استاد جلال خالقی مطلق و تصحیح شاهنامه/ پریسا احدیان

از روزگارى كه مطالعه فرهنگى و علمى در احوال مردم مشرق توسط اروپاييها آغاز شد و چاپ كردن متون عربى و فارسى ميان آنها را رواج گرفت شاهنامه يكى از اهم متونى بود كه تصحيحش مورد توجه قرار گرفت. ولى چون مآلاً هيچ يك از طبع‏ه اى مشهور آن دوران و آن كسان به كمال مطلوب نزديك نشد خالقى مطلق بر آن شد كه مى‏ بايد پيراسته‏ ترين ويراسته شاهنامه به دست او كه صاحب زبان فردوسى و واقف به
رموز و روش تحقيق انتقادى در متون ادبى است پديدار شود. او چهل سال بيش نيرو و وقت خود را موقوف و مصروف به اين خدمت تاريخى ملى بر پايه علمى كرد تا آنكه نخستين دفترش در 1366 منتشر شد و اينك درست پس از بيست سال چاپ دوم دوره كامل قباله ملى ايرانيان در هشت مجلد پيش روى ماست و بايد عرض كنم كه در جلدهاى ششم و هفتم ايشان از همكارى دلسوزانه دوستان دانشمند محمود اميرسالار و ابوالفضل خطيبى برخوردار بوده ‏اند.

نخستين چاپ اين شاهنامه در سلسله متون فارسى از انتشارات بنياد ميراث ايران انجام شده و در نخستين مجلد آن خالقى مطلق همه ريزه‏كاريها و دشواريها و آگاهى‏هاى گفتنى و دانستنى را نوشته و مراجعه كننده را سيراب ساخته است از آنچه براى شناخت راه و روش كار او ضرورى بوده است. در همان جلد احسان يارشاطر مقدمه‏ اى دارد كه در آن تفصيل مربوط به مشكلات نسخه ‏نويسى‏ها و معايب كار كاتبان و نحوه پيشرفتتصحيح و طبع شاهنامه‏ هاى مسؤولانه و موجّه گفته شده است. از جمله اينكه لمس انگليسى در سال 1822 براساس نسخه‏ هاى مورخ 821 و 882 جلد اول شاهنامه را انتشار داد و هجده سال پس از آن ترنر ماكان تمام شاهنامه را براساس آن دو نسخه و هفده نسخه ديگر كه برترى مسلمى بر آنها نداشت به چاپ رسانيد. سپس يوهان فولرس نخستين جلد از چاپ خود را در سال 1877 منتشر ساخت و در سال 1884پايان گرفت. تقريبا همزمان با او ژول موهل فرانسوى به چاپ فخيم شاهنامه در سال 1878 پرداخت و همه مى‏دانيم كه از روى آن چاپ، چند چاپ در ايران به صورت عكسى و درست يا حروف‏چينى معمولى اما بى‏اعتبار انتشار يافته است. چاپ موهل در عالم پژوهش بيش از يك قرن مرجعيتى داشت همه جائى.

اما من از ايران بگويم. در دوره مشروطيت اميربهادر جنگ ـ معارض مشروطه ـ به مناسبت دارا بودن روحيه پهلوانى (يا بهتر بگويم قلدرى) شاهنامه ‏اى را به چاپ رسانيد كه دست اندركارانش شيخ عبدالعلى موبد بيدگلى و اديب‏ الممالك فراهانى از دساتير پسندها بودند و چون كلاً نگاهى تحقيقى ـ انتقادى نداشتند نتوانستند نسخه‏ اى مضبوط‏تر از چاپ‏هاى ديگرى كه در هند و ايران چاپ شده بود (بطور مثال اوليا سميع)
عرضه كنند. طبعا شمايل و تصاويرش موجب شهرت و چشمگيرى چاپ اميربهادرىشد.

مى‏ دانيم با توجّه و تفكر ايرانى و همت و بينش فرهنگى امثال محمد على فروغى و سيد حسن تقى‏ زاده و تأييد محمد قزوينى[2] دولت ايران مراسم هزاره فردوسى را در سال 1313 اجرا كرد و بر آرامگاه ويران و فراموش شده او بنايى ساخت. در همان زمان چون ضرورت داشتن چاپ مطلوبى از شاهنامه احساس شده بود شادروانان عباس اقبال، سليمان حييم، مجتبى مينوى و سعيد نفيسى پيشگام شدند و مجلدات ده‏گانه چاپ معروف به بروخيم را ـ چون كتابفروشى بروخيم ناشر آن بود ـ منتشر ساختند. اين چاپ چون بر اساس چاپ فولرس فراهم شده و خوش طرح و چشم ‏نواز بود و مصححان در نقل متن دقت كرده بودند سال‏هايى چند مرجع استفاده و ارجاع عموم فضلا بود. پس از آن چاپ مسكو كه ابتدا برتلس و سپس عبدالحسين نوشين نظارت گروه تصحيح و نشرش را عهده‏دار بودند در نُه جلد انتشار يافت (1960 ـ 1971) و البته
مرتبت خوبى را به دست آورد.

كوشش اميدبخش ديگرى كه نمى‏ تواند از ياد برود تأسيس بنياد شاهنامه در سال 1351 به اشراف و مديريّت مجتبى مينوى بود كه موجب حركت جديدى در راه درست تصحيح شاهنامه شد. مينوى از آغاز از مشورت و همكارى عباس زرياب، سيد جعفر شهيدى، محمدرضا شفيعى كدكنى، محمد روشن، احمد تفضلى، على رواقى، بهره‏ورى داشت[3] و مهدى قريب و بهبودى و مدائنى و محمد مختارى هم از همكاران آن بنياد بودند. چون مينوى درگذشت مديريّت بنياد بر عهده توانايى و دانايى دكتر محمد امين رياحى قرار يافت. خوشبختانه نمونه ‏هايى از داستان‏هاى شاهنامه كه به تصحيح مينوى رسيده يا از نگاه او گذشته بود در حيات او منتشر شد. ناچار بايد دريغاگويى كرد كه او رفت و با حوادث بعدى بنياد شاهنامه هم بر باد رفت.

اما مقارن آن ايام دورادور از طهران، خالقى مطلق كه بر دريابار هامبورگ نشسته بود و از سير ناموفق تصحيح شاهنامه در طول مدت يكصد و شصت سال آگاهى داشت و خود عكس پنجاه نسخه خطى ارزشمند را گرد آورده بود كار تصحيح را بيداردلانه با پشتوانه علمى خود كه از مكتب پژوهشى آلمانى مايه مى‏گرفت دنبال كرد و نتيجه آن شد كه طبعى ممتاز و عالمانه از شاهنامه به يادگار بر جاى گذاشت كه اصولاً از چند مزيت
برخوردار است:

photo_2016-04-15_08-01-24

1) استفاده‏ برى از نسخه‏ هاى معتبر كه ايشان آنها را «اصلى» نام نهاده و در جلد اول تعداد آنها را دوازده تا گفته و سپس به هفت تا تقليل داده. ضمنا به نُه نسخه «غيراصلى» اعتنا كرده و سى و يك نسخه ديگر را قابل بررسى و نگرش دانسته است. پس او سه گروه نسخه را در زير دست داشته است. شايسته گفتن است كه ايشان در مقدمه دفتر پنجم عارفانه و صادقانه مى ‏گويد «بر پايه تجربه ‏اى كه در طول تصحيح دو دفتر نخستين به دست آورده ‏ايم تغييرى در گروه‏ بندى دستنويس ‏هاى خود داديم» اما گفته است «اين ارزيابى نسبى است زيرا اعتبار آنها به علت واحد نبودن دستنويسِ اساسِ كتابت نسخه‏ ها گردنده است».

2) بر گفتن شرح اصول كلى از روش خود در طريقه اعمال و اجراى تصحيح انتقادى و ارائه دلايل برتر دانستن هر مورد از يك ضبط بر ضبط ديگر. خوشبختانه مشخص است كه در همه موارد مصرّا به طور انتقادى اجتهادى عمل كرده است. با وجود اين هميشه متوجه بر آن بوده است كه خويشاوندى ميان دستنويس ها را نبايد فراموش كرد. زيرا به گفته متين او «خويشاوندى گردنده» در دستنويس ها سبب شده است كه اعتبار
دستنويس ها نه تنها در سنجش با يكديگر بلكه در مورد هر يك از آنها نيز اعتبارى باشد و ضمنا به درستى متذكر آن شده است كه هماره متفاوت بودن اصالت واژه‏ ها و اصالت بيت‏ها و اصالت روايت‏ها در تصحيح انتقادى بايد مطرح باشد.

3) تقيّد نسبت به دست دادن نسخه بدل‏هاى نسخه‏ هاى اصلى بطورى كه تقريبا نيمى از هر صفحه اگر به متن اختصاص دارد نيمه ديگرش دربر گيرنده نسخه بدل‏هاى آن ابيات است و طبعا آوردن اين همه متغيّر كارى است جان‏فرسا و بسيار وقت‏گير.

4) نوشتن يادداشت‏هاى كوتاه و بلند مبتنى بر تحقيق ناقدانه درباره ابياتى كه نياز به توضيح و تبيين لغوى يا موضوعى ـ حماسى يا تاريخى ـ دارد به وجهى كه خواننده بى‏نياز از مراجعه به منابع و مدارك متفرق و در زبان‏هاى متعدد بشود. تاكنون سه جلد از يادداشت‏ها در امريكا چاپ شده است (در بيش از هزار صفحه) و دو جلد ديگر در پى خواهد آمد. توضيحات خالقى همه جا روشن، مكفى، قاطع و دلاورانه است. بد نيست
مثالى بياورم.

«گفته ‏اند كه در پساوند رعايت حرف قيد يعنى ساكن پيش از روى واجب است و اگر شاعر به ضرورت آن را تغيير دهد بايد قرب مخرج را نگه دارد. فردوسى وحى را با نهى پساوند كرده است و شاعران ديگر بحر را با شهر. ولى شرط نگه داشت قرب مخرج كه در چنين مواردى گذاشته‏ اند سخنى بى ‏ربط است. چون فارسى‏زبان در تلفظ تفاوتى ميان ت با ط (و غيره) نمى‏گذارد و در گذشته هم نمى‏ گذاشته است.»

اينك كه سخن از يادداشت‏هاست اين پيشنهاد را مى‏ كنم كه در چاپ بعد كنار هر توضيح مذكور در يادداشت‏ها شماره ‏اى رديف (يكسره) گذاشته شود تا به آسانى بتوان تعداد ابياتى را كه نياز به توضيح داشته است بشماريم و آشكارا بدانيم ميزان رنج خالقى را دريابيم.

خالقى تنها مصحح شاهنامه نيست. او با انس خاصى كه به شاهنامه پيدا كرده است و با كنجكاوى ژرفى كه در تاريخ ايران باستان دارد بيش از يكصد و پنجاه مقاله تاريخى و ادبى و زبانشناختى نوشته است كه قسمتى به صورت مقالات در مجلات و نشريّات فارسى به چاپ رسيده و قسمتى به زبان انگليسى در دانشنامه ايرانيكا و خوشبختانه چهل و سه تا از آنها را على دهباشى در دو مجلد با نام‏هاى گلِ رنجهاى كهن و سخن‏هاى ديرينه جداگانه منتشر ساخته است و اكثر اين نوشته‏ ها در مقولات اصلى و خاص شاهنامه و مشكلات مربوط به آن كتاب است.

اجازه بدهيد اين سطور را با خواندن چند عبارت برجسته از نوشته خالقى مطلق كه عنوانش «اهميت شاهنامه فردوسى» است ـ البته با بريدگى و كوتاه‏ كردگى ـ به پايان برسانم:

photo_2016-04-15_08-02-37

 

ميتولوژى

آنچه موضوع ميتولوژى است در شاهنامه، شديدا با مسائل فلسفى و اخلاقى توأم است و شيوه بيان نه نقلى محض بلكه بسيار جاها به صورت ديالوگ‏هاى ديالكتيك (گفت و شنودهاى استدلالى) درآمده است.

ادبيات پهلوى

ما با داشتن شاهنامه ترجمه شاعرانه‏اى از خداى نامه و تعداد زيادى از رسالات
كوچك و بزرگ پهلوى از جمله كارنامه اردشير بابكان و يادگار زريران و يادگار بزرگمهر
كه اصل پهلوى آنها نيز مانده است در دست داريم.

فرهنگ ايران اسلامى

شاهنامه مانند پلى شد كه دو فرهنگ ايران پيش از اسلام و بعد از اسلام ايران را به يكديگر متصل ساخت وآن موجب ‏استمرار فرهنگ ايران‏ است كه آسيب بزرگ ديده بود.

زبان فارسى

اگر ما از ميان آثار موجود و كهن زبان فارسى آنهايى را كه مانند شاهنامه رقم واژه‏ها بيگانه آنها نسبت به كل واژه‏ هاى كتاب از حدود پنج درصد بيشتر نيست به يكجا گردآوريم حجم همه آنها روى هم رفته به حجم شاهنامه نمى‏ رسد.

ادبيات فارسى

با در نظر گرفتن اينكه شاهنامه كهن‏ترين اثر شعر فارسى است كه بطور كامل به دست ما رسيده است مى‏ توان تأثير بزرگ اين كتاب را بر سراسر ادب فارسى حدس زد. از ميان آثار ادبى ما هيچ اثرى به اندازه شاهنامه فردوسى و ديوان حافظ نتوانسته ‏اند آن ديوارضخيمى كه طبقه باسواد را احاطه مى‏كند بشكافند و به ميان توده مردم نفوذ كنند.

هنر شاعرى

شاهنامه در جهان ادب فارسى به كوهى عظيم مى‏ماند كه سرش در آسمان ناپديدست و درست همين عظمت است كه در كشورى كه نقد ادبى از سطح انشاهاى ادبى فراتر نرفته است براى شاهنامه شهرتى ناشناس ايجاد كرده است. به سخن ديگر شاهنامه مشهورترين اثر ادبى فارسى است و در عين حال ناشناخته‏ ترين آنهاست.

بالاخره

فردوسى با آفرينش شاهنامه رشته ازهم گسيخته مليت ايرانى را از نو گره زد. از آن پس صدها بد حادثه و آشوب زمانه بر ما گذشت… ولى هويّت ايرانى خود را همچنان نگه داشته‏ ايم و اين را تا حدود زيادى مديون شاهنامه‏ ايم.

[1] گفتارى است كه در مجلس مربوط به چاپ دوم شاهنامه تصحيح خالقى مطلق در مركز دائره ‏المعارف بزرگ اسلامى سه شنبه نوزدهم تير 1386 خوانده شد.

 

[2]. در نامه‏اى به تقى‏زاده نوشته است : … هر ايرانى در هر طبقه و درجه‏اى كه باشد نسبت به حال خود مقدار عظيمى از مليّت خود را مديون فردوسى است و اين از بديهيّات اوليه است و تكليف وجدانى هر ايرانى است كه از هر راهى و به هر وسيله‏ اى كه مى‏ تواند لسانا يا قلما يا مالاً يا مجاهدةً يا باىّ نحو از انحاء ديگر كمكى براى ساختن مقبره فردوسى و اعلاء ذكراو و نشر مناقب و محامد او و تخليد نام متبرك او بنمايد… 17 دى 1304.

 

[3]. بنياد داراى هيأت امنائى بود كه مى‏دانم دكتر پرويز ناتل خانلرى و دكتر محمد امين رياحى از اعضاى آن بودند.

 

سپس علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان این مجلس از دکتر محمد افشین وفایی دعوت کرد تا با سخنانی از کارنامۀ دکتر خالقی، آغازگر جلسه باشد. دکتر محمد افشین وفایی( عضو هیأت علمی دانشگاه تهران) در وصف شاهنامه پژوهی دکتر خالقی گفت:

:” استاد جلال خالقی مطلق خود با وقوف کامل بر همۀ مشکلاتی که بر سر تصحیح متن شاهنامه وجود داشته پای در میدان عمل گذاشته و با بیش از چهل سال کار متوالی بر روی شاهنامه بنای تحقیقاتی تازه را پی افکنده است.

تا شصت هفتاد سال پیش شاهنامه پژوهی وضع خوبی در ایران نداشت. متن شاهنامه به دلیل تصرفاتی که در طول سده‌های مختلف روی آن صورت گرفته بود نیاز به تصحیحی انتقادی داشت تا سخن اصلی شاعر از سخن کاتبان متمایز شود. وضعیت نسخه‌های شاهنامه تعریفی نداشت. کاتبان کم‌سواد متن را درست نخوانده بودند. گاه مطابق میل خود در آن دست برده و ابیاتی از خویش افزوده یا کاسته بودند. تحول زبان فارسی نیز باعث شده بود به مرور زبان دستنویسها نوتر شود. قدیمترین نسخ شاهنامه که تعدادشان بسیار هم اندک است بیش از دویست سال با روزگار شاعر فاصله دارند و همینها کار تحقیق روی متن شاهنامه را دشوار می‌کرد.

خوشبختانه شرق شناسان به این متن مهم توجّه نشان دادند و تحقیقات مفیدی روی آن انجام شد. چاپهای ترنر مَکَن (کلکته، 1829)، ژول مول (پاریس، 1878)، فولِّرس و شاگردش لَنداوئر (لیدن، 1877- 1884) و چاپ معروف به چاپ مسکو (مسکو، 1960- 1971) از جمله کوششهایی بود که ایشان در جهت تصحیح و طبع شاهنامه انجام دادند.

البته این میان از ایرانیان نیز امثال سیّد حسن تقی زاده، محمد قزوینی و محمدعلی فروغی برخاستند و تحقیقات معتبری هم دربارۀ شاهنامه کردند. اما مجموعاً مرجع شاهنامه پژوهی، مستشرقان بودند. تا اینکه به برکت تحقیقات دکتر جلال خالقی مطلق و بعضی محقّقان دیگر، این مرجعیّت خوشبختانه به میان ایرانیان بازگشت. خالقی توانست با صرف حدود نیم قرن از عمر گرانمایه معتبرترین متن شاهنامه را به جهانیان عرضه کند.

دکتر محمدافشین وفایی، استاد جلال خالقی مطلق و علی دهباشی
دکتر محمدافشین وفایی، استاد جلال خالقی مطلق و علی دهباشی

همچنین، خالقی همیشه به ارزیابی و نقد کارهای پیشین خود غافل پرداخته و همواره با به دست آمدن اطلاعات جدید یا نوشته شدن نقدهایی که درست پنداشته، به تجدید نظر در آثار خویش پرداخته است. آویزه ای بر یادداشتهای شاهنامه که در اصلاح و تکمیل مطالب قبلی دو سه سال پیش بر آخر جلد یازدهم یادداشتهای شاهنامه افزوده شده این مطلب را به خوبی نشان می‌دهد.

خالقی عملا با تصحیح شاهنامه، فن تصحیح متن را در ایران بسیار پیشتر برده است. او معتقد است در تصحیح شاهنامه آمیختن بی قاعدۀ ضبط نسخه هایی مختلف با هم، تنها ما را از سخن اصلی شاعر دورتر می‌کند، چنانکه پیروی کورکورانه از اقدم نسخ نیز همیشه راهگشا نمی تواند بود. آن هم در مورد متنی مانند شاهنامه که کهن ترین دستنویس آن (که تازه آن هم تنها نیمی از متن شاهنامه را در بر دارد) بیش از دویست سال با سروده شدن متن اصلی فاصله دارد. می دانیم که شاهنامه همواره در طول قرون و اعصار دستخوش تحریفها و تغییرات و تصحیفات متعددی شده است. بنابراین یافتن سخن اصلی شاعر از میان این دستنویسها جز ملاک قرار دادن دستنویسهای معتبر به عنوان اساس کار آگاهی به علوم دیگری را نیاز دارد که خوشبختانه این همه در وجود خالقی جمع است. از این روی خالقی در کار تصحیح شاهنامه روش علمی انتقادی تازه ای اختیار کرد که پیش از او کسی یکجا از آنها بهره نبرده بود. خالقی ابتدا بررسی ده ساله‌ای بر روی پنجاه نسخۀ کهن شاهنامه انجام داد و معتبرترین آنها را شناسایی کرد و اساس کار خویش قرار داد. سپس او کوشید تا با روش علمی انتقادی خود و با احاطه ای کم نظیر به سبک و زبان شاهنامه، تحریفها و تصحیفها و ابیات الحاقی این دستنویسها و ابیات افتادۀ آنها را شناسایی کند و از آن میان صورت اصلی سخن فردوسی را از لابلای دستنویسها بیرون بکشد و باقی را در پای صفحه به دقت و روشمندی ضبط کند. خصوصاً اینکه از این طریق نشان داد که تا چه حد گاهی نویسش های غلط یاریگر مصحح در رسیدن به نویسش درست هستند. باری اگر انجام کامل این کار یعنی رسیدن به گفتۀ اصلی شاعر به سبب کمبود امکانات و فاصلۀ زیاد روزگار ما با روزگار شاعر در تمام موارد محال است اما بی گمان خالقی با داوری درست میان ضبطهای مختلف، متن شاهنامه را به صورت اصلی بسیار نزدیک کرده است.

بعد از تصحیح خالقی و چاپ آن، نسخۀ مهم کتابخانة دانشگاه سن ژوزف در بیروت پیدا شد که از بسیاری جهات مخصوصاً از جهت کمترداشتن روایتهای الحاقی شاهنامه مهم است و تأییدی بود بر بسیاری از حدسها و انتخابهای خالقی.

یکی دیگر از وجوه اهمیت کار خالقی در تصحیح شاهنامه این است که او معمولا دلایل برتر دانستن ضبط خود را در موارد محل اختلاف، در یادداشتهای شاهنامه آورده است. بسیاری از اصطلاحاتی که امروز در فن تصحیح متن جا افتاده است اولین بار توسط خالقی به کار برده شده است.

دکتر محمدافشین وفایی
دکتر محمدافشین وفایی

خالقی برای اولین بار در تصحیح شاهنامه دربارۀ منابع جانبی تحقیق کرده و خطرات و فواید استفاده از آنها را یادآور شده و خودش نیز در کارش به اندازۀ کافی  از منابع جانبی بهره برده است. با اینکه گاه بعضی از موارد این دسته از منابع می توانند گمراه‌کننده باشند اما موارد بسیاری هم هست که بی‌توجهی به آنها به کار خلل وارد خواهد کرد. بیت های پراکندۀ شاهنامه در متون سده های پنجم و ششم و ترجمۀ بنداری از شاهنامه نمونه‌هایی از این دسته منابع هستند که خالقی از آنها بهره برده است. خالقی چنانکه در شناسایی و جا انداختن بسیاری از فنون تصحیح متون فارسی پیشگام بوده است، در تصحیح جدید خود از شاهنامه (که سال گذشته توسط انتشارات سخن منتشر شد)، باب تازۀ دیگری نیز گشوده و با زیر و زبرگذاری کلمات سعی در جبران نقص خط نموده و کوشیده تا تلفظ فردوسی را در شاهنامه‌اش بنمایاند و ادیبان و زبانشناسان تاریخی را دعوت به بحث و انتقاد جزئی‌تر دربارۀ زبان فارسی در توس قرن چهارم هجری کرده است و این درست مصداق پیشبرد دانش است. ما باید سپاسگزار استاد باشیم که به تن تنها خطر کرده و بخش قابل ملاحظه‌ای از راه را طی کرده و خویشتن را در معرض انتقاد گذاشته تا باز شاهنامه‌شناسی و مطالعات تاریخی زبان فارسی آمادۀ برداشتن گامهایی رو به جلو شود.

یادداشتهای شاهنامه، واژه‌نامۀ آن و مقالات خالقی همواره نکات تازه‌ای را در خود داشته‌اند و راهگشای محققان بوده‌اند. بی‌گمان نام خالقی همیشه در صدر تحقیقات شاهنامه‌پژوهی خواهد ماند.”

در ادامه علی دهباشی با همراهی دکتر افشین وفایی به گفتگو و  طرح سوالاتی از استاد خالقی پرداختند:

دکتر خالقی: در این سالی که گذشت کمی بیماری داشتم و به همین دلیل امسال به خاطر یک واقعۀ خانوادگی برای دو هفته ای کوتاه و بی سر و صدا به ایران آمدم و قصد بازگشت داشتم ولی آقای دهباشی که چیزی از ایشان مخفی نمی ماند، متوجه حضور من شدند.(می خندد) با همۀ این احوال بسیار افتخار می کنم که در این مجلس هستم.

افشین وفایی :از چه زمانی به آلمان تشریف بردید و علت این مهاجرت چه بود؟ برای تحصیل رفتید یا رفتید و بعد ماندگار شدید؟

دکتر خالقی: داستان من بعد از دیپلم دبیرستان در ایران در تهران بود. من در تهران متولد شدم و بچۀ این شهر هستم. البته نه شهری با این وسعت! زمانی که بچه بودم با دوچرخه تمام این شهر را می توانستم بگردم. چند پذیرش برای دانشگاه های آلمان و انگلستان فرستادم. ولی پذیرش من ازآلمان زودتر پذیرفته شد و به این کشور رفتم. در آنجا رشتۀ اقتصاد را انتخاب کردم ولی بعد متوجه شدم که اهل این رشته نیستم و حساب پول دستم نیست! تغییر رشته دادم و رشتۀ ادبیات را انتخاب کردم. ژرمانیستیک و ادبیات آلمان را آغاز کردم. البته در آنجا باید یک رشتۀ اصلی داشته باشی و دو رشتۀ فرعی و من مردم شناسی و تاریخ کهن را دو رشتۀ  فرعی خودم انتخاب کردم. بعدها به شرق شناسی روی آوردم و بعد آن موضوع پژوهش هایم ایرانشناسی شد. اما در مورد اینکه اقتصاد باب طبع من نبود باید بگویم که خانواده ها دوست دارند فرزندانشان رشته ای بخوانند که در آینده از نظر اقتصادی آب و نانی در آن رشته باشد. بسیاری از خانواده های ایرانی دوست دارند که فرزندشان پزشک شود. دوستی داشتم که اهل شعر و ادبیات بود و پزشکی را دوست نداشت اما به اصرار خانواده اش وارد این رشته شد و حتی در اتاق تشریح  درس آناتومی، بیهوش می شد. مدتی دوستانش برای پدرش این مسأله را می نوشتند تا باور کند که این حقیقت دارد! تا بالاخره او تغییر رشته داد و به شرقشناسی روی آورد. آشنایی واقعی من با شاهنامه در آلمان شروع شد. در ورزش باستانی و … از کودکی دیده و شنیده بودم که ابیاتی از شاهنامه می خوانند و در دبیرستان هم شاهنامه می خواندیم ولی بیشتر اهل غزل حافظ و سعدی بودیم. در آلمان در رشتۀ ژرمانیستیک، ابتدا با ادبیات حماسی کشورهای دیگر آشنا شدم. این نقطۀ مثبتی بود. شاید اگر آغاز با شاهنامه شروع می شد دیگر سراغ این آثار نمی رفتم و تفاوتی که بین این آثار وجود دارد را  متوجه نمی شدم اما بعد که وارد این تحقیق شدم، دیدم که دنیایی دیگر وهمانند دریایی است و هر کسی در این دریا غرق می شود. حال یکی شنا نمی داند و همان ابتدا غرق می شود و دیگری همانند من، دست و پایی می زند و غرق می شود. این شرح آشنایی من با شاهنامه بود و بعد در همین دنیا و دریا ماندیم و با نهنگ ها و مارها وماهی های بزرگ و ریز و زیبا و نازیبا آشنا شدیم. از ابتدا تصمیم گرفتم که رسالۀ دکتری خود را در مورد شاهنامه بنویسم که در این فاصله بود که متوجه شدم تصحیحات شاهنامه که در آن زمان  در واقع چاپ کلکته بود و مُل و بروخیم و مسکو هم به تازگی تصحیح  را آغاز کرده بودند و مجلدش در دست ما بود، درست نیست. این بود که بعد از اینکه کار رسالۀ دکتری تمام شد فراهم آوردن یک کپی از دست نویس های شاهنامه را آغاز کردم. کار بسیار دشواری بود و همانند امروز امکان دسترسی به اینترنت و سی دی و … نبود. من با وجود آگاهی تمامی که در ضرورت تصحیح شاهنامه بود در این کار ترس داشتم. در آغاز دیپاچه خود شاهنامه هم، فردوسی در سرودن شاهنامه در آغاز ترس دارد و بیشتر از هراس او بیشتر به این خاطر است که عمرش کفاف ندهد تا این نامه را به پایان برساند:

مگر خود زمانم نباشد بسی

بباید سپردن به دیگر کسی

من هم ترس داشتم ولی این ترس هم باعث شد که زمان بیشتری را به مطالعه روی دست‌نویس های شاهنامه اختصاص دهم. ده سال، پنجاه نسخۀ شاهنامه  و البته بعد از تصحیح هم مقدار زیادی (مجموعاً حدود پنجاه و پنج نسخه) را بررسی  و این ها را معرفی کردم تا جرأت پیدا کردم که دست به تصحیح شاهنامه بزنم.

 

دیدار و گفتگو با جلال خالقی مطلق
دیدار و گفتگو با جلال خالقی مطلق

افشین وفایی: عنوان رساله اتان چه بود؟ آیا این رساله منتشر شد؟

دکتر خالقی: «زن در شاهنامه». از آلمانی به زبان انگلیسی و از انگلیسی به فارسی ترجمه شد و گویا زیر چاپ است.

علی دهباشی: در این فاصله به ایران هم آمدید و در مجموعه مقالات جشنوارۀ طوس دیدیم که سخنرانی داشتید؟

دکتر خالقی: در طی کار تصحیح چند بار به ایران آمدم. البته آغاز کار مصادف با شروع انقلاب بود و کمی فعالیت های علمی و رفت و آمد به ایران مشکل بود. ولی بعدها اوضاع  نسبتا عادی شد و هر چند سال یکبار به ایران می آمدم.

علی دهباشی: در سال های قبل از انقلاب با کوشش هایی که در بنیاد شاهنامه می شد آشنا بودید. آقایان مرحوم مجتبی مینوی و دکتر ریاحی. از آن دوران برایمان بگویید.

دکتر خالقی: در زمان مرحوم مینوی، یکبار به بنیاد شاهنامه آمدم و گروهی از دانشمندان در آنجا بودند و مرحوم زریاب خویی و احمد تفضلی و چند تن دیگر از دوستان که بیت به بیت می خواندند و با هم بحث می کردند. بعد از آن که استاد گرانمایه مینوی فوت کرد دوست بسیار عزیز من، مرحوم ریاحی، مدیریت بنیاد را به عهده  گرفت و من همیشه به دیدار ایشان می آمدم. همکاری نزدیکی با ایشان داشتم و مجله ای به عنوان «سیمرغ» منتشر می کردند که چند شماره ای بیشتر انتشار نیافت و چند مقاله در این مجله نوشتم و حتی مقداری کتاب برای بنیاد شاهنامه تهیه کردم و بعدها دیگر کار متوقف شد و به سرانجام نرسید.

افشین وفایی: در مورد  داستانهایی که در بنیاد شاهنامه منتشر کردند، نظرتان چیست؟ این داستان ها را از نظر علمی چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا کارشان کار موفقی بود؟ و به نظر شما آیا اگر این کار به انجام می رسید به نظم نهایی و سرودۀ اصلی فردوسی نزدیک بود؟ اگر نه چرا؟ چون بالاخره چند دانشمند کنار هم جمع شده و در این بنیاد به طور خاص به این کار پرداخته بودند، چرا حاصل کار موفقیت آمیز نمیشد؟

 

photo_2016-04-15_10-56-08

 

دکتر خالقی: من خود شخصا خوش ندارم از کار دیگران انتقادی بکنم. به هر حال هر شخصی زحمتی می کشد و سال ها بر روی مقوله ای مطالعه و کار می کند اما خب یک زمانی هم هست که بر روی گفتگو های علمی این نقد انجام می شود که انسان باید بی تعارف بگوید چون جوان ها را گمراه می کند. با تعارف ها و تأکیدها یک عده خواننده گمراه می شوند و این درست نیست! باید از کوشش دیگران قدردانی کرد. اولین قدردانی که باید بکنم این است که اصولا مرحوم مینوی با بنیاد شاهنامه، شاهنامه را که در ایران فراموش شده بود بر سر زبان ها انداخت. خدمت بزرگی بود و این کار به این سادگی ها نیست. یک دولتی باید بودجه ای بگذارد و اشخاص صاحب نامی جمع شوند و کار کنند و این قابل قدردانی است. از این جهات بسیار عالی بود. دیگر اینکه تمام اشخاص حاضر در این مکان، از دانشمندان تراز اول ما بودند. خود مرحوم مینوی که نیازی به معرفی ندارد. مرحوم تفضلی که دوست صمیمی من بود و من با ایشان آشنایی نزدیک داشتم، همگی دانشمندانی بسیار بزرگ و صاحب دریایی از معلومات بودند. تنها روش در کارشان نبود و با شیوه های مختلف تصحیح آشنایی نداشتند و آن زمان تنها روش تصحیح بر اساساقدم نسخ  مطرح بود. یعنی نسخه ای که قدیمی تر است را پایۀ مطالعۀ خود و اساس مطلق تصحیحی قرار می دهند و یا حاشیه ها را می نویسند یا کلا فراموش می کنند. بالاخره باید بر روی روشی با امکانات مالی خوبی که داشتند کار می کردند! می توانستند از بیشتر نسخه های موجود که حدود هزار نسخۀ کامل و ناقص از شاهنامه می باشد در بررسی هایشان استفاده کنند. این ها همه به درد تصحیح نمی خورد ولی این امکان بود که از دست نویس های سدۀ هفت و هشت و نه و ده، میکروفیلم تهیه کرده و این ها را بررسی کنند و تصحیح شاهنامه را با هر روشی که دارند، از آغاز شروع کنند. این کارها را نکردند. دو سه داستان را از وسط شاهنامه با قطع های مختلف رحلی و رقعی بر اساس اقدم نسخ یافت‌شده تا آن زمان که همان نسخۀ لندن مورخ 675 بود، چاپ کردند. خب سوادشان خیلی بیشتر از مصححان و ویرایشگران چاپ مسکو بود  ولی چون روش آنها را نداشتند کارشان به پای ایشان نرسید. گرچه روش آنها هم بی نقص نبود اما به هر حال روی یک روش علمی کار می کردند. این مسألۀ کار ناموفق و در عین حال بسیار شورانگیز بنیاد شاهنامه بود که در آن زمان شروع شد.

دکتر وفایی: در بارۀ فعالیت های علمی خودتان، شما گمان می‌کنید اگر در ایران هم بودید موفق می‌شدید با برنامه‌ریزی تصحیح شاهنامه را به انجام برسانید و اینکه لطفا بفرمایید اساسا معایب و مزایای مطالعات ایرانشناسی در خارج از ایران چیست؟ دچار چه مشکلاتی هستید و کار در آنجا چه محاسنی می تواند داشته باشد؟

دکتر خالقی: اگر تحصیلات دانشگاهی من در ایران بود باسواد تر از این بودم که الان در خدمت شما نشسته ام اما ارزش کارم کمتر بود! به خاطر اینکه در آلمان استاد فروزانفر را نداشتیم که دریایی از علم و دانش و معرفت بودند. این یکی از محرومیت های بزرگ من بود که نتوانستم از حضور این بزرگان استفاده کنم. اما در آنجا خودم باید از خود می آموختم و کوشش می کردم. اما در آلمان روش کار دیگری را آموختم روش تصحیح که روش های مختلف دارد و با حماسه های مختلف جهان و با تحقیقاتی که بر روی این حماسه ها شده آشنا شدم و از این جهت کار من مسیر دیگری پیدا کرد. درس خواندن در ایران به خصوص با حضور اساتید بزرگ برای دانشجویان فرصت بسیار مناسبی است که خیلی می آموزند و کسانی که در خارج هستند به این دانش دسترسی ندارند. البته با این روش های تصحیح در ایران نا آشنا نیستند اما در عمل کمتر به کار می بندند.

دکتر حلال خالقی مطلق به همراه علی دهباشی
دکتر حلال خالقی مطلق به همراه علی دهباشی

افشین وفایی: وضعیت ایرانشناسی،امروزه در آلمان با زمانی که شما به این کشور تشریف بردید، چه تفاوتی دارد؟

دکتر خالقی: اصولا در خارج از ایران وضعیت ایرانشناسی در همه جا بد است. یعنی در همین آلمان بودجه‌شان که کم شد، بیشترین بودجه را روی رشته های ریاضی و طبیعی سرمایه گذاری می کردند. ادبیات خودشان هم که دارای اهمیت بود ولی  رشته‌های شرقشناسی کوچکتر شد و بودجه ها و اساتید کمتر شدند! فعالیت‌های ایرانشناسی را در هامبورگ و گوتینگن و ماربورگ و… داریم، ولی بیشتر جاها به پژوهشهای اسلامشناسی می‌پردازند که زبان فارسی هم در کنارش تدریس می شود اما ایرانشناسی خیر! در انگلستان هم تقریبا هیچ نداریم. در آمریکا هم بیشتر به ادبیات معاصر می پردازند. در ایتالیا، در رم چند رشته در زبانهای باستانی وجود دارد اما ایرانشناسان قدیمی و نوآور یا بازنشسته شده اند و یا فوت کرده‌اند و جانشینی نداشتند.  خوشبختانه در این دوره گروهی از دانشمندان خود ما با زبان های ایران باستان و ایران میانه، آشنایی پیدا کردند و امروزه در دانشگاه هایمان هم زبان اوستایی درس داده می شود و هم ایرانی میانه و متخصصان زبان فارسی در ایران خیلی بهتر از اشخاص مشابه در خارج هستند. اگر در این مدت ایرانی ها خود این رشته ها در دست نگرفته بودند،ایرانشناسی به معنی ایران باستان از بین رفته بود.

افشین وفایی: وضعیت شاهنامه‌پژوهی در خارج ایران چگونه است؟

دکتر خالقی: شاهنامه پژوهی هم اینگونه شد. بهترین کار را اول خارجیها کردند که همان تصحیح ناقص و کم اعتبار هند بود. بعدها ژول مُل، فرانسوی آلمانی‌تبار آن شاهنامه را تصحیح کرد که در ایران هم به چاپ رسید و به فرانسه ترجمه  شد و به صورت بسیار نفیس و زیبایی در پایان قرن نوزدهم منتشر شد و بعد از آن یوهان فوللرس و لنداور و شاگردش از روی این دو تصحیح، تصحیح دیگری منتشر کردند که البته ناقص و به اندازۀ یکی دو جلد باقی بود که عمرشان کفاف نداد. بعدها فریتز ولف، صاحب فرهنگ شاهنامه، این راه را ادامه داد اما اثرش منتشر نشد. پیش از اینکه این کار انجام شود کار بسیار معتبر و بزرگ تئودور نولدكه، «حماسۀ ملی ایران» که مرحوم بزرگ علوی به فارسی ترجمه کرده است، یکی از قدم های بسیار اساسی در پژوهش شاهنامه بود. کتابی کم حجم که البته بسیاری از مطالبش هم کهنه شده چون آن زمان نه متن  استواری از شاهنامه تصحیح شده بود و نه به منابع زیادی دسترسی داشتیم ولی با وجود این اساس تحقیق شاهنامه را پایه ریزی کرد و هنوز کتاب بسیار معتبری است و این را هم عرض کنم که در پایان کتاب حدود ده صفحه ای هم در مورد وزن و قافیه در شاهنامه نوشته که در ترجمۀ مرحوم علوی نیست. روی همین کارهایی که در آلمان شد، فرهنگ ولف یک اثر بسیار مهمی است که امروزه حتی با کامپیوتر هم نمی توانید به این سادگی این فرهنگ را تهیه کنید.

صحنه ای از دیدار و گفتگو با دکتر خالقی مطلق
صحنه ای از دیدار و گفتگو با دکتر خالقی مطلق

علی دهباشی: ولف چه سرنوشت دردناکی داشت که توسط نازیها از بین رفت و به یاد دارم که شما مقاله ای در این مورد نوشتید.

دکتر خالقی: ولف پروتستان و یهودی الاصل بود ولی با وجود این نازی ها او را گرفتند و بردند و سربه نیست کردند اما کتابش را چاپ کردند. این کتاب در قطع وزیری حدود دویست صفحه با خط ریز به چاپ رسید. من بسیار مدیون این فرهنگ عظیم هستم و بارها این را نوشته ام. چون اساس این فرهنگ از روی چاپ ژول مول بود و بارها شده که از طریق این فرهنگ دریافته‌ام یک واژه چگونه در شاهنامه به کار رفته. به عنوان مثال: در مورد نام سیاوش یا سیاوخش، متوجه شدم که در نسخه های شاهنامه این نام به سه شکل آمده است: یکی سیاوش و یا سیاوخش و یکی سیاووش که البته در نسخه های کهن با یک «واو» می نویسند. بعد متوجه شدم که بین سیاووش و سیاوخش از نظر کمیت هجاها هیچ تفاوتی نیست. حال چرا شاعر صورت سیاوخش را بیشتر به کار برده است؟ من از راه فرهنگ ولف که این نام ها را هم نوشته و تنها لغات را ذکر نکرده است (برای کتابی همانند شاهنامه فرهنگی که تهیه می شود باید شامل نام های خاص هم باشد)  دیدم این کلمۀ سیاووش که در زبان ما بسیار قافیه دارد، مثل هوش و کوش و دوش و … یکبار در قافیه نیامده است اما کلمۀ سیاوخش که تنها دو سه قافیه دارد بخش و رخش و … بارها در قافیه آمده است. مشخص شد که کلمۀ سیاووش درست نیست و فردوسی به کار نبرده است و بعدها در زبان ما سیاووش به بوجود آمده و کاتبان این را به جای سیاوخش به کار برده اند که خیلی بد تلفظ بوده است. در این مورد بدون کمک فرهنگ ولف نمی توانستم  از درستی این مهم اطمینان حاصل کنم. این کار را توسط این فرهنگ در مورد صدها واژه انجام دادم. واژه هایی که گاهی چند صدبار به کار رفته بود و بعد ترجمۀ فریدریش روکرت به زبان آلمانی بود. فریدریش روکرت نابغه بود و سی و چند زبان حتی گیلکی را به خوبی می دانست. سانسکریت و عربی و … و از بسیاری شاعران ما ترجمه کرده است و حتی سعی کرد به وزن عروضی در آلمانی شعر بگوید که گوته به او ایراد گرفت که زبان آلمانی برای وزن عروضی کاربرد ندارد. او بخش پهلوانی شاهنامه را ترجمه کرده و البته عموم آلمانی ها این ترجمه را نمی پسندند و ترجمۀ مُل را کمی آزادتر است بهتر می پسندند. ولی باور کنید گاهی این بیت فردوسی را درست در یک بیت و دقیق ترجمه کرده و چیزی از آن حذف نمی کند. نبوغ عجیبی این شاعر داشت و رستم و سهراب را هم به طور جداگانه ای ترجمه کرد.

علی دهباشی: چگونه شد که «نامۀ نامور» به «شاهنامه» تغییر نام داد؟

دکتر خالقی: فکر می کنم اگر عکسش را بگوییم بهتر باشد. یعنی شاهنامه در واقع ترجمۀ لفظ به لفظ خداینامه است. چون خداینامه در زمان فردوسی معنی خداینامه می داد و معنی شاه را از دست داده بود. عنوان کتاب شاهنامه بوده و درمقدمۀ ابومنصوری، در پایان می گوید و این کتاب را شاهنامه نامیدم و پیش از مقدمۀ ابومنصوری هم شاهنامۀ ابوالموید بلخی هم به نام شاهنامه بود و پیش از او هم شاهنامۀ مسعودی مروزی را داشته‌ایم که نامش شاهنامه بود. بنابراین «شاهنامه» نام کهن‌تری است.

علی دهباشی: چرا در شاهنامه، نام سلسلۀ با عظمت هخامنشیان قید نشده است؟

دکتر خالقی: این سوالی است دامنه دار. فرضیه ای است که مرحوم مری بویس، ایرانشناس انگلیسی این را مطرح کرد و بعد هم مقاله ای استاد یارشاطر دربارۀ این موضوع دارند که در شاهنامه نامی از هخامنشیان نیست، در مورد علتش اختلاف وجود دارد. اما من تصور نمی کنم که چنین چیزی درست باشد. در نظر بگیرید که دولت هخامنشی تنها یک نام است اما بزرگترین قدرت جهان زمان خود بوده است و هیچ قدرت دیگری در کنارش وجود نداشت. بعد ساسانیان هم در همین منطقۀ فارس بودند. چگونه ممکن است که اشکانیان بعد از یک صد و هفتاد سال حکومت اسکندر و جانشینان آن ها و ساسانیان بعد پانصد سال حکومت اشکانیان یک چنین سلسله ای را فراموش کرده باشند؟! چنین چیزی امکان پذیر نیست. اگر آن ها هم نمی دانستند، مترجمانی که از آثار یونانی و رومی در دستگاهشان داشتند حتما به آن ها می گفتند چنین سلسله ای بوده است. تمام تشکیلات فرامانروایی در شاهنامه همان تشکیلات هخامنشی است. به نظر من ما در سنت تاریخ‌نگاری در ایران نام پیشدادیان و کیانیان را به جای مادها و هخامنشیان می شناسیم و این دو نام جانشین این دو سلسله در تاریخ‌نویسی ما شده است. البته چون تاریخ است و با افسانه در هم آمیخته بسیاری چیزها را نمی توانیم ثابت کنیم اما از تاریخ مادها هم اطلاعات دقیق نداریم، این سبب گمراهی شده که ایرانیان نمی دانستند مادهایی وجود داشته اند. که چنین چیزی امکان ندارد! وقتی در شاهنامه بهرام چوبین با خسرو پرویز با هم مشاجره  و هر کدام به نسل کیان خود افتخار می کنند یعنی به هخامنشیان افتخار می کنند. منتهی چون تاریخ، تاریخ افسانه ای است به طور مستقیم اشاره ای به این موضوع نمی شود ولی در آخر که به اردشیر و  بهمن می رسیم، کم کم نام ها مشخص می شود و اینکه متوجه می شویم که با سلسلۀ هخامنشیان سر و کار داریم. مقاله‌ای دارم در مورد کیخسرو و کوروش که کیخسرو در واقع همان کوروش و زندگی افسانه ای کوروش بزرگ است و آن ناپدید شدن هم دلیلی است که نخواسته اند  کشته شدن کورش بزرگ  را بیان دارند.

Khaleghi-6

علی دهباشی: کاملترین شخصیت زن در شاهنامه کیست؟ و کدام شخصیت زن خاصیت داستانی و نمایشی بیشتری دارد؟

دکتر خالقی: در این مورد باید زنان شاهنامه را به چند دسته تقسیم کرد. زنان در شاهنامه به عنوان معشوقه، مادر، همسر و به عنوان جنگنده هستند و بهتر است این ها را از هم جدا کنیم و نگوییم که یکی از آن ها بهترین است. در میان نقش مادر، فرانک مادر فریدون است که با آن فداکاری، فرزندش را از این سو به آن سو می برد که از گزند ضحاک در امان ماند. به عنوان رزمنده،گردآفرید را می توان نام برد که رفتار بسیار طناز او و جنگ با سهراب و …. به عنوان همسر تهمینه و رودابه مادر رستم نقش اساسی دارند. به عنوان معشوقه، منیژه چه فداکاری ها که نمی کند و کتایون. ولی یکی از زنان بسیار با اهمیت شاهنامه که یک نقش پنجم در اینجا دارد، یک زن ایراندوست است و او گردیه خواهر بهرام چوبین است. که او در واقع با برادرش مخالفت می کند، با وجود اینکه وقتی بهرام فوت می کند سرش بر روی زانوی خواهر است. آخرین وصیت بهرام هم به خواهرش است که :”مرا  دخمه در خاک ایران کنید!”که یکی از مصرع‌های بسیار ایران‌دوستانۀ شاهنامه است و سپس می‌گوید که:“بر این بوم دشمن ممانید دیر.”در هر حال او درمخالفتی که با برادرش می کند  نشان می دهد که چقدر زن ایران‌دوستی است و چهرۀ بسیار سیاستمدار دارد و بعد مرگ بهرام به همسری خسرو پرویز در می آید و شهر ری را نجات می دهد. زنی ورزشکار و سوارکار و رزمنده بوده است.

دکتر وفایی: نظرتان دربارۀ اطلاعاتی که در چهارمقاله دربارۀ فردوسی و اختلافش با محمود آمده چیست؟ آیا به نظرتان این ماجرا پایه‌ای از واقعیت دارد؟ ضمنا آیا هجونامه را متعلق به فردوسی می‌دانید؟

دکتر خالقی: در این مورد، نظرات متفاوتی گفته شده است. من نمی خواهم یک داوری صد در صد بکنم اما از نظر من، یک هجونامه ای وجود داشته است. به جز  شش بیتی که نظامی عروضی می گوید  بیت های بسیار زیادی هست که نه در شاهنامه است و نه به نام شاعر دیگری وجود دارد. ولی به هر حال یک مقدار مطالب تاریخی در آن هست و عکسش را ما نمی توانیم ثابت بکنیم. به نظر من فردوسی هجونامه ای را بعد از اینکه از محمود مأیوس می شود و کمکی نمی بیند (نه بخاطر کمکش بلکه چون ارزش کارش را نشناخته بودند) دارد. مردی بوده که  سی سال از زندگیش را به خاطر سرودن شاهنامه ای از دست داد و پسرش در سی و هفت سالگی فوت کرد و اگر مرثیه ای که در شاهنامه هست را بخوانید، خواهید دید که می گوید:”همی بود همواره با من درشت”  به هر صورت یک اختلافی در این میان بوده  حالا این اختلاف بر سر چه بوده است؟ مردی که دائم دنبال نامۀ خسروان بوده که این را به شعر دربیاورد این دیگر به کار زندگی نمی رسیده  و تمام این زحمات به دوش این فرزند  و این اختلافات بوده است. در هر حال حتی من تصور می کنم که مرگ زنش را هم دیده باشد. در مقدمۀ پادشاهی هرمز پسر انوشیروان که یک وصفی از پاییز می کند و در پایان می گوید: نگارا بهارا کجا رفته ای؟/ که آرایش باغ بنهفته ای. به احتمال زیاد این بیت خطاب به زن درگذشته‌اش است و شاعر تنها بوده و تنگدست. کسی که در جوانی در آغاز خطبۀ بیژن و منیژه می بینیم یک زندگی مرفهی دارد و بعد در پیری می گوید: مرا نیست خرم مر آن را که هست/ ببخشای بر مردم تنگدست/ درم دارد و نقل و جام نبید، سر گوسپندی تواند برید. به آن فقر و بیچارگی رسیده است و این همه سال بر روی این کتاب کار کرده است. چقدر باید شکسته دل شده باشد و بعید نیست که چنین شاعری رنجیده شود و آن هجونامه را گفته و در واقع نوعی انتقام کشیده باشد. نولدکه در حماسۀ ملی ایران می گوید این هجونامه را باید در پایان همۀ نسخه های شاهنامه گذاشت و تمام مدایح محمود را از شاهنامه حذف کرد. شاید نولدکه از ترحم این ها را گفته باشد اما من نمی‌توانم قبول کنم که چنین شخصی  اینگونه بگوید. چون این ابیات، ابیات فردوسی است در مدح محمود. در تصحیح شاهنامه نمی شود این ها را کنار گذاشت. اما نولدکه چقدر از حق‌ناشناسی محمود رنجیده بوده که چنین چیزی گفته. شاعر آلمانی  هاینریش هاینه شعر مفصلی دارد دربارۀ مرگ فردوسی که وقتی فردوسی فوت کرد و تابوت  را از دروازۀ توس می بردند محمود  پشیمان شده بود و صلۀ فردوسی را با شترها از دروازه‌ای دیگر فرستاده بود. شاید این افسانه باشد. اما از کجا می‌دانیم افسانه است؟ شاید واقعا این اتفاق افتاده باشد حتی با تفاوت چند ماه! چون بین غزنه و توس فاصله است و امکان اینکه در همان روز این خبر به شاه رسیده باشد، ممکن نیست. این ها همان چیزهایی است که نظامی عروضی می آورد. نمی توان از طرفی صد در صد سوگند خورد که این هجونامه برای فردوسی است. اما تصور من این است که هجونامه ای وجود داشته و مقداری از این ابیات هم اصیل است.

 

 

Khaleghi-4

علی دهباشی: آقای دکتر شما در طی این سال ها یی که با سوژه ای چون شاهنامه و فردوسی کار کردید و در خواب و بیداری و دائما این حضور در ذهن شما وجود داشته است، آیا خواب فردوسی را دیده اید و تصور شما از سیمای فردوسی چیست؟

دکتر خالقی: یکبار خواب فردوسی را دیده ام! در ایران جشنهای دو هزار و پانصد ساله بود و شاهنامۀ بایسنقری را منتشر کرده بودند و بعد من هم نمی دانم به چه جهت اما گمان می کردم که یک نسخه به من بدهند و ندادند! بیشتر به سرهنگ های ارتش دادند! شبی خواب فردوسی را دیدم! زیر یک درخت تناور، پیرمردی نشسته است و به من اشاره کرد که بیا! تعظیم کردیم و رفتیم و با خود گفتم که وای بر من! حالا می گوید چرا در تصحیح شاهنامه این قسمت را به این صورت نوشتی و …. به من گفت که شاهنامۀ بایسنقری را به شما دادند؟ گفتم که استاد! ندادند! گفت که عجب! سفارش می کنم! از خواب بیدار شدیم و حتی به سفارش فردوسی هم گوش ندادند!(می خندد)

علی دهباشی: جز این خواب تصور می کنید که تصویرسازی نقاشان و مینیاتوریست ها و گرافیست ها هر کدام بنا بر استنباطی که داشتند، فردوسی چه شکلی است؟کار استاد ابوالحسن صدیقی و هنرمندانی اینچنین چقدر مشابه تصویر فردوسی است؟

دکتر خالقی: ما که نمی دانیم فردوسی چه شکلی بوده است اما برای تصویری که از فردوسی می خواهیم بسازیم (چون رسمی است که از سعدی و حافظ و دیگران هم می سازند و …) ما آن اخلاقیات و ابهتی را که در شاهنامه می بینیم باید در چهرۀ فردوسی مجسم کنیم. گرچه ممکن است با اصل مطابقت نداشته باشد. باید سیمای فردوسی نشان دهندۀ شهامت فکری او باشد. همه این کوشش را داشتند که تصویری که از شاعر می سازند برازندۀ شاهنامه باشد. در همین عکسی که برای چاپ دوم بود چندین عکس به دست ما رسید که با آقای دکتر وفایی عکسی که حالا هست را انتخاب کردیم.

افشین وفایی: در مورد منبع شاهنامه، برخی گفته‌اند که روایات شفاهی اساس کار فردوسی بوده است و هنوز هم برخی بر این باورند. فکر می‌کنید چرا برخی هنوز هم بر این حرفها اصرار می‌ورزند؟

دکتر خالقی: من معتقدم هر کسی که در شاهنامه مطالعۀ دقیق چند ساله بکند امکان ندارد که بگوید مأخذ شاهنامه شفاهی است. این از کجا آمد؟ ما در بسیاری از حماسه های جهان مأخذ شفاهی داریم. بعد تئوری پری و لورد  دو محقق آمریکایی  و حماسه های شفاهی حاضر را بررسی کردند گفتند که حماسه های کهن هم مأخذ شفاهی داشته است و این یک مکتبی شد و بعدها تبدیل به یک مذهب شد. این ها بدون اینکه شاهنامه را بررسی کرده باشند گفتند این ها همه شفاهی است. و حتی چون حماسه سرایان آدم های نابینایی بودند و با یک تار و سه تاری حماسه سرایی می کردند و حتی گفتند فردوسی در کوچه ها آواز می خوانده و یک نفر اشعارش را یادداشت می کرد! برای ما که با شاهنامه آشنا هستیم می دانیم چنین چیزی امکان پذیر نیست. متأسفانه در ایران چند تن از دوستان عزیز ما این تئوری را منتشر کردند در حالی که چنین چیزی وجود ندارد. حتی گفتند شاهنامۀ ابومنصوری هم وجود نداشته در حالیکه این شاهنامه هم در دیباچه سخن از او می گوید و ابوریحان بیرونی دوبار از شاهنامۀ ابومنصوری صحبت می کند. اطلاعات دقیقی که در مورد فرهنگ گذشتۀ ایران و تاریخ داده می شود در حماسه های شفاهی نیست.  این ها اطلاعاتی است که از یک ماخذ نوشتاری به وجود می آید. شاهنامه یک منبع بزرگ فرهنگ تاریخ و فرهنگ تاریخ ایران پیش از اسلام است. چون از راه خداینامه و چند اثر نوشتاری دیگر به این دوره بازمی گردد. اصلا چگونه می شود که  در داستان کاووس کشانی، در پایان،  فردوسی از درازی داستان شکایت کند و این داستان شفاهی باشد؟!

 

استاد جلال خالقی مطلق
استاد جلال خالقی مطلق

افشین وفایی: شما کار خود را پیرایش فعلا نهایی شاهنامه دانستید و در موردش توضیح داده اید که از امکانات موجود استفاده کردید و تا امکانات دیگری پیدا نشود، این نسخه فعلا نهایی است. منظورتان از فعلا نهایی چه بوده است. اینکه اعتبار کار خودتان را به اندازۀ یک دستنویس آغاز سدۀ ششم دانسته اید منظورتان چه بوده؟. اکنون دستنویس های دیگری پیدا شده (همانند سن ژوزف که خودتان هم در پیرایش دوم از آن استفاده کردید) یا دست نویسهایی که ممکن است در آینده پیدا شود. اخیرا هم چاپی بر اساس دستنویس سن‌ژوزف انجام شده. آیا این کار درست است؟ شما گمان می کنید  برای اینکه تصحیح تازه‌ای بعد از کار شما صورت بگیرد چه چیزهای تازه و متفاوت دیگری باید پیدا شود؟

دکتر خالقی: ما در مورد اعتبار نسخه های خطی چه در مورد شاهنامه و … افراط و تفریط می کنیم. یک شخصی  یک نسخۀ خطی را به دست می آورد و چون اولین باری است که خودش به دست آورده می شود بهترین نسخه! و حال اویی که این نسخه را به دست نیاورده آن را بی اعتبار می داند! این افراط و تفریط در بررسی و ارزیابی نسخه های خطی کار درستی نیست. اعتبار نسخه های خطی شاهنامه همه نسبی است. به همین دلیل هم ما روش انتقادی را قبول کردیم. من بیش از پنجاه نسخه از این نسخه ها را بررسی کردم. نسخۀ سن ژوزف که به دست آمد اولین بار من معرفی کردم و نقاط مثبتش را گفتم که واژه هایی را داراست که در دست نویس های دیگر از بین رفته است. ولی همانجا عیوب این نسخه را نیز گفتم. گروهی هم آمدند و کوشش کردند که نسخۀ فلورانس را به کلی بی اعتبار و حتی جعلی جلوه دهند! که چنین چیزی هم درست نبود و به من هم نسبت دادند که من از این نسخه پیروی کردم که اصلا چنین چیزی نیست! واژه های کهنی در سن ژوزف است که در نسخه های دیگر از دست رفته و این یک حسن آن است و حسن دوم مقداری از روایات الحاقی را ندارد و اتفاقا تمام آن روایاتی که من الحاقی تشخیص داده بودم و مقاله داشتم مثل رستم و نریمان و … این ها را ندارد. ولی از طرف دیگر در این نسخه واژه های گویشی و عربی بسیار زیاد وارد شده است و بیتهای الحاقی زیادی دارد و اگر کسی این نسخه را اساس تصحیح شاهنامه قرار دهد کارش هیچ ارزشی ندارد! می توان از راه تصحیح انتقادی تمامی این نسخه ها شاهنامه را به بهترین روش تصحیح کرد. زمانی که هشت جلدی را تصحیح می کردم نسخۀ بیروت کشف نشده بود. پس از کشف آن،  آن را معرفی کردم و به محاسن آن که پی بردم در تصحیح دوم خود تمام آن مواردی را که در نسخۀ سن‌ژوزف درست تشخیص دادم وارد متن کردم. ما امکاناتی که در تصحیح شاهنامه داریم می‌توانیم به دو طبقه تقسیم کنیم: یکی نسخه‌های خطی است و دیگری، بررسی های لغوی و دستوری است. این امکانات را در این چند سال اخیر، مصرف کردیم. هیچ‌کس نمی تواند برتری یک نسخه را بر دیگری ثابت کند. تا زمانی که یک نسخۀ جدید از شاهنامه به دست ما نیاید روی تجربه می گویم که از این پیرایش دوم شاهنامۀ من، چیزی جلوتر نمی توانیم برویم! مگر اصلاحات موردی. نام پیرایش دوم خود را گذاشته ام تصحیح فعلا نهایی شاهنامه تا به یک دستنویس کهن تری دسترسی پیدا کنیم.

افشین وفایی: شکی نیست که در زمان فردوسی زبان یک گونۀ معیار و مشترک داشته است ولی در عین حال عناصر محلی هم در زبان ما و در گویش های مختلف بوده است و ممکن است مقداری از این ها در زبان فردوسی تأثیر داشته باشد. همین مسأله باعث شده که برخی از محققان در مورد این گونه های زبانی مباحثی را مطرح کنند یا اینکه به گونه های زبانی کاتبان اشاره کنند. نظر شما در مورد تلفظ معیار در زبان فردوسی چیست؟

دکتر خالقی: سعی کردیم که در تصحیحاتی که با شما با همکاری هم انجام می‌دهیم برای واژه ها اعراب بگذاریم. کار بسیار دشواری است و ما با بی‌پروایی در این زمینه رفتیم و چاره‌ای هم نیست و باید به آنچه که فردوسی تلفظ می‌کرده است، نزدیک بشویم و این از طرفی خیلی خطرناک است و از طرفی هم نمی‌توانیم شاهنامه را به لهجۀ جنوب تهران بخوانیم! یک مقدار واژه های گویشی داریم که قافیه نشان می‌دهد و آنها را می دانیم که فرض کنید این ضمیر پیوسته اول شخص مفرد که در فارسی معیار «اَم» می گوییم می بینیم که فردوسی «اُم» یا «اوم» گفته است. ما هیچ کتابی هم از زمان فردوسی نداریم که کلمات را اعراب گذاری کرده باشد. کهن ترین آن همان کتاب اسدی طوسی است که در آن هم ضد و نقیض وجود دارد. با خود گفتم ما باید دو معیار قرار دهیم: یکی زبان پهلوی و دیگری متونی است که اعراب گذاری شده اند. جز این از طریق قافیه به تلفظ برخی کلمات پی می‌بریم. از جمله همین الابنیه و هدایۀ المتعلمین (کتابت 474ق) و شرح تعرف است و در هر حال آنجایی که تلفظ های فارسی میانه با این کتاب ها مطابقت می کند می توانیم با اطمینان زیاد بگوییم که می توانیم برای شاهنامه هم آن ها را انتخاب کنیم. در موارد دیگر عقیدۀ من این است که چون مأخذ شاهنامه ترجمۀ پهلوی بوده است و زبان شاهنامه  هم یک زبان معیار است و دستور زبان و واژه هایی که به کار می برد نشان میدهد یک متن فارسی معیار است ما در مواردی فارسی میانه را در این موارد اساس قرار می دهیم. اما به هیچ وجه با اطمینان نمی توانیم بگوییم که فردوسی اینگونه  شاهنامه را می خوانده است.

 

 

علی دهباشی
علی دهباشی

در این جلسه بخش هایی از آلبوم خاطرات دکتر جلال خالقی مطلق به تصویر کشیده شد  و در خاتمه، شاهنامه‌پژوه ایران با دوستداران خود که هر یک کتابی از شاهنامه به تصحیح ایشان را در دست داشتند، سخن گفت.

 

  • عکس ها از : مریم اسلوبی و مهدی خدیری