بزرگداشت محمود موسوی، استاد باستان‎شناسی، در کانون زبان فارسی / پریسا احدیان

پاره‌ای از انتشارات ارزشمند استاد سیدمحمود موسوی عبارت است از: کتابهای توس شهر خفته در تاریخ 1370، یادنامه نخستین گردهمایی باستان‌شناسی ایران بعد از انقلاب اسلامی 1376 و مقالات «آغاز دورۀ تاریخی درایران شمالی بر اساس یافته‌های باستان‌شناسی» 1373؛ «باستان‌شناسی ایران در سیمای فرهنگی ایران» 1377؛ «باستان‌شناسی در پنجاه سالی که گذشت» 1369؛ «باستان‌شناسی در جهان اسلام» 1375؛ «باستان‌شناسی گیلان» 1369؛ «بقعۀ شیخ صفی‌الدین اردبیلی» 1376؛ «پی‌گردی و کاوش در مسجد جامع ساوه» 1355؛ «تاریخچۀ باستان‌شناسی ایران» 1378؛ «کاوش باستان‌شناسی در شهر تاریخی حریرۀ جزیرۀ کیش» 1376؛ «کاوش در بخش غربی مجموعۀ شیخ صفی‌الدین اردبیلی، اردبیل» 1374؛ «مسجد جامع اردبیل» 1376؛ «مقدمه‌ای بر باستان‌شناسی کرمان» 1369؛ «یادمان خشتی کوه خواجۀ زابل و (خلاصه‌ای از نتایج مطالعات و کاوشهای انجام شده در آن)» 1376؛ «یادی از علی سامی» 1368

سخنران اول جلسه صادق ملک شهمیرزادی با یادی از خاطرات آشنایی پنجاه ساله اش با وصف شخصیت فرهنگی و علمی او سخنانش را آغاز کرد:

“دوازدهمین همایش باستان شناسی ایران که در موزۀ ملی تشکیل شده بود خانم دکتر چوبک لطف کرده و ادارۀ نخستین نشست را به مرحوم موسوی واگذار کردند و به من اجازه دادند تا کنار ایشان بنشینم. محمود انسان آزاده و افتاده و مهربانی بود و نسبت به من محبت داشت، گفت که شما شروع کن! وقتی از روی سن به جمع حاضرین نگاهی کردم تعداد زیادی از جوان های باستان شناس را دیدم و گفتم ممکن است محمود موسوی را نشناسند. برای معرفی ایشان آین دو بیت را خواندم:

از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق

تا نگوئی در صدف هر قطره ای گوهر شود

آنکه را وجدی نباشد کی بغلطاند سماع

آتشی باید که تا دودی بروزن بر شود

گفتم ایشان سماع غلطانند.

کسی که بعد از سال پنجاه و شش که ششمین و آخرین همایش باستان شناسی ایران متوقف شد، سماع غلطانی کرد و مجری نخستین همایش باستان شناسی ایران در شوش را ایشان اداره کردند. چه بهتر که این جلسه را هم خود ایشان اداره کنند.

دکتر صادق ملک شهمیرزادی از پنحاه سال دوستی با زنده یاد موسوی حکایت می کند
دکتر صادق ملک شهمیرزادی از پنحاه سال دوستی با زنده یاد موسوی حکایت می کند

در آبانماه سال چهل و یک، سال دوم گروه باستانشناسی دانشگاه بودم و محمود را می دیدم. یک روز در راهرو گفتم:”سلام آقای موسوی!” ایشان من را صدا کرد و گفت که اسم من محمود است! من گفتم که نام من صادق است و در خانواده به شاپور شهرت دارم. با هم آشنا شدیم و پرسید در دانشکدۀ ادبیات چه می خوانی؟ و پاسخ دادم:”باستان شناسی.”

از سال چهل و یک تاکنون حدود پنجاه و سه سال دوستی ما ادامه یافت و من برای او شاپور بودم و او برای من محمود بود!

می خواهم در بارۀ خود محمود و شخصیتش صحبت کنم و همانطور که در آن همایش محمود را به دیگران معرفی کردم اکنون در اینجا نیز اینچنین سخن بگویم. هر کدام از ما دو خصلت داریم. یکی خصلت ذاتی و دیگری خصلت اکتسابی است. محمود سه خصلت ذاتی داشت: پاکدست و پاک چشم و پاک دل بود. در مورد تألیفاتش گفتند. معمولا باستان شناسان در حفاری های خود دست نوشته هایی دارند. دو گروه بیشتر نیستند برخی حتی مفهوم دست نوشته های خود را درک نمی کنند. برخی هم به حدی راحت و زیبا می نویسند که وقتی شما مطالعه می کنید قلم و کاغذ برمی دارید و از آن یادداشت برداری می کنید. محمود از دسته دوم بود. من شخصا هر وقت نوشته ای از محمود می خواندم دو سه بار می خواندم. دفعۀ اول به هدف یادداشت برداری و دفعات بعد بخاطر قلم زیبایش. نثر مسجع سعدی را نداشت اما نثر متعلق به خود او زیبا بود.

با علی پسر محمود که صحبت می کردم گفتم:

-علی جان من به تو تسلیت می گویم. به خودم هم تسلیت می گویم. پنجاه و سه سال رفاقت کم نیست. ولی به تو تبریک می گویم و به خودم هم تبریک می گویم.

علی خندید و من دلیلی بر این تبریک داشتم. یکی از مقالات محمود موسوی تاریخ باستان شناسی ایران است. از سال هزار و سیصد و چهار که ایرج میرزا رئیس عتیقات وزارت شد تا امروز نود سال گذشته است. در این نود سال هجده مقاله در مورد تاریخچۀ مطالعات باستان شناسی ایران نوشته شده که هفت تای آن را خود من نوشته ام. بنابراین مقداری آگاهی و اشراف به این موضوع دارم. درسی در دانشکده با عنوان مبانی باستان شناسی فرهنگی تدریس می کردم. وقتی به شخص بالا مقامی در باستان شناسی برخورد می کردم می گفتم که باستان شناسی مثل دو امدادی است ما می دویم و چوب امدادی در دست ماست و وقتی به شخص دیگری می رسیم این چوب را به او می دهیم تا او بدود ولی تنها یک نفر این چوب امدادی را به پسرش داد. علی تا زمانی که درس می خواند همۀ ما می گفتیم که امید باستان شناسی ایران است اما امروز همه می گوییم افتخار باستان شناسی ایران است. بنابراین جا دارد من بگویم در مورد نبود کسی که یک همچین میراثی از خود به جا گذاشته است بایستی تسلیت گفت چون بین ما نیست و تبریک گفت که منحصر به فرد است.

بزرگداشت محمود موسوی
بزرگداشت محمود موسوی

در بخشی دیگر دکتر علی موسوی باستان شناس ایرانی و فرزند محمود موسوی آلبوم عکس ها و خاطرات پدر را با یادی از آن دوران ورق زد:

“از جناب آقای دهباشی بابت این برنامه تشکر می کنم. در طول این سه ماهی که پدرم به قول خود به طرف سکوت خاموشی رفت، مادرم همیشه در کنارش بود و قهرمان این دو سه ماه اخیر در زندگی ما مادرم است و از برادرانم محمد و مهدی بسیار تشکر می کنم و سهم من در این کار بسیار ناچیز است. صحبت در مورد پدرم سخت است. خب او پدرم بود!

چند عکس از آلبوم پدر را با هم ببینیم:

حرفۀ باستان شناسی که حرفۀ پدرم بود را دنبال کردم. با اینکه در خانوادۀ بزرگ ما به صورت سنتی دو پیشه مرسوم بود: روحانیت و طب. پدربزرگ و پدر من سراغ این دو نرفتند. اجداد ما روحانی بودند و لباس روحانیت داشتند. سید محسن موسوی و … همه زنجانی بودند. سید محسن به همراه عموزادگانش در زنجان فعالیت های سیاسی داشتند و نامشان در کتب تاریخ زنجان آمده است. پسر ایشان، سید محمد که در اجتهاد از همه جلوتر بود مدتی در نجف و کربلا تحصیل کرد و مقام اجتهاد داشت و با بزرگان زمان خود همچون آخوند خراسانی و سید ابوالحسن جلوه هم کلاس بود. پسر بزرگ سید محمد، سید جواد پدربزرگ پدرم بود. پدر واقعی پدرم در پانزده سال اول زندگی! حاج سید رضا موسوی معروف به آیت الله موسوی که در دورۀ مصدق فعالیت های سیاسی داشته است و مدتی در زندان بود و حاج سید ابوالفضل که در اجتهاد بر سه برادر پیشی داشت و نهایتا پدر پدرم سید باقر موسوی که از ایشان چندین ترجمه از عربی به فارسی داریم. وی مدتی مدیر کل وزارت صنایع و معادن بود و پدر من هم اول بار مدتی در این اداره در استخدام پدرش بود.

خانۀ پدر پدری ام در زنجان، خانۀ بزرگی با سه حیاط بود و اکنون دیگر وجود ندارد. تابستان ها برای سفر به زنجان می رفتیم و شب ها در هوای سردش در ایوان می خوابیدیم و پدر از این خانه داستان های بسیاری می گفت.

دکتر علی موسوی از نیای پدری خود سخن می گوید
دکتر علی موسوی از نیای پدری خود سخن می گوید

پدرم خانوادۀ پرجمعیتی داشت و بزرگترین فرزند این خانواده بود. متولد سال هزاروسیصد شانزده بود. در زنجان در دبستان توفیق درس می خواند. از معلمی برای من می گفت که بسیار سخت گیر بوده و دانش آموزان را تنبیه می کرده است و پدر می گفت که معلمش یکبار او را سوار بر دوچرخه بیرون از مدرسه دیده بوده و وقتی به مدرسه بازگشته، کتک مفصلی می خورد که چرا سوار دوچرخه شدی! پدر تا دوازده سالگی در زنجان پرورش یافت و بعد آن به تهران مهاجرت کردند تا وقتی به تهران بیاید به زبان ترکی صحبت می کرد. به یاد دارم وقتی پدر تند حرف می زد و یا هنگام عصبانیت، لهجۀ آذری داشت.

در سال هزار و سیصد سی و شش وارد دانشگاه شد و در سال چهل و پنج دورۀ تحصیل خود را تمام کرد. مدتی در رادیو کار کرد. شاید خیلی ها ندانند اما ترانۀ مهتاب که ویگن آن را خوانده از سروده‎های پدرم است. نهایتا جذب ادارۀ کل باستان شناسی کشور شد. پدرم مدرک لیسانس داشت و به مدرک دکتری نیازی نبود چون قصد تدریس در دانشگاه نداشت.

می توانم بگویم پدر تقریبا در تمام نقاط ایران حفاری کرده و شاید تنها بخشی که کار حفاری انجام نداده در خوزستان بوده است. از خاطراتی که از این دوران برایم بازگو می کرد این بود که همسرش پا به ماه بوده و نگران همسر و فرزندش بوده است و سیف الله کامبخش از این موضع خشمگین می شده و می گفته که برویم نقاط مختلف را ببینیم.

دوستی پدر با ذبیح الله رحمتیان سوار بر اسب بخش دیگری از سفرهایش در حوزۀ باستان شناسی است که به یادگار در آلبوم ما مانده است. از محوطه های دیگر که با پدر و مادر به این منطقه رفتم، منطقۀ پشتکوه لرستان است. پشتکوه لرستان معروف به معدن قبرستان های عصر مفرغ بود و وقتی هیئت بلژیکی در این مکان کار می کرد پدرم دو بار نمایندۀ ادارۀ باستان شناسی بود. در این منطقۀ بیابانی، رودی به نام میمه بود که آب سردی داشت و بطری ها نوشابه و هندوانه را داخلش می گذاشتند تا خنک شود.

پدر ژیان قرمزی داشت که با آن ژیان تقریبا همه جای ایران سفر کردیم.

می خواهم از رالف سولکی در منطقۀ سر دشت و فعالیت هایش در این منطقه یادی بکنم. سولکی شهرت بسیاری به دلیل کشف غاری در کردستان عراق که در آن آثاری از انسان های ناندرتال را پیدا کرده بود، داشت. وی تلاش کرد در ایران هم چنین چیزی پیدا کند و پیدا نکرد و پدر همیشه به خوشی از کار با این هیئت باستان شناسی و سولکی یاد می کرد.

پدرمبسیاری از بخش های منطقۀ گیلان را بررسی کرده و بخش زیادی از عمر حرفه ای او در این مناطق بر روی چهار پایان یا پیاده طی شده است. گیلان را خیلی خوب می شناخت.

علی موسوی آلبومی از عکسهای پدرش را به نمایش می گذارد
علی موسوی آلبومی از عکسهای پدرش را به نمایش می گذارد

پدر عادت داشت اکثر عکس هایش را پشت نویسی کند. تاریخ و افرادی که در عکس هستند و مارک و نوع دوربین و زاویه دید و … همیشه به جزئیات می پرداخت.

در دو سه سال قبل انقلاب پدر در منطقۀ اشکور در سنجد دره کار می کرد. به یاد دارم در دو فصل آخر با خانواده به این منطقه رفتیم.

منطقۀ تخت سلیمان آتشکدۀ ساسانی در منطقۀ تکاب است و از دیگر فعالیت های پدر مربوط به این منطقه است. این مکان را هیئت آلمانی حدود بیست سال کاوش کردند تا زمان انقلاب و در طول این سال ها دو بار پدر به عنوان نمایندۀ ادارۀ کل باستان شناسی در تخت سلیمان کار کرد. یکی از کارهای به یاد ماندنی ایشان، مرمت دروازۀ جنوبی است که به یاد دارم هیئت آلمانی مخالف این مرمت بود ولی پدر این کار را انجام داد. در این مدت با دیتریش هوف آشنا شد. معمار و باستان شناس معروفی که از حفاران آلمانی تخت سلیمان بود و همیشه پدر می گفت:”هوف یکی از بهترین باستان شناسان ایران است.” و هوف هم او را بسیار دوست می داشت.

یکی از فصل های بزرگ عمر حرفه ای پدر را تخت جمشید پر می کند. عشق و علاقۀ من به این منطقه را پدر در من زنده کرد. اول بار به عنوان یکی از افراد هیئت دکتر اکبر تجویدی به این منطقه رفت و این ویرانه ها در خود او نیز بسیار تأثیر گذاشت.

والتر هینز و پدر در کنار هم بودند. وی یکی از ایرانشناسان بنام قرن بیستم بود و زبان فارسی را به خوبی می دانست و به چند زبان فرانسه و انگلیسی و عربی و به چند زبان مرده از جمله پهلوی و فارسی باستان و عیلامی مسلط بود و در دانشگاه گوتیگن به تدریس تاریخ ایران و زبان فارسی می پرداخت.

از مرحوم محمد مهیار معمار هیئت آقای تجویدی که در این سال ها برای اول بار وارد فعالیت های میدانی باستان شناسی شد و دوستی اش را با پدرم حفظ کرد تا آخرین روزها حیاتش، یادی می کنم.

پدر هیچگاه به من نگفت که باستان شناس شوم ولی عشق و علاقه ای که در وجودم گذاشت و من را با خود به سفر می برد و تخیلاتی که به من القا می کرد و تمام این ویرانه ها باعث شد به رشتۀ او علاقه مند شوم. گاهی برای برخی باستان شناسان می گویم که فلان شخص را من دیده ام و همگی می گویند مگر تو چند سال داری؟ تو که سنت قد نمی دهد. خب جواب من این است که خیلی زود از بچگی وارد دنیای باستان شناسی شده و با خیلی از باستان شناسان و ایرانشناسان آشنا شدم که یکی از آن ها مرحوم علی سامی بود. علی سامی اولین کاوشگر ایرانی است که به طور مستقل دست به حفاری زده است و حدود سی سال در فارس کاوش کرده بخصوص در تخت جمشید و پاسارگاد و سامی یکی از نازنین ترین افرادی بود که تا بحال دیده بودم. بسیار مرد سخاوتمند ی بود و تا آخرین روزهای عمرش از نوشتن دست نکشید. عکس دیگر، شاگرد بنام پدر مهرداد ملکزاده که در اینجا حضور دارند و در کاوش های شهر حریۀ کیش در یک تیم فعالیت داشتند.

برای شما یک سری عکس و تصویر نشان دادم . نخواستم غیر این تصاویر حرفی بزنم اما یکی از خصوصیات پدر ذوق ادبی اش بود. اگر بتوانید به کتابخانه اش سری بزنید؛ خواهید دید اتاق های ما پر کتاب است در حدی که روزی پدر گفت ما تمام پول عمرمان را داده ایم و کاغذ خریدیم. از فلسفه و هنر و عرفان و باستان شناسی و آثار ادبی ایران چند چاپ حافظ و سعدی و مثنوی و … در این کتابخانه به چشم می خورد. پدر شعر می گفت. در زمان مرگ نیما به حدی متأثر شده بود که شعری در مورد نیما گفت که در همان زمان چاپ شد. قسمت آخر این شعر را برایتان می خوانم. انگار این شعر را برای ما یا برای خود گفته است:

یک شبی ما غرق این بازی که او با واپسین لبخند مرموزی،

وداع نکرده خود را در میان شعله ها افکند

“ای مریدان، بی هراسی، بی سرکشی، سر فرود آرید آتش را

باید این آتش زمن گسترده تر باشد

بعد من ای پاسداران صبور آتش جاوید

مردمان را رهنما باشید

برفراز گنبد معبد چراغی را بیفروزید

تا بشارت گوی از ره ماندگان در خطر باشد”

«در تمام طول شب»

تکچراغی در دل این دشت، سوسو می زند پر نور

جغد پیری بر چناری کهنه می خواند

در سکوتی آسمانی، معبد آرام پابرجاست.

غرفه ها آرام و یاران غرقه در فکرند

گاه زنگ کاروان همره ملایم کی رسد از دور

جمله خاموشند، اما آتش جاوید در غوغاست.”

 

در ادامۀ این جلسه متن پیام دکتر حکمت الله ملاصلاحی توسط دکتر میثم لباف خاینکی قرائت شد:

“دوست فاضل و ارجمند جناب آقای علی دهباشی که به مانند همیشه گشاده دست و گشاده روی، میزبانی مراسم یادبود و گرامیداشت میراثی مرد بنام دیگری از میهن ما، سید بزرگوار شادروان «محمود موسوی» را بر شانه گرفته اند و به همکاران و دوستان گرامی حاضر در مراسم، سلام و خیر مقدم و تسلیت عرض می کنم.

از اینکه به دلیل تداخل دور از انتظار در برنامه ها توفیق حضور در جمع سروران گرامی را نمی یابم، پوزش می طلبم.

جامعۀ میراثیان و باستان شناسان میهن ما در شرایطی پی به پی، نسلی نجیب، سخت کوش با گنجینه ای از میراث علمی و عملی و معنوی غنی باستان شناسانش را از کف می دهد که مواریث فرهنگی میهن ما همچنان در معرض تجاوز و تخریب و تاراج گسترده قرار دارد و ستون فقرات بناها و بافت های تاریخی و سنتی اش یکی از پی دیگری در هم شکسته و تخریب می شود و برای همیشه از میان می رود.

دکتر میثم لباف خاینکی پیام دکتر حکمت الله ملاصالحی را می خواند
دکتر میثم لباف خاینکی پیام دکتر حکمت الله ملاصالحی را می خواند

در شرایطی اینچنین نگران کننده و موقعیتی غم انگیز که مواریث مدنی و معنویت میهن ما با آن دست و پنجه می فشارد، زخم های فقدان و درگذشت میراثی مردی نجیب و میهن دوست و غیرتمند و غیور و فاضل هم عمیق تر بر جان انسان احساس می شود، هم سخت تر و سنگین تر ذهن و فکر و خرد انسان را می آزارد.

اینکه همۀ ما به هر روی روزی چشم از جهان به طور اجتناب ناپذیر و حتمی و مقدر فرو خواهیم بست و رفت، هیچ محل تردید و اختلاف و مناقشه نیست اما اینکه چگونه و کی و کجا هیچ نمی دانیم و شاید هم درست این است که نباید بدانیم:

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

اینکه هر یک از ما چه از خود برای نسل های پرشماری که یکی از پی دیگری در راهند، خواهیم نهاد نکته ای است فوق العاده مهم و مسئله ای به غایت ظریف و حساس و سرنوشت ساز. سید بزرگوار و میراثی مرد فقید میهن ما، نیک می دانستند چگونه می بایست زیست و چه میراث ارجمندی از علم و عمل و نجابت و صداقت و شرافتمندانگی و انسانیت و آزاد منشی و میهن دوستی را برای فرزندان میهن خویش چنان باقیات الصالحات به جای نهاد و رفت.

هر انسانی روزی به طور مقدر تن تسلیم آنگونه به مرگ می سپارد که زیسته است و آنگونه در یادها و خاطره ها خواهد ماند که مرده است. میراثی مرد فقید ما هر چند زود هنگام از میان ما رفت اما دیرپا و دراز آهنگ نام و یادش در حافظۀ میراثیان و جامعۀ باستان شناسان و مردم و ملت ما خواهد ماند.

نامش گرامی و یادش جاوید و روانش شاد باد!”

سپس ناصر نوروز زاده چگینی از مسئولیت و وظیفۀ دشوار محمود موسوی در عالم باستان شناسی ایران سخن گفت:

“صحبت من در مورد تاریخچۀ باستان شناسی است. تاریخ گذشتۀ باستان شناسی ما در بخش های مختلفی قابل تقسیم بندی است و یک دوره به آغاز تشکیلات اداری و تصویب قانون در سال هزار و سیصد و نه می انجامد دورۀمشخص تری با عنوان ادارۀ کل باستان شناسی که تا حدود سال های آخر دهۀ چهل طول می کشد. ادارۀ کل باستان شناسی هم در واقع بیشتر سهمش خدمات رسانی به حوزۀ فعالیت های باستان شناسی است تا برنامه ریزی کارهای پژوهشی خیلی گسترده و مشخص. هیئت های خارجی از سال های دور در ایران کار می کردند و به همین طریق در طی دهۀ چهل این شرایط ادامه داشت. ولی در کنار آن عده ای هم بطور مستقل کار باستان شناسی را آغاز کردند. مثل مرحوم سیف الله کامبخش و …. افرادی که به نوعی نگاه پژوهشی مستقل را در این بخش وارد کردند و برنامه های مستقلی از طریق ایران هم انجام می شد. مرحوم سید محمود موسوی نیز یکی از همین افرادی است که در آن دهه چه به عنوان نمایندۀ ادارۀ کل باستان شناسی و چه به عنوان همراه و عضو هیئت و چه به عنوان مسئول هیئت در این دوره اثر گذار بوده است. افرادی که همۀ ایران را دیده باشند و فهمیده باشند و در دل و جانشان جای جای ایران را به یاد داشته باشند؛ انگشت شمارند. مرحوم سید محمود موسوی هم از این افراد بود و نگاه و شناخت خوبی از سرزمینش داشت. سفر به گذشته از او نه تنها یک باستان شناس بلکه یک فرهیختۀ صاحب فرهنگ ساخته بود که فرهنگ ایرانی را خوب می شناخت و در حرکاتش و گفتار و نوشته هایش این حس مشترک بین او و سرزمینش بخوبی مشهود بود.

دکتر ناصر نوروز زاده چگینی
دکتر ناصر نوروز زاده چگینی

عزت الله نگهبان در این دوره سهم بزرگی در جریانات دهۀ چهل داشت. با شرایطی که در حکومت پهلوی دوم ایجاد شد و تدوین برنامه های توسعه و اقتصادی پیش آمد و توسعه ای که در امر پژوهش شکل گرفت مرکز باستان شناسی تأسیس شد. این مرکز دو حوزه را دنبال می کرد یکی اینکه بتواند پژوهش های مستقل باستان شناسی را در کشور راه اندازی کند و دیگر اینکه دانشجویان زیادی با کیفیت بالا در دانشگاه تهران، در حوزۀ کار به خدمت گرفته شوند. برنامه های توسعۀ دورۀ اواخر پهلوی دوم نیازمند شناسایی محوطه های تاریخی هم بود و در جایی گفته شده است که ایران از سازمان ملل تقاضای همکاری در این زمینه داشته است. در آن دوره هم کارشناسان خوبی در دل مرکز باستان شناسی شکل گرفتند و تجربیات سال های دور دهۀ چهل خود را در مرکز باستان شناسی ارئه دادند که سید محمود موسوی هم یکی از افراد مؤثر در این انتقال دانش از دورۀ قبل از تأسیس این مرکز به دوره مرکز باستان شناسی بود. ایشان مسئول بخش بررسی ها و شناسایی بودند. چون در این دوره هم بسیار این بخش اهمیت یافته بود. در زمان انقلاب شرایط بحرانی موجود در آن زمان و وزارت فرهنگ و هنری وجود نداشت. کارشناسان باستان شناسی هم در دل مرکز باستان شناسی تا تأسیس سازمان میراث فرهنگی به خدمت مشغول بودند ولی عملا بازدهی خوبی وجود نداشت. کار زیادی انجام نمی گرفت اما افرادی بودند که در چنین شرایطی برنامه های جسته گریخته ای انجام می دادند. وظیفۀ سنگینی هم به عهدۀ مرکز باستان شناسی آن زمان بود. به جهت اینکه بخش های مختلفی تحت معاونت میراث فرهنگی در کنار هم قرار گرفته بودند. اگر بخواهم اشاره کنم مرکز باستان شناسی ادارۀ کل هنرهای سنتی، مرکز موزۀ مردم شناسی و دفتر آثار تاریخی و موزۀ ایران باستان از بخش هایی بودند که تحت نظارت وزارت فرهنگ و آموزش عالی قرار داشتند. حجم و میزان فعالیت های این مرکز و تعدادکارشناسان و … بدنۀاصلی حوزۀ معاونت میراث فرهنگی را تشکیل می داد. در سال هزار و سیصد شصت و شش قانون اساسنامۀ سازمان میراث فرهنگی در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید و در این قانون وظلیف زیادی به عهدۀ باستان شناسی گذاشته شد و مرکزی که می خواست این امور را اداره کند، وظایف سنگینی به عهده داشت. تنظیم برنامه های پژوهشی، برنامه های شناسایی محوطه ها و بناها و … تهیه فهرست و نقشۀ جامع باستان شناسی کشور و ….معاونت ها عبارت بودند از: معاونت پژوهشی ،حفظ و احیا و آموزشی و اجرایی. در معاونت پژوهشی، مدیرت پژوهش های باستان شناسی، تمام وظایفی که مرکز باستان شناسی قبلا انجام می داد و با ادغام بخش ها و نبود امکانات اقتصادی جهت پژوهش و دریافت نامه از بخش های مختلف به عنوان یافتن گنج به مدیریت پژوهش های باستان شناسی، همگی از مشکلاتی بودند که در آن زمان، مدیریت باستان شناسی با آن درگیر بود. ضمن اینکه حفاران غیر قانونی هم بسیار فعال بودند.

این مقدمه را به این معنا اشاره کردم که بگویم، کار محمود موسوی در این جریان چقدر مشکل بود. وی با صبر بسیار و اخلاق ویژه ای که داشت، توانست در این سال ها به عنوان مدیر پروژه ها فعالیت کند. او عارف مسلک بود. شعر باستان شناس هم یک حس عارفانه دارد و در جای جای این شعر می توان سفر انسان را مشاهده کرد. در این شعر انسان را در معرض تمام شرایطی قرار می دهد که با آن روبروست. آنجا که اشاره می کند بار سفر بربند، یعنی می خواهد سفر گذشته را انجام دهد. آنجایی که از روایت انسان دردمند صحبت می کند، یاد تنهایی انسان را می کند و از کاروان رفته و رشتۀ گسستۀ حیات و کهنه کتاب برگ برگ اشاره می کند همه از غربت و تنهایی انسان است و آنجا که از عشق به فرهاد و داریوش در کتیبۀ بیستون اشاره دارد و خاطره های پریده رنگ را نشان می دهد همه راوی حس عارفانۀ اوست.

بززگداشت استاد محمود موسوی
بززگداشت استاد محمود موسوی

در اشاره به شخصیت عارفانۀ محمود موسوی شعری از مولانا می خوانم:

کی ببیند روی خود را ای عجب

تا چه رنگم همچو روزی یا چو شب

نقش جان خویش من جستم بسی

هیچ می ننمود نقشم از کسی

گفتم آخر آیینه از بهر چیست

تا بداند هر کسی کو چیست و کیست

آیینۀ آهن برای پوست هاست

آیینۀ سیمان جای سنگی بهاست

آیینۀ جان نیست الا روی یار

روی آن یاری که باشد زان دیار

دکتر مهرداد ملک زاده سخنران دیگر این مجلس بود که سخنرانی‎اش را با عنوان « ادیبِ باستان‌شناسان و باستان‌شناسِ ادیبان» آغاز کرد:

سنتی است، پسندیده و حمیده در تاریخ ادب فارسی که از برای رفتگان، درگذشتگان، مرثیه و مرثیه‌ها می‌سرایند. مرثیه‌ها بخش فربهی از شاهکارهای ادب فارسی را شکل می‌دهند، از مرثیۀ پدر شعر پارسی رودکی برای ابوالحسن مرادی

مرد مرادی نه همانا که مرد

مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد

گرفته

تا مرثیۀ او برای شهید بلخی آنجا که می‌فرماید

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خِرد هزاران بیش

تا مراثی سپسین و مراثی مذهبی و غیره؛ و اما یکی از زیباترین مرثیه‌های سبک خراسانی قصیدۀ بلند فرخی سیستانی است در سوگ محمود، شاه غزنی، سلطان محمود غرنوی، در اینجا به مناسبت نام، چند بیتی را از آن قصیده برمی‌خوانم، قصیده‌ای برای محمود که اگر آن محمود فقط به نام محمود بود، محمود موسوی به اسم و به رسم، به نام و به کام، به منش و به کنش سزاوارانه محمود بود…

دکتر مهرداد ملک زاده از باستان شناس ادیب سخن می گوید
دکتر مهرداد ملک زاده از باستان شناس ادیب سخن می گوید

شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار

چه فتاده‌ست که امسال دگرگون شده کار

 

لشکری بینم سرگشته سراسیمه شده

چشمها پُر نم و از حسرت و غم گشته نزار

 

این همان لشکریانند که من دیدم دی؟

وین همان شهر و زمین است که من دیدم پار؟

 

این چه شغلست و چه آشوب و چه بانگست و خروش

این چه کارست و چه بارست و چه چندین گفتار؟

 

کاشکی آنشب و آنروز که ترسیدم از آن

نفتادستی و شادی نشدستی تیمار

 

رفت و ما را همه بیچاره و درمانده بماند

من ندانم که چه درمان کنم این را و چه چار

 

آه و دردا که همی لعل به کان باز شود

او میان گُل و از گِل نشود برخوردار

 

آه و دردا که بیکباره تهی بینم ازو

کاخ محمودی و آن خانۀ پر نقش و نگار

 

باری، محمود موسوی ادیبِ باستان‌شناسان بود و باستان‌شناسِ ادیبان؛ شخصیت علمی ممتاز او با طبع شعر لطیف و ذوق ادبی شگرفی آمیخته بود، به گونه‌ای که می‌توان ادعا کرد نثر فارسی محمود موسوی در مقالات علمی و پژوهشی‌اش همزمان هم نشانۀ تسلط و آگاهی عمیق علمی او بر موضوع و هم نمودگار توانایی بی‌چون‌وچرایش در فارسی‌نویسی هنرمندانه است. من در اینجا نمونه‌وار پاره‌هایی از نثر دلکش و شیرین او را نقل می‌کنم:

 

منظومۀ «باستان‌شناس»

محمود موسوی (1356)

 

در کوره‌راهِ پُر خمِ این دشتِ ناشناس

در پهنه‌ای چنین که گل و لای حادثات،

بسترده جایِ پایِ قدم‌های رفته را،

بر معبری که بسته رهش سنگواره‌ها،

بر خوانِ صد طلسم و مکانِ هزار رمز،

کانجا زمان ز گردشِ خود بازمانده است،

 

ای باستان‌شناس!

این‌گونه خسته‌گام به دنبال چیستی؟

در جستجوی رد قدم‌های کیستی؟

ای باستان‌شناس!

بردار زادراهی و آنگه کلنگ را،

بر کاو لایه‌های زمین و گمانه زن،

هر مقطعی ز خاک به دقت نشانه زن،

گِرد آر هر اثر که به کُنجی نهفته است،

بیدار کن ز خوابِ گرانشان، نظاره کن،

نقبی بزن، به وادیِ خاموشِ مردگان،

بشکاف این فضایِ مه‌آلودِ بسته‌دید،

بگشای این سراچۀ صد قفلِ بی‌کلید،

 

ای باستان‌شناس!

خیز و شتاب کن،

بارِ سفر ببند،

پس کفشِ آهنی اندر پای،

وانگه عصای آهنی اندر مشت،

آغاز کن رهی که ندارد نهایتی،

پر هول سرزمینی و مجهول ساحتی،

که بسته راه بر تو قرون و هزاره‌ها،

بگذار گام در ره و گو:

هر چه باد باد.

یابی مگر نشانِ ردِ رفته کاروان،

کز او فقط اجاقی و خاکستری بجاست،

از رشتۀ گسستۀ صددانۀ حیات،

از برگ برگِ کهنه کتابِ بدستِ باد،

از کوزۀ شکسته و از آبِ ریخته،

گرد آر هر چه هست،

وآنگه بگو روایت انسانِ دردمند؛

از نینوا به شوش،

از اور تا عبید،

از پارس، زادگاهِ دلیرانِ پارسی،

تا کوهِ خواجه، مأمن جنگاورانِ پارت،

از مصر و آن همه هرمِ کِبر و خودسری،

کانجا شرارِ آتش موسی زبانه زد،

تا چین و آن حصارِ بپا گشته زاشک و خون،

تا کوهِ بیستون،

آنجا که قلبِ سنگ صبورانه می‎تپید،

وافسانه، سر بدامن تاریخ آرمید.

فرهاد؟

داریوش؟

هر دو؟

نه!

هیچ‌یک!

که دو بازوی عشق بود،

کان صخره را درید،

وآن جاودانگی به بلندیِ کوه زد.

از طاقِ پُر شکافِ مداین به تیسفون،

تا قلۀ اُلَمپ و خدایانِ بی‌شمار،

کز ما به کارِ خویش بسی ناتوان‌ترند؛

تا اصفهان و نقشِ جهان و سرودِ رود،

تا برجِ بابل و خمِ دهلیزهای تنگ،

تا کوچه باغِ خاطره‌های پریده‌رنگ،

از تختگاهِ تخت سلیمان و آبِ پاک،

که چِرکِ بس گُنَه به زلالش توان سترد،

از نقشِ بر سفالِ سیلک و ری و گیان،

تا مفرغِ بنامِ لرستانِ پشتکوه،

تا گنجِ مارلیک و طلای کلاردشت؛

از هر چه زین و آن،

بَردار و بازبین

غمِ سیالِ آدمی.

تاریخ را به گونۀ دیگر دوباره خوان.

 

ای باستان‌شناس!

چنگِ شکسته را تو دگرباره ساز کن،

بنواز و راز گو:

آواز ده سرودِ رهایی خویش را:

این خاکدانِ تیره سیه‌چالِ آدمی است؛

آری جهان دمی است؛

شب با گُل است و صبح فنایش فرا رسد؛

انسان چو شبنمی‌ست.

 

ای باستان‌شناس!

تاریخ خسته است.

او رفت و شهد سخنش را از ما دریغ داشت؛ آری کوتاه مرثیه‌ای نه در خور او، در خور خویش، سرگشته و داغدار در میانۀ شعر و نثر نوشته‌ام:

جانم را در خاک این سال

در این زمستان

دفن می‌کنم

خاکسپاری نیست

جان‌سپاری است این

تلخ سال

تلخ‌تر سالی است این

 

لحظاتی از جلسه به خوانش متن پیام پروفسور بوشالار، توسط احسان شواربی اختصاص داده شد.

به ریاست پژوهشکدۀ باستان‌شناسی و به همکاران باستان‌شناس عزیزم در ایران،

شنیدن خبر فوت محمود موسوی مایۀ اندوه بسیار است. او یکی از مهم‌ترین باستان‌شناسان نسل خویش بود که تجربه و مهارت‌هایش را در دوره‌ای به دست آورد که مقارن بود با رشد و توسعۀ باستان‌شناسی ایران. او در چندین جا فعالیت کرد، در شمال، در فارس و احتمالاً در بسیاری مناطق دیگر. می‌خواهم به یاد او درود بفرستم؛ محمود موسوی قطعاً یک خادم برجستۀ باستان‌شناسی و میراث ایران بود.

شخصاً، این بخت خوش را داشتم تا در حدود بیست سالی که در تهران اقامت داشتم، همنشین او باشم. مهربانی و پذیرایی گرمش را، از منی که در آن وقت یک تازه‌وارد بودم، به خوبی در ذهن دارم. عمیقاً افتخار می‌کنم که دوست او بودم. از او خاطرات بسیاری در تهران دارم، همچنین خاطراتی از یک بازدید بسیار جالب از اردبیل، جایی که محمود موسوی کاوش‌های نجات‌بخشیش را بر دوش گرفته بود.

احسان شواربی پیام پروفسور بوشارلا را می خواند
احسان شواربی پیام پروفسور بوشارلا را می خواند

برای مدتی دراز، خاطرۀ یک مرد نجیب برایم خواهد ماند. درگذشت او برای همۀ ما و برای باستان‌شناسی ایران ضایعه‌ای عظیم است.

با بهترین درودها،

رمی بوشارلا

(ترجمۀ احسان شواربی)

سپس سخنانی ضبط شده از دکتر فیروز باقرزاده که برای حاضران پخش شد:

پیام دکتر فیروز باقرزاده (رییس سابق مرکز باستان‌شناسی ایران و موزۀ ایران باستان)

دربارۀ محمود موسوی سوال می‌فرمایید؟ من چه می‌توانم گفت جز این که باز در جان عزادارم و با شما خانوادۀ فرهنگی و بستگان عشیره‌ایش، با سرکار خانم موسوی، با فرزندان یل برومند وی در این ماتم بزرگ شریکم.

در حقیقت، برای موسوی از عنفوان جوانی بین خانوادۀ نسبی و سببی و حرفه‌ای واقعاً تفاوتی وجود نداشت. آنان که افتخار آشنایی او را از نزدیک یافتند دیده‌اند که ادارۀ داهیانۀ یک چرخۀ بزرگ از امور هیئت‌هایی که موسوی سرپرستی آنها را به عهده می‌گرفت زیر نظر بصیر سرکار خانم موسوی صورت می‌پذیرفت. به هر تقدیر، مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد. و امروز، با غیبت استاد محمود خان موسوی یک خلأ غیر قابل جبران در چندین عرصه از زندگانی اجتماعی و حرفه‌ای جامعۀ فرهنگی ما افتاده است.

از آشنایی او با خود بگویم، از اینکه گیلان و مازندران را، در عمق جنگل‌ها و پیچ هر کوره‌راه، احدی چون او نمی‌شناخت. از آغاز کار حرفه‌ای خود، اثر خود را در تخت سلیمان باقی گذاشته است. در این ارتباط، به یاد یکی از هم‌دوره‌های محمود خان موسوی می‌افتم به اسم آقای احد دربانی و نمی‌دانم، امیدوارم آقای دربانی در قید حیات باشند و مشغول فعالیت باشند. ایشان هم مثل آقای موسوی مرد بی‌نظیری بود، ولی من سالیان سال است که دیگر از ایشان خبر ندارم. مردی بود که از بیبلیوگرافی تا کار میدانی بی‌نظیر بود.

IMG_2144

اکنون احسان عزیزم، با حسرت تمام، وقت آن رسیده است که شما جوان‌های کارآمد و پرشور در پرداختن زندگی‌نامۀ استاد محمود خان موسوی اهتمام کنید. والسلام.

آخرین سخنران دکتر مهدی موسوی فرزند دیگر زنده یاد موسوی به نقد کتاب «توس شهر خفته در تاریخ» پرداخت:

کتاب طوس شهر خفته در تاریخ محمود موسوی به مناسبت هزارمین سال تدوین شاهنامه به همت سازمان میراث فرهنگی به چاپ رسید. این کتاب همچنین نتیجه دو فصل کاوش در طوس به منظور تعیین گستره آثار و مشخص کردن عرصه و حریم شهر طوس به سال های 1367 و 1369 بود. این اثر تنها شرحی است در قالب کتاب بر تاریخچه شهر طوس و حفریات آن.

فصول چهارگانه کتاب عبارتند از

جغرافیایی تاریخی و تاریخچه شهر : که از منابع جغرافی نویسان مسلمان در این فصل استفاده فراوان شده است. دسترسی نداشتن به تمامی سفرنامه های سیاحان غربی در خصوص خراسان قدری مبحث را دچار کاستی کرده است. البته از سفرنامه و نقشه سایکس و همچنین سفرنامه فریزر و دالمانی بهره برده است.

فصل دوم به ویژگی های شهر کهنه طوس پرداخته و با استفاده از داده های باستان شناسی و مقابله آنها با متون تاریخی و حتی استناد به روایات محلی چهره ای از شهر طوس سده های میانه ارائه کرده است.

دکتر مهدی موسوی از ویژگی های کتاب « طوس شهر خفته در تاریخ» سخن می گوید
دکتر مهدی موسوی از ویژگی های کتاب « طوس شهر خفته در تاریخ » سخن می گوید

در فصل سوم مجموعه آرامگاه فردوسی را به تفصیل شرح داده است. زندگی فردوسی و چگونگی تدوین شاهنامه با استفاده از اشعار فردوسی در جای جای مبحث ارائه شده است. حتی ذکر چگونگی بنای آرامگاه و اجزای آرامگاه به تفصیل آمده است.

در فصل چهارم نویسنده به نتایج دو فصل کاوش در طوس پرداخته و به طبقه بندی سکه ها و سفالینه ها دست زده است. این مبحث از کتاب با اسناد تصویری، نقشه ها، پلان ها و نقوش سفالینه ها تکمیل شده است.

هرچند متاسفانه اغلب مدارک و مستنداتی که میتواند سیما ی گذشته طوس را بر ما آشکار سازد از بین رفته است ، اما با این حال این کتاب با استفاده از داده های باستان شناسی و کنار هم قراردادن متون جغرافیایی، تاریخی و ادبی تصویری از شهری ارائه می دهد که قرن هاست در دل تاریخ خفته است.

پایان بخش این نشست و یادبود، نمایش فیلمی از سخنرانی استاد محمود موسوی در جلسۀ بزرگداشت جایزۀ دکتر عزت‎الله نگهبان بود و آنجه ایشان در یاد و خاطرات خود از دکتر نگهبان حکایت کرد و چهره ای که بر پردۀ سالن کانون زبان فارسی به قول استاد باستان شناسی ایران: بگذاشت و بگذشت.

ای باستان شناس!

چنگ شکسته را تو دگر باره ساز کن

بنواز و راز گو:

آوازه ده سرود رهای خویش را:

این خاکدان تیره سیه چال آدمی است

شب با گل است و صبح فنایش فرا رسد

انسان چو شبنمی است

ای باستان شناس!

تاریخ خسته است.

 

  • عکسهای این برزگذاشت از : مریم اسلوبی و ژاله ستار