آدمیت ایراندوستی آزادیخواه/ دکتر بهروز برومند
عصر 26 فروردين ماه سال 1382 دوست گرامىام سرور على دهباشى، مهربانى نمودند و استاد دكتر فريدون آدميت را به مطب آوردند تا از تندرستى ايشان آسودهخاطر گردند. قبلاً تلفنى دهباشى گفته بود كه قدرى نگران احوال ايشان است.
استاد فرهيخته در آن زمان هشتاد و دومين بهار زندگى را پشت سر گذارده بودند. آرامش و توان ايشان بىمانند بود. به خوبى روشن بود كه نگرانى دهباشى عزيز بيشتر از خود استاد مىباشد.
من هيچگاه هنگام بررسى بيمار به كار و پيشه و جايگاه اجتماعى او در گذشته و حال نمی انديشم هر چند درباره استاد فرهيخته نتوانستم روش پيشين خود را پى بگيرم. همزمان با پرسشى كه درباره تندرستى ايشان مىكردم، خدمتهايى كه ايشان براى ايرانزمين و تاريخ و فرهنگ ايران كرده بودند از برابر ديدگانم گذشت و به ياد آوردم كه انسان ارزندهاى كه در برابر من نشسته در درازاى 60 سال، تنها نگرانىاش روشن نمودن گوشه هاى از ياد رفته كوششهاى كسانى بوده است كه در گذشته براى سرفرازى ايرانى آزاد و آباد كوشيده اند. نخستين بار اميركبير را با نوشته هاى ايشان شناختم. با هر پرسشى كتابى ديگر از ايشان به يادم مىآمد. هر چند مىكوشيدم اين يادآورىها را كنار بزنم باز نمىشد. نخواستم از ايشان بپرسم كه آيا فراموشى دارند يا نه؟
درباره ميرزا آقاخان كرمانى از ايشان پرسيدم تا ببينم به ياد دارند در گذشته چه نوشته اند؟ برايم باور كردنى نبود و بسيار شادمان شدم كه گذشته از آنچه از كتاب ايشان آموخته بودم آگاهىهاى تازه اى در زمينه خردورزى ميرزا آقاخان كرمانى به من بازگو كردند كه دريافتم چگونگى ياد استاد به همان اندازه روزگارى است كه با كوششى ارزنده و ستودنى كتاب ارزشمند ميرزا آقاخان كرمانى را نوشتند. چه بسا اگر اين كار سودمند نبود ما نام ميرزا آقاخان كرمانى را هم به ياد نداشتيم. براى من بسيار سرافكندگى دارد كه كسانى را كه جان خود را فدا نموده اند و سر خود را از دست داده اند تا ايرانى آزاد و آباد بماند نشناسم. در آن روز بيشتر پى بردم كه اگر با نام كسانى چون ميرزا آقاخان كرمانى، آخوندزاده و ديگران آشنا شده ام وامدار كوششهاى استادى بىمانند چون دكتر فريدون آدميت مىباشم. اگر ايشان با از خود گذشتگى كوشش نمىكردند ما نمىدانستيم كه پيشينيان ما چه جانفشانى ها كرده اند و سرمشقى نيز براى تلاش در راه سربلندى نمىداشتيم.
در درازاى پنج سال سرور دهباشى شش بار استاد را جهت بررسى احوال و كنترل وضعيت جسمانىشان نزد من آوردند، بيمارى ايشان پيامد آزارى در كليهها نبود، و من كه در گذشته هنگامى كه، بيمارى كليه در كار نمىبود از ديگر همكاران كمك مىخواستم، كوشيدم مانند دهباشى خودم ايشان را نزد ديگر همكاران ببرم تا بتوانم از نگرانى شاگردان استاد بكاهم. سختى كار در آن بود كه استاد تن به پيشنهادهاى ما براى روشن شدن ريشه بيمارى نمىدادند و من دريافتم كه استاد دلخوشى چندانى از دو روز بيشتر زيستن در زمان كنونى ندارند. با گذشت زمان پى بردم كه رويدادهاى ناخوشايند گذشته و اكنون، ريشه آزارهاى ايشان مىباشد. همانگونه كه در دهه 1350 نيز كار خود را به هنگام از دست رفتن بحرين براى نشان دادن خشم خود از جدايى بحرين از مام ميهن رها نمودند، و به درستى مىتوان گفت كه رويدادهاى ناگوار در درازاى تاريخ، تندرستى استاد فرهيخته را آسيب زده بود.
من يك بار در اين باره با ايشان گفتگو نمودم و پاسخهاى ايشان به من نشان داد كه دكتر آدميت نشانه خوبى از نماد سروده: «چو ايران نباشد تن من مباد» مىباشند. و نهتنها نويسندهاى توانا و دانشمندى آزادهاند كه گذشته از نوشتن براى آنچه درست مىداند با دستگاههايى كه با انديشههاى ايشان سازگارى ندارند و به زيان ميهن كار مىكنند همكارى نمىنمايد و مقامهاى بزرگ مادى نيز ايشان را وادار به سازش نمىنمايد. اين از خود گذشتگىها بر همگان روشن بوده است و خواهد ماند. يكى از نشانههاى ستايش ايرانيان از ايشان آن است كه به گفته همسر گرامى ايشان پيشواى درگذشته ملت ايران زندهياد دكتر محمد مصدق عكس خود را به يادبود به استاد دكتر آدميت هديه كردهاند.
در آخرين ديدار نگرانى خود را از آسيبهايى كه عربها به فرهنگ و شناسايى ما ايرانيان با عرب ناميدن دانشمندانى چون رازى و پورسينا و بيرونى با ايشان در ميان گذاردم و در پى آن خواستم از دانش استاد بهره بگيرم، دردآور بود كه استاد با بيانى همراه اندوه گفتند بسيارى از ايرانيان در اين رهگذر از عربها بيشتر به فرهنگ ايران آسيب رسانيدهاند و آنچه آزاردهنده است ويرانگرىهايى است كه ايرانيان عربزده مىنمايند.
من نگران آن هستم كه اندوه زياد آنچه بر فرهنگ و دانش در ايران زمين رفته است براى استاد بيمارىزا بوده باشد. گذشته از كوششهاى جانفرساى استاد، بيمارى ايشان نيز بهايى بود كه براى سربلندى ايران پرداخت نمودند.
اكنون كه آنچه از استاد به ياد داشتم گفتم بد نيست بگويم آخرين بار چگونه من را فراخواندهاند: هنگامى كه لوله راههاى تنفسى نمىگذاشت سخن بگويند از همسر فداكار خود مداد و كاغذ خواستند و روى آن نوشتند : «برومند».
در پايان بايد بگويم كه گوهرشناسان از استاد با كوششى درخور ستايش نگهدارى مىنمودند و يكى از كسانى كه بايد او را ستود، على دهباشى گرامى مىباشد كه با ديگر دوستان در همه زمانها، بامداد، نيمروز و نيمههاى شب با نگرانى مىكوشيد كه استاد را همراهى و ياورى نمايد و بايد به ايشان گفت: «كه تن و جانت به ناز طبيبان نيازمند مباد».