شاگردی روزگار کردم بسیار…/شیرین بیانی

دکتر شیرین بیانی ـ عکس از جواد عباسی
دکتر شیرین بیانی ـ عکس از جواد عباسی

متن سخنرانی دکتر شیرین بیانی در جلسه‌ای که مجله بخارا در روز یکشنبه  بیست و یکم دی‌ماه ۱۳۹۹ به افتخار ایشان برگزار کرد

 

با سلام و با سپاس فراوان از همۀ دوستان گرامیِ ترتیب‌دهندۀ این مجلسِ شریف که چون تقدیر از همگی ایشان به درازا می‌کشد، تنها به نام بردن از دو تن، بسنده می‌نمایم؛ آقایان دهباشی مدیر مسئول مجلۀ وزین بخارا که عمری را در اعتلای فرهنگ رسانه‌ای کشور مصروف داشته‌اند و جعفری ندوشن که در شناساندن فرهنگ و تمدن ندوشن، موطن خویش به طور اخص و یزد به طور کلی همراه با همفکران و دوستداران آن خطۀ مهم زحمات فراوانی را متحمل شده‌اند. همچنین سپاس بسیار از دوستان و همکاران عزیز و گرامی‌ام که وقت گرانبهای خود را به این مجلس اختصاص داده‌اند. دوستانی که پس از گذشت چندی دوری، توفیق دیدارشان هر چند مجازی دست داده و برای من ساعاتی مغتنم است. امیدوارم بتوانم در آینده، حضوری از همه تشکر نمایم.

از من خواسته شده تا در این محفلِ شاید بتوان گفت تصویری، صمیمانه و دوستانه شمه‌ای از خانواده‌ام و خودم بگویم که البته این کاری بس سخت و سنگین است ولی پس از انکار از من و اصرار از دوستان دست‌اندرکار سرانجام ناچار وادار به قبول شدم. می‌خواهم سخن خود را چنین آغاز نمایم که من در میان شکرهایی که گاه و بیگاه به درگاه پروردگار می‌گذارم، دو شکر از همه مهم‌تر است که همه جا و همه وقت نیز گفته‌ام: یکی اینکه ایرانی زاده شده‌ام و دیگر اینکه در خانواده‌ای چشم بر جهان گشوده‌ام که از آن من است؛ زیرا هیچ یک به انتخاب من نبوده و دست سرنوشت برای من چنین رقم زده است و چه خوش‌اقبالی‌ای.

زمانی که در تاریخ این سرزمین سیر می‌کنم و یا به اطراف و اکناف دنیا سفر کرده‌ام، در‌می‌یابم که ایران کشور شگفتی‌‌هاست. طی هزاره‌ها راه خود را گشوده و پیش رفته، گاه با فراز و گاه با نشیب ولی هیچگاه از پای ننشسته است. این سرزمین جوهره‌ای سنگین و رنگین دارد که در فرهنگ آن جلوه‌گر است و انسان‌هایی در این آب و خاک پرورده شده‌اند که با همین جوهره زیسته‌اند. با هوش، استعداد و کوشش فراوان زندگی‌ها را ساخته و پرداخته‌اند که گاه طوفان‌های حوادث آن‌ها را ویران نموده ولی آنان کمر همت بسته، بار دیگر آن را ساخته‌اند. 

ایران سرزمینی که از جهت موقع خاص جغرافیایی در مرکز جهان قرار داشته، از جهت اقلیمی و غنای خاک کم‌نظیر و به قول گذشتگان ناف دنیا بوده است. گاه مورد تاخت‌و‌تاز شرق و غرب قرار می‌‌گرفته و امروزه نیز همین موقع سوق‌الجیشی را حفظ نموده است. با چنین ارزشی همواره ایرانیان می‌بایست بهای گزاف آن را می‌پرداختند و هوشیار می‌بوده‌اند و همین رمز تداوم زندگی چندین‌هزار‌سالۀ آنان است.

و اما خانواده، افراد خانواده همواره در راه اعتلای ایران از سویی و تعلیم و تربیت فرزندان از سوی دیگر کوشیده‌اند و از گذشته تا امروز برای من الگویی در جهت انسان‌دوستی و ایران‌دوستی بوده‌اند؛ همچنین می‌توانم بگویم که فرزند دانشگاه نیز می‌باشم زیرا از زمانی که سخن گفتن و راه رفتن را فرا‌گرفتم تا امروز در خانه، گفت‌و‌گو از دانش و دانشگاه بوده که در نظر من نماد آن دانشگاه تهران است، مادر دانشگاه‌های ایران.

دکتر شیرین بیانی و دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
دکتر شیرین بیانی و دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

پدربزرگم دکتر مهدی ملک‌زاده جزو اولین دانش‌آموختگان پزشکی نوین از بنیانگذاران دانشکدۀ پزشکی آن بوده است. پدرم دکتر خان‌بابا بیانی جزو اولین استادهای این دانشگاه و تا زمان بازنشستگی از ارکان آن به شمار می‌رفته است. مادرم ملک‌زاده بیانی به تدریس در رشتۀ سکه‌شناسی و مُهر‌شناسی که توسط وی در گروه باستان‌شناسی گنجانیده شد، اشتغال داشته است. عمویم دکتر مهدی بیانی عهده‌دار درس خوش‌نویسی و خوش‌نویسان بوده که آن هم توسط ایشان به مواد درسی دانشکدۀ ادبیات افزوده شد و من دانشجوی هم پدرم و هم عمویم بودم. خواهرم دکتر سوسن بیانی او نیز در بخش باستان‌شناسی تا زمان بازنشستگی به تدریس اشتغال داشت و همسرم دکتر اسلامی ندوشن با افزودن مواد درسی فردوسی‌شناسی و ادبیات تطبیقی به مواد درسی بخش ادبیات که هر دو نوین بودند به تدریس در این زمینه‌ها پرداخته است. و اما من که با خاطره‌ای ورود به دانشگاه را آغاز می‌کنم. در هفت‌سالگی بعدازظهر روزی که در حیاط خانه به بازی مشغول بودم، پدرم با کیفی و بغلی پر از کتاب از دانشگاه به خانه بازگشت. من دویدم و در آغوش پدرم و میان کتاب‌هایش جا گرفتم؛ در همان حال با خود گفتم من هم تاریخ خواهم خواند، استاد دانشگاه خواهم شد و هر روز با بغلی از کتاب به خانه بازخواهم گشت. از آن زمان تاکنون هیچگاه از خاطرم نگذشته است که راهی دیگر نیز می‌توانست برای من گشوده باشد.

پس از پایان تحصیلات در همان دانشگاه و سپس خارج در رشتۀ تاریخ همان رشته‌ای که در هفت‌سالگی برگزیده بودم به دانشگاه تهران وارد شدم و به تدریس اشتغال ورزیدم. گویی به اصل خود بازگشته بودم. سرانجام پس از چهل سال کار مداوم بی‌وقفه، بازنشسته شدم درحالی‌که که هنوز هم دانشگاه و دانشجو را رها نکرده‌ام یا شاید آن‌ها مرا رها نکرده‌اند و عجالتاً در این دیار غربت در چند نوبت در دانشگاه‌های گوناگون بخصوص دانشگاه تورنتو و در هر یک به یاد دانشگاه تهران و دانشجویان خودمان به ایراد سخنرانی پرداخته‌ام و در میان آنان از یاد برده‌ام که در جای دیگری غیر از ایران هستم. گویی این سرنوشت محتوم من است که به هر کجا که می‌روم سر از دانشگاه درمی‌آورم. شگفت آنکه با نصب تندیس دکتر اسلامی ندوشن در ضلع شرقی دانشگاه تهران، گویی نمادی از خانوادۀ ما برای همیشه در کنار این کانون دانش جای گرفته است و جای بسی خوشوقتی می‌باشد.

اینک که گفت‌و‌گو از دانشگاه و تدریس در میان آمد لازم دیدم که نظر خودم را هرچند کوتاه دربارۀ نگاه به تاریخ ابراز دارم. نظرم این است که تاریخ، علمی زنده است و تاریخ‌سازان زنده‌های در خاک خفته‌اند. اگر غیر از این بود تاریخ جز افسانه‌ای نمی‌نمود؛ گاه جالب و گاه ملال‌آور؛ بدین معنی که در گذشته‌های دور و نزدیک، انسان‌هایی نیک یا بد، کارساز یا ویرانگر در ساختار این افسانه شرکت داشته‌اند و در زمان پایان ماجرا افسانه نیز پایان پذیرفته است. ولی چنین نیست هنگام نوشتن تاریخ من نبض تپندۀ این انسان‌ها را در زیر قلم خود احساس می‌کنم. آنان انسان‌های زنده‌ای بوده‌اند که ماجراهایی آفریده‌اند یا بهتر بگویم ماجراها آن‌ها را آفریده‌اند، یکی از دیگری جدا نیست.

در اینجا بیش از همه به یاد فرضیه‌های مورخین شرقی و غربی هم‌عرصۀ خود نمی‌افتم بلکه به یاد خیام نیشابوری می‌افتم، این ریاضی‌‌دان، فیلسوف و عارف بزرگ ایرانی قرن پنجم هجری که در دانش تاریخ نیز تبحر داشته است و آن را برای پیشبرد کار ریاضی- فلسفی خود ضروری دانسته است، زمانی که با چشم تیزبین به اطراف نظر می‌افکنده، باقی‌ماندۀ کاخ‌ها، برج‌ها، باروها، آتشگاه‌ها و ویرانه‌های تل‌شده‌ای را می‌دیده که از اعصار و قرون گذشتۀ دور و نزدیک بر‌جا مانده‌اند و سپس بر روی همین تل‌ها سبزه‌زارهای گسترده‌ای را می‌دیده که آن تمدن‌های خاموش خاک‌شده از گوشه‌ای از زیر سبزه سربرآورده‌اند و حاکی از ادامۀ همان زندگی‌ها بوده‌اند، آنگاه می‌سروده:

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد خواست

 

و یا:

این کهنه رباط را که عالم نام است

و آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی‌ست که واماندۀ صد جمشید است

قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است

 

و از این رباعی‌ها باز هم دارد درحالی‌‌که تعداد اشعار او کم است. خیام که با اشراف به تاریخ دوران باستان با حسرت بدان می‌نگریست، به درستی به خط اتصال گذشته به حال و آینده آگاهی داشت. باید دانست که هر فرد فرزند زمان و مکان خود است. اگر او را از آن زمان و آن مکان بردارند و در زمان و جای دیگری قرارش دهند غیر از آن می‌شد که هست یا که بود. قهرمانان تاریخی نیز چنین‌اند و این یکی از مواردی است که تا کار تاریخ‌نویس اوج می‌گیرد تا دریابد چگونه بوده است که چنین واقعه‌ای در چنان زمان خاصی به دست یا به نام آن فرد خاص شکل گرفته، سازمان یافته یا زندگی‌ها را دگرگون ساخته است. بدین ترتیب باید در نظر گرفت که شرایط زمانی، مکانی، امکانات یا عدم امکانات، رخدادهای غیرمنتظرۀ داخلی و خارجی و اتفاقات همه در این دگرگونی دخیل بوده‌اند. 

جستجوگر تاریخ باید همۀ جوانب و زوایای خرد و کلان وقایع را موشکافانه بکاود و آن‌ها را به هم مرتبط و یا از یکدیگر جدا سازد. از علوم جانبی چون جامعه‌شناسی، روانشناسی، ادبیات و غیره سود جوید و شخصیتی و دوره‌اش را عالمانه، بی‌تعصب و جالب عرضه دارد. باید دانست که قهرمانان دست‌پروردۀ تاریخ‌نگاران نیستند بلکه آنانند که به پژوهشگر تفهیم می‌نمایند که چه کَسَند و چه کرده‌اند. 

فرجام کلام اینکه من با شناخت اندک تاریخی و عمری گام‌زن بودن در این وادی در زندگی خصوصی خود راهی جز خانه و دانشگاه را برنگزیده‌ام؛ زیرا تصورم این بوده و هست که خانه به منزلۀ یک دنیای مینیاتوری‌ست. هر آنچه در جهان می‌گذرد چون عشق یا نفرت، صلح یا جنگ، مهر یا کین و خلاصه وجوه فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی در خانه نیز در جریان است و زن، مادر که گردانندۀ این دنیای مینیاتوری‌ست باید کمر همت بربندد و آن را به نحو احسن اداره کند. همواره با تجربه‌اندوزی و اصلاح کارهای خود از فراز و نشیب‌های زندگی نهراسد و لحظه‌ای از کوشش نگریزد، آنچه را که فراخور یک زندگی شایسته و نیکوست چه از جهت جسمی و چه از جهت روحی به این جهان کوچک عرضه دارد و افراد خانه را از بزرگ و کوچک به این راه رهنمون گردد.

شریک زندگی من شخصیتی است انسان‌دوست و به شدت ایران‌دوست و نویسنده‌ای با استعداد فراوان، با اشراف به فرهنگ پربار این کشور به زیر و بم‌های روحی – روانی مردمان واقف و از این رو منعکس‌کنندۀ وضع جامعه و اندیشه‌های مردم است. آنچه را که آنان می‌خواهند بگویند و توان گفتنش را آنگونه که باید ندارند در کتاب‌های متعددش بازگو کرده است و هر خواننده از پیر و جوان و هر گروه و صنفی پس از خواندن نوشته‌ای از آن کتاب‌ها با خود می‌گوید: «جانا سخن از زبان ما می‌گویی» و این است راز توفیق وی در این راه.

من پس از دریافت این استعداد در حد توان راه را برای همسرم گشوده‌ام و حتی کار او را بر کار خود ترجیح داده‌ام که همواره وقت و هم بسیاری را برای من طلبیده است زیرا آنچه را من می‌نویسم و می‌گویم برای گروهی خاص است درحالیکه مخاطب وی همۀ طبقات می‌باشند. این واقعیت را در نظر گرفته‌ام که اکثریت بر اقلیت برتری دارد.

زمانی که در شهری یا در کوچه و خیابان و یا هر محل دیگری خوانندگان دکتر اسلامی ندوشن به او برمی‌خورند و گردش جمع می‌شوند و ابراز احساسات می‌کنند، من در دل با این مردم هم‌صدا و شادمان می‌شوم و پیش خود می‌گویم در این توفیق من هم سهیم هستم زیرا در پرورش فکری و جسمی او همواره کوشش نموده‌ام و این کوشش‌ها ثمربخش بوده‌اند.

فرزندانم رامین و مهران مهم‌ترین و بهترین محصول زندگی من دنباله‌روی اندیشه‌های تربیتی، انسانی ما می‌باشند و گاه در تجربه‌اندوزی‌های امروزی از ما پیشی می‌گیرند که باید چنین باشد. نیروی جوان همواره پیشرو است و آنان نیز خانواده‌هایی شایسته و نیکو و فرزندانی دوست‌داشتنی دارند. امید که تندرستی و توفیق یارشان باشد!

سرانجام با آنچه که به خواست گردانندگان محترم و گرامی این مجلس گفتم بر این باورم که به فرمودۀ خیام:

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نیم

متشکرم

  • این مطلب در شماره ۱۴۳ مجله بخارا (خرداد – تیر ۱۴۰۰) چاپ شده است.