شب محمد حقوقی

شصت و دومين شب مجله بخارا  با عنوان ” شب  محمد حقوقي” عصر يكشنبه 12 خرداد ماه1387 با همكاري مجله بخارا ، انتشارات نگاه، فصل نامه پاپريك و مركز هنر پژوهي نقش جهان در تالار نقش جهان برگزار شد .

علي دهباشي، سردبیر مجله بخارا و مسوول برگزاری شب های بخارا ضمن خوشامد گويي به حاضرين با مطلبي تحت عنوان « محمد حقوقي و چشم انداز شعر معاصر » گفت :

« يك ماهي است كه استاد ما محمد حقوقي هفتاد سالگي را پشت سر گذاشته است .سال هاي دبستان و دبيرستان خود را در زادگاهش اصفهان گذراند. علائق و كنجكاوي هاي ادبي از همان سال هاي دبيرستان با او بود . بويژه آنكه محيط خانوادگي در مدار فرهنگ و ادبيات بود.

سال 1337 بعد از امتحانات معمول وارد دانشسراي عالي شد كه از سال بعد به دانشكده ادبيات تغيير يافت . محمد حقوقي در اين دوره از كلاس هاي درس استاداني همچون جلال الدين همايي ، دكتر محمد معين ، دكتر پرويز ناتل خانلري و دكتر محمد مقدم بهره مند مي شود.

نخستين سروده هايش در سال 38 و 39 منتشر مي شود و در همين سال هاست كه با نادر نادپور ، سيمين بهبهاني ، سياوش كسرايي ، منوچهر آتشي و بهرام صادقي آشنا مي شود و مراوده ادبي با آنها شكل مي گيرد كه سال هاي سال ادامه مي يابد .

بعد از اتمام تحصيلات در دانشسراي عالي به اصفهان مي رود و در سال 1341 تدريس را در دو دبيرستان مهم آن زمان اصفهان آغاز مي كند و با محافل ادبي شهر ارتباط نزديك تري برقرار مي كند.

آشنايي با انجمن ادبي صائب و حميد مصدق سرآغاز ديگري از فعاليت هاي ادبي محمد حقوقي است زيرا روحيه نوجويي حقوقي باعث مي شود حلقه اي از جوانان آن روزگار گرد آهم آيند و با طرح مباحث جديد ادبي به نو آوري ها در ادبيات بپردازند . همين عده بعد ها هسته اوليه جريان ادبي جنگ اصفهان را پايه گذاري مي كنند. محمد حقوقي به همراه هوشنگ گلشيري ، محمد كلباسي ، فريدون مختاريان و جليل دوستخواه اولين هيأت تحريريه جنگ اصفهان را تشكيل مي دهند . اين گروه ادبي در پي نشست هاي ادبي خود سرانجام در تابستان 1344 نخستين شماره جنگ اصفهان را منتشر مي كند.

اين حلقه ادبي با حضور چند تن ديگر مانند احمد گلشيري ، ابوالحسن نجفي و احمد ميرعلايي حوزه فعاليتش را گسترش مي دهد.

در ادامه تدريس و فعاليت هاي ادبي محمد حقوقي ، مقاله مهم « كي مرده كي بجاست » را در سال 1345 ودو سال بعد مقاله ديگري با عنوان « از سرچشمه تا مصب » را مي نويسد . اين دو مقاله به شيوه اي عميق به آسيب شناسي شعر معاصر ايران مي پردازد. اين دو مقاله به همراه مقالات ديگر حقوقي از جمله مقاله « از نشان دادن تا شعر » از مطرح ترين مباحث شعر معاصر ايران در طول چندين دهه است كه هنوز پس از گذشت چهل و سه سال در نقد شعر معاصر ما كاربرد دارد . حقوقي در جملات آغازين مقاله « كي مرده كي بجاست » اينگونه مي نويسد :  « هر رودخانه را بايد به پاي تجربه گرفت ، بسترهاي هموار و ناهموار آن را آزمود  و اگر توان بود در جريان اصلي افتاد . جرياني كه مصب آن مصبي دريايي است . اگر سرچشمه نيست ، رودخانه همچنان جاري است . با آبهاي شفاف و گل آلود . آبهاي گل آلودي كه هميشه بوده اند و هميشه نيز مانع شده اند كه از جريان رودخانه آن چنان كه بايست آب برداشت . ليكن چه غم كه زمان آنجا نشسته است و آنان نيز كه زمان را بر كرسي داوري درست مي نشانند. اينك ما كه از سرچشمه عظيم جاوداني دور مانده ايم ، ما همه دست اندركاران شعر ، آنها كه آب را گل آلود كرده ايم و آنان كه از مسير راست كج افتاده ايم و آن ديگران كه بيش يا كم و به اشكال مختلف ، از منبع سرشار بهره برده ايم . »

با انتشار مجموعه هاي « زوايا و مدارات » و « فصل هاي زمستاني » در سال 1348 دوره ديگري از زندگي شاعري حقوقي آغاز مي شود كه تا به امروز در عرصه شعر او ادامه يافته است .

محمد حقوقي در ادامه مطالعات و پژوهش هاي خود در عرصه شعر معاصر كار تدوين مهم ترين آنتولوژي شعر معاصر ايران را را با عنوان « شعر نو از آغاز تا امروز » به اتمام مي رساند كه از زمره مهمترين انتخاب هايي است كه از شعر معاصر ايران به عمل آمده است . بويژه آنكه بحث مفصل و دقيقي درباره شعر نو و نحوه انتخاب و ملاك هاي شعر در اين كتاب آمده است .

در سال 1351 مجموعه ديگري از سروده هاي حقوقي با عنوان « شرقي ها » منتشر مي شود و بعد سفر به انگلستان و مجالست و همنشيني با دكتر محمد جعفر محجوب پيش مي آيد .

در سالهاي 1353 و 1354 حاصل پژوهش هاي خود را در تحول كتابهاي درسي در قالب كتابي با عنوان « شعر و نثر معاصر » عرضه مي كند كه مورد تأييد مقامات سانسور قرار نمي گيرد و در محاق با قي مي ماند تا در سال 1356 به توصيه دكتر خانلري با چاپ آن موافقت مي شود.

انتشار كتابهاي « گريزهاي ناگزير » و « با شب با زخم با گرگ » ، « خروس هزار بال » و چندين مجموعه ديگري حاصل كار شاعر در سالهاي بعد است .

محمد حقوقي علاوه بر مجموعه هاي شعري كه منتشر كرد ، پژوهش هاي خود در عرصه تئوريزه كردن مسايل شعر معاصر ادامه داد و پنج كتاب با عنوان « شعر زمان ما » درباره ساختار و ويژگي هاي شعرهاي احمد شاملو ، مهدي اخوان ثالث ، سهراب سپهري ، فروغ فرخزاد و نيما يوشيج منتشر كرد و قرار است دو جلد ديگر از اين مجموعه درباره سيمين بهبهاني و منوچهر آتشي منشتر شود.
تسلط حقوقي در ادبيا ت كلاسيك و آشنايي با شيو ه هاي ادبي جديد اعم از نثر و شعر به او اين امكان را داده است كه بتواند با توانايي خاصي تأثرات و تألمات خود را در قالب سروده هايي دلنشين به روي كاغذ بياورد و به تعبير سيمين بهبهاني « زندگي در چشم او سراسر باد است و زمين تكرار كه هر سال پير مي شود و جواني از سر مي گيرد . »

محمد حقوقي در همين زمينه در جايي مي گويد « من و شعر من هميشه با هميم ، هميشه در هميم و هم سايه هم در همه مكانها و همه زمانها . »

عليرغم نااميدي برخي از منتقدين از وضعيت شعر معاصر ، حقوقي معتقد است كه « سرانجام چشم انداز ديدني شعر خود را پس از نشستن اين گرد و غبارها نشان خواهد داد. » و يا در جايي ديگري به صراحت مي نويسد « بازهم تكرار مي كنم آنها كه فطرت را دارند فقط آنها هستند كه اگر در شرايط جبري خاص هم خواستند گريبان شعر را رها كنند ، مطمئناٌ شعر گريبان آنها را رها نخواهد كرد. »

در ادمه بيتا رهاوي شعر « هفتاد سالگي »  محمد حقوقي را براي حاضرين قرائت كرد و آن گاه مفتون اميني يكي از سروده هاي خود را درباره محمد حقوقي خواند و سپس جواد مجابي از محمد حقوقي سخن گفت :

« خیلی خوشحالم که در جلسه بزرگداشت دوست بزرگ خودم آقای حقوقی حضور دارم .آقای حقوقی، یک روشنفکر اهل فکر واهل فرهنگ است یک روشنفکر فرهنگی تمام عیار. .بعضی ها فقط داستان و شعر  می نویسند و به چیز دیگری کار ندارند ولی کسان دیگری هستند که علاوه بر کار هنری به نقد وپژوهش فرهنگی زمان خود می پردازند و نظریات و تئوری های فرهنگی مطرح می کنند. به نظر من محمد حقوقی هم، در نقد و پژوهش های فرهنگی و نقد ادبی و هم در زمینه شعر سرآمد است البته این تاسف را نمی توانم پنهان کنم که به کار ایشان کمتر از آنچه با ید توجه شده و شناخت کافی از این همه کار گسترده و عمیق او در مجلات و نشریات پیش نیامده و جایش خالی است چرا که او راجع به فرهنگ مملکت ،عاشقانه کار کرده و هم نسل خودش و هم نسل جوان را معرفی کرده اما آیا ما هم توانستیم این کار را برای او بکنیم ؟نه! ،البته این کم لطفی در حق هنرمندان نه تنها برای ایشان که برای همه است اما آقای حقوقی در این زمینه چیزی فروگذار نکردند و در شناسایی  هنر مدرن سنگ تمام گذاشتند.

من در وقت محدودی که دارم ترجیح می دادم که راجع به طنز عمیقی که در کار های او هست مطلبی بگویم و یا در زمینه دستاورد های او در شعر مدرن سخن بگویم اما نمی دانم چرا شیطان وسوسه ام کرد که در باب قصاید او سخن بگویم چیزی که کمتر راجع به آن اطلاع دارم. اما درجلساتی که بوده ام و او قصایدش را خوانده ،چنان تاثیر عمیقی بر من گذاشته که ترجیح داده ام راجع به آن سخن بگویم؛ به یاد دارم که در جلسه ای بودیم و اقای حقوقی آن قصیده معروف هزار و یک بیتی را می خواند و بعد ” خروس هزار بال” و یا سرود “کیوان علیشاه ” را خواندند .  هنگامی که به آن قصیده ها گوش می کردم نخست مضمون قصیده برایم جالب بود اما بعد از مدتی احساس کردم که دیگر زیاد به مضمون توجه نمی کنم بلکه به مو سیقی آن توجه می کنم که از اعماق قصیده عبور می کند و حس کردم هر کلمه مانند یک ملودی است که  در یک سمفونی جاری است  و در بازی های خود به سمت یک ساختار سمفونیک پیش می رود .

موسیقی کلام ،دقت های عجیبی که در بافت کلامی او وجود دارد و گزینش دقیق کلمه های او برایم جالب بود و من غرق آن بودم ؛ با خبر شدم که ایشان بسیار به موسیقی کلاسیک علاقمندند و به گمانم ساختار سمفونیک سوییت ها بسیار بر کار های او تاثیر داشت و در کارهای  کوتاهترش فضای سوییت گونه اشعارش حس می شود و یک کمپوزسیون موزیکال در کار او ایجاد شده ،اگر چه خود قصیده طنین عجیبی دارد و همچون آبشاری از کلمات جریان دارد اما در پس ارزش های ظاهری قصیده، من این ساختار سمفونیک را احساس می کنم و فکر می کنم یکی از و یژگی های مهم کار اوست .

در اینجا سوالی مطرح می شود و آن این است که چرا یک شاعر نو پرداز که گاهی در نوآوری حتی به مرحله آشنایی زدایی می رسد به قصیده می پردازد ؟ باید گفت که آقای حقوقی کسی است که با انس و الفت به ادبیات قدیم ما،این ادبیات را بسیار خوب می شناسد و جزء سرآمدان ادبیات ماست و در زمینه ادبیات کلاسیک استاد است اما  او توانسته از آن فضای سنتی به طرف یک کار مدرن بیاید  و به  نظر من این معجزه ایست که اتفاق افتاده .

من می دانم که گریز از  عالم قدیم ما ،اگر آدمی در آن گرفتار شود محال است . ما شانس داشتیم که افرادی همچون اخوان ،خویی و … توانستند از این طلسم بگریزند اما حقوقی نه تنها از آن اشعار فاصله گرفته و به طرف دنیای مدرن آمده بلکه هر وقت حالش اقتضا می کرده به عشقبازی با آن دنیای قدیم نیز پرداخته؛ یعنی کسی که در دنیای مدرن و شرایط مدرن آن سر می کند ناگهان حالِِِ ِ قدیم می کند و بیشتر با نگاه کردن به تاریخ و سرنوشت ایرانی به طرف فرم های قدیمی می رود و به خوبی از عهده آن بر می آید.

ایشان به سرنوشت ایران چه از نظر جغرافیایی ،تاریخی ،عشق به مردم و بیان تمام زیبایی هایی که در این تاریخ بوده و در عین حال توصیف پلشتی ها و ناسازی هایی که در تاریخ جریان داشته می پردازد . شعرهای نیمایی ایشان ، شعر های سرگذشتی ایشان است که به نوعی بیوگرافیک است .ایشان می توانند از هر چیزی شعر بسازند مانند سزان که می تواند یک سیب را تبدیل به یک اثر هنری کند .

اینکه شخص در شعر چنان پیچیده باشد و با آن عجین شود چنانکه بتواند هر اتفاقی را تبدیل به شعر کند تنها برای شاعران بزرگ پیش می آید چرا که در آن نه ادا هست و نه اطوار و شاعر دارد اعتراف می کند و نجوا کنان از زندگی جاری برای دل خودش سخن می گوید و این در اشعار حقوقی نیز به چشم می خورد و بسیار مهم است چرا که حقوقی از همان اوان جوانی متوجه شد که شهرت و غرور باقی نمی ماند اما آنچه مهم است شیفتگی ماست به دنیای درونی خودمان و تقریبا آنچه که هنرمند را به پیش می راند جاذبه کشف ناشناخته های ذهنی خودش است . به طور کلی غالب شعرای بزرک می خواستند ببینند که چه در سر آنهاست که از آگاهی آنها فراتر می رود و در واقع با نوشتن، به طرف آن عالم غیب ،متافیزیک و آن ناشناخته فرهنگی می روند.

در این کار من فکر می کنم شعرهای حقوقی خیلی صادقانه است چرا که بیوگرافیک است و او بسیار کم به شعرهای سیاسی پرداخته . او  با شیفتگی به کلام و ساختار نو آورانه کارهای خودشان دلبستگی دارد . اگر بخواهیم نوع کار شعری او را مطرح کنیم من فکر می کنم او ساختگراست اگر چه او در ساختگرایی محدود نمی شود و به ساخت بیرونی و درونی اثر اهمیت می دهد . آن دقتی که او در ساخت بیرونی اثر    می کند ؛انتخاب بهترین معادل ها برای حس خود و انتخاب دقیق کلمات و میدان دادن به تداعی آزاد و به هیچ قاعده ظاهری – دستور زبان – پای بند نبودن از ارزش کارهای اوست .به طور کلی یک ساخت معماری درخشان در کار او هست و تصور    می کنم  کمتر شاعری این همه حساسیت به ساخت کلمه داشته باشد .در شاعران معاصر اخوان و شاملو را می توانیم مثال بزنیم که بسیار حساس بودند مثلا روزی را به یاد دارم که شاملو درباره  به کارگیری  قناری در شعر گفت: قنار ی یک کلمه نیست باید پرهایش ،پروازش و ظرافت رنگ هایش را حس کنی .

با این ظرافت و دقت به کلمه است که او می نویسد مخصوصا در قصاید ،حساسیت به کلمه و تداعی های آزاد کلمه بسیار نمود دارد و دائما بازی جزء به کل در آثارش دیده می شود مثل معماری ای که آدم در شیخ لطف الله می بیند و دائم از جزء به کل سیر می کند و حفظ این شتاب مهم است . در عین حال که ساخت بیرونی اثر آنقدر دقیق است اما شما با شنیدن قصاید  از این همه دانشی که در آنها نهفته است  حیرت می کنید .

انگار تاریخ ایران ،سرگذشت ایران در آنها محک می خورد ،بازسازی می شود با یک داوری مشفقانه و یک رقت قلبی برای فرهنگ بزرگی که در آن شرایط تراژیک اسیر است.

بنابراین قصیده ها در واقع معماری با شکوهی هستند که به تاریخ ،سرنوشت ملی ،سرگذشت شاعر و هم نسلانش و کشف آناتی که بر شاعر می گذرد می پردازند .من فقط می خواهم بر این نکته تاکید کنم که گزینش های کلمه ای ایشان یک گزینش عادی نیست . او بهترین واژه را انتخاب می کند و چینش کلماتی که می خواهد به سطر های موزون و نیمایی تبدیل شود یک چینش خلاق است ؛ یعنی شاید در آغار آگاهانه بوده باشد و سپس تبدیل به یک عادت شده باشد اما حالا به یک کمپوزیسیون دقیق تبدیل شده است ولی اگر هر دوی اینها در کنار ارائه بینش نوآورانه نبود او در حوزه ادبیات قدیم می ماند اما این ذهن نو اندیش و نوآورانه ایشان است که او را در صف مقدم کاشفان هنر و ادبیات امروز قرار می دهد. »

سخنران بعدي محمد علي سپانلو بود كه به دليل شكستگي از ناحيه دست نتوانست در اين مراسم حضور يابد و آن گاه محمود معتقدي پيام دكتر جليل دوستخواه را براي حاضرين خواند :

« پيامي براي ِ دوست

زنده‌رود و جُنگ و ياران يادباد!

انگار همين ديروز بود؛ سال‌هاي پايان ِ دهه‌ي سي و آغاز ِ دهه‌ي چهل (نزديك به نيم‌سده پيش ازين) را مي‌گويم. از سال‌هاي ِ “سردرگريباني” و “زمستان” و “سلام‌هاي بي‌پاسخ”  و يخ‌ْبندان ِ بازداري، قلمْ‌شكني، خفقان و سركوب ِ خيزش و جنبش ِ آزادي‌خواهانه و رهايي‌جويانه‌ي ِ ملّي، يادمي‌كنم. سال‌هاي ِ هولناك ِ پس از روز سياه ِ ٢٨ امرداد ١٣٣٢ را به يادمي‌آورم (روزي كه – به گفته‌ي ِ زنده‌ياد م. آزاد – “مرگ ِ تناور آمد و آشفت و رفت!”).

در ژرفاي چنان ظلمت ِ متراكمي بود كه دلْ‌بستگان به آزادي‌ي ِ انديشه و بيان، به جست و جوي راهي به بيرون از قلمْ‌رَو ِ تيرگي برآمدند. نخست نشست‌هاي نيمه‌نهان ِ خانگي بود و بازخواني‌ي ِ محتاطانه‌ي ِ برخي شعرها و نوشته‌ها. »دكتر دوستخواه در بخش ديگري از پيام خود افزود « آنگاه انجمن‌هاي ادبي‌ي ِ كم و بيش مُجاز عهده دار ِ خويشْ‌كاري‌ي ِ شكستن ِ يخ ِ سكوت و گشودن ِ قفل از زبان‌هاي بسته، شدند. امّا تا گشوده‌شدن ِ راهي فراخ‌تر در برابر ِ پويندگان، هنوز سنگلاخ‌هاي ِ تابْ‌سوزي در پيش بود.

در تهران، امكان ِ به نسبت بيشتري براي اين كوشش و كُنِش ِ دشوار وجودداشت و كار در اين زمينه – البته با پروا و پرهيزهاي ناگزير – در چهارچوب ِ برخي نشريّه‌هاي ِ امتيازدار همچون راهنماي كتاب با سرپرستي و نظارت ِ استاد دكتر احسان يارشاطر و سردبيري‌ي ِ استاد ايرج افشار و پيام نوين به مديري‌ي ِ زنده‌ياد استاد روح‌الله خالقي و سخن به مديري‌ي  استاد زنده‌ياد دكتر پرويز ناتل خانلري به روشي ميانه‌روانه، شكل‌ْپذيرفت. در سال ١٣٣٧، نشريّه‌ي ِ پيشْ‌گام و پويايي به نام ِ آرش به مديري‌ي ِ زنده‌ياد سيروس طاهباز آغاز به كاركرد كه فصل ِ تازه‌اي را در كار ِ نشريّه هاي آزاد و ناوابسته، گشود. شماري از شاعران و نويسندگان ِ نامدار و برخي كسان از نسل ِ جوان ِ آن زمان، از جمله همكاران اين نشريّه‌ها بودند و تا حدّي توانستند راه ِ باليدن و پويندگي‌ي ِ اهل ِ قلم ِ آزادانديش و جُزْدولتي را هموارگردانند. هرچند كه بيشتر ِ نويسندگان و دست‌ْاندركاران آنها ساكنان ِ پايتخت بودند، به‌تدريج، شماري از شهرستاني‌ها نيز بدانان پيوستند. محمّد حقوقي، شاعر ِ جوان و پوياي اصفهاني، در زُمره‌ي ِ گروه اخير بود.

اين پويش‌هاي ادبي‌ي ِ مركز، به زودي در شهرستان‌ها نيز بازتاب يافت و كارها از شيوه‌هاي ِ سنّتي و ايستا در قالب ِ انجمن‌هاي ادبي، به روش‌هاي پويا و پيشرو و پاسخ‌ْگوي ي نياز ِ زمانه، گراييد و جَرْگِه‌هاي ادبي- فرهنگي‌ي ِ نوآور شكل‌گرفت كه گروه مشهور ِ جُنگ ِ اصفهان، يكي از نخستين نمونه‌هاي اين ديگرْديسي به شمار مي‌رفت. حقوقي يكي از بنيادگذاران و دستْ‌اندركاران ِ شاخص و تأثيرْگذار ِ اين گروه بود كه در فرآيند ِ تدوين و نشر ِ يازده دفتر ِ جُنگ (١٣٤٤- ١٣٦٠) نقش ِ سازنده‌اي وَرزيد و افزون بر آن.» دوستخواه در ادامه پيام خود مي گويد « محمّد حقوقي  در پي‌گيري‌ي ِ كُنِش ِ ادبي‌اش، نه تنها با نشر ِ دفترهاي شعر ِ خود، افق‌هاي تازه‌اي را در گستره‌ي ِ شعر معاصر ِ فارسي گشود، بلكه با انتشار ِ گفتارهاي شعرشناختي‌اش، به ويژه در كتاب ِ مشهور و پرفروش ِ شعر ِ نو از آغاز تا امروز، گفتمان ِ نقد ِ فرهيخته‌ي ِ شعر را كالبَدي استوار و بااعتبار بخشيد و راه ِ ورود به هزارتوهاي ِ شعر ِ بزرگاني همچون نيمايوشيج، احمد شاملو، مهدي اخوان ثالث، فروغ فرّخْ‌زاد و ديگران را گشود و دوستداران ِ شعر را براي ِ دريافت ِ خيالْ‌نقش‌هاي ِ بديع و نوآورده‌ي ِ شعر ِ پوياي ِ زمان ِ ما، به ژرفاكاوي فراخواند.

ابتكار و اقدام علي دهباشي در برگزاري‌ي ِ همايش ِ بزرگْ‌داشت ِ محمّد حقوقي و كارنامه‌ي ِ ادبي‌ي ِ سرشارش، ستودني‌ست. افسوس و دريغ كه اكنون دور از ميهنم و بخت ِ آن را ندارم تا در اين همايش ِ سزاوار، حضوريابم و حقوقي‌ي ِ گرامي را “از براي ِ حقّ ِ صحبت سالها”، در آغوش‌بگيرم و روي ِ مهربانش را به گرمي ببوسم. ناگزير به همين پيام ِ كوتاه كه از فراسوي ِ درياها مي‌فرستم، بسنده‌مي‌كنم و بار ِ ديگر، مهر ِ دلم را بدو پيشْ‌كش‌مي‌دارم و برايش تنْدرستي و شادكامي و بَرومَندي‌ي ِ بازهم بيشتري آرزومندم. چُنين باد!

جليل دوستخواه

تانزويل، كوينزلند – استراليا

يكشنبه ١٢ خرداد ١٣٨٧

(يكم ژوئن  ٢٠٠٨)

و آن گاه محمود دولت آبادي از محمد حقوقي چنين ياد كرد « خيلي خرسندم كه استاد محمد حقوقي را سرحال مي بينم و مي بينم كه شيفتگان هنر و ادبيات اينجا چه اجتماعي كرده اند به خاطر گراميداشت جناب حقوقي . تصور من اين است كه شاعران عاشقانند و فكر نمي كنم اشتباه كرده باشم . از جمله اين كه شاعران عاشقان زبانند و ديگر اين كه شاعران عاشقان شعر به طور عام و شعر خود به طور خاص هستند . كمتر شاعري را ديده ام يا خوانده ام كه عشق خودش را به شعر خودش بيان كرده باشد . خوشبختانه محمد حقوقي اين كار را كرده و من با كمال خرسندي اين قصيده زيبا را كه نشان عشق او به شعر است را مي خوانم .

نكته اي است كه من مي توانم به عنوان پانوشت در سخنان دوستم مجابي بيفزايم و آن اين است كه هر گاه آينده ي ما كدر و كدرتر مي شود ، پيشروان هنر و ادب و فرهنگ ما در گذشته ما محل خودشان را پيدا مي كنند و اين نه به جهت يافتن جاي امن است برعكس به نشانه آن هست كه انسان غريب ،  و بگويم كه اهل هنر در اين كشور همواره غريب بوده اند ، انسان غريب همواره به جستجوي خانه پدري و مادري است . بنابراين قصيده سرايي هست و محمد حقوقي و يا غزلسرايي است و هوشنگ ابتهاج . همه كوششي است به جهت مقام گرفتن در  خانه مادري و پدري و يك بار ديگر بازجستن آن بانگ رساي گذشته حماسي و عاشقانه اي كه نمي خواهد خاموش شود .

زمينه ديگري كه دارم بيفزايم در همان پانوشت  اين است كه در قصيده بيشتر تفاخر هست و چقدر هم اين تفاخر زيباست اما در قصيده اي كه اكنون سروده شده و مي شود عنصر تازه اي هست كه افزوده شده و مي شود و آن عنصر اندوه هست . يعني چيزي از حسرت و اندوه غزل درون قصيده امروز يا قصايد استاد حقوقي كه من احساس كردم و گفتم و استاد حقوقي هم تصديق كرو اگر تصديق هم نمي كرد باز من بر اين اعتقاد بودم . » دولت آبادي در ادامه قصيده محمد حقوقي را خواند.

و در پايان سخنان  محمد حقوقي بود :

« حقیقت این است که بنده را شرمنده کردند همه دوستان، بهرحال برخی از بزرگان ادب ما هستند، آقای دولت‌آبادی، آقای مجابی و همه حالا اگر اسم نمی‌برم، عذر می‌خواهم. خیلی نشستند که من از دور نمی‌بینم. استاد امینی فعلا تنها کسی هستند که هفته‌ای یک بار من از همصحبتی با ایشون استفاده می‌کنم و لذت می‌برم. دلم می‌خواست قصیده ایشان و بعد شعر نیمایی و بعد اخیرا شعر سپید سخن را اگر اتمامی داشت با آقای امینی آغاز کنم؛ مردی که الان در هشتاد و سه سالگی‌اش بسر می‌برد و امیدواریم که صدوهشتاد سالگی‌اش را هم ببینیم. عرض کنم آقای امینی کسی است که در سالهای سی (بلکه بیش از سی) قصیده و غزل را شروع کرد و بعد از دوستان نزدیک زنده‌یاد شهریار شد و یواش یواش از شهریار کناره کشید. غزل‌های بسیار خوبی دارد، غزل‌هایی که شیوه‌مند است. سبک درش هست. بعد ایشان غزل را رها کرد و رفت به طرف شعر نیمایی. به قول زنده‌یاد منوچهر آتشی می‌گفت نعره‌ای که اسب مجنون کشید هرگز اسب سفید وحشی نکشید. این یک حقیقتی است، اگر شعر توسن مفتون یا این سه چهار شعری که من از دهه چهل تا پنجاه داشتم (بخوانید حتما شعرهای استثنایی است). هیچ‌کس فکر نمی‌کند شاعری که اون نوع قصیده سرایی و غزل سرا هست، چون در ایران معمولا قصیده‌سرا  غزل‌سرا  نیست یا غزل‌سرا  قصیده‌سرا نیست، خیلی استثنا است کسی بتواند هر دو را در حداقلش بگوید. هستند ولی مثلاً حافظ قصیده ندارد، حتی قصیده‌هایی را که می‌گوید به چند غزل تقسیم کرده، سعدی قصیده دارد ولی قصیده‌هایش قصیده‌های خاص است. مقایسه با قصاید طراز اول با توجه به فرم قصاید خاقانی یا انوری یا امثال اینها قابل مقایسه نمی‌توانیم بگوییم. استاد‌های بزرگ ما، پدر همه شاعران، اسباب افتخار مملکت ما، از بزرگانی که این تاریخ بشر را بنظر من به آنها دنگ‌دار بوده، فردوسی است. خطش از اینجا شروع می‌شود و با دعا، دعای خصوصی؛ که یک کاری بکن که من این خط را به پایان ببرم، که سرنوشت ملّت ایران. می‌دانید که دویست سال اول حمله تازیان به ایران داستانی دارد و یکی از مهمترین عواملی که باعث ایجاد ایران فعلی شد و بهرحال ایران را در مرحله‌ای قرار نداد که مثل دیگر کشورهای تحت تأثیر عرب قرار بگیرند. می‌دانید که بدون استثناء تمام کشورهایی که اسلام گرفت یعنی  از صحرای عربستان بگیرید تا ایران و از آن طرف افریقا، مصر؛تونس؛الجزایر، تا مراکش و بعد هم از جناب جبل خان طارق که خواستند اروپا را بگیرند که گرفتند البته و بعد هم رفتند کوه‌های پیرنه که در واقع سد میان فرانسه و اسپانیا است. اسلام در اسپانیا تأثیر گذاشت، کار فرهنگی‌اش را کرد ولی آمیزه‌ای با فرهنگ اسپانیایی پيدا نكرد . می‌دانید که همه اسم‌هایی که الان شما می‌شنوید همه از عربی درآمدند ولی همه برگشت و دوباره شد همان اسم‌های قدیمی. در ایران ما همه کاری کردیم جز زبان، گفتند نگذاریم زبان عربی بشود. این را فردوسی با عمل انجام داد بقیه با نظر. اسلام با پيام خود كه  برادری و برابری و اخوت  آمد که در آن وقت هم متأسفانه در ایران نبود و زرتشتیان اواخر دوران ساسانی  بسيار فاسد بودند و بايد گفت که اصلاً زرتشتی نبودند، در حالي كه زرتشت یکی از بزرگترین مردان تاریخ دنیاست. البته ممکن است خیلی از دوستان رضایت نداشته باشند. می‌خواهم بگویم  کاری که الان فرض کنید آقای امینی کرد، در حوزه کار خودش و با توجه به مسائل جغرافیایی و تاریخی خودش همان کاری را باید می‌کرد که کرد. یعنی آدمی در سن بعد بفهمد که تازه کاری که امینی دارد می‌کند آتشی از او بهتر می‌کند. یعنی آتشی زمینه ذهنی‌اش مناسب‌تر است نه اینکه بهتر می‌کند. چون گاهی امینی تسلطش، با اینکه خودش آذری زبان است، تسلطش به زبان فارسی فوق‌العاده است روی این رشته و این را تا مثال نزنیم متوجه نمی شویم. حتی آتشی که بنظر من در جوهر شعری بزرگترین شاعر ایران است و این قدرت و ذات شعری است، امینی کاری کرد که این فطرت را حفظ کرد نه اینکه بصورت آتشی انتخاب کند، بلکه به صورت اینکه همیشه حفاظ بگذارد دور شعرش. مسئله ساختاری که آقای مجابی اشاره کردند که فرصتش را نداریم به آن بپردازیم. بهرحال آقای امینی راهی را تا اینجا آمده که جلویش کجاست؟ شعر سپید. ولی شعر سپید آن شعری نیست که امروز جوانان ما می‌گویند، تمام اشتباهشان در همین جاست. آقای دهباشی وقتی من آمدم خواهش کرد که چون شاعر جوان در جلسه خیلی داریم راجع به اینها حرف بزن. من گفتم باشه ولی بعد دیدم جوان اونجوری هم ما نداریم ماشاالله همه همسن من هستند اینجا، من چه بگویم، یک وقتی که جوانان هستند، چشم. این مسائل ادبی را هم اگر خدا خواست حل می‌کنیم، از جمله پست‌مدرن که از هر کی می‌پرسید چه می‌گویی، می‌گوید پست مدرن. می‌گویم،  پست مدرن چیست؟ تعریف کن ببینم. می‌گوید، والاتر از مدرن، من یک جایی رفتم که دست مدرن به آن نمی‌رسد. بنابراین پست‌مدرن را بگذار کنار، پست‌مدرن جدید بگو، یک چیزی بگو که عقلمان به آن برسد. ببخشید از پست‌مدرنیست‌هایی که اینجا هستند و الان ناراحتند، من با این لهجه شوخی گفتم وگرنه حرفهای خیلی جدی‌تر دارم. بهرحال معیاری است که کفایت نمی‌کند. ارک را به دلیلی من گفتم، به دلیل تاریخی. هنوز هم بروید بخوانید، شعر خوبی است.امینی یک کاری کرده که دیگران نتوانستند بکنند و رفت طرف شعر سپید. شعر سپید را هم متأسفانه باز نمی‌شناسند و می‌گویند همین که وزن نداشت شعر شپید است، ابداً. چطور چنین شعری ممکن است؟ شعر سپید سخت‌ترین شعر موجود است. شما شعر فرنگی بخوانید ببینید چقدر اسلوب و قاعده دارد. شعر منثور راحت است. یعنی به من بگو شعر را ترجمه کن به نثر و بنویس، این کار ساده‌ای است. نثر شاعرانه از آن هم ساده‌تر است. ولی اینها خیلی با شعر سپید فرق می‌کند. شعر سپید یعنی لااقل سی‌تا از شعر شاملو. همیشه می‌گویم که س تا از شعرهای شاملو شعر سپید است. و حتی می‌خواهم بگویم بیست‌تا از شعرهای نیما هم شعر سپید است، فقط وزن دارد. یعنی اینها خیلی با هم تفاوت ندارند؛ «ترا من چشم در راهم» ، همین را شاملو هم گفته، فقط وزن را برداشته ولی تمام زبان شعر سپید را رعایت کرده.نیما هم وزن را گذاشته ولی مبانی شعر سپید را رعایت کرده، همه اینها با آگاهی این کار را کرده‌اند. من هم اگر دوستان لطف می‌کنند و … چون با آگاهی این کار را کرده‌ام و به هیچ جا نرسیدم، حقیقت را می‌گویم. آخر کتابی که آقای رئیس‌دانا لطف کرده و درآورده سالشمار زندگی من است. در آخرین سالش خانومم به من می‌گوید که حالا برویم سر آکواریوم. همه نمی‌دانند آکواریوم چی که خانوم من به من می‌گوید. گفتم هر کی پرسید بگویم همینطور به زبانم رفت، خوب دوست دارم ماهی‌ها را در آکواریوم تماشا کنم. ولی دلیلش این نیست؛ من شعری به نام آکواریوم نوشته‌ام و حوادث زندگی که برایم پیش آمده را این شعر تعریف کرده، و حقیقتش چهار سال است که می‌ترسم بروم سراغش. مثل آدمی که صد سالش شده و بهش می‌گویند تو دوباره باید تخت‌جمشید را بسازی، آدم چه حالی بهش دست می‌دهد، الان من همان حالم. می‌گویم آکواریوم را ولش کن اصلاً ، بزنیم بشکنیمش، خیال خودمان را راحت کنیم. شاید این حرف‌ها را نباید می‌زدم. اقتضای جمعیت و حرف‌هایی که اینجا زده شد مجبورم کرد که این حرف‌ها را بگویم، وگرنه حرف‌های دیگری در ذهنم بود که بزنم. اینها را در فرصت دیگری خواهیم گفت. باید واقعاً از آقای مجابی و آقای دولت‌آبادی تشکر بکنم. اینها خودشان آدم‌های بزرگی هستند و آدم خوشحال می‌شود می‌آیند اینجا حرف می‌زنند، آدم خوشحال می‌شود دو سه یا چهار نفر فرهیخته کارش را خوانده‌اند. نه اینکه نظری که من می‌دهم نظر صد در صد درستی است، خودم دلم می‌خواهد درست باشد ولی فکر نمی‌کنم خیلی‌ها با این نظرها موافق باشند. کسی مثل خانم بهبهانی که من همین الان دیدمشان، مثل اینکه گفتند در جلسه هستند، ایشان اینجا حرفی نزدند ولی اگر حرف می‌زدند هم من می‌دانستم حرفشان چیست و مرا شرمنده می‌کردند. ایشان از یک لحاظ‌هایی زن بی‌نظیری هستند و باید حسابشان را از بقیه جدا کرد و در یک محدوده دیگر دیده شوند، نه در مقایسه با شعرهایی که ما می‌گوییم. نه اینکه شعر کم ارزشی است، نه. هر شعری در هر غالبی می‌تواند ارزش خودش را داشته باشد. یک نکته بگویم و حرف را تمام کنم و اینکه آقای دهباشی گفتند مسئله سنت یعنی چه؟ چرا وقتی می‌گویند سنتی یعنی هجوش کرده‌اند. چرا، مگر سنت چه اشکالی دارد. سنتی که ما بکار می‌بریم یعنی انجمن های ادبی. یعنی مرحوم فرات. اینها سنت بودند، یعنی می‌رفتند شعر سعدی و حافظ را جلویشان می‌گذاشتند و تقلید می‌کردند یا حتی می‌گفتند برای هفته آینده مثلاً این غزل حافظ را بسازیم و بیاوریم: دوش دیدم که در میخانه زدند، بعد هر کس می‌گفت دوش دیدم… . نمی‌فهمیدند قضیه از چه قرار است. می‌گفتند اینها استنفاد می‌کنند از شاعران بزرگ که ورزیده بشوند. می‌گفتیم شما رویتان به جلو است ولی نمی‌فهمید که دارید یواش‌یواش عقب می‌روید و آخرش از آن طرف پشت‌بام پرت می شوید. آن سنتی که شما شنیده‌اید، سنتی است که الیوت از آن حرف می زند، این زمین تا آسمان فرق می‌کند با این خودتان را مقایسه نکنید. شاعرانی مثل خود الیوت مثل ازرا پوند فرق می‌کنند. اگر از خود انگلیس‌ها از شاعران سنتی بپرسند، آنها نمی‌شناسند. کسانی مثل میلتون کار ارزشمند کرده‌اند، اینها را انگلیسی‌ها نمی شناسند؛ اهمیتی اساساً برایشان قائل نیستند. در دیگر کشورها هم همینطور. الان شاعران بسياري هستند كه شكست خورده اند برای اینکه نفهمیدند سنت یعنی چه، نفهمیدند چرا الیوت درباره دفاع از سنت می‌نویسد. این فرق می‌کند که آدمی که اسمش را نمی‌برم بنشیند در انجمن ادبی در دفاع از سنت بنویسد. اینها نمی‌توانستند بفهمند و تقصیر هم نداشتند چون این راهی است که باید طی شود. عملی است، نظری نیست. اینکه کسی بگوید اهل سنت است، اهل سنت یعنی چه، می‌گوید سنت پیشرفته. می‌گویم نه، این سنتی که شما می‌گویید رو به عقب می‌برد؛ خیلی خیلی کار کنی، الگویی طراز اول برای خودت پیدا کنی، مثلاً غزل‌سرایی بشوی مثل خاقانی، غزل‌سرایی مثل سعدی نمی‌توانی، مثل خواجه نمی‌توانی، مثل مولانا نمی‌توانی. هیچ‌کدام را نمی توانی بگویی و این مسلم است. نمی‌توانی دو بیت مثنوی بگی. فقط کلمه‌اش را عرض می کنم، نه محتوای ادیبانه‌اش را. /چاننده دیزه هنگام گرد/ چراننده کرکس اندر نبرد/؛ فردوسی می‌گوید وقتی رستم می‌آمد وسط چنان همه را می زد ـ نمی‌گوید همه را می‌کشت و زانوی آدم در خون می‌رفت ـ می‌گوید چراننده کرکس اندر نبرد، یعنی وقتی او می‌آمد کرکس‌ها خوشحال می‌شدند، در آسمان پرواز می‌کردند؛ که نان‌آور ما آمد. رخش طوری می‌آمد و به رقص می‌آمد در هنگام جنگ که کرکس‌ها شروع می‌کردند به چریدن. تمام شاعران ما مسئله خلقت را گفته‌اند، در خارج هم گفته‌اند. اما سعدی در دو بیت: حکیم نکوکار نیکو پسند/ به کلک قضا در ره نقش‌بند/ یکی دهد نطفه را صورتی چون پری/ که کرده است بر آب صورت‌گری ؛ که با قطره آب کامل‌ترین موجود را بکشد. همه شاعران ما فرقی نمی‌کند، یکی از غزل‌های کوبنده مولانا را می‌خوانم و سخن را ختم می‌کنم، می‌دانم آنچه می‌خواستم بگویم نشد. یک مقدارش هم تقصیر آقای دهباشی بود که مرا گرفتار سنت کرد. باید از آقای دهباشی تشکر کنم، خیلی زحمت کشیدند و آقای رئیس‌دانا که تنها ناشر ماست که دلش به حال نوشته‌های ادبی ایران می‌سوزد و هر که را بگویید کارش با ارزش است، دیگر فکر پولش نیست. بارها شده به او گفته‌ام که هزارتایش هم فروش نمی‌رود، ضرر می‌کنی‌ها! می‌گوید، باشد این همه چاپ می‌کنیم یکی‌اش را هم ضرر کنیم. استاد سید‌حسینی ـ ببخشید ندیدم شما را ـ اینجا هستند، از ایشان بپرسید. یک وقتی رئیس دانا هر کجا استاد سید‌حسینی می‌رفتند دنبالشان بود، الان مشغول کارهایی هستند که یکی یکی در می‌آید. مولوی می‌گوید که: ای یار مقامر دل/ برخیز و دمی کم زن// زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن/ گر تخت نهی ما را بر سینه دریا نه/ ور دار زنی مارا بر گنبد اعظم زن/. حلاج را به درخت می‌بندید و دار می‌زنید؟ نه بابا ما مولوی هستیم. خواهی که به هر ساعت عیسی نویی زاید/./ از دامن خود باری بر دامن مریم زن/ یعنی شما می توانید، همه‌تان عیسی هستید و نمی دانید. خواجه هم بارها در غزل‌های درجه یک اشاره می‌کند که تو می‌توانی عیسی بشوی. ولی اینجا با این قدرت و با این بیان جنبه حماسی پیدا کرده : از دامن خود باری بر دامن مریم زن »

در اين مراسم كه با حضور محمد علي كشاورز ، صديق تعريف ، محمد علي نيازي ، سيما بينا ، ، سيد علي صالحي ، پوران صلح كل ، ناهيد طباطبائي ، بهاره رضايي ، احمد پوري ، ابوالحسن تهامي ، سيمين بهبهاني ، فرشته ساري ، پوران كاوه ، فرزانه قوجلو ، شهرام شاهرختاش ، ياسمين ثقفي ، عباس جعفري ، فواد نظيري ، يوسف عليخاني ، مريم روشن ، علي عبداللهي ، محمود معتقدي ، هيوا مسيح ، رضا سيد حسيني ، سيما سلطاني ، سحر كريمي مهر ، ترانه مسكوب ، حسن عامري ، خليل درنمكي ، مهين خديوي ، ناهيد موسوي ، سعيد آذين ، اسدالله امرايي ، نسترن نسرين دوست ، ياسين نمكچيان ، محمد حسين مسيحا ، علي رضا حسني آويز ، سهام الدين بورقاني ، آويد ميرشكرايي ، پريسا ساساني ، علي بهبهاني ، سيلويا بجانيان ، يونس تراكمه ، محمد رضا عدل ، فاطمه ابطحي ، ميترا داور ، اصغر نوري ، عليرضا بهنام ، شعله صدر ، عليرضا رئيس دانا ، گلناز موسوي ، رضا فياضي ، مه جبين مهاجر ، رسول رخشا ، مسعود لقمان  و جمع كثيري از دوستداران فرهنگ و ادب ايران تشكيل شد  ، فيلم كوتاهي نيز از محمد حقوقي به نمايش درآمد.