سرنوشت در را می کوبد/ پرویز کلانتری
سال اول دانشكده هنرهاى زيباى تهران بودم. در آتليه سوم يك گرامافون داشتيم با تعدادى صفحات سى و سه دور موسيقى كلاسيك. در آن سالها هنرمندان عموماً شيفتگى زيادى براى آشنايى با موسيقى كلاسيك داشتند. دو نفر از شاعران دانشكده منوچهر شيبانى و اسماعيل شاهرودى، براساس سمفونى پنجم بتهوون اشعارى سروده بودند؛ شعر شيبانى اين گونه شروع مىشد:
«كوبنده كيست؟
كيست كه مىكوبد اين گونه وحشيانه به در امشب؟»
و شاهرودى گفته بود:
«آى دروازهبان شهر، كلون را باز كن
كه من بازگشتن نمىتوانم».
در گوشهاى از آتليه مهين صنعتىزاده براى ما درباره مجموعه صفحات كلاسيك برادرش همايون صنعتىزاده توضيح مىداد و براى شنيدن سمفونى پنجم از ما به خانهاش دعوت كرد.
اين سرآغاز آشنايى من با همايون صنعتىزاده در سال 1330 و ادامه دوستى با او تا پايان عمرش شد. تا ببينم و بدانم كه چگونه سرنوشت درِ زندگى او را مىزند.
او طراح و آفريننده بىقرار و آماده براى اجراى طرحهاى بزرگ سازندگى بود، كه همواره با پرهيز از هر گونه تبليغ درباره خود و با پرهيز از پذيرفتن شغل و منصب دولتى، بسيار هوشمندانه از لابهلاى اوضاع و احوال بازدارنده سياسى عبور كرد و طرحهايش را عملى ساخت: كتابهاى درسى ايران و افغانستان، چاپخانه افست، كتابهاى جيبى، كارخانه كاغذسازى، مبارزه با بيسوادى، نشريات آموزشى پيك، رطب زهره، گلاب زهرا و آخرين طرح بزرگش: كشت مرواريد در خليج فارس كه قرار بود با همكارى ژاپنىها عملى شود، اما مقامات امنيتى آن روزگار به بهانههاى واهى مانع كار او شدند.
*
انتشارات فرانكلين از ماليات بنگاههاى انتشاراتى امريكايى به وجود آمد و كارش ترجمه و انتشار كتابهاى انگليسى در كشورهاى آسيايى بود. اما فرانكلين تهران به دليل فراست و تدبير مديرعاملش همايون صنعتىزاده، از اين چارچوب فراتر رفت! و كتابهاى درسى ايران و پس از آن كتابهاى درسى افغانستان را سر و سامان داد.
*
من مىدانستم كه در نقاشىهاى كتابهاى تاريخ و جغرافيا من و «زمان زمانى» سنگ تمام گذاشتهايم. و انتظار داشتم با واكنش مناسبى از طرف مسئولان روبهرو شويم؛ كه نشد! اما در بهار همان سال در سفرى به شيراز و از آنجا به كازرون مىرفتيم كه سرِ راه در يكى از روستاهاى فقيرنشين به هنگام ظهر در سايهسار درختان كنار راه توقف كرديم. همزمان دانشآموزان دبستانى از مدرسه مرخص شده بودند و از آنجا مىگذشتند. آنها با سر و وضع فقيرانه روستايى، كتابهاى بزرگ جغرافى را زير بغل داشتند. رفيق همراه من نظرشان را درباره نقاشىهاى كتاب پرسيد. آنها با گفتار و رفتار خود نشان دادند كه سخت نقاشىهاى كتاب را دوست دارند.
پرویز کلانتری
رفيقم از آنها پرسيد: شما مىدانيد كه اين نقاشىها را چه كسى كشيده است؟ آنها در نگاه پرسشگرشان همين را مىخواستند بدانند. رفيقم مرا به آنها معرفى كرد و گفت: اين نقاشىهاى قشنگ را اين آقا كشيده است. واكنش طبيعى آنها اين بود كه گِرد من حلقه زدند و چنان با حيرت و تحسين به من نگاه مىكردند كه هيچ بزرگداشت و تجليل رسمى جاى آن را نمىگرفت.
و اينك پس از پنجاه سال در نخستين جشنواره كتابهاى درسى در ايران در مراسم رسمى «تجليل از قديمترين نقاش كتابهاى درسى» وزير آموزش و پرورش به هنگام دريافت تقديرنامهام به من گفت: آقاى كلانترى، نسل من وقتى به دبستان مىرفت با نقاشىهاى زيباى كتابهاى تاريخ و جغرافيا سروكار داشت!
به اين ترتيب پس از پنجاه سال سرانجام از نقاشى كتابهاى درسى تجليل شد. اما هنوز هم براى انجام مهمى به نام كتابهاى درسى از همايون صنعتىزاده يادى نشده است.
همكاران فرانكلين از جمله آقايان منوچهر انور و مجيد روشنگر بارها از او خواستند كتابى درباره خدمات فرهنگى او نوشته شود و او نپذيرفت.
*
او در شخصيت خود شباهت زيادى با پدربزرگ مرحومش حاج على اكبر صنعتى داشت. نيكوكار مشهورى كه با ايجاد يتيمخانه صنعتى در كرمان بچههاى يتيم را همچون فرزندش عزيز مىداشت، و شايد تحت تأثير انقلاب صنعتى در اروپا او هم دغدغه صنعتى شدن سرزمين عزيزش كرمان را داشته است. پدر همايون، عبدالحسين صنعتىزاده كرمانى نويسنده سه رمان تاريخى دامگستران يا انتقام خواهان مزدك، مانى نقاش، سلحشور و رمانهاى رستم در قرن بيست و دوم و مجمع ديوانگان است.
همايون صنعتىزاده را هم مىشود از باقىمانده نسل آرمانگراى رمانتيك در قرن بيستم به شمار آورد. او عادت داشت براى سروسامان دادن به افكار آرمانخواهش از تهران تا تجريش راهپيمايى كند. و براى عملى كردن آرمانهايش درگير خط زنجير پيوستهاى از موانع مىشد كه در نتيجه براى چارهانديشى در حل هر يك از مشكلات طرح تازهاى مىآفريد و عملى مىكرد. براى مثال در انتشار كتابهاى درسى به مشكل چاپ برخورد كه به ايجاد چاپخانه افست منجر شد. بعد مشكل كمبود كاغذ پيش آمد كه سرانجام به ايجاد كارخانه كاغذ پارس منجر شد. پس از مبارزه با بيسوادى به مشكل كمبود مواد خواندنى براى نوسوادان برخورد كه به طرح نشريات آموزشى پيك انجاميد. و… و… و…
*
همايون صنعتىزاده مدير زيرك و با تدبير فرانكلين تهران توانست برنامه انتشارات كتابهاى درسى ايران را، فراتر از چارچوب كارى و هدفهاى فرانكلين نيويورك، به آنها تحميل كند.
نخستين گام در اين راه ايجاد گروه مؤلفين كتابهاى درسى از افراد كاردان و كارآمد بود. زمان زمانى و من تصويرگر كتابها بوديم و بعدها بنا بر نياز و حجم و تنوع كتابها به تدريج همكاران گرافيست ديگرى هم به ما پيوستند. پس از انجام كارها نخستين مشكل، چاپ كتابها بود، چرا كه كتابها بايد در اول مهرماه همزمان با بازگشايى مدارس در سرتاسر ايران پخش مىشد. چاپخانههاى آن زمان در اصطلاح «چاپخانههاى ملخى» بود و ظرفيت و توانايى انجام اين مهم را نداشتند. اگرچه همه چاپخانههاى موجود در آن زمان بسيج شدند و شبانهروز كار كردند، اما نبود چاپخانه مناسب يك مشكل جدى بود. همايون صنعتىزاده با مشورت و راهنمايى كارشناسان چاپ از جمله آقاى امير صميمى به هايدلبرگ سفر كرد و بنا بر طرح مناسبى كه خود او طراحش بود با دستِ خالى يعنى فقط (با فروش سهام) ماشينهاى افست را خريد و كارشناسان آلمانى را استخدام كرد تا به گروهى از بروبچههاى با استعداد يتيمخانه صنعتى فوت و فن چاپ را بياموزند كه در نتيجه كتاب شاهنامه بايسنقرى با كيفيت بسيار خوب رنگى چاپ و منتشر شد.
*
همايون صنعتىزاده همچنان با ضربآهنگ چهار نت سمفونى پنجم چنان با سرنوشت مىجنگيد كه گويى مىخواست فلك را سقف بشكافد و طرحى نو دراندازد. چنين بود كه مانند پدربزرگش سخت بر اين باور بود كه: «بزرگترين سرمايه جهان، خود انسان است.» اينگونه بود كه نهتنها در كار آموزش بروبچههاى يتيمخانه كرمان سرمايهگذارى كرد، كه همه انسانهايى كه دور و بر او بودند بهويژه آنها كه مثل من و زمان در فرانكلين بودند به يمن همت او بسيار آموختند و در نتيجه او بر اطرافيانش بسيار تأثير كرد. من و زمان همراه مؤلفان كتابهاى درسى در 1960 به امريكا رفتيم و در نيويورك در استوديوى Dan-Row در قلمرو تصويرگرى كتابهاى درسى مشغول كارآموزى شديم و ديگران هم به فراخور دانش خود با شركت در سمينارهاى كتابهاى درسى در دانشگاه كلمبياى نيويورك بسيار بهره بردند. و اين جريان تأثيرگذارى در ديگران در تمام دوران حيات صنعتىزاده ادامه داشت.
*
همايون صنعتىزاده با توجه به مشكل جدى كمبود كاغذ در ايران، به فنلاند رفت و گروهى از كارشناسان كاغذسازى فنلاندى را با خود به ايران آورد. آنها براى بررسى منابع مناسب چوب براى تهيه كاغذ به جنگلهاى شمال ايران رفتند. سرانجام آنها در بررسىهاى خود به اين نتيجه رسيدند كه درخت صنوبر در جنگلهاى مازندران مناسبترين منبع اصلى كاغذ است. چنين بود كه او طرحى ارائه كرد كه هدف آن كاشت نهال صنوبر در بخشهاى فرسوده جنگل مازندران بود. از اين رو وزارت كشاورزى و جنگلبانى، زمينهايى را به وسعت ده هكتار مربع به علاقهمندانى واگذار كردند كه در آن فقط نهال صنوبر بنشانند. اما نتيجه اين شد كه مالكانى كه به رايگان صاحب زمين شده بودند، به تعهد خود عمل نكردند و براى خودشان باغ مركبات و ويلا ساختند.
*
من هنوز هم او را مىبينم: يقه نيمتنهاش را بالا زده و با شال گردن بلند در ميان برفهاى جاده شميران به سمت تجريش چهار نت سمفونى پنجم بتهوون را – به نشانه كوبيدن سرنوشت بر درِ زندگى زير لب تكرار مىكند و با گامهاى بلند و استوار مىرود. مىرود تا شكست در طرح كاغذسازى از درخت صنوبر را با طرح مناسب ديگرى به همين منظور جبران كند.
همايون صنعتىزاده از اين شكست نااميد نشد و سرانجام طرح توليد كاغذ از نيشكر را با ايجاد كارخانه كاغذ پارس در جنوب به اجرا درآورد.
*
سالها پيش در همسايگى خانه همايون صنعتىزاده در چهارراه كالج، موزهاى از آثار مجسمهها و نقاشىهاى على اكبر صنعتى قرار داشت. ولى پيش از آن همايون صنعتىزاده براى نخستين بار در ايران مجموعهاى از نقاشىهاى امپرسيونيستها را در آن گالرى به نمايش گذاشت كه با سخنرانى يكى از خبرگان تاريخ هنر در همان مجلس همراه بود. و همچنين خود او مجموعه باارزشى از نقاشان جهان را داشت از جمله اثرى از كاندينسكى كه سرانجام آن مجموعه را به موزه صنعتىزاده در كرمان واگذار كرد.
در دهه سى كافه نادرى پاتوق شاعران و نويسندگان بود. روزى از روزها همراه همايون به آنجا رفتيم. در آن مجلس نادر نادرپور و فريدون مشيرى و زهرى هم بودند. كتاب چشمها و دستها از نادرپور تازه منتشر شده بود. بحث درباره شعر و شاعرى بالا گرفت. يكى از آنها نظر همايون را پرسيد. او گفت در آن حدى كه با موسيقى كلاسيك و نقاشى پيوند دارد با شعر رابطه چندانى ندارد. اما با گذشت زمان او در اواخر عمرش شعر مىگفت. در دهه چهل در سفرى به ساحل درياى خزر سرى به ويلاى خصوصى همايون زدم گفتند كه ميهمان دارد. پرسيدم ميهمانش كيست؟ گفتند: سامرست موآم نويسنده نامدار انگليسى كه در سفر كوتاهش به ايران فقط ميهمان آقاى صنعتىزاده بوده است. اين خبر هرگز به روزنامهها درز نكرد. او همواره از سروصدا و خودنمايى پرهيز داشت.
*
همكاران همايون صنعتىزاده در فرانكلين تهران را فرهيختگان بىهمتايى تشكيل مىدادند. براساس باور او كه: «بزرگترين سرمايه در جهان خود انسان است» سرمايههاى او عبارت بودند از بزرگانى چون: دكتر غلامحسين مصاحب مدير فرهنگنامه فارسى – مجتبى مينوى مدير لغتنامه فارسى – و در برنامه كتابهاى درسى – دكتر پرويز ناتل خانلرى – دكتر محمود صناعى – دكتر محمد حسن گنجى پدر علم جغرافياى ايران – احمد آرام سردبير سخن علمى – دكتر فتحالله مجتبايى و ديگران… بنيانگذارى سازمان كتابهاى جيبى و در بخش ويراستارى نجف دريابندرى و منوچهر انور، كه آقاى ديتوس اسميت مديرعامل فرانكلين نيويورك در سفرى به تختجمشيد گفته بود: ايران دو چيز باشكوه دارد: تختجمشيد و منوچهر انور!
پس از انقلاب همايون صنعتىزاده همچنان كه چهار نت كوبنده سرنوشتساز از سمفونى پنجم را تكرار مىكرد، به كرمان رفت و در لالهزار به كار گلابگيرى پرداخت و پس از درگذشت جانگداز همسرش شهين سرلتى، انگارى به قسمت پايانى اين سمفونى رسيده بود كه در همان جا از حركت باز ايستاد و جامعه ايرانى يكى از مؤثرترين آحاد انسانى خود را در گذار به جهان متمدن از دست داد.
شهريور1388
بخارا 73-72، مهر و دی 1388