: مذاكرات كابينه دولتها در تعيين مشى سياسى؛ دستورنامههاى صادر شده به نمايندگان سياسى؛ گزارشهاى همان نمايندگان تا حدى كه مربوط به گفتگوى رسمى آنان با مقامات دولتى مىباشد؛ و نامههاى رسمى متبادله. تحليل سياست خارجى كه پايهاش بر اين سلسله اسناد استوار نباشد، ذاتاً نمىتواند از اعتبار كامل تاريخى برخوردار باشد.
اما در جهت ديگر، ارزش تاريخى گزارشهاى رسمى مأموران خارجى به عنوان منبع آگاهى حوادث داخلى، به درجات محدود است. مأخذ اين نوع گزارشها معمولاً اطلاع مستقيم مأموران سياسى نيست، بلكه به مأخذ اخبار گزارشگر محلى و ساير منابع كسب خبر تدوين گرديده. اينگونه اخبار ممكن است درست باشند يا نباشد، يا بخشى از آنها راست باشد و بخش ديگر شايعه بى معنى. از اين رو گزارش وقايع نمايندگان سياسى هميشه معتبر نيست. در سنجش آنها نقد تاريخى و مطالعه تطبيقى با ديگر مدارك پيش مىآيد. به علاوه، برداشت كلى و تفسير آنها از سير حوادث ممكن است دقيق نباشد، گرچه تأثير آن در تعيين سياست خارجى انكارناپذير است. اينجا تفكيك گزارش وقايع مأموران سياسى از تفسير وقايع لازم مىشود. تجزيه آن در مسئوليت مورخ است تا بتواند استقلال رأى خود را در هر قضيهاى محفوظ بدارد.
مسأله باريك و مهم تاريخ ديپلماسى، مطالعه در تعيين رويه سياسى و تحول آن از مرحله تكوين تا اجراى آن است. تحقيق اين مسأله ممكن نيست مگر اينكه پيشنويس دستورنامههاى سياسى با متن نهايى آنها مقايسه و مطابقه گردد. حك و اصلاحى كه در مسوده نامهها صورت گرفته، شايان دقت و تأمل است. نكتهجويىهايى كه در حاشيه اسناد افزوده شده درخور توجه است. به علاوه، نمايندگان سياسى هميشه مقيد به اجراى دقيق آن دستورنامهها نبودهاند. بلكه بارها به ملاحظات خاصى به ابتكار خويش عمل كردهاند. نمونههاى آن را در مبحث سياست خارجى به دست دادهايم. آرشيو دولتى انگلستان خزينه بسيار غنى اسناد و مدارك تاريخ راجع به ايران است.[2]
آنچه از اين مدارك به صورت كتاب آبى و ديگر مجموعههاى اسناد انتشار يافته، دو محدوديت دارد: يكى آنكه اسناد انتخاب شده است. ديگر آنكه از متن سند منتشر شده گاه جملهاى يا عبارتى حاوى نكتهاى با معنى حذف گرديده. به همين دليل و با توجه به ملاحظاتى كه خاطرنشان كرديم، لازم است محققان تاريخ ديپلماسى به متن اصلى اسناد درجه اول مراجعه كنند.
تحليل ما از ماهيت مدارك رسمى و مجموع آن نكتهها روشن مىنمايد كه بهرهبردارى از نوشتههاى ديپلماتيك در مطالعه تاريخ سياسى و سياست خارجى، فن بسيار ظريفى است كه بصيرت تاريخى و خبرگى مىخواهد. از وصله پينه كردن ترجمههاى نادقيق مجموعه اسناد سياسى، نمىشود به معانى دقيق پى برد. معلمان تاريخ ديپلماسى ما نه از دانش تاريخى عميقى برخوردار بودهاند و نه در استفاده علمى از اسناد رسمى مهارت فنى داشتهاند. در اين رشته تحصيلات دانشگاهى نداشتند.
از مدارك آرشيو دولتى روس راجع به دوران مشروطيت، آنچه به دست ما رسيده مجموعه كتاب نارنجى است كه منتخبات محدودى از اسناد رسمى و در حد خود سودمند است. از آنجا كه دولتهاى فرانسه و آلمان در چند قضيه اقتصادى و سياسى مهم دخالت مستقيم داشتند، براى تكميل برخى نكتهها مراجعه به آرشيوهاى آنها البته فايدهمند خواهد بود. من به آرشيوهاى فرانسه و آلمان دسترسى نداشتم، اما درباره سياست فعال آلمان تحقيق ارزندهاى بر پايه مدارك رسمى انتشار يافته كه در چند مورد به آن استناد جستهام. به علاوه، اسناد آرشيو وزارت امور خارجه خودمان در دسترس من بوده است. و در همه آثارم در تاريخ انديشههاى جديد و تاريخ سياسى و تاريخ ديپلماسى ايران (به فارسى يا به زبان خارجى) از آنها استفادههاى فراوان كردهام.
از آرشيوهاى رسمى و عمومى كه بگذريم، مىرسيم به آرشيوهاى خصوصى دربرگيرنده اين مواد: سرگذشت شخصى (اتوبيوگرافى)، خاطرات، يادداشتهاى موضوعى، يادداشتهاى روزانه و نامههاى خصوصى. در اين نوشتهها هويت نويسنده و موضوع اثرش به درجات به هم آميخته؛ به همين دليل نمىشود آنها را تحقيق تاريخى شمرد. اما هر كدام به درجات مىتواند معتبر باشد، معمولاً همه آنها به كار تاريخ مىخورند، و مجموع آنها را مىشود از جهتى در تحقيق تاريخى به كار برد. ارزش آنها اعتبارى و نسبى است و محدوديت هر يك را بايد شناخت.
در سرگذشت شخصى به معناى دقيق آن، تأكيد بر زندگى و كارنامه نويسنده است. خاطرات سياسى بيشتر معطوف به وقايع زمانه است، اعم از اينكه نويسنده فقط ناظر و گزارشگر وقايع باشد يا خود سهمى در جريان حوادث داشته. اما هر كدام حكم جداگانه دارد. مرز دقيق ميان سرگذشت شخصى و خاطرات نه هميشه آسان است و نه اين نكته از نظرگاه غوررسى تاريخى اهميت خاصى دارد، بلكه محتوى آنها مورد دقت است. يادداشتهاى موضوعى هم جزوى از خاطرات است، دامنهاش خيلى تنگتر و زمانش خيلى محدودتر.
مضامين سرگذشت شخصى و خاطرات الزاماً مرتبط است با آنچه ضمير هشيار و ناهشيار نويسنده را مىسازد، و انفعال او را نسبت به تجربه گذشته و حوادث بعدى منعكس مىنمايد. عامل روانشناسى فردى طبعاً و به درجات بر سرگذشتها و خاطرات تأثير دارد – يعنى از خودخواهى ساده كه در سرشت آدمى است، تا محو جمال خويش بودن و بيمارى خودشيفتگى (نارسىسيسم) كه خصلت بسيارى از مردان سياسى است. به همين دليل سرگذشت شخصى را نمىتوان تصويرى دانست كه صورتگر در برابر آيينه از چهره خويشتن مىسازد؛ انفعالات نفسانى خيلى پيچيدهتر از سيماى آدمى است. همينطور، عين سادهانديشى است اگر تصور گردد كه هر كتاب خاطرات گذشته نويسنده و سايه روشنهاى آن را همچون صفحه عكاسى نشان دهد. او حادثهها و خاطرههاى روزگار گذشته را با توجه به عقايد و كردار بعدىاش مىسنجد و برمىگزيند. چنين اثرى بازنماى بى غل و غش رفتار گذشتهاش نيست؛ برزخى است ميان گذشته و حال.
از آن نظرگاه، يادداشتهاى روزانه به تناسب از اصالت بيشترى برخوردار است از آنكه: ذهن در ثبت پيشآمدهاى تازه كمتر خطا مىكند. به علاوه نويسنده واكنش آنىاش را درباره هر واقعهاى ثبت مىكند بدون اينكه به ملاحظات بعدى مطالب را سبك و سنگين نموده و در نوشتهاش قلم ببرد، چنانكه شيوه خاطرات نويسان مىباشد. از ديگر جهت، يادداشت روزانه هم برى از لغزش نيست. زيرا ممكن است نويسنده از آنچه در حول و حوش او وقوع يافته آگاهى دقيقى نداشته باشد، يا به ملاحظات شخصى راست گفتار نباشد.
در تحليل نهايى، ارزش و اصالت سرگذشتهاى شخصى و خاطرات و يادداشتهاى روزانه ارتباط مستقيم دارد با شخصيت حقيقى نويسنده. در سلسله مراتب منابع تازه، اگر مضمون آن آثار با اسناد اصلى تاريخ بخواند قابل استناد است، حتى به مواردى مىتواند مكمل آنها باشد زيرا هميشه همه چيز در مدارك اصلى نيامده. اما آن نوشتهها در تعارض با واقعيات تاريخى و اسناد اصلى نامعتبر است.
بخشى از منابع تاريخ مشروطيت را كه از قضا مقدار آن كم نيست، خاطرات و سرگذشت شخصى و يادداشتهاى تاريخى موضوعى و يادداشتهاى روزانه و متفرقه و مكاتبات خصوصى مىسازند. اين خود نكتهاى است كه توجه يافتن به نگارش اينگونه آثار معمولاً ملازم حوادث عمده تاريخى است. حوادثى كه طبعاً ربايش ذهنى دارند. نه تنها اهل سياست بلكه ناظران وقايع و آنان كه در زندگى اجتماعى به نوعى فعال بودهاند، به هر انگيزهاى دست به قلم مىبرند. گاه مردان سياسى بعدى هم كه مشاركتى در حركت مشروطهخواهى نداشتند، در خاطرات خويش نكتههايى درباره وقايع آن دوره آوردهاند.
آن نوشتهها در مجموع مكمل شرح حوادثاند، گرچه در اعتبار و ارزش تاريخى همسان نيستند. [3]دو سه كتاب خاطرات و سرگذشت شخصى مضبوط داريم، گرانبها و روشنگر برخى وقايع مهم تاريخى. بيشتر آنچه به عنوان خاطرات انتشار يافته، در واقع يادداشتهاى تاريخى موضوعى و گزارش بعضى حوادثاند نه خاطرات مضبوط. از سلسله نامههاى خصوصى هم نكتههاى سودمندى به دست مىآيد. البته در آن مجموعه نوشتههاى گوناگون و مدارك نامتجانس – اشتباه تاريخى، ناتمام گفتن قضيه تاريخى، كتمان حقيقت، تحريف وقايع و تفسيرهاى آشفته به چشم مىخورند. به ندرت خاطرات نويسى نقاد كارنامه خويشتن است. مردان سياسى كمتر به خطاهاى خود معترف هستند؛ همه غلطكارىها بر گردن ديگران است. گاه نيز اهل سياست كسانى را به استخدام خود درمىآورند كه به دفاع و توجيه كردار ايشان برآيند، و تبليغگرانشان باشند. هر چه كم داشته باشيم هيچگاه مردمان نوكرصفت و بىفضيلت و شارلاتان كم نداشتيم كه با مقاله و حتى رسالهنويسى به مغالطهكارى در مباحث تاريخ مشروطيت دست ببرند. اما هنر مميّزى و نقد تاريخ مو را از ماست مىكشد، به حساب هر نوشته و رفتار هر كس مىرسد. در كار نشر مدارك مورد بحث، ايرادهاى گوناگون نيز وارد است كه ضمن نقد و سنجش منابع كتاب، بدان توجه دادهايم.
اما درباره ديگر منابع :
در شناخت ريشههاى فكرى حركت مشروطه خواهى كه از مهمترين مباحث ماست، مدونات ما فراوان و متنوع است. درباره آثار نوآوران دانش و فكر، رسالات و مقالات اجتماعى و سياسى، اسناد و مدارك رسمى، و ديگر نوشتهها كه پايه ايدئولوژى نهضت مشروطيت را مىسازند – آگاهى بسيط و وسيع داريم. روش علمى تحقيق تاريخ افكار و مسائل آن را نيز به دست دادهايم. [4]در سلسله مراتب منابع تاريخى، وقايعنامهها و تفسيرهاى همزمان شايان دقت است. در اين خصوص چند اثر خوب نوشته شده كه هر كدام از جهتى ارزشمند است. در دو وقايعنامه متن برخى اسناد و مدارك اصلى هم ثبت شده. از وقايعنامهها ضمن شرح تفصيلى منابع باز سخن خواهيم گفت. روزنامهها به عنوان منبع اخبار و وقايع، در حد خود و با تطبيق ساير مآخذ مىتوانند مورد استفاده باشند. روزنامههاى انگشت شمارى را مىشناسيم كه به درجات پاىبند درستى اخبار بودند، تفسيرهاى سياسى انديشيدهاى منتشر مىكردند. روزنامه محاكمات هم داشتيم كه در شناخت آئين رسيدگى قضايى و برخى محاكمات جزايى و سياسى مأخذ درجه اول است. ساير جرايد ما در اين دوره از نظر دانش و تفكر اجتماعى و سياسى خيلى كممايهاند و يا بىارزش و هرزهگو. با آغاز عصر مشروطه و پديد آمدن فضاى آزادى، تعداد زيادى روزنامه انتشار يافتند كه بر رويهم نشانه شور و جوش و خروش همگانى بود. آن مطبوعات هميشه معيار دقيق سنجش افكار عمومى نيست، معمولاً وجهه نظرهاى مختلفى را منعكس مىنمود. از رقم چاپ جرايد آگاهى درستى نداريم، همين اندازه مىدانيم كه نشر آنها محدود بود. به يك مأخذ، روزنامههاى معتبر پايتخت بيش از دويست سيصد نسخه چاپ نمىشد. به نظر مىآيد كه اين رقم قريب به صحت باشد. شايسته است كه بررسى تطبيقى و تحليلى درستى از مطبوعات اين دوره انجام گيرد. در اين موضوع هيچ اثر ارزنده و هوشمندانهاى نوشته نشده. از روزنامه كه بگذريم، شبنامه هم داشتيم كه اغلب با مضامين جلف و سخيف، آلوده به بهتان و آهنگ جنجالى در شهر پخش مىگرديد و بارها مورد اعتراض مجلس قرار گرفت. اين نوع نشريات فقط به كار مطالعه در بد روشىهاى چند انجمن سياسى و خلق و خوى رده لومپن كه در سايه دولت مشروطه خودنمايى داشتند – مىخورد. غير از اين اغلب شبنامهها هيچ ارزشى ندارند. جزو منابع تاريخ، مجموع اساسنامههاى انجمنها نيز جاى خود را دارد. بررسى تطبيقى آنها سودمند است. اما كارنامه انجمنهاى سياسى را بايد به مأخذ رفتارشان مورد بحث و انتقاد قرار داد، نه آنچه در برخى اساسنامههاى آنها آمده است.
ضمن اين گفتار طبقهبندى منابع تحقيق تاريخ نهضت مشروطيت و سلسله مراتب آن را از نظر سنجش تاريخى به دست داديم. كل آن نوشتهها فقط مواد تاريخ را مىسازند. مواد تاريخ غير از تحقيق تاريخى است؛ چنان كه مصالح بنّايى غير از ساختمان است. چند سند بى سروته را سرهم كردن و عنوان تاريخ بر آن نهادن، نشانه ناآگاهى از مفهوم تاريخ است.
در نگارش تاريخ همان اندازه كه تسلط بر مجموع منابع لازم است، فهم و دانش و خبرگى در بهرهبردارى از آن ضرورت دارد. در مقاله انتقادى كه ساليان گذشته در سير تاريخ نويسى جديد نوشتم، كاستىهاى تاريخ نويسى خودمان را باز نمودم. [5]در جزوه ديگر آشفتگى در فكر تاريخى نيز از مقوله كژفهمىهاى تاريخى سخن گفتم. و مىدانيم كه عصر «علاّمگى» هم سپرى گشته و جهان دانش جديد علامه نمىشناسد. اين الفاظ ناواقع بىمغز را دور بريزيد و ذهن را براى انتقاد عقلى آزاد كنيد. امروزه، معيار سنجش هر كار تحقيقى (خواه در علوم انسانى، خواه علوم طبيعى) اين است كه تا چه اندازه دانش و معرفت ما را ترقى داده و اثرى بكر و معتبر به شمار مىرود. با اين معيار مؤسسات تعليماتى ما سهم مهمى به ترقى تاريخ نويسى نداشتند. از اين نظر معدل كارنامه شعبههاى تاريخ دانشگاههاى ما هيچ چيز قابلى نيست. نه از نظر روش علمى در مسائل تاريخ نويسى جديد خبرگى داشتند، نه در تاريخ افكار جديد كه مغرب زمين را منقلب كرد، نه در تاريخ تحولات اجتماعى و اقتصادى و نه در تاريخ ديپلماسى – آثار ارزشمندى به وجود آوردند. تنها يك استثنا مىشناسيم.[6]
به تأسف بايد اعتراف كرد مؤسسات تعليماتى ما در علوم سياسى و اجتماعى و اقتصاد و حقوق (كه به درجات با تاريخ پيوند خورده) نيز گرفتار همان فقر دانش و فكر بودهاند. نه يك استاد متبحر در فلسفه سياسى داشتيم، نه يك تئوريسين در هيچيك از رشتههاى حقوق، و نه يك اقتصاددان كه اثر درخور ذكرى به وجود آورده باشد. نه يك تاريخ اقتصادى ايران در دوران تعرض استعمار و سلطه مغرب زمين تدوين كردند، نه يك كتاب ممتاز در فلسفه سياست نوشتند.[7] به حقيقت، اين خيل درس خواندگان جديد ما از فرنگ و ينگى دنيا بر رويهم از جهان دانش و فكر جز پُف نَمى نصيب نبردند، پژوهشگران و معلمان شعبههاى عريض و طويل ايرانشناسى در امريكا هم در مجموع چيزى نيافريدند كه نمودار اصالت تحقيق و استقلال انديشه و فكر عميق باشد. گاه از دستبرد به آثار ديگران (به شيوه رايج آمريكايى) هم روگردان نبودهاند. يكى علم آموخت كه خانقاه بنيان نهد، مگر «قطب» شدن و عرفان بافتن هم نان و آب دارد و هم سعادت سرمدى. ديگرى بر آن شد كه تركيب پوچ و ناموزونى از فلسفه جديد و عقايد بهائيت سرهم كند. معلم فلسفه هم تختهبند نوعى ديگر از همان تاريك فكرى و «اوبسكورانتيسم» بود.[8] رده درس خواندگان جديد نه به دانش بسيطى دست يافتند، نه فضيلت نه بنيه اخلاقى و كاراكتر داشتند. جامعه از دولت اين طايفه طرفى نبست. چنته دانش و فكر ما تهى از فكر و دانش.
درباره حركت مشروطه خواهى گاه به گزاف سخن گفتهاند؛ گاه حقيقت و افسانه را بهم آميختهاند؛ گاه به تخطئهاش برآمدهاند. حتى گفتهاند كه مشروطگى «دفع فاسد به افسد بود». اين از افاضات معلم كورذهن فلسفه است كه خود را متخصص فلسفه آلمانى مىدانست و بدان معنى است كه مشروطگى و دولت انتخابى حتى پليدتر از طاعون استبداد مشرق زمينى بود.
نهضت مشروطهخواهى حركت اجتماعى و سياسى بسيار مهمى بود؛ تغيير در منطق ترقى با آرمان آزادى و استقلال. البته مشروطه پارلمانى نوبنياد، نه كامل بود و نه بنيادهايش تكامل يافته. مشروطگى دستگاه مكانيكى و خلقالساعه نيست، ارگانيك و تحولپذير است در جريان تاريخ. عواملى مىبايست كه بنيادهاى مشروطه را نيرو بخشد تا مشروطگى در تحول تكاملى رشد نمايد. در تضاد آن امكان داشت عوامل ديگرى آن را از حركت بازدارند، و بر حيات پارلمان ملى ضربات مهلك وارد آيد. سير مشروطگى فقط در متن تاريخ سياسى درخور غوررسى است. از اين مسأله بزرگ صحبت خواهيم كرد.
در اين اثر هر مبحثى به مأخذ مدارك معتبر خودش (در حدى كه بدان امكان دسترسى بود) مورد مطالعه قرار گرفته است. به روش انتقاد تاريخى، افسانهها و مفروضات تبليغآميز را طرد كردم؛ درباره مهمترين حوادث سياسى تحليل و تفسيرهاى تازهاى عرضه نمودم؛ در كارنامه مجلس ملى و اهل مجلس تجديدنظر كلى كردم؛ و مباحث نوى كه پيش از اين مطرح نگشته بر كتاب مشروطيت افزودم.
* * *
تا اينجا بحث عمومى داشتيم در سلسله مراتب منابع تاريخ مشروطيت با تأكيد بر مدارك و اسناد درجه اول. اينك به طور اخص از وقايعنامهها و آثار همزمان، خاطرات سياسى، مجموعه يادداشتهاى موضوعى روزانه و ديگر نوشتهها (خطى و چاپى) كه از آرشيوهاى خصوصى به دست آمدهاند، بحث مىكنيم. به علاوه، سخن كوتاهى داريم درباره بعضى تأليفات راجع به تاريخ مشروطيت. تأليفات درجه دوم به كار ما نمىآيند و مورد استناد ما نيستند، اما ماهيت برخى از آنها را بايد به درستى شناخت.
طبقهبندى منابع تاريخ همان اندازه كه ساده به نظر مىآيد، از جهت روش تحقيق و كيفيت بهرهبردارى از مدارك تاريخى حائز اهميت اولى است. خانم معلمى كه گويا درس تاريخ مىدهد اما به كج سليقگى صورت مذاكرات مجلس را از منابع اصلى خود كنار گذارده و آن را در رديف جرايد قرار مىدهد، و به جاى آن مجموعه مقالات درجه دوم و سوم و حتى مقاله كمارزشى را كه در روزنامه حبلالمتين انتشار يافته در شمار منابع اصلى مىآورد – با مقدمات روش مطالعه تاريخ آشنايى ندارد، درجه اعتبار هر نوشتهاى را تميز نمىدهد، و كارش از پايه خراب است. ديگرى راجع به خاطرات روزانه يكى از كارگذاران دولت گويد: «از نظر تاريخ ايران در قرن اخير معتبرترين و سادهترين و بالاخره بهترين كتابى است كه نظير و همانند ندارد».[9] اين وصف سربسر بىمعنى است نويسنده تصور درستى از موضوع تاريخ و تمايز آن از يادداشتهاى روزانه، به عنوان يكى از منابع تاريخ ندارد.
چنانكه پيشتر اشاره رفت، در كار نشر مدارك و نوشتههايى كه از آرشيوهاى خصوصى به دست آمده ايرادهاى گوناگون وارد است. مسئولان انتشار اين آثار معمولاً نه سواد تاريخى درستى دارند، نه صداقت و امانت علمى دارند، و نه عنوان «اديتور» اسناد و مدارك تاريخى مىشود بر آنها گذارد. ايشان مباشر چاپاند و كارشان فقط مباشرت در نشر آن نوشتههاست. با معايب فراوان. از كژىهاى كارشان اينكه، گاه اصل سندى كه باب طبع ايشان نبوده از مجموعه مدارك كنار گذاردهاند؛ گاه با حذف يك لفظ يا عبارتى اصل مطلب نويسنده را تغيير دادهاند؛ گاه به سليقه و ملاحظات شخصى نكته يا قطعه مهمى را از متن سند حذف كردهاند؛ گاه لغات نسخه اصل را كهنه و نو كردهاند؛ گاه عنوانى را بر مطالب نويسنده افزودهاند كه مغاير نوشته صاحب خاطرات است؛ گاه مطالبى به اقتضاى روزگار «غيرضرورى» تميز داده شده از متن سند حذف مىشود و متن مسخ شدهاى را چاپ مىزنند؛ حاشيهنويسىهاى نامربوط هم كم نيستند. مباشران نشر اسناد گويى به كشف تاريخى بزرگ دست يافتهاند. يكى از مدارك «زيربنايى» كه تاريخ مشروطيت را «دگرگون» كرده سخن مىراند.[10] ديگرى با نشر چند نامه تصور نموده كه آنها «رازهاى شگفت و پوشيده را آشكار مىسازد»[11]. همه اين وصفها باطل است و غيرعلمى است. ما چيزى از مدارك زيربنايى و روبنايى سراغ نداريم. همچنين تاريخ مشروطيت نه اسرارآميز است، نه شگفتانگيز است و نه ابهام تاريخى دارد. اين ذهن نافرهيخته ماست كه اسرار آفرين است.
ايرادهايى كه در كار انتشار آن آثار برشمرديم به درجات به اعتبارشان لطمه مىزنند. اما چيزى كه خاصه زبان تاريخ مشروطيت است، و در واقع هميشه آفت تاريخ نويسى بوده – تحريف و مغالطهكارى و تبليغگرى است كه پادزهرش همان مميزى و انتقاد تاريخى است. كسانى كه خود مصدر تحقيق جدى و بكرى نبودهاند و از خود استقلال انديشه و رأيى نداشتند – به صورت عمله تبليغات درمىآيند و مىكوشند با تحريف معانى و تفسيرهاى غيرواقعى، تصوير مسخ شدهاى از وقايع يا اشخاص ارائه دهند. عتبه بوسيدن (بلكه ليسيدن)، نان به يكديگر قرض دادن و سر همديگر را تراشيدن – خصلت مردمان بىفضيلت و پادو صفت است كه چون در عرصه دانش و فكر قائم بالذات نيستند اعتبار خويشتن را در خدمت ديگران مىجويند. همه عاشق دلباخته حقيقت تاريخاند، اما روشى كه پيش مىگيرند خلاف شرافت علمى است. البته، حاصل كارشان آب در هاون كوبيدن است، از آنكه انتقاد تاريخى تسليم تحريف و مغالطهكارى نمىشود و اسناد معتبر به حساب همه كس و همه چيز مىرسد – ورنه هيچگاه تاريخ از اشتباه كارى پاك نمىگشت. از آن انتقادهاى اصولى كه بگذريم مىپردازيم به گفتگوى اجمالى درباره نوشتهها و تأليفاتى كه موضوع سخن فعلى ماست.
* * *
از آثار مدون همزمان سه تأليف ممتاز داريم، تاريخ بيدارى ايرانيان از محمد ناظمالاسلام كرمانى؛ شرح واقعات و مواد تاريخى مشروطيت از محمد مهدى شريف كاشانى؛ تاريخ انحلال مجلس از احمد مجدالاسلام كرمانى. هر سه نويسنده مشروطهخواه بودند. دو اثر اول وقايعنامه است همراه متن مدارك گوناگون، و از اين نظر خزينه اسناد تاريخى سودمند مىباشد. كاملترين چاپ تاريخ بيدارى ايرانيان آخرين چاپ آن است كه به اهتمام على اكبر سعيدى سيرجانى، در سه جلد انتشار يافته (49 – 1346). از نظر صحت و اصالت متن، معتبرترين آثار منتشر شده (تأليفات تاريخى، يادداشتها و مجموعههاى اسناد) اين دوره است. عنوان درست كتاب شريف كاشانى همان است كه ذكر گرديده. مؤلف در مقدمهاش به «شرح واقعات» و «مواد تاريخى» كه با محتواى كتاب دقيقاً مىخواند تصريح دارد.[12] تاريخ انحلال مجلس نوشته مجدالاسلام متمايز از دو اثر ديگر است. بدين معنى كه بررسى تحليلى و انتقادى است، و مطالب مشخصى را دربر دارد. عنوان كتاب چيزى است كه مباشر چاپ بر آن نهاده، با سفرنامه مؤلف به تبعيدگاه كلات (همراه ميرزا حسن رشديه و ميرزا آقا اصفهانى) در سه جلد انتشار يافته (اصفهان، 51 – 1347). بيشتر حاشيهنويسىهاى مباشر چاپ نامربوط است. مجدالاسلام از مردمان بيداردل و روزنامهنويس بود. در زمان مشروطه مدير روزنامه نداى وطن و روزنامه محاكمات بود كه هر دو از ارزشمندترين جرايد اين دوره به شمار مىرود. نوشتههاى او در اين روزنامهها و آن كتاب حكايت از آشنايىاش با دانش و افكار جديد دارد. او راجع به احوال بعضى افراد (از جمله ملكالمتكلمين) و همچنين درباره برخى حوادث سياسى اطلاع بسيط دارد. روش او در قياس با ديگران خاصه از اين نظر درخور توجه است كه بعضى قضاياى تاريخى را به صورت منطقىاش مطرح مىكند، وجوه مختلفش را مىسنجد، و به نتيجه تاريخى مىرسد. بدون ترديد از نظر فهم تاريخى برتر از ساير مؤلفان اين دوره است.
بر آن آثار مدون معاصران مىشود تأليف ديگرى را به نام تاريخ معاصر يا حيات يحيى، به قلم ميرزا يحيى دولتآبادى (4 جلد، 1336 – 1328 شمسى) نيز افزود. آن تركيبى است از تاريخ وقايع سياسى و سرگذشت شخصى. اينكه هيچ تاريخ حتى وقايعنامهاى ذاتاً نمىتواند مترادف با سرگذشت يا خاطرات هيچ فردى (آن هم آدمى در حد نويسنده) باشد – نكته باريكى است كه درك آن را نبايد از مؤلف يا مباشر طبع آن اثر انتظار داشت. در واقع، نويسنده گزارشگر وقايع است و خاطراتش را ضمن آن آورده. و بر رويهم دوره سى سالهاى را از پيش از حركت مشروطهخواهى تا برافتادن دودمان قاجار دربر مىگيرد. جلد دوم آن اختصاص به دوران مورد مطالعه ما تا پايان مجلس اول دارد. اينكه مؤلف در مقدمه اثرش گفته: مطالبى كه مىنويسد «خود در جريان آنها بوده و يا وسيله خبر گرفتن از آنها را در دست داشتهام» – رويهم رفته درست است. اما ادعايش داير بر اينكه نوشتهاش از پردهپوشى و خلاف واقع گفتن و خودستايى يكسره مبراست، راست نيست. هيچ خاطرات شخصى نيست كه از همه اين آلايشها سربسر پاك باشد. ميرزا يحيى در رده خود و به تناسب روشنبين و مؤسس دو مدرسه جديد بود. در جريانهاى سياسى زمانه فعال بود. با اهل سياست از هر قماشى، با هر گروه و فرقهاى، و با هر محفلى رفت و آمد داشت. با سفارت هم مرتبط بود.[13] از دلالى سياسى هم روگردان نبود. در دوره اول مجلس واسطه معامله يكصد و پنجاه هزار تومانى براى به سلطنت رساندن ظلالسلطان بود، معاملهاى كه انجام نگرفت. در ضمن، خود را «جزو تندروان» معرفى مىكند، و به تعبير خودش «تا آن جا كه به افراط نكشد با تندروان همراهى مىكند». از آن زمان تا روى كار آمدن سردار سپه – در برخى بست و بندهاى داخلى دخالت داشت. كيفيت فعاليت او هر چه بود، وى را در موقعى قرار مىداد كه از آنچه در پس پرده حوادث مىگذشت مستقيم يا غيرمستقيم آگاه گردد. اين جور آدمها هميشه در صحنه سياست بازى ما بودهاند. اما هيچكدام اثر سودمندى كه منبع اخبار باشد بر جاى نگذارده است. نويسنده در تشريح وقايع گاه جنبههاى مختلف قضيهاى را مىآورد، گاه ناتمام مىگويد، و گاه به اشاره مىگذرد و سرهم بندى مىكند. در قضاوت تاريخى مىكوشد كه جانب انصاف را نگاه دارد، و به مواردى از عهده برمىآيد. حيات يحيى در بررسى تاريخ اجتماعى و شناخت هويت و رفتار رده خودش منبع بسيار ارزندهاى است.
در بررسى سلسله منابع تاريخ پيشتر گفتيم نوشتههايى كه به عنوان خاطرات سياسى، سرگذشت شخصى، يادداشتهاى تاريخى موضوعى، يادداشتهاى روزانه، نامههاى خصوصى و ساير مدارك از اين دوره به جاى مانده – بر رويهم مجموعه متنوع و بسيار مفيدى را مىسازند. و آن نوشتهها و اسنادى است از: چند نماينده مجلس، چند مجتهد مشروطهخواه، وزير دولت، حاكم ولايت، رئيس حكومت موقت، به علاوه چند اثر از كسانى كه در سياست مشروطه خواهى به نحوى مشاركت داشتهاند. بررسى ما معطوف به مهمترين اين نوشتهها به عنوان تحقيق تاريخى است.
ارزندهترين و عميقترين خاطرات سياسى كه از اين دوره به دست رسيده از محمودخان علامير احتشامالسلطنه دومين رئيس مجلس شوراى ملى است ارزندهترين است به سبب محتواى آن كه منبع اخبار بسيط است، عميقترين است از نظر تفكر اجتماعى و سياسى. آن انتقادنامه بسيار مهمى است بر نظام سياسى ايران در دوران قاجار به قلم يكى از كارگذاران دولت كه خود با دستگاه سلطنت بستگى داشت. احتشامالسلطنه رئيس كاردان مجلس و برجستهترين دولتمند عصر حكومت ملى در مقابله با تعرض سلطنت بود.
او خاطراتش را در 1339 (1920) به زمان معزولى از سفيركبيرى در اسلامبول، در برلن نوشت. در مقدمه بدون پرمدعايى گويد: در نگارش اين خاطرات قصدش اين نيست كه «در نظر عامه شخص بزرگ و صاحب مقامات و صفات عاليه» جلوه كند، بلكه «گوشههايى از تاريخ كشورمان ايران را كه خود به صورتى در آن وارده داخل بودهام شرح دهم». بدين منظور سعى دارد تا حدى كه «شخصاً آگاهى و اطلاع دارم حقيقت هر مطلبى را ثبت نمايم». نسخهاى را كه در دست بوده مسوده خاطرات است، نويسنده صفحههايى را سفيد گذارده كه تكميل كند و نكرده. مباشر چاپ (محمد مهدى موسوى) علاقه خاصى به افزودن حاشيههاى زائد و گاه بىمعنى دارد. يكجا در قضيه تجاوز مرزى عثمانى اين عنوان را افزوده كه: تدبير احتشامالسلطنه آذربايجان را «نجات داد» (ص 567) اما در واقع، نه تعرض عثمانى چنان حدتى داشت كه هستى آذربايجان به مخاطره افتاده باشد، نه احتشامالسلطنه چنان چيزى را نوشته، و نه درباره خود چنان ادعايى را دارد. بلكه تلگراف معقولى كه از نظر اسلوب نگارش ديپلماتيك بسيار زيركانه نوشته شده، به سلطان عبدالحميد فرستاد و خواستار تخليه ناحيه اشغال شده گشت. اين خود در كار عقبنشينى نيروى نظامى عثمانى مؤثر بود.
يكى از مهمترين بخشهاى اين سرگذشت مفصل اختصاص به دوره رياست مجلس نويسنده دارد. تصويرى كه او از اوضاع عمومى مجلس و مسائل سياسى به دست داده راست و درست است. احتشامالسلطنه از سياستمدارانى نيست كه در كارنامه خويش هيچ خطايى نبيند. و به خلاف خاطرات نويسانى كه محو جمال خويشاند، او بارها به اشتباه خود اعتراف دارد. همچنين شهامت او در بيان حقيقت به اطلاق در هيچكدام از خاطرات نويسانى كه نامشان در اين صفحات مىآيد، سراغ نداريم. اين خاطرات مثل هر اثر ديگرى از اشتباه و لغزش تاريخى مصون نيست؛ اما فرق عمده است ميان اشتباه و تحريف و جعل تاريخى.
از رده وزيران تنها خاطرات مهديقلى خان هدايت مخبرالسلطنه را داريم. او در پنج كابينه وزير دولت بود، و در بخشى از سرگذشت خود به عنوان خاطرات و خطرات از وقايع اين ايام صحبت مىدارد. به عنوان وزير، واسطه گفتگو ميان مجلس و دربار، و برادر صنيعالدوله رئيس مجلس – طبعاً از آنچه در دولت و مجلس و دربار مىگذشت نيك آگاهى داشت. در سمت سخنگوى دولت در مناظره پارلمانى توانا بود، اما يادداشتهايش بريده است و كمتر مطلب مهمى را به تمامى آورده. اگر به جاى گفتگو درباره خط ميخى و فن گراورسازى، زمينه بهترى از شيوه كار هيأت وزيران به دست مىداد، بيشتر به كار تاريخ مىخورد. به هر حال، برخى نكتههاى ظريف سياسى را باز مىنمايد و آگاهى از متن چند سند گرانبها را مديون او هستيم. اشتباههاى نويسنده درباره وقايع اين دوره مهم نيست. او در اثر ديگرش به نام گزارش ايران (بخش چهارم) كمابيش همان قسمت خاطرات خود را آورده، به علاوه برخى نكتههاى ديگر.
از حكام زمانه، مجموعه اسناد و يادداشتهاى على خان ظهيرالدوله تا حدى كه به وقايع تاريخ مشروطيت مربوط مىشود، در شمار ارزشمندترين مداركى است كه از آرشيوهاى خصوصى انتشار يافته. اين مجموعه در تصرف انجمن اخوت بوده كه بانى نشر آن است. ظهيرالدوله نمونه كامل عيار حكام اين دوره نبوده. چنانكه مىدانيم اغلب حكام از رده همان عاملان كهنه قديمى بودند، برخى حكومت را به ارث مىبردند، و بر رويهم روى دل به مشروطگى نداشتند. گزارشهاى رسمى و يادداشتهاى ظهيرالدوله در حكومت همدان و گيلان، اخبار سياسى دو ولايت را در بر دارند؛ و زمينه تعارضات مهم اجتماعى و اعتراض بر ملاكان بزرگ را در اين دو ناحيه باز مىنمايند. خاصه گيلان عرصه حركت دهقانى بود. حاكم عارفمنش گرايش آزاديخواهانه داشت، و از روش ملاكان نكوهش مىكند. در جهت ديگر، سلسله گزارشهاى خصوصى كه از تهران به او رسيده – فضاى هراسانگيز پايتخت و سرگشتگى مشروطه خواهان را در مرحله بلافصل برانداختن مجلس منعكس مىنمايند. در اين نامهها اخبار درست و شايعههاى شهر بهم آميخته. به علاوه، نامههاى زن ظهيرالدوله، ملكه ايران (دختر ناصرالدين شاه) از نظر هشيارى و بينش سياسى او شايان توجهاند. متن تلگرافهاى مشروطه خواهان به قزوين و رشت مبنى بر قريبالوقوع بودن انهدام مجلس، و دستورهاى رسمى دولت كه به صورت متحدالمآل به سراسر كشور فرستاده شده، از ديگر اسناد معتبر اين مجموعه است.[14]
از آرشيو شخصى مجتهد مشروطه خواه ميرزا على ثقةالاسلام تبريزى، مدارك فراوانى به دست آمده كه برگزيده آن در دو كتاب : آثار قلمى ثقةالاسلام تبريزى (1354) و زندگى نامه ثقةالاسلام (1352) به كوشش نصرتالله فتحى انتشار يافته. مجموعه اول شامل متن نوشتههاى مجتهد است: «مجمل حوادث يوميه مشروطه»؛ نامههاى خصوصى؛ چند مقاله و رساله سياسى؛ تلگرافهايى درباره محاصره تبريز و مسأله آذوقه رساندن به شهر از صفر 1327. مجموعه دوم برگزيده اسناد و مكاتبات مجتهد است از 1324 تا اواخر زندگىاش (1330). از يادداشتهاى روزانه ثقةالاسلام فقط بخشى انتشار يافته، زيرا به هر دليلى تمام آن در دسترس مباشر نشر اسناد قرار نگرفته. مداركى كه در دو مجموعه مذكور آمده براى مطالعه در تاريخ سياسى آذربايجان، وقايع مجلس اول، دوره استبداد صغير، انتخابات مجلس دوم در تبريز، فعاليت فرقه دموكرات و دغلكارىهاى آن در انتخابات آنجا – از منابع ارزشمند است. بخشى از آن مدارك شامل مكاتبات خصوصى مجتهد از جمله با صادق مستشارالدوله و ميرزا آقا فرشى از نمايندگان آذربايجان مىباشد. روشى كه مباشر چاپ اسناد در خلاصه كردن مكاتبات، خاصه در مورد نامههاى خصوصى آن دو نماينده پيش گرفته، بكلى معيوب است. به گفته خودش از يك نامه يكصد و پنجاه سطرى تنها به نقل پانزده سطر اكتفا كرده! اگر او از تفسيرهاى سياسى خودش منصرف مىگشت، ستايشهاى تكلفآميز درى ورى و بيانات عاطفى ولايتىاش را كنار مىنهاد و از سر بالزاك و سيسرون و ميكلانژ و مهندس آپولو و ديگر قياسهاى خنك دست برمىداشت مفيدتر بود. آن صفحات را مىشد به متن نامههاى سياسى سودمندى اختصاص داد – كه به كار تاريخ بخورد. رويه نادرست او از اصالت مجموع مكاتبات خصوصى كاسته است. در سرگذشت ثقةالاسلام اشارهاى هم به خاطرات محرر او ميرزا اسدالله ضميرى رفته. خاطرات او در جزوه كوچكى منتشر گرديده (تبريز 1355) و مطلب تازهاى ندارد.
از شيخ ابراهيم زنجانى نماينده زنجان خاطراتى به عنوان «سرگذشت زندگى من» به جاى مانده كه منتشر نشده است. آنچه از اثر او به دست آمده در واقع قسمتى از شرح حال شخصى نويسنده است از 1297 تا دوازدهم ذيحجه 1324 كه به عنوان وكيل زنجان پا به مجلس گذارد. از عالمان دين و آزادى مشرب بود. او بر بنيادهاى اجتماعى و سياسى و ردهاى از طبقه خودش انتقادهاى سخت دارد. حركت مشروطهخواهى موضوع بخش كوتاهى از سرگذشت اوست. مىنويسد: «طلب مشروطيت دولت و قانون و مجلس ملى» كه از پايتخت برخاست، به شهرهاى بزرگ و كوچك نشر يافته از جمله به زنجان. جمعى كه «چيزى مىفهميدند گرد آمدند… تلگراف به مركز كرديم و ما هم مانند ساير بلاد مشروطه خواستيم» انجمن ملى تشكيل گرديد، نويسنده خاطرات به وكالت انتخاب شد، و در «خدمت آزادى و انسانيت» به پارلمان آمد. آن آغاز كار سياسى اوست كه شرح آن ناتمام مانده. شايد نسخه كامل سرگذشت نماينده زنجان به دست آيد. او در مرحله انقلابى مسئوليت مهمى به گردن گرفت.
از مهمترين مجموعههاى اسناد خصوصى، يادداشتهاى تاريخى و مدارك منتشر نشده ميرزا فضلعلى آقا مولوى تبريزى نماينده علماى آذربايجان است. مجموع اين مدارك خطى شامل مواد زير مىباشد: يادداشتهاى روزانه ميرزا فضلعلى آقا در تشكيل هيأت نظارت و انتخاب نمايندگان آذربايجان؛ سلسله مكاتبات خصوصى از جمله نامههاى ميرزا عبدالرحيم طالبوف و ثقةالاسلام، چند گزارش تفصيلى درباره چند حادثه مهم سياسى؛ و نامههاى ميرزا على مولوى كه شرح وقايع سياسى تبريز را به طور منظم به پدرش نگاشته. او هم گزارش هيأت سياسى پايتخت و مجلس را «به طور روزنامه» براى پسرش به تبريز مىفرستاد. و فقط اين بخش اسناد به دست ما نرسيده است. دانشمند و مجتهد مولوى استاد متبحر ادبيات عرب شناخته شده.[15] او در ثبت و ضبط اسناد و نگارش گزارشهاى تاريخ خاطرات خود، بسيار دقيق است. در يادداشتى بر يكى از مجموعه نامهها مىنويسد: اين مكاتيب را كه «حاوى پارهاى وقايع و مطالب ديگر است در اين مجموعه جمع نمودم تا جزئيات وقايع تاريخيه بماند». از نوشتههاى او فقط گزارش توطئه كشتن ميرزا على اصغرخان امينالسلطان، منتشر گرديده (مجله يادگار، شماره بهمن و اسفند 1325). اما چنان كه به جاى خود توضيح دادهايم، در متن منتشر شده قلم بردهاند. شرافت علمى خصلت ناشران اسناد و مدارك تاريخ مشروطه نيست. نمونه خوب و صادقانه نامهنگارى سياسى، كاغذهاى ميرزا على مولوى به پدرش مىباشد. از اسناد معتبرى كه ميرزا فضلعلى آقا به جاى گذارده، در اين تحقيق و در رساله انديشههاى طالبوف تبريزى بهرهمند شدهايم.
ديگر نماينده مجلس كه يادداشتهايى درباره برخى وقايع مجلس اول و پس از آن نوشته صادق مستشارالدوله است. اين نوشتهها به ضميمه پارهاى اسناد پراكنده از دوره دوم مجلس به بعد، انتشار يافته. يادداشتهاى تاريخى او يكدست نيست.[16] خوابهاى سياسى او و خواب دايىشان هيچ محلى در مدونات تاريخى ندارد، تنها به كار قصهگويان مىخورد. رساله كوتاه سياسى در «تشخيص مرض» نيز بىمايه است. آنچه راجع به انتخابات تبريز، كميسيون تعديل مستمريات و تحصن انجمن مركزى در مجلس آورده، نكته تازهاى ندارد. اما گزارشهاى ديگر راجع به دو سه قضيه: حادثه ميدان توپخانه، سرنوشت امينالسلطان، و مقدمات توپ بستن مجلس هر يك حاوى نكتههاى سودمندى است. در اين موضوعها نيز (چنان كه به جاى خود باز نموديم) به عمد نكتههاى ظريفى را از قلم انداخته. برگزيده نامههاى خصوصى او به ثقةالاسلام (كه در زندگىنامه مجتهد تبريزى آمده) از نظر بيان واقعيات از ارزش بيشترى برخوردار است. مدارك رسمى مجموعه مورد بحث نيز درخور استفاده است. يكى از اسناد جالب توجه نامه يفرمخان رئيس نظميه به وزير داخله درباره حيدرخان معروف به حيدر عمواوغلى است. مباشر چاپ اسناد يادداشتى بر آن افزوده كه بايد تصحيح شود. بدين قرار:
يفرم رئيس نظميه در نامه رسمى (7 حمل 1329) به وزير داخله اعلام داشته كه: حيدرخان را بيرون شهر برده، همراه هفت نفر ديگر راه انداخت و «روانه شدند». مباشر چاپ اسناد (در صفحه 190) مىنويسد: «اين روانه كردن جز تبعيد كه مورد نظر دولت وقت بوده است هيچ معنايى ندارد. عليهذا مطلب با قول محمود محمود تفاوتى بيّن دارد» – ممكن است قضيه تبعيد آنان «از ذهن و خاطر محمود محمود پس از سالها كه از آن واقعه مىگذشته محو شده بوده است». نخير، روايت محمود داير بر اينكه حيدرخان در خانه او مخفى مىزيست و بنا بر پيغامى كه از يفرم رسيد الزاماً وسايل رفتن حيدرخان از ايران از راه مشهد به عشقآباد فراهم گشت، راست و درست است. استنباط ناشر اسناد از يك اشتباه تاريخى ساده برمىخيزد كه دو قضيه متمايز را بهم آميخته. توضيح آنكه: حيدرخان به دستور دولت از پايتخت اخراج و «روانه» كاشان و اصفهان گرديد. مضمون نامه رسمى يفرم در اين باره معتبر است. از پس آن روايت محمود محمود مىآيد كه حيدرخان از جانب حزب دموكرات به مأموريت سرى به ايل بختيارى رفته بود. (از حضور او در فارس در ربيعالاول 1329 هم به مأخذ خبر تلگرافى دقيقاً آگاهى داريم). حيدرخان در بازگشت به تهران چند ماهى در خانه محمود بود، و به شرحى كه او ثبت كرده از آنجا راهى عشقآباد شد. اين قضيه هيچ ابهام تاريخى ندارد، و مرحوم محمود همين مطلب را در «خاطرات سى سالهاش» نيز به دقت آورده. اشتباه تاريخى از متصدى چاپ اسناد است كه تصور روشنى از مطلبى كه مطرح نموده ندارد.
خاطرات برجستهترين عنصر انقلابى اين دوره حيدرخان (معروف به حيدر عمواوغلى) جاى خودش را دارد. اگر حيدرخان سرگذشت خود در ايران را مىنوشت، شرح فعاليتهاى گسسته او را از اوان حركت مشروطه خواهى تا زمان ميرزا كوچك خان دربر مىگرفت و اما آن چه از سرگذشت شخصى او منتشر گرديده، فقط بخشى از خاطرات اوست از 1320 تا رجب 1325 (مجله يادگار، 1325، شماره چهارم و پنجم). مطالب مهم اين نوشته بدين قرار است: آغاز كار سياسى حيدرخان در ايران؛ تشكيل حوزه هفت نفرى كه با «فرقه اجتماعيون عاميون كارگرى روسيه» ارتباط داشت؛ همكارى او با چند تن از نمايندگان مجلس كه با «فرقه اجتماعيون عاميون مسلمانهاى قفقاز رابطه داشتند»؛ اقدام به بمباندازى و بمبگذارى در پايتخت؛ كيفيت تصميمگيرى به ترور امينالسلطان تا مرحله اجراى آن. حيدرخان در شرح آن قضايا راست گفتار است، و در تقريرات او چيزى خلاف واقع نيافتيم. راجع به فعاليت سياسى حيدرخان در دوره دوم مجلس كه عضو حزب دموكرات ايران بود، بايد از منابع ديگر خاصه يادداشتهاى محمود محمود (ضميمه كتاب فكر آزادى) استفاده كرد. مرحوم محمود رياست كميته اجرايى حزب دموكرات ايران را به عهده داشت. او را به فضيلت اخلاقى مىشناسيم، روايات او دقيق و موثق است.
اين هم از افاضات معلمى است كه درس تاريخ مىدهد: با حضور حيدرخان در ايران معقول نيست كه محمود محمود رياست كميته اجرايى حزب دموكرات را به عهده داشته باشد. مگر انتخاب رئيس كميته اجرايى چشمبندى است؟ اعضاى آن كميته مردمان نادان و نافهمى نبودند كه تميز ندهند كه حيدرخان تبعه روس بود. به علاوه خود او به عنوان عضو حزب سوسيال دموكرات كارگران روس (حزب كمونيست) مگر مىتوانست رياست دستگاه اجرايى حزب دموكرات را به گردن گيرد؟ وانگهى، موضع رسمى حزب دموكرات و ساير ملاحظات عمومى، اجازه نمىداد كه حيدرخان آدمى را به رياست كميته اجرايى بگمارند. درك آن معانى ظريف شعور تاريخى و سياسى مىخواهد كه او ندارد. اين خانم معلم رومان هم مرقوم مىفرمايد: «زندگى بايد كرد». اما در داستاننويسى همان اندازه بىاستعداد است كه در تاريخپردازى بىمايه و حتى بىبهره از صداقت علمى.
از حسن تقىزاده نماينده آذربايجان نوشتههاى گوناگونى منتشر گرديده با ارزش متفاوت: نوشتههاى پراكنده او كه در مجموعه مقالاتش به چاپ رسيده كمتر نكته تاريخى تازه و مهمى را دربر دارد. خاطرات او به عنوان اثر تاريخى، آشفته و نامضبوط است و ارزش آن از حد متوسط نمىگذرد. بدين معنى آنچه مربوط به سرگذشت شخصى است به كار تاريخ نمىخورد. و تا حدى كه مربوط به حوادث مجلس اول و دوم مىشود، از گفتگوى جدى درباره قضاياى حساس و مهم به عمد پرهيز مىجويد و سرهم بندى مىكند، و به همين دليل كمارزش يا بىارزش است. اما مطالب او راجع به دوران رضاشاه به تناسب از اعتبار بيشترى برخوردار است، گرچه هيچ قضيه مهمى را به تمامى نمىآورد. اثر ديگر تقىزاده سه سخنرانى درباره وقايع مشروطيت است كه به عنوان خطابه و به صورت جزوهاى انتشار يافته و با بحث ما بيشتر ارتباط دارد.[17]
يك سوم اين جزوه به گفتگو در مفهوم دولت مشروطه و مقدمه نهضت مشروطيت اختصاص دارد. اين مطالب به كنار، زيرا تقىزاده نه تحصيلات جدى در فلسفه سياسى داشت و نه مطالعات عميق در ريشههاى فكرى حركت مشروطه خواهى. پايه دانش او را نوشتههاى تركى چاپ بادكوبه و عثمانى مىساخت. اما در ذكر وقايع يعنى موضوع اصلى خطابه، تأكيدش بر معيارهايى است كه رعايت آنها را «نادرالوجود» مىداند: يكى آنه در نقل اخبار به طور كلى «از خلط و اشتباه» مصون است. ديگر «تقيّد افراطى» اوست «به رعايت حقيقت و بىطرفى به حد كامل و بىغرضى و احتراز كامل از مبالغه». و بالاخره «آنچه بگويم مطلقاً آفاقى است و رخنهاى از جنبههاى انفسى در آن نيست» و به تمثيل مىگويد: «من كاملاً مثل كسى هستم كه از كره مريخ به زمين افتاده باشد». ما از نوشتههاى او فقط چند روايت را در چند قضيه ساده با معيارهاى مورد ادعايش، بدون طول و تفصيل مىسنجيم:
مىنويسد: پس از صلح ميان مجلس و محمد على شاه (ذيقعده 1325) روابط آنها «روز به روز بهتر مىشد» تا يكباره حادثه بمب و سوءقصد و «پيدا نشدن مرتكبين آن بكلى وضع را عوض كرد…» (خطابه، ص 58). اما به گواهى صورت مذاكرات مجلس، جملگى عاملان آن از جمله حيدرخان دستگير و به محاكمه كشيده شدند. از جزئيات قضيه و پايمردى رئيس مجلس نزد دربار براى رهايى حيدرخان نيز آگاهى داريم، و شرح آن را در بخش دوازدهم خوانديم. بنابراين، روايت او مبنى بر پيدا نشدن عاملان توطئه دروغ است. او كه درباره سادهترين و روشنترين واقعه تاريخى تا اين حد خلاف حقيقت مىگويد، چگونه مىتواند مدعى «رعايت حقيقت و بىطرفى به حد كامل» باشد؟ در قضيه ديگر راجع به خودش گفته: «ارتباط دادن انجمن آذربايجان طهران با من هم مطلقاً صحيح نيست» (مقالات، ج 2، ص 181). اما جاى ديگر تصريح دارد: «اول مرا رئيس انجمن آذربايجان كرده بودند. بعد از چندى گفتم چون وكيل مجلس هستم مناسب نيست و استعفا دادم» (خاطرات، ص 85). اولاً او به صرافت طبع خويش به استعفا برنيامد. بلكه مجلس بر رويه چند انجمن (از جمله انجمن آذربايجان) كه آنها را عامل توطئه و آشوب مىشناخت سخت حمله برد، و طرح انحلال آنها مورد مطالعه بود. به علاوه قضيه سلب وكالت و اخراج چند نماينده (از جمله تقىزاده) از مجلس مطرح گشت. در اين وضع او مجبور به استعفا از رياست آن انجمن گرديد. در نوشتهها و خاطراتش هيچ اشارهاى به آن قضايا ندارد (شرح آن را در بخش پنجم خوانديم). ثانياً ارتباط او با انجمن آذربايجان كه به خودى خود ايرادى بر آن وارد نيست و در منطق آزادى انجمنهاى سياسى كاملاً موجه بود، انكارناپذير است. چرا يكجا تكذيب مىكند؟ بنابراين، او هم مانند هر خاطرات نويسى از «خلط و اشتباه» مصون نيست. يك مطلب ساده ديگر: در فهرست وكلاى مجلس اول، تقىزاده خود را نماينده طبقه تجار اعلام كرده. اين اشتباه است، او نماينده اصناف بود. توضيح آنكه، به مأخذ خبر رسمى انجمن هيأت نظارت كه ارقام انتخاباتى شش تن كانديداى اصناف را منتشر نموده (جريده ملى، تبريز، 7 شوال 1324) بيشترين رأى را ميرزا ابراهيم آقا تبريزى آورد (416 رأى) و كمترين رأى را تقىزاده (185 رأى). در فهرست كامل نمايندگان آذربايجان نيز نام او جزو سه تن نماينده اصناف ثبت شده، و اعتبارنامهاش به همان عنوان صادر گرديد. وكالت او از اين نظر هيچ ابهامى ندارد. بنابراين، اينكه خود را وكيل طبقه تجار معرفى كرده، لابد سهو حافظه است.
اما راجع به تقيد او «در احتراز كامل از مبالغه». از قضا طبع گزافهگو دارد. مىنويسد: از بزرگان نمره اول انقلاب تبريز حاج على دوافروش و كربلايى على موسيو بودند كه «خيلى شبيه دانتون و روبسپير» بودند (نامههايى از تبريز، ص 223). وصف او درباره صادق مستشارالدوله نيز از همان قماش است. او «از اركان مشروطيت و آزادى سياسى ايران بود» و اگر در صف مشروطه خواهان سه علمدار انتخاب شوند «وى قطعاً جزو آن سه نفر بود» (به نقل از مقدمه يادداشتهاى مستشارالدوله، ص 6). آن قياسها بىوجه و بىدليل سربسر مبالغهگويى و خنك و بىارزش است. تاريخ ابداً چنان مقاماتى براى آن حضرات نمىشناسد.
او در وقايع هر دورهاى از انحراف از حقيقت به سود خويش روگردان نيست. يك نمونه زباندارش در مسأله خروج قواى شوروى از آذربايجان و طرح آن قضيه در شوراى امنيت است كه مىگويد: «قوامالسلطنه كه مىخواست با روسها جنگ و جدل نداشته باشد و تلگراف زد كه ما مبارزه نكنيم… ولى من توجهى نكردم» (مقالات، ج 5، ص 115). اولاً از جانب تقىزاده مبارزهاى در كار نبود. بلكه از نخست وزير وقت حكيمالملك دستور رسيد كه آن قضيه در شوراى امنيت مطرح شود. و همان سياست در دولت قوامالسلطنه تعقيب گرديد. ثانياً تقىزاده از او حساب مىبرد و جرأت نداشت كه خلاف دستور او قدمى بردارد.[18] به هر حال، حل مسأله آذربايجان و خروج نيروى شوروى در درجه اول كار شوراى امنيت نبود، بلكه حاصل درايت سياسى و دولتمدارى درخشان قوامالسلطنه بود – درايتى كه ستايش جهان را برانگيخت. آن كاميابى بزرگ به نام او ثبت تاريخ گشته است. تقىزاده ابداً و مطلقاً در آن سهمى ندارد. گويى او مضمون تلگراف رسمى را كه همزمان در بيستم آذر 1325 به قوامالسلطنه فرستاده بود فراموش كرده است. متن آن اين است:
«جناب اشرف آقاى رئيس الوزرا، از موفقيت حاصل در امر استرداد آذربايجان و احياى مملكت قديمى و جلوگيرى از تجزيه وطن از صميم قلب تبريك گفته و هزاران هزار تشكر داريم. خداوند خود به جناب اشرف عالى جزاى خير بدهد و كامكار گرداند كه هيچ پاداش دنيوى اجر لايق اين خدمت نتواند شد. روح پيغمبر اكرم و روح كوروش و داريوش به شما دعاى خير مىفرستند كافّه ملت ايران و مسلمانان عالم پشتيبانتان مىباشند. انتشار خبر تصميم متمردين ظهر چهارشنبه در لندن ايرانيان را به وجد آورد و خبر فتح به ناگهان در يك ساعت مثل برق منتشر شد و جمله با دلى پر از اعجاب و قدردانى به دعاى كاميابى عالى و عظمت ايران و بلندى بخت اعليحضرت رطباللّسان شدند. ادعيه خالصانه بىريا و تهنيت قلبى اينجانب را هم بپذيريد. بيستم آذر، تقىزاده».
ادعاى تقىزاده درباره خودش همان اندازه باطل است كه حرف آنان كه مىكوشند براى او سهمى در حل مسأله آذربايجان دست و پا كنند، ياوه است. مگر مىشود كسانى كه مطلقاً دانشى در سياست بينالملل ندارند، نه به ظرايف سياسى چنين مسألهاى آگاهند نه يك سند از انبوه اسناد رسمى داخلى و خارجى اين موضوع را خواندهاند – به قضاوت بنشينند؟ بدون توجه و استناد به آن مدارك كه همه موجود است، هر چه بگويند خيالبافى و ولنگارى است نه رأى تاريخ.
نتيجه آن كه : حسن تقىزاده نماينده خصوصيات «نادرالوجود»ى كه براى خودش قائل بود نيست. در نوشتههايش هم دروغ هست، هم خلط و اشتباه است، هم انحراف از حقيقت هست، و هم مبالغهگويى. از اين جهات نه تنها هيچ مزيتى بر ساير خاطرات نويسان ندارد، بلكه در قياس با بعضى در رتبه پايينترى قرار گرفته. هر نوشتهاش را موثق و معتبر نمىدانيم. تمثيل او هم كه از كره مريخ به زمين افتاده اندكى شوخى است. او اهل همين خاكدان بود، آلوده به كثافتهايش. ضعفها و كاستىهايش كمتر از سايرين نبود. مَنشى پست و حقير داشت، در خصلت رده پايين خردهبورژوازى. در افكار عمومى جامعه منزلتى ندارد، هر كس هرچه مىخواهد بگويد.
در ميان همه مدارك و نوشتههايى كه از آرشيوهاى خصوصى گردآورى شده، آنچه به عنوان اسناد فعاليتهاى آزاديخواهان ايران در اروپا منتشر گرديده است از ارزش سياسى كمترى برخوردار است.[19] اين خود ناشى از كيفيت آن فعاليتهاست نه اينكه در اصالت آن اسناد ترديدى باشد. اين مجموعه مدارك هر چه هست به مراقبت ميرزا ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پيرنيا نماينده مجلس كه خود در زمره آن آزاديخواهان بود، گردآورى و نگاهدارى شده و براى مرور بر كار اپوزيسيون خارج كشور عليه دستگاه محمد على شاه قابل استفاده مىباشد. چنانكه تصريح رفته، پيش از اين نيز به مأخذ همين نوشتهها چند مقاله انتشار يافته است. از گزارشهاى رسمى و خاطرات محمودخان احتشامالسلطنه هم مىشود نكتههايى بر مطالب آن اسناد افزود. در تلاش صميمى مشروطهخواهان در اروپا ترديدى نيست؛ در اين كوشش انجمن سعادت ايرانيان در اسلامبول در حد خود مشاركت داشت؛ از همدلى و همكارى تنى چند از آزاديخواهان اروپا هم آگاهى داريم. به اهتمام على اكبر دهخدا و ياران او سه شماره روزنامه صوراسرافيل در سوئيس انتشار يافت كه جاى آنها در اين مجموعه پاك خالى است. گزافهگويىهاى وطنى به كنار، در قضاوت انديشيده بايد دانست كه حركت اپوزيسيون خارج ايران عليه سلطنت محمد على شاه نه نيرومند بود، نه كارنامه سياسى درخشانى داشت، نه سهم مؤثرى در واژگون كردن آن دولت غيرقانونى و ضد مشروطه داشت؛ و نه در قلمرو دانش و فكر اثر ارزندهاى به وجود آورد كه در تاريخ انديشه سياسى اين دوره محلى داشته باشد. آن سه شماره صوراسرافيل هم بيشتر فحشنامه است نه تحليل سياسى. سلطنت محمد على شاه را حركت مسلحانه داخلى و توافق مساعد سياست خارجى برانداخت. به همين دليل براى پادشاهى كه بر اصول مشروطگى و قانون اساسى ياغى شده بود و سزاوار محاكمه و كيفر جزايى بود – سالى يكصد هزار تومان مواجب مقرر داشتند و به سلامت روانهاش كردند. حكومت موقت و مجلس عالى كه پس از خلع او از سلطنت به وجود آمد، مطلقاً قدرت ترديد و چون و چرا نداشت.
در همان امتداد تاريخى – يادداشتهاى روزانه محمد ولى خان سپهدار تنكابنى (سپهسالار اعظم بعدى) فرمانده اردوى شمال، از زمان حركت به سوى پايتخت و فتح تهران (جمادى الثانى 1327) با تاريخ مشروطيت ارتباط دارد.[20] بخش مقدماتى اين يادداشتها حاوى اطلاعات بصيرانه نظامى است. سردار تنكابنى سابقه جنگى داشت و نوشته او درباره آرايش رزمى فتح تهران منبع معتبرى به شمار مىآيد. يادداشتهاى على ديوسالار (سالار فاتح) فرمانده اردوى برق كه در آن حركت مشاركت داشت، مكمل آن است.[21]
خلع محمد على شاه و تشكيل حكومت موقتى آغاز تحول سياسى است. كميسيون عالى منعقد مىگردد، انتخابات مجلس دوم انجام مىگيرد، و سلسله حوادث بسيار مهم و سياسى در پى مىآيد همراه دستهبندىهاى فرقهاى و تجديد صحنههاى توطئه و ترور. يادداشتهاى سپهسالار به عنوان يكى از دو رئيس حكومت موقت و رئيسالوزراى بعدى، از منابع تاريخ سياسى اين دوره است. با حدت گرفتن حوادث – دامنه سخن نويسنده گسترش مىيابد و در بيان عقيدهاش معمولاً صراحت دارد. مىنويسد: يكى از گرفتارىها و علل ضعف حكومت مركزى، داعيه سركردگان بختيارى بود كه «دلشان سلطنت عشايرى مىخواست» نه قوام دولت. سران بختيارى به خود او آشكارا گفته بودند: راهكار اين است كه «قسمت جنوب را به ما بختيارىها بدهند كه تمامى حكومت با آنها باشد». به علاوه، سالى يكصدهزار تومان از خزانه مملكت به آنها برسد كه خرج نگاهدارى هزار سوار بختيارى در پايتخت كنند، و در واقع پايتخت را زير نگين خويش داشته باشند. (ص 48 – 47). صاحبنظرى در حاشيه افزوده: «اصلاً رمز مخالفت بختيارىها با حكومت مركزى همين بود كه مىخواستند خودمختارى عشايرى كسب كنند».[22] به حقيقت، انگيزه واقعى بختيارىها در مشاركت حركت مسلحانه مليون همين بود، نه اعتقاد به مشروطگى و تأمين حقوق سياسى مردم.
به عقيده سپهسالار از بدبختىهاى ديگر مملكت، بىاعتقادى ناصرالملك نايبالسلطنه سست عنصر است. درباره او مىنويسد: «ماشاءالله، نه غيرت ملى دارد، نه مذهبى، نه آبى. نه خاكى. پول بسيار گرفته و دارد، مىگويد مىروم اروپا، راحت مىكنم. چنانچه چند بار به بنده گفت: اين مملكت اگر به دست روس و انگليس باشد آسودهتر نمىشود؟ و [آيا] بهتر نيست؟ و بنده تقبيح كردم». او به هر حال به فكر فرار از مملكت مىباشد (ص 56). نويسنده از گروههاى سياسى، احزاب و عناصر افراطى كه «مايه برهم زدن مشروطه» گشتند و «مجلس سابق را به باد داده بودند» صحبت مىكند.
سپهسالار يادداشتهاى روزانهاش را بر حاشيه چند كتاب نگاشته، و گردآورنده آنها را به دقت تنظيم نموده است. اينكه به ملاحظاتى «بعضى اسامى يا كلمات» را حذف و جاى آنها را نقطهچين كرده، روش نادرستى است حتى اگر آن كلمات ناسزاگويى باشد و هويت آن كسان مشخص. به هر حال، ناشر يادداشتها روش كار خود را صادقانه گفته نه در متن قلم برده و نه نكتهاى را موذيانه از قلم انداخته. او مجموع نوشتههاى سپهسالار و ديگر اسناد تاريخى وى را به كتابخانه مجلس سپرده كه هم محفوظ بمانند و هم «رجوع به اصل آنها براى علاقمندان» امكان داشته باشد. صداقت و امانت علمى او را در ساير متصديان نشر اسناد و خاطرات اين دوره سراغ نداريم.
* * *
آثارى كه به عنوان تأليفات نهضت مشروطيت مىشناسيم، خواه مدونات عمومى خواه رسالات موضوعى، به هيچ وجه تحقيقات ممتازى نيستند مگر دو اثر: تاريخ هجده ساله آذربايجان و تاريخ مشروطه ايران هر دو نوشته احمد كسروى. كتاب اول در موضوع خود معتبر و قابل استناد است. البته، از زمان نگارش آن مدارك تازهاى انتشار يافته كه در اصلاح و تكميل آن به كار مىخورند. تاريخ مشروطه ايران هم از نظر تاريخ عمومى وقايع تحقيق مضبوط سودمندى است. با توجه به اسناد داخلى و خارجى و مجموع نوشتههاى فراوانى كه از آرشيوهاى خصوصى در اين مدت به دست آمده – الزاماً بايد در مفروضات تاريخى و در چگونگى سلسله حوادث تجديد نظر نمود، و مباحث نوى در معيارهاى تاريخ نويسى جديد افزود. اين نكتهها غير از اين است كه يكى بگويد: «اجتهادات مرحوم كسروى و سياست بافى او… لااقل سه ربع كتاب او را سست و دور از حقيقت ساخته». اين داورى نسنجيده و غيرعلمى است.[23] به حقيقت، انگيزه او در تخطئه و بىاعتبار جلوه دادن كتاب كسروى، انتقادهاى مؤلف است بر اعمال خود او. معدود افرادى هم هستند كه در تخطئه هر اثرى كه بر كارنامه تقىزاده ايراد جدى گرفته باشد، به جاى بحث و انتقاد منطقى به شيوه رذيلانه دست بردهاند. شرافت علميشان در اين حد است كه در نشريه خود موذيانه نامههاى ساختگى آلوده به دشنام، با امضاهاى مجعول چاپ بزنند. آن آثار تأثير خود را در تاريخ افكار گذاردهاند، آن افراد «ريگ ته جوى بماندند». بارى، نه اجتهادات كسروى سه چهارم كتاب او را مىسازد، و نه همه تفسيرهاى او بىمايه است. به هر حال، مدعى خود مىتوانست وقايع نامه ساده صحيحى بنويسد يا مطالب «دور از حقيقت» كسروى را تصحيح كند. از او اثر بكر و معتبرى در حركت مشروطه خواهى نمىشناسيم. كسروى در تاريخ مشروطه محقق و دانشمند بود و فضيلت حق تقدم از اوست.
ساير كسانى كه چيزهايى درباره حركت مشروطه خواهى نگاشتهاند، نه مورخ حرفهاى بودند و نه دانش تاريخى عميقى داشتند. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، نوشته مهدى ملكزاده، عارى از اعتبار علمى است. در مقدمه مىآورد: «متجاوز از يك قرن است كه تاريخ از دايره افسانه سرايى و داستاننويسى قدم بيرون نهاده… افسانهنويسان و داستان سرايان مقام خود را به علما و دانشمندان واگذار كردهاند». مىدانيم كه تفكيك تاريخ از افسانه كار امروز و ديروز نيست، بلكه باز مىگردد به زمان پوليبيوس و پيش از آن. باز در مقدمه گويد، «امروز كسى مىتواند قلم در دست گيرد و تاريخ بنويسد كه در فلسفه و معرفتالروح و معرفتالاجتماع متبحر باشد، و از تحولات سياسى و اجتماعى ملل … اطلاع كامل داشته باشد». با اين معيارها مؤلف پزشك ما چگونه جرأت فرموده كه يكهزار و هفتصد صفحه كاغذ سياه كند. او نگارش تاريخ مشروطيت را «وظيفه ملى» خويش دانسته تا لغزشها و خطاهاى تاريخى ديگران را تصحيح كند. در اداى اين تكليف وجدانى، هر چه خواسته از آثار همان نويسندگان و كتابهاى خاطراتى كه تا زمان او انتشار يافته بود، برداشته و بدون ذكر مأخذ در كتاب خود گنجانده، و مقدار فراوانى هم مجعولات و تصورات شخصى و لفاظى بر آنها افزوده است. اثرى به وجود آورده آكنده از افسانه و گزافهگويى و تحريف وقايع و قضاوتهاى نادرست تاريخى. نويسنده پاىبند امانت علمى هم نيست، گرچه در اين شيوه ناستوده او تنها نيست. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران اثر نامعتبرى است كه قابل استناد نمىدانيم.
حركت مشروطهخواهى در چند ايالت و ولايت موضوع چند رساله است كه هيچ يك اصالت تحقيق تاريخى ندارد. قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، نوشته كريم طاهرزاده بهزاد (1334) اثر كممايه تبليغاتى است. او يكى از پادوهاى تاريخپردازى بود. در احوال بعضى افراد ممكن است نكتههاى درستى (كه بىگمان تقريرات ديگرى است) در آن يافته شوند. اما چون مأخذ آنها مشخص نگشته، بر صحتشان هميشه نمىشود حكم كرد. مقدمه رضازاده شفق استاد فلسفه دانشگاه بر اين اثر، به پشيزى نمىارزد. ساير آن آثار عبارتند از: قيام آذربايجان و ستارخان، نوشته اسماعيل اميرخيزى (1339)؛ گيلان در جنبش مشروطيت، نوشته ابراهيم فخرايى (1352) – شايد يك بار به خواندن بيرزند. اما نبايد انتظار كشف مطالب تاريخى مهمى را داشت.
[1] . تنها مدارك آرشيو آلمان را از 1880 تا 1935 كه به تصرف و ضبط متفقين درآمد، به چهارصد تُن برآورد كردهاند (.T.L.S مورخ 15 فوريه 1968).
[2] علاوه بر اسناد گوناگون سياسى، سلسله گزارشهاى مأموران كنسولى حاوى اطلاعات فراوان محلى و فعاليت بازرگانى و اقتصادى مىباشد كه منبع مهم مطالعه تاريخ اقتصادى است. مجموعههايى از اين مدارك منتشر شده.
[3] . ارزشمندترين خاطرات سياسى كه از اين دوره مىشناسيم، خاطرات محمودخان احتشامالسلطنه دومين رئيس مجلس است. ديگر آثار معتبر در اين سلسله مدارك عبارتند از: يادداشتهاى على خان ظهيرالدوله به ضميمه اسناد رسمى، مجموعه اسناد خطى ميرزا فضلعلى آقا شامل يادداشتها و گزارشهايى درباره چند حادثه سياسى به علاوه نامههاى طالبوف؛ برخى مدارك و مكاتبات ثقةالاسلام تبريزى؛ سرگذشت شخصى حيدرخان كه فقط بخشى از آن انتشار يافته و مطالب آن صحيح است. ساير خاطرات و نوشتهها به درجات از اهميت تاريخى كمترى برخوردارند. شرح و ارزشيابى همه آن آثار و مجموعههاى اسناد و مدارك خواهد آمد.
[4] . انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى، مقدمه
[5] . مجله سخن، فروردين 1346.
[6] . رساله درباره سيد جمالالدين اسدآبادى، نوشته دكتر هما ناطق كه به زبان فرانسوى انتشار يافته (پاريس، 1969) تحقيق معتبر، بكر و اصيلى است.
[7] . اين معنى را اينجا هم تكرار كنيم كه هيچ سهمى در ترقى فلسفه حكومت نداشتهايم، همچنان كه در تفكر مدنى و اخلاق و رفتار مدنى به مقام شايستهاى دست نيافتهايم. مدونات سياسى كلاسيك ما از سياستنامهها و نصايحالملوك و غيره – كه بر پايه مطلقيت و عبوديت ريخته شدهاند – در جنب تعقل سياسى يكسره بىمقدارند
[8] . او ساليان پيش گفته بود: «رنسانس، پله اول بحران در غرب است… بحران غرب از زمانى شروع شد كه گوته فاوست را نوشت (رستاخيز، شماره 548، صفحه 19). او چيزى از تاريخ فكر و رنسانس، يكى از بزرگترين حركتهاى تاريخ در دانش و هنر بشرى نمىداند. تربيتيافتگان ما از دانشگاههاى آمريكا در رشتههاى علوم انسانى از رده همين چيزنويسان بودهاند.
[9] مجله يغما، بهمن 1345، ص 69 آن مطلب درباره خاطرات روزانه اعتمادالسلطنه نوشته شده است
[10] . مقدمه زندگى نامه ثقةالاسلام تبريزى، ص 6.
[11] . اسناد مشروطه، گزارشهاى وكيلالدوله، ص 5.
[12] . مأخذ ما متنى است از نسخه عكسى موجود در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران كه دكتر هما ناطق در دسترس ما قرار داد. كتاب سودمند شريف كاشانى به عنوانى ديگر در اين اواخر به چاپ رسيد.
[13] . در تذكاريه رسمى جورج گراهام نايب كنسول انگليس چنين آمده: ميرزا يحيى ضمن صحبت طولانى خود در 26 ژوئن 1902 به آگاهى او رساند كه قضيه استقراض از روس كه «بدون رضايت ملت» انجام گرفته، در ميان طبقات مختلف هيجانى برانگيخته، دستههاى كوچكى در حال تكويناند، و اگر «اطمينان جانى» به دست آورند به اعتراض برخواهند خاست. برخى مخالفان يارى آلمان را مىجويند و پارهاى ديگر كمك انگليس را مىطلبند. در اين جهت ميرزا يحيى افزود، او «خوشوقت مىشود كه وسيله رساندن هر پيغام يا هر اطمينانى از جانب اين سفارت براى آن دسته باشد». صوابديد گراهام اين بود كه تا بازگشت مظفرالدين شاه از سفر فرنگ، هيچ حركت اعتراضى صورت نگيرد. او هم تأييد كرد. (انگليس، تذكاريه جورج گراهام، 27 ژوئن 1902 مطابق 20 ربيعالاول 1320).
[14] . ظهيرالدوله شعرى هم در ويران شدن مجلس ملى سروده. (نسخه عكسى كتابخانه مركزى دانشگاه)
[15] . دسترسى به مجموعههاى اسناد و نوشتههاى ميرزا فضلعلى آقا را مديون نوه او آقاى دكتر محمد على مولوى هستم كه آنها را در اختيار من قرار دادند.
[16] . يادداشتهاى تاريخى مستشارالدوله، مجموعه اول، به كوشش ايرج افشار، 1361
[17] . خطابه تقى زاده مشتمل بر شمهاى از تاريخ اوائل انقلاب و مشروطيت، 1338 شمسى
[18] . كار تقىزاده در شوراى امنيت محدود بود به خواندن يك خطابه ساده كه متن آن را يك حقوقدان انگليسى تهيه كرده بود. مضمون خطابه از نظر حقوقى و سياسى هم چندان قوى نبود. به علاوه، او در فن جدل مجامع بينالملل ناتوان بود و قابليتى نداشت. وانگهى، به هيچ زبان خارجى چنان تسلطى را نداشت كه به مباحثه و جدل سياسى برآيد. به خلاف او حسين علاء، وقتى كه دنباله آن قضيه به شوراى امنيت در نيويورك كشيد – در مناظره و جدل با نماينده شوروى درخشان بود و تأثير بينالمللى گذارد. او هيچ ادعاى بىوجهى هم نكرد، و كسى را هم به استخدام خويش درنياورد كه برايش تبليغات كند. آن اشارات كوتاهى است به آن حديث مفصل كه ضمن مقاله ديگرى (در مقالات تاريخى، چاپ اول، 1352) توضيح بيشترى دادهايم.
[19] . اسنادى از فعاليتهاى آزاديخواهان ايران در اروپا و اسلامبول، 1359.
[20] P . يادداشتهاى محمد ولى خان تنكابنى سپهسالار اعظم، به كوشش عبدالصمد خلعتبرى، 1328.
[21] . يادداشتهاى تاريخى على ديوسالار، 1336.
[22] آن عبارت را كريم كشاورز در حاشيه نسخه چاپى يادداشتهاى سپهسالار نوشته، و من از آن نقل كردم.
[23] خطابه حسن تقى زاده…، ص 57.