شب مریم زندی، عکاس چهره‎ها برگزار شد

مریم زندی کارهای دیگری هم انجام می‏‎دهد . شیشه‏‎گری فقط ذوقیات ایشان نیست. خودش می‎گوید : « سعی کردم نوعی کار تازه ولی با روش شیشه‎گری سنتی ایران ( شیشه فوتی) انجام دهم . کارگرهای شیشه‎گر به کارهای همیشگی عادت کرده بودند و کار من برایشان عجیب بود. ذره ذره و با حوصله کار کردم و برای هر نمونه کار مدت‏ها وقت صرف کرده‏‎ام. کار کردن در کارگاه شیشه به دلایل مختلف سنگین و خسته کننده است و به خصوص در تابستان . اما وقتی من می‎روم آنجا اصلاٌ نمی‎فهمم زمان چطور می‎گذرد، انگار در تاریک‎خانه هستم. »

مریم زندی کوهنورد حرفه‏‎ای هم هست. بیشتر قله‏‎های ایران را صعود کرده است. و شاید اولین کوهنورد زن ایرانی باشد که دیوارۀ علم کوه را از مسیر بخچال و سنگ‎های ریزشی صعود کرده است. یادتان نرود که دیوارۀ علم کوه یکی از پنج دیوارۀ مهم دنیا از نظر کوهنوردی است.

در کنار همۀ این زمینه‏‎ها که بر شمردم ، بد نیست به فعالیت‏‎های نجاری خانم زندی اشاره کننم که خودش می‏‎گوید : « نجاری را دوست دارم چون احساس می‏‌کنم انرژی آزاد نشده‏‎ای دارم که شاید با کار سنگین نجاری آزاد شود.»

مریم زندی مثل همه عناصر کارهایش در زندگی خصوصی‎اش نیز سبک خاص خود را دارد. در جایی گفته است:

« من دوست ندارم احساسات رقیق داشته باشم. همیشه تظاهر به خشونت کردم. یعنی اصولاٌ تظاهرات زنانه را دوست ندارم. منظورم زنانگی نیست چیزهایی هست که شده نمودهای زنانگی. مثلاٌ هیچ وقت عطر نزدم. هیچ وقت ماتیک نزدم . شاید این جور جبهه‎گیری در مقابل آن چیزهایی بود که نشانه‏‎های قراردادی زن بودن بودند. دلایلش برایم نامعلوم بود. ولی حالا فهمیده‏‎ام ذاتاٌ فیمینستم. در شعری به این مسأله اشاره کردم که وقتی بچه بودم به ماتیک‏‏‎های مادرم نگاه می‏‎کردم و دلم برایش می‏‏‎سوخت. نمی‏‎دانستم چرا ولی حالا می‎دانم…»

شاعری یک وجه دیگر از هنر مریم زندی است. یکی دو بار ما در بخارا و یک بار در مقدمه یکی از کتاب‏‎هایش شعری از خود را چاپ کرد. سروده‏‎هایی که حکایت از یک تجربه درونی عمیق شاعر را از زندگی دارد.»

پس از این سخنرانی، گزیده‏‎ای از عکسهایی که مریم زندی طی دوران مختلف کاری خود گرفته نمایش داده شد

و سپس ناصر تقوایی از مریم زندی در مقام عکاسی یاد کرد که در کارهایش می‏‎توان نمایشی از ملت ایران را دید:

” من در اینجا میخواهم از عکاسی و شیوه کار خانم زندی حرف بزنم. و برای این که شخصیت ایشان را در ذهنم بسازم، باید کمی جلوتر بروم و از کمی جلوتر شروع کنم. از زمانی که با ایشان آشنا شدم. من وقتی مریم را دیدم با یک دوربین عکاسی دیدم . اگر آن دوربین دستش نبود، فکر می‏کردم چیزی در وجودش کم است. می‏‎شود اینطور گفت. همیشه دوربین از شانه‏‎اش آویزان بود. آن موقع که تلویزیون ملی تأسیس شده بود، حدود سال 45 من رفتم تلویزیون و مریم چند سال دیرتر آمد. و همیشه خانمی بود خوش‎پوش و خوش اندام و به عادت خود من نیز همیشه یک شلوار جین پایش بود. و دوربین عکاسی که همیشه همراهش بود حتی وقتی عکس نمی‏‎گرفت . همیشه این دوربین را با خودش داشت.

چون آن موقع همسر اول من ، خانم شهرنوش پارسی‎پور، در تلویزیون کار می‏‎کرد و دوستی خیلی نزدیکی بین آن دو به وجود آمده بود و گاه کارهای مشترکی هم برای تلویزیون داشتند که با هم انجام می‏‎دادند، من هم با مریم بیشتر آشنا شدم. من خیلی خوشحالم که امشب اینجا می‎بینم بعد از این همه سال، از آن سال‏ها تا به امروز ، هنوز آن یار جدانشدنی، دوربین عکاسی را همیشه با خودش دارد. حاصلش همین عکس‏های با کیفیتی است که ما اینجا دیدیم . اینجاست که من وارد گفتگوی اصلی می‏‎شوم و می‏‎خواهم اصلاٌ راجع به خود عکاسی کمی حرف بزنم.

ناصر تقوایی
ناصر تقوایی

عکاسی در ایران سابقۀ جدیدی ندارد . عکاسی در ایران خیلی پرسابقه است . از همان دورۀ قاجار، مخصوصاٌ دورۀ ناصرالدین شاه که دیگر دوران رشد هنری است به اسم عکاسی ، که از شکل صنعتی که تصویر شما را یا می‎‏گیرد و یا به جای حافظۀ ما عمل می‏‎کند ، به شکل هنر درآمد، و هنری که در سینما و در سالن‎های عمومی و در عموم هنرها به شدت اثر گذاشت . عکس واقعیتی است که شما آن را می‏‎سازید و به نظر من یکی از اَشکال اصیل هنر است. بین شما کسانی هستند که حتماٌ عکاسی می‏‎کنند ، یا به عکاسی علاقه دارند یا یک دوره‏‎ای دوست داشتند که عکاسی بکنند . هر کدام ما یک جور تجربه با دوربین عکاسی داریم. خودتان را بگذارید در آن روزهایی که فرضاً در یک سفری، مثلاٌ می‎خواهید برای استراحتی به شمال بروید، یا به جنوب یا هر جای دیگری. در جاده برمی‏‎خورید، مثلاٌ اگر طرف بهار باشد و این جا هم خوزستان باشد، ناگهان دشت‏‎های مسجد سلیمان به ذهنم می‏‌آید. از آنجا عبور می‏‎کنید، دشت‏‎هایی پر از شقایق، واقعاٌ در اوایل بهار یکی از زیباترین جاهای ایران است. اگر مثل خانم زندی این دوربین همراهتان باشد ، نمی‏‎توانید از ماشین پیاده نشوید و عکاسی خودتان را امتحانی نکنید. و یا به عنوان خاطره‏‎ای از این سفر و یا سنجیدن مهارت خودتان یا ثبت کردن یک لحظه خوش از زندگی‏تان. و حالا فرض کنید یک دوربین عکاسی هم دارید و از این دشت زیبا هم خوشتان می‏‎آید ، از ماشینتان پیاده می‏‎شوید، دوربینتان را دست می‏‎گیرید و ویزور را می‏‎گیرید جلوی چشمتان و آن وقت زیبایی این دشت گم می‏‎شود . دیگر به نظرتان خوب نمی‏‎آید. جا به جا می‏‎شوید، ده متر می‏‎روید آن طرف‏تر. باز این ویزور را می‏‎گیرید جلوی چشمتان. شما را قانع نمی‏‎کند. چیزی که روبرویتان می‏‎بینید خیلی زیباتر از آن چیزی است که شما در ویزور دارید می‏بینید. از تفاوت واقعیت با هنر حرف می‏زنم. بعد دوربین را از جلوی چشمتان برمی‏دارید، تمام آن زیبایی دوباره ظاهر می‏‎شود. عکاس جوری تربیت می‏‎شود، شاید هم در مورد بعضی افراد خداداد باشد، یعنی این نوع نگاه با خلقت‏شان آغاز می‏‎شود، از همان اول این آزمایش‎های ابتدایی را نمی‏‎کند. یعنی دوربین را بگذارد جلوی چشمش و از این زاویه ببیند و از آن زوایه ببیند. دوربینش را برمی‏‎دارد و یک راست می‏‎رود به همان نقطه‏‎ای که باید بایستد و ببیند. گاهی تجربی است و گاهی غریزی است. بدون کم‏ترین جست‏جویی آن عکسی را که می‏‎خواهد می‏‎گیرد. یک عکس خوب چی هست؟ چرا آدمی که عکاسی بلد نیست، دوربینش را به دست می‏‎گیرد و عکسی هم می‏‎گیرد، عکسش خوب از آب درنمی‏‎آید؟ چرا این عکس خوب است و آن یکی بد؟ هر دوی ما از یک چیز عکس گرفتیم . این یک مفهوم کلی در هنر است. هنر ، به جز یکی دو نوعش، وابستۀ مطلق به چیزی هست به اسم کادر. هنر یعنی توانایی کادربندی یک موضوع. جملۀ ادبی هم وقتی می‏‎تواند یک مفهوم را در خودش جا بدهد، همین کار را می‏‎کند. آن کلمات یک کادر می‏‎سازند تا یک مفهوم منتقل بشود. این کار در همۀ هنرها مصداق دارد. عکاس تا یک کادر خوب پیدا نکند، نمی‏‎تواند یک عکس خوب از آن بگیرد. اینجاست که عکاسی که تربیت شده و چشمش عادت دارد به حرفۀ خودش، بلافاصله آن نقطه‎‏ای را که باید بایستد پیدا می‏‎کند و گاهی به آسانی هم پیدا نمی‏‎شود. گاهی خیلی کار دارد که پیدا بشود. یکی از این موارد وقتی است که ما با چهرۀ انسان روبرو می‏‎شویم .ما عکس‏های خوبی از چهره‏‎های انسان دیده‏‎ایم و چون آدم‏‎های مشهوری بودند یا ممکن است به دلیلی از آن عکس بدمان آمده باشد یا بیشتر از کیفیتِ عکس از آنها خوشمان آمده باشد شاید چون دوستمان بوده، دوستشان داشته‏‎ایم، یا داستانشان را خوانده‏‎ایم، شعرهایشان را خوانده‏‎ایم، یک رابطۀ عاطفی و معنوی دیگری با این عکس‎ها داریم. پرتره به نظر من سخت‏‎ترین نوع عکاسی است . اولاٌ خیلی متنوع است . یک وقتی شما عکسی می‏‎گیرید برای شناسنامه‏‎تان ، برای پاسپورتتان، یا برای هر چیز دیگری. یک وقتی نه ، یک عکاسی از شخصیت پنهان و درونی شما، چیزی که ورای ظاهرتان هست می‏‎گیرد. شما وجوه شخصیتی خیلی از شاعران، مجسمه‎سازان و نقاشان ما را روی تصویرهای مریم می‏‎بینید . عکاسی از طبیعت ابتدای کار عکاسی است. مریم خیلی از این مرحله فراتر رفته، با دشوارترینش عکس‏های خوب می‏‌گیرد، یعنی با چهره انسان. چه کار بکند عکاس که در ظاهر شما باطن شما را ببیند.کادری که می‎تواند استفاده بکند، نور هست و نحوۀ ایستادن و نشستن شما، به اصطلاح پُز شما هست. اما همه اینها باز کافی نیست. همۀ اینها باز باید در آن کادر بگنجد. کادرها جداگانه نیستند که در دو مرحلۀ متفاوت به نظر می‎آیند، بلکه همزمان عمل می‏کنند. تا کادر شما راه درست خودش را پیدا نکند، تا سوژه را درست پیدا نکنید، صحبت از انسان می‎‏کنم ؛ آن کادر درست از آب درنمی‏آید . ولی در مورد طبیعت این طور نیست. شما می‎توانید از یک منظره واحد چندین عکس بگیرید و همه هم خوب باشد . یک دوره از کار اصلی خانم زندی به ساخت پرتره از آدم‏ها اختصاص دارد و من این دوره را به چند علت خیلی واجد اهمیت می‎دانم . یکی به صورت خاطره‏ای از ما که برای آیندگان باقی خواهد ماند. ما از نسل‎های گذشته، حتی نسل‏های نزدیک به خودمان هیچ عکسی در دست نداریم، از مشاهیرمان. فرقی نمی‏کند یک سیاستمدار باشد، یک نقاش باشد یا فیلمساز باشد یا هر چیز دیگری. برای مثال از تاریخ سینمای خودمان، از بنیانگذاران این حرفه در ایران که شاید از هر هنر دیگری به چشم می‎آید، چه در عرصۀ داخلی و چه در عرصۀ بین‎‎المللی ، از آدم‏هایی که این سینما را ساختند چه کسی داریم؟ در حالی که همان موقع صد سال از اختراع دوربین عکاسی می‏گذشت. به طور کلی ما کمبودهایی در کارمان داشته‎ایم که شاید نسل‏‎های جوان‏تر مثلاٌ بعد از من، از جمله خود خانم زندی واقعاٌ جبران کردند. واقعاٌ این چهره‎ها به عنوان گنجینه‏‎ای برای ما باقی خواهند ماند. کار ایشان منحصر به پرتره‏‎هایی نیست که به افراد معروف ، به ظاهر معروف اختصاص دارد. شما در کار ایشان می‎توانید یک نمایش از ملت ایران را ببینید و چهره‏‎های ایرانی را می‏‎بینید. حالا یا در مراسمی هست، یا به طور مستقل فقط ترکیب آن شخصیت، جایی که نشسته بود، آن فضایی که در آن قرار داشته که به نظر عکاس جالب آمده و آن را برای شما ثبت کرده. سوژه را باید بسازیم ولی خیلی مواقع هست که اگر شما چشم تیزبین داشته باشید سوژه را حاضر آماده جلوی خود می‏‎بینید، شما در حرکتی کوچک، دور و برِ سوژه‎تان جای مناسب را پیدا می‌‏کنید و آن عکس را می‎گیرید . آن صحنه زمانی است که شما دارای تجربۀ کافی در کاری که انجام می‏‌دهید هستید .

شب مریم زندی
شب مریم زندی

در زمینۀ طبیعت هم مریم کارش خیلی قوی هست. گاهی شما منظره‏ای را می‏بینید که خیلی خوشتان می‏آید، ولی به محض این که دوربین را جلوی چشمتان می‏‌گیرید آن عکس را نمی‏‌پسندید. برای این که دوربین یک ویزوری دارد و ویزور یک کادری دارد . کادرتان را دوست ندارید، آن چیزهایی را که می‏‌خواهید در این کادر وجود ندارد. خوب درخت‏ها به اختیار ما نمی‏‌رویند، گیاهان به اختیار ما سبز نمی‏‌شوند، گل‎ها به اعتبار ما که می‏‌خواهیم از آنها عکس بگیریم شکل نمی‌‏گیرند. ما جای انسان را می‎توانیم تغییر بدهیم، نورپردازی کنیم و جایش را عوض کنیم ولی با طبیعت نمی‏توانیم این کارها را بکنیم. طبیعت خودش را به ما تحمیل می‎کند. این بخشی که ما در اینجا کمتر دیدیم ، جلسه فرهنگی است و انتخاب‏های خوبی هم شده بود. چهره‏‌هایی که ما از نزدیک می‎شناسیم یا با کارشان آشنا هستیم، حالا آنها را از چشم یک عکاس خوب ایرانی دیدیم. در مورد طبیعت اینجوری نیست. خیلی از ما ممکن است به خیلی از جاهای ایران رفته باشیم ، خیلی چیزها دیده باشیم و مثل هم دیگر ندیدیم ولی باز درباره همان مناظر نیز باز یک جذابیت همچنان وجود دارد ، دیدن یک چیز از چشم یک عکاس خوب. یک وقتی عکاسان به جغرافیای ایران توجه داشتند . یک جغرافیای طبیعی داریم و جغرافیایی داریم که انسان در آن تصرف کرده ، مثل بناهای تاریخی یا موقعیتشان که در چه جور جغرافیایی قرار گرفته‏اند. تا به امروز سوژه بیشتر عکاسان ما از ایران همین بناهای تاریخی بوده. البته تردیدی نیست که این بناها سوژه‎های درخور اهمیتی هستند . ولی با خود طبیعت، به ظاهر زیاد، ولی در باطن خیلی کم کار کردیم. منظور من این است که از طبیعت ایران عکس خوب کم داریم.

یادم می‏‎آید سفری به کاشان رفته بودیم ، یکی از انتظارات ما در سفر ، یا یکی از پیش بینی‏‎های ما در سفر این بود که مناظری بکر از طبیعت را ببینیم. من کاشان را خیلی دوست دارم. سهراب سپهری اوقاتی که در تهران کاری نداشت ، در روستایی نزدیک کاشان زندگی می‏‎کرد. مهمانخانۀ کوچکی بود که ما همیشه وقتی به کاشان می‏‎رفتیم در آنجا ساکن می‏‎شدیم. چون سهراب هم وقتی از روستا می‏‌آمد به کاشان ، به همین مهمانخانه می‏‎آمد. دو سه بار پیش آمد که ما در این هتل یکدیگر را دیدیم. یک شبی که دور هم جمع بودیم، من بودم و همسرم و مسعود کیمیایی بود و همسرش . پرویز کیمیاوی بود، چون مشغول ساختن فیلمی در نزدیکی‎های کاشان بود. اصلاٌ می‏‌رفتیم که برویم سر صحنۀ کار او. بعد سهراب از جایی تعریف که در پنج شش کیلومتری شهر کاشان است ، از کاشان به طرف نطنز. من اینجا را دیده بودم ، اما نه با چشم‏‎اندازی که سهراب دیده بود. سهراب گفت که من چیزی اینجا دیدم و بارها خواسته‏‌ام آن را نقاشی کنم اما نشده. هر کاری می‏‎کنم نمی‏‌شود. گفتم کجاست، گفت فلان روستا. گفت که من چیز خاصی را آنجا می‏‌خواهم. و واقعاٌ عجیب است چیزی که سهراب به من نشان داد. به هر حال قرار شد که شب همان جا پیش ما بمانند و صبح زود با ماشین راه بیفتیم و برویم در همان لحظه‏‎ای که می‏‌خواست آنجا را ببینیم. من هم کنجکاو شدم . سهراب آنجا طلوع خورشید را دیده بود. سهراب می‏‌گفت من بارها رفته‏‌ام آنجا ولی این طلوع را دیگر نمی‏‌بینم. نه این که آفتاب طلوع نمی‎کند، بلکه این اتفاقی را که می‏‎افتاد من نمی‏‎توانم روی کاغذ بیاورم. سهراب خیلی خوب با طبیعت کار می‏‌کرد. سرانجام رفتیم و در دامنۀ تپه‏‌ای نشستیم و در گودی آنجا قناتی و رودی کوچک جریان دارد و ما همین جور نشستیم تا خورشید از پشت کوه روبرو بیرون بیاید، که ناگهان خورشید از توی رودخانه درآمد. خیلی چشم‎انداز غریبی بود . سهراب گفت «من نمی‎توانم این منظره را دربیاورم. بارها آمده‏‌ام، اینجا نشسته‏‌ام و این را کشیده‎ام اما درنمی‎آید.» من با عکاسی امتحان کردم ، شما وقتی عکس می‏‎گیرید همه آن پدیده اصلاٌ نیست می‏‌شود. ولی طلوعی که ما می‎دیدیم واقعاٌ حیرت‎انگیز بود. سهراب مدت‏ها تنه درخت چنار کشید و حاصلش گرانبهاترین نقاشی‏های ایران بود. من احتمال می‏‌دهم اگر واقعاٌ می‎توانست آن چیزی را که یک بار در آن محل دیده روی کاغذ بیاورد بعداٌ می‏‌توانست به لحاظ تیراژ این چشم‎انداز پر تعداد بشود عین تنه‏‌های چنارش. گاهی کار با طبیعت خیلی سخت می‏‌شود. طبیعت خیلی زیباست ولی ما چطور توانسته‏‌ایم از طبیعت ایران عکس هنرمندانه بگیریم. طوری که بتوانیم چیزی به زیبایی طبیعت اضافه کنیم. اگر قرار باشد همان را ثبت کنیم که کاری انجام نداده‎ایم. دوربین عکاسی می‏‌تواند این کار را انجام بدهد. ما امشب بیشتر کارهای پرتره مریم زندی را دیدیم و من امیدوارم فرصتی پیش بیاید و در جای دیگری و در مجلسی دیگر به خوبی . همین مجلس امشب عکس‏های طبیعت او را نیز ببینیم. مریم با ذوق خوبش، همکارانی که برای خودش دارد ، حالا حالاها باید منتظر کارهای واقعی‏‌اش بود.

نکته‏‎ای را که درباره پرتره‎ها یادم رفت و باید اضافه کنم این است که پرتره‏‌های خانم زندی به لحاظ تکنیکی دوگانه است. بعضی از آنها در نور طبیعی روز و یا در محیط جغرافیایی که پرسوناژش در آنجا زندگی می‏‌کند گرفته شده و زندگی در این عکس‏ها مطرح است. و یکی پرتره‏‌هایی است که در استودیو با نورپردازی‎های خودش گرفته که معمولاٌ زمینۀ تاریک دارند و یک خطوطی از چهره نمودار می‏‌شود. چه اتفاقی در سوژه می‎افتد که دو حالت متفاوت را در دو نوع متفاوت ارائه می‏‌دهد؟ این چیزها هم مثل رمز و راز می‎ماند. پرتره‏‎هایی که ما امشب اینجا در تعدادی از آنها هر دو گونه عکس را دیدیم ، خیلی تفاوت بین این دو گونه عکس وجود دارد. آن عکس‎هایی که با زمینه تاریک و نور مصنوعی و در آتلیه گرفته شده ، چه آن عکس‏هایی که در محل زندگی پرسوناژها گرفته شده است.

ایرج افشار ـ از پرتره‎های مریم زندی
ایرج افشار ـ از پرتره‎های مریم زندی
توران میرهادی ـ یکی دیگر از پرتره‎های مریم زندی
توران میرهادی ـ یکی دیگر از پرتره‎های مریم زندی

هر مجموعه‏‎‌ای که از مریم زندی بیرون آمده یک رشد بوده. این رشد چیز نامحدودی است. درخت نیست که بگوییم به یک ارتفاعی می‏‌رسد و دیگر رشدش متوقف می‏‌شود. انسان توقف‏ ناپذیر است. من امیدوارم که همیشه راهش باز باشد، چشمش بینا و دوربینش یک دوربین خوب . دوربین خوب دوربینی است که عکس شما را خوب می‏‌اندازد . دوربین گران قیمت نیست. من اولین بار که مریم را دیدم یکی از این دوربین‏های ارزان قیمت را داشت. شاید هم اصلاٌ انسان در ابتدای کار به دوربین گران قیمت نیازی ندارد. آن ابزار ساده بهتر کار می‏کند . تکنیک رشد می‏‌کند. دیگر می‏‌بینید آن ابزار ساده جوابگوی شما نیست . حالا لنزهای حساس‏تر می‏‌خواهید ، لنزهای دقیق‎تر می‏‎خواهید . ابزاری که در تصویربرداری‏‌های ساده ممکن است خیلی برای شما کارایی نداشته باشد.

مثل همه شما آرزو می‎کنم که جلسه دیگری در آینده بنشینیم و عکس‎های دیگری از خانم زندی ببینیم و یک چیز مهم دیگری از یک جای دیگری از ایران نشان ما بدهد.”

پس از آن نوبت به اسماعیل عباسی رسید تا از مریم زندی سخن بگوید که در کار خود به فرمان دل است.

” احتمالاٌ جشنوارۀ فیلم‎های 90 ثانیه‎ای را به خاطر دارید که فیلمساز باید در 90 ثانیه قصه‎اش را روایت می‎کردو قرار است در 5 دقیقه و با اندکی چشم‎پوشی در یکی دو دقیقه بیشتر و کمتر بحث را جمع کنم.

خوشحالم که شبی از شب‎های بخارا به مریم زندی اختصاص یافته است. گله نمی‎کنم که شب فخرالدین فخرالدینی و مریم زندی و دیگر عکاسان در محفل‎ها و نشست‎های عکاسی برگزار نمی‎شود. بگذریم.

هر روز که زمین می‎گردد و خورشید می‎دمد، گروهی از آدمیان از خواب برمی‏‌خیزند تا جهان را به جای دو چشم با سه چشم بنگرند. آنان نویسندگان زندگینامۀ تصویری زمین هستند. آنان موجب تغییر شیوۀ دیدن ما می‎شوند.

اسماعیل عباسی
اسماعیل عباسی

در کودکی یا نوجوانی افرادی از اطرافیان ما ممکن است با هدیه دادن کتابی، سازی، دوربینی و یا حتی گفتن نکته‎ای به اصطلاح به ذهن آمادۀ تلنگر ما تلنگر بزنند. اگر آمادگی در میان باشد، شور و اشتیاق ناشی از این تلنگر راه آیندۀ ما را ترسیم می‎کند. و مریم زندی اگرچه از طریق دعوت به بازی در فیلم و مجموعۀ تلویزیونی توسط برادرش زنده‎یاد نادر ابراهیمی وارد کار بازیگری شد اما آیندۀ خود را به واسطۀ دوربینی که از برادرش دریافت کرده، ترسیم کرده و بهتر بگویم ساخته است.

اگرچه در ادامۀ راه به عنوان پژوهشگر به تلویزیون ملی ایران راه یافته، اما در نهایت سر از هفته نامۀ تماشا درآورده است و عکاسی. و باز اگرچه برای تحصیل به دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی پا گذاشته اما روحیۀ مریم زندی نه منطبق بر چارچوب‎هایی بوده که سر ا وزارت امورخارجه دربیاورد و نه در راهروهای دادگستری در پی چاره‎جویی برای این و آن باشد.

منابع آموزشی آن دوره چیزی نیست جز نشریاتی مانند پاپیولار فتوگرافی و نشریۀ تصویر که به زبان فارسی به تازگی راه افتاده است. جز معدودی از عکاسان که راه‎های تازه‎ای را تجربه می‎کنند، الگوی عکاسی رایج رعایت اصول کلاسیک ترکیب‎بندی و رسیدن به بالاترین کیفیت فنی است. زندی در چنین بستری رشد می‎کند. در انتخاب موضوع سراغ موضوع‎های اجتماعی می‏رود. عکاسی که به گفتۀ خود، نگاهش پیگیر مسائل اجتماعی و نشان دادن معضلات جامعه هست، باید روحیه‎ای خاص داشته باشد.

_

چنین عکاسی باید توان نامحدود، اشتیاق فزاینده ، روحی ماجراجو، قدرت حفظ خود در شرایط دشوار و شهامت رویارویی با خطر را داشته باشد و مریم زندی در حد شناخت من از چنین روحیه‎ای برخوردار است.

این جمله از مقدمۀ کتاب انقلاب 57 او ، پشت منِ عکاس را لرزاند:

« میدان 24 اسفند و خیابان شاهرضا شلوغ بود… نمی‎توانم در خانه بمانم… خودم را به یک ایستگاه سرپوشیدۀ اتوبوس رساندم و تصمیم گرفتم از آن بالا بروم. با بچه در بغل که نمی‏شد…»

او راه پیدا می‎کند و بالا می‏‎رود و عکس‎هایش را می‏‎گیرد.

خواندن این نوشته در صفحه‏‌های آغازین کتاب انقلاب 57 و همچنین نوشته‏‌ای از او که در مجله فیلم نوروز گذشته خواندم نکتۀ دیگری را دربارۀ او آشکار می‏کند. این که مریم زندی چه دلنشین می‏نویسد و چه مونتاژ موازی جالبی را به کار می‏گیرد. او قلم را مانند بسیاری از عکاسان بر زمین نگذاشته که دوربین را بردارد. او هم قلمش را دارد و هم دوربینش را. اگرچه این قلم گاهی نافرمان می‏شود و تعهد می‏‌دهد که زندی دیگر عکاسی نکند!

مریم زندی 32 سال پیش نخستین کتاب عکس خود « ترکمن و صحرا» را با هزینۀ شخصی منشتر می‌‏کند. لیتوگرافی و چاپ کتاب بسیار بد است. اما با وجود کج سلیقگی چاپخانه، عکس‏های مریم زندی خود را با قدرت تمام نشان می‏‌دهند. در تمامی عکس‏ها توجه جدی به ترکیب‏ بندی کلاسیک آشکار است.

_MG_8688

زنده یاد نادر ابراهیمی هم برای این کتاب مقدمه نوشته است. کتاب ترکمن و صحرا سندی است از دگردیسی و دگرگونی ترکمن‎ها و افسوس که کتاب فاقد شرح و توضیح و زیرنوس است. هر چند به محل و تاریخ عکاسی اشاره شده است.

زندی با انتشار مجموعه چهره‎ها گامی دیگر در مستندسازی برمی‏دارد . او نه مانند ریچارد اودون فضایی بی‏زمان و بی‎مکان می‎آفریند و نه مانند آرنولو نیومن برای پرتره‎هایش فضایی کاملاٌ منطبق بر تعریف عکاسی پرتره محیطی تدارک می‏بیند. او درباره این مجموعه بی‎ادعاست. اگرچه بیشتر عکس‏ها بر اساس تقسیم‌بندی‎های رایج پرتره محیطی هستند. وقتی از او می‏‌پرسی برای عکاسی از این شخصیت‎ها چه معیاری داشتی و پیشاپش چه بررسی‏‌هایی می‏‌کردی، به سادگی می‎گوید، برخورد من با موضوع‌هایم غریزی بوده و پیش از عکاسی در پی شناخت افراد نبودم و اکنون که به عکس‏ها نگاه می‏‌کنم ، می‏‌بینم برداشت من از شخصیت افراد در همان برخورد اول، برداشتی درست بوده و این را با گذشت زما و شناخت بیشتر متوجه می‏‌شوم.

مجموعه چهره‏‌های مریم زندی سند و آرشیوی ماندگار از چهرۀ اهالی ادبیات، نقاشان، معماران، هنرمندان سینما و تئاتر است. اگرچه در این زمینه کتاب‏هایی از سوی عکاسان دیگر نیز ارائه شد، اما خانم زندی در کار خود پای فشرده و پیگیرتر بوده است و دیگران پشتکار او را نداشته‏‌اند.

و پرسشی در اینجا مطرح می‎شود که چرا عکاس به خود عکاسان بی‎توجه بوده است!

برگزاری 18 نمایشگاه انفرادی و چاپ یازده کتاب عکس کاری است که هم هنر عکارسی را به رخ می‏کشد و هم توانایی او را در مدیریت و اجرای چنین پروژه‌‏های سنگینی. اگر ارائه این آثار را برای خواص تلقی کنیم، مریم زندی با انتشار کارت پستال و تقویم ، نمایشگاه‏ عکس‏هایش را به خانه‏‌های مردم برده است. خیلی از افراد جامعه که ممکن است با هنرمندان رابطۀ نزدیکی نداشته باشند، از طریق همین تقویم است که نصرالله کسراییان و مریم زندی و آثار آنان را می‏‌شناسند. این دو هنرمند عماس نگاه مخاطبان عام را نسبت به عکس تغییر داده‌‏اند.

مریم زندی در کار خود به فرمان دل است. گاهی به موضوع‌های اجتماعی می‏پردازد، گاهی فرمالیسم بر عکس‎‏هایش حاکم می‏‌شود. او دل نگاشت‏‎های خود را با ما سهیم می‏‌شود. مریم زندی با پشتکار محدودیت‎ها را کنار می‏‌زند. برای بررسی آثار او باید به مسیر حرکت و بستر رشد او توجه کرد.

و سخن آخرم برگرفته از متنی است که پیش از این دربارۀ مریم زندی نوشته‏‌ام:

آموخته‎های معلمان جوان عکاسی ما در دانشگاه‎ها هر چه باشد، نسل جوان عکاسی ما باید بداند که مریم زندی با 44 سال حضور مستمر و فعالیت چشمگیر، بخشی از تاریخ عکاسی ماست.»

سپس محمود رضا بهمن‎پور ، مدیر چاپ نظر ، از پایداری مریم زندی سخن گفت:

« مریم زندی برای من جنگجویی سازش‎ناپذیر است که سرانجام هم پیروز می‏‌شود. وقتی به ما گفتند که با حذف چند عکس می‏‌توانیم کتاب جدید او، انقلاب 57، را چاپ کنیم، خانم زندی نپذیرفت و ما به اجبار هفت سال صبر کردیم تا توانستیم مجوز چاپ کتاب را بدون هیچ گونه حذفی بگیریم. و برخی از چهره‎هایی که مریم زندی از آنها عکس گرفته است ، حضورشان را برای همیشه در تاریخ ما ثبت کرده‎‎اند و هرگز نمی‎توان نادیده‏‌شان گرفت.»

محمودرضا بهمن پور
محمودرضا بهمن پور
_انقلاب 57 ـ تازه‎ترین کتاب مریم زندی
انقلاب 57 ـ تازه‎ترین کتاب مریم زندی

سرانجام نوبت به مریم زندی رسید تا چنین بگوید :

سلام عرض می‎‏کنم و تشکر می‎کنم از حضورتون .
توقعی ندارم و نداشته‏‎ام. شاید جوانتر که بودم در لحظاتی یا شرایط سختی انتظار پشتیبانی و حمایتی را داشته‎ام، که هرگز نداشته‏‌ام، ولی توقع یا انتطاری برای قدردانی و این گونه صحبت‎ها هرگز ندارم که هر کاری کرده‏‌ام در جهت آنچه بوده که دوست داشته‎ام و به آن معتقد بوده‏‌ام. من همیشه به دنبال رؤیاهایم رفته‏‎ام. و یاد گرفته‏‌ام در این جامعۀ مردانۀ پر از تبعیض و مبتنی بر روابط ،کار کنم، بجنگم، حقم را بگیرم و نگذارم غمگین و ناامیدم کنند.
و اگر امروز اینجا هستیم، به دلیل دعوت و محبت جناب دهباشی عزیز است که با همان آشنایی دور و ارتباط کاری، همیشه به من لطف داشته‏‌اند.
فکر می‏‌کنم اولین باری که آقای دهباشی را دیدم حدود بیست و چند سال پیش، مطلبی یا شاید طبق معمول شکواییه‏‌ای داشتم ( چون اصلاٌ یادم نیست) برای چاپ که کسی حاضر به چاپ آن نمی‏‌شد. زیرا که من هنوز چهره‏‌ها را نداشتم و مریم زندی شناخته شده‏‌ای نبودم. ولی آقای دهباشی مطلب را به راحتی پذیرفتند و در مجله کِلک چاپ کردند. بعدها، کتاب‏های چهره‏‌ها که منتشر شد ، من با همۀ حساسیت و خساستی که در مورد چاپ عکس‏هایم به خصوص در مطبوعات دارم، به آقای دهباشی گفتم : « شما ، آقای علی دهباشی، هر موقع که خواستید از عکس‏های من در مجله‎تان استفاده کنید احتیاج به اجازه نیست و می‏‌توانید » البته آقای دهباشی تنها کسی هست که من این حرف را به ایشان زده‎‏ام.

مریم زندی
مریم زندی

طبیعی است که امروز هم دعوت ایشان را باید می‎پذیرفتم. به خصوص این دعوت زمانی بود که من می‎توانستم با پای خودم بیایم و لازم نبود مرا با صندلی چرخدار و نیمه بیهوش! بیاورند.
من حرف زیادی برای گفتن ندارم. همیشه گفته‏‌ام عکس‏های من حرف‏های من هستند و بسیاری از آنها را شما دید‌ه‏اید. پس حرف‏هایم را شنیده‏‌اید.
همیشه گفته‎ام که عاشق حرفه‏‌ام، هنرم ، عکاسی هستم و از شروع کارم سعی کرده‏‌ام آثارم تأثیرگذار، مفید و ماندگار باشند.
در مجموعه‎های چهره‏‎ها که بیشتر مرا با آنها می‏‌شناسند، خواستم دوربینم را به سمت کسانی بگیرم و نور فلاشم را بر کسانی بتابانم که بطور سیستماتیک در تاریکی قرار داشتند . در عکس‏هایم از طبیعت، خواستم مهرم و توجهم را به طبیعت نشان دهم و سعی کردم در عکس‏هایم نگاهی نو و بدعت گذار داشته باشم.
در تقویم‎هایم سعی کرده‏‎ام مردم را با تصویر و با ایران آشنا کنم و عکس را به خانه‏‌های مردم برده‏‌ام. و در کارهای اجتماعی و خبری‏‎ام، سعی کرده‏‌ام به آنچه که اسنادیست برای فرزندانمان و آیندگان، وفادار بمانم و نگاهی ثبت کننده و حقیقت‏ جو داشته باشم. و در همۀ کارهایم، سعی کرده‎ام عشقم را به ایران، سرزمین غمگین محبوبم، نشان دهم و ثابت کنم.
کار کردن و مستقل بودن ، به خصوص برای یک زن و در حرفه‏‌ای مثل عکاسی ، در جامعۀ ما آسان نیست . پس من هم در طول 40 سال برای آنکه بتوانم کار کنم و حقوقم را حفظ کنم جنگیده‌‏ام. که کم و بیش در جریان انواع نامه‎های سرگشاده و مشکلات کاری و پرونده‏‌سازی‏های علیه من هستید که ترجیح می‎دهم در این باره دیگر حرفی نزنم . ولی آنچه می‎خواهم بگویم این است که پیروز این جنگ من بوده‎‎ام زیرا بالاخره عکاسی‎ام را کرده‏‎ام . کتاب‏هایم را چاپ کرده‏‎ام و توانسته‎ام شریک ساختن فرهنگ جامعه‎ام باشم و جوابم را از مخاطبینم گرفته‎ام. و امروز، می‏‌دانم کجا ایستاده‏‌ام . پس امشب برای من فرصتی است برای تشکر و سپاسگزاری از اندک یارانم ،که نمی‏‎دانیم چقدر فرصت باقیست.
اول می‏‎خواهم از مهندس ایلدای دادور و دخترانم دکتر مروارید دادور و دکتر مارال دادور تشکر کنم که با محبت‏شان به من فرصت این را دادند که به دنبال رؤیاهایم و آنچه که دوست دارم بروم.
می‎خواهم از ابراهیم حقیقی تشکر کنم که دست همراهی و همفکری و همکاری‏‌اش همیشه پشت من بوده و بسیاری از موفقیت‏هایم را منجمله امکان چاپ کتاب‏‎های چهره‎ها را مدیون او هستم.
از محمود رضا بهمن‎پور تشکر می‎کنم که همراه من برای چاپ آخرین کتابم، انقلاب 57، ، 7 سال ایستادگی و مقاومت کرد و با چاپ کتاب، نیروی تازه‏‌ای در من دمید.
از ناصر تقوایی عزیزم ، فیلمساز، عکاس و نویسندۀ برجسته ، از اسماعیل عباسی عزیز و گرامی، استاد عکاسی و مترجم خوب کشورمان و همچنین آقای دهباشی عزیز و پرکار، بسیار متشکرم که با صمیمیت در مورد من و آثارم صحبت کردند.
از دوستان خوبم علی شیلاندری و انوشه پیربادیان بسیار متشکرم که زحمت ساخت و آماده‎‏سازی فیلم وفتو کلیپ‎های امشب را به عهده گرفتند.
و از شما سپاسگزارم که محبت کردید و تشریف آوردید و باز هم حرف‏های مرا دیدید و شنیدید.

 * عکس های شب مریم زندی از : ژاله ستار