ستایش از فکر تاریخی / مراد فرهادپور
به بهانه تجديد چاپ كتابهاى فريدون آدميت
فريدون آدميت يكى از معدود كسانى بود كه من در جوانى به راستى مشتاق ملاقات و بحث و گفت وگو با او بودم. جايگاه او در تاريخ نويسى معاصر منحصر به فرد است و نيازى به تاييد ندارد. او شايد تنها كسى بود كه مىتوانست هنر و ذوق نوشتن و خواندن تاريخ (از سياست تا زندگىنامه) را، كه در كشور ما اكنون قرنهاست هواخواه و خواننده اى ندارد، احيا كند – همان كارى كه در مغرب زمين، از زمان توسيديد تا به امروز، يكى از محملهاى اصلى خلاقيت ادبى، طنز اجتماعى، تفكر فلسفى و مبارزه سياسى بوده است. سرنوشت سياسى و ادبى او خود گواهى است بر آشفتگى موجود در وضعيت و خاطره تاريخى ما. اين نوشته بخش كوتاهى است از مقالهاى به نام «پروبلماتيك غربزدگى» كه گويا قرار بود در اواسط دهه 1360 نوشته شود، اما همچون بسيارى ديگر از «مقالات» آن دوره، ناتمام و نانوشته باقى ماند. خواندن رساله كوتاه آدميت به نام آشفتگى در فكر تاريخى انگيزه اصلى من در نگارش اين مقاله بود.
م. ف. فروردين 1387
آشفتگى در فكر تاريخى رساله اى كوتاه اما سرشار از بصيرتهاى هوشمندانه و تيزبينى هاى طنزآميز، و بيانگر دانش گسترده او از تاريخ معاصر ايران است. نظم فكرى او در ديگر آثارش نيز نقطه مقابل انبوه خاطرات تاريخى منتشر شده در دوره اخير است كه به عوض فكر يا نظم تحقيق، انباشته از خاطرات شفاهى پراكنده و حدسها و شنيده هاى بى سروته اند.
نقد فريدون آدميت از نظريات آلاحمد درباره غربزدگى – علىرغم خصلت جدلىاش – جوهر واقعى اين نمونه از پروبلماتيك غربزدگى و همچنين فقر و شلختگى نظرى و تناقضات آن را به صورتى فشرده و موجز بيان مىكند. او خود معترف است كه به هيچ وجه قصد نداشته آثار آلاحمد – غربزدگى و در خدمت و خيانت روشنفكران – را به تفصيل مورد بحث قرار دهد، بلكه هدف اصلىاش روشن ساختن آشفتگى در فكر تاريخى و بررسى نمونههايى از بروز اين آشفتگى بوده است.[1] روش اصلى آدميت تشريح حقايق تاريخى و توضيح اهميت و معناى آنها به شيوهاى عقلانى و به دور از تعصب است. او مىكوشد تا از اين طريق، ناسازگارى تفاسير و سخنان آلاحمد – و چند نويسنده ديگر – با حقايق تاريخى را نشان داده و كلىگويىها، تناقضات و ابهامات موجود در نوشتههاى آنان را آشكار سازد؛ و در اين كار نيز اساساً موفق است. نقد او به ظاهر صرفاً مبتنى بر تجربهگرايى تاريخى است. اما «گفتوشنود» او در واقع در دو سطح متمايز صورت مىپذيرد. او نخست معناى واقعى مفاهيمى چون «معنويت شرق»، «هنر بدوى و ناب آفريقا» و تلاشهاى «هيدگرمآبانه» براى تقديس آسيا را روشن مىسازد و به اين نكته نيز اشاره مىكند كه اين تلاشها خود بر كاربرد مفاهيم فلسفه و انديشه غربى استوارند. آدميت با ديدى باز و برى از كوتهبينى «برخورد تمدنها و متأثر شدن و نفوذ فرهنگها در يكديگر» را مىپذيرد. اما در عين حال نشان مىدهد كه دوگانگى شرق معنوى در برابر غرب مادى و ماشينى فقط حاصل تعصب و خامانديشى است. نويسنده كتاب غربزدگى از رواج «كالاى معنوى شرق و آسيا» در غرب سخن مىگويد و با اين كار علاقه خود به «صادرات معنوى» و سطحى بودن شناخت خويش از غرب را عيان مىسازد، زيرا به قول آدميت «غذاى هندى خوردن و بيتلبازى را با ذات فرهنگ غربى يكسان مىشمارد.» هر چند در اينجا گناه اصلى به گردن او نيست، زيرا اگزيستانسياليسم آبكى و دست چهارم مورد توجه او و ديگر طرفداران «عرفان و معنويت آسيايى» خود چيزى همرديف خوردن «غذاى هندى و بيتلبازى» است.
آدميت در ادامه بحث خود به تشريح و دفاع از عقلگرايى تمدن غرب و تأثير آن بر حكمت سياسى غرب مىپردازد؛ و اين دفاع در واقع تشكيلدهنده دومين سطح «گفت و شنود» اوست. البته اين حكمت سياسى عقلانى و نتايج نظرى و عملى آن خود يكى از سرچشمههاى اصلى ظهور همان آرمانهاى انسانى و عدالتخواهانهاى است كه در مركز انديشه غربستيزانى چون آلاحمد جاى دارند. بيان آدميت از سنت عقلگراى غرب بسيار كوتاه و مختصر است، اما علىرغم اين اختصار – يا شايد دقيقاً به خاطر آن – «صلابت» تفسير او از سياست و عقلانيت غربى، نشانه محدوديت نقد اوست. اين محدوديت بر نقد گزنده او از آلاحمد و ديگران تأثير گذاشتن و در نهايت تشخيص بنيان اصلى نظريات آنها – يعنى همان پروبلماتيك غربزدگى – را دشوار يا حتى ناممكن مىسازد. آدميت با تأكيد گذاردن بر انديشه عقلانى يونان، ديگر اركان مدنيت غربى، نظير سنت يهودى – مسيحى و تفكر تاريخى برخاسته از آن را ناديده مىگيرد. حتى در محدوده ميراث يونان نيز تأكيد يك جانبه بر عقل ضرورتاً به ناديده گرفتن نقش عظيم تراژدى و جهانبينى تراژيك منجر مىشود. البته موضوع بحث آدميت ريشهها و مبانى تاريخى مدنيت غربى نيست و در هيچ جاى رساله وى نيز از يونان يا مسيحيت سخنى در ميان نمىآيد؛ اما تفسير او از عقل به صورت ضمنى همه اين مسائل را دربر مىگيرد، زيرا اين تفسير به تمامى بر سنت روشنگرى و برداشت عصر روشنگرى از عقل استوار است. براى فيلسوفان عصر روشنگرى و به تبع آنها براى آدميت، عقل مفهومى مثبت و برى از هر گونه تضاد درونى است. آنان تناقضات درونى هر گونه تفكر عقلانى و سويههاى منفى عقل روشنگرى يا به عبارت ديگر «ديالكتيك روشنگرى» را ناديده مىگيرند. هگل حركت پر اُفت و خيز عقل در تاريخ را به شكلى گويا بيان مىكند. اما حتى فلسفه او نيز – كه در نهايت با تأكيد گذاردن بر «معرفت» مطلق به مفهومى مثبت و غيرانتقادى از عقل انجاميد – فقط شاخهاى از يك سنت يا نگرش كلىتر است؛ نگرشى كه به پيروى از لوسين گلدمن مىتوان آن را «بينش تراژيك» ناميد. در متن همين بينش است كه به گفته گلدمن الهيات و فلسفه به يكديگر گره مىخورند و تجربه تعالى (transcendence) حقيقت و حضور عنصر جاودانه در زمان، تفكر و كنش تاريخى را به امرى تراژيك بدل مىسازد. عقلانيت نهفته در اين بينش تراژيك (يا پيچيده و پر تناقض)، عقل ابزارى، روشن و يكپارچه فلسفه روشنگرى را پشت سر مىگذارد.
براى كسانى كه شاهد فروپاشى عقل روشنگرى و تبديل آرمانهاى آن بر ضد خود بودند، دستاوردهاى سياسى و فنى عصر روشنگرى، علىرغم همه ارزش و اهميت آن، به نحو دردناكى ناكافى است؛ و خوشبينى، ترقى و روشنى آن در سايه تاريك آشويتس و گولاك طنزى تلخ و دهشتناك را تداعى مىكند. فقدان همين بينش تراژيك است كه تيزبينى انتقادى كسانى چون آدميت را به نوعى سادهپندارىِ يكسويه نزديك مىكند. عقل ابزارى نه فقط از درك و در نتيجه انتقاد از واقعيت موجود عاجز است، بلكه از تشخيص تضادها نيز سر باز مىزند و گاه حتى زمينه را براى وقوع فاجعه آماده مىكند. عملكرد «ميانهروهاى عاقل» آلمان پيش از پيروزى نازيسم خود گواه اين حقيقت است (هر چند عملكرد ليبرالها و ميانهروهاى جمهوريخواه اسپانيا و مبارزه آنها با فرانكو نشان مىدهد كه اين نوع پيروى از عقل و برخوردارى از خِرد سياسى همواره مترادف با انفعال و سادهانديشى نيست). عقل ابزارى نه فقط محاط بر واقعيت نيست بلكه ابزار تجديد توليد واقعيت و يكى از اجزاء و مكانيسمهاى درونى نظام موجود است و از اين رو نه فقط به شناخت و نقد واقعيت يارى نمىرساند بلكه خود عملاً به صورت حجابى عمل كرده و جنبههاى غيرعقلانى و غيرانسانى واقعيت موجود را توجيه مىكند.
بازگرديم به آدميت و تفسير او از عقل غربى، او از مترقى بودن سياست عقلى مغرب زمين سخن مىگويد. اما كاربرد اين دو واژه، يعنى عقل و ترقى، در كنار هم گوياى نگرش و نظام ارزشى خاصى است. نويسنده علىرغم دفاع و ستايش هوشمندانهاش از جامعه و حكمت سياسى غرب، خصلت تراژيكِ تاريخ و عقل غربى را كه از قضا سرچشمه قدرت و زيبايى و همچنين دهشت و تاريكى روح غربى است، ناديده مىگيرد و در نتيجه مفهوم قرن هجدهمى «ترقى» جانشين آن مىشود. گفتن اينكه «هيچكس عقل غربى را كامل و برى از كاستى نمىداند» عملاً بحث را تا حد چانه زدن پايين مىآورد. به علاوه، برخلاف تصور آدميت، از ديد كارشناسان علوم اجتماعى هيچ «معمايى» در كار نيست و همه مسائل به لطف «ترقى» علم حل خواهد شد. در هر حال، مىتوان، با استفاده از{P . «البته مسئله بزرگ و پيچيدهاى كه مدنيت انسانى با آن مواجه گشته اين است كه تناسبى ميان دانش و فن طبيعى و به كار بستن نتيجههاى آن از يكسو و ترقى علوم اجتماعى براى حل مسائل ناشى از پيشرفت علم طبيعى از سوى ديگر، حاصل نشده است. همچنين آنچه به عنوان تمدن غربى شناخته شده، كژىها و كاستىهاى فراوان دارد. به هر صورت، حل آن “معما” و دفع اين كژىها الزاماً عقلانى است. اگر عقل فروماند، بقيه حرف مفت است.»
عبارات و مفاهيم خود فريدون آدميت، بر اين حقيقت انگشت نهاد كه مشكل اصلى ما شرقيان نه «انديشه ترقى» و پيشرفت در فكر است و نه توسعه «عقل و علم و فن و كارشناسى»، بلكه مسئله اصلى ما دقيقاً همان «فقدان تفكر تاريخى» است كه به ما اجازه نمىدهد «با امر منفى سر كنيم» و توفانها و آشفتگىهاى تاريخ را حقيقتاً تجربه كنيم.