جشن یکصدمین سالروز تولد م.ا.به آذین برگزار شد.
پس نوبت به محمود دولت آبادی رسید که درباره به آذین چنین گفت، « به آذین همانطور که خود گفت یک آرمان گرا بود، ایدآلیستی که فکر کرد این ایدهها در تاریخ و جامعهای از نوع ما شدنی است .من میخواهم که ادای احترام بکنم به ایشان چون زبان را ابتدا مادر به ما میآموزد و سپس انسانهای فرهیختهای مثل به آذین. نیازی نیست که بگویم به عنوان یک فرد مدیون هستم به او در دریافت زبان و کوشش در زبان فارسی .» سپس دولت آبادی بخشی از کتاب فاوست اثر گوته ترجمه به آذین را خواند و در ادامه افزود:« … من فکر میکنم همانطور که به آذین گفت انسانی است آرمان خواه و اگر شخصیتی مثل فاوستوس را مورد نگاه خودش قرار نمیداد چیزی کم میداشت. این کتاب داستان همیشگی مبارزه عقل و خردمندی است با ابلیس گونگی که همیشه در زندگی ما، پیش از ما وجود داشته و وجود خواهد داشت. این ترجمه یعنی این که به آذین میخواهد بگوید که من از این مقوله ازلی و ابدی نمیگذرم. در این ترجمه دکتر فاوستوس بالاخره تمکین نمیکند » و در ادامه درباره به آذین میگوید :« به آذین انسانی بود که دوست میداشت، بد اخم بود، کم صحبت بود، کمی تلخ بود ولی دوست میداشت. انسان اگر دوست نداشته باشد زندگی را و انسان را و نزدیکانش را و بشر را، آن همه کار طاقت فرسا و پر حوصله را چگونه انجام میداد؟ میگویند چرا دیگر این آدمها به وجود نمیآیند، جوابش خیلی ساده است، برای این که آن عشق وجود ندارد. عشقی که انسانهایی مثل به آذین، مثل قاضی، مثل یونسی، نجف دریابندری، شخصیتهایی که عمرشان را گذاشتند که فرهنگ جهان را به ما معرفی کنند، عشقی به ما داشتند. فکر میکردند به ما دارند خدمت میکنند. و به راستی نمیدانم این قدرشناسیها کفایت میکند برای ادای دین به چنین شخصیتهایی؟ » دولت آبادی در بخشی دیگر از سخنانش به گوته اشاره کرد و گفت؛« این نکته را آویزه گوش هر نویسنده توانای جدید کرده ، که احتمالاٌ تا ابد خواهد کرد که پشتکار، اراده، از خودگذشتگی، آشنایی کامل با سنت، ضمن داشتن قدرت و شهامت کافی برای پرورش طبیعت اصلی خویش به شکلی مستقل، پروردن عناصر مختلفی که در خود پذیرفتهای به شیوه خاص خودت . همان ویژگیها؛ شهامت، قدرت، از خود گذشتگی، آشنایی، پشتکار، اراده در به آذین بود و کسانی که از نزدیک با به آذین آشنا بودند میتوانستند تمام این خصیصهها را در او ببینند.ما فکر میکردیم که به آذین یک دو گام بیشتر فوق فهم ما حرکت میکند، تا این که به گمان من گرفتار تحزب شد. وقتی گرفتار تحزب شد، دیگر من خدمت ایشان نرسیدم. شبی که به من خبر دادند که از دنیا رفته، به سرعت پریدم و رفتم به سمت همان خانهای که میشناختم. به گمانم نُه و نیم بود که من از خانه درآمدم و در حدود یازده و نیم از پا درآمده بودم و مستهلک شده بودم و خانه را پیدا نمیکردم. به هر حال این که به آذین انسان فرهیخته و شایستهای بود، هیچ تاریخی نمیتواند آن را منکر بشود. و من نمیتوانم دریغم را پنهان کنم که به آذین سزاوار چنان عقوبتی نبود. به آذین شایسته برخورداری از یک زندگی والای انسانی بود که سرانجام به چنان عقوبتی دچار شد و ما آن را به عنوان یک یاد در ذهن خود زنده نگه میداریم بی آن که یک ذره از حرمتی که ما برای این شخصیت قائل هستیم کم شده باشد.»

و پس از او دکتر محمد روشن از به.آذین و انتخاب عنوان « جان شیفته» سخن گفت:
ندانم کجا خواندهام در کتاب، شاید در کتاب ژان کریستف، ترجمهای از اثر ارزندۀ رومن رولان ، میگوید: ما همیشه کسانی را که دوست میداریم به خاطر نداریم ولی آن گاه که به خاطرشان نداریم، دوستشان میداریم.
به آذین، مهندس محمود اعتمادزاده ، انسانی والا و آزاده بود. کم سخن و فروتن، شرمگین و متین ، و آهسته و شکیبا بود. اما با این همه در زندگانی، نشانی از استواری و صلابت داشت. اهل تسامح بود اما مسامحه کار نبود، مداراگر بود، اما سازشکار نبود. پیدا بود که باورهای اندیشگی او ریشه در اعتقاداتی بنیادین دارد. راه و روش گزیده او، گزیده سالهای بلند حیات او بود. راهِ منتخب او، راه پاکان و نیکان، درست اندیشان و راست کرداران بود. میل و محابا در کار و اندیشه او جایی نداشت. به باورهای خود اعتقاد راسخ داشت، و سرپیچی از آن باورها را ناستوده میداشت. از هر گونه انحراف به شدت میپرهیزید. گزین اندیشه او، گزیده سالهای بلند پر فراز و نشیب زندگی او بود. گفتگو از توانمندیهای او در نگارش، تعارف آمیز به نظر میآید. آشنایان با شیوه نگارش و نویسندگی او جملگی برآنند که او رنج روح و روان را بر ساحۀ اندیشۀ خود گسترده بود. تفننات ادبی و ذوقی در آثار او جایی نداشت. به راستی زبان فارسی را میشناخت و بدان ارج فراوان مینهاد. در گزینش واژگان ، ضمن پرهیز از ناروایی ها ، سخت گزیده جوی و گزیده گوی بود.

درست به خاطر میآورم که نویسنده و مترجمی که در ساحۀ ترجمه نام و آثاری مطلوب داشت، در جایی سخن از ترجمهای از رومن رولان کرده بود. آن شادروان محمود تفضلی بود که « بتهوون» رومن رولان را ترجمه کرده بود، در مقدمه اثر یاد کرده بود که بر سر آنست که اثری از رومن رولان را ترجمه کند. بر کتاب موعود خود نام « جان سرمست» داده بود.
اینک که بدین دو نام در یک کتاب مینگریم، درمییابیم که مصالح واژگانی و کاربرد لغوی آدمیان تا چه حد بر ذهن و زبان خواننده اثر میگذارد. سالها پس از آن به آذین « جان شیفته» را ترجمه کرد و منتشر ساخت. دو نام از یک کتاب، به نام و مضمون درست. اما داوری در گزینش این دو نامه هر خواننده هوشمند را به تأمل وامیدارد. « روان سرمست» ، « جان شیفته».
جای سخن گفتن از شیوه ترجمه و حتی نام گذاری اثر نیست . هر دو نام گویای نام گزین نویسنده است. اما پیداست که عیار سخن نویسنده و شاعر و مترجم در آثار او متجلی میگردد و مجال سنجش و اندیشه را رو به روی خواننده بازمیگذارد.
باری، به آذین، ظاهراٌ 22 نوشته از خود به جای گذاشته است اما خواننده آثار او دربارۀ آثار او یکسان به داوری نمینشینند. همواره خار خار این اندیشه در دل و جان خواننده جریان دارد که کاش به آذین « بر دریا کناره مثنوی» را جدی تر تلقی میکرد و آراء و اندیشههای خود را درباره مولوی به شرح و تفصیل بازمیگفت، یا « قالی ایران» را با شرح و وصفی درخور درک و دریافت خود در معرض داوری خوانندگان قرار میداد.
چنانکه گذشت شمار ترجمه های به آدین از نویسندگان خارجی ظاهراً به 19 میرسد و من همواره در آرزوی آن بودم که به آذین رمان خاندان امین زادگان را که میباید اثری مبسوط باشد مینگاشت، چنانکه آن شادروان یاد میکرد، « خاندان امین زادگان رمانی مبسوط بود که زندگی سه نسل ایرانی و گیلانی را بازمیگفت…
ای بسا آرزو که خاک شده! »
سپس پیام ویدئویی خانم پوری سلطانی پخش شد که او نیز در بخشی از این پیام چنین گفت: « من آقای به آذین را از سالهای دور شناختم. به یاد دارم در یکی از جلساتی که آقای به آذین هم حضور داشت، بحث ما به شعر نو کشیده شد.اکثر کسانی که در آن جلسه بودند، مخالف این شیوه شعرسرایی بودند و بعضی هم مثل من موافق آن. بعد از آن که من سخت از این نوع شعر پشتیبانی کردم، آقای به آذین از من خواستند تا در جلسه دیگر درباره نیما و اشعارش و شعر نو نقد و تحلیل بنویسم که من هم چنین کردم. وقتی من مطالبم را ارائه کردم، همه حاضرین و از جمله خود آقای به آذین دست زدند. این خاطره که من گفتم مربوط است به شصت سال پیش و از این جهت در ذهنم مانده که عکس العمل آقای به آذین برایم فراموش نشدنی بود.»

شمس لنگرودی سخنران بعدی بود که از اولین دیدارش با به آذین حکایت کرد و چنین افزود:« در آن سالها آنچه من از آقای به آذین شنیدم و آنچه ایشان در همان سال 56 عنوان میکردند، از همه منطقیتر به نظر میرسید و بخشی از پیشبینیهایش در عرصه اجتماعی و فرهنگی درست از آب درآمد. »

پس از آن نوبت به مهدی غبرایی رسید که از ترجمههای به آذین سخن گفت:
“من به حکم حرفهام، که ترجمه است، بیشتر به ترجمههای ایشان نظر میافکنم و از میان آنها چهار رمان بزرگ را که سه تای آنها در زبان پارسی به چهار جلد و دیگری به دو جلد میرسد، لحاظ میکنم. اینها شاید مهمترین آثار به آذین نباشند اما از نظر حجم و شیوایی کلام و داستان کم ارج نیستند. به علاوه عمری با آنها سر کردهام.

از اینها 2 رمان بزرگ از رومن رولان، نویسنده فرانسوی است به نامهای «جان شیفته» و « ژان کریستف» … 2 رمان بزرگ دیگر از میخائیل شولوخوف ، نویسنده پس از انقلاب روس است. غبرایی در ادامه سخنان خود به فضاهای این رمانها اشاره کرد و افزود:” فضای داستان « جان شیفته» فرانسه ابتدای سده بیستم است و وضعیت اجتماعی این دوران را ترسیم میکند. شخصیت اصلی داستان زنی به نام آنت ری ویر است که نویسنده در قالب او چگونگی بیداری زنان را توصیف میکند… و شخصیت اصلی رمان « ژان کریستف» موسیقیدان آلمانی به همین نام است. آهنگسازی نابغه که زندگیش از کودکی تا مرگ روایت شده» و غبرایی پس از شرح مختصری از داستان دن آرام و زمین نوآبادِ شولوخف گفت:« اما در پایان تأکید میکنم نثری که به آذین برگزید نثر معیار و بیممیز است.»
سپس کامران پورصفر با عنوان رابطه میان ادبیات و تاریخ سخنرانی خود را آغاز کرد:
” به آذین به گواهی تالیفات و ترجمه هایش رابطهای عمیق با تاریخ داشته و علاوه بر آنکه در برخی از برجسته ترین تالیفات خود ، نظیر دختر رعیت و کاوه ، روند های تاریخی را دستمایه و موضوع کار خود قرار داده ، برخی از برجسته ترین و بهترین ترجمه های او نیز یا داستان هائی هستند که از تبدیل تاریخ به قصه بوجود آمده اند و یا اینکه تاریخ در آنها مجرای تشکیل و عبور داستان قرار گرفته است .
به آذین نویسنده و ادیبی تاریخ پژوه است و مقدمات بسیاری از اموری را که امروز جریان دارد ، در گذشته می بیند و برای درک تناقضاتی که زندگی امروز را در بر گرفته است ، می کوشد ، آنچه را که در گذشته شکل گرفته و تا امروز ادامه یافته ، از درون لباسی که واقعیت قدیم او را پوشانیده است ، خارج کند و به نمایش در آورد و چنین گرایشی ، بی تردید بازتاب یکی از منابع الهام هنر و ادبیات است.”

پورصفر در ادامه سخنانش چنین گفت: ” به آذین چگونه آغاز کرد ؟ انگونه که خود میگوید ، نخستین آثارش که بعضا مقالات سیاسی بوده اند ، بسال 1323 ودر نشریه مردان کارمنتشر شده است . او در همین سال به همکاری با حسن ارسنجانی و نشریه داریا پرداخت و اولین قصه های کوتاه خودرا که مشهورترین انها علی گابی است در همین نشریه منتشر کرد .
… به آذین پس از مدتی کارمند کتابخانه ملی شد و در سال 1325 برای 45 روز از طرف دکتر فریدون کشاورز به معاونت اداره کل فرهنگ گیلان منصوب شد و پس از خروج کشاورز و رفقایش از کابینه قوام ، دوران معاونت او در فرهنگ گیلان نیز به سر آمد و به آذین دوباره در کتابخانه ملی مشغول گردید .
او در سال 1330 – 1331 داستان بلند دختر رعیت را نوشت که یکی از نخستین رمان های اجتماعی ایران است و مضمونی بزرگ دارد . بستر حوادث این کتاب سالهای بعد از انقلاب مشروطیت تا کودتای سید ضیا و رضاخان قزاق در سال 1299 و بویژه قیام جنگل و سرانجام خونین آن است.”

پورصفر در ادامه افزود:” داستان خانواده امین زادگان که اتفاقا بسیار مورد علاقه به آذین بود در سال های 1333 – 1334 آغاز شد و دوقسمت از آن در شماره های 4 و 6 مجله صدف منتشر گردید . این داستان نیز به سالهای انقلاب مشروطه و بعد ازآن پیوند دارد و شرح احوال یک خانواده بازرگان را می گوید و روایتی از چگونگی انکشاف اجتماعی جامعه ایران در هیئت یک خانواده تجارت پیشه سنتی ایران است که به آهستگی رو به سوی تغییراتی جدید دارد .
همانگونه که همه می دانیم ، بزرگترین آثار به آذین ترجمه های اوست و برجسته ترین ترجمه های او یا تاریخ است و یا پیامد تاریخ و در این میان ترجمه معروفترین کتاب های رومن رولان و شولوخوف ، در زمره معروفترین ترجمه ها به زبان فارسی قرار دارند .
در کارنامه به آذین ، ترجمه کتاب های دن آرام و زمین نو آباد ، برجستگی بی نظیری دارد . انتخاب این دوکتاب ، انعکاسی از این عقیده به آذین بود که می گفت : یقین ، مطلق نیست . دن آرام روایت عامه مردم ، بر لسان یک نویسنده روشنفکر از انقلاب اکتبر وجنگ داخلی و حوادث غیرقابل باوری است که به ویژه طرفداران نظم سابق بر جامعه و مردم در حال دگرگونی تحمیل کرده بودند.
زمین نوآبادشولوخوف ـ ترجمه به آذین ـ دقیق ترین روایت داستانی از یک جریان بزرگ اجتماعی شوروی در سالهای 1930 – 1933 یعنی جریان اشتراکی کردن اجباری کشاورزی بشمارمی آید و چگونگی تشکیل یک تاریخ و دوره تاریخی را بیان می دارد.
یکی از آخرین ترجمه های به آذین که متاسفانه بر خلاف سایر آثار او ، همچنان غریب و ناشناخته باقی مانده ، کتاب داستان اولن اشپیل نوشته شارل دکوستر بلژیکی است و این کتاب به زعم لوکاچ ، پدیده ای یکتا در کل ادبیات اروپای غربی دراواسط قرن نوزدهم بوده است . موضوع این کتاب به حوادث انقلاب هلند در سالهای 1565 – 1609 می پردازد و یکی از درخشان ترین واکنش های مردمی در برابر ستمگری های هولناک اسپانیا و دربار واتیکان را منعکس می کند.”
و کامران پورصفر چنین به سخنان خود پایان داد:
“به آذین نیز همانند تمام انسان ها ، صفات متفاوتی در خود داشت و از توانائی ها و ناتوانائی ها و خوبی ها و ناخوبی هائی بر خوردار بود اما در یک نکته تردیدی نیست و آن حسن نیت او در تمام زندگی و بویژه در حیات فرهنگی و ادبی اوست . این حقیقت مانع از انتقاد و یا حتی خرده گیری از او نیست اما مبادا که در این راستا ، حقیقت و انصاف فراموش شود و چه خوش می گوید حافظ ما که :
کمال صدق حقیقت ببین نه نقص گناه که هرکه بی هنر افتد نظر به عیب کند .
سخنران بعدی این نکوداشت خسرو باقری بود که به شرح نامههای به آذین به پسرش زرتشت پرداخت:
مردم ایران و فرهیختگان جهان م. ا. به آذین را، به عنوان متفکری سرشناس، مترجمی نامدار ، نویسنده ای توانا، روزنامه نگاری برجسته، از بنیان گذاران کانون نویسندگان ایران و شورای نویسندگان و هنرمندان ایران و فعال اجتماعی می شناسند؛ اما او در عین حال همسر و پدر سه دختر و دو پسر هم بود. یکی از دو پسر او ” زردشت ” در سال 1343 به قصد ادامه تحصیل ایران را ترک کرد. ” ساعت 5 صبح روز 24 بهمن 1343 از فرودگاه مهر آباد تهران با مشایعت پدر و مادر و خواهران و برادرم و تنی چند از خویشان و دوستان، خاک ایران را به سوی آلمان غربی ترک می گویم. هوا ابری و بارانی است و باران اشک های مادر و خواهرانم نیز بدرقه راهم می شود. صدای لرزان به آذین موقع خداحافظی که فقط می گوید: ” مرد باش ” در گوشم طنین می اندازد.” بعد ها زردشت اعتماد زاده نامه هایی را که پدر در فاصله سال های بین 1343 تا 1357 به او نوشته بود در کتابی به نام ” از خواب تا بیداری منتشر کرد. (از خواب تا بیداری، زردشت اعتمادزاده، چاپ اول 1356، چاپ دوم1357 ، انتشارات نیل، تهران)

« زردشت، پس از سال ها دوری از میهن، در گرما گرم پیروزی انقلاب و شور و شوقی که برانگیخت، به ایران آمد و چند ماهی بود و سپس به محل کار و تحصیل خود در فرانسه بازگشت. از نیمه دوم سال 1358 به بعد، کم و بیش هفته ای دو هفته ای یک بار، زردشت به خانه تلفن می زد و گاه هم نامه هایی میان پدر و پسر رد و بدل می شد. این نامه ها را دو طوفان هولناک قطع کرد: یکی رویدادهای سال های 1361 تا 1368 و دیگری ” بامداد روز جمعه دهم دیماه 1378، در تلفن خبر داده شد که پسرم زردشت، دکتر روانپزشک در حومه شهرلیل فرانسه، همان شب در گذشته است. خبری کوتاه و ناگهانی، بی مقدمه چینی، مانند ضربه تبر. بگذریم، همان بهتر که یاد آن در همین چند کلمه سربسته بماند.” این بار نامه هایی را که پدر به پسرش نوشته بود پدر به چاپ سپرد. ” نامه هایی که من در این بیست سال (1358 –1378 ) برای زردشت نوشته ام، چندی پیش به خواهش خودم برایم پس فرستاده شد.” (نامه هایی به پسر، محمود اعتماد زاده ” م. ا. به آذین ” ، چاپ اول بهار 1382 ، نشر و پژوهش دادار، تهران)

این نوشته جست و جویی است در دریای آبی رنگ اندیشه های م. ا. به آذین که در این نامه ها بازتاب یافته است. من این اندیشه ها را بدون هیچ توضیح تکمیلی در قالب گزاره های موجز با ذ کر شماره صفحه در اختیار خوانندگان قرار می دهم و تحلیل وتفسیر این گزاره ها را به شنونده وا گذار می کنم.
دوستی:
- بارها به ات گفته ام دوست گل کم یابی است و کنار هر باغچه و هر جویباری پیدا نمی شود. (ر. ک. 1، ص 13)
- دامنه توقع را اگر از دیگران کوتاه بگیریم و به همان حدودی که معمولا برآوردن آن از هر آدمیزاد ساده ای بر می آید بسازیم هیچ وقت مجال گله گزاری از کسی پیدا نمی کنیم. (ر. ک. 1، ص14)
- همین قدر بشناسشان و از هر کس بهترین چیزی را که در وجودش هست انتخاب کن و برای روز مبادا بگذار. با کسی هم که نمی توانی بسازی خودت را مجبور ندان. زمین خدا وسیع است و جا برای زندگی همه پیدا می شود. نه بر کسی تحمیل شو نه بگذار کسی خودش را به هر عنوان به تو تحمیل کند. آزاد، آزاد، آزاد باش. خواه در دوستی و خواه در غیر آن، در همه حال آزاد باش و بدان که این بزرگترین و سنگین ترین باری است که انسان بر دوش خود می گذارد. ولی تنها در این صورت است که آدمی بودن لذت بخش و مایه سرفرازی است…(ر. ک.1 ،ص 23)
رنج:
- تا زندگی بود و هست سختی و رنج هست. و من این را سعادتی برای مرد می دانم که سختی ها را از پیش پای خود بردارد. نمی دانی به راه رفته چشم اداختن و خود را پس از خار و سنگلاخ در میان گل و سبزه دیدن چه لذتی دارد.(ر. ک.1 ،ص18)
- نمی گویم رنج نبر. بی رنج شادی زندگی یکسر بی رنگ است. ولی در رنج نمان. گله گزاری نکن. مبادا که طنین ناله ات به گوشت خوشایند گردد و از طعم شور اشک خودت لذت ببری. مردانه قدم روی رنج بگذار و شادی بیافرین.(ر. ک.1، ص 18)
آفرینش خویشتن:
- باید شاد باشی و شادی را در خودت بپرورانی. غم و دشواری و ناملایم در زندگی بسیار است و برای کسی که به پیشوازشان برود از در و دیوار می بارد. تو پیش از هر چیز انسانی و همیشه احتیاج به نیروی بیش تر برای رو به رو شدن با زندگی داری. سرنوشت آدمی همین است: رو به رو شدن با دشواری ها و پیروز شدن بر آن ها. شاد بودن و شادی را در خود پروراندن، کوشش است برای نیرو گرفتن و نیرومند بودن.(ر. ک.1، ص57)
سرانجام کاوه اعتمادزاده درباره پدرش چنین سخن گفت:
« امسال، سال 1393، امروز 23 دی ماه، یکصدمین زادروز زنده یاد محمود اعتمادزاده ـ م.ا.به آذین، نویسنده، مترجم، هنرمند و مرد مطبوعات ، مرد سیاست، اندیشمند و مصلح اجتماعی است. او به همه مردم ایران تعلق دارد. به آذین را نمیتوان ندید.
به آذین مردی چند بعدی بود و در آثار پرحجم و پرکیفیت و تأثیرات بر جای مانده از او محورهای متعددی وجود دارد که هر یک به نوبه خود قابل بررسی و دقت است و جا دارد محققین و نقدنویسان روی هر یک از محورها بررسی و تحقیق نموده و بنویسند.»

کاوه اعتمادزاده در ادامه سخنان خود این چند محور را برشمرد: « محور ترجمه، محور نویسندگی و نوشتههای شخصی به آذین، محور روایتهای اجتماعی، محور اندیشههای اجتماعی، محور مکاتبات، محور تسلط بر ادبیات و اشعار کهن ایران، محور فعالیتهای مطبوعاتی، محور فعالیت صنفی اهل قلم. »

و سپس فرزند به آذین به برخورد پدرش به مسئله مرگ اشاره کرد:« او علیرغم عشق به زندگی و احساس لطیفش برخورد بسیار جالب و از بالایی به مرگ دارد و این برخورد در این جملهاش بازتاب یافت. ” من نه با اشک حسرت که با لبخند خواهم مرد. طنزی نه چندان تلخ بر لب .” م.ا.به آذین
در پایان این مراسم، سیاوش کامکار قطعهای را با سنتور که ساخته خود بود و در مایه دشتی نواخت.
