شایگان از دیدگاه بین فرهنگی/ افسانه گشتر/ ترجمۀ سعید فیروزآبادی
مقدمه مترجم
متن حاضر ترجمهاي از كتاب خانم دكتر افسانه گشتر با عنوان بررسي آثار دكتر داريوش شايگان از ديدگاه بين فرهنگي است كه در سال 2005 در كشور اتريش و به زبان آلماني به چاپ رسيده است. اين كتاب را پيشتر در بخارا معرفي كرده بودم و اكنون مشغول ترجمة آن هستم. اين كتاب پنج بخش دارد و در هر بخش به گوشهاي از زندگي و آثار استاد داريوش شايگان پرداخته شده است.
زندگي در رويارويي فرهنگها
1. زندگينامهاي از زبان داريوش شايگان
داريوش شايگان دربارة خودش ميگويد: «من انساني بين فرهنگي بودهام و بين فرهنگها زندگي ميكنم و ميانديشم.»
شايگان چهارم بهمن 1313 در تهران چشم به جهان گشود. مادرش، جليه رولوگيدزه، تربيتي سني مذهب داشت و از خانوادة اشرافزادة گرجي با زمينههاي فرهنگي روسي ـ قفقازي بود كه حدود هزار سال در گرجستان حكومت كرده بودند. اين زن به زبانهاي روسي، گرجي و تركي عثماني سخن ميگفت. يادآوري انقلاب اكتبر 1917 و دستيابي بيدرنگ بلشويكها به قدرت، خاطرات دردناكي را در ذهن او زنده ميكرد. تمام اعضاء خانواده را حكمرانان جديد اعدام، زنداني و يا تبعيد كرده بودند. در ذهن شايگان مادرش «زني در تبعيد دروني» بود كه هرگز هم وضع او تغييري نيافت. هرگز روانشناسي پيچيدة ايرانيان را نفهميد و هرگز به هزارتوي روح آنان، به رمز پيچيدة آداب آنان دست نيافت. هميشه با اصالت شخصيتش ايرانيان را مقهور، مجذوب و خلعسلاح ميكرد. مادر از ديدگاه پسر «يك شاهزاده خانم گرجي تغييرناپذير» باقي ماند.
پدر، محمد رحيم شايگان، صاحب ريشهدار شركتي تجاري و پيمانكاري و از خانوادهاي شيعه و اهل استان آذربايجان بود. شايگان دربارهاش ميگويد: «گمان ميكنم در زندگي هيچ كس را اندازة او دوست نداشتهام.» در كودكي اين پدر براي او تصويري معمايي و دوردست بود. چون خاله و شوهرخالهاش با پدر و مادر شايگان در يك خانه زندگي ميكردند، ابتدا شوهرخالهاش (دوست صميمي و همكار پدر شايگان) نخستين مردي بود كه در كودكي به داريوش محبت و توجه زيادي ميكرد. پدرش او را با هنر خوشنويسي آشنا كرد، زيرا خطي خوش داشت و اين توانايي خاص در خانوادة شايگان موروثي و پدربزرگش نيز خطاط بود. رحيم شايگان از نگاه پسرش نمونة پدرسالاري و صلابت بود، ولي هرگز مستبد نبود. به پسر آزادي كامل ميداد و از هر دخالت مستقيمي در زندگي او پرهيز ميكرد. تنها آرزوي پدر اين بود كه داريوش روزي مديريت شركت پيمانكاري او را بر عهده گيرد. رحيم شايگان دوستدار سفر بود و به همين دليل پس از جنگ جهاني اول به تركيه، روسيه، لهستان و آلمان سفر كرد. داريوش شايگان از اين رو او را مردي با فراست و صاحب حكمتي غريزي ميدانست كه همه چيز را در جريان كار آموخته بود.
تنها پسر رحيم شايگان، داريوش، در محيطي چند زبانه بزرگ ميشود. در خانة پدري به زبانهاي روسي، عثماني، تركي و فارسي سخن گفته ميشود. اما شايگان هويت خويش را مرتبط با زبان فارسي ميداند، زيرا پدرش اهميت زيادي براي اين زبان قائل بود. خانة پدري از اين رو بازتابي از تنوع قومي ـ زباني مردم سرزمين ايران است كه زمينة گوناگوني فرهنگي اجتماعي جامعه را فراهم ميآورد. فارسي زبان مشترك تمام اقوام ساكن در ايران است. افزون بر اين، در اين سرزمين باورهاي ديني و مذهبي متفاوت (در كنار اكثريت مطلق شيعيان، به خصوص سنيها، مسيحيان، كليميان و زرتشتيان) در كنار هم مطرح ميشوند. حتي اين اكثريت در كودكي داريوش شايگان تأثيري بسزا دارد. در اين زمينه تنها مهم آن نيست كه او فرزند خانوادهاي شيعي ـ سني است، بلكه آموزگار مسيحي ويلن او نيز او را با موسيقي غرب آشنا ميكند. اصل اساسي اين خانواده همان باورهاي زرتشتي است. جالب آن است كه رانندة خانوادة شايگان برعكس آسوري بود.
خانوادة شايگان در محلة خوب و مدرن تهران زندگي ميكرد. شايگان در خاطرات كودكياش دگرگونيها، تغييرات بنيادي و بحرانهاي جامعة ايران را شرح ميدهد. رضاشاه كه خود به حكومت رسيده بود و از سال 1303 تا 1320 بر ايران حكومت كرد، ميخواست با برنامة گسترده تجددخواهي خويش ايران را بدل به حكومتي ملي، سكولار و پيشرفته كند. در تدارك زيرساختهاي اين برنامه، راهآهن سراسري ايران اهميت بسياري داشت و از خليج فارس به تهران و سپس به بخشهاي شمالي ايران ميرسيد. افزون بر اين، حكومت رضاشاه ميكوشيد به جبر و زور در حوزههاي كشاورزي و صنعت و نيز در نظام قضايي ايران معيارهاي غربي را حاكم كند و با اين كار از نفوذ روحانيان شيعه بكاهد. همزمان با تأسيس شماري از مدارس دولتي، در سال 1313 دانشگاه تهران نيز تأسيس و از ادامه تحصيل دانشجويان ايراني خارج از كشور حمايت شد. اين اقدامات كم و بيش قهرآميز، نه تنها از نفوذ دين در زندگي مردم كاست، بلكه سيماي شهرها را هم دگرگون كرد. اين تحول اجتماعي به خصوص در گسترش فزاينده و شديد شهرها و پيدايش حرفههاي جديد مشاهده ميشود: «كساني كه از تجددخواهي رضاشاه بهره بردند، كارمندان دولت بودند كه بر تعداد آنان افزوده ميشد، بعد سرمايهداران جديدي كه از صنعتي شدن سود ميبردند و زمينداران بزرگ، زيرا اصلاحات ارضي انجام نشده و حقوق مدني را نيز با ارتشاء و روابط شخصي ميشد زير پا گذاشت. از ديگر سو صنعت و كارگاههاي بيشمار ساختماني در مكانهاي مختلف چنان باعث مهاجرت نيروهاي كار شد كه اين گروه از شيوههاي سنتي زندگي خود بريدند.» بيشتر اين اقدامات تجددخواهانه در پايتخت ايران، تهران، صورت ميگرفت. در اين شهر محلههاي نوسازي با سبك معماري غربي ساخته ميشد، به طوري كه «مدرنيته و سنت فضاهاي خاص خود را داشتند و توسط خطوط ناديدني از هم جدا شده بودند.»
با كالاهاي غربي، ايدهها و ارزشهاي غربي نيز به ايران وارد ميشد. شايگان به همين دليل خود را بين ارزشها و هنجارهاي غربي و ايراني ميداند: «در واقع محيط زندگي من بيش از حد مختلط بوده است ] … [ محيطي كه در عين حال چنان آشفته بود كه جهتگيري در آن سخت دشوار بود. تا آنجا كه به ياد ميآورم، در جهانهاي ازهم پاشيدهاي زندگي كردم كه در آنها هيچ چيزي سر جايش نبود، كه در آنها زبان و معرفتهاي ناجور و نامربوط، تكه به تكه، در موزاييكهاي تصادفي، بر هم يا برابر هم سوار شده بودند. چنانكه همواره حس كردهام كه در گمآباد زندگي كردهام. كژآهنگيهايي كه بعدها در سنين پختگي فرصت مطالعهشان را يافتم، در كودكي من حضوري واقعي داشتند. يعني كه نسل من از اوان جواني مستقيماً و دقيقاً هدف تكانهاي فرهنگي بوده است و اين را من بسيار زود جذب و درك كردم.» تمام اين تجربهها، يعني همان شكاف روحي كه در سطح ناخودآگاه دهان گشوده بود و نيز احساس ناخوشايند آگاهانه از تجددطلبي، در مسير زندگي و فكري شايگان بازتاب مييابد.
خانوادههاي شهرنشين و متجدد علاقة بسياري به آموزش غربي و تربيت فرزندان خود داشتند. با همين هدف نيز شايگان را خانوادهاش در سال 1320 به مدرسة مذهبي فرانسوي سنلويي ميفرستد. خيلي زود زبان فرانسه را ياد ميگيرد و به ادبيات فرانسه علاقهمند ميشود. آلكساندر دوما از نويسندگان محبوب اوست و نويسندگان فرانسوي همانند لابروير (1645 ـ 1696) و لاروشفوكو (1613 ـ 1680) سبب برانگيختن حس علاقه و كنجكاوي او ميشوند. اما در خانة پدري آثار ادب فارسي را به ان درس ميدادند و همراه با نويسندگان غربي، به اصطلاح گوته «شاهواران سخن» فارسي نيز بر روح او تأثيري ماندگار بر جاي مينهند.
در سال 1320 تنها آموزش چند جانبة شايگان آغاز نميشود، بلكه در اين سال نگرش شاعرانه او به جهان نيز پايان ميگيرد. با بيداري از زندگي روياگونه احساس امنيت و آرامشي كه تا آن زمان با «نبضان آب و هوا»، يعني ييلاق و قشلاق خانواده هماهنگ است، از بين ميرود. مجموعهاي از رخدادها به احساس ناامني دايمي جمعي و نيز شخصي ميانجامد و شايگان نيز ناگزير از درگيري با آنها است. تازه شش ساله است كه ايران را متفقين اشغال ميكنند. براي رهايي ايران از چنگال ابرقدرتهاي انگليس و شوروي كه از نيمة دوم قرن نوزدهم پيوسته در مسايل داخلي ايران دخالت ميكردند، رضاشاه رو به كشور آلمان و حكومت رايش سوم ميآورد. به رغم تلاش براي حفظ بيطرفي ايران در جنگ جهاني دوم، اين كشور قادر نيست تا با منافع ابرقدرتها مخالفت كند. در سال 1320 سرانجام متفقين به ايران وارد ميشوند و رضاشاه را وادار ميكنند تا به نفع پسرش، محمدرضا، از سلطنت كنارهگيري كند. رضاشاه را تبعيد ميكنند و به آفريقاي جنوبي ميفرستند و در همان جا او به سال 1323 ميميرد. همان گونه كه شايگان تشخيص ميدهد حضور سربازان شوروي، انگليس و بهخصوص آمريكايي چهرهاي جديد و تا آن زمان ناشناخته را به ايران ميدهد: « ] … [ همه چيز از امروز به فردا عوض شد. چهره كشور به سرعت تغيير يافت. چيزي كه از همه بيشتر تازگي داشت، امريكاييها بودند. ما از بركت سينما اندكي با آنها آشنايي داشتيم. نبايد از تأثير هاليوود بر خودمان غافل شويم. همه ما با تصويرهاي ساخت كارخانههاي رؤياسازي امريكايي تغذيه شده و شكل گرفته بوديم. قهرمانان اوّلمان هنرپيشگان نقش اول فيلمهاي امريكايي بودند. نخستين زباني كه ستوده و دوست داشته بوديم، هنرپيشههاي هاليوود بودند ] … [ پديده تقليد در تمام سطوح عمل ميكرد. شايد در ناخودآگاه خود امريكاييگونه شده بوديم؛ ] … [ اما امريكاييها نه تنها همه جا بودند، همه نوع كالاهاي مصرفي را هم با خود داشتند. با مزه بودند، با آدم حرف ميزدند، شوكولات و آدامس تعارف ميكردند. حرف زدن به انگليسي باب شد. سه قشر اجتماعي كه در اين كار سرعتي تمام گرفتند فاحشهها، كافهچيها و واكسيها بودند. امريكاييها فرهنگ بازيچه و ابزار را به ما هديه ميكردند ] … [ هر آنچه در كارخانه يا ماشين ساخته ميشد، ما را مسحور ميكرد.» حضور امريكاييها تقريباً چهل سال بر جامعة ايران تأثيري فراوان بر جا نهاد. اين دگرگوني سريع و تا حدودي اساسي اين كشور را ـ حتي امروز ـ درگير بحران دايمي سياسي، اقتصادي و فرهنگي كرده است.
اما تنها اشغال ايران به دست كشورهاي غربي و كالاهاي تجملي بر انديشة شايگان در اين دوره تأثير نميگذارد، بلكه با سفر به خارج از ايران، او با فرهنگ و هنر اروپايي آشنا ميشود و آن را ميستايد. پيش از ادامه تحصيل در انگلستان شايگان با خانوادهاش در تابستان 1329 براي نخستين بار به اروپا سفر ميكند. اين سفر ذهن شايگان پانزده ساله را متحول ميكند، نيرويش را تحليل ميبرد و از حد ادراك روحي او فراتر است. او تفاوت شديد بين زادگاهش و آن سرزمينهايي را كه به آنها سفر ميكند، ميبيند و حس ميكند. همه چيز برايش تازگي دارد. شهرهاي ايتاليا با ديدنيهاي فراوان، كليساهاي بيشمار، مجسمهها و موزهها اين مرد جوان را مسحور ميكند. شايگان درباره زيبايي و جمال آثار نقاش و معمار ايتاليايي عصر نوزايي، رافائل (1483 ـ 1520) و جلال ميكلآنژ (1475 ـ 1564) سخن ميگويد. عطش او به كسب علم بيشتر ميشود و ميخواهد بيشتر و بيشتر در باب آنچه ديده و ستوده است، بداند. در مقايسه با ايتاليا سوئيس از نگاه شايگان كشوري است «كه پشت ويترين نهادهاند.» همه چيز شسته و رفته است. سوئيس در برابر «هرج و مرج ايتاليايي» امنيت سنگيني داشت: «در اينجا ميشد تا پايان جهان آرام خوابيد.» در آن زمان هنوز نميدانست كه روزي به سوئيس باز خواهد گشت و هفت سال از عمر خويش را آنجا خواهد گذراند، راه زندگي خويش را در آنجا خواهد يافت و نخستين فرزندش در آنجا به دنيا خواهد آمد. سپس خانواده به پاريس «يا به گفتة ايرانيها عروس شهرهاي جهان» سفر ميكند. تقدير بر آن بود كه پايتخت فرانسه بعدها وطن دوم شايگان شود و در همين شهر ذهن اين فيلسوف به شكوفايي برسد و راه تكامل را بپويد. بيشتر آثار و مقالههاي شايگان به فرانسوي نوشته شده است.
2. انگليس، سوئيس، فرانسه
در سال 1328 شايگان را به انگليس ميفرستند تا چهار سال دبيرستان را در كالج بادينگهام بگذراند. آن زمان در لندن، پايتخت انگليس، هنوز اثرات جنگ مشاهده ميشد. بهرغم آنكه بريتانيا در جنگ جهاني دوم با شوروي و امريكا بر دولتهاي محور به پيروزي رسيده بود، جنگ جراحتهاي عميقي بر پيكر اين كشور بر جا نهاده بود. ويرانههايي كه در شهرها به دليل حملههاي هوايي پديد آمده بود و نيز مشكلات فراوان اجتماعي و اقتصادي كه مردم با آنها دست به گريبان بودند، گواهي بر همين امر است. امپراتوري بريتانيا نيز در اين زمان به شدت ضعيف شده و ناگزير بود بپذيرد كه از قدرت و سرمايهاش كاسته شود. به همين دليل در سالهاي پس از جنگ نه تنها ساختار كشورهاي مشتركالمنافع سست شد، بلكه هند، پاكستان و سيلان اعلام استقلال كردند و بريتانيا سرزمينهاي برمه، فلسطين و ايرلند را نيز از دست داد.
به اين ترتيب شايگان شاهد بحران اقتصادي دورة پس از جنگ اروپا است: «همه چيز جيرهبندي بود: كره، گوشت، تخممرغ. آدم هيچ وقت احساس سيري نميكرد.» اما شايگان در مدرسه با دنياي جديدي روبهرو ميشود. «بعدها، وقتي كه وارد مدرسهاي از نوع مدرسه ملي شدم، محدوديتهاي انتظامي به محروميتهاي غذاييام افزوده شدند. سربازخانهاي واقعي بود كه انگار در آن اسب ميپروردند. من هرگز به اين نظاماتي كه به نظرم مهمل ميآمد، تن در ندادم و از آن رنج بسيار بردم.» دوستي با همكلاسي فرانسوي و نيز كسب بهترين نمره در درس ادبيات و املاء به شايگان ياري ميرساند تا اين محدوديتها را تحمل كند. اما مشكلات شيوة آموزشي در انگليس به نظر شايگان نشانگر نوعي ستيزهجويي فردي و فرهنگي است. سكونت در انگليس او را از تسلط خانوادگي و پيوندهاي عاطفي آزاد ميكند، به اين ترتيب امكان شكوفا شدن قواي ذهنياش را فراهم ميآورد و خود را مييابد. افزون بر اين، با دقت و وضوح و نتايج دادههاي علمي و نيز روش كار علمي آشنا ميشود. بعدها شايگان فرصت مييابد تا در فعاليتهاي فلسفي خود از اين آموزش اساسي بيشتر بهرهمند شود. همچنين ادبيات و رخدادهاي فرهنگي و بهخصوص تئاتر و كنسرتهاي لندن براي او جذابيت فراواني دارد. نمايشنامههاي ويليام شكسپير (1564 ـ 1616) چنان بر شايگان تأثير ميگذارد كه براي هميشه هويت زبان انگليسي برايش با زبان شكسپير همسان ميشود. افزون بر اين، قطعههاي سوگناك و ديني باخ نيز بر او بسيار تأثيرگذار بوده است.
از ديگر سو شايگان از همان راه دور به رخدادهاي سياسي كشورش نيز علاقهمند است و آنها را پي ميگيرد. بين سالهاي 1329 ـ 1332 نيز وضعيت سياسي ايران ناامن و بينظم است. اين رخدادهاي سياسي ايران، داريوش را در سنين نوجواني و در انگلستان بسيار تحت تأثير قرار ميدهد. واكنشهاي متفاوت نسبت به سياست ايران در قبال بريتانيا را كه گاهي با شور و شعف و گاه با مخالفت و حتي تمسخر نسبت به زادگاهش بود، ميبيند و ناگزير حتي تن به خفت ميدهد، زيرا از خود بيخود با صداي بلند براي توجيه رخدادهاي كشورش در آن زمان، يعني ايران، سخن ميگويد.
نخست وزير وقت ايران دكتر محمد مصدق در سال 1329 شركت نفت ايران و انگليس را ملي اعلام كرد و همين تصميم باعث تحريم ايران از سوي انگليس شد. اين تحريم ايران را دستخوش بحران شديد اقتصادي، سياسي و اجتماعي كرد. حكومت مصدق نخست وزير محبوب ايران سرانجام در سال 1332 با كمك سازمان سيا سرنگون شد. شايگان در روزنامهها و نشرياتي كه به نظر او خبرهاي دوپهلو و متضاد ارائه ميكردند، اخبار را دنبال ميكند و ميگويد: «از يك سو به ارزش اخلاقي حريف احترام مينهادند و از سوي ديگر دكتر مصدق را دست ميانداختند و مسخره ميكردند.» ولي از ديد شايگان اين رفتار چندان غيرمعمول نيست، زيرا انگليسيها به عقيدة او با بزرگترين بحرانهاي تاريخ معاصر خود دست به گريبان بودند. پس از استقلال هند و از دست دادن اين كشور، ملي شدن صنعت نفت شكست بعدي بود. در مدرسة شبانهروزي، شايگان دائم با ديگران بحث ميكند و ميكوشد آنان را متقاعد كند كه مردم ايران بايد به حق و حقوق خود برسند. از اين رو درك سقوط مصدق با كودتاي نظامي چندان برايش دشوار نيست و آن از هم گسيختگي و كشمكش دروني ميان عقل و دل را كه با اين واقعة سياسي پيش ميآيد، حس ميكند: «نه ميخواستم مصدق سقوط كند و نه ميخواستم شاه از ايران بيرون برود. نميفهميدم كه چرا اين دو نفر كه ظاهراً در نهايت علاقة مشتركي داشتند ـ و آن عظمت ايران بود ـ نميتوانند به توافق برسند. من اين معما را ـ كه در آن زمان وجود مرا دوپاره ميكرد ـ بعدها حل كردم. يعني در دوراني كه هر دوي آنان مرده بودند: يكي در تبعيد داخل ايران و ديگري در تبعيد خارج از ايران ] … [ امروز از فاصله گمان ميكنم كه سراسر تاريخ چهل سال اخير ايران بر يك سوءتفاهم بزرگ بنا شده است. سقوط مصدق و كودتاي 28 مرداد 1332 كه به كمك آمريكا انجام گرفت، در وجدان ايرانيان شكستگيهاي دردناكي به جا گذاشت كه بسياري از آنان هرگز شفا نيافتند. اين زخم باز، پيشداوريهاي بسياري را نسبت به مشروعيت شاه به وجود آورد. اما واقعيت آنست كه پس از انقلاب (1357) گذشت زمان بسياري از تركها را به هم آورده است، زخمها جوش خوردهاند و ايرانيان ميتوانند امروز به آينده بهتر بنگرند. به طوري كه ميتوان نوعي بازسنجي وقايع تاريخ و فاصلهگيري از آنها را نزد بسياري از ايرانيان ملاحظه كرد.»
پس از پايان دبيرستان در سال 1332 او را به سوئيس فرستادند تا بنا بر تصميم خانواده در ژنو پزشكي تحصيل كند. در خانوادههاي متجدّد ايراني كه اغلب گرايشهاي فنسالارانه دارند، علومي مانند ادبيات، اقتصاد يا حقوق چندان اهميتي ندارد و از اين رو شايگان بايد پزشك يا مهندس شود. اما حسي دروني او را به سمت و سويي ديگر ميكشاند و همين احساس تا امروز نيز بر انديشه و زندگي او تأثيري ماندگار بر جا نهاده است. شايگان به ادبيات، هنر و فلسفه علاقهمند است، ولي نميداند اين مسأله را چگونه به اطلاع خانوادهاش برساند. به همين دليل راهحل بينابيني را برميگزيند و در رشته تحصيلي علوم سياسي ثبت نام ميكند. «بدين سان زندگي بينهايت فعالي را آغاز كردم. همزمان چند رشته يعني حقوق، فلسفه، زبانشناسي را ميخواندم.» در آن زمان دانشگاه ژنو از اعتبار بسياري برخوردار بود.
عشق و علاقه شايگان به ادبيات انگيزهاي براي سفر او با هدف كشف دنياي نظم و نثر است و در پي آن با شاعر فرانسوي پل والري (1871 ـ 1945) آشنا ميشود كه بازآفريني ادبيات كلاسيك را بر اساس سنت استفان مالارمه (1842 ـ 1878) دنبال ميكرد و رابطهاي بين دقت رياضي و شعر را پديد آورد. شايگان شعرهاي والري را بارها و بارها ميخواند و حتي ميكوشد از سبك او تقليد كند. بعد به آثار شاعر مدرن فرانسوي شارل بودلر (1821 ـ 1867)، پيشگام نمادگرايي و تاريخ ادبيات جديد رو ميآورد. مالارمه راه عصر رمانتيك به سوي عصر مدرن را هموار كرد. شايگان از طريق بودلر با والتر بنيامين (1892 ـ 1940) آشنا ميشود. بنيامين نيز بررسيهايي دربارة سرودهاي بودلر انجام داده است. از ديد بنيامين آثار بودلر نشانهاي از حدفاصل بين تجربههاي ابتدايي در شهرهاي مدرن است. آندره ژيد (1869 ـ 1951) نويسندة فرانسوي سبب برانگيختن علاقة شايگان نسبت به يوهان ولفگانگ فون گوته (1749 ـ 1832) و مارسل پروست (1871 ـ 1922) ميشود. پس از والري نوبت به راينر ماريا ريلكه (1875 ـ 1926)، يعني دومين شاعري ميرسد كه شايگان را نه تنها مسحور خود ميكند، بلكه الهامبخش اوست. به عقيدة خودش تأثير ريلكه بر او بسيار قطعي و راهگشا بود: «ريلكه به من هنر نگريستن را آموخت.» ريلكه از ديد شايگان مشاهدهگري است كه با شيوهاي خاص وصفناپذيرها را شرح ميدهد و حساسيت عرفاني او را كه هنوز پنهان بوده است، برميانگيزد. به عقيدة شايگان ريلكه نور دل را به درون انسان ميتاباند: «من با اشعار او متأملترين لحظات زندگيم را زيستهام.» سفر دروني با آثار ريلكه باعث ميشود شايگان به ديدار مكانهايي برود كه ريلكه در واپسين سالهاي عمر در آنجا زندگي كرده بود. نوشتههاي هرمان هسه توجه شايگان را در دوران دانشجويي به نوواليس (1772 ـ 1801)، شاعر دورة ابتدايي رمانتيك جلب ميكند: «در همة آثار نوواليس جادوي جهان جاري است.» مفاهيم «صورت جان» و «هر چه شاعرانهتر، واقعيتر» به شايگان ياري ميرساند تا آن هالة افسوني را كه در ژرفاي جان خانه دارد، درك كند و اين مفاهيم تا امروز نيز بر انديشة او تأثيرگذار بوده است. او مفهوم انسانشناختي در دورة بين دو جنگ و بهخصوص انديشههاي ماكس شلر و اثرش وضعيت انسان در جهان را كشف ميكند. علاقه به حكمت، شايگان را به آلمان ميكشاند. در كلن در كلاسهاي درس نظري پرفسور فولكمان ـ شلوك درباره هايدگر شركت ميكند و نزد پرفسور زيمرمان اهميت اساسي مكتب فلسفه انسانشناختي و تأثير آن بر نخبگان انديشمند را درمييابد.
شايگان در ژنو در كلاسهاي درس فيلسوف و روانشناس فرانسوي ژان پياژه، بنيانگذار روانشناسي رشد، شركت ميكند. پياژه به خصوص مشغول تحقيق در زمينة رشد ناخودآگاه و ساختارهاي انديشة انساني بود. دوست شايگان كه شاگرد پياژه بوده است، براي شايگان تعريف ميكند كه پيش از اقامت او در ژنو، كارل گوستاو يونگ كنفرانسي برگزار كرده و موضوعات مهمي را شرح داده است. به اين ترتيب اين دانشجوي جوان آثار مهمترين روانشناس ژرفنگر و بنيانگذار روانشناسي تحليلي را ميخواند. در اين زمان مفاهيم چندپهلويي همانند «نمادگرايي عقل»، «كهنانگارههاي ناخودآگاه جمعي» و مفهوم «فرافكني» را كشف ميكند. مبحث ناخودآگاه جمعي كه در آن عناصر نمادين، اسطورهاي، ديني و عرفاني اهميت بسياري دارد، چنان بر انديشة شايگان اثر ميگذارد كه پس از مطالعة آثار اين روانشناس و روانكاو، سخنرانيهاي بسياري ايراد و مقالههاي پرشماري مينويسد. مجموعة اين مقالهها با عنوان بتهاي ذهني و خاطرة ازلي در سال 1356 در تهران منتشر شده است. موضوع اصلي اين كتاب بررسي اين مسأله است كه آيا با تأثيرپذيري از انديشة فنسالارانه غرب ميتوان بين تمدنها رابطهاي ايجاد كرد يا خير. چرا آن شكاف بين فلسفه و دين، بين عقل و جسم كه اساس انديشة غربي است، هيچ همتايي در فرهنگهاي آسيايي ندارد؟ چرا علم به شكل مدرن غربي آن در تمدنهاي ديگر تكامل نيافته است؟ چه تفاوتي بين نگرش اسطورهاي به مثابه اصل حاكم بر انديشة آسيايي و انديشة فلسفي در غرب وجود دارد؟ شايگان تمدن ايراني را از جمله تمدنهاي آسيايي ميداند، زيرا جهانبيني ايراني در زمينههاي سرمنشاء و پيدايش جهان، طبيعت و انسان با آن همگون است و همان ساختارها را دارد. او ميخواهد با بهكارگيري «نمادشناسي» و «كهن انگارهها» بافت متن سنتي خاص ــ و به صورت مشخص آسيايي ــ را بررسي كند. افزون بر اين، او به جهان اسطورهها نيز ميپردازد و نزد هربر در ژنو با اساطير هند آشنا ميشود و نزد هانري فراي سانسكريت ميآموزد.
دو سال پيش از پايان تحصيل دانشگاهي و بازگشت به ايران شايگان با فريده زنديه ازدواج ميكند. اين بانوي ايراني در ژنو زيباييشناسي تحصيل ميكند. زنديه تا آغاز انقلاب ايران در سال 1357 ويراستار و مترجم انتشارات اميركبير است. فرزند نخست از ميان سه فرزند حاصل از اين ازدواج ــ ركسانه، ترانه و محمد رحيم ــ در سوئيس به دنيا ميآيد.