فرزانه‏ى خردورزى كه همۀ هست و هستی خود را بر سر پیمان روشنفکری اش به داو گذاشت/ کاظم کردوانی

با نام فريدون آدميت، نخستين واژه‏ اى كه در ذهن تداعى مى‏شود واژه‏ ى «فرزانگى» است. با نام آدميت، فرزانگى، واژه‏ا ى كه در اين روزها نه چندان دست يافتنى است و نه چندان باب پسند، در هيأت انسان ظاهر مى‏شود. همان انسانى كه روزگارى آندره مالرو گفته بود: «عظمت معدودى از انسان‏ها به طور اسرارآميزى بر عظمت همه انسان‏ها گواهى مى‏دهد».

    آدميت فرزانه‏ ى خردورزى بود كه به رغم همه ناملايمت‏ها و ناسپاسى‏ها و نامهربانى‏ها، كه در شرح آن‏ها به قول بيهقى بايد قلم را گرياند، بر سر پيمان خود با خود و با وجدان بيدارش استوار ايستاد و سر خم نكرد و خود مى‏دانست كه آنچه مى‏ماند تخم خرد انسان دوستانه‏ اى است كه با آثارش پراكنده است.

    همان طور كه خود گفته بود: «تاريخ فكر حكايت از اين دارد كه چه بسيار بوده‏ اند انديشه‏ هاى معتبر و بلندى كه خريدار نداشته‏ اند. گاه به كلى مهجور مانده، گاه افكار ديگرى بر آن‏ها غالب آمده، و گاه كوشش در ريشه‏ كن كردن آن‏ها شده است. اما اعتبار آن انديشه‏ ها بجاست، مقام آفرينندگان آن‏ها والا، و ارزش آن‏ها را بايد در چشم ‏انداز تحول فكر سنجيد»[1] اين كلامى كه خود در همين اثر، در سال 1346، درباره‏ى يكى از متفكران بزرگ تاريخ ما گفته است، به تمامى درباره‏ى خود آدميت هم صادق است: «در اين مرز و بوم هميشه مردمى هوشمند و آزاده بوده ‏اند كه صاحب انديشه بلند بودند و به پستى تن در ندادند، از حطام دنيوى دست شستند و روحشان را به اربابان خودسر و نادان و ناپرهيزگار نفروختند».[2]

   آثار آدميت، يك دوره‏ى تاريخى معين و ويژه‏ى تاريخ ايران، از عهد ناصرى تا انقلاب مشروطيت و بعد از آن، را در بر مى‏گيرد. دوره‏اى كه تمام تاريخ ديرينه‏ى ايران را به دو دوره‏ى (قبل و بعد از مشروطيت) تقسيم مى‏كند و تأثيرى سرنوشت‏ساز در تاريخ ايران و در حيات ديروز و امروز جامعه‏ى ما داشته است و دارد. ميان كليه‏ى نام‏داران و دانشورانى كه تا به امروز به اين دوره از تاريخ ايران پرداخته‏اند يا در اين دوران درباره‏ى تاريخ ايران نوشته‏اند (بى آن كه بخواهم چشم بر ارزش كارهاى آنان ببندم يا وامى كه ما به اين بزرگان فرهنگ ايران داريم فراموش كنم) كار آدميت منحصر به فرد است.

    چه در وسيع بودن دايره‏ى مطالب، چه در سبك تاريخ‏نويسى، چه در اعتبار اثر. در حوزه‏اى كه آدميت كار كرده است، ما تا به امروز (شوربختانه) كسى در قد و قواره‏ى او نداريم. افزون بر تقدم فضل بنيان نهادن تاريخ‏نگارى علمى (ميرزا فتحعلى آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرمانى و احمد كسروى و عباس اقبال آشتيانى جايگاه ويژه خود را دارند كه در جايى ديگر بايد از آن صحبت كرد) در ايران، نگاه آدميت به تاريخ و سبك كار او در اين حوزه (به رغم چون و چراهايى كه مى‏توان مطرح كرد) او را در جايى نشانده است كه او را پدر تاريخ‏نگارى علمى و تاريخ‏شناسى ايران خوانده‏اند.

    اين سخن به غايت روا، نه از باب تعريف است و نه عنصر غلو در آن راه يافته است. در اين نوشته، به اختصار مى‏كوشم به اشاره گوشه‏هايى از اين مدعا را نشان بدهم.

    آدميت از دسته متفكران بزرگى است كه «زيسته» خود را به بازانديشى نشست و آن را به يك منظومه‏ى فكرى و انديشه‏ى نظرى تبديل كرد. مجموعه‏ى آثار آدميت گواه اين مدعاست. كليه‏ى نوشته‏هاى آدميت (با تمام گسترده‏گى موضوع‏هايى كه به آن پرداخته است)، به يك معنا به دور «فكر» دور مى‏زند. اما، اين فكر، فكرى بى زمان و مكان نيست. «فكر»ى است، حاضر و زنده. آدميت، از «امروز» خود و جامعه‏اش به «ديروز» رفته است و توانسته است رابطه‏اى دقيق و علمى ميان اين دو برقرار كند. موضوع «حال» و «گذشته»، «امروز» و «ديروز»، در تاريخ و رابطه‏ى ميان اين دو، همواره يكى از موضوع‏هاى مناقشه‏آميز متفكران و مورخان بزرگ بوده و هست. بسيارى در تعريف تاريخ معتقد بودند و هستند كه «تاريخ، علم گذشته است» و مارك بلوك [3](يا به اصطلاح نادرست جاافتاده در ايران مارك بلوخ) مورخ بزرگ فرانسوى [4]مى‏گويد: «خود اين نظر، كه گذشته، به عنوان گذشته، بتواند موضوع علم باشد، پوچ است». و همو مى‏گويد: «در واقع، زمان حال چه معنايى دارد؟ نقطه‏اى كوچك كه در بى‏نهايت طول زمان پى‏درپى پنهان مى‏شود. لحظه‏اى كه به دنيا آمده، مى‏ميرد. به محض آن كه من حرفى مى‏زنم يا عملى انجام مى‏دهم، گفته‏هاى من و عملى كه انجام داده‏ام در سرزمين حافظه زايل مى‏شود. اين سخن پيش پا افتاده و در عين حال عميق گوته جوان است كه مى‏گويد: “حال”ى وجود ندارد، تنها شدن هست، يك به اصطلاح علم زمان حال كه محكوم است به تغيير شكل ابدى، در هر لحظه‏ى هستى‏اش به علم گذشته استحاله مى‏يابد».

رابطه‏اى كه آدميت ميان «حال» و «گذشته» برقرار مى‏كند، تنها در محتواى آثار و نكات تازه و بديع مطرح شده در آن‏ها نيست. اين موضوع را هم‏چنين مى‏توان در زمان نگارش موضوع‏هايى كه انتخاب كرده است، ديد. در سال‏هاى چهل و پنجاه شمسى، آثار آدميت (در عين پرداختن به دوره‏ى حساس مشروطيت و…) در حول موضوع‏هايى نظير دموكراسى و انديشيدن و قانون و آزادى و خردگرايى و بنيادهاى مدنى جامعه و… است و در سال 1360، كتاب شورش بر امتيازنامه رژى – تحليل سياسى را منتشر مى‏كند.

    آدميت در نگاه به تاريخ داراى يك مفهوم و درك و منظومه‏ى فكرى خاص و تعريف شده‏اى است. اهميت اين امر زمانى بيش‏تر آشكار مى‏شود، اگر به يكى از نقيصه‏هاى فكر در ايران توجه كنيم. يكى از مشكلات روشنفكرى ايران چه در گذشته و چه امروز، پريشان فكرى و نداشتن نگاه منسجم و اسلوب‏دار و روش‏مند در پرداختن به مسايل اجتماعى است. اين سخن صاحب قلم به طرفدارى از مطلق‏گرايى فكرى و نديدن نسبى بودن امور اجتماعى تعبير نشود. منظورم سبك انديشيدن كشكول‏وارى است كه در نوشته‏هاى بسيارى از اهل دانش (به رغم همه‏ى دانش برخى از آنان) به چشم مى‏خورد. سال‏ها پيش، بزرگى گفته بود كه در بررسى آثار بسيارى از انديشمندان (گذشته) ايران به نكات تازه و ناشناخته برخورده است؛ اما دريغ كه اين خوش‏فكرى‏ها در حد «توك زدن» باقى مانده است و در يك نظام فكرى آرايش نيافته است. آدميت همان طور كه خود گفته است «معمار فكر» است. و به گمان من، اگر از اين منظر به آدميت نگاه كنيم، او ديگر نه مورخ (كه هست) كه در مقوله‏ى انديشه‏ى فلسفه سياسى جاى مى‏گيرد. اگر اين تلقى درست باشد و بپذيريم، ايراداتى كه مى‏تواند به آدميت در حوزه‏ى صرف «مورخ بودن» مطرح باشد، قابل درك مى‏شود.

    آدميت در خصوص نگرش تاريخى خود،[5] در پيش‏گفتار شورش بر امتيازنامه رژى مى‏گويد: «از نظرگاه تفكر تاريخى، مفهوم تاريخ بيان وقايع تاريخى است بدان گونه كه وقوع يافته‏اند يعنى نه كم و نه بيش با همه زير و بم و سايه و روشن آن‏ها؛ شناخت وقايع و حوادث است به طريق تحليل علل و عوامل آن‏ها يعنى عللى كه خصلت فاعلى دارند و عواملى كه به درجات تأثير فعلى داشته‏اند يا تعيين كننده بوده‏اند، و بالاخره تحليل مجموع واقعيات و علل و عوامل است در تعقل جريان تاريخى. و همه‏ى اين‏ها به راه يك مقصد است كه گذشته قابل فهم و درك باشد. در اين نگرش تاريخى، مأنوسات ذهنى كنار نهاده مى‏شوند، همه جا شك دستورى به كار گرفته مى‏شود كه سره از ناسره باز شناخته گردد، افسانه راه نمى‏يابد و جلوه‏اى ندارد. لاجرم، واقعيات مى‏مانند و نتيجه‏گيرى‏هاى تاريخ. حال اگر ذات حقيقت، با مزاج افسانه‏پسند نساخت يا باب طبع افسانه‏پرداز نيفتاد، چه اعتنا. هم‏چنين اگر نتيجه‏گيرى‏هاى واقعيات عينى، مفروضات ذهنى و معادلات تاريخى را برهم زد، چه باك».[6]

   هر چند كه مى‏بايست درباره‏ى «نه كم و نه بيش با همه زير و بم و سايه و روشن آن‏ها» تأمل كرد، اما آنچه در اين جا مهم است «قابل فهم و درك» كردن گذشته است. به گمان من يكى از جنبه‏هاى مهم كارهاى تاريخى آدميت، «فهميدن» و «درك كردن» و «فهمانيدن» تاريخ است، آن هم با روش تعقلى و نه «قضاوت كردن». يا درست‏تر بگويم و اين گفته‏ى مارك بلوك را به وام بگيرم كه قاضى و مورخ، هر دو در پى كشف حقيقت‏اند و هر دو قضاوت هم مى‏كنند، اما قضاوت مورخ تفاوتى ماهوى با قضاوت قاضى دارد. كار اصلى مورخ، درك كردن است.

    آدميت، معتقد به «تعقل جريان تاريخى» (در روند تاريخ و به رغم پس‏رفت‏هاى آن) و طرفدار «روح تاريخ» است. شايد از اين ديدگاه، مى‏بايست آدميت را در زمره‏ى مورخين «خوشبين» دانست. زيرا، «انسان‏ها» دغدغه‏ى اصلى آدميت است. خود مى‏گويد: «… مورخ درباره ماده مطالعه نمى‏كند، سروكارش با سرگذشت آدميان است، سرگذشتى كه پر است از زشتى‏ها و اندك زيبايى يعنى حقايق و واقعيات متباين و مغاير. نفى ارزش‏ها و اعتبارات در تاريخ ما را به «نهيليسم تاريخى» مى‏كشاند كه از آن سخت گريزانم. تاريخ‏نويسى كه آن معيارها را نفى كند اثر بى‏جانى بار مى‏آورد كه نه به درد دنيا مى‏خورد و نه آخرت. اساساً چطور ممكن است تفاوت تجربه‏هاى زشت و زيباى آدمى و نامرادى‏ها و كاميابى‏هاى او را يكسره ناديده بگيريم حال آن كه هدف آدمى كاستن رنج‏هاى اوست و كوشش در تحقيق ارزش‏هاى انسانى، و همه آه و فغان آدمى‏زاد زاده رنجى است كه از همان حقايق مغاير و تفاوت‏هاى معلوم مى‏برد».[7]

     آدميت آشكارا از علمى كه در غرب شكل گرفت، دفاع مى‏كند؛ بى آن كه مقهور غرب باشد. همان طور كه خود در خصوص رويارويى روشنفكران شرق با غرب در گذشته مى‏گويد (ضمن برجسته دانستن آن متفكران شرق): «مدنيت غربى آخرين مرحله تجربه آدمى است تا اين زمان، و ميوه‏اش چه شيرين و چه تلخ همين است كه مى‏چشيم… بايد معترف باشيم كه در مرحله تصادم مغرب و مشرق همه جامعه‏هاى آسيايى در جهات مادى و عقلى و مدنى در سطح خيلى پايين‏ترى از مدنيت قرار داشتند: علم‏شان عين جهل بود، هنرشان كمال بى هنرى، صنعت‏شان ابتدايى، حكومت‏شان مظهر بيدادگرى و پست‏ترين انواع حكومت، و ساختمان اجتماعى‏شان قرون وسطايى يا پيش از قرون وسطايى. و از همه مهم‏تر و بدتر انسان آسيايى صاحب اعتبار و ارزش و حقوقى كه قائم به خود باشد نبود… شرقيان متاعى نداشتند كه به بازار جهان نو عرضه دارند، و آنچه در عالم انديشه داشتند دواى درد واماندگى آنان را نمى‏كرد و نمى‏توانست مشرق زمين را در مقابله با تعرض مادى و عقلى اروپا مجهز گرداند. چنان كه نكرد.»

     پس شگفت نيست كه برخورد فرهنگ مشرق و مغرب از جهتى به صورت تصادم و كشمكش نيروهاى كهنه و نو ظهور كرده باشد – و از جهت ديگر به صورت تجاوز سياسى و نظامى و اقتصادى اروپا و دفاع حياتى آسيا درآمده. در همين نقطه بود كه مسأله نوجويى و اخذ تمدن فرنگى به وجود آمد و ذهن افراد بيدار دل مشرق زمين را ربود. نوآوران و دانايانى كه در اين باره مى‏انديشيدند همه واقعاً شيفته و دلباخته فرنگستان نبودند – اتفاقاً اغلب از فرنگيان بدشان مى‏آمد. اما مساله بود و نبود و هست و نيست كشورشان در ميان بود. آن كسان پى بردند كه تمدن اروپايى سيلى است روان، ايستادگى سرسختانه در برابرش بى حاصل و آب در هاون كوبيدن است. يا بايد به خوارى و بندگى و استعمار وحشتناك غرب تن در بدهند – يا اگر طالب حيثيت و شخصيت خويش‏اند خود را به همان حربه برنده دانش مغربيان مجهز گردانند و با همان اسلحه به مقابله فرنگيان زبردست زورگوى (كه در پيش بردن مقاصد شومشان پاى‏بند هيچ آيين اخلاقى نبودند و نيستند) برخيزند. باز در همين نقطه بود كه هوشيارى ملى در مشرق به وجود آمد، و در پاره‏اى جامعه‏ها كه آن هوشيارى تا حدى وجود داشت، نمو يافت.

    … خلاصه اين كه در اين برخورد بزرگ تاريخ، ملل مشرق بر سر دوراهى زندگى و مرگ قرار گرفتند – و هوشمندان شرق در ضرورت قبول تمدن نو ترديد نداشتند. مسأله باريك و اصلى حد نوخواهى و نحوه اقتباس مدنيت اروپايى بود. برخى خواهان تسليم مطلق به تمدن غربى بودند، و بعضى هوادار تسليم مشروط. در هر حال نه تأثير تاريخ و فرهنگ هر ملتى در چگونگى قبول تمدن جديد قابل انكار بود – و نه هيچكدام از مظاهر اجتماعى كشورها مى‏توانست از برخورد با دنياى نو متأثر نگردد. اما آنچه ويرانگر بود تقليدهاى مضحك و باسمه‏اى از بنيادهاى مدنى اروپا بود. مللى كه زمامداران روشندل و خيرخواه داشتند راه درست پيش گرفتند و پيشرفت كردند، آنان كه گرفتار مردمى بى‏ايمان و خودخواه و كوردل گشتند “ادا و اصول درآوردن” را پيشه ساختند و به هيچ جا نرسيدند.»[8]

   جمع‏آورى فراوان در هر جاى ممكن اسناد، نوع پردازش اسناد و مدارك، طبقه‏بندى كردن آن‏ها، نوع برخورد به اسناد و محك زدن اسناد درجه دو و سه با اسناد اصيل، توجه به روحيات و خلقيات (كه امروزه يكى از معيارهاى مهم تاريخ‏نگارى است)، نوع برخورد به «شاهد»ها، توجه دقيق به زمينه‏هاى اجتماعى، فرهنگى، سياسى در پرورش افكار و رفتار بازيگران تاريخ، تقسيم تاريخ به رشته‏هاى مختلف و طرح تخصصى كردن تاريخ و… همه و همه نشانه‏هاى بارز نگاه دقيق و علمى و نكته‏سنج آدميت در تاريخ‏نگارى است. افزون بر اين، به نظر من، اما، نگاه آدميت به تاريخ و فلسفه تاريخ را بيش از تعريف‏هايى كه خود در اين زمينه عنوان كرده است، مى‏بايست در خود آثارش و در شيوه‏ى بررسى موضوع‏هايى كه انتخاب كرده است، جستجو كرد. با تحليل آثار آدميت است كه مى‏توان دقيق‏تر و روشن‏تر به درك او از تاريخ دست يافت.

    يكى از خصيصه‏هايى كه كار آدميت را با كار بسيارى از كسانى كه در اين حوزه‏ى تاريخ آثارى به وجود آورده‏اند، متمايز مى‏كند، توجه دقيق و علمى آدميت است به متن اجتماعى و وضعيت تاريخى جامعه در آن زمان كه صاحبان انديشه دست به عمل زده‏اند يا واقعه‏اى رخ داده است. برخلاف آن نوشته‏ها (كه برخى از آنان ارزشمند هم هستند)، آدميت هيچ موضوع تاريخى را بيرون از بطن زمان و مكان آن بررسى نكرده است و اراده و ارزش‏هاى خود و تجربه‏هاى امروز را بر آن واقعيت‏هاى تاريخى «تحميل» نكرده است. با آن كه نظر دارد و نظر مى‏دهد، اما همواره با فاصله با واقعيات‏هاى تاريخى برخورد مى‏كند. طبيعى است كه در هر عصرى، مى‏بايست با داده‏هاى جديد (و مدارك جديد و…) و فكر جديد، به بازخوانى تاريخ پرداخت. اما بازخوانى داريم تا بازخوانى. يكى از شيوه‏هايى كه امروز در برخى از نوشته‏ها (خصوصاً در شرح حال نويسى) راه يافته است، به گونه‏اى است كه گويا به مثل روشنفكران صد سال پيش مملكت ما آن طور بايد عمل مى‏كردند و مى‏گفتند كه امروز من و من‏ها مى‏گوييم و مى‏انديشيم. آنچه گفتم درباره‏ى كارهايى است كه ارزش‏مند هستند، اما كم نيستند امروزه كتاب‏هايى كه با كنار گذاشتن تعمدى اسناد و مدارك تاريخى درباره شخصيت موضوع كارشان، دست به تحريف‏هاى آشكار تاريخ مى‏زنند تا غرضى سياسى و در نفس خود هم ناسالم را به پيش ببرند و نام آن را گذاشته‏اند «بازخوانى» تاريخ.

    اگر كار برجسته‏ى آدميت در بازخوانى «واقعه‏ى رژى» را مقايسه كنيم با اين نوشته‏ها، مى‏توانيم يكى ديگر از جنبه‏هاى سترگ آثار آدميت را دريابيم. آدميت در توضيح وضعيت متفكران مشرق (در زمان برخورد جامعه‏هاى كهن مشرق با مدنيت نو مغرب زمين) مى‏گويد: «اگر احوال سياسى و اجتماعى وقت جامعه‏هاى شرقى و كيفيت زمان و مكان را در نظر نگيريم به ارزش مقامشان نمى‏توانيم پى ببريم»[9] اين امر در توضيح‏هاى‏ موشكافانه جزء به جزيى كه در كليه تحليل‏هاى خود (چه درباره اشخاص و چه درباره وقايع تاريخى) ارايه كرده است، به آشكارا ديده مى‏شود.

    آدميت، متفكر بى‏طرفى نبود. اين موضوع را شرافتمندانه و صادقانه با خواننده آثارش در ميان مى‏گذاشت. در هر تحليلى، در جا جاى آثارش، آن جا كه لازم مى‏ديد، نظر خود را بى هيچ پرده پوشى بيان مى‏كرد. خود گفته است: «ما سليقه خودمان را داريم. هم مشرب كسانى نيستم كه معتقدند مورخ بايد شخصيت خود را از سير افكار به كلى منتزع گرداند. مورخ وقتى مى‏تواند هنرمندانه به كارش بپردازد كه خود صاحب انديشه باشد تا قدر انديشه شناسد. به يك معنا تاريخ‏نگار واقعى معمار فكر است نه تنها مدرس افكار…

    اما در مسأله ديگر هم عقيده مورخانى هستم كه حكم تاريخ را لازم مى‏شمارند، و در آن حكم ارزش‏ها و اعتباراتى را مى‏شناسند. توضيحى لازم است تا مطلب روشن شود: مقصود از ارزش‏ها در تاريخ نه ايده‏آل‏هاى بلند افلاطونى است، نه معانى مابعدالطبيعه، و نه مفاهيم انتزاعى صرف فلسفى. بلكه در اين مسأله منحصراً از ديدگاه فلسفه تاريخ و امور متحقق آن مى‏نگرم»[10]. اما اين بى‏طرف نبودن، نه در نفى واقعيت‏هاى تاريخى بود و نه در قلب شخصيت‏هاى تاريخ (حتى اگر باورهايش با آنان همخوانى نداشت يا مقابل آن‏ها بود). در همين جا مى‏بايست به چند عنصر اساسى كارهاى آدميت (كه به يك معنا مرز بى‏طرف نبودن او را مشخص مى‏كند) اشاره كرد. آدميت، در بيان شرح حال و فكر شخصيت و وقايع تاريخى، انسانى است صميمى و اخلاق‏مدار و منصف. اين عنصرها را نبايد تنها معيارهاى اعتبارى دانست كه بسيار مى‏توان درباره‏ى آن‏ها چون و چرا كرد. اگر نوشته‏هاى اهل فكر و به‏خصوص مورخ از اين معيارها خالى باشد، بايد در اعتبار نوشته و بحث‏هايش ترديد بسيار كرد. آدميت به رغم برخى ناشكيبايى‏هايى كه در برخورد به معاصران خود نشان مى‏دهد، در نوشته‏هاى تاريخى‏اش همواره جنبه‏ى انصاف را رعايت كرده است. قضاوت‏هاى آدميت در خصوص جمال‏الدين اسدآبادى، سهم روحانيون در نهضت مشروطيت، سهم روحانيون و به‏خصوص ميرزاى شيرازى در واقعه‏ى رژى، درباره‏ى رسول‏زاده، حيدرخان عمواوغلى و… (كسانى كه آدميت با آنان اصولاً نزديكى فكرى ندارد)، نمونه‏هاى بارز شرافت روشنفكرى و انصاف اوست.

    آدميت چه در بيان صريح نوشته‏هايش و چه با بحث‏هايى كه در آثارش به پيش كشيده است، به گونه‏اى درخشان موضوع فكر كردن و انديشيدن و مستقلانه انديشيدن (چشم اسفنديار روشنفكران ديار ما) را مطرح كرده است، در اين حوزه نيز بايد او را از پيش‏كسوتان به شمار آورد.

    آدميت، ميرزا آقاخان را «نماينده كامل عيار فرهنگ ايرانى» مى‏دانست. به تصور من، ما هم بايد آدميت را يكى از نمونه‏هاى كامل عيار روشنفكر مدرن ايرانى بدانيم. سخن بر سر پذيرفتن همه‏ى نظرها و ديدگاه‏هاى اين بزرگ‏مرد فرهنگ نيست، حرف چيز ديگرى است. آدميت، روشنفكرى است سكولار كه فرهنگ و تاريخ و ادب جامعه خود را خوب مى‏شناسد، بر فرهنگ غرب اشراف دارد، شخصيتى است به غايت وطن‏دوست و شيفته مرز و بوم خود، مردم‏خواه است (نه فرهنگ مردم خواه)، دغدغه‏ى انسان دارد و بزرگى ايران و روشنفكرى ايران را در سهيم شدن در جريان تاريخ و فكر امروز جهان مى‏بيند، خردورز است، روشنفكرى است كه استقلال رأى و آزادانديشى‏اش و آزادى‏خواهى را قربانى هيچ نوع مصلحت روز آلوده به هزار غرض ناسالم نمى‏كند.

    در جامعه‏هايى نظير جامعه‏ى ما، بسيار اتفاق مى‏افتد كه بر اهل فكر و نظر سرنوشتى «ناعادلانه» تحميل مى‏شود كه كم‏ترين‏اش خانه‏نشين كردن آن‏ها است. اما عده‏اى از اين فرزانگان، «سرنوشت» را به «انتخاب» تبديل مى‏كنند و اين «انتخاب» را چنان مى‏آرايند كه بر آن «سرنوشت» پيروز مى‏شود.

 فريدون آدميت چنين بود و چنين كرد.



[1] . انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، انتشارات پيام، چاپ دوم، 1357

[2] . همان جا، ص 10.

[3] Marc Bloc

[4] . مارك بلوك مورخ بزرگ فرانسوى (1886 – 1944)، از بنيان‏گذاران مكتب تاريخى «آنال» و عضو جنبش مقاومت فرانسه در زمان جنگ دوم جهانى كه به دست نيروهاى فاشيستى تيرباران شد

[5] . آدميت، در مقدمه انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى در بيان نگاه خود به تاريخ، به مسايل مهم ديگرى نيز پرداخته است (صص 6 – 9).

[6] . شورش بر امتيازنامه رژى، انتشارات پيام، چاپ اول، 1360

[7] . انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، ص 9.

[8] همان جا، صص 242 – 244

[9] . همان جا، ص 4.

[10] . همان جا، صص 8 و 9.