گزارش مراسم شب مجتبی مینوی/شهاب دهباشی

هفتاد و چهارمین شب از شب‌های مجله بخارا به مجتبی مینوی اختصاص داشت که عصر روز چهارشنبه 6 بهمن ماه 1389 با همکاری دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در تالار استاد باستانی پاریزی برگزار شد.

مراسم با سخنان علی دهباشی مدیر مجله بخارا آغاز شد. وی طی گفتاری با عنوان «به یاد مجتبی مینوی» چنين سخن گفت:

به یاد مجتبی مینوی

ششم بهمن ماه سالگرد درگذشت زنده‌ياد مجتبی مینوی است. بدون شک بعد از مرحوم علامه محمد قزوینی که کتابخانه‌ای عظیم از آثار عمر پربارش برای ما باقی‌ مانده است، مینوی چهرة درخشان و ماندنی تحقیقات علمی در ادبیات ایران محسوب می‌شود و به قول محمدعلی جمالزاده: «مجتبی مینوی وجود ذی‌وجود و پرفیض و برکتی بود و بیم آن می‌رود که ما دیگر به این آسانیها نظیر و عدیل او را به دست نیاوریم.»

بی‌گمان نام و خاطرة‌ مینوی به دلیل کثرت آثار، و میراث عظیمی که از خود به جای گذاشته است در ادب و فرهنگ ما جاویدان خواهد ماند. مجتبی مینوی در سال 1282 شمسی متولد شد. دوران تحصیلات ابتدایی او در سامره و تهران، تحصیلات متوسطه در دارالفنون و دارالمعلمین مرکزی و تحصیلات و مطالعات دانشگاهی و عالی او در کینگر کالج (لندن) و مدرسة مطالعات آسیایی و آفریقایی دانشگاه لندن گذشت.

minovi

خدمات اداری و تعلیماتی مجتبی مینوی عبارت بوده است از: تندنویسی در مجلس شورای ملی (1305-1307)، ریاست کتابخانة‌ ملی (1307)، عضویت دفتر فرهنگی سفارت ایران در لندن (1309) و در پاریس (1313)، ریاست تعلیمات عالیة وزارت فرهنگ (1331-1332)، رایزنی فرهنگی سفارت ایران در ترکیه (1336-1340)، استادی دانشگاه تهران (1329 تا 1348)، عضویت پیوستة‌ فرهنگستان ادب و هنر (از 1352 به بعد)، مسئولیت علمی بنیاد شاهنامه فردوسی (تا آخر عمر).

فعالیتهای مجتبی مینوی در زمینة ادارة‌ امور فرهنگی عبارت بوده است از: بررسی نسخ خطی کتابخانه‌های ترکیه و تهیة عکس و میکروفیلم از آنها برای کتابخانة‌ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران و کتابخانة‌ ملی، سرپرستی بر استخراج لغات از متون قدیم برای تدوین لغتنامة تاریخی فارسی که تهیة‌ آن در مؤسسه انتشارات فرانکلین مورد نظر بود، عضویت در انجمن تألیف و ترجمة دانشگاه تهران و انجمن فلسفه و علوم انسانی وابسته به کمیسیون ملی یونسکو و شورای مرکزی دانشگاهها و شورای عالی سازمان اسناد ملی ایران. تنظیم فهرست برای نسخ خطی فارسی کتابخانة معروف چیستربیتی (در شهر دوبلین ـ ایرلند) از خدمات علمی مهم اوست که در خارج از کشور انجام داده است. او در چند دانشگاه مشهور انگلستان و آمریکا هم تدریس کرده است.

مجتبی مینوی در مجامع علمی متعدد شرکت کرده، از آن جمله است: کنگرة‌ هزاره فردوسی، تهران 1313- جلسات سالانة انجمن ایران، لندن 1324 تا 1331ـ بررسی فرهنگ اسلامی، پرینستون 1332- سمینار تمدن غرب از نظر مشرق زمین، ونیز 1338- سمینار مورخان خاورمیانه،  لندن 1338- کنگرة‌ بین‌المللی هنر و معماری ایران، نیویورک 1339- کنگره‌های 23 و 25 و 26 و 27 خاورشناسان در استانبول 1330، مونیخ 1336، مسکو 1339، آن‌اربور 1336، پاریس 1352- مجلس بحث علمی دربارة‌ رشیدالدین فضل‌الـله همدانی، تهران 1348- کنگرة جهانی ایرانشناسان،  تهران 1345ـ کنگرة شیخ طوسی، مشهد 1348- هفت کنگرة تحقیقات ایرانی، 1349 تا 1354- کنگرة‌ بیهقی، مشهد 1348- کنگره ناصرخسرو، مشهد 1350- کنگرة جهانی ابوریحان بیرونی، تهران 1352- ششمین کنگرة هنر و باستانشناسی ایران، آکسفورد 1352.

مینوی مقارن ساعت 12 روز چهارشنبه ششم بهمن ماه 1355 درگذشت. دربارة زندگی و آثار زنده‌یاد مجتبی مینوی آنچه گفتنی است توسط دوستان و همکاران او گفته شده است. در اینجا به بهانه بزرگداشت وی در سالگرد فقدانش مروری می‌کنیم بر سلوک علمی و تحقیقاتی او.

مجتبی مینوی در کتابخانه‎اش ، سال 1350(عکس از دکتر منوچهر لمعه)
مجتبی مینوی در کتابخانه‎اش ، سال 1350(عکس از دکتر منوچهر لمعه)

سلوک مینوی

تمامی دوستان و همکاران مینوی در دورانهای گوناگون بر ویژگیهای اخلاقی او تأکید ورزیده‌اند. دکتر محمدامین ریاحی که چندین سال با مینوی همکاری و حشر و نشر داشته است، می‌نویسد: «بالاتر از مقام علمی مینوی، من اینک به سجایای عالی اخلاقی و انسانی او می‌اندیشم: بزرگمردی که صریح بود، و آنچه بر دل داشت بی‌پروا می‌گفت، و هرگز کینة کسی را به دل نمی‌گرفت. برعکس بسیاری از مردم زمانه که چهره‌ای مهربان و دلی پر از کینه و تزویر دارند. او اگر گاهی قیافه‌ای سرد و خشک به خود می‌گرفت اما دلش سراسر مهر و صفا و گرمی و مردمی بود. عاشق علم بود، عاشق حقیقت بود، عاشق ایران بود. عاشقی پاکباخته که پاک و سبکبار می‌رفت، و میراثی جز سربلندی و سرافرازی بر جا ننهاد، و همة‌ حاصل عمر پرتکاپوی خود را یکجا و رایگان به صورت گنجینه گرانقدری از زبدة مواریث فرهنگ ایرانی و نوادر و نفائس کتب مربوط به ایران، با یک بلندنظری و والامنشی افسانه‌ای، وقف محققان امروز و فردای ایران کرد و روانش جاودان شاد خواهد شد.[1]»

 

دقت و وسواس علمی مینوی

مینوی از ابتدا خود را به یک انضباط سخت در کارهایش عادت داده بود. صراحت و سختگیری‌هایش در کارهای علمی زبانزد اهل علم و ادب است. این امر حتی گاهی موجب رنجش کسانی شده است. حضور هوشیار و آگاه مینوی تا بدانجا رسیده بود که در زمان حیاتش کمتر اهل قلمی جرئت می‌کرد مقاله یا کتابی را بدون دقت علمی منتشر کند. زیرا مینوی در نقد و ارزیابی به هیچ کس رحم نمی‌کرد. حتی به خودش. دکتر ذیبح‌الله صفا در این‌باره می‌نویسد: «صراحت در بیان یکی از خصائص اخلاقی او بود و این خصلت در وی چنان رسوخ داشت که گاه به تندی و خشونت تعبیر می‌شد. ولی او نه تند بود و نه خشن، بلکه ذاتاً مردی بود مهربان که فقط در خط مطالعات خود پیش می‌رفت و چون عادت به جست‌ و جوی حقایق و بیان آنها داشت از هر چه خلاف حقیقت می‌شمرد بیزار بود و در برخورد با آن از آشفتگی و برافروختگی خودداری نمی‌توانست کرد و همین حالت را خرده‌گیران تنگ حوصله به تندی و خشونت او تعبیر می‌کردند.[2]»

همیاری مینوی با نویسندگان و پژوهندگان ادب فارسی گسترده بود و در این ‌راه از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید. به معضلات و مبهمات اهل تحقیق با دقت پاسخ می‌داد. دکتر محمد روشن چنین می‌نویسد: «راست آن است که مینوی در راهنمایی و معاضدت و بازیافتن مراجع و گره‌گشایی، صمیمیتی تمام داشت. از بخل و تنگ‌چشمی بدور بود. بسیار دیده‌ام که به یافتن مرجعی، ساعتهای دراز صرف وقت کرده است و خواستار را شرمنده ساخته است.[3]»

روی جلد رساله «کاپوسنامه فرای» به خط مجتبی مینوی
روی جلد رساله «کاپوسنامه فرای» به خط مجتبی مینوی

نثر مینوی

اعتقاد، علاقه و توجه خاص مینوی به زبان فارسی و حراست از آن تا آخرین لحظة‌ زندگی با او همراه بود. این نکته و تأکیدی که بر آن داشت در آثار وی مشهود است. حتی نگرانیهای خود را در این زمینه در طی مقالات متعدد به صراحت بیان کرده است. دکتر غلامحسین یوسفی دربارة ویژگیهای نثر مینوی می‌نویسد: «نثر مینوی از استواری و فصاحت و گیرایی خاصی برخوردار است. انشای او نشان می‌دهد که نویسنده بر زبان فارسی تسلطی فراوان دارد و کلمات و ترکیبات را با معرفت عمیق و حسن انتخاب به کار می‌برد. به علاوه محکمی و پختگی ساختمان نثر او خواننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد و انسان حس می‌کند صاحب این قلم می‌تواند مفاهیم و معانی دشواریاب را هر چه ساده‌تر و خوش‌تر بیان کند. نثر او را هر کس بخواند از خواص یا عموم مردم، منظور نویسنده را زود درک می‌کند. این کامیابی در نویسندگی آسان دست نمی‌دهد و محتاج مایة‌ استعدادست و توانایی در تعبیر. محاسن نثر مینوی فقط ناشی از آن نیست که وی محققی دانشمند و ادیبی بلندپایه است، بلکه باید قریحة او را در نویسندگی جداگانه به حساب آورد، قریحه‌ای که بر اثر مطالعه و سخن‌سنجی و سخن‌شناسی پرورده شده است. نثر مینوی هم از این استعداد طبع مایه ورست و هم از تربیت و تهذیب ادیبانه… حاصل سخن آنکه قلم مینوی یکی از نثرهای توانا و دلپذیر زبان فارسی را در این قرن از خود به یادگار نهاده است.[4]»

دستخط مجتبی مینوی در صفحه اول رساله «کاپوسنامه فرای»
دستخط مجتبی مینوی در صفحه اول رساله «کاپوسنامه فرای»

ادبیات عرب و مینوی

یکی دیگر از شقوق مطالعات و آثار مینوی ادبیات عرب است که در این زمینه سابقة درخشانی از وی در دست است. احمد مهدوی دامغانی ضمن برشمردن آثار مینوی در این زمینه چنین می‌نویسد: «اگر بخواهیم دربارة مینوی و ادبیات عرب به یک جملة‌ کوتاه اقتصار و اکتفا کنیم باید بگوییم که مینوی بر آثار ادبی عرب احاطه و در آن تتبع و تبحر کامل داشت. یکی از اولین کسانی که به اقتفای از مرحوم علامة‌ قزوینی آنچه را که امروز در ایران از آن به ادبیات تطبیقی فارسی و عربی اصطلاح می‌کنند رایج ساخت، مرحوم مینوی است. از پیش از پنجاه سال قبل و در وقتی که مرحوم علامه دهخداـ رحمة‌الله علیه ـ او را با نعت «دوست فاضل جوان من» می‌ستاید با تعلیقات ممتع خود بر دیوان ناصرخسرو تقریباً باب را مفتوح کرد، و در موارد عدیده در آن تعلیقات و پس از آن در تعلیقات بر نامة‌ تنسر و نوروزنامه این کار را ادامه داد. مهارت آن مرحوم را در شناخت شعر عرب و احاطة‌ او را بر ابواب آن نباید نادیده گرفت.[5]»

 

شاهنامه و مینوی

در بین تحقیقات و آثار مینوی شاهنامه جایگاه ویژه‌ای دارد و کمتر کسی است که از عشق و رابطة مینوی با این اثر بی‌خبر مانده باشد. به جرئت می‌توان گفت کار علمی و جدید و گسترده بر روی شاهنامه با مینوی آغاز شده است. محمدامین ریاحی، همکار مینوی و از نزدیک در جریان تلاشهای مینوی در ارائه متن صحیح شاهنامه بوده است. وی چنین می‌نویسد: «مینوی به شاهنامه عشق می‌ورزید، و این تعلق خاطر از عشق او به ایران و عشق به کمال سرچشمه می‌گرفت. زیرا حماسة‌ استاد طوس را والاترین شاهکار قوم ایرانی می‌شناخت… عشق مینوی به شاهنامه، با آغاز آشنایی او با زبان و فرهنگ ایرانِ پیش از اسلام آغاز شد. به طوری که خود برای من نقل کرده، (و نوار صدای او در فرهنگستان ادب و هنر ایران موجود است)، در آذرماه 1305 فرا گرفتن زبان پهلوی را به اتفاق ملک‌‌الشعراء بهار و رحیم‌زادة صفوی و سه چهار تن دیگر در محضر هرتسفلد آلمانی آغاز کرد، و این پنجاه سال پیش از مرگ او بود.[6]»

دستخط مجتبی مینوی
دستخط مجتبی مینوی

جامعیت و مینوی

کمتر شخصیت علمی و ادبی‌ای را می‌یابیم که دارای جامعیت وسیع همچون مینوی باشد. وی علاوه بر تسلطش به ادبیات فارسی با ادبیات و هنر جهان هماهنگ به پیش می‌رفت. عباس زریاب‌خوئی می‌نویسد: «…. سفر او به اروپا و اقامت اضطراری او در آنجا برای او فرصتی طلایی پیش آورد که با فرهنگ و ادب اروپاییان از راه زبان انگلیسی بهتر و بیشتر آشنا شود و شاهکارهاي ادب جهانی را در زبان انگلیسی بخواند و به شخصیت معنوی خود کمال و جمال بیشتری بخشد… در تحقیقات و مطالعات خود با روش علمی آشنا شد و در اظهارنظرها و داوریها محتاط‌تر و محافظه‌کارتر شد و هنگامی که پس از سالیان دراز تحصیل و تحقیق به وطن خود باز می‌گشت شخصیت معنوی او چنان تصحیح یافته بود که او را بالاتر از جریانهای فکری افراطی قرار می‌داد.

کتابخانه او که خود تقریباً همة آن را خوانده و بر حواشی و کناره‌های آن ملاحظاتی نوشته است، معرف شخصیت علمی و فرهنگی اوست. در این کتابخانه بهترین آثار و ادب فارسی در کنار کتب دینی و فلسفی و عرفانی و تاریخی اسلام دیده می‌شود و در سوی دیگر آن، آثار شعرا و ادبا و متفکران بزرگ جهان به زبان انگلیسی و فرانسوی مشاهده می‌شود. در گوشة‌ دیگر این کتابخانه صفحات آثار بهترین موسیقیدانان کلاسیک که آثار لایزال روح انسانی، است گذاشته شده بود… مینوی چنین بود، مردی با دانش و اطلاع عمیق از فرهنگ ملت خود و فرهنگ اروپایی، جامع شرق و غرب و دوستدار معنویات و فرآورده‌های فکر و ذوق انسانی.[7]»

دستخط مجتبی مینوی
دستخط مجتبی مینوی

روش علمی مینوی در تصحیح متون

علامه محمد قزوینی یکی از بزرگانی است که در تصحیح متون ادبیات کلاسیک ایران وسواس و دقت علمی را به آخر رساند. مینوی به علت سابقة همکاری طولانی با کسانی مانند علامه قزوینی، هنینگ و مینورسکی به نتایج و دستاوردهای گرانبهایی رسیده بود. نمونة‌ یکی از درخشان‌ترین آثار وی در این زمینه داستان سیاووش است که می‌تواند الگوی اهل تحقیق باشد. عباس زریاب‌خوئی دربارة روش و دقت علمی مینوی چنین می‌نویسد: «در تصحیح متون فارسی پیرو مکتب علمی انتقادی اروپایی بود و عقیده‌اش این بود که باید همة سعی و کوشش را به کار برد تا متنی که از هر جهت به متن خود مؤلف نزدیکتر باشد به عالم عرضه داشت.[8]»

مجتبی مینوی
مجتبی مینوی

ادبیات معاصر و مینوی

همانطور که اشاره شد، مینوی از جامعیت خاصی برخوردار بود و نسبت به ادبیات فارسی در تمام اعصار توجه و شناخت داشت. از جمله به ادبیات معاصر. مینوی در گفت‌وگویی با «کتاب امروز» درباره آشناییهای خود با نویسندگان معاصر چنین می‌گوید: «خلاصه، در این بازگشت پنج سال در تهران ماندم و با صادق هدایت و بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین و مسعود فرزاد و مین باشیان دوست شدیم و یکی دو سال بعد هم دکتر خانلری به ما ملحق شد، و با آنکه بیش از چهار نفر بودیم، اسممان شد «ربعه». در آن ایام در کافه‌ها دور هم جمع می‌شدیم. در همین سالها بود که نوشین نمایشهایی مانند «توپاز» و «اتللو» و «تارتوف» را روی صحنه می‌آورد، و غیر از این هم در سال 1313 سه تابلو از شاهنامه را برای هزارة‌ فردوسی آماده کردیم. باز در همین سالها بود که بنده «نامة‌ تنسر» و «نوروزنامه» و «اطلال شهر پارسه» را چاپ کردم، و با صادق هدایت کتاب «مازیار» را نوشتیم، که تهیه قسمت تاریخی این کتاب با بنده بود و صادق قسمت نمایش را تهیه کرد.»

دربارة‌ شعر نو و نیما یوشیج چنین می‌گوید: «بنده نیما را شخصاً دوست داشتم. یعنی شخص نیما را دوست داشتم. از بعضی شعرهایش هم خوشم می‌آید، مثل «افسانه» که خواندن آن را به خیلیها هم توصیه می‌کردم. یک شعر فقط برای اینکه نو است یا سنتی است نمی‌تواند خوب یا بد باشد. شعر تنها وقتی خوب است که شعر خوب باشد. شعر کهنه و نو ندارد. شعر باید خوب باشد. وانگهی، شعرای قدیم ایران هم همه نوپرداز بودند. کسی که بار اول رباعی یا مسمط یا غزل گفته شاعر نو بوده است، چرا که قبل از آنها اینها وجود نداشته. اینها نوسازی کرده‌اند.[9]»

دستخط مجتبی مینوی
دستخط مجتبی مینوی

سپس دکتر مهدی محقق از مینوی چنین یاد کرد:

 

مینوی و تحقیقات ایرانی

من با وجود اینکه کسالت داشتم این دعوت را دریغم آمد که نپذیرم. به علت اینکه ارتباط من با مرحوم مینوی در ابعاد مختلف بوده،هم در بعضی فرهنگستانها که اشاره کردند با هم بودیم و هم کنگره‌های بین‌المللی،مثل کنگره رشید فضل‌الله همدانی و هم اینکه در مدت 4 سال، هفته‌ای 4 ساعت با هم دیوان ناصر خسرو را تصحیح می‌کردیم بنابراین نتوانستم که قبول نکنم ودر ضمن در محلی که سالیان سال درس دادم حاضر شدم و گاهی غیبت دانشکده ادبیات را کردم و گفتم سالیان دراز اینجا درس دادم حدود 27 -28 سال است که بازنشسته شده‌ام، روزی چهار مرتبه از کنار این دانشکده عبور می‌کنم یک بار به من گفته نشد که بیا و تجربیات خودت را برای دانشجویان بیان کن، حالا می‌گویم یک بار شاید اغراق باشد.یک بار آقای دکتر دزفولیان از من دعوت کردند در گروه زبان و ادبیات عرب صحبت کردم و بس.

دانشگاه و دانشکده و هر دارالعلمی باید محل تردد اهل علم باشد و علم تا وقتی که در تبادل و تعامل قرار نگیرد،بالندگی پیدا نمی‌کند.من خودم وقتی که در این دانشکده بودم کوشش کردم که دانشمندان بسیاری به این دانشکده بیایند و صحبت کنند حالا یک ماه یا دو ماه…..و یا سخنرانی کنند. به علت اینکه دانشجویان باید ببینند که در جای دیگر در همین موضوعاتی که آنان دارند کار می‌کنند چه کاری انجام شده است و چگونه کار کرده‌اند.اینکه ما فقط خودمان باشیم درست نیست. همین ادبیات فارسی همین ادبیات عرب در تمام کشورها است. همین شش سال پیش ( شش یا هفت سال پیش ) از من دعوت کردند در هیئت ژوری دفاع از رساله دکتری در داشنگاه گوتنبرگ سوئد حاضر بشوم.خوب دانشجویی آنجا رساله دکتری نوشته بود دربارۀ تأثیر ترجمه‌های انگلیسی اشعار فارسی در اخلاق و آداب و عادات اروپاییان.زیرا که نمی‌شود گفت فیتزجرالد خیام را ترجمه کرده به زبان انگلیسی و آنها خوانده‌اند و هیچ اثری بر متون آنان نگذاشته و یا نیکلسون مثنوی را ترجمه کرده و آنها خوانده‌اند و هیچ اثری رویشان نگذاشته است.

دکتر مهدی محقق و علی دهباشی ( عکس از محمدعلی نظری)
دکتر مهدی محقق و علی دهباشی ( عکس از محمدعلی نظری)

خوب یک رساله ای بود.

یا مثلأ از من دعوت کردند در دانشگاهی که درجه دکتری به خانم آن ماری شیمل می‌دادند. در آنجا صحبت این بود که ما نمی‌بایست که در جریانی بیفتیم که فقط فرنگی‌ها بیایند برای ما ادبیات را تشریح کنند.

آیا ما لیاقتش را نداریم !؟.خانم آن ماری شیمل باید بیاید مولانا جلال‌الدین را برای ما تشریح و تفسیر کند؟ این است که دانشگاه باید محل اجتماع اهل علم باشد و همین کلمه دانشگاه که عرب‌ها به آن می‌گویند «جامعه» به جهت جامعیت علومی است که یک دانشگاه باید داشته باشد اعم از افراد خودش و افراد خارج از خودش. در حقیقت همان کلمه Universite که می‌گویند در حقیقت همان universal(جهانی) بودن علم است. حالا یادم نیست در آن سالی که بودیم مرحوم «هانری کربن» سالی شش ماه به ایران می‌آمدند و در این مدت می‌رفتند به قم با آیت الله طباطبایی مکالمات و مباحثاتی داشتند.

خب من یک وقت از دانشجویان خودم پرسیدم هانری کربن را می‌شناسید؟ گفتند نشنیدیم.خب حالا چطور می‌شد دانشجوی دانشکده ادبیات باشد؟

هانری کربن 24 کتاب چاپ بکند: جامع الحکمتین ناصر خسرو، شرح قصیده ابولهیثم، سهروردی،بهرالعاشقین و دانشجوی ادبیات بی خبر باشد ! یا مثلأ پرفسور «ریچارد وایزلر» که مقاله افلاطون و مقاله اخلاق را در دایره المعارف اسلامی نوشته است آمد اینجا قبل از اینکه کتابش چاپ بشود برای دانشجویان ما «آراء و اهل مدینه فاضله فارابی» که بعدها در آکسفورد چاپ شد را درس داد ویا «عبدالرحمن بدوی» برای کنگره ابوریحان آمد اینجا و از من خواست وسایلش را فراهم کنم که یک سال بماند و ماند. این جا و هم در دانشکده ادبیات و هم دانشکده الهیات درس داد.خوب عبدالرحمن بدوی از دانشمندان درجه اول مصر بود و همچنین پرفسور«محمد ارکون» از فرانسه آمد اینجا درباره قرآن سخنرانی کرد.پرفسور «فریجر» آمد درباره منطق فارابی صحبت کرد.پرفسور «لویی گاردنر» که کتابش تحت عنوان امت مسلمان به فارسی ترجمه شده است آمد و راجع به ارتباط مسیحیت و اسلام صحبت کرد.دانشجویانی دانشجوی پزشکی بودند که دانشگاه پزشکی را رها می‌کردند می‌آمدند دانشکده ادبیات.تا آنجایی که یادم هست آقای «بهاءالدین خرمشاهی»،آقای «کامران فانی»، پزشکی را رها کردند آمدند دانشکده ادبیات. خوب الان از چهره‌های درخشان ادبی مملکت ما هستند.ما اینگونه مجالس باید بسیار داشته باشیم،دانشجویان ما،دانشجویان ادبیات بایستی مرحوم مینوی را بشناسند، مرحوم جلال همایی را، مرحوم فروزانفر را،مرحوم دکتر مصفا، دکتر معین و دکتر خانلری را بشناسند،در رشته‌های علوم اجتماعی دکتر غلامحسین صدیقی یا دکتر یحیی مهدوی را. خوب امروز ما صحبت از مرحوم مجتبی مینوی داریم که شرح حالش را به اجمال بیان کردند.من در سال 1340 دعوت شدم به دانشگاه لندن ودو سال استاد دانشگاه لندن بودم.همانجایی که مرحوم مینوی قبلأ تدریس می‌کرد.هم استادان و هم دانشجویان از علم سرشار مرحوم مینوی صحبت می‌کردند در مدرسه السنه الشرقیه

School of Oriental and African Studies

و هرجا صحبت مینوی می شد باعث افتخار ایرانیان بود با وسعت علمش. همین‌طور که اشاره کردند ما در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برای ایشان بزرگداشت گرفتیم و این بزرگداشت نامه را چاپ کردیم.در اینجا متجاوز از دویست و پنجاه اثر از مرحوم مینوی است که یکی از آنها ناصر خسرو است که ما چهار سال نشستیم و کار کردیم.آدم با همت،آدم پرکار و نستوهی بود.و این هم نتیجه آثارش.! چه مقالات مفیدی در همین مجله دانشکده ادبیات مرحوم مینوی نوشت و کتاب هایی که در تصحیحش شرکت داشت یا مباشرت داشت. این است که باید این گونه مجالس بیش از اینها برگزار شود.که ما بشناسیم. خوب ما آنجا در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برای مرحوم دکتر معین بزرگداشت گرفتیم.دکتر معینی که واقعأ حقش ضایع شد این که من می‌گویم آخرین باری که من دکتر معین را دیدم می‌خواستم بروم کانادا و سه سال نبودم نامه‌ای از او داشتم که چاپ هم شده آخرین نامه‌ای بود که به من نوشته بودند.یک روز آمدم دانشگاه خداحافظی کنم از استادها. رفتم دانشکده حقوق خداحافظی بکنم از مرحوم شهابی.نشسته بودند با مرحوم محمد سنگلجی و چند استاد دیگر.گفتند خوشا به حالت که میروی از دست مقررات خفت بار این دانشگاه راحت می‌شوی. مقصودشان قانون فول تایم بود که استاد را موظف می کرد از ساعت 9 تا 4 بعد از ظهر دراتاقش در دانشگاه باشد. خدا رحمت کند مرحوم شهابی می‌گفت ما فول‌تایم که نبودیم در واقع فول تایم بودیم. در منزلمان بعد از نماز،قبل از نماز، پیش از نهار، پس از نهار کتاب می‌خواندیم حالا به ما می‌گویند بیا بنشین نه جای مطالعه داریم و نه جایی،باید بنشینیم چایی بخوریم.یعنی متوجه نبودند.آمدم دانشکده ادبیات دیدم مرحوم دکتر معین در اتاق شورا (وارد که می‌شویم دست چپ) نشسته یک مقدار فیش به این جیبش چپانده یک مقدار فیش توی آن جیبش،یک مقدار توی جیب شلوارش.بعد دیدم می‌گوید پدر سوخته‌ها می‌خواهند ما را دق مرگ کنند.در دانشگاه های مترقی مهم،حضور علمی یک استاد است مهم است نه حضور فیزیکی یک استاد.حضور دکتر معین همان فرهنگ معین بود.حضور دکتر معین آن مقالاتی بود که عرضه داشته بود و به این کیفیت.خوب واقعأ هم دق مرگ شد. چون که من رفتم کانادا.بعد آوردند دکتر معین را به کانادا برای معالجه که مؤثر نیفتاد.مرحوم مینوی هم جدی می‌گرفت،مرحوم مینوی از آن استادهایی نبود که به قول معروف کلاس را سمبل بکند. جدی می‌گرفت. من یادم است که یک درسی داده بودند به مرحوم مینوی،درس تطور سازمانهای اداری و اجتماعی در ایران،در گروه علوم اجتماعی. این درس را مدتی مرحوم تقی‌زاده تقبل کرده بود و نیمه کاره گذاشته بود و داده بودند به مرحوم سعید نفیسی و او هم مشکلاتی داشت،سفر می‌خواست برود و ول کرد تا دادند به مرحوم مینوی.مرحوم مینوی وقتی دید که این دانشجویان، دانشجوی به معنی واقعی نیستند،می‌خواهند نمره‌ای بگیرند و نه حاضرند تکلیفی انجام بدهند و نه کاری بکنند. گفت من حاضرم بروم ولی از این 60 -70 نفر شاید 4 یا 5 نفر را نمره بدهم،بقیه را شاید صفر بدهم.بعد آن درس را به من دادند. تطور سازمان‌های اداری و اجتماعی در ایران.خب ما بینابین را گرفتیم و توانستیم این کلاس را اداره بکنیم.یک جزوه‌ای دادیم برای نهادهای قضاوت و نهاد ارتش (نمی‌دونم) نهاد پست،نهاد دین و دولت و بعد گفتیم شاگردان کتب تواریخ و اصطلاحات را جمع‌آوری بکنند.ولی مرحوم مینوی این طور نبود که بیاید مثلأ جزوه‌ای بگوید و بگوید همان را حفظ بکنید و بروید و بعد نمره بدهد. خصوصأ در دوره فوق لیسانس.از نظر کار هم مرتب بود. ما روزهای دوشنبه و جمعه خدمتشان حاضر می‌شدیم.در بیشتر این جلسات استاد رواقی هم تشریف داشتند و از محضر ایشان و نظرات ایشان،خصوصأ در مورد نوادر لغات استفاده می کردیم و مورد محبت استاد مینوی بودند.و ما آن دیوان را تصحیح کردیم،بعضی ها هستند که اصلأ اعتقاد به تصحیح نسخه ندارند.حالا نمی‌خواهم اسم ببرم.خوب اگر ما نسخه خوب و درست را پیدا نکنیم و با نسخه غلط را،آن وقت به شرح حال دانشمندان می‌پردازیم و بعد ناچاریم غلط خودمان را توجیه کنیم یادم هست همین ناصر خسرو شعری داشت که همین کلمه سیکی پخته به کار برده بود،سیکی پخته که عرب ها به آن می‌گویند در فقه حنفی می‌گویند مثلث،شرابی را می‌گویند که دو ثلث‌اش جوشیده باشد که ناصر خسرو اشاره می‌کند و می‌گوید: باده پخته حلال است به نزد تو که تو بر مذهب بو یوسف و نعمانی.

می جوشیده حلال است از سوی صاحب رای.

در یک جا سیکی پخته می‌گوید.در نسخه‌ها بود سگ بچه.

رخصت سگ بچه داده بود یکی دام دیگر دامی حدیث عشرت قلمان

جمعی عظیم شد به سوی مذهب نعمان.

خوب نعمان ابو حنیفه است.این اشاره است به فقه ابو حنیفه.شراب مثلث را شافعی حرام کرده ولی ابو حنیفه جایز دانسته و کرده بود سگ بچه.من این شعر را به یک استاد عربی عرضه داشتم.گفت بله بعضی قبایل بودند که بچه سگ را می‌خوردند. و بعد یک شعر عربی مثال زد برای من.بچه سگی که چشمش باز نشده را می‌شود خورد.خب بعد اینجا گفت یک ارتباطی به مالک بن انس یا نعمان بن صابر ابوحنیفه دارد و بعد گفت باید تأمل کرد.باید تدمل کرد که نمی‌شود پس با تصحیح کردن فهمیدیم که او غلط خوانده است سگ بچه و سیکی پخته را سگ بچه خوانده است و آن وقت روی همین غلط ها نظر می‌دهند خوب ما که دربارۀ ناصر خسرو کار می‌کردیم توی کتابها نوشته بودند ناصر خسرو جبری مذهب بوده و عقیده به معاد هم نداشته است به چه دلیل؟ می‌گفتند در آن دیوان بود که

مردکی را به دشت،گرگ درید زو بخوردند کرکس و زاغان

این یکی رفت در سر کهسار وآن دگر رفت در بن چاهان

این چنین کس، به حشر زنده شود تیز، بر ریش مردم نادان

دکتر مهدی محقق ( عکس از مجتبی سالک)
دکتر مهدی محقق ( عکس از مجتبی سالک)

این در دیوان ناصر خسرو بود.بعد ما دیدیم در دیوانی که ما تصحیح کردیم چنین چیزی نیست..تازه اگر این دیوان هم به دست نمی‌آمد ما درهمان دیوانی که مرحوم سید نصراله تقوی و تقی‌زاده و مینوی و دهخدا چاپ کرده بودند وقتی که توصیف می‌کند روز قیامت را در یک قصیده، می‌گوید: زان روز بترس که اندر او پیدا اید همه کارهای پنهانی

یوم التوبل السرائر.

وز چرخ،ستارگان فرو ریزد چون برگ رزان به ماه آبانی.

و اذا الکواکب تسرت

چون پشم زده شده کُه و مردم همچون ملخان ز بس پریشان

زان روز که جز خدای سبحان را بر کس نرود ز خلق سلطانی.

والملک یومئذ لله

آنگه زمیان خلق برخیزد خویشی و برادری و خسرانی

و اذا نفق فالثور فلا انصاب بینا.

خوب کسی که این شعر را گفته است می‌آید این شعر سستی را بگوید که مردکی را به دشت بردندی……..

یا می‌گویند جبری مذهب بوده،ناصر خسرو شیعه بوده و شیعه تمایل به ابتذال و جبر؟!!

و می‌گفتند جبری. به چه دلیلی.باز یک شعر سستی را در دیوان ناصر خسرو آورده بودند.

خدایا راست گویم فتنه از توست ولی از ترس نتوانم چخیدن

لب و دندان خوبان خطا را نبایستی چنین خوب آفریدن

که از دست لب و دندان ایشان به دندان دست و لب باید گزیدن

اگر ریگی به کفش خود نداری چرا باید شیطان آفریدن

 

این را نسبت به ناصر خسرو می‌داد و می‌گفت جبری مذهب. در حالیکه ناصر خسرو عقیده خودش را در مورد جبر را در شعری این چنین گفته است

به میان قدر جبر ره راست بجوی که به نزد عقلا جبر و قدر،درد و عنا(؟) است.

که همان فرموده امام جعفر صادق است: والجبر ولا تفریض والامر بین الامرین.

و قصیده دیگری دارد

اگر کار بوده است و رفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم.

ستمکار زی تو خدای است اگر به دست طور(تور) کرد بر من ستم.

که این درست همان حرف ابوالعلاء معری می‌زند.

عقوبت محال است اگر بت پرست به فرمان ایزد پرستد صنم.

 

اگر کسی بت را می‌پرستد و مجبور به این پرستش است پس چرا خدا عقوبت می‌کند. شاعری که به این استواری شعر می‌گفت خب ما با کمک مرحوم مینوی احیاءکردیم. و الان 8 بار چاپ شده است در دانشگاه تهران.خوشبختانه من موفق شدم که شرحی از برای این دیوان بنویسم که جلد اولش در آمده است و جلد دوم آن هم به زودی در خواهد آمد (اگر عمری باقی باشد ) شاید به شش جلد برسد. غرض، اثر وجودی مرحوم مینوی بسیار بسیار بود.یک ستاره درخشانی بود بر تارک ادبیات این مملکت.

توی یک مجله نوشته بودند: مینوی پژوهشگر ستیهنده.راست هم گفته بودند.چون او تحمل جهل را نمی‌کرد. اگر کسی مزخرف می‌گفت او تحمل نمی‌کرد.صبح‌های جمعه جلسه داشتند در منزلشان. چون من عصر جمعه می‌رفتم و دیگر صبح نمی‌رفتم.آقای دکتر رواقی در یادشان است ولی وقتی ما وارد می‌شدیم می‌گفتیم استاد صبح چه خبر بود می‌گفتند: بله صبح آقای دکتر شفیعی کدکنی تشریف داشتند،آقای مجداله بوستانی بودند. آقای شیخ عبداله نورانی بودند و فلان.یک روز من آمدم و دیدم یک فیش کوچک روی میز است نوشته‌اند: خدا ادم را خر بکند ولی گرفتار خر نکند. من متوجه شدم این مربوط به صبح است.گفتم استاد این چه است؟ گفتند با فلانی دعوایمان شد. می‌دانی به من چه گفت: گفت شما یکی هستی عقیده-ات این است من هم یکی هستم عقیده ام این است. گفتم خریت تو همین است که خیال می‌کنی یکی هستی.

خب او هم آدم بی‌فضلی نبود ولی نباید خودش را در برابرمینوی گرفته باشد.ولی آنجاییکه حق و انصاف بود مینوی به قدری نرم بود و به قدری خاضع بود حالا یک نمونه‌اش را من می‌گویم: من در یکی از همان عصرها که آمدم خدمتشان دیدم به من گفتند شما در کتاب فیلسوف «ری محمد بن زکریای رازی»خودتان شرح حال ابوالعباس ایرانشهری را نوشته‌اید و آن را از مقاله من گرفته‌اید و اسمی از من و مقاله من نیاورده‌اید. گفتم که مقاله شما کجا بوده؟ گفتند در سال 1346 در مجله دانشکده ادبیات مشهد بوده و شما کتابتان در سال 1349 چاپ شده است.هرچه فکر کردم من چگونه خودم را از این مخمصه رها کنم چون من هم واقعأ همان منابعی را که ایشان در مقاله شان به کار برده بودند من هم به کار برده بودم.من هم تحقیق ماللهند و یا آثار الباقیه بیرونی یا بیان الادیان و اینها را دیده بودم. یک مرتبه یادم آمد که من قبل از اینکه فیلسوف ری محمد بن زکریای رازی را چاپ کنم «السیرت الفلسفیه» رازی را برای یونسکو چاپ کرده بودم به درخواست مرحوم علی اصغر حکمت.و آنجا در مقدمه اش هم نوشته‌ام: السیرت الفلسفیه به انضمام شرح احوال و آثار و افکار.در آنجا شرح حال ایرانشهری را من ذکر کرده‌ام که ناصر خسرو می‌گوید که استاد و مقدم رازی بوده است. ابوالعباس ایرانشهری، هم مهندس بود و هم دین شناس بود و ابوریحان تمام اطلاعاتی که از مذهب بودایی و مانوی می آورد از قول ابوالعباس ایرانشهری است. و فردا این کتاب را به استاد نشان دادم و گفتم مقاله شما در 1346 نوشته شده و این کتاب را یونسکو در 1343 چاپ کرده.این را که گفتم استاد به قدری شرمنده و نرم شد،که من ناراحت شدم.استاد گفت: فردا دولت قرار است در تالار فردوسی دانشکده ادبیات به من دکتری افتخاری بدهد.من فردا با همان لباس استادی که بر تن من می‌کنند که به من دکتری افتخاری بدهند.می آیم قبل از سخنرانی از شما معذرت می‌خواهم. و بر قضاوت عجولانه خودم لعنت و نفرین می‌فرستم.من از این تعبیر استاد در هم شکسته شدم..یعنی به معنای واقعی پژوهشگر ستیهنده بود. ولی در برابر حق و در برابر علم و دلیل، خاضع و خاشع بود. خداوند باران های رحمت خودش را بر او فرو ریزاناد و او را در بهشت های برین خود جای دهاد.. و ما به جز خوبی و خیر از او چیزی ندیدیم. از اینکه حالم خوب نبود که منظم سخنرانی کنم از همه شما عذر می‌خواهم.پزشک منع سخنرانی داده است و نباید در این گونه مراسم حاضر شوم..ولی نتوانستم دعوت استاد را رد کنم و دریغم آمد که من با مصاحبت‌ها و همنشینی‌هایی که با مرحوم مینوی داشتیم در این مجلس حاضر نشوم.مجددأ از همه شما عذر خواهی می‌کنم.

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

پس از آن نوبت به دکتر علی رواقی رسید که او نیز به خاطرات خود طی سالها کار با مجتبی مینوی پرداخت و کوشید تا با یادآوری این خاطرات چهره‌ای روشن‌تر از وی به مخاطبان امروز ارائه دهد.

خاطراتی از استاد مینوی

«با سلام و عرض ادب خدمت عزیزان، خانم‌ها، آقایان، استادان عزیز. من طبعا سخنرانی نمی‌خواهم بکنم، وقت زیادی هم نمی‌گیرم چون بیشتر چیزی که من می‌خواهم بگویم در دوره همکاری‌ای ست که با حضرت استاد مجتبی مینوی در سال‌های طولانی‌ای که با ایشان کار کردم دارم. شاید کمتر کسی میان همکاران استاد مینوی بوده که توانسته با تعبیری که استاد دکتر محقق کردند و تندی و درشتی ایشان که واقعا جز لطف نبود، بماند و کار کند. و همیشه هم برای خیلی از استادان خود من و دوستان من این پرسش بود که چطور شد که شما ماندید و شاید ده سال با استاد به طور پیوسته کار کردید.

اولین باری که استاد را دیدم در سال 1340 بود، در مشهد. که استاد تشریف آورده بودند آنجا و سخنرانی داشتند. از سال 1344 هم که بنده و جناب دکتر شفیعی کدکتی به تهران آمدیم و در اینجا بودیم، با لطف استاد دکترخانلری به بنیاد فرهنگ دعوت شدیم. در بنیاد فرهنگ با آقای دکتر خانلری کار می‌کردیم. استاد مینوی هم آنجا تشریف داشتند و در بخش لغتِ بنیاد، با فرهنگِ فارسیِ بنیادِ فرهنگ که بعدها بصورت فرهنگ تاریخی فقط و فقط یک مجلد آن درآمد همکاری کردند و بعد برخی از نسخه ها را، مثل تفسیر قرآن، بصورت عکسی در بنیاد فرهنگ چاپ کردند. که بعد من از ایشان اجازه گرفتم و به صورت سربی با توضیح و کمی یادداشت در پایان همین کتاب تفسیر قرآن در بنیاد فرهنگ به سال 1348 چاپ کردم.

در تمام مدتی که در خدمت استاد بودم و در بسیاری از جلسات، همانطور که جناب دکتر محقق فرمودند با دوستان دیگری که اینجا تشریف دارند، آقای دکتر محمد روشن، در بنیاد شاهنامه بودیم و رفتاری جز خوبی و محبت، همان‌طور که دکتر محقق هم اشاره کردند، همیشه با مهربانی با ما برخورد می‌کردند. در مدت چهار تا پنج سالی که دیوان ناصر خسرو را تصحیح می-کردیم، از سال 48 تا 53، که این کتاب از چاپ درآمد، من در کنار استاد بودم و خاطرات زیادی از این روزها هست. همه‌ی خاطرات را نمی‌شود نقل کرد. ولی خب، خیلی زیاد است. یعنی نوشتنی نیست. بعضی‌ها را به شکل خصوصی می‌توان گفت ولی همه را نمی‌شود نوشت. من بسیار با ایشان نزدیک بودم، همان‌طور که دوستان می‌دانند. و برخی مسایل شخصی و خصوصی ایشان را می‌دانستم که به هیچ وجه توان نقل کردن و جرئت بازگو کردنشان را در هیچ جا ندارم و فقط شنیدم و در ذهن خواهد ماند؛ زیرا نوشتنی هم نیست.

اما در بنیاد شاهنامه: از سال 1349 به پیشنهاد وزارت فرهنگ و هنر قرار شد بنیاد شاهنامه تأسیس شود و از همان آغازین روزهایی که این کار راه افتاد، استاد، بنا به لطفی که به من داشتند فرمودند که بیا و این نامه را بنویس. نامه‌ای تهیه شد برای وزارت فرهنگ و هنر آن روزگار و ایشان به خواهش و خواسته وزیر فرهنگ و هنرِ آن وقت و به اصرار ایشان سرپرستی و ریاست این بنیاد را پذیرفتند و کار بنیاد آغاز شد. البته مدتی که آنجا بودیم برای خود بنده که در خدمتشان بودم، برای خودش دانشکده‌ای بود و دائم آموزش و پژوهش بود. ما از صبح که بنیاد می‌رفتیم تا شب، که استاد معمولا تا ساعت یک، یک و نیم بیشتر نمی ماندند، پرسش‌های زیادی را که در کار شاهنامه برای تصحیح متن بود، از ایشان سوال می‌کردم و ایشان با محبت پاسخ می‌گفتند. یادداشت‌های شاهنامه همه در اتاق خود بنده بود و محبت کرده بودند و مسوولیتی داده بودند که همه این کارها را نظارت کنم. وقتی که قرار بود این کار آغاز بشود، شادروان مینوی فرمودند که «می‌خواهیم بنیاد شاهنامه را راه بیندازیم و باید زِریاب خویی ( با تلفظ خود استاد مینوی) بیاید، دکتر مقربی باید باشد، دکتر محقق باید باشد و دکتر زرین کوب.»

علی رواقی ( عکس از محمد علی نظری)
علی رواقی ( عکس از محمد علی نظری)

من عرض کردم که «این عده اگر اجازه می‌فرمایید هیئت امنای بنیاد شاهنامه باشند و از جوانان انتخاب کنید که این عده‌ای که می‌آیند، بعد از این بتوانند این کار را دنبال کنند». و بعد اشاره‌ای به مساله لغت فارسیِ برانتین هم کردم که «با بودن این بزرگان به جایی نمی‌رسد، زیرا ایشان گرفتارند و وقت نمی‌کنند» اول کمی مخالفت نمودند و خواستند کمی فکر کنند. فکر کردند و پذیرفتند. آقای دکتر روشن شاهدند که استاد مینوی عده‌ای از جوانان را، کسانی را که یا هم سن و سال خود ما بودند یا کوچکتر، آنجا آوردیم برای اینکه آموزش ببینند و کار شاهنامه را آغاز کنند. در کنار این هم، من بیشتر اوقات در منزل ایشان زمانی که ایران بودند در خواندن ناصر خسرو، دو روز در هفته، و خواندن جامع الحکمتین که آقای دکتر محقق به این کتاب اشاره کردند روزهایی را در خدمتشان بودم و چند کتاب دیگر مانند رساله صاحبیه، البرقع و خرقانی که نسخه‌ها را در کنار ایشان مقابله می‌کردیم. تقریبا بیشتر وقت من در کارهای تصحیح متن با ایشان می‌گذشت. و بعد از این که کار تمام می‌شد باز ایشان لطف می‌کردند و به من می‌گفتند که یک بار دیگر اینها را بخوانم و بیاورم. و درباره ناصر خسرو هم به همین ترتیب بود: ما جلسات متعدد که می‌رفتیم، که اغلب ساعت 2 بعداز ظهر همراه دکتر محقق به آنجا می‌رفتیم و دو ساعت به خوانش متن ناصرخسرو و مقابله با نسخه می پرداختیم و بعد با یک فاصله کوتاه یک ربع به تعبیر خودشان مَیوه بخوریم. میوه می‌آوردند و در خدمت آقای دکتر با چای می‌خوردیم. و بعد باز مجددا شروع می‌کردیم و چهار ساعت کار پیوسته در هفته دو یا سه روز این کار دنبال می‌شد.

اما در بنیاد شاهنامه به عنوان شوخی بگویم و سخن را کوتاه کنم که طولانی نباشد و خسته نشوید استاد مینوی سخت‌گیر بودند در کار علمی و توقع داشتند هر کسی که مثلا در بنیاد شاهنامه کار می‌کند، ناصر خسرو را هم خوب بداند. خب ناصر خسرو هم دشواری‌های ویژه خود را داشت و بنده هم چون مکررا خودم شخصا مطالعه کرده بودم و در خدمت آقای دکتر محقق هم آنجا بودیم و می خواندیم، می دانستم اگر استاد این کتاب را با بچه‌ها بخوانند، مشکلاتی درست می‌شود و طبعا آن پژوهشگری را که بد بخواند، استاد به هیچ وجه تحمل نمی‌کنند و ما هم آن دوستانی را که دعوت کرده بودیم و آمده بودند، که همه شان امروز از بهترین‌ها هستند که برخی‌شان در میان ما هستند و برخی متاسفانه ما را ترک کرده‌اند و من امروز هم کسی را بهتر از ایشان در زمینه شاهنامه پژوهی نمی‌شناسم، به این جهت روزهای ناصرخسروخوانی یک وضع خاصی بود. چون نمونه-های ناصر خسرو را با خود بنده می خواندند، اگر بنده نیامده بودم، عده‌ای از دوستان به بهانه‌های مختلف از دفتر بنیاد بیرون می‌رفتند و بعد برای من می‌گفتند که ما آمده‌ایم بیرون که یک قدمی بزنیم که استاد اگر ناصرخسرو را با ما بخوانند، دیگر طبعا تند می‌شوند و بعد ممکن است ما از کار بیکار بشویم. بنده که می‌رفتم به بنیاد می‌آمدند، چون استاد با من می خواندند و به خاطر محبتی که به من داشتند، خیلی پرخاش و ستیز با من نمی‌کردند و همیشه هم این محبت را به من داشتند و چند بار یادم هست که می گفتند «تو جای دو فرزند من هستی» که اگر اشتباه نکنم منظورشان رامین و ماکان بود.

بنده و ایشان خیلی به هم نزدیک بودیم و ایشان خیلی به من محبت داشتند. عرض کردم که از این مجالسی که دکتر محقق گفتند بسیار پر شمار بود. استادی از استادان خود بنده از ایشان خواسته بودند که مجموعه کتابخانه را به کتابخانه آستان قدس بدهند در سال 1351. من آنجا نشسته بودم در آن مجلس، استاد با تندی و پرخاش گفتند که «هنوز من نمرده‌ام که می‌خواهی این کتاب‌ها را از این جا ببری». این باعث شد که آن مهمان بسیار عزیز و نازنین کمی برنجند و منزل استاد را ترک کنند. بعدها در همین زمینه صحبت شد و نقد با خود استاد مطرح شد و دوستان و همکاران آن روزگار یادشان هست که پیشنهادهای مختلفی شده بود برای کتابخانه استاد؛ از جمله استادانی مثل ایرج افشار و محمدتقی دانش‌پژوه پیشنهاد کرده بودند که کتابخانه استاد به کتابخانه مرکزی بیاید. بنده پیشنهاد کردم که «اگر عنایت بفرمایید و صحبت بشود که کتابخانه در محل خودش بماند و به عنوان وقف ملت ایران باشد». این تعبیرسخت به دلشان نشست و همان جا بر روی کاغذی که بر روی میز کارشان بود نوشتند که وقف ملت ایران. و بعد صحبت‌های دیگر انجام شد، که حتی برخی از این گفتگوها هم به بعد از درگذشت ایشان رسید.

درباره کتاب‌هایی که با ایشان کارکردم یکی رستم و سهراب بود و برخی مقالات دیگر. خیلی اعتقاد به تصحیح متن شاهنامه به صورت درست داشتند. من می‌خواهم یک نکته را اضافه کنم بر این که دکتر محقق اشاره فرمودند در مورد تصحیح متن، تصحیح متن یکی از دشوارترین کارهاست و بخصوص تصحیح متنی مثل شاهنامه که متن ساده ی دشوارخوان است. و متاسفانه چاپ‌هایی را هم که تا الان از این کتاب ارجمند شده، از نظر علمی نمی‌شود پذیرفت. یعنی مثلا چاپ مسکو و یا چاپی که بعد از آن بوسیله دوستان و استادان دیگر انجام گرفته، مقبول نیست. برای اینکه دشواری‌های واژگانی شاهنامه، بسیار زیاد است. اما ضرر این چه هست؟ ضرر آن فقط و فقط در این نیست که دانشجو نسخه را غلط می‌خواند نیست؛ بلکه در تحلیل اشتباه متن است. تحلیلگر متن شاهنامه یا مترجم متن شاهنامه که می‌دانید به چندین و چند زبان زنده دنیا ترجمه شده با همین غلط-هایی که افزون بر 2000 بیت شاهنامه است، یعنی در شاهنامه افزون بر 2000 بیت بدخوانی هست. اگر فرصتی باشد، بخش-هایی از اینها را در دست دارم و مشغول آماده سازیشان هستم. فکر می‌کنم که ان شاءالله اگر همکاری بشود با من، برای نمایشگاه این بخش از چاپ بیرون بیاید که حدود 700 تا 800 بیت شاهنامه باشد و بقیه اش بماند برای بعد. که بتوانیم با فرهنگ شاهنامه به یاری خدا منتشر کنیم.»

دکتر محمد روشن سخنران دیگر مراسم شب مینوی بود که چنین آغاز کرد:

احاطه بر ادبیات جهان

«استاد ما به سال 1282 شمسی در شهر سامرا زاده شد و دوران تحصیلات ابتدایی او در همان شهر و تهران گذشت. تحصیلات متوسطه در دارالفنون و دارالمعلمین مرکزی و تحصیلات و مطالعات دانشگاهی و عالی در کینکز کالج لندن، و مدرسه آسیایی و آفریقایی دانشگاه لندن سپری گشت. خدمات اداری و تعلیماتی استاد عبارت است از تند نویسی در مجلس شورای ملی ( 1307-1305)، ریاست کتابخانه ملی ( 1307)، عضویت دفتر فرهنگی سفارت ایران در پاریس و لندن، ریاست تعلیمات عالیه وزارت فرهنگ ( 1332-1331)، رایزنی فرهنگی سفارت ایران در ترکیه ( 1340-1336 و استادی دانشگاه تهران (1329 تا 1348) )، تنظیم فهرست برای نسخه های فارسی کتابخانه معروف چستربیتی در شهر دوبلین ایرلند از خدمات علمی ایشان در خارج از کشور است. استاد در دوران اقامت در انگلستان و آمریکا در چندین دانشگاه مشهور تدریس کرده اند و در مجامع علمی متعدد شرکت داشته‌اند.

دکتر محمدروشن ( عکس از محمدعلی نظری)
دکتر محمدروشن ( عکس از محمدعلی نظری)

کنگره هزاره فردوسی، تهران 1313. جلسات سالانه انجمن ایران، لندن: 1324 تا 1331، بررسی فرهنگ اسلامی، پرینستون 1332، سمینار تمدن غرب از نظر مشرق زمین و نیز سمینار مورخان خاورمیانه، لندن 1338. کنگره بین المللی هنر و معماری ایران، نیویورک 1339. کنگره های 23، 25، 26 و 27 خاورشناسان در استانبول. مونیخ 1336، مسکو 1339، آن آربور 1346. مجلس بحث علمی درباره رشیدالدین فضل الله همدانی، تهران 1348. کنگره جهانی ایرانشناسان، تهران 1345. ریاست بخش تاریخ کنگره با استاد مینوی بود. کنگره شیخ طوسی، مشهد 1348. نخستین کنگره تحقیقات ایرانی به ابتکار استاد ایرج افشار و حمایت معنوی استادان نامدار مجتبی مینوی، دکتر یحیی مهدوی و دکتر اصغر مهدوی و حبیب یغمایی.

در مکتوبی که مرحوم سید حسن تقی زاده که خود از بزرگان دانشمندان در علم تاریخ و ادب و به ویژه گاه شماری‌اند به وزارت فرهنگ نوشته بوده‌اند، می‌نویسند:

«مشارالیه ( مجتبی مینوی) که مسلماً یکی از اشخاص فاضل و ادیب درجه اول ایران است، و از حیث عمق معلومات اسلامی و احاطه بر تاریخ اسلام و ایران دوره اسلامی و زبان فارسی و عربی و ادبیات آنها و مخصوصاً آشنایی خیلی وسیع به تحقیقات علمای مغرب در این رشته‌ها و طریقه انتقادی اروپایی و تبحر کامل در کتب اسلامی از عربی و فارسی و وقوف بر کتاب شرقی و غربی در این رشته و مخصوصاً آشنایی به کتابخانه های بزرگ اروپا، شاهد بدون اولی مبالغه پنج نفر نظیر در بین فضلای ایران ندارد…» و بدین گواهی، مرتبت دانش و آگاهی و بصیرت مرحوم مینوی بر همگان آشکار می‌گردد. از سوی دیگر نظر به فهرست آثار و تألیفات آن شادروان مایه اعجاب و شگفتی می شود. آن مرحوم به سال 1313 مجلد اول شاهنامه فردوسی را در 520 صفحه در انتشارات بروخیم تصحیح و منتشر کردند. و افزون بر آن در انتخاب و گزینش ملخصی از شاهنامه فردوسی به اشتراک بزرگمرد ادب و کشورداری محمد علی فروغی، بهترین گزینۀ کوتاه شدۀ شاهنامه را در اختیار دانشوران و خواستاران نهادند.نگاهی به فهرست آثار و نوشته‌های استاد گواه راستین دانایی و هوشمندی و فراست اوست. به سال 1307 در کنار بزرگان دانشورانی چون سید نصرالله تقوی و تقی زاده و علامه دهخدا در تصحیح دیوان ناصرخسرو مشارکت می جوید و ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی را به حلیه تصحیح می آراید. از برتریهای چشمگیر استاد شادروان ما زبانی دانی اوست. به سال 1314 «وضع ملت و دولت و دربار دوره شاهنشاهی ساسانیان» تحقیق عالمانه آرتور کریستین سن را از زبان فرانسوی به زبان فارسی درمی آورد که نمی دانم به چه دلیلی نشر آن موقوف می گردد.

نشر «پانزده گفتار» درباره چند تن از رجال ادب اروپا، از اومیروس تا برنادر شاو، از نمونه‌های درخشان تحقیق در ادبیات تطبیقی است و نکته‌ای بس مهم و شایان یادآوری آن است که پژوهندگان و خوانندگان نکته یاب دریابند که چاپ دوم این اثر دلپذیر با چاپ نخستین آن چه تفاوتها دارد و چه سان استاد گرامی ما با استدراکات نو و مطالعات خود، کتاب را به تقریب به دو برابر رسانیده است و حاصل پژوهشهای خود را در ادب فارسی و سنجش با ادبیات غربی با نکته های تازه یاب در اختیار خوانندگان دل آگاه خود نهاده است. نگاهی به زندگی جان میلتون و قیاس او با ناصر خسرو در شور مذهبی و حماسه سرایی فردوسی و رنج کوری چشم رودکی و دبیرپیشگی مثل رشید وطواط، کتاب کم حجم و پربار «آزادی و آزاد فکری» استاد مینوی که نشان دهنده اندیشه های اجتماعی او است گویای پویایی و جویایی او در عرصه جامعه شناختی و تفکرات جوامع گوناگون بشری است.

بر شمردن آثار استاد مینوی در ساحۀ سخن سنجی، از تألیف و تصحیح و ترجمه و تعرفۀ هر یک از آنها بی گمان درخور کتاب و کتابهاست، چنانکه پژوهشگر گرامی آقای هوشنگ اتحاد در تألیف ارزشمند خود: «پژوهشگران معاصر ایران» دفتری قریب 500 صفحه را به استاد مینوی اختصاص داده اند که چاپ نخست آن به سال 1385 منتشر گردیده است. وصف تمام لغت اثر محقق ارجمند آقای اتحاد درخور تعرفه و نگارش رساله بل کتابی است، زیرا از گزیدگی و شاخصیت این اثر سودمند آن است که در آن به طور جنبی و به اصطلاح حاشیه از شرح احوال و وصف آثار بیش از 67 شخصیت علمی و تاریخی ایرانی و فرنگی یاد شده است. این کار افزون بر آگاهی‌های سودمند از زندگانی قدما و معاصران ما را با وضع فرهنگی و اجتماعی زمانه آشنا می‌سازد ؛ افزون بر این اثر ارزنده باید از کتاب بس سودمند استاد ایرج افشار، «نادره کاران»، که به کوشش آقای محمود نیکویه که خود از پژوهشگران ارجمند گیلان رشت است و از سوی نشر قطره به سال 1383 صورت طبع پذیرفته است یاد کرد.»

سپس محمدِ افشين‌وفايي دربارة آثار و زندگي مجتبي مينوي سخن گفت:

 

مروری بر زندگی علمی مجتبی مینوی[10]

مجتبی مینوی در نوزدهم بهمن 1282 خورشیدی متولد شد. پدرش شیخ عیسی شریعتمداری مردی معمم بود. سایر اعضای خانواده‌اش نیز از عالمان دین بودند. دوران کودکی او از سه سالگی تا نه سالگی در سامره گذشت. در جایی گفته است: «وقتی از سامره برگشتیم بنده فارسی را مثل بچه‌عربها حرف می‌زدم.» تحصیلات متوسطه را در دارالفنون و دورۀ عالی را در دارالمعلمین مرکزی گذراند و تحصیلات دانشگاهی‌اش را در کینگز کالج و مدرسۀ مطالعات آسیایی و آفریقایی دانشگاه لندن پی گرفت.

پیش از آن کار را به اصرار پدرش با تندنویسی در مجلس شورای ملی آغاز کرد (1305-1307). به سال 1307 مدت کوتاهی ریاست کتابخانۀ معارف (کتابخانۀ ملی) را برعهده داشت. اما خیلی زود با اسماعیل مرآت به پاریس رفت. دربارۀ اقامت درآن دیار اظهار داشته است: «یگانه دلخوشی من درآن ایام وجود میرزا محمدخان قزوینی بود که هفته‌ای دوبار پیشش می‌رفتم تا اینکه آقای تقی‌زاده که از خراسان آمده بودند و عازم لندن بودند مرا به آنجا بردند و سرپرستی محصلین را به من سپردند.» اما این سمت هم زیاد طول نکشید و مینوی به ایران بازگشت و به خدمت معارف درآمد.

مینوی، پنج سالی در تهران می‌ماند (1310-1315) و با صادق هدایت، بزرگ علوی و مسعود فرزاد «اصحاب ربعه» را تشکیل می‌دهند. عبدالحسین نوشین و غلامحسین مین‌باشیان و بعدها پرویز خانلری نیز به آنان پیوستند. با آنکه بیش از چهارنفر بودند همین نام بر ایشان ماند. بسیاری دیگر هم گاه‌گاه به این جمع ملحق می‌شدند مانند حبیب یغمایی (همدرس و دوست قدیم مینوی)، حسن شهید نورائی، رضا جرجانی، شین پرتو، احمد قاضی، ایرج اسکندری، صادق گوهرین، کریم کشاورز، صادق چوبک، محمد مقدم، حسن قائمیان ، محسن هشترودی، ابراهیم گلستان، رحمت الهی و یزدانبخش قهرمان و…

محمدافشین وفایی( عکس از محمد علی نظری)
محمدافشین وفایی( عکس از محمد علی نظری)

مسعود فرزاد در پاسخ به این سوال که ابتکار کلمۀ ربعه از چه کسی بود گفته است: «شبی به اتفاق یکی از دوستان [بزرگ علوی] از حوالی میدان حسن‌آباد می‌گذشتم و صحبت علی‌المعمول از کتاب و ادبیات و شعر و این حرفها در میان بود. آن وقتها ناشر فعالی در تهران بود به نام محمد رمضانی که اغلب کتب درسی را چاپ و منتشر می‌کرد. آن شب دوست من از قول رمضانی گفت که ایشان معتقد هستند که در ایران هر چیز و هر مقالۀ ادبی و غیره که نوشته می‌شود متعلق به یک تن از گروه سبعه است؛ یعنی هفت نفری هستند معروف که کار نوشتن و نشر مطالب ادبی را در انحصار خودشان قرار داده‌اند… من خندیدم و گفتم: خوب، آنها سبعه هستند ما هم از امشب می‌شویم ربعه. البته این یک شوخی «وغ وغ ساهابی» بود. تعمداً اربعه را ربعه گفته بودم که وزن سبعه را داشته باشد و این ماجرا را پس از آن شب برای هدایت و دو نفر از دوستان همدم و مشترک تعریف کردم و همه خندیدیم و از آن شب این اسم یعنی ربعه ماندنی شد.»

این نسل جوان روشنفکر که بسیاری از مسائل گذشته را به تمسخر و استهزاء می‌نگریست و خواهان نوآوری بود، در قهوه‌خانه‌ها و کافه‌ها (بیشتر در کافه رزنوار در لاله‌زار نو) دور هم جمع می‌شدند و انتقادهای تند وتیزی به ادبای زمان می‌کردند. قصدشان این بود که در مقابل گروه محافظه‌کار سنتی و مشهور آن روزگار موسوم به ادبای سبعه (ملک الشعراء بهار، سعید نفیسی، عباس اقبال، نصرالله فلسفی، رشید یاسمی، علی دشتی و دیگران) گروهی برپا کنند که هم تا حدی آنان را به سخره بگیرند و هم آنچه را مربوط به سنتهای فرسوده و بی فایدۀ گذشته می‌دانستند.

مینوی ، از این پنج سال بعنوان دورۀ کمال کاروری و کاربری خود و دوستانش یاد می‌کند. در همین سالها بود که نوشین نمایشهایی مانند تُوپاز، اتللو و تارتوف را روی صحنه آورد. سال 1313 هم نوشین و مین‌باشیان سه تابلو از شاهنامه را برای هزارۀ فردوسی به روی صحنه آوردند که نقش رستم را نوشین و نقش پادشاه سمنگان را مینوی ایفا کرد. در همین سالها بزرگ علوی، چمدان را انتشار داد و مینوی، نامۀ تنسر، نوروزنامه و «اطلال شهر پارسه» را چاپ کرد و با صادق هدایت کتاب «مازیار» را نوشت. تهیۀ قسمت تاریخی این کتاب برعهدۀ مینوی بود و بخش نمایش برعهدۀ هدایت. صادق هدایت، سه قطره خون را هم در همین دوران نوشت. وغ وغ ساهاب را نیز هدایت و فرزاد در همین موقع به منظور مسخره‌کردن ادبای معاصر نوشتند. و باز در همین سالها بود که مینوی ، ویس و رامین و جلد اول شاهنامه[11] را منتشر ساخت و در چاپ خلاصۀ شاهنامه با محمدعلی فروغی همکاری کرد(1313)؛ کتاب وضع ملت ، دولت و دربار ایران در دورۀ ساسانی نیز در همین روزگار به دست مینوی ترجمه و چاپ شد که خیلی زود توقیف شد.

مینوی در جایی اظهار داشته است: «از کتبی که بنده درآن ایام نوشتم و منتشر کردم شش تا بود که درآنها فکر هدایت و همۀ ربعه دخالت داشت…»

در سال 1315 این گروه به تدریج از هم پاشید. هدایت به دعوت شین پرتو به هند رفت، بزرگ علوی هم در همان حدود به زندان افتاد و مینوی به منظور سفری کوتاه به انگلستان رفت و هنگامی که جنگ جهانی دوم پیش آمد همانجا مقیم شد.[12] اما چون حقوق او قطع شده بود به مشاغل مختلفی پرداخت ازجمله فهرستنویسی برای کتابخانۀ چستربیتی، تدریس زبان فارسی در دانشگاه آکسفورد. به مدت ده سال هم برای بی بی سی هفته‌ای دو گفتار فرهنگی تهیه کرد که بسیاری از آنها در مجلۀ یغما به چاپ رسید. او در لندن ، هم تحصیل می‌کرد، هم تدریس؛ مثلاً نزد هنینگ، پهلوی می‌خواند و در آکسفورد تدریس می‌کرد. البته پیش از آن (به اتفاق بهار، کسروی، رشید یاسمی و رحیم‌زادۀ صفوی) در محضر هرتسلفد مقداری زبان پهلوی آموخته بود(1305). مینوی که فارسی و عربی و انگلیسی و فرانسوی را خوب می‌دانست و بعدها با ترکی هم آشنایی یافت با مستشرقین معاصرش رابطۀ خوبی برقرار کرد و ایشان برای آثار او اهمیت زیادی قائل بودند و خودش را نیز احترام می‌گزاردند. با اقامت طولانی در لندن با مینورسکی ، گیب، آربری، برنارد لوئیس، لمبتون و بعدها یان ریپکا و آرتور کریستن سن و مستشرقان دیگری ارتباط و گاه دوستی نزدیک یافت. با پوپ هم در تدوین کتاب بررسی هنرهای ایران[13] همکاری کرد. با این همه به قول یکی از دوستان نزدیکش، ایرج افشار «در قبال شرقشناس فرنگی وحشت و رعبی نداشت. اعتقاد خود را در برابر عظمت نام آنها از دست نمی‌داد. بزرگی مینوی در همین بود که واهمه‌ای از بزرگی دیگران به دل خود راه نمی‌داد.»

دکتر محمدعلی موحد از سخنرانان شب مینوی و علی دهباشی ( عکس از محدعلی نظری)
دکتر محمدعلی موحد از سخنرانان شب مینوی و علی دهباشی ( عکس از محدعلی نظری)

مینوی در نامه‌ای به یحیی مهدوی نوشته است:

«امروز هم بعد از دوازده سال دوستانم همان چندنفری از مردم ایران هستند که اخلاق و افکار آنها را پسندیده‌ام و باهم جور می‌آییم. عشق من و قلب من و جان من همواره مصروف ایران و متوجه ایرانیان و اسیر زبان و ادبیات فارسی است»

در لندن با محمد حجازی، محمود فرخ، احمد فرهاد و… محشور بود و برخی دوستان دیگرش نیز که به انگلستان سفر می‌کردند نزد او می‌رفتند و با هم دمخور بودند مانند فریدون آدمیت ، محمود فروغی، فخرالدین شادمان، غلامعلی رعدی آدرخشی و غلامحسین مصاحب. مسعود فرزاد هم بعدها به پیشنهاد مینوی در بی بی سی استخدام شد.

در این هنگام دوستانش مانند صدیق اعلم، علی اکبر سیاسی و یحیی مهدوی اصرار کردند به ایران بازگردد تا در دانشگاه تدریس کند. اما به عنوان رئیس دبستان ایرانیان در استانبول به آنجا رفت (سال1329) و مدت چهار ماه نیز متصدی این شغل گردید. در همين ايام بود که با عظمت کتابخانه‌های ترکیه بیشتر آشنا شد و پس از بازگشت به ایران اقداماتی برای عکسبرداری از نسخه‌های خطی کتابخانه‌های آن دیار انجام داد.

مینوی ، پس از مراجعت به وطن، به سعی تقی‌زاده به دانشگاه تهران راه یافت و درآنجا مشغول تدریس شد. با آنکه مینوی با تقی‌زاده مشرب سیاسی و تفکر واحدی نداشت و حتی با آنکه مینوی تلخیها و تندیهایی را که نسبت به دیگران داشت گاه نسبت به تقی‌زاده نیز روا داشته بود اما تقی‌زاده او را برکشید و حتی نامه‌ای برای شناساندن مقام علمی او به وزارت فرهنگ نوشت و درآن مینوی را از فضلای معروف و از اشخاص فاضل و ادیب درجۀ اول ایران خواند که پنج نفر نظیر در بین فضلای ایران ندارد. مینوی نیز البته ارادت عمیقی به تقی‌زاده داشت و مقام والای علمی‌اش را می‌ستود. باری، مینوی از سال 1329 تا 1348 که بازنشسته شد استاد دانشگاه تهران بود و دانشجویان آن روزگار فرصت یافتند از محضر پرفیض او بهره ببرند. در سال 1334 فروزانفر پس از مشورت با رئیس دانشگاه یک لایحۀ قانونی (به نام مینوی و تقی‌زاده و دوسه تن دیگر) تنظیم کرد که بعد از تصویب دانشگاه، از مجلس نیز گذشت و مینوی به صورت قانونی با رتبۀ 8 استادی به دانشکدۀ معقول و منقول منتقل شد. در این میان، از سوی دانشگاه مأمور شد تا از دست‌نویسهای کتابخانه‌های ترکیه عکس تهیه کند و پس از آن نیز مدت چهارسال (1336-1340) رایزن فرهنگی ایران در ترکیه شد و مجال یافت هرچه بیشتر از نفایس نسخه‌های آنجا عکسبرداری کند. حدود ده دوازده هزار نسخه یا بیشتر را درآن دیار بررسید و نزديك هزار و پانصد عکس از آن گنجینه‌ها (ازآنچه درخور یافت) تهیه کرد که اکنون هم درکتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است. دربارۀ برخی از این نسخه‌ها سلسله‌مقالاتی نیز به چاپ رسانید. درسال 1335 مینوی مقالۀ معروف «کاپوسنامۀ فرای: تمرینی در فنّ تزویرشناسی» را در استانبول در ردّ صحت نسخۀ تازه‌یاب جنجالی قابوسنامه نوشت و جعلی بودن آن را آشکار ساخت. البته هنینگ در نامه‌ای مینوی را از این مطلب آگاه ساخته بود؛ چون می‌ترسید در کشورش علیه وی اقامۀ دعوی شود خود سکوت کرد.

تمام افرادی که در سالهای پس از عکسبرداری مینوی از ذخایر دست‌نویسهای ترکیه، به نشر متون فارسی دست یازیده‌اند به نوعی از خدمات مینوی بهره‌یاب شده‌اند.

مهدخت معین درباره مجتبی مینوی سخن گفت ( عکس از محمدعلی نظری)
مهدخت معین درباره مجتبی مینوی سخن گفت ( عکس از محمدعلی نظری)

در اینجا باید از کتابخانۀ عظیم مینوی نیز ذکری به میان آورده شود. یحیی مهدوی زمینی را به مینوی اهدا کرد تا کتابخانه‌اش را در آنجا بسازد. این کتابخانۀ کم‌نظیر تخصصی در زمان مرگ مینوی حدود بیست و پنج تا سی هزار جلد کتاب همراه تعداد زیادی میکروفیلم و عکس نسخه‌های خطی کمیاب را در خود جای داده بود. مینوی در اواخر عمر تمام کتابخانه‌اش را وقف بنیاد شاهنامۀ فردوسی کرد. به وجودآمدن چنین کتابخانه‌ای با این کیفیت و کمیت حاصل دانش بسیار مینوی در شناخت کتاب و همچنین ارتباط گسترده‌اش با دانشمندان و ایرانشناسان غیر ایرانی است. این کتابخانۀ نفیس امروز هم درجای سابق برپاست و زیرمجموعۀ پژوهشگاه علوم انسانی به شمار می‌رود و حتی مقدار قابل توجهی کتاب نیز برآن افزوده شده است اما متأسفانه مراجعه‌کنندۀ چندانی ندارد. راستی از حاشیه‌های متعدد و فاضلانۀ مینوی بر بیشتر کتابهایش نیز باید سخن گفت و همین‌طور یادداشتهای مفید او که تنها بخش اندکی از آن به چاپ رسیده است. امیدوارم هیات امنای کتابخانۀ مینوی ترتیبی بدهند تا هرچه زودتر بقیۀ این یادداشتها منتشر شود.

مینوی به آراستگی و پاکیزگی چاپ نیز اعتقاد بسیار داشت. کلیله و دمنه ای که سالها پیش چاپ کرده هنوز از حیث زیبایی انتشار و بی غلط بودن نظیر ندارد. هم غلط علمی روح حساسش را می‌آزرد و هم تاب دیدن غلط چاپی نداشت. امروزه متأسفانه ما اغلاط چاپی را جزو لاینفک ابزار نشر کتاب می‌شماریم و از کنار آن به سادگی می‌گذریم. درحالی‌که اگر کسی نتواند اغلاط مطبعی را از کتاب خود بزداید یا به حداقل برساند چگونه می‌تواند مدعی باشد که کتاب او از اغلاط علمی خالی است. مینوی اینها را نیک دریافته بود و حساسیت بی اندازه‌ای نسبت به هرنوع غلط از خویش نشان می‌داد.

مینوی اهل ظاهرسازی و ملاحظه‌کاریهای مرسوم روزگار ما نبود و آنچه را نادرست می‌یافت سخت مورد انتقاد قرار می‌داد. عشق به ایران و زبان فارسی هرگونه مجامله و سازش را در وجود او از میان برده بود. این جستجوگری حقیقت و واقع‌بینی، گاه او را چندان بی‌ملاحظه می‌کرد که دوستان را هم می‌رنجانید. بخش زیادی از تندخویی ظاهری‌اش از میل به راستی و درستی و کمال‌طلبی سرچشمه می‌گرفت و بخش دیگر آن را هم به هرحال می‌توان از خصلتهای بشری شمرد که در وجود هرکسی به نوعی بروز می‌کند. اما آنان که از نزدیک می‌شناختندش به بی‌ریایی و سادگی او گواه‌اند. باری، بسیاری کسان را از خویش دل‌آزرده ساخت تا آنجا که به او «پژوهشگر ستیهنده» لقب دادند. حتی با برخی دوستان قدیمش مانند مسعود فرزاد که روزگاری با هم روابط نزدیکی در گروه ربعه داشتند نیز اختلاف پیدا کرد؛ مخصوصاً بر سر تصحیح دیوان حافظ که فرزاد عمرش را برآن کار گذارده بود. مینوی به درستی معتقد بود نباید ذوق و سلیقۀ شخصی را در این امر دخیل کرد و باید صرفاً بر اساس دستنویسها و اسناد کهن به تصحیح دیوان حافظ پرداخت. تصحیح فرزاد را ذوقی می‌دانست و برآن خرده می‌گرفت. می‌گفت: «فرزاد اصول تحقیق را نمی‌داند.» از صادق هدایت هم بعدها انتقاداتی کرد و انشای او را معیوب دانست. دایرهًْ المعارف مصاحب را کهنه می‌دانست و می‌گفت باید آن را دور انداخت.

نمایش فیلم مستند از سخنان مجتبی مینوی درباره فردوسی( عکس از محمدعلی نظری)
نمایش فیلم مستند از سخنان مجتبی مینوی درباره فردوسی( عکس از محمدعلی نظری)

یکبار هم مهدی حمیدی شیرازی که کس از طعنش نرستی خود، مورد طعن مینوی قرار گرفت. هنگامی که حمیدی در مقدمۀ اشک معشوق خودستایی کرد و نوشت: «به ما می‌گویند که دیوان اشک معشوق تو اثر… گرانبهایی است که در جهان پهناور، مقدم نداشته و تالی هم نخواهد داشت» مینوی را وادار کرد تا به تعریض بنویسد: «این مردمی که از ادبیات عالم جز چند ترجمۀ بی ارزش از قبیل بینوایان ندیده‌اند چنین دعویها دارند! شاید اگر اطلاعاشان بیشتر بود خجالت می‌کشیدند که اسم بزرگان را به قلم بیاورند. این شاعر را شاید کسی دست انداخته است؛ اما بیشتر احتمال این می‌رود که آنچه به او گفته‌اند مخلوق ذهن مغرور شخص او باشد. اگر کسی و از روی اعتقاد سخنی به او گفته است احمقی بوده است ولی شاعر چرا باور کرده است؟»

حمیدی که از این سخنان، سخت آزرده‌دل شد در مقدمۀ جلد سوم دریای گوهر نوشت: «… اگر کسانی آثار خود را در جلد اول و دوم و سوم این کتاب نمی‌بینند نباید این امر را حمل بر غرضی کنند و باطناً به این علت و ظاهراً به عناوین دیگر محرمانه یا علنی از من گله و شکایت نمایند… نگارنده هیچ تعهد و نامه‌ای به کسی نسپرده‌ام که هر آدمی را که با نوشتن یا گفتن آشنایی مختصری داشته باشد بشناسم… ازجمله یکی از همقطارهای بنده به نام آقای مجتبی مینوی که در یکی از دانشکده‌ها هم سمت معلمی دارند به علت همین توقع از بنده آزرده‌خاطر شدند…»

اما سرانجام و سالها بعد ، شأن علمی و شخصیت والای مینوی، حمیدی را که خود فضیلت‌شناسی والا بود وادار کرد تا شعری در مدح مینوی بسراید:

رنجاند گرچه طبعِ مرا کلکِ مینوی

بس کارِ نو که کرد و در این کار هم نوی

هرچند جمله کار مرا هیچ و پوچ خواند

او را به کار خویش پذیرم به خسروی

مدحش کنم از آن، که بداند به مدح اوست

«بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی»

مانم از او مدیحی و داند نمانده است

مدحی چنین بدیع ز محمود غزنوی

او، مدح خویشتن به درم، از زبان بماند

وین بی درم بمانَد و از شوق معنوی

وانگه ز دوست مدح شنیدن مدیح نیست

مدح آن بوَد که از لب جز دوست بشنوی :

پنجاه سال کِشتی، ای مرد اوستاد

پنجاه سال باش که از کشته بدروی

24/5/50

دربارۀ نیما یوشیج نیز در جایی گفته است: «نیما یوشیج از ابتدا با طرزی تصنعی وارد میدان شد… یک روز که از دارالمعلمین خارج می‌شدیم به آقایی برخوردیم… لهجه‌اش عجیب و غریب بود… ادبیات فارسی را مسخره می‌کرد… کم‌کم دوستی ما بیشتر شد و فهمیدم که او از خود ماست؛ یعنی ایرانی‌ست. قبلاً از طرز لباس پوشیدن و چکمه و کلاه پوستی و جافشنگیهای روی جیبش و لهجۀ عجیب و غریبش فکر کرده بودم خارجی است… خنجر هم می‌بست… نیما اغلب به خانۀ من هم می‌آمد و باهم حرف می‌زدیم ، درد دل می‌کردیم… من بعضی از رباعیات نیما را و افسانه‌اش را خیلی می‌پسندم. بعضی از شعرهایش هم خوب است اما بعضی از شعرهایش را چه عرض کنم؟… عیب او این بود که خودش را بیش از آنچه بود تصور می‌کرد.»

وقتی نظر مینوی را دربارۀ شعر نو پرسیدند پاسخ داد: بنده با کمال خلوص و صمیمیت اقرار می‌کنم و به هرکسی بدون استثناء حق می‌دهم که هرجوری دلش می‌خواهد شعر بگوید و نثر بنویسد. اما فقط برای عمه‌اش! اگر برای زبان فارسی شعر یا نثر می‌نویسد … می‌خورد هرجوری دلش می‌خواهد بنویسد… مقداری از آثار نادر نادرپور را می‌پسندم. از بعضی نوشته‌های میرزازادۀ نعمت هم خوشم آمده. از بعضی نوشته‌های شفیعی کدکنی هم همین‌طور. روی هم رفته ده پانزده تا ازکتابهای شعر نو را پسندیده‌ام… شعر تنها وقتی خوب است که شعر خوب باشد. شعر کهنه و نو ندارد.

مینوی، البته یکطرفه قضاوت نمی‌کرد و انتقادهایی به اشعار کلاسیکی که درآن زمان سروده می‌شد داشت:

«شعر باید معنای محصّلی داشته باشد اگرچه اغراق و مبالغه درآن بکار رفته باشد. شعر باید انگیختۀ خیال و انگیزندۀ خیال باشد. مضامینی که هفده بار و هفتصدبار تکرار شده است دیگر خیال‌انگیز نمی‌تواند بود. چنین غفلتها و اهمالها که شاعران ما کرده‌اند جمعی را در جستجوی شعر درست گاهی به جانب افراط سوق داده است که به اسم شعر نو بلاهایی هم بر سر ما نازل کرده‌اند.»

به نظرم مینوی راهی میانۀ این میدان را می‌پسندید؛ نه افراط در نوگرایی را تائید می‌کرد (مخصوصاً درآنجا که کار به بی معنی‌گویی و مبهم‌گویی می‌رسد)، نه تکرار مکررات را خوش داشت. دانستن زبان فارسی و رعایت قوانین ادبی و سنتهای شعری را از شرایط شاعری می‌شمرد اما معتقد بود باید مضامین تازه گفت و یکسره ریزه‌خوار خوان قدما نبود.

در همه‌چیز سختگیری می‌کرد و همه‌چیز را با معیارهای عالی می‌سنجید؛ نثر محمدعلی فروغی و تقی‌زاده را می‌پسندید. در مورد نثر برخی دیگر از فضلا در جایی گفته است : «نثر نفیسی بستگی به این دارد که در وقت نوشتن آن نثر، چه کتابی را مطالعه می‌کرده، مثلاً اگر درآن وقت تاریخ بیهقی را می‌خوانده، حتماً مقاله‌اش را به سبک تاریخ بیهقی می‌نوشته. شما هرکدام از مقاله‌های نفیسی را به من نشان بدهید خواهم گفت وقت نوشتن آن مقاله کدام کتاب را می‌خوانده! من انشای ملک الشعراء بهار را هم اصلاً نمی‌پسندم. انشای عباس اقبال روی هم رفته خوب است اما عیبش این است که کمی تصنعی است. از انشای فروزانفر هم هیچ خوشم نمی‌آید برای اینکه خیلی سعی می‌کند که ادبی و سنتی بنویسد. زندگیِ من مستوفی خوب است اتفاقاً خیلی هم خوب است… مخبرالسلطنۀ هدایت… ناقص می‌نویسد… نثر صادق هدایت معیوب است، اما فارسی آقابزرگ علوی معیوب نیست.» انصاف را که نثر مینوی، خود نثری ساده و روان، پخته و از بهترین نمونه‌های نثر معاصر فارسی است.

مینوی گاه از سر تفنن شعر هم می‌سرود که برخی از آنها در یغما به چاپ رسیده است. برعکس برخی اقرانش با ادبیات اروپایی نیز آشنایی یافت و حتی داستانهایی از آن را به فارسی ترجمه کرد. اما میراث اصلی وی همانا تصحیح چند متن مهم (مانند کلیله و دمنه، سیرت جلال الدین مینکبرنی، دیوان ناصرخسرو، مصنفات افضل الدین کاشانی، اخلاق ناصری و…)؛ همچنین مقالات مهم وی[14] و عکسهای دستنویسهای ترکیه است. مینوی همچنین با قبول مسئولیت علمی بنیاد شاهنامۀ فردوسی(1350) که تا پایان عمر ادامه داشت کوشید تا با همکاری عده‌ای از فضلا در جهت ارائۀ متنی صحیح و نزدیک به گفتار فردوسی گام بردارد.

ماه‌منیر، خواهر مینوی دربارۀ پایان زندگی وی در جایی نوشته است: «در تابستان سال 1355، کمی پیش از آنکه به علت شکستگی دنده، در اثر زمین خوردن، در بیمارستان بستری شود به من گفت: «وقتی کار شاهنامه به پایان برسد، قصد دارم دست به تصحیح و چاپ مثنوی مولانا بزنم.» پرسیدم: «شاهنامه چند سال دیگر کار دارد؟» جواب داد: «حداقل پنج سال». پرسیدم: «و مثنوی؟» گفت:«دست کم هشت سال». و مینوی در ششم بهمن ماه همان سال چشم از جهان فروبست.»

با محمود صناعی، دوست دیرینش همکلام می‌شوم که «فقدان مینوی مهمتر می‌شود وقتی می‌بینیم اوضاع و احوال و شرایطی که امثال مینوی را بوجود آورد دیگر موجود نیست.»

دریغا کان همه شد طی دریغا           دریغـا ای دریغـا ای دریغـا[15]

 

 

مطالب این سخنرانی بیشتر از منابع زیر استخراج شده است:

  • از نیما تا روزگار ما، یحیی آرین پور، تهران، زوار، 1382 ، ص179-220
  • «استاد مجتبی مینوی»، حبیب یغمایی، یغما، س29، ش2، 1355، ص746-751
  • «این نوشتم تا بماند یادگار…»، مصاحبه امیراسماعیلی با مجتبی مینوی، راهنمای کتاب، سال 20، ش1 و 2، 1356، ص105-107
  • «بخششنامۀ مینوی دربارۀ کتابخانۀ خود»، راهنمای کتاب، سال20، ش1-2، 1356، ص139
  • پانزده گفتار دربارۀ مجتبی مینوی (یادبود نخستین سال درگذشت)، تهران، کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران،1356
  • پژوهشگران معاصر ایران 9، هوشنگ اتحاد، تهران، فرهنگ معاصر، 1375
  • «دربارۀ مجتبی مینوی»، عباس زریاب، سخن، اسفند2535، ش9، دوره 25، ص898-903
  • «دوستی که از دست رفت»، پرویز ناتل خانلری، سخن، ش9، دوره25، اسفند2535، ص879-883
  • «سخنان فرزاد از سرگذشت خود»، آینده، سال 7، ش8، آبان 1360، ص595-601
  • «مجتبی مینوی: پژوهشگر ستیهنده»، گفتگوی نجف دریابندری، ایرج افشار و محمدرضا شفیعی‌کدکنی با مینوی، کتاب امروز، پاییز 1352، ص 2-19
  • «مجتبی مینوی، استادی از اقلیم نمی‌دانم»، ایرج افشار، راهنمای کتاب، سال20، فروردین و اردی‌بهشت 1356، ش1-2، ص3-56.
  • «معرفی‌نامۀ تقی‌زاده به وزارت فرهنگ»، راهنمای کتاب، سال20، 1356، ش1-2، ص133-135
  • «مهدی حمیدی»، محمدرضا شفیعی‌کدکنی، شبی هم درآغوش دریا، به اهتمام محمد خلیلی، تهران، سخن، 1387، ص39-47
  • مینوی بر گسترۀ ادبیات فارسی، به کوشش ماه‌منیر مینوی، تهران، توس، 1381.
  • «مینوی چنانکه من می‌شناختمش»، محمود صناعی، سخن، ش9، دورۀ 25، ص884-889
  • «نامه‌ای از استاد: نامۀ مینوی به یحیی مهدوی»، سخن، ش9، دورۀ 25، ص890-894
  • نامۀ مینوی، زیرنظر حبیب یغمایی و ایرج افشار با همکاری محمد روشن، تهران، چاپخانۀ کاویان، 1350.
  • نقد حال، مجتبی مینوی ، تهران ، خوارزمی ، 1358.
  • «نوشته‌هایی از دوستان مینوی دربارۀ او»، راهنمای کتاب ، سال20، 1356، ش1-2، ص108-132.
  • هفتاد سالگی فرخ، زیرنظر مجتبی مینوی ، تهران، انتشارات مجله یغما، 1344.
  • «یادی از استاد»، سعیدی سیرجانی، سخن، ش 9، دورۀ 25، اسفند2535، ص910-916

المیرا خانلرخانی، کتابدار کتابخانه مجتبی مینوی از این کتابخانه سخن گفت:

 

کتابخانه‌ای به وسعت یک زندگی

و دیگر هیچ نبود، جز روزنه‌ای از نور،

در لابه‌لای کتاب‌ها،

و صدای بال کبوترانی که انگار با رقص نور بازی می‌کرد…

بی‌گمان، شعفی بالاتر از قدم زدن در یک کتابخانه و گذران عمر در لابه‌لای صفحات یک کتاب وجود ندارد، درست به مانند شیرینی یک تولد، یا گذران اوقاتی دلنشین… هرآنچه غبار غم می‌‌زداید از دردهای روزمره و مشکلات همیشگی، بی‌شک در میان صفحات کتاب، یار همراه و همیشگی نهفته‌ست، و در این میان کدامین موهبت، می‌تواند برتر از کتابدار بودن و عمری را در راه اعتلای دانش و آگاهی گذراندن، باشد؟ این حس دلنشین، آنگاه رنگ افتخار بر خود می‌گیرد که کتابدار «یادگار پرمهر استاد مجتبی مینوی»، باشیم. کتابخانه‌ای که گذر عمر و یک زندگی، ذره ذره آن را بنیان نهاد. مردی که اکنون در سالگرد خاموشی‌اش، دور هم گرد آمدیم تا بار دیگر چراغ پر مهر کتابخانه‌‌اش را که به روی علاقه‌مندان و پژوهشگران این مرز و بوم باز ست، روشن سازیم…

المیرا خانلرخانی ( عکس از مجتبی سالک)
المیرا خانلرخانی ( عکس از مجتبی سالک)

سخن گفتن در باب مینوی و یادگار او، در شبی به وسعت رویارویی با بزرگان ادب و فرهنگ ایران زمین، دشوار می‌نماید، لیکن جهت معرفی هر چه بهتر این کتابخانه برای علاقه‌مندان و مراجعین، برآنیم که مختصر و مفید، ابتدای سخن را از استاد مینوی، و گام استوار وی در ایجاد و بنیان چنین گنجینه‌ای آغاز، و غبار خاطره‌ای براندازیم از یادگار شیرین عمر او…

کتابخانه استاد مجتبی مینوی، درّ گران‌بهای گستره ادب پارسی، و یادگار به‌جا مانده از پژوهشگر، ایران‌شناس، مترجم و محقق، شاهنامه پژوه و نسخه‌شناسی‌ست که فروتنانه، حاصل عمر خویش را به اندازه «بال کوچک پشه‌ای» تقدیم به پژوهشگران و علاقه‌مندان ایران‌شناسی و مطالعه در این مرز و بوم نموده‌ست. آنچه که امروز، عمارتی‌ست ساده اما با‌شکوه در کوچه‌ای قدیمی با نمای فیروزه‌کاری شده، و شاهد عبور بی‌خیال عابرانی‌ که هر از گاهی نیم نگاهی به شکوه خزان گرفته ساختمان می‌اندازند، و یکی از گنجینه‌های معنوی اما خفته ایران زمین عزیزمان‌، که شاید هر روز، ساده و آرام از کنار آن می‌گذریم.

روان‌شاد مینوی در گذر عمر پربار خویش، بیش از پنجاه و اندی سال را در کسب معرفت و تحقیق و پژوهش صرف، و با رویکردی «عالمانه و کتابخانه‌ای» به جمع آوری کتب فهرست‌واره‌ها و نسخ مخطوط پرداخت. حاصل و دست‌رنج عالمانه استاد اکنون گنجینه‌ای بالغ بر 25000 جلد کتاب به زبان‌های پارسی، انگلیسی، ترکی، فرانسوی، آلمانی و نیز میراث مخطوطی از قبیل 160 مجلد نسخ خطی، 100 عنوان میکروفیلم چاپ شده – با همکاری مراکزی هم‌چون مرکز احیاء التراث اسلامی، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران و مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی-، و در پایان 389 مجلد نسخ عکسی را تشکیل می‌دهد.

به راستی راز دوام و پویایی این مجموعه، پس از 4 یا 5 دهه از گردآوری این کتابخانه چیست؟ کتاب‌هایی که صحافی زیبا و درخشنده‌شان، برق نگاه شیفته مراجعین را برمی‌تاباند، شماره گذاری منحصر به فرد کتاب‌ها و نظم مجموعه، تنها نشان از یک مفهوم دارد: عشق به کتاب و مطالعه. در جای به جای این ساختمان و کتابخانه، عشق به کتاب مشهود است. از حوض قدیمی به شکل کتاب گشوده شده، از صحافی نفیس و بی‌نظیر کتاب‌ها که به دست توانای یار قدیم استاد، «فردریش لانکامرره»، صحافی و حفظ شده‌ست، تا قفسه‌های محکم و پا برجا و میز مطالعه قدیمی و قاب عکس‌هایی که یک دنیا خاطره‌اند، و در آخر تصویر خندان استاد که گویی نظاره‌گر نسل جدیدی از علاقه‌مندان به کتاب است….

پس از فوت مرحوم مینوی در سال 1355، بنابر وصیت ایشان، کتابخانه شخصی وی که در منزل نیز مستقر بود، به همراه این ساختمان به «بنیاد شاهنامه فردوسی» اهدا، و وقف ملت ایران و علاقه‌مندان در زمینه پژوهش و مطالعات ایران‌شناسی گردید. بنیاد شاهنامه موسسه‌ای تحقیقاتی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر بود که در سال 1350 با هدف پیشبرد پژوهش‌های مربوط به شاهنامه فردوسی، و تصحیح و انتشار متن انتقادی شاهنامه تأسیس گردید. شادروان مینوی از جمله هیئت امنای بنیاد، و نیز سرپرست علمی آن از ابتدای تأسیس تا زمان وفات بود. پس از انقلاب اسلامی، در سال1360 و ادغام بنیاد شاهنامه به همراه چند مؤسسه پژوهشی دیگر در «مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی»، (وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی)، کتابخانه به عنوان زیر مجموعه مؤسسه در نظر گرفته شد. پس از تعیین عنوان «پژوهشگاه» برای مؤسسه فوق در سال 69، و نیز تصویب آن در سال 1373، کتابخانه استاد مینوی به عنوان یکی از کتابخانه‌های وابسته به «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» در کنار کتابخانه مرکزی و جند کتابخانه دیگر معین گردید.

مرحوم مینوی در وصیت نامه خود، در ابتدای فعالیت کتابخانه گروهی را به عنوان هیئت امنای ناظر بر فعالیت کتابخانه در نظر گرفت، که اجرای هرگونه تغییر و تبدیلی در آن به رای و نظر این هیئت باشد. در آن سالها، عزیزانی چون مرحوم دکتر اصغر مهدوی و دکتر یحیی مهدوی، جناب دکتر ایرج افشار و آقای علی رضا حیدری به عنوان اولین گروه هیئت امنایی تعیین گردیدند. در سال‌های اخیر، استاد گرامی ایرج افشار، جناب دکتر سید مصطفی محقق داماد، جناب دکتر فتح الله مجتبایی، استاد گرامی آقای کامران فانی و سرکار خانم شکوفه شهیدی هیئت امنای ناظر بر کتابخانه را تشکیل می‌دهند که در این شب عزیز مقدم‌شان خالی اما گرامی باد.

به دلیل قدمت کتاب‌ها، یادداشت‌های حواشی و چاپ نشده به قلم استاد که به نوعی بخشی از یادگارهای فرهنگی مینوی محسوب می‌شود وطبق صلاحدید هیئت امنا، کتابخانه در حال حاضر به صورت قفسه بسته اما بدون قید و شرط‌های مرسوم در بسیاری از کتابخانه‌ها خدمات خود را ارائه می‌دهد تا مراجعین، با دست‌‌های خالی از آن خارج نشوند ! طیف گسترده‌ای از خدمات نظیر تهیه اسکن و یا خدمات مرجع از طریق تلفن و یا پست الکترونیکی برای مراجعین دور از کتابخانه در حال حاضر در دست اجرا می‌باشد.

هم اکنون، این کتابخانه در کوچه‌ای کوچک مزین به نام «سعدی»، با سر در مینا کاری شده خود، با همان حوض زیبا به فرم کتاب، با همان درختان به یادگار مانده از استاد‌ و با همان قاب‌های قدیمی و قفسه‌های مهربان با کتاب، انتظار مراجعین خود را می کشد. بیش از بیست و پنج هزار جلد کتاب اعم از فارسی و لاتین، 160 عنوان نسخ مخطوط، 389 عنوان نسخ عکسی و بیش از 100 عنوان میکروفیلم تنها مجموعه امروز این کتابخانه نیست. در سال‌های بعد از استاد، مجموعه کتب اهدایی از طرف عزیزان مراجعین، اهدایی حاصل از درآمد هزینه حق التالیف استاد که توسط همسر و دختر ایشان و به همت جناب افشارـ استاد عزیز و گرانمایه‌مان که به حق امشب جایشان در میان ما خالی‌ست تهیه گردیده، کتب افزوده بر مجموعه کتابخانه را در طی این سال‌ها تشکیل داده‌ست. مجموعه جدید کتابخانه در سال‌های اخیر نیز، کتب منتشره توسط اساتید گرامی و عزیزمان در پژوهشگاه علوم انسانی و توسط انتشارات آن می‌باشد.

پس از درگذشت استاد گرانمایه مرحوم محمد تقی دانش پژوه، نسخه‌شناس و فهرست نگار شایسته و همراه استاد، طبق وصیت ایشان، مجموعه کتابخانه وی به مجموعه استاد مینوی افزوده شد. هم اینک این گنجینه اهدایی، در طبقه بالایی کتابخانه، که روزگار‌ی محل سکونت استاد می‌بود، مستقر می‌باشد.

اما، در این میان سخن از دغدغه کوچکی است. شناسایی هر چه بهتر کتابخانه و میراث مکتوبی که استاد عمری در راه کسب آن کوشید برای نسل امروز، و ارائه خدمات بهینه برای مراجعین مشتاق و علاقه‌مند شاید دغدغه کتابداران این کتابخانه و عمارت بهشتی باشد، بنایی که سر در آن مزین به آیه شریفه «فیها کتب قیمه» باشد، جایگاه متبرک قدوم پژوهشگرانی ست که باشد در راه شکوفایی ایران عزیزمان، گلباران شود.

و سخن کوتاه می‌کنیم که در باب معرفی کتابخانه، گفتنی بسیار است و چشم داریم به حضور تمامی عزیزان و بر خود لازم می‌دانم به عنوان کوچک کتابداری که افتخار پذیرایی از میراث استاد را بر دوش خود دارد، از زحمات تمامی عزیزان، از جمله کتابداران پیشکسوت این کتابخانه، جناب آقای فرخ امیر فریار ریاست محترم کتابخانه مرکزی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ونیز همت و عشق بیکران جناب آقای علی دهباشی که برای اولین بار در این دوران و در این شب به یاد ماندنی چراغ یاد استاد را روشن نگاه داشتند، تشکر نمایم. لیکن آنجه بر جا می‌ماند، کتابخانه‌ای است به وسعت یک زندگی، که همواره پذیرای علاقه‌مندانی ست که استاد حاصل یک عمر خود را وقف آن نمود.

با سپاس

و به امید روشنایی هرچه بیشتر شب‌های بخارا

 

منابعی که در این نوشتار از آن کمک گرفته شده است:

مهدی غروی، بنیاد شاهنامه فردوسی، راهنمای کتاب، شماره 169-172 مهر- دی 1355

 

 

[1]) راهنماي كتاب، سال 20، شمارة 1 و 2.

 

[2]) پانزده گفتار دربارة مجتبي مينوي، به كوشش ايرج افشار. ص 130.

 

[3]) پيشين. ص 153.

 

[4]) پيشين. ص 82 و 90.

 

[5]) پيشين. ص 71 و 76.

 

[6]) پيشين. ص 43 و 44 و 45 و 48.

 

[7]) پيشين. ص 135 و 136.

 

[8]) پيشين.

 

[9]) كتاب امروز. پاييز 1352. تهران.

 

[10]1) نوشتة حاضر، متن سخنراني‌اي است كه به تاريخ 6 بهمن 1389 (سي‌وچهارمين سالروز درگذشت مينوي) در شب مجتبي مينوي به همت مجلة بخارا در دانشگاه تهران انجام شده است.

 

[11]) شاهنامة بروخيم.

 

[12]) مینوی ابتدا در لندن ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد که هردو تبعۀ انگلستان‌اند و فارسی نمی‌دانند. بعدها وقتی در فرانکلین به کارهای ادبی پرداخت با خانمی همکار بود که مدتی بعد به همسری وی درآمد و حاصل این ازدواج دوم، دختری است به نام نیلوفر.

 

[13]) A survey of Persian art and Archaeology

 

[14]) فهرست آثار پرشمار مینوی را که به دست ایرج افشار تهیه و تنظیم شده می­توان در راهنمای کتاب (سال بیستم، 1356، ص40-56) یافت.

 

[15]) بیت از حبیب یغمایی است.