ماجراهای الماس کوه نور در دیدار با ایرج امینی/ پریسا احدیان

علی دهباشی: آقای امینی جلسه را با کنجکاوی هایی که معمولا اهل کتاب در مورد خود نویسنده دارند، آغاز می کنم. جز این هایی که ما گفتیم کمی بیشتر در مورد خودتان بگویید و بعد دربارۀ اینکه چه شد که وارد کار پژوهش و تحقیق شدید؟

ایرج امینی: از شما که این جلسه را برگزار کردید و خانم سیما سلطانی که این اثر را ترجمه کردند و حتی پانویس هایی در بخش ترجمه بدان افزودند و همینطور از جناب آقای مهندس اتحادیه که این کتاب را منتشر نمودند، کمال تشکر را دارم. در مورد خودم باید بگویم که قرار نبود اصلا به نوشتن و ادبیات و … گره بخورم. علاقۀ اولیۀ من تئاتر بود که می خواستم هنرپیشه شوم و بعد از تحصیلات متوسطه به مدرسۀ تئاتر در پاریس رفتم و پدرم هم خوشبختانه مخالفتی نکرد و بعد از مدتی به تهران آمدم. چون از کودکی در خارج بودم به درستی فارسی صحبت نمی کردم و به تهران آمدم تا زبان مادری را به خوبی یاد بگیرم  و بعد به امریکا رفتم و در آنجا نزدیک بود هنرپیشه شوم اما ازدواج کردم و تمام این آرزوها به باد رفت! مدتی با شکرت فیلیپس کار می کردم و بعد سه چهار سال امتحان وزارت خارجه را گذراندم و در بخش هایی از فعالیت های بین المللی شرکت داشتم و بعد از مدتی به عنوان سفیر کار کردم. همانطور که می دانید در کادر سفارت خارجه باید مراحلی را طی بکنید تا سفیر شوید. از وزارت خارجه استعفا دادم و به این ترتیب بعدها سفیر ایران در تونس شدم و مزۀ سفارت را چشیدم. کمی حالت تئاتر داشت. سفارت هم همان بازی های تئاتر بود و دیپلماسی بی شباهت به تئاتر نبود. به جایی که باید برسم رسیدم.

صحنه ای از گفتگو با ایرج امینی - عکس از مجتبی سالک
صحنه ای از گفتگو با ایرج امینی – عکس از مجتبی سالک

در مورد نوشته ها و آغاز نوشتن باید بگویم که یکی از دوستان انگلیسی من که مورخ  و متخصص صفویه بود به من پیشنهاد کرد که بیا با هم کتابی بنویسیم در مورد ایران از دوران صفویه تا آمدن رضا شاه و به من پیشنهاد داد که من قسمت ناپلئون و ایران را بنویسم. شروع به نگارش کردم و در میان راه به من گفت که گرفتار است و نمی تواند به این همکاری ادامه دهد. من هم دیدم که روابط ناپلئون با ایران یک فصل است و اگر شما کتاب های فرانسوی را نگاه کنید به ندرت سخنی از این رابطه به میان آمده است و در واقع این موضوع قطره ای بود در اقیانوس. با خود فکر کردم بهتر است این روابط را در چهارچوب روابط ناپلئون با ایران  و در موضوع رقابت های فرانسه با روسیه و فرانسه و انگلستان بود بنویسم که در مجموع کتابی دویست صفحه ای شد و البته تحقیقات بسیاری برای آن انجام داده بودم. ناشرانی که در شرکت های مختلف نشر در فرانسه کار می کردند و متخصصان تجاری آن ها می گفتند این به درد چاپ و نشر نمی خورد تا اینکه بنیاد ناپلئون که وظیفه دارد یک کتاب در سال چاپ کند من را پذیرفت و بعد  شش سال این کتاب چاپ شد. در این فاصله متوجه شدم که اکثریت ایرانیان تصور می کنند که الماس کوه نور جزء جواهرات سلطنتی ایران بوده و در زمان سلطنت قاجاریه به انگلیس منتقل شده است. بنده نیز مدت ها چنین تصوری داشتم به ویژه آن که ژوبر، یکی از نویسندگان ناپلئون به ایران در خاطراتش نوشته است که هنگام شرفیابی به حضور فتحعلی شاه دو الماس گرانبها بر بازوهای وی مشاهده کرده است: دریای نور و کوه نور. اطلاع داشتم که دریای نور در میان سایر جواهرات سلطنتی در بانک مرکزی ایران است و کوه نور، زینت بخش تاج ملکۀ مادر انگلیس. کنجکاوی من این بود که چگونه این الماس افسانه ای از ایران رهسپار انگلیس شده است. در یکی از سفرهایم به انگلیس به برج لندن ، محل نگهداری جواهرات سلطنتی انگلیس رفتم تا سر نخی به دست آورم. متأسفانه توضیحاتی که در کتابچۀ راهنمای جواهرات داده شده بود از دو سه خط تجاوز نمی کرد و مقالۀ چهار صفحه ای که توسط یکی از مسئولین آن محل به من داده شد، هرچند بخشی از سرنوشت کوه نور را حکایت می کرد، اما فاقد پانویس و فهرست مآخذ بود. با این حال پایه ای شد برای مطالعات بیشتر که حدود سه سال طول کشید و حتی سفری به هند داشتم و در واقع از گُلکنده تا لاهور را پیش گرفتم  و خیلی جالب بود که ناشرِ آقای امیر معروف در پاریس، خانم محترمی بودند و  ایشان را در منزل آقای معروف دیدم و گفتم چنین چیزی می نویسم و خانم هم خیلی علاقه مند شدند و فکر کرد که در ردۀ کتاب هایی در حد امیر معروف و رمان و … می نویسم که از عهدۀ من بر نمی آمد! یکی دو فصل برایش نوشتم که گفت:”نه! این چیزی نیست که ما می خواهیم.” دوباره چند سفر کردم و بازگشتم و دو فصل دیگر برای ایشان ارائه کردم که باز هم گفتند که متأسفانه آن چیزی که می خواهیم، نیست! بعد از مدتی ناشر دیگری برای من نامه ای نوشته بود که این خانم، دو فصل شما را برای من فرستاده است و عینا می خواهم شما به همین سبک ادامه دهید و من ادامه دادم  و سرانجام نتیجۀ آن به صورت کتابی به زبان فرانسه در سال 1992 انتشار یافت و بعدها علاقه مند بودم که در مورد آخرین صاحب کوه نور که رنجیت سینگه (اولین پادشاه سیک ها)، مطالعه ای داشته باشم. به مرکز مطالعات عالی هند رفتم که ناشری هندی با من تماس گرفت که ما می خواهیم کتاب شما را ترجمه کنیم. گفتم باید از ناشر بپرسید و خلاصه بر عکس فرانسه که کتاب چندان موفق نبود در هند خوشبختانه خیلی موفق شد و یک نویسنده که در آغاز کار است بدش نمی آید که کتاب هایش را همه جا بفروشند از جمله درفرودگاه! و خوشبختانه کتاب من حداقل در فرودگاه هند، ظاهر شد.

ایرج امینی - عکس از مریم اسلوبی
ایرج امینی – عکس از مریم اسلوبی

سیما سلطانی: اگر اجازه بفرمایید به مواردی در کتاب که برای من جالب بوده است اشاره کنم و نظر جناب دکتر امینی را جویا شوم. در مورد بدیمنی کوه نور! در جای جای کتاب به این بدیمنی اشاراتی شده است. حتی وقتی الماس به انگلستان می رسد وقوع حوادثی موجب می شود که انگلیس ها هم به دلیل این بدشگونی مدت ها از اینکه آن را بر تاج ملکه بگذارند تردید داشته باشند. از یاران نادر، شاهرخ میرزا، نوۀ جوان نادر را می بینیم که به این بدیمنی دچار می شوند. آیا می توان آن را در انگلستان هم دنبال کرد؟

ایرج امینی: کتاب در دو قسمت است. قسمت اول معروف است که وقتی  بابر در سال 1529 هند را تسخیر می کند، همایون آگرا را فتح می کند  و فامیل های مهاراجۀ گوالیور را  را که در جنگ پانیپَت (بین قوای بابر و قوای سلطان هند) شکست خورده و کشته شده بودند، پناه می دهد و در مقابل الماسی به او می دهند که مطابق مخارج دنیا دو روز و نصف، قیمت نیازمندی ها و خوراک مردم دنیا ارزش دارد و این در دست همایون می ماند. البته قسمت اول کتاب، جنبۀ افسانه ای دارد. از قسمت دوم بعد از تسخیر دهلی که توسط نادرشاه صورت گرفت داستان این الماس مستند می شود  و وقتی که دست سلسلۀ ابدالی افغانستان می افتد، دیگر مدرک پیدا می کند و مدارک بسیار زیادی در موزۀ انگلستان و در قسمت مطالعات هند وجود دارد و تا زمانی که به دربار انگلیس می رسد همگی تاریخی مستند پیدا می کنند. خب این الماس دست همایون می ماند تا وقتی که  وی به دست شیرشاه سوری  ساقط می شود، به  شاه طهماسب پناه می برد و شاه می خواهد که همایون را به مذهب شیعه دربیاورد که همایون به نوعی زیر بار نمی رود. از شاه طهماسب تقاضا می کند که قوایی به او بدهد تا بتواند تاج و تخت هندوستان را پس بگیرد و آنجاست که می گویند همایون آن الماس را برای اینکه از بار منت طهماسب به در آید تقدیم او  می کند و آنجا شاه طهماسب بعد از مدتی این را توسط نماینده ای به برهان نظام شاه، شاه احمد نگر-که به تازگی به مذهب شیعه در آمده بود و خطبه را هم به اسم شاه طهماسب می خواند نه به اسم پادشاه هند- می دهد. این نماینده تمام هدایا را تسلیم پادشاه احمد نگار می کند اما ظاهرا الماس را نزد خود نگه می دارد. الماس در تاریخ گم می شود تا بعد مهم ترین شخصیت این کتاب محمد سعید اردستانی ملقب به میرجمله،  وارد داستان می شود. وی که اهل اردستان است، در اصفهان نزد کسی کار می کند که اسب به هند می فروشد و در مقابل جواهر را وارد ایران می کند. محمد سعید تصمیم می گیرد که خود به هند برود و در سی و هفت سالگی به مقام وزیر دارایی گلکنده منصوب  و چنان شخصیت مهمی می شود که ارتشی برای خود می سازد. اورنگ زیب، پادشاه بعدی هند که پسر شاه جهان بوده و با برادرشان سر رسیدن به تاج و تخت پادشاهی اختلافاتی داشته است با میرجمله، حاکم کرناتکه، شریک می شود و به نوعی میرجمله را به پدر خود، شاه جهان، توصیه می کند و محمد سعید اردستانی، صدراعظم هند می شود و آنجاست که می گویند الماس عجیب و غریبی به شاه جهان تقدیم می کند که همان کوه نور بوده است و به همین ترتیب تاریخ داریم و داستان تا این الماس به دربار انگلیس می رود. اما در مورد بد یمن بودن باید بگویم افسانه ای است که اصولا این الماس برای مردان بدیمن بوده است. اگر بررسی کنیم می بینیم که اگر به دست اورنگ زیب افتاده باشد که سرنوشت عجیبی داشته و میر جمله هم همینطور و به نوعی هر دو در جنگ کشته شدند. نادرشاه که به جنون کشیده می شود. احمدخان ابدالی سرطان صورت می گیرد و کشته می شود. شاه زمان وارث او توسط فردی کور می شود و شاه شجاع کشته می شود ولی وقتی الماس به ملکه ویکتوریا می رسد پس از اینکه با فاصلۀ یک هفته دو حادثه رخ می دهد این فرضیۀ شومی کوه نور تنها گریبان مردان را می گیرد، دچار خدشه می شود.  چرا که دو سوء قصد به ایشان می شود که زیاد هم مهم نبوده است. در 19 مه 1850 ویلیام همیلتون نامی که ایرلندی بود و تحت عنوان سیاحت به لندن وارد شده بود، به سوی ملکه ویکتوریا که سوار بر کالسکه، از تپۀ کانستیتوشن به طرف بالا می رفت، تیراندازی کرد. اگرچه اسلحه، فشنگ مشقی داشت. اما این داستان ایجاد وحشت کرد. یک هفته بعد، در 27 مه 1850 ملکه به دیدار دوک کمبریج، عموی سالخوردۀ خود رفت که دوران نقاهت را می گذراند. هنگامی که ملکه از کاخ کمبریج خارج می شد، افسر بازنشسته ای به نام رابرت پیت از بین جمعیت بیرون می آمد و با دستۀ برنجی عصایش ضربۀ محکمی به پیشانی او وارد کرد. لبۀ کلاه ملکه تا حد زیادی جلوی شدت اصابت را گرفت. با این وجود موجب کبودی شدید شد. مغرضان این حوادث را به نحسی الماس نسبت دادند و دالهوزی را به خاطر آن شماتت کردند. دالهوزی نیز که پروایی از این تهمت ها نداشت، متقابلا سخن شاه شجاع را به آنان یادآوری کرد که در مورد کوه نور گفته بود:”ارزش این الماس در بخت و اقبالی است که برای صاحب خود به ارمغان می آورد، هر کس که آن را در اختیار داشته باشد، بر دشمنان خود پیروز می شود.”

سیما سلطانی ( مترجم کتاب الماس کوه نور) ـ عکس از مریم اسلوبی
سیما سلطانی ( مترجم کتاب الماس کوه نور) ـ عکس از مریم اسلوبی

علی دهباشی: رسیدن این الماس به دست انگلستان چگونه بوده است؟

ایرج امینی: این موضوع امروزه بسیار مطرح است. در سال 1971 ، هند از انگلیس تقاضا می کند که این الماس متعلق به ما بوده است. بعد پاکستان می گوید خاک لاهور در پاکستان بوده است پس این الماس برای ماست. روزنامۀ کیهان قدیم می نویسد این الماس برای ایران بوده است. گرچه صحبت ها و مطالعاتی می شود که به جایی نمی رسد. اخیرا دوباره هندی ها به انگلیسی ها گفته اند که شما باید این را به ما پس بدهید و چند روز بعد یکی از وزرای هند اعلام می کند که نه به ما پس نمی دهند و ما این خواسته را تقاضا نخواهیم کرد. ولی رئیس دادگاه عالی هند رأی می دهد که ما این موضع را معوق می گذاریم چون ممکن است در این بین تقاضای دیگری از انگلیس داشته باشیم و اگر این را رد کنیم و تقاضا نکنیم ممکن است بدعتی شود که نتوانیم مسائل دیگر را مطرح نماییم.  فعلا این کشمکش ها در این مرحله است.

اما در مورد چگونگی رسیدن این الماس به انگلستان: پس از آنکه رنجیت سینگه، پادشاهی سیک را به وجود آورد، قصد داشت که تمام سیک هایی که در جنوب و شمال رودخانۀ ساتلج (یکی از پنج رودخانه های پاکستان) بودند را در یک سلطنت نشین جمع کند اما سیک هایی که بیشتر آن طرف رودخانۀ ساتلج بودند (بین ساتلج و یامونا)،  به انگلیس ها پناه بردند و انگلیس ها را وادار کردند که سرحدشان را از یامونا به سمت ساتلج گسترش دهند. نتیجتا رنجیت سینگه ناچار به امضاء این قرارداد شد که دیگر دربارۀ سمت دیگر رودخانه ادعایی نداشته باشد. تا وقتی زنده بود، روابط با انگلیس ها بسیار خوب پیش می رفت ولی به محض اینکه فوت کرد نوادگان او به نوبت در چند سال این سلطنت را گرفتند و به کشت و کشتار ادامه دادند تا اینکه انگلیس ها ناچار شدند حمله کنند و این اولین جنگ سیک ها در 1848 م بود. تصمیم گرفتند که پنجاب را به کلی تسخیر نکنند و پسر کوچک رنجیت سینگه به نام دالیپ سینگه را به تخت بنشانند و یک شورای سلطنت درست کردند که سه انگلیسی که در آنجا مانده بودند و در واقع می خواستند که سلطنت نشین باقی بمانند تا اینکه دیگر بار،  سیک ها دوباره وارد جنگ با انگلیس ها شدند و اینبار دولت انگلستان تصمیم گرفت که به کلی پنجاب را تسخیر کند. دالیپ سینگه، مهاراجۀ جوان پنجاب، در 29 مارس 1849 سند واگذاری پنجاب به بریتانیایی ها را امضا کرده بود. مطابق با سومین مادۀ این سند، مقرر شده بود که کوه نور، یکی از مشهورترین الماس های جهان، به ملکه ویکتوریا تحویل گردد. بنابراین قانونا این الماس متعلق به دولت انگلستان است.

ایرج امینی به همراه علی دهباشی ـ عکس از مریم اسلوبی
ایرج امینی به همراه علی دهباشی ـ عکس از مریم اسلوبی

سیما سلطانی: در بخش اول کتاب که امپراطوران مغولی هند را بررسی می کنید،  می گویید مهم ترین شخصیتی که من دیدم اورنگ زیب و موجبات از بین بردن این سلسلۀ بسیار مهم است. امکان دارد در مرود او صحبت کنید؟

ایرج امینی: اورنگ زیب در ایران،  یکی از پادشاه های هندی و یک شخص متعصب مذهبی بود. عید نوروز و موسیقی را از میان برداشت. غیر از خود هندی ها، مراتهه ها را داشتیم که سرزمین اصلی آن ها مهارشترا بود. این ها به طرق عجیبی قدرت یافته و به کمک ژنرال های فرانسوی که به این مکان آمده و مزدور شده بودند دهلی و آگرا را گرفته و پادشاه هند زیر سلطۀ مراتهه ها بود. اورنگ زیب بخشی بسیار از دوران سلطنت خود را مشغول جنگ با مراتهه ها گذراند و قسمتی دیگر هم سیک های پنجاب بودند که در مقابل آن ها نیز ایستاده بود. سیک ها دوازده گروه داشتند که از نانک  شروع می شد و … یکی از این پیغمبرها تیغ بهادر بود که سرش را از تن جدا کرده و امروز هم به یادبود او مسجدی در دهلی ساخته اند. اورنگ زیب، سخت بر تعصبات مذهبی خود پایبند ماند، بر خلاف پدربزرگش که خیلی سعی داشت اختلاف میان مذاهب هند را پایان دهد و حتی خود دینی درست کرد به نام دین الهی که ترکیبی از تمام مذاهب بود. یکی از دلایل سقوط اورنگ زیب ایجاد اختلاف بین مذاهب هند و اصرار به مسلمان شدنشان بود. سیک مذهب صلح طلبی بود اما هنگامی که سیک ها در مقابل حملات متعدد قرار گرفتند، تصمیم به برقراری ارتشی گرفته و جنگیدند. شاید اگر با مراتهه ها یکپارچه می شدند می توانستند هند را زودتر از دست گورکانیان رها سازند.

سیما سلطانی: ظهور نادر در بخش دوم کتاب آمده است. رفتار نادر اگرچه تند و همراه با خشونت است پیش از بازگشت از فتح هند رفتارش هدفمند و هوشمندانه است. با توجه به اینکه وقتی نادر در صحنۀ ایران حاضر می شود، وضعیت ایران به خاطر ضعف حکومت صفوی بسیار بد است و بعد مستقیما حمله به هند او و بازگشت و جنونی که بر او عارض می شود که اگر بدیمنی الماس را نگوییم شاید آن همه کشتاری است که اتفاق می افتد. به نظرم این یکی از نکات مهم فصل دوم کتاب است که ما به عنوان یک ایرانی نادر را می بینیم و رابطه اش با الماس.

photo_2016-04-30_07-55-20

ایرج امینی: نادرشاه قصد حمله به هند را نداشته است؛ می گویند چون می خواسته قندهار و هرات و آن قسمت هارا بگیرد از پادشاه هند خواسته بود که مقابل مهاجرت افغانی هایی که به سمت هند فرار می کنند را بگیرد. سفیری به دهلی می فرستد. پادشاه به او بی اعتنایی می کند. تا اینکه نادر به لاهور می رسد. در تسخیر لاهور پیغام می دهد که من هنوز حاضر به صلح هستم به شرطی که شما حرف من را گوش کنید. محمدشاه قبول نمی کند و این باعث حملۀ نادر می شود و حتی کشت و کاری که هندی ها در مورد نادر می گویند و در تالار دیوان خاص در دهلی هم شرحی بر علیه نادر نوشته اند که به اینجا آمد و اینجا را در خون و خاک کشید! این درست نیست! چون می گویند وقتی نادر شاه به دهلی رسید صلح جویانه آمد ولی حملاتی در دهلی اتفاق افتاد و خود هندی ها چند نفر را کشتند و … و این موضوع سبب تصمیم نادر شد و تمام آن غرامتی که در ابتدا و زمانی که به دهلی نرسیده بود، تقاضا داشت، وقتی به دهلی رسید چندین برابر این را خواست که محمد شاه گفته بود از عهدۀ این موضوع برنمی آید و بالاخره آن داستان افسانه ای پیش آمد که بعد از اینکه نادر تمام جواهرات را گرفت گویا یکی از زنان حرم محمدشاه که دیگر مورد لطف پادشاه نبوده و قصد انتقام را داشته است به نادر شاه می گوید:” تمام این جواهرات را به شما داده اند یک الماس عجیب و غریبی وجود دارد که هنوز تقدیم شما نشده و آن در کلاه محمد شاه است!” و نادر شاه در روز آخر که می خواهد هند را ترک کند به محمد شاه می گوید به علامت دوستی کلاه هایمان را با هم عوض کنیم و محمد شاه هم بدون تردید کلاهش را به او می دهد و وقتی این کلاه را باز می کند الماس را می بینید و می گوید:”کوه نور!” و از اینجاست که این الماس نامی به خود گرفته است. نادر پس از بازگشت به ایران این الماس را در کلات نادری می گذارد و خب دچار جنون می شود و بعد می گویند که پسرت رضا قلی میرزا قصد جانشینی تو را دارد و دستور می دهد که رضاقلی بیاید و بعد از کور کردن شاهزاده، او را به قتل می رسانند. عادل شاه ترتیبی می دهد که با چند افسر گارد، نادر کشته شود و حال اینجاست که باید دید این الماس چگونه به دست افغان ها می افتد. می گویند که احمد خان ابدالی که یکی از اشخاص لشکر نادر بوده است با قوا به چادر او می رود و الماس را برمی دارد و به روایت دیگر این الماس به شاهرخ میرزا (نوۀ نادرشاه) می رسد و وی مورد حملۀ یکی از خان های سیستان قرار می گیرد و او را کور می کنند اما به موقع احمد خان او را نجات می دهد و به عنوان تشکر، شاهرخ میرزا است که الماس را به او می دهد و بعد احمد خان افغانستان را تسخیر کرده و به عنوان اولین پادشاه سلسلۀ درّانی افغانستان در می آید.

سیما سلطانی: کتاب در اصل فرانسه زیرنویس های محققانه ای داشته است که در ترجمۀ انگلیسی و به تبع آن فارسی این زیر نویس ها به خاطر مخاطبان حذف شده است. اما وقتی شما خود کتاب را نوشتید گمان می بردید خوانندگان و مخاطبان چه کسانی بودند. در ایران چه مخاطبانی را تصور می کردید؟

ایرج امینی: همانطور که گفتم وقتی ناشر اولین بار کتاب من را دید گفت این چیزی نیست که ما می خواهیم! در هر صورت یک رمان نبود. نمی خواستم رمان بنویسیم و از طرفی قصد نداشتم که  یک کتاب پژوهش مابانۀ سنگینی را بنویسم. نتیجتا سبک کتاب را به صورتی بین رمان و تاریخ می دانم و هدف این بود که ناشر فرانسوی این را به صورت کتاب تاریخی ارائه دهد چون  با وجود اینکه می خواستم نامش را بگذارم «کوه نور» (همانطور که امروز این نام را بر آن گذاشتیم) نامش را گذاشت «هند کوه نور». نتیجتا موفقیت زیادی نداشت. طی چهار سال، سه چهار نسخه فروش رفته بود که قابل ملاحظه نبود اما ترجمه ای که در هند کردند بسیار موفقیت آمیز بود و هنوز بعد از گذشت سی سال مدام تجدید چاپ می شود. گمان می کنم نخواستند خواننده ها را با زیر نویس خسته کنند.

photo_2016-04-30_07-56-01

علی دهباشی: در جریان کار پژوهشی شما فرمودید که به لاهور و هند و انگلیس رفتید. این منابع را چگونه در اختیار شما می گذاشتند؟ آیا منابع قابل دسترسی بود یا بخشی محرمانه ؟

ایرج امینی: نه! اسناد وزارت خارجۀ انگلیس در واقع در کتابخانۀ مربوط به مدارک شرکت سابق هند شرق بوده و تمام آن ها در اختیار عموم است. کتب مختلفی در مورد کوه نور خود هندی ها نوشته اند که البته خیلی مفصل نبود. در لاهور اشخاص متخصصی بودند که کمک کردند.

علی دهباشی: چقدر این  تحقیقات شما به طول انجامید؟

ایرج امینی: چون قرار داد داشتم و خیلی تند کار می کردم و دو سالی طول کشید.

علی دهباشی: گمان می کنید این الماس کوه نور دومی دارد؟ چرا این الماس این شهرت را پیدا کرد؟

ایرج امینی: الماس های مهمتری مثل ستارۀ هند و … وجود دارد. کوه نور از لحاظ داستان ها و افسانه ها و وقایع تاریخی شهرت پیدا کرد.

علی دهباشی: در طی پژوهشی که می کردید به نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در هند برخورد کردید؟

ایرج امینی: بله. بسیار زیاد! برای اینکه در 1858 زبان فارسی، زبان رسمی دربار هند بود و دربار سیک ها. رنجیت سینگه با اینکه به اردو سخن می گفت اما زبان رسمی دربار او زبان فارسی بود و بیشتر مدارکی که در مرکز اسناد لاهور موجود است بیشتر به فارسی است. بسیاری از شخصیت ها از جمله محمد سعید اردستانی و اعتماد الدوله پدر ارجمند بانو که این تاج محل به افتخارش ساخته شده است ایرانی بود و همگی جایگاه بالایی داشتند.

علی دهباشی: در مورد رسالۀ مجدیه که آخرین کار شماست بفرمایید. چون این اثر برای نسل ما آشنا نیست و نیاز به آگاهی و سابقۀ تاریخی در مورد این رساله وجود دارد.

ایرج امینی: مجد الملک در واقع پدر امین الدوله بود و آن زمان هم هر کسی می خواست از دربار نقد کند، در لفافه سخن می گفت و این کتاب یکی از رساله های بسیار مهمی  در نقد دولت مستوفی الممالک دوم می باشد. مرحوم امین الدوله قوم خویشی به نام درویش یوسف داشته است که این را از روی نسخه ای کپی کرد و از این رساله چندین نسخه در کتابخانۀ ملی و مجلس و …  دنیا وجود دارد. چند سال پیش کتاب ماه جغرافیا  و تاریخ را می خواندم و دیدم که یک رساله ای است در کتابخانه ی آستان قدس رضوی وجود دارد که به امین الدوله نسبت داده اند. خیلی کنجکاو شدم و بعد از مدتی یک سی دی از این رساله را برای من فرستادند که دیدم همین رسالۀ مجدیه است. به اتفاق یکی از دوستان نزدیکم تصمیم گرفتیم از روی نسخۀ آستان قدس توضیحاتی در مورد این رساله بدهیم. البته این رساله در 1306 توسط مجلۀ یغما در چندین شماره چاپ شد. در سال 1321 سعید نفیسی از روی دو نسخه این را چاپ کرد. دربارۀ این موضوع به جز آقای سید جواد طباطبایی که مقدار کمی از این رساله را در نوشته هایشان به کار بردند چیز زیادی در دسترس نیست.

photo_2016-04-30_07-55-10

علی دهباشی: این روزها چه می نویسید؟

ایرج امینی: این روزها در مورد رنجیت سینگه مطالعه می کنم. تا بیکار نباشم. (می خندد) می خواستم در مورد این پادشاه سیک تحقیق کنم و سال ها پیش به هند رفتم و آن را کنار گذاشته بودم اما بعد مدت ها دوباره تحقیق را از سر گرفتم. البته گمان نمی کنم ناشری به زبان فرانسه پیدا کنم.

در ادامه، مورخ  و محقق ایران، به سوالات حاضرین پاسخ گفت:

وقتی در هند کتابتان منتشر شد منتقدان هندی چه نظری بر این اثر داشتند؟

ایرج امینی: نقدهای خوبی بود. مقاله ای چند روز پیش در مورد همین مسألۀ  می خواندم. مقاله ای با موضوع کوه نور که نویسندۀ هندی آن گفته بود که من تمام کمبودهایم در مطالب مقاله را از این کتاب  تأمین کردم. درفرانسه نقد خوب بود اما خیلی کم مورد بررسی قرار گرفت برخلاف کتاب ناپلئون که فروش چندانی نداشت اما از نظر نقد، خوب بود.

فرمودید به تئاتر علاقه دارید. چه تئاترهایی را دنبال می کنید؟

ایرج امینی: این روزها فرصت کمی دارم اما به یاد دارم وقتی بچه بودم مادربزرگم به من گفت که وقتی بزرگ شدی چه کاره خواهی شد؟ پاسخ دادم که می خواهم مشهور شوم و ایشان هم صحبتی داشتند که شاید الان نمی توانم آن را بیان کنم و قابل تکرار نیست. (می خندد) شاید شهرت طلبی بود! با اینکه در فرانسه هم به مدرسۀ تئاتر رفتم و حتی در امریکا تا مرز بازیگری حرفه ای پیش رفتم اما به سرانجام نرسید.

در پایان جلسه ایرج امینی با دوستداران خود که هر یک کتابی از «الماس کوه نور» را در دست داشتند، سخن گفت. در بخشی از این کتاب به قلم ترجمۀ سیما سلطانی می خوانیم:

“تاج هیچ پادشاه یا ملکۀ بریتانیایی مزین به کوه نور نشد، شاید به این دلیل که به الماس بدیمنی شهرت داشت، اگرچه در افسانه آمده بود که بدیمنی آن تنها دامن مردان را می گیرد. پس از نمایش سنگ در نمایشگاه لندن در سال 1815، الماس را مجددا تراش دادند و بعدها آن را به ترتیب، بر یکی از تاج های ملکه ویکتوریا و تاج ملکه ماری نصب کردند و بالاخره در سال 1937 کوه نور بر تاج الیزابت، مادر ملکۀ کنونی انگلستان کار گذاشته شد.”

  • عکس های مجتبی سالک از دیدار و گفتگو با ایرج امینی
دکتر داریوش شایگان و ایرج امینی - عکس از مریم اسلوبی
دکتر داریوش شایگان و ایرج امینی – عکس از مریم اسلوبی