نشست نقد و بررسی دو کتاب « آسمان جان» و « عهد اَلَست» برگزار شد
سپس فیلمی مستند از کتابها و آلبوم عکسهای دکتر پورجوادی به نمایش درآمد و پس از آن محمد سوری درباره این دو کتاب چنین گفت:
« استاد دکتر پورجوادی در کتاب آسمان جان: چهره معنوی عمر از نظر مولوی با تحلیل دو داستانی که مولانا درباره خلیفه دوم عمر بن خطاب در فیه ما فیه و مثنوی آورده تابوی ورود به مسائل حساس مذهبی ـ تاریخی را شکسته و البته با تحلیل بیطرفانه این دو داستان از این منطقه ممنوعه سرفراز بیرون آمده است. این درست است که معتقدان به هر آیین و مذهب و مسلکی بهتدریج برای خود باورهایی را قطعی تلقی میکنند و از چون و چرا کردن درباره آن میپرهیزند، ولی به نظر میرسد که ما به اندازهای «محدوده ورود ممنوعِ» خود را وسیع در نظر گرفتهایم که حتی بازگویی برخی آراء متفکران بزرگ شیعه، از قبیل سید مرتضی و شیخ طوسی، برای برخی حکم کفر را دارد چه رسد به توجه کردن به دیدگاههای دیگر مسلمانان یا پرداختن به موضوعاتی مانند آنچه استاد پورجوادی در کتاب آسمان جان به آن پرداختهاند.

برای ما پارسیزبانان کتاب عهد الست نوشته استاد دکتر پورجوادی بشارتی است برای ورود به دورهای تازه از تفسیر قرآن کریم. ما با تفسیرهای ترتیبی و موضوعی و تفسیر آیههای خاص (مانند تفسیر آیه نور، یا آیه تطهیر) آشنا هستیم و بارها برای فهم قرآن به آنها مراجعه کردهایم، ولی در این تفسیرها نوعاً با نظرات یك شخص یا یك مذهب یا یك جریان فکری آشنا میشویم و صاحب هر تفسیری نهایت کوشش خود را به خرج میدهد تا با لطایف الحیل نظر خود را به کرسی بنشاند و نظر دیگران را رد کند. اینکه تفسیری داشته باشیم که بدون قیل و قالِ اهل مدرسه و «مذهبگویی»های متکلمان سیر تاریخی فهم مسلمانان از متن قرآن را در اختیار ما بگذارد و زمینههای تاریخیِ پیداییِ هر فهم را تحلیل کند و سهم هر متفکری را به رسمیت بشناسد و همچون آینهای همه فهمها و برداشتها در طول این چهارده قرن را در پیش چشمان ما قرار دهد تا با عقل و ذوق خود آراء مختلف را بسنجیم و دست به گزینش بزنیم، امر فرخنده و نوبری است که پیش از این ـ در حد آگاهی ما ـ اتفاق نیفتاده، و این دقیقاً همان کاری است که کتاب عهد الست بهخوبی از عهده آن برآمده است.»
سخنران بعدی بود پروانه عروج نیا بود که نتوانست خود را به این نشست برساند و علی دهباشی متن سخنان او را خواند:
« با سلام خدمت حضار محترم در بارة این دو اثر جناب آقای دکتر پورجوادی، دو نکته به نظرم میرسد که به عرض حضار میرسانم:
مطالبی که جناب آقای دکتر پورجوادی در آسمان جان ارائه کرده اند حتما مخالفانی دارد اما روی سخن بنده به آن دسته از مخالفان است که با اصل طرح بحث ایشان مخالفند. به نظر این گروه که از موافقان عرفان و یا موافقان تصوف هستند (چون بنده این دو را کاملا منطبق بر هم نمیدانم) در شرایطی که برخی با اصل عرفان مخالفند و حتی تاب برگزاری همایشی را برای مولانا جلالالدین نمیآورند- که به حق از مفاخر ادبی و فرهنگی ما به شمار میآید – جناب آقای دکتر پورجوادی با مطرح کردن روایات و حکایاتی که مولوی برساخته تا از خلیفة دوم مرشدی کامل و ولی تمام بسازد ،در حالی که به گمان علمای شیعی که تعلقات عرفانی داشتهاند همچون قاضی نورالله شوشتری فقيه، متکلّم، مفسّر، محدّث، مورّخ، رجالي و اديب قرن دهم و یازدهم در کتاب مجالس المومنین و یا ملّا محمّدتقی مجلسی فقیه و محدّث مشهور امامی قرن یازدهم، کسانی همچون مولوی، سنائی و عطار و ابن عربی در باطن شیعه بودهاند و اگر پاسداشتی از سایر خلفا کردهاند به رسم تقیه بوده و علاوه بر آن به گمان این افراد کسانی همچون مولوی چندان که در تجلیل علی (ع) گفتهاند در بزرگداشت سایر خلفا قلم نفرساییدهاند، حال آقای پورجوادی پرده از این پندار نادرست برداشته. البته اگر کسی خود مثنوی را هم بخواند متوجه میشود که وی حتی در دفتر دوم حکایتی آورده که نشان میدهد شیطان سعی داشته تا معاویه را از خواب بیدار کند تا از نماز شب محروم نگردد. زیرا حسرت معاویه از فوت نماز شب بیش از به جا آوردن نماز ثواب داشته و شیطان میخواسته تا وی را از این کمال محروم نماید. اما معاویه با زیرکی این شیطنت را دریافته است. بنابراین هر فارسی زبانی میتواند کتاب را بردارد و از این قبیل موارد در این کتاب بیابد.

بگذریم اما چرا نمیباید از تمامی جهات فکری بزرگان و مفاخر خود که با آن موافق نیستیم بگوییم. بزرگترین اشکال فرهنگی ما این است که میخواهیم نگاه صد در صد مثبت و یا منفی به شخصیتهای علمی، فرهنگی، سیاسی و دینی خود داشته باشیم زیرا میخواهیم خود را تماما به آنها بسپاریم تا در سایة تقلید از آنان از اضطراب تعقل و تامل بیاساییم. طرفه آنکه برخی خواص نیز سعی میکنند آرامش این خفتگان را نیاشوبند. ازاینرو سعی میکنند هر آنچه با مذاق دینی و فرهنگی چنین مردمی ناسازگار مینماید توجیه کنند و دیگرانی را هم که میفهمند دعوت به سکوت و به اصطلاح لاپوشی نمایند. این بزرگترین خطای عاقلان ماست که به جای برانداختن اصل اشکال یعنی نگاه صد در صد مثبت و یا منفی و یا به اصطلاح سفید و سیاهی، تسلیم چنین ویژگی در عوام شدهاند. میتوان گفت که اگر نیمی از مشکلات ما مرهون نافهمی است، نیم دیگر بر عهدة همانهاست که نمیخواهند دیگران بفهمند، اینان به بهانة اینکه مردم نمیفهمند یا به آنان حقیقت را نمیگویند و یا وقتی حقایق خود را نشان میدهد فورا لباس دیگرگون بدان میپوشانند، ازاینرو در فرهنگ ما «توجیه و تاویل» برای خود مقام و شانی یافته است و از سوی دیگر «تجلیل» جای «تحلیل و نقد» را گرفته است. بنا براین به نظر بنده غیرمنطقیترین و یکی از مخربترین انتقادها بر این کتاب چنین نقدی است، گفتنی است که این منتقدان معمولا خود از بیفکریهای مردم مینالند که چرا خوب نمیاندیشند و حساب امور را از هم جدا نمیسازند، اما خود با چنین روشی بر ادامة چنین وضعیتی ناخواسته میکوشند. بنابراین باز اگر مطلق اندیشی نکرده باشیم صرفنظر از هر اشکالی که ممکن است این کتاب داشته باشد اتفاقا بزرگترین حسن آن این است که این اثر کوششی بر سوق دادن جامعه به نگاهی منطقی و عقلانی به مفاخر فرهنگی و ادبی ماست. به عبارت دیگر آسمان جان درست در خلاف جهت چنین جریان مخربی یعنی مطلق اندیشی قدم برداشته است و آرزو میکنم که دربارة سایر مفاخری که داریم و یا برای خود تراشیدهایم چنین آثاری و یا حرکتی پدید آید.
اما دربارة کتاب عهد الست نکتهای که به نظر بنده رسید و استاد نیز به آن در مقدمة کتاب اشاره کردهاند این است که از سوی ایرانیان توجه بیشتری به موضوع «عهد الست» شده و احتمالا این موضوع سابقهای در فرهنگ و یا دین ایرانیان داشته است این بحث البته در کتاب دنبال نشده و میشد با طرح و بسط آن این موضوع را به ریشه اصلی رواج و گسترش آن وصل کرد. همانطور که احتمالا برخی میدانند در حکمت ایرانی که بخشی از آن در اوستا و نیز متون پهلوی باقی مانده است. شاكلة اين عالم رنج و درد نيست و انسان به سبب گناهكاري و ناسپاسي و براي رنج بردن به اين جهان نيامدهاست، بلكه بر اساس آموزههاي اين حكمت، انسان خود زيستن در اين جهان را اختيار كرد و خواست تا در گسترش جهان، تکامل و رسایی آفرینش همراه و همگام اهورامزد باشد. در بندهش آمده که اهورا مزدا از فَرَوَهر آدمیان سؤال کرد که آیا میخواهند در جهان فَرهمند باقی بمانند یا میخواهند به جهان آمیخته با انگَره مینو بیایند و با بدی و ناراستی بجنگند و خواست اهورا مزدا را برآورده سازند که جهان را آباد و شاد میخواهد. پس فروهرها اعلام کردند که این نبرد را میخواهند و برای رفتن به جهان همداستان شدند تا با این کار هم جهان آباد و خرمی بخش گردد و هم خود آنان به فرجامی نیک و جاودانگی دست یابند. به این موضوع یکی دیگر از متون حکمی پهلوی یعنی مینوی خرد اشاره کرده است. به نظر میرسد این نوعی عهد و پیمان همچون «عهد الست» است که پیش از خلقت، خداوند از آدمیان گرفته و از آنان خواسته تا برای آبادانی و پیشرفت جهان بکوشند و روان آدمیان به این خواست اهورایی به اصطلاح لبیک گفتهاست.
امید است که این اثر با ذکر ریشههای ایرانی آن و نیز با توجه نقد و بررسیهای که حاضران در این جلسه و سایر نشستها خواهند داشت، تکمیل گردد.»
سپس نوبت به سعید کریمی رسید و وی نیز درباره این دو کتاب چنین توضیح داد:
« آسمان جان توصیف و تحلیل دو داستان بلند از مثنوی مولانا درباره عمر خطّاب است: داستان رسول قیصر روم و داستان پیر چنگی. عمر یکی از صحابه بزرگ پیامبر (ص) به شمار می رود و گفتار و رفتار او برای اهل سنت از اعتبار زیادی برخورداراست. در نظر اهل سنت عمر شخصیتی است اهل خوف و زهد. عمر بسیار ساده زیست است و تنها از خدا می ترسد و چون فقط از خدا می ترسد، همه از او می ترسند حتی شیطان. همچنین عمر از عشره مبشره است و پیامبر به او وعده بهشت داده است. پیامبر(ص) در میان پیامبران او را به نوح و در میان فرشتگان او را به جبرئیل تشبیه کرده است. از این روست که او محدَّ ث است و همچون پیامبران به او الهام می شود. همه این اوصاف در خصوص عمر در روایات و تواریخ اهل سنت پیش از مولانا ذکر شده است. اما مولانا در دو داستان مذکور کار جدیدی کرده است. او بر خلاف سنت پیش از خود از عمر چهره یک مرشد کامل و پیر روشن ضمیر ترسیم کرده است. کتاب آسمان جان در تحلیل و نقد این چهره از عمر در مثنوی است.

عهد الست عنوان کتابی است که نگارنده از آیه 172 سوره اعراف گرفته است. درواقع کتاب در بررسی تفاسیر و تأویلاتی است که علما و مفسران و صوفیان اسلام از اهل سنت و شیعه راجع به این آیه از قرآن ارائه داده اند. خداوند در روز الست، همچون فرمانده لشکری ذریه آدم را پیشاپیش خود به صف کرده و از آنها پرسیده است که آیا من خدای شما نیستم و آنها گفته اند: بله هستی. برخی از متفکران اسلامی این واقعه را به عنوان واقعه ای در طول تاریخ دیده اند. واقعه ای که در گذشته بر روی زمین اتفاق افتاده است. اما برخی دیگر این واقعه را از ظرف زمان و تاریخ بیرون برده و جنبه ای متافیزیکی به آن دادند که با تفکر نوافلاطونی سازگاری داشت. بردن عهد الست به ساحت متافیزیک اغلب کار شاعران و صوفیان ایرانی بوده است. صوفیان و شاعران ایرانی عهد الست را به عنوان یک اسطوره بازپروری کرده و تصویری خیال انگیز از آن ترسیم کردند. کتاب عهد الست بررسی تفاسیر و تأویلات کسانی چون سورآبادی، محمد غزالی، ابوالفضل میبدی و رشیدالدین فضل الله و صوفیانی مثل سهل تستری، خرّاز، حکیم ترمذی، احمد غزالی، جنید، یحیی رازی، ابوالحسن دیلمی، عین القضات، روزبهان، ابن عربی، عطّار، نجم رازی، مولانا، شبستری، عراقی نزاری قهستانی، سعدی و در پایان حافظ درباره آیه الست است.»
آخرین سخنران این نشست حسن سید عرب بود و وی نیز در گفتاری مختصر به این دو کتاب پرداخت:
کتاب آسمان جان به تحلیل و بررسی دو داستان مثنوی اختصاص دارد که مولف محترم در خلال آن به بحث در درباره حکمت قصه گویی مولانا در مثنوی پرداخته است. به نظر ایشان مثنوی براحتی توانسته با تأسی از شیوه قصه گویی در بعضی از داستان های قرآن کریم به بررسی صوری و محتوایی قصه های مورد نظر خود بپردازد. همچنین در مقدمه و بخش نخست این کتاب به بررسی معنویت عرفانی عمر پرداخته است.
جوهره اصلی این سخن ناظر به مقدمه کتاب است. مولف محترم کوشیده کمتر تلاش خود را برای جعل مقام معنوی برای عمر نشان دهد اما نه تنها عنوان کتاب به ویژه آنچه در صفحه حقوقی آن با عنوان: «آسمان جان: چهره معنوی عمر از نظر مولوی» نشان دهنده غفلت ایشان از عدم داوری و موضع خاص داشتن در این کتاب است بلکه مطالب مطرح شده در مقدمه نیز بخوبی نشان می دهد که در این گزارش از بررسی پدیدار شناسانه که مدعی آن است، عدول کرده و هم زبان با مجعولات صوفیه بدون نقد و بررسی آن، به جعل معنویت برای عمر پرداخته اند . برای نمونه در صفحه هفتم پیشگفتار می نویسند «عمر برای من مورد احترام بوده و همچنان مورد احترام باقی خواهد ماند». بنابر این سخن، نمی توان براحتی مولف محترم را به عنوان محققی تصور کرد که صرفاً به گزارش و دو تحلیل دو داستان مثنوی پرداخته در حالی که موضع کاملاً روشن ایشان در قبال ولی تراشی برای عمر هویداست.

بعلاوه در صفحه پنجم از پیشگفتار کتاب نوشته اند «عمر یکی از مردان بزرگ صدر اسلام است و هیچ تردیدی در مورد علاقه او به رسول الله (ص) و متابعت او از شریعت آن حضرت نمی توان به دل راه داد». کسانی که حتی به طور سطحی با تاریخ اسلام آشنایی دارند بخوبی می دانند روی سخن پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در تجهیز لشکر اسامه با چه کسانی بود و آنان را به سبب تخلف از آن لعن کرد. این نمونه و اسناد بسیاری زیادی به ویژه سخنان عمر در لحظات پایانی وفات پیامبر نشان می دهد که سخنان مولف محترم کتاب در تبیین متابعت و اطاعت عمر از پیامبر اکرم قابل قبول نیست.
در خلال کتاب مولف محترم با استناد به احادیث مجعول صوفیه که حتی با اصول اعتقادی اهل سنت منافات دارد به تبیین مقام معنوی عمر مبادرت کرده اند. برای نمونه در صفحه 26 نوشته اند که «دلیل خوف عمر این بود که حتی شیطان از سایه عمر می ترسید». نتیجه این سخن غلو آمیز قایل شدن به گونه ای عصمت برای عمر است که البته با اصول کلامی و اعتقادی اهل سنت نیز منافات دارد. آنان حتی پیامبر اکرم صلِ الله علیه و آله و سلم را معصوم نمی دانند چه رسد به عمر. متاسفانه مولف محترم بر اساس مجعولات صوفیه پدیدار شناسی «تاریخ مقدس صوفیه» کرده در حالی که دچار خطای در روش شده است زیرا نمی توان بر اساس مجعولات، پدیدرا شناسی کرد.
نکته بعد که در پیشگفتار کتاب در صفحه 29 آمده درباره «فاروق» دانستن عمر است. به گزارش پاره ای از منابع اهل سنت این عنوان را اهل کتاب به عمر داده اند و این گونه نبوده که جبرییل به پیامبر گفته باشد لقب او را فاروق بگذار. به نظر می رسد مولف محترم کتاب بدون بررسی مطالب منقول از تاریخ، قصد پدیدار شناسی سخنان صوفیه را داشته که نه تنها به این مقصود نایل نشده بلکه بر خلاف دیگر نوشته های خود حتی فرصت ارزیابی مطالب را در منابع نداشته و صرفاً به گزارش آن پرداخته اند و این گزارش نیز کاملاً یک طرفه است.
در پایان دکتر نصرالله پورجوادی سخن را با مقدمهای در مورد نگرش خود در دو کتاب آسمان جان و عهد الست آغاز کرد. او گفت: « کار من نقل احادیث و روایات نبوده و نیست. من قبلاَ راجع به سهروردی و نگاه او به عمر مقالهای نوشتهام. در آن مقاله آوردهام که حتی سهروردی هم عمر را محدِّث میداند. من کاری با سهروردی نداشتم و مواخذهاش نکردم؛ تنها سعیم برآن بود که بگویم سهروردی چگونه عمر را توصیف کرده است و در این دو کتاب هم کاری نداشتهام که آیا عمر محدث بوده یا نه! من اصلا دیگر امروزه به علم حدیث مرسوم نزد قدما اعتقادی ندارم. امروزه رشته حدیث شناسی کلا رشتهای دیگر است. من فقط خواستهام در این دو اثر روایات خیالی مولانا از عمر را بازگو و تحلیل کنم و قضاوت نکردهام . نخواستهام مخاطب کتابم بفهمد من شیعهام یا سنی .این روش من در آسمان جان بوده است….»
در ادامه وی افزود:« چیزی که من بر آن تاکید کردهام تاریخ ارشادی است؛ چیزی که صوفیه درست کردند و با تاریخ نگاری علمی خیلی متفاوت است. در تاریخ مقدس یا تاریخ ارشادی ما نمیتوانیم نقد وارد کنیم. اگر در تاریخ نگاری علمی مقصد رسیدن به شناخت و کسب علم است هدف تاریخ مقدس هم ارشاد و دادن “حال” به مریدان است. مثل کتاب تذکره الاولیا.کسی کاری به راست و دروغ حوادث نداشته فقط نگاه می کردهاند که کسانی با این ویژگی و خصلت زیستهاند که باید از آنها و زندگیشان درس گرفت و ارشاد شد. درست مثل ماجرای کربلا و روایات عامیانه که عموماَ در مجالس روضه خوانده میشده است. در قدیم روضهخوانهای با اصل و نسب مدام اشاره میکردند که انچه میخوانم زبان حال امام حسین یا دیگران است.یعنی بدانید که چیزی که از من میشنوید واقعیت محض و تاریخ حقیقی نیست بل نگاه مقدس و ارشادی به واقعه کربلاست که منِ واعظ میگویم تا به شما “حال” دست دهد.پس زبان حال امام با اسب و جواب گفتن اسب در تاریخ نمیگنجد. اینها تاریخ ارشادی است که هدفش ایجاد سمپاتی روحی و تحول معنوی در مخاطب است. مولانا نیز نگاهش به عمر از نوع تاریخ ارشادی است.»

یکی از حاضرین در جلسه سئوالی درباره نظر خانم عروجی نیا کرد که نگاهی خاصی به مقوله عهد الست در دوران پیش از اسلام دارد .
استاد پور جوادی در پاسخ فرمودند :« من متخصص تاریخ قبل اسلام نیستم و بر متون آن دوره تسلط ندارم اما نکتهای که به نظر من خیلی مهم است این است که باید در نظر داشت که بسیاری از متون و منابع دوران پیش از اسلام، در روزگار اسلامی نوشته شده و ممکن است مسالهای که درآن دوره مطرح بوده در متنِ مؤلف سرایت کرده باشد . با این حال من نمیتوانم وجود مفهوم عهد الست در روزگار باستان را رد کنم و یا صد درصد تایید نمایم . این مهم به عهده پژوهشگران تخصصی آن دوره است.»
وی ادامه داد : « در تصوف ابن عربی و پیروانش زیاد به این آیه توجه نکردهاند و این یک نظریه افلاطونی است . یادمان باشد که علم و شناخت برای افلاطون یک تذکر است. یک تلنگر است برای یادآوری انچه در گذشته ورای زمان اموختهایم. در ازل! او میگوید هرچیزی را انسان قبلا میدانسته است. خیلیها سعی کردهاند این بحث را با عهد الستی که در قرآن آمده یکی بدانند. شعرای ایرانی هم از دوره بایزید خیلی به این توجه داشتند اما کاری که حافظ و قبل از او نزاری قهستانی کردهاند از همه مهمتر است. تصور کنونی ما از زمان یک زمان خطی است که در آن دیروز، امروز و فردا تعریف میشود اما حوادثی هست که داخل زمان خطی رخ نمیدهد. حادثهای که بر هر یک از ما قبل از تولدمان رخ داده دیگر در تاریخ ما نیست. در تاریخ خطی ما نمیگنجد. این عهد الست یک زمانی در تاریخ خطی رخ داده اما از یک زمانی تبدیل به ورای زمان و متا هیستوری شده است. از یک زمانی مسلمین عهد الست را تاریخ می دانستهاند و از یک زمان آن را ورای تاریخ میدانستند. آنچه در زمان خطی میگنجد علم تاریخ است و آنچه در حوزه تاریخ دورانی مطرح است اسطوره نام میگیرد . آفرینش و عهد الست هم یک اسطوره فرازمانی است و زنده است. ” و نفخت فیه من روحی ” یعنی هر نفسی که آدمی میکشد ، خداوند است که دراو میدمد و حافظ این را در اشعارش به وضوح به تصویر کشیده . یعنی یک اسطوره را زنده میکند و تاریخ خطی را دورانی نشان میدهد . در نگاه لسان الغیب در هر لحظه خدای در کالبد آدمی میدمد. هرلحظه ساقی ملکوتی میتواند آدمی را مستِ جام الست کند و هرلحظه این عهد تجدید میگردد. من نیز عهد الست را با حافظ شناختم! »
سوال دیگری که پرسیده شد در مورد ریشه نگاه مولانا به عمر بود. پورجوادی گفت: « از یاد نبریم که مولانا بسیاری از مضامین را به طور مشترک در مثنوی و فیه مافیه آورده اما شخصیت عمر در این دو اثر متفاوت است. عمر در فیه مافیه به محض اسلام آوردن دست به خون پدر آلوده می کند به جرم کافر بودنش و اِبایی هم ازین کار ندارد . اما در مثنوی عمر یک عمر دیگرست. او اینجا خلیفه است ، مرشد است؛ شخصیت معنوی است. حال باید پرسید چرا اصلاَ مثنوی با داستان عمر شروع میشود؟؟ در جواب گفتهاند چون مولانا حدیث جهاد اکبر و لزوم مبارزه با نفسِ شیطانی را در آغار آورده آن گاه در ادامه پای عمر را به ورطه تمثیل باز می کند. عمر در مثنوی قهرمان جهاد اکبر اما در فیه مافیه قهرمان جهاد اصغر است. مولانا در مثنوی معنوی اش دارد مجاهده با نفس را ترغیب میکند که از قضا درین ماجرا قهرمانش عمر است ؛ عمری که میخواهد آدم بسازد . پس ابتدا سمند سرکش نفس خویش را رام می کند و بعد دست به ارشاد و هدایت دیگران می زند.
پرسش دیگری که در پایان توسط خانمی از بین حاضرین پرسیده شد، این بود که کدام نیاز شمار را به نوشتن این اثر رهنمون کرد؟ پورجوادی کمی مکث کرد و سپس مظلومیت اسلام را مطرح نمود . او گفت: « خرافات و عملکرد بد ما مسلمانان اسلام را خیلی بدنام کرده است در حالی که اسلام به این عقاید محدود خلاصه نمیشود و من واقعا دلم برای این مظلومیت و این معنویت شناخته نشده اسلام سوخت. بنابراین سعی کردم با دید نقادانه و علمی و بدون از غرض، نگاهی به این موضوع داشته باشم. امیدوارم که از عهده اش برآمده باشم.»