عرصه هفت فلک/ پروین دولت آبادی
عرصه هفت فلك بود و سرِ سركششان
مرگ شاهينى آن يكه سواران ديديم
به خزان بار و بر باغ سرافرازان ريخت
خون فشان داغ نشان جان بهاران ديديم
غصه خاك وطن بود و فراز افلاك
سالها همت آن قصهنگاران ديديم
غم دگر غم نبود، هيبت غمخوارى رفت
دعوى غم اگر از داعيهداران ديديم
جان نيكان به تن پاك شما ارزانى
جان فدا كردن آن عشق نثاران ديديم
چه بلاسود دياريست كه در خلوت امن
خشم دژخيمى آن نيزهگذاران ديديم
طعمه از سفره نگشوده ربودند به جور
روبهى فطرت آن شير شكاران ديديم
داغ سوزان كوير است و تن تفته خاك
نقش دردى كه در آن آينهداران ديديم
ماتم آوازه باد آمد و بيداد خزان
مو كَنان، مويهكُنان گيسوى ياران ديديم
شب ما باد و شب آواى دل سوختگان
زانكه خاموشى آن مهرگساران ديديم
وطن آن گمشده ياران به كجا خواهد يافت
ما بمانديم و غم رفتن ياران ديديم