ده دستور نویسندگی / حسن کامشاد
اين نام كتابي است كه المور لئونارد (Elmore Leonard) اخيراً در انگلستان منتشر كرده است. روزنامة گاردين ، به پيروي از او، امر و نهيِ شخصي گروهي از نويسندگان ديگر را در كار نويسندگي پرسيده است. ابتدا فشردة پيشنهادهاي خود لئونارد:
1. هيچ گاه با توصيفِ وضع هوا نوشته را آغاز نكن. اين اگر صرفاً براي فضاآفريني است و نه واكنش يكي از شخصيتهاي داستان به آب و هوا زياد طول و تفصيلاش نده. خواننده چهبسا ورق بزند و به سراغ آدمها برود. البته استثناهايي هم هست. مثلاً، اگر بري لوپز (Barry Lopez) باشي، كه بيش از هر اسكيمويي شيوههاي توصيف يخ و برف را ميداند و در كتابش رؤياهاي قطبي شرح ميدهد، ميتواني هرچه بخواهي گزارشِ وضع هوا كني.
2. از مقدمه دوري جو: مقدمه غالباً آزارنده است، بهويژه مقدمهاي كه پس از يك پيشگفتار و يك پيشدرآمد بيايد. جاي اينها معمولاً در آثار غيرداستاني است. مقدمه در رمان نوعي قضيه فرعي است و ميتواني هر كجا بخواهي آن را بگنجاني. كتاب پنجشنبه شيرين جان اشتاينبك مقدمهاي دلپسند دارد، چون يكي از شخصيتهاي داستان مفهوم قواعد و دستورات را به زبان ميآورد. ميگويد «از گفتوگوي زياد در كتاب خوشم ميآيد ولي نميخواهم كسي قيافة گفتوگوكننده را برايم تشريح كند. ميخواهم خودم از حرفهايش قيافة او را حدس بزنم».
3. براي تداوم گفتوگو هيچگاه فعلي جز «گفت» به كار نبر. خط سير گفتوگو از آنِ شخصيتهاي داستاني است، فعلها فضولي نويسنده است. با اين حال، «گفت» به مراتب كمزيانتر است تا «غُر زد»، «نفسش بند آمد»، «هشدار داد»، «به دروغ گفت». مري مكارتي جايي مكالمهاي را چنين به پايان ميرساند: «خانم الحاح ورزيد»، كتاب را زمين گذاشتم رفتم به سراغ فرهنگ لغت.
4. براي تعديل فعل «گفت» هرگز ادات قيد به كار نبر… به شدت نكوهيد: كاربرد قيد به اين صورت (يا تقريباً به هر صورت) گناه كبيره است. نويسنده در واقع آبروي خود را ميريزد، واژهاي به كار ميبرد كه حواس خواننده را پرت ميكند و توازن گفتگو را بههم ميزند. در يكي از كتابهاي من زني تعريف ميكند چگونه داستانهاي تاريخي عاشقانه مينويسد: «پر از ادوات قيد و تجاوز جنسي».
5. جلو علامتهاي تعجب را بگير. در هر صدهزار كلمة نثر مجاز نيستي بيش از دو يا سه علامت تعجب بياوري. ولي اگر مانند تام وولف (Tom Wolf) عقدة تعجب داشته باشي، ميتواني آنها را مشت مشت روي صفحه بريزي.
6. از استعمال لغتهايي چون «ناگهان» يا اصطلاحهايي چون «قيامت شد» خودداري كن. اين دستور نياز به توضيح ندارد. من به تجربه دريافتهام نويسندگاني كه از «ناگهان» استفاده ميكنند علامت تعجب هم زياد به كار ميبرند.
7. در كاربرد لهجههاي محلي اسراف نكن. اگر شروع كردي به نوشتن كلمهها به طرز آوايي گفتاري و صفحه را پر كردي از نشانههاي « »، ديگر جلودار آنها نخواهي بود. ببين اني پرولكس (Annie Proulx) در مجموعة داستانهاي كوتاهش، فاصلة نزديك ، چگونه حال و هواي صداهاي ويومينگ را به دست آورده است.
8. از توصيف مشروح شخصيتهاي داستان، به تقليد از اشتاينبك، خودداري كن. در داستان «تپههاي چون فيلهاي سپيدِ» ارنست همينگوي، مرد امريكايي و دختري كه با اوست چه شكلياند؟ «دختر كلاه از سرش برداشت و روي ميز گذاشت». اين تنها اشاره به نوعي وصف در سرتاسر داستان است.
9. تو مارگارت اتوود (Margaret Atwood) كه نيستي، تا بتواني مناظر را با زبان نقاشي كني، پس زيادي به توصيف جاها و چيزها نپرداز؛ مگر آن كه بخواهي اكسيون و جريان داستان را متوقف سازي.
10. سعي كن بخشي را كه خواننده نخواهد خواند خودت حذف كني. خودت وقتي رماني را ميخواني چه قسمتهايي را ناخوانده ميگذاري: پاراگرافهاي سنگيني را كه زيادي لغت دارند.
مهمترين دستور كار من همة دستورهاي دهگانه را در بر ميگيرد و عبارت است از: وقتي نوشتهات را ميخواني اگر شكل نوشتاري دارد آن را دوباره بنويس.
و اما ابراز نظر ديگر نويسندگان:
رادي دويل (Roddy Doyle)
1. عكس نويسندة محبوبت را روي ميز تحريرت نگذار، بهويژه اگر او يكي از نويسندگان نامداري است كه خودكشي كرد.
2. با خودت مهربان باش. صفحه را هرچه بتواني به سرعت پر كن، يك خط درميان. هر صفحة جديد پيروزي كوچكي است.
3. تا برسي به صفحة پنجاه. آنگاه دست نگهدار، حالا دلواپس كيفيت كار شو. نگران باش. اين لازمة حرفة ماست.
4. نام كتاب را هرچه زودتر انتخاب كن. عنوان را از آنِ خود كن و به چشم ببين. ديكنز پيش از آنكه نوشتن خانة قانونزده را شروع كند ميدانست نام اثرش خانة قانونزده خواهد بود. بقيهاش لابد آسان بود.
5. هر روز به ديدن چند شبكة جهاني «وب» اكتفا كن. نزديك شرطبنديهاي كامپيوتري نرو مگر به قصد پژوهش.
6. يك فرهنگ واژگان نگهدار، اما جايي دوردست، در اتاقك ته باغ يا پشت يخچال، كه پيداكردن آن راهپيمايي و كوشش لازم داشته باشد. احتمال ميرود واژهاي كه به ذهن خودت ميآيد بايسته و بهجا باشد.
7. گاه گاه تن به وسوسههايت بده. كف آشپزخانه را بشور. لباسهاي شسته شده را آويزان كن. اين هم نوعي پژوهش است.
8. تغيير رأي بده. باورهاي خوب اغلب به دست باورهاي بهتر به قتل ميرسند.
9. دنبال كتابي كه هنوز ننوشتهاي در «آمازن» نگرد.
10. روزي چند دقيقه صرف زندگينامهاي كن كه ميخواهي پشت جلد كتابت درج كني: «بيشتر اوقات او بين كابل و تيرادل فويگو ميگذرد». حالا برگرد سرِ كارت.
هلن دانمور (Helen Dunmore)
1. هر روز هنگامي به نوشتن پايان ده كه هنوز ميخواهي ادامه دهي.
2. به آنچه نوشتهاي گوش فراده. آهنگي ناموزون در ميان گفتوگوها شايد نشانگر اين است كه هنوز شخصيتهاي داستان را به اندازة كافي نشناختهاي تا صداي آنها باشي.
3. نامههاي جان كيتس [شاعر غنايي انگليسي] را بخوان.
4. نوشتهات را دوباره بخوان، دوباره بنويس، باز بخوان، باز بنويس. اگر هنوز هم كارساز نيست، بيندازش دور. احساس آسودگي خواهي كرد، تو كه نميخواهي انبوهي نعشِ داستان و شعر، كه همه چيز دارند جز جان روي دستت بماند.
5. شعر از بَر كن.
6. به سازمانهاي حرفهاي پيشبرندة حقوق جمعي نويسندگان بپيوند.
7. هرگاه در نوشتهات به معضلي برخوردي برو به گردشي طولاني، گره كار معمولاً گشوده ميشود.
8. اگر بيم داري كه مواظبت از فرزندان و خانوار به نويسندگيات لطمه ميزند، به ج جي بالارد (J G Ballard) بينديش [همسر بالارد زودهنگام جان سپرد و او خود سه فرزند خردسالش را بزرگ كرد. م]
9. دلنگران نسلهاي آينده نباش همانطور كه لاركين (كه احساساتي نبود) گفت «آن چه از ما بر جا ميماند محبت است».
جف داير (Geoff Dyer)
1. هرگز در فكر امكانات تجارتي كارت مباش. بگذار كارگزاران و سردبيران جوش اينجور چيزها را بزنند يا نزنند. به ناشر امريكاييام ميگويم: «دارم كتابي مينويسم چنان ملالآور، با مشتري بسيار كم، كه اگر آن را منتشر كني احتمالاً شغلات را از دست ميدهي». ميگويد «اين درست آن چيزي است كه به من دلگرمي ميدهد در شغلم بمانم».
2. در ملاء عام چيز ننويس. من در اوائل دهة 1990 رفتم در پاريس زندگي كنم. علت همان بهانههاي هميشگي نويسندگان بود: آن روزها در انگليس اگر تو را گير ميآوردند كه در ميخانهاي چيز مينويسي تو سرت ميزدند، در حالي كه در پاريس كافه جاي نويسندگي بود. از آن پس من نوعي بيزاري از اين عمل پيدا كردهام. عقيدهام حالا اين است كه نويسندگي بايد صرفاً در خلوت انجام گيرد مثل هر عمل «پالندگي» ديگر.
3. يكي از آن نويسندگاني نباش كه خود را محكوم ميكنند همه عمر دنبال نابوكف موسموس كنند.
4. اگر با كامپيوتر چيز مينويسي، دائم غلطگير خودكار دستگاهات را بهبود و گسترش ده. تنها دليلي كه من به كامپيوتر فكسنيام وفادار ماندهام اين است كه مهارت و ابتكار بسيار صرف ساختنِ پروندههاي خودتصحيحكن تاريخ ادبيات آن كردهام. با چند ضربة كليدي كوتاه واژهها كامل و با املاي درست پديدار ميشوند: «ماك» ميشود «ماكياولي»، «فوي» ميشود «فوتوگرافي» الخ. نبوغ!
5. يك دفتر خاطرات نگهدار. بزرگترين افسوس زندگي نويسندگي من اين است كه هيچگاه دفتر خاطرات نداشتم يا روزانهنويسي نكردم.
6. تأسف خوردن بد نيست. تأسف سوختِ كار است. وقتي روي كاغذ آمد شعله ميكشد، شوق و آرزو ميآفريند.
7. پيوسته بيش از يك انديشه در سر بپروران. اگر گزينه بين كتاب نوشتن باشد و بيكار نشستن من هميشه دومي را برميگزينم. فقط هنگامي كه يك انديشه براي دو كتاب در سر دارم، يكي را بر ديگري رجحان مينهم، يعني هميشه بايد حس كنم كه دارم از چيزي چشم ميپوشم.
8. از كليشه پرهيز كن و نه تنها كليشههايي كه مارتين ايميس به جنگشان برخاسته است. كليشه هم در بيان هست هم در پاسخ. كليشة مشاهده داريم و كليشة انديشه و حتي كليشة استنباط. بسياري از رمانها، حتي شماري از آنها كه خوب نوشته شدهاند، در شكل كليشهاند و با كليشههاي مورد انتظار وفق ميدهند.
9. هر روز بنويس. خود را عادت بده كه مشاهداتات را به قلم بياري تا اين عادت رفته رفته فطرت گردد. اين مهمترين همة دستورهاست و، طبعاً، من از آن پيروي نميكنم.
10. هيچگاه سوار دوچرخهاي نشو كه ترمزهايش گرفته است. اگر مطلبي بيش از حد دشوار مينمايد، رهايش كن و به كاري ديگر بپرداز. سعي كن بدون پافشاري زندگي كني. اما پشتِكار را بگير. من در دهة سيام عمرم به باشگاه ورزشي ميرفتم اگرچه از اين كار نفرت داشتم. مقصودم از ورزش كردن عقبانداختن روزي بود كه ديگر نتوانم ورزش بكنم. نوشتن نيز براي من همين حال را دارد: راهي است براي عقبانداختن روزي كه ديگر نتوانم بنويسم، روزي كه گرفتار افسردگي چنان عميقي خواهم شد كه رستگاري مطلق است.
استر فرويد (Esther Freud)
1. تشبيهها و استعارهها را كنار گذار. من در نخستين كتابي كه نوشتم به خود قول دادم چيزي از اين قماش به كار نبرم اما در غروبگاهي، در فصل يازدهم، اين تعهد را زير پا نهادم. و هنوز هم هر وقت آن را ميبينم خجالت ميكشم.
2. داستان نيازمند ضرباهنگ است. بلند بلند آن را براي خود بخوان. اگر بارقهاي از سحر و جادو در آن نديدي، چيزي كسر دارد.
3. ويرايش مهمترين كار است. تا آنجا كه بتواني حذف كن. آنچه باقي ميماند معمولاً جان ميپذيرد.
4. ببين براي نوشتن چه وقتِ روز مناسبترين است و بنويس. اجازه نده هيچ چيز مزاحم كارت شود. چه مانعي دارد كه آشپزخانه كثيف است.
5. در انتظار الهام ننشين. انضباط كليد كار است.
6. به خوانندگانت اعتماد كن. نياز نيست همه چيز را توضيح بدهي. اگر خودت به راستي چيزي را بداني، و جان به آن بدمي، آنها هم خواهند دانست.
7. فراموش نكن، حتي قواعد و ضوابطِ خودت نيز شكستنياند.
نيل گيمن (Neil Gaiman)
1. بنويس.
2. كلمهاي پس كلمة ديگر بگذار. كلمة درست را پيدا كن. بنويساش.
3. چيزي را كه مينويسي تمام كن. به هر تمهيدي تمامش كن.
4. بگذارش كنار. بخوانش و انگار هيچگاه آن را نخواندهاي. به دوستانت نشاناش بده. دوستاني كه به عقيدهشان احترام ميگذاري و از اين جور چيزها خوششان ميآيد.
5. و فراموش نكن: وقتي مردم ميگويند چيزي درست نيست و به دل آنها نمينشيند، تقريباً هميشه درست ميگويند. اما وقتي كه ميگويند مشكل دقيقاً چيست و چگونه رفع مشكل بكن، تقريباً هميشه نادرست ميگويند.
6. درستش كن. يادت باشد، دير يا زود، پيش از آنكه كارت كمال يابد، بايد آن را رها كني، پيش بروي و نوشتة بعدي را دست بگيري. كمالگرايي همانند در پي افق دويدن است. كارت را ادامه بده.
7. به شوخيهاي خود بخند.
8. دستور عمدة نويسندگي اين است كه اگر كار را با جرأت و اطمينان كامل انجام دهي، اجازه داري هر كاري ميخواهي بكني. (اين دستور چهبسا در زندگي هم مصداق داشته باشد. به هر حال در نويسندگي قطعاً صادق است.) پس داستانت را آن طور كه بايد و شايد بنويس. صداقت به خرج ده و آن را به بهترين وجه بگو. دستور ديگري خيال نكنم باشد، اگر هم باشد اهميتي ندارد.
پي دي جيمز (PD James)
1. نيروي واژگانات را بيفزا. واژهها مادة اوليه حرفة مايند. هرچه گنجينة لغاتات سرشارتر نوشتهات تأثيرگذارتر. ما كه به انگليسي مينويسيم از بخت نيك غنيترين و همهفنحريفترين زبان دنيا را داريم. حرمتاش را نگهدار.
2. زياد بخوان و برگزيده بخوان. بد نوشتن مسري است.
3. براي نوشتن فقط نقشه نكش بنويس. تنها با نوشتن، نه رؤياي نوشتن در سر داشتن، است، كه ما سبك خود را ميپروريم.
4. آنچه را لازم ميبيني بنويس، نه چيزي را كه پسند روز است يا فكر ميكني فروش دارد.
5. ذهنات را به روي تجربههاي تازه، بهويژه مطالعة ديگران، بگشا. هيچ رويدادي در زندگي نويسنده هر چقدر خوشايند، هر چقدر ناخوشايند هرگز هدر نميشود.
اندرو موشن (Andrew Motion)
1. تصميم بگير چه وقت روز (يا شب) براي نوشتنات بهترين است، و زندگيات را بر آن پايه سامان ده.
2. تنها با مغزت نينديش، حسهايت را هم به كار انداز.
3. اعجاز امر عادي را حرمت گذار.
4. اشخاص / عوامل گوناگون داستان را در يك اتاق حبس كن و به آنها بگو با هم بسازند.
5. به خاطر بسپار چيزي به نام مهمل وجود ندارد.
6. ضربالمثل اسكار وايلد هم يادت نرود كه «فقط ميان مايگي ميبالد» زير بار اين حرف نرو.
7. پيش از آن كه تصميم بگيري نوشتهات را در دسترس مردم گذاري، بگذار مدتي در جا بماند.
8. بزرگ فكر كن و خاص بمان.
9. براي فردا بنويس، نه براي امروز.
10. سخت بكوش.
زيدي اسميت (Zadie Smith)
1. در ايام كودكي، هرچه بتواني كتاب بخوان. بيش از هر چيز وقت صرف اين كار كن.
2. بزرگ كه شدي، سعي كن نوشتهات را مانند يك بيگانه، يا حتي بهتر مانند يك دشمن، بخواني.
3. دربارة «پيشة» نويسندگي غلو نكن. تو يا ميتواني جملة خوب بنويسي يا نميتواني. چيزي به نام «روش زندگيِ» نويسنده وجود ندارد. مهم آن است كه بر صفحه چه باقي ميگذاري.
4. از ضعفهايت حذر كن. اما هرگز نگو «كارهايي كه من نميتوانم بكنم ارزشِ كردن ندارند»، زير نقاب تحقير عدم اعتماد را پنهان مدار.
5. بين نگارش و ويرايش مدت زماني فاصله بگذار.
6. از فرقهها، دستهبنديها، گروهها دوري جو. حضور جمع نوشتة تو را بهتر نميسازد.
7. با كامپيوتري كار كن كه به شبكة جهاني وصل نباشد.
8. حرمت زمان و مكاني را كه در آن مينويسي نگه دار. همه كس، حتي كساني را كه بسيار مهم ميداني، از محل كارت دور بدار.
9. جوايز و افتخارات را با دستاورد كار اشتباه نكن.
10. حقيقت را در زير هر حجابي كه ميخواهي بگو ولي راستش را بگو. به عمري اندوه كه حاصل نارضايتي دائمي [ نويسندگي ] است تن بده.
كولم تويبين (Colm Toibin)
1. آنچه را شروع ميكني به پايان برسان.
2. به كار ادامه بده.
3. جامة فكريات را همه روز در بر داشته باش.
4. اينقدر غصة خود را نخور.
5. به هنگام كار الكل، سكس، مواد مخدر قدغن.
6. صبحها كار كن، وقفة كوتاهي براي ناهار، مجدداً كار در بعدازظهر، خبرهاي ساعت شش تلويزيون را ببين و دوباره برو سر كار تا هنگام خواب. پيش از خوابيدن كمي شوبرت گوش كن.
7. اگر ميبايد كتاب بخواني، كه سرحال بيايي، زندگينامة نويسندگان را بخوان، نويسندگاني را كه ديوانه شدند.
8. روزهاي تعطيل ميتواني يك فيلم قديمي اينگمار برگمان (بريمان) تماشا كني، ترجيحاً نقاب را يا سوناتهاي پاييزي را.
9. لندن رفتن موقوف.
10. رفتن به هر جا موقوف.
رُز تريمين (Rose Tremain)
1. «دربارة آنچه ميدانيد بنويسيد»، باور ملالآور قديمي را فراموش كن. در عوض، به جستوجوي ناشناخته و در عين حال زمينههاي شناختپذير تجربه بپرداز كه آگاهيات از جهان را بالا ميبرد و دربارة آنها بنويس.
2. با اين وصف، به خاطر بسپار كه بذر نيروبخش هر اثر تخيلي ويژگي زندگي خود نويسنده است. اين سرمايه را يكسره صرف شرح حال خود مكن (خاطرات نويسندگان به اندازة كافي داريم).
3. به پيشنويس نخست خود هيچگاه بسنده نكن. در واقع، از كار خود هيچگاه راضي نباش، مگر اينكه يقين كني بيش از اين از عهدهات ساخته نيست.
4. به انتقادات و ترجيحات «نخستين خوانندگانِ» مورد اعتمادت گوشفرادار.
5. وقتي فكري به ذهنات ميرسد، مدتي به سكوت با آن بگذران. انديشة كيتز دربارة توانايي منفي و اندرز كيپلينگ: «با جريان برو، منتظر بمان، تمكين كن» يادت نرود. پا به پاي گردآوري اطلاعات ناب، انديشههاي رؤيايي خود را نيز هستي بخش.
6. در مرحلة برنامهريزي يك كتاب، پاياناش را پيشبيني نكن. پايان داستان بايد از آنچه پيشتر رخ ميدهد به دست آيد.
7. شخصيتهاي داستان پنجاه سال كه از عمرشان گذشت چه بسا تغيير كنند. اين را مدّ نظر داشته باش و در آن مرحله نقشهات را بازبيني كن. شايد براي اين تغييرها برخي چيزها را بايد عوض كرد.
8. اگر رمان تاريخي مينويسي چهرههاي سرشناس را شخصيت اصلي داستان خود قرار نده. اين مايه دردسر است و خوانندگانِ ناراحت را به سراغ كتب تاريخي ميفرستد. اگر ناچاري دربارة اشخاص واقعي بنويسي، تدبيري پسامدرن بينديش، بازيگوشي به خرج بده.
9. از سينما بياموز. در توصيفها مقتصد باش، جزئيات گويا را از تفصيلهاي بيروح سوا كن. گفتوگوها را آنگونه كه مردم حرف ميزنند بر قلم آر.
10. كتاب را هيچ وقت هنگامي كه دلت ميخواهد شروع كني شروع نكن، كمي ديگر دست نگهدار.
سارا واترز (Sara Waters)
1. ديوانهوار بخوان. اما تحليلگرانه بخوان كه كار دشواري است، چون رمان هرچه بهتر و گيراتر باشد، كمتر به فنوناش توجه ميكني، ارزش دارد كه اين فنون را دريابي، شايد در نوشتة خودت به كار آيند. تماشاي فيلم هم آموزنده است. اگرچه تقريباً تمامي فيلمهاي پرفروش امروزي هاليوود به نظر من به طرز مأيوسكنندهاي طولاني و شل و ول است. حذف زوايد در هنر داستانسرايي كار مهمي است و اين فيلمها با چند برش اساسي فيلمهاي بسيار بهتري به چشم ميآيند. بنابراين…
2. بيمحابا كوتاه كن. كمتر بيشتر است. چه بس نوشتهها از جمله نوشتههاي خودم خواندهام و به ابتداي فصلِ، مثلاً، دوم رسيدهام و فكر كردهام «رمان ميبايست در واقع از اينجا شروع ميشد». آگاهي بسيار زيادي دربارة شخصيت و گذشتة داستان ميتواند با شرح مختصري به خواننده داده شود، دلبستگي عاطفي است به صحنهاي يا فصلي از كتاب، وقتي به روايتهاي ديگر ميرسي رنگ خواهد باخت. جدي و كاري با آن روبهرو شو. در حقيقت…
3. نوشتن را نوعي شغل بشمار. منضبط باش. بسياري از نويسندگان از اين بابت اندكي حالت وسواسي ناگزيري آشفتگي دارند. معروف است كه گراهام گرين روزي پانصد كلمه مينوشت، جين پليدي (Jean Plaidy) پنجهزار كلمه پيش از ناهار و بعدازظهرها نامههاي دوستداراناش را پاسخ ميداد. حداقلِ من هزار كلمه در روز است كه گاه به آساني انجام ميپذيرد، و بعضي وقتها، راستش را بگويم، مثل بچه زائيدن است. ولي به هر حال پشت ميز تحريرم ميمانم تا به مقصد برسم، چون ميدانم فقط از اين راه است كه اندك اندك كتاب را پيش ميبرم. آن هزار كلمه ممكن است مزخرف باشند اغلب هم هستند. اما فراموش نكن، هميشه آسانتر ميتوان به نوشتههاي مزخرف بعداً برگشت و آنها را بهتر كرد.
4. رماننويسي بيانِ حال يا درمان روان نيست. رمان براي خواننده است، و نوشتن آن به معناي بنا نهادن زيركانه و شكيبانه و فداكارانة مفهومها. من رمانهاي خودم را نوعي سواركاري در فانفار ميدانم، وظيفه من اين است كه در آغاز فصل يكم خواننده را در جايگاهاش محكم ببندم سپس با قزقز و سروصدا او را از مسيري به دقت طراحي شده با سرعتي حساب شده از ميان صحنهها و شگفتيها عبور دهم.
5. حرمت شخصيتهاي داستانات، حتي زيردستيها، را نگهدار. در هنر، مانند زندگي، هر كس قهرمان داستان خاص خويش است؛ جا دارد كه دربارة روايتهاي چهرههاي خردهپاي داستان بينديشي، حتي اگر برخورد آنها با شخصيت اصلي داستان اندك باشد. در عين حال…
6. صحنة داستان را زياد شلوغ نكن. شخصيتها بايد فرديت داشته باشند، و كارآمد باشند مثل پيكرهاي يك نقاشي. تابلوي تمسخر مسيح اثر هيرونيموس بوش را در نظر آور، كه در آن چهار مرد هولناك عيساي بردبار را در حال شكنجه تنگاتنگ احاطه كردهاند. هر يك از اين چهرهها منحصر به فرد است، و در عين حال معرف يك تيپ است، و جمع آنها روايتي را شكل ميدهند بسيار بسيار پرتوان به لحاظ فشردگي و ايجازي كه در ساختار آنها به كار رفته است. و در مضموني مشابه…
7. در زيبانويسي مبالغه نكن. عبارتهاي زائد، صفتهاي مزاحم، قيدهاي نالازم را كنار بگذار. تازهكارها، بهويژه، تصور ميكنند رماننويسي نيازمند گونهاي نثر متكلف ادبي است كه هيچ شباهتي به زبان روزمره زندگي ندارد. اين سوءتفاهمي دربارة رمان تأثيرگذار بيش نيست، و براي رفع آن بايد از دستور شماره يك پيروي كرد. براي نمونه، خواندن آثار نويسندگاني چون كولم تويبين و كومك مكارتي نشان ميدهد چگونه كاربرد عمداً محدود واژگان ميتواند تأثير شگرف عاطفي ايجاد كند.
8. آهنگ بسيار مهم است. زيبانويسي كافي نيست. كارآموزان نويسندگي ممكن است در نوشتن يك صفحه نثر شيوا مهارت به خرج دهند، آنچه اغلب كم دارند توانايي بردن خواننده به سير و سفر است، و نشان دادن دگرگونيهاي دشت و دمن و سرعت زمان و حال و هواي سفرهاي دور و دراز. در اينجا هم باز به نظر من تماشاي فيلمهاي سينمايي ميتواند ياري رسان باشد. بسياري از رمانها لازم است به مطلب نزديكتر شوند، اين پا و آن پا كنند، به عقب برگردند، به پيش بروند كمابيش به روشهاي سينمايي.
9. هراس مكن. من خودم در نيمة راه نوشتن يك رمان هميشه در لحظاتي دل و رودهام از ترس به هم ميريزد و اين هنگامي است كه چرندياتام را بر پردة سينما پيش چشم مجسم ميكنم و پيامدهاي بعدي را، يكي پشت ديگري، به سرعت ميبينم: نقدهاي تمسخرآميز، ناراحت شدن دوستان، بيآبرويي، كاهش درآمد، بانك رهني و تصرف خانه، طلاق… پس سرم را زير مياندازم و لجوجانه كار ميكنم و از اين بحرانها ميگذرم و سرانجام به مقصود ميرسم. ترك ميز تحرير براي مدتي بيفايده نيست. صحبت دربارة مشكل هم چه بسا كمك كند به ياد بياورم پيش از آن كه گير كنم ميخواستم چه بگويم. راهپيمايي و گردشي طولاني پيوسته فكري تازه براي تغيير دستنوشته به ذهن ميآورد، و اگر همة اينها مفيد نيفتاد، ميبايد به دعا متوسل شد، فرانسيس دسالز، قديس حامي نويسندگان، اغلب در مواقع بحراني نياز مرا برآورده است. اگر مرجع بالاتري ميخواهي، ميتواني دست به دامن كالييوپه، الهامبخش شعر حماسي، هم بشوي.
10. استعداد بر همه چيز فايق ميآيد. اگر تو نويسندة به راستي بزرگي باشي، هيچيك از اين دستورها شامل حالت نميشود. اگر جيمز بالدوين لازم ديده بود اندكي بر شتاب آهنگ خود بيفزايد، هرگز نميتوانست ژرفاي غنايي پردامنة اتاق جيوواني را به دست آورد. بدون نثر اغراقآميز، جوشندگي و غناي زبان، چارلز ديكنز يا انجلا كارتر نميداشتيم. اگر همة نويسندگان به شخصيتهاي داستانشان به اختصار ميپرداختند از تالار گرگ اثري نميبود… اما اين دستورها در مورد بقية ما مهماند. و اساساً، تنها وقتي فهميديم آنها چگونه كار ميكنند و به چه دردي ميخورند ميتوانيم شروع به آزمايش كنيم و قواعد را زير پا گذاريم.
جينت وينترسون (Jeanette Winterson)
1. برو سر كار. انضباط آزادي خلاق ميآفريند. بيانضباطي در حكم عدم آزادي است.
2. وقتي گير كردي دست از كار برندار. اگر نتوانستي مشكلات را حل كني، آن را كنار گذار و چيز ديگري بنويس. هرگز كاملاً نايست.
3. به كارت عشق بورز.
4. با خودت صادق باش. اگر نويسندة خوبي نيستي، اين را بپذير. اگر كاري كه ميكني خوب نيست، آن را هم بپذير.
5. به كار ناموفق دو دستي نچسب. اگر وقتي آن را در كشو ميگذاشتي بد بود وقتي آن را درميآوري هم بد خواهد بود.
6. به حرف كسي كه برايش احترام قائل نيستي محل نگذار.
7. به حرف كساني كه مشغلة ذهنيشان مسائل جنسي است گوش نده. چه بس مرداني كه هنوز فكر ميكنند زنان نيروي تخيل آتشين ندارند.
8. در كارت زياده طلب باش و در كسب پاداش فروتن.
9. به خلاقيت خود اعتماد كن.
10. از كارت لذت ببر