فرزانهى خردورزى كه همۀ هست و هستی خود را بر سر پیمان روشنفکری اش به داو گذاشت/ کاظم کردوانی
با نام فريدون آدميت، نخستين واژه اى كه در ذهن تداعى مىشود واژه ى «فرزانگى» است. با نام آدميت، فرزانگى، واژها ى كه در اين روزها نه چندان دست يافتنى است و نه چندان باب پسند، در هيأت انسان ظاهر مىشود. همان انسانى كه روزگارى آندره مالرو گفته بود: «عظمت معدودى از انسانها به طور اسرارآميزى بر عظمت همه انسانها گواهى مىدهد».
آدميت فرزانه ى خردورزى بود كه به رغم همه ناملايمتها و ناسپاسىها و نامهربانىها، كه در شرح آنها به قول بيهقى بايد قلم را گرياند، بر سر پيمان خود با خود و با وجدان بيدارش استوار ايستاد و سر خم نكرد و خود مىدانست كه آنچه مىماند تخم خرد انسان دوستانه اى است كه با آثارش پراكنده است.
همان طور كه خود گفته بود: «تاريخ فكر حكايت از اين دارد كه چه بسيار بوده اند انديشه هاى معتبر و بلندى كه خريدار نداشته اند. گاه به كلى مهجور مانده، گاه افكار ديگرى بر آنها غالب آمده، و گاه كوشش در ريشه كن كردن آنها شده است. اما اعتبار آن انديشه ها بجاست، مقام آفرينندگان آنها والا، و ارزش آنها را بايد در چشم انداز تحول فكر سنجيد»[1] اين كلامى كه خود در همين اثر، در سال 1346، دربارهى يكى از متفكران بزرگ تاريخ ما گفته است، به تمامى دربارهى خود آدميت هم صادق است: «در اين مرز و بوم هميشه مردمى هوشمند و آزاده بوده اند كه صاحب انديشه بلند بودند و به پستى تن در ندادند، از حطام دنيوى دست شستند و روحشان را به اربابان خودسر و نادان و ناپرهيزگار نفروختند».[2]
آثار آدميت، يك دورهى تاريخى معين و ويژهى تاريخ ايران، از عهد ناصرى تا انقلاب مشروطيت و بعد از آن، را در بر مىگيرد. دورهاى كه تمام تاريخ ديرينهى ايران را به دو دورهى (قبل و بعد از مشروطيت) تقسيم مىكند و تأثيرى سرنوشتساز در تاريخ ايران و در حيات ديروز و امروز جامعهى ما داشته است و دارد. ميان كليهى نامداران و دانشورانى كه تا به امروز به اين دوره از تاريخ ايران پرداختهاند يا در اين دوران دربارهى تاريخ ايران نوشتهاند (بى آن كه بخواهم چشم بر ارزش كارهاى آنان ببندم يا وامى كه ما به اين بزرگان فرهنگ ايران داريم فراموش كنم) كار آدميت منحصر به فرد است.
چه در وسيع بودن دايرهى مطالب، چه در سبك تاريخنويسى، چه در اعتبار اثر. در حوزهاى كه آدميت كار كرده است، ما تا به امروز (شوربختانه) كسى در قد و قوارهى او نداريم. افزون بر تقدم فضل بنيان نهادن تاريخنگارى علمى (ميرزا فتحعلى آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرمانى و احمد كسروى و عباس اقبال آشتيانى جايگاه ويژه خود را دارند كه در جايى ديگر بايد از آن صحبت كرد) در ايران، نگاه آدميت به تاريخ و سبك كار او در اين حوزه (به رغم چون و چراهايى كه مىتوان مطرح كرد) او را در جايى نشانده است كه او را پدر تاريخنگارى علمى و تاريخشناسى ايران خواندهاند.
اين سخن به غايت روا، نه از باب تعريف است و نه عنصر غلو در آن راه يافته است. در اين نوشته، به اختصار مىكوشم به اشاره گوشههايى از اين مدعا را نشان بدهم.
آدميت از دسته متفكران بزرگى است كه «زيسته» خود را به بازانديشى نشست و آن را به يك منظومهى فكرى و انديشهى نظرى تبديل كرد. مجموعهى آثار آدميت گواه اين مدعاست. كليهى نوشتههاى آدميت (با تمام گستردهگى موضوعهايى كه به آن پرداخته است)، به يك معنا به دور «فكر» دور مىزند. اما، اين فكر، فكرى بى زمان و مكان نيست. «فكر»ى است، حاضر و زنده. آدميت، از «امروز» خود و جامعهاش به «ديروز» رفته است و توانسته است رابطهاى دقيق و علمى ميان اين دو برقرار كند. موضوع «حال» و «گذشته»، «امروز» و «ديروز»، در تاريخ و رابطهى ميان اين دو، همواره يكى از موضوعهاى مناقشهآميز متفكران و مورخان بزرگ بوده و هست. بسيارى در تعريف تاريخ معتقد بودند و هستند كه «تاريخ، علم گذشته است» و مارك بلوك [3](يا به اصطلاح نادرست جاافتاده در ايران مارك بلوخ) مورخ بزرگ فرانسوى [4]مىگويد: «خود اين نظر، كه گذشته، به عنوان گذشته، بتواند موضوع علم باشد، پوچ است». و همو مىگويد: «در واقع، زمان حال چه معنايى دارد؟ نقطهاى كوچك كه در بىنهايت طول زمان پىدرپى پنهان مىشود. لحظهاى كه به دنيا آمده، مىميرد. به محض آن كه من حرفى مىزنم يا عملى انجام مىدهم، گفتههاى من و عملى كه انجام دادهام در سرزمين حافظه زايل مىشود. اين سخن پيش پا افتاده و در عين حال عميق گوته جوان است كه مىگويد: “حال”ى وجود ندارد، تنها شدن هست، يك به اصطلاح علم زمان حال كه محكوم است به تغيير شكل ابدى، در هر لحظهى هستىاش به علم گذشته استحاله مىيابد».
رابطهاى كه آدميت ميان «حال» و «گذشته» برقرار مىكند، تنها در محتواى آثار و نكات تازه و بديع مطرح شده در آنها نيست. اين موضوع را همچنين مىتوان در زمان نگارش موضوعهايى كه انتخاب كرده است، ديد. در سالهاى چهل و پنجاه شمسى، آثار آدميت (در عين پرداختن به دورهى حساس مشروطيت و…) در حول موضوعهايى نظير دموكراسى و انديشيدن و قانون و آزادى و خردگرايى و بنيادهاى مدنى جامعه و… است و در سال 1360، كتاب شورش بر امتيازنامه رژى – تحليل سياسى را منتشر مىكند.
آدميت در نگاه به تاريخ داراى يك مفهوم و درك و منظومهى فكرى خاص و تعريف شدهاى است. اهميت اين امر زمانى بيشتر آشكار مىشود، اگر به يكى از نقيصههاى فكر در ايران توجه كنيم. يكى از مشكلات روشنفكرى ايران چه در گذشته و چه امروز، پريشان فكرى و نداشتن نگاه منسجم و اسلوبدار و روشمند در پرداختن به مسايل اجتماعى است. اين سخن صاحب قلم به طرفدارى از مطلقگرايى فكرى و نديدن نسبى بودن امور اجتماعى تعبير نشود. منظورم سبك انديشيدن كشكولوارى است كه در نوشتههاى بسيارى از اهل دانش (به رغم همهى دانش برخى از آنان) به چشم مىخورد. سالها پيش، بزرگى گفته بود كه در بررسى آثار بسيارى از انديشمندان (گذشته) ايران به نكات تازه و ناشناخته برخورده است؛ اما دريغ كه اين خوشفكرىها در حد «توك زدن» باقى مانده است و در يك نظام فكرى آرايش نيافته است. آدميت همان طور كه خود گفته است «معمار فكر» است. و به گمان من، اگر از اين منظر به آدميت نگاه كنيم، او ديگر نه مورخ (كه هست) كه در مقولهى انديشهى فلسفه سياسى جاى مىگيرد. اگر اين تلقى درست باشد و بپذيريم، ايراداتى كه مىتواند به آدميت در حوزهى صرف «مورخ بودن» مطرح باشد، قابل درك مىشود.
آدميت در خصوص نگرش تاريخى خود،[5] در پيشگفتار شورش بر امتيازنامه رژى مىگويد: «از نظرگاه تفكر تاريخى، مفهوم تاريخ بيان وقايع تاريخى است بدان گونه كه وقوع يافتهاند يعنى نه كم و نه بيش با همه زير و بم و سايه و روشن آنها؛ شناخت وقايع و حوادث است به طريق تحليل علل و عوامل آنها يعنى عللى كه خصلت فاعلى دارند و عواملى كه به درجات تأثير فعلى داشتهاند يا تعيين كننده بودهاند، و بالاخره تحليل مجموع واقعيات و علل و عوامل است در تعقل جريان تاريخى. و همهى اينها به راه يك مقصد است كه گذشته قابل فهم و درك باشد. در اين نگرش تاريخى، مأنوسات ذهنى كنار نهاده مىشوند، همه جا شك دستورى به كار گرفته مىشود كه سره از ناسره باز شناخته گردد، افسانه راه نمىيابد و جلوهاى ندارد. لاجرم، واقعيات مىمانند و نتيجهگيرىهاى تاريخ. حال اگر ذات حقيقت، با مزاج افسانهپسند نساخت يا باب طبع افسانهپرداز نيفتاد، چه اعتنا. همچنين اگر نتيجهگيرىهاى واقعيات عينى، مفروضات ذهنى و معادلات تاريخى را برهم زد، چه باك».[6]
هر چند كه مىبايست دربارهى «نه كم و نه بيش با همه زير و بم و سايه و روشن آنها» تأمل كرد، اما آنچه در اين جا مهم است «قابل فهم و درك» كردن گذشته است. به گمان من يكى از جنبههاى مهم كارهاى تاريخى آدميت، «فهميدن» و «درك كردن» و «فهمانيدن» تاريخ است، آن هم با روش تعقلى و نه «قضاوت كردن». يا درستتر بگويم و اين گفتهى مارك بلوك را به وام بگيرم كه قاضى و مورخ، هر دو در پى كشف حقيقتاند و هر دو قضاوت هم مىكنند، اما قضاوت مورخ تفاوتى ماهوى با قضاوت قاضى دارد. كار اصلى مورخ، درك كردن است.
آدميت، معتقد به «تعقل جريان تاريخى» (در روند تاريخ و به رغم پسرفتهاى آن) و طرفدار «روح تاريخ» است. شايد از اين ديدگاه، مىبايست آدميت را در زمرهى مورخين «خوشبين» دانست. زيرا، «انسانها» دغدغهى اصلى آدميت است. خود مىگويد: «… مورخ درباره ماده مطالعه نمىكند، سروكارش با سرگذشت آدميان است، سرگذشتى كه پر است از زشتىها و اندك زيبايى يعنى حقايق و واقعيات متباين و مغاير. نفى ارزشها و اعتبارات در تاريخ ما را به «نهيليسم تاريخى» مىكشاند كه از آن سخت گريزانم. تاريخنويسى كه آن معيارها را نفى كند اثر بىجانى بار مىآورد كه نه به درد دنيا مىخورد و نه آخرت. اساساً چطور ممكن است تفاوت تجربههاى زشت و زيباى آدمى و نامرادىها و كاميابىهاى او را يكسره ناديده بگيريم حال آن كه هدف آدمى كاستن رنجهاى اوست و كوشش در تحقيق ارزشهاى انسانى، و همه آه و فغان آدمىزاد زاده رنجى است كه از همان حقايق مغاير و تفاوتهاى معلوم مىبرد».[7]
آدميت آشكارا از علمى كه در غرب شكل گرفت، دفاع مىكند؛ بى آن كه مقهور غرب باشد. همان طور كه خود در خصوص رويارويى روشنفكران شرق با غرب در گذشته مىگويد (ضمن برجسته دانستن آن متفكران شرق): «مدنيت غربى آخرين مرحله تجربه آدمى است تا اين زمان، و ميوهاش چه شيرين و چه تلخ همين است كه مىچشيم… بايد معترف باشيم كه در مرحله تصادم مغرب و مشرق همه جامعههاى آسيايى در جهات مادى و عقلى و مدنى در سطح خيلى پايينترى از مدنيت قرار داشتند: علمشان عين جهل بود، هنرشان كمال بى هنرى، صنعتشان ابتدايى، حكومتشان مظهر بيدادگرى و پستترين انواع حكومت، و ساختمان اجتماعىشان قرون وسطايى يا پيش از قرون وسطايى. و از همه مهمتر و بدتر انسان آسيايى صاحب اعتبار و ارزش و حقوقى كه قائم به خود باشد نبود… شرقيان متاعى نداشتند كه به بازار جهان نو عرضه دارند، و آنچه در عالم انديشه داشتند دواى درد واماندگى آنان را نمىكرد و نمىتوانست مشرق زمين را در مقابله با تعرض مادى و عقلى اروپا مجهز گرداند. چنان كه نكرد.»
پس شگفت نيست كه برخورد فرهنگ مشرق و مغرب از جهتى به صورت تصادم و كشمكش نيروهاى كهنه و نو ظهور كرده باشد – و از جهت ديگر به صورت تجاوز سياسى و نظامى و اقتصادى اروپا و دفاع حياتى آسيا درآمده. در همين نقطه بود كه مسأله نوجويى و اخذ تمدن فرنگى به وجود آمد و ذهن افراد بيدار دل مشرق زمين را ربود. نوآوران و دانايانى كه در اين باره مىانديشيدند همه واقعاً شيفته و دلباخته فرنگستان نبودند – اتفاقاً اغلب از فرنگيان بدشان مىآمد. اما مساله بود و نبود و هست و نيست كشورشان در ميان بود. آن كسان پى بردند كه تمدن اروپايى سيلى است روان، ايستادگى سرسختانه در برابرش بى حاصل و آب در هاون كوبيدن است. يا بايد به خوارى و بندگى و استعمار وحشتناك غرب تن در بدهند – يا اگر طالب حيثيت و شخصيت خويشاند خود را به همان حربه برنده دانش مغربيان مجهز گردانند و با همان اسلحه به مقابله فرنگيان زبردست زورگوى (كه در پيش بردن مقاصد شومشان پاىبند هيچ آيين اخلاقى نبودند و نيستند) برخيزند. باز در همين نقطه بود كه هوشيارى ملى در مشرق به وجود آمد، و در پارهاى جامعهها كه آن هوشيارى تا حدى وجود داشت، نمو يافت.
… خلاصه اين كه در اين برخورد بزرگ تاريخ، ملل مشرق بر سر دوراهى زندگى و مرگ قرار گرفتند – و هوشمندان شرق در ضرورت قبول تمدن نو ترديد نداشتند. مسأله باريك و اصلى حد نوخواهى و نحوه اقتباس مدنيت اروپايى بود. برخى خواهان تسليم مطلق به تمدن غربى بودند، و بعضى هوادار تسليم مشروط. در هر حال نه تأثير تاريخ و فرهنگ هر ملتى در چگونگى قبول تمدن جديد قابل انكار بود – و نه هيچكدام از مظاهر اجتماعى كشورها مىتوانست از برخورد با دنياى نو متأثر نگردد. اما آنچه ويرانگر بود تقليدهاى مضحك و باسمهاى از بنيادهاى مدنى اروپا بود. مللى كه زمامداران روشندل و خيرخواه داشتند راه درست پيش گرفتند و پيشرفت كردند، آنان كه گرفتار مردمى بىايمان و خودخواه و كوردل گشتند “ادا و اصول درآوردن” را پيشه ساختند و به هيچ جا نرسيدند.»[8]
جمعآورى فراوان در هر جاى ممكن اسناد، نوع پردازش اسناد و مدارك، طبقهبندى كردن آنها، نوع برخورد به اسناد و محك زدن اسناد درجه دو و سه با اسناد اصيل، توجه به روحيات و خلقيات (كه امروزه يكى از معيارهاى مهم تاريخنگارى است)، نوع برخورد به «شاهد»ها، توجه دقيق به زمينههاى اجتماعى، فرهنگى، سياسى در پرورش افكار و رفتار بازيگران تاريخ، تقسيم تاريخ به رشتههاى مختلف و طرح تخصصى كردن تاريخ و… همه و همه نشانههاى بارز نگاه دقيق و علمى و نكتهسنج آدميت در تاريخنگارى است. افزون بر اين، به نظر من، اما، نگاه آدميت به تاريخ و فلسفه تاريخ را بيش از تعريفهايى كه خود در اين زمينه عنوان كرده است، مىبايست در خود آثارش و در شيوهى بررسى موضوعهايى كه انتخاب كرده است، جستجو كرد. با تحليل آثار آدميت است كه مىتوان دقيقتر و روشنتر به درك او از تاريخ دست يافت.
يكى از خصيصههايى كه كار آدميت را با كار بسيارى از كسانى كه در اين حوزهى تاريخ آثارى به وجود آوردهاند، متمايز مىكند، توجه دقيق و علمى آدميت است به متن اجتماعى و وضعيت تاريخى جامعه در آن زمان كه صاحبان انديشه دست به عمل زدهاند يا واقعهاى رخ داده است. برخلاف آن نوشتهها (كه برخى از آنان ارزشمند هم هستند)، آدميت هيچ موضوع تاريخى را بيرون از بطن زمان و مكان آن بررسى نكرده است و اراده و ارزشهاى خود و تجربههاى امروز را بر آن واقعيتهاى تاريخى «تحميل» نكرده است. با آن كه نظر دارد و نظر مىدهد، اما همواره با فاصله با واقعياتهاى تاريخى برخورد مىكند. طبيعى است كه در هر عصرى، مىبايست با دادههاى جديد (و مدارك جديد و…) و فكر جديد، به بازخوانى تاريخ پرداخت. اما بازخوانى داريم تا بازخوانى. يكى از شيوههايى كه امروز در برخى از نوشتهها (خصوصاً در شرح حال نويسى) راه يافته است، به گونهاى است كه گويا به مثل روشنفكران صد سال پيش مملكت ما آن طور بايد عمل مىكردند و مىگفتند كه امروز من و منها مىگوييم و مىانديشيم. آنچه گفتم دربارهى كارهايى است كه ارزشمند هستند، اما كم نيستند امروزه كتابهايى كه با كنار گذاشتن تعمدى اسناد و مدارك تاريخى درباره شخصيت موضوع كارشان، دست به تحريفهاى آشكار تاريخ مىزنند تا غرضى سياسى و در نفس خود هم ناسالم را به پيش ببرند و نام آن را گذاشتهاند «بازخوانى» تاريخ.
اگر كار برجستهى آدميت در بازخوانى «واقعهى رژى» را مقايسه كنيم با اين نوشتهها، مىتوانيم يكى ديگر از جنبههاى سترگ آثار آدميت را دريابيم. آدميت در توضيح وضعيت متفكران مشرق (در زمان برخورد جامعههاى كهن مشرق با مدنيت نو مغرب زمين) مىگويد: «اگر احوال سياسى و اجتماعى وقت جامعههاى شرقى و كيفيت زمان و مكان را در نظر نگيريم به ارزش مقامشان نمىتوانيم پى ببريم»[9] اين امر در توضيحهاى موشكافانه جزء به جزيى كه در كليه تحليلهاى خود (چه درباره اشخاص و چه درباره وقايع تاريخى) ارايه كرده است، به آشكارا ديده مىشود.
آدميت، متفكر بىطرفى نبود. اين موضوع را شرافتمندانه و صادقانه با خواننده آثارش در ميان مىگذاشت. در هر تحليلى، در جا جاى آثارش، آن جا كه لازم مىديد، نظر خود را بى هيچ پرده پوشى بيان مىكرد. خود گفته است: «ما سليقه خودمان را داريم. هم مشرب كسانى نيستم كه معتقدند مورخ بايد شخصيت خود را از سير افكار به كلى منتزع گرداند. مورخ وقتى مىتواند هنرمندانه به كارش بپردازد كه خود صاحب انديشه باشد تا قدر انديشه شناسد. به يك معنا تاريخنگار واقعى معمار فكر است نه تنها مدرس افكار…
اما در مسأله ديگر هم عقيده مورخانى هستم كه حكم تاريخ را لازم مىشمارند، و در آن حكم ارزشها و اعتباراتى را مىشناسند. توضيحى لازم است تا مطلب روشن شود: مقصود از ارزشها در تاريخ نه ايدهآلهاى بلند افلاطونى است، نه معانى مابعدالطبيعه، و نه مفاهيم انتزاعى صرف فلسفى. بلكه در اين مسأله منحصراً از ديدگاه فلسفه تاريخ و امور متحقق آن مىنگرم»[10]. اما اين بىطرف نبودن، نه در نفى واقعيتهاى تاريخى بود و نه در قلب شخصيتهاى تاريخ (حتى اگر باورهايش با آنان همخوانى نداشت يا مقابل آنها بود). در همين جا مىبايست به چند عنصر اساسى كارهاى آدميت (كه به يك معنا مرز بىطرف نبودن او را مشخص مىكند) اشاره كرد. آدميت، در بيان شرح حال و فكر شخصيت و وقايع تاريخى، انسانى است صميمى و اخلاقمدار و منصف. اين عنصرها را نبايد تنها معيارهاى اعتبارى دانست كه بسيار مىتوان دربارهى آنها چون و چرا كرد. اگر نوشتههاى اهل فكر و بهخصوص مورخ از اين معيارها خالى باشد، بايد در اعتبار نوشته و بحثهايش ترديد بسيار كرد. آدميت به رغم برخى ناشكيبايىهايى كه در برخورد به معاصران خود نشان مىدهد، در نوشتههاى تاريخىاش همواره جنبهى انصاف را رعايت كرده است. قضاوتهاى آدميت در خصوص جمالالدين اسدآبادى، سهم روحانيون در نهضت مشروطيت، سهم روحانيون و بهخصوص ميرزاى شيرازى در واقعهى رژى، دربارهى رسولزاده، حيدرخان عمواوغلى و… (كسانى كه آدميت با آنان اصولاً نزديكى فكرى ندارد)، نمونههاى بارز شرافت روشنفكرى و انصاف اوست.
آدميت چه در بيان صريح نوشتههايش و چه با بحثهايى كه در آثارش به پيش كشيده است، به گونهاى درخشان موضوع فكر كردن و انديشيدن و مستقلانه انديشيدن (چشم اسفنديار روشنفكران ديار ما) را مطرح كرده است، در اين حوزه نيز بايد او را از پيشكسوتان به شمار آورد.
آدميت، ميرزا آقاخان را «نماينده كامل عيار فرهنگ ايرانى» مىدانست. به تصور من، ما هم بايد آدميت را يكى از نمونههاى كامل عيار روشنفكر مدرن ايرانى بدانيم. سخن بر سر پذيرفتن همهى نظرها و ديدگاههاى اين بزرگمرد فرهنگ نيست، حرف چيز ديگرى است. آدميت، روشنفكرى است سكولار كه فرهنگ و تاريخ و ادب جامعه خود را خوب مىشناسد، بر فرهنگ غرب اشراف دارد، شخصيتى است به غايت وطندوست و شيفته مرز و بوم خود، مردمخواه است (نه فرهنگ مردم خواه)، دغدغهى انسان دارد و بزرگى ايران و روشنفكرى ايران را در سهيم شدن در جريان تاريخ و فكر امروز جهان مىبيند، خردورز است، روشنفكرى است كه استقلال رأى و آزادانديشىاش و آزادىخواهى را قربانى هيچ نوع مصلحت روز آلوده به هزار غرض ناسالم نمىكند.
در جامعههايى نظير جامعهى ما، بسيار اتفاق مىافتد كه بر اهل فكر و نظر سرنوشتى «ناعادلانه» تحميل مىشود كه كمتريناش خانهنشين كردن آنها است. اما عدهاى از اين فرزانگان، «سرنوشت» را به «انتخاب» تبديل مىكنند و اين «انتخاب» را چنان مىآرايند كه بر آن «سرنوشت» پيروز مىشود.
فريدون آدميت چنين بود و چنين كرد.
[1] . انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى، انتشارات پيام، چاپ دوم، 1357
[2] . همان جا، ص 10.
[3] Marc Bloc
[4] . مارك بلوك مورخ بزرگ فرانسوى (1886 – 1944)، از بنيانگذاران مكتب تاريخى «آنال» و عضو جنبش مقاومت فرانسه در زمان جنگ دوم جهانى كه به دست نيروهاى فاشيستى تيرباران شد
[5] . آدميت، در مقدمه انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى در بيان نگاه خود به تاريخ، به مسايل مهم ديگرى نيز پرداخته است (صص 6 – 9).
[6] . شورش بر امتيازنامه رژى، انتشارات پيام، چاپ اول، 1360
[7] . انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى، ص 9.
[8] همان جا، صص 242 – 244
[9] . همان جا، ص 4.
[10] . همان جا، صص 8 و 9.