گزارش شب ادبیات سوئیس/ ثریا گوهری

بيست و هفتمين شب از شبهاي مجله بخارا غروب يكشنبه بيستم اسفند ماه 1385 با همكاري سفارت سوئيس در ايران در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران برگزار شد. مراسم با سخنراني علي دهباشي آغاز شد. وي در بخشي از سخنراني خودگفت : امشب به معرفي ادبيات سوئيس خواهيم پرداخت . اين شب متفاوت ازشبهاي ديگر مجله بخاراست . ما معمولا به بررسي و معرفي هنرمندان ونويسندگان ايران و جهان مي پرداختيم . اما امشب به معرفي اجمالي ادبيات يك سرزمين مي پردازيم و اين سرآغازي است براي برگزاري شب هايي ديگر در آينده نزديك كه به ادبيات افغانستان ، مصر و اسكانديناوي خواهيم پرداخت . در ادامه ،سردبير بخارا به معرفي دو نويسنده مهمان شب ادبيات سوئيس پرداخت . بخش بعدي برنامه با توضيح علي دهباشي آغاز شد: آقاي فيليپ ولتي سفير سوئيس در ايران به علت مسافرت موفق به حضور در نشست امشب نشدند. به اين جهت گفتار ايشان را به صورت تصويري ضبط كرديم كه خواهيد ديد. متن پيام سفير سويس توسط دكتر سعيد فيروزآبادي ترجمه شد كه مي خوانيد:

خانم ها و آقايان عزيز، علاقه مندان به كشور سوئيس

صميمانه به شما كه در اين جلسه خاص ادبيات سوئيس شركت كرده ايد،خوشامد مي گويم . از علاقه و توجهي كه به ادبيات سوئيس داريد، نيز سپاسگزارم .هم چنين بسيار خوشحالم كه مي توانم از قلمروي ادبيات سوئيس به خانم روت شوايكرت و آقاي مارتين زينك نيز خوشامد بگويم . روت شوايكرت نويسنده اي جوان و اهل سوئيس است كه با موضوع ها و از ديدگاه من به خصوص با زبان ادبي خاص خود موفقيت فراواني را به دست آورده است . مارتين زينك هم سردبيرنشريه اي ادبي به نام (در پونكت ) و از جمله افرادي است كه آگاهي فراواني درباره ي ادبيات امروز و معاصر سوئيس دارند. اميدوارم كه از وجود اين دو نفربهره ببريد، يعني فقط به سخنان آنان گوش فرا ندهيد، بلكه همه ي پرسش هايي رامطرح كنيد كه اگر من نيز مي توانستم در جمع شما حضور بيابم ، آنها را مطرح مي كردم . از روت شوايكرت و مارتين زينك بپرسيد آيا اصلا ادبياتي با عنوان ادبيات سوئيس وجود دارد يا اين ادبيات بخشي از چهار ادبيات مطرح در سوئيس است . بپرسيد كه ادبيات سوئيس چيست . آيا تنها سوئيسي ها آن را مي نويسند و يانويسندگان خارجي و غير سوئيسي ساكن در اين كشور نيز مي توانند در آفرينش آن سهمي داشته باشند. آيا اين ادبيات هم بخشي از ادبيات سوئيس است ؟ چنين پرسش هايي را مطرح و پاسخ هاي آن ها را هم دريافت كنيد. بعد من گزارش اين مراسم را دريافت خواهم كرد و از پرسش هاي شما و پاسخ هايي كه دريافت مي كنيد، آگاه و خوشحال خواهم شد اميدوارم گفت و گوي جذاب وموفقيت آميزي باشد.

پس از پخش فيلم پيام سفير سويس ، خانم آنتونيا برتشينگر دبير دوم و مسئول بخش فرهنگي سفارت سوئيس سخنراني خود را چنين آغاز كرد:

سلام عصرتان به خير

دوباره به نام سفارت سوئيس در ايران شما را براي شركت در شب ادبيات سوئيس خوش آمد ميگويم . من برتشينگر هستم ، دبير دوم سفارت سوئيس ومسئول امور فرهنگي آن .

من خوشحالم كه امشب مي توانيم دو متخصص ادبيات سوئيس را به شمامعرفي كنيم :

خانم روت شوايكرت ، نويسنده ، و آقاي مارتين زينك ، سردبير مجله ادبيات (درپونكت ) يعني نقطه محوري . خانم شوايكرت در سال 1965 در شهر لورخ به دنيا آمد كه در آلمان در مرزسوئيس قرار دارد. در شهر آراو در سوئيس بزرگ شد. در دانشگاه تئاتر و ادبيات آلماني خوانده است . الان با شوهر و 5 پسرش در شهر زوبيج زندگي ميكند. تا به حال چندين رمان ، مجموعه داستان كوتاه ، نمايشنامه و مقاله منتشر كرد.

آقاي زينك در سال 1951 در شهر لوزان به دنيا آمد. در دانشگاه …. تاريخ ،ادبيات آلماني و فلسفه سياسي خوانده است . در ابتدا يك مدت در دبيرستان تدريس ميكرد، بعداٌ  به عنوان خبرنگار براي روزنامه هاي مختلف و راديو كارميكرد و كتاب و مقاله و ترجمه منتشر كرد. از سال 1976 در مجله درپونكت كارميكرد و از سال 1981 به سردبيري آن مشغول شد. مجله در سال 1968 تاسيس شدو سالي سه بار در ميايد. شماره ها معمولا به يك موضوع ، يك نويسنده و يا كشوراختصاص دارد.

حال ادبيات سوئيس چيست ؟ اصلا زبان سوئيس چيست ؟ نويسنده هاي سوئيس كي ها هستند؟ بچه هاي سوئيس در كدام زبان نوشتن را ياد ميگيرند؟

درست است كه سوئيس بيشتر به شكولات ، ساعت ، پنير و بانكهايش معروف است تا ادبيات . ولي اينجوري نيست كه در سوئيس كتاب و شعر نوشته نميشود.يكي از دلايل اينكه ادبيات سوئيس در ايران خيلي شناخته شده نيست اين است كه تعداد آثاري كه به زبان فارسي ترجمه شده است خيلي كم است . در اين مورد آقاي فيروزآبادي اطلاعات بيشتر دارند.

يك دليل ديگر اين است كه كلا تعداد سوئيسي ها كم است ، يعني كشور ما 7ميليون بيشتر جمعيت ندارد. در نتيجه تعداد نويسنده ها هم كمتر مي شود ولي يك دليل ديگر وجود دارد كه شناختن ادبيات سوئيس را سخت ميكند: اينكه درسوئيس چهار تا زبان صحبت ميشود و ادبيات اش هم به چهار زبان تقسيم ميشود.زبان هايش آلماني ، فرانسه ، ايتاليائي و رومانش هستند. و به اضافه اين چهار تا زبان كه مال خود سوئيس هست يك عالمه زبان هاي ديگر هم صحبت ميشود. چون حدوداٌ 20 درصد جمعيت سوئيس را مهاجرين خارجي تشكيل ميدهند. الان ميتوانيم پاسخ اين سوال را بدهيم كه بچه هاي سوئيس به كدام زبان نوشتن را يادميگيرند: اصولا در زبان منطقه خودشان ، و براي بچه هاي مهاجرين معمولاامكان اش هست كه در انجمن هاي فرهنگي مملكت هاي خودشان نوشتن زبان خودشان را هم ياد بگيرند. پاسخ به سوال اينكه حالا ادبيات سوئيس چيست ولي آسانتر نميشود. آيا يك اثر ادبي سوئيسي كتابي است كه در سوئيس نوشته شده است ، بدون توجه به زبان و مليت نويسنده ؟ يا شعري كه توسط كسي گفته ميشودكه مادر و پدراش تابعيت سوئيس را داشته است ؟ يا كتابي كه در يكي از زبانهاي رسمي سوئيس نوشته شده است ؟ و با توجه به اينكه سه تا از زبان هاي سوئيس دركشورهاي همسايه پرجمعيت مان هم صحبت ميشود بايد پرسيد كه زبان هاي ادبي سوئيس با زبان ادبي آلماني ، فرانسه يا ايتاليا يكيست ؟ يا آيا نويسنده هاي سوئيس به زبان شان يك هويت ويژه سوئيسي ميدهند، و اين هويت ويژه چگونه است ؟

من خودم نمي دانم جواب درست اين سوالات چيست و شايد هم جواب درست اصلا وجود ندارد. ولي اميدوارم كه بتوانم در طول اين برنامه اين مسئله راكمي روشنتر كنيم .

به هر حال يك مسئله اي هست كه كاملا روشن است و آن اين است كه در بين اين همه خارجي و مهاجر كه در سوئيس زندگي ميكنند يا ميكردند تعداد قابل توجه نويسنده بودند كه به دلايل مختلف كشور خودشان را ترك كردند، درسوئيس ساكن شدند و آنجا به كارشان ادامه دادند. اينها براي فرهنگ و زندگي انتلكتوال سوئيس اهميت زيادي داشتند و دارند. آقاي زينك در مورد اينها صحبت خواهد كرد.

ولي اول خانم شوايكرت در مورد ادبيات معاصر سوئيس صحبت خواهندكرد. در زبان هاي مختلف چه اتفاقاتي دارد ميافتد؟ تا چه حدي زبان ها وادبيات شان با هم مرتبطاند؟ نويسندگان سوئيس در چه شرايطي كار ميكنند؟…

اجازه بدهيد كه قبل از سخنراني هاي خانم شوايكرت و آقاي زينك يك بخش تبليغاتي كوتاه را هم اضافه كنم : با اينكه سفارت سوئيس كوچك است و ما بخش فرهنگي آنچناني نداريم سفارت به معرفي كردن فرهنگ سوئيس به دوستان عزيزايراني بسيار علاقمند است ، مخصوصٹ در زمينه ادبيات مي بينيد كه سفير ما حتي وقتي خودشان حضور ندارند در برنامه هاي فرهنگي سفارت شركت مي كنند. يكي از پروژه هاي ديگرمان انتشار چهار تا سفرنامه سوئيسي به زبان فارسي است كه اين هم با همكاري آقاي دهباشي و انتشارات شهاب صورت مي گيرد. در قرن بيستم سه نويسنده سوئيسي به ايران سفر كردند و در مورد اين سفرها و تجربه هايشان درايران در چهار كتاب گزارش مي دهند. نسخه هاي اصلي اين چهار كتاب به زبان هاي آلماني و فرانسه در ميز كتاب بيرون از سالن قرار دارد و اگر مايل باشيد مي توانيدآنها را بخريد. و اميدواريم بتوانيم ترجمه ها را تا شهريور ماه ارائه بدهيم .

سخنران بعدي دكتر سعيد فيروزآبادي بود كه متن آنرا مي خوانيد:

نگاهي به ترجمه هاي ادبي از ادبيات آلماني زبان سوئيس سعيدفيروزآبادي

سخن گفتن درباره ي ادبيات كشوري مثل سوئيس با چهار زبان زنده و در مركزاروپا كار ساده اي نيست . با اين حال شايد با كمي دقت بتوانيم گوشه هايي از اين ادبيات را كه در ايران خوانندگان بسياري دارد، در اين مراسم كه خاص ادبيات اين كشور است ، يادآوري كنيم و با اين كار نمونه هايي از ادبيات اين كشور را در نظرآوريم .

بي ترديد معروف ترين داستان از قلمروي ادبيات سوئيس در سراسر جهان (هايدي ) است . ترديدي ندارم كه همگان در ايران هايدي را به خوبي مي شناسند،زيرا اين اثر تاكنون بيست بار به زبان فارسي ترجمه و منتشر شده است . با اين همه شايد به ندرت كسي باشد كه نام نويسنده ي اين اثر جهاني را به ياد آورد: يوهانااشپيري نويسنده ي اين اثر اهل كشور سوئيس است . البته بديهي است كه اشپيري تنها نويسنده ي سوئيسي نيست كه در ايران آثاري از او به فارسي ترجمه شده است .

مهم ترين نويسنده ي سوئيسي كه در ايران بيش از چهل و چهار سال پيش نخستين اثرش به فارسي ترجمه شد، فريدريش دورنمات (1921 ـ 1990) است .دورنمات را براي اولين بار حميد سمندريان به جامعه ي ايراني معرفي كرد.سمندريان با ترجمه ي (ازدواج آقاي مي سي سي پي ) در سال 1341 اولين گام را دراين زمينه برداشت و يك سال بعد (غروب روزهاي آخر پاييزي ) و (پنچري ) را به فارسي ترجمه كرد. همين مترجم تا امروز (بازي استريندبرگ ) (1374)، (رمولوس كبير) (1369)، (ملاقات بانوي سالخورده ) (1353) را به فارسي ترجمه كرده است .افزون بر اين ، مترجماني همانند رضاكرم رضايي با ترجمه ي (فيزيكدان ها)(1363) و دكتر عزت الله فولادوند با ترجمه ي (قول ) نيز در معرفي اين نويسنده سهم عمده اي داشته اند.

به اين ترتيب دورنمات پس از برشت ، دومين نمايشنامه نويس محبوب درايران است . گفتني است كه اولين اجراي نمايشنامه هاي دورنمات مربوط به (ملاقات بانوي سالخورده ) در سال 1351 به كارگرداني حميد سمندريان در تالارمولوي تهران است . بعدها نيز سمندريان (بازي استريندبرگ ) (1353) را در تالارفردوسي و نمايشنامه ي (پنچري ) (1355) را در دانشكده ي هنرهاي دراماتيك كارگرداني كرد. در سال هاي اخير نيز برخي از آثار دورنمات را در قالب نمايشنامه ي تلويزيوني اجرا كرده اند.

نبايد از ياد برد كه تنها نمايشنامه هاي دورنمات براي ايرانيان جذاب نبوده است . حتي دو رمان پليسي او (قاضي و جلاد) و (سوء ظن ) نيز در اين ميان به فارسي ترجمه شده است . مترجم هر دو اثر محمود حسيني زاد، مترجم و استاد زبان آلماني ، است كه در گذشته نيز آثار بسياري از برشت و ديگر نويسندگان به فارسي ترجمه كرده است . به تازگي (قاضي و جلاد) براي دومين بار تجديد چاپ و رمان (سوء ظن ) نيز منتشر شد. داستان هاي كوتاه دورنمات هم چون (تصوير سيزيف )نيز در مجموعه هاي داستان هاي آلماني ترجمه شده است . با نگاهي به فهرست اسامي مترجمان آثار دورنمات درمي يايم كه او از خوش اقبال ترين نويسندگان است ، زيرا آثارش همگي به استثناء (قول ) از زبان آلماني به فارسي ترجمه شده است و اين مورد بسيار نادر است .

دورنمات معاصر ماكس فريش است و فريش نيز در ايران از محبوب ترين نويسندگان سوئيسي است . اولين اثر فريش كه به فارسي ترجمه و اجرا شد،نمايشنامه ي (آندورا) بود كه باز هم حميد سمندريان آن را به فارسي برگرداند وكارگرداني كرد. اين نمايشنامه كه در سال 1345 اجرا و پس از يك سال دوباره اجراشد، در زمان خود موفقيت فراواني يافت . دليل اين امر نيز مشخص است ، مهم سرنوشت شخصيت اصلي اين نمايشنامه (آندري يهودي ) نبود كه اصلا يهودي نيست ، بلكه بيشتر موضوع جالب آن پيش داوري هاي انساني بود. آندورا كه تمثيلي از جهان است ، در اين اثر به نوعي واگويه ي ظهور رايش سوم و حكومت ناسيونال سوسياليست ها است .

در آثار فريش اين رابطه ي تاريخي و نگرش به گذشته بارها تكرار مي شود و ازاين ديدگاه او به نوعي دنباله روي نگرش برشت به تاريخ است . نمايشنامه ي (بيوگرافي ) كه در سال 1351 به فارسي ترجمه شد، دومين اثر ترجمه شده ي فريش است . از ديگر آثار فريش مي توان به نمايشنامه ي (آقاي بيدرمان و آتش افروزان )اشاره كرد. اين اثر كه باز هم در آن فريش به ظهور و تداوم راه فاشيسم از ديدگاهي انتقادي مي پردازد، تداوم كار فريش در قلمروي نمايشنامه نويسي است . فريش افزون بر نمايشنامه نويسي ، چند رمان بسيار با ارزش نيز نگاشته است كه از آن ميان مي توان به (انسان صنعت زده ) اشاره كرد. اين اثر را علي رجايي در سال 1350 به فارسي ترجمه كرده است . با اين حال مهم ترين اثر فريش كه همان رمان (اشتيلر)است ، هنوز به فارسي منتشر نشده است .

پتر بيكسل نيز در ايران نويسنده اي شناخته شده است . بسياري از آثار اين نويسنده به زبان فارسي ترجمه شده است . اولين اثر او كه در مجله ي (سخن ) به سال 1355 منتشر شد، داستان (ميز ميز است ) بود. عنوان اين داستان كه در آن انتقاداز روشنفكران مطرح مي شود و در نهايت شخصيت اصلي داستان اسير دربازي هاي زباني خود، زبان مردم را فراموش مي كند، هم چنين نام مجموعه اي ازداستان هاي پتر بيكسل است كه دكتر فرزين بانكي آن را از زبان آلماني به فارسي ترجمه كرده است . اين مجموعه داستان كه در سال 1375منتشر شد، تاكنون دوبارتجديد چاپ شده است . هم چنين مجموعه داستان ديگري از اين نويسنده ي معاصر سوئيسي را بهزاد كشميري پور با عنوان (آمريكا وجود ندارد) در سال 1378 به فارسي ترجمه كرده است . آخرين اثر منتشر شده از پتر بيكسل كتابي باعنوان (زمين گرد است ) و ترجمه ي حميد زرگرباشي در سال 1381 به فارسي ترجمه شد.

سفر سال گذشته ي پتر اشتام به ايران در هنگام برگزاري نمايشگاه كتاب و متن خواني او در همين خانه ي هنرمندان باعث شد كه گوشه اي از ادبيات معاصرسوئيس نيز معرفي شود.

بديهي است كه افزون بر نويسندگان ياد شده از ديگر نويسندگان مهم قرن بيستم هم چون هرمان هسه نيز مي توان نام برد. هسه متولد سوئيس نيست ، ولي دراين كشور زندگي كرده و تابعيت اين كشور را پذيرفته است . بررسي سيرترجمه هاي هرمان هسه خود نيازمند فرصتي ديگر و بيشتر است .

افزون بر اين بايد در اين جا از كورت مارتي نيز ياد كنيم . از اين نويسنده كتابي به صورت مستقل منتشر نشده است ، ولي در مجموعه هاي داستان از او سه اثر به فارسي ترجمه شده كه مشهورترين آن ها همان (واپسين آرزو) و شعر (قلب خارپشت ) است .

به رغم ترجمه هاي انجام شده به نظر مي رسد كه سهم نويسندگان آلماني زبان سوئيس در ترجمه هاي انجام شده كم تر از حد انتظار است . بديهي است تشكيل چنين جلساتي و آشنايي هر چه بيشتر مترجمان با نويسندگان سوئيسي زمينه هاي ترجمه و آشنايي هر چه بيشتر با ادبيات آن كشور را فراهم خواهد آورد.

سخنران بعدي خانم روت شوايكرت بود كه مهشيد ميرمعزي همزمان متن صحبتهايش را ترجمه مي كرد:

بررسي ادبيات معاصر سوئيس                   روت شوايكرت ترجمه مهشيد ميرمعزي

حضار محترم ،

ابتدا از اينكه به ايران دعوت شدم تا در مورد ادبيات معاصر سوئيس صحبت كنم ، صميمانه تشكر مي كنم . ميل دارم طي يك نگاه اجمالي ، به ادبيات آلماني زبان وپنج نويسنده ي بسيار متفاوت بپردازم . يكي از آنها پتر بيكسل است كه شنيده ام درايران با او آشنايي دارند. در حالي كه ديگران ناشناس هستند و تا جايي كه مي دانم ،اثري از هيچ يك ترجمه نشده است . اين افراد را به ترتيب و براساس تولدشان نام مي برم : پتر بيكسل ، روبرت والزر، كريستينا ويراگ ، ماتياس چوكه و فريدريكه كرتسن .

سخنان خود را با تنها نويسنده ي از دنيا رفته در اين جمع ، آغاز مي كنم . روبرت والزر. ابتدا يك نقل قول بسيار كوتاه كه در عين حال بخش مورد علاقه من در كتاب اوست : اديت او را دوست دارد. هيوون بعدها بيشتر. چرا روبرت والزر؟ اين نويسنده تقريباٌ  از بيست سال پيش در تمام مناطق آلماني زبان از شهرتي تقريباٌ  بي نظير وباور نكردني بين خوانندگان و همچنين در ادبيات برخوردار است و پاياني براي آن متصور نيست . اين موضوع گاهي حالت عجيب و مسخره اي به خود مي گيرد. براي مثال در دسامبر سال گذشته يك همايش درباره ي والزر برگزار شد كه بودجه ي آن بيش از مجموع درآمد روبرت والزر به عنوان نويسنده بود.

هنگامي كه روبرت والزر در دسامبر 1956 در سن 78 سالگي از دنيا رفت ،هيچ كس گمان نمي كرد كه اين نويسنده زماني يكي از مشهورترين و مهم ترين نويسندگان قرن بيستم شود. او بيست سال آخر عمر خود را در يك آسايشگاه رواني به سر برد و از بيماران آرام و منزوي آنجا به شمار مي رفت . ديگر ننوشت وكسي هم كتاب هايش را نمي خواند. البته در جواني و پس از نوشتن رمان هاي اول خود (خواهران تانر)، (ياكوب فون گونتر) و (دستيار) مورد تحسين منتقدان وهمكارانش قرار گرفت ـ براي مثال فرانس كافكا هم از طرفداران او بود ـ اما بعدها وپس از بازگشت به سوئيس در سال 1913، زندگي خود را در انزوا سپري مي كرد.بيش از هر چيز، قطعات نثر كوتاه براي روزنامه ها مي نوشت كه خود، آنها را« نثرهاي كوتاه »  يا « مقالات »  مي خواند. در اين مقالات ، واقعاٌ  در مورد تمام موضوعات ممكن قلم مي زد. از شاعران گرفته تا جنگل و سفر با بالن ، اما در واقع چندان هم مهم نيست كه والزر در مورد چه مي نويسد. جملات او دائم خود را به هوا مي اندازند و موهاي هم را مي گيرند و از باتلاق بيرون مي آورند. در موردشيوه ي خاص و غيرقابل تقليد نگارش او بسيار صحبت شده است ; شايد بتوان اين موضوع را با كمك يك فعل ، بيشتر توضيح داد. فعل (والزرن ) كه شايد در فرهنگ لغات پيدا نشود، اما بسيار مورد استفاده قرار مي گيرد. اما معناي فعل (والزرن )چيست ؟ (والزرن ) يعني با ملاحت و شجاعت شروع به وراجي كردن ، ضمن اينكه ترس و وحشت ، انگيزه و دليل وراجي است . اورس ويدمر، نويسنده ي سوئيسي ،به جا چنين گفته است كه : تمام نويسندگان در جاده اي نشسته اند كه به پرتگاه منتهي مي شود. نويسندگان بزرگي چون توماس مان ، كه همه چيز را تحت كنترل دارند،دورترين فاصله را با پرتگاه دارند. فرانس كافكا كه ترس در آثارش حضوري فراگير دارد، در فاصله كمي با پرتگاه نشسته است ، اما روبرت والزر در پرتگاه است و با لجاجت و سرسختي ، چشم به سمت ديگر، به زيبايي و خوبي و عشق محض دارد. به عبارت ديگر: والزر اين اجازه را به خود مي دهد كه چيزها را بر زبان نياورد.اما ادبيات او در نداشتن هيچ هدفي و منظوري ، كاملا از حوزه مفيد بودن خارج مي شود. البته نمي توان هدفي را هم به آن تحميل كرد. اين ادبيات به طرز منحصر به فردي در مقابل هر گونه تسخير ايدئولوژيكي مقاومت مي كند. تغيير الگوها، دليل وتوجيه محبوبيت زياد والزر حتي بين نويسندگان است و تقريباٌ كسي نيست كه از اوخوشش نيايد. اين موضوع را از اوايل دهه ي نود ميلادي ـ و نه فقط در سوئيس ـمي بينيم و مي توان آن را چه در امر توليد و يا مصرف ، به طور خلاصه « سياست زدايي در ادبيات »  خواند. نمي دانم كه اتفاقي است يا نه كه فريدريش دورنمات كه نمايش نامه هاي شريرانه ي او از جمله (ديدار بانوي سالخورده )شهرتي جهاني يافت و ماكس فريش كه نام او نماد نويسندگان سياسي شد، هر دو درهمين زمان از دنيا رفتند. دورنمات اواخر 1990 و فريش چند ماه بعد از او.

پرداختن به اصطلاح « سياست زدايي »  كه آن را در علامت نقل قول قرار مي دهم ،به تنهايي موضوعي براي يك بحث طولاني است .

حال ميل دارم كه ديگر نويسندگان را هم به اختصار و نه مفصل معرفي كنم ، زيرااين كار در چنين برنامه اي امكان پذير نيست . اما انگيزه اي خواهد بود براي مترجمين و ناشراني كه در جمع حضور دارند تا در اين مورد مطالعاتي انجام دهندكه شايد به ترجمه و انتشار بينجامد. موضوع نامبرده در بالا هم در سطوح مختلف همواره مطرح خواهد شد.

پتر بيكسل ، متولد 1935 است . او هم از طرفداران و خوانندگان والزر به شمارمي آيد و يكي از برجسته ترين نويسندگان آلماني زبان معاصر سوئيس است . او ازحدود چهل سال پيش ، با آثار ادبي خود كه بيشتر به صورت داستان كوتاه و رمان هستند و همچنين مقالات و قطعات متعدد در روزنامه ها، حضوري دائمي درادبيات دارد. اين كار دلايل بسيار دارد. اول ، براي اينكه او مدتي سخنراني هاي يكي از اعضاي محبوب دولت را مي نوشت . دوم ، چون سال هاست كه مقالاتي براي يك نشريه مي نويسد. سوم اينكه او زماني در مورد سوئيس نوشت كه اين كار به اصطلاح مد بود و مردم هم علاقمند بودند ببينند كه نويسندگان چه چيز براي گفتن به آنها دارند. و بالاخره دليل چهارم اين است كه او طوري براي كودكان مي نويسدكه بزرگ ترها هم به آن علاقه ي بسيار نشان مي دهند و بر عكس . اما بيش از هر چيزاو ذاتٹ يك نويسنده است . داستان هاي او جايي آغاز مي شوند كه داستان سرايي آغازمي شود. به عبارتي كشف مجدد اين نياز اوليه ي انسان : چه مي شد اگر؟ يكي ازداستان هايش در مورد مخترعي است كه فقط چيزهايي كشف مي كند كه قبلا كشف شده اند. اين تعريف او از نويسندگي است . يعني چيزهايي را كشف مي كند كه وجود دارند، اما با كشف آنها، مجدداٌ  آنها را خلق مي كند. اين موضوع آثار بيكسل راجهاني مي كند.

پيش تر در اين مورد صحبت كردم كه والزر به خود اجازه مي دهد كه چيزها را برزبان نياورد. آزادي هاي نويسندگان هنگام نوشتن با هم تفاوت دارد. بعضي ازداستان و موضوع خود خلاصي ندارند. شايد حتي والزر هم چنان كه به نظرمي رسد، آزاد نبود و در نهايت تنها پناهگاهي كه از دست خود يافت ، بيماري بود.

كريستينا ويراگ ، متولد 1953 در مجارستان است و اواسط دهه ي شصت ميلادي به دلايل سياسي با والدين خود به سوئيس آمد. مدتي است كه در رم (ايتاليا)و به عبارتي در يك (تبعيد) داوطلبانه زندگي مي كند. بنابراين زندگي بين زبان ها وجهان هاي مختلف و احساس وحشتناك تعلق ، موضوع اصلي كارهاي او را تشكيل مي دهد; شخصيت هاي اصلي او هيچ كجا خانه شان نيست و در همه جا غريبه هستند. بله ، حق زندگي آنها زير سؤال رفته است . در عين حال ويراگ ، بازيركانه ترين ابزار كار مي كند. در جديدترين رمان او (در آوريل ) يك دختر نه ساله ي مجار كه با پدر خود در يكي از شهرهاي كوچك سوئيس زندگي مي كند،زير نظر خانم هاي همسايه قرار دارد كه ظاهرٹ نگران او هستند. در عين حال نه فقطتنهايي در حال افزايش دخترك مشخص مي شود، بلكه تهديدي كه متفاوت بودن آن پدر و دختر براي زنان خانه دار سوئيسي زياده از حد دقيق و دچار كسالت شده در بردارد، تشريح مي گردد. ويراگ در اثر خود كه شامل چندين رمان مي شود،نگاهي دقيق و روشنگرانه به سرزمين ما و ساكنين آن مي اندازد. اين همان نگاهي است كه فقط مي توان از بيرون داشت . اينكه كريستينا ويراگ ، بيشتر وقت خود راصرف ترجمه ي آثار نويسندگان بزرگ مجار از جمله ساندور ماراي يا ايمره كرتش كه برنده ي جايزه ي ادبي نوبل است ، مي كند، موجب مهارت زباني شده است كه درآثارش انعكاس مي يابد.

ماتياس چوكه ، متولد 1954 در برن است و تقريبٹ از سي سال پيش در برلين زندگي مي كند. وي نمايشنامه و فيلمنامه و اساسٹ قطعات غم انگيز مي نويسد كه شايد رمان خواندن آن غلط باشد. زيرا شخصيت هاي او به سختي داراي هويت هستند و داستاني ندارند كه حتمٹ بايد تعريف شود و البته در پي آن هم نيستند; آنهابا/ در شكل هاي مختلف و ممكن ، زندگي مي كنند. يكي از كتاب هاي او (نيك بختي رها) نام دارد. با جمله اي كه در تحسين اين كتاب گفته شده است ، موافق هستم : (اين كتاب راكتي است كه جملات نااستوار و زيبا از آن شليك مي شوند.) قهرمانان شوكه ، مردان و زناني هستند كه متوجه مي شوند، زندگي براي نيازهاي آنها زيادي بزرگ است كه آنها روياي احساسات بزرگ را مي بينند، اما نمي توانند آنها را تجربه كنند كه شايد وقت ، هوش و آزادي بيش از حدي دارند.

فريدريكه كرتسن . ما با كمك اندام هاي حسي خود، مي شنويم ، حس مي كنيم ،مي چشيم ، مي بوييم و مي بينيم . اما براي گذر زمان ، هيچ عضوي نداريم . مي گويندادبيات سعي دارد كه اتفاقات واقعي را تشريح كند يا از نو بسازد تا خواننده باخواندن آنها بتواند روند داستان را حس كند. طوري كه گويي نمي توانسته به هيچ شكل ديگري رخ دهد. البته اين موضوع همواره يك اشتباه است . فريدريكه كرتسن متولد 1956 در آلمان است و از بيست سال پيش در سوئيس زندگي مي كند. به اين ترتيب او در جهت عكس اين مسير رفته است ; معمولا نويسندگان سوئيسي حتي اگر شده براي مدت كوتاهي به آلمان مي روند. براي مثال روبرت والزر و ماتياس چوكه . اين كار ظاهرٹ نوعي گردش بي اهميت زندگي است . اينكه كرتسن حوزه ي آلماني زبان را ترك نكرده است ، موجب مي شود كه در كار نوشتن خود بسيارثمربخش باشد. او به مرزها علاقه دارد. مرزهاي ادراك و همچنين نگريستن ازسوئيس به آلمان ، به تاريخ آلمان ، به خاطرات كه وقتي تصويرهاي كودكي هميشه باتصاوير كنوني يكسان نباشد، طور ديگري عمل مي كنند. كرتسن در رمان هاي (سرخپوستان )، (تمريناتي براي يك شورش ) و (آلبوم سفيد) خود، كوششي براي بازسازي يا تغيير تاريخ نمي كند، بلكه سعي در منعكس كردن ساختار حافظه وتطبيق امروز و ديروز دارد كه اكثرٹ تميز دادن هر يك را از ديگري غيرممكن مي سازد. به اين ترتيب آرشيوي به وجود مي آيد كه در آن چيزهايي يافت مي شودكه هرگز در پي آنها نبوده ايم ; تحقيق و پژوهشي كه تنها از طريق ادبيات به وجودمي آيد.

از توجه شما ممنونم .

پس از خانم شوايكرت ، مارتين زينك درباره ادبيات تبعيد در سويس سخنراني كه دكتر سعيد فيروزآبادي همزمان به فارسي ترجمه مي كردند.

ادبيات تبعيد در سوئيس             مارتين زينك ترجمه سعيد فيروزآبادي

حاضران محترم

خوشحالم كه به من نيز فرصت داده شد تا در جمع شما شركت كنم . از دعوت مهربانانه ي شما هم سپاسگزارم و مي خواهم چند كلمه اي درباره ي ادبيات تبعيد درسوئيس صحبت بگويم .

در ابتدا مي خواهم به چند واقعيت اشاره كنم كه بسيار مهم است . سوئيس كشوري كوچك است . ايران در مقايسه با سوئيس 40 برابر بزرگ تر است . سوئيس حدود هفت و نيم ميليون نفر جمعيت دارد و ايران شصت ميليون نفر بيش تر.

از ويژگي هاي كشور سوئيس آن است كه در اين كشور چهار زبان رسمي ، يعني آلماني ، فرانسوي ، ايتاليايي و رومانش وجود دارد و سه زبان از اين چهار زبان ، زبان كشورهاي همجوار با سوئيس ، يعني فرانسه ، آلمان ، ايتاليا، اتريش و ليختن اشتاين است . رومانش زباني نادر است كه در هيچ كشور ديگري جز سوئيس مردم به آن زبان سخن نمي گويند.

اين نكته را به اين دليل توضيح دادم كه در سوئيس همراه با اين زبان هاي گوناگون فرهنگ هاي مختلفي هم در كنار هم به حيات خود ادامه مي دهند. يعني درسوئيس ادبيات مختلفي وجود دارد. بديهي است كه بنگاه هاي انتشاراتي هم درسوئيس وجود دارد كه تنها كتاب هاي آلماني زبان را منتشر مي كنند و انتشارات هاي ديگري هم هست كه فقط كتاب به زبان فرانسوي انتشار مي دهند و باز هم نمونه هاي ديگري مي توان يافت .

در يكصد سال اخير پيوسته كساني و از آن جمله نويسندگان بسياري به سوئيس مهاجرت كرده اند. اين نويسندگان به دلايل مختلفي به سوئيس آمده اند.براي مثال عده اي از آن ها در كشور خود، از جنبه ي سياسي تحت تعقيب هستند وگروهي ديگر هم اجازه ندارند كه آثار خود را در آنجا منتشر كنند. در قرن بيستم دوجنگ جهاني رخ داد و هر دو بار سوئيس از خطر جنگ در امان ماند، زيرا به هيچ يك از كشورهاي درگير جنگ نپيوست و بي طرف باقي ماند. در سال هاي جنگ نويسندگان بسياري به سوئيس گريختند البته همه در سوئيس نماندند. گروهي مي خواستند اروپا را ترك كنند و در سوئيس امكانات ادامه ي سفر خود را تدارك مي ديدند. مقصد اين سفرها اغلب آمريكا يا شوروي سابق بود. گروهي هم موفق شدند كه در سوئيس بمانند و براي بعضي ها هم اقامت در سوئيس كاري دشوار يااصلا ناممكن بود.

بنابراين دلايل مختلفي براي سفر نويسندگان به سوئيس وجود داشت . در هرحال هر كس كه دست به قلم مي برد اغلب زندگي پرمخاطره اي دارد و بسياري هم در سوئيس به دنبال آرامش براي نگارش آثار خود مي گردند.

از بين نويسندگاني كه به سوئيس گريخته اند، براي مثال چند نفري اهل روسيه بودند. مشهورترين فرد از اين گروه داستايفسكي است كه در مكان هاي مختلفي زندگي كرده و آثاري نگاشته است . گروه ديگر بيشتر نويسندگان آلماني بوده اند،زيرا در آلمان آثار آنان سانسور مي شده است و مسحور مردم سالاري حاكم برسوئيس بودند. نبايد از ياد برد كه در گذشته هاي نه چندان دور قدرت در تمام اروپادر دست حكومت هاي سلطنتي بود، در حالي كه در سوئيس حكومت به گونه ي ديگري بود. در ميانه هاي قرن نوزدهم به همين دليل در سوئيس چندين نويسنده ي آلماني و استاد دانشگاه زندگي و كار مي كردند. در آن دوره اصلا نمي شددانشگاه هاي سوئيس را بدون استادان آلماني در نظر آورد.

حين جنگ جهاني اول ، يعني بين سال هاي 1914 تا 1918 سوئيس سرپناهي امن براي نويسندگان بسياري بود. از بين نويسندگان آلماني به خصوص مي توانيم به ارنست بلوخ و والتر بنيامين اشاره كنيم . در سال هاي جنگ گروهي از مهاجران گريخته از جنگ ، در زوريخ جرياني ادبي به نام دادا را پديد آوردند كه با طنزي زباني ، گونه اي خاص از طنز را مطرح كردند. در اين گروه نويسندگان فرانسوي ،آلماني ، رومانيايي شركت داشتند. هوگو بال ، تريستان تسارا، والتر زرنر، ژان آرپ وديگران . در زوريخ اين گروه حتي نشريه اي ادبي را هم منتشر كرد. در واقع دادائيسم نخستين جريان ادبي در اروپا است كه در نشريه هاي ادبي مطرح شد.

در سال 1933 كه آدلف هيتلر در آلمان به قدرت مي رسد، دستور مي دهد كه عده اي از نويسندگان را دستگير كنند، انتشار آثار آنان را ممنوع سازند و كتاب هاي آنان را بسوزانند، به همين دليل بسياري از نويسندگان آلماني به سوئيس مي گريزند. سه نام مشهور در بين اين عده وجود دارد: توماس مان ، برتولت برشت و آنا زگرس . انتشار آثار آنان در آلمان ممنوع مي شود و اموال آنها را نيز توقيف مي كنند. آنا زگرس كه مشهورترين رمان او (صليب هفتم ) است ، سوئيس را به مقصد مكزيك ترك مي كند و تا پايان جنگ در آن جا مي ماند. برتولد برشت مدتي در سوئيس مي ماند و بعد به شمال اروپا، به دانمارك و بعدها به آمريكا مي رود.توماس مان نيز كه برنده جايزه ي نوبل است و به دليل انتشار رمان هايش (خانواده ي بودنبروك ها) و (كوه جادو) به شهرت رسيده ، چند سالي در سوئيس مي ماند. زماني كه توماس مان باخبر شد كه ديگر نمي تواند به ميهن خود بازگردد، به صورت اتفاقي در سوئيس بود. از 1933 تا 1938 مان در مكاني نزديك زوريخ زندگي مي كرد. او بسيار خوش اقبال بود، زيرا نويسنده اي مشهور و محبوب بود ومقام هاي دولتي هم با احترام زياد حضور او را در سوئيس مي پذيرفتند در سوئيس هم به كار نويسندگي خودش ادامه داد و حتي برخي از نوشته هايش را منتشر كرد.در سال 1938 توماس مان سوئيس را ترك گفت و به آمريكا سفر كرد و در آن جا تاپايان جنگ ماند. در سال 1952 دوباره به سوئيس بازگشت و تا زمان مرگش در سال 1955 در اين كشور زندگي كرد. مان را در كيلش برگ نزديك زوريخ دفن كردند وبعدها در همين مكان همسر و پنج نفر از شش فرزندش را به خاك سپردند.

زندگي برتولد برشت كمي دشوارتر بود. برشت در زماني كه به سوئيس گريخت ، نمايش نامه نويس مشهوري بود. ولي مقام هاي دولتي چندان نظرمساعدي به او نداشتند، چون كمونيست بود. بنابر اين پيوسته پليس مراقبش بود وتمام جزييات زندگي او را ثبت مي كرد، به همين دليل امروز ما دقيقٹ مي دانيم كه برشت در سوئيس چه كرده است . برشت نيز سوئيس را ترك كرد، به آمريكا رفت وپس از جنگ دوباره به سوئيس بازگشت . برشت از همين موضوع چند زباني در سوئيس استفاده كرد. او نمي توانست درسوئيس آثارش را منتشر كند، ولي با مترجمان زيادي آشنا شد و همين مترجمان آثارش را به زبان هاي ايتاليايي و فرانسوي ترجمه كردند. خيلي زودنمايش نامه هاي برشت در فرانسه و ايتاليا به روي صحنه رفت و همين نكته به شهرت او در جهان كمك زيادي كرد.

به سوئيس چند زباني تنها نويسندگان آلماني مهاجرت نكردند. براي نمونه ايگناتسيو سيلونه كه نويسنده اي بسيار مشهور است ، اهل ايتاليا بود. زندگي سيلونه از زمان به قدرت رسيدن موسوليني ديكتاتور فاشيست ايتاليا در خطر بود. او درابتداي كار سوسياليست بود (البته موسوليني هم در ابتدا همين باور را داشت ) وبعدها كمونيست شد. سيلونه در حزب كمونيست فعاليت مي كرد و پليس ايتاليا درتعقيب او بود. از سال 1930 سيلونه در سوئيس زندگي كرد و در همين جا فعاليت نويسندگي خود را آغاز كرد. به هر دو رماني كه باعث شهرت سيلونه ، يعني (Paneo vino) يا همان (نان و شراب ) كه در سال 1936 منتشر شد و (فونتامارا) اجازه ي انتشار در ايتاليا داده نشد. در اين كتاب ها سيلونه زندگي ساده دوره ي جواني درروستا را به رغم نگراني ها و تنگناهاي مالي روايت مي كند. در آن زمان اين رمان هادر سوئيس چاپ مي شد و آن ها را قاچاقي به ايتاليا مي بردند و پنهاني مي خواندند.ترجمه هاي آلماني اين آثار در زوريخ منتشر و با موفقيت زيادي مواجه شد، البته فقط در سوئيس ، زيرا خواندن كتاب هاي سيلونه در آلمان هم ممنوع بود.

حتي در بخش فرانسوي زبان سوئيس هم نويسندگان مهاجر زندگي مي كنند.از فرانسه براي مثال پير ژان ژوه ، شاعر مشهور را مي توان نام برد. زماني هم كه اتريش به آلمان پيوست ، از اتريش هم رمان نويساني مثل روبرت موزيل به سوئيس آمدند. در ژنو در همان سال ها نويسنده اي بسيار مهم زندگي مي كرد كه فكر مي كنم همه ي شما او را بشناسيد، منظورم محمدعلي جمالزاده است . جمالزاده در همان اوان جواني ايران را ترك مي كند و پس از مدتي زندگي در بيروت ، ليون ،ديژون ، و برلين در سال 1931 به ژنو مي آيد. در ژنو در اداره ي بين المللي كارسازمان ملل متحد تا سال 1958 كار مي كند. جمالزاده را پدر نثر معاصر فارسي مي دانند. من براي يافتن نشانه هاي از جمالزاده در سوئيس تلاش بسياري كرده ام ،ولي به هيچ نتيجه اي نرسيدم . در هر حال هيچ اثري درباره ي او به زبان هاي آلماني وفرانسوي وجود ندارد. جمالزاده در سال 1997 در ژنو درگذشت و من ترديد ندارم كه هنوز هم درباره ي او مطالب ناگفته اي به زبان فارسي وجود دارد. نكته ي جالب آن است كه او در آن زمان با چه كساني ارتباط داشته است . جمالزاده در ژنو و دور ازميهن خود، يعني در تبعيد، آثار بسياري را پديد آورده است . آيا اين مهاجرت ياتبعيد خود خواسته بوده است ؟ پيوسته نويسندگاني هستند كه به تصميم خود ميهن را ترك مي كنند و باز هم ارتباط خود را با زادگاه خويش حفظ مي كنند دليل اين امرتنها آن نيست كه آثار آن ها را در آن جا مي خوانند و درك مي كنند. چند نويسنده ي سوئيسي هم هستند كه به ميل خود از سوئيس رفته اند و براي مثال در پاريس ، رم يابرلين زندگي مي كنند. آن ها هر زمان كه بخواهند، مي توانند برگردند، ولي مي خواهند از سرزميني كه در آن بزرگ شده اند، دور باشند.

تا اين جا من فقط درباره ي گذشته صحبت كردم . امروز وضعيت به چه گونه است ؟ سوئيس هنوز هم سرزميني است كه نويسندگان به آن مي گريزند. ترديدي نيست كه دلايل زندگي و نويسندگي اين عده در سوئيس بسيار متفاوت است . تنهاجنگ نيست كه آن ها را به اين گوشه از دنيا كشانده است ، بلكه حتي جست و جوبراي يافتن كار يا فرار از سركوب در زادگاه خود از دلايل اين امر است . برخي حتي با پدر و مادر خود به سوئيس آمده اند. يا حتي با اين هدف كه در سوئيس زندگي بهتري از زادگاه خود داشته باشند.

ابراهيم الكني از همين گروه است . او اهل ليبي است و از سال ها پيش درروستاي كوچكي در سوئيس زندگي مي كند. ابراهيم سال ها در حوزه ي سياسي كشورش فعاليت مي كرده است و اكنون تنها نويسندگي مي كند. آثار او بسيار زياداست و موضوع اصلي آن زندگي مردم طارق است كه خود او نيز اهل همان جاست .ابراهيم هنوز هم به زبان عربي آثارش را مي نويسد و بيشتر اين آثار به زبان آلماني ترجمه شده است .

ژان افله ميلس در هايتي به دنيا آمده و بزرگ شده است . در هايتي او با همسرش كه سوئيسي است ، آشنا شده و با او به سوئيس مهاجرت كرده است . نخستين آثار اوبه زبان كرولي است و رمان (الفباي شب ) را نيز به زبان فرانسوي نوشته است . دراين رمان ميلس دشواري هايي را مطرح مي كند كه با ترك زاد گاهش با آن ها مواجه شده است .

يوسف يزيلز نويسنده اي است كه در سال 1964 در تركيه متولد شده و سال هاي جواني را همان جا گذرانده است . او كرد است و ناگزير بوده زبان تركي را هم فرابگيرد. پس از آن كه يوسف در سال 1987 به سوئيس پناهنده شد، نخستين رمان خود را به زبان تركي نگاشت . از آن زمان او به زبان آلماني مي نويسد و داستان زادگاه خود كردستان را روايت مي كند. يوسف زني سوئيسي دارد و مترجم است ومديريت انتشارات خود آرارات را بر عهده دارد. در اين انتشارات آثار كردي به زبان آلماني ترجمه و منتشر مي شود.

در سال 1966 او به هنگام سفر به تركيه به دليل انتشار تاريخ ادبيات كردي محمد اوزون دستگير شد، ولي به دليل اعتراض به موقع و گسترده سه هفته بعد او راآزاد كردند.

موضوع آثار نويسندگاني كه در كشوري ديگر سكونت مي كنند و ناگزير بايدزبان ديگري را فرا بگيرند، چيست ؟ اين عده براي جماعتي كه كاملا زندگي متفاوت و انتظارات ديگري از ادبيات دارد، چه موضوعي را روايت مي كنند؟

بسيار پيش مي آيد كه موضوع اين نوشته ها همان تجربه هاي مهاجرت و تبعيدو ترك ناخواسته ي آشنايان است . زندگي در دنيايي كه هيچ كس را نمي شناسي وديگران هم تو را نمي شناسند. يا دنيايي را روايت مي كنند كه به آن جا تعلق دارند وكسي را در آن جا مي شناسند و همه ي رخدادهاي جهان در آن جا پيش مي آيد.

در اين جا مي توانم موضوع هاي زيادي را مطرح كنم و از نويسندگان بسياري نام ببرم كه از (نسل دوم ) هستند، يعني پدر و مادر آن ها اغلب براي يافتن كار به سوئيس آمده است و بچه ها در فضاي بين دو فرهنگ رشد كرده اند. بيش تر اين عده فرصت اين را داشته اند كه بيش تر از پدر و مادرهاي خود تحصيل كنند، به همين دليل هم باسوادتر هستند و درباره ي همين زندگي بين دو فرهنگ مي نويسند.

در پايان مي خواهم از دو نويسنده ي زن ياد كنم كه در ادبيات معاصر سوئيس اهميت فراواني دارند و هر دو ناخواسته به سوئيس آمده اند، منظورم آگلايا وتراني و آگوتا كريستف است .

آگلايا وتراني سال 1962 در بخارست متولد شد و خانواده اش همگي بازيگرسيرك بودند. وتراني در كودكي با سيرك پيوسته در سفر بوده است و در پنج سالگي هم خانواده اش موفق مي شود، به غرب فرار كند. درست در همان زمان جنگ سرد ووجود دو دنياي شرق و غرب يا همان دو بلوك متخاصم و درگير، اين اتفاق مي افتد.تا شانزده سالگي اين نويسنده همراه خانواده اش با سيرك سفر مي كند و هر شب بايد نمايشي را اجرا كند. پدر و مادر در همين زمان از هم طلاق مي گيرند و مادر به دليل تصادفي كه برايش رخ مي دهد، با دخترش در زوريخ مي ماند. در زوريخ آگلاياوتراني نوشتن ياد مي گيرد، زبان آلماني مي آموزد و به مدرسه ي هنرپيشگي مي رود. متن هاي بسياري مي نويسد كه در نشريه ها به چاپ مي رسد و كتابش (چرابچه در خمير مي پزد) موفقيت فراواني را برايش به همراه مي آورد و آن را به چهارزبان ترجمه مي كنند. متن هاي او كوتاه ، اغلب گروتسك و گاهي بسيار غم انگيز وهميشه بسيار موجز و فشرده است و واگويه ي همه ي تجربه هاي ناگزير دوران كودكي و جواني اوست . بار اين خاطرات چنان سنگين بود كه اين نويسنده پنج سال قبل به زندگي خود خاتمه داد.

ولي دليل زندگي و نويسندگي آگوتا كريستف رخدادي سياسي است كه از آن حدود 51 سال مي گذرد. آگوتا كريستف سال 1935 در مجارستان به دنيا آمد، يعني در كشوري كه بعدها پس از جنگ جهاني دوم كمونيست شد. در سال 1956گروهي از مردم مجارستان عليه حكومت اين كشور كه از حمايت شوروي برخوردار بود، قيام كردند. ارتش شوروي اين قيام را سركوب كرد و انسان هاي بسياري از اين كشور فرار كردند و عده ي زيادي هم به سوئيس آمدند. در سال 1956 آگوتا كريستف با همسر و دخترش به سوئيس آمد. در كارخانه ي ساعت سازي استخدام شد و در اين بين شوهرش به تحصيل دانشگاهي خودش ادامه داد. او در سال 1961 تصميم گرفت كه زبان فرانسوي را ياد بگيرد و به همين دليل دوره ي زبان فرانسوي را گذراند، بعد بورس تحصيلي دريافت كرد. در سال 1972 شروع به نگارش آثاري همانند قطعه هاي نمايشي و نمايش نامه هاي راديويي به زبان فرانسوي كرد. پيش از اين نيز او در جواني آثاري به زبان مجاري نوشته بود. كريستف به زبان فرانسوي رماني سه بخشي را نوشته است .مشهورترين بخش اين اثر جلد اول (دفتر بزرگ ) است . رمان در سال 1986 درفرانسه منتشر شد و با موفقيت فراواني همراه بود. آثار اگوتا كريستف به بيش ازبيست زبان ترجمه شده است و شايد او موفق ترين نويسنده ي معاصر سوئيس باشد. در عين حال آثار او همه حال و هوايي تيره و تار دارد. شخصيت هاي داستان هاي او همگي از زندگي سرخورده و اغلب اندوهگين و تنها هستند. با اين همه در اين آثار فشردگي خاصي حس مي شود كه شايد به دليل زبان آن باشد. اين زبان ساده ، خشك و به دور از آرايه هاي ادبي است ، يعني بسيار مستقيم است .

اين سه رمان كه در آن ها از هيچ مكان و فصل خاصي صحبت به ميان نمي آيد،تنها خلاصه و نمادي از جهان است ، يعني شهري كوچك ، ميداني بزرگ ، افسري غريبه ، زباني بيگانه و مرز. حزب ، كتابفروشي ، انساني خوابزده و پارك . ايستگاه راه آهن و زندان . مادري دو پسر بچه ي نه ساله را كه دو قلو هستند، به روستا مي آورد تادر جنگ كشته نشوند. آن ها در آخرين خانه پيش از مرز در خانه ي مادربزرگ مي مانند. در اتاق زير شيرواني دوقلوها با هم انشاهايي در قالب راوي اول شخص جمع مي نويسند و انشا يكديگر را تصحيح مي كنند و به دفتري بزرگ وارد مي كنند.ولي در هر حال تنها به يك قاعده پايبند هستند: (انشا بايد واقعي باشد. ما بايد آنچه را كه هست ، شنيده ها و كارهاي خودمان را بنويسيم .)

دوقلوها به يكديگر قوت قلب مي دهند و به اين ترتيب در برابر همه چيز مقاوم مي شوند، يعني در برابر سرما، گرسنگي و درد، در برابر سخنان دردناك و حتي دربرابر سخنان مهربانانه . دوقلوها همه چيز را مي دانند، ولي به نظر مي رسد كه وقايع به آن ها ارتباطي ندارد. زندگي آن ها هم مثل شيوه ي نگارش آن هاست ، يعني درست مثل نگارش صورتجلسه .

اگوتا كريستف داستان هايي را روايت مي كند كه به واقع نمي توان آن ها را بازگوكرد و پس از خواندن كتاب هايش ، خواننده حس مي كند نويسندگي وسيله اي براي نجات زندگي و تحمل آن است . نويسندگي در اين مورد خاص نوعي هيجان است .)

در بخش پاياني شب ادبيات سويس فيلمي درباره (آگوتا كريستف ) به نمايش در آمد. اين فيلم با كارگرداني اريك برگ كراوت همسر روت شوايكرت ساخته شده است . بخش اول فيلم مربوط به سال 1996 و ماجراي بازگشت كريستف به زادگاه خود مجارستان است . و بخش دوم گفتگويي است با وي در سال 2005 كه در آن كريستف درباره زندگي و نگارش آثار ادبي سخن مي گويد.

پس از نمايش فيلم دو نويسنده سويسي به سئوالات شركت كنندگان پاسخ دادند.