رُوِل: انديشه‏‎ور ستيهنده / عزت‏‎الله فولادوند*

از ديگر پندارهاى چپ اروپايى، سلطه فقر در آمريكاست. به توصيف روِل، چنين تخيل مى ‏شود كه بوميان گرسنه همه جا فوج فوج رژه مى ‏روند، و در همان حال سرمايه‏ داران شكم‏باره در اتومبيلهاى گران‏ قيمت و كاخهاى افسانه‏ اى آسوده لم مى ‏دهند. همين متفكران چپ‏انديش همچنين اعتقاد راسخ دارند كه خشونت همه جا در آمريكا حكمفرماست و غرش گلوله در خيابانها هرگز قطع نمى ‏شود، و گناه اين وضع را بر قوانين بى ‏قيد و بند حمل سلاح در آن كشور مى ‏نويسند. ولى روِل مى‏ گويد رجزخوانى اروپاييان در اين مورد احياناً قانع‏ كننده ‏تر مى‏شد اگر به ياد مى ‏آوردند كه تقريباً در هر شهر بزرگ اروپا نيز خريد سلاح گرم در بازار سياه به همان آسانى است.

وانگهى، اگر چنين تصويرى از آمريكا مطابق با واقع بود، الگوى مهاجرت از اروپا به آمريكا در سراسر قرن بيستم مطلقاً بى‏ منطق از آب درم‏ آمد. به نوشته روِل: « اگر چهره‏ اى كه همه روزه در جرايد اروپا از جامعه آمريكا ترسيم مى‏ شود درست بود، ناگزير مى ‏بايست باور كنيم كه آن ده ها ميليون انسانى كه بويژه در فاصله سالهاى 1850 و 1924 به آمريكا مهاجرت كردند، همه مشتى احمق فريب خورده بودند، وگرنه چرا در جنگل سرمايه‏ دارى آمريكا با آنهمه آفت و بلا مصرانه ماندند و به زادبوم قرين صلح و آرامش و آزادى و نعمت و فراوانى خودشان بازنگشتند؟ اگر در آن جهنم فرهنگى سرگشته و حيران مانده بودند، پس چرا دست‏كم به خانواده ‏ها و خويشاوندانشان كه غرق ناز و نعمت در بهشت اوكراين و ايتاليا و يونان مى ‏زيستند هشدار ندادند كه زنهار به آمريكا نياييد؟»

نتيجه‏ اى كه رُوِل براساس اين آمريكاستيزى پر زهر و كين مى‏ گيرد شايد به مذاق بسيارى از روشنفكران اروپايى و جهان سوم خوش نيايد كه جوّ فكرى آنان بيش از يك قرن زير سيطره انديشه ‏ها و تبليغات چپ بوده است. ولى آنگونه كه او موضوع را تفسير مى‏ كند، آن جوّ فكرى نشان مى‏ دهد كه چرا شوراى امنيت سازمان ملل متحد چنين بى‏ خاصيت شده است و آمريكا بناچار دست به اقدامات يك جانبه مى ‏زند. بنا به توضيح روِل،« اروپاييان در برابر اين دگرگوني هاى بنيادى به عمد چشمانشان را بسته‏ اند، و اين امر هر كوشش آمريكا را براى برقرارى ديالوگ بى ‏اثر كرده است. در نتيجه، آمريكا بجز تصميمات يك جانبه چاره‏ اى ندارد. چگونه ممكن است با كسانى درباره مشكلى مذاكره كرد كه اصولاً وجود آن را انكار مى ‏كنند؟»

در دهه 1990 كه در فرانسه حتى فيلسوفانى مانند فرانسوا فوره(10)، برنار – هانرى لوى(11) و آندره گلوكسمان(12) از تندرويهاى اصلى خود فاصله گرفته بودند، روِل درباره سارتر نوشت: « چرا نماينده شاخص نويسندگان فرانسوى در دهه‏ هاى 1950 و 1960 از آزادى متنفر بود؟ چرا چنين متفكر هوشمندى به شب تاريك كمونيسم در زمينه روشنفكرى به ديده تصويب و تأييد مى‏ نگريست؟ چرا چنين متفكر باريك‏بينى يكى از بزرگترين ساده‏ لوحان قرن ما از كار درآمد؟»

روِل البته به همه اقدامات آمريكا خوش‏بين نبود، چنانكه در دهه 1960 سخت از عمليات آن كشور در ويتنام انتقاد كرد. آنچه به آن مى‏تاخت بى‏منطقى و تعرضات ايده ‏ئولوژيك بود كه دامنه آن به همه جا كشيده مى‏ شد از جمله جهانى شدن. آخرين جلوه آمريكاستيزى، به عقيده او، جنبش ضد جهانى شدن بود – جنبشى به رهبرى علمدارانى خشن و غيردموكرات با شعارهايى بى سر و ته، كه بنياد آن بر پيكارى قديمتر و ريشه‏ دارتر با ليبراليسم و آزادسازى و آمريكا بود. به نوشته روِل: « اين جنبش جديد از سنت قديمى سوسياليسم برمى ‏خيزد كه در آن مخالفت با آزادى اقتصادى و ضديت با آمريكا از يكديگر تفكيك ناپذيرند.»

از شناخته ‏ترين كتابهاى سياسى روِل، افزون بر آنچه ذكر شد، وسوسه توتاليتاريسم، دموكراسيها چگونه به پايان مى‏ رسند، تروريسم بر ضد دموكراسى و رژه بزرگ: رساله در باب بقاى ناكجا آباد سوسياليستى است. ولى علاوه بر آن، كتابهايى در زمينه ادبيات (پروست) و هنر (چشم و شناخت) و فلسفه ( تاريخ فلسفه غرب از طالس تا كانت، 3 جلد)  نيز از وى به يادگار مانده است. از آخرين كتابهاى او خاطراتش، دزد در خانه خالى (1997)، و راهب و فيلسوف (1997) حاوى گفت و گويى دراز ميان او و پسرش ماتيو ريكار(13) است. ماتيو دانشمندى با آينده درخشان در زيست‏ شناسى ملكولى بود كه از آن پيشه كناره گرفت و به كسوت راهبان بودايى درآمد و اكنون از نزديكان دالايى لاماست.

چنانكه گفتيم، روِل در روزنامه‏ نگارى نيز فعاليت داشت. در 1978 به مديريت هفته‏ نامه اكسپرس منصوب شد، اما در 1981 در اعتراض به اخراج سردبير مجله، اُليويه تود(14)، از آن سمت استعفا داد و به مجله لوپوئن پيوست و تا هنگام مرگ در آنجا بود. همچنين همواره براى جرايد مختلف مقاله مى ‏نوشت و در راديو سخنرانى مى‏ كرد و سرويراستار دو سرويس راديويى مهم فرانسه بود.

ژاك شيراك، رئيس جمهور فرانسه، پس از شنيدن خبر مرگ روِل، او را در مقام « فيلسوفى متعهد و نگهبان سخت‏گير و هشيار دموكراسى و مدافع خستگى ‏ناپذير كرامت انسان»  ستود، و دومينيك دو ويلپن، نخست‏ وزير آن كشور، گفت »در پيكارهاى او با پيشداورى و تعصب و ايده ‏ئولوژيهاى چيره‏ گر، در نوشته‏ هايش درباره شعر فرانسه يا پروست… همه جا همان صداى پرشور و اصيل شنيده مى‏ شود.«

براى اينكه خوانندگان فارسى نمونه ‏اى از آثار او را ببينند، مقاله‏ اى از او ترجمه شده كه به دنبال اين نوشته خواهد آمد.

رول در 1999
رول در 1999

آينده پرخطر دموكراسى   ژان – فرانسوا رُوِل

    ترجمه عزت‏ الله فولادوند

رئيس جمهور كنونى لهستان، الكساندر كواس‏نى‏يِوسْكى(15)، تا همين اواخر يكى از مأموران مخفى دستگاه كمونيستى و طرفدار اتحاد شوروى و همدست ژنرال ياروزِلْسكى بود. ولى اكنون هنگامى كه مى‏ خواهد در پايتخت خطاب به هموطنان سخن بگويد، در ميدان رانلد ريگان سخنرانى مى‏ كند، روبروى ساختمان عظيمى به سبك معمارى زمان استالين كه قبلاً اداره مركزى حزب كمونيست بود و امروز بورس ورشو است.

سياست از سويى تابع قانون نتايج ناخواسته است و از سوى ديگر تابع قانون احتمالات بعيد. چيزهايى كه پانزده سال قبل هيچ فيلم‏سازى كه درباره آينده فيلمهاى علمى تخيلى بسازد جرأت نداشت به مردم عرضه كند، اكنون نه‏ تنها به حقيقت پيوسته‏ اند، بلكه پيش ‏پا افتاده شده ‏اند. پيش چشم خود ما تاريخ با طنزهاى تلخ و شيرين آن چنان ميان‏برى زده است كه امروز مى‏ توان به دلايل قوى به آينده دموكراسى ابراز خوش‏ بينى كرد. آدمى به اين وسوسه دچار مى‏ شود كه واقعاً باور كند قرن بيستم اگر نگوييم با پيروزى دموكراسى، دست‏كم با تغيير جهت عمومى بشر به سوى دموكراسى پايان يافته است.

البته من هم كاملاً با خوش‏بينى موافقم، اما به يك شرط : كه هميشه به ياد داشته باشيم كه قانون احتمالات بعيد ممكن است در جهت معكوس نيز با سرعت هرچه تمامتر به كار بيفتد. در پايان قرن نوزدهم محال بود كسى پيش ‏بينى كند كه قرن بيستم به چنگ توتاليتاريسم خواهد افتاد. حتى خود اصطلاح » توتاليتاريسم» به معناى واقعيتى كه در تاريخ هرگز به تجربه بشر نيامده بود، هنوز وجود نداشت.

حساب ساده ‏اى كه گذشت زمان را به بخشهاى يكصد ساله تقسيم مى ‏كند مصنوعى است و بهتر است رها شود. در چشم‏ انداز واقعى تاريخ، قرن نوزدهم، چنانكه بارها گفته شده، از 1815 تا 1914 به درازا كشيد، و قرن بيستم از 1919 تا 1989.

پس از آشوبهاى ناشى از انقلاب كبير فرانسه و عهد ناپلئون، اروپا از 1815 عملاً تا پايان قرن ثبات داشت. البته جنگ و انقلاب و كودتا هنوز بود، ولى در همه كشورهاى اروپايى دموكراسى در جهتى افتاده بود كه پيوسته سرعت گامهايش بيشتر مى‏ شد. از آن جمله بود : تعميم فزاينده حق رأى و نمايندگى در انتخابات، حق عضويت كارگران در اتحاديه‏ ها، آغاز سياستهاى رفاه اجتماعى، آزادى بيان و آزادى رجوع به مراجع قانونى، استقلال فرهنگى، تضمين حقوق فردى در برابر خودسريهاى دولت، با سواد شدن توده ‏ها و گسترش آموزش و پرورش. از همان زمان، دموكراسى آمريكا به روايت ( دولتمرد و متفكر سياسى فرانسوی) توك‏ويل، سرمشقى براى اروپا معرفى مى‏ شد. مستعمرات سابق در آمريكاى لاتين به آزادى دست يافتند، گرچه مراحل بعدى تاريخشان پُر هرج و مرج و آشوبزده از كار درآمد. حتى روسيه تزارى آهسته آهسته ليبرال‏تر مى‏ شد. اگر در 1900 از ناظرى بى ‏طرف درباره آينده سؤال مى ‏شد، او بدون شك با توجه به كليه دلايل پيش‏ بينى مى‏كرد كه قرن بعد شاهد گسترش فزاينده دموكراسى خواهد بود.

ولى چنين نشد. در سالهاى پس از جنگ جهانى اول، رژيمهايى از نوع كلى« توتاليتاريسم» به وجود آمدند كه تا آن روز بى‏ سابقه بود: بلشويسم در 1917، فاشيسم در 1922 و نازيسم در 1933. وقتى مى‏ گوييم« تا آن روز بى‏ سابقه» . مقصود اين است كه رژيمى كاملاً ممكن است غيردموكراتيك باشد، ولى توتاليتر نباشد. حكومتهاى سلطنتى اروپايى در دوران پادشاهان مطلق ‏العنان، دولت شهرهاى يونان باستان به هنگام فرمانروايى جباران، حكومت دولت شهرهاى ايتاليا در رنسانس – همه ديكتاتورى بودند، اما توتاليتر نبودند. در يكايك اين ساختارهاى سياسى، اقتصاد عمدتاً مستقل بود و حتى بالاترين

مصدر اقتدار از شمول موازنه قوا و نظارت فئودالى يا ناحيه‏ اى يا مذهبى يا حقوقى يا دانشگاهى خارج نبود. پژوهش علمى، تحقيق فلسفى و خلاقيت هنرى تقريباً بى هيچ شرط و قيدى آزاد و اختيارى بود. هر جامعه‏ اى به راه خود مى ‏رفت.

در مقابل، رژيم توتاليتر ذاتاً و مطابق تعريف به معناى سرپنجه ‏اى آهنين است كه سياست و اقتصاد و فرهنگ را به سود اقليتى حكومتگر و خودگماشته در انحصار مى‏ گيرد. اين رژيم انحصارگر نيازمند دستگاهى با نيروى محرك ايده ‏ئولوژى براى سركوب آزادى فردى و نابودى فرهنگ است. ريشه هر توتاليتاريسمى يك« ايده»است. اين زيرساخت ايده ‏ئولوژيك و ناكجاآبادى يكى از عجيب ‏ترين ويژگيهاى همه توتاليتاريسم‏ ها، يعنى حذف فيزيكى مردم خود كشور ذيربط، را روشن مى ‏كند. به محض اينكه عملى شدن « ايده» بنيادى توتاليتاريسم دور از واقعيت و غيرممكن از كار درآيد، آن اقليت حكومتگر و خودگماشته گناه شكست را به گردن عناصر »ناسالمى« مى ‏اندازد كه تقصيرشان تعلق به نژاد يا طبقه اجتماعى خاصى است، و سپس شروع به « تصفيه» ميليونها مردم بي گناهى مى‏كند كه حتى از مخالفان سياسى هم نيستند.

 ايده ‏ئولوژى مرده و زنده

ظهور رژيمهاى توتاليتر در اروپا و بيشتر آسيا و بخشى از آمريكاى لاتين هرگز در مخيله هيچ آينده ‏شناسى در آغاز قرن بيستم نمى‏ گنجيد. از اين رو، اين فرض خردمندانه نيست كه فروپاشى كمونيسم پس از 1989 حتماً به گسترش اقتصاد آزاد در همه جا و به دموكراسى به عنوان يگانه نظام سياسى در جهان خواهد انجاميد. چنين استنتاجى ممكن است امرى قطعى از لحاظ منطق امور به نظر برسد، ولى گردش كارها در قرن بيستم شاهدى است بر اينكه محرك عمده تاريخ منطق نيست.

به اين جهت، من در يكى از كتابهايم در 16)1992) در برابر زياده ‏روى در خوش ‏بينى و خيالبافى موضعى توأم با احتياط اتخاذ كردم. درست است كه برخى از كشورهاى سابقاً كمونيست گامهايى در جهت آزادى اقتصادى و سياسى و فرهنگى برداشته ‏اند؛ ولى كشورهاى ديگر ( و در رأس آنها روسيه) نتوانسته ‏اند از پيامدهاى گذشته كمونيستى خود فاصله بگيرند. روسيه هنوز در سلطه اقليت حكومتگر يا « نومن كلاتورا» ى سابق است.(17) كشاورزى به دست استالين و جانشينان او و در نتيجه پيروى از رهنمودهاى »علمى« ليسنكو(18) بكلى نابود شد، و هنوز احيا نشده است. حكومت قانون تقريباً وجود ندارد. اقتصاد بازار كه در اتحاد شوروى نيز به طور اعلام نشده در كار بود، به صورت مافيايى كار و بارى پر رونق دارد.

در كشورهايى كه يا ديگر كمونيست نيستند يا، مانند چين، مى ‏خواهند از يوغ كمونيسم رها شوند، ايده‏ ئولوژى ممكن است مرده باشد، ولى در عمل امكان ريشه‏ كنى شيوه ‏هاى به ارث رسيده از آن وجود ندارد. در مقابل، در كشورهايى كه هرگز كمونيست نبوده ‏اند، ايده‏ ئولوژى از نو زنده شده است. از ويژگيهاى دهه 1990 تا 2000، كوشش بى‏پايان و ابتكارهاى باور نكردنى چپ بين ‏المللى در كشورهاى دموكراتيك براى پرهيز از پند گرفتن از شكست كمونيسم بوده است. البته اغلب حزبهاى كمونيست غربى ناپديد يا به حاشيه رانده شده ‏اند و نامهاى ديگرى برگزيده  اند و نظرياتشان را تغيير داده‏ اند. حزبهاى سوسياليست يا سوسيال دموكرات با پذيرفتن اقتصاد بازار و خصوصى سازىِ آنچه ملى شده بود و آزاد كردن نرخ ارز، به ميانه ‏روى ميل كرده‏اند. ولى حتى در كشورهايى مانند آمريكا و بريتانيا كه حزب كمونيست هميشه كوچك و به لحاظ سياسى ناچيز بوده است، مخالفان سرمايه‏ دارى و اقتصاد بازار همچنان در بحثهاى ايده‏ ئولوژيك دست بالا را دارند. كسانى كه در دسامبر 1999 در شهر سياتل مانند چريكهاى شهرى به خيابانها ريختند، نشان دادند كه بناى اعتراضشان به جهانى شدن بر جدلهاى ضد سرمايه ‏دارى و مستقيماً ناشى از خالص‏ترين صورت ماركسيسم است. موفقيت اين گروهها و سازمانهاى غيررسمى و شبه ‏مذهبى و غيردولتى در عرصه ايده ‏ئولوژى، از تنفرى عاميانه از جامعه باز سرچشمه مى‏ گيرد كه ضمناً منبع الهام آنهاست. رسانه ‏هاى جمعى اروپا كمابيش همه با شعارهاى آشوبگران همدل و همراه بودند و از شكست كنفرانس سياتل استقبال كردند. اينجاست كه به امرى شگفت ‏انگيز و متناقض نما برمى‏ خوريم. كمونيسم از درون منفجر شد، ولى پندى كه برخى از رهبران عقيدتى سرشناس و پرنفوذ از آن واقعه گرفته ‏اند اين است كه سرمايه ‏دارى و، از آن بالاتر، ليبراليسم محكوم است.( غرض از ليبراليسم در اينجا البته همان معناى مراد در واژگان سياسى سنتى اروپا، متضمن مفهوم مالكيت خصوصى و آزادى سياسى و اقتصادى است)

فهم پديده توتاليتاريسم ممكن نيست مگر با توجه به اين تز كه بخش مهمى از هر جامعه مركب از افرادى است كه در گفتار و كردار ديكتاتورى مى‏ خواهند: يعنى مى‏ خواهند يا خودشان ديكتاتور باشند يا حيرت‏ انگيزتر اينكه تابع ديكتاتور باشند و به او تسليم شوند. از اين رو، دموكراسى هميشه با خطر روبروست. تاريخ هرگز شاهد پايان وسوسه توتاليتاريسم نخواهد بود، زيرا ريشه آن نه در فلان جبر يا موجبيت اجتماعى – تاريخى، بلكه در سرشت آدمى است. خود ماركس هم توضيحى براى ماركسيسم ندارد.

 

* به نقل از بخارا 53 ـ تیر و مرداد 1385

 

 

4) Jean-Franµois Revel

5) Ecole Normale Supإrieur

6) Ricard

7) Pourqoi des philosophes?

8) Ni Marx ni Jإsus.

9) L’Obsession anti-amإricain. Son Fontionnement, ses causes, ses inconsإquences.

10) Franµois Furet

11) Bernard-Henri Lإvy

12) Andrإ Glucksmann

13) Mathieu Ricard

14) Olivier Todd

15) Aleksander Kwasniewski. البته غرض رئيس جمهور لهستان چند سال پيش در زمان نگارش اين سطور بوده است. )مترجم(

16) Le Regain dإmocratique.

17) nomenklatura. در كشورهاى كمونيست گرچه اين امر رسماً اعلام نمى ‏شد، حزب براى حصول اطمينان از گماشتن افراد مورد اعتماد به سمتهاى حساس، اعم از سياسى و ادارى و قضايى، و كنترل كامل امور، از ترتيبى به نام »نومن كلاتورا« )لفظاً به معناى ناميده يا فهرست نامها( استفاده مى ‏كرد، يعنى كسانى كه نامشان در فهرست »خودى‏ها« بود، و كسى بجز آنان به مشاغل مهم )و پر درآمد( منصوب نمى ‏شد. اعضاى نومن كلاتورا از بسيارى مزايا و امتيازاتى بهره ‏مند مى‏شدند كه مردم عادى از آن محروم بودند و طبقه‏ اى ممتاز در درون آن جوامع اسماً بى‏ طبقه تشكيل مى ‏دادند.(مترجم)

18) T.D. Lysenko  (6791 – 8981). زيست شناس و متخصص كشاورزى شوروى، دشمن سرسخت دانش ژنتيك كه در زمان استالين، ديكتاتور زيست‏ شناسى آن كشور بود و با نظريه‏ هاى عجيب و نادرست زيان فراوان به كشاورزى و پيشرفت علم در شوروى رسانيد. (مترجم)