شب مارسل پروست برگزار شد/ آیدین پورخامنه
سیصد و بیست و سومین شب از شبهای بخارا به مناسبت انتشار کتاب« فانوس جادویی زمان» تالیف دکتر شایگان از طرف انتشارات فرهنگ معاصر به مدیریت داوود موسایی، مجله بخارا و خانه اندیشمندان علوم انسانی، دوشنبه یازدهم دیماه برگزار شد.
علی دهباشی، مدیر مجله بخارا در ابتدای این شب چنین توضیح داد:
سال 1369 که چاپ اول جلد اول کتاب «درجستجوی زمان از دست رفته » با ترجمه زنده یاد مهدی سحابی توسط نشر مرکز منتشر شد، سرانجام دوره کامل ترجمه کتاب در جستجوی زمان در سال 1378 به صورت کامل منتشر شد، از آن روز تا کنون که 27 سال از آن میگذرد، این رمان در هفت جلد ( ابتدا به صورت هشت جلدی منتشر میشد) یازده مرتبه منتشر شده است، بسیاری اگر نگویم، اکثریت در همان جلد اول یا دوم، یا سوم از خواندن آن متوقف شدند یا اگر این مجموعه را به پایان رساندند، سوالاتی برایشان شکل گرفت.
عده ای در جستجوی کتاب یا کتابهایی بودند که پرده از راز و رمز این کتاب برجسته بردارد، پیش از این، بیش از هزار مقاله درباره این رمان به زبانهای غیرفارسی منتشر شده بود اما در زبان فارسی به ندرت به مقاله جانداری بر میخوردیم. بنده که در جلد اول متوقف شدم، زمانی که مدیر یک انتشارتی بودم، کتابی را از زبان فرانسه در بررسی یک نویسنده در مجموعه آثارش انتخاب کردم، کتاب پروست را با ترجمه محمدتقی غیاثی منتشر کردیم. در همان زمان که به ایشان پیشنهاد کردیم و ترجمه کردند، گفتند که این ترجمه مشکلی از شما حل نخواهد کرد ولی من ترجمه میکنم، این کتاب به فهم راز و رمز این رمان عظیم کمکی نکرد.
دکتر شایگان کتاب «فانوس جادویی زمان » را به فارسی تالیف کردند و همانط ر که در مقدمه خواهید دید، از جمله نیت خود را از تالیف این کتاب تشریح و تالیف تعملات پیچیده مارسل پروست در رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» داشتند و پروست را خالق حماسه مدرن دانستند و نوشتند این رمان سیر و سلوک انسان مدرن است. این سیر و سلوک در دنیایی به وقوع میپیوند که هنجارهای متافیزیکی آن به هم ریخته است و در بخش دیگر مینویسند در چنین شرایطی است که ازل و ابد جابجا شده و انسان سرگشته در آن حقیقت مطلق را میجوید، مسیر کاوش انسان پروستی اما جاده عرفان سنتی نیست در اینجاست که هنر جانشین عرفان میشود و بر اریکه الوهیت جلوه میکند. مقصد رمان پروست وصول به بیزمانی مطلق است و این مقصور به یمن تعمق در جوهره هنر حاصل میشود.
محمود دولتآبادی، نخستین سخنران این شب بود. او درباره ادبیات اروپا گفت:
در آغاز قرن بیستم اروپا سه کتاب مهم از خود عرضه کرد که این سه کتاب در سه زبان مهم انگلیسی، جویس، زبان آلمانی موزیل و زبان فرانسه پروست چاپ شد، این هرسه کتاب تا جایی که از گوشه به آن نزدیک شدم، نه از متن یک جور جامعهنامه و تاریخنامه هستند و مصداق سخن توماس من هستند که میگفت آثار بزرگ وقتی پدید میآیند، که دوره واقعی زندگی تاریخی آنها رو به زوال میگذارد. تا به حال در زبان فارسی ندیدم که کسی مثل ادبیات اروپا در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم توجه کرده باشد که چرا این سه نویسنده باعث پدید آمدن چنین آثاری میشوند که درباره یکی از آنها صادق هدایت میگوید که ادبیات تا پروست، ادبیات تا جویس و ادبیات بعد از جویس.
ایکاش این کتاب وقتی درآمده بود که من طرف خانه سوان را میخواندم چون این کتاب به پیچیدگیهای رمان پروست کمک میکند که ما بتوانیم با چشم بازتری آن را بخوانیم. خود دکتر شایگان بهتر گفته است که ما نابهجا هنگام هستیم یعنی یکی از مقولات فکر دکتر شایگان این بود که ما به جا هنگام نیستیم.
او در ادامه تکه ای از کتاب پروست و شایگان را خواند.
«بیهوده است که بکوشیم گذشته را به یاد بیاوریم، همه این کوشش هوش ما عبث است، گذشته در جایی بیرون از قلمرو و دسترس خرد در چیز مادی و در حسی که ممکن است این چیز مادی به ما القا کند که از آن خبر نداریم نهفته است. بسته به تصادف است که قبل از مرگ به این چیز بربخوریم یا نه .
دکتر شایگان در این نوشته میگوید: اساسا خاطره در ساختار روایت جستجو نقش پررنگی دارد اما لایههای این خاطرات با هم متفاوت اند. خاطره ارادی، خاطره غی ارادی، شهادتهای برگرفته ازخاطرات دیگران، این مولفههای سه گانه شکل دهنده داستان تذکار اند. پروست در احیای تمام و کمال تجربه گذشته به اهمیت ادراکات حسی به ویژه بوها، مزهها و عطرها و نقش موثر آنها در اکتشاف اعماق تاریک قلمرو ناآگاه تاکید میکند»
دکتر شایگان در این کتاب ارتباط پروست را با متفکران و علکمای زمان خود به دقت نگاه کرده و قابل تامل است.
پروست میگوید: هنگامی که از گذشته کهنی هیچ چیز به ما نمیرسد، پس از مرگ آدمها و تباهی چیزها تنها بو ومزه باقی میماند. که نازکتر اما چابکتر اند، کمتر مادی اند. پایداری و وفایشان بیشتر است. دیر زمانی چون روح میمانند و به یاد میآورند، منتظر، امیدوار روی آوار همه چیزهای دیگر میمانند و بنای عظیم خاطره را بیخستگی روی ذرههای کم و بیش لمس نکردنی شان حمل میکنند.
در صفحات جستجو به کرات توصیف حالتی آمده است که به رستاخیر خاطره منجر میشود تا آنجا که برخی در جستجوی زمان از دست رفته را، رمان خاطره توصیف کرده اند پر آوازهترین خاطره ناآگاه دراین رمان، چه بسا در کل ادبیات مدرن که برخی از زیباترین و پرمعناترین سطور کتاب را به خود اختصاص داده تجربه چشیدن شیرینی مادلن است.
دولتآبادی سپس درباره کتاب فانوس جادویی زمان گفت:
مدعی نیستم که بتوانم، فهمی بیافزایم بر ارزیابی و تبیین آنچه در کتاب فانوس جادویی زمان جناب دکتر شایگان گشوده شده، خاصه آنکه شخصا فقط مجلد نخست این کتاب را خوانده ام و آن سالیان مرا تشویق نکرد به خواندن ادامه آن. اما از برکت کتاب فانوس جادویی زمان میتوانم، شاید بتوانم، روی دو نکته درنگ کنم. به یاری تجربههای شخصی ام عبارت «کتابها فرزند انزوا و سکوت اند» اجازه میخواهم بگویم مفهوم عمیق این عبارت را درک میکنم. چهارده سال انزوای پروست، فراهم آوردن مصالح کار پیش از آغاز (نوشتن، گرتهبرداری و تقلید از گذشته گان و معاصرین، یادداشتها و آزمونهای خود در زیستن وکار نوشتن) آرایههای پیش از شروع ونظم وسامان دادن به تکههای مجرد کاری بسیار فرساینده است و براستی میتوان فهمید و پذیرفت که در پایان کار –عمر، آقای پروست بگوید «اثرم مانند فرزندم شده است و مادر مختصر عمرش را (لابد باقی مانده عمرش) صرف نگه داری فرزندش میکند.» پایان سیر و سلوکی که به گواهی این کتاب هدفش «نویسنده شدن» بوده است، یا به عبارتی دست یافتن به حقیقت هنر از دید مارسل پروست به انسانی که با وجود بیماریها و دشواریهایش توفیق یافته است به تعبیر کارلایل برسد که نوشته بود « ادیبان نور جهان » اند. با امتیاز خاصی که میتوان پذیرفت در پروست که او موفق شده بود گذشته را د راثرش بیدار و زنده کند و به اکنون بیاورد.
نکاتی که غالبا دیده و خوانده میشود، یکی مفهوم زمان است که زمان پروستی نامیده میشود- و دیگر زنده شدن خاطرات است که دکتر شایگان اصطلاح زیبای «رستاخیز خاطرات» نامیده است.
درباره مفهوم زمان که از اصطلاح زمان مسطح یاد شده در مقابل زمان واجد ابعاد، به نظر این است که در صبیعتی که هرکدام جزیی از آن هستیم، زمان واقع همین ورق خوردن شب و روز تقویمی است، پس چگونه است که دریافته شده پروست از زمان واقع فراتر رفته است؟ پاسخ مرا به این معما اگر بپذیرید یا نه چنین است که تجربه زمان واجد بهد، یا حتی احساس بی زمانی از جانب نویسنده، در روند البته بسی رنجبار خلاقیت ممکن میشود. رنج نه در معنای غم. وقتی انسانی که پروست است خود را در کارش حبس میکند، باور میکنم که او چهارده سال عمر خود را نه فقط در زمانهای متفاوت سپری کرده باشد. که در مکانهای متفاوت و ناشناخته هم میتواند سیری داشته باشد. آنجا که مینویسد آن سر درخت را میشناختم و نمیشناختم. ذهن قابلیتهای غریبی دارد. حدفاصل بیست و هفت تا سی سالگی دوبار به مکانهایی وارد شدم که به نظرم میرسید درآن مکانها بوده ام. در حالی که هرگز نبودم. پروست در جایی یاد میکند که گذشته به صورت چیزی جادویی به نظرش آمده که از گذشتههای دور نشان دارد و نمیگوید که پیشتر دیده است. شخصا در تجربههایم بعد از رهایی از کاری سنگین، از خود پرسیدم این همه اجزاء و چیزها و نشانههایی که نیازموده نمیشناختم از کجا پدید آمدند؟ چندی از چنین پرسشی بودم تا به این نتیجه رسیدم که ژن میتواند دارای حافظه باشد و آنچه پدیدآمد پدیداری محتوای ژن- محفوظات ژنی است که میتواند سفری در قرون داشته بوده باشد. به این ترتیب من زمان واجد بعد پروستی را اینگونه می فهمم.
اما رستاخیز خاطرات
اگر گذشته و فهم آن ضروری باشد که به گمان من ضروری است، پس این عبارت دقیق منسوب به کارابل آموختنی است که روح « زمان گذشته خود و جامعه متناسب با خود، روح آن را در کتابی بزرگ فراهم بیاورد. به گوایه همین کتاب مارسل پروست بسیار آموخته است پیش از رسیدن به آغاز جستجو، هم از آثا رو اندیشهها و روشهای دیگران، هم از مشاهدات و تجربیات و زندگیهای ممکنی که داشته است. اما در کتاب جستجو، دوگانگی وجود دارد و نیازی هم دیده نشده که پنهان بماند. یک وجه خاطره نویسی و یک جنبه داستانی. وقتی کتاب « طرف خانه سوان» را میخواندم از خود پرسیدم آیا نمیشد با تکیه بر یادداشتهایی که نیاز به تنطیم و سامان بخشی کتاب را الزامی میکند، رمان بصورت تداعی نوشته میشد؟ نه چون چشم غره آن یادداشتها چه میشد؟ باری… نکته مهم دیگر که همچون کلیدی برای گشودن قفل جستجو از آن یاد میشود، طعم حس عطر و طعم آن شیرینی- چای است که با آن رستاخیز کلمات آغاز میشود. کلمات و تداعیها که فقط نمیخواهد گذشته را احیا کند، بلکه ندانسته-دانسته میخواهد کاشف خود وجودی پروست باشد، ای بسا در مقابله با زمان که پروست به خورندگی آن – با توجه به بیماریاش- بدان واقف است و مقابله او با زمان یک راه بیشتر ندارد، و آن غرق شدن در زمان است و به نحوی فراموشی د رکاری که بدان همت کرده است و این یکی از جنبههای آگاهانه نوشتن است، اراده به جدال با مانعی که باید از سر راه برداشته شود. یعنی برآوردن شارسانی در اکنون با مصالح و معماری دیسالها. در این بارآوری و برآوری چرا آن چای و کلوچه «مادلن» اهمیت یافته است. مگر کلمات پیشتر وجو نداشته اند؟ مگر یادداشتها وجود نداشته اند؟ مگر پروست نویسنده، پیش از آن مارسل پروست نبوده است؟ در گمان من نکته ظریف این است؛ آغازی برای رستاخیز خیزابهای ذهن و تخیل در یک لحظه رخ نشان میدهد در یک تصویر، یک بعد و یک جمله، همان جمله عبارت نخستین و جهات براستی جهان آغاز میشود. اتفاق آری اتفاق مهم و در عین حال مهیب و نیز وجدآور آغاز میشود، ما به آن میگوییم اشراق و به تدریج غرق شدن. همانچه بدرستی در همین کتاب از قول والتر بنیامین نقل شده است« استغزاق عارفانه» و در چنان استغراقی کجا میتوان به زمان متوالی فکر کرد، چه رسد به در قید آن ماندن؟ پیش تر کلمات در دسترس پروست بودند و بده اند، ولی کلمه آغاز نشده بود- و اثر ادبی از آن نقطه ای آغاز میشد که نخستین تصویر با نخستین کلمه آغاز میشود و چون آفتاب خود دلیل آفتاب است، سرانجام فهم میشود که چنین کتابی درست در همان لحظه بایست آغاز میشده نه دیرتر ونه زودتر و در پایان عمر چهارده ساله تقویمی اش به پاین میرسییده است. اثری که به امر واقع میگوید « این همان نیست، این از آن هست؛ مساله این است.
شاید من نتوانم چنانکه کارلایل آورده است بگویم نویسندگان نور جهانند، اما میتوانم بگویم هر اثر مهم ادبی چراغی در جهان است.
کامران فانی سخنران بعدی شب مارسل پروست بود که با بیان اینکه در سال 1369 اولین جلد رمان در جستجوی زمان از دست رفته پروست، منتشر شد، سخنانش را آغاز کرد:
من هم مثل همه علاقهمندان به ادبیات که سالها بود وصف این اثر را شنیده بودم، با شوق و ذوق این اثر را گرفتم و بعد از خواند چند صفحه کتاب را کنار گذاشتم. چرا پروست درایارن انطور که در جاهای دیگر فهمیده نشد. در ایران همت والای شادروان سحابی، این کتاب را در اختیار خواننده فارسی زبان گذاشت ولی اطمینان حاصل نشد چون پیشکسوتان فرانسه به فارسی از اول گفتند که این کتاب قابل ترجمه و این ترجمه قابل خواندن نیست. مشهور بود که این رمان، رمانی دشوار است که این اندیشه هم سابقه قبلی داشت. در جلد اول به این صورت است که این رمان چند هزار صفحهای با یک خواب شروع و با یک خواب تمام میشود. در واقع با یک خاطره آغاز میوشد و پایان میباد. شروع این کتاب همراه بود با بیدار شدن پروست از خواب رویایی که 30 یا 40 صفحه از رمان را به خود اختصاص داده که نویسنده دائما در رختخواب خود غلت می زند و نمی داند که ماتواند بیدار شود یا نه. انگا ردنیا را هم نمیشناسد این معروف شده که اندره ژید که دوست پروست بود ایراد گرفت که این چه رمانی است که در آن آدم در رختوخواب غلت میزند؟ آخر هم معلوم نیست به کجا برسد؟
این رمان با اینکه مرتب ترجمه و وارد بازار میشد، در ایران شناخته نشد. در همان زمان دکتر شایگان مشغول کتاب درباره بودلر بود. خود شایگان هم این کتاب را نخواند و کنار گذاشته بود، او یکدفعه بیدار شد و متوجه شد که رسالتی بر دوش دارد و باید پروست را برای خواننده ایرانی خواندنی کند، خوشبختانه او به این نتیجه رسیده بود که ترجمه دکتر سحابی ترجمه کاملا قابل قبولی است.
نزدیک به سه سال با مراجعه به صدها کتاب و با تفکر برای اینکه کتاب پروست را به این نتیجه برساند فداکاری کرد. من بارها حین خواندن این رمان سعی میکردم که یک نقطه پیدا شود تا بتوانم خود را بیابم. خواننده فارسی باید چه کار کند و این کتاب به کجا میرسد که دکتر شایگان این کتاب را به چاپ رساند چون ه کس کتاب را بخواند به سیر و سلوک گرانقدی میرسد. رمان چیز ساده است.
رمان باید موضع عشق داشته باشد که به فراوانی دارد و همانطور که گفتم دو جلد آن وقف یک عشق شده و این پرونده موضوع جالبی درباره طبقه آریستوکرات فرانسه و فروپاشی آن بعد از جنگ جهانی اول است. سوم مقصود کتاب است که اهمیت کتاب را نشان میدهد. سیر و سلوک رمان باعث شده که اثر هنری را بشناسید و نشان میدهد که از گزند زمان آسیب رساندن چگونه دستش کوتاه میشود . باید اثر با زمان پیر نشود. تمام قهرمانهایی که در زمان وجود داشتند کم کم پیر میشوند و زمان کار خود را میکند. از این چه نتیجه ای در میآید یک چیز انهم اثر هنری که راوی داستان را به نوشتن آن وا داشته است و زمان نقشی نخواهد داشت و تکلیف زمان مشخص میشود. همان چیزی که در سیر و سلوک مشخص میشود شما یاد میگیرید در سیر و سلوک به سمتی بروید که باعث فرسودگی شما نمیشود مانند خوابی که در چند جلد اول دیده میشود سر آدم گیج میرفت و دنیای جدیدی بود که انسانهای جدید میخواست. اینجاست که رستاخیز کلمه خود را نشان میدهد و این جمله انجیل « در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود» دیده میشود یعنی با کلمه دنیای جدیدی خلق میشود.
بازخوانی این احوالات باعث شد پروست که آثار قبلیاش ناتمام مانده بود، سرانجام اثری پیدا کند که به مطلق بودن زمان برسد در اینکه انسانها اگر قدم در این راه بگذارند و مناظر مختلف را برای رسیدن به خود و خدا طی کنند، خواننده پس از مدتی میرسد به جایی که مخاطب خواننده مخاطب زوال یافته دنیایی نیست. این اثر هنری در اینجا در اثری نوشتاری دیده شده، قطعات موسیقی، نقاشی همین حالت را دارد. اینجا در واقع سلوک عرفانی نیست بلکه عرفانی است که با هنر سر و کار دارد و هنر جانشین دین میشود و در اینجا اثر هنری خود را نشان میدهد.
پروست به این معنی عارف نبود، درسیرو سلوک پایان رسیدن به هدفی است که در آن مستغرق میشوید و آگاهی خود را از دست میدهید اما انسانی که سیر و سلوک پروست را میگذراند، همیشه آگاهی هم داردو در اینجا خرد با آن یکی میشود. جنون بودلر هم همیشه با هوشیاری همراه بوده است. پروست همیشه نوری میتاباند به تاریکی تا راه را پیدا کنید.
فانی در قسمت پایان یسخنانش درباره عنوان کتاب اظهار داشت:
این عنوان برای کتاب خیلی خوب است چون این فانوس جادویی از آنهایی بود که تصاویر رنگی داشت و چراغ که روشن میشد، این نور بر تصاویر میافتاد این فانوس آشکارو پنهان میکند. در شناخت زمان اگر بخواهیم جدی باشیم باید برکسون رابشناسیم وقتی از رویا صحبت میکنیم باید فروید را بشناسیم در اینجا درباره اینها مطالب زیادی بیان شده است. مساله مهمتر این است که پایههای اوج این رمان بر خواب و خاطره استوار است. خواب و خاطره پایههای اصلی این رمان اند.
دکتر حامد فولادوند، سخنران بعدی بود که تالیف کتاب فانوس زمان توسط دکرت شایگان را دومین دویداد مهم اعلام کرد و بیان کرد:
دو رویداد اتفاق افتاده، یکی 30 سال پیش که مرحوم سحابی توانست چنین کاری را انجام دهد. به طور کلی سمیناری با بزرگان ترجمه برگزار شد که آقای سحابی هم درباره مشکلات ترجمهاش صحبت کرد و گفت که با چه مشکلاتی مواجه شده و در همان سمینار با او آشنا شدیم. ترجمه پروست درایران حادثه بود. حادثه دوم کتاب دکتر شایگان است که فقط او قادر است این کار را انجام دهد. الان نسل جوان میتواند به سراغ پروست برود چون این کتاب سختی است. همت میخواهد و تجربه و سن میخواهد به خصوص اگر بخواهید موضوع خاطره را بفهمید. این کتاب دکتر شایگان واقعا به خصوص برای جوانان مفید خواهد بود.
در فرانسه هم پروست با مشکل مواجه شد و بزرگان آن زمان با کتاب او با مشکل مواجه شدند. آندره ژید کتاب را رد کرد. این اتفاق زیاد در ایران و بیرون از آن افتاده که افراد وارد متوجه کتاب نشده اند. چپ فرانسه در سالهای زمان سورئالیستها حاضر نبودن پروست را بخوانند. آراگون پروست را دوست نداشت البته فهمیده بود که با استعداد است ولی تا اخر میگوید که کتابها و نوشتنش کسل کننده است. سورئالیستها در آن زمان نمره میدادند که آراگون نمره صفر را داده است.
رومن رولان هم هیچ عکسالعمل مثبتی به پروست نداشت. خود نویسندگان همانند ایران ارزش نویسندگان دیگر را ممکن است متوجه نشوند. سارتر هم متوجه نبوغ پروست شد ولی ژان ژنه را ترجیح داده است در حالی که همه متخصصان میدانند که پروست در سطح دیگری است. آلبر کامو به ارزش پروست در کتابهایش اشاره میکند. پس طبیعی است که در ایران هم به کندی پیش رود.
پروست اگر دقت کنید در رمان زمان از دست رفته، حداقل 6 بار اسم نیچه را بیان میکند مشخص میشود که پروست کتابهای نیچه را خوانده است و آشنایی خوبی از نیچه داشته که آن را در داستانش منعکس میکند و تحت تاثیر نیچه بود. از طریق واگنر هم میتوانید آشنایی پروست و نیچه را مشاهده کنید. پروست در واقع دقتی که نیچه نسبت به مساله نگارش و خواندن داشت، خیلی به هم نزدیک اند. نیچه میگفت هرچه میخواهید بخوانید با دقت بخوانید تا جوهرمطلب دستگیر شود، پروست هم همین حالت را در خواندن میگوی که با دقت تمام و تیزبینی خواننده همراه است.
خرد تقدم ندارد، خرد و دل با هم هستند. پروست درست است که عارف متفاوتی است ولی پروست و نیچه تقدم را به دل میدهند. این تقدم در خواندن اثر خیلی مهم است. پروست و نیچه میگویند اگر میخواهید مطلبی را درک کنید اولین راهنما دل شماست که بعد از آن خرد جای ان را میگیرد.
سپس نوبت به محمدمنصور هاشمی رسید تا از مارسل پروست و فانوس جادویی زمان چنین سخن بگوید:
ادوارد مورگان فورستر در کتاب “جنبههای رمان” گفته است در پس هر رمانی ساعتی هست که منظم کار میکند. این سخن او ناظر به زمانمندی رمانهای کلاسیک و شخصیتها و ماجراهای آنهاست و کاملا درست. “در جستجوی زمان از دست رفته” مارسل پروست چنانکه از عنوانش به روشنی برمیآید رمانی است که در آن زمان مدخلیت تام دارد، البته با پیچیدگیها و ظرایفی که به آنها اشاره خواهم کرد. فکر کردم شاید بد نباشد سخنم درباره مارسل پروست و رمان عظیم او را با عطف توجه به همین مسأله زمان و زمانمندی آغاز کنم و پس از ذکر نکات و ملاحظاتی درباره “در جستجوی زمان از دست رفته” به کتاب خواندنی “فانوس جادویی زمان” استاد داریوش شایگان بپردازم و نکاتی را به طور خاص درباره آن مطرح کنم.
تصورات بشر درباره زمان در طول تاریخ به یکسان نبوده و تغییر و تحولات چشمگیر داشته است. این تصورات متفاوت و مختلف در قالب آثار ادبی و هنری و تأملات فلسفی و علمی گوناگون خود را آشکار ساخته است. رمان به عنوان داستان “افراد” در “طول زمان” یکی از مهمترین تجلیات درک خاصی است از زمان؛ هرچند خود این درک خاص، در دگردیسیهای رمان به مثابه یک قالب ادبی، صورتهای گوناگون یافته است. در سنت غرب اینکه رمان را در ادامه حماسه و به عبارت بهتر جانشین آن ببینند امری است کاملاً متداول. هنری فیلدینگ در ابتدای “ماجرهای جوزف اندروز” در وصف رمان رندانه نوشته است: “شعر حماسی طنز در قالب نثر”! هگل هم در مجلد سوم “درسگفتارهای زیباییشناسی” تصریح کرده است رمان حماسه دنیای بورژواست (جایی دیگر از همان درسگفتارها هم گفته است رمان اثر ادبی دنیایی است که منثور شده است و به عبارت دیگر شاعرانه نیست). چرا بر این موضوع تأکید میکنم و ربطش به زمان چیست؟ چون گئورگ لوکاچ در “نظریه رمان” به نحو شایان توجهی توضیح میدهد که در حماسه زمان موضوعیت و مدخلیت تامی ندارد و چندان منشأ اثر نیست. قهرمان حماسه مقهور زمان نیست اما شخصیتهای رمان جملگی زمانمندند. برای روشن شدن موضوع کافی است به خاطر بیاوریم که در “شاهنامه” خودمان رستم را نه گذر طولانیمدت زمان که دسیسه برادرش شغاد از پای درمیآورد و از این مهمتر مرگ زال را – که خود به معنایی عین زمان است – هرگز در اثر سترگ فردوسی نمیبینیم. رمان قالب ادبی دنیای مدرن است و در دنیای مدرن درک ما از زمان دیگر اسطورهای و حماسی نیست. شاید برای صورتبندی این درک تازه بیش از هر چیز پیش چشم داشتن فلسفه کانت به کار بیاید. کانت در فلسفهاش که عملاً چیزی نیست جز مشخص کردن محدودههای شناخت و محدودیتهای معرفتشناختی بشر، تشریح کرده است که ما تنها در چهارچوب حس و فاهمه میتوانیم شناخت داشته باشیم و فراتر از اینها هر چه بگوییم تنها زیادهروی عقل است و سودای محال. همچنین توضیح میدهد که حس ما در چهارچوب دو ظرف میتواند تعین بیابد: زمان و مکان. به عبارت دیگر و به بیان روشن ما بیرونشدی از زمانمندی و مکانمندی نداریم و اینها در زمره مرزهای شناخت ماست. زمان کانتی در واقع همان زمان فیزیک نیوتونی است. همان ساعتی که فورستر به درستی آن را در پس رمان در کار دیده و از آن سخن گفته است. وقتی این ساعت حاکم بر ذهن در فلسفه کانت امتدادی درازآهنگتر مییابد و جنبهای بینالاذهانی، زمانمندی به صورت تاریخمندی بسط مییابد؛ همان امری که هگل بر آن انگشت نهاد. اگر به دنبال تحقق تمام و کمال این جنبه از زمانمندی زندگی آدمیان در رمان باشیم به عنوان نمونه حتماً میتوانیم “جنگ و صلح” عظیم تولستوی را در نظر بیاوریم و گذر ناگزیر زمان را بر ناتاشا و پییر و آندره و دیگران مشاهده کنیم. زمانمندی و تاریخمندی کانتی-هگلی تقدیر رمان کلاسیک است.
“در جستجوی زمان از دست رفته” رمانی است به این معنا کلاسیک، یعنی قاعده زمانمندی به معنای مذکور سفت و سخت بر آن حاکم است. اثر پروست هم مثل همه رمانهای کلاسیک داستان ” فرد” و “فرد”هایی است در درازای “زمان”، فرد و افرادی مشخص در زمانهای مشخص. اما واقعیت این است که نحوه حضور زمان و شیوه نمایش آن در این رمان ویژگیهایی دارد که آن را از آثار پیشین یکسره متمایز میکند. برای بیان این تمایز معمولاً به فلسفه هانری برگسون اشاره میشود که به زمان نه به مثابه توالی ممتد اجزاء و امری کمّی که در مقام امری کیفی توجه داشت. در این دریافت از زمان، درک زمانی ما الزاماً درک ریاضیاتی-فیزیکی نیست، درک احساسی-نفسانی است، همان درکی که سبب میشود در سنت خودمان مثلا سعدی بتواند بگوید “که شبی نخفته باشی به درازنای سالی”. پروست چنانکه خودش هم آورده تحت تأثیر برگسون و درک او از زمان بوده است، اما نباید فراموش کرد که این همه ماجرا نیست. ژرژ پوله در کتاب خواندنیاش – “فضای پروستی” – هوشمندانه تبیین کرده است که برگسون درک مکانی از زمان را رد میکرد در حالی که رمان بزرگ مارسل پروست بر همین پیوند مکان و زمان بنیاد نهاده شده است. صرف نظر از این نوع تفاوتهای فنی میان زمان برگسونی و زمان پروستی، به گمان من به علت دیگری هم میشود برای درک زمان پروستی از اندیشههای برگسون گذر کرد. پروست هنگام نوشتن “در جستجوی زمان از دست رفته” مشغول ترسیم تصویری از زمان بود که صورتبندی مناسب آن در آثار یکی دیگر از معاصرانش آمده است، دانشمند بزرگی که نه پروست آثار او را خواند و نه او آثار پروست را. منظورم اینشتین و نظریه نسبیت او در حوزه فیزیک نیست، گرچه شباهت آن نظام ادبی-فلسفی پیشین با فیزیک نیوتونی و این نظام ادبی-فلسفی تازه با فیزیک اینشتین به جای خود جالب توجه است و محل تحلیلهای تأملبرانگیز بوده است. منظور نظر من در اینجا زیگموند فروید است و کشف سرنوشتساز او: ناخودآگاه. فروید هوشمندانه نوشته است که ناخودآگاه زمان ندارد. به عبارت دیگر میشود گفت ناخودآگاه زمانمند نیست. تصور میکنم به همین قیاس میتوان گفت ناخودآگاه مکان هم ندارد و به عبارت دیگر مکانمند هم نیست. اگر اینها را در نظر داشته باشیم و سخن پوله را نیز در پیوند زمان و مکان در اثر پروست به یاد بیاوریم، خیال میکنم روشن خواهد شد که صورتبندی مناسب زمان در اثر پروست را میتوان در بیان مذکور از فروید یافت. درست است که پس پشت رمان پروست هم همان ساعت آفاقی مشغول کار است و زمان به صورت مرتب و منظم در حال گذر است (زیرا “روایت” ناخودآگاه هم باز در ساحت آگاهی “بازسازی” میشود و در ظرف ذهن زمانمند)، اما پروست با انتخاب زاویه دید اول شخص و بیان داستان از زبان منِ راوی – مارسل – این تمهید را فراهم آورده است که ما امور را از منظر زمان انفسی راوی ببینیم، زمانی که مبتنی بر تداعیها و تأثرات ذهنی است، زمانی که در آن بیتابی کودکانه راوی برای بوسیده شدن از طرف مادرش میتواند چندین صفحه به طول بینجامد، چند مهمانی مضحک اشرافی و کوچکترین جزئیات آنها حجم عمده چندین مجلد را اشغال کند، وسواس ذهن مارسل در مورد آلبرتین وقت و اعصابمان را دیوانهوار ببلعد و در عوض چند سال زندگی راوی – که هیچوقت هم چیزی از سن خود در هر دوره به ما نمیگوید – در چند سطر کوتاه طی شود.
گمان میکنم همین ویژگی باعث شده است خواندن رمان پروست برای خوانندهای که با حوصله آن را میخواند تجربهای منحصر به فرد باشد. من این رمان را دو بار کامل خواندهام و چند باری هم به تفاریق به بخشهایی از آن مراجعه کردهام و احتمالاً بعد از این هم باز گاهی به آن مراجعه خواهم کرد (بیوجه نیست اگر بگویم اعتیادآور است!)، رمان هم کم نخواندهام و از خواندن رمانهای بزرگ و ستایشبرانگیز مختلف در سبکهای گوناگون لذت فراوان بردهام و هر کدام را به جای خود ارج میگذارم و دوست دارم. پس قصد ارزشگذاری ندارم و صرفاً میخواهم آن تجربه منحصر به فرد هنگام خواندن این کار خاص را توضیح بدهم که تصور میکنم به ساختار “در جستجوی زمان از دست رفته” و نحوه امتداد ماجراها در آن در طول زمان ربط دارد. من بار نخستی که این رمان را میخواندم تمام خاطرات زندگی خودم را هم در مجالی که این کتاب برایم فراهم آورده بود مرور کردم. گفتن ندارد که زندگی من کمترین شباهتی به زندگی مارسلِ راوی یا پروستِ نویسنده ندارد. پس چرا موقع خواندن این رمان این تجربه را از سر گذراندم؟ چرا هنگام خواندن دیگر رمانها هیچگاه چنین تجربهای نداشتم، با اینکه فضای بسیاری از آنها به زندگیام شبیهتر بود؟ به نظرم میرسد راز ماجرا در همان تکنیک روایت رمان و نسبتش با زمان است. پروست یا چیزی را تصویر نمیکند یا آن را چنان با حوصله و دقت و صبر در درازای زمان میکشد که گویی شفاف میشود و میشود پشت آن را هم دید؛ بدین ترتیب است که ما میتوانیم پشت روند این اثر، ذهن خودمان و زندگی خودمان را هم مرور کنیم. رمانهای کلاسیک دیگر – حتی عظیمترینهایشان از حیث حجم – چنان در فواصل زمانی منظم ماجراها و شخصیتهای تازه را مطرح میکنند و ما را آگاهانه درگیر نگه میدارند که فرصت نمییابیم طی خواندنشان به چیزی جز خود رمان و شخصیتها و ماجراهای پیشآمده بیندیشیم. “در جستجوی زمان از دست رفته” این طور نیست. شخصیتهای به یادماندنی متعدد و ماجرهای متنوع دارد اما بنیادش تأثرات ذهنی نویسنده است. تأثراتی که ما خوانندگان را هم حتی وقتی نحوه زیست و تجربههای زیستهمان کمترین شباهتی به دنیای این رمان ندارد درگیر میکند. “در جستجوی زمان از دست رفته” فقط در کلیتاش، یعنی در پایان هفت مجلد طولانی، است که قوام پیدا میکند و معنی مییابد (بیسبب نیست که آندره ژید و انتشارات گالیمار در برخورد با مجلد اول اشتباه مشهور رد کردن رمان را مرتکب شدهاند، این اشتباهی است که هر یک از ما اگر تنها جلد اول یا حتی دوم را میخواندیم ممکن بود دچارش شویم). بنابراین تا وقتی به نیمه دوم مجلد آخر نرسیده باشیم ناگزیریم شکیبایی پیشه کنیم و آرام آرام با ذهن حساس راوی جلو برویم. طبیعی است که در این فرایند اگر عجله نداشته باشیم حتماً مجال خواهیم داشت که زندگی خود را در کنار راوی از پیش چشم بگذرانیم؛ مگر جز این است که به هر حال هر یک از ما مثلاً خاطرهای کودکانه داریم از فراز و فرود روابطمان با مادرمان، یا مادربزرگی دوستداشتنی و مراقب، با مرگی تاثربرانگیز، یا خاطرههایی از شور عشق و وسواس حسادت، یا تجربه آشنایی با فردی متکبر اما شکننده، یا دیدن مهمانیهایی خودنمایانه با بحثهایی سیاسی، و به همین ترتیب؟ برای من این تجربه همانطور که گفتم در بار نخست خواندن رمان در حد نه فقط مرور که سلوک در خاطرات و زندگی خودم اتفاق افتاد و البته در بار دوم نه. چون بار دوم دیگر قصه و شخصیتها و ماجراها را میشناختم و آن کشآمدگی زمان در خوانشِ اولبار جایش را به تلاش برای کشف ظرایف خود رمان که حال میدانستم تا چه اندازه مستحکم طراحی شده است داده بود.
این کشآمدن بیاندازه برخی زمان-مکانها که میتوانست بسیار ملالانگیز شود اگر طنز و تسخر و شوخطبعی نویسنده در کنار فرهیختگی و هنرشناسی و تیزبینی او آن را خوشایند و عمیق نمیکرد علاوه بر شفافیتی که برای نگریستن به خویشتن از خلال آن ایجاد کرده، خاصیت دیگری هم به رمان پروست داده است. گاهی فکر میکنم جوهره این رمان عظیم را میشود در یک کلمه کوتاه در فرهنگ خودمان خلاصه کرد: دهر. همان دهر که اعراب آن را فرساینده میدانستهاند و در قدیم الایام به آن دشنام میدادهاند و بهرغم تحذیر از انتساب امور به آن و بدگویی از آن (لاتسبّوا الدهر، فانّ الله هو الدهر) باز در زبان و فرهنگ ما آنقدر باقی مانده است که هنوز هم همگی کاربردهایی آشنا از آن را مثلاً در رباعیات منسوب به خیام در خاطر داشته باشیم، از قبیل “این کوزهگر دهر چنین جام لطیف / میسازد و باز بر زمین میزندش”. پرده آخر رمان پروست چیزی نیست جز تجسم قهر دهر به همین معنا. آنچه باشکوه و دستنیافتنی مینموده، پیش پا افتاده و مبتذل شده است، آنچه زیبا و زوالناپذیر مینموده، رنگ و رو رفته و بیجلوه شده است، آنچه هیجانانگیز و شورآفرین و گرم مینموده، بیروح و بیاثر و سرد شده است، آنچه مهم و معنیدار مینموده، بیاهمیت و مهمل شده است. از این منظر سیاهی اثر پروست کم از سیاهی به عنوان مثال آثار کافکا نیست؛ تفاوت این است که کافکا چکیده امور را روایت میکند، پروست خود امور را. کافکا سیاهی و به قول سپهری “ترسانگیزی” هستی را در بیانی مندمج چنان میفشرد که جز در قالب تمثیل نمیگنجد و پروست همان را چنان در ظرف زمان رقیق و رقیق و رقیقتر میکند که مثل خود زندگی از یادمان میرود در اصل چه بوده است یا در واقع چیست.
البته پروست از این سیاهی، یا به عبارتی شاید بهتر با وام گرفتن از میلان کوندرا، از این سبکی تحملناپذیر هستی، مفری نیز جسته است، همان راهی که نویسنده در پایان سلوک طولانیاش در رمان به آن میرسد، خلق اثر هنری، نوشتن همان رمانی که خواندهایم. از این جهت مارسل پروست با فلاسفه رمانتیک همسو است و به طور خاص مرا به یاد شلینگ میاندازد. شلینگ در کتاب “نظام ایدهالیسم استعلایی” هنر را برتر از علم و فلسفه قرار میدهد و فلسفه هنر را ارغنون فلسفه معرفی میکند، چرا که معتقد است در هنر است که برای یکی شدن امر آگاه و امر ناآگاه تلاش میشود، اثر هنری از اراده هنرمند فراتر میرود و ظرفی میشود برای آشکار شدن ناآگاهی در آگاهی. اینها گویی بیان فلسفی تجربه مارسلِ “در جستجو” است و نوعی مفهومپردازی ایدهآلیستی از آنچه پروست درباره غریزه و خرد و برتری اولی بر دومی گفته است. نمیدانم پروست تا چه حد با فلسفه شلینگ آشنا بوده است و آیا واقعاً تأثیری از او پذیرفته است یا نه، اما به هر حال به نظر میرسد اندیشههای مارسل/پروست تحقق هنری همان نوع رمانتیسمی است که شلینگ مهمترین فیلسوف آن است.
صرف نظر از اینکه راه حل هنرستایانه پروست و مفر و علاج رمانتیک او را برای معنا بخشیدن به زندگی رهاییآفرین و شفابخش بدانیم یا نه، اثر بزرگ او با خصایص منحصر به فردش همواره مجالی است برای اندیشیدن به ذات زندگی. به عنوان نمونه در آثار زیبای جیمز جویس و ویرجینیا وولف هم شاهد تلاشهایی ویژه هستیم برای ثبت زندگی/زمان، اما زمان در آثار هیچ یک به اندازه “زمان” رمان مارسل پروست زمان زندگی واقعی نیست. زمانی که در آن لحظهها “از تهی سرشار” مانند “جویبار” جاری و جاری است. زمان در آثار جویس به نحوی تکنیکی و نمایشگر نقشآفرینی میکند و در آثار وولف به صورتی عمیقاً روانشناختی و نفسانی. هر کدام هم به جای خود درست و متناسب است، اما زمان پروست که ترکیب غریبی از آن دو حالت هم هست به گونهای بازنمایی میشود که چه بسا بتوان گفت قهرمان اصلی رمان پروست نه مارسل که “زمان” است. همان زمانی که سومشخص بودن روایت زندگی سوان در مجلد اول را، خلاف منطق حاکم بر کل رمان، توجیه میکند؛ گویی مارسل هم – که تقارنها و توازیهای زندگیاش را با سوان شاهد بودهایم – خود روزی قصهای خواهد شد که سومشخصی آن را از منظر خود روایت خواهد کرد. آنکه روایت اولشخصها را به روایتهای سوم شخص تبدیل میکند کسی نیست جز زمان.
شاید با توجه به همین تفاوت باشد که به تعبیر ولادیمیر ناباکوف در “درسگفتارهای ادبیات” شخصیتهای ساخته و پرداخته جویس و پروست متفاوتاند. به بیان ناباکوف جویس شخصیتی کامل و مطلق میسازد و بعد آن را در اثرش تکهتکه عرضه میکند اما شخصیتهای پروست از اساس ناکامل و متغیرند. هویت آنها را زمان-مکانهای مختلف به صورتهای گوناگون و در نسبتهای متنوع پدید میآورد.
حال که صحبت از جویس در کنار پروست پیش آمد بیمناسبت نمیبینم در اینجا به یکی دو تفاوت دیگرِ دو اثر مهم آنها و در حقیقت دو رمان مهم قرن بیستم، “اولیس” و “در جستجوی زمان از دست رفته”، نیز اشاره کنم. رمان جویس سرشار از نشانهها و عناصر مذهبی است، در حالی که رمان پروست به نحو حیرتانگیزی از کمترین اشارهای به این موضوع خالی است. این نکته وقتی جالبتر میشود که به یاد داشته باشیم در نخستین کتاب پروست جوان، “خوشیها و روزها”، چه مایه نشانههای مذهبی وجود دارد. این مقایسه نشان میدهد خالی بودن “در جستجوی زمان از دست رفته” از عناصر دینی نه صرف اتفاق یا فرضاً ناشی از محیط رشد و تربیت پروست که قاعدتاً نتیجه تصمیمی کاملاً آگاهانه بوده است. علاوه بر این، در تفاوت این دو رمان از حیث نحوه روایت میتوان گفت “اولیس” ساختاری بهشدت تکنیکی و موجز و درهمتنیده و دشوار دارد، در حالی که نحوه روایت پروست مثل اعلای “سهل ممتنع” است؛ ساده و نه چندان حسابشده به نظر میرسد، در حالی که کاملا حسابشده است و سادگی ظاهریاش فریبی است که تنها میتواند به تقلیدهای محکوم به شکست از آن بینجامد. اگر اجازه داشته باشم تعابیری را که گاهی برای فهم تفاوت نبوغ جویس و پروست در ذهن داشتهام به زبان بیاورم باید بگویم گمان میکنم جنس نبوغ جویس حافظانه است و جنس نبوغ پروست سعدیوار.
از منظری روانشناختی میشود گفت اثر پروست به معنای دقیق واژه “جستجو”یی است غولآسا در هزارتوی ذهن آدمی، کند و کاوی شگفتانگیز در لایهلایههای روان راوی. ثمره این جستجوی غولآسا و کند و کاو شگفت اثر هنریی است که ابعادی اقیانوسوار یافته است. سیر در این اقیانوس را سوسوی نورهایی که راههای ممکن را نشان دهند آسانتر و دلپذیرتر میکند. از این نظر تکنگاری خواندنی و راهگشای آقای دکتر شایگان اثری است بهراستی مغتنم. “فانوس جاودیی زمان” به تعبیر زیبای خود ایشان قطبنمایی است برای اینکه خواننده علاقهمند در رمان عظیم پروست راه را گم نکند.
“فانوس جاودیی زمان” هم سرشار از دانش و اطلاعات مفید است و هم حاکی از شور و اشتیاق و جدیتی که نویسنده در مواجهه با اثر پروست و جنبههای گوناگون آن داشته و به بهترین نحو به خواننده منتقل کرده است. این ترکیب دانایی و دلدادگی باعث شده کتاب هم بسیار اندیشمندانه و تأملبرانگیز باشد و هم زنده و سرحال و عاری از ملالانگیزی برخی تحقیقات بیحس. خواننده “فانوس جاودیی زمان” هم با خود رمان و داستان و شخصیتهای اصلی آن آشنا میشود هم با سبک پروست و ویژگیهای ادبی و هنری اثرش، هم اندیشههای پروست را میشناسد و هم با تأثیر “در جستجوی زمان از دست رفته” بر دیگران و توصیفات و تحلیلهای آنها آشنایی مییابد.
من در صحبت راجع به کتابها در جلسههایی که به مناسبت انتشار آنها برگزار میشود از بیان خلاصه کتابها پرهیز میکنم و معمولا سعی میکنم مراقب باشم نسخه صوتی و ملخص کتابی را که باید خواند عرضه نکنم! در این جلسه هم همین ملاحظه را داشتم و کوشیدم بیشتر نکاتی کلی را درباره پروست و اثرش از منظر خودم بیان کنم و لذت خواندن کتاب را از کسانی که ممکن است به موضوع علاقهمند شوند و بخواهند “فانوس جاودیی زمان” را بخوانند نگیرم. بنابراین در ادامه هم تنها به ذکر دو نکته مجمل پیرامون کتاب اکتفا میکنم با این امید که خوانندگان فراوانی “فانوس جادویی زمان” را بخوانند و از خواندنش بهره و لذت ببرند.
اولین نکته این است که تألیف داریوش شایگان درباره پروست “تألیف” “او”ست به عنوانی اندیشمندی که مجموعهای از کتابهای تأملبرانگیز را از دهه پنجاه تا به حال پدید آورده است. تکنگاریهای زیادی به زبانهای مختلف درباره پروست در دست است. برخی از آنها ترجمه شده و یکی دو کتاب هم درباره او به فارسی نوشته شده است. اتفاقاً این آثار اغلب خوب و کارآمد هم هست. اما هیچ کدام ما را از خواندن “فانوس جاودیی زمان” بینیاز نمیکند. به این دلیل که اولاً استاد شایگان نویسنده هوشمند درجهیکی است که وقتی مینویسد میداند برای که مینویسد و در تألیفی فارسی درباره پروست مخاطب فارسیزبان و حال و هوا و میزان آشنایی او با موضوع و نیازها و مسألههای او را در نظر داشته است. دوم اینکه داریوش شایگان متفکر است و از نخستین کارهایش تا امروز مسألهها و دغدغهها و اندیشههایی داشته است که خاص سپهر فکری اوست. کافی است به یاد داشته باشیم که از “بتهای ذهنی و خاطره ازلی” و “آسیا در برابر غرب” تا “پنج اقلیم حضور” زمان یکی از موضوعات مورد توجه شایگان بوده است تا پیوند آن کارها را با این کتاب اخیر دریابیم، یا علاقه همیشگی شایگان را به عرفان و سخنانش در “افسونزدگی جدید” را فراموش نکرده باشیم تا فصل “آیا پروست عارف است؟” در “فانوس جادویی زمان” برایمان معنیدارتر شود، یا توجه او را به مکاتب شرقی در دیگر آثارش دنبال کرده باشیم تا چرایی بحث از ذنبودیسم در کتابی درباره پروست پاسخ بیابد، و به همین ترتیب. از این جهت این کتاب هم کتابی است که دنبالکنندگان اندیشهها و تألیفات داریوش شایگان باید آن را در امتداد دیگر کارها و دغدغههای نویسندهاش ببینند و بخوانند.
دوم اینکه شخصاً بسیار خوشحالم از اینکه استاد شایگان در کتاب اخیرشان مستقیماً به یک رماننویس و رمان مهم او پرداختهاند. پیشتر به مناسبتهایی هم در کتاب “دیناندیشان متجدد” و هم در کتاب “اندیشههایی برای اکنون” اشاره کردهام که بخشی از فضای فکری و روشنفکری ما – که بیشتر با دین و سیاست درگیر است – با رمان به مثابه مهمترین قالب ادبی تکوین یافته در دوره جدید ارتباط سازندهای برقرار نکرده است و هنوز هم کم و بیش نمیکند. این گروه عمدتاً شعر را میشناسند اما ادبیات و هنر مدرن را نمیشناسند و به طور خاص با رمان بیگانهاند، بیگانگیای که البته قابل درک و توضیح هم هست. بر اساس سنت نوافلاطونیِ همچنان زنده ما، میشود با همه تفاوتها با فلسفه مدرن و به ویژه گونههای تحلیلیتر یا مدرسیتر آن وارد بحث عقلی شد، اما نمیشود به راحتی رمانخوان شد. رمان ما را با تجربه زیسته ناآشنایی آشنا میکند که کنار آمدن با آن در وهله اول مشکل است و قالبهای پیشساخته ذهنیمان را سست میکند. حتی دریافت اهمیت رمان در ابتدا برای کسانی که رماننویسی و سنت چندصدساله آن را در غرب متجدد نشناسند دشوار است (وضع بخش عمدهای از اهل فلسفه و اندیشهمان که چنین باشد دیگر تکلیف مثلاً ممیزان ارشاد روشن است و خیلی نمیشود توقعی از آنها داشت!). اینکه یکی از متفکران معتبر و موثر ما یک تکنگاری درباره یک رماننویس منتشر کند میتواند فضای فکری ما را از این جهت تکانی بدهد و آن گروه از اهل اندیشه این سرزمین را که از اهمیت رمان برای شناخت جهان غافلاند به فکر وادارد. از این جهت تصور میکنم چاپ “فانوس جاودیی زمان” استاد اندیشمند و صاحبنظر، آقای دکتر داریوش شایگان، اهمیتی دوچندان هم پیدا میکند و باید نگارش و نشر آن را به فال نیک گرفت.
سرانجام نوبت به دکتر داریوش شایگان رسید تا از دغدغه های خویش در نگارش این کتاب چنین روایت کند:
پیش از هر چیز مایلم از سخنرانانی که قبول زحمت کردند و در این جلسه شرکت کردند تشکر کنم: آقای دولتآبادی، آقای فانی، آقای فولادوند و آقای هاشمی. بیشتر نکات مربوط به کتاب را آقایان متذکر شدند، بنده فقط چند کلامی در باب آشناییام با شاهکار پروست صحبت خواهم کرد و به اختصار مطالبی دربارۀ «حلقۀ من-زمان-مکان» و مفهوم «روانشناسی در فضا» که نقشی اساسی در ساختار رمان جستجو دارد، خواهم گفت.
پیشینۀ آشنایی من با مارسل پروست به سالهای 1950 میلادی برمیگردد. آن زمان که مشغول تحصیل در ژنو بودم، دانشکدۀ ادبیات ژنو در دوران بسیار پررونق خود بسر میبرد، شاهد این مدعا شکلگیری مکتب ژنو است که بزرگترین منتقدین ادبی دوران را دربرمیگرفت. از جملۀ این منتقدان، ژان روسه بود که در یک دورۀ جامع دربارۀ مارسل پروست به بررسی رمان بزرگ این نویسنده پرداخت و بنده هم در کلاسهای ایشان شرکت کردم. گرچه در آن دوران دغدغۀ ذهنیام بیشتر متوجه فلسفه و عرفان و ادیان شرقی بود، ولی به ادبیات هم بسیار علاقهمند بودم. میدانستم روزی به پروست برخواهم گشت، به این بزرگترین نویسندۀ تمام زمانها که تجسم اوج فرهنگ هزارسالۀ اروپاست که با جنگ جهانی اول پایان میپذیرد، خود رمان هم تقریباً در همین دوران به پایان میرسد. حتی هنوز هم رمانی با چنین ابعاد متکثر و عمق مثالزدنیای نگاشته نشده است.
مختصات اساسی و کلیات رمان جستجو در مقدمۀ کتاب آمده و در اینجا فقط به اشارۀ مختصری دربارۀ نگاه منحصربهفرد پروست در قبال سیلان زمان و تغییرات پیاپی انسان و شخصیت او در گذر زمان اکتفا خواهم کرد، مبحثی که خود پروست آن را «روانشناسی در فضا» میخواند. مطابق این برداشت پروست، «من»های انسان که همواره در قالب زمان و مکان جلوهگر میشوند، در بستر زمان بهطور متداوم و مستمر تغییر میکنند. یک فرد واحد از بیشمار «من» متفاوت تشکیل شده بهطوریکه این سلسلۀ منها در کنار هم تداوم سیالی را شکل میدهند. پروست، ایدۀ «استمرار متحرک» (la durée mobile) را از برگسون وام گرفت و تحول پیدرپی «من»های مختلف انسان را در بستر این تحرک مستمَر ترسیم کرد.
در اینجا مایلم در این باره به مسئلهای اشاره میکنم که در کتاب بدان نپرداختهام: شباهت مفهوم استمرار متحرک پروست با برداشت آیین بودا از ماهیت هستی. نمیدانیم که آیا پروست متأثر از آیین بودایی بوده یا نه، مدرکی در اثبات این موضوع وجود ندارد و چه بسا این شباهت کاملاً اتفاقی باشد. در طریق بودا، هستی عبارت است از استمرار لحظات پیدرپی، لحظاتی که مدام ظاهر و دفعتاً ناپدید میشوند و با این تسلسل، جوهر سیالی را شکل میبخشند که در حقیقت هستیِ ثابتی ندارد. بوداییان برای شرح این مفهوم به تمثیل شمع یا آتشگردان متوسل میشوند: شعلۀ شمع در واقع مدام طی لحظات پیاپی خاموش و روشن میشود ولی تداومِ مستمر این جریان، توهم ثبات را القا میکند؛ یا، حلقۀ نورانی حاصل از گرداندن آتشگردان، چرخ ثابتی نیست بلکه توهمی است که از تداوم حرکت ایجاد میشود. «من»های پروست هم کاملاً با این توصیف تطبیقپذیرند، چون آنها هم در گذر مداوم زمان، دائم پدیدار و ناپدید میشوند و در این استمرار، توهم ثبات «منِ» واحدی را القا میکنند.
پروست، در حقیقت در جستجوی «جوهر» (Essence) است. این جوهر در صفحات نخست رمان در قالب «خواب بنیادین» از همان آغاز جلوهگر میشود. خوابی که بهطور بالقوه تمام داستان جستجو را دربردارد. رولان بارت این خواب را با ماندالای بودایی تبتی قابلقیاس میداند، از قرار معلوم رولان بارت هم به برخی تشابهات مفاهیم پروستی با آیین بودا بیتوجه نبوده است. بیداری از این خوابی که در حقیقت جوهر ابدیت یا بیزمانی را در خود نهفته دارد، در واقع سرآغاز جریان زمان و آفرینش یک دنیاست. زمان برای راوی داستان از همان لحظۀ بیداری آغاز میشود و تا پایان رمان با عبور از مراحل گوناگون یا بهعبارت دیگر پیمودن مسیر سیروسلوک و گذر از خانهای مختلف ادامه مییابد، تا آنکه در پایان این سیروسلوک، جوهر، در قالب «هنر» تثبیت میشود و قهرمانِ داستان با تجربۀ «زمان بازیافته» به رسالت نویسندگی خود نایل میآید.
جالب آنکه، شش هفتم این رمانِ هفت جلدی، در یأس و نومیدی راوی داستان ادامه مییابد، البته گاهی جرقههایی از «زمان بازیافته» در قالب «خاطرۀ غیرارادی» به شیوۀ شهودی به تجربۀ راوی درمیآید، ولی او قادر نیست این جرقه های گذرا را به طور کامل به چنگ آورد. اما در پایان رمان، در ماجرای «میهمانی نیمروز گرمانتها»، رستاخیزهای خاطرۀ غیرارادی مسلسلوار هجوم میآورند و این تسلسل سرانجام به اشراق راوی میانجامند و او ناگاه به رسالت نویسندگیاش پی میبرد و متوجه میشود که تمام مصالح لازم برای نوشتن اثرش را در اختیار دارد. اما در همین لحظۀ وجدآمیزِ اشراق، واقعۀ دیگری رخ میدهد و راوی با میهمانانی روبهرو میشود که گذر زمان چنان تغییرشان داده که گویی نقاب بر صورت زدهاند، من به همین مناسبت عنوان این بخش را «ضیافت نقابها» نام گذاشتهام. در این رویارویی راوی درمییابد که در مسیر تحقق رسالتش مانعی در برابر اوست: زمان. همان زمانی که قرار بود همدم او و دستمایۀ خلق اثرش باشد، حالا میتوانست در هیأت خصمانۀ مرگ، مانع تحقق رسالتش شود.
پروست در زندگی شخصی خود هم خشونت گذر زمان را که میتوانست مانع خلق شاهکارش شود کاملاً احساس کرده و برای همین بود که هفت هشت سال پایانی عمرش را انزوا گزید و حقیقتاً زندگی مرتاضانهای پیشه کرد تا بر این مانع چیره شود. او تمام هستیاش را به پای اثرش ریخت و رمانی نوشت که امروز بزرگترین رمان قرن بیستم، و من مدعی میشوم که بزرگترین رمان قرن بیستویکم هم، لقب گرفته است. هیچ اثری به اندازۀ رمانِ در جستجوی زمان ازدسترفته، از عصارۀ هستی خالقش تغذیه نکرده و موجب نابودی او نشده است. میتوان گفت رمان جستجو، قربانگاه پروست است، که در آن خالق خود را قربانی مخلوق میکند، و همین امر، وجهی اساطیری به رمان میبخشد. بیسبب نیست که این اثر از هر لحاظ استثنایی است و حتی برای برخی، به نوعی مسلک و طریقت بدل شده است. در شرح عظمت رمان جستجو، همین بس که بسیاری از نویسندگان، مطالعۀ اثر او را برای نویسندگان جوان خطرناک دانسته و دربارۀ عمق نفوذ وی هشدار دادهاند. سخنم را با این جملۀ والتر بنیامین که مترجم بخشی از رمان جستجو به زبان آلمانی بود، به پایان میرسانم که خطاب به آدورنوی فیلسوف مینویسد: «دیگر یک کلام بیش از آنچه برای کار ترجمهام ضرورت دارد از پروست نخواهم خواند، از بیم آنکه سخت معتادش شوم و این اعتیاد سرچشمۀ خلاقیتم را بخشکاند.»