آدمیت، ناسیونالیست آزاده/ باقر مؤمنی
فريدون آدميت آدمى است كه البته همه اهل كتاب مىشناسندش. در حدود شصت سالى است كه كارهايش منتشر مىشده و از اولين كارى هم كه كرده و انتشار داده جلب توجه كرده. به هر حال به عنوان يك محقق در تاريخ معاصر ايران از تاريخ پژوهان ديگر خيلى شاخصتر و برجسته تر است. او كار خودش را اساساً به شرح انديشه و تحول آن در اين عصر اختصاص داده. شرح كارهاى او البته در يكى دو دقيقه كه هيچ، در چندين گفتار هم امكانپذير نيست. تنها چيزى كه مىشود درباره او گفت اينست كه كار او در زمينه معرفى شخصيتهاى سياسى، اجتماعى، فكرى تاريخ معاصر ايران و شرح و بسط انديشه هاشان به نظر من منحصر بفرد است. البته يكى از نكته هاى جالب اينست كه شخصيتهايى كه او مورد بحث قرار داده كاملاً متفاوتند و حتى در بعضى موارد از لحاظ فكرى و سياسى در تعارض با يكديگرند ولى مىشود گفت كه آدميت توانسته در هر مورد كار خودش را به خوبى انجام بدهد، و در واقع در اوج كمال بوده است. اولاً كمتر كسى مثل آدميت وارد مرحله شرح تاريخ انديشه شده و اگر هم كسانى بوده اند محدود كار كرده اند و كارشان به اين تنوع و گسترش نبوده. در عين حال به نظر من از لحاظ شخصى هم، چون من در دوره اى با آدميت آشنا و از نزديك تماس داشتم، انسان بسيار شريفى است و خودش را هيچ وقت به كارهاى روزمره جارى تسليم نكرد و خودش رإ؛ بالاى تمام جريانهاى سياسى و فكرى نگاه داشت. از لحاظ شخصى هم انسان برجسته اى بود و كمتر نظير داشت.
آدميت يك ناسيوناليست آزاده اى بود و مسائل را بيشتر از اين زاويه تحليل مىكرد و ناسيوناليسم در كارهاى او كاملاً انعكاس دارد.
(از گفتگوى باقر مؤمنى با راديو RFI در 2008/3/29)
گفتگويى ديگر درباره دكتر آدميت از كيواندخت قهارى
– آقاى باقر مؤمنى درباره نحوه آشنايىتان با آقاى دكتر آدميت بفرماييد؟
فكر مىكنم سال 1343 بود كه من بوسيله يكى از دوستان به نام جهانگير افكارى كه با دكتر آدميت ارتباط داشت تماس پيدا كردم و علتشم اين بود كه روى همين آرا و عقايد متفكرين مشروطيت كار مىكردم. در ضمن اولين كار دكتر آدميت در زمينه تفكر آزاديخواهى درآمده بود و متوجه شدم كه دكتر آدميت يك بايگانى مفصلى از ميرزا ملكم خان دارد و از اين لحاظ خيلى دستم خالى بود. از جهانگير افكارى خواهش كردم كه مرا با ايشان آشنا كند تا بتوانم از اين اسناد استفاده كنم. يكى از چيزهايى كه واقعاً توجه مرا جلب كرد، بزرگوارى و دست و دلبازى اين مرد بود. اولين بار كه با ايشان ملاقات كردم، نمىدانم قيافه و رفتارم چگونه بود، يا از نظر ايشان چگونه بود، كه ايشان بلافاصله بعد از سلام و عليك از من پرسيدند كه مىخواهى تز بنويسى؟ من آن موقع شايد سى و هشت – نه سالم بود. گفتم نه، من تز نوشتهام فقط مىخواهم يك مقدار روى مشروطيت و متفكرين مشروطيت كار بكنم، اين بود كه مىخواستم خواهش كنم اگر ممكن است از اين اسنادى كه در اختيار شما هست استفاده كنم. ايشان سه چهار روز بعد به من وعده داد و يكى از چيزهاى عجيب و بىسابقهاى كه از ايشان ديدم اين بود كه دفترچه خيلى قطورى را كه پر از نوشتههاى ميرزا ملكم خان با دستخط پدر خودشان بود، و به قول خودش از تو انبارى كه در آن كلى گرد و خاك خورده بود، درآورده و به من داد. در اين دو كتابچه تمام اسناد راجع به ملكم موجود بود. من خيلى دستپاچه شدم براى اينكه اگر اين جلد كتابچه را مىبردم ممكن بود بلايى سرش بيايد و از بين برود ولى او با سخاوتمندى و با آدمى كه فكر مىكرد هنوز دانشجو است يا تازه از دانشگاه درآمده يك همچون برخوردى كرد كه خيلى براى من جالب بود و فكر مىكنم واقعاً اگر نگويم بىنظير، كمنظير بود. البته كتاب را، همان قسمت اولش را گرفتم و گفتم اين را مىگيرم استفاده مىكنم بعد مىآيم دوميش را از شما مىگيرم. اين برخوردى بود كه من با ايشان داشتم و واقعاً مرا تحت تأثير قرار داد براى اينكه درست عكس اين رفتار را همان شبى كه اين اتفاق افتاد ديدم. آقاى محيط طباطبايى مجلهاى منتشر كرده بودند در دوران قديم – به نام محيط كه آنجا اشاراتى، و مقالات گاه كوتاهى در مورد امثال طالبوف و ميرزا آقاخان كرمانى و اينها داشت كه من مىخواستم ببينم آنجا چيزى هست، چيزى دستگيرم مىشود يا خير؟ به همان دوستم كه با ايشان هم دوست بود و دوره هفتگى هم داشتند، گفتم كه مىخواهم دوره مجله ايشان را ببينم كه آنها همان شب دوره داشتند و به من گفتند كه بيا برويم و رفتيم و چند نفر بودند منجمله يك آقايى به نام يزدانبخش قهرمان كه شاعر بود آمده بود و يك روزنامهاى هم داشت كه من نامش را نمىدانم. بعد ايشان از آقاى طباطبايى خواستند كه دوره مجلهشان را به اسم محيط در اختيار من بگذارد. ايشان گفت من ندارم و فقط يك دوره داشتم كه آن را هم به پسرم. دادم و او هم آنها را در كمد گذاشته و در كمد هم قفل است. بعد گفتم خوب مسئلهاى نيست همين جا يك نگاهى به آن مىكنم گفت نه در كمد قفل است و كليدش هم پيش خودش است. بعد اضافه كرد كه من يك دوره را دادم به آقاى قهرمان، قهرمان خواهرزاده همين دوست من به اسم پارسا تويسركانى بود كه خودش شاعر معروفى بود، ايشان به قهرمان گفت كه با آقاى مؤمنى قرار بگذار كه اين دوره را بديد به ايشان. آقاى قهرمان گفتند كه اين آقاى مؤمنى بيايد كتابخانه من هرچه دلش مىخواهد بردارد، اصلاً براى خودش ولى اين را از من نخواهد، كه هم براى آقاى پارسا تويسركانى و هم براى من خيلى موضوع تعجبآورى بود كه اين يعنى چه؟ قهرمان گفت ايشان اين دوره محيط را به من دادند با اين شرط كه من آن را به دست هيچكس ندهم و در روزنامه خودم هم از آن استفاده نكنم. حسابش را بكنيد در برابر اينجور اخلاقيات آدمهايى مثل آن آقا، آن وقت دكتر آدميت دستخط پدرش كه يك يادگار و ارث و ميراث بسيار باارزشى بود را در اختيار كسى مىگذارد كه فكر مىكند تازه از دانشگاه فارغالتحصيل شده، اين برخورد براى من خيلى جالب بود و تأثير عجيبى در من داشت، نمىدانم آن دوست من چيزى گفته بود يا خودش با آن حرفهايى كه ما با هم زديم خيلى به من محبت پيدا كرده بود و بعد كتاب ميرزا آقاخان كرمانى را در جريان ملاقاتهايى كه ما هفت – هشت – ده روز يك بار با هم داشتيم شروع كرد و من كاملاً در جريان تهيه و تدوين و نوشتن اين كتاب قرار گرفتم. براى اينكه مرتب راجع به آن با من صحبت مىكرد حتى يك فصلش هست تحت عنوان – اگر اشتباه نكنم ماترياليسم – ميرزا آقاخان كرمانى از نظر ايشان به ماترياليسم اعتقاد داشت آن فصل را به من داد چون فكر مىكرد كه من چپ هستم لابد ماترياليسم مىفهمم كه اظهار نظر كنم ولى در مورد مسائل ديگر مدام همين طورى با هم صحبت مىكرديم. ايشان از ميرزا آقاخان كرمانى با يك شيفتگى صحبت مىكرد، از عقايد لائيكش گرفته تا معتقدات ناسيوناليستىاش و امثال اينها بعد من تكرار مىكردم كه اگر به ميرزا فتحعلى آخوندزاده توجه بكنى مىبينى كه او خيلى جلوتر از او است و خيلى كاملتر و قاطعتر و روشنتر از او در اين زمينهها صحبت مىكرده و دكتر آدميت مرتباً بحث را برمىگرداند به اينكه چون زبان ميرزا آقاخان كرمانى زبان بسيار شيرين و زيباى فارسى بود و خودش هم لغتهاى فارسى مناسب زيادى ساخته بود و بكار مىبرد و… خلاصه ناسيوناليسم شديد كه مورد علاقه خود دكتر آدميت هم بود در آن منعكس بود، مدام آدميت از آن تعريف مىكرد كه البته خوب بعدها بيشتر با ميرزا فتحعلى آشنا شد و كتاب انديشههاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده را نوشت.
به نظر من آدميت بسيار انسان شريفى بود و همانطور كه آقاى باقر پرهام هم گفتهاند خيلى از نظر اخلاقى، انسانى با سخاوت و بزرگوار بود. بعدها متأسفانه ديگر فرصت ارتباطى با ايشان نبود و ظاهراً ارتباطات تازهاى منجمله مثلاً با خانم ناطق و ديگران برقرار كرده بود كه منجر شد به كتابى كه دو نفرى نوشته بودند. و بعد هم فرصتى نبود با او صحبت كنم و احتمالاً هم به علت اظهار نظرى كه يكى – دو جا در مورد كتاب انديشه سوسيال دموكراسى كرده بودم كه يك مقدار انتقادآميز بود شايد دلخور شده بود، البته چون از ايشان پرسيدم و ديدم آن گرمى سابق را ندارد ولى چيزى نمىگفت و مىگفت نخير ما همان دوستى را داريم. ولى بعدها ده – دوازده سال پيش من شوخى با خانم دكتر هما ناطق كردم كه ناراحت شد و متوجه اين شوخى نشد و از دست من عصبانى شد و به من چند ناسزا گفت و مثلاً گفت كه دكتر فريدون آدميت حق داشت كه مىگفت تو عضو «كا. گ. ب» هستى! حالا چقدر اين نقل قول راست يا دروغ بود نمىدانم ولى در هر صورت ممكن است در غياب من سوءتفاهمهايى براى ايشان بوجود آمده باشد. البته نه عضويت «كا. گ. ب» شوروى ولى شايد چون من چپ بودم اين طور فكر كرده بود و بعد هم چون راجع به آن كتاب سوسيال دموكراسى اظهار انتقادى كرده بودم شايد ناراحت شده بود.
– آقاى مؤمنى بسيار سپاسگزارم كه در اين مصاحبه شركت كرديد.
متشكرم.