گزارش شب پتر هانتکه/ ویدا نفیسی
مراسم «شب پتر هانتکه» با حضور گروه کثیری از علاقمندان به ادبیات بویژه هانتکه شب پنجشنبه سیام شهریورماه 1385 در تالار بتهوون خانه هنرمندان برگزار شد.
این مراسم با سخنرانی علی دهباشی آغاز شد. سردبیر بخارا ضمن گزارش برگزاری شبهای تاگور، ماندلشتام، سلینواکو گفت: پتر هانتکه در آثار اولیه خود پیشگام ادبیاتی بود که در آن «زبان» را موضوعی مناسب برای تجربه و آزمودن اندیشهها میدانستند، به عبارت دیگر «ادبیات با زبان شکل میگیرد و نه با اشیاء و موضوعاتی که با این زبان توصیف میشوند.»
دهباشی سپس به بررسی ترجمههای هانتکه در زبان فارسی پرداخت و سرانجام ویژهنامه «پتر هانتکه» را در بخارا معرفی کرد.
سخنران بعدی دکتر ولفگانگ بانیانی بود که رایزن فرهنگی اتریش در تهران است. متن سخنرانی وی همزمان توسط دکتر سعید فیروزآبادی به فارسی ترجمه میشد. دکتر بانیانی چنین آغاز کرد:
خانمها و آقایان محترم
بسیار خوشوقتم که فرصت یافتم تا به نمایندگی از سفارت اتریش و انجمن فرهنگی اتریش در تهران در جمع شما حاضر شوم. متاسفانه زبان فارسی را خوب بلد نیستم و به همین دلیل هم از آقای دکتر فیروزآبادی سپاسگزارم که زحمت ترجمه را پذیرفتهاند. به تازگی سفیر جدیدی به ایران آمدهاند که زبان فارسی را به خوبی صحبت میکنند، متاسفانه به دلیل کاری که برایشان پیش آمده بود، نتوانستند در این جلسه شرکت کنند و من به نمایندگی از ایشان در اینجا صحبت میکنم. از آقای علی دهباشی، سردبیر نشریهی بخارا، نیز بسیار سپاسگزارم که با انتشار این ویژهنامه، نویسندهی اتریشی پتر هانتکه را به جمع کثیری از خوانندگان ایرانی معرفی میکنند.
پتر هانتکه از مشهورترین و فعالترین نمایشنامههایش بارها اجرا شده است. از دیگر سو بسیار خوشحالم که هانتکه در مجموعه ویژهنامههای بخارا چهارمین نویسندهی آلمانیزبان است که معرفی میشود. قصد ندارم در این فرصت کوتاه دربارهی آثار پتر هانتکه سخنی بگویم، زیرا سخنرانان بعدی در این زمینه سخن خواهند گفت. تنها میخواهم به این نکته اشاره کنم که پتر هانتکه نویسندهای بسیار تاثیرگذار در اتریش است، هرچند موضعگیرهای سیاسی او با اکثریت مردم اتریش تفاوت دارد. نمونهاش هم آن است که هانتکه بارها جایزههای ادبی خود را نپذیرفته است. حتی برای مثال لایحهای هم در دفاع از اسلوبودان میلوشویچ هنگام محاکمه در دادگاه لاهه نوشته است.
درهرحال این نکته هیچ تاثیری بر محبوبیت آثار او در اتریش و کشورهای آلمانیزبان نداشته است. در عین حال بسیار خوشحالم که آثار هانتکه در ایران هم خوانندگانی دارد و این نویسنده در نشریهی بسیار وزین بخارا معرفی میشود. در عین حال نباید از یاد برد که آثار شاعران بزرگ ایرانزمین همانند حافظ، سعدی و عمرخیام نیز در اتریش بسیار محبوب است و خوانندگان فراوانی دارد. بیتردید درک ادبیات و فرهنگ ملتهای دیگر به درک متقابل ملتها از یکدیگر یاری بسیاری میرساند. تنها در این صورت است که درمییابیم دیگران چگونه میاندیشند و به تفاوت و تشابه فرهنگها پی میبریم. ازاینرو بار دیگر صمیمانه از آقای علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا، تشکر میکنم که در این نشریهی پرارزش پتر هانتکه را معرفی کردند. امیدوارم سخنرانیهای بعدی برای شما جالب باشد. از توجه شما هم سپاسگزارم.
پس از دکتر بانیانی خانم دکتر ماریا ناصر دربار «هانتکه و زبان» سخنرانی کرد که متن آن را با هم میخوانیم:
«وقتی که از هانتکه و زبان سخن میگوییم، نخست باید مشخص گردد که منظور از هانتکه و زبان چیست؟ آیا منظور، نظر هانتکه درباره زبان است و یا تعریف او از زبان چیست؟ و یا اینکه زبانی که هانتکه در آثارش با آن سخن میگوید، چگونه زبانی است؟
مسلما این دو مقوله در عین حال که دو مقوله کاملا متفاوت و متمایز از یکدیگرند، به همان اندازه نیز در ارتباط با یکدیگر قرار دارند و وابسته به هماند. در این فرصت کوتاه که مجال پرداختن به نظریهپردازیهای پیچیده و سنگین نیست، شاید اشارهای فهرستوار به عقاید هانتکه درباره زبان و زبانی که او در روایت آثارش به کار میبرد، خالی از فایده نباشد.
زبان از نظر هانتکه صرفا ابزار ارتباط نیست بلکه چیزی بیش از آن است. هانتکه با زبان به عالم گوش فرا میدهد. تعبیری که او درباره زبان به کار میبرد تغییری است متأثر از فیلسوف آلمانی مارتین هیدگر. نسبت جدیدی که هانتکه با عالم پیدا میکند متناظر با افکار فلسفی هیدگر متأخر درباره زبان و نسبت آن با عالم و شیء در عالم تکنیکی و متمدن امروزیست. برای درک دقیقتر این مفهوم، مسأله زبان را در «من سخنگو» در آثار هانتکه بررسی میکنیم.
مشکل زبانی که من سخنگو در آثار هانتکه دارد، موضوع اصلی تمام داستانهای اوست. این مشکل با ایجاد رابطه میان عالم و «من» برطرف میشود. اما تازه در آثار متأخر اوست که «من سخنگو» طی عبور از چهار مرحله موفق میشود، آنات فردیش را در این رابطه متجلی سازد. او در مرحله اول و دوم بهندرت میتواند نسبتی با عالم برقرار کند. چون در این مرحله بینسبتی محض حاکم است، منجر به سکوت «من سخنگو» میشود. در این مرحله عالم درونی و آرزویی فرد به تصویر کشیده میشود که در یک لحظه کوتاه استحالهای را تجربه میکند. او در یک موقعیت خیالی و یا زمان دیگری قرار میگیرد. در مرحله سوم «من سخنگو» دیگر ساکت نیست و سرانجام عالم را از نظرگاه «من در معنی سوژه» نمیبیند. او میآموزد که عالم را از دریچه «من در عالم» ببیند و به سادگی درباره عالم آنگونه که هست داد سخن بدهد. از این طریق عالم بار دیگر قابل تعریف میشود. در این مرحله که پیش از همه در کتاب «آموزه سنت ویکتور» هویداست، هانتکه تأملات فردیش را درباره زندگی شخصیاش با تأملات شاعرانهای که بنیانی فلسفی دارد، درهم میآمیزد. این «من» صرفا درباره وجودش در عالم سخن نمیگوید، بلکه درباره حقیقت عالم مینویسد که سرانجام در ذات انسان یعنی در وجود انسانی و نسبت آن با شیء و عالم قرار دارد.
در اینجاست که زبان شاعرانه هانتکه براساس نسبتی با عالم استوار است که با تعریف وجودشناسانه هیدگر درباره زبان مبنی بر اینکه «وجود سخن گفتن است» ارتباط پیدا میکند. نوشتن درباره ذات انسان و حقیقت وجود در کتاب «آموزه سنت ویکتور» داستانی جهتدار در معنای هیدگری لفظ است. در کنار داستان زندگی او که یک «من هنرمند» است، زندگی به عنوان وجود انسان، موضوع محوری داستان قرار میگیرد. در چهارمین مرحله رویدادی سرشار از آرامش در زندگی «من سخنگو» رخ میدهد.
متون بعدی هانتکه یعنی آثاری که پس از اثر «چینی دردمند» پدید آمدند، کوششی است برای دستیابی به نوع جدیدی از روایت که هر رویداد آرامی در قالب حماسه سروده میشود. در این اثر هیچ چالشی با عالم موجود صورت نمیگیرد. برای آنکه «من راوی» از مرحله سکوت به درآید، میکوشد با خیالپردازیهای مکرر، نسبت خود با عالم را بازسازی کند. هانتکه در این مرحله میکوشد متون را از نظر فلسفی شکل دهد و آن را با روایتی زیباشناسانه منعکس کند. در نتیجه نثر او نثری است که مهر «پست مدرن» بر آن میخورد و این امر بدون تخریب مقولاتی چون سوژه، نویسنده و اثر قابل تصور نیست. هانتکه این تخریب را با چرخش به سوی نگارشی جدید انجام میدهد که با آنچه «گشت» نزد هیدگر نام دارد بینسبت نیست. راوی «چینی دردمند» میگوید: میتوان بار دیگر درباره سعادت سخن گفت. در این نوشتار، وجود فراموش شده با یادآوری حرفها و خاطرات زندگی بار دیگر بر زبان جاری میشود و نقش «من سخنگو» این است که شیء و عالم را به سادگی، همانگونه که هستند در زبان متجلی سازد. از این طریق ماهیت وجود به زبان درمیآید، اما بدون هیچگونه اشتیاق یا خیالپردازی فردی.
اینگونه است که میتوان مشاهده پدیدارها یا به عبارتی عامتر دیدن اشیاء را از زبان هانتکه آموخت. در آثار هانتکه نانمودهترینها در پرتو زبان آشکار میگردد. او با سادهترین مضامین از دشوارترینها سخن میگوید. آنجا که سادگی را روایت میکند، اوج نزدیکی او به اشیاء است. هانتکه با زبانی که در نوشتههایش تجلی میابد. در کوشش است که در این عالم رخنه کند. او حریصانه در پی فراچنگ آوردن لحظهای از عالم است. به همین سبب است که ایده ثابت او چیزی جز روایت نیست که آن را شفابخش قلمداد میکند.
برای او هنر نوشتن که تجلی زبان است عهدهدار نقش فطری هر مکتب و آیینی میگردد. در واقع هانتکه میکوشد روایت را روایت کند. او با روایت که مجموعهای از تکرارها، نقلقولهای فردی و کلام شاعرانه است، مناسک و آیین رستگاری را انجام میدهد.»
پس از خانم ناصر دکتر محمود حسینیزاد سخنرانی خود را تحت عنوان «پتر هانتکه و مساله صربستان» ارائه کرد که مورد توجه قرار گرفت. دکتر حسینیزاد چنین آغاز کرد:
«اول تشکر از آقای دهباشی به خاطر برگزار کردن این شبهای باصطلاح «رونمائی»، که کمترین فایدهاش دیدار با بزرگان و دوستان است.
من شخصا از پتر هانتکه ترجمهای ندارم. جزو رویاهایم بود که «زن چپدست» را ترجمه کنم، که فرخ معینی این کار را کرد و با عنوان «پیوندهای گسسته» منتشر کرد. بعد هم کارهای دیگر از او را میخواستم ترجمه کنم، که یکی از ناشرهای معتبر، به شیوه مرضیه و مرسوم، ترجیح داد با یکی از دانشجویان کمتوقعتر زبان آلمانی مجموعهای از او منتشر کند.
در مورد هانتکه دو عامل هست که علاقهام به او را توجیه میکند: یکی زمان و مکان است. وقتی هست که به شما میگویند و با هزار تبلیغات میگویند که فلان کس خوب است و فلان جریان عالی. مثلا حقنه میکنند که ادبیات امریکای جنوبی را نخوانی، یعنی هیچ نخواندهای و چند تا نویسنده هم میگذارند روی میز. یا پائلو کائیلو یا امانوئل اشمید یا رومان رولان. یعنی غذای حاضری.
اما زمانی هست که شما خودت چیزی یا کسی را کشف میکنی. بعد ثابت میشود که این چیز یا آن کس، چه ارزشی در مثلا ادبیات دارد یا پیدا کردن.
در ارتباط با هانتکه - و خیلی بیشتر فاسبیندر – چنین است. دوران دانشجوئی من مصادف بود با شروع موفقیت این دو در آلمان. و به نوعی کشف نثر و زبان این و شیوه فیلمسازی آن.
کوتاه در مورد هانتکه:
دانشآموزی ممتاز. زبانهای متعددی را یاد گرفته. یونانی، لاتین، اسلوونی که مادرش از آن ناحیه است. فرانسه و غیره. شاید هم به همین خاطر زبان چنین نقشی در آثارش دارد که دوستان اشاره کردند. کمتر نوشتهای دارد که در آن با زبان تجربه نکرده باشد. غیر از پرداختن به ادبیات، فیلم ساخته و سناریو نوشته.
از 1967 تا 2006، انواع جایزههای ادبی را برده است. از جایزه «گئورگ بوشنر» که جایزه بسار معتبری است و در سال 1973 گرفت و در سال 1999 به دلیل اعتراض به زبانی که در اطلاعرسانی جنگ بوسنی استفاده میشد، پس داد تا جایزه «هاینریش هاینه» و جوایزی برای کارگردانی و سناریونویسی.
آخرین جنجال پیرامون او، بردن جایزه 60000 یوروئی «هاینریش هاینه» در سال 2006 است، که معتبرترین جایزه ادبی آلمان محسوب میشود. چند نفر از شورای شهر دوسلدروف که جایزه را اهدا میکند با دادن جایزه به هانتکه مخالفت میکنند و هانتکه داوطلبانه از گرفتن جایزه خودداری میکند.
میدانیم که یکی از مطرحترین کاندیداهای جایزه نوبل بود و بعد از جریان صربستان کنار گذاشته شد.
هانتکه در کشورهای زیادی بوده و زندگی کرده است. از آلاسکا تا ژاپن. سالهاست که در حومه پاریس زندگی میکند. از طرف دیگر هم بسیار مدرن است. یک همچه روشنفکری که ما شاید خوابش را باید ببینیم، قطعا دیوانه نیست که بیاید و خودش را اینطور بدنام کند. بعضی از منتقدین از نابود شدن هانتکه صحبت کردهاند. به او لقب هیولای ایدئولوژیکی دادهاند. حالا چرا این کار را میکند؟ چند دلیل، که یا خودش گفته و یا منتقدیم بیان کردهاند: یکی مساله یوگوسلاوی است که این کشور یکی از استثنائات در جغرافی سیاسی دنیا بود. یعنی کشوری به مفهوم واقعی چندملیتی مسلمان، مسیحی، صرب، کروات، آلبانی، یوگوسلاو و غیره همه کنار هم. هانتکه به این کنستلاتسیون، به این ترکیب اعتقاد داشت و نمیخواست از دست برود. در واقع یوگوسلاوی نوعی تجربه بود که همین چند هفته پیش، با انتخاب مونتهنگرو که به استقلال این کشور منجر شد، این تجربه به پایان رسید. اما هانتکه حتی در آخرین مصاحبههایش بعد از جنجال جایزه «هاینه» هم از «یوگوسلاوی» صحبت میکند.
یک دلیل دیگر که در واقع اصلیترین و مهمترین است مساله خبررسانی و تحریف و دستکاری و به میل خود اطلاع رساندن است که جنگ خلیج (فارس) نقطه اوج آن تا قبل از بوسنی بود. جنگی رسانهای و الکترونیکی.
و در همین ارتباط: مساله زبان. زبان خیر و اطلاعرسانی.
مسالهای بگویم غمانگیز که البته در تمام تاریخ تکرار شده و میشود: هانتکه درک نشد که هیچ، با همان اسلحهای کوبیده شد که مورد اعتراضش بود، یعنی با زبان و با مقایسه، که اشاره میکنم. هانتکه در مورد صربستان چند مقاله و کتاب نوشته است. اولی که این همه جنجال راه انداخت در سال 1994 به نام «سفری زمستانی به سمت رودهای دانوب، ساوه، موراوا و درینا یا عدالت برای صربستان». در سال 1996 که بحثها به اوج رسیده بود کتاب «پیوستی تابستانی برای سفری زمستانی» را منتشر کرد. 1998 «سرزمین واژهای. سفری به اسلوونی»
1999: «اشک بریزیم و بپرسیم، یادداشتهای با تاخیر درباره دو سفر به گوشه و کنار یوگوسلاوی جنگ زده» بعلاوه مقالات و مصاحبههای زیاد.
آخرین جمله این کتاب آخری در واقع چکیده نظراتش است و نشان میدهد که او پی برده است که درک نشده.
آخرین جملهاش این است که: عصر اطلاعرسانی تمام شده است.
بعد از جنجالهای امسال بر سر جایزه «هاینه» در مصاحبهای میگوید: «باز هم باید جدی باشم و آرام به اتهاماتی که سالهاست به من زده شده و، پس از اعطا و تهدید به ندادن جایزه هاینریش هاینه میشود؛ پاسخ بدهم. باید برای خوانندههایم این توضیح را بدهم. برای خوانندههای صادقم. اما مگر خواننده، صادق هم میشود؟»
هانتکه معترض به نوع یکطرفه و گزینشی خبررسانی است. مثل بعضی از ما که میدانیم فلان زن که شوهرش را به قتل رسانده، در اصل بیگناه است و عاصی از ظلم شوهر. اما رسانهها از او غولی ساختهاند.
هانتکه میگوید «یاد بگیریم که به حرف هم، گوش بدهیم، به جای اینکه در دو جبهه خصمانه فریاد بزنیم یا پارس کنیم. بیائید و دیگر این ارواح خبیث را که در مساله یوگوسلاوی درباره رویزیونیسم، هیتلر، آپارتاید و دیکتاور خونآشام وراجی میکنند از خود دور کنیم.»
«درست است. در سالهای 1992 تا 1995 در سرزمین یوگوسلاوی، بخصوص در بوسنی اردوگاههای غیرقابل قبول زندانیها بود و در اردوگاهها شکنجه، گرسنگی و مرگ. اما بس کنیم و در ذهنمان خود به خود همه را به صربها نسبت بدهیم. کرواتها هم بودند و مسلمانها هم بودند.»
«صدای مادران سربرهنیتسائی را شنیدهایم. حالا به صدای مادران-لا اقل یکی از مادران دهکده کراویکا گوش کنیم که از کشتار در مراسم جشن ارتودوکسها در سال 1992/93 تعریف میکند.»
یکی از ایرادهای مهمی که به هانتکه میگیرند این است که او، درحالیکه در سربره نیتسا گورهای دستهجمعی مسلمانهای به قتل رسیده را کشف میکردند، زندگی روزمره در صربستان را با کلماتی مثل زیبا، دوستداشتنی، شادیآور، لطیف و غیره توصیف کرده است، خودش میگوید:
«من با خشم و صدای بلندی میگویم: در سربرهنیتسا فجیعترین جنایتی است پس از جنگ دوم در اروپا اتفاق افتاده. در سال 1996 برای اولین بار و سپس چند بار دیگر در سربرهنیتسا بودم. در کتابم پیوستی تابستانی برای سفری زمستانی از گلهای شکوفا شده نوشتهام و از توتفرنگیها روی تپهها (میبخشی خواننده که دارم توضیح میدهم. اما این مورد، توصیف طبیعت این منطقه است که مدام مورد انتقاد قرار گرفته است). من این توصیف را کردم تا ویرانی وحشتناک در و اطراف سربرهنیتسا و آن سکوت مرگبار را قابل درک کنم.»
در واقع اعتراض به زبان رایج ژورنالیستی که میتواند همه چیز را سفید یا سیاه بکند، هانتکه را وامیدارد تا به صربستان برود. کتابی دارد از سال 1972 به نام «ساکن برج عاج» که در واقع منظورش خودش است. بعد از جریان صربستان همه گفتند او از برج عاج پائین آمد.
اما همین کاربرد دلخواه و به قول هانتکه تحمیقکننده و قالبی زبان است که او را از برج پائین میآورد.
هانتکه سال پیش در مراسم تدفین میلوسوویچ شرکت میکند. نطق کوتاهی میکند که جنجال زیاد به دنبال دارد.
در همین مورد در مصاحبهای میگوید:
«این زبان بود که مرا به سمت این مراسم برد. زبان رایج دنیائی که ظاهرا همه چیز را در مورد این قصاب و این دیکتاتور گناهکار میدانست. من در آنجا پرسیدم اگر اینطور است پس چرا برایش دادگاه تشکیل دادهاند؟
این نوع زبان بود که مرا واداشت تا بر سر خاک میلوسوویچ سخنرانی کنم. دلیل اول و آخر آن سخنرانی اینچنین زبانی بود. نمیخواستم وفاداری به میلوسوویچ را نشان بدهم، میخواستم وفاداری به زبانی دیگر، به زبانی غیرژورنالیستی به زبانی غیرحاکم را نشان بدهم.
حوادث وحشتناکتر از این (صربستان) بوده و هست. اما به این شیوه، در این شکل گرامری-زبانی هیچوقت به این دهشتناکی نبوده. یعنی هیچوقت سابقه نداشته که ژورنالیستها تصور کنند اجازه دارند تاریخ بنویسند.»
هانتکه موفق نشد. همان پیشداوریها. همان نفهمیدنها به سر وقتش رفتند.
در سال 1999 ناتو مرکز شهر زاگرب را ظاهرا بطور سمبلیک بمباران میکند. هانتکه هم بطور سمبلیک جایزه «بوشنر»را که 1973 برده بود پس میدهد، و از کلیسای کاتولیک خارج میشود، چون پاپ از اقدام ناتو انتقاد نکرده بود.
وقتی اعلام میکند که جایزه «بوشنر» را میخواهد پس بدهد، رئیس آکادمی زبان و ادبیات آلمان که این جایزه را میدهد، زبان تمسخر و نابودکنندهای را به کار گرفت و گفت هانتکه باید برود پیش روانکاو. این پولی را که گرفته الان یک عالم بهره به آن تعلق میگیرد. اصلا هانتکه شماره حساب ما را دارد یا نه.
یعنی همان روشی که هانتکه علیهاش آن جبههگیریها را کرده بود.
او را با سلین و ازرا پاوند مقایسه کردند.
سلین و ازرا پاوند برای موسولینی جبهه گرفت و سلین برای هیتلر. این نظر و کلا حملههائی که به او میشد و میشود یک اشکال دارد و یک حسن. اشکال این است که مثلا همین قیاس با پاوند و سلی معالفارق است.
سلین و ازرا پاوند از یک ایدئولوژی منحط دفاع میکردند. شیفته شخصیت بودند. اما هانتکه میگوید که باید گوش شنوا داشته باشیم. همه جوانب را ببینیم. البته که زیادهروی میکند. آن هم به نظرم وقتی است که متوجه میشود درکش نمیکنند. به قول عوام، جری میشود. پاسخهای پرتوپلا میدهد.
از او میپرسند برای مشکل یوگوسلاوی چه راهحلی دارید. میگوید بروید از بلیر و سولانا بپرسید. میپرسند برای دفاع از صربها چرا با اتحادیه دموکراتیک صربستان همکاری نکردید. میگوید مگر دموکراسی هم وجود دارد.
زیادهرویاش در مثلا شرکت در مراسم تدفین میلوسوویچ هم به گمانم از همین «حرص و جریشدن» ناشی میشود.
اما این انتقاد حسنی هم دارد و آن اثبات نظریه هانتکه در استفاده تحمیقکننده از زبان است. هانتکه مخالف سرسخت قیاس است، مخالف سرسخت مقایسه سران صربها با هیتلر و قصاب و غیره، او که معتقد است هر حادثه را باید در چارچوب خودش بررسی کرد، حالا با پاوند و سلین مقایسهاش میکنند.
حتی منتقدی در واقع تهدید میکند. «سلین را بعد از جنگ تبعید کردند. ناشرش را به جرم همکاری با دشمن اعدام کردند. در مورد هانتکه پای چیزهای مهمتری در میان است. پای زندگی انسانها».
فکر کنم در آخرین مصاحبهاش با روزنامه نویهزوریشر تسایتونگ به مناسبت مقاله کوتاهی که در لیبراسیون منتشر کرده بود، گفته است:
«امیدوارم خوانندهها برگردند به آن چیزی که من واقعا نوشتهام. امیدوارم فقط آن چیزی را که من در مورد یوگوسلاوی نوشتهام نخوانند، بلکه نوع نوشتن من را درک کنند، نوع نگاه من را، ضرب آهنگ نوشته من را درک کنند»
میگوید:
«از این زبان جدا شوید. هنر سوال کردن را یاد بگیریم.»
سخنران پایانی دکتر سعید فیروزآبادی عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکزی در رشته زبان و ادبیات آلمانی بود. وی سخنرانی خود با عنوان «پتر هانتکه، نویسندهای جنجالی» ارائه کرد که میخوانید:
«از آغاز کار هانتکه و انتشار اولین اثرش «زنبورهای خرمایی» (1966) حدود چهل سال میگذرد. این متولد سال 1942 به دلیل انتشار همین اثر در سال 1966 به بیست و هفتمین نشست نویسندگان گروه 47 دعوت شد. گروه 47 کانونی مستقل از نسل نویسندگان دورهی پس از جنگ جهانی دوم آلمان بود که هر سال دو بار جلسههایی برگزار میکردند. بنیانگذار این گروه هانس ورنر ریشتر بود و بعدها بزرگترین نویسندگان دورهی پس از جنگ نیز به این گروه پیوستند. از این عده میتوان به گونترگراس، هاینریش بل، زیگفرید لنتس و بسیاری دیگر اشاره کرد. نویسندگان جوان این گروه میخواستند زبان و ادبیات را از تسلط واژگان و اصطلاحات دورهی حکومت ناسیونال سوسیالیستها در آلمان عاری سازند و در این راه با مخالفتهای زیادی هم روبهرو شدند. حتی کسانی به طنز ادبیات پس از جنگ آلمان را «ادبیات ویرانهها» نامیدند. هاینریش بل نیز در مقالهای با عنوان «اعترافی پیرامون ادبیات ویرانهها» پاسخی محکم و قاطع به این انتقادها داد. نشستهای این گروه رسم خاصی داشت که بر آن اساس از نویسندهای مطرح دعوت میشد بخشهایی از اثرش را در این جمع بخواند. بعد نویسندگان و منتقدان از این اثر انتقاد میکردند و بنابر همان رسم معمول نویسنده هیچ دفاعی نمیکرد و جلسه با اعطاء جایزهی ادبی گروه 47 به نویسنده یا منتقدی برگزیده به پایان میرسید. از برندگان مهم این جایزه میتوان به گونتوگراس در سال 1958 نیز اشاره کرد. درهرحال به نوعی هدایت جریان ادبی آلمان پس از جنگ جهانی دوم را همین گروه 47 بر عهده داشت.
همانگونه که گفتیم، هانتکه در بیست و چهار سالگی برای خواندن آثارش به این نشستها دعوت شد. این جوان که با شکل و شمایل خاص جوانان آن دوره بخشهایی از آثار خود را خواند، خلاف رسم معمول پس از گفتههای منتقدان سکوت اختیار نکرد و با سنتشکنی در این گروه جنجالی بزرگ برپا کرد.
هانتکه در سخنرانی نهایی خود نویسندگان پس از جنگ آلمان را به «پوچی» و «دوری از واقعیت» متهم کرد و گفت: «ادبیات دیگر قدرت بیان واقعیتهای روز اجتماع را ندارد.» همین گفته با مخالفت زیادی روبهرو شد و سخنرانی او را بارها با اعتراض و سروصدای فراوان قطع کردند. در ادامه سخنرانی هانتکه حتی نقد ادبی و منتقدان این حوزه در آلمان را هم بینصیب نگذاشت و آثار منتقدان را «پوچ و تهی» خواند.
پس از این سخنرانی در نشریههای مختلف ادبی مقالههای زیادی دربارهی هانتکه و گفتههایش مطرح شد و تنها کسی که به نوعی از این جوان بیست و چهار ساله دفاع کرد، گونتو گراس بود. در واقع با همین سخنرانی هانتکه، گروه 47 هم دستخوش بحران شد و تنها دو سال دیگر به کار خود ادامه داد. در واقع هانتکه با سخنرانی خود باعث شد تا ادبیات پس از جنگ آلمان به مرحلهی جدیدی وارد شود که شاید نمونههای آن را در آثاری از هاینریش بل همانند «آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم» (1974) در نقد ژورنالیسم حرفهای میتوان دید.
نباید از یاد برد که هانتکه از نسل جوانان سال 1968 است. این نسل که با جنبش دانشجویی همان سالها در اروپا مطرح شد، ویژگیهای خاصی داشت. این جنبش در اصل تمام اروپا را فرا گرفت، ولی در آلمان به دلایلی خاصی شکل دیگری یافت. مهمترین دلایل اعتراض دانشجویان مخالفت با ژورنالیسم و روزنامهی بیلدتسایتونگ بود که هنوز هم پرتیراژترین نشریهی آلمان است. در این روزنامه که جز ابتذال و موضوعهای جنجالی و رسواییهای اخلاقی مطلب دیگری نمیشود یافت، از سال 1947 با مجوز ارتش انگلیس در آلمان منتشر شده و هنوز هم به همان سبک و سیاق گذشته بر افکار عمومی مردم آلمان تاثیر میگذارد.
دلیل دوم اعتراض دانشجویان که در نهایت قهرآمیز و خصمانه شد، رابطهی بسیار صمیمانهی سیاسی دولت آلمان با دیکتاتوریهای جهان همچون موسی چومبه و محمدرضا پهلوی بود. هنگام سفر همین نفر دوم دانشجویان ایرانی تظاهراتی برپا کردند و در این راه دانشجویان آلمانی نیز به یاری آنان شتافتند. چندان طولی نکشید که درگیریها شدت گرفت و در این بین دانشجویی آلمانی به نام بنو اونهزورگه به دست پلیس آلمان کشته شد. رخدادهای بعدی به گونهای بود که این جریان دانشجویی به آرمانگرایی صرف کشیده و در نهایت نیز این چپگرایی به بنبست منتهی شد. در اینباره در پایان نیز صحبت خواهیم کرد.
دلیل سوم وضعیت آموزش و دانشگاهها بود که هنوز با همان شرایط گذشته اداره میشد. در عین حال مسالهی حکومت هیتلر و برگزاری دادگاههای آیشمان و آشویتس نیز بسیار موثر بود. بسیاری از دانشجویان که در زمان جنگ پا به جهان نگذاشته و یا کودکانی خردسال بودند، از نسل گذشته میپرسید که گناه حکومت هیتلر بر عهده چه کسانی بوده است.
درهرحال این عوامل سبب شد که این جریان به اعتراضی تندرویانه مطرح شود و دانشجویان برخی از دانشگاهها را اشغال کنند و پس از مدتی نیز به بنبست و سردرگمی برسند. هانتکه نیز از نسل همین دانشجویان است و به همین دلیل نیز در آثارش پیوسته میکوشد قالبها و سنتهای ادبی را درهم شکند، هرچند گاهی نوعی بازگشت به شکل روایت گذشته را در آثار او همانند «ناکامی ناخواسته» یا «تکرار» میتوان دید. این جنجالآفرینی که خلاف زندگی گوشهگیرانه و منزوی هانتکه تا به امروز ادامه داشته است، باعث شده است که این نویسندهی اتریشی بارها جایزهی ادبی خود را پس بدهد و هنوز پس از گذشت چهل سال از انتشار اولین اثرش، هربار که لب به سخن میگشاید، همگان چشم به او دوزند.
عکسها از: سیاوش خاضعی و محمود گلنراقی