نگریستن به خود/ حسن قاضی مرادی

     تاريخ نوين ايران، تاريخ گذار از جامعه سنتى به جامعه متجدد، از دوره اصلاحات پيش از نهضت مشروطه آغاز شد و با پيروزى اين نهضت در نخستين مرحله، تثبيت گرديد. اين دوره، دوره نخستين خيزش ما براى دستيابى به حق تعيين سرنوشت سياسى، پيشرفت و ترقى اجتماعى بود. دقيقاً همين دوره تاريخى به عنوان طليعه عصر نو تاريخى است كه موضوع اصلى پژوهش‏هاى تاريخى فريدون آدميت قرار مى‏گيرد. تاريخ‏نگارى نوين ايرانيان، به ضرورت، در دوره پيش از نهضت مشروطه شروع مى‏شود. نخستين جلوه آن كتاب آئينه سكندرى نوشته ميرزا آقاخان كرمانى بود. تاريخ‏نگارى نوين، با پژوهش‏هاى تاريخى كسروى ادامه يافت. اما هر چند كسروى تاريخ‏نگارى نوين را پيش برد، يعنى به بازسازى عينى و دقيق و منصفانه رويدادهاى نهضت مشروطه پرداخت، اما روش تاريخ‏نگارى او چندان نوين نبود. (براى نمونه، چندان به استنادهاى دقيق تاريخى توجه نشان نمى‏دهد.) در پى او است كه بايد گفت نخستين انديشمندى كه تاريخ‏نگارى نوين را در ايران تثبيت كرد فريدون آدميت بود. او از موضع ترقى‏خواهى و دموكراسى‏طلبى به سنجش و نقد و نظر و عمل ما و رهبران فكرى‏مان در گذار به جامعه متجدد پرداخت. او تحقيق در تاريخ انديشه اين دوره را هدف خويش در نظر مى‏گيرد. تك‏نگارى‏هاى او در مورد آرا و انديشه‏هاى ملكم‏خان، طالبوف، ميرزا آقاخان كرمانى و فتحعلى آخوندزاده بيانگر تلاش او در تحقق اين هدف است. علاوه بر اين، او در زمينه‏ اى گسترده ‏تر ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران را مى‏نويسد. در عين حال، او براى اينكه ادراكى عينى از چگونگى و چرايى عقب‏افتادگى جامعه ما در اين مرحله گذار و به بيراهه افتادن‏مان به دست دهد تحقيق در انديشه‏ها را بر متن دگرگونى‏هاى همه جانبه جامعه بر مى‏رسد. براى نمونه اگر او به «انديشه ترقى» در عصر سپهسالار مى‏پردازد چگونگى بروز اين انديشه را در متن دگرگونى‏هاى همه جانبه جامعه در نظر مى‏گيرد. چنين مى‏كند تا بتواند تصويرى هر چه عينى‏تر از بازماندگى ما از قافله فرهنگ و تمدن نوين بشرى ارائه دهد. عصر گذار تاريخى‏مان را تا حدودى، همزمان با ديگر كشورهاى شرقى، از جمله مصر و عثمانى و هندوستان و ژاپن و…، شروع كرديم. رهبران فكرى ما، در اين نخستين تحرك تاريخى‏مان به سوى ترقى و آزادى، روشنفكران بودند. در آغاز در دهه‏ هاى پيش از نهضت مشروطه، تك روشنفكرانى در ايران و ديگر ملل شرق برآمدند كه پيدايش‏شان، در اصل، ناشى از نگاه به جامعه خود در آئينه فرهنگ و تمدن نوين غرب بود. آن نخستين تلاش تك روشنفكران ما چندان موفقيت‏آميز بود كه آنان توانستند به فاصله پانزده سال از جنبش تنباكو كه در آن نقش حاشيه ‏اى داشتند، به جايگاه رهبرى فكرى بزرگترين جنبش سياسى – اجتماعى تاريخ ايران تا آن دوره، يعنى نهضت مشروطيت، دست يابند. دقيقاً در راستاى به عهده گرفتن چنين نقشى بود كه آن تك روشنفكران در جهان روشنفكرى ملل شرق در آن دوره از اعتبار بسيار بالايى برخوردار بودند. اما اين نهضتى بود كه به دلايل بسيار داخلى و تأثير عوامل گوناگون خارجى نتوانست همچون جنبش‏هاى ترقى‏خواه و آزادى‏طلب ديگر ملل شرق به راه خود ادامه دهد و پس، به بن‏بست و شكست رانده شد. حدود نيم‏قرن پس از آن شكست بود كه روشنفكرى از سلاله همان روشنفكران صدر مشروطه با رويكردى انتقادى متكى به عقلانيت و روش علمى تاريخى و از موضع آزادى‏طلبى، انديشه جمهورى‏خواهى و دموكراتيسم سياسى – فلسفى به سنجش آن نخستين خيزش ما براى ورود به عصر نوين تاريخى خود نيز به سنجش نقادانه انديشه و فعاليت رهبران فكرى‏مان در آن خيزش پرداخت. با اين كار او مى‏خواست چگونگى و چرايى به بن‏ بست رسيدن اين نهضت در ايران را بكاود تا از اين طريق پرتوى بر راه برون‏رفت از اين بن‏ بست تابانيده شود. همين جست‏وجوى عالمانه، پيگير و روشنگرانه او بود كه سبب شد، از يك سو، هر پژوهشگرى كه به عصر گذار جامعه ايران مى‏پردازد، هيچ چاره‏اى از مطالعه آثار او نداشته باشد و از سوى ديگر، مغضوب حكومت‏ها شد. او ماندگار گوشه دنج تنهايى انديشه‏ ورزانه‏ اش شد. اما تا به آخر از موضع تفكر تاريخى و ارزش‏هاى سياسى – فلسفى ‏اش عقب ننشست. چنين شد كه اكنون دفاع از او دفاع از تاريخ‏نگارى نوين خودمان به عنوان يك ملت است. از او دفاع مى‏كنيم چون در آئينه آثار او مى‏توانيم خود را آشكارتر ببينيم و دريابيم.

      اما دفاع از تاريخ‏نگارى آدميت، همچون دفاع از نگريستن و دريافتن خودمان، لزوماً نقد او، به معناى ترفيع او – رفع كردن و اعتلا دادن – را دربر مى‏گيرد. در اين رويكرد نقادانه است كه ما در آئينه آثار او و به سهم آثار او، خود را تصحيح مى‏كنيم و پيش مى‏بريم. اين لزوم و آن ناگزيرى از مطالعه آثار او و غور در آنها براى هر پژوهشگر عصر مشروطه چه بسيار از اين پژوهشگران را به سوداى انتقاد و خرده گرفتن از او سوق داد. بر اين نظرم كه نقد او – به همان معناى ترفيع دادن – و نه خرده‏گيرى و تخريب او به عنوان فخر تاريخ‏نگارى نوين ما – دست‏كم – نيازمند، از يك سو، اتكا به تفكر تاريخى عميق‏تر و گسترده‏تر از او و از سوى ديگر مسلط بودن به روش تاريخ‏نگارى از جمله با استفاده از اسناد تاريخى معتبر تازه يافته‏اى است كه در اختيار او نبود. اگر اين نباشد پژوهشگران، بيشتر به دليل مخالفت با نگرش و تفكر تاريخى او و نتيجه‏گيرى‏هايش و خرده‏گيرى از او مى‏پردازند و به جاى نقد كردن برچسب‏هايى به او مى‏زنند كه از منظر نقد تاريخى مخدوش است. نمونه‏اش مواجهه ماشاالله آجودانى است؛ گزارش آدميت از آراى ملكم‏خان در كتاب مشروطه ايرانى كه تحليل او از انديشه‏هاى ملكم‏خان را – تلويحاً – افسانه‏پردازى مى‏خواند.

     آدميت در فصلى از كتاب فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت ايران كه به ملكم‏خان مى‏پردازد در بخشى با عنوان «عقايد سياسى» به آرا و انديشه‏ها و نه اعمال سياسى او مى‏پردازد. عمده اين بخش (صفحات 113 تا 146) به تفكر و عقايد سياسى ملكم تا پيش از سال 1300 ق اختصاص مى‏يابد. آدميت در صفحه 146 مى‏نويسد «اينك مى‏رسيم به مرحله بعدى تحول افكار ميرزا ملكم‏خان در بيان سلطنت مشروطه و حكومت پارلمانى». اما او براى سنجش «تحول افكار» ملكم در دوره انتشار روزنامه قانون و بعد فقط چهار صفحه (صفحات 146 تا 149) اختصاص مى‏دهد. او اگر در سنجش «تحول افكار» ملكم در اين دوره به «مرام آدميت» – كه نمونه‏اى از بروز تحول فكرى او است – مى‏پردازد به «مجامع آدميت» – كه معرف پراتيك سياسى و اجتماعى او است – توجهى نشان نمى‏دهد. نمونه ديگر اين كه اگر او در سنجش فعاليت دوره نخست ملكم به تحليل رساله‏هاى او مى‏پردازد اما به فعاليت عملى ملكم – كه فراموشخانه مهمترين جلوه آن بود – جز در قسمت «شمه‏اى از احوال ميرزا ملكم خان» نمى‏پردازد. اين ناشى از غفلت يا ناتوانى آدميت نيست. بلكه او در كتاب خود، فعاليت ملكم را در حوزه انديشه و نه عمل سياسى‏اش مى‏سنجد.

     از اين رو، وقتى آجودانى در نقد تحليل آدميت از آرا و انديشه‏هاى ملكم مى‏نويسد كه ايشان «سعى نكرده… ملكم را در آئينه تحولات دوره‏هاى مختلف زندگى‏اش، آنگونه كه مى‏انديشيد يا عمل مى‏كرد» ببيند و «بخشى از ميراث ملكم را به عنوان تماميت ميراث او در نظر گرفته و معرفى كرده» (مشروطه ايرانى، ص 286) انتقاد يكسر ناموجهى را مى‏پردازد. اولاً، سمت و سوى «سعى» نويسنده و پژوهشگر را خودش تعيين مى‏كند و نبايد به او تجويز كرد كه «سعى»اش چنين و چنان باشد. منتقد بايد كه سعى و تلاش به انجام رسيده نويسنده را نقد كند. ثانياً، آدميت، ملكم را در «آيينه تحولات دوره‏هاى مختلف زندگى‏اش» ديده است؛ و البته نه مطابق تجويزات آجودانى؛ بلكه در آن حوزه‏اى كه هدف بررسى‏اش قرار داده؛ يعنى در حوزه «عقايد سياسى» ملكم خان. ثالثاً، آدميت هرگز «بخشى از ميراث ملكم را به عنوان تماميت ميراث او» در نظر نگرفت. ايشان اگر به درستى اعلام كرد كه ملكم در مرحله نخست فعاليت خود مطابق با الگوى «اخذ تمدن فرنگى بدون تصرف ايرانى» مى‏انديشد در صفحات 120 و 121 همان كتاب نوشت ملكم در دوره بعد فعاليت‏اش در اين دريافت خود تجديدنظر كرد: «اين نكته بسيار شايان توجه است كه ملكم با وجود اينكه سراپا شيفته تمدن غربى بود اعتقاد داشت كه اخذ آن مستلزم تقليد تمام رسوم و آئين اروپايى نيست بلكه بايد فقط در تحصيل آن قسمت از تمدن فرنگى كوشا باشيم كه لازمه ترقى حقيقى است. در رساله نداى عدالت كه در لندن به طبع رساند، مى‏نويسد: «كدام احمق گفته است كه ما بايد برويم همه رسومات و عادات خارجه را اخذ نماييم؟ حرف جميع ارباب ترقى اين است كه… اصول ترقى را چه…». آجودانى جنبه‏هاى مختلف تاكتيك ملكم در جلب روحانيت مترقى به برنامه مشروطه‏خواهى را همچون تحول فكرى او مى‏سنجد؛ آدميت اما چون اين تاكتيك را جزو نظام انديشه سياسى ملكم نمى‏داند، مطابق با هدف بررسى خود، توجه چندانى به جنبه‏هاى مختلف اين تاكتيك نشان نمى‏دهد. اين نظر ايشان است كه اين نوع تاكتيك‏ها جزو شيوه‏هاى اجراى برنامه سياسى ملكم بوده است. منتقد تحليل آدميت برحق نيست بگويد چرا ايشان به تحليل هم فعاليت نظرى و هم فعاليت عملى ملكم نپرداخته است، يا چون به تحليل اين هر دو جنبه نپرداخته پس نه «تاريخ‏نگار» بلكه «افسانه‏پرداز» است. او فقط حق دارد ثابت كند آنچه ايشان جزو فعاليت عملى ملكم در نظر گرفته و به واسطه هدف تحقيق خود به آن نپرداخته، جزو فعاليت نظرى او است. اما آجودانى نه فقط آدميت را افسانه‏پرداز مى‏خواند بلكه ايشان را متهم مى‏كند كه در ارجاع به اسناد تاريخى امانت را نيز رعايت نمى‏كند. (مشروطه ايرانى، ص 289) و چرا؟ به اين دليل كه در متن پيشين كه از رساله نداى عدالت است آدميت بخشى از گفته ملكم را حذف كرده است. اصل نوشته ملكم اين است: «حرف جميع ارباب ترقى اين است كه احكام دين ما همان اصول ترقى است كه كل انبيا متفقاً به دنيا اعلام فرموده ‏اند و ديگران اسباب اين همه قدرت خود ساخته‏اند. ما هم به حكم عقل و دين خود بايد خود همه اصول ترقى را چه…». در اينجا ملكم ادعايى را مطرح مى‏كند كه فقط يك ادعا باقى مى‏ماند. اين ادعا جزو تاكتيك جلب روحانيت به برنامه سياسى‏اش بود و ملكم به آن اعتقاد نداشت؛ يعنى جزو نظام انديشه سياسى او نبود. آدميت نيز كه در تحليل خود نشان مى‏دهد چنين نظرى در مورد اين ادعاى تاكتيكى دارد مطابق با هدف تحليل خود، اين بخش از گفته ملكم را در استناد خود به رساله نداى عدالت حذف مى‏كند.

      بزرگداشت آدميت، نقد او به معناى ترفيع او است. چنين نگرشى به او است كه سبب مى‏شود، به سهم آثار او، خود را با هدف نقد خويشتن و نه خود – ويرانگرى، بنگريم. بى‏اعتبار كردن او، جنبه‏اى از بى‏اعتبار كردن خودمان به عنوان يك ملت است.