طرخی نو در اندیشه های تاریخی و شیوه های تاریخ نگاری/ دکتر حسینعلی نوذری
تأملى در رويكرد روش شناسيكِ تحليلى – انتقادى و
پاراديمِ تحقيقى – پژوهشى در آثار دكتر فريدون آدميت
1. فريدون آدميت بى شك چنان كه خود تصريح كرده است، بنيانگذار پژوهش علمى در حوزه سترگ تاريخنگارى است؛ حوزه اى كه متأسفانه همواره تا بوده و هست اسير چنبره تطاول تاريخ نويسان حكومتى و رسمى از خُرد و كلان، آيينى و ايدئولوژيك، قدرتمدار و ثروت پيشه بوده است؛ هم از اينروست كه هيچگاه اجازه و مجال به تاريخها و تاريخنگارىهاى غيررسمى و غيردولتى و ناهمنوا نداده و نمىدهد و تاريخنگارى واقعگرا و علمى و انتقادى را برنمى تابد و همواره آن را به حاشيه رانده و مىراند. آدميت با بهره مندى از روش شناسى نظاممند و متدولوژى علمى مبتنى بر اسناد و مدارك معتبر و فاكتها يا امور واقع مسلّم و ترديدناپذير، حوزه ديرپاى و سنتىِ تاريخنگارىِ روايى و نقلى را از قالبهاى كهن و كلاسيك و سنتهاى دستوپاگير آن رها ساخت و باب تازهاى را در اين عرصه به روى دانشجويان، دانش پژوهان، علاقهمندان تاريخ و استادان و تاريخنگاران گشوده است. با تتبع و تحقيق در آثار عديده وى به درستى مىتوان او را آغازگر و مُبدع و مبتكر تحقيق علمى و روش شناسيك در زمينه «تاريخ سياسى معاصر ايران» ناميد كه به گفته وى، آن را «براساس مدارك اصيل و اسناد دولتى» بنا نهاد (آدميت، 1385 – الف، ص 5).
2. آدميت در امر سترگ تاريخنگارى ضمن توجه به سنتهاى عديده مستقر و جاافتاده و پارادايميكِ تاريخنگارى و كنكاش در روش شناسىهاى متنوع، هيچگاه خود را به روشها يا سنتهاى خاصى ملزم و مقيد نمىدانست؛ به ويژه از هر گونه سنتهاى غيرعلمى و رويكردهاى غيرانتقادى در تاريخنگارى پرهيز و ابا داشت. شاهد مدعا تصريحى است كه در پيشگفتار كوتاه ولى بسيار روشنگر خود بر كتاب اميركبير و ايران (1385 – الف) آورده است كه «اين كتاب سرگذشت نگارى به سنت مورخان ما نيست.» و يا تعبير كنايهآميز و طنزآلود اما تلخى كه در ديباچه جلد دوم ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران يعنى در كتاب مجلس اول و بحران آزادى (بىتا) آورده است در خصوص روش تاريخنويسى با ابتناء بر اسناد رسمى خارجى و اعتبار آنها به عنوان منبع درجه اول يا مأخذ درجه دوم يا درجه سوم تاريخ؛ اينكه در چه مواردى مىتوان از اسناد مذكور به عنوان منابع سه گانه استفاده كرد؟ :
«جواب دقيق اين مسأله باطل مىگرداند دو نظرى كه در ميان چيزنويسان غيرمتخصص ما رايج است: يكى آنكه هر چه در آن مدارك آمده اعتبار تاريخى دارد؛ ديگر آنكه مطالعه اسناد خارجى از اصل گمراهكننده و بىفايده است. هر دو نظر نسنجيده و غلط است. بايد دانسته شود كه مدارك موجود در آرشيوهاى خارجى از نظر اصالت و اعتبار تاريخى يكدست نيستند. معتبرترين آنها عبارتند از: مذاكرات كابينه دولتها در تعيين مشى سياسى؛ دستورنامههاى صادر شده به نمايندگان سياسى؛ گزارشهاى همان نمايندگان… و نامههاى رسمى متبادله. تحليل سياست خارجى كه پايهاش بر اين سلسله اسناد استوار نباشد، ذاتاً نمىتواند از اعتبار كامل تاريخى برخوردار باشد.
اما در جهت ديگر، ارزش تاريخى گزارشهاى رسمى مأموران خارجى به عنوان منبع آگاهى حوادث داخلى، به درجات محدود است. مأخذ اين نوع گزارشها معمولاً اطلاع مستقيم مأموران سياسى نيست، بلكه به مأخذ گزارشگران محلى و ساير منابع كسب خبر تدوين گرديده. اينگونه اخبار ممكن است درست باشند يا نباشند، يا بخشى از آنها راست باشد و بخش ديگر شايعه بىمعنى. از اينرو گزارش وقايع نمايندگان سياسى هميشه معتبر نيست. در سنجش آنها نقد تاريخى و مطالعه تطبيقى با ديگر مدارك پيش مىآيد. به علاوه برداشت كلى و تفسير آنها از سير حوادث ممكن است دقيق نباشد، گرچه تأثير آن در تعيين سياست خارجى انكارناپذير است. اينجا تفكيك گزارش وقايع مأموران سياسى از تفسير وقايع لازم مىشود. تجزيه آن در مسئوليت مورخ است تا بتواند استقلال رأى خود را در هر قضيهاى ملحوظ بدارد» (آدميت، بىتا، صص 18 – 19).
در گزارههاى فوق هر گونه پايبندى به مطلقها و قائل شدن اعتبار هميشگى و قطعى يا برعكس هر گونه نفى دربستِ فاكتها، اسناد و مدارك خارجى به صورت دو نظر رايج در ميان «چيزنويسان غيرمتخصص» از سوى آدميت مورد تعريض قرار گرفته است، همان «چيزنويسانى» كه پروفسور رانلد فيلد اتكينسون از آنان با عنوان «تاريخنويسان چسب و قيچى» ياد مىكند (اتكينسون، 1379، ص 31) و طى سه دهه اخير در جامعه ما نيز به وفور چون علف هرز و آفت در مزرعه تاريخ سر برآوردهاند.
3. از بسيارى جهات وى را بايد نسبت به رويكردها و سنتهاى كهنه و پوسيده تاريخنگارىِ گيج و گول كه جز تحكيم مبانى سلطه قدرتها و استبدادها و مطلقههاى حاكم و انباشت انبان ثروتمندان و قدرتمداران و مشروعيت بخشيدن به تزويرگران و عوامفريبان رسالت و كار ويژه ديگرى براى تاريخ و مورخ نمىشناسند، كافر و ملحد دانست. آرى كفر و الحاد او به اين قبيل تاريخنويسىها و قصهپردازىها و نقالىها و روايتهاى مشروعيتبخشِ شبهاى طولانىِ دِيجورِ ظلم و زمستانىِ حكام مستبد و سلطهگر تاريخ به وضوح از لابهلاى نوشتهها و آثار تاريخى او كاملاً هويداست. او از اين جهت بنيانگذار سنتى در تاريخنگارى است كه در عرصه تاريخنگارى ايران بىاندازه نادر و كمسابقه است؛ هم از اين روى وى را بايد بر تارك تاريخنگارى علمى و واقعگرا و انتقادى معاصر در ايران نشاند.
4. در پردازش وقايع و شخصيتهاى تاريخى به دگماها و پارامترهاى قطعى، عام، همه شمول، كلى، مطلق و تغييرناپذير قايل و پايبند نيست. مطابق با اسلوب روششناسى علمى و «تاريخنگارى تحليلى و انتقادى» (و بايد تصريح كرد: قطعاً غيرپوزيتيويستى) خود، هر واقعه يا شخصيت تاريخى – ولو كوچك و حقير، يا سترگ و والا – را در بسترهاى مناسبات واقعىِ سياسى – اجتماعى – اقتصادىِ سازنده و زاينده آنها و «در سير تحول تاريخ زمان» مورد تحليل قرار مىدهد. بنابراين، فىالمثل زمانى كه به شخصيت اميركبير مىپردازد، اسير مطلقها و جزمانديشىهاى رايج حاكم بر روال كار مورخان سنتى نمىشود و دچار كيش شخصيت و پرسوناليسموهاى رايج در عرصه تاريخنگارى نمىشود؛ بلكه هر شخصيت يا واقعه را، هر چقدر بزرگ و سايهگستر، در چارچوب عوامل و فاكتورهاى نسبى و مشروط و مطابق با مفروضها و متغيرهاى متعدد مورد تحليل قرار مىدهد. بنابراين رابطه يك فاكت تاريخى (براى مثال شخصيت اميركبير يا سپهسالار يا چگونگى توزيع قدرت سياسى در مجلس اول) را با جريانهاى مختلفِ همسو و همزمان با آن فاكت و جريانهاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فكرى و فرهنگىِ آن ايام مورد توجه و مداقه قرار مىدهد. در اينجاست كه به زيرساختهاى اقتصادى و بنيانهاى اجتماعى، ساختارها و نهادهاى سياسى و فرهنگىِ مرتبط با آنها و علاوه بر آنها، زمينهها و بسترهاى تحولات ذهنى و فكرى، و نقش همگى آنها در زايش اين يا آن پديده تاريخى توجه ويژهاى مبذول مىدارد.
5. فاكتها و پديدههاى تاريخى را به منزله امورى انتزاعى و تجريدى، مستقل از مناسبات عينى و بسترهاى زمانى – مكانى و آزاد از قانونمندىهاى عام و ضرورتهاى اجتنابناپذير تلقى نمىكند؛ بلكه «امر تاريخى» (the historical)، فاكت (fact)، واقعه (event)، حادثه (accident)، اتفاق (happening)، رخ داد (occurrence) و نظاير آنها را چونان پارامترهايى نسبى و همواره در حال تغيير در ظرفهاى زمانى و مكانى و در بسترهاى (contexts) خاص آنها مورد لحاظ قرار مىدهد و سعى دارد تا رابطه هر «امر تاريخى» را با اجتماع – يا به تعبير بهتر با «جامعه»اى كه امر مذكور در آن حادث شده است – به دست دهد و اثر آن را در تاريخ (به منزله يك فرايند يا پروسه بلندمدت) واكاوى و تشريح كند؛ ابتدا آن پديده يا امر تاريخى را خود بشناسد و سپس آن را به مخاطبان بشناساند، و اين شيوه چنان كه افتد و دانى «نمودار مرحله مترقى تاريخنگارى است و از با معنىترين جهات تعقل تاريخى» (اميركبير و ايران، ص 5). اما متأسفانه تاريخنگارى و فلسفه تاريخ، همچون ساير حوزههاى حيات فكرى و فرهنگى، اسير چنبره اوهام و خرافهها و انگيزههاى شبههزا و شبههناكِ ايدئولوژى – اين خودآگاهى كاذب به تعبير ماركس – گشته و در خدمت تحكيم و تثبيت «حاكميت شبهه» بر عرصه تاريخ و تاريخنگارى و مشروعيت و قداست بخشيدن به آن قرار گرفتهاند.
6. در نگارش «تاريخ سياسى» معاصر ايران، آدميت ضمن كمك گرفتن از روشها و رويكردهاى مختلف از شيوه «تاريخ ديپلماسى» نيز بطور جدى و در سطحى وسيع و گسترده سود مىجويد، به طورى كه مىتوان از آن به منزله يك رويكرد پارادايمى در تاريخنگارى معاصر به ويژه در ترسيم و نگارش تحولات سياسى – اجتماعى ايران در دوران قاجار ياد كرد. اين معنا را وى از نخستين كارهاى خود در تدوين تاريخ وقايع و حوادث روزگار آغازين قاجار يعنى از شرحى كه در خصوص «كنفرانس ارزنةالروم» در همان كتاب اميركبير و ايران مىنگارد، پى مىگيرد و در ساير كارها به تداوم و تكميل و تقسيم آن مىپردازد. وى كنفرانس مذكور را كه حدوداً بيش از چهار سال طول كشيد و در نهايت به انعقاد «پيمان ارزنةالروم» در سال 1263 انجاميد، بيانگر آخرين دوره تحولات مهم تاريخى ايران و عثمانى مىداند كه هم كل اختلافهاى ايران و عثمانى در خلال سدههاى پيشين در آن منعكس شده است، و هم مبناى مناسبات و روابط جديد دو كشور را، حتى تا پيدايش دولت عراق بعد از جنگ جهانى اول، پايهريزى كرد. در فصل پنجم كتاب اميركبير و ايران، ضمن ارائه گزارشى دقيق و درست از آنچه در كنفرانس مذكور گذشت و شرح دقيق «سهم ميرزا تقىخان در گفتوگوها، مذاكرات و تصميمهاى اتخاذ شده در آن به بيان جايگاه و اهميت آن در تحول تاريخىِ مناسبات سياسى ميان دو كشور همسايه مبادرت ورزيده است. اما جان كلام اين جاست كه وى كوشيد تا همه جنبهها و ابعاد مختلف موضوع مذكور را به منزله بخشى از «تاريخ جديد مناسبات ديپلماسى ايران» ترسيم نمايد و در نگارش آن از شيوه يا «تكنيك» تاريخ ديپلماسى سود جسته است.
7. اساس كار آدميت در نگارش «تاريخ سياسى ايران» بهويژه آنگاه كه به بررسى و تحليل سياست خارجى ايران همت مىگمارد مبتنى بر «تكنيك تاريخ ديپلماسى» است كه از جمله گرايشهاى اساسى در تاريخنگارى علمى و نوعاً متد علمى جديدى محسوب مىشود كه سابقه آن حداكثر به تحول تاريخنگارى رانكهاى در قرن نوزدهم باز مىگردد. ولى متأسفانه «روش علمى اين رشته تاريخ در ايران شناخته نشده است». در حالى كه آشنايى با اين قبيل تاريخهاى خُرد و تاريخنگارىهاى خُرد براى دانشپژوهان بسيار ضرورى و مفيد است.
8. تاريخ ديپلماسى – موضوع اصلى مطالعه در رشته فرعىِ «تاريخ ديپلماسى» عبارت است از بررسى و تحقيق درباره ديپلماسى در گذشته: يعنى مطالعه مناسبات سياسى رسمى بين حكومتها و دول مستقل، اتحادها و پيمانهايى كه با هم منعقد ساختند، علل و منشأ اختلافها، درگيرىها و جنگهاى ميان آنها، مذاكرات آنان در باب انعقاد پيمانهاى صلحى كه به اين تضادها خاتمه بخشيد. خاستگاه آغازين ديپلماسى به معناى سنتى و كلاسيك آن، يعنى تماسها و ارتباطهاى سياسى مستمر بين حكومتها و مديريت مسالمتآميز روابط بينالملل به نيمه دوم قرن پانزدهم در ايتاليا باز مىگردد. بايد توجه داشت كه گرچه در رويكرد روش شناسيكِ تاريخ ديپلماسى اساساً با مطالعه درباره ديپلماسى گذشته كار داريم، اما امروزه دامنه آن – به مقتضاى تغيير و تحول و بسط و گسترشِ نگرش و دامنه شمول تاريخنگارى و بسط افقهاى زمانى كه «تاريخ حال» و تاريخ معاصر را نيز در دايره شمول خود قرار داده است – به بررسى و مطالعه در باب ديپلماسى روز نيز گسترش يافته است.
9. تقريباً از سالهاى دهه 1450 ميلادى تا 1700 ميلادى، يعنى طى دورهاى 250 ساله، شاهد تأسيس و راهاندازى شمار وسيعى از شبكههايى از سفارتخانهها، كنسولگرىها و نمايندگىهاى سياسى سيار و مقيم هستيم كه دول عمده اروپايى از طريق آنها با يكديگر پيوند و ارتباط يافتند و يا مناسبات و روابط خود را گسترش دادند. اين روند البته با بسط و تكامل نهادها و كاربستهاى عديدهاى همراه بود كه به منزله ويژگيهاى شاخص و مؤلفههاى اصلى ديپلماسى مدرن طى دو سده گذشته بشمار رفتهاند (109 ,1998 ,Cannon). البته در شكل تاريخپژوهى مدرن، خاستگاه تاريخ ديپلماسى به ظهور «تاريخ علمى» باز مىگردد، به ويژه از زمانى كه لئوپُلد فونرانكه (1886 – 1795) تاريخنگارى مستندِ مبتنى بر فاكتها، اسناد و مدارك سياسى، ديپلماتيك، اسناد و مدارك خطى، مكاتبات، نامهها و نسخ دستنويس را پايهريزى كرد و تاريخ و تاريخنگارى را به منزله يك رشته معتبر علمى و دانشگاهى پايهريزى و معرفى كرد. در پى آن به تدريج گرايش يا رشته فرعى تاريخ ديپلماسى به صورت يكى از فقرات و موضوعهاى اصلى در تاريخنگارى درآمد (93 ,1989 ,Marwick).
10. آرتور مارويك در كتاب سرشت تاريخ (1989) با اشاره به روند فزاينده بسط و گسترش مطالعات تاريخى بر مبناى روشها و رويكردهاى علمى در قرن بيستم و ظهور پارادايمهاى جديد در تاريخنگارى از جمله «تاريخ جديد»، «تاريخ كلى»، «تاريخ سنتى»، «تاريخ اجتماعى»، «تاريخ خرد»، «تاريخ محلى» و مكاتب و پارادايمهاى تاريخنگارىِ «آنال»، «ساختارگرا»، «پسا ساختارگرا» (و در سه دهه آخر قرن بيستم، پارادايمهايى چون پست مدرنيسم، فمينيسم، شالودهشكنى و نظاير آنها)، «تاريخ ديپلماسى» يا «تاريخ ديپلماتيك» را يكى از جنبههاى متعددِ تاريخنگارى سياسى مىداند كه در دهههاى آغازين قرن بيستم بسط و تكامل چشمگيرى يافت. در اكثر كشورهاى بزرگ غربى، دانشگاههاى معتبر و عمده كه در آنها تدريس تاريخ به صورت يك رشته علمى و آكادميك درآمده بود، توجه به «تاريخ ديپلماسى» را در دستور كار خود قرار دادند. بسط و تكامل اين جريان، البته بيش از هر چيز مديون تلاشها و ابتكارات نظرى و فرمولبندىهاى رانكه است كه نگارش تاريخ را از شكل روايى و قالبهاى داستانى و سرگرمكننده يا عبرتآموز و پندآميز و بيانِ صِرفِ وقايع خارج ساخت و جنبههاى تحليلى، تأملى و انتقادى براى آن در نظر گرفت. در اين خصوص از طيف وسيع و گستردهاى از اسناد و مدارك خطى؛ نامهها و مكاتبات شخصى و خصوصى؛ رسائل و گزارشهاى ديپلماتيك، مقاولهنامهها، عهدنامهها و پيماننامهها؛ و يادداشتهاى سياسى و تاريخى به زبانهاى مختلف لاتين، فرانسه، آلمانى، ايتاليايى، اسپانيولى، انگليسى و روسى استفادههاى وافرى به عمل آورد.
11. رانكه تصريح داشت كه تاريخ اروپا چيزى جز تاريخ قدرتهاى بزرگ اروپايى و مناسبات آنها با يكديگر نيست. شكل كلاسيك «تاريخ ديپلماسى» و تدوين دقيق آن را در مراحل آغازين بايد در نوشتهها و آثار رانكه و شاگردان وى ديد. بهزعم آنان هدايت سياست خارجى كار ويژه اصلى دولتهاى ملّى (دولت – ملتها / states – Nation) است و بستر اساسى و منبع عمده تاريخنگارى سياسى را مذاكرات، گفتوگوها، اتحادها و پيمانهاى جنگ و صلحى تشكيل مىداد كه دولت – ملتها درگير آنها بودند. به اين ترتيب بسط و تكامل تاريخ ديپلماسى اساساً با اتكا به منابعى صورت گرفت كه مورخان قرن نوزدهمى از آرشيوها و بايگانىها مىگرفتند. بر اين اساس تاريخنگارى علمى بر اين عقيده يا دكترين بنا نهاده شد كه شواهد و مدارك دستنويس معتبر و نسخ خطى مطمئن و قابل اعتماد منبع اصلى و حتى تنها منبعى است كه روايت تاريخى بايد بر آنها استوار باشد.
12. اين معنا كراراً در آثار دكتر فريدون آدميت مورد تأكيد و تصريح قرار گرفته است. او به روشنى بر ضرورت استفاده از انواع اسناد و مدارك معتبر آرشيوى، اعم از داخلى و خارجى، از سوى محققان، مورخان، پژوهشگران و دانشجويان تاريخ پاى مىفشارد؛ از جمله اين منابع متن كامل يا خلاصه صورت مذاكرات مجالس در ادوار مختلف كه «بازنماى بخشى از مهمترين حوادث سياسى» هر دورهاند؛ صورت مذاكره كميسيونهاى مجالس؛ خاطرات و يادداشتهاى شخصى رؤساى مجالس؛ زمامداران و مقامات عاليرتبه سياسى، كشورى و لشكرى؛ گزارشهاى مأموران خارجى؛ يادداشتها و گزارشهاى سفارتخانههاى خارجى، نمايندگىهاى سياسى بيگانه؛ «اسناد رسمى يعنى اسناد و مدارك موجود در آرشيوهاى دولتى كه از عمدهترين منابع تحقيق در كل تاريخ دوره جديد است، خاصه در رشته تاريخ روابط ديپلماسى كلاسيك يا روابط بينالملل جديد كه منبع منحصر اصلى و اساسى شناخته شده است» (مجلس اول و بحران آزادى، صص 16 و 17). آرشيو دولتى انگلستان خزينه بسيار غنى اسناد و مدارك تاريخ راجع به ايران است. مدارك و اسناد منتشره در قالب كتاب آبى و ديگر مجموعههاى اسناد منتشر شده دو محدوديت دارد: يكى اينكه اين اسناد گزينش شده و انتخابى هستند و دوم اينكه از متن سند منتشر شده غالباً عبارات يا جملاتى حاوى نكات مهم حذف شدهاند. به همين دليل پژوهشگران تاريخ ديپلماسى لازم است به متن اصلى اسناد درجه اول مراجعه كنند (همان، ص 19). از مدارك آرشيو دولتى روس درباره وقايع دوران مشروطيت، اسناد و مدارك منتشر شده در قالب مجموعه كتاب نارنجى گرچه گزيدههايى محدود از اسناد رسمى است ولى در حد خود سودمند است (همان).
13. از آنجا كه يكى از كارويژههاى عمده دولت مدرن هدايت ديپلماسى بود، لذا شمار عظيمى از اسناد و مداركى كه دولتهاى مدرن توليد و در بايگانىهاى خود نگهدارى مىكرد مربوط به مسايل خارجى مىشد. در نتيجه زمانى كه حكومتهاى اروپايى تدريجاً شروع به بازگشايى آرشيوها و بايگانىهاى خود در خلال قرن نوزدهم كردند، منابعى كه در دسترس عمومى قرار گرفتند عمدتاً معطوف به تاريخ ديپلماسى بودند. چنان كه آدميت نيز در خلال بحثهاى خود به صرافت اين موضوع پرداخته است، جريان مذكور به تقويتِ تأكيداتِ رسمى بر مطالعه روابط بينالملل انجاميد؛ ضمن اينكه متعاقب اين امر، چاپ و انتشار پيمانها و ديگر اسناد ديپلماتيك مهم نيز به اين جريان دامن زد.
14. نكتهاى كه كار تاريخ ديپلماسى و تاريخنگارى سياسى رانكهاى را حائز اهميت خاصى ساخت اين بود كه رانكه معيارهاى انتقادى و تحليلى را كه توسط مورخان يونان و روم و مورخان معاصر خود چون بارتولد گئورگ نيبور (1831 – 1776) و تئودور مامسن (1903 – 1817) ابداع و ابتكار شده بود به موارد پيشگفته اضافه كرد. به اين ترتيب تاريخ ديپلماسى به صورت آميزهاى از اسناد و مدارك معتبر همراه با رويكردها و پارادايمهاى تحليلى – انتقادى درآمد. اين شيوه و معنا در ايران نيز، چنان كه اشارت رفت، توسط آدميت به كار بسته آمد و طرحى نو و بديع براى نخستين بار در عرصه تاريخنگارى معاصر در ايران درانداخته شد.
15. طرفه آنكه تا پيش از رانكه و حتى همزمان با وى در بسيارى از دانشگاههاى معتبر غربى كه در آنها تاريخ همچنان به شيوههاى سنتى تدريس مىشد، تصور رايج و غالب در خصوص ضرورت تاريخنگارى اساساً همچون دورههاى پيشين محدود و منحصر به شرح وقايع گذشته بود، و تاريخ مترادف با گذشته و وقايع گذشته تلقى مىشد و مفهوم «تاريخ معاصر» چندان محل توجه نبود و عقيده عموم محافل آكادميكِ تاريخنگارى آن بود كه تاريخ جايى در قرن نوزده يا حتى پيشتر از آن به پايان مىرسد، بنابراين دوره حال و معاصر را كه مورخ در آن مىزيد و از نزديك با وقايع و حوادث آن سروكار دارد، و يا آينده را به هيچ وجه نمىتوان و نبايد در شمول تاريخ آورد؛ به اين ترتيب چيزى به نام مطالعه تاريخ معاصر يا تاريخ ديپلماسى كه بر اسناد و مداركِ فورى و دمِ دستِ چند دهه اخير مبتنى بود معنا نداشت و مناط اعتبارى براى آن تصور نمىرفت. پندار رايج ديگر كه تالى نگرش مذكور محسوب مىشد اين بود كه «لذا تاريخ قرن نوزدهم را نه ما مورخّانِ قرن نوزدهمى، بلكه بايد آيندگان در قرن يا قرون بعدى بنگارند». ليكن در خلال دو جنگ جهانى بسيارى از محققان علاقهمند، دغدغه و اشتغال خاطر وافرى بابت خاستگاهها و علل جنگ جهانى نخست پيدا كردند و بر آن شدند تا تحقيقات گستردهاى در اين باره انجام دهند. اين مسئله بسترها و انگيزههاى لازم براى مطالعه تاريخ ديپلماتيكِ دوران معاصر ايجاد كرد (.op.cit ,Marwick).
16. كار فريدون آدميت در نگارش «تاريخ ديپلماسى و تاريخ تحولات سياسى و اجتماعى معاصر ايران» در قالب آثار عديده، از جمله طلايهدار آنها اميركبير و ايران، در واقع انجام و تحققِ «امر مهم فوقالذكر رانكهاى» و پايهريزى اين شيوه از تاريخنگارى در ايران بشمار مىرود. در غرب ادامه كار رانكه در قرن بيستم در قالبهاى مختلف تاريخهاى خرد پى گرفته شد. در ايران نيز با چاپ و انتشار نخستِ كتاب فوقالذكر توسط آدميت در آغاز دهه 1320 خورشيدى يعنى همزمان با اواخر جنگ جهانى دوم، رويكرد تاريخ ديپلماسى به صورت جدى مطرح شد و بعدها در قالب ساير آثار توسط خود آدميت پى گرفته شد. اساس كار تاريخنگارى آدميت، بهويژه زمانى كه در صدد تدوين و تأليف آثارى مستند در زمينه تاريخ معاصر ايران برمىآيد، «بر مدارك اصيل تاريخ نهاده شده است» (همان، ص 5). لذا در انتخاب مآخذ و منابع بسيار وسواس و دغدغه به خرج مىدهد. اسناد و مدارك را پس از وارسى و ارزيابى دقيق به منظور تعيين اصالت (originality)، اعتبار (validity)، وثاق و اطمينان (authenticity) آنها و تمييزشان از اسناد و مدارك غيراصيل، نامعتبر و غيرموثق و غيرقابل اطمينان مورد استفاده قرار مىدهد و در مورد فوقالذكر تصريح دارد كه «اما هيچ مأخذى را چشمبسته نپذيرفتم». با تكيه بر ذهن مقوم و انتقادى و مطالعه و قرائت مآخذ درجه دوم، اعم از نسخ خطى و چاپى و فارسى و غربى، هر آنچه را كه با منابع دست اول و اصيل همخوانى و سازگارى داشت مىپذيرفت در غير اين صورت آنها را نامعتبر شمرده و كنار مىگذاشت. به عقيده وى مورخان ما اساساً با شيوهها و رويكردهاى جديد تاريخنگارى و مفاهيم تاريخنويسى جديد بيگانهاند و در عوض با تاريخپردازى، خيالبافى و افسانهسازى بيشتر دمخورند، و با امور عينى (ابژكتيو) و متحقق تاريخ كاملاً بيگانهاند.
17. روش تاريخنگارى تحليلى – انتقادى وى از يك سو بر يافتن فاكتها بيشترين تأكيد را دارد و از سوى ديگر بر بيان عارى از هر گونه شبهه و خالى از تحريف و كژديسگى. آنچه وى در اين خصوص به محققان جوان مىآموزد اين است كه هنگام تحقيق و بررسى پيرامون يك موضوع بايد نهايت تقيد و الزام بابت بيان همه جانبه قضاياى تاريخى را در حد وسع و تا جايى كه مقدور باشد، در رأس كار خود قرار دهند. در اين راستا نبايد هيچ حقيقتى را پنهان سازند زيرا كتمان حقيقت تاريخ به نظر وى عين تحريف تاريخ است. «مورخ در صورت وقوف و آگاهى به يك حقيقت، موظف به بيان آن است، و اگر نگويد يا ناقص و ناتمام بگويد راست گفتار نيست، بلكه دروغ گفتن را پيشه كرده است» (همان، ص 6). علاوه بر اين شيوه مذكور همچنين ضمن رعايت اصول واقعگرايى و واقعنگارى، بر استقلال رأى و قضاوت مورخ تأكيد دارد. او برخلاف مورخان علمگراى پوزيتيويست، مورخ را عنصر بلااراده و فاقد جهتگيرىهاى ارزشى و هنجارى (يا non-biased) نمىداند و برخلاف پوزيتيويستها به مواضع عارى از قضاوت ارزشى يا قضاوتها و داورىهاى فاقد جهتگيرىهاى ارزشى و هنجارى (value-free judgements) اعتقادى ندارد و آن را سترونسازى كار مورخ مىداند. البته او در عين حال صراحتاً تأكيد مىورزد كه مورخ حق ندارد باورها و اعتقادات حزبى و مسلكى يا عقيدتى خود را در نتيجهگيرىها و استنباطها و استنتاجهاى نهايى خود دخيل سازد و در نهايت به صدور احكام قالبى و كليشهاى بپردازد؛ مورخ در تحليل وقايع، فاكتها، امور، پديدهها و شخصيتهاى تاريخى بايد آزاد و از استقلال رأى برخوردار باشد. به زعم وى معيار داورىهاى تاريخى ارزشهايى است كه مورخ به آنها اعتقاد دارد و با آنها خو گرفته است، ولى ارزشهايى كه مبناى عقلى دارند نه عاطفى. اما در هر صورت مورخ حق ندارد معيارهاى خود را به اصرار به ديگران بقبولاند و آنها را به منزله معيارهاى ارزشى عام و مورد پذيرش همگان معرفى كند و انتظار داشته باشد كه ديگران آنها را بپذيرند و عمل كنند (همان، ص 6).
18. فريدون آدميت و فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت ايران: از جمله مطالعات عمده دكتر آدميت در خصوص تحولات سياسى و اجتماعى ايران در تاريخ معاصر، بررسى تاريخ انديشههاى اجتماعى و سياسى جديد ايران از سده سيزدهم هجرى تا نهضت مشروطيت است، كه در دو كتاب اساسى وى يعنى فكر دموكراسى اجتماعى (1363) و ايدئولوژى نهضت ملى مشروطيت ايران، اين مهم برآورده شده است. به زعم آدميت مشروطيت از جمله نهضتهاى ملّى و جنبشهاى آزادىخواهى است كه رسالتها و كارويژههاى اصلى آن بر دوش طبقه متوسط شهرنشين بود. مهمترين عناصر ايدئولوژى نهضت مشروطيت و عقلانيت اجتماعى آن را در دموكراسى سياسى يا به عبارت بهتر در ليبراليسم پارلمانتاريستى متجلى مىديد كه گروهها، اقشار و طبقات اجتماعى مختلف با آرا و ديدگاههاى مختلف و خواستها و مطالبات متفاوت در آن مشاركت داشتند. از آن ميان به سه جريان عمده كه نقش اساسى و تعيينكنندهاى داشتند اشاره مىكند: نخست روشنفكران اصلاحطلب و انقلابى كه تحصيلكردههاى نظام جديد و نماينده عقلانيت سياسى غربى بشمار مىرفتند و خواهان تغيير اصول سياست و ترويج و گسترش نظام پارلمانتاريستى بودند و عمدتاً ملهم از تحولات و برنامههاى انقلاب فرانسه بودند. اينان از طبقات اجتماعى متوسط و مرفه بودند كه عموماً پايشان به كشورهاى ديگر بهويژه كشورهاى همسايه و مسلمان از جمله عثمانى، مصر، هند و نيز روسيه و كشورهاى غربى به ويژه فرانسه و انگليس كشيده شده بود و در آن كشورها با اصحاب فكر و انديشه و ارباب قلم و دفتر مراوده و محاوره داشتند. به طريق اولى حاصل اين تماسها آشنايى با تحولات سياسى و اجتماعى و آشنايى با انديشهها و بسترهاى فكرى و فلسفىاى بود كه تحولات مزبور بر آنها استوار بودند.
19. گروه دوم تجار و بازرگانان ترقيخواه كه با انگيزهها و فعاليتهاى اقتصادى جديد خواهان كسب پايگاه اجتماعى تازهاى براى خود بودند. طبقه اخير با توجه به آگاهى اجتماعى فزايندهاى كه حاصل تماس و مراوده بخشهايى از آنان با غربيان بود، سوداى مشاركت در عرصه سياست را در سر مىپروراندند و با ساير اقشار همراه شدند. گروه سوم جماعت روحانيان بودند كه «تحت تأثير و تلقين نفوذ اجتماعى عقايد روشنفكران آزادىخواه قرار گرفتند» و به هوادارىِ مشروطيت برخاستند و «به تأويل شرعى و توجيه اصولى مفهوم مشروعيت برآمدند» (آدميت 1363، ص 4). به عقيده وى بهترين توجيه شرعى سياستِ مشروطيت را مىتوان در رساله تنبيهالامه و تنزيهالملة اثر آيتا.. ميرزا محمد حسين نائينى و رساله اصول عمده مشروطيت اثر ملا عبدالرسول كاشانى يافت. در هر دو رساله تأثير «عقلانيت سياسى جديد» كاملاً هويداست. وى ضمن نقل سخن سيد محمد طباطبايى مجتهد در مجلس شوراى ملى، در تأييد نتيجهگيرى تاريخى خود، كه گفته بود «ما ممالك مشروطه را كه خودمان نديده بوديم. ولى آنچه شنيده بوديم، و آنهايى كه ممالك مشروطه را ديده، به ما گفتند مشروطيت موجب امنيت و آبادى مملكت است. ما هم شوق و عشقى حاصل نموده، تا ترتيب مشروطيت را در اين مملكت برقرار نموديم»، اين اظهارات را صحيح مىداند، «جز اينكه “ترتيب مشروطيت” را جماعت روحانيان برقرار نكردند بلكه در قيام عمومى سهم مهمى داشتند و در تأسيس مشروطيت مؤثر بودند – اما نه به حدى كه خودشان پنداشتهاند يا تاريخنويسان مشروطيت تصور نمودهاند. در واقع، ملايان به پيروى آزاديخواهان در حركت مشروطهخواهى مشاركت جستند، و در درجه اول در پى رياست فائقه روحانيت بودند، نه معتقد به نظام پارلمانى ملى و سياست عقلانى» (همان، ص 6).
20. به هر حال در شروع كار و مراحل مقدماتىِ نهضت مشروطيت بنا به دلايل عديده ساختارى و تاريخى و بسترهاى سنتى ديرين، ايده دموكراسى اجتماعى چندان زمينه بروز و امكان رشد و نفوذ در ميان اقشار و لايههاى مختلف اجتماعى ايران پيدا نكرده بود و نقش و تأثير چندان در نهضت مشروطيت نداشت. ليكن با بسط و گسترش حركتهاى آزادىخواهى و عدالتطلبى و توسعه و پيشرفت جنبش ملّى و اعلام مشروطيت و تأسيس مجلس، زمينههاى تحولات فكرى و سياسى جديدى ايجاد شد. نيروى تازهاى در كالبد جنبش مشروطهخواهى دميده شد؛ بسط آزادىهاى فردى و اجتماعى زمينههاى تازهاى براى ظهور فعاليتهاى اجتماعىِ افراد، گروهها و طبقات مختلف اجتماعى فراهم آورد؛ دامنه تحرك اجتماعى از شهرها به روستاها كشيده شد، حتى دهقانان نيز از هشيارى و آگاهى تازهاى برخوردار شدند؛ مافوق همه اينها پاى عنصر مجاهدين و اجتماعيون با تفكر سوسيال دموكراسى به پهنه سياست مشروطيت ايران كشيده شد.
21. به اين ترتيب انديشه دموكراسى اجتماعى (سوسيال دموكراسى) در ايدئولوژى مشروطيت پديدار گشت. با تمام اين توصيف، آدميت تأكيد دارد كه به لحاظ ارزيابى تاريخى نبايد در اين قبيل استنباطها و معانى غلو و مبالغه كرد. به تصريح وى مبناى فلسفى دموكراسى سياسى، فردگرايى (انديويدوآليسم / Individualism) است و اصول ساختارى آن نيز عبارتند از انتخابات آزاد و آزادىهاى اجتماعى و تجلى آن در نظام پارلمانى است. خاستگاه تفكر دموكراسى اجتماعى را در «اصالت جمع» يا همان «سوسياليسم» و اصول ساختارى و كاركردهاى كلى آن را نيز تأمين عدالت اجتماعى، حذف نابرابرىهاى اجتماعى، تضمين برابرى يا مساوات اقتصادى و در نهايت سوسياليزه كردن قدرت اقتصادى و سياسى يا به تعبير صريح برقرارى نظام سوسياليستى مىداند.
22. در فلسفه سياسى آدميت، سوسيال دمكراسى مكمل دموكراسى سياسى است نه مجزا و منفك از آن. او دموكراسى را مفهوم كلى و فراگيرى تلقى مىكند كه دمكراسى سياسى و اجتماعى مشمول آنند و ذيل آن قرار مىگيرند و اساساً از جمع آن دو به وجود مىآيد. نوآورى و ظرافت فلسفه سياسى جديد نيز در همين جمع و تأليف دو عنصر اصلى دموكراسى است كه غايت آن تأمين نيازهاى مادى و تضمين حيثيت انسانى است.
23. آدميت، انديشه ترقى، حكومت قانون و سياست اصلاحات : آدميت را در امر تاريخنگارى با سرگذشتنويسى و نقل داستان و روايت و حكايت كارى نبود؛ نه در اميركبير و ايران و نه در انديشه ترقى به سرگذشت روايى و نقلىِ صرف و غيرانتقادىِ مربوط به زندگى و وقايع اتفاقيه و احوالات گاهشمارانه روزگار ميرزا تقىخان اميركبير يا ميرزا حسينخان سپهسالار نپرداخته است. بلكه همه اين موارد را در رويكرد تحليلى – انتقادى مورد مداقه قرار مىدهد. آثار وى، از اين نظر، هر كدام حسب حال و مقتضاى مورد «تحقيق در جريان تاريخى مهمى است» كه فصلى تعيينكننده در فرايند تحولات تاريخ معاصر ايران محسوب مىشوند و نقش و تأثيرى نافذ و انكارناپذير در وقايع و جريانهاى بعدى به جاى نهادهاند.
24. بعد از تأليف اميركبير و ايران و مجلدات دوگانه ايدئولوژى نهضت مشروطيت و فكر دموكراسى اجتماعى، اثر مهم و سترگ ديگر وى يعنى انديشه ترقى و حكومت قانون نيز به تحليل و پىجويى علل و زمينههاى سياست اصلاحات و ترقىخواهى در ايران در خلال يك دوره تقريباً بيست و دو ساله پرداخته است. اين اثر پژوهشى است در ادامه كار ديگر رسائل وى در كنكاش و پويش در ريشهها و منابع فكرى و فلسفى نهضت ملّى مشروطيت. در مجموع جملگىِ آثار وى مؤيد اين نكتهاند كه وى به ضرورت تام مطالعه و استقراء عميقِ تحليلى و انتقادى در خصوص تاريخ تحولات فكرى و اجتماعى ايران پى برده بود و اين مهم را امرى انكارناپذير مىشمرد و آن را تعطيلبردار نمىدانست. به زعم وى ضرورت مطالعه و كنكاش علمى و روشمند و متدولوژيك در اين زمينه نهتنها در ايران بلكه در سراسر جوامع مشرق زمين و بررسى علل و عوامل سكون و ايستايى جوامع مذكور در خلال قرون جديد در قياس با دگرگونىها و تحولات اساسىِ ساختارى و زيربنايى جوامع مغرب زمين امرى است انكارناپذير. از سوى ديگر بنيادهاى كهنِ اجتماعىِ جوامع مشرق زمين طى چند سده اخير در برخورد با فرهنگ و تمدن غرب چنان دستخوش تطور گشته است كه خود اين مسئله نيز ضرورت پيشگفته را دوچندان ملموس و عينى مىسازد. امّا در اين ميان توجه به بنيادها و ريشههاى اين فرايند و «جستجو براى يافتن حقايق و مبانى و علل آن تحول تاريخى» تنها كار مورخ نيست بلكه «در اين عرصه مورخ و متفكر سياسى و جامعه شناس جملگى در كاراند» (انديشه ترقى، ص 8).
25. كار پژوهش و بررسى در «فلسفه اجتماعى جديد ايران» را در سال 1340 خورشيدى با انتشار كتاب فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت آغاز كرد و در همين خصوص تصريح و تأكيد دارد كه پيش از آن هيچ اثر ايرانى و خارجى را كه در زمينه بيان اين معنى كوشيده باشد سراغ ندارد و پس از آن پنج رساله ديگر نوشت كه همه آنها را در راستاى هدف فوق و به منظور تحقق اين مهم به رشته تحرير درآورده است. ضرورت تأليف انديشه ترقى را نه شرح سرگذشت ميرزا حسين خان سپهسالار و دوره زمامدارى وى، بل تحقيق در جريان تاريخى و دوره مهمى مىداند كه ميرزا حسين خان در مقام سفير تجددطلب و وزير اصلاحگر نماينده شاخص آن بشمار مىرود. جريانى كه پديدهاى دفعتى و خلقالساعه نبود بلكه از دل بستر تاريخىِ متحولى سر برآورد كه جوهر آن تغيير در مسير تعالى بود و حامل و بازنماى فكر و انديشه طبقه روشنفكر و انديشمند زمانه خود بود. طرحى كه آدميت در اين اثر درانداخته است در نوع خود تازه، بديع، بىبديل و جسورانه بود و به درستى بايد گفت كه تا پيش از آن بىسابقه بوده است: «مطالعه و تحقيق در باب جريان فكرى و اجتماعى مذكور با توجه به روح تاريخ معاصر غرب و شرق، از چشماندازهاى ايدئولوژى ترقى، فلسفه حكومت و قانونگذارى، تحولات اقتصادى و اجتماعى در پيوند با نظام مدنى ايران با توجه به فراز و فرود حيات سياسى آن» (همان، ص 7). اما در اين ميان، چنان كه در ديگر آثار فىالمثل از شيوه و اسلوب تاريخ ديپلماسى بهره گرفته است، در اين اثر از سياست بينالملل نيز غافل نمانده است و در هر مورد متدولوژى علمى خود را بر مبناى روش تحليلى – انتقادى بهكار گرفته است و جملگى را در كليت و جامعيت تاريخ بررسى مىكند.
26. آدميت «انديشه ترقى» را مبتنى بر پيشدرآمد يا بسترى مىداند كه از آن به «تحول ذهنى» ياد مىكند، تحولى كه خود در گرو دگرگونى شيوه نگرش انسان به خود، به پديدههاى محيط پيرامونى، به جهان و به وجود يا هستى است؛ تحولى كه خاستگاه آن را مىتوان به «انقلاب دكارتى در روش» و بسط و توسّع آن در سطح گسترده را نيز مىتوان به ظهور نگرش عقلى يا مشرب عقلگرايى (راسيوناليسم) در قرائت مدرن آن، هر دو در قرن هفدهم، بازگرداند: اين عقيده كه پارادايم شناخت و معرفت همانا درك و دريافتهاى عقلانى و استدلالهاى فكرى و شهودات غيرحسى است كه انسان از طريق آشنايى با رياضيات به آن دست مىيابد. برجستهترين نمايندگان اين جنبش عظيم فكرى – فلسفى در ميان فلاسفه عقلگراى قارهاى عبارتند از رنه دكارت، لايبنيتس و اسپينوزا، كه معمولاً در تقابل با فلاسفه تجربهگراى انگليسى چون لاك، باركلى و هيوم قرار مىگيرند. گو اينكه اين تقابل چندان هم شموليت و عموميت ندارد، زيرا فىالمثل دكارت در پارهاى موارد صراحتاً به تأييد و تصديق شيوه تحقيق و كنكاش تجربى مىپردازد؛ و يا لاك كه نگرش عقلگرايانه از شناخت واقعى را به منزله نوعى شهود فكرى مىداند و آن را قبول دارد (318 ,1996 ,Blackburn).
27. آدميت اين «تحول ذهنى» يعنى «نگرش عقلى» به پديدهها را لازمه «انديشه ترقى» مىداند و آن را از منظر تحليل تاريخى و در پيوند تنگاتنگ با فلسفه اجتماعى مورد بررسى قرار مىدهد و بر آن است كه ايران در فرايند تحولات فكرى و اجتماعى خود از آغاز حاكميت قاجار تا ظهور نهضت مشروطيت چند جهش تاريخى را پشت سر گذاشت از جمله: الف) آغاز اصلاحات يا دوره عباس ميرزا، ب) اصلاحات مضبوط همه جانبه يا عصر ميرزا تقىخانى، ج) در تلاش ترقى يا برزخ تاريخى، د) تحرك تجدد و ترقى يا عصر سپهسالار، ه’) و بالاخره تكوين ايدئولوژى جنبش ملّى مشروطيت.
هر يك از جهشهاى پنجگانه فوق، خود واجد چند مرحله است؛ در پى هر خيز تاريخى مرحله سكون و عقبگردى وجود دارد كه حاكى از پيكار دو نيروى اصلاحطلبى و سنتگرايى است. معذلك همانند هميشه تأكيد دارد كه اين تبويب تاريخى مثل هر دورهبندى تاريخى ديگر، قراردادى و اعتبارى است و طبعاً نسبى و نامطلق.
28. تاريخ دوران معاصر در مشرق زمين، تاريخ سيطره تمدن مدرن غرب است بر فرهنگ كهن شرق. بر ما لازم و ضرورى است كه اين فرايند تحول و رويكرد مغرب به عصر جديد را كه با تحول ذهنى آن شروع شده بود، دقيق بشناسيم. مسير اصلى و مشخصى كه غرب طى كرد بر بستر دانش علمىِ اثباتى و تجربى و عقلگرايى استوار بود. هدف آن، پويش و جستوجو در طبيعت به منظور كشف قوانين عام و خاصِ حاكم بر آن و جارى و سارى در آن، و تلاش همهجانبه انسان براى تسخير طبيعت و در نهايت غايت آن نيل به زندگى خوب و سعادتمند. در اين ميان فلسفه عملى و پراگماتيك معيار تعيين جهت ذهن آدمى قرار گرفت: امورى كه نزد عقل ناشناختنى مىنمود بيهوده تلقى مىشد؛ افق فكرى كل جامعه دگرگون شد، فلسفه زندگى عوض شد، ديد و نگرش انسان به جهان و طبيعت عوض شد؛ استفاده از دانش علمى در زندگى روزمره در دستور كار قرار گرفت، و به تبع آنها ارزشها و هنجارهاى اخلاقى جديد سر برآوردند و رفتارهاى اجتماعى افراد نيز در سطحى گسترده تغيير يافت و در بستر تازهاى جريان يافت.
29. اما در ايران، مانند همه جوامع مشرق، آشنايى اندك با پارهاى مظاهر تمدن غرب بدون هرگونه تحول ذهنى كلى پيشگفته صورت گرفت و علت آن نيز جز ضرورت تاريخى نبود؛ اما كمترين ترديد و تغييرى در نگرش كهن و سنتى به مجموعه معارف بشرى و تقسيمبندىهاى سهگانه ارسطويى آن (به حكمت نظرى، حكمت عملى و حكمت خلاق يا بوطيقا) به عمل نيامد؛ و تصور عام آن بود كه تحول و پيشرفت غرب تنها به واسطه تغيير در نگرش به علوم طبيعى و تجربى و صنعت بود و لاغير. اما در پى آشنايى هرچه بيشتر با فرهنگ جديد غرب، و گسترش نفوذ تمدن غرب و الزامآور يا اجتنابناپذير شدنِ قبولِ تمدن غرب، به تدريج مقدمات تحول ذهنى تازهاى فراهم شد كه آدميت شروع آن را تدريجاً از عصر اصلاحات ميرزا تقىخانى تا «عصر سبك جديد» سپهسالار مىداند و جلوهها يا نمودهاى عينى چندى براى آن برمىشمارد: درهم شكستن اعتقاد به علوم قديمه؛ بىپايه بودن بسيارى از اصول معارف پيشينيان؛ آشنايى با مفاهيم جديد غربى در قلمرو فلسفه، علم و سياست؛ بطلان آراء اسكولاستيسم و اهل مدرسه و نفى سنت حكومت.
30. در كنار نمودهاى مزبور، شيوه نگرش عقلى و اثباتى در حوزههاى مختلف تحقيق و تفحص نيز رواج يافت: به ويژه تأثير عقايد و آراء فلسفى دكارت، قوانين فيزيكى نيوتن، آراء سياسى عصر روشنگرى، روشهاى اثباتى و شيوههاى تحقيق (متدولوژى) علمى و پوزيتيويستىِ اگوست كنت و اصول تكامل طبيعى داروين، در سطحى گسترده به چشم مىخورد. دكتر آدميت در بحثهاى مختلف ضمن توجه به بسترها و زمينههاى تحول در تفكر علمى و فلسفى، پيوند آن را با عقلانيت اجتماعى نيز مورد بررسى قرار مىدهد و در تمام موارد «جريان تاريخ متحول» را مدّ نظر داشته و همواره به عوامل بازدارنده و پيشبرنده توجه وافى مبذول مىدارد. نكته درخور توجه در تحليلهاى آدميت رويكرد ديالكتيكى وى به پديدههاست، براى نمونه در برخورد با مقوله «انديشه» از جهتى آن را پديدهاى پرورده و محصول تاريخ مىداند و از سوى ديگر آن را عامل سازنده تاريخ.
31. فريدون آدميت و ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران : جلد دوم ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران با عنوان فرعى مجلس اول و بحران آزادى را بىشك بايد هم به لحاظ روش تحقيق و ساختار تدوين و هم به لحاظ شيوه تحليل موضوعها و مضامين سرآمد و حاصل جمع همه ديگر آثار پيشين آدميت دانست. در اين كتاب براى نخستين بار به گونهاى رسمى و ممتاز از ساير آثار، و به شيوهاى نظاممند و دقيق گفتارى علمى تحت عنوان «در تفكر تاريخى و روش تحقيق» تمهيد و تدبير شده است كه همچون گذشته حكايت از دغدغههاى فكرى – فلسفى و ملاحظات روش شناسيك آدميت در رويكرد به تاريخنگارى دارد. براى نخستين بار به شيوهاى بديع به بحث در باب چگونگى «توزيع قدرت سياسى» در مهمترين ركن مشروطيت يعنى مجلس ملّى پرداخته و تحليلهايى درخور از دورههاى مختلف حيات مجلس، اعتلاى مجلس ملى، و تزلزل و تنزل آن به عمل آورده است.
32. اين كتاب آخرين اثر آدميت در بررسى روند تاريخىِ ظهور، تكوين و تحول انديشههاى جديد اجتماعى و سياسى در ايران است. به اين ترتيب نوعاً كتاب حاضر و مجلد پيشين آن را مىتوان فتح بابى اساسى و درخور تأمل و در عين حال مناقشه برانگيز در «انديشه سياسى در تاريخ معاصر» دانست كه مىتواند مورد توجه و اقبال اصحاب نظر و انديشه در دو حوزه اساسى دانشگاهى يعنى علوم سياسى و تاريخ قرار بگيرد. در مجلد نخست از سرشت و ماهيت جنبش مشروطه، عقايد و آراء و مسايل فلسفه سياسى مشروطهطلبى صحبت شده است؛ در مجلد اخير نيز به تاريخ سياسى عصر حكومت ملى مشروطه تا پايان كار مجلس مؤسسان پرداخته شده است.
33. آدميت برخلاف رويكردهاى كلاسيك و سنتى قائل به جدايى تاريخ سياسى و فلسفه سياسى نيست بلكه اين دو حوزه را با توجه به جوهره موضوعهاى مطالعه آنها، در پيوند با يكديگر دانسته و طبعاً به همين خاطر قائل به آن است كه اين دو حوزه را نه مجزا از هم بلكه بايد وابسته به هم مطالعه كرد. زيرا جوهر فلسفه سياسى مساله ماهيت و سرشت قدرت و تنظيم و توزيع آن و جوهر تاريخ سياسى نيز اعمال قدرت است. به اين ترتيب اين رويكرد در برخورد به مطالعه تاريخ سياسى و فلسفه سياسى با ابتناء به وجود پيوند جوهرى ميان آنها رويكردى است كه در عرصه مطالعات تاريخى و تاريخنگارى ايران بىسابقه بوده و ابتناء و ابتداء آن به آدميت برمىگردد. گرچه در غرب نيز اين رويكرد چندان قديمى نيست و به آثار نويسندگان و پژوهشگران نيمه دوم قرن بيستم به بعد باز مىگردد، از جمله چهرههاى برجستهاى چون لئو استروس با كتاب تاريخ فلسفه سياسى (1987 / 1963)، ميشل فوكو و طرحهاى نظرى وى در خصوص تاريخ انديشهها و افكار، جى. اس. مك كليلند در كتاب تاريخ انديشه سياسى غرب (1996) و پيشتر از وى جيمز هندرسن برنز در كتاب تاريخ انديشه سياسى كيمبريج 1700 – 1450 (1991)؛ و يا در كتابهايى چون آزادى و سازمان: پژوهشى در بنياد سوسياليسم و ليبراليسم اثر درخور تأمل برتراند راسل (ترجمه دكتر على رامين) و يا سهگانههاى تأثيرگذار و تعيينكننده هنرى استوارت هيوز يعنى آگاهى و جامعه (1369)، راه فروبسته (1373) و هجرت انديشه اجتماعى (1376) هر سه با ترجمه دكتر عزتالله فولادوند، نيز همين رويه را اتخاذ كرده بودند.
34. به اعتقاد آدميت تاريخ از منظر عقلانى جريانى است مستمر و پيوسته از حوادث و وقايعى كه نه در خلاء رخ مىدهند و نه وجهى معماگونه و اسرارآميز دارند، بلكه تابع نظم و قانونمندى منطقى و روال علت و معلولى هستند. او بطور اكيد بر نقش و جايگاه زنجيره علت و معلولى توجه دارد و هر حادثه را موجد حادثه ديگر مىداند؛ ضمن آنكه نقش ثابت و لايتغيرى براى علتها قائل نيست، بلكه تصريح دارد كه «بسا ممكن است معلول خود علت شود و به صورت علت فاعلىِ وقايع درآيد» (مجلس اول و… ص 13). به عقيده وى در جريان مطالعه روند تحولات تاريخ سياسى مورخ نبايد حوادث ناشى از علل ساده و پيش پا افتاده را ناديده بگيرد، بلكه بايد به نتايج و تبعات آنها توجه نمايد؛ چه بسا كه آثار و پيامدهايى مهم به بار آورند. صرف جست و جو در يافتن علتهاى ساده براى معلولهاى تاريخى گرچه تسهيل كارهاست، مورخ را به ورطه سادهانديشى و سطحى نگرى سوق مىدهد.
35. در حاليكه عنصر اصلى تاريخنگارى جديد، انديشه تاريخى است، اما اين انديشه تاريخى بايد با شواهد، فاكتها، مستندات، مدارك و ابژههاى انكارناپذير و مسلم همراه شود و به اثبات و تأييد يا ابطال و تكذيب آنها بپردازد. بنابراين مورخ گردآورنده وقايع و تاريخ انبان كهنه و پوسيده وقايع و حوادث يا پشتهاى از فاكتها و واقعيات صِرف تلمبار شده بر روى هم نيست. كار مورخ تجزيه و تحليل پديدهها و وقايع، ارزيابى صحت و سقم نشانهها و شواهد، و تلاش براى كشف علتها و نتايج مترتب بر آنهاست. سكه تاريخنويسى به منزله گردآورى و انباشت اطلاعات بدون تجزيه و تحليل و ارزيابى آنها و بدون كشف علل اينك از رواج و رونق بازار افتاده است. روح و معناى تاريخ را بايد از طريق تلاش براى دست يافتن به گذشته زنده و شناخت كل جريان تاريخ درك و فهم كرد.
36. صرف وجود بىشمار وقايع يا انبوههاى از اطلاعات نبايد مورخ را فريفته يا آشفته سازد؛ مورخ بايد هوشمندانه و بر مبناى الگوپردازىهاى دقيق علمى براى پرسشهايى كه درباره موضوعِ تحقيق خود در ذهن پرورانده است، پاسخهايى ضابطهمند و هوشمند در شكل «فرضيههاى علمى» تدوين و اقامه كند. و از ميان انبوه وقايع و فاكتهاى متعدد، مهمترين و معنىدارترين آنها را برگزيند و علت هر واقعه و نحوه وقوع آنها را بطور دقيق روشن سازد و توالى و ترتّب منطقى ميان آنها برقرار كند؛ و در نهايت به تحليل، تبيين و تفسير آنها بپردازد.
37. آدميت نگرش انتقادى به آثار پيشينيان را از جمله اركان مهم تاريخنويسى مدرن مىداند و معتقد است از آنجا كه «تاريخ همواره آغشته به افسانه و مغالطه بوده، و اين اختصاص به تاريخ قديم و جديد ندارد»… لذا «تاريخنويسى جديد با مميزى و انتقاد آثار پيشينيان آغاز گرديد، امتداد و گسترش يافت» (همان، ص 14). حاصل اين رويكرد آن است كه بسيارى از روايات تاريخى قديم و جديد باطل يا مخدوش شناخته خواهند شد و تفسيرهاى واقعى جاى مأنوسات ذهنى را مىگيرند و نگرش تاريخى و سبك تاريخنويسى از پايه دگرگون خواهد شد.
38. البته دستيابى به اسناد و مدارك تازه نيز در جاى خود به پويايى و بالندگى تحقيقات تاريخى كمك كرده و آن را از ركود و جمود سنتى و ديرپاى خارج مىسازد. محقق با كنكاش در لابهلاى متون و آرشيوها و در حوزههاى مختلف و با سرك كشيدن و بوئيدن هر جايى نشانى از واقعهاى انسانى و رد پاى حادثهاى تاريخى باشد، همچون غول افسانهها كه در پى يافتن وجود آدمىزاد است به آثار و نشانههاى حضور و فعاليت انسانها مىرسد. به تعبير مارك بلوخ مورخ و انديشمند بزرگ فرانسوى، در كتاب پيشه مورخ، مورخان بايد به تمامى جنبهها و ابعاد مسائل انسانى و محيطى كه اين مسائل در آنها صورت وقوع مىيابند بپردازند: «مورخ خوب مانند غول داستان پريان است. وى به خوبى مىداند هر جا كه بوى گوشت انسان به مشامش بخورد لاشهاش هم در همان حوالى افتاده است» (لوئيس گديس، 1379، ص 529).
39. در خصوص اصالت و اعتبارِ قطعيت و حتميت اسناد، مدارك و منابع تاريخى نيز دكتر آدميت تابع جزم و دگماها نيست؛ حتى با وجود اصرار و تأكيد بر استفاده از منابع اصيل تاريخى و اسناد و مدارك معتبر، بر اين نكته تأكيد و تصريح دارد كه «يك مدرك تاريخى مىتواند براى بررسى قضيه يا مطلبى معتبر باشد ولى همان نوشته در مقوله ديگر به كلى نامعتبر» (مجلس اول و…، ص 15). حضور و سيطره ژورناليسم تبليغاتى و مبتذل و سطحى را نيز به هيچ وجه در عرصه تحليل مسايل سياست خارجى برنمىتابد؛ امرى كه طى سه دهه اخير در عرصه تحليل تاريخ سياسى ايران و در پروژههاى دانشگاهى در رشتههاى مختلف علوم انسانى و اجتماعى به صورت امرى رايج و همهپسند درآمده و به خاطر همين همهگير شدنِ آن، قبح خود را از دست داده است. وى همچنين اين حرف را پاك ياوه و تختهبند سينه ديوار مىداند كه منابع و مآخذ ما براى مطالعه تاريخ نهضت مشروطيت چندان زياد نيستند. بلكه معتقد است «درباره همه مباحث اصلى تاريخ مشروطگى و مهمترين حوادث به معتبرترين مواد و مدارك تاريخى دسترسى داريم» (همان، ص 15). ولى نه به اين معنا كه از جزئيات و تك تك حوادث بطور دقيق و مشروح اطلاع داشته باشيم و نيازى هم به اين كار نيست، زيرا تاريخنويسى نقالى نيست. وقايع كوچك و كماهميت در درون حوادث كلى و عمده جاى مىگيرند.
40. تاريخنگارى خوب و صحيح با اطاله كلام «و تلمبار كردن وقايع از هر قبيل به صورت خشكه استخوان در موزه آثار باستانى» كاملاً تفاوت دارد؛ بلكه مبتنى است بر «خبرگى در شناخت منابع تاريخ، سلسله مراتب آنها، و آشنايى با روش تحقيق رشتههاى مختلف تاريخ تا بتوان بر مبناى آنها اسناد و مدارك را در هر مقولهاى درست به كار بگيريم» (همان، 15 – 16).
41. در شناخت منابع ريشههاى فكرى حركت مشروطهخواهى و تحليل منابع مذكور آدميت بر آن است كه آثار مدون ما در اين زمينه فراوان و متنوع است: «درباره آثار نوآوران دانش و فكر، رسالات و مقالات اجتماعى و سياسى، اسناد و مدارك رسمى و ديگر نوشتههايى كه پايه ايدئولوژى نهضت مشروطيت را مىسازند، آگاهى بسيط و وسيع داريم». در مقدمه كتاب انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى نيز به روش علمى تحقيق در تاريخ افكار و تحليل مسائل آن اشاره كرده است؛ و بر نقش وقايعنامهها و وجود چند اثر خوب در اين خصوص تأكيد دارد. در مورد روزنامهها و نشريات به عنوان منبع اخبار خارجى و وقايع معتقد است اين موارد تنها در صورت تطبيق با ساير منابع و مآخذ مىتوانند مورد استفاده قرار بگيرند. ولى در كل روزنامههاى اندكى به صحت اخبار مقيد بودند و اكثراً از نظر دانش و تفكر اجتماعى و سياسى تهىمايه، بىارزش و هرزه گويند. شبنامههاى اين دوران را نيز غالباً آلوده به مضامين جلف و سخيف، بهتان و افترا مىداند كه تنها به كار انجمنهاى سياسى و روحيات لمپنيسم مىخورد. بر اين اساس، آدميت منابع تحقيق تاريخ نهضت مشروطيت و سلسله مراتب آنها را از نظر سنجش تاريخى به دست مىدهد.
42. گزاره پايانى گفتار خود را به سخن دكتر فريدون آدميت درباره اظهارات اقامه شده در خصوص مشروطيت اختصاص مىدهيم. وى ضمن اشاره به مقاله انتقادى خود درباره «سير تاريخ نويسى جديد» كه در آن به كاستىهاى تاريخنويسى در ايران پرداخته و مقاله ديگر با عنوان «آشفتگى در فكر تاريخى» كه در آن از كژفهمىهاى تاريخى و سپرى شدن عصر «علامگى» صحبت مىكند[1]، با تعريض و حملهاى تند عليه حرفهايى كه در خصوص مشروطيت در قالب گزافهگويى، درآميختن حقيقت و افسانه يا در تخطئه آن بيان شده است مىگويد:
حتى گفتهاند كه مشروطگى «دفع فاسد به افسد» بود. اين از افاضات معلم كورذهن فلسفه است كه خود را متخصص فلسفه آلمانى مىدانست. و بدان معنى است كه مشروطگى و دولت انتخابى حتى پليدتر از طاعون استبداد مشرق زمينى بود (همان، ص 24).
كتابشناسىِ منابع مقاله
– آدميت، فريدون، اميركبير و ايران، تهران: انتشارات خوارزمى، (چاپ اول 4 – 1323)، چاپ نهم 1385 (الف).
– ، انديشه ترقى و حكومت قانون: عصر سپهسالار، تهران: انتشارات خوارزمى، (چاپ اول 1351)، چاپ سوم 1385 (ب).
– ، فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت ايران، تهران: انتشارات پيام، (چاپ اول 1353)، چاپ سوم 1363.
– ، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، جلد دوم: مجلس اول و بحران آزادى، تهران: انتشارات روشنگران، بىتا.
– گديس، جان لوئيس، «تأملى در تاريخ معاصر»، در فلسفه تاريخ، روششناسى و تاريخنگارى، ترجمه و تدوين: حسينعلى نوذرى، تهران: انتشارات طرح نو، 1379.
.(Oxford up :Oxford) of Philosophy .Oxford Dic ,(1996) Simon ,Blackburn –
.(BasilBlackwell :New York) of Historians .The Blackwell Dic ,(1988) (ed) John ,Cannon –
.(Macmillan : London) The Nature of History ,(1989) Arthur ,Marwick –
[1] . براى آشنايى بيشتر با اين معنا طالبان مىتوانند به مقاله نگارنده با مشخصات كتابشناسى زير رجوع كنند: -حسينعلى نوذرى، «ماهيت بين رشتهاى علوم: در ضرورت همكارى و تعامل تاريخ و علوم اجتماعى»، فصلنامه تاريخ معاصر ايران، سال هشتم، شماره 30، تابستان 1383، صص 171 – 230. P