شب سالگرد خاموشی علیقلی ضیایی برگزار شد/ پریسا احدیان
عصر سه شنبه، شانزدهم آبان ماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، سیصد و چهاردهمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی مؤسسۀ لغت نامۀ دهخدا (در تالار دکتر محمود افشار) به شب «سالگرد خاموشی علیقلی ضیائی» اختصاص یافت.
در این نکوداشت: امیرهوشنگ اردلان، مهرداد اسکویی، رضا قوی فکر و علی دهباشی به سخنرانی پرداختند و نمایش آثار عکاسی مهندس ضیائی در قالب نمایشگاه از بخش های دیگر این مجلس بود.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این جلسه از ویژگی حرفه ای عکاسی مهندس ضیائی و خاطرات خود با ایشان چنین بیان داشت:
“این مجلس به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت دوست هنرمند ما، زنده یاد علی قلی ضیائی برگزار می شود. همت خواهران آقای ضیائی: خانم گلی و یاسی و برادر ارجمندشان حسینقلی ضیائی را باید ستود که در حق برادر خود آنچه را که در توان داشتند در این مدت به انجام رساندند؛ همچنین از سرکار خانم شهرزاد ضیائی که همگام با اعضای خانواده در این راه گام برداشتند، تشکر می کنیم. در اینجا نمی توانم از دوست جوان و هنرمندم یاد نکنم: مهدی خدیری که به راستی یک دوست امین و وفادار و شاگرد درجۀ یک استاد ضیائی بوده و هست؛ و این عشقی که او نسبت به استاد خود دارد قابل ستایش است. از اولیای مؤسسۀ لغت نامۀ دهخدا: آقای دکتر درزی، خانم سلطانی، آقای حسین عبدی(مدیریت اداری و پشتیبانی مؤسسه) و آقای علیرضا شاهمحمدی که مدیریت فنی مراسم را به عهده دارند، تشکر می کنم.”
در اولین سالگرد که برای همۀ ما غیر قابل باور است، می بینیم که او در قالب آثار خود زنده است و حضور دارد؛ آنچه از ایشان باقی مانده خوشبختانه برگ های زرینی است که چه در زمینۀ معماری و چه در عکاسی بخشی را ملاحظه می کنید. امیدواریم روزی کتاب عکس های ایشان منتشر شود و در شمارۀ آیندۀ بخارا که حدود یک هفتۀ دیگر منتشر می شود، بخشی از این عکس ها را خواهید دید.
این عکس ها برای من یادآور خاطراتی است که با ایشان داشتم؛ بخصوص در بخش عکاسی پرتره از هنرمندان و اهالی فرهنگ که به منزل خانم سیمین دانشور یا آقای فریدون مشیری می رفتیم. آقای ضیائی در کارش به بزرگترین حد هم قانع نبود و همیشه آن دقت و وسواسی که در کار عکاسی داشت که البته شاید خیلی ها را خسته می کرد و خود هم خسته می شد ولی تا آنچه چیزی که در نظر داشت از آب در نمی آمد، از پا نمی نشست. بسیاری از کارهای او بر روی جلد کتاب این هنرمندان بزرگ از جمله استاد سایه و سیمین دانشور چاپ شد. علی رغم اینکه عکاسان بسیاری، عکاسی از پرتره مشاهیر را انتخاب می کردند اما بسیاری از اساتید کار ایشان را برای کتابشان انتخاب کردند و این نشان می دهد که این حد از توجه در آثارشان هست.
سردبیر مجلۀ بخارا در پایان سخنان خود از سلوک و رفتار علی ضیائی چنین گفت:
“در مورد سلوک و رفتارشان توسط دوست مشترکمان آقای خدیری، سال ها به ایشان اصرار می کردیم که یک نمایشگاه و کتاب منتشر کنند؛ ولی همیشه به بعد موکول می کردند و می گفتند که خیلی کارها مانده است. نه ما روزی تصور می کردیم که او نباشد و نه او روزی تصور می کرد که نباشد و ما گرد هم بیاییم و دربارۀ خاطراتی از او صحبت کنیم. روزگاری بود که این تصور برای ما قابل پیش بینی نبود؛ ولی خب این اتفاقی بود که افتاد.
یادش گرامی باد و خاطره اش ماندگار!”
علی دهباشی در بخشی دیگر از سخنان خود به خوانش بخش هایی از بیوگرافی و کارنامۀ هنری مهندس ضیائی پرداخت و چنین گفت:
” علیقلی ضیایی، متولد 1337، از نوجوانی عکاسی را شروع کرد، در سال 1356 وارد مدرسهی عالی ساختمان شد و در سال 1358 برای تحصیل در رشته معماری و شهرسازی وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و در کنار حرفه معماری و شهرسازی به عکاسی در زمینههای مختلف پرداخت.
علیقلی ضیایی در کنار حرفهی معماری– شهرسازی ، همیشه و همیشه به کار عکاسی عشق میورزید و گنجینهی پرباری از خود به یادگار گذاشته است که باید بیشتر آن را شناخت و از آن بهره برد. از مجموعه عکسهای او پرترههای هنرمندان معاصر ایران است، پرترههایی از احمد شاملو، سیمین دانشور، بهرام بیضایی، هوشنگ ابتهاج و دیگران که بسیاری از آنها را در رسانهها و موقعیتهای مختلف دیدهایم و تحسین کردهایم. و نیز عکسهای ارزشمندی از خرمشهر که حاصل شش ماه حضور او در این شهر، بعد از فتح خرمشهر است. این عکسها که تصویر خانههای آسیبدیده از جنگ را نیز شامل میشود، به تمامی درد و رنج و ویرانی حاصل از جنگ را بیان میکند. در کنار این مجموعه، عکسهای او از معماری بومی شهرهای ایران و بناهای تاریخی ایران مانند تخت جمشید آثاری بسیار چشمگیر هستند و نمونهی درخشان آن را میتوان در روی جلد نوار نوا اثر استاد شجریان سراغ کرد. علیقلی ضیایی به عکاسی در بعد جامعهشناسی آن نیز بسیار توجه داشت و رنج، محرومیت و تنهایی غم زدهی بشر را در تصاویر او از کودکان روستایی شاهد هستیم. او که از دوستداران طبیعت و کوهنوردی بود به قلهی کلیمانجارو و آرارات صعود کرد و تصاویر زیبایی را به ثبت رساند.”
در این بخش از مجلس عکس هایی از آثار علیقلی ضیائی به نمایش گذاشته شد.
سپس نخستین سخنران میهمان این مجلس مهندس امیرهوشنگ اردلان با ذکر خاطرات همکاری خود در بخش معماری و دوستی دیرینه اش با مهندس ضیائی چنین اظهار داشت:
” ما چون دو دریچه روبه روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
دیگر دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
من سخنران نیستم من یک شاهدم و آمده ام شهادت دهم کوتاه با صدق. گواه من موی سپید من است؛ تجربه ای که سی و پنج سال در کنار این یار سفر کرده داشتم. کوتاه سخن می گویم و از آنجایی شروع می کنم که در صف دانشجویان علاقه مند که وارد دانشکدۀ هنرهای زیبا شده بودم، جوان نجیب آراسته و سر به زیر نگاهی هم حضور داشت. چه بگویم به هر حال در کنار تلمذ در رشتۀ معماری، علی ارتفاع گرفت. من اگر بخواهم نمونه ای در قیاس با او بیاورم، سهراب سپهری است که هنوز نتوانستم بدانم که نقاشِ شاعر است یا شاعرِ نقاش و یا هر دو ! علی همیشه مرا در این شبهه نگاه می داشت و نگاه داشته! من نمی دانم بگویم او معمارِ عکاس بود یا عکاسِ معمار و یا هر دو!
به هر حال به عنوان یک شاهد این را اعلام می کنم که من امشب بر دلم دو داغ نشسته است. شگفت در این است که 17 آبان در ده سال پیش، مادر من به رحمت خدا رفت و یار و عزیز دل من، علی هم در 17 آبان به رحمت خدا رفت! زمان فوت مادر از علی خواستم عکس او را آراسته کند و الان که در کنار شما ایستاده ام ونمی دانم چه بگویم! تنها چیزی که می توانم بیان کنم، سروده ای خودجوش است برای او.
ضمن اینکه علی از من می خواست یک موتیف و مهری برای کارهای او آماده کنم. چند اتود داشتیم و گپ و گفتگویی هم شکل گرفت و برجسته ترین موتیفی که از کار درآمد، نقش مزارش شد!
از دو دریچه که صحبت می کنم، خیلی پر بی معنا نبود. در کارگاهی که همکار بودیم، او در غرب آتلیه می نشست و من در شرق و روبروی و او که و هم. زمانی که وارد می شد اولین نگاهش به من بود و سلام ما به یکدیگر. یکی از تلخ ترین خاطراتم زمانی بود که او نبود و هیچ از بچه های همکار من نمی دانستند که چه رنجی می کشم. اما می خواهم بگویم که در مقابل عظمت کائنات ما هیچ نمی دانیم. من با این نگاه هیچ می توانم بگویم که صاحب این مجلس خود علی است؛ با نگاه هیچ می توانم ثابت کنم خود علی هم در اینجا حضور دارد. اگر چشم سر ما محدود است تقصیر کائنات نیست من حضور او را حس می کنم و غمگین نیستم و مسرورم.”
وی در پایان سخنان خود شعر خودسروده اش را برای حاضرین خواند:
باورم نیست که ناباور و ویران و حزین
خبری داشته باشم با اشک
سخنی داشته باشم با آه
ناله ای داشته باشم از چاه
باورم نیست که یکباره و در دم ناگاه
آن به سر زیر نگه، یاور آرام نجیب
بیخبر یکسره پا در سفری
تا به لاهوت خدا
باز و آزاد و رها بکشد
نقشه بار دگر آمدن از سر بکشد
حسرت یافتن دختر و همسر بکشد
از کسی می گویم
که در این شهر پر از همهمه، آکنده ز دود
شاه بیت غزلی سوخته بود
کم سخن، رام و خموش
با کلامی همه آرامش و مهر
خسته از بار گران بردن و افتاده ز دوش
چه بگویم که به تلخی، به کوتاهی، اگر
آنچه در نیم نظر، در نفسی، بتوان گفت
بین ما بود و غریبانه پرید
سایه ای بود و به خورشید رسید
در بخشی دیگر از این شب، مهرداد اسکویی به تحلیل و بررسی ویژگی های آثار عکاسی علیقلی ضیائی با توجه به فرم و نور و روانشناختی چهره ها پرداخت و سخنانش را اینچنین آغاز کرد:
“از یک منظر تفاوت هست بین منی که هیچوقت ایشان را ندیدم و دوستان و خانواده اشان که مثل استاد اردلان سی و پنج ایشان را دیدند و با او زندگی کردند. و وقتی مهندس اردلان صحبت می کردند، به عادت فیلسماز و عکاس مستند بودنم، چهره ها و اشک ها را می دیدم. خوشحالم که در مورد آقای ضیائی صحبت می کنم. مهم ترین مسئلهای که در این کشور از آن غافل هستیم، تداوم فرهنگی و تاریخی است که این کشور همیشه به آن نیاز داشته است؛ و این جلسه و جلساتی که آقای دهباشی برگزار می کنند نشانی از این تداوم دارد و بیشتر از گذشته باید به آن پرداخته شود. ما آنگونه که باید به اهالی فرهنگ و کسانی که عمری در این راه گذاشته اند مبذول نمی کنیم و امیدوارم این اتفاق بیفتد.”
وی در ادامه بیان داشت:
“چیزی که از آقای علی قلی ضیائی یاد گرفتم این بود که هیچ چیزی را موکول به بعد نکنم؛ اگر من پرتره می گیرم همین امروز انتشار دهم؛ اگر عکس های معماری و محیطی می گیریم، در زمان حیات خود آن را منتشر کنم. برای سخنم دلیل دارم. به عنوان کسی که عکاسی پرتره می کند و از مشوق های من هم جناب آقای دهباشی هستند، همیشه فکر می کردم که بعد از آقای هادی شفائیه و فخرالدین فخرالدینی و بعدها هم تلاش خانم مریم زندی، من و نسل دروان من هستیم که در این بخش کار می کنیم؛ ولی پرتره هایی بیرون بر روی جلد کتاب های و نمایشگاه ها دیدم که خالق آن را نمی شناختم. این بخاطر حجب و حیا و درونگرایی هنرمند این آثار و چیزهایی بود که شخصیتشان را شکل می داد و باعث می شد که ما کتابی در مورد ایشان نداشته باشیم. و امیدوارم به زودی این اتفاق بیفتد.”
مهرداد اسکویی در بخش تحلیل پرتره ها گفت:
“یکی از مسائل در مورد آثار ایشان این است که چگونه عکاس توانسته است تا قدرت باطنی شخصیت مقابل دوربینش را در عکس نشان و به این خوبی انتقال دهد. همۀ آن راز و رمز و درونیات کاراکتر و موضوع را به مخاطب خودش نشان دهد. اینکه چطور از شخصیت کاراکتر کشف و پرده برداری می کند. ما با چه عامل و عواملی در عکس روبرو هستیم که به این خوبی فضا را درک می کنیم. عکاس چگونه توانسته لحظه ای ساکن از میان جریان روزمرۀ زندگی را به چنگ بیاورد که ما را به درک باطن موضوع خود برساند. یکی از چیزهایی که امروز و قبل ها به آن فکر می کردم این بود که در عکس های پرتره آقای ضیائی تا چه حد عکس می گیرد و چقدر عکس می سازد؟ فکر می کنم که او در کار ساخت عکس، یک پیش طرح در ذهن خود دارد که چگونه موضوع خودش را ببیند؛ اینکه چگونه از «دست» که بخش مهمی از بدن است و می تواند ارتباط مستقیم با روح ایجاد کند و چشم استفاده کند و یا اینکه چگونه از وسایل صحنه، از بدن، از ایست و از همۀ این ها استفاده می کند تا بتواند بیشترین اطلاعات را از درون و باطن خود به مخاطب انتقال دهد. یکی از مسائل مهم این است که «کارتیه برسون» عکاس فقید فرانسوی می گوید:”عکاسی پرتره به نوعی دوئل است، مبارزه ای میان عکاس و کاراکتر و دوئلی است که می خواهی به او صدمه نزنی و بخشی از درونیات او را ثبت کنی و به تاریخ بسپاری.” خیلی اتفاق سختی است. برای این منظور من خود به عنوان عکاس پرتره، پروژه ای دارم که در مقابل دوربین عکاس های ناشناس قرار می گیرم تا به طور دائم از من عکس بگیرند؛ چرا که همیشه وحشت دارم که دوربین به سمت من گرفته شود و فکر می کنم عکاس می خواهد چه بخشی از من را ثبت کند؟
من یک خود واقعی دارم، آن چیزی که شما می بیند و یک خود ایده آلی دارم از آنچه می خواهم باشم. مثلا یک فرمی از خودم را نشان می دهم؛ آنجوری که دوست دارم به نظر برسم. آنچه مردم از ما می بینند و می شناسند خود واقعی ماست اما خود ایدئال ما خیلی فرق دارد. برای همین همیشه آقایان و خانم ها می گویند که عکس های ما زشت تر از آنچه هستیم در دوربین ثبت می شود. چرا که ایشان خود ایده آلی را در ذهنشان می بیند.
نکتۀ بعد این است که مهندس ضیائی چگونه از فضا و سایه روشن ها و جزئیات صحنه در عکس هایش کمک می گیرد؟ همانطور که می بینید اینکه چقدر حذف، بیشتر از اضافه کردن و یک نوع برخورد مینیمالیستی با فضا و صحنه کمک می کند تا به با اِلمان های کم به آنچه عکاس می خواهد، برسد و آن را انتقال دهد. تأکید بر حضور فرد با پس زمینۀ تیره و نورپردازی متبحرانه در استودیو یا در مکان و منزل شخص از نکات دیگر عکس های ایشان است.
اما نکتۀ مهم این است که کاراکتر ها در مقابل ایشان راحت و آرام هستند. اگر در مقابل لنز دوربین ایشان، احساس راحتی دارند به لنز نگاه می کنند و اگر نگاه به جایی دور دارند حق انتخاب با آن هاست. بر خلاف من! چرا که همیشه دوست دارم چهره ها به لنز دوربین من نگاه کنند و فکر می کنم که من واسط بین موضوع و تاریخ هستم؛ و اگر کاراکتر مستقیم به من نگاه کند، یعنی اینکه او دارد به مردم و تاریخ و آینده می نگرد. من واقف به نقش تاریخی خود هستم و می دانم که در کدام کوچۀ تاریخ به سر می برم؛ چون می دانم که مرگ نزدیک است و امکان دارد سر برسد و من چگونه می خواهم این را به فردا منتقل کنم. اما آقای ضیائی در اینجا تأکیدی بر این موضوع ندارد. کاراکترها جایی به پایین، جایی به دور، جایی به افق می نگرند و من این را از او یاد گرفتم. شما به عکس های داریوش شایگان، احمد محمود، سایه، نجف دریابندری، علی نصیریان، عزت الله انتظامی، جمیله شیخی، حسین دهلوی نگاه کنید و به عمق نگاهشان توجه کنید؛ و یا کسانی که مثل معتمد آریا و ایرج کلانتری که به دوربین نگاه کردند و برداشتی که از عکس آقای ایرج کلانتری داشتم حس می کنم که استاد ارتباط نزدیکی با عکاس دارد. این یک گام موفق برای عکاس است.
می خواهم نقش دست ها را و اینکه چگونه کار با چشم، دست، حذف اضافات و نور باعث می شود که ما به یک شور و شعر وحدت آمیز و کم نظیری برای جهان درونی سوژه برسیم که مهندس ضیائی به آن رسیده است، بپردازم. نقش دست ها در دست های احمد شاملو، رشیدی، داریوش شایگان، مسعود کیمیایی و مرتضی ممیز را ببینید. یکی از زیباترین عکس هایی که دیدم فرمی است که آقای کیمیایی و انعکاس دستش و نگاه داشتن آن ها در مقابل خود یک فرم متفاوت را ایجاد کرده است. یا دست آقای عزت الله انتظامی که آن ایست و فرمش به نوعی ابهتی به عکس او داده و ما می توانیم بخشی از درون او را بکاویم و به عنوان بیننده با او ارتباط برقرار کنیم.
در کار آقای ضیائی حال و هوا، ابزار، ساز، خط و نقاشی و چیدمان گرد هم می آیند تا شبکه ای غنی از تداعی هایی اغلب شاعرانه را برای ما خلق کنند. رسیدن به این پرتره ها کار سختی است. یک نگاه شاعرانه وجود دارد که من در بخشی از عکس هایی که ایشان در معماری از بناها و همین طور از چهره های بومی گرفته اند، پیچیده در فضای پس زمینه اشان می بینم.
فکر می کنم که این ها فقط پرتره هایی از اندیشمندان و بزرگان هنر و فرهنگ در مقابل دوربین او نیستند. این پرتره ها مجموعه ای از احساسات درونی انسان ها و درک و دریافت های او از جهان رمز آمیز نبوغ و فردیت و هویت شخص مقابل دوربین است. این نزدیکی و ارتباط سنجیدۀ عکاس بین او و موضوع را نشان می دهد. در عین حال با دیدن چندبارۀ عکس ها متوجه شدم که این ها نه به تنهایی موضوع در مقابل دوربین هستند به نه خود عکاس؛ بلکه چیز سومی است که در ترکیب شیمیایی بین عکاس و موضوع در حال وقوع است. اتفاقی که به این راحتی به چنگ آمدنی نیست.
چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که به خوبی موضوع و کاراکتر ها را شناخته اند و این شناختن با توجه به نور و لحظۀ مناسب و برخوردی که با موضوع دارند، به خوبی خوب خود را نشان می دهد. گاهی فکر می کنم بهترین لحظه برای عکس این است که کاراکتر عکاس را فراموش کند تا عکاس بتواند در کنار او باشد. اما گاهی هم لازم است که عکاس را بپذیرید و به خلوت خود راه دهید و به او اعتماد کنید؛ این برنمی آید، مگر اینکه عکاس به سوژۀ خود احترام بگذارد و اندازه بداند و بداند که با روح شخصیت، چگونه باید رفتار کند. در عکاسی پرتره شما برهنه در مقابل دوربین عکاسی هستید و لنز رحم نمی کند و هر آنچه هستید را ثبت خواهد کرد. حال او چگونه می خواهد با روح شما برخورد و رفتار کند. من فکر می کنم این اجازه و آزادی را عکاس به موضوع داده است که اگر او خود ایده هایی دارد، ایده هایش را برای نزدیکتر شدن به عکاس و پیشنهاد دادن به او و تاریخ مطرح کند. مثالی می زنم: زمانی که از آقای دهباشی عکاسی می کردم، او گفت که من مجسمه های بسیاری از تندیس جغد دارم، به این پرنده علاقه مندم. گفت دلم می خواهد در کتابخانه ام از من عکاسی شود. چیزهای مختلفی گفت و ایده های بسیاری را به من پیشنهاد داد تا من بتوانم در فرصت کم خود با استفاده از آن داده ها به درستی فکر کنم. اینکه در چه جایی شخصیت آرام است و من می توانم بهتر عمل کنم. مشخص است که در کارهای آقای ضیائی هم برخی از این ایده ها پیشنهاد شده و او به خوبی پذیرفته است.
ایشان نورپردازی استادانه در نورها و سایه روشن ها دارد. همانطور که می دانید در سینما و عکاسی نورها بیانگر و کاشف هستند و اینکه شما چگونه در محیط بیرون خوب بدانید از آن استفاده کنید و چگونه در استودیو با نور و تن و رنگ و موضوع و همۀ این ها رفتار کنید همۀ این تکنیک ها در آثار آقای ضیائی وجود دارد.
استفاده از وسایل صحنه اطلاعات بصری را افزایش می دهد و سرنخ هایی از موقعیت درونی و بیرونی موضوع به شما انتقال می دهد. ماسک در عکس بهرام بیضایی، ورق ها در عکس امیرحسین آریان پور، تابلوی خط نقاشی در پس زمینۀ محمد احصایی، دفتر نت پایور، تار داریوش طلایی، پیانوی ملک اصلانیان و بخصوص سبد سیب برای یک شاعر احمد رضا احمدی. علاوه بر این ها وجود عناصر دیگری در عکس های او این اجازه را می دهند که ما به ماهیت روایی پرتره های پی ببریم. خیلی اوقات ما سینماگرها می گوییم که یک عکس می تواند روایتی از یک فیلم داشته باشد و یک فیلم خلاصه در یک عکس شود. بسیاری از عکس های پرتره که از آقای ضیائی دیدم، قدرت روایتگری بالایی داشتند. قدرتی که از حالات متفاوت روحی شخصیت برای ما می گویند.
فکر می کنم که او تلاش می کند با طرح پرسش هایی از سوژۀ خود، ما را به جهان شخصیت های شناخته شده هدایت کند؛ اینکه چه عاملی موجب معروفیت و جایگاه این شخصیت ها شده است؟ چه عامل روانشناختی این فرد را از بقیه جدا می کند؟ ما چطور می توانیم با دیدن چهرۀ یک استاد به لحاظ روانشناختی بفهمیم که او با یک فرد عادی فرق می کند؟
یک گام دیگر بعد ازعکاسی پرتره، بخش پرترۀ عکس های محیطی ایشان است؛ اینکه چگونه با درک و دریافت بسیار خوب از پس زمینه و معماری پشت سوژه ها و درگیری این زمینه با کاراکترها و شخصیت ها توانسته با نور محیط این دو فضا را به خوبی ترکیب کند و ما آن ها را به عنوان افراد یکه ای که در آن فضا با تجربه ای که زندگی می کنند به خوبی بشناسیم. این عکس های خیلی ساده و صمیمی هستند و حس و حال دقیقی از زمانه و تاریخ خود را به ما می دهند.”
مهرداد اسکویی در پایان سخنان خود با تأکید بر جمع آوری وانتشار آثار عکاسی علیقلی ضیائی در قالب یک کتاب با تلاش اهالی فرهنگ چنین بیان داشت:
“به نظر من یکی از مهم ترین کارهایی است که من در اینجا نه به عنوان یک هنرمند بلکه به عنوان کسی که سعی می کند تلاشی در زمینۀ فرهنگ این کشور داشته باشد، باید انجام دهم این است که خواهش کنم تا با کمک یکدیگر مجموعه های ایشان را به صورت کتاب منتشر کنیم. خواهش می کنم و می دانم این امکان با کمک دوستان ایشان وجود دارد و چهرۀ فرهنگی که همیشه برای چنین اتفاق هایی آستینش را بالا می زند اینجا هست. تعجب خود را ابراز می کنم که با گذشت یک سال گذشته امروز در این نکوداشت، کتابی بر روی میزهای این مراسم نیم بینم. از این موضوع عمیقا غمگینم. هر سال ما یک سری عکس می بینیم و صحبت می شنویم و وقت نداریم و معلوم نیست تا کی هستیم در حالیکه باید کتاب ها و زندگی نامۀ ایشان و کتب عکاسی اش منتشر شود.
متأسفم که هیچگاه نتوانستم مهندس ضیائی را ببینم اما خوشحالم در زمانه ای که ایشان می زیسته زندگی می کنم. او برای فرهنگ ما یادگارهای گرانبهایی داشته است و اطمینان دارم این آثار در حافظۀ فرهنگی کشور ما خواهد ماند و امیدوارم امروز لحظه ای باشد تا بلافاصله بعد از این مراسم، در جلسه ای خدمت جناب آقای دهباشی و نزدیکترین افراد به آقای ضیائی بنشینیم و بتوانیم کلید کتاب ها یا هرگونه وسایل رسانۀ دیگری را بزنیم و این اتفاق بیفتد.”
علی دهباشی در ادامۀ سخنان مهرداد اسکویی اظهار داشت:
” ایشان هیچگاه حاضر نمی شد کارهایش را آمادۀ تدوین کند. در طول این مدت تا جایی که خبر دارم، خانم گلی و یاسی و برادرشان مشغول جمع آوری عکس ها هستند که البته کار دشواری است. امیدوارم سال دیگر همین اتفاق بیفتد که کتابی از مجموعۀ آثار علی ضیائی منتشر شود و یادگاری از آنچه او انجام داده برای جوانانی که در این رشته هستند، باقی بماند.”
حمید کرامتی سخنران بعدی بود که در شرح دلتنگی فقدان ضیایی سخن گفت:
چندی پس از درگذشت علی، به دعوت من همسر و دخترش به دفتر ما آمدند و وسایل شخصی او را بردند، از میان آن وسایل اما چتری به جارماند که مخصوص سیگار کشیدن او در حیاط دفتر در روزهای بارانی بود. در حالاتی که او داشت، تصویرش از پشت شیشه برایم جذاب بود. تصویر مردی آرام، ایستاده در زیر باران با چتر و سیگار. گاهی بی خودتر از او گرم تماشای آرامشی که او داشت، میشدم،.آرامشی همسو با طبیعت و زیباییهای زندگی. تازه در میافتم حافظ چه احساسی داشت در آن حال که میگفت، گل در بر و می در کف و معشوق به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است.
چه تقدیر دلبرانه ایست، مردی که زیباترین تصاویر زندگی را برای ما عکاسی کرد، خود تبدیل به تصویری بیبدیل در خیالم تبدیل شده است. یادآور این تصویر ناب همان چتر تنها مانده است، چتری که اجاق احساس مرا روشن کرد، برای گفتن شعری کوچک در یک روز بارانی:
ماتم گرفته است و سیاه پوش
در خود خمیده و تکیه داده به دیوار
چتری که بعد از تو اینجا مانده است به یادگار
در خاطر سرد من و چترت تصویر گرم تو جاری است
در روزهای گرم بارانی در گوشه حیاط، زیر چتر، آرام و بردبار
رگبار تند بهاری را با مهر مینوازی
دل داده ای به آسمان و ابر و باد
با ریز ریز بارش پاییزی سرگرم بازی
دستی به چتر و دست رها به سیگار
در اوج خرسندی سلطان جهان در چشم تو خار است و بیمقدار
از تکیه سرخوشانه ات دیوار جلوه تازه یافته است
هرگز حیاط ندیده است به خود مردی در نهایت سرمستی اینگونه با وقار
حالا تو رفتهای و من و چتر بیکس ات
غمگینترین نظاره گران بارانیم با چشمان خیستر از سنگ فرش حیاط
زاری کنندهتر از هر ابر بهارانیم
در خاتمه رضا قوی فکر از نقش تأثیرگذار مهندس ضیائی در فرهنگ ایران چنین گفت:
من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
گفتم که از دوست دردی به یادگار دارم، درد علی دردی بود که تصور می کردم با گذشت یک سال از آن آرام و سبک می شویم و آرام آرام با آن کنار می آییم اما امروز اعتراف می کنم که نه تنها این درد کم نشده بلکه به شدت افزایش پیدا کرده است و آنقدر دل ما را آتش زده که باور بفرمایید در 365 روز گذشته روزی نبوده که با دوست و فامیل و آشنا دربارۀ علی و منش و معرفت و هنر او صحبت نکنیم. نبود مهندس علیقلی ضیائی برای همۀ ما سخت است و باید پذیرفت که این درد بزرگ درمانی داشته باشد. درمان آن، محبت های دوستان و چاپ کتابی است که استاد اسکویی فرمودند، درمانش همیشه به یاد او بودن هست.
استاد همیشه استادم، استاد انجوی شیرازی در آغازین سال های دهۀ پنجاه، وقتی دانشجوی روزنامه نگاری بودم و به خاطر کارآموزی خدمت کار می کردم، در اتاقشان در کنار پروفسور محسن هشترودی گفتند:” قوی فکر! فردا که می آیی، زلف هایت را بزن!”
گفتم:” استاد! زلف های من چه ربطی به کارم دارد!”
گفتند:” چرا! ربط دارد!”
استاد هشترودی با عصایشان به زمین کوبیدند و استاد انجوی پارکر 51 طلانشانشان را بستند و گفتند که بنشین! چرا ربط دارد. تو می خواهی روزنامه نگار شوی، می خواهی قطعه ای از فرهنگ مملکتت را بسازی. هر فردی فرهنگ مملکتش را می سازد. من آنروز جوان 20 ساله ای بودم و متوجه صحبتشان نشدم اما وقتی امروز به صحبت استاد انجوی نازنین فکر می کنم می بینم که چقدر درست گفته اند. مهندس علیقلی ضیائی کسی بود که در فرهنگ این مملکت نقش بسزایی داشت. من حالا می فهمم که تابلوی بزرگ فرهنگ یک کشور از قطعات پازلی تشکیل می شود که هر یک از ما ذره ای بزرگ، کوچک در آن نقش داریم. کسانی هم هستند که شوربختانه نقشی در ساخت این تابلو ندارند. می توانم امروز با افتخار اعلام کنم که مهندس علیقلی ضیائی قطعۀ بزرگی از تابلوی ایران زمین را در بخش معماری و فرهنگ و طبیعت ایران به این تابلو افزوده و آن ها را شناسانده است.”
در پایان بخش هایی از شب های بخارا و نکوداشت علیقلی ضیائی در سال 95 به نمایش گذاشته شد.