هر بار که نوروز از راه می رسد……..بقلم : استاد زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، پاریس1361/12/29

«…هر بار که نوروز از راه می‌رسد، احساس می‌کنم که من نیز با «سرمدیت» آن دنیایی که ممکن است بهترین دنیایِ ممکن هم نباشد و در عین حال، بهترین بودنش هم غیر ممکن نیست، تولّدی دوباره پیدا می‌کنم و خود را برای مرور بر گذشته ای که نوروز بارها آن را پسِ پشت گذاشته است و ردّ پای خود را در چین پیشانی من نقش کرده است، آماده می‌یابم و هم‌اکنون نیز که توالی شصت نوروز را دارم پشت سر می‌گذارم، به رغم محنت‌ها و مصایبی که یاد آنها در غربت بیشتر از هرجا و به هنگام تجدید سال بیشتر از هر وقت بر دل سنگینی می‌کند، همچنان مثل نوروزِ پیر وجودم را در گذرگاه این نفحۀ ایزدی تسلیم جاذبۀ حیات سرمدی می‌یابم و دل پیرم را بعد از گذشتِ سالهای دورِ جوانی هنوز از وسوسۀ عشق خالی نمی‌بینم. این عشقی است که جان مرا با هرچه زیباست و هرچه انسانی است پیوند می‌دهد و بقایِ آن بعد از فنای من نیز همچنان ممکن است، غیر ممکن نیست.»