شب محمد قاضی برگزار شد/پریسا احدیان

* عکس ها از: ژاله ستار، متین خاکپور و مجتبی سالک

عصر روز دوشنبه، بیست و یکم اسفندماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، سیصد و سی و هفتمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی انتشارات کتاب پنجره و خانۀ اندیشمندان علوم انسانی به شب «محمد قاضی» اختصاص داشت.

در این شب که به مناسبت انتشار کتاب «بی ریشه» ترجمۀ محمد قاضی در تالار فردوسی خانۀ اندیشمندان برگزار شده بود، سخنرانان: محمدرضا جعفری، کوروش کاکوان، مهدی غبرایی، غلامرضا امامی، مسعود فروتن، سیف الله گلکار، ایرج پارسی نژاد و علی دهباشی در حضور دکتر نیکبخت، نعمت احمدی و بسیاری از یاران محمد قاضی به سخنرانی پرداختند. و سروش حبیبی در پیامی صوتی از دوست دیرین خود محمد قاضی سخن گفت.

پخش قسمت هایی از فیلم مستند زندگی محمد قاضی و تورق آلبوم عکس های ایشان با تدوین مریم اسلوبی بخش هایی دیگر از این نشست بود.

در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس چنین گفت:

“مناسبت امشب انتشار کتاب بی ریشه است که انتشارات کتاب پنجره آقای یراقچی منتشر کردند. که از چندین نویسنده است و شرح چگونگی ترجمۀ این کتاب را تدوین کردند. انتشار این کتاب به چهل و چند سال پیش بازمی گردد.

امروز بیستمین سالگرد خاموشی محمد قاضی است و می بینیم که او خاموش نشده و در هر کتابخانه ای در دنیا بروید آثار محمد قاضی حضور دارد. بسیار خوشحالیم که سه نسل از همکاران ایشان در جمع امشب ما هستند.”

علی دهباشی از بیستمین سال خاموشی محمد قاضی سخن گفت
علی دهباشی از بیستمین سال خاموشی محمد قاضی سخن گفت

سپس سردبیر مجلۀ بخارا از دکتر کاکوان دعوت کرد تا به سخنرانی بپردازد.  

کوروش کاکوان با اشاره و شرحی مختصر از زندگی قاضی از آغاز تا انتشار آثار و بیماری اش گفت و چنین بیان داشت:

منکر معجز طبیعت کیست؟

که دلم جلوه گاه قدرت اوست

شیشه ای ساخت تنگ و گنجانید

اندر آن بحری از محبت دوست

گرچه یارش هزار بار شکست

از جفا و ستم که او را خوست

ذره ای کم نگشته از آن بحر

شیشه هم باز سالم است و نکوست

دکتر کورش کاکوان از یاران قدیمی محمد قاضی
دکتر کورش کاکوان از یاران قدیمی محمد قاضی

این قطعۀ عاشقانه-عارفانه که نمودار سرشت دوستار و مهربار سرایندۀ آن است، اثر طبع محمد قاضی دانش آموز دبیرستان دارالفنون تهران است به سال 1313 خورشیدی؛ پنج سال از آمدنش از زادگاه مهاباد و قرار گرفتنش تحت تکفّل عموی بزرگوارش شادروان دکتر جواد قاضی، فارغ التحصیل رشتۀ حقوق از آلمان و مستشار وقت دیوانعالی کشور.

محمد قاضی هم سعدی وار در خُردی پدر از دست داد و نیز همۀ  قبیلۀ او عالمان دین بودند و البته قضا هم.

طبع حساس و ذائقۀ ادبی سرشارش، او را به غور شیفته وار در شعر و ادب پرمایۀ پارسی کشانید. از میان بزرگان سخن به ابر فرزانۀ توس فردوسی، حکیم انوری، شیخ سعدی، خواجه حافظ، عبید زاکانی، ایرج میرزا و پروین اعتصامی مهر ویژه یافت. آنچنان که ده ها هزار بیت از لطایف و ظرایف آثارشان را به گنجینۀ خاطر سپرد. خود از محمد قاضی شنیدم که شبی با جمعی از یاران همدل در دربند شمیران شرط بندی کرد که تا شهر برایشان بی وقفه شعر بخواند و پیاده ساعت ها و کیلومترها تا منزلش که در آن هنگام چهارراه مختاری نزدیک میدان راه آهن بود، یک بند شعر خواند و شرط را بُرد.

آموزش زبان فرانسه که زمینه اش به حسن تصادفی در مهاباد فراهم آمده بود، هیچ گاه قطع نشد و سکوی پرشی عرضه کرد تا قاضی با فرهنگ پویندۀ جهانی پیوند یابد.

از 24 تا 27 سالگی سناریوی دن کیشوت سروانتس و کلود ولگرد ویکتور هوگو را ترجمه کرد و قصۀ کردی زارا را نوشت و به چاپ رسانید.

دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران را به پایان برد ولی خدمت نظام وظیفه اش با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران و فروپاشی ارتش ناتمام ماند و به معافیت کشید.

در دهۀ پر تب و تاب 1320،  با وجود اشتغالش در وزارت دارایی و سپس ازدواج پیوندش با شعر و ادب پارسی و فرانسه به گونه ای فزاینده دامنه و ژرفا یافت.

از سال 1329 با برگردان های شایان ستایش جزیرۀ پنگوئن های آناتول فرانس، سپس سپید دندان جک لندن، شازده کوچولوی آنتوان دو سنت اگزوپری و متن کامل دن کیشوت میگل دو سروانتس، شاهراهی در ترجمۀ ادبیات داستانی در زبان پارسی گشود.”

وی در ادامه افزود:

“از سال 1354 پس از گذرانیدن «قران نحس سرطان» حنجره تا پایان عمر پربار و برکتش با پشتکاری پهلوانی کم و بیش سه پنجم مجموع آثارش را پدید آورد و تا دم اجابت دعوت حق از تلاش خستگی ناپذیرش بازنایستاد. بر تختۀ شستشوی بهشت زهرا دست راست و انگشتان درهم فشردۀ استاد را دیدم که هنوز و همچنان در حالتی بود که انگار قلم در دست دارد و دارد رازهای ماوراء را می نگارد.

استاد محمد قاضی شصت سال مسئولانه قلم زد و متعهدانه نوشت، و طیف گسترده ای از انواع آثار ادبی اجتماعی و تاریخی را به گنجینۀ ادب و سخن پارسی افزود.

چهار نسل از هم میهنانمان با دستاوردهای او به خلوت نشسته اند و ساعات بسیاری را با رنجمایه های او انباشته اند و با مائده های فراهم آوردۀ او به آرامش و آسایش و غنای معنوی رسیده اند.

استاد محمد قاضی را سر آن بود که شمار آثارش را دست کم به یکصد کتاب برساند. دوستان نزدیک می گفتند:«قاضی جان! صد تا نه، هزار تا»

در نخستین روز سال 1370 که برای عرض شادباش نوروزی خدمت رسیده بودیم، این آرزو و انتظار دوستان و دلبستگان شخص و سخنش را به نظم در آوردم و پیشکششان کردم. می دانیم که در آخرین برگ های کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس، راوی قصه از آموزگاری روستایی که گواه گذران واپسین روزهای زندگی زوربا بود، نامه ای دریافت می دارد که در آن آمده بود، «مردانی چون زوربا بایستی هزار سال عمر کنند»

نمایی از شب محمد قاضی در خانه اندیشمندان علوم انسانی
نمایی از شب محمد قاضی در خانه اندیشمندان علوم انسانی

 سرودم:

سره مردی چو محمد قاضی

سزد ار خوش زید  افزون ز هزار

خوش تراشد همه ساله گوهر

وز هزارش شود افزون آثار

سخن سحر مبینش سازد

دیو را خامش و ما را هشیار

خوش هماره است بدو شامۀ جان

خوش زیاد این گل همواره بهار

محمد قاضی فروتنی ویژۀ توانایان را داشت. ویژگی نمایان روانی و رفتاری اش، امید شادمانی بود. امیدوار بود. مانند درختی سخت ریشه و بسیار شاخ که با زمین و خورشید پیوند ناگسستنی دارد.

در مصاحبه ای سال ها پیش از او رمز و راز خوشبختی را پرسیده بودند، فرموده بود:«کار کنید تا سودمند و مفید واقع شوید، مفید که شدید، دوستتان خواهند داشت، دوست داشته که شدید، خوشبخت خواهید شد.»

تن برآمده از صخرۀ کوهستان های کردستان به خاک زادبومش مهاباد سپرده شد، اما جان والای در حریر شعر پارسی پیچیده و آموده به طنزهای طرفه اش همچون پدیدۀ شگفت و ماندگار فرهنگی روزگار ما تا نسل ها و سده ها خواهد پایید.

سروران گرامی!  سخنم را با آخرین بند از منظومۀ پرتأثری که استاد محمد قاضی 55 سال پیش در رثای خاموشی پروین اعتصامی سروده بود به پایان می برم:

آن که با سحر خود دل همگان

می نوازد هنوز کی مرده؟

آن که از عطر خود مشام جهان

کرده خوشبو چگونه پژمرده؟

آن که با نغمۀ خدایی خویش

جان به تن می دمد کی افسرده؟

بی گمان از سیاهکاری ها

شده افسرده و دل آزرده

رخت خود زین سرای مهمان کُش

به یکی خانۀ دگر برده

او چو راز طبیعت است نهان

در نهان زنده است جاویدان.”

در ادامه سردبیر مجلۀ بخارا با یادی از شب های شاعران و نویسندگان ایران در انستیتو گوته در سال های 56 و اسلام کاظمیه ذکر پیام و خاطرۀ بیماری محمد قاضی از زبان وی چنین سخن به میان آورد:  

“در سنین کم بودیم که شب های شاعران و نویسندگان ایران در انستیتو گوته برگزار شد. در سال 56 بود و به مدت ده شب. یک شب که نوبت آقای قاضی بود، ایشان به تازگی بعد از یک عمل جراحی به ایران بازگشته بود و بسیاری نمی دانستند که چه وضعی برایشان پیش آمده است. تارهای صوتی خود را از دست داده بودند. متن پیامشان را دخترشان مریم قرائت کردند اما پیش از آن زنده یاد اسلام کاظمیه چند دقیقه ای دربارۀ وضعیت محمد قاضی و دورۀ درمانش در آلمان سخن گفتند.”

در ادامۀ سخنان علی دهباشی، بخش هایی از برنامۀ آن شب ها و صدای اسلام کاظمیه پخش شد. سخنان اسلام کاظمیه بدین شرح بود:

“کسی نیست که کتابخوان باشد و دقت در انتخاب و دقت در ترجمه، وجدان کار و تنوع کارهای قاضی را تأیید نکند و حجم زیاد و اعجاب انگیزش را. اما از قاضی خواهش خواهم کرد به بالا بیاید و پیامی هم دارد.

 ما اینجا جمع شدیم مثل اینکه رسم دست بوسی را دوست نداریم که اگر صحیح بود این کار، من دست قاضی را می بوسیدم.  رویش را از طرف شما بوسیدم.

اما یک قصۀ کوتاهی که وقتی قاضی از سفر فرنگ و معالجه بازگشت، برایم گفت که اینک من برای شما می گویم.

گفت: بشنوید ای دوستان این داستان

در حقیقت شرح حال ماست آن

دکتر کاکوان، دکتر ایرچ پارسی نزاد، آقای یراقچی
دکتر کاکوان، دکتر ایرچ پارسی نزاد، آقای یراقچی

قاضی مدتی از گلودرد می نالید. پیش اطباء مختلف می رفت. وقتی از سفر بازگشت و عمل جراحی گلو داشت، حرف نمی زد. با حرکت لب یا دستگاهی که زیر گلویش می گذاشت سخن می گفت. اما روحیۀ خوبی داشت مثل پولاد. به همۀ ما این روحیۀ خوب را تعلیم می داد.

گفتم: قاضی چه شده؟

گفت: رفتم فرنگ و دوستان یک طبیب عالیقدری که متخصص گلو بود، معرفی کردند. گفتند که مرد خشنی است ولی کارشناس است و باید خشونتش را تحمل کنی. گفتم که تحمل می کنم. نزد او رفتم و بسیار خشونت کرد و تحمل کردم. تشخیص های ایران را قبول نکرد و با صراحت و خشونت گفت گلوی تو سرطان دارد. 24 ساعت فرصت داری که نوشته ای به ما بدهی که برای معالجه ات از شر دستگاه صوتی راحتت کنیم.

گفتم دکتر همین آلان کاغذ را بیاورید 24 ساعت لازم نیست! پرسید که چرا؟

گفتم که دکتر جایی که من می روم حرف زدن لزومی ندارد! ”

علی دهباشی به همراه محمد فاضی
علی دهباشی به همراه محمد فاضی

پیش از سخنرانی محمدرضا جعفری، مدیر انتشارات نشر نو، سردبیر مجلۀ بخارا از فعالیت های ایشان و پدرشان از انتشارات امیرکبیر تا نشر نو اینچنین سخن گفت:

“از میان ناشران آثار محمد قاضی، انتشارات امیرکبیر جایگاه خاصی دارد. یک دورۀ طولانی شاید بتوان گفت مهم ترین آثار محمد قاضی در مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر و در سال های بعد در نشر نو انتشار یافت که در هر دو زنده یاد عبدالرحیم جعفری و همت بلند او که تکرار ناشدنی است و دومی هم فرزند برومند ایشان آقای محمد رضا جعفری که در سمت ویراستار و بعد در مؤسسۀ نشر نو بوده است و طبیعی است که آقای جعفری در سمت ویراستار و یار پدر با همۀ مؤلفین نشست و برخاست هایی را داشت و حجم بیشتر این قرارها را ایشان داشتند.

و خوشحالیم که امروز نشر نو بهترین ناشر ما بشمار می رود. شما کافی است که به کتابفروشی ها سر بزنید، می ببینید که مهم ترین کتاب هایی که در بازار نشر ماست، به همت آقای محمدرضا جعفری به صورت کتاب های تألیف و ترجمه عرضه می شود. و خوشبختانه با حضور فرزندان ایشان کار رونق و شتاب دیگری پیدا کرده است.”

سپس محمدرضا جعفری به ذکر آشنایی خود با محمد قاضی و آثار او و خصایلش پرداخت و چنین سخنش را آغاز کرد:

آقای دکتر! مسئله ای نیست و در مملکت ما چندان نیازی هم به حنجره نیست چون نمی توانیم حرفمان را بزنیم و صدایمان را به گوش دیگران برسانیم.

این نقل به مضمون قاضی خوش سیما و شوخ طبع و سرد و گرم چشیدۀ ما بود. هنگامی که دکتر به او گفت باید حنجره اش را بردارند.

در تمام بیست و چند سال آشنایی امان این روحیه و شوخ طبعی را حفظ کرد.

آشنایی من با آقای قاضی از سال 1350 و به واسطۀ زنده یاد ابراهیم یونسی آغاز شد. البته قبل از آن  در دهۀ 40 مؤسسۀ ما کتاب شازده کوچولو را از ایشان منتشر کرده بود ولی در آن ایام من محصل دبیرستان بودم و در اوقات فراغت به مؤسسه می رفتم و فقط یکبار او را دیده بودم که برای دیدار شادروان عبدالله توکل به دفتر مؤسسۀ امیرکبیر آمده بود.

محمدرضا جعفری از نخستین آشنایی با محمد قاضی در موسسه انتشاراتی امیرکبیر سخن گفت
محمدرضا جعفری از نخستین آشنایی با محمد قاضی در موسسه انتشاراتی امیرکبیر سخن گفت

در سال 1350 که به حضورش رسیدم به گرمی مرا پذیرفت و از شنیدن برنامه هایی که داشتم اظهار خوشحالی کرد. پیشنهاد کردم تجدید چاپ کتاب نان و شراب را که سال ها پیش روزنامۀ اطلاعات منتشر کرده بود، به ما واگذار کند. از پیشنهاد من استقبال کرد و به این ترتیب دوستی میان ما پا گرفت.

وقتی که چاپ جدید نان و شراب منتشر شد، آقای قاضی آنقدر از طرح جلد و چاپ و صحافی آن خوشش آمد که چاپ کتاب های دیگرش را هم که می توانست از اسارت ناشرانش آزاد کند به ما سپرد:

بردگان سیاه، تاریک ترین زندان، طلا، جزیرۀ پنگوئن ها، تپلی و چند داستان دیگر. اما خودش نان و شراب را بهترین کتابی می دانست که ترجمه کرده است و از آن راضی تر بود و دلیل این رضایت را هدایت فکری بیشتری می دانست که به خواننده می دهد.”

وی در ادامه اظهار داشت:

“از سال 1352 که من و همسرم را به مهمانی تولد 60 سالگی اش دعوت کرد، رفت و آمد خانوادگی ما شروع شد. در آن مهمانی بود که مسحور زنده دلی او شدم. تقریبا در تمام مدت مهمانی دو دستماله هِلِپِرِکَه کرد و  مهمانان را به تبعیت از خود وا‌داشت. همیشه می گفت من زوربای ایرانی هستم، با همان رنج ها و عشق ها و سربلندی ها.

هر بار که کتاب نان و شراب تجدید چاپ می شد، یعنی سالی یکی دو بار آقای قاضی یک مهمانی ترتیب می داد و من و همسرم را هم دعوت می کرد. البته به مناسبت های دیگر هم در خانه اش به روی ما و دوستان باز بود.

و باید از مهربانی های همسرش، کشور خانم نازنین هم یاد کنم که در پذیرایی از ما به راستی سنگ تمام می گذاشت.

اما افسوس که جفای روزگار ما را از هم دور کرد. همچنانکه خانواده ها را از هم پاشاند و به گوشه و کنار جهان تاراند.

وقتی که نشر نو شروع به کار کرد آقای قاضی هم یکی از دوستانی بود که چاپ کتابشان را به ما سپردند. با موافقت مرحوم عظیمی مدیر و صاحب انتشارات نیل، دن کیشوت را هم که چند سالی نایاب بود تجدید چاپ کردیم و با استقبال روبرو شد. اما متأسفانه به خاطر درگیری های مرحوم عظیمی با شرکایش دیگر موفق به تجدید چاپ آن نشدیم.”

محمدرضا جعفری در ادامه بیان داشت:

“یک روز در دفتر نشر نو در خیابان فلسطین (کاخ سابق) نشسته بودم که آقای قاضی با همان گشاده رویی همیشگی دستنویس کتاب حلقۀ سوم را بریمان آورد.

این کتاب هم مثل بقیۀ ترجمه های او با استقبال روبرو شد، اما متأسفانه تجدید چاپ آن مصادف شد با تعطیلی کار نشر نو به خاطر نگرفتن پروانۀ نشر!

به این ترتیب بود که به محاق رفتن نشر نو و گرفتاری های دیگر من، رفته رفته بین ما فاصله انداخت.

محمد قاضی از پرکارترین مترجمان بود و قریب هفتاد کتاب از بهترین آثار نویسندگان اروپا و امریکای لاتین را ترجمه کرد. نام او روی جلد هر کتاب پشتوانه ای برای فروش آن بود. آرزویش این بود که شمار ترجمه هایش را به یکصد عنوان برساند که متأسفانه مرگ مهلتش نداد.

زنده یاد انجوی شیرازی می گفت خیلی دلم می خواهد جوانان ایرانی، کتاب زندگی یک مترجم نوشتۀ آقای قاضی را بخوانند. و اگر کسی بخواهد آدم شود، حتما می تواند اگرچه هزار مانع در را پیشرفت او ردیف شود و اگرچه از کلیۀ وسایل و امکانات محروم باشد.

اکنون که بیست سال و دو ماه از مرگ او می گذرد خدا را شکر می کنم که این امکان به من داده شد تا در این مجلس چند کلمه ای دربارۀ او سخن بگویم.”

صحنه ای دیگر از شب محمد قاضی
صحنه ای دیگر از شب محمد قاضی

در بخشی دیگر از این مجلس، مهدی غبرائی از ویژگی های ترجمۀ محمد قاضی و راز ماندگاری آثار او سخن گفت و چنین بیان داشت:

“پیشتر به مناسبت های گوناگون آنچه به نظرم می رسید از زنده یاد محمد قاضی گفته و نوشته ام. امروز می خواهم ببینم راز ماندگاری و تأثیرگذاری این مترجم بزرگ در چیست؟

با سقوط و تبعید رضاشاه و بر تخت نشستن فرزند او به یاری متفقین، در جنگ جهانی دوم، در اوضاع آشفتۀ سیاسی و اجتماعی آن روزگار، یعنی دهۀ 20 تا 30 شمسی، فضای سیاسی به ناگزیر باز شد و دولت های وقت تسلط چندانی بر اوضاع نداشتند. در این میانه احزاب گونه گون پا گرفتند که معروفترین و گسترده ترینشان حزب توده بود و گذشته از فعالیت های سیاسی، فعالیت های فرهنگی و هنری و ادبی را با گوشۀ چشمی به کشور بزرگ سوسیالیستی آن زمان؛ یعنی اتحاد جماهیر شوروی سابق ترویج کرد. در نتیجه مترجمان بعدها صاحب نامی چون محمد قاضی، محمود اعتمادزاده (به آذین)، جهانیگر افکاری و کریم کشاورز و ابراهیم یونسی بانه ای در دامان حزب و آموزه های حزبی پرورش یافتند. البته در این میانه ابراهیم یونسی با تحصیل در انگلستان قدری استثناست که بیشتر ترجمه هایش از ادبیات انگلیسی است.

دو تن دیگر نیز هستند که ربطی به حزب ندارند، هر دو همشهری اهل اردبیل و با تفاوت سنی یک سال: رضا سیدحسنی و عبدالله توکلی. بعدها ابوالحسن نجفی هم که تحصیل کردۀ فرانسه بود  به این ها پیوست. همچنین پرویز داریوش مترجم انگلیسی. البته توجه می فرمایید که در اینجا مقصود ما بیشتر مترجمان ادبیات و عمدتا رمان و داستان کوتاه  است و لاغیر و به نامدارانی درجۀ اول که بیشتر عمرشان را صرف ترجمۀ ادبی کرده اند و حتی خانم های مترجم را که دیرتر به این جریان پیوستند، نظیر مهری آهی(مترجم ادبیات روس) و فرنگیس شادمان و دیگران را استثنا می کنیم.

اما در این بین درخشان ترین نام، محمد قاضی است که هنوز هم ترجمه هایش بویژه ترجمه هاش ادبی اش را چون شکر پاره می برند. چرا؟

اول اینکه پیشتر از همه به دنیا آمده بود و با نگاهی گذرا به نامبردگان معلوم می شود که همۀ آن ها (به استثنای جهانگیر افکاری-1296) بعد از سال های 1300 شمسی به دنیا آمده اند. در صورتی که محمد قاضی در سال 1292 خورشیدی زاده شد و در نتیجه زودتر بالید و به عرصه رسید. مثلا ابوالحسن نجفی 16 سال و رضا سید حسینی و عبدالله توکل 12-13 سال از محمد قاضی کوچک تر بودند.

تا آنجا که جستجو کردم اولین ترجمۀ محمد قاضی کلود ولگرد داستان کم حجمی از ویکتور هوگو است که در 1319 منتشر شد و پس از آن او پیوسته کار  ترجمه کرد. خودش در مصاحبه ای گفته است که بیش از 70 عنوان ترجمه کرده است. با یک حساب سرانگشتی بیش از چهل عنوان این ها رمان و داستان کوتاه است و شاید برایتان جالب باشد که نصفش از زبان دوم ترجمه شده است؛ نظیر پرآوازه ترین ترجمۀ او دن کیشوت که اصلش را سروانتس به اسپانیایی نوشته یا آثار کازانتزاکیس که اصل آن یونانی است و ایشان از زبان فرانسوی ترجمه کرده است. یا سپید دندان جک لندن و شاهزاده و گدای مارک تواین هر دو امریکایی، یا نیه توچکا داستایوفسکی روسی و ….

در آن روزگار بسیاری از مترجمان نام برده با استثناهایی چون ابوالحسن نجفی از زبان دوم ترجمه کرده اند و کسی آن را عیب نمی دانسته و طبعا بی دسترسی به وسایل مدرن امروزی، یعنی اینترنت گاهی برخی اسامی درست ضبط نشده و همانطور رواج یافته است. از جمله خود نام دن کیشوت و شجره نسب او و نام برخی پهلوانان اسپانیایی که فعلا از آن می گذریم.

آقای یراقچی، مدیر انتشارات کتاب پنجره
آقای یراقچی، مدیر انتشارات کتاب پنجره

وی در ادامه افزود:

“با نگاه کوتاهی به زندگی و آثار هر یک از نامبردگان به این نتیجه می رسیم که تعداد ترجمه هاشان معمولا کم تر از 40 عنوان بوده است. و برخی از این عناوین رمان نیستند. پس پاسخ اول: پیوستگی و تداوم در کار و تعدد آثار ترجمه شده است. به نحوی که من علاقه مند به رمان دست کم بیت و چند عنوان از ترجمه های محمد قاضی را خوانده ام.

دوم: اغلب بزرگان نام برده پروردۀ مکتب قدیمند که ادبیات کهن پارسی از نظم و نثر در آن جایگاه خاصی داشته و چون وسایل ارتباطی امروز از تلویزیون و ماهواره و اینترنت و غیره وجود نداشته، حتی تفنن ایشان ازبرکردن و تسلط به شعر و مثلا نثر مسجع گلستان سعدی و چهار مقالۀ نظامی عروضی و … بوده است. می گویند و خودش هم گفته که بیست هزار بیت شعر ازبر بوده است. کاری نداریم که چقدر افسانه است و چقدر واقعیت. به هر حال آشنایی ایشان با شعر و نثر در کارش خود را وضوح نشان داده است. مترجمانی چون او اگر هم در درک اصل مشکلی یا لنگشی داشته اند با تسلط یه ظرایف زبان پارسی و صرافت طبع آن نقص را پوشانده اند و متنی شیرین و روان و خواندنی به دست داده اند که خواننده را جذب می کند. قسمت کوتاهی از دن کیشوت، شاهکار ترجمۀ او را برای مثال اینجا نقل می کنم:

ای یار غدار ناپایدار و ای دلبر جفاکار مکار من از دست سبک سری و بی خبری تو چنان هم سفر در به دری و هم بستر خون جگری شده ام که زلازل به ارکان مدرکاتم افتاده و هلاهل به کام فراخ حیاتم ریخته. باشد که به حق و بی طعن و دق دفتر شکایت از جور بی نهایت تو را ورق بگشایم و فریاد ناشکیبایی از غربت و تنهایی و از بی داد و بی وفایی تو را ورق به ورق بگشایم و فریاد ناشکیبایی از غربت و تنهایی و از بیداد و بی وفایی تو به گوش فلک مینا برآورم….

مهدی غبرایی به ویژگی های ترجمه محمد قاضی اشاره کرد
مهدی غبرایی به ویژگی های ترجمه محمد قاضی اشاره کرد

نثر مسجع موزون به وضوح از این نمونه و بسیاری نمونه های دیگر از جمله شروع رمان، خوانندۀ علاقه مند و پرحوصله را به وجد می آورد که چون من دلش می خواهد بارها محض انبساط خاطر این قسمت ها را بخواند؛ البته همۀ کتاب به این نثر و با این صلابت و مهابت و استواری نیست و چه بسا در اصل نیز چنین بوده است.

پس شیرین زبانی و احاطه و تسلط به نثر پارسی و اجرای دقیق و توأم با حوصلۀ آن و آفرینشگری توأم با ظرافت و صرافت طبع شد اصل دوم.

سوم: دقت به داستان و فضا و آنچه در آن می گذرد. در هنگام بازترجمۀ آوای وحش جک لندن که 57 سال پیش پرویز داریوش آن را ترجمه کرده به نکته ای برخوردم که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست. همینجا بگویم که از همۀ آن هایی که نام بردم، نکته ها آموخته ام و اگر برخی از این ایرادها را این شاگرد متذکر می شود، دلیل کم اهمیتی کار آن بزرگان نیست. که بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد.

باری من بنا به ضرورتی که احساس کردم سه ترجمه از ترجمه های پرویز داریوش را مجددا ترجمه کردم که جهت جلوگیری از اطالۀ کلام جزئیاتش را می گذارم برای مجالی دیگر.

و اما در آوای وحش که داستان سگی است که از اهلیت به سوی وحشیگری و بدویت می رود، در اواخر رمان سگ مورد بحث  به نام باک در ترجمۀ پرویز داریوش با ده تا گرگ در می افتد و لت و پارشان می کند. خواننده از خود می پرسد چگونه سگی هر چند به وزن 70 کیلو و ورزیده، حریف ده گرگ درنده می شود! در هنگام ترجمه فهمیدم این ها گرگ (wolf) نیستند، بلکه جانوری هستند که نویسنده از آن ها به اسم wolverine نام برده. در مراجعه به اینترنت، معادل و عکس و مشخصات این جانور را دیدم و فهمیدم جانور خرس سان درندۀ نسبتا کوچکی است، به وزن حداکثر 27 کیلو و به نام دَلّه. خوب اینجا منطق داستان به دست می آید. نکتۀ شگفت انگیز اینکه محمد قاضی در ترجمۀ سپید دندان در همان سال ها (حتما از زبان دوم-فرانسوی) این نام را درست معنا کرده. به همین دلیل وقتی ناشر از من خواست سپید دندان را هم ترجمه کنم قبول نکردم. البته دلایل دیگر هم بوده از جمله توانایی قاضی در صحنه های توصیفی فراوان کتاب. 

من که پروردۀ مکتب اینان هستم شاید بتوانم مکالمات را امروزی تر کنم. اما تردید دارم در صحنه های توصیفی و در آفرینشگری به پای استاد برسم.”

مهدی غبرایی در ادامۀ سخنان خود اظهار داشت:

“چهارم: محمد قاضی در مصاحبه های خود تأکید کرده است که شعر نو یا شعر آزاد، یا شعر نیمایی را قبول ندارد. و به زعم ایشان شعر پارسی با پروین اعتصامی و شاید ملک الشعرای بهار خاتمه یافته است. البته این نظری است و من در آن بحثی ندارم. نکته ای که می خواهم توجهتان را به آن جلب کنم این است که به بینش ایشان اشاره کنم.

با این نگاه، ایشان سراغ رمان های کلاسیک با ساختار محکم و رمان های روایی و ماجرایی رفته و ازاینکه با نویسندگان رمان نو، یعنی امثال رب گریه، ناتالی ساروت، مارگریت دوراس و کلود سیمون و … سر و کله بزند و سراغشان برود، پرهیز داشته و شاید حتی آنان را رمان نویس نمی داند.

اینجاست که تشخیص توان خود و کلنجار رفتن با رمانی که دوستش می داریم مطرح می شود.  در جایی دیگر نوشته ام، ما شمالی ها ضرب المثلی داریم به این مضمون:«ماهی زورش را می سنجد و به دریا می زند» پس هر ماهی، توان دریا رفتن را ندارد. محمد قاضی به درستی توان خود را تشخیص داده و سراغ رمان های توصیفی، روایی و ماجرایی رفته و به خوبی از عهده برآمده است. مثال ها در میان آثارش فراوان است: از دن کیشوت گرفته تا جزیرۀ پنگوئن ها تا زوربای یونانی و آثار دیگر کازانتزاکیس و سپید دندان و شاهزاده و گدا و ….

اما پرویز داریوش(که او هم در قسمت هایی از ترجمه ها دقیق و استادانه و حتی رشک برانگیز است ولی به همان نسبت خطاهای کلان و شلختگی و بی دقتی در کار واحد از او دیده می شود) به نظرم این توانایی را نداشته که حوزۀ جولان خود را به درستی بشناسد؛ بخصوص بیشتر قسمت های دو رمان خیزاب ها به زعم ایشان و خانم دالووی از ویرجینیا ولف ناقص و دور از فهم از آب درآمده. جای دیگر به تفصیل و با مثال های متعدد می نویسم و کلام را به همین جا ختم می کنم.”

در این بخش آلبوم عکس های محمد قاضی ورق خورد. تدوین این بخش را مریم اسلوبی به عهده داشت.

در ادامه علی دهباشی با یادی از پرویز داریوش تصریح کرد:

“چون به نام گرامی زنده یاد پرویز داریوش اشاره کردند باید بگویم که تنها کسی که می تواند در مورد ایشان اظهار نظر کند، آقای محمدرضا جعفری هستند. به دلیل سوابق دیرینی که با این مترجم نام آور ما داشتند. البته انصاف را هم رعایت کردند. اما بد نیست که چند نکته اضافه کنم. در کار ترجمه در زبان فارسی شاید هیچ مترجمی به اندازۀ پرویز داریوش، توانایی معادل متن را در زبان فارسی پیدا نکرد. من این را بدین علت می گویم که از نوجوانی مصحح کارهای ایشان بودم و بعد در دوران پایان زندگیشان به علت اینکه انگشت شصتشان از کار افتاده بود، محرر آثارشان بودم. یعنی ایشان متن را نگاه می کردند و در طول اتاق راه می رفتند و ترجمه می کردند و من می نوشتم. در ترجمۀ خانم دلووی جایی به من گفتند که پاورقی بنویس و بنویس افزوده به سیاق ذبیح الله منصوری و یک پاراگراف را اضافه کردند.    

به یاد دارم وقتی کتابی را ترجمه می کردند مرتب می گفتند که برو آن فرهنگ نوۀ نایب حسین کاشی را باز کن-منظورشان عباس آریان پور کاشانی بود- و فلان لغت را ببین و می گفتند که همینگوی با هفتصد هشتصد کلمه سر و کار داشته و این مردتیکۀ لهستانیِ انگلیسی شده با سه چهار هزار کلمه در کار رمان سر و کار دارد. و بعد سوابق پرویز داریوش با نیمایوشیج  و یا اینکه مهم ترین مقاله ای که دربارۀ صادق هدایت نوشته شده هنوز مقالۀ پرویز داریوش است. و خود من شخصا با سیدارتا با ترجمۀ ایشان آشنا شدم. شما زبان کهنۀ قدیمی که در ترجمۀ هرمان هسه به کار برده اند ببینید که چطور از سال 1337 تا کنون ماندگار است. البته دیکتۀ ننوشته است که بی غلط است.”

وی در ادامه افزود:

“به یاد دارم شهاب پسرم که عاشق محمد قاضی بود بخصوص اینکه ایشان با میکروفن صحبت می کرد و بچه ها دوست داشتند. شهاب با بسیاری از بزرگان دیدار داشت اما گاهی که نام برخی از بزرگان را می بردم، حاضر نبود با من بیاید اما برخی دیگر  مثل آقای قاضی را با شوق همراهم می آمد.

یکبار که خدمتشان بودم گفتند که این متن را به آدینه ببر.  متن را خواندم. جوانی بر ترجمۀ ایشان ایراد گرفته بود. ایشان خیلی از آن جوان تشکر کرد و پاسخ داده بود که من که شما را نمی شناسم اما ایرادی که به من گرفتی مربوط به زبان آرگو می شود و تو جوان مشخص است که در فرانسه بودی و زندگی  کردی و هیچ می دانی من تابحال پاریس نرفته ام!

 و اینکه این اشتباه را متواضعانه می پذیرفت.

پرویز داریوش هم از بزرگترین ها بود. سوزوکی و هرمان هسه و بسیاری از نویسندگان مهم را پرویز داریوش به زبان فارسی ترجمه کرد.

همین دیشب آقای ابراهیم گلستان بابت دریافت شمارۀ جدید بخارا تلفن کرد. از جمله همیشه صحبت آقای داریوش پیش می آمد. گفتند که اخیرا به راه خرابات در چوب تاک را می خواندم، این پرویز دیوانه با زبان چکار کرده است!

خب گلستان هم آدم سخت پسندی است.”

 

در بخشی دیگر غلامرضا امامی از خاطرات آشنایی اش با محمد قاضی اینچنین سخن گفت:

“در طبقۀ چهارم سازمان انتشارات کانون، خیابان جم، همانجایی که عزیز ما کیارستمی بستری بودند کمی پایین تر یک ساختمان پنج شش طبقه بود و کانون پروروشی فکری کودکان و نوجوانان طبقۀ چهارم ما بودیم. کوروش کاکوان در طبقۀ سوم بود، بخش حقوقی و با قاضی هم دم و همراه.

من ابا و امتناع دارم که در تجلیل از زندگان و ترحیم مردگان سخن بگویم و از این ها بیزارم چون کار به تملق می رسد که از من به دور است اما به قول گارسیا مارکز: زندگی چیزی نیست جز خاطراتی که به یاد می آوریم و آن ها را روایت می کنیم. و من خیلی خوشحالم که روایت کنم. روایت کنم خاطرۀ قاضی را.

ما باید دنبال کشف بیماری آلزایمر برویم. آلزایمر فرهنگی! اینجا من از میان زندگان تصویر علامۀ بزرگوار، عبدالله انوار را دیدم. چند نفر از جوان های مملکت عبدالله انوار را می شناسند! استاد مسلم موسیقی، علامه در فقه و فلسفه و اصول، بزرگ دانشمند ریاضی دان و کتابخوان و یکی از شریفان روزگار.  در چند کتاب از دوران دبیرستان بچه های ما شرح حال علامه دهخدا آمده است! دوستانی که به غرب رفته اند و دیده اند می دانند در نزدیک میدان اسپانیا یک کافۀ یونانی است و صد و پنجاه سال از عمر کافه می گذرد. تمام در و دیوار این کافه تصاویر کسانی است که روزی به اینجا آمده اند و قصه ای نوشته اند یا ترجمه کرده اند و یاشعری گفته اند. وقتی که به اینجا رفتم یک مبل زرد رنگی آن گوشه بود. خیلی کهنه و مخملی. به صاحب کافه گفتم که این مبل برای کیست؟ گفت این مبلی است که هانس کریستین اندرسن روی این می نشسته و برروی میز مقابلش قصه می نوشته است. ما در بخش فرهنگی این مسائل را کم داریم.”

غلامرضا امامی خاطرات خود را با محمد قاضی نقل کرد
غلامرضا امامی خاطرات خود را با محمد قاضی نقل کرد

وی در ادامه افزود:

“آقای محمد قاضی 1292 به دنیا آمده است. مسن ترین بوده از میان مترجمان. در یک خانوادۀ مذهبی به دنیا آمده و پدرش امام جمعۀ مهاباد و کُرد بوده است. من به همۀ اقوام ایران احترام می گذارم اما کردها برای من بسیار عزیز هستند. دو سال پیش با خواهرم به سنندج رفتم و نمونۀ اصیل ایرانی را در این شهر دیدم. در موزۀ سنندج تصویر زیبا و مجسمۀ محمد قاضی را دیدم و گریه ام گرفت که این کُرد پاک نهاد چه رنج هایی کشیده است.

در خارج که بودم تنها قومی که نوروز را گرامی می داشتند، کردها بودند. و احترام ویژه ای می گذارم به قاضی، یک کرد پاک نهاد ایرانی است. کتاب هایی ترجمه کرده اند از جمله کتابی از صلاح الدین ایوبی و کتابی در مورد تاریخ کردستان، و وقتی هم می آمد و می خواند به قهقهه می خواند و دستانش را تکان می داد و  بسیاری از آهنگ های کردی را قبل از عمل جراحی اش می خواند. ایشان از شگفتی های روزگار است. در آن خانوادۀ فقیر و به نقل از خودش پدرش در 2 سالگی مرحوم شد و بعد مادرش ازدواج کرد و او نخواست با آن ها زندگی کند و نزد پدربزرگش رفت. در نه سالگی در روستایی در گوشۀ مهاباد معلمی را پیدا کرد و در خفا از او زبان فرانسوی یاد گرفت. خود می گفت مخفیانه زبان فرانسه را می خواندم چون آن زمان ها می گفتند زبان کفار است! یک بچۀ نه سالۀ کُرد به شور و به عشق فرانسه خواند. و بعد به دارالفنون آمد.

خب کار قاضی چه بود؟ در ابتدا ما او را به عنوان مترجم می شناسیم. اما قاضی شاعر و نویسندۀ بزرگی هم بود و رمان های قشنگی می نوشت. اما به هر جهت شهرت مترجمی او بر جنبه های دیگر افزون بود. کار او پُلی بود از نور! از گذشته به حال و آینده؛ از زبان های دیگر به زبان فارسی و واژه واژه های کلامی که می سنجید مثل یک فرمول ریاضی بود.

برخی از مترجمان معاصر همانند مترجم گوگِل هستند. تاریخ را آنچنان ترجمه می کنند که رمان را و … اصلا شما متوجه نمی شوید که یک طنز چطور عبوسانه ترجمه می شود یا تاریخ به نثری ساده ترجمه می شود! هنر قاضی این بود که کاری که دوست داشت ترجمه می کرد و سفارشی کاری انجام نمی داد و سبک ها را رعایت می کرد.  مسیح بازمصلوب سبک را ببینید با دن کیشوت. اولین کاری که کرد کلود ولگرد بود ولی بعد سراغ آناتول فرانس، پادشاه نثر فرانسه، جزیرۀ پنگوئن ها را ترجمه کرد. خود می گفت من چند سالی دنبال ناشری بودم که این کتاب را چاپ کند. بالاخره چاپ شد اما با عنایت و توصیف نجف دریابندری، مترجم بزرگوار. ایشان مقالۀ مفصلی در روزنامۀ اطلاعات نوشت که قاضی آناتول فرانس را نجات داد. جمالزاده هم در اینباره گفت که اگر آناتول فرانس می خواست به فارسی بنویسد، به زیبایی قاضی نمی نوشت.  

آقای قاضی عزیز ما چیزهایی دیگری داشت که کم تر توجه می شود. اگر کتابی یا رمانی و یا قصه ای به آگاهی جامعه کمک نمی کرد، دست به کار نمی شد. وی به عدالت اجتماعی پایبند بود.

در کتاب بی ریشه نقش بزرگی آقای دهباشی داشتند. من آن زمان در انتشارات موج در کانون بودم. از سری کتاب های چاپ شده دو کتاب حمید عنایت بود و جواد مجابی و احمد شاملو و غزاله علیزاده و …. روزی محمد قاضی که اتاقش کنار ما بود و من گاهی کتاب ها را به او هدیه می کردم، گفت که خب کاری هم از ما چاپ کن. گفت قصه های پراکنده ای که دارم این قصه ها را جمع کردم – البته در چاپ جدید قصه ای است که در چاپ قبل نبود – این کار را کردم و با روی جلد زیبای پرویز کلانتری نازنین این اثر منتشر شد.

در قسمتی دیگر پیام تصویری سروش حبیبی برای حاضرین پخش شد. متن این پیام بدین شرح است:

“درد ما بیست ساله شد

قاضی در آسمان ترجمۀ ایران اختری تابناک است. (این قولی است که جملگی برآنند) برای من اما چنانکه برای بسیاری از شما، علاوه بر خورشیدی که گرمی و نور می پراکند دوستی کم نظیر بود. یادش در خاطرم و دلم پاک ناشدنی است. در ایران که بودم بخت یارم بود و چند سالی هر روز او را می دیدم. در انتشارات دانشگاه صنعتی که امروز شریف هست، هر دو ویراستار بودیم. وقتی از کار خسته می شدیم به اتاق هم می رفتیم و چند دقیقه ای می نشستیم و چای می خوردیم و بحث بود و صحبت دل و تجدید قوا.

قاضی به زبان های فرانسه، انگلیسی و زبان و ادب پارسی مسلط بود. اما آنچه او را از بسیاری دیگر ممتاز می داشت، صداقت و فروتنی اصیلش بود. تا کاملا به درک درست خود از مطلبی که ترجمه یا ویراستاری می کرد اطمینان نداشت، قلم بر کاغذ نمی گذاشت و از هر که خیال می کرد ممکن است بهتر بداند، می پرسید. این تواضع صادقانه به گمان من بزرگترین نوع شجاعت است؛ زیرا اهریمن کبر و توهم بیش دانی را در خاک می مالد.

سروش حبیبی: محمد قاضی اختری است تابتاک در آسمان ترجمه ایران
سروش حبیبی: محمد قاضی اختری است تابتاک در آسمان ترجمه ایران

از این گذشته نثرش بسیار روان و دلنشین بود. شما که همه اهل ادب هستید خوب می دانید که انسان ممکن است در نقل و لغت استاد باشد اما ممکن است که توانایی پرداختن نثر دلنشین نداشته باشد. یکی از شاهکارهای ترجمۀ او دن کیشوت اثر بزرگ سروانتس است. من چند سال پیش شروع کرده بودم که البته از سر کنجکاوی و کمی هم تفنن اسپانیایی یاد بگیرم. این زبان به طوریکه می دانید برای کسانی که به فرانسه آشنایی داشته باشند، بسیار آسان است. وقتی آنقدر با این زبان آشنا شدم که بتوانم رمان بخوانم کار آموزش را با مقایسۀ ترجمۀ آقای قاضی با متن اصلی ادامه دادم. و این کمک بسیار مؤثری در زبان آموزی من بود و عجیب آن بود که گرچه او این کتاب را از ترجمۀ فرانسوی آن  به فارسی برگردانده بود، متنش بسیار دقیق و عمیق از کار درآمده بود.  به طوریکه که اگر مرحوم سروانتس فارسی زبانی بود اثرش با ترجمۀ قاضی تفاوتی نمی داشت.

دیدم دوست ما به قدری به روح داستان او پی برده که به اصطلاح امروزی آن را هضم کرده که خود به خود بر مشکلاتی که عبور از مانع واسط یعنی فرانسه به طبع پیش پایش نهاده پیروز شده است. یا به فرض ترجمۀ درخشان شازده کوچولوی او را حتما خوانده اید و می دانید چه شاهکاری است و دیگرانی که خواسته اند بهتر از او ترجمه کنند، ناکام مانده اند. قاضی گذشته از مقام برجسته ای که در کار ترجمه داشت، انسانی روشن دل و نیک پی بود. دلی پاک و با صفا داشت و این معنا از شمار بسیاری از دوستانش پیداست. در زندگی عادی و بیرون از میدان ترجمه نیز می درخشید برای دوستانش مثل برادر بود و اگر مشکلی می داشتند، کمکشان می کرد.  مردی شوخ بود. و در محفل دوستان شمعی بود که روشنی و صفا می پراکنید. آرزو داشتم که در این مجلس می بودم اما به قول استادم شفیعی کدکنی عزیز: چه کنم که بسته پایم. به شما احساس حسادت می کنم. روح دوستمان شاد و یادش پاینده و عمر شما دراز و همراه با دلخوشی باد.”

هارون یشایایی در شب محمد قاضی
هارون یشایایی در شب محمد قاضی

سپس دکتر  ایرج پارسی نژاد با یادی از داریوش شایگان از آشنایی خود با محمد قاضی گفت و سرودۀ استاد شفیعی کدکنی در مدح محمد قاضی در هشتاد و یکمین سالگرد تولد ایشان را خواند. وی سخنانش را اینچنین آغاز کرد:

“محمد قاضی را در سال 47 که به تلویزیون ملی ایران رفتم و مسئول برنامه های فرهنگی بودم، از جمله شهر آفتاب که خاص بررسی و معرفی کتاب های تازه بود، شناختم. قاضی که مرد پرکاری بود قبل از انتشار کتاب تلفن و مرا به خانه اش دعوت می کرد و موضوع کتاب را به من می داد و می گفت که در زمان انتشار این را در برنامه ات بگنجان. این رفت و آمدها برای من بسیار بسیار دلپذیر بود.

او نه تنها مرد زبان دان، دانا و ادیب و شوخ طبع و تیزهوشی بود؛ بلکه دوستی بسیار فروتن و خوش محضری بود. من در مقام قیاس می توانم او را با دوست دیگر ما نجف دریابندری مقایسه کنم. این دو با هم خیلی دوست بودند و همدیگر ار دوست داشتند و در عالم ترجمه یکدیگر را درک می کردند. استاد دریابندری تنها کسی را که از میان مترجمان ایران قبول داشت، محمد قاضی بود. و می گفت ترجمه های او از دن کیشوت به راستی که شاهکار است. کاری که محمد قاضی کرده این بود که داستان های عامیانه ایرانی مثل سمک عیار را گرفته بود و در قالب آن، زبان اثر سروانتس ایتالیایی را منطبق کرده و به نوعی بازآفرینی در کار ترجمه انجام داده بود.

گذشته از کارش دریابندری از دوستی این مرد تعریف می کرد. وی بسیار شوخ طبع بود و اهل زندگی و پر از حیات و حرکت و شور زندگی. من هرگز در عمر خودم که با جماعت اهل قلم سر و کار داشتم چون او ندیده ام.

دکتر ایرچ پارسی نژاد سروده استاد شفیعی کدکنی را برای محمد قاضی خواند
دکتر ایرچ پارسی نژاد سروده استاد شفیعی کدکنی را برای محمد قاضی خواند

وی افزود:

“این شعر در بزرگداشت و زادروز 81 سالگی محمد قاضی که توسط دکتر نعمت احمدی برگزار شده بود، توسط استاد کدکنی سروده شد:

قاضیا! نادره مردا و بزرگا! رادا!

سال هشتاد و یکم بر تو مبارک بادا

شادی مردم ایران چو بود شادی تو

بو که بینم همه ایام به کامت شادا

پیر دیری چو تو در دهر نبینم امروز

از در بلخ گزین تا به خط بغدادا

شمع کردانی و کردان دل ایرانشهرند

ای تو شمع دل ما پرتوت افزون بادا

خان زند آن که چنو مادر ایران کم زاد

رستم کرد بُد اما نه که فرخ زادا

اصل کرمانجی و گورانی و زازا خود چیست؟

حرف شیرین که سخن سرکند از فرهادا

عمری ای دوست به فرهنگ وطن جان بخشید

قلمت صاعقۀ هر بد و هر بیدادا

همچنین شاد و هشیوار و سخن پیشه بِزی

نیز هشتاد دگر بر سر این هشتادا”

در واپسین لحظات این مجلس سیف الله گلکار شعری از محمد قاضی در پاسخ و قدردانی در مدح دکتر شفیعی کدکنی را برای حاضرین خواند. وی در ابتدای سخنانش چنین گفت:

“نوشتۀ  آقای قاضی را می خوانم:

سیف الله گلکار شعری از محمد قاضی را در پاسخ به دکتر شفیعی کدکنی خواند
سیف الله گلکار شعری از محمد قاضی را در پاسخ به دکتر شفیعی کدکنی خواند

دو سال پیش به مناسبت هشتاد و یکمین سال تولدم در انجمن ادبی خواجو مراسمی برایم برگزار کردند که عده ای از نویسندگان و مترجمان و شاعران هم به آن جشن دعوت شده بودند. یکی از مدعوین بزرگ جناب استاد شفیعی کدکنی بود که چون آن روز کار داشت و نمی توانست در آن مجلس حضور پیدا کند، غیبت خود را با شعری که در وصف بنده سروده بود جبران کرد، و این شعر در همین چند ماه پیش در مجلۀ دنیای سخن چاپ شد. و مختصری برای تشکر از او:

آن اوستاد زبده شفیعی کدکنی

آن سرور عزیز که باشد به یاد من

با شعر نغز خویش که در وصف من سرود

بر عرش سود این سر بی کبر و باد من

هر چند بنده در خور این وصف نیستم

لیکن محبتی است که باشد مراد من

کس اینچنین نکرده زشاگرد خویش مدح

چون او مسلم است که هست اوستاد من

در این زمان تیره تر از شب بود که هست

دیدار اختران چو او بامداد من”

سپس مسعود فروتن دو بخش از خاطرات قاضی از کتاب خاطرات یک مترجم ( داستانی دربارۀ دو کتاب مشهور ایشان شازده کوچولو و نان و شراب) را قرائت کرد.

مسعود فروتن دو بند از خاطرات یک مترجم به قلم محمد قاضی را خواند
مسعود فروتن دو بند از خاطرات یک مترجم به قلم محمد قاضی را خواند

در خاتمه فیلم مستندی از زندگی محمد قاضی محصول شبکۀ دوم سیما از سال های دور به نمایش درآمد: