شب « مارِک اسموژینسکی» برگزار شد

marek INT (2)

صد و بیست و نهمین شب از شبهای مجله بخارا به ایرانشناس برجستۀ لهستانی « مارِک اسموژینسکی » اختصاص داشت که غروب دوشنبه 4 شهریور 1392 با همکاری سفارت لهستان، مؤسسه فرهنگی هنری ملت، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و انجمن دوستی ایران و لهستان در کانون زبان فارسی برگزار شد.

علی دهباشی در آغاز این نشست به هایده وام‎بخش و الیاس همسر و فرزند مارِک اسموژینسکی و سخنرانان و بخش فرهنگی سفارت لهستان و دیگر حاضران خیر مقدم گفت و افزود:« وقتی چنین نهادهایی برای برپایی این شب با مجله بخارا همکاری می‎کنند نشان دهندۀ اهمیت موضوع جلسه است که همانا زنده نگه داشتن یاد و خاطره دکتر اسموژینسکی است و آنچه برای ما اهمیت دارد این است که این ایرانشناس برجسته تحصیلات عالی خود را در زبان فارسی در دانشگاه تهران و در همین سرزمین طی کرد و در همین سرزمین ازدواج کرد و با عشق به ایران به لهستان رفت و با مراجعت به آنجا هم سخن از ایران و از فرهنگ ایران و زبان فارسی را پیشه کرد و این اهمیت خاصی دارد اگرچه در تاریخ روابط فرهنگی، ادبی ما بین شخصیت‎های فرهنگی و نویسندگان ایران و لهستان همیشه ما شخصیت‎هایی برجسته‎ای داشته‎ایم که عشق و علاقه و نگاهی خاصی به فرهنگ ایرانی داشتند و وقت خودشان را صرف ترجمه یا تفسیر یا گسترش فرهنگ ایران در لهستان اختصاص داده‎اند، ایشان هم در زمرۀ آن شخصیت‎های بزرگی هستند که در تاریخ ایرانشناسی در لهستان و حفظ و توسعه و گسترش زبان فارسی جایگاه و اهمیت خاصی دارند.

علی دهباشی ـ عکس از جواد آتشباری
علی دهباشی ـ عکس از جواد آتشباری

مارک اسموژینسکی سال ۱۹۵۴در شهر ووج لهستان به دنیا آمده و سال ۱۹۸۶ مدرک فوق‌لسیانس‌اش را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه ورشو(لهستان) گرفته است. موضوع پایان‌نامه او «کارکرد الگوهای اساطیری در تعریف مفهوم حرکت در نوشته‌های دکتر علی شریعتی» بود. اسموژنسکی پیشتر(۱۹۷۶) فوق‌لیسانس زبان و ادبیات لهستانی را هم از دانشگاه زادگاهش اخد کرده و «جریان دگرگونی معنایی – زیبایی‌شناختی ترجمه‌های لهستانی اشعار گئورگ تراکل(شاعر اتریشی)» را موضوع پایان‌نامه خود قرار داده بود.

رادوسلاو سادووسکی ( وابسته فرهنگی سفارت لهستان)، دکتر محمد دهقانی و خسرو سینایی ـ عکس از ژاله ستار
از راست : پیوتر کوزوفسکی ، رادوسلاو سادووسکی ( وابسته فرهنگی سفارت لهستان)، دکتر محمد دهقانی و خسرو سینایی ـ عکس از ژاله ستار

او که از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۹ به تدریس در انستیتو پژوهش‌های فرهنگی دانشگاه ووج و مشارکت در کنگره‌های ادبیات تطبیقی و تالیف مقاله‌هایی در زمینه فرهنگ و ادبیات فارسی مشغول بود، سال ۱۹۸۹پس از اخذ بورسیه، در دانشگاه تهران در سطح دکتری رشته زبان و ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت و سال ۱۹۹۷ از پایان‌نامه خود با نام «تصحیح انتقادی و بررسی ساختار رمزی سیرالعباد الی المعاد سنائی غزنوی» دفاع کرد. اسموژینسکی شعر بلند و معروف سهراب سپهری با نام «صدای پای آب» را هم به لهستانی ترجمه کرده که سال ۱۹۹۳ در لهستان به چاپ رسیده است.

شاید یکی از خوش‌شانسی‌های زبان فارسی بود که شعرهای ویسواوا شیمبورسکا(شاعر نامدار لهستانی و برنده نوبل ادبی در سال ۱۹۹۶) توسط یک ادبیات‌شناس لهستانی مسلط به زبان فارسی و با همراهی دو شاعر ایرانی دیگر، زنده‌یاد شهرام شیدایی و چوکا چکاد به این زبان ترجمه شد. اتفاقی نادر که خواننده ایرانی را هم از صحت ترجمه مطمئن می‌کند و هم وی را با متنی زیبا روبرو می‌سازد. کتاب «آدم‌ها روی پل» که چاپ نخست آن سال ۷۶ توسط نشر مرکز به بازار کتاب عرضه شد، یک سال بعد به چاپ دوم. رسید و سال ۸۳ چاپ سوم آن در دسترس دوستداران شعر امروز جهان قرار گرفت.

البته تلاش‌های این ایران‌شناس لهستانی به دو کتاب یادشده محدود نمانده؛ چندانکه وی پس از برپایی نشست‌هایی متعدد با هدف معرفی فرهنگ، ادبیات و هنر ایرانی در لهستان(از شعر و موسیقی تا صنایع دستی و لباس‌ها و غذاهای ایرانی) و همچنین نه سال(۲۰۰۹-۲۰۰۰) ارائه آموزش در زمینه درس‌های تاریخ ادبیات(تئوری و تمرین)، عروض، ترجمه، اسلام در ایران و تاریخ ایران در دانشگاه «یاگلونی» شهر کراکوف، سال ۲۰۰۸ ترجمه لهستانی ۳۲ غزل از اشعار مولانا را هم منتشر ساخت.»

سپس دکتر منصور ثروث از ویژگی‎های مارِک اسموژینسکی برای حاضران سخن گفت:

« برای روشن شدن اهمیت مارِک اسموژینسکی که بعدها نیز نام حسین را بر خود گذاشت که پس از ازدواج با همسر ایرانی ایشان رخ داد، به ناچار باید به چند نکته‎ای اشاره بکنم. وقتی ما از کلمۀ ایرانشناسی در کشورهای خارج صحبت می‎کنیم مقولۀ بسیار گسترده‎ای است و شاید بتوان گفت تعریف ناپذیر است . ایرانشناسان به چه چیزی اهمیت می‎دهند، چه کار می‎کنند . بعضی از ایرانشناسان را دیده‎ام که اصلاً فارسی نمی‎توانند حرف بزنند . بعضی‎ها از طریق زبان‎های دیگر ایران را می‎شناسند . افرادی هستند که با تکیه بر منابع عربی، ترکی، انگلیسی ، آلمانی یا فرانسه و روسی سعی می‎کنند ایران را بنشاسند و معرفی کنند. کما این که در خود لهستان نیز وقتی اساس و بنیان ایرانشناسی گذاشته شده است این کار توسط یک استاد عربی‎دان بوده است و نه فارسی‎دان. ولی به مرور با زبان فارسی آشنایی پیدا کردند و آموختند و اکنون زبان اول در بخش‎های ایرانشناسی چه در کراکف و چه در ورشو و به طور جزئی‎تر در بعضی از دیگر دانشگاه‎های لهستان زبان فارسی است و تصدیق می‎فرمایید که وقتی ما از زبان فارسی در این دپارتمان‎ها صحبت می‎کنیم،دانشجویانی که وارد می‎شوند در سال اول اصلاً فارسی نمی‎دانند و بیشتر دروسشان را به زبان بومی خود حالا هر چه که هست می‎آموزند، چند واحدی هم برای آموزش زبان فارسی گذاشته می‎شود که به مرور ایام طی دو یا سه سال مقداری با زبان فارسی آشنایی پیدا می‎کنند . طبیعی است که این مقدار آموزش زبان فارسی برای ورود به منابع و مآخذ دقیق زبان فارسی کفایت نمی‎کند و محتاج به آموختن‎های بیشتر و توسعۀ آموزش زبان فارسی دارد. گاهی اوقات این دانشجویانی که علاقمند می‎شوند هم در حین تحصیل خود و هم بعد از اتمام تحصیلات خود به کشوری که قرار است زبان آن را به عنوان مجرای تحقیقاتی خودشان قرار بدهند سفر می‎کنند. آقای کوزوفسکی که در اینجا تشریف دارند در طول تحصیل خود چندین بار به ایران آمدند و نمی‎دانم آن لهجه‎ای را که تحقیق می‎کردند در حاشیۀ دریای خزر به کجا رسید. شاید ورود به سیاست آن تحقیق را به دست فراموشی سپرده است. بنابراین من فکر می‎کنم ایرانشناسی در کشورهای مختلف دنیا که وجود دارد شاید بتوان گفت که به سه چهار شاخه تقسیم می‎شود. یک شاخه‎اش بیشتر با اسلام‎شناسی آمیخته می‎شود. با توجه به منابع و مآخذ عظیمی که به زبان فارسی راجع به اسلام هم از حیث فلسفی، تاریخی نوشته شده است و هم به لحاظ آن که ایرانیان نیز مسلمان هستند ایجاب می‎کند که اسلام‎شناسان زبان فارسی را نیز بیاموزند. تمامی اسلام‎شناسان قدیمی یعنی شرق‎شناسان قدیمی برای ورود به تحقیقات اسلامی زبان ترکی و عربی را و زبان فارسی را مجبور بودند بیاموزند و می‎آموختند. برای مثال پروفسور گیف که ترک شناسی معروف بود و بنیاد موقوفات گیف اولین نسخه‎های ادب فارسی نظیر مثنوی معنوی و نظایرش در آنجا چاپ شد، ترک‎شنناسی بزرگ بود که جوانمرگ هم شد و این مؤسسه اوقاف را که مادرش به خاطر نام او بنیاد گذاشت عربی هم می‎دانست، فارسی هم می‎دانست و بیشتر ترکی. ادوارد براون که تاریخ ادب فارسی را نوشته است و می‎شود گفت که بعد از اته از قدیمی‎ترین‎هاست که به این کار مشغول شده ، عربی دان بزرگی بود و فارسی را نیز به همین مقدار می‎دانست و کتاب معروف او با عنوان « یک سال در میان ایرانیان» نشان دهندۀ این است که چقدر در ایران سفر کرده، در مجامع مختلف، حتی در مجامع صوفیان راه پیدا کرد.

دکتر منصور ثروت ـ عکس از ژاله ستار
دکتر منصور ثروت ـ عکس از ژاله ستار

به هر صورت، می‎توان اینطور قضاوت کرد که وقتی از ایرانشناسی صحبت می‎شود بخشی از این ایرانشناسان فارسی را نمی‎دانند. دو استاد بزرگ که می‎توان گفت بنیانگذار بخش زبان فارسی در دانشگاه ورشو هستند، پروفسور اسوادانگ بوگدان و همسر ایشان آن طور که شاید و باید فارسی نمی‎دانند. من یادم هست زمانی که با دخترم به دیدن ایشان رفتم، وقتی می‎خواست به دخترم نصیحت بکند گفت،« احمق نشوی حتماً تحصیل بکن.» در حالی که منظورش این بود که غافل نشوی. در حالی که پروفسور بوگدان تاریخ ایران از آغاز تا دوران صفویه را تألیف کرده است و همسر ایشان  « فهمیدن ایران از درون متون ادب فارسی » را . هر دو شیفتۀ فردوسی هستند اما فارسی را آن طور که باید نمی‎توانند صحبت کنند. اما در بین این ایرانشناسان بعضی‌ها هستند که فارسی را خیلی خوب بلداند. در مورد لهستان یک نکته هم گفتنی است . می‎دانیم که دوران کمونیست لهستان چندان با ایران ارتباط نداشت و لهستانیانی که می‎خواستند فارسی یاد بگیرند یا باید به افغانستان می‎رفتند یا به تاجیکستان. ولی یک مشکل دیگری که به بعضی از این آموختگان زبان فارسی در ورشو گرفته شده این است که به فارسی دری، آنچه در افغانستان معمول است، صحبت می‎کنند. به هر حال گرچه این نقص نیست و آن هم فارسی است و فارسی دری، ولی مقداری با آن فارسی که صحبت می‎کنیم، یعنی فارسی معیار ، تفاوت‎هایی دارد. طبیعی است که وقتی استادی می‎خواهد زبان فارسی را به دانشجو منتقل بکند با لهجۀ دری منتقل می‎کند. می‎خواهم این نکته را عرض بکنم گرچه در میان ایرانشناسانی که زیاد به ایران رفت و آمد کردند یا با زبان فارسی در همین دوران آشنایی پیدا کردند ، حتی خیلی اوقات دقیقاً فارسی ادبی را صحبت می‎کنند. من سه نفر را در لهستان دیده‎ام که فارسی را مثل ایرانی‎ها، مثل همین بچه‎های تهران، با آن طنزها و شوخی‎ها و ظرایف پنهان زبان فارسی صحبت می‎کردند یکی آقای منصور میخالاک که ایشان هم همسر ایرانی برگزیدند، مترجم رسمی سفارت ایران بودند، در آنجا تدریس هم می‎کردند و اکنون نیز استاد دانشگاه ورشو هستند، فارسی را فوق‎العاده می‎دانند. یعنی شما نمی‎توانید تشخیص بدهید وقتی ایشان فارسی صحبت می‎کنند غیرایرانی است. جلوتر از ایشان آقای اسموژینسکی است. اسموژینسکی بسیار فصیح، در مکالمه به معیار فارسی و در نوشتنی به توشتن معیار زبان فارسی وارد بودند. البته اگر ایشان عمری طولانی‌تر پیدا می‎کردند، می‎توانست یکی از مترجمان بسیار مطرح متن‎های مهم زبان فارسی باشد. متأسفانه عمر کوتاهی و بیماری سرطان به ایشان مهلت نداد. ولی همین مقدار اندکی که بقیۀ دوستان سخنران درباره‎اش سخن خواهند گفت نشان دهندۀ این است که ایشان تا چه اندازه تبحر در زبان فارسی داشتند. برای خود ما هم فهمیدن شعر شاملو به این آسانی نیست، شعر فروغ به این راحتی نیست، ادبیات معاصر به ویژه در شعر فهم و درکش به این راحتی نیست ولی اسموژینسکی بسیار عالی اینها را درک می‎کرد و شعر شاملو را به زبان لهستانی ترجمه می‎کرد و همین نشان می‎داد که ایشان چقدر قوی است در این کار.

کمتر اتفاق افتاد که با ایشان از نزدیک دیدار داشته باشم. یکی دو بار رخ داد. یکی از این دفعات در ورشو بود، زمانی که یک هیئت ایرانی به ورشو آمده بود و قرار بود با تعدادی از رجال علمی و سیاسی آنجا گفتگو کنند، آقای اسموژینسکی نیز در مواردی خاص مترجم این هیئت بود. به دانشگاه ورشو آمدند که من هم در آن زمان در آنجا بودم و با ایشان از نزدیک دیدار کردم و با هم مفصل صحبت کردیم و دیدار با آقای اسموژینسکی یک بار دیگر هم تکرار شد. و من میزان وقوف و آگاهی ایشان را نسبت به ادب فارسی را در همین یکی دو جلسه‎ای که در محضرشان بودم متوجه شدم.

به هر حال هر کس در هر جای دنیا، برای زبان فارسی که می‎توان گفت پلی است برای شناخت ایران زمین، برای شناخت فرهنگ ما کوشش می‎کند ولو یک بیت شعر ترجمه کرده باشد و از این مسیر فرنگی‎ها را متوجه ایران بکند برای ما غنیمت است چه برسد به یک استاد. البته ایشان استاد بخش زبان فارسی در دانشگاه کراکف هم بودند. شاگردان ایشان تا حدودی به زبان فارسی تسلط پیدا کرده‎اند ، بعضی از آنها مدرس شده‎اند. و برای آنکه سخن را کوتاه کنم با یک شعری از ویلیام فالکنر به پایان می‎برم که حسن شهباز آن را به فارسی برگردانده است:

      این فقط خفتن است

    زیرا مرگ کجا تواند بود

  وقتی من  در این کوهساران کبود فام،

خواب آلودۀ گرداگرد خویش

چون آن تک درختی هستم که در خاک ریشه دوانده‎ام

هر چند مرده‎ام اما

این خاکی که مرا در آغوش گرفته

حس می‎کند که من نفس می‎کشم.

سپس علی دهباشی از پیوتر کوزوفسکی که خود دانش آموختۀ زبان فارسی در لهستان است و اکنون در سفارت لهستان در تهران مشغول به کار است برای سخنرانی دعوت کرد.

« آقایان، خانم‎ها، سروران ارجمند، اساتید گرامی، دوستان گرامی. قبل از هر چیز از دست اندرکاران این برنامه  جمع دوستان تشکر می‎کنم که در برگزاری این نشست همت گماشتند. به ویژه از دوستان در انجمن دوستی ایران و لهستان که همیشه به صورت فعالانه در گسترش شناخت لهستان در ایران کوشش و تلاش می‎کنند و همینطور از جناب آقای دهباشی که یکی دو بار هم مهمان ما در لهستان بودند و امیدواریم که باز هم تشریف بیاورند و نیز مجله بخارا که در واقع باعث حسادت ما لهستانیان است چون که در لهستان در سالهای اخیر فکر می‎کنم مجله‎ای فرهنگی ـ ادبی در این سطح . چون بیشتر متمرکز شده‎ایم بر بازار . بر تمدن مصرف کننده و این هم ضرری است برای ما در حوزۀ هنر.

پیوتر کوزوفسکی ـ عکس از ژاله ستار
پیوتر کوزوفسکی ـ عکس از ژاله ستار

همانطور که آقای دهباشی گفتند من در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرده‎ام اما متأسفانه افتخار نداشته‌‎ام که شخصاً با زنده یاد مارِک اسموژینسکی از نزدیک دیدار داشته باشم فقط می‎توانستم از راه میراثشان کم و بیش با کارش، با شخصیتش، با روحیه‎اش آشنا شدم. با آثاری که ترجمه می‎کردند، از راه صبحت با دوستان، به خصوص با دوستان ایرانی‎اش.واقعاً تأثیرگذار بود. ما هیچ وقت یکدیکر را ندیدیم ولی زندگی‎اش برای ما دانشجویان ایرانشناسی در واقع هدفی را نشان می‎داد. اگر واقعاً با شوق و ذوق کار کنیم، در یادگیری زبان ، در آموختن فرهنگ ایران، می‎توانیم شاید به حدی بالا برسیم. و به عنوان یک دیپلمات لهستانی می‎خواستم نکته‎ای دیگر را عرض کنم که نکته‎ای مهم است. ما دیپلمات‎ها نمایندۀ یک کشور در یک کشور دیگر هستیم، ولی کسانی مثل زنده‎یاد مثل دکتر اسموژینسکی بیشتر از دیپلمات هستند . ایشان به گونه‎ای هم نمایندۀ لهستان در ایران بودند که ما به گونۀ دیگر هستیم، ولی نمایندۀ ایران در لهستان هم بودند. یعنی یک پل ارتباطی به اصطلاح وجود داشته و به همین دلیل ارزشش خیلی بیشتر از کار ماست. قصد ندارم وقت زیادی را از شما بگیرم فقط به یک نکتۀ دیگر می‎خواهم اشاره کنم و آن این است که در سفارت لهستان در ایران امیدوار هستیم که در آیندۀ نه چندان دور بتوانیم با آموزش زبان لهستانی به تمام دوستداران لهستان مشترکات جدید را معرفی کنیم که شاید کمکی باشد در پیدا کردن و پرورش یک اسموژینسکی جدید. این هم یکی از امیدهایی است که در آیندۀ نزدیک قصد داریم به آن تحقق بخشیم. ازتوجه‎تان سپاسگزارم.»

سپس نوبت به دکتر محمد دهقانی رسید تا از آشنایی و دوستی با مارِک اسموژینسکی سخن گفت:

« در ابتدا می‎خواهم به خانم هایده وام‎بخش تسلیت بگویم چرا که وقتی خبر را شنیدم تنها ایمیلی که داشتم ایمیل مارِک بود و با همان تسلیتی فرستادم که نمی‎دانم اصلاً خانم وام‎بخش این تسلیت را دیدند یا نه. به هر تقدیر خیلی متأسف و متأثر بودم از این که دوستی خوب را از دست دادم . آشنایی من با مارِک اسموژینسکی ، و یا به تعبیر فارسی مارِکِ اسموژینسکی، همان طور که خودش آن را با کسرۀ اضافی مثل ما ایرانی‎ها تلفظ می‎کرد وقتی می‎خواست خودش را به ایرانی‎ها معرفی کند، سال 1375 آغاز شد و واسطۀ آشنایی ما یک کار علمی بود .دوست عزیزم دکتر مصطفی موسوی که اکنون در دانشگاه تهران مشغول به کار هستند، استاد ادبیات، ایشان در آن موقع در سازمانی کار می‎کردند به نام « فهرست‎خوان» و کار این نهاد یا سازمان این بود که فهرست نسخ خطی فارسی را در سراسر کتابخانه‎های جهان جمع‎آوری بکنند و چون این فهرست‎ها به زبانهای مادری آن کشورها و سرزمین‎ها بودند، باید به فارسی ترجمه می‎شدند و در اختیار همه قرار می‎گرفتند البته من از حاصل کار با آن همه زحمتی که کشیده شد اطلاعی ندارم ولی می‎دانم که محققان ، مترجمان و ویراستاران زحمت بسیاری متقبل شدند. من ویراستار کار مارِک بودم. تصور می‎کنم سالهای زیادی گذشته است. فهرست نسخ خطی فارسی در دانشگاه کراکف، دانشگاهی که وی بعدها به عنوان استاد زبان و ادبیات فارسی در آنجا مشغول خدمت شد. من که زبان لهستانی نمی‎دانستم در واقع ترجمۀ فارسی مارِک را می‎خواندم و سئوالهایی را برایم پیش می‎آمد یادداشت کردم و زیرش خط کشیدم و علامت زدم که طبعاً باید با خود او مطرح می‎کردم . این را هم بگویم که پیش از این یک بار من مارِک را در دانشگاه تهران دیدم.یکی از دوستانم او را به من معرفی کرد و وقتی با ایشان حرف زدم اصلاً تصور نکردم که خارجی است . فکر کردم ایرانی است که حداکثر یک ته لهجه‎ای شبیه ارامنه داشت . ولی اصلاً تصور نمی‎کردم ایرانی نباشد. و وقتی با ایشان قرار گذاشتم تا با ایشان دربارۀ متن و سئوالهایم گفتگو کنیم بیشتر با هم آشنا شدیم و حقیقتاً صمیمیتی بین ما پا گرفت و متوجه شدم که یک نوع معصومیت کودکانه در او وجود دارد و همین مرا خیلی جذب کرد. و آشنایی ما از آن کار فراتر رفت و کم کم با هم دوست شدیم. و این دوستی بعد از برگشتن او به لهستان ادامه داشت و وقتی هم به ایران سفر می‎کرد حتماً به دیدنم می‎آمد و رابطۀ خیلی گرمی داشتیم.»

دکتر محمد دهقانی ـ عکس از ژاله ستار
دکتر محمد دهقانی ـ عکس از ژاله ستار

دکتر دهقانی در ادامه افزود،« همان‌طور که دکتر ثروت اشاره کرد، ایرانشناسان و به طور کلی شرق‌شناسان، دو دسته‌اند. یک دسته آن‌هایی که با زبان و فرهنگ روز یک ملت آشنا می‌شوند و عده‌ای که گذشته یک کشور و ملتی را بررسی می‌کنند. اسموژینسکی جزو دسته نخست بود یعنی می‌کوشید که فرهنگ و زبان روز ایران را خوب یاد بگیرد. این است که درک بسیار خوبی از ادبیات معاصر ایران داشت. در این عرصه بارها با هم به بحث می‌پرداختیم و گاهی اوقات هم پیروز بحث او بود.»

و دکتر دهقانی در بخشی دیگر به علاقه وافر اسموژینسکی اشاره نمود،« او سختکوشی بسیاری در یادگیری زبان فارسی داشت و حتی برای این کار به قهوه‌خانه‌های تهران می‌رفت تا با مردم حرف بزند و زبان آن‌ها را بیاموزد. مارک زبان فارسی، موسیقی ایرانی و هنر و فرهنگ ایران را دوست ‌داشت و آن را دنبال می‌کرد. در حقیقت او یک ایرانشناس زنده و فعال بود. اسموژینسکی عاشق ایران بود ولی ندیدم ایرانی‌ها با او همکاری کنند و حتی به او اجازه ماندن ندادند و سرانجام او از ایران رفت. من در جریان هستم که در آن‌جا هم چقدر سختی کشید تا به او اجازه دادند که مدرس دانشگاه کراکوف باشد. چه کسی می‌توانست بهتر از او فارسی صحبت کند و فرهنگ روز ایران را بشناسد، چرا آدم‌ها باید بعد از مرگ عزیز شوند.»

و در توصیف علاقه خود به دکتر اسموژینسکی چنین حکایت می‎کند،« من این آدم را دوست داشتم، یکی به واسطۀ خودش .آدم بسیار صیمیمی بود و دوست داشتنی و یکی هم به واسطۀ این که اطلاعاتی راجع به لهستان داشتم و مردم لهستان و مقاومت‎های آنها در مقابل هجوم‎ها و بلاهایی که بر سرشان آمد، لااقل از قرن هجدهم به بعد. مقاومت آنها در جنگ اول و دوم و بعد هم در مقابل نظام شوروی و مارِک را به علت ملیتی که داشت دوست می‎داشتم. مارِک این اواخر به من تلفن زد ، یکی دو ماه قبل از درگذشتش. به من تلفن زد و گفت دارم مطلبی می‎نویسم راجع به ادبیات عرفانی یا فقط آثار عطار، درست به خاطر ندارم. و از من یکی دو کتاب در ایران خواست. نسخۀ جدید مصیبت نامه بود تصحیح دکتر شفیعی کدکنی و یکی کتاب زبان حال در ادبیات فارسی نوشتۀ دکتر نصرالله پورجوادی. من هر دو کتاب را تهیه کردم و قرار شد کتابها را توسط خواهر خانم  ایشان به لهستان بفرستم . من منتظر تماس ایشان ماندم که خبری نشد و خبر بعدی متأسفانه خبر درگذشت ایشان بود و در واقع خیلی پیش از آن که من گمان می‎بردیم او از قفس پرید و این کتابها در کنج قفسه ماندند. »

پس از آن پیام تصویری آنا کراسنا ولسکا رئیس بخش ایرانشناسی و زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کراکف که استاد آن دانشگاه هم هست پخش شد:

 

دکتر آنا کراسنا ولسکا ـ عکس از ژاله ستار
دکتر آنا کراسنا ولسکا ـ عکس از ژاله ستار

 

« سلام به دوستان عزیز و دوستداران مارِک اسموژینسکی که امشب، شب یادبود ایشان، شب تجلیل ایشان است. متأسفانه من نتوانستم در این مراسم باشم و به همین دلیل این پیام را از راه فیلم برای شما می‎فرستم.

مارِک اسموژینسکی یک شخص استنثایی بود. ما چندین سال با هم همکار بودیم، در دانشگاه کراکف در لهستان . ایشان هم وقتی آمدند ، بعد از سالهای طولانی که در ایران بودند و با دکترایی که از دانشگاه تهران گرفته بودند به لهستان آمدند و با انبانی از دانسته‎ها و تجربه‎هایی که با خود آورده بودند . البته کار اول ایشان روی ادبیات کلاسیک ایران بود اما به ادبیات مدرن ایران هم علاقۀ خیلی زیادی داشتند و کم کم در نوشته‎هایشان، در پژوهش‎هایشان به کارهایی روی آوردند که در اواخر زندگی‎شان بود و متأسفانه زندگی کوتاهی بود اما پربار، به سوی ادبیات معاصر رفتند که همیشه به آن علاقه داشتند و خیلی با دقت دنبال می‎کردند . با دانشمندان و روشنفکران ایرانی در تماس مستقیم بودند، خیلی از آنها را می‎شناختند و خیلی زیاد سلسله تحولات کار و اندیشه‎های ایران مدرن را دنبال می‎کردند و چیزی در کار ایشان به خصوص برای من اهمیت داشت ، تحقیقات ایشان روی پست مدرنیسم در ادبیات ایران بود . متأسفانه این کار را ایشان شروع کردند با برخوردی خیلی خاصی و خیلی هم مبنی بر اساس تحقیق نظری و آشنایی نظری بر ادبیات لهستان و می‎توانستند از این زیربنای نظری برای تحلیل و بررسی و ارزیابی  ادبیات مدرن ایران استفاده کنند . کار دیگری که ایشان کردند و خیلی هم ارزش داشت ترجمۀ اشعار لهستانی به زبان فارسی بود و به خصوص اولین ترجمۀ اشعار شیمبورسکا که با همکاری دو ایرانی انجام دادند آقای چوکا چکا و شهرام شیدایی که ایشان هم متأسفانه مرحوم شده‎اند و جایشان هم اینجا خیلی خالی است. و چیزی هم که باید گفت این است که مارِک اسموژینسکی در دانشگاه مشغول تدریس بود ، به عنوان استاد و در میان ایرانشناسان هم کار عظیمی کرد، یعنی زبان فارسی زنده و فرهنگ معاصر و ادبیات معاصر را به بچه‎ها معرفی می‎کرد، به عنوان شخصی که شخصاً تجربه کرده است و قشنگ می‎شناسد و البته میزان آشنایی ایشان به زبان فارسی هم فوق‎العاده بود. یعنی مثل یک ایرانی، یک ایرانی اصیل فارسی صحبت می‎کرد.و فکر می‎کنم ایران، مردمش و فرهنگش را خیلی دوست داشت و همیشه باید در یادها بماند و به عنوان یک ایرانشناس بزرگ شناخته بشود. »

سپس پیام صوتی ایونا نویسکا یکی دیگر از ایرانشناسان و دانش آموختگان زبان فارسی که از دوستان نزدیک دکتر اسموژینسکی بود برای حاضران پخش شد:

« سلام به همه دوستان و دوستدارانی که در این شب تبلور عشق به ایران، جمع شده اید

در ابتداء از جناب آقای دهباشی سپاسگزارم که از من دعوت کردند متن کوتاهی راجع به مارک برای امشب آماده کنم.

حتما تعداد زیادی از حضار شخصاً مارک را می شناختید. امّا آنانی از شما که فرصت آشنایی با او را نداشته، ناراحت نباشید. اگر دوستدار هنر هستید که هستید، انگار شما هم از جمع دوستان و آشنایان مارک باشید.

این شب، شب یک شخص بسیار خاصی هست. یکی از بزرگترین ایرانشناسان لهستانی و تا امروز هم تنها ایرانشناسی که در خود ایران دکترا ادبیات را گرفته است. تازه، او نه فقط ایرانشناسی بلکه ایراندوستی بوده است و به قدر یک میهن پرست ایرانی، عاشق ایران بود. هر چند زادگاهش لهستان بود، وطن معنوی مارک بدون شک سرزمین مولوی و سنایی و حافظ و… بوده است.

مثل هر ادیب بزرگ، مارک قبل از سفر به سوی فرهنگ دیگر، با پس زمینه فرهنگی زادبومش آشنایی خوبی پیدا کرده بود و ادبیات لهستانی را خوانده بود. همین آشنایی با زبان مادری و با ادبیات آن، به وی کمک کرد تا انقدر زیبا و روان غزلیات مولوی را به زبان لهستانی برگرداند.

ایونا نویسکا
ایونا نویسکا

امّا استعدادهای مارک در ایرانشناس بودنش ختم نمی شود. او استعداد هنرپیشگی داشته، بسیار زیبا می‎خواند و می رقصید. هیچ وقت فراموش نمی کنم در سال 1375، در باغ یک دوست ایرانی، با چه احساسی ترانه های دهه 60 یا 70 میلادی لهستانی و ایرانی را خوانده بود، من جمله اِوا دِمارچیک که همانطور که همه لهستانیان درک می کنند، اجرای ترانه های این هنرمند، کار سهلی نیست.

تا وقتی که این گل زیبا معطر در این دنیا حضور داشت، دنیا رنگارنگتر و جذابتر بود. آدم هنوز امیدهایی به ملاقات و همنشینی در حضور مارک داشته. چهار سال گذشت و من هنوز رفتن مارک را قبول نکردم. آخر مگر کسی می تواند جای او را بگیرد؟

اما دوستانی مثل مارک، مانند گنجی هستند که باید قدر فرصت آشنایی با ایشان را دانست. در نتیجه، من از خداوند سپاسگزارم، که نوبت سرزدنم به این دنیای فانی، درست در همین قرنی و در همین دو تا سرزمینی افتاد، که مارک هم در آن زندگی می کرد. می توانستم هزار سال پیش یا دویست سال دیگر متولد شود، در کشور چین و یا در استرالیا و آن وقت هیچ وقت فرصت آشنایی با این بلور استعداد نصیبم نمی شد.

او زود رفت، اما. مثل یک نابقه ای که هنوز کاملا شکوفایی نکرده بود. می توانست کارهای زیادی را در زمینه ترجمه و معرفی فرهنگ ایران را به لهستانیان انجام دهد.

جالب اینجاست که در سال 1388 اهل هنر زیاد بی‎نظیر ایرانی چشم به این جهان بسته بودند. نویسندگانی و یا مترجمینی – رضا سیدحسینی و اسماعیل فصیح و مهدی اذریزدی؛ نوازندگان صنتور – پرویز مشکاتیان و فرامرز پایور؛ بازیگریان – پرویز سلیمانی و خصرو شکیبایی؛ کارگردانان و عالمان دین و… مارک در همان سال به این کاروان هنرمندان ایرانی پیوست و همراه این قافله عشاق رفت، در جمع خوبان رفت، با فراموش نشدگان رفت.

یک شاعر کشیش لهستانی به نام »یان تواردووسکی«، شعری گفته است که بیتی از آن در لهستان بسیار معروف شده است:

Spieszcie sie kochać ludzi, tak szybko odchodzą…

یعنی:

«در دوست داشتن مردم عجله کنید، چه زود است که می روند.»

به گمانم در رابطه با مارک خوشبختانه اینطور هم بوده است. افرادی که ایشان را می شناختند، تحت تاثیر شخصیتش قرار می گرفتند و شیفته هوش و هنر و دانشش می شدند. مثل دوستان دیگر لهستانی ام، مثل خود بنده. این همه شبهای یادبود از مارک که تا به حال در لهستان و در ایران برگزار شده است، این را ثابت می کند.

با همدیگر نمی گذاریم مارک اسموژینسکی فراموش شود! و در اینجا فرصتی شد تا از جناب آقای دهباشی از طرف خود و دیگر ایرانشناسان لهستان و همه دوستان و دوستداران مارِک، تشکر کنم که یک شب بخارا را به وی اختصاص داده‎اند.

اما، مارک لایق این است که کتابی راجع به وی نوشته شود. داستانهای زیبای زیادی در دل و ذهن دوستان ایرانی و نه فقط ایرانی او مانده است. امیدوارم کسی آنها را جمع‎آوری کند و روزی کتابی راجع به مارِک هم خاطره این شخص جبران نشدنی را ماندگارتر کند.

با سپاس،

ایونا نویسکا

ورشور، 4 شهریور 1392»

و سپس نوبت به مریم مجردی به عنوان دبیر اجرایی انجمن دوستی ایران و لهستان رسید که لوح یادبودی را از طرف این انجمن به خانم هایده وام‎بخش اهدا کرد که ضمن قرائت متن لوح چنین گفت:

« در ابتدای عقل سرخ شیخ اشراق از زبان مرغی رها یافته از بند آمده است” دوستی از دوستان عزیز مرا صدا کرد که آیا مرغان زبان یکدیگر دانند گفتم بله دانند.» بررسی زندگی دکتر مارِک اسموژینسکی و کارهایی که ایشان انجام دادند، دوستانی که در انجمن ایران و لهستان کارهای ایشان را بررسی کردند، نوشته‎ای را دیدند که روی سنگ مزار ایشان قرار گرفته و از مولاناست، همه این حدس را زدند که شاید الهام گرفته از این جملۀ رسالۀ عقل سرخ شیخ اشراق باشد . نوشتۀ روی سنگ قبر ایشان که از قول مولانا نقل شده چنین است: مرغان که کنون از قفس خویش جدایند/ رخ بازنمایند و بگویند کجایند.

من به عنوان نمایندۀ انجمن ایران و لهستان و به نیابت از اعضای انجمن یک لوح یادبودی را تدارک دیدیم که امیدواریم خانم وام‎بخش این لوح را به یادبود و خاطرۀ جمع دوستانی که در اینجا حضور دارند پیش خودشان و پسرشان الیاس نگه دارند و باز به نیابت از ما و جمیع دوستانی که اینجا هستند این چند شاخه گل را به نشانۀ ادب و احترام ایرانی‎ها چه ایشان را دیده و چه ندیده سر مزار ایشان بگذارند.

 

مریم مجردی ـ عکس از ژاله ستار
مریم مجردی ـ عکس از ژاله ستار

 

            به نام خداوند جان و خرد

            فرهیختۀ گرامی، سرکار خانم هایدۀ وام‎بخش، بی‎تردید تاریخ و هویت ملت‎ها بر اساس

            مثلث گذشته، حال و آینده در حال حرکت است و تلاش مجدانه و بی‎بدیل افرادی چند از

            این جوامع، میراث گرانسنگ تاریخی و فرهنگی کشورها را پاسداری و معرفی می‎کند.

            دکتر مارِک اسموژینسکی از این دست بزرگانی است که ایران و لهستان به وجودش

            مفتخرند. انجمن دوستی ایران و لهستان به پاس تلاش‎ها و کوشش‎های بی‎دریغ ایشان

            مراسمی را در حد مقدورات خود برای زنده نگه داشتن نام و خاطرۀ او در بین دو کشور

            ایران و لهستان تدارک دیده است. بدین وسیله از حضور پرثمر جنابعالی در همایش بزرگداشت ایرانشناس شهیر لهستانی،

            زنده‎یاد دکتر مارِک اسموژینسکی، که در تاریخ دوشنبه چهارم شهریور ماه  1392 خورشیدی

            در محل ساختمان کانون زبان فارسی ـ موقوفات افشار به همت و همکاری این مجموعۀ وزین،

            مجله بخارا، انجمن دوستی ایران  و لهستان و بنیاد فرهنگی هنری ملت برگزار گردید

            کمال تشکر را داریم. بدون تردید جایگاه ادبی و فرهنگی مارِک اسموژینسکی در تاریخ روابط فرهنگی

           و ادبی بین دو ملت ایران و  لهستان باقی خواهد ماند.

            با احترام/ رضا نیکپور

            مدیرعامل انجمن دوستی ایران و لهستان »

و پس از آن هایدۀ وام‎بخش  با دوستداران همسر خود سخن گفت و ایشان ضمن تشکر از تمام برگزارکنندگان این مراسم و حاضران به بیان دیگر خصوصیات دکتر اسموژینسکی پرداخت:

« سه سال و اندی می‎گذرد از رفتن مارِک. من با هیج کس در مورد مارِک صحبت نکردم و امروز هم برایم کمی سخت است و خصوصیاتش را که دوستان می‎دانند، کسانی که از نزدیک مارِک را می‎شناختند ، اینجا فهرست‎وار نوشتم و اشاره می‎کنم .

بُعد علمی را که همه می‎دانند و در اینجا به آن اشاره شد. علاقۀ شدید مارِک به علم بود، به علم و هنر . یکی از اصلی‎ترین تخصص‎های او، همانطور که می‎دانید،شعر و علاقه به شعر فارسی بود، خواه شعر کلاسیک و خواه شعر معاصر . نمونه‎اش را آقای دهباشی گفتند . بعضی از نمونه‎هایش، ترجمۀ اشعار سهراب سپهری ، ترجمۀ صدای پای آب این شاعر بود که سالها پیش انجام شده است. در زمینۀ عرفان ایشان خیلی علاقمند بود و مارِک خیلی زیاد عرفان را می‎فهمید، چون آکادمیک خوانده بود و از نظر احساسی هم خیلی نزدیک بود، نمونه‎اش هم همان پایان نامه سنایی است و ترجمۀ اشعار مولاناستف 23 غزل از مولانا که وقتی تمام شد مارِک در بیمارستان بود. من سعی می‎کنم به خودم مسلط باشم. من کتاب را برای مارِک وقتی بردم که روی تخت بیمارستان بود و خیلی خوشحال شد. از این می‎گذرم . به تاریخ علاقه داشت، بخشی از تاریخ ایران که نوشته شده بود، قسمتی که مربوط به دورۀ صفویه بود کار مارِک بود به زبان لهستانی . به تصوف خیلی علاقه داشت. ترجمۀ عقل سرخ سهروردی که البته هنوز چاپ نشده است که امیدوارم کارهایی انجام بشود.

مریم مجردی ـ عکس از ژاله ستار
هایده وام بخش ـ عکس از ژاله ستار

به باستان‎شناسی علاقه داشت. وقتی مارِک در دانشگاه بود و گروه باستان‎شناسی برای حفاری می‎رفتند او هم با آنها همراه می‎شد. در ایران من جاهای دیدنی را با مارِک رفتم و شناختم. به روانشناسی علاقه داشت و تنها علاقه نبود بلکه کار هم می‎کرد. به تاریخ هنر علاقه داشت، به تاریخ معاصر و به نقاشی . در کنفرانس‎ها با علاقه خاصی شرکت می‎کرد. علاقۀ مارِک به هنر خیلی جالب بود و صدای خوبی داشت و دوستان هم به آن اشاره کردند و الأن در این فیلم هم تکه‎ای از آن را می‎بینید . به تئاتر هم خیلی علاقه داشت و روی آثار بهرام بیضایی کار می‎کرد و فیلم مسافرانش را خیلی دوست داشت . و برای من کمی عجیب است که فیلم مسافران آقای بیضایی را خیلی دوست داشت و در موردش هم مطلبی نوشته بود . همین اواخر آخرین کاری که کرد، ترجمۀ شعر مسافر سهراب سپهری بود و این شباهت عجیبی که زندگی مارِک با زندگی سهراب سپهری داشت، بیماری مشترکشان، هر دو به بیماری سرطان از دنیا رفتند. علاقه‎ای که مارِک به زبان هندی داشت و اتفاقاً این شعر مسافر هم مربوط می‎شود به فرهنگ هند . این شباهت‎ها بسیار مرا متأثر کرد ، یعنی این اواخر به این نکته رسیدم که فیلم مسافران بهرام بیضایی و این مسافر سهراب سپهری و همین سفری که خود مارِک داشت، شاید یک جاهایی یک جورایی با هم پیوند برقرار می‎کند.

به لحاظ اجتماعی، دوستانی که او را می‎شناختند می‎دانند خیلی صمیمی بود. کسانی به من گفتند که یکی دو بار او را دیده بودند و بسیار تأثیرگذار بود و واقعیت هم همین است ، خیلی آدم تأثیرگذاری بود. نمی‎دانم چرا، شاید به خاطر معصومیتی باشد که آقای دهقانی به آن اشاره کردند. مارِک بسیار فعال بود. مارِک در آخرین ماه‎ها تصمیم گرفت که زبان ایتالیایی را یاد بگیرد و ثبت نام کرد برای یادگیری آن که برای من هم عجیب بود.کتاب و ترانه‎های ایتالیایی را همه جمع‎آوری کرده بود که ایتالیایی یاد بگیرد و برای من که می‎دانستم از بیماری‎اش باخبر است عجیب بود و درس بزرگی هم بود که همیشه در حال یادگرفتن بود.

مارِک کلاً آدم‎ها را دوست داشت، با هر قشری حرف داشت برای گفتن. و خیلی دلش می‎خواست که دو فرهنگ ایران و لهستان به هم نزدیک بشوند. و تا آنجایی که توانست این کار را کرد. مارِک خیلی بذله‎گو و شوخ بود. آنقدر خوب جوک می‎گفت که آشنایی‎اش را با زبان و ظرافت‎های آن نشان می‎داد. خیلی خوش صحبت بود و خیلی منظم و مرتب . در کارهای علمی خیلی وسواس داشت. کتابخوان حرفه‎ای بود. عاشق زندگی بود و عاشق زندگی خودش. آدم خانواده دوستی بود و عاشق پسرش بود. همسر خوبی بود، همکار خوبی بود، همراه خوبی بود و همدم خوبی بود. و مارِک یک استثنا بود. و در پایان این بیت را از مولانا اضافه می‎کنم:

                     بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم.

و در پایان الیاس فرزند مارِک اسموژینسکی سخن گفت که از همه برای برگزاری این برنامه تشکر کرد و از پدرش به عنوان فردی بزرگ یاد کرد که تلاش کرد به همه فرهنگ ایران را نشان بدهد و از مادرش برای تمام زحماتی که در نبود پدرش برای بزرگ کردن او کشیده است سپاسگزاری کرد.

 

الیاس اسموژینسکی عکس از ژاله ستار
الیاس اسموژینسکی عکس از ژاله ستار

 

یکی دیگر از بخش‎‏های این مراسم، پخش قسمتی از فیلم مستندی بود که به دکتر مارِک اسموژینسکی می‎پرداخت و در پایان سروش قهرمان‎لو و سهراب فتحعلی‎زاده به اجرای موسیقی پرداختند.