روش شناسی تاریخی فریدون آدمیت/ دکتر خسرو شاکری

     پس از درگذشت فريدون آدميت، پدر تاريخ نويسى مدرن ايران مراسمى با حضور بسيارى از شخصيت‏هاى علمى و فرهنگى در شهر پاريس برگزار شد. يكى از سخنرانان اين مراسم خسرو شاكرى تاريخ‏نويس و نويسنده كتاب‏هايى نظير نهضت مشروطيت و انكشاف سوسيال دموكراسى در ايران، تقى ارانى در آينه تاريخ، ميلاد زخم بود. آنچه در پى مى‏آيد متن ويرايش شده سخنرانى دكتر شاكرى است.

 

    كمتر كسى را مى‏توان يافت كه در قرن بيستم ايران به اندازه فريدون آدميت به شناخت تاريخ ايران در دوره بيدارى ما ايرانيان و معرفى متدولوژى تاريخ‏نگارى به ما خدمت كرده باشد. حتى در ميان دانشگاهيان ايران شناس هم كسى را سراغ نداريم كه درباره اين دوره، يا هر دوره ديگر تاريخ ايران، به اندازه وى كتاب‏هاى علمى نوشته باشد. آن هم كتاب‏هايى كه همه بديع و بر پايه تحقيقات جدى و مستقل بنا شده‏اند. شايد تنها كسى كه در ميان خارجيان بتواند به سختى با او همطرازى كند، چه از نظر حجم توليدهاى فكرى، چه از ديد متدولوژى، چه از جهت تكيه بر منابع اصلى و گسترده، و چه از زاويه دقت در كار كسى باشد كه نامش در ميان ايرانيان، به حق، به نيكى ياد نمى‏شود، چه او در زمينه سياست نقشى ويرانگر در ايران داشت، يعنى تئوريسين و مشوق كودتاى سرنوشت‏ ساز شوم بيست و هشتم مرداد بود: ميس آ. لمبتون (AnnK.S.Lambton) شخص اخير كه در سال‏هاى جنگ در سمت دبير مطبوعاتى سفارت بريتانيا در ايران به دولت خود خدمت مى‏كرد، از هر ايران شناس انگليسى، چه در گذشته و چه پس از آن سال‏ها، به جريانات سياسى ايران وارد بود، ديپلمات تربيت كرد، و تماس‏هاى گسترده‏اى با طبقه سياسى ايران داشت – طبقه‏اى كه به خاطر منافع خود، عمده‏اش گوش به فرمان سفارت بريتانيا بود. اما نمى‏توان منكر شد كه كارهاى علمى لمبتون، چه در مسئله ارضى، چه در مورد تاريخ اقتصادى دوران ايران اسلامى، چه در زمينه شناخت تحليلى انديشه‏ هاى سياسى علماى گذشته ايران، و چه در مورد سامان (ستروكتور) اقتصادى ايران سنتى آثار ماندنى و مرجع شناخته شده‏اند، اگرچه همه اين آثار در غايت در خدمت منافع استعمارى بريتانيا هم بوده باشند. با اين همه، صرفنظر از گسترش دوره‏هايى كه لمبتون مورد توجه قرار داده است، تحقيقات او از نقطه شناخت تاريخ ايران، معرفى روش‏شناسى تاريخ، و اصالت منابع آرشيوى به پاى كار آدميت نمى‏رسند، با اين تفاوت كه كار آدميت تماماً در خدمت جامعه ايران هم بوده است. در زير ما اختصاراً به بررسى شيوه كار و برخى از آثار او مى‏پردازيم؛ برخى، زيرا بررسى آن‏ها كارى بس عظيم است و بايد در آينده انجام بگيرد. اين بررسى مى‏كوشد براساس همان روش تاريخى كه آدميت از دبستان‏هاى فكرى غرب آموخته بود به نقد و تقريظ آثار او بپردازد.

    با توجه به كارهاى جدى، مرجع، و ماندنى آدميت، پارادوكسال است كه هيچ يك از دانشگاه‏هاى غرب، كه بسيارى نويسندگان درجه دوم و سوم را براى تحقيق يا تدريس دعوت مى‏كنند، تا آنجا كه دانسته است، هرگز ازو دعوتى به عمل نياوردند، هر چند كه دور نيست كه او نمى‏پذيرفت. همچنين بسيارى از كسانى كه از منبع فيض او بهره‏مند شده‏اند در 30 سال اخير به مقام استادى در دانشگاه‏هاى غرب رسيده‏اند، اما خبر دعوتى هم از آنان به گوش نرسيده است. در شناخت تاريخ، آدميت مى‏آورد كه «تفكر تاريخى عنصر اصلى تاريخ نويسى جديد است.» از نظر او، برخلاف آنچه مورخان سنتى رسمى پيشه مى‏كردند، كار مورخ جمع‏آورى، شرح وقايع، و «تلمبار كردن آنها به صورت خشكه استخوان در موزه آثار باستانى نيست.» از ديد او، هيچ تاريخ‏نگارى نمى‏تواند مدعى اين فن باشد، بدون آنكه «به كشف علل و نتايج» آن وقايع دست زند، يا بتواند «از مجموع آنها فكر عميقى عرضه» دارد. از ديد او، «خصلت گروهى از مورخان سده نوزدهم [اين‏] بود كه به حد انتقاد عقل تاريخى نرسيدند.» آدميت بر آن است كه «آنچه به تاريخ روح و معنا مى‏بخشد گنجاندن كل ريزه‏[ى‏] وقايع در متن تاريخ نيست، بلكه دست يافتن به گذشته زنده و شناخت جريان تاريخ است. مورخ با بصيرت تاريخى از انبوه واقعيات مهم‏ترين و با معنى‏ترين‏شان را مشخص مى‏كند؛ چگونگى وقوع هر حادثه را به درستى و علت يا علل آن را به دست مى‏دهد؛ رابطه منطقى توالى وقايع را مى‏سنجد؛ و با تحليل و تفسير وقايع تصويرى هر چه دقيق‏تر و روشن‏تر از جريان تاريخ ارائه مى‏دهد.» او همواره تأكيد مى‏ورزد كه تاريخ بايستى «بر پايه اسناد و مدارك اصلى و دقت در معانى بنا» شود؛ در غير اين صورت، محصول كار «تاريخ نيست.» او همچنين تأكيد مى‏ورزد كه «مهارت فنى در بهره‏بردارى از منابع گوناگون، نسبت تأليفى واقعيات گردآورى شده، و تركيب معانى در نظم عقلى از شرايط اساسى هر تحقيق تاريخى جدى است.»[1]

   در موضوع وضع تاريخ‏نگارى در ايران، آدميت برخوردى بدون رودربايستى دارد. در زمينه تاريخ‏نگارى، او در مقاله‏اش تحت عنوان «انحطاط تاريخ‏نگارى در ايران» بر اين پارادوكس (خلاف – آمد – عادت) عمومى انكشاف تاريخى ايران تأكيد مى‏ورزد كه، با وجود اينكه كشور ما در اين زمينه «سنت ديرين» دارد، در «يكصد و پنجاه سال اخير [با توجه به تاريخ مقاله، بايد گفت دويست سال اخير]… كه با دانش و مدنيت غربى كم يا بيش آشنايى داشته‏ايم، فن تاريخ [نگارى‏] پيشرفت منظمى نكرده است و معدل كارنامه مورخان ما بى‏مقدار است [و در آن‏] نه‏تنها، از نظر روش علمى، تحقيق تاريخ نقص‏هاى عمده و اساسى وجود دارد، بلكه [تاريخ نگاران‏] با مسائل تاريخ‏نگارى جديد، اسلوب نقد رشته‏هاى مختلف تاريخ، نظرگاه‏هاى گوناگون تفكر تاريخى آشنايى درستى ندارند.[2] او ضمن يادآورى دوران يكهزار ساله فترت فرهنگى ايران و آغاز آشنايى ايرانيان با تمدن و مدنيت غربى از يكصد سال پيش به اين سو، بر انحطاط تاريخ‏نگارى در ايران انگشت مى‏نهد. در گذشته، «روى هم رفته، دو جريان متمايز تاريخ‏نويسى نمو يافت: يكى تاريخ ملى و باستانى، و ديگر تاريخ از نظر جامعه اسلامى به معنى عام كلمه. – آنچه از تاريخ ايران باستان مى‏دانستند آشفته و درهم، و آميخته با افسانه بود. پس از يورش تازيان و نمو ناسيوناليسم ايرانى بر هشيارى تاريخى ايرانيان افزوده گشت. و توجه به تاريخ ملى نيروى تازه‏اى گرفت. جمهور مردم هميشه روى به سوى خداى‏نامه‏ها داشتند، و اين پيوند معنوى ناگسستنى را در سرودن شاهنامه‏هاى متعدد مى‏بينيم. جريان دوم تاريخ‏نگارى را جهان اسلاميت تشكيل مى‏داد… [در اين جهان‏] ستون اصلى فن تاريخ را شرح اتفاق‏هاى تاريخى، احوال رجال، انساب، احاديث، ملل و نِحَل، و تاريخ‏هاى محلى مى‏ساخت. در هر كدام از اين رشته‏ها مورخان نامدارى پيدا شدند كه آثارشان از نظر سواد تاريخى بسيار غنى است. در آن ميان كسانى چون [محمد ابن جرير] طبرى (ح 310 – 226 ه’. ق.)، در نقل روايت‏ها، روش نقد تاريخى را ملحوظ داشته است، و [ابوريحان‏] بيرونى (440 – 362 ه’. ق. / 1048 – 973 م.) در تحقيقاتش مغز علمى استثنايى خود را به كار برده و از نظر حقيقت جويى و واقع‏بينى، چيزى فرونگذاشته است. همچنين در رشته تاريخ تحليلى شخصيتى چون ابن خلدون تونسى (1406 – 1332 م.) را مى‏شناسيم كه نظيرش را در تعقل تاريخى تا زمان جديد سراغ نداريم.» آدميت سپس به ديگرانى چون ابن اثير (1210 – 1149 م.)، بيهقى (470 – 385 ه’. ق. / 1077 – 995 م.) و رشيدالدين فضل‏الله (1318 – 1247 م.) كه به تاريخ تحليلى روى آورده بودند اشاره مى‏كند. (او ابوعلى مُسكُوِيه [و. 421 ه’. ق. / 1030 م.] را از قلم مى‏اندازد، شايد از اين رو كه آثار او مربوط به تاريخ به فارسى ترجمه نشده بودند.) او به اهميت آگاهى آنان به موضوع‏هاى اجتماعى و اقتصادى توجه مى‏دهد. اما به درستى يادآور مى‏شود كه از قرن هشتم تا سيزدهم هجرى «فن تاريخ [نگارى‏] چون رشته‏هاى ديگر دانش و هنر به پستى گراييد، و اين تنزل جنبه‏هاى صورى و معنوى داشت. … روى هم رفته، در اين مدت نه سنجش تاريخى در كار بود، نه نقد و ارزشيابى منابع و نه نتيجه‏گيرى تاريخى. وقايع را بدون ارتباط علت و معلول سر هم مى‏كردند، از ذكر حقايق بسيارى (خواه از راه مصلحت‏انديشى، خواه از [روى‏] ترس و به علت ناامنى اجتماعى، و خواه از جهت عدم درك واقعيات) چشم مى‏پوشيدند.» به نظر آدميت، «مجموع تواريخى كه در آن دوران فترت و تا زمان قاجاريه نوشته شده آيينه سخافت فكرى اديبان و مورخان ماست.» [3]– داورى‏اى كه كمى اغراق‏آميز به نظر مى‏رسد. در اين مقاله، وى پس از اشاره به تغييرات دوران قاجار، مى‏افزايد كه اگر «فن تاريخ [نگارى‏] بر اساسى كه ميرزا آقاخان بنيان نهاده بود نمو مى‏كرد، تا به حال پيشرفت زيادى كرده بود. اما سير ترقى آن [حركت نيز] متوقف شد تا به زمان ما رسيد و از نو جانى گرفت. در اين تحول جديد در رشته تصحيح و تحشيه و نشر آثار ادبى و تاريخى كه ميراث گرانبهاى ماست، پيشرفت شايسته‏اى كرده‏ايم.»[4] در فن خاص تاريخ‏نگارى، اما، «مگر در چند مورد خاص، مورخان خبره نبوده‏اند و تخصصى در فن تاريخ نداشته‏اند.» به نظر او، «نقائص تاريخ‏نگارى ما فراوان است.» وى «عمده‏ترين» آنها را به اجمال ذكر مى‏كند:

 – بهترين تاريخ‏نگارى‏ها به حد واقعه‏يابى ختم مى‏شوند. اگر برخى مورخان به مرز تحليل تاريخى رسيده‏اند، در همانجا توقف كرده‏اند تاريخى كه بنياد آن بر حقيقت بنا نشده باشد، تاريخ نيست.

 – رشته‏هاى مخالف تاريخ‏نگارى و روش علمى نقد و مطالعه به درستى شناخته نشده‏اند. در مباحث تاريخ اقتصادى، اجتماعى و ديپلماتيك بسيار ضعيف بوده‏ايم و هنوز به درستى دانسته نشده است كه منابع مطالعه هر كدام از شعبه‏هاى تاريخ فرق مى‏كند.

 – به طبقه‏بندى منابع تاريخ و ارزشيابى هر كدام توجه لازم مبذول نمى‏شود.

 – ناسنجيدگى‏هاى مورخان در حكم‏هاى تاريخى و قياس‏هاى بيجا بدتر از هر نقص ديگرى است. آنان در ستايش و نكوهش اندازه و معيارى نمى‏شناسند [تأكيد افزوده‏] و داورى‏هايشان بيشتر شبيه به مدح و ذم [به وسيله‏] شاعران است. براى نمونه او از ستايشى نام مى‏برد كه نويسنده‏اى، جنگ بين قواى دولتى و ستارخان در يكى از كوچه‏هاى اميرخيز را به نبرد استالينگراد تشبيه كرده بود. او در اين موارد تأكيد مى‏ورزد كه «فراموش نكنيد كه تاريخ مى‏نويسيم، نه داستان يكى بود يكى نبود!»

 – در نهايت، آثار تاريخ‏نگاران معاصر به بعضى از نوشته‏هاى گوستاو لوبون شبيه‏اند. «حقيقت اين است كه شعبه تاريخ دانشگاه‏هاى ما گرفتار فقر و افلاس علمى» است! آدميت اظهار تعجب مى‏كند كه بيشتر مورخان معاصرى كه فن تاريخ را ترقى داده‏اند پيشه ديگرى داشته‏اند: ميرزا حسن خان مشيرالدوله، احمد كسروى، عباس اقبال و محمود محمود كه «جملگى از آزادگان‏اند.»[5]

   تاريخ‏نگارى و تاريخ‏شناسى آدميت به تاريخ سياسى محدود نمى‏شود. او با تاريخ‏نگارى نو كه به تمام جوانب تاريخ، يعنى ريشه‏هاى اقتصادى – اجتماعى، انديشه، دخالت‏هاى استعمارى قدرت‏هاى بزرگ، خيزش‏هاى مردمى، اشكال مبارزه مردمى، پيدايش ادبيات اجتماعى، اقتصادى و سياسى مخالفان حكومت و الخ توجه دارد. او در تحليل تاريخى‏اش تنها به فروپاشى نهادهاى سنتى بسنده نمى‏كند، بل همچنين به ابداع، پاگرفتن، بحران، قوام يا نابودى نهادهاى جديد اجتماعى – سياسى مى‏پردازد. او نه فقط به نقش مذهب هم در تقويم و هم در تضعيف حكومت سنتى مى‏پردازد، بلكه به آن در حمايت يا ايجاد سستى در حكومت نوپا توجه خاصى دارد. او به ويژه به تدوين قوانين جديد عنايتى قابل ملاحظه مبذول مى‏دارد.

    آدميت را با اهل انتحال سرقت متون (plagiarism) الفتى نبود – شيوه ديگرى كه در ايران ما از آن بهره‏بردارى بسيار مى‏شود. شيوه او كار او را از تاريخ‏نگارى به تاريخ‏شناسى تحليلى و انتقادى ترفيع مى‏بخشيد. او در عين تقيد به «واقعه‏يابى» به هر واقعه‏اى تا حد مقدور به سبكى همه جانبه مى‏نگريست تا هيچ امرى يا زاويه‏اى از آن واقعه پوشيده نماند، چه از نظر او «كتمان حقيقت عين تحريف تاريخ است.» او به درستى تأكيد مى‏ورزد كه مورخى كه «حقيقتى را دانسته باشد و نگويد يا ناتمام بگويد، راست گفتار نيست؛ مسووليت او چندان كمتر از آن نيست كه دروغ‏زنى پيشه كرده باشد.»[6]

   او در سراسر كتاب‏هايش سخنى عرضه نمى‏كرد كه مستند نبوده باشد و سندى هم مطرح نساخت كه عارى از اعتبار بوده باشد. در عين حال، او در تحليل و تفسير تاريخ خود را «آزاد» مى‏دانست و «استقلال رأى» خود را از دست نمى‏داد. او تصريح مى‏كند كه «معيار داورى‏هاى تاريخى»اش «ارزش‏هايى» بودند كه به آنها «اعتقاد» داشت و به آنها «خو گرفته» بود. اين ارزش‏ها «مبناى عقلى» داشتند و «نه عاطفى.» او تصريح مى‏كند كه هيچ اصرار نداشت كه همگان با او در پذيرش آن ارزش‏ها شريك باشند.

    در ارتباط با انحطاط فكرى و متُدولوژى تاريخ، آدميت در جزوه‏اى به نام آشفتگى در فكر    تاريخي [7]برخى از كسان از «اهل قلم و سياست‏مآبان» را آماج نقد بيرحمانه، ورنه‏ حمله، قرار مى‏دهد كه «احكام جزمى بى‏دليل و بى چون و چراى تاريخى صادر مى‏كنند.» وى آشفتگى تاريخى اينان را در «مُثله كردن قضيه‏هاى تاريخى، مسخ كردن واقعيات تاريخى، تحريف حقايق تاريخى و…» مى‏بيند. يكى از دسته‏هايى كه آماج نقد او قرار مى‏گيرند شاگردان «استاد فرديد»اند كه از قول او آورده‏اند: «مشروطيت دفع فاسد به افسد است، نه افسد به فاسد» يا اينكه «مشروطيت بالكل و بالتمام غربزده مضاعف است.» آدميت، با استناد به مدارك تاريخى، كسانى را به سخره مى‏گيرد كه از گفتن اين خسته نمى‏شوند: «جنجال مشروطيت» را شركت نفت انگليسى به راه انداخته بود. آدميت آنان را به خاطر حمله به قانون اساسى چون سندى «محتاطانه و محافظه‏كارانه» چون افرادى بى‏اطلاع مورد نقد شديد قرار مى‏دهد. با طنز در جواب يكى از آنان مى‏گويد كه بهتر مى‏بود كه آن نويسنده به سخنان شاه مخلوع استناد مى‏كرد كه با كينه و عناد گفته بود: «قانون اساسى ما را انگليسيان آوردند… و آن قانون هرگز ايرانى نبود.» او همچنين اشتباه او را درباره ترجمه بودن قانون اساسى متذكر مى‏شود.

    در موضوع آشفتگى در فكر تاريخى، آدميت، با نويسنده‏اى هماورد مى‏شود كه به نادرست جنبش ملى تحت هدايت مصدق را توالى قتل وزير مختار روسيه گريبايدُف معرفى مى‏كند. او نشان مى‏دهد كه رويداد قتل گريبايدُف شورشى مردمى نبود، بل «توطئه‏اى بود كه از درون دربار از جانب الهيارخان آصف‏الدوله و دستيارانش عليه عباس ميرزا نايب‏السلطنه چيد شده و به وسيله بى سروپايان شهرى انجام گرفت.» آدميت همچنين اين افسانه را كه به خاطر بهره‏بردارى ايدئولوژيك ساخته شده است كه بنا بر آن، اميركبير از ميان «توده‏هاى محروم» ايران برخاسته بود، نفى مى‏كند و متذكر مى‏شود كه پدر او آشپز قائم‏مقام و صاحب مِلك و آب بود و به حج هم رفت و خود او با پسران قائم‏مقام زير دست معلمِ سرخانه درس خواند.

    او همچنين در اين زمينه به جدل با «افاضات» كسى مى‏پردازد كه در مقاله‏اى تحت عنوان «سير تحول تاريخى» نوشت كه اميركبير «در برابر استيلاى خارجى قهار، پايه‏گذار سياست موازنه منفى و الهام‏بخش “نه شرقى نه غربى” شد.» آدميت در نقد افسانه‏پردازى وى مى‏نويسد: «تعبيرهايى چون “موازنه منفى” يا “توازن عدمى” از هر كه هست، از نظر فن تنظيم سياست خارجى و ماهيت سياست بين‏الملل، نارسا و بلكه بى‏معنى است. وِجهه نظر اميركبير استقلال سياست خارجى بود. [او] پايه‏گذار اين سياست [موازنه منفى‏] نبود.» (در اينجا وى به نحوى غيرمستقيم نقدى هم بر سياست مصدق در مورد عنوان «موازنه منفى» ايراد مى‏كند.) وى در نقد گفته كسى كه مدعى مى‏شود، در زمان اميركبير روحانيت از شاه تبعيت نمى‏كرد، نيز مى‏آورد كه «هيچ دليل تاريخى مبنى بر “عدم تبعيت” روحانيت وقت از شاه نداريم.» او همواره براى يك گفته تاريخى سند مى‏طلبد و نيز خود را موظف به ارائه آن مى‏داند. آدميت نوشته همان نويسنده را داير بر اينكه سيد جمال‏الدين اسدآبادى «جنبش تنباكو را با همكارى روحانيت با تقواى آگاه عليه استيلاى خارجى به راه انداخت» – اظهار نظرى كه به احتمال قوى از ترجمه كتاب مورخ آمريكايى نيكى كدى (Nikki Keddie) اقتباس شده است – مردود مى‏شناسد، چه، وى در كتاب خود درباره جنبش تنباكو[8] با استناد به اسناد داخلى نشان داده است كه آن نهضت را تجار و كسبه ايران ايجاد كرده بودند و آن را «نه سيد جمال‏الدين اسدآبادى به راه انداخت، نه در آن دخالت مؤثرى داشت.» آدميت مى‏افزايد اسدآبادى «نامه‏اش را به مرحوم ميرزاى شيرازى وقتى نوشت كه جنبش رژى در ايران آغاز شده و نيرو گرفته بود و ميرزاى شيرازى هم به تلقين او نبود كه به اقدام برآمد.» او تأكيد مى‏ورزد: «اين نكته‏جويى‏ها به هيچ وجه از مقام واقعى سيد به عنوان متفكر و مرد سياسى مبارز نمى‏كاهد.»[9]

 دليرى آميخته با تدبير و دانايى‏

    فريدون آدميت در مورد گفته‏هاى تند يكى از مردان سياسى در مورد چپ از مشروطيت به بعد داير بر اينكه «چپى‏ها هميشه مانع مبارزه ملت ايران عليه استبداد خارجى بودند… ايران هر وقت خواست عليه استبداد خارجى، عليه سياست انگليس و روس و يا آمريكا، عليه ظلم و ستم و فقر كارى بكند، اينها جلو آمدند،[10] يعنى سد راه‏ شدند.» او به نقد مى‏گويد: «همان طورى كه كتاب مشروطيت را نمى‏توان در يك صفحه خلاصه كرد، دفتر چپ را هم نمى‏شود در يك جمله تخطئه نمود. اين خلاف فكر تاريخى است. “چپ” به “عناصر، گروه‏ها، احزاب و سازمان‏هاى گوناگون كه در مراحل و دوره‏هاى مختلف [از مشروطيت‏] تا امروز فعاليت داشته‏اند” اطلاق مى‏گردد. اينجا هم بايد قائل به تفكيك گشت، هم از نظر زمانى و هم از جهت هويت اجتماعى و سازمانى كه هر كدام حكمى دارد.» آدميت توضيح مى‏دهد: پس از تكوين نهضت مشروطه‏خواهى، عناصر معدود چپ با حركت عمومى همراه گشتند. اما بعد به خطاى بزرگ، با عناصر راست بر عليه آزاديخواهان ملى موضع گرفتند، با چپ‏روى‏هاى خيلى تند همراه تندروان آب به آسياب استبداديان ريختند و بر حركت ملى مشروطيت ضربت مهلك زدند (اوان دوره اول مجلس[11]). بعد چپ‏روانى بودند كه همراه مليون بر عليه «استبداد صغير» به پيكار برخاستند و در يك حركت جمعى آن را واژگون كردند. (سهم بسيار مهم مجاهدان گرجى و ارمنى در برانداختن سلطنت محمد على شاه را نبايد فراموش كرد.) چپ‏روانى بودند كه در تقابل فكر قشرى و ارتجاعى و تعصب كور، به جنگ [آن‏] عقايد رفتند، در بيدارى افكار كوشيدند، انديشه سوسياليسم را شناساندند و بر عليه استعمار روس مبارزه كردند. (گروه روزنامه ايران نو، محمد امين رسول‏زاده و همكاران آذربايجانى او). [طراحان اين روزنامه و فرقه دموكرات برخى از سوسيال دموكرات‏هاى تبريز بودند كه اعتقاد داشتند كه در آن دوران نمى‏بايستى از سوسياليسم سخن به ميان مى‏آوردند، بل مى‏بايستى به امر انكشاف دموكراسى پرداخته مى‏شد.] چپ‏روانى [هم‏] بودند كه به دنبال كودتاى 1299 به مردم هشدار دادند، از «توده آزاديخواهان» دعوت كردند كه «در مقابل ارتجاع مهيب» زير پرچم واحد «دفاع از آزادى» به مقاومت برخيزند وگرنه فاتحه آزادى را خواهند خواند. (بيان‏نامه جبهه واحد دو فرقه سوسيال دموكرات و سوسياليست اونيفيه [مؤسس اين گروه دوم على اكبر دهخدا بود.])؛ چپ‏روانى بودند كه عليه ظلم فئوداليسم به پا خاستند، رهبرش از وطن‏پرستان بود، [اما] دسترنج آن در زدوبندهاى پست لنين بر باد رفت (نهضت جنگل)؛[12] چپ‏روان ديگرى [هم‏] بودند كه در درون و بيرون از مرز[هاى‏] ايران عليه حكومت فردى پهلوى به پيكار برخاستند و برخى از همان عناصر در دوران استالين تيرباران شدند[13]. چپ‏روانى بودند كه از دانش و شرافت انسانى بهره‏مند و چپ‏روانى ديگر كه در هر مقام نقش خدمتگزاران مستقيم روس متجاوز و جنايتكار را ايفا كردند. (امثال عبدالصمد كامبخش و غلام يحيى…) و بالاخره حزب توده هم بود: مروج فرهنگ مبتذل استالينيسم؛ حزبى كه هميشه پشت به ملت كرد، هميشه در خدمت بيگانه بود، به نهضت ملى ايران خيانت آشكار كرد و بى حقيقت‏ترين[14] حزبى است در تاريخ احزاب سياسى ايران.» گفته‏اى كه البته، با توجه به وجود احزاب ارتجاعى وابسته به استعمار، دقيق نيست و اغراق‏آميز هم هست. با اين همه، وى بلافاصله مى‏افزايد اين [حكم‏] «بدان معنى نيست كه هر كس كه عضو آن حزب بود يا حتى در دستگاه رهبرى آن قرار داشت الزاماً واجد چنان خصوصياتى بوده است. مى‏دانيم [كه‏] كسانى آن حزب را طرد كردند، كسانى بر رهبرى آن شوريدند و برخى از رهبران و كادرهاى نظامى‏اش حزب را محكوم به خيانت كردند.» (كادرهاى نظامى توده را اغلب عناصر شرافتمند و صاحب استقلال رأى تشكيل مى‏دادند كه با سياست فرصت‏طلبانه دستگاه رهبرى به شدت مخالفت مى‏ورزيدند و آن را محكوم به “خيانت” مى‏كردند… [او از روزبه ياد مى‏كند])…»

    سرانجام، آدميت به سطوح مختلف فرهنگى و افق‏هاى بينش گوناگون در ميان نيروهاى چپ اشاره مى‏كند. او برخى از آنان را مدافع حاكميت ملى، داعى استقلال سياسى و اقتصادى مملكت در برابر سلطه‏جويى هر قدرت خارجى و حامى آزادى و عدالت اجتماعى مى‏شناسد. او نتيجه مى‏گيرد كه «بايد خيلى بى انصاف و بى دانش و ضد دموكرات باشيم كه همه [نيروهاى چپ‏] را به يك چوب برانيم، همه را يكسره نفى كنيم و نفهميم كه هيچ كس كاشف حقيقت اجتماعى مطلق نيست و جامعه عقل كل نمى‏شناسد.»

 حال به برخى از آثار او بپردازيم.

    هنگامى كه آدميت پس از 10 سال مى‏خواست چاپ دوم اميركبير و ايران را منتشر سازد، «اطلاعات تازه‏[اى‏] از اسناد خارجى» بر آن افزود و سپس «مدارك منتشر نشده ديگر از آرشيوهاى خارجى و كتابخانه‏هاى عمومى و خصوصى به دست» آورد و بدين سان، كتاب سابق «تكميل گرديد، بخشى چند بر آن اضافه شد.»

    او كتاب اميركبير و ايران را بر اساس مدارك «اصيل» و اسناد دولتى نوشت. او تصريح مى‏كند كه سرگذشت اميركبير را «به سنت مورخان» ايران ننوشت. برخلاف مورخان سنتى، وى نگارش شخصيت اميركبير را «در سير تحول تاريخ زمان مورد تحليل» قرار داد. «به جريان‏هاى تاريخ و عوامل سازنده آن جريان‏ها، خاصه به بنيادهاى اجتماعى ايران» توجه داشت و كوشيد «رابطه اميركبير را با اجتماع» به دست دهد تا تأثيرات وى را «در تاريخ بازنمايد، او را بشناسد و بشناساند.» آدميت اين شيوه را «نمودار مرحله مترقى تاريخ‏نگارى» دانست، به ويژه «از با معنى‏ترين جهات تعقل تاريخى.» او با افزودن بخشى در مورد ديپلماسى اميركبير از «تكنيك تاريخ ديپلماسى» استفاده كرد. بنا بر نظر او، چون «روش علمى» مورد استفاده او در ايران شناخته نشده بود، «مقدمه‏اى تحليلى» بر دفتر سياست خارجى اميركبير نوشت كه به نظر او «جوهر تاريخ ديپلماسى ايران است.»

    او كه بنيان اين تحليل را بر مدارك اصيل تاريخى نهاد، «هيچ مأخذى را چشم بسته» نپذيرفت. او همواره «ذهن مُقوِم و انتقادى را رهنمون كار خويش» قرار داد. او هنگامى مأخذ درجه دوم را مى‏پذيرفت كه «مورد تأييد نوشته‏هاى اصيل» بودند يا با آنها به تضاد نمى‏افتادند، وگرنه آنها را چون نوشته‏هايى نامعتبر مردود مى‏شناخت. درباره نويسندگان چنين نوشته‏هاى درجه دومى، او بدون رودربايستى تصريح مى‏كند كه، مگر در مواردى استثنايى، «مورخان ما با مفاهيم تاريخ‏نويسى جديد بيگانه‏اند.» ازين رو، او را با تاريخ‏پردازى خيالبافانه و افسانه‏گونه كارى نبود. سروكار او با «امور عينى و متحقق» تاريخ بود. در عين حال، وى همه منابع تاريخى، چه دسته اول و چه دسته دوم، را در مورد كارش مى‏شناخت و از آنها به نحوى كه گفتيم استفاده مى‏كرد. بدين سان، هيچ خواننده مطلعى نمى‏توانست مدعى شود كه او اثرى را به دليلى ناديده گرفته يا از كنار آن بى‏اعتنا رد شده باشد؛ شيوه بى‏اعتنايى‏اى كه در ايران بسيار رايج است. در اينجا بايد يادآور شوم كه آدميت در كاربست اين روش متأسفانه استثنايى قائل شده است كه در مورد پروفسور ادوارد براون است كه نخستين تاريخ مشروطيت را به سال 1910 منتشر ساخت. (در پايين‏تر به آن خواهيم پرداخت.)

    آدميت به درستى به خواننده هشدار مى‏دهد كه تاريخ همواره «آغشته به افسانه و مغالطه» بوده است و خواننده نيز بايد هماره تاريخ را با ديدى انتقادى بخواند، نه چون رمان[15]. او پيرامون پيشرفت تاريخ‏نگارى در اروپا يادآور مى‏شود كه تاريخ نويسى جديد از مظاهر آزادانديشى و انتقاد عقلانى بود – يا آنچه اروپاييان آن را «خرد انتقادى» (sagesse critique / criticalwisdom) مى‏خوانند، در اواخر سده هفدهم ريشه‏هاى آن شكل گرفت، اما در اواخر سده نوزدهم به بار نشست.[16] در اينجا يادآورى اين نكته ضرورى است كه آدميت، با اينكه با زبان فرانسه آشنايى نداشت، اما از اين امر آگاه بود كه تاريخ‏نگارى جديد در اروپا «به پيروى [از] آرا و روش نقادان و مورخان فرانسوى كه همواره پيشقدم بودند، شكل گرفت. او همچنين تأكيد مى‏ورزد كه شيوه تاريخ‏نگارى همچون «خود تاريخ در حركت و جريان است.»  (متد كار او به شيوه دبستان فرانسوى آنال (Annales) نزديك است كه بايد از طريق زبان انگليسى با آن آشنا شده بوده باشد.)

    آدميت هيچ گاه در آثار خود از تذكر در مورد اهميت دستيابى به همه منابع دست اول خسته نمى‏شود. نگاهى به آثار او نشان مى‏دهد كه از همه اسناد براى بازسازى نقادانه تاريخ مشروطيت استفاده مى‏كند. او كتاب‏هاى خود را با حوصله و بدون شتاب مى‏نويسد تا بتواند به هر سند ممكن دست اول راه پيدا كند. او اظهار تأسف مى‏كند كه نتوانسته بود به اسناد فرانسه و آلمان در مورد مشروطيت دست يابد. او حق دارد، چه به‏ويژه اسناد دولتى و منابع منتشر شده فرانسوى مملواند از اسناد مربوط به انقلاب مشروطيت: گزارش‏هاى ناظران فرانسوى، مجلات علمى و جدى فرانسوى كه با همكارى ايرانيانى چون دهخدا مقالات زيادى در مورد مشروطيت منتشر ساختند و نيز يك تز دكترا كه يك فرانسوى چند سال پس از مشروطيت نوشت كه تاكنون ناشناخته مانده است و به زودى، با اتمام تز دكتراى ديگرى درباره مشروطيت، در يكى از دانشكده‏هاى پاريس شناخته خواهد شد. همچنين جاى تأسف است كه آدميت نتوانسته بود به آرشيو دولتى روسيه تزارى يا نوشته‏هاى ناظران ناشناخته روسى و قفقازى دست يابد. (علت اصلى اين امر ندانستن زبان روسى نبود، بل بسته بودن بايگانى‏هاى دوران تزارى در زمان حكومت استالين بود!) اين دسته از اسناد به‏ويژه بسيار غنى هستند، تا آن حد غنى كه شايد بشود از گزارش‏هاى دست اول شركت‏كنندگان گرجى در نهضت مقاومت تبريز و رشت چند تز دكترا بيرون كشيد. چنان كه آدميت خود تأكيد مى‏ورزد، تحقيقات تاريخى امرى راكد نيست. از اين رو، بايسته است كه امروز جوانان علاقه‏مند به تاريخ مشروطيت با آموختن زبان‏هاى روسى و گرجى بازسازى تحليلى رويدادهاى مشروطيت را كه آدميت آغازيد ادامه دهند.

    در تحليل كارنامه اميركبير، آدميت، به سبك رشته جديدى از تاريخ‏نگارى كه بر روان‏شناسى بازيگران تاريخى مى‏پردازد، به خوى و منش آن صدراعظم نيز توجه دارد. او رگه‏ها و حالات روانى امير را در تحليل نحوه اَعمال او از ديده دور نمى‏دارد. آدميت، براساس گزارش خارجيان يا ايرانيانى كه اميركبير را از نزديك خوب مى‏شناختند، مى‏نويسد كه وى از نظر هوش و ذكاوت و نيز زيركى، «نابغه» بود. قوه مدركه او را قائم‏مقام بسيار نيرومند توصيف كرده بود. آدميت به پشتكار، پركارى، حس مسووليت و قوه اراده او كه وى را از كار دلسرد نمى‏كرد، توجه خاص مى‏كند. از ديد آدميت، اين ويژگى اميركبير كه وى به آسانى به كسى قول نمى‏داد يا سخنى نمى‏گفت كه از عهده انجامش برنمى‏آمد، يا اينكه تلون در سخن‏اش نداشت و تخلف در كلامش نبود، وى را در ميان ايرانيان به دولتمردى بى‏نظير بدل ساخت. از نظر آدميت، فضيلت انسانى، اتكاى به نفس، رفتار متين و سنگين، مهابت و صلابت اميركبير و همچنين غرور وى، از يك سو و دورى جستن او از نامجويى و شهرت‏خواهى از ديگر سوى و نيز آگاهى او به كاردانى خويش وى را به چنان شخصيتى بدل مى‏ساخت كه امروز بدان فرهمند (كاريزماتيك) مى‏گويند. همچنين، از نظر آدميت، حق‏شناسى اميركبير، از يك سو و دليرى و جسارت‏اش، از سوى ديگر، بخش مهمى از شخصيت كاردان و كاربر او را مى‏ساختند. توجه آدميت به اين ويژگى‏هاى شخصيت اميركبير آشنايى او را به جديدترين شيوه‏هاى تحليل تاريخى مدرن برجسته مى‏كند.

    او همين شيوه كار را در بررسى زندگى و آثار ميرزا آقاخان كرمانى و طالبوف به كار مى‏گيرد. او از خصوصيات روانى، عناصر شخصيت فكرى و وصف حالى شخصى آن متفكر مورد تحليل خود سخن مى‏گويد، چون به درستى مى‏داند كه تمام اين عناصر با انديشه‏ها و آثار كرمانى و طالبوف پيوندى ديالكتيك دارند و بدون شناخت اين ويژگى‏ها درك انديشه‏ها و آثار ايشان در متن تاريخى حيات آنان ميسر نيست.

    هنگامى كه آدميت از «گرانمايگى و بكرى» آشنايى كرمانى در موضوع فن تاريخ، روش تاريخ‏نگارى جديد و نقد و سنجش منابع آن سخن مى‏گويد، تسلط خود را با فن تاريخ‏نگارى كلاسيك ايران و تاريخ‏نگارى در عصر فترت يكهزار ساله ايران آشكار مى‏سازد، كه، چنان كه در بالا آورديم، پس از حمله اعراب، نخست از سده سوم تا سده هشتم «جهش‏هاى بسيار مترقى» داشت. در آن چند قرن «از نظر واقعه‏يابى و واقع‏بينى، بعضى از مورخان روش نقد علمى درست»ى را به كار مى‏بردند. «برخى به تحليل و تعليل حوادث» پرداختند و به «نتيجه‏گيرى‏هاى تاريخى» دست زدند. «مورخان ديگرى به موضوع‏هاى اجتماعى و اقتصادى» توجه داشتند، اما، در عين حال، به «جريان‏هاى اصلى تاريخ» پى نبردند. «در هر حال، در آن دوره، تاريخ نويسان ايرانى از هم‏قطاران فرنگى خود، كه غرق در جهالت نصرانيت بودند، فرسنگ‏ها جلو بودند. [اما] از قرن هشتم هجرى به بعد تاريخ‏نگارى، چون ديگر رشته‏هاى دانش و فن به پستى گراييد… در واقع، اين خود يكى از مظاهر انحطاط عمومى بود كه در سيستم عقلانى اجتماع عارض اجتماع [ايران‏] شده بود، [كه‏] آن را بايد دوره فترت عقلى و، بالنتيجه، تنزل تاريخ‏نگارى نام نهاد.»

    در اين بحث، سپس آدميت به برخى كوشش‏ها اشاره مى‏برد كه از اوايل قرن نوزدهم ميلادى در تاريخ‏نگارى ايران پديد آمد. او از ترجمه تاريخ پطركبير (l’Empire de Russie sous Pierre le Grand 1759 Histoire de) اثر ولتر و نيز ترجمه احوال ناپلئون، شارل دوازدهم (Histoire de Charles XII)، و اسكندر كبير ياد مى‏كند. او همچنين به ترجمه‏هاى ديگرى چون تاريخ ايران اثر سر جان ملكم (Sir John Malcolm)، تاريخ مختصر ايران به قلم ماركهَم (Markham) توجه مى‏دهد كه به نظر او «حداقل اين فايده را داشت كه كسانى دانستند [كه‏] تاريخ را به سبك ديگرى جز آنچه در ايران متداول بود مى‏توان نگاشت. با اينكه هيچكدام از آن دو مؤلف خبره فن تاريخ نبودند، آثارشان از تاريخ‏هاى معمولى فارسى بامعنى‏تر بود.» و نيز او به ترجمه‏هاى آثار تاريخى هنرى رآلينسون در مورد كتيبه‏هاى بيستون، جورج رآلينسون پيرامون پادشاهى‏هاى بزرگ در مشرق زمين و امثالهم به عنوان تاريخ‏هايى كه مشى نويى را به جامعه ايران معرفى كردند اشاره مى‏برد. (متأسفانه، پژوهش‏هاى عظيم دانشمندان فرانسوى درباره تاريخ، باستان‏شناسى و زبان‏هاى قديم ما از نظر آدميت دور ماندند) او سپس از نوشته‏هاى خود ايرانيان در اين دوران ياد مى‏كند كه، بنا بر نظر او، متأثر از تحولى بودند كه آثار فرنگيان در ايران پديد آورده بودند. در اين مبحث، او توجه خاصى به انتقاد فتحعلى آخوندزاده از سنت تاريخ‏نگارى در ايران مى‏كند. «انتقادهاى بجا و سنجيده آخوندزاده در واقع به تمام مورخان اديب ايران برمى‏گشت. [او] سبك و موضوع و ماهيت تاريخ‏نگارى [در ايران‏] را يكسره دست انداخت و مسخره كرد.» اما اين گفته آدميت داير بر اينكه سيد جمال‏الدين اسدآبادى «ديگر كسى» بود كه «از سنت تاريخ‏نگاران (ايرانى، ترك و عرب) سخت انتقاد نمود» و «نخستين كسى بود كه در دنياى جديد اسلامى تاريخ اسلام را در قالب واحد تمدن و فرهنگ اسلامى عنوان كرد» اغراق‏آميز به نظر مى‏آيد، با اينكه ممكن است اسدآبادى خواسته بوده باشد از گيزو (Guizot) فرانسوى اقتباس كند.

    آدميت از همين روش براى پرداختن به سرگذشت و آثار آخوندزاده استفاده مى‏كند. او با بررسى دوران كودكى و آموزش‏هاى اوليه او نشان مى‏دهد كه چگونه او، از يك طرف، در اثر زندگى پرتلاطمى در كودكى، و، از طرف ديگر، با داشتن معلمان خوب، از يك آموزش سنتى آرام برحذر مانده و اين بخت را يافته بود كه با استفاده از محيطى غيرسنتى انسانى متفاوت بار آيد، از نخستين نوآوران جامعه ايرانى گردد و تفكر انتقادى و خردگرايانه نو غربى و همچنين نقد ادب كلاسيك؛ روش‏هاى اخذ دانش، حكمت و مدنيت غربى، سنت‏شكنى در تاريخ‏نگارى، تفكيك مطلق ديانت از سياست و مخالفت با حكومت فردى را از تمدن پوياى غرب بياموزد و در خاورزمين ترويج كند. در اينجا آدميت باز نشان مى‏دهد با مدارس نوى تاريخ‏نگارى غرب آشناست. آدميت، آخوندزاده را از «پيشروان تاريخ‏نويسى جديد» مى‏شناسد با اينكه مى‏داند كه حرفه او تاريخ‏نويسى نبود. او اين سخن را از اين رو مى‏گويد كه وى را «نقاد تاريخ، سنت‏شكن تاريخ‏نگارى و صاحب تفكر تاريخى» مى‏شناسد. آدميت واقف است كه آخوندزاده جز دو رساله تاريخى تأليف نكرده بود و آنها به خودى خود آثار تاريخى مهمى نبودند، بلكه وى با نگارش آن دو اثر نشان داده بود كه به «فن تاريخ‏نويسى جديد» توجه يافته. در اين مورد، آدميت از جمله به نقد آخوندزاده از مورخان ايرانى، كه در مورد نادرشاه قلم‏فرسايى كرده بودند، استناد مى‏كند. آدميت يكى از سرزنش‏هاى آخوندزاده را بر مورخان مورد انتقادش نقل مى‏كند: «اى مورخ احمق، تو كه زحمت كشيده‏اى، اين قدر كلمات را مى‏نويسى، بارى اين زحمت را در خصوص مطلبى بكش كه فايده‏اى از آن حاصل بشود»؛ آخوندزاده از اين نكته غافل است كه بر مورخان مورد انتقاد وى، همچون بسيارى از مورخ نمايان ايرانى امروز كه «زحمت مى‏كشند،» فوايد مادى بسيارى جارى مى‏شد. آدميت به اين نكته از گفتار آخوندزاده توجه مى‏دهد كه وى مورخان سنتى، يعنى رسمى و دربارى، را اغراق‏گو و عبارت‏پرداز مى‏شناخت، كه لغات را به معناى خود به كار نمى‏بردند. در عين حال، آدميت اين خرده‏گيرى را بر آخوندزاده وارد مى‏بيند كه در نگارش نقد خود روده‏درازى كرده و حال آنكه مى‏توانست مطلب را كوتاه‏تر و جاندارتر بنويسد. او همچنين بر آخوندزاده اين نقد را روا مى‏داند كه وى، «با معرفتى كه از فن تاريخ‏نگارى غربى داشت… مى‏بايستى مسائل تاريخ نگارى جديد را مطرح» مى‏كرد تا «بنياد تواريخ تاريخ پردازان ايران را درهم فرو ريزد.» آدميت كه خود تاريخ‏نگار درستكار و صريحى بود، مى‏نويسد كه «از برجسته‏ترين جنبه‏هاى شخصيت ميرزا فتحعلى [آخوندزاده‏] اين است كه در انديشه و گفتارش مؤمن و صميمى است و در دفاع از عقيده‏اش دلير، اما دليرى او آميخته با تدبير و دانايى است؛ بى گدار به آب نمى‏زند. در روابط خصوصى با اشخاص ديرآشناست و به آسانى باطن انديشه خود را بروز نمى‏دهد، ولى با ياران يكدل بى‏نهايت راست‏پيشه و حقيقى است و هر چه در دل دارد به قلم مى‏آورد…» [17]– اشاراتى كه در مورد خود آدميت راست‏اند.

   او همين سبك كار را در مورد طالبوف به كار مى‏بندد. از كودكى و آموزش او در مدارس جديد مى‏آغازد و از تحصيلات او در تفليس، يكى از شهرهاى پيشرفته قفقاز كه ايرانيان زيادى در آن اقامت داشتند، سخن به ميان مى‏آورد. برخلاف بسيارى، او در ارزيابى خود قالبى فكر نمى‏كند و توجه دارد كه طالبوف از «رده‏ى پايين طبقه‏ى متوسط» برخاسته بود و به «مدارج بالاى آن طبقه ارتقاء» يافته بود، اما «موقع طبقاتى‏اش توجيه‏كننده‏ى نظرگاه سياسى»اش نبود. آدميت طالبوف را «ترجمان فكر دموكراسى اجتماعى [سوسيال دموكراسى‏]» و دارنده «راديكاليسم سياسى» مى‏شناسد، و «مقام ارجمند اجتماعى»، «آزادمنشى»، «فضيلت اخلاقى»، «بيدار دلى» و «گشاده‏دستى» طالبوف را در ارزيابى آثار و خدمات او ناديده نمى‏گيرد. همچنين به نظر مى‏رسد كه آدميت اين امر را كه طالبوف از مروجان معارف جديد و از پيشروان ساده‏كردن دانش فن طبيعى بود به تنوع مشغوليات فكرى او بى‏ربط نمى‏داند، اما در عين حال از «تفكر تحليلى، سياست عقلى، و افق فكرى وسيع» و دانش گسترده طالبوف پيرامون اوضاع سياسى و فعاليت‏هاى فكرى مشروطه‏خواهان در شگفتى به نظر مى‏رسد، چه كمتر كسى را مانند او با دانشى دانشنامه‏اى (encycloaedic) در مورد غرب و ايران مى‏شناسد. آدميت ارزيابى و انتقادات طالبوف پيرامون گشايش مجلس، رفتار نمايندگان آن، و نظامنامه آن را به دقت نقادانه بررسى مى‏كند.[18]

    او تأثير اجتماعى طالبوف را ناشى از آشنايى «طبقات گسترده اجتماعى» با او ارزيابى مى‏كند. آدميت بر عُلوّ طبع طالبوف در امر صرفنظر كردن از نمايندگى تجار از تبريز در نخستين مجلس شوراى ملى، كه به دنبال نيرنگ «ضاله» خواندن كتاب مسالك المحسنين او توسط كامران ميرزاى رياكار، با ديده تحسين مى‏نگرد، عُلوّ طبعى سياسى كه در ميان سياستمداران ايران از آن زمان تاكنون به ندرت ديده شده است. در همين امر، آدميت با طرح روايات مختلف در مورد عدم شركت طالبوف در مجلس به آموزش فن تاريخ هم مى‏پردازد و به خواننده نشان مى‏دهد كه چگونه بايستى در تاريخ‏نگارى روايت درست را از روايات نادرست تشخيص داد. (بخش نخست) وى همين نوع آموزش را در مورد انديشه اميركبير براى ايجاد «كونسطيطوسيون» عرضه مى‏كند.[19]

   آدميت شوق زيادى نسبت به دانش طالبوف پيرامون انواع حكومت‏ها نشان مى‏دهد، گويى انتظار ندارد كه در آن دوران كسى به آن همه مطالب سياسى پيرامون غرب و انديشه‏هاى مشروطه‏خواهان آگاهى و احاطه داشته بوده باشد. (بخش سوم كتاب) از ديگر سو، آدميت با فلسفه اجتماعى طالبوف هم نظر نيست مى‏نويسد كه به آن «انتقاداتى عمده» وارد است. طالبوف بر آن بود كه «در پيكار انگيزه آدمى در همه اعمال روحانى و جسمانى همان “نفع شخصى” و “انتفاع” است»؛ بشر «سودجو» است «حتى اگر احسان مى‏كند، در انتظار پاداش معنوى است… بشر تا بوده حرص بر غلبه بر ديگرى بوده و هست» در تقابل با او، آدميت بر آن است كه «صيانت نفس انگيزه‏ى نيرومند حيات است، و سودجويى و قدرت‏طلبى از عوامل بسيار مهم سازنده تاريخ بشر. اما قدرت‏طلبى امر[ى‏] طبيعى نيست، بلكه از بروزات و پديده‏هاى اجتماع است.» روشن است كه اين دو نظر متغايراند، و يكى نمى‏تواند به ديگرى انتقاد كند، گويى طرف مقابل دچار خطا شده است، بلكه يكى بايد نظر ديگرى را در چشم مردمان مردود نشان دهد.[20] آدميت انتقادى مفصل بر نظرهاى طالبوف در اين زمينه وارد مى‏آورد كه فرصت‏ پرداختن به آن را در اينجا نداريم.

     آدميت همچنين به نظر طالبوف داير بر اينكه «ايران يك مملكت، يك ملت، يك مذهب است، كه احتياج و منافعشان واحد و واحد است» توجه مى‏دهد، در عين اينكه موضع وى را پيرامون عدم نياز كشور به احزاب سياسى مردود مى‏داند.[21] خلاصه كنيم. آدميت نظرات طالبوف را جزء به جزء بررسى مى‏كند و با آن‏ها برخوردى منصفانه، نه ستايشگرانه و نه كينه‏توزانه، دارد.

    آدميت از انتقاد از «خلط ذهنى» «معلم عقايد سياسى زمان ما»، حميد عنايت، در مورد طالبوف درنمى‏گذرد و بر ناآگاهى تاريخى او انگشت اشاره مى‏نهد. مى‏نويسد: «او مترجم شايسته‏اى بود، اما در فهم تاريخى و انديشه‏ى سياسى اندك مايه بود، هيچ تحقيق بكر و اصيلى از او سراغ نداريم. خميرمايه‏ى او را مأنوسات فكرى او مى‏ساخت؛ ذهن او از ابهامات و تاريك‏انديشى رهايى نيافت. نوشته‏هاى معلم عقايد سياسى ما در حد متوسط و در سطح تأليفات جماعت معروف به «ايرانشناسان» است، كه در خدمت دستگاه‏هاى «تحقيقات خاورميانه» كشورهاى آنگلوساكسون هستند؛ كمتر محقق و دانشمند، بلكه مروج تفكر استعمارى و قرون وسطايى [هستند].[22] اين «انتقاد» آدميت را از اين رو ذكر مى‏كنم تا حساسيت و مخالفت آشتى‏ناپذير، و در عين حال نامتمايز او با شرق‏شناسى و همچنين توجه او به نزديكى حميد عنايت با يكى از مراكز مهم شرق‏شناسى، يعنى دانشگاه آكسفورد، را نشان دهم. شگفت‏انگيز اين است كه هر دوى آنان دوره دكتراهاى خود را، با تقريباً پانزده سال فاصله، در يك دانشگاه در انگلستان گذراندند.[23]

   يكى ديگر از كسانى كه از دوران مشروطيت توجه آدميت را به خود جلب مى‏كند محمد امين رسول‏زاده است كه در كتاب فكر دموكراسى در نهضت مشروطيت ايران[24] به او مى‏پردازد. بخش نخستين اين كتاب پيرامون نشر انديشه سوسيال دموكراسى است. با توجه به آشنايى او به منابع فارسى، به‏ويژه دستنوشته‏هاى چاپ نشده، همچنين آشنايى كامل او با صورتجلسات مجالس يكم و دوم، و دقت او در جمع‏آورى و تحليل اسناد مربوط به اين موضوع شايسته توجه است. از ديگر سوى، كمبودهاى كتاب وى در شناخت كل جريان‏هاى سوسيال دموكراسى ناشى از عدم توجه آدميت نبود، بل حاصل ممنوعيت منابع آن در ديكتاتورى نظامى شاه بود. مى‏توان به راحتى تصور كرد كه، اگر او دچار چنين محدوديت‏هايى نشده بود، اين كتاب از كمبودهاى كنونى‏اش برى مى‏ماند. در اين كتاب او به مبارزات دهقانان توجه خاص دارد و، با همه علاقه‏اش به كار مجلس اول، از نقد آن در مورد مخالفت نمايندگان مالك با حقوق حقه دهقانان و سركوب دولتى كوتاهى نمى‏كند. (ص 65 به بعد) همچنين مبارزات ماهيگيران خزر را در جزييات بررسى مى‏كند،[25] اما در ارزيابى علل شورش دهقانان و اعتصاب ماهيگيران گيلان آدميت‏ در مورد نقش اجتماعيون – عاميون دچار اغراق مى‏شود، و اين دو حركت را كاملاً به حساب آن سازمان مى‏نويسد، در حالى كه بايد دانست كه حضور اجتماعيون – عاميون در گيلان متأخر بر جنبش آن دو گروه بود، به‏ويژه اينكه مجاهدان رشت تحت نفوذ برادرزاده‏هاى سپهدار رشتى، بخصوص سردار محيى بعدى، قرار داشتند، كه خود از مالكان ميانه حال بودند و نمى‏توانستند بر عدم پرداخت بهره مالكانه و ديگر پرداخت‏هاى دهقانى رضايت دهند.

    در همين كتاب، كه «قسمت دوم»اش به تشريح مفصل نظريات رسول‏زاده اختصاص دارد، «بخش چهارم» به زندگى رسول‏زاده مى‏پردازد. آدميت در اينجا نيز، به علت عدم دسترسى به اسناد تاريخى در دوران ديكتاتورى شاه، نتوانست با همه جريان‏ها و شخصيت‏هاى سوسيال دموكرات، كه پشت پرده عمل مى‏كردند، آشنا شود؛ بنابراين، او اعتبارى بيش از حد براى شخص رسول‏زاده قائل مى‏شود. آدميت نمى‏توانست بر نقش سوسيال دموكرات‏هاى ارمنى تبريز، كه در سازمان دادن مقاومت آن شهر و تماس با قفقاز با ستارخان همكارى بسيار نزديك داشتند، و نيز نقش چند تن از آنان در انديشيدن به و تأسيس حزب دموكرات آگاه بوده باشد، چه، مثلاً، برخى اسناد مربوط به اين امر را ايرج افشار پنج سال پس از نشر كتاب آدميت به چاپ رساند، يا بخشى از تحقيقات اين نويسنده در مورد سوسيال دموكراسى در آستانه سقوط پهلوى منتشر شدند.[26] البته، او توانسته بود از برخى از اسناد منتشر شده در مورد سازمان مجاهدين و اجتماعيون – عاميون، كه چند سال پيش از كتاب او منتشر شده بودند، استفاده كند.[27] اين امر نشان‏ مى‏دهد كه او همواره تا آنجا كه ميسر بود به اسناد و مدارك تاريخى دست مى‏يافت و كار خود را هرچه مكمل‏تر مى‏ساخت.

    «ملاحظات در سنجش منابع» او كه در جلد دوم ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران[28]‏ آمده است درسنامه مختصر و مفيدى براى دانشجويان تاريخ است. او معايب و محاسن هر يك از انواع منابع را مى‏شناساند و به هر اثرى كه منبع است نقادانه مى‏پردازد. با اين همه، اين نوشته عارى از كمبود و لغزش متديك نيست. مثلاً، شگفت‏انگيز اين است كه او نه در اينجا و در هيچيك از آثار خود به تاريخ مشروطيت ادوارد براون (EdwardBrowne) انگليسى اشاره‏اى نمى‏كند. شايد براون تنها خاورشناسى بوده باشد كه به راستى ايراندوست بود، و مردان بزرگى در خدمت فرهنگ ايران چون محمد قزوينى و علامه دهخدا در ستايش از خدمات او به فرهنگ و تاريخ ايران سخن گفته‏اند. چرا آدميت سخنى از براون به ميان نمى‏آورد؟ به احتمال قوى از اين رو كه براون، از جمله، از نامه‏هاى ارسالى تقى‏زاده در مورد نهضت مشروطيت استفاده كرده بود، و تقى‏زاده‏ى مشروطه‏خواه را در دوران هجرت محمد على‏شاهى به انگلستان برده و ازو به عنوان يك شاهد عينى عليه جنايات محمد على‏شاه استفاده كرده بود. برخلاف نظر بى‏پايه برخى ساده‏انگاران يا هواداران تقى‏زاده، آدميت به حق تقى‏زاده‏ى بعدى را، چه در مقام وزارت دارايى، چه سفارت ايران در لندن، چه در رياست مجلس سنا، به‏ويژه در دوران نهضت ملى، خادم به منافع ملى ايران نمى‏دانست، بخاطر اعمال بعدى او، فعاليت‏هاى او را در دوران مشروطيت، هر چند هم مورد نقد تاريخى بوده باشند، ناديده مى‏گيرد و براون را هم به خاطر استفاده از تقى‏زاده به عنوان يك شاهد عينى نمى‏بخشد، و او را تحريم مى‏كند. اگر او به نوشته‏هاى ناچيز تقى‏زاده در مورد مشروطيت ايرادات درستى مى‏گيرد، [29]چنانكه آدميت خود مى‏گويد، يك مورخ بايستى در كار نگارش تاريخ بى‏طرف باشد و به همه منابع بد يا خوب اشاره كند و معايب و محاسن آن‏ها را بيان دارد. آدميت فراموش مى‏كند كه همان براون‏اى كه تقى‏زاده را به عنوان شاهد عينى به لندن دعوت كرده بود، پس از آنكه تقى‏زاده در جنگ جهانى اول به خدمت دولت كايزر آلمان درآمد، از هرگونه تماس شخصى يا نامه‏نگارى با او دورى جست، نه به اين خاطر كه تقى‏زاده با دشمن بريتانيا همكارى كرده بود، بل ازين رو كه وى به خدمت يك دولت استبدادى و متجاوز درآمده بود، چه براون از مخالفان سرسخت سياست بريتانيا در ايران و همكارى آن دولت با روسيه‏ى تزارى بود. اما جالب توجه است كه، در تقابل رفتار دولت بريتانيا، كه با آگاهى از همكارى تقى‏زاده در زمان جنگ بزرگ با دولت دشمن‏اش، بعدها تقى‏زاده را (چون در مورد قرارداد نفت 1933) به خدمت منافع خود گرفت، و به عبارتى او را بخشيد، براون در قطع رابطه خود با تقى‏زاده پافشرد و هرگز او را به خاطر همكارى با يك دولت استبدادى نبخشيد.

     همچنين، آدميت در مورد خدمات ايرانيان خارج از كشور در دوران استبداد صغير حق مطلب را ادا نمى‏كند، خدمات آنان را ناچيز مى‏شمارد، و از جمله در مورد سه شماره صور اسرافيل، كه دهخدا در سوئيس منتشر كرد، مى‏نويسد: «بيشتر فحش‏نامه است تا تحليل سياسى»! گويى در زمان مبارزه با استبداد و نياز به تهييج مردم بايستى همه مقالات تحليلى باشند. او همچنين مى‏نويسد كه «حركت اپوزيسيون خارج ايران عليه سلطنت محمد على شاه نه چندان نيرومند بود، نه كارنامه‏ى درخشانى داشت.» آدميت مى‏نويسد كه «سلطنت محمد على شاه را حركت مسلحانه‏ى داخلى و توافق مساعد سياست خارجى برانداخت، اما وى فراموش مى‏كند كه حركت مسلحانه‏ى داخلى بعضاً به همت ايرانيان مقيم قفقاز سازمان داده شد كه موجب گرديد رزمندگان روسى، ارمنى، و عمدتاً گرجى به ايران بيايند و هم ارتجاع را به عقب بنشاند و هم سياست خارجى را به تغيير نظر در مورد محمد على شاه وادارند. (او خود در كتاب ديگرش همين نكته را به درستى بازمى‏شناسد.)[30] نقش مخالفان فرانسوى و ايرانى در تضعيف سياست دولت فرانسه در دفاع از روسيه تزارى را نمى‏توان ناديده گرفت، همچنين كه نقش كميته ايران (The Persia Committee) به رياست ادوارد براون در لندن را نمى‏توان در تغيير سياست بريتانيا نسبت به محمد على شاه از قلم انداخت. اگر آدميت به اسناد روسى، گرجى و فرانسوى دست يافته بود، و نيز حساسيتى نسبت به براون چون يك خاورشناس نداشته بود، مسلماً از يك چنين داورى پرهيز مى‏كرد. پارادوكس اين است كه در اينجا توصيه خود آدميت در مورد لزوم جامعيت منابع روشن‏تر مى‏گردد.

     با اين همه، مى‏دانيم كه فريدون آدميت پايه‏گذار تاريخ‏نگارى نو ايران است و در موضوع تاريخ مشروطيت هنوز كسى بر او ترفيع فكرى و متديك نيافته است. كسانى كه تقلا مى‏كنند در اين زمينه‏ها از طريق انتقادهاى آبكى و خودپسندانه كارهاى ناچيز و نابكر خود را بر آثار ماندنى آدميت ارجح بنمايانند، هنوز از تاريخ، تاريخ‏نگارى و تاريخ‏شناسى بويى نبرده‏اند. آدميت جايگاه شايسته خود را چون پدر تاريخ‏نگارى و تاريخ‏شناسى نو ايران حفظ خواهد كرد. او از خرد انتقادى (Sagesse critique)، ويژگى‏اى كه تاريخ‏شناسى مدرن اروپا بر اهل اين فن لازم مى‏شمارد، برخوردار بود، و اين براى جامعه ما نعمتى بزرگ بود. برخى از اظهارنظرهاى تند او يا عدم عنايت او بر حقايقى چند از ارزش و خدمات او نمى‏كاهد.

    اين نوشته را در تأييد نقد آدميت از كسانى كه از فن تاريخ چيزى نمى‏دانند اما به آن سخت مشغول مى‏شوند با اين كلام ولتر به پايان ببريم كه گفت:

    از كسانى كه در حرفه‏ هاى ديگر موفق‏ترند خواسته مى‏شود كه تاريخ را به مورخان بسپارند. (نقل به معنا).



[1] ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، مجلس اول و بحران آزادى، ج دوم، تهران ب. ت. صص 14 به بعد.

[2] «انحطاط تاريخ‏نگارى در ايران»، سخن، ش 1، 1346، ص 17

[3] پيشين، صص 9 – 18

[4] . پيشين، صص 5 – 24

[5] . پيشين، صص 8 – 27.

[6] . ف. آدميت، اميركبير و ايران، چاپ سوم، تهران 1348، پيشگفتار، صص 6 – 5.

[7] . جهان انديشه، تهران، 1360.

[8] شورش بر امتياز رژى، تهران 1360.

[9] . آشفتگى در فكر تاريخى

[10] سخنرانى مهندس بازرگان در زنجان، ميزان، 15 فروردين 1360.

[11] . او تصريح نمى‏كند كه مرادش چه گروه يا حزبى است

[12] . اگر مقصود او كوچك خان بوده باشد، نظر او دقيق نيست، چه وى عليه «فئوداليسم» برنامه‏اى نداشت، بل براى استقلال و آزادى كشور و استقرار قانون اساسى مى‏رزميد.

[13] اشاره است به رهبرى حزب كمونيست، افرادى چون سلطان‏زاده، حسابى، ذره، مرتضى علوى، لادبن و ديگران.

[14] . تأكيد افزوده. به راستى كه صفت عالى «ترين» نادرست هم هست.

[15] ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ص 14.

[16] . يادآور شويم كه نخستين كوشش‏ها خجولانه براى نقد تاريخ توسط ريچارد سيمون… (Richard Simon) با انتشار كتاب تاريخ نقادانه تورات (Histoire Critique du Vieux Testament) منتشره در 1678 صورت گرفت. مارك بلوخ متذكر مى‏شود نسلى كه اين منش تفكر را نشر داد در حدود انتشار كتاب دكارت (Discoursdelamإthode) گفتار اندر روش چشم به جهان گشود: اسپينوزا، مابيون (Mabillion)، و ريچارد سيمون

[17] . انديشه‏هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، تهران، 1349، صص 21 – 9

[18] . انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، بخش سوم

[19] مجموعه مقالات، ص 3 – 101.

[20] . انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، صص 1 – 20.

[21] . پيشين، ص 59.

[22] . پيشين، صص 4 – 53.

[23] The London School of Economics and Political Science

[24] . تهران، 1354.

[25] . فكر دموكراسى در نهضت مشروطيت ايران، صص 91 – 88.

[26] . به ياد مى‏آورم شادى آدميت را از كتاب اسنادى به انگليسى و فرانسه كه در آستانه انقلاب درباره سوسيال دموكرا. از جلدهاى يكم و سوم اسناد تاريخى: جنبش كارگرى، سوسيال دموكراسى، و كمونيستى ايران، ويراستار خسرو شاكرى، فلورانس، 1969، 1972سى منتشر كرده بودم و پس از بازگشت به وطن به او تقديم كردم.

[27] . از جلدهاى يكم و سوم اسناد تاريخى: جنبش كارگرى، سوسيال دموكراسى، و كمونيستى ايران، ويراستار خسرو شاكرى، فلورانس، 1969، 1972.

[28] . صص 403 – 383.

[29] . پيشين، صص 8 – 394

[30] فكر دموكراسى در نهضت مشروطيت