روز وصل دوستداران یاد باد/ علی دهباشی

Behbahani

در ساعات نخستین بامداد امروز سه شنبه 28 مرداد 1393 سیمین بهبهانی دوستداران خود را تنها گذاشت و رفت.

زانگه که زبان از پی گفتار گشودیم

تا دامنة عمر سرودیم و سرودیم

بر گنجِ درستِ سخن نادره‌کاران

در خود توان خردة ناچیز فزودیم

بودیم و کسی پاس نمی‌داشت که هستیم

باشد که نباشیم و بدارند که بودیم

(سیمین بهبهانی)

سیمین بهبهانی متولد 1306 در تهران است. مادرش خانم فخر عظما ارغون از زنان فرهیخته و فاضل دورة‌ خویش بود. به ادبیات فارسی کاملاً مسلط بود و با زبان‌های عربی، فرانسوی و انگلیسی آشنایی داشت و ترجمه هم می‌کرد. کتاب «تاریخ ناپلئون» را به فارسی ترجمه کرد. شاعر بود. غزلی برای روزنامة اقدام که مدیرش عباس خلیلی بود فرستاد که زمینة آشنایی را فراهم آورد و منجر به ازدواج با وی شد. دو هفته بعد از عروسی پدر سیمین به کرمانشاه تبعید شد و بعد از دو سال به تهران برگشت. زندگی آن‌ها دوام نیافت. مادر سیمین از مؤسسین جمعیت «نسوان وطنخواه» و از اعضای مؤثر «کانون بانوان» ‌ایران بود. فعالیت مطبوعاتی داشت و یک دوره هم سردبیر روزنامة «آیندة ایران» شد. وی همچنین دبیرستان «بانوان» را تأسیس کرد و سال‌ها مدرس دبیرستان‌های «ناموس» و «دارالمعلمات» بود.

پدر سیمین عباس خلیلی بود که در نجف به دنیا آمد و همانجا تحصیل کرد. زمانی که نهضت ضدانگلیسی در عراق شکل گرفت جمعیتی به نام «نهضت اسلام» تشکیل داد و خودش رهبری آن را به عهده گرفت. پس از جنگ جهانی اول که انگلیسی‌ها بر عراق مسلط شدند عده‌ای از جوانان به شورش برخاستند و حاکم انگلستان را از بین بردند. ارتش انگلستان نجف را محاصره و جوانان شورشی را قتل‌عام کرد. ولی از آن میان دو نفر موفق شدند که جان به سلامت برند. یکی از آن دو جوان پدر سیمین، عباس خلیلی، بود که پیاده و از بیراهه به ایران آمد. خلیلی از سال 1299 روزنامة «اقدام» را تأسیس کرد و از سال‌های جوانی به نوشتن رمان‌های اجتماعی پرداخت. سیمین تنها فرزند عباس خلیلی است. سیمین از همسر دوم پدرش چهار برادر دارد که یکی از ایشان دکتر کامیار خلیلی نویسنده و پژوهشگر ساکن فرانسه است که آثارش با همکاری و ویرایش دکتر بهار خلیلی در ایران به چاپ می‌رسد.

سیمین در چنین محیطی و فضای چنین خانواده‌ای شخصیت یافت. خودش می‌گوید: «سیزده ساله بودم، یادم می‌آید که من نخستین شعرم را در اسفند 1319 برای پروین اعتصامی خواندم. آن روز پروین و مادرش در اتاق نشیمن ما نشسته بودند که مادرم شعر مرا به او عرضه کرد. پروین به سادگی خندید و تشویق کرد که شعرهایم را بخوانم. من نیز دم را غنیمت دانسته و چند شعری خواندم…» اولین شعر سیمین در زمانی که چهارده ساله بود، در روزنامة «نوبهار» چاپ شد. مطلع شعر چنین بود:

ای تودة گرسنه و نالان چه می‌کنی؟

ای ملت فقیر و پریشان چه می‌کنی؟

از سال 1330 که اولین مجموعة سروده‌های سیمین بهبهانی منتشر شد و او 24 ساله بود تا این زمان پنجاه و سه سال از فعالیت ادبی سیمین می‌گذرد. متجاوز از نیم قرن حضور جدی و فعال در عرصة ادبیات فارسی. بسیاری از شاعران معاصر ما در زمان آغاز فعالیت‌های ادبی سیمین تازه پا به جهان گذاشته بودند.

 یادگارهایی از سیمین بهبهانی

و شعر « دلم گرفته ای دوست» با دست خط سیمین بهبهانی که به یادگار به بخارا هدیه کرده است .

دستخط14عکس‎هایی از سیمین بهبهانی در شب سایه ـ عکس ها از مجتبی سالک

سیمین بهبهانی در دفتر مجله بخارا ـ عکس از ستاره سلیمانی
سیمین بهبهانی در دفتر مجله بخارا ـ بهمن 1387 ـ عکس از ستاره سلیمانی

 

با سیمین بهبهانی در دفتر مجله بخارا ـ پاییز 1388 ـ عکس از ستاره سلیمانی
با سیمین بهبهانی در دفتر مجله بخارا ـ بهمن 1387ـ عکس از ستاره سلیمانی
پنج شنبه 11 مهر 1387 با سیمین بهبهانی در مراسم رونمایی کتاب گفتگو با عمران صلاحی
پنج شنبه 11 مهر 1387 با سیمین بهبهانی در مراسم رونمایی کتاب گفتگو با عمران صلاحی

 

و این هم لینک سخنرانی سیمین بهبهانی در شب سایه

http://youtu.be/9uaZyfwvgyU

 

علی دهباشی ، نگاهبان فرهنگ همروزگار ما                          سیمین بهبهانی

می گویند :« علی دهباشی، این روزها، سخت آزرده خاطر است، که جانش خسته ی تبرِ دشنام است.»

می گویم :« این « تبر» را من بارها… نه ده، نه صد، هزارها بار آزموده ام؛ دردی طاقت شکن دارد. با این همه، گویی که پشه ای هم مرا نگزیده است.!»

علی هم نه بید است که با بادی بلرزد، کاجی ست استوار که هرگز نلرزیده است.

خیلی جوان بود که به دیدارم آمد _ با کیفی سیاه که از پُرباری نزدیک به ترکیدن بود.

پرسیدم :« در انبان چه داری؟»

پاسخ داد :« مقالاتی از بزرگان ادب و هنر ایران و جهان که برای کلک گرد آورده ام.» و یک شماره از این نشریه را پیش رویم گذاشت. در واقع، کتاب بود و شباهتی به دیگر نشریات و مجلات نداشت. الحق ظاهری آراسته و زیبا داشت. بازش کردم و به صفحات نگاهی افکندم: از هر صاحب فضلی مقوله یی دیدم که مستلزم خواندن و بایسته ی دقت بسیار بود. « کتاب» را بستم و با حیرت به سراپای جوان نگاهی انداختم که چنین داعیه ای در سر پرورده است. و برایش آرزوی توفیق کردم و قول همکاری دادم. ( البته این را نیز در همین جا بیفزایم که بسیار پیش تر از آن هم، علی دهباشی با مجلات و جُنگ ها و فصل نامه ها و گاه نامه ها همکاری های ارزنده کرده و ویرایش های جانانه انجام داده بود: نام او را در بسیاری از این دفترها دیده و او را تحسین کرده بودم.)

« دفتر» نشریه ی کلک، سالیان بسیار، همان کیف سیاه بود که در دست علی دهباشی و همپای او خیابان های تهران و شاید شهرستان ها را می پویید و سرشار از نوشتارهای پژوهشی و شعر و ترجمه به چاپخانه می رفت و همه ی آن نوشتارها را مدون و زیبا به فرهنگمندان و فرهنگ دوستان تقدیم می کرد. نزدیک به صد شماره کلک، و شصت شماره بخارا، و چند شماره سمرقند، و شمار بس فراوانی از جشن نامه ها و یادنامه ها و مجموعه های ادبی و فرهنگی به تمهید ذهن چالاک دهباشی، همت شگرف او و گام های تیزپوی و استوارش تدوین و تقدیم گنجینه ی فرهنگ این مرز و بوم شده است.

دهباشی اگر با همین همت مُرغداری کرده بود، امروز ثروتش هنگفت بود. اما آفرین بر او که سالیان بسیار با بستگان خود در زیرزمینی تاریک و تنگ و آکنده از کاغذ و نوشته و نشریه به سر بُرد _ و شاید نفس تنگی مزمن او « هدیه» ی همان زیستگاهی باشد که جز با قلم کافکا به وصف در نمی آید.

سرانجام با تلاش خود و همت یکی دو تن از دوستان صاحب مسکنی شد که آن هم بر باد رفت! و داستانش بر سر هر بازار به جا ماند.

پسرم، علی جان دهباشی، خاطرت آزرده مباد! از دشنام و تهمت هم هراسی به دل راه نده؛ گاهی مایه ی تفریح خاطر است! اگر کم داری، من حاضرم به تو قرض بدهم که همه را، ثبت بر ورق پاره ها، در یک « گونی» جمع کرده ام. خیال دارم، اگر عمری باقی باشد همه را مدون کنم و به چاپ برسانم و در دسترس « خلق الله» بگذارم. گمان کنم منبع درآمد خوبی برای میراث دارانم به جا بگذارم.

ببخش که این« مختصر» [!] را با فرافکنی های عقده های خود به پایان رساندم. خودت بهتر می دانی که مانند همنام تو، علی ( پسرم) ، می انگارمت و چقدر دوستت دارم.

تیر 1386