گزارش شب دکتر داریوش شایگان/ آیدین پورخامنه
عکس ها از: ژاله ستار، مریم اسلوبی و متین خاکپور
سیصد و چهل و یکمین شب بخارا شنبه هشتم اردیبهشتماه 1397 به منظور تجلیل از مقام فلسفی و ادبی زندهیاد دکتر داریوش شایگان توسط مجله بخارا و مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی در سالن رایزن مرکز دایرهاالمعارف بزرگ اسلامی برگزار شد.
حضور خیل عظیم دوستداران دکتر داریوش شایگان و اندیشه هایش در این شب چنان بود که نه تنها تالار اصلی پر شد ، سرسرا و دو سالن دیگر مملو از جمعیتی بود که از طریق تلویزیون مداربسته سخنرانی ها را دنبال می کردند. و این حضور دکتر غلامحسین دینانی را بر آن داشت تا در آغاز سخنرانی خود بگوید:«من در این عمر دراز مجلسی چنین از نظر کیفیت کمتر دیدم. کیفیت این مجلس خیلی بالا است. درود به روان پاک شایگان که این مجلس عظمت روان او را نشان میدهد.»
علی دهباشی، مدیر مجله بخارا در ابتدای این مراسم گفت:
«ناباورانه به این ایامی که میگذرد نگاه میکنیم و از استاد ارجمند سید کاظم موسوی بجنوردی، ریاست مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی دعوت میکنم.»
سید کاظم موسوی بجنوردی با سپاسگزاری از دوستانی که دعوت ما و مجله فرهنگی-هنری بخارا را پذیرفتند، از سالها همکاری دکتر داریوش شایگان با مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی سخن گفت.
سپس بخشهایی از فیلم مستندی درباره دکتر داریوش شایگان به کارگردانی حسن خادمی به نمایش درآمد.
دکتر سید مصطفی محقق داماد، سخنران بعدی این جلسه بود که به توصیف فضایل اخلاقی دکتر داریوش شایگان پرداخت.
در ادامه، دکتر فتح الله مجتبایی درباره خدمات علم و پژوهشی دکتر داریوش شایگان سخنانی ایراد کرد.
در ادامه جلسه، علی دهباشی به قرائت بخشی از نوشته دکتر داریوش شایگان درباره مرگ پرداخت:
«تجربههای گوناگونی در این زندگی داشتهام، با علما حشرو نشر داشتم. به این نتیجه رسیدم که شاید حقیقتی در بسیاری ریاضتها نهفته است. هرچه جلوتر میروید خیابان پشت سر طولانیتر میشود و خیابان روبهرو کوتاهتر. تا جایی که فقط یک افق وجود دارد. خیابان به انتها میرسد و فقط پشت یک راه پردور و دراز است. من هم به جایی رسیدم که دیگر خیابانی نیست. پشت سرم راه طویلی است. آرزوی بازگشت به جوانی ندارم. نمیخواهم جوان شوم. در این سن برایم افقها بازاند اما در جوانی اصلاً افقی گشوده نیست. در گردابی به سر میبری که نمیدانی چه میشود. به کجا خواهی رسید. به محض اینکه به سن ما برسید گویی سناریو را یکبار خواندهاید و میدانید که آخرش چیست. تکرار دوباره صحنهها حوصله میخواهد که جوانی برگردد. درس بخوانم. آن ترسها و دلهرهها باز تکرار شود برایم هولناک است. در سنین 55 تا 60 سالگی اضطرابها میروند چرا باید دوباره برگردد. من هر روز صبح که بیدار میشوم، فکر میکنم چرا زندهام. فکر میکنم این معجزه است. مرگ ایوان ایلیچ نشان میدهد زندگی و مرگ اگر با هم تناسب داشته باشند آنقدر مرگ راحتتر میشود.
من فکر میکنم زندگی من پر و راحت بوده است و دیگر از زندگی طلب ندارم و هرچه از آن میخواستم را گرفتهام. میدانم که خیلیها از زندگی و دنیا طلبکارند از آن کینه دارند و دلخورند. این بیماری در روشنفکران زیاد است من به آن مبتلا نیستم. معنی ندارد که در بستر بیماری بیافتم و زجر بکشم. سالها قبل سهراب سپهری را در بیمارستانی در لندن دیدم. بدحال بود و مشخص بود که خیلی زود خواهد رفت ولی خود گمان نمیکرد که میرود. برای من خیلی عجیب بود که مرگ را پس میزد. بیماریاش جدی بود اما مرگ را نمیپذیرفت. حالا آنسوی ساحل رسیدهام و شاید تنها آرزوی من که شخصی هم نیست این است که وضعیت مملکتم بهتر شود. ایران را دوست دارم و فکر میکنم مردم ما سزاوار تغییر شرایطاند. کتابی میخواندم که نویسندهاش تصویری از مرگ داده بود. نوشته بود که برای یک جوان زندگی مانند بیابانی طولانی و پر از درخت در روبهروست و هرچه جلوتر میروید، خیابان پشت سر طولانیتر میشود. و خیابان روبهرو کوتاهتر. به جایی میرسید که فقط یک افق وجود دارد، خیابان به انتها میرسد و پشت سرش راه دور و دراز است. من هم حالا به همانجا رسیدهام. روبهرویم دیگر راهی نیست. شما در سی سالگی هنوز باید زندگیتان را بسازید، هنوز اول راه هستید و روبهرویتان خیابان ادامه دارد اما در هشتاد و چند سالگی چطور؟ شانزده سال پیش در همین اتاق کناری تجربه شخصی برایم به وجود آمد. سینهام درد گرفت، یک لحظه فکر کردم که دارم سکته میکنم اما اصلاً نترسیدم، با آرامش به پسرعمویم تلفن کردم و گفتم دارم سکته میکنم و مرا به بیمارستان ببر. نمیدانم چرا اما کاملاً سر حال بودم. با خود میگفتم شاید مرگ آمده و قرار است راحت شوم.»

سخنران بعدی این جلسه، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی بود که به ذکر خاطراتی از سالها دوستی با دکتر شایگان پرداخت.
علی دهباشی در ادامه قسمت دیگری از سخنان دکتر شایگان را خواند:
«هنگام بازدید از شهرهای پر آوازه سمرقند و بخارا و پنجکنت دریافتم که جهان ایرانی چقدر از مرزهای امروزینش وسیعتر بوده است. اگر در روسیه نوعی فضای کودکیام را که از خاطرم زدوده بودم، باز مییافتم، در آسیای مرکزی بخشی از ایران باستان و قدیم را کشف کردم. ایرانی که در حد معینی از توسعه باقیمانده بود و در نتیجه بسیار جذاب و به نحوی اصیلتر بود. سفر به افغانستان صاعقهای واقعی بود. استقبال ویژهای که افغانستانیها از ما به عمل آوردند، چنانچه گویی پسرعموهایشان را میبینند، همه چیز در آنجا برایم آشنا و در عین حال سخت عجیب و شریف مینمود. به خودم گفتم اگر روزی قرار باشد ایران را ترک کنم، به اینجا میآیم و تا آخر عمر به سرخواهم برد. دریغا که این دوران پیش از اشغال شوروی بود. این سفر برای من نوعی سفر تشرف بود زیرا به نوعی غواصی در جغرافیا روحم میماند. پس از این سفر درکم از جهان روحانی به نحو محسوس تغییر یافت. وقتی از جهان امروزی سخن میگویم، منظورم مرزهای امروزی نیست بلکه از ماوراالنهر، آسیای مرکزی، افغانستان و حتی بخشی از شبهقاره هند سخن میگویم. در هندوستان توانستم جنبههای جهان ایرانی را از نظر معماری و هم از حیث زبان کشف کنم. به علاوه پذیرایی گرم و پر از محبت هندیها نشان میداد که زبان فارسی و جهانبینی ایرانی تا چه حد بخش فرهنگی این کشور را تشکیل میدهد.»

سخنران بعدی این جلسه دکتر نصرالله پورجوادی بود که با اشاره به کلیپی که از آثار دکتر شایگان ساخته شده بود، به شرح ویژگیهای اخلاقی دکتر شایگان پرداخت.
سپس علی دهباشی در بخش دیگری از سخنان دکتر شایگان را قرائت کرد:
«من نه از جوهر یک درونگر سیاسی برخوردار بودم نه شکیبایی و صبر مردان سیاسی با عقاید ثابت، کامل و مشخص را دارم. همواره از مرزها فرا رفتهام. هرگز نتوانستهام خود را به سلول تنگ یک خانواده سیاسی محدود کنم. من دوستانم را از روی خصایل انسانیشان برگزیدهام، شکافهای سیاسی نه تنها بعد از انقلاب ایران برایم اهمیت یافتند. در اینکه به دموکراسی معتقدم جای تعجب نیست اما من از این جهت به دموکراسی معتقدم که راه و چارهای جز آن ندارم. به علاوه آدم اصولاً تعدداندیشی هستم. عقاید گوناگونی را دوست دارم. حزب واحد برایم مانند روح سیاسی واحدی است که هر قدر متعالی و والا باشد مرا از ترس به لرزه میآورد. من نسبت به هر گرایش فروکاهنده و آسانساز نوعی بیزاری طبیعی دارم.»

سخنران بعدی دکتر ژاله آموزگار بود که به بررسی زندگی دکتر داریوش شایگان از ابعاد مختلف پرداخت.
سپس علی دهباشی بخش دیگری از سخنان دکتر شایگان را خواند:
«من فکر میکنم که فرهنگها با هم تفاوت دارند و چه بهتر روابطی که بر شیوههای معرفتی حکمفرما هستند متنوع اند و از زیر ساختهای متافیزیکی برخوردارند. از این منظومه تا آن منظومه نگاه عوض میشود. ادراکهایی که از فضا، علیت وجود دارند بر حسب جهانهای مختلف متفاوت اند، از این روست که با شکاف تمدنها روبه رو هستیم. با این همه ارزشهای عام و جهان شمول وجود دارند که زاده فرهنگ غربی و مدرن اند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت. مانند حقوق بشر، حق شرکت در حکومت پارلمانی، آزادیهای مدنی و سیاسی . همه این عقاید از تحولی بر آمده اند که در غرب رخ داده است. در روزگار ما این موارد از عوامل مدرنیته اند. ما به هر فرهنگی که متعلق باشیم نمیتوانیم نسبت به دستاوردی که به میراث بشریت بدل گشته بی اعتنا بمانیم. واقعیت حق رای دادن و پایان دادن به جکومت استبدادی خودکامه. دست گرفتن سرنوشت خویش. حق فسخ ناپذیر هر انسان روی زمین با هر ملیتی و از هر کشوری است. حقوق بشر چینی یا هندو وجود ندارد . فقط حقوق بشر همین و بس. علم بورژوایی همانطو رکه کمونیستها در گذشته از آن میگفتند وجود ندارد، هرچه هست تنها و تنها علم است. در عوض آنچه با نقشه برداری جدید از معرفشناسی جهان آمیخته شود، زبان اساطیری شاعرانه روح است که در زمانه ما به غیبت کبری دچار آمده است. که گرچه دستاورد بشریت در عصری دیگر بوده است، در نقشه وجودی هستی، اکنونیتی بی زمان دارد. »
سخنران بعدی این جلسه استاد کامران فانی بود که سوگ نامه کوتاهی را که برای دکتر شایگان نوشته بود قرائت کرد.:
علی دهباشی در ادامه بخش دیگری از سخنان دکتر شایگان را خواند:
«من از نظر روانشناختی شرقی ام. هیچ کاریش هم نمیتوانند بکنند. روابط مبالغه آمیزم با دیگران. احساساتی بودنم. سلسله مراتب اولویتهایم. همه بر این امر شهادت میدهند. در نظام سلسله مراتبی اولویتهای حتمی وجود دارند که به نظام عاطفی مربوط اند. نوعی نظام که کهنه به نظر میرسد. ادبی که اگرنگویم بیجا، احتمالا از رسم افتاده است. نوعی فاصلهگیری دربرابر تب وتاب جهان. تو گویی که این همه جز لعبتبازی که حذف میشود نیست. از این نظر من شرقیام تمام ظرب آهنگ روحیاتم به طرز مقاومت ناپذیر از آن طبعیت میکند اما از نظر کار و تفکر تفاوت دارم. شیوه برخوردم با مسائل فاصله ای که از چیزها میگیرم. شیوه خونسردنه ای که میکوشم در قبال مسائل پیش گیرم. مسائلی که تا حدی بیرون خود قرار میدهم. به نظرم میرسد که همه و همه نشانههایی هستند که با ذهنگرایی شرقی که نمیتواند به مسائلش عینیت دهد، آشتی ناپذی راند. تصور میکنم به این دوپارگی شخصیت وقوف دارم، و ان را رام و نرم کرده ام یا دست کم چنین گمان میکنم که عده زیادی باشند که چنین وضعیتی داشته باشند. شاید بعضی کمتر از دیگران به آن دچاراند. نمیدانم.»
سپس آیدین آغداشلو به شرح ویژگیهای دکتر داریوش شایگان و تاثیرپذیری خود از ایشان پرداخت.
بعد از سخنرانی آیدین آغداشلو، علی دهباشی قسمت دیگری از سخنان دکتر شایگان را خواند:
«من همواره فردی غیرسیاسی بوده ام، مگر در دوران انقلاب که یک ماه سیاسی شدم. به این معنا که همواره فکر میکنم سیاست امری است که به شکیبایی نیاز دارد. باید در عین حال شوراننده و هم حسابگر بود. سیاست اخلاقیات خود و منطق خاص خود را دارد که من لزوما به آنها باور ندارم. به علاوه باید قدرتخواه بود من هرگز خواستار قدرت نبوده ام، هرچند که از امتیازات آن نسیب برده ام. من آدم ساده و یکسونگری نیستم، اگر از قدرت انتقاد میکنم به محدودیت ناشی از قدرت نیز نظر دارم. مثل رمونارون از خودم میپرسم اگر به جای فلان یا بهمان سیاستمدار بودم چه میکردم. به علاوه نزد سیاستمداران چیز عجیبی وجود دارد که مرا هم متعجب و هم متاثر میکند. غالب آنان آدمهای درسخوانده و باهوشی هستند و از زیر بته نیامده اند. سخنوران حرفهای اند که باید به کار گرفتن قالبهای متحجر موجود مردم را متقاعد سازند و بیوقفه به پیروانشان موعظه کنند و عجیب که از این کار خسته نمیشوند. مگر میشود در طول روز یک سلسله حرفهای بیخون و مرده را تکرار و تکرار کرد و به نتیجه یکنواخت و زبان غالبی نرسید؟ حاشیه تفکر چنان تنگ میشود که جایی برای تخیل و خیالبافی و کشف و شهود باقی نمیگذارد. بیشک در سیاست من انسان ناتوانی هستم.
سخنران بعدی دکتر حامد فولادوند بود که شرح کوتاهی از ویژگیهای علمی و اخلاقی دکتر شایگان ارائه کرد.
سپس محمدمنصور هاشمی سخنرانی خود را درباره فعالیتهای دکتر داریوش شایگان در حوزه فلسفه ایراد کرد.
در ادامه علی دهباشی متن پیام دکتر محمدعلی موحد به شب دکتر داریوش شایگان را قرائت کرد.
در پایان جلسه، علی دهباشی متن پیام تشکر را از سوی خانواده دکتر شایگان قرائت کرد.
«ابتدا عرض سپاس و تشکر از پزشکان معالج پدرمان، آقایان دکتر مهرپور، دکتر زمانی، دکتر هدایت، قباد و میر و سپس از کارکنان و بخش متخصص بخش ICU بیمارستان فیروزآبادی آقای اسماعیلی که از هیچ کوششی دربرابر پدرمان دریغ نکردند همچنین از سید مصطفی محقق داماد که با اقامه نماز و حضور و سخنرانی عالمانه خود ما را مفتخر فرمودند. از استاد ارجمند سید کاظم موسوی بجنوردی ریاست مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی که نمیدانیم با چه واژهها و جملاتی از ایشان و همکارانشان تشکر کنیم. ما همیشه خود را مدیون ایشان و محبتهایشان میدانیم. همچنین از استادان دانشگاهها و مراکز علمی در داخل و خارج کشور و چه آنها که با حضورشان و چه به صورت تلفنی ما را د رتحمل این غم یاری دادند تشکر داریم. رکسان شایگان، محمد رحیم شایگان و ترانه شایگان»
رکسان شایگان در پایان مراسم از دهباشی تشکر کرد و گفت:
«از آقای دهباشی تشکر میکنم. اگر تمام کوششهای آقای دهباشی عزیزمان نبود، ما موفق نمیشدیم چنین مجالسی را برقرار کنیم. من از طرف خانواده ام از ایشان که در کنارمان بودند تشکر میکنم.»

سیدکاظم موسوی بجنوردی
همیشه مغتنم بودم از رهنمودهای ایشان
میدانم که حضور شما بخاطر آن بزرگی است که ما از دست دادهایم ولی آثارش جاودانه خواهد ماند. شایگان از پنجره ایران به جهان مینگرید و فکر میکرد. او انسانی بود که نگران مسائل بینالمللی بود. او نگران هویت بود. فرهنگشناس بود. از لابهلای مسائل عرفانی و اسطورهها فرهنگها را شناسایی میکرد، به همین دلیل برخورد او با مسائل با دید علمی بود و همیشه جهت فکری او برای رفع نگرانیهای بشریت بود. کاملاً با فرهنگ غرب و فرهنگ شرق آشنا بود و تلاش داشت که برای هرگونه برونگرایی و ملیگرایی مشترکات دو فرهنگ شرق و غرب را شناسایی کند و به این طریق مسأله انسانی را برجسته کند.
او روشنفکری بود که سطح روشنفکری ایران را بالا برد. او روشنفکری بینالمللی بود. امیدوارم که ما بتوانیم چنین چهرههایی را به دنیا و خودمان عرضه کنیم. شادروان داریوش شایگان سالهای سال عضو شورای علمی مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بود. ما به صورت ناپیدا بدون هرگونه جنجال، شبهایی با آقای شایگان و تعدادی از اعضای شورای عالی علمی مرکز دایرهًْالمعارف جلساتی داشتیم. من همیشه متنعم بودم از رهنمودهای ایشان و همیشه با ایشان درباره مسائل بسیار مهم فرهنگی مشورت میکردم. مرکز دایرهًْالمعارف خیلی مورد توجه ایشان بود و میگفتند که شما کار اساسی میکنید. ما در زمینههای کلی و راهبردی از مشورت آقای شایگان برخوردار بودیم و آقای شایگان و شایگانها برای ما نعمتی بودند.

من همیشه به همکارانم میگفتم که مرکز دایرهًْالمعارف بر سه پایه ایستاده است. یک پایه علمای آن است. علمای بزرگ ایران در مرکز دایرهالمعارف جمعاند. تعدادی از آنها به دیار باقی رفتهاند و ستارههایی و گوهرهایی از مجموعه قدما هنوز در مرکز هستند که یکی از آنها عزیز تازه از دست رفته ما دکتر شایگان بود. خوب است دراینجا یادی کنم از ایرج افشار، عنایتالله رضا، دکتر زرینکوب، زریاب خویی، تفضلی، گنجی و خیلی بودند اینجا که الان حضور ذهن ندارم. اینها گوهرهایی بودند که اساس پایه دایرهالمعارف را ریختند. پایه دوم کتابخانه اینجا است. بنیانگذار این کتابخانه در واقع دکتر عنایتالله مجیدی است که در این 34 سال خیلی زحمت کشید. من میدانم که او فرد شجاع و رزمندهای نیست ولی زیر توپ و تانک به لبنان میرفت و کتاب میخرید و میآورد. ما واقعاً به او مدیونیم چون اگر این کتابخانه نبود نمیتوانستیم این فعالیتها را انجام دهیم و به ثمر برسانیم. پایه سوم آثاری است که پدید آوردیم که به همت همین بزرگان ما و با پشتیبانی منابعی که جمعآوری کرده بودیم. امروز بیش از 140 مجموعه کتابخانهای به اینجا اهدا شده و شاید نزدیک به یک میلیون کتاب داشته باشیم. این کتابها مثل کتابهایی نیست که همینطور جمع شده باشد. اینها انتخاب شدهاند و منابع ما هستند. ما متکی به این منابع هستیم که میتوانیم کارهای علمی ارزندهای را عرضه کنیم.
از آقای دهباشی تشکر میکنم. خود بخارا یک دایرهًْالمعارف است. من به ایشان گفتم که امسال یک شب بخارای بخارا برای بزرگداشت مجله بخارا خواهیم داشت. سعی و کوششی که آقای دهباشی در این چند دهه کردند را باید سپاسگزاری کرد.»

سیدمصطفی محقق داماد
تواضع در برابر حق و حقانیت
«پایان شب سخن سرایی
میگفت ز سوز دل همایی
فریاد كزین رباط كهگل
جان میكنم و نمیكنم دل
مرگ آخته تیغ بر گلویم
من مست هوا و آرزویم
روزم سپری شده است و سودا
امروز دهد نوید فردا
مانده است دمی و آرزو ساز
من وعده ساز میدهم باز
آزرده تنی، فسرده جانی
بر پوست کشیده استخوانی
نه طاقت رفتن نه خفتن
نه تاب شنیدن و نه گفتن
جز وهن محال پرورم نیست
میمیرم و مرگ باورم نیست
درباره دانش استاد داریوش شایگان، اساتیدی که نام مبارکشان را دیدم، مطمئنم بیش از من آگاه هستند پس خود را فارغ میدانم که درباره مراتب علمی این مرد بزرگی سخنی بر زبان آورم و شاید نمیبینم که به تخصصهای ایشان آشنا باشم. اجازه بفرمایید که من از اخلاق و رفتار او سخن بگویم که نکته جذاب ایشان بود که مرا جذب کرده بود. ایشان اخلاق بسیار زیبایی داشتند. از مهربانی ایشان در تشییع جنازه سخن گفتم، اجازه بدهید چند کلمه از تواضع ایشان بگویم.

ایشان مرد متواضعی بودند. علمای اخلاق درباره تواضع میگویند ما سه گونه تواضع داریم، تواضع درباره که در در مقابلش استکبار و توکل است. تواضع دربرابر خدا به عبادت منجر میشود. تواضع در مقابل دیگران مثل خود اصل است. داریوش شایگان متواضع به این معنا بود یعنی دیگران را احترام میکرد و خود را بر دیگران راجح و بالاتر نمیدید. با همه اینگونه برخورد میکرد. نه اینکه از روی ریا و ظاهرسازی بلکه واقعاً برای دیگران احترام قائل بود و چنین نمیاندیشید که از دیگران برتر است و این خیلی مهم است. از آن مهمتر قسم سوم تواضع است. تواضع دربرابر حق و حقیقت. تا آنجا در سی سال آشنایی برای من احراز شده بود که بزرگوار کاملاً در مقابل حقیقت سر تعظیم فرو میآورد و در سخن با دیگران گفتگو میکند. نه میخواهد غلبه بر خصم کند، و نه جدال حتی جدال احسن نماید. بلکه گفتگو میکرد و لذا مکرر میدیدم که در گفتگوها تصدیق طرف مقابل میکرد و این است معنی تواضع در برابر حق و حقیقت. که امروز در میان ما کم دیده میشود که افرادی واجد این ویژگی باشند و احساس کنند که در مقابل حق قرار گرفتهاند. نمیدانم این اخلاق ژنتیک این خانواده بود یا بر اثر مسافرت و انسان گوناگون دیدنها که انسان برایش از آن جهت که انسان است، محترم و دارای حقوق باشد. این در جامعه ما کمیاب است.

فتح الله مجتبایی
جایشان را که خواهد گرفت؟
«کاروان شهید رفت از پیش
وآن ما رفته گیر و میاندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
دیر زیستن لطف خداست اما تلخیهایی هم دارد که آدم باید از دست دادن دوستان عزیز را ببیند. آنهایی که هزار سال عمر کردند، چه کشیدند. من در مسافرت بیرون از ایران بودم که شنیدم داریوش شایگان در اغما است و در همان سفر بودم که شنیدم ایشان درگذشت. ضربه سنگین و تلخی بود. از دست دادن عزیزان چند مصیبت دارد. عزیزی را از دست میدهید. نوبت خود نزدیک میشود که احساس تلخی است و انسان فکر میکند اینها که رفتند، جایشان را که خواهد گرفت؟ من نمیبینم که کسی بتواند جای شایگان را بگیرد. شایگان چند خاصیت بزرگ داشت. باید درباره او در دو جهت صحبت کرد. جنبه اخلاقی که جناب محقق داماد درباره آن صحبت کردند و یکی دو نکته دیگر که بیان میکنم.
غالب انسانهایی که ساحت علمی خود را گسترش دادهاند بیماری بزرگ و خانمانسوز خود بزرگ بینی دارند. خود را بزرگ میبینند و حرف کسی را قبول ندارند که تاریخ ما را سترون میکند. خاصیت دیگری که دکتر شایگان داشت این بود که اصلاً خودبزرگبین نبود و حتی فروتنی علمی داشت که انسان به تحسین وادار میشد. او به فرهنگ مغرب و مشرق زمین واقف بود و آثارش در غرب از شهرت برخوردار است.

خاصیت دیگر او دوست داشتن این آب و خاک بود. داریوش شایگان اگر در اروپا میماند، همه دانشگاههای اروپایی قدرش را بیشتر از اینجا میدانستند اما ترجیح داد به ایران بیاید و کوششهای ذهنی اش را صرف حیات فرهنگی ایران بکند که کرد و اندک بودند کسانی که چنین کردند و نمونه برجسته آن شایگان بود
توجه اساسی ایشان در تقابل و تعارض بین غرب و شرق بود چون شرق را میشناخت و در گفتگوهایی که داشتیم دیدم که در فکرش تعارضهای بین غرب و شرق است و ارتباطهایی که بین غرب و شرق وجود دارد و اینکه چقدر این ارتباطات میتواند ثمربخش باشد. مقالهای درباره فرهنگ ایران و هند در دوران هخامنشیها نوشتم و ایشان دراین باره صحبتی کرد و دیدم ایشان تا چه اندازه به دقایق این مسأله واقف است و دغدغه ذهنی نسبت به این مسأله دارد. پیشبینیهایی هم در این زمینهها میکرد که گاهی انسان ناچار به قبول آن میشد.
جنبه دیگر حیات فکری ایشان، ادبیات ایران بود، آخرین کتابی که دراین زمینه از ایشان دیدم، کتاب «پنج اقلیم حضور» بود. کتاب کوچکی از مقالاتی است که قبلاً به زبانهای دیگر چاپ شده بود و جای آن خالی بود که در ایران هم چاپ شود. خصلت شاعرانگی ایرانیان مسألهای است که شایگان در این کتاب به آن میپردازد. شاعرانگی در خصلت ایرانیان وارد شده و من این را در خارج از ایران ندیدم. در فرانسه و آلمان نمیبینید که کسی با شما صحبت کند و بیتی از شاعری را بیان کند ولی در ایران بنّا هم وقتی خشت را بالا میاندازد شعر میخواند.

کتاب «پنج اقلیم حضور» پنج مقاله است درباره خیام، فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ. خیام در فضای خاص خیامی سیر میکند. فردوسی در فضای تاریخی و اسطورهای است. مولوی فضایی عرفانی است، بعد سعدی یک فضای اخلاقی و عاشقانه است. بعد به حافظ میرسید که یک رند لاابلای است. این پنج اقلیم، پنج فضای مختلف است که یک یک این فضاها جدا شده و رشته نامرئی این پنج اقلیم را ارتباط میدهد و آن خصلت شاعرانگی ایرانی است. کار مهم و خواندنی است که من سه بار خواندم و نکتههای تازهای در آن دیدم. در هر حال دوست عزیزی بود و امیدوارم جای ایشان پر شود و در غیاب او از آثارش استفاده کنیم
غلامحسین ابراهیمی دینانی
عاشق ایران بود
«سالها باید که تا یک سنگ اصلی زاد و خاک
لعل گردد در بداخشان یا عقیق اندر یمن
نمیدانم که درباره شخصیت بزرگی مانند داریوش شایگان چه بگویم. خصوصاً بعد از صحبتهای آقای مجتبایی و متنی که آقای دهباشی قرائت کردند. فقط همین مجلس، من در این عمر دراز مجلسی چنین از نظر کیفیت کمتر دیدم. کیفیت این مجلس خیلی بالا است. درود به روان پاک شایگان که این مجلس عظمت روان او را نشان میدهد.
اگر صاحبنظری و صاحبدلی دو خصلت مهم انسان باشد، مرحوم داریوش شایگان دارای این دو خصلت در حد اعلا بود. من که با او هم سن و سالم، 60 سال است که این مرد بزرگ را میشناسم که کم نیست. نخستین آشنایی من با این مرد بزرگ در جلسات شبانه مرحوم علامه طباطبایی استاد بزرگ من و ایشان و هانری کربن فرانسوی بود. من همراه علامه طباطبایی از قم سوار اتوبوس میشدیم و سه ساعت طول میکشید تا به میدان شوش برسیم. به مجرد اینکه وارد مجلس میشدم میدیدم که آقای شایگان نشسته است. تقریباً یک جلسه نبود که بیایم و شایگان را حاضر نبینم.

ایام تابستان که هوا گرم بود، علامه طباطبایی یک ماه به درکه میآمدند. من هم طلبه بودم. روزها خدمت علامه میرفتم. روزی نبود که من به درکه بروم و داریوش شایگان را آنجا نبینم. این علاقه چه بود؟ داریوش شایگان بزرگ شده غرب بود، از سیزده سالگی در غرب زندگی کرده بود. رفقای فراوان در فرانسه داشت. خانه هم در پاریس داشت، اما آنجا را رها میکرد و به ولنجک میآمد. این شدت علاقه این مرد بزرگ به ایران بود. غرب را مانند کف دست میشناخت. سالها در هند زندگی کرد، شرقیترین قسمت شرق را مثل کف دست میشناخت، اما عاشق ایران بود. هم شرقی بود و هم غربی و برای همین نه شرقی بود و نه غربی.
فلسفه اسلامی را خوب میشناخت، عرفان را خوب میدانست و نه کمتر از کربن، هند و عرب را به خوبی میشناخت. صاحبنظر و صاحبدل بود. دارای خلق حسن بود. ذرهای عقده در وجود این مرد نبود. در خانواده مرفه زندگی کرد، خوب زیست. کینه در دل نداشت و با هیچ کس دشمن نبود. در نهایت انصاف سخن میگفت و در نهایت انصاف به حرفهای دیگران گوش میکرد. این مرد خوب فکر و خوب زندگی کرد و دوستان خوب داشت. همه این فضایل و کمالات و جهان وطنی را احاطه داشت اما عشق به ایران خیلی بالا بود. رحمت الهی را برای روان پاک این مرد بزرگ طلب میکنم.
نصرالله پورجوادی
نمایندۀ یک شخصیت ظریف در قرن بیست و یکم
در این فیلم که از آثار مرحوم شایگان نشان دادند، کتابی درباره بودلر دیدم. در باره این کتاب بودلر یک شبی برگزار شد. من کتاب را نخوانده بودم ولی در آن مجلس یکی از سخنرانیها درباره یکی از فصول کتاب درباره دندیزم بود. بودلر خود یک دندی بود. اوصافی آنها مرا به گذشتههای دور برد. به یاد گروهی از جوانمردان در قرن دوم و سوم افتادم به نام ظرفا. برای من خیلی جالب بود و بعد از آن هم خواستم بیشتر درباره ظرفا تحقیق کنم. ظرفا کسانی بودند که درست نشناختیم. ظرفا در قرن دوم ظهور میکنند، قرن دوم قرنی است که فرهنگ ایرانی، تفکر ایرانی سر در میآورد. قرن اول دائم جنگ و جدال و شهرگیری و غارت بود. قرن دوم ایرانیها به خود آمدند و سعی کردند فرهنگ، فکر و نگاه خود را به جهان عرضه کنند و بگویند که ما هستیم.

در قرن اول همه محزوناند. روشنفکران حزن و اندوه دارند ولی قرن دوم نه. در قرن دوم ایرانیها میخواهند بگویند که هستند و اینها با فرهنگ و زندگی عربی فرق میکند و بهترین نمونه اینها ظرفا هستند که به جهان با دید مثبت نگاه میکنند. عربها آخرت نگراند تا در دنیا به صورتی زندگی کنند تا به خوشی در آخرت برسند. از قرن دوم دید ایرانیها تغییر میکند. آنها میگویند ما در همین دنیا هم میتوانیم زندگی کنیم. آنها به خدا اعتقاد دارند. ظرفا اهل زندگی کردن هستند، خوب لباس میپوشند و غذا میخورند به عشق علاقه دارند. عشق افلاطونی است که ایرانیها در قرن دوم معرفی میکنند و با این عشق زندگی میکنند و این روحیه ظرفا بود. فلاسفه، متفکران و شاعران آنها با عنوان زندیق میخوانند. هزار و 200 سال تفکر اهل حدیث و سنت به صورت منفی برای ماست در حالی که زنادقه اهل شعر و ادب بودند. یکی از مهمترین گروههای اجتماعی در قرن دوم ظرفا بودند که سعی میکردند فرهنگ و ادب ایرانی را حفظ کنند. آنها میگفتند انسان نباید در زندگی اینقدر غمگین باشد. مرحوم شایگان مرا بیشتر یاد ظرفای قرن سوم میانداخت. او نماینده یک شخصیت ظریف در قرن بیست و یکم بود
ژاله آموزگار
روشنفکری را به معنای واقعی درک کرده بود
به گفتههای صاحبنظران، شخصیتها، دوستان و یاران نزدیک داریوش شایگان من چه مطلب نویی میتوانم بیافزایم؟ از زمانی که در پنجم بهمن 1396 داریوش شایگان واقعی درگذشت و از وقتی که از دوم فروردین 1397 همه بافتهای وجودش به مرگ سلام گفت، بسیاری درباره او سخن گفتند و قلمفرسایی کردند. و من هم که مانند همه غم از دست دادن او راداشتم و متاسفانه در زمان مرگ جسمانیاش در ایران نبودم، بیشتر این نوشتهها را خواندم. و به خاطر سپردم و از این طیفی که خود را دوستان او مینامیدند و ارادتمندانی که شیفته آثار او بودند، شگفتزده شدم و اکنون نمیدانم که چه بگویم که دیگران نگفته باشند؟

چرا این همه احساسات مثبت؟ این همه ارادت همه اظهار درد و غم واقعی از هر سو؟ استاد یارشاطر که عمرش دراز باد، عبارتی دارد: «مرگ سایه خطاپوش دارد» ولی آیا داریوش شایگان خطایی داشت که ما آن را با سایه مرگ بپوشانیم؟ به نظر من نیازی به سایه در این مورد نیست. چون سخن خطاهای کوچک نیست که هیچ موجودی نمیتواند عاری از آن باشد، بلکه سخن از پایداری در دوستیها، بزرگواریها، تلاش عالمانه، در جستجوی دانستن بودن، از هر چمنی گل چیدن، بابت دانستههای فراوان مغرور نشدن، دانستهها را به رخ نکشیدن، از بالا ننگریستن، دیگران را حقیر نشمردن، عاشق زندگی بودن، مردمدار بودن، دایره معاشرت گسترده داشتن و… از مشخصات او بود و این ویژگیها که من همه آنها را نشمردم نیاز به سایه خطاپوش ندارد.

از او انسانی با چهرههای گوناگون میسازند، اگر اغراق نکنم شایگان مرا یاد بودا میاندازد و تندیسهای او با چهرههای متفاوت بودای خندان، بودای متفکر و بودای نگران. پس ما چند نوع داریوش شایگان داریم. نخست از شایگان دانشمند سخن بگویم، شایگان متفکر هندشناس، پروستشناس، بودلرشناس. مولف کتابهای ارزندهای که بهتر از من با آنها آشنا هستید. پیش از تنظیم این گفتار کتاب ادیان و مکتبهای فلسفی هند او را ورق زدم که با این یادداشت مهرآمیز به یادگار روزهای خوش گروه زبانشناسی به من اهدا کرده بود چون آشنایی من با شایگان به دهه 40 برمیگردد که ما در گروه زبانشناسی و فرهنگ دانشگاه تهران همکار بودیم و او استاد محبوب گروه فلسفه و گروه ما بود. در مقدمه چاپ دوم این کتاب که 50 سال بعد از کتاب اول نوشته شده است، خود در عجب است که چگونه نیم قرن پیش در آن سالها این همه تلاش کرده است. عبارت خود او را نقل میکنم: «آیا امروز حوصله چنین کار طاقتفرسایی را میداشتم؟ آیا همچون آن جوان بیست و پنج ساله، مشتاق از پس ساعتها کار بیوقفه در روز آن هم به مدت پنج سال مداوم بر میآمدم؟ سنسکریت بخوانم، مکاتب فلسفی هند را بکاوم.
آری دکتر شایگان عزیز، اگر در هشتاد و سه سالگی این آثار متنوع و ارزنده را به یادگار گذاشتی به خاطر این بود که در آن سالها این تلاشها را کردی. تو در به روی یک رشته نبستی. با چشمانی مانند اسبان عصاری تنها جلوی خود را ننگریستی و از آنچه در جوار علم خاص تو میگذشت، نگذشتی. تو با وجود خود فهمیدی که این دنیا پیش میرود و چقدر مطلب برای آموختن است و عمرها چه کوتاه! عطش دانستن داشتی و سعی کردی سیرابش کنی، تو مرزهای تمدن را درنوردیدی. با گوته به فلسفه غرب سخن گفتی و از ویلکه نگریستن آموختی. نمایشنامههای شکسپیر چنان در تو تاثیر گذاشت که هویت زبان انگلیسی برای تو با نمایشنامههای شکسپیر هم زبان شد.

در خانواده مرفه زیستن، حسن تو شد و از رفاه برای خودسازی خود بهره بردی. با اینکه پدرت را به قول خودت آنقدر دوست داشتی که هیچ کس را نتوانستی به اندازه او دوست بداری، پا روی خواسته او گذاشتی که میخواست در ژنو مهندسی یا پزشکی بخوانی و تو راه خودت را انتخاب کردی. اگر مقاومت نمیکردی مهندسی میشدی نه چندان تاثیرگذار و پزشکی نه چندان ماهر. تو راهی برای آیندهات برگزیدی که دوست داشتی. نه یک راه بلکه چند راه. چطور توانستی تمام این راهها را بروی. تو انسان میانفرهنگی شدی. میان فرهنگها زندگی کردی و شدی مردی چند چهره. هم مکاتب فلسفی هند را نوشتی و هم پنج اقلیم حضور را . کتاب ادیان و مکاتب فلسفی هند شایگان، جامعترین کتابی است که در این زمنیه نوشته شده است. او خود در مقدمه چاپ دوم اظهار تأسف میکند که اثر جامعتری در این پنجاه سال منتشر نشده است. او با تواضع تمام میگوید که دیگر توان گسترش کتاب را ندارد و از پژوهشگران جوان میخواهد که این کار را انجام دهند. او میگوید اگر این کتاب را ننوشته بود بعدها از پس نوشتن کتاب عرفان اسلامی برنمیآمد. از خود میپرسد که آیا هنوز هندشناس است یا نه و فراموش نمیکند که از کسانی که او را در راه هندشناسی پیش بردهاند تشکر کند.

او تنها در زمینه هندشناسی باقی نمیماند، به موضوعهای دیگر هم علاقهمند میشود، آنقدر متنوع، که شگفتزده میشوید. از پروست میگوید، به بودلر میپردازد. از بتهای ذهنی سخن میگوید، آسیا را در برابر غرب قرار میدهد. با پنج اقلیم حضورش تصویری از مهمترین شاعران ما به دست میدهد. من از خواندن این کتاب واقعاً لذت بردم، نه برای اینکه این شاعران را نمیشناختم بلکه به این دلیل که با دیدگاه جدیدی روبهرو شدم. او مفهوم رمز شبهایی را که در آرامگاه حافظ ماندم، برایم روشن کرد. من دیدم که ما با شاعرانمان زندگی میکنیم.
عاشق زندگی بودن هنر است. هر لحظه حیات را مز مزه کردن، مهمانی دادن، مهمانی رفتن، روابط اجتماعی خوب داشتن هنر است. او بارها گفته بود که از زندگی طلبکار نیستم، مغموم هم نیستم. داشتن چنین احساسی هنر است. او به موجودی تا حدودی آسیبناپذیر تبدیل شد. من داریوش شایگان را اینچنین دیدم. بد کسی را نمیگفت و از بدگوییها ناراحت نمیشد و سعی داشت افراد را همانطور که هستند قبول کند. او مغرور دانستههایش نشد و از مرزها گذشته بود. شاید سی و پنج سال پیش که نقد یکی از آثارش را در برنامهای فرهنگی در تلویزیون فرانسه دیدم. مورد احترام محافل فرهنگی بود. روشنفکری را به معنی واقعی درک کرده بود. از خواندن باز نمیایستاد. خود نقد بود. یعنی اصرار بیمنطق بر باورش نداشت. به راحتی بر اشتباهش اقرار میکرد یعنی دگم نبود. هر کسی این شهامت را ندارد که عیب خود را بگوید.
داریوش شایگان با همه درگیریهای روشنفکرانه هرگز محبت خود را از دوستان خانواده و فرزندان دریغ نداشت. من بارها شاهد احساس او به رحیم شایگان پسرش بودم. چون با لطف او نظارت بر یکی از کتابهای رحیم شایگان بر عهده من بود. برق محبتآمیز چشمان او را نسبت به پسرش وقتی نظرات تحسینآمیزم را میگفتم فراموش نمیکنم. او با این ویژگیها به استقبال مرگ رفت. تصویر مرگ برای او نرم شده بود. شایگان در مصاحبهای گفته بود که مرگ قسمتی از زندگی است. از لحظهای که قدم در زندگی میگذاریم مرگ آغاز میشود. در واقع هر روزی که زندهایم، روزی را از مرگ دزدیدهایم. او در آستانه هشتاد سالگیاش چنین میگوید: «من به زودی هشتاد ساله میشوم. عمر مفیدم را کردهام. اکنون برای من مرگ رهایی است و پرونده بسته میشود. در جوانی به مرگ فکر نمیکنی گویی تا ابد هستی اما هرچه پیش میروی گویی مسیر پشت سرت طولانیتر و مسیر مقابلت کوتاهتر میشود.» اما او تاکید دارد که برای انسان مدرن امروز همچنان مرگ یک مساله است. او دیگر نمیخواست دوباره جوان شود، نقل قولی از ویلهلم میکند که خدایا به هرکس مرگ اصیل خودش را بده. یعنی مرگ هرکس به زیبایی زندگیاش باشد و این بهترین آرزویی است که میتوان داشت.
شایگان میخواست که مرگش مانند زندگیاش با شکوه باشد. او مرگ باشکوهی داشت. زندگی خوبی را گذراند، آنچه میخواست گفت، کرد و تأثیر گذاشت و در یک لحظه در پنجم بهمن داریوش شایگان واقعی درگذشت. چشمها را بست، آرام خوابید. درد نکشید، در بیمارستان بستری شد و تا لحظه آخر زحمتی برای اطرافیانش نداشت. ما که نمیدانیم شاید در رویاهایش غرق شده بود. در این فاصله به عزیزانش، یارانش و دوستانش فرصت داد که با نبود چنین عزیز کنار بیایند و آرام غم نبودنش را هضم کنند. همراه همیشه همراهش، علی دهباشی فرصت داد تا همه برنامهریزیها را بکند. چون در دوم فروردین وقتی جسمش تاب و توان نداشت، علی دهباشی در تعطیلات نوروزی آنچنان باشکوه مراسم را برگزار کرد که احتمالاً دکتر شایگان در ته دلش چنین آرزویی داشت.

ما او را از دست دادیم، غمگین شدیم، جای خالیاش را نمیتوانیم پر کنیم. ولی فراموش نکنیم، که زندگی همه ما خط تیرهای است میان دو رقم. تا این خط تیره گویای چه باشد. خط تیره میان دو رقم داریوش شایگان را شادکامی، عشق به زندگی، افتخار، تأثیرگذاری بر نسلهای جوان و یک دنیا خاطرات زیبا به جا گذاشت. روانت شاد داریوش شایگان. فرزند شایسته این سرزمین بودی. خویشکاری را در این جهان خوش به جا آوردی. دوستت داشتیم. یادت را گرامی میداریم. آسوده بخواب.
کامران فانی
فرهنگ پژوهی تمام عیار
دکتر شایگان دیگر در میان ما نیست، گرمی حضورش را حس نمیکنیم و نبودش را سوگواریم، انسانهایی هستند که قدر و ارجشان را چنانکه شایسته انها است نشناختیم. سالها دوستی و دوستداری مرا با ابعاد شخصیت بی مانند او آشنا کرده که شادی از نظر کسانی که او را از آثارش میشناسند و قدر مینهند پنهان است. در واقع همین شخصیت مهر آمیز انسانی اوست که به این آثار شکل داده و آنها را پیدید آورده است. آثار او جلوه گر دغدغههای وجودی او بود. دغدغه سرنوشت انسان، انسانی که رنج میبرد. انسانی که همدلی، همسخنی را فراموش کرده و درمانده میان سنت و تجدد، جسم و روح، ماده و معنویت و اسمان و زمین در نوسان است. و جز رد و نفی چیزی نمیشناسد و نمیبیند. شایگان باطرح این گونه با نگاه و نگرشی نو به چاره جویی میشتابد تا مگر راهی یابد. مهر همدلانه او برای دسترسی به فنون بشر از او انسانی به راستی دوستداشتنی ساخته است.
حضور مهر آمیز و محضر گرم و صمیمی او از همان نخستین دیدار اثری فراموش نشدنی به مخاطب میگذاشت که به خیال او مجذوب و شیفته اش میکرد. خاطره ای که هرگز فراموش نمیشد. همنشینی با شایگان بیشتربه کلاس درس شیرین میماند و شوخطبعی وی سختی و مرارت درسهای جدی را جبران میکرد و از شدت آن میکاست. شیوه برخورد او، نکته سنجیهای باریک، در میان کلمات ساده و زود فهم نشان داده میشد و مطالب پیچیده فلسفی را راحت و روان در غالب کلامی بیتکلف بازگو میکرد. در محضر او جایی برای کلی بافی نبود. باری در این میان گنج شایگان فرای او بود.

در جذب دیگران، جاذبه حیرت انگیز داشت. همچون آهنربا ریز و درشت را به خود میکشید و گرد هم میآورد. محبتش طبیعی و غریزی بود. سرشار از لطف. دوستی با او غنیمتی بود که به رایگان بدست میآمد.
استاد شایگان فرهنگ پژوهی تمام عیار بود، و به جاذبههای افسون زدگی شرق و غرب نیک آگاه بود. میدانست که در این جاذبه ها هنر نشسته است و نقش اساسی دارد. دراین میان تجلی لطلافت روح ایرانی را هم در فرهنگ ایرانی میدید. شرط فهم هر ملتی را در فهم هنر آن ملت میدانست. اگر آن روح فیاضی راکه محرک هنر است، و روان خلاقی را که هنر پرورده آن است، و آن دل خرمی را که هنر در آن میشکفد درنیابیم، هنر هیچ ملتی را نفهمیده ایم. هنر اصیل به چشمه آفرینش که همه رویاها از آن سیراب میشود راه دارد به همین دلیل هر قومی خواه ناخواه خاطره ای دارد که از سرچشمههای رودی ازلی بر میخیرد. خاطره کنونی را به گذشته میبندد و گذشته را به آینده. در این همه تاریخ قومی را گرد میآورد و گنیجه ان را تمامیت میبخشد. کمتر اند قومی که به خاطرات خویش پایبند میمانند. در این میان شایگان همواره به میراث خود وفادار است.
دکتر شایگان دیگر در میان ما نیست، از جهان واقعیت گریخته و به آسمان بی مرگ حقیقت پیوسته است. به گفته سهروردی:
بخواند او را منادی عشق و او لبیک گفت و فرمان حاکم شوق در رسید و او پیشباز رفت به فرمانبرداری و پدر او را بخواند و بشنید که او را می خواند و اجابت کرد و هجرت برون آمد از دیار خویش. درود باد به آن روز، روزی که به عالم علوی پیوست. یاد و خاطرهمهر آمیزش همراه در دل دوستدارن فرهنگ زنده خواهد ماند و هرگز فراموش نخواهد شد. »
آیدین آغداشلو
همیشه بزرگتر من بود
همیشه هم بزرگتر من بود. اما بزرگتر خیلیها بود. که اعلام و اظهار نمیکرد و به روی کسی نمیآورد. وقتی درباره آدمی با این حجم و عظمت قرار باشد فکرکنم متوجه هستم که این یک فکر پیوسته نیست. قادر نیستم این کار را از آغاز تا انجام، کنم. بنابر این تکه تکههایی را به یاد میآورم. تکه تکه هایی که لازم هم نمیدانم به هم پیوسته شود. این من هم به گوشه یا تکه ای رجوع میکنم. داریوش شایگان مرد زیبایی بود. خوش لباس بود. دقت داشت. همیشه مرتب بود. من نگاه میکردم به طرز لباس پوشیدنش. دوست داشت جلیقه بپوشد، به جیر و ابریشم علاقه داشت. به رنگ قرمز در لباسهایش علاقه داشت و شالگردن استفاده میکرد. من مبهوت این آقایی و وقار و نکته سنجی او بودم .منی که امروز بسیار ژولیده شدم اما او با وقار تمام مقام خود را حفظ کرد. به من شفقت و عنایت خاصی داشت. شامل لطفش بودم. وقتهایی به من تلفن میکرد و میگفت برو به فلان جا . کسی کاری دارد که میخواهد تو ارزش گذاری کنید. به قصد باز کردن گره از کار کسی بود و من اطاعت میکردم و میدویدم . توجه داشت که من به عنوان پسر بچه همیشگی چگونه هستم.
یکبار مقاله ای نوشته بودم، شرح حال نوجوانی ام را دیده بود. با پرخاش به من گفت چرا اینطو ر مینویسی؟ چرا شان خودت را پایین میآوری. تو خان زاده هستی چرا مینالی؟ من بعدها بود که دریافتم که او بزرگزاده باقیماند و همیشه از آن مراقبت کرد. خم نشد، خشم نگرفت و توهین نکرد. بددلی و بدزبانی نداشت. اما وقار داشت. درحضورش به خود میلرزیدم. از اینکه آدمی حامل این حجم دانش و علم است و چطور دیگران نمیبینند و من با همه ادعایم، یک از صد نمیفهمم و درک نمی کنم که او حامل چه هست و این را به خود نبخشیدم.

جامع الاطراف بود اما موضع من نسبت به او چگونه بود؟ پاسخی در برابر شفقتش نداشتم. همیشه شاد بودم که گاهی به حضورش میرسم. در آن خانه زیبا که حیاطش به باغچه زیبایی باز میشد با اشایی که با دقت، انتخاب شده بودند. ظرف چینی بسیار ظریف داشت به رنگ طلایی، یکبار به شوخی گفتم، خب اینو بدین به من، به ترکی گفت مگه من خودمم چمه؟ با هم به ترکی صحبت میکردیم. من فکر کردم جز من او لایقترین آدم برای نگهداری آن ظرف چینی است. آن ظرف چینی زیبنده او بود و هرچه داشت زیبنده اش بود. نگهدارنده بود. جای خای عمیق و عظیمی را باقی گذاشته من برا ی گذراندن این سختی راهی ندارم و پیشنهاد نمیکنم. فیلسوف بزرگی بود. چه میخواهیم جایش بگذاریم؟ ادامه دارد و این خبر خوبی است.
حامد فولادوند
هنر زیستن را آموخته بود
افلاطون گفته «فلسفه تمرینی است برای مردن» در واقع فیلسوفان تمام زندگی تمرین میکنند تا به مرگ برسند اما همانطور که دوستان گفتند، زندگی و مرگ را نمیتوان جدا کرد. برخی از متخصصان گفتند، فلسفه هنر زیستن است. داریوش اینها را یاد گرفته بود و بلد بود در این دنیای نابسامان عشق زندگی اش را بیان کند. موفق و خوشبخت بود. سه نکته میگویم. یک اشاره به آقای دهباشی میکنم گه طی چند ماهه اخیر داشت به همه نشان داد که در این زمانه کثیف ارزشهای انسانی و فرهنگی وجود دارد. همه ولی شناسان از این ولایت نرفته اند. دوم اشاره میکنم به فرانسوی که مشاور فرهنگی بود و با داریوش آشنا شده بود. او مقاله ای داشت با این عنوان: داریوش شایگان و راه شیرین آزادی. او گفته داریوش در برابر بزرگان فلسفه فرانسوی کم نیاورده. نکته آخر و سوم اشاره میکنم به شاعر فرانسوی که حکایتی دارد، روایت کوچکی میگوید آراگن تحت تاثیر ادبیات ایران زمین و شرق بود. مجنونی که از ادبیات ما الهام گرفته شده را در داستانی که در غرناطه میگذرد. او میگوید در غرناطه فردی زندگی میکرد که مردم نام او را مدام بر لب داشتند، حاکم مستنبد که از محبوبیت او نا آراام شده بود، میگوید که شنیدم فردی در غرناطه خوشبخت است …

شایگان هنر زیستن را آموخته بود و سعی می کرد به خوشبختی خود و جامعه اش تحقق دهد. اهل دوستی و صفا بود. مانند رادمردانی چون حافظ. یادش بخیر.
محمدمنصور هاشمی
نامیدن امور بینام
معمولاً در آغاز گفتارم در هر جلسهای، پس از سلام، میگویم خوشحالم که در این جلسه در خدمتتان هستم. این بار اما نمیتوانم جمله همیشگیام را بگویم. برایم اسباب افتخار است که در کنار استادانی بزرگنام این مجال را یافتهام که در مجلس باشکوه بزرگداشت استاد زندهیاد داریوش شایگان سخن بگویم، ولی نیازی به توضیح نیست که غمگینام و دلم سخت برای ایشان تنگ شده است. گفتن ندارد که جای ایشان در زندگی بسیار کوچک من خالی است؛ تصور میکنم جایشان در فرهنگ بسیار بزرگ ایران هم خالی است. داریوش شایگان با اینکه اعتباری بینالمللی داشت و یکی از جهانیترین شخصیتهای عرصه اندیشه و فرهنگ معاصر ایران بود، یکی از ایرانیترین اندیشمندانمان هم بود. در این گفتار کوتاه میکوشم اهمیت همین جنبه از اندیشه او را روشن کنم و نشان بدهم که او چگونه با نامیدن امور بینام سهمی انکارنشدنی در حوزه تفکر و فرهنگ ایران در روزگار ما دارد.
پیشتر اندیشمندان معاصر ایران را به دو گروه دیناندیشان و هویتاندیشان تقسیم کردهام و گفتهام که شایگان در زمره هویتاندیشان است، یعنی آن دسته از متفکران معاصرمان که با رویکردی فلسفی-تاریخی به تأمل درباره وضعیت تاریخی-فرهنگی ما در قبال تمدن جدید و غرب متجدد پرداختهاند. اندیشه این گروه عمدتاً بر بستر تلاش برای رسیدن به نوعی خودآگاهی تاریخی تکوین یافته است. داریوش شایگان به تقدیر تاریخی تمدنها در زمانه تجدد و نسبت فرهنگهای گوناگون با یکدیگر التفات داشت و ژرفنگریها و ظریفاندیشیهایش در این میدان به او موقعیتی منحصر به فرد بخشیده است. هر کس اگر جوهره وجود خویش را آشکار کند و افسانه زندگی خود را تحقق بخشد، منحصر به فرد است و شایگان دقیقاً چنین میکرد.

داریوش شایگان به خوبی میدانست اندیشه وطن دارد و تفکر تاریخ دارد و فکر در خلأ شکل نمیگیرد و رشد نمیکند. تفکر همیشه مسألهمندی است و داشتن دغدغه؛ آنکه مسأله و دغدغهای ندارد اگر با “فکر” هم سر و کار داشته باشد، “تکنیسین” است و در بهترین حالت متخصص افکار و اندیشهها و “فکرشناس”، اما متفکر نیست. این مسأله است که فرایند فکر کردن را معنیدار میکند و یاد گرفتن مسألههای دیگران، داشتن مسأله نیست؛ مسأله مثل دردمندی و مانند جرأت “داشتن”ی است و هر اندیشمندی مسألههای خودش را دارد. مسأله هم همواره در التفات به اینجا و اکنون پدید میآید. آنکه اینجا و اکنونش را نمیشناسد و با آن ارتباطی ندارد، در خلأ زندگی میکند و در خلأ صدایی نیست و اندیشهای نیست. اندیشه همیشه در گفتگوی با پیشینیان شکل میگیرد و نیز در تلاش برای گفتگوی با آیندگان. مرکز این گفتگو هم، اینجا و اکنونِ هر متفکر است. اینجا و اکنون همان وطن و تاریخی است که تفکر در آن ریشه میدواند و قوام و دوام مییابد. بنابراین شایگان بهرغم زباندانی و دانشوری و فرهیختگی چشمگیرش متخصصی بیوطن در عرصه تحقیق پیرامون اندیشهها نشد. او “پرسش” داشت و میکوشید در زبانها و زمانهای متفاوت پرسشهایش را از نو روایت کند و از زوایای مختلف به آنها بنگرد و با طرح آنها افقهای تازهای پیش روی خود و مخاطبانش بگشاید.

بستر مناسب طرح این پرسشها برای اندیشمندی که نه ایدئولوگ بود، نه مرشد و مراد، نه نظامسازِ همهچیزدان، نویسندگی بود و به طور خاص “جستارنویسی”. داریوش شایگان نویسندهای توانا و جستارنویسی تراز اول بود. مهمترین فعالیت فکری شایگان در همین جستارنویسیهایش بروز و ظهور یافته است و به طور مشخص در مفاهیمی که در جستارهایش خلق کرده است.
تفکر به معنای خلاق کلمه، خلق مفاهیم تازه و مورد نیاز است. این کاری است که فلاسفه از آغاز تا امروز به آن مشغول بودهاند. افلاطون از مثلاً دیدن یک تخت و چند تخت، به این نتیجه رسید که باید چیز مشترکی وجود داشته باشد که این تختها را از میزها و صندلیها جدا میکند و به این ترتیب در روند اندیشیدنش به مفهوم “ایده” رسید و عالم مثال. ارسطو دید رنگ یک میز میتواند قهوهای باشد و رنگ دیگری سیاه، پس نتیجه گرفت امری هست که قوام میز به آن است و اموری هم هست که در هر میز قابل تغییر و جایگزینی است، اوّلی را جوهر نامید و بقیه را اعراض. ارسطو مفهوم ایده افلاطونی را نقد کرد و آن را از عالم مثال به عالم مادی آورد و الی آخر. به این معنا تمامی تاریخ تفکر، تاریخ همین تکوین و تحلیل مفاهیم است، از دیرباز تا امروز.

داریوش شایگان به لطف ذوق ادبی و خلاقیت شاعرانه و دانش تاریخی و فلسفی چشمگیر و تیزبینی نقادانهاش استعدادی ویژه در تشخیص امور تازه و مفهومپردازی درباره آنها داشت. چیزهای بینامی را میدید و توجهش به آنها جلب میشد و آنها را در فرایندی تحلیلی-انتقادی “مینامید”. مثلاً میدید مفهوم رندی عرفانی معنایی محقر یافته است، از “رند وارونه” سخن میگفت؛ میدید آنچه در زیستشناسی موتاسیون میگویند در عرصه تاریخ و فرهنگ هم ممکن است حادث شود و نتایج غیرمترقبه به بار بیاورد، درباره “موتاسیون” تاریخی-فرهنگی بحث میکرد؛ میدید افراط در نقد روشنگری میتواند نتایج خطرناکی داشته باشد، در مورد “تاریکاندیشی جدید” هشدار میداد (به این دو مفهوم اخیر و بهویژه دومی که نام فصل آخر کتاب “آسیا در برابر غرب” است، منتقدان آن کتاب، اگر اهل انصاف باشند، ناگزیرند توجه کنند، چون نمیتوان سرسری از آنها گذشت و همه کتاب را به روایتی یکسویه تقلیل داد).

مهمترین و ماندگارترین میراث شایگان برای نسلهای بعدیاش همان مسائلی است که طرح کرده، امور بینامی که وجودشان را تشخیص داده، و نامهایی که در قالب مفهومپردازیهایش به آنها داده است. به طور مثال، او در عرصه اجتماع دیده است از انقلاب اسلامی سخن گفته میشود، بعد این پرسش به ذهنش آمده که مگر انقلاب پدیدهای مدرن نیست که ارتباط دارد با بر هم خوردن نظم قدیم و به وجود آمدن مفهوم طبقه و آگاهی طبقاتی و مانند اینها، این مفهوم مدرن و چپ، چه نسبتی با دین که متعلق به عالم سنتی است میتواند داشته باشد؛ به این ترتیب به این مسأله رسیده است که “انقلاب دینی چیست؟”. از تأمل درباره این پرسش نیز به تشخیص این فرایند رسیده که در فرهنگهای حاشیه تجدد، مدرنیته گویی برای دور زدن مقاومتها از طریقی که هگل “مکر عقل” خوانده و به واسطه نوعی “غربزدگی ناآگاهانه” وارد میشود. ایدئولوژیهایی که در خود غرب با نقادی محدود میشوند در کشورهایی که در “تعطیلات تاریخ” بودهاند راحت جا باز میکنند و روندی را شکل میدهند که شایگان در مشهورترین مفهومپردازیاش آن را “ایدئولوژی کردن سنت” مینامد، روندی که در آن سنت به ایدئولوژی فروکاسته میشود. در آشفتهبازار این التقاطها “پلاکاژ” میشود فعالیت معمول، یعنی روکشکاری سطحی امور مدرن با لایه سنت و یا برعکس. در سطح روانشناختی، این تقابلهای حلنشده دنیاهای متفاوت، دوپارگی فرهنگی ایجاد میکند و به “اسکیزوفرنی فرهنگی” میانجامد. برای رهایی از این گرفتاریهای روانی و اجتماعی چه میشود کرد؟ شاید بشود این اسکیزوفرنی فرهنگی را مهار کرد و آن را به صورت امکان پذیرفت، امکان درک عوالم گونهگون و لایههای مختلف تاریخ. شاید بشود به “هویت چهلتکه” تن داد و پذیرفت که در عصر دورگهسازی همگانی همگی مشغول مرقعکاری (بریکولاژ) هستیم. اگر این مرقعکاری و سرهمبندی امور و افکار متفاوت را زیاده جدی بگیریم کارمان میشود “بریکولاژ ایدئولوژیک” و به “ایدئولوژی ساختن از سنت” دامن میزنیم، اما اگر با پذیرش لازمههای زندگی در جهانی کوچکشده کنار بیاییم و ضرورت دموکراسی و حقوق بشر را در چنین فضایی درک کنیم میتوانیم به نوع دیگری از بریکولاژ یعنی مرقعکاری بازیگوشانه (لودیک) سرگرم باشیم و از امکاناتی که این نوع خلاقیت در اختیارمان میگذارد برخوردار شویم.

آنچه برشمردم فقط گوشه کوچکی است از اموری که شایگان با کنجکاوی آنها را دیده و در آثارش با حوصله و دقیق وصفشان کرده و باخوشذوقی و خلاقیت آنها را “نامیده” است. مفهومپردازیهای هر متفکر را میشود تحلیل و نقد و بررسی کرد. موافقت و مخالفت با آن مفهومپردازیها فرع بر اهمیت آنهاست. اهمیت هر مفهوم در آن است که نشود نادیدهاش گرفت و مفاهیم شایگان در تشریح و تبیین وضع تاریخی ما از آن دسته است که نمیشود بیاعتنا از کنارشان گذاشت. من آن زمان که به بررسی و تحلیل اندیشمندان معاصر ایران پرداختم، تنها میخواستم اطلسی برای خود فراهم بیاورم تا بدانم نسل پیش، از کدام راهها رفتهاند و به چه جاهایی رسیدهاند، چون همانطور که گفتم تفکر در خلأ شکل نمیگیرد. با داریوش شایگان هم کمترین آشنایی شخصیای نداشتم. کارهایش را خواندم و دیدم واقعاً نمیشود مفهومپردازیهایش را نادیده گرفت، بهرغم هر نقد و نظر و ملاحظهای که درباره اندیشههایش داشته باشیم. اخیراً پس از پانزده سال فصل مربوط به دکتر شایگان را در کتابم – “هویتاندیشان و میراث فکری احمد فردید” – دوباره خواندم و دیدم بخشهایی از آن ( به خصوص در مورد “آسیا در برابر غرب”) چقدر انتقادی است، نظرم درباره چیزی تغییر اساسی نکرده بود، هرچند لحن جوان بیست و هشت سالهای که کتاب را نوشته است شاید الان میتوانست کمی پختهتر باشد (در بزرگواری شایگان همین بس که بر مبنای همان نوشته با همان لحن، به من لطف پیدا کرد). چرا به این موضوع اشاره کردم؟ چون میخواهم بگویم نقد هر متفکر تداوم حیات فکری آن متفکر است و میخواهم یادآوری کنم با نقد استاد شایگان که دیگر سالیانی است بسیار عزیزشان میدارم کمترین مشکلی ندارم. با این یادآوری مایلم بدون اشاره موردی، به دو دسته نقد که درباره آقای شایگان مطرح میشود اشاره کنم و به آنها پاسخ بدهم.

داریوش شایگان متفکر و فیلسوف سیاسی نبود. این حرف درستی است که خودش هم آن را تأیید کرده است. اما آیا این به آن معنا است که اندیشههایش اهمیتی در عرصه سیاست و مدنیت نداشت؟ قطعاً این طور نیست. نامیدن قدرت است و چنانکه اشاره کردم شایگان اموری را نامیده است. نامیدن قدرت است و قدرت، قدرت را محدود میکند. هر مفهوم تازهای پنجرهای باز میکند به سوی چشماندازی جدید. هر چشمانداز جدیدی افق را بازتر میکند. برای همین است که از گذشتههای دور آن دسته از اهل قدرت که بهرهای از هوش و فراست کافی نداشتهاند و سودای قدرت مطلق و جباریت و استبداد را در سر میپروراندهاند فلاسفه حقیقی را مزاحم مییافتهاند، همچنانکه هنرمندان حقیقی را. فیلسوفان اموری را مینامند و هنرمندان اموری را نشان میدهند و به این ترتیب هر دو گروه قالبهای پیشساخته را میشکنند و فضا را برای جور دیگر دیدن و جور دیگر دریافتن باز میکنند. فلسفه سیاست به جای خود بسیار مهم است اما کار فیلسوف الزاماً نظریهپردازی سیاسی نیست، همچنانکه کار هنرمند الزاماً آفریدن آثار سیاسی نیست. فیلسوف با همان نامیدن نامیدهنشدهها کار خود را در عرصه سیاست و مدنیت انجام میدهد، چنانکه هنرمند با نشان دادن نادیدهماندهها. از این جهت کسانی که شایگان را چون مستقیماً به فلسفه سیاسی نپرداخته است، یا از آن بدتر چون وارد جار و جنجالهای در ظاهر روشنفکرانه و در باطن سیاستزده نشده، نقد میکنند بیربط میگویند و سطحینگری خودشان را آشکار میکنند. داریوش شایگان با مفهومپردازیهایش مشارکتی جدی در عرصه مدنیت و سیاست به معنای ارجمند کلمه داشته است. اگر توجه داشته باشیم که حتی یک تقسیمبندی ساده مانند سهگانه والد، بالغ، کودک در نظام تحلیل رفتار متقابل در حوزه روانشناسی، بسی لازمه در نظام قدرت و مدنیت دارد، ساز و کار این نوع مشارکت مفهومپردازانه غیرمستقیم اما بسیار موثر را بهتر درمییابیم؛ فقط کافی است کمی عمیقتر به امور نظر کنیم.
کسانی هم شایگان را متهم به تفنن و پراکندهکاری میکنند و با این رویکرد میخواهند اهمیتش را انکار کنند. این کسان قاعدتاً پیش از پرداختن به داریوش شایگان باید تکلیفشان را با خیلیهای دیگر روشن کنند. از ارسطو تا ژیل دلوز تاریخ فلسفه پر است از کسانی که علایقی گسترده و پرسشهایی متنوع داشتهاند، از افلاطون تا امبرتو اکو در تاریخ اندیشه هستند متفکرانی که آثار ادبی هم پدید آوردهاند؛ حال آیا همه آنها در دایره “تفنن” منتقدان مذکور میگنجند یا تنها وقتی صحبتِ یکی از هموطنان معاصر خودمان باشد ضروری میبینیم حسن و توانایی و استعدادش را عیب جلوه بدهیم و چیزی را که در مورد غربیان استعداد و نبوغ میخوانیم در مورد خودمان تفنن و پراکندهکاری بنامیم؟
برای نقد یک متفکر باید حوصله کرد و جملگی کارهایش را خواند و تحلیل کرد. در حالی که برای نفی او چنین زحمتهایی لازم نیست. ولی نکته اینجاست که کسی با این نفیها نمیتواند خودش را اثبات کند. این گونه برخوردها با اهل اندیشه و فرهنگ و هنر پیش و بیش از هر چیز به گمان من ناشی از دو مشکل ذهنی است که من آنها را داشتن ذهنیتهای “پیشاروانشناختی” و “پیشاشهری” مینامم. ذهن پیشاروانشناختی خودآگاهی ندارد و نسبت به “ناخودآگاه” خود ناآگاه است، پس مثلاً ممکن است دچار حسادت شود اما حتی نتواند این حس حسادت را تشخیص بدهد. طبیعتاً در این ناآگاهی، حالات و احوال روانی ما ممکن است نقد و نظر به خیالمان برسد. ذهن پیشاشهری هم آمادگی قبول تکثر را ندارد، تنها یک کدخدا را به رسمیت میشناسد و دنیا را تنگ مییابد و جایی برای پذیرش تنوع نمیبیند و میکوشد “دیگری” را حذف کند. در این ذهنیت نقد اصولاً چیزی نیست جز تلاش بیمبنا برای نفی و حذف.

داریوش شایگان نه نگرش “پیشاروانشناختی” داشت و نه دید “پیشاشهری”. برای همین در آثارش “نقد” هست اما نفی و حذف و توهین نیست. از این جهت نیز آثار او، در کارنامه روشنفکریِ متأسفانه گاه سخت گرفتار بغض و غیظ ما، برگی است آموزنده از مدنیت و تمدنی که به انس گرفتن با آن برای زیستن در جامعهای بازتر حقیقتاً نیاز داریم.
محمدعلی موحد
تقلایی دائم در میان افسون زدگی و افسون زدایی
این قافلة عمر عجب میگذرد
داریوش شایگان شهسوار عرصة تفکر بود. به مدتی بیش از نیم قرن در این عرصه خوش درخشید. در آغاز کار مجذوب تفکرات عرفانی و مباحثات بینالادیان بود. دغدغة گفتگوی کفر و دین تا نَفَسِ آخرین دست از او باز نداشت.
اندرین ره میخراش و میتراش تا دَم آخر، دَمی فارغ مباش

چشمی داشت نگران گذشته، آرزومند احیای دوبارة امنیّت عاطفی و روحی در سایة سنّت؛ اما وحشتزده از فروماندگی در سیاهابة راکد و عَفنِ تحجّر. چشمی نگران آینده در تمنّای فَوْزِ عظیم نجات از قید قیمومت؛ اما دستخوش خوف از استیصال و فلاکتِ گم و گور شدن و غلطیدن در خلأ معنی. تقلّایی دایم در میان افسونزدگی و افسونزدایی که حکایت میکرد از تردید و تردّدی دامنگیر در برابر معمّای حقیقت.
در تردّد هر که او آشفته است حق به گوش او معمّا گفته است
در ایّام اخیر که پنج اقلیم حضور را نوشت و تأملات خود را دربارة بودلر و پروست به رشتة نگارش کشید گستره و ژرفای ورود او در ساحت ادبیات به ظهور رسید و از زیر دامن شایگان متفکر نویسندهای چیرهدست سر برآورد؛ ادیبی گرانمایه با احاطة حیرتانگیزی به دقائق زیبایی و الفت ذهنی بیمانندی با عوالم پیچیده در استعاره و ایهام. من در کنار صفحة 158 فانوس جادویی زمان شگفتزدگی خود را از «قوّت و غنای مسحورکنندة نثر» او یادداشت کردهام. داریوش در این کتاب به کشف تازهای نائل آمده است؛ کشفِ خویشتنِ خود در آئینة ذات آن نویسندة فرانسوی. و این کشف جدید چه شور و هیجانی و چه وجدی در زبان و قلم او پدید آورده است! درواقع آنچه داریوش از پروست میگوید بازگویی احوالِ روحیِ خویشتنِ اوست. قصة سفر و سلوک درونی خود را میگوید که در حرکتی مستمرّ و بیامان در ظرفِ لازمان منهای متفکر و متکثر را به هم میپیوندد و در چهرة مَنی یکپارچه به معرض نمایش درمیآورد.

دوستانی که در برداشتهای داریوش به جلوههای متلوّن ناهمساز انگشت میگذارند به این نکته توجه کنند.