از چهارده سالگی تا امروز/ پریسا احدیان

  • سئوال اینجاست که خانم معتمد آریا در بستر چه موقعیتی دوران کودکی و نوجوانی خود را طی کرده ­اند و هسته ی اولیه­ زمینه کارهایشان از کجا آمده است؟

معتمد آریا: امروز برایم روز غیرمنتظره­ ای است. در پاسخ به سئوال شما باید بگویم شاید من جزو خوش­بخت­ترین آدم ها در دنیا هستم و ریشه­ی این خوشبختی پدر و مادری بودند که اکنون دیگر در کنارم نیستند. ریشه ی اصلی داشتن آرامشی استثنائی است در زندگانی من. مادری که تمام زندگی­اش را عشق پر می­کند نه فقط برای فرزندانش بلکه برای همه­ی کسانی که  محیط اطراف زندگی­اش  را شکل دادند و پدری که با مهربانی انضباط را به من آموخت. به هرجایی بروم و هر کاری انجام دهم ریشه­ رفتار این دو نفر در من مستتر است. حیات این دو را تنها عشق ادامه داد. حتی در آخرین لحظات هنگامی که مادرم فوت شدند و پدر تنها شد.  بعد از یک سال پدر را نیز از دست دادیم؛ گویی یک سال در کنارمان مانده بود تا اطمینان یابد می توانیم در فقدان مادر روی پاهای خودمان بایستیم. ریشه های رفتارهای من در همه­ی بخش های زندگی ام همین عشق بوده است و اگر بخواهم چیز دیگری به آن بیفزایم در زیر مجموعه­ عشق قرار می گیرد.

شانس دیگر من این بود که در یک دوره­ تاریخی دوران کودکی و نوجوانی­ ام در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان گذشت. در آن دوران فعالیت کانون در ایران نه ­تنها یه اتفاق بود بلکه به عنوان مهم­ترین مرکز تربیت کودک و نوجوان در دنیا شناخته شد. البته پس از انقلاب به نوعی منحل شد و به شکل کتابخانه هایی محدود به فعالیت ادامه داد. شاید امروز در دوره­ ای زندگی می کنیم که دیدمان نسبت به کتابخانه به نوعی منسوخ شده است. پیشرفت تکنولوژی غالب بر دنیای امروز بوده و کتاب و کتابخوانی شکلی نوین یافته است. به هر صورت کانون به شکل یک مرکز مهم و تأثیرگذار در زندگی من وجود داشت و به شخصیتم پرو بال داد. کودکی بودم که در کنار حمایت خانواده در یک محیط اجتماعی قرار گرفتم که اعتماد­ به ­نفسم را بالا برد. از کودکی به حکم مادر، ناچار بودم به جای اینکه در کوچه با بچه ­ها سنگ و توپ پرتاب کنیم و یا در آن گرمای تابستان آب­تنی کنیم، با برادر کوچکم به کتابخانه­ نیاوران می­رفتیم و چهار ساعت در روز را در آنجا سپری می کردیم و این چهار ساعت کافی بود که مکانی این چنین مرا تربیت کند. بعد از انقلاب از حوزه سینما وارد حوزه­ تئاتر شدم. شاید اگر انقلاب نمی­ شد همیشه در تئاتر می ماندم و این گستردگی مخاطبی که دارم به سالن های نمایش محدود می شد.

از سال 1354 در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان درسن 14 سالگی به طور جدی به مربی خود گفتم که می‎خواهم هنرپیشه شوم. حتی ساعت و ماهش و مکانی که این جمله را گفتم بخاطر دارم و خنده ی مربی را که می‎گفت:” دخترجان! خیلی زود است که به هنرپیشۀ موفقی شدن فکر کنی!”. شاید خنده دار باشد اما در کودکی آنقدر بد صدا بودم که لقب جیرجیرک را به من می دادند و مربی تئاتر هم گمان می کرد با این صدا نمی توانم هنرپیشه شوم. چهار سالی به جز اینکه بر روی حرکات بدنی کار می کردم به تمرین بیان و صدا پرداختم. تمرین ها نتیجه خوبی داشت و بعد از مدتی که مربی­ام را دیدم، گفتم:”من هنوز سر حرف خود هستم! می خواهم هنرپیشه­ موفقی بشوم!” و خوشحالم از همان روزی که شروع کردم به همان اندازه پیگیر بودم که اکنون هستم.”

  • در اوایل انقلاب، شما قرار بود به فرانسه بروید. امکان دارد  در مورد این موضوع  صحبت کنید؟

معتمد آریا: بله البته باید می ­رفتم. در آن سال­ها کارت عضویت در یک مرکز فرهنگی در پاریس را در دست داشتم و بعد از انقلاب این کارت را در مقابل چشمان گریان مادرم که بسیار برای این سفر تلاش کرده بود پاره کردم. با خودم گفتم حالا که انقلاب شده لازم نیست به فرانسه بروم و اطمینان داشتم موقعیت­های خوبی در ایران پیش خواهد آمد.  اما مدت‎ها بعد سفری به پاریس داشتم و زمانی در آنجا زندگی کردم.

فاطمه معتمدآریا ـ عکس از مهدی خدیری
فاطمه معتمدآریا ـ عکس از مهدی خدیری
  • همه می دانیم کانون در همه­ زمینه ها چه سینما و چه تئاتر و … نسلی را تربیت کرد که اصولش بر پایه تفکر بود . آن زمینههای اولیه با چه بخشی از ادبیات شروع شد و چه کتاب هایی  برشما تأثیر گذاشت و سبب شد رو به پیشرفت حرکت کنید؟

معتمد آریا: تأثیر حیرت­ انگیز کانون نه فقط در نسل من بلکه در نسل قبل نیز بود. در زمینه­ سینما از آقای کیارستمی و بیضایی  می­ توان یاد کرد که امروز جزو اساتید ما هستند، همه در کانون پرورش یافتند. در واقع هم آموزش دیدند برای یادگرفتن و هم آموزش دیدند برای یاد دادن. در کنار کانون،  بخش دیگری از زندگی اجتماعی من که راه پیشرفت بزرگی را در مقابلم قرار داد دوران مدرسه بود و معلم بسیار خوبم خانم «مریم واعظ ­­زاده مرجانی». هر چه آموختم در دوران ده تا چهارده سالگی از ایشان بود. شعرهای استاد شفیعی کدکنی و حافظ را اول بار از زبان ایشان شنیدم و اولین چیزهایی که در یادداشت برداری آموختم به لطف او بود.

و اما اولین کتابهایی که خواندم. بچه­ شمیران  بودم. مادرم هر روز چادر سرش می کرد و به کتاب­فروشی خیابان شاه‎آباد می رفت  و برایم کتاب­های صمد بهرنگی که در آن زمان ممنوع بود می خرید.  صمد بهرنگی تأثیرگذارترین نویسنده دوران کودکی ام بود. در کانون کتاب صمد بهرنگی با طراحی فرشید مثقالی را  به عنوان نمونه­ می گذاشتند و   یادم هست جایزه هانس کریستین اندرسن را هم گرفته بود و از آنجا که این کتاب­ها ممنوع بود می توانستم تنها در این مکان با این عناوین آشنا باشم. بعدها فهمیدم که آنچه در مدرسه آموختم هم­سو با کانون است.

  • یقین این که می خواستید بازیگر شوید برای شما اتفاق افتاد. از این دست یقین ها در زندگی هر شخصی می تواند اتفاق بیفتد اما در ماه­ها و سال ها ی بعد فراموش می­ شود. چقدر میان این یقین اولیه در مقایسه با آنچه اکنون هستید فاصله است؟

معتمد آریا: یقین درون من هیچ تفاوتی نکرده این شرایط بیرونی است که تغییر می کند. آن یقین از اعتماد به نفسی می­آمد که در خانواده و مدرسه و کانون به دست آمد. به یاد دارم در دوران کودکی پدرم یک گرامافون برای خواهر بزرگترم خریده بود. صبح ها  هنگام خوردن صبحانه میزی در حیاط بود و همه گرد آن می نشستیم. صبحانه هر کس در بشقاب خودش بود و پدر ما را وادار می کرد که با چهارمضراب ابوالحسن صبا که از گرام پخش می شد برقصیم و بعد شروع به خوردن صبحانه بکنیم. از کوچکترین فرد تا پدرم می رقصیدیم و این چیزی بود که به من یاد داد جدا از مهر و شعف به عنوان یک عضو کوچک خانواده می توانم آغازگر یک جور شور و شادی در خانواده­ام باشم. این اعتماد به نفسی است که از آن دوران در من به­ وجود آمد و در چهارده سالگی با یقین مطلق گفتم:”می خواهم هنرپیشه شوم!”.  همان چیزی که امروز هم به آن معتقدم و کاری جز این انجام نخواهم داد.

  • اولین کار سینمایی شما یک تجربه­ خاصی برای شما بوده و خاطره ای به یادگار گذاشته است. اولین تجربه­ سینمایی شما چه بود؟

معتمدآریا: من دختر بیست و چندساله ای بودم که در دوران گذر از انقلاب وارد سینما شدم و هیچ نشانه هایی از بازیگری و ستاره شدن با تعریف آن زمان در ظاهر نبود. نه­ چندان زیبا بودم و نه هیچ جذابیت زنانه ای داشتم. وقتی وارد این حرفه شدم همه با تمسخر می گفتند که این کیست؟ و چگونه می خواهد بازیگر شود؟! البته خوشبختانه اولین تجربه­ ام با کارگردانی بود که رشته­ی ادبیات و سینما خوانده بود، «محمدعلی سجادی» که  برای اولین بار بازی ام را در سالن تئاتر دیده بود، در فیلم «جدال» اولین پروژه سینمایی خود را تجربه کردم. در مقابل«مهدی فخیم زاده » که آن زمان شهرت و ابهتی بسیار داشت و تئوریسین شاخصی بود. آن زمان گمان می کردم برای خودم کسی هستم و لازم نیست شخص دیگری باشم. هر روز یک کتاب می آوردم و برای اینکه با گروه نباشم شروع به خواندن می کردم. روزی مهدی فخیم زاده گفت:”تو چه می خوانی؟ این همه که می خوانی چخوف و … را می­ شناسی؟” و ساعت ها با هم در این مورد صحبت کردیم. آن روز گذشت و روز بعد وقتی جلوی دوربین رفتم مدام به سقف و نورهایی که در سقف کارگذاشته شده بود نگاه می کردم و می خواستم در بهترین موقعیتی که نور درستی دارد قرار بگیرم اقای فخیم زاده گفت:” تو چکار می کنی؟ چرا اینقدر سقف را نگاه می کنی؟”

گفتم:”می خواهم نور و تنظیم موقعیت خودم را بسنجم.”

خندید و گفت:” بچه جان! تو خیلی پررو هستی!”

و از آن روز با هم به حرف زدن نشستیم و بعد مدت ها ایشان فرمودند که تسلیم!  و گمان نمی کردم تو این باشی و با خودم می گفتم این کیه که مثل یک جانور وارد سینما شده است! در نتیجه خاطراتی که برای من بوجود آمد خاطرات ثبت خودم به عنوان یک آدم متفاوت در سینمای ایران بود. نمی خواهم بگویم که من یک فرد متفاوت هستم تنها از این بابت که چون در آن زمان دیدگاه خاصی وجود داشت و می خواستم ثابت کنم نوع دیگری هم می­شود به سینما نگاه کرد و در آن موفق بود. این تصمیم را آن زمان گرفتم و در کارهای بعدی نیز ادامه داشت و ادامه خواهد داشت.

 

  • نقشی که کارگردان از بازیگر می خواهد یا به نوعی در فیلم نامه مطرح شده، ممکن است در تعارض با خود شما باشد. پیش آمده که نقشی داشته باشید و بخاطر ساختار داستان خودتان را تطبیق دهید؟

معتمدآریا: در این چند سال فیلم هایی که بازی کردم هیچ کدام نزدیک به خودم نیست. نه اولین فیلمم که نقش یک دختر شهرستانی طبقه­ی کارگر در فیلم جدال و نه گیلانه زن هشتاد ساله  و نه اینجا بدون من و حتی نقشم در کلاه قرمزی که برای بچه­ها بازی کردم. هیچ کدام هیچوقت با من همساز و هم خون نبود اما در تضاد با نگاهم به شخصیت‎های اجتماعی هم نبودند.

  • برای هر هنرمندی چه نویسنده و شاعر و نقاش و … این وجود دارد که در ذهن خودش آرزوی خلق اثری را داشته باشد. برای شما نقشی وجود دارد که به شکل آرزو در ذهنتان باقی مانده باشد؟

معتمدآریا: بله خیلی زیاد. در ابتدای کارم خیلی سعی کردم ذهنیت غلط در مورد هنرپیشه ­های زن در سینما را از بین ببرم. آرزوی بزرگ من تفکری است که سال­ها به خاطرش زحمت کشیدم و البته در عرض چند سال گویی چون دود به هوا رفته است! از بین بردن تفکری متفاوت در مورد هنرپیشه ­های زن که ملاکشان تنها زیبایی است. می خواستم این ظاهر را حذف کنم. گرچه امروز در میان برخی بازیگران زن کمتر دیده می شود و اصولاً به صورت یک عروسک تصنعی با بینی هایی کوتاه شده و ابروهایی بالا رفته و لب­های غیر طبیعی خود را نشان می دهد. هر زن و مردی حق دارد هر طور می خواهد بر اساس تعریف زیبایی در ذهن خود زندگی کند اما یک هنرپیشه وقتی وارد قاب می­ شود اجازه می دهد میلیون­ها تماشاگر او را ببینند و آن وقت دیگر اینقدر متفاوت بودن و دور بودن از شخصیت خودمان غیرعادی است. واقعاً آرزو دارم که بتوانم این را به همکاران جوان خود منتقل کنم که زیبایی که از شما روی پرده دیده می شود میزان دانش شماست و توانایی شما برای ایفای این نقش. این یکی از آرزوهای بزرگ من است.

اما برای خودم هم نقش­های فوق­ العاده­ ای در ذهن دارم. یکی از نقش ها نقش خود «شاه لیر» است. این کاراکتر الگوی بزرگی است در زندگی من. اینکه چقدر جاه طلبی می تواند یک انسان را به انزوا بکشاند! بیماری که از دوران جوانی همیشه به آن فکر می کردم. وقتی به عنوان یک آدم متفاوت در حرفه ات دیده شوی و اطرافیانت تو را مثل یک آدم پوشالی باد کنند و مدام مورد تمجید و ستایش باشی هم به خود خیانت کرده­ای و هم به اطرافیانت. این ذهنیت نهفته در شاه لیر است.

  • ادبیات معاصر را دنبال می کنید؟ از کارهایی که اخیراً خواندید برایمان بگویید.

معتمدآریا:  یک مجموعه کتاب می خوانم که خانم «مرجان محمدی» ترجمه کرده ­اند. محور تمام این مجموعه یک زن است. خانه­­­ داری و روابط و احساسات یک زن را توصیف می­کند.

عاشق آثار «اورهان پاموک» شده­ ام! به  حدی که داستان­هایش پر از تصویر است! وقتی این کتاب­ها را می خوانم مدتی کنار می­ گذارم  تا ببینم چگونه می شود فلسفه­ یک کتاب این قدر در نمای تصویر توصیف شود.

  • از آنچه در رمان­های فارسی اقتباس شده است و کارهایی چون بوف کور، تنگسیر، ملکوت، عزادران بیل و شوهر آهو خانم و … کدامیک بیشتر توانسته رابطه­ درستی میان سینماگر و یک بیان سینمایی با ادبیات داشته باشد؟

معتمدآریا: واقعیت این است که اینقدر ادبیات ما قوی است  و بخصوص در بخش رمان و داستان و حتی در جملات ادبی و اشعار که نمی ­توان به راحتی سخن گفت. گاهی اوقات یک مطلب ادبی در ادبیات هست که به اندازه­ چند کتاب به آدم کمک می­کند و این متون به حدی قدرتمند هستند که هر گوشه­ی آن را بگیری باز لنگی. اما از نظر من وقتی کتابی یا مطلبی را می­ خوانیم هر شخص برداشت جداگانه و تصور و تصویر جداگانه ای در ذهن خود دارد که با دیگری متفاوت است. ما انسان­های متفاوتی هستیم که در جهان یگانه­ایم. این یگانگی زمانی که به تصویر کشیده می­شود از بین می رود و دیگر نمی­ توانیم به تعداد افراد آن را تقسیم کنیم. البته این موضوع تنها مختص ایران نیست همه­ی دنیا همین است. حتی کتابی چون«مثل آب برای شکلات» نوشته­« لورا اسکوئیول».  فیلمی که با اقتباس از آن ساخته شده بود جایزه­ اسکار گرفت اما به خوبی خود کتاب نبود. نمی­ خواهم بگویم این فیلم­ها که نام بردید بد بودند اما به اندازه­ رمان­هایشان موفق نبودند.

  • معمولاً کتاب را چگونه می­ خوانید؟ آیا جزو افرادی هستید که چند کتاب را باهم مطالعه می کنند؟

معتمدآریا: (می خندد) دقیقاً! فکر می کردم این یک بیماری است! دورتا دور تختم پر از کتاب است و برای هر ساعت از روز یک کتاب دارم و می خوانم. البته گاهی شعر می خوانم بخصوص اشعار آقای شفیعی کدکنی که بارها در روز می خوانم. البته گاهی کتاب­هایی هستند که همه چیز را تحت ­الشعاع قرار می دهند و اگر به یک باره نخوانم حتی اگر روزها طول بکشد از جا بلند نمی ­شوم.

  • مسأله ای که امروزه وجود دارد عدم توجه به ریشه­ های زبان و فرهنگ فارسی است که حتی این تفکر در مورد بزرگان و اساتید ما در قرن چهارم و هفتم و … نیز می باشد. اهمیت ارتباط هر هنرمندی با ریشه­ های بزرگانی چون حافظ و سعدی و …برای شما چقدر است چون بسیاری می گویند این متون و تفکرات کهنه شده و دیگر این ارتباط برای ما وجود ندارد؟

معتمدآریا: اجازه دهید مثال کوچکی از دوران کودکی در کانون، بگویم. یک مربی داشتیم که به ما چاپ سیلک اسکرین آموزش می ­داد. شخصی به نام «شهریار نفیسی». وی فردی درویش­ مسلک بود و موهای بلندی داشت و در دانشکده­ هنرهای زیبا درس می­خواند. الگوی جالبی برای ما بود. هر سال یک حافظ کوچک جیبی و یک دیوان شمس کوچک به بچه ­ها هدیه می کرد. هنوز آن حافظ را بعد از گذشت چهل و چند سال دارم. با وجود اینکه بارها صحافی شده است. دست خط شهریار نفیسی هم رویش هست که نوشته:”برای خواهر خوبم، سیمین معتمد.”

این­ها جزو بهترین هوایی است که آدم نفس می­کشد. نمی ­توانیم ادعا کنیم که اکنون هم این هوا را نیاز داریم شاید در جنگل هوای بهتری برای تنفس وجود داشته باشد اما اینجا هم که باشی برای زنده ماندن و زنده بودن تنفس می ­کنیم. جز حافظ و مولانا هر متن دیگری را هم بخوانم همین گونه است. خیام و بیدل هم بخوانم همین احساس را خواهم داشت. بخصوص خیام که در سخت ترین شرایط زندگی و حرفه­ام به من آرامش می­داد. وقتی سال­ها از کار دور بودم خیام بود که می گفت:”این جهان گذرا است و این زمان به زودی می گذرد” و نوید رسیدن روزهای خوب را می ­داد.

در ادامه­ جلسه سیروس ابراهیم­ زاده  که در میان میهمانان حضور داشت، سخنانی را در مورد فاطمه معتمد آریا بیان داشت:

“این افتخار را داشتم که از اوایل انقلاب تاکنون  به عناوینی مختلف با ایشان همکاری داشته باشم. ایشان به نکته­ قابل تأملی اشاره کردند و آن حضور زن ها در سینمای ایران است و از طرفی در مورد کانون پرورش فکری کودک و نوجوان که اگر مسائل سیاسی را حذف کنیم بی­گمان یکی از مراکز فعالیت­های اندیشه­های مدرنیستی بود. بنابراین یکی از دلایل حضور استثنائی و شخصیت خاص او به این پایه­ریزی بازمی­گردد. هویت مستقل او و اینکه شبیه دیگری نیست قابل تقدیر است. حال سئوالی از خانم معتمدآریا دارم. اینکه با وجود این همه مشکلاتی که در سال­های اخیر داشتید چگونه توانستید با این مسائل به فعالیت­های خود ادامه دهید؟”

معتمدآریا در پاسخ به سئوال سیروس ابراهیم زاده گفت:” مدت ها در خدمت آقای ابراهیم­زاده بودم. بسیاری از رفتارهایی که دارم از ایشان الگوبرداری کردم. در انجمن بازیگران در بخش فرهنگی در زیر مجموعه ایشان کار می کردم و سال­ها در خانه سینما با هم فعالیت  داشتیم.

سیروس ابراهیم زاده ـ عکس از مریم اسلوبی
سیروس ابراهیم زاده ـ عکس از مریم اسلوبی

چند وقت پیش مطلبی علمی در مورد حشرات می ­خواندم که هر چه قدرت حشره­ کش بیشتر می شود نسل بعد این حشرات قویتر می شوند. با آن سوسک همذات پنداری می­ کردم. حس کردم خود نیز همین ­گونه هستم و وقتی مشکلی برایم بوجود می ­آید قویتر می­ شوم. من در بطن مادرم دوقلو بودم و برای اینکه بقای خود را حفظ کنم و قل دیگر رشد نکند خود را با قدرت نگاه داشتم. از ابتدای حیاتم نیروی به جلو رفتن و قویتر بودن در من بوجود آمد. در مورد شهریار عدل صحبت می­ کردیم؛ شخصی که متاسفانه دیگر چون او تکرار نخواهد شد و یک فقدان عظیمی از نبودن ایشان در تاریخ و فرهنگ بوجود آمده است. از ایشان پرسیدند که چگونه در هر دوره ای کار می کنی و همیشه حضور داری؟ و ایشان پاسخ دادند که من کاری به دیگران ندارم و کار خودم را می کنم و هر کسی می­ خواهد بیاید و این افتخار را نصیب خود کند.

سایز کفشم با حرفه­ام بزرگ شد و  قد من و سن من با حرفه­ام تغییر کرد و تمام تکامل و رشدم با حرفه ام شکل گرفت.  من با حرفه­ام و حرفه­ام با من شکل گرفت. حال نمی دانم که چقدر متفاوت هستم و جدا از این در بازیگری این تفاوت چقدر است. در نتیجه از موانع عبور می­ کنم و گاهی حتی آن­ها را نمی­بینم. حس می­کنم  این چیزها درطبیعت حرفه ام و طبیعت وجودی ­ام است و یابد ردش کنم. من تنها یک هنرپیشه­ سینما هستم و در هیچ بخشی فعالیت ندارم و برای حرفه ­هایی که در آن فعالیت دارم حاضرم مثل یک شیر درنده هر مانعی را بدرم. نگاه من هنوز همان دختر چهارده ساله‎ای است که منتظر است ،روزی، هنرپیشه موفقی شود!

در بخش دیگر جلسه، هارون یشایائی، دبگر میهمان این نشست و تهیه کننده­ بنام سینمای ایران در مورد فاطمه معتمدآریا گفت:

“سینمای ایران عمری هفتاد ساله دارد و به نقش زن در سینما باید توجه ویژه­ای داشت. چند خانم دیدگاه دیگران در مورد زن در سینما را تغییر دادند یکی از آن­ها معتمد آریا بود که  از جدال تا گیلانه در سرنوشت سینما تأثیر گذاشت. وی توانست موضوع جنسیت و جسمیت زن در سینمای ایران را حذف کند. گرچه همیشه متواضع است و من می­گویم که دختر من اصلاً هم زشت نیست و اتفاقاً بسیار چهره تصویری دارد و توانسته با حضور خود نقش ویژه ­ای از زن را در سینما مطرح کند. حال سئوالی دارم، راجع به این موضوع توضیح دهید و اینکه نقش زن در سینمای ایران و حضور متفاوت خود در این زمان را بیان دارید.”

سیروس ابراهیم زاده ـ عکس از مریم اسلوبی
سیروس ابراهیم زاده ـ عکس از مریم اسلوبی

معتمدآریا: یکی از آرزوهایم همیشه این است  در خدمت شما و به تهیه کنندگی شما در فیلم­هایی که در دسته­ آثار فاخر سینمای ایران به شمار می روند سهیم باشم. شما و دیگران هستید که به من هویت می ­بخشید. در مور سئوالتان باید بگویم اگر بخش زن بودن را مطرح کنیم من یک شیر وحشی می شوم! وقتی وارد سینما شدم، معیار تهیه ­کننده­­ ای که با او کار می کردم کاملاً یک سینمای تجاری بود و باور نداشت که بتوانم در سینما ماندگار بمانم و می گفت که این چطور می خواهد در سینما بماند! و مرا «این» خطاب می کرد و به مهدی فخیم­ زاده می گفتند «آقای» فخیم زاده اما من «این» بودم! از تئاتر آمده بودم و یک بازیگر تئاتر چون سرباز باید بدن و صدایش همیشه آماده باشد. می­­گفتند فیلم باید دوبله شود و در آن زمان دوربینی که در صحنه با آن ضبط می­کردند قابلیت ضبط صدا نداشت و با وجود این که من در قرارداد نوشته بودم که جای شخصیت خود باید خودم صحبت کنم اما تهیه ­کننده می گفت :” تمام قدرت فیلم به دوبله آن است” و من به پهنای صورت اشک می ریختم. خوشبختانه در بخش دوبلاژ هنرمندان بزرگی چون «ژاله کاظمی»، «زهره شکوفنده» و «ناصر طهماسب» که واقعاً سطح گویندگی را به عنوان یک هنر والا ارزش­ گذاری کرده بودند؛ به من که دختر جوانی بودم گفتند در بخش دوبلاژ بنشینم و و بگویم دقیقاً کدام بخش است و تمام دیالوگ­هایی که در فیلم بود را می گفتم و از صدای من تقلید می کردند و می گفتند. این موضوع شانس بزرگی در زندگی من بود. وقتی من را به عنوان یک زن «این» خطاب می­کردند،می گذاشتم به پای نادانی و ناآگاهی آن ها. بعدها وقتی چند فیلم را بازی کردم همه منتظر بودند تا از شوهرم جدا شوم و یا ستاره­ سینما به تعبیر و تعریف آن ها شوم و به نوعی مردم پسند. اما من با یک آگاهی غیرعمد وارد سینما شدم و برایم جنسیت معنایی نداشت چون از کودکی در خانواده حقوق برابری با برادرم داشتم و آزادی و این که در سینما من را از مردها جدا می کردند، برایم قابل درک نبود. حتی گاهی فکر می کردم که چرا وقتی در موضوعی عقل من بیشتر از یک هنرپیشه­ مرد می­رسد، سئوال ها همه از مردان پرسیده می­شود؟! این دیدگاه را وارد سینما کردم. دیدگاهی که در آن هیچ تبعیضی میان مرد و زن وجود نداشت. به نظرم این که یک زن از ویژگی­های زنانه­ی خود در پیشبرد کار خود سود ببرد اصلاً کار سختی نیست اما من هیچ گاه در حرفه­ی کاری خود از این ویژگی استفاده نکردم و همیشه با مردان در یک تراز هم وزن بودم. هیچ امتیازی به هیچ کس ندادم و هیچ چیز از هیچ کس نگرفتم. چند سال پیش به دو نفر از همکاران مرد خود پیشنهاد همکاری در یک سریال را دادم. درباره موضوعی که قرار بود برای صحبت با یکی از مسئولین برویم، دو همکارم بدون هماهنگی با من رفته  و نتیجه ­ای نگرفته بودند. گفتم که چرا به من نگفتید و گفتند:”نمی­خواستیم مزاحم شما باشیم!” برای اولین ­بار بود که حس کردم جو مردانه­ سنگینی بالای سرم است! خوب می ­دیدم زنان و دختران زیادی که وارد سینما می­ شوند،  نمی توانند در برابر این قدرت مردانه و بدون استفاده از ویژگی­های زنانه از خود دفاع کنند و با وجود استعدادهای بسیار از سینما می­رفتند یا کنار گذاشته می­ شدند و من تنها می­ خواستم آن هوش و ذکاوت زنانه که در مغزم و ذهنم می گذرد را به نمایش بگذارم و این سبب شد که مرا به «آقایی» قبول کنند!

پس از آن فاطمه معتمدآریا به سوالات دانشجویان و حاضران در جلسه پاسخ گفت:

  • کتاب نقش آبی سیمین را می خواندم و خواهش من از شما این بود که همانند بسیاری از بازیگران نباشید و نام اصلی خود را حفظ کنید. اینکه در فیلم­هایتان با نام اصلی خود حضور دارید قابل ستایش است و نشانه­ اعتماد به نفس شماست. این نام سیمین ریشه در چه بخشی از زندگی شما دارد؟

معتمدآریا: من هم همانند بسیاری از تهرانی ­های آن زمان دو نام داشتم. یکی نام مذهبی که بیشتر در گوش نوزاد می­ خواندند یا در شناسنامه ­اش ثبت می ­شد و نام دیگر نامی که خانواده و دوستان صدایم می­ کردند. سیمین نامی بود که همه مرا با آن می شناختند و در تئاتر هم با این نام بازی می کردم اما هیچ اصراری برای تغییر نام شناسنامه­ ای خود ندارم و گمان می کنم هر دو اسم را دوست دارم و این دو بخشی از هویت من است. بعد از انقلاب برای این که با ستاره پروری مخالفت شد و هنرپیشگان تنها حق داشتند با نام خود در سینما حضور یابند من هم با نام اصلی شناسنامه ای مطرح شدم.  اشخاصی چون جمشید آریا که جمشید هاشم پور لقب گرفتند و خانم نادره که  با نام حمیده خیرآبادی در تیتراژ فیلم ها حضور داشتند.

دیدار و گفتگو با فاطمه معتمد آریا ـ عکس از مریم اسلوبی
دیدار و گفتگو با فاطمه معتمد آریا ـ عکس از مریم اسلوبی
  • چگونه از تئاتر به سینما آمدید؟

معتمدآریا: (می­خندد) با زیرکی! زمانی که تئاتر کار می ­کردم نوجوانی بودم با کلی سودای بازیگری در سر. دلم می­ خواست در تئاترهای مسکو  روی صحنه بروم و در سوربن  درس بخوانم. بعد از انقلاب حس کردم می ­توانم در ایران بمانم و فعالیت کنم. انقلاب فرهنگی شد و تئاتر تعطیل شد! وارد کارهای عروسکی شدم و در تله تئاترها کار می کردم. آرام!آرام! روی سینما حساس شدم و این زمانی بود که بنیاد فارابی دایر شد و از اندیشه ­های متفاوت در سینما سخن گفت. تقریباً تمام المان­های بخش تجاری از سینما حذف شد که مهم­ترین آن ها مطرح نمودن ستاره ­ها  و از بین بردن چهره­ زن در پوسترها به عنوان وسیله­ جذب مخاطب بود. شعار فارابی این بود که می­ خواهد با اندیشه های نو سینمای نویی را خلق کند. سناریوی جدال را به من دادند و وارد سینما شدم.

  • حالا که دیگر کانون پرورش فکری چون گذشته وجود ندارد نوجوانان باید برای وارد شدن به عرصه های مختلف هنری از جمله بازیگری از کجا آغاز کنند؟ چه توصیه­ای به نوجوانان دارید؟

معتمد آریا: توصیه ای که ندارم تنها می توانم بگویم چگونه با وجود تمام مشکلات یک فرد می تواند تعادل خود را حفظ کند. این تعادل کمک می کند تا بتوانم صاف­تر حرکت کنم و از مشکلات عبور کنم. با پیشرفت تکنولوژی و اینترنت شاید اینکه بگوییم یک نوجوان ساعت­ها باید در کتابخانه کتاب بخواند معقول نیست اما مهم­ترین چیزی که به آن معتقدم این است که بگویم:”کتاب بخوان! کتاب بخوان! کتاب بخوان!”. خواندن کتاب جهان درونی و بیرونی انسان را تغییر می دهد. دریچه­های بسته­ای که در دو طرف چشمان بوده همیشه در هر زمانی با اشکال مختلف وجود داشته و باید این دریچه ها را  کنار بزنیم. آن وقت است که جهان را گسترده­تر خواهیم یافت.

  • برخی فیلم­ها همیشه ماندگار هستند و شاید بارها و بارها یک فیلم راببینیم و همچنان از زیبایی آن لذت ببریم؛ «روسری آبی» از این دست فیلم­هاست. بازی درخشان شما و استاد انتظامی در این فیلم از آن اثری ماندگار خلق کرده، آیا این گونه است؟

معتمدآریا: شاید بخش بیشتر  این ماندگاری به موضوع نامتعارف این فیلم که به زیبایی پرداخته شده بازگردد. یک عشق نامتعارف و تضادی که در فیلم وجود دارد باعث این شعف گردیده است. خب وقتی آدم در تضاد قرار می ­گیرد حرکت سریعتری دارد تا در یک فضای موازی.

  • بر موضوع کتاب خواندن تأکید کردید اما چرا در سینما و تلویزیون ایران هیچ کاراکتری کتاب نمی­ خواند؟ چرا هیچ لوکیشنی در این فضای کتابخانه و کتابخوانی وجود ندارد؟

معتمدآریا: خود سینمایی ها مگر کتاب می­ خوانند که که بخواهند کتابی را در فیلم نشان دهند؟! شاید مشکل اینجاست! گرچه مزاح بود اما بسیاری چیزها در سینما مطرح نمی­ شود اما بدین معنا نیست که در آن وجود ندارد. یک بار فیلمی نشان دادند با عنوان «هامون»  که شخصی در کتابخانه بود، کل جامعه با این فیلم تباه شد! همه با یک شال­گردن و چند کتاب در دست در خیابان راه می رفتند. البته پز خواندن کتاب هم بهتر از نبودنش است و  تقلید از بسیاری چیزها که امروز وجود دارد و بیشتر با کوتاه کردن بینی و تغییرات ظاهری خود را نشان می دهد. من تنها می توانم بگویم که مقصر نیستم گرچه همه به نوعی در حرفه­ خویش مقصر هستیم. حتی در مورد نام فیلم­هایی که گاهی می بینید متاسفم و تسلیم در برابر اینکه ما مدت­ها سینمای روشنفکری نداشتیم و در سینما هویت نداریم. امید دارم از این پس شاهد این تغییرات باشیم. البته کم هم نیستند فیلم­هایی که به طور غیرمستقیم بدون اینکه چیزی را علنی توضیح دهند ذهن مخاطب را تحت تأثیر قرار می دهند.

  • اکثر فیلم­هایی که بازی کردید اجتماعی هستند مثل روسری آبی و تقاطع و ….بخصوص تقاطع که فیلم زیبایی است و لایه ­های اجتماعی را مطرح می­کند. آیا این گونه است؟

معتمدآریا: بله. برای سینما ارزش بسیاری قائلم. بخشی از این ارزش را برای فروش خوب فیلم­ها می گذارم البته نه از جنبه­ اقتصادی بلکه از بابت میزان استقبال مخاطب. سعی کردم همیشه در فیلم­هایی بازی کنم که چیزی بر مخاطب اضافه کند و در این راه بسیاری از پول­های کلان را رد کردم و گاهی حتی در برخی فیلم­ها چون «قصه­ ها» مجانی بازی کردم.

  • وقتی خانم معتمدآریا می خواهد یک شخصیت را بازی کند آیا بر اساس راه­های استاندارد سینمایی است یا راه خاصی برای خود در شخصیت ­پردازی دارد؟ و سئوال دیگر این که اگر شخصی بخواهد وارد سینما بشود برای رهایی از گمراهی چه کند؟

معتمدآریا: استاندارد برای هر چیزی خوب است! و اما برای اینکه شخصی که وارد سینما می­شود به گمراهی کشیده نشود بهتر است کاملاً آکادمیک وارد شود و تحصیلات دانشگاهی یا تحصیلات در موسسه­ای معتبر را انتخاب کند گرچه از نظر من این روزها بهتر است هیچ کس وارد سینما نشود چون در دوران خزان سینمای ایران هستیم! البته این هم نوعی طنازی کلام است!

حال چگونه با نقش روبرو می شوم. بیشتر خواندن سناریو است و تنها سناریو را بارها می خوانم. برای همین سهم فیلمنامه و نوشته­ی مکتوب از هر چیزدیگری برایم ارزش بیشتری دارد.

  • لطف می کنید درباره فیلم «مهر مادری » صحبت کنید؟ راستی هنرپیشه­ نوجوان نقش «حسین» این روزها چه می کند؟

معتمدآریا: حسین هنرپیشه­ بسیار موفقی شده است و بیشتر سریال کار می­کند. مهر مادری را در دوره­ای کار کردم که که یک توقف کاری برای زندگی حرفه ای من بود. اولین توقف کاری من!

مونولوگ بسیار طولانی در این فیلم هست. آن سکانسی که زن برای بچه­ های کانون اصلاح و تربیت حرف می ­زند. این که مراقب باشید در بیرون اینجا نابسامانی است و به شما حمله می ­برند و ….  تمام آن سخنرانی و دیالوگ­ها را که می گفتم  به یاد خودم بودم که آن روزها چگونه مورد بی مهری قرار گرفته بودم و بغضی وجود داشت در لحن و صدایم که هر وقت فیلم را می بینم با خودم می گویم:” مگر می شود این قدر تلخ بازی کرد؟!”

در انتهای جلسه فاطمه معتمد آریا با دوستدران خویش که هر یک کتاب«نقش آبی سیمین» را در دست داشتند سخن گفت.

عکس از مهدی خدیری
عکس از مهدی خدیری

در بخشی از این کتاب از زبان پرویز پرستویی در مورد فاطمه (سیمین) معتمدآریا  می­ خوانیم:

“من،

سیمین را سرشار از حساسیت ­های «زنانه»

و بهتر بگویم «مادرانه» دیده­ ام.

رنج و اندوه انسان معاصر

در آثار او بازتابی تأثیرگذار و عمیق دارد.

سیمین را

بازیگری انسان

و انسانی مهرانگیز و سخت تنها می بینم.

فاطمه معتمد آریا ـ عکس از مریم اسلوبی
فاطمه معتمد آریا ـ عکس از مریم اسلوبی

 

عکس یادگاری از مریم اسلوبی
عکس یادگاری از مریم اسلوبی