دیدار با عتیق رحیمی/ جلال ستاری

عتيق رحيمى، نويسنده تواناى افغانى، برنده جايزه ارزمند گنكور براى رمان زيبايش، سنگ صبور، من و همسرم و همكار و يار ديرينش، محمود شكراللهى، هنرمند سينماگر و بازيگر و رمان‏نويس مقيم پاريس را به شام در رستوران مجللى دعوت كرد (سپتامبر 2009). رستوران گرانقيمت آراسته‏اى كه يك بخشش، كتابخانه است و به گفته عتيق، پاتوق روشنفكران و هنرمندان پاريسى. و خود سال‏هاست كه بعدازظهرها تا شامگاه، همانجا مى‏نشيند و مى‏نويسد و يا با دوستش، محمود، خلوت مى‏كند. من رمان سنگ صبور را در تهران خوانده بودم و طى مقاله كوتاهى كه در روزنامه اعتماد ملى به چاپ رسيد، چند سطر در وصفش نگاشته بودم. عتيق نيز مرا به نام مى‏شناخت چون كتابى از من بنده را در كابل خوانده بود و همين كه مى‏دانست در خانه محمود اقامت دارم، لطف كرد و به ديدارم آمد. عتيق را جوانى ديدم خوش‏پوش، شوخ و شنگ، افتاده و بى‏ريا با سيمايى دلپذير و چشمانى روشن كه سخنانى برگزيده از بزرگان ايران و جهان را به مناسبت، چاشنى گفته‏هايش مى‏كرد. مى‏گفت چون جايزه معتبر گنكور (كه مبلغش ده يورو بيش نيست) نصيبش شده است، ناگزير بايد به جاهاى مختلف در فرانسه و اروپا سفر كند و سخن بگويد. سنگ صبور به چهل زبان ترجمه شده است و به چاپ خواهد رسيد و قرار است فيلمى بر اساس كتاب ساخته شود و بدين مناسبت عتيق نظرم را درباره هنرپيشه زن ايرانى‏اى كه بتواند نقش راوى داستان را بازى كند، جويا شد. پيشتر فيلمى را كه عتيق از ديدارش با محمد ظاهر شاه در رم ساخته بود و در آن، بزرگان اقوام افغان با وى از هر درى سخن مى‏گفتند و درباره آينده افغانستان گفتگو مى‏كردند، ديده بودم و در آن شب دانستم كه عتيق به ناچار بخش‏هايى از سخنان ظاهرشاه را حذف كرده است تا دچار مشقت و مصيبت نشود.

از راست : عتیق رحیمی، دکتر جلال ستاری، محمود شکراللهی

اين مقدمات را براى اين آورده‏ام كه به ذكر مطلبى در باب رمان سنگ صبور بپردازم كه نكته‏اى درخور تأمل است. من شباهتى صورى ميان ساختار رمان و هزار و يك شب يافته بودم كه به نظرم شايان توجه بود. از قبيل زن بودن راوى در هر دو كتاب و اينكه عتيق بارها در پايان شرح هر ماجرا، حديث را با ذكر چند سطر شعرگونه، ختم مى‏كند و سپس به روايت بقيه داستان مى‏پردازد. همان‏گونه كه شهرزاد در پايان هر شب قصه‏سرايى، به شاه وعده مى‏دهد كه قصه بعدى‏اش شنيدنى‏تر و شگفت‏انگيزتر خواهد بود. اين فرض را با عتيق در ميان نهادم، اما آن را باور نكرد و يا بعيد دانست. در عوض نكته‏اى در باب ضرباهنگ رمان گفت كه شنيدنى است. عتيق در گفتگوى‏مان پيرامون رمانش اظهار داشت كه وزن يا ضرباهنگ وقايع رمان يعنى به‏ويژه وقايع مربوط به راوى (داستان) و زن و همسرش (كه نه مرده است و نه زنده)، به ترتيب با نواى تريوى (trio) پيانو و ويولونسل (cello) و جاى جاى سكوت از فرانتز شوبرت (1797 – 1828) به نام همزاد (le double) كه در 1828 ساخته شده، مطابقت دارد.

در واقع شايد اين تريو، سه شخصيت رمان (راوى و زن و شوهرش) را به عتيق الهام بخشيده باشد و يا عتيق خواسته در ورا يا پشت اين سه جمله (نواى دو ساز و سكوت) – ظواهر – روح و روان سه تن را به حدس دريابد يا بيافريند. زيرا نواى ساز سخن مى‏گويد بسان آدم، اگر گوش شنوا داشته باشيم يا درست‏تر بگويم، اگر بتوانيم به گوش دل بشنويم. اين دگرگونى و گشتار يا دگرديسى به اعجاز كيمياگرى مى‏ماند كه در آن قلمرو پُر رمز و راز، توفيق نيافت ولى جايى ديگر، شگفتى آفريد. تريوى همزاد كوتاه است و بيش از چهار دقيقه و 44 ثانيه به درازا نمى‏كشد. پيانو، لحنى نرم و آهسته و گاه ترس‏خورده دارد. نواى ويولونسل در مقابل بلند و رساست و ساز گاه گويى طوفان‏آسا مى‏غرد. لحظات بس كوتاه سكوت در فواصل سازها، خبر از خشم فروخورده و ناكامى و سرشكستگى مرد كه «زنده بيجان» است مى‏دهد و اين هر سه حال با وضع و موقع راوى و دو شخصيت اصلى رمان مى‏خواند كه اولى به زبانى يكدست شاعرانه قصه را روايت مى‏كند و زن خوارى‏ديده و زجركشيده، لحنى عتاب‏آلود و ملامت‏بار دارد و همسرش كه ميان مرگ و زندگى دست و پا مى‏زند، خاموش و لب فروبسته، حديث ستمگرى‏هايش را از سر جهل و غيرتمندى و مردانگى‏اى ظالمانه و خفت‏بار مى‏شنود و عاقبت چون سنگ صبور مى‏تركد و همسرش را كه آنچه در دل تنگش از ديرباز بار شده است مى‏گويد و پرده‏درى مى‏كند، مى‏كُشد.

در اواخر سال 1822 بيمارى لاعلاج شوبرت شدت يافت كه به مرگش انجاميد. اثرات جسمانى و روانى اين بيمارى شفاناپذير و احساس دردناك مرگى كه پاورچين پاورچين مى‏آمد، بر روح و روان جوانى كه شيفته زندگى بود، همان اندوه و دلتنگى ژرفى است كه بر غالب آخرين آثارش منجمله همزاد سايه افكنده است. اين حال و روز غمناك نيز «همزاد» سيه‏روزى زن زيبا و درمانده‏اى است كه بر بالين همسر نيمه جانش، از روزگار دردناكش مى‏نالد.

( بخارا شماره 73-72 ، مهر و دی 1388)