شب عباس زریاب خویی با حضور محمدعلی موحد، شفیعی کدکنی، ژاله آموزگار، داریوش شایگان و سید مصطفی محقق داماد برگزار شد
شب «عباس زریاب خویی» عنوان صد و پنجاه و چهارمین شب از شبهای مجله بخارا بود که عصر چهارشنبه 14 اسفند 1392 با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت، دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.
در ابتدای این بزرگداشت دکتر صادق سجادی پیام سید کاظم موسوی بجنوردی، ریاست مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی را برای حاضران قرائت کرد :
به یاد استاد زریاب
به مشتاقان فرهنگ و تمدن اسلام و ایران در مجلس بزرگداشت زندهیاد استاد زریاب سلام و درود میفرستم و از تجدید خاطره مصفای آن دانشی مرد سترگ، بیاندازه احساس خشنودی و خرسندی میکنم. استاد زریاب بیگمان یکی از معدود دانشمندان معاصر روزگار ما بود که از حیث جامعیت در انواع و اقسام دانشها، میباید یاد او را در کنار بزرگان و سرآمدان تاریخ و فرهنگ میهن ما گرامی داشت. وجود استاد زریاب آمیزهای شکوهمند از هوش شگفت انگیز و حافظۀ سرشار و ذوق سلیم بود و گسترهای عظیم از علم و اطلاع عمیق در تاریخ و فلسفه و کلام و ادبیات و کتابشناسی و نسخهشناسی. تسلط استاد زریاب بر ادب فارسی و عربی و چند زبان غربی، بیتردید بر دامنۀ شگفتانگیز علم و آگاهی او میافزود. کمتر کسی مانند او میتوانست درباره سیره نبوی ( ص) و تاریخ اسلام و تاریخ ایران، به ویژه دوره مغولان و ایلخانان و نظرات کلامی ابراهیم نظّام و فارسیات ابونواس و شرح خاقانی و شرح مشکلات شعر حافظ شیرازی، یا دقائق فلسفه کانت، آن هم در عالیترین سطح مقاله و کتاب بنویسد، چندان که متخصصان این موضوعات را از عمق دریافتها و نوشتههای خود شگفتزده کند. با این همه باید اذعان کرد نوشتههای موجود زریاب که با کمال تأسف چندان پرشمار نیست، با وجود تنوع، همچنان حاکی از اطلاعات و دانش وسیع او نیست و کسانی که توفیق درک محضر استاد را داشتند، بیگمان نمونههای بسیاری از وسعت علم او، در کنار ذکاوت و سرعت انتقال بینظیر وی در خاطر دارند. ترجمههای او نیز در باب تاریخ و فلسفه ، از عربی و آلمانی و انگلیسی، نمونهای از تسلط بر آن زبانها و دقت در انتقال مفاهیم به زبان فارسی است. زریاب عاشق و دلبسته ایران و زبان فارسی بود و تحقیق و تفحص در این زمینهها را وظیفۀ محتوم خود و معاصران میدانست. تجربه علمآموزی زریاب در دو سنت آموزشی شرقی و غربی، که هر دو به حدّ اعلی رسید، از او عالمی بیهمال ساخته بود. با همه شگفتی که از دریای ژرف علم استاد زریاب ابراز میکنیم و مقام او در ین زمینه بسی برتر از آن است که بتوان در چند سطر به بیان آورد. ملکات و سجایای بینظیر اخلاقی، سوی شگفتانگیزتر شخصیت بیهمتای او بود, زریاب سخت متواضع و فروتن بود، بدان حد که گاه برخی از اطرافیانش فاصله علمی خود را با او فراموش میکردند. او در همه احوال جانب انصاف و تقوای علمی را فرو نمینهاد و نیک نفسی و خوش خلقی و طنز و طیبت سیره معمول او بود ـ حتی در زمانهایی که گاه از ستمها به خود بستوه میآمد، ناامید و مأیوس نمیشد و همه اینها نشان داد که درخت تناور و پر شکوه علم و اخلاق او تا چه اندازه پربار است.
مایه سرافرازی است که استاد زریاب از هنگام بنیاد دایرهالعمارف به این مرکز پیوست و تألیف شماری از مهمترین مقالات را بر عهده گرفت و در جلسات شورای علمی و در هر مجلسی که حضور داشت، با وجود تواضعی که در وجود او موج میزد، در مرکز توجه بود و چون سخنی از مجهولی به میان میآمد، نگاهها بیاختیار به او دوخته میشد و همگان منتظر بودند تا زریاب از گنجینۀ حافظه حیرتانگیز خود کدام بیت از فرزدق و ابونواس و طغرایی و فردوسی و حافظ و سعدی و خاقانی و یغما را به عنوان شاهدی بر لغتی خواهد خواند، یا جملهای دشوار از شفای بوعلی و اسفار صدرای شیرازی را شرح خواهد کرد، یا توضیح خواهد داد که در تاریخ طبری و ابن اثیر و ابن اسفندیار نام و نسبت کدامیک از خاندانهای کهن ایران به اشتباه ضبط شده است، یا تلفظ درست واژهای ترکی و مغولی در جهانگشای جوینی چیست؟ یا منظور از نسبت زندقه به یک نفر از دشمنان رسول خدا(ص) در آغاز بعثت ، مانویت بوده است و صدها و هزاران مسئله دیگر که حل آنها به فکر و نظر مردی ممکن میشد که به حق به او لقب « دایرهالعمارف» داده بودند.
بار دیگر خاطره استاد زریاب را گرامی میدارم و به خانواده بزرگوار او ادای احترام میکنم و امیدوارم که تجدید خاطره استاد تأکید دوبارهای بر گردآوری و نشر آثار او باشد.
متشکرم.»
سپس علی دهباشی از دکتر محمد علی موحد دعوت کرد تا اولین سخنران شب عباس زریاب خویی باشد و دکتر موحد درباره زریاب خویی چنین گفت:
« وقتی آقای دهباشی از نیّت خود در برگزاری مراسمی به نام زریاب و گرامیداشتِ یادِ او با من سخن گفت، مشتاقانه استقبال کردم؛ اما بعدها که فکر کردم درچنین مجلسی چه بگویم، دچار تردید شدم. درست است که دریا دروازۀ خاصی ندارد و ازهرجا میتوان درآن وارد شد، اما خوب شیب دریا درهمه جا یکسان نیست؛ جاهایی هست که تقریباً بلافاصله بعد ازساحل به اعماق سهمگین میرسیم، و جاهایی دیگر که شیب ملایمتر است و دامن دریا درازتر و پهنتر و نرمتر؛ و من دراین مایهها فکر میکردم.
فکر میکردم چه بگویم که مناسب چنین مجلسی باشد. تحقیقات علمی و موشکافیهای هوشیارانه و عالمانۀ زریاب در زمینههای فلسفی، تاریخی وغیره در مقالههایی که برای دایرةالمعارفهای مختلف نوشته، پراگنده هست و هریک ازآن مقالهها میتواند موضوع بحثی پروپیمان برای یک یا چند جلسه سخنرانی باشد. وهمچنین است کار ترجمههای اوـ که زریاب را کمتر به عنوان یک مترجم میشناسند. دربارۀ هریک از ترجمههای او میتوان به تفصیل سخن گفت، اما آیا این مجلس مناسب چنان بحثهایی هست؟ آنگونه بحثها باید درمجالس ویژۀ پژوهشگران و متخصصان مطرح شود نه درچنین مجلسی که صرفاً به قصد تجدید خاطره و گرامیداشتِ نام و یاد او فراهم آمده است. سرانجام من برآن شدم که امشب دکتر زریابِ علاّمه را با همۀ فضایلی که داشت، به همکاران و شاگردان دانشگاهی او واگذارم و از دوست نازنین خود «میرزاعباس خویی» سخن بگویم؛ میرزاعباس خویی که همراه میرزا باقر حکمت در سال1321 درتبریز به سراغ من آمد. میخواهم تصویری زنده و گویا ازآن دریای ذوق و ذکاوت و مهربانی ارائه دهم. من میخواهم زریاب را درآیینۀ نامههایش ببینیم نه در آیینۀ تحقیقات و مقالاتش.
زریاب درسال1316 به قم رفت ومدتی درآنجا بود. او درآن زمان سیکل اول متوسطه را خوانده بود، آنهم درخوی. ما درآن زمان یک گرفتاری عمده داشتیم که برای خیلی از شما قابل درک نیست. مردم آذربایجان فکر میکردند بچهها را میبرند نظام وظیفۀ «اجباری». میترسیدند، اکراه داشتند، مخصوصاً آن زمان خانوادهها خیلی به همدیگر وابسته بودند و خیلی سخت بود که جوانی را ازخود دوربکنند، بفرستند به جایی که نمیدانستند کجاست! برای همین شناسنامهها را یکسال دیرتر، یعنی کوچکتر میگرفتند (شناسنامۀ من و زریاب هم همینطور است). برای اینکه احساس خیلی مبهمی داشتند که این جریان گذرا است، این دولتِ پاینده نیست و بالاخره دریک سال هم ممکن است عوض بشود.
زریاب درسال 1316 درسنّ وسالی است که میخواهند ببرندش نظام وظیفه. شخص تا مدتی که تحصیل میکرد معافیت تحصیلی داشت. در آذربایجان فقط یک مدرسۀ متوسطۀ 12کلاسه در تبریز داشتیم، یکی هم بعدها در ارومیه (رضائیه آن روزها) افتتاح شد. یا باید زریاب را ازخوی به یکی از این شهرها که دوازده کلاس کامل داشت بفرستند تا سیکل دوم را بخواند، و این کلی خرج داشت که تحمل آن برای هر خانواده آسان نبود. راه دیگری که مخصوصاً در روستاها و شهرهای کوچک آذربایجان برای فرار از اجباری رفتن ازآن استفاده میشد، آن بود که بچهها را به قم میفرستادند تا طلبه بشوند؛ چون طلبهها قانوناً ازخدمت سربازی معاف بودند. زریاب را اینجوری فرستادند به قم. پدرش کاسبکاری بود، دید یا باید خرج زیادی متحمل شود و اورا به تبریز بفرستد، یا باید بفرستد به قم. خوب،کسی که از سیکل اول به قم آمده، مقدماتی را باید طی کند تا خودش را برساند به جایی که بتواند در حوزۀ درس بزرگان حاضر شود.
آقا میرزاعباس پس از طی سالهای اول درقم با یکی ازفضلای تبریز، آقا میرزاجعفر خیابانی (یا آقا میرزا جعفر نوبری، آیةالله اشراقی بعدی) همحجره شد. نسخۀ نُه تا ازنامههایی که درهمان ایام طلبگی یا اندکی بعدازآن به او نوشته، در دست من است. چهار نامه هم به خودِ من نوشته، یکی از آلمان، یکی از ترکیه، دوتا هم از امریکا یکی در اول رسیدنش و یکی هم در آخر اقامتش درآنجا. و این برای من خیلی جالب است که آدمهایی مثل زریاب که فُرماسیون فکری، تشکل فکریشان درایران به حصول میپیوندد، وقتی اول باربه غرب میرسند، چه حس میکنند وبرداشتشان ازجامعۀ غربی چیست. آن زمان مثل حالا نبود که تلویزیون و رادیو باشد و به اخبار سراسر دنیا دسترسی داشته باشیم.
حال میخواهم نامههای زریاب را باهم مرور کنیم. من متأسفانه در نامهنویسی تنبلترین مخلوقاتِ خداوندم؛ بسیار به ندرت نامه مینویسم و اگربنویسم، بسیار بیرمق مینویسم، برخلاف زریاب که نامههایش آیینۀ تمامنمای وجودش بودند.
نامههای زریاب معمولاً با نثری ادیبانه و لحنی طنزآمیز، مشحون از تلمیحات مُنشیانه نوشته شده و حکایت از ذهنی روشن، طبعی جوینده و نوطلب دارد. سه چیز دراین نامهها موج میزند: عطش بیپایان برای دانش، مهربانی و وفاداری بیکران درحق دوستان، و تعلق خاطر شدید به ایران.
او پس ازختم تحصیلاتش درآلمان نزد من آمد که در لندن بودم و مدتی را شب و روز باهم بودیم. هفتهای یک روز ازخانه بیرون نمیآمد، مینشست و جواب نامههایی را که از دوستانش رسیده بود مینوشت. تخصیص یکروز درهفته وصرف وقت برای این کارعلامتِ احترامی بود که برای دوستانش داشت. من به شوخی میگفتم روزِ زیجنشینی خویی است. نامههای اوایل دوران جوانی وی غالباً تاریخ ندارند. عجیب است که متخصص تاریخِ ما در دوران طلبگی هیچ التفاتی به تاریخ نشان نمیدهد. تنها از مفادِ نامهها باید فهمید که درچه برههای از زمان نوشته شدهاند.
دربارۀ زریاب چیزهای زیادی نوشتهاند. زندگینامۀ خودنوشتی هم ازاو در دست است که مراحل تحصیلات خود را بهطور اختصار درآنجا گفته است. این زندگینامه در مجموعه مقالات او به نام بزمآوردی دیگر ازص413 تا ص452 چاپ شده است. اما اطمینان دارم آنچه امروز میشنوید از قماشی دیگر است، رنگ وبوی دیگری دارد. پس وقتتان را نمیگیرم و شروع میکنم از نامهای که ظاهراً در سال1321 و یا اندکی پیش از آن نوشته شده است؛ چراکه در این نامه میگوید شرح منظومه را در خدمت حضرت حاج آقا روحالله ادامه میدهد؛ و ما میدانیم که امام خمینی درسال1321 تدریس فلسفه را بکلی تعطیل کرد و تمام وقت را به فقه و اصول پرداخت. این نامه اولاً حکایت دارد که طلاّب درآن سال با نهایت عسرت زندگی میکردند. مینویسد:
نکاکت[1] حاکم علیالاطلاق است. با اینکه ماه جاری پنج تومان از طرف ابوی و پانزده هزار از جانب صدر [آقا سید صدرالدین صدر که عنایت خاصی به خویی داشت] و پانزده هزار از جانب محمد تقی [آقا سید محمد تقی خوانساری] رسیده، پنسی و پشیزی و دیناری و شاهی و فرانکی و یوفی درسرتاسر کشور پهناور جیبهای حقیر وجود ندارد، مگر چوبهای شکسته و قوطیهای کبریت و غیره. اکنون همه شب منتظرم تا که برآید/ نوری که به هر خانه چراغی دهد از غیب.
دراین نامه از وضع اسفناک حوزۀ علمیّه نیز خبر میدهد که طلاّب به جای درس خواندن، وقت خود را به دستهبندیها و جنجالآفرینیها صرف میکردند. مینویسد:
اوضاع اجتماعیۀ حوزۀ غیرعلمیّه به همان نحو که حضرت نوح گذاشته، باقی است. اختلاف کثیری بین جنودالشیاطین و همّازان و مشّائان موجود است. جان گرگان و سگان از هم جداست/ متحد جانهای شیران خداست.
معلوم است که زریاب دیگر از قم سرخورده و دارد به چشم انتقاد در آن مینگرد. قم هیچ جذابیتی برای او ندارد بلکه جمود و تحجّر حاکم بر آن سخت رنجش میدهد.
هرروز نسخهای تازه و هرشب ترانهای بیاندازه از این مگسانِ دور شیرینی در ساحت مدرسۀ مقدّسه طنینانداز، لعن به حجت [آیةالله سید محمد حجت کوکمری] و فحش به صدر و دشنام به محمدتقی [آیةالله خوانساری] جای مباحثات علمی و استصحاب و مناقشه در اصل برائت را گرفته است. خانه از پایبست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است.
زریاب دراین نامه از برنامههای تحصیلی خود نیز خبر میدهد:
اکنون درخدمت آقا علی صافی گلپایگانی مشغول امرار حیات میباشم. مباحثات خود را در قسمت منظومه خدمت حضرت حاج آقا روحالله ادامه داده، رسائل را نیز خدمت آقا سید محمد داماد مشغول تحصیلم. روز در فکر طالبِ مجهول/ شب به تکرار فاعل و مفعول. یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/ کز هر زبان که میشنوم نامکرّر است. عباس بن علی بن حسن الخویی
درآخر این نامه اشعاری ازجامی نقل کرده در معنی حدیث شریف «کُنتُ کَنزاً مخفِیِاً وأحبَبتُ أن اُعرَف». این، ریشههای کششهای عرفانی خویی را نشان میدهد. منظومۀ جامی و شرح این حدیث به سه بخش قابل تقسیم است: بخش اول شرح «کُنتُ کنزاً مخفِیّاً»، بخش دوم شرح «فأحبَبتُ أن اُعرَف»، و بخش آخر شرح «فَخَلَقتُ الخَلق لَکَی اُعرَف»؛ و زریاب با قلم آن سه بخش را از هم جدا کرده است. میگوید:
این اشعار را در شرح مثنوی مولوی تألیف خاتمةالحکما و افتخارالقدما حاج ملاّهادی سبزواری دیده، استنساخ کردم و تقدیم داشتم؛ اگرچه مأمون نبودم که به نظر شریف رسیده است یا نه؟ درهر صورت اعد ذکر نعمان
نامۀ دوم:
این نامه تاریخ دارد: 19 صیام. ولی معلوم نیست از کدام سال؟ ظاهراً باید رمضان 1321 یا 1322 باشد. نامۀ آقای اشراقی درشانزدهم رمضان به دستش رسیده:
نامۀ آن یار گرامی با یک کاروان شوق و شادی در شانزدهم رمضان (ساقالله الیک سعادة اهلاله و عرّفک برکة کماله و لقاک الله فیه ما ترجوه و رقاک الی ماتحبّ فیما تتلوه وجعلالله مایطول من هذاالصوم مقرونا بافضلالقبول مؤذنا بدرکالبغیة ونجحالمأمول و لااخلاک من برّ مرفوع و دعاء مسموع) زیارت شد و…
در متن نامه این قبیل عربیبافیها ادامه دارد. در گزارش احوال خود مینویسد:
حالات این غریبِ مهجور دستخوش بازیچۀ دوران و فرسودۀ ایام را خودتان غیبگویی فرموده بودید. سبحانالله رمّالی و طلسمات و زجرِ طیر وتفأل و علمالفراسه همهاش تحصیل فرمودهاید و از مجنه امّالصبیان و دیوکدۀ سلیمان به اخذ لیسانس نایل آمده و از جابربن حیّان و میرزا ملکم خان اجازۀ اجتهاد گرفته و از سطیح و زرقاء کاهنه ورقۀ دخالت در امور حسبیّه صادر نموده، قصۀ هارون و ابونواس بهخاطرم آمد که گفت: کانّک مَعَنا
و امضای نامه بدین قرار است: « عباس بن علی بن حسن الخویی».
این نامهها البته جنبۀ شخصی دارد. نامه از یک فردِ طلبۀ مشتغل در سطح بالای مدارج تحصیلی است، به فرد دیگری که به لحاظ پایۀ دانش و زاویۀ دید با او احساس قرابت و نزدیکی میکند. اما مفادّ نامهها از فضای محدودِ دوستی میان دو فرد فراتر میرود و پرتوی میافکند، قوی و روشنگر، به فضای عمومی دارالعلم بزرگی که در سراشیبِ رکود و تراجع افتاده و نشاط و جذابیّت و جنب وجوشِ معنوی و فکری را از دست داده، نومیدی و دلزدگی و بیرغبتی بر جان و دل دانشجویان باهوش و مستعدِ آن مسلط گشته است.
نامۀ سوم:
این نامه تاریخ دارد و از مفاد آن معلوم است که در تهران نوشته شده است:
این نامه در منزل حضرت آقای عزّالدین [آیةالله سید عزّالدین زنجانی] با قلم و حبر و قرطاس ایشان سمت تحریر یافت. و کان ذلک فی ثمان مضین من شهرالرجب 1362…
دربارۀ زریاب گفتهاند که تقیزاده اورا کشف کرد؛ و این البته درست است. زریاب گنجی بود که تقیزاده اورا کشف کرد و به هنینگ معرفیاش کرد و وسایل اعزام اورا برای تحصیل به آلمان فراهم آورد. اینها همه درست، اما نگفتهاند که این گنج چگونه گرد آمده بود. چگونه یک طلبه که وقتی خوی را ترک میکرد و فقط امتحان سیکل اول متوسطه را گذرانده بود، پس از پنج سال تحصیل در قم آن برجستگی و درخشندگی را پیدا کرده بود که نظر تقی زادۀ مشکلپسند را به خود جلب کرد. نقش شریعت سنگلجی در تحول فکری و بیداری ذهنی زریاب تا اندازهای مغفول مانده است. زریاب و دوست همحجرۀ او اشراقی، هر دو سخت تحت تأثیر شریعت سنگلجی بودند و برخلاف طلبههای دیگر که به مباحثه در محدودۀ متون درسی معین اکتفا میکردند، حرص و ولع شدیدی به مطالعات در زمینههای خارج نشان میدادند. علمای ما معمولاً مطالعاتشان عمیق ولی محدود بود. آیةالله شیخ جعفرسبحانی جایی گفته است: «وقتی امام خمینی تصمیم گرفت که فلسفه را کنار بگذارد و به فقه و اصول بپردازد من چندین جلد از امّهات کتب فقه واصول بردم خدمت ایشان. ایشان سه چهارتا از کتابها را کنار گذاشت و باقی را گفت که ببر. و گفت اگر من خودم را به اینها مشغول کنم دیگر نمیرسم فکر بکنم و نظری ازخود داشته باشم». این نشانگر یک متفکر اصیل است که نمیخواهد خود را با اقوال دیگران مشغول بدارد، ولی از طرف دیگر این محدودیتِ مطالعات را نمیشود منکر شد که اگر برای متفکران اصیل ضرری نمیرساند، برای یک جامعۀ علمی چنین نیست. محدود کردن ذهن به چند متن معیّن ممکن است مطالعه را ژرفای بیشتری ببخشد ولی افق اندیشه را در تنگنا میگذارد و حرکت فکری را زیان میرساند.
شریعت سنگلجی کتابخانۀ جامعی داشت. از کتابهایی که در مصر و بیروت و دمشق چاپ میشد، هرچه به تهران میرسید در کتابخانۀ او موجود بود. من خود در1319 با شریعت آشنا شدم. وسیلۀ آشنایی من با زریاب نیز او بود که نشانی مرا در تبریز به زریاب داده و او را که برای دیدن خانواده به خوی میرفت، به سراغ من فرستاده بود. او با میرزاباقر حکمت نزد من آمدند. میرزاباقر معمّم بود ولی زریاب مکلاّ بود. ارتباط با شریعت نه تنها باب آشنایی با عالم کتاب ـ مخصوصاً کتابهای جدیدـ را به روی زریاب گشود، او را با فضلای جوان و نواندیش مانند بدیعالزمان کردستانی، محمدجواد مشکور، محمدتقی دانشپژوه و امثال آنان که در دور و برِ شریعت بودند آشنا ساخت.
بعد از سقوط رضاشاه گرایشهای دینی توأم با تعصب شدید در ایران بالا گرفت. این اظهار علاقه به مباحث دینی و شور و تعصب مذهبی یک قسمت عکسالعمل فشاری بود که در دورۀ رضاشاه از سوی دولت و عمّال شهربانی برای حذف و امحاء نفوذ روحانیون و جلوگیری از جمع شدن مردم در مراسم مذهبی وارد میشد. به محض سقوط رضاشاه، مردمِ زخمدیده که مخصوصاً درجریان کشف حجاب سخت آزرده شده بودند، واکنش نشان دادند؛ و این تا حدی طبیعی بود. اما قسمت دیگرِ بالا گرفتن موج تعصبات مذهبی جنبۀ سیاسی داشت که بعد از ورود سربازان شوروی و اشغال بخشهای مهم شمال ایران و شروع تبلیغات کمونیستی و راهاندازی اتحادیههای کارگری و حزب تودۀ ایران، توسل به مذهب و استفاده از احساسات عامه به عنوان سدّی دربرابر نفوذ افکار و تمایلات کمونیستی تلقی میشد. کارِ تعصبات به جایی رسید که آقای خمینی درسال1321 درس فلسفه را تعطیل کرد و یکسره به فقه و اصول پرداخت. امام خمینی خود گفته است که ظرفی را که فرزند او آقامصطفی از آن آب خورده بود، نجس میدانستند چرا که پدر آقامصطفی مثنوی میخواند و فلسفه تدریس میکرد. وقتی غوغای تحجّر چندان قوّت گرفته باشد که کسی مانند آقای خمینی به تغییر رشتۀ تدریس خود روی آورد، تکلیف جوانانی چون زریاب و اشراقی معلوم بود. زریاب به فراست دریافت که در قم آیندهای نخواهد داشت و تا دیر نشده، باید گلیم خود را بیرون بکشد. او در شرح حال خود مینویسد:
من علاوه بر حضور در جلسات فقه و اصول و حکمت، به مطالعۀ کتب دیگری میپرداختم که در آن زمان در قم مورد پسند نبود. دوست من آقای حاج شیخ جعفر اشراقی تبریزی کتب اجتماعی و فلسفی و روانشناسی و نیز کتب فقه و اصول اهل سنّت را میخرید و من که مدتی با ایشان همحجره بودم، ازاین کتابها در حدّ وسع و امکان استفاده میکردم… مطالعۀ این کتابها و بازگو کردن مطالب آن در مجامع و محافل طلاّب عدهای را نسبت به من بدبین کرد و من میشنیدم که مرا در خفا به فرنگیمآبی و بهاصطلاح امروز به غربزدگی متهم میداشتند و حتی شخصی مرا مادّی خوانده بود.
درسال 1322 خبر بیماری پدرم مرا واداشت که به خوی سفر کنم. مدتی در تهران با مرحوم شریعت سنگلجی مصاحب بودم و آن مرحوم هم لطف و محبت زیادی در حق من کرد و مرا تا ابد مدیون خود ساخت. با پایان گرفتن اقامت من در قم و تهران، یک دوره از زندگانی من که سالهای سازندگی روحی و معنوی من بود به پایان آمد. (بزمآوردی دیگر/ ص50-449)
آن نامۀ سوم که به تاریخ هشتم رجب 1362 نوشته شده ناظر به همین ایام است. مینویسد:
از موقع ورودم حضرت آقای شریعت منتهای لطف و مهربانی را درحقم مراعات داشتند و از هیچگونه مساعدت و بذل توجه دریغ نفرمودند. پس از دوازده روز اقامت در منزلشان به مسجد نقل مکان کردیم.
این حکایتِ ایامی است که شریعت درحال حیات بود. زریاب پس از مدتی کوتاه مجبور میشود به خوی برود، و چندی درآنجا ماند و بعدها که به تهران برگشت شریعت وفات یافته بود و زریاب مجدداً درهمان اتاق مسجد مأوا گزید. من خیلی سراغ زریاب درآن اتاق رفته بودم. تشکی داشت به اندازۀ اتاق، یا اتاقی داشت به اندازۀ همان تشک! او تشک را جمع نمیکرد. ای جوانان فکر نکنید که مرحوم زریاب در لحاف قو زندگی کرد و «زریاب» شد، او این گونه زندگی کرد.
در همین نامۀ مورخ 8 رجب1362 مینویسد:
اطاق مسجد از حیث راحتی و نظافت و روشنایی درخور تقدیر است ولی چون یکنفر آنجا هست [مجاور مسجد] که هیچگونه تناسبی میان من و او نیست، متأذی هستم. با آقای قریشی نیز ملاقات کردیم. ذکرخیرشما تمام مذاکرات را مستوعب ساخت. با آقای مشکور و آقای موسوی نیز نظایر این برخورد اتفاق افتاد. من چشم بهراه و منتظر شما هستم تا حسّاً و شهوداً از حالات من مطلع باشید. چون هنوز کشتی در ساحلی لنگر نینداخته است دستخوش امواج است، تا بعد چه شود. اگر قصد مسافرت دارید لطفاً کاسه و بشقاب و قابلمه و پالتو را لطفاً با خودهمراه بیارید. اگر ندارید شرح حال خود و اوضاع آنجا را به من بنویسید. اگر کاغذی برایم فرستادهاند یا خدای نخواسته پولی آمده است بگیرید بفرستید. آقای شریعت تقاضا داشته کتاب ملانصرالدین را [ظاهراً مقصود دورۀ روزنامۀ ملانصرالدین باکو است که اشراقی از کتابخانۀ شریعت به امانت گرفته بود] درموقع مسافرت با خود بیارید؛ و نیز میگفتند اگر آنجا کتاب شیخ اسدالله تستری در اجماع (که اسمش فعلاً بهخاطرم نیست) پیدا شود برایشان بخرید.
قابل توجه است که زریاب نامههایی را که از قم نوشته بود «عباسبن علیبن حسن الخویی» امضا میکرد، اما از این به بعد امضاهای او خیلی ساده به صورت «عباس خویی» است و نیز عنوان نامهها فرق میکند؛ مثلاً عنوان نامۀ دوم چنین است: «به خدمت حضرت علاّمه مفضال منطیق نحریر ادیب متبحر ادامالله ایّام افاضاته مدی السنین والشهور» و حال آنکه در نامۀ سوم و چهارم به خطاب بسیار ساده و دوستانه «اشراقی عزیزم» اکتفا نموده است.
نامۀ چهارم نیز تاریخ ندارد اما از دوران حیات شریعت سنگلجی حکایت میکند. شریعت در اوایل محرّم 1363 وفات یافت؛ لاجرم نامۀ چهارم که برایتان میخوانم در فاصلۀ بین 8 رجب تا آخر سال 1362 نوشته شده است:
حال من الحمدلله خوب است. بیشتر اوقات ذکرخیر شما با آقای شریعت و آقای غیاثی و آقای بدیعالزمان مطرح میشود. همگان به فضائل و اخلاق شما معترف و علاقمند هستند.
توضیحی باید بدهم بسیار مختصر در معرفی اشخاصی که از آنان نام برده شده است: آقاسید عبدالحمید غیاثی همسایۀ مرحوم شریعت بود. او در اول پیشنماز مسجد غیاث تبریز بود و در خلال وقایع و ماجراهای قیام شیخ محمد خیابانی، مثل عدۀ دیگر از روحانیونِ جوانِ تبریز از قبیل میرزاعلی آقا هیأت و حاج شیخ اسدالله ممقانی و میرزا باقرطلیعه و سیداحمدکسروی، به خدمت دادگستری درآمد و درآن زمان که زریاب این نامه را نوشته، مستشار دیوانعالی تمیز بود. بدیعالزمان کردستانی در ادبیات عرب دستِ قوی داشت، شعرهم میگفت وهموست که قصیدهای به عنوان لامیةالکُرد درمقابل لامیةالعرب و لامیةالعجم ساخته است.
زریاب درهمین نامه گزارش میدهد:
چندی است که به ترجمه و تحشیه کتاب فرقالشیعه نوبختی بنا به امر آقای شریعت مشغول گشتهام و ایشان درنظر دارند که بلافاصله پس از اتمام به چاپ برسانند اگر انشاءالله موفق گشتیم. [این کتاب بعدها توسط دکتر محمدجواد مشکور که خواهرزادۀ شریعت بود، ترجمه شد.]
آقاشیخ صادق اردبیلی فرمودند که شما به ایشان اظهار کردهاید مبلغی پول توسط یکنفر فرستادهاید ولی متأسفانه تاکنون به ملاقات چنین شخصی نائل نیامدهام. البته بر حضرتعالی است که تعقیب فرمایید و نتیجه را اطلاع دهید. در کتابخانۀ دانش کتابیست به اسم الاشباه والنظائر تألیف جلالالدین سیوطی علاّمۀ شهیر در قواعد فقه. بسیار کتاب ممتّع و مفیدیست. یک نسخه از آن را آقای شریعت خریدند دو نسخۀ دیگر هنوز هست اگر رأیتان تعلق گرفت برای شما میخرم و قیمتش نُه تومان است. البته هرچه زودتر از حالات خود مرا مطلع سازید که سخت نگرانم.
مخلص شما عباس خویی
متأسفانه وقت مجلس اقتضا نمیکند که بنده گزارشِ نامههای دیگر را نیز به همین ترتیب ارائه کنم، و بناچار باقی سخن را میگذارم برای مجلس دیگری که انشاءالله اگر عمر باقی بود گزارش خود را تکمیل کنم؛ و فعلاً با عرض تشکر از حوصله و اظهار رغبتِ خانمها و آقایان محترمِ حاضر در این مجلس مطالب خود را درهمین جا خاتمه میدهم.
[1] – نکاکت واژهای است که طلبهها از واژۀ «ناک» درست کردهاند. ناک در زبان عامیانه به معنی مفلس و کسی که به زحمتِ تمام زندگی خود را اداره میکند، به کار میرود.
در بخش بعدی علی دهباشی بخشهایی از متن دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی را با عنوان « دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی» خواند که دکتر شفیعی نوزده سال پیش هنگام درگذشت دکتر زریاب نوشته بود:
دریغا زریاب محمدرضا شفیعیکدکنی
و دریغا فرهنگ ایرانی!
اَرَایت مَن حملوا علی الاعواد؟
اَرَایت کیف خبا ضیاءُ النادی؟
شریف رضی
1- دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفتة دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانة خویش میدانند. کفاهُم جَهلُهُم!
اگر از همه رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خبرهام و میدانم که محیط دانشگاهیِ ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران «حُسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان میدهد و از سوی دیگر نسخهبرداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه میتوان گفت، جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهدة قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمیآیند و دولت، با سادهلوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات میکند و چندان بیخبر است که این رتبههای کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی میکند، چه میتوانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
نمیگویم او واپسین بود، ولی در میان واپسینها، بیگمان، برجستهترین بود، برجستهترین چهره از آخرین پژوهندگانی که بر مجموعة فرهنگ و مدنیت ایرانی احاطة ژرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق میورزند: از فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث و فقه و اصول تا ادبیات فارسی و عربی و تاریخ و جغرافیای تاریخی تا آنچه در مغربزمین میگذرد در حوزة پژوهشهای ایرانی و اسلامی تا آگاهی درست و سنجیده از مجموعة میراث خردمندان غرب، از افلاطون تا هگل و مارکس و ناقدان معاصرش.
زریاب در شرایط فرهنگی عصر ما، شاید، والاترین مصداق کلمة «حکیم» بود یعنی فرزانهای که بسیار خوانده است و بسیار آموخته و بسیار اندیشیده و از انبوه خواندهها و دانستههای خویش، منظومهای عقلانی برای تبیین جهان و فرهنگ ملی خویش تدارک دیده است و براساس این منظومة عقلانی و فرهنگی است که نگران پیرامون خویش است.
به راستی دیگر، در کجای ایران باید جست مردی را که بتواند «شفاء» و «اشارات» ابنسینا و «اسفار» صدرالمتالهین و «شاهنامه فردوسی» و «صیدنة» ابوریحان بیرونی و «دیوان خاقانی» و فلسفة تاریخ ایران و تاریخ فلسفة ایران را در عالیترین سطوح ممکن تدریس و تحقیق کند و آنگاه که دربارة گوته، شیلر، کانت، هگل، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث سخن میگوید سخنش از ژرفترین سخنها باشد؟
به راستی دیگر، در کجای ایران میتوان یافت مردی چون او که این چنین ترکیب متناقضی از کهنه و نو و شرق و غرب و عقل و نقل باشد با آنچنان حضور ذهن شگفتآور و هوشیاری و طنز و خاکساری و فروتنی اعجابانگیز؟ بهراستی که درماندهام، چه بگویم جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
2- اکنون که او دیگر در میان ما نیست، لحظه به لحظه، زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران، بیشتر و هولناکتر احساس میکنیم و بهگونهای ژرفتر درمییابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران، در این پانزده سالة اخیر از وجود او. من از آنجا که هیچگاه اهل سیاست و هیچ حزب و جماعت و دستهای نبودهام و نخواهم بود ندانستم و نتوانستم بدانم که چرا از یک سوی، دانشگاه تهران را از فیض دانش بیکران و بینش ژرف او، محروم کردند و از سوی دیگر با خواهش و تقاضا و اصرار او را به مؤسسات فرهنگی و تحقیقی دیگر، برای تدریس و تحقیق و تألیف و ترجمه، فراخواندند. جز اینکه خصومتهای شخصی را عامل این کار بدانم موجب دیگری برای توجیه این غبن بزرگ تاریخی نمیتوانم تصور کنم و با اینکه سی سال در محضر او شاگردی کردم و با او در «کتابخانة مجلس سنا» و «دایرةالمعارف فارسی» و «دانشگاه تهران» سالیان دراز افتخار همکاری داشتم، هرگز دلم بار نداد که در اینباره از او پرسشی کنم. او نیز در اینباره سکوتی حکیمانه داشت.
3- در این عصر، با محققان و استادان و فضلا و شبه فضلای بسیاری توفیق حشر و نشر داشتهام و آنها را در چند دسته دیدهام: گروهی میشناسم-و چه انبوه!- که «نخوانده»ها و «ندانسته»های خویش را به قلم میآورند و گاه با لعابی از اصطلاحات دهن پرکن شرقی و غربی، خیل عظیمی از «عوام روشنفکران» را نیز فریفتة خویش میکنند؛ هم ایناناند که اگر کسی از «تحقیقات» و نوشتههای خودشان امتحانشان کند از عهدة پاسخ برنمیآیند. در نوشتههای اینان تمام «افعال مثبت» را میتوان «منفی» کرد و تمام «افعال منفی» را «مثبت» و آب از آب تکان نخواهد خورد!
گروه دوم، آنان که هر چه دارند همان است که نوشتهاند و گاه این نوشتهها تکرار گونههای یک «دانسته» است که غالباً از مصادیق علم برگرفته از «افواهالرجال» است و یا پشت جلد کتابها. گروه سوم آنها که هرچه دانستهاند نوشتهاند یا به گونة یادداشت باقی گذاشتهاند، امثال قزوینی و پورداوود و دهخدا و کسروی و تقیزاده و اقبال و معین و همایی و مینوی و خانلری (از گذشتگان) و جمعی از استادان حی و حاضر که خداوند آنان را برای پاسداری از فرهنگ ایران زمین در زینهار خویش نگه دارد! ایناناند که سازندگان فرهنگ ملی ما در عصر حاضر به شمار میروند، در کنار آفرینندگانی از نوع بهار و هدایت و نیما و شهریار.
ولی نوع چهارم و نادری نیز در این میان هست که اینان خواندهها و نوشتهها و اندیشیدههاشان، به هیچ روی، با آنچه از ایشان به صورت مکتوب باقی مانده است، هماهنگ نیست، یعنی میراث تألیفی و مکتوب ایشان، از حجم دانستهها و برق هوش و ژرفای اطلاعات ایشان حکایت نمیکند، گیرم چندین اثر برجسته از ایشان باقی بماند. در میان آنانی که از نزدیک به سالیان محضر ایشان را درک کردم، دکتر علیاکبر فیاض (مصحح تاریخ بیهقی) و استاد بدیعالزمان فروزانفر از اینان بودند و زریاب نیز یکی دیگر.
4- با اینکه تألیفات و ترجمهها و مقالات زریاب، در حد چشمگیری است و او را در صدر پدیدآورندگان فرهنگ ایرانی در عصر ما قرار میدهد، ولی باز هم میتوانم با اطمینان بگویم که دانستهها و خواندهها و اندیشیدههای او، چندین برابر آن چیزی است که از وی به عنوان میراث مکتوب باقی میماند.
از این بابت نیز مرگ او، غبن بزرگی است برای فرهنگ ایرانی و دریغی دیگر که چرا بیشتر از این ننوشت و یا دردناکتر اینکه بگویم با کارهای گلی، که پیرانهسر- برای گذران زندگی روزمرهاش بر دوش او گذاشتند- نگذاشتند که آنچه را دلش میخواست بنویسد، آخر مگر این مملکت چند «زریاب» داشت؟
نقل از:«دنیای سخن»، شمارة 64، (اسفند 1373): 45.
کامران فانی سخنران بعدی بود که از ترجمههای دکتر زریاب خویی سخن گفت:
« آقای زریاب وقتی میخواست برای ادامه درسهایش به آلمان برود، دو تا قرارداد با انتشارات فرانکلین بست تا کمک خرجی باشد برای اقامت ایشان در آلمان. آن دو کتاب هم ترجمه تاریخ فلسفه و لذات فلسفه از ویل دورانت بود و میدانید هر دو کتاب از پرفروشترین کتابهای فلسفهاند. شاید تاریخ فلسفه به چاپ سی و سی و پنجم رسیده باشد. لذات فلسفه نیز به همین ترتیب. ویل دورانت قلم بسیار شیرین و شیوایی داشت، طنز دلپذیری داشت و آقای زریاب این را در ترجمههایش به خوبی منعکس کرده است. زریاب در 1354 و یا 55 بود که به آلمان رفت و این کتابها را در آنجا ترجمه کرد و به تهران فرستاد. تاریخ فلسفه ویل دورانت در کنار سیر حکمت در اروپا دو کتاب فلسفی هستند که بیشترین چاپ را داشتند و به نظر من بیشترین افراد را شیفتۀ فلسفه کردند.
ویل دورانت خود متوجه این امر بود که فلسفه به خصوص برای یک فرد آمریکایی از معضلات است. واژههای تخصصی و فنی دارد، مسائل دوریاب و دور از دسترس و نایافتنی را مطرح میکند که به درد زندگی نمیخورد. ویل دورانت نشان داد که فلاسفه همان چیزهایی را میگویند که انسان در خیابان حرف میزنند. همان دغدغهها را دارند، مضافاً بر این که باید بیان جدیدشان را به آن منتقل کرد. این کتاب که در آمریکا بیش از سی میلیون فروش رفته، در طی شصت هفتاد سال، در واقع بسیاری را شیفتۀ فلسفه کرد. دکتر زریاب هم درست است که نیاز مالی داشت ولی همین حالت را داشت. دکتر زریاب با این که تمام درسها را از حوزه تا دانشگاه در ایران خوانده بود اما به نظر من فردی خودآموخته بود. فلسفۀ غرب را که ایشان در جایی نخوانده بود ولی تسلط کامل به فلسفۀ غرب داشت. و نشان میدهد که این دو کتاب را با یک جور شور و شفیتگی و یک نوع دلبستگی تقریباً ترجمه کرد. و همین است که هنوز هم چه از نظر نثر فارسی و چه از نظر بیان مطالب مشکل و پیچیده به زبان مفهوم مردم این کتاب نقش اساسی داشته است. بسیاری با کتاب تاریخ فلسفه و لذات فلسفه با نام دکتر زریاب ، بدون آنکه خیلیها بدانند پشت این نام یک فرد علامه بحرالعلوم و جامعالاطرافی وجود دارد، آشنا شدند. و این مسئله نشان میدهد که این دو ترجمه واقعاً نقشی را که آقای زریاب میخواست بازی کند، به خصوص برای تودۀ گستردهتری در اینجا منعکس شده است.
دکتر زریاب به ترجمه علاقهمند است. در سال 1328، تقیزاده که فکر میکنم تازه آن موقع به مجلس سنا رفته بودند، تصمیم گرفتند دایرهالعمارف اسلام چاپ هلند را به فارسی ترجمه کنند. ایشان گروه کوچکی داشت که دکتر زریاب هم در آن گروه بود و این حرف درستی است که تقیزاده دکتر زریاب را کشف کرد.
و شاید مهمترین ترجمه دکتر زریاب ترجمه تاریخ ساسانیان نولدکه باشد. یعنی تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان . این کتاب همانطور که میدانید متن طبری هست که نولدکه تصحیح و به زبان آلمانی ترجمه کرده و حواشی مفصلی بر این کتاب نوشته است. بدون تردید در کنار کتاب کریستن سن کتاب ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان تنها دو کتاب مهمی است که راجع به ساسانیان داریم. کسی که میخواهد این کتاب را ترجمه کند باید عربی بداند، آلمانی خوب بداند و دکتر زریاب این ویژگیها را داشت. بنابراین کتاب ترجمه و چاپ شد. ولی در چه زمانی؟ درست در اوج انقلاب ، در 1358. و کتاب فراموش شد. این کتاب که نزدیک به هزار صفحه است و دکتر زریاب عمری را در آن گذاشته بود دیگر حتی پیدا نمیشد. به هر حال چاپ دیگری هم شد. و این کتاب هم با وجودی آن همه زحمتی که دکتر زریاب کشیده بود او را معرفی نکرد.
ولی از همه عجیبتر سرنوشت دو ترجمه آخر ایشان است که ناکام ماند. و من چون در جریان این ترجمهها بودم ، میتوانم از آنها حرف بزنم.
دکتر زریاب که استاد تاریخ بود، به حوزۀ تاریخ و فلسفۀ تاریخنگاری علاقهمند بود . ایشان یکی از مهمترین کتابها در این زمینه را به فارسی ترجمه کرد. این کتاب هم اثری است از فریدریش ماینکه ، که بدون تردید بزرگترین مورخ و فلیسوف آلمان در قرن بیستم است و عنوان کتابش را هم آقای زریاب گذاشت ظهور تاریخ بنیادی. کتاب راجع به « هیستوریسیسم» است و مقصودش نقش تاریخ است در جهان و کشف تاریخ. میدانید که تاریخ از عمده چیزهایی است که در اروپا کشف شد، یا ابداع شد و یا اختراع شد. تاریخ به این معنی اصلاً وجود نداشت. هر واقعهای در یک زمینۀ تاریخی رخ میدهد. هر رویدادی و هر اندیشهای و هر اعتقادی تاریخمند است، زمانمند است، در بستر تاریخ دیده میشود. سیر تتبع و تحولش روشن میشود. و کتاب ماینه درباره آگاهی تاریخی است و کتاب مفصلی است ، حدود 500 ـ 600 صفحه. دکتر زریاب این را ترجمه کرد و قراردادی هم با انتشارات خوارزمی داشت. و ظاهراً ایشان هم راضی نبود از این قرارداد. نیمی از کتاب را هم تحویل داده بود و من هنوز هم نمیدانم چه به سر این کتاب آمده است.
و اما دومین کتاب. کتابی است بسیار مشهور به نام انحطاط یا افول غرب اشپلنگر و همه میدانید که این کتاب ، کتابی بسیار تأثیرگذار بود. اشپلنگر اعتقاد خاصی داشت. معتقد بود غرب افول و انحطاطش آغاز شده است. این کتاب تقریباً بعد از جنگ جهانی اول نوشته شده بود. اشپلنگر نظرات غریبی دارد ولی به هر حال آدم بزرگی است و در واقع فیلسوف تاریخ است. این کتاب مفصل است و در دو جلد با بیش از هزار صفحه و دکتر زریاب گفت که مایل بود این کتاب توسط نشر فرزان روز منتشر شود و هنگام ترجمۀ آن تصمیم گرفته بود که آن را کمی خلاصه کند و معتقد بود که کتاب جزییات فراوانی دارد که به درد ایرانیها نمیخورد. و وقتی من به او گفتم که انگلیسیها نیز در ترجمه این کتاب همین کار را کردند و ایشان خیلی علاقهمند شد که ترجمه انگلیسی کتاب را ببیند. ایشان این کتاب را که 350 صفحه شده بود نگاه کرد و گفت این کتاب خیلی به من کمک میکند، گرچه من خودم بخشهای مورد نظرم را انتخاب میکنم چون بخشهایی هست که من معتقدم به درد ترجمه فارسی میخورد اما این کتاب به من کمک میکند که سریعتر انتخاب کنم. و به هر جهت قرار است این کتاب به زودی منتشر شود.»
در بخشی دیگر از این شب، علی دهباشی بخشهایی از متن دکتر باستانی پاریزی را با عنوان « زرناب زرگران» برای حاضران خواند:
به نام او که روی دشمن و دوست
به هر جانب که باشد جانبِ اوست
«تذروی هروی»
گویا سقراط حکیم فرموده است: «علم و فضیلت وحدت دارند.» این نکته را ویلدورانت در تاریخ فلسفه خود آورده، و استاد عباس زریاب خویی – که اینک این مجلس به احترام و به افتخار او فراهم آمده – آن کتاب را در کمالِ رسائی ترجمه فرموده است. (ص 112)
ممکن است همه بزرگان حاضر در مجلس با نظریة سقراط هم- آهنگ نباشند- یا لااقل، همه کسانی که صاحب علم و اهل علم شدهاند- ممکن است صاحب فضیلتِ موردنظرِ سقراط نبوده باشند- ولی کسانی که توفیق و سعادت این را داشتهاند که سالیانی چند در سفر و حضر، در کوه و دشت، در کلاس و مسجد، در فیضیه و گروه تاریخ دانشکده ادبیات، در خوی یا آلمان، با استاد دکتر زریاب خویی دمساز و همراز و همسفر و همکار و یا همکلاسی و همشاگردی بوده باشند، به این نکته اقرار و اعتراف خواهند کرد که دوست بزرگوار ما، استاد زریاب، از معدود کسانی است که علم و فضیلت را در وجود خویش به حد کمال جمع آورده، آب و آتش را به هم پیوند داده، قولِ «معلمِ معلمِ اوَل» را برای شاگردان خود مصداق و واقعیت بخشیده است.
حدود سیسال پیش، یک جایی من این عبارت را نوشته بودم: «… چنان مینماید که ودیعة خداوندی – العلمُ نورٌ یقذفهُ الله فی قلبِ مَن یشاءِ – مثل بارقه صاعقه هر چند گاه یکبار از آسمان فرود میآید و در افق خاموش دهکده یا روستائی در جان یکی از ابناءِ آن نزول میکند و میبالد، تا پس از حیاتِ آن مرد، از جای دیگر سربهدر آرد.»
همین بخشش و موهبت خدائی است که در کوره شهر خوی- در دلِ فرزندِ یک کاسب و دکاندارِ کم سرمایه، شوق و شوری پدید میآورد که روزی دهشاهی پولِ توجیبی خود را- که باید صرف خرید نخود کشمش کند – به کرایه کردن کتاب از کتابفروش خُرده پای محل میپردازد، و تنها اشکال آن کتابفروشِ خُردهپا آن است که برای اجاره دادن کتاب به این مشتریِ خُردسال، کتاب به اندازة کافی ندارد. من دیدهام و شما هم شنیدهاید که بودهاند بسیاری از بچهها صاحبان کتابخانههای بزرگ -که چشم پدر را دور میپائیدهاند و کتبِ چاپی و حتّی خطیِ گرانبهای پدر را، نهانی برمیداشتند و به دکانها میبردهاند و گرو میدادهاند و نخود کشمش میگرفتهاند- و در این مقایسه است که قدرتِ کاملة خداوندی را برای حفظ موهبتِ علم، وودیعه معرفت، میتوان تشخیص داد؛ و اینجا جائی است که نه نسَبِ بزرگ به کار میآید و نه حسَبِ تشخیص، نه کتابخانه با کتابهای خط میر و تذهیب علیرضا عباسی کارساز است و نه ثروت و مال و ذخیرة انساب. در این مقام است که صاحبان اثر جدید، سمندروار از میان خاکسترهای فقر و گمنامی سربرمیآرند و ما نیز چنین کسی را نه به حسبش میشناسیم و نه به نسبش:
بلبل به گل شناسیم، پروانه را به آتش در دودمانِ عاشق نام و نسب نباشد
گاهی اوقات این عقیدة به ظاهر صحیح، و به عقیدة من غیرصحیح بیان میشود- و متأسفانه ظاهر آن نیز فریبنده است- که میگویند: «فلان استاد بیجانشین است، یا اینکه افسوس، فلانی رفت، دیگر کسی جایش را نمیگیرد.»
فریبنده است برای اینکه فیالمثل ما میبینیم بهار که رفت دیگر کسی مثل او نیست، و خدایناکرده بعد از صدوبیست سال اگر استاد جلالالدین همایی یا هادی حائری خاموش ماندند- (این حرف را در زمان حیات آنها و سی سال پیش نوشتهام- و متأسفانم که دعای صدوبیست ساله جز یک دعای تشریفاتی نیست و هر دوی اینها خاموشمانده تن به خاک سپردهاند)، آری، گفته میشود که با خاموش ماندن آنان، دیگر کسی مثنوی و مولانا را چون ایشان نتواند شناخت…
حقیقت این است که نقیض این مثال در خود مثال نهفته است، چه همان عاملی است که باعث شد تا خود مولانا- پس از قرنها تکامل فرهنگی و ادبی پای به عرصه وجود نهد، همان عامل باعث شد تا دهها و صدها شارح مولانا نیز در شرق و غرب- از سبزوار گرفته تا سرایه وو… پدید آیند و فتیلة چراغ عرفان مولانا را همچنان بالا بکشند و بر آن روغن بیفزایید، و مهم آنکه هنوز مولاناهای دیگر نیز در راه هستند، قانون تکامل میگوید که آنها هم روزی خواهند آمد. البته این حکم به جای خود باقی است که «هر کسی جای خود را دارد و هیچکس جای دیگری را نخواهد گرفت»[1] علاوه بر آن همانطور که گفتیم، علم، خود فیض خداوندی است، و بابِ فیض هرگز مسدود نمیمانَد، و هر روز این شعله از جائی سربرمیکشد.
– در ار بندی ز روزن سردرآرد…
حالا شروع کار یک روز ممکن است در افشنه بخارا باشد، یک روز در تاکستانهای کهک، یا خاکستان نراق، یا بطاحِ عراق، یا دشت سبزوار، یا محمدیّه نائین، و یا زواره اردستان و یا در اثغرِ خوی…
از رودک سمرقند تا سمیرم قشقائی، همهجا تجلیگاه نور معرفت میتواند باشد که یقذِفهُاللهُ فیقلبِ مَن یشاءِ. جانشینِ استادان بیجانشین هماکنون در کنار شما نشستهاند:
ای بسی اصحاب کهف اندر جهان پهلوی تو، پیش تو هست این مان
یار با او، غار با او در سرود مُهر بر چشم است و بر گوشت چه سود؟[2]
شاید مورثِ تعجب باشد در این مجمعی که بسیاری از فضلای پای تخت حضور دارند- و اغلبی نیز به دکتر زریاب احترام میگذارند- چه شده که از این بنده ناتوان خواسته شده که در مورد ایشان چند کلمهای به عنوان سپاسگزاری عرض کنم.
به تصور خودم، یک عامل مهم باعث این عنایت شده و آن این است که دوستان بزرگوار خبر دارند و میدانند که مخلص سیچهل سالی است که در خدمت استاد بزرگوار آشنائی و دوستی دارند، و از این مدت طولانی حدود بیست سال آن را به صورت تلمذ- به معنای واقعی- در گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در خدمت ایشان بودهام، علاوه بر اینها چون محقّق است که یکی از استادانِ مسلم و مؤثرِ دکتر زریاب، در بلدة طیبّه قم، «مرحوم آقا شیخ محمدعلی کرمانی بوده، و زریاب اصول را نزد این مرد خوانده بوده است…» (یکی قطره باران، ص4)، بنابراین، این که استاد ما اینقدر به اصول پایبند است- در واقع چیزهایی است که از یک کرمانی آموخته، و چون بنده سوگندان خوردهام که در محفلی و سمیناری شرکت نکنم مگر آنکه در آنجا، به تقریبی و تحقیقی سخن از کرمان به میان آورم، اینجا هم بهانه به دست آمد.
در اینجا هم عقیده دارم که زریاب اگر روش تحقیق و منطق علمی و شناخت علوم و فلسفة اسفاررا از دیگران آموخته ادعای من این است که فضائل ملکوتی و روح عارفانه و گذشتهای انساندوستانة او نتیجة تعلیمات همان معلمِ عارِفِ کرمانی- آقا شیخ محمدعلی است، که بیهیچ ادعائی- در حوزه علمیه، قم، از مشتی آب و گل، زرّنابِ معرفت استخراج نموده و از بوته و محک آزمایش او را خالص برآورده، و بنا بر این کرمانیان در تکوین شخصیتِ علمیِ زریاب حقِ آب و گل دارند که مولانا فرمود:
زرّگان است آب و گل، ما زرگریم گه گهش خلخال و گه حاتم بُریم
گه حمایلهای شمشیرش کنیم گاه بندِ گردنِ شیرش کنیم…
اما اینکه خود نیز قبول انجام این تکلیف را کردهام علاوه بر اینکه مقدمات انجام سوگندان، فراهم است، دلیل دیگر هم دارد: استاد زریاب خویی که مترجم کتاب تاریخ ساسانیان معروف نولدکه هستند- و این کتاب تحتعنوان «ایرانیان و عربها» منتشر شده است، در متن این کتاب از قوم پاریز و پاریزیان که اجداد این بنده ناتوان هستند، یادی کردهاند و وظیفه شکرگذاری حکم میکند که در این مجلس، یک باستانی پاریزی که همچون خاکستر از بقایای آن قوم آتشین مزاجِ عهدِ انوشیروانی باقی مانده است، از استاد سپاسگزاری کند، و این در راستای آن سوگندِ مخلص نیز هست و در این مقام نیز دیگر نورعلی نور است، که کرمان که هیچ، حرف از پاریز هزار و پانصد سال پیش است:
– چونکه صد آمد نود هم پیش ماست…
البته بنده دیگر اشاره نمیکنم که آن یاد و تذکار در آن کتاب بر چه مبنی و چه توصیفی است. از شما چه پنهان، از قول طبری یاد شده «پاریز، نامِ قومِ راهزنِ سرکشی در کرمان که در زمان… الخ» عرض کردم استاد مترجم امین این جملهاند و بعد هم- مخلصکه کتاب پیغمبر دزدان چاپ کرده- طبعاً از این عنوان که به اجداد هزاروپانصد سال پیش او داده شده نباید دلخوری داشته باشد، و به هر حال، صِرف، این که این یاد به عصر ساسانی بازمیگردد، و اصلا یادِ یک قوم کوچک فراموش شده است خود فینفسه گرانبهاست…
در بنده آن نهایم که دشنام یا دعاست یادش بخیر، هر که زما یاد میکند
***
در طول تاریخ دانشگاه، استادان معدودی هستند که بر دو زبان و بیشتر مسلطاند- یا لااقل میتوانند آنچه میدانند به زبان دیگری بیان کنند و البته حرف آنها در حدی از مدارج علمی و تحقیقی هست که یک شنونده استاد خارجی بنشیند و آن حرف را گوش کند، بعضی افراد این جمع که من حدود بیست سال پیش نام بردهام عبارت بودهاند از: دکتر زرینکوب، ایرج افشار، ماهیار نوابی، دکتر یوسفی، دکتر نصر، براهنی، دکتر محقق، دکتر موسوی بهبهانی، دکتر جعفر شهیدی، احمد تفضلی، دکتر میلانیان، دکتر باطنی، دکتر روحالامینی، و همین دکتر زریاب خویی- که به این خوبی در این مجلس از ایشان تقدیر میشود.
من در آن کتاب خود (نونجو، ص569)، این استادان را استادان «دونَبش» خواندهام- نه آنکه خداینکرده تعبیر توهینآمیز باشد و تصور شود که آنان هم مثل بیشتر کاسبهای دریانی، دکان دونبش باز کرده و «فضلفروشی» کنند و از این منبر به آن منبر بزنند، بلکه از این جهت این عنوان داده شده که آنان میتوانند که آن چه را میدانند به زبان دیگری در دانشگاه غیرایرانی تدریس کنند، و همه آنها که نام بردم- و امروز دهها نام دیگر بر آنان میتوانم بیفزایم- و از جهت این که مداهنه نشود خودداری میکنم- کسانی هستند که سالیانی چند در دانشگاههای خارجی به تدریس پرداختهاند- وگرنه استادانی که اثار آنها در کشورهای خارج معروف و مورد اعتناست بسیار هستند، منتهی فرصت و حوصله رفتن به دانشگاه خارجی را نداشتهاند. هیچ فراموش نمیکنم، چند سال پیش که کنگرهای از مستشرقان در تهران تشکیل شده بود یک روز ما را بودند به دیدن سد کرج، در کنار دریاچه، من و ایرج افشار و دکتر زریاب و چند تن دیگر ایستاده بودیم، در همین وقت یک پروفسور آلمانی سررسید که قبلا استاد زریاب بوده است، شروع کرد با زریاب به آلمانی حرف زدن، و دو تا فرانسوی هم رسیدند، زریاب با آنها به فرانسه به صحبت پرداخت، دو تا ژاپنی هم آمدند- زریاب متکلموجده بود- و البته نه به ژاپنی، بل به انگلیسی توانست حرفِ خود را به آنها بفهماند. حسینعلی محفوظ استاب عرب سررسید: اَهلاً و سَهلاً، عربی فُصحای زریاب گرهگشای کارش شد.
از شما چه پنهان من، ضمن حسرت، کمی حسد هم بردم که گنگ بودم. در همین وقت چهارپنج تا از دانشمندان شوروی سررسیدند. من خوشحال شدم و بلندبلند گفتم: «-دکتر زریاب، دیگر زنگِ تو کرد شد! زیرا مطمئنم که زبان روسی نمیدانی و اینجا دیگر باید از مترجم کمک گرفت. اما خیلی زود آب سرد بر آتش حرارت و جوش من ریخته شد، زیرا: خوش گلدی و صفا گتیردی زریاب، چنان فضلای اهل آذربایجان شوروی را به خود گرفت- که سایرین فراموش شدند- و شما میدانید که وقتی در محفلی دوتا تُرک به هم برسند و ترکی به میان آید دیگر فرصت برای هیچ زبانی داده نمیشود. من آن روز زریاب را استادِ «پنج مَرده» دانشگاه خواندم که به پنج زبان، به قول نظامی:
برون از میانجی و از ترجمه بدانست یک یک زبان همه
البته همه استادان محترم میدانند که تنها صحبت کردن به پنج زبان کافی نیست. مهم این است که آدم مطلبی داشته باشد درخورِ شنونده و به مقدار شنونده، و بتواند آن را به پنج زبان به زبان آورد- برای آنها که گوش مستعد شنیدن آن مطلب را داشته باشند، و زریاب این خاصه را دارد که همیشه مطلبی برای گفتن دارد- در هر مقولهای که باشد- چه از ادب و چه از فلسفه، چه از تاریخ و چه از جغرافیا، چه شوخی و چه جدّی، خیلی ساده است که یکبار نصف دیوان قاآنی را برای شما از حفظ بخواند، و نصف غزلیات حافظ را شرح بنویسد، و ثلث دیوان ترکی فضولی بغدادی را برایتان بازگو کند، و این از معجزاتِ ذهنِ وَقّاد زریاب است.
در مورد اینگونه زباندانی، من، در جمع کنگرههایی که شرکت کردهام، سه چهار نفری را در حدّ زریاب دیدهام، یکی پروفسور اشپولر- استاد آلمانی معروف- که در مجمع همدان، به ترکی، از عدم حضور استادِ تُرک عدنان ارزی خبر داد، و به تفصیل عذرخواست، و سپس به انگلیسی به معرفی سخنرانی جلسه پرداخت، و توضیح استاد فرانسوی را به فرانسه پاسخ گفت، و زبان خودش هم که آلمانی بود- و عربی و فارسی و سریانی را هم گویا در آلمان درس میدهد، و از همه جالبتر گویا زبان رومانیانی را هم خوب میداند، زیرا دایه او در کودکی، یک زن رومانیائی بوده است. استاد دیگری به همین روال با او چند بار برخورد کردهام، استاد زکی ولیدی طوغان بود- مردی از دیار جمهوریهای شوروی که سرگردان آفاق و بلاد ترکیه و ایران و آلمان و انگلستان شده بود. او وقتی در کنگرهها مشغول صحبت میشد، چون به یک متن انگلیسی میرسید، بقیه سخن را به انگلیسی میگفت و اگر به ترکی برمیخورد، کلامش تبدیل به ترکی میشد، و همینطور فرانسه و روسی و فارسی و امثال آن- و من به تحقیق ندانستم که به چند زبان مسلط بوده است. یک نمونه کوچک به معنی کوتاه قد آن هم در همین مجلس برایتان نشان دهم، و آن همین دکتر احمد تفضلی استاد حیّ حاضر است که کتاب جشننامه یا یادواره تقدیم به استاد را به عنوان «یک قطره باران» چاپ کرده، و اصلاً آتشِ این مجلس از گورِ همو برمیخیزد، آری با این دکتر تفضلی در اروپا در ترن هم سفر بودیم و ترن از پنج کشور گذشت تا به دانمارک رسید، و دکتر تفضلی در هر کشور به زبان مردم همان کشور با مأمورین گمرک و پاسپورت بینان سخن گفت، و البته ترن از ایران که نمیگذشت، اما اگر از دیار ارواح وفره وهران و امشاسپندان هم میگذشت، میتوانست با «اشم وشم وهیشتا» هویّتِ خود را به زبان پهلوی اشکانی و ساسانی نیز به آنان بشناساند.
دکتر زریاب این شعر لوکرتیوس(Lucretius) شاعر معروف رومی قرن اول قبل از میلاد (دو هزار سال پیش را) به این لطافت- در تاریخ فلسفه ویلدورانت، به شعر فارسی در کمال امانت ترجمه کرده، شعری که پروفسور «شوتول» نیز آن را یکی از شگفتآورترین بخشهای ادبیات قدیم میداند.(ترجمه تاریخ فلسفه ص 132). و من مخصوص ابیات دکتر زریاب را آوردهام «تا بدانی که به چندین نفر هنر آراستهام» – در حالی که او هیچوقت ادعای شعرگوئی نکرده است.
دکتر زریاب از معدود مصادیق واقعیت«وحدتِ علم و فضیلت» است که در مقدمه کلام بدان اشاره کردیم، او در کمال خضوع و بیادعائی بسیار کمتر از آن چه هست خود را در جامعه نموده- حتی کمتر از آن چه سعدی سفارش فرموده است که:
به اندازة بود باید نمود خجالت نبُرد آنکه ننمود و بود
زراندودگان را به آتش برند پدید آید آن گه که مس یا زرند
و زریاب مصداق نام خود و همان زریاب است که در کوره آزمایش تحقیق، روسفید بیرون آمده، اوکه خود یک دائرةالمعارفِ پنجزبانه است فضیلتش به این زباندانیها نیست، آنان که خلقوخوی فضیلتِِ دوست- نوازی را در او دیدهاند و مطلقاً ازضنّت و بُخل- که گاهی اوقات عارضة علوم ظاهری است- در او اثری و خبری نمیبینند، اقرار خواهند کرد که آن زباندانیها و شناختها و معرفتپژوهیها، در برابر سکوت این دریای خُلق و دریادلیِ او هیچ است.
لب فرو بستم، سخنرانی است این گوش بگشادم زباندانی است این
به این دلیل است که میزان محبوبیت او در میان اهل کمال قابل اندازهگیری نیست، و این نیز یکی دیگر از مواهب الهی است که همیشه و نصیب همه کس نمیشود، و مؤیّدِ حرف نخستِ کلام ما میشود که به قول سقرا «علم و فضیلت وحدت دارند» و درین میان باید به مضمون شعر رشیدای کاشی ایمان آورد که گوید:
کی فضل و هنر ساخته محبوب کسی را باید که خدا خلق کند خوب، کسی را
پنجشنبه هفتم آذرماه 1370
[1]. معروف است که یک روز مرحوم علیاصغر حکمت مشغول تدریس در کلاس بود- مرحوم بهار که از پشت پنجره کلاس میگذشت-(کلاسها در عمارت دانشکده پشت بهارستان- و در باغ نگارستان که یک طبقه بود- تشکیل میشد و هنوز هم به همان صورت باقی است) مرحوم بهار به آقای حکمت از پشت پنجره ادای احترام کرد و احوالپرسی برگزار شد و عبور کرد و رفت. مرحوم حکمت به شاگردان خود- که اینک استادان سالخورده هستند و برخی از رؤسای قدیم آموزش و پرورش بودند- با لحن ملایمی گفت: «یک حرف باید به شما بگویم، شما قدر این استادان را بدانید، اینها را مثل دانه جواهر از اطراف جمع کردهایم و اینجا آوردهایم. یک روز خواهد آمد که آیندگان، به شما غبطه خواهند خورد که شما اینگونه استادانی داشتهاید». صدقالله که عجب حرفی به زبان حکمت آمده است!(روایت از دکتر سلیمِ نیساری که در همان کلاس حاضر بوده است.)
[2]. شعر از مولانا. خانم آذر آهنچی از استادان گروه تاریخ دانشکده ادبیات میگفت: در ایامی که دانشجو بودم یک روز به مرحوم حبیب یغمائی مدیر مجله یغما تلفن کردم و گفتم: آقا، سطح مقالات شما دارد پائین میآید. مرحوم یغمائی در کمال سادگی گفت: خانم، آن آدمهائی که آن مقالات را مینوشتند دیگر نیستند!
و سپس نوبت به دکتر صادق سجادی رسید تا از زریاب و دایرهالمعارف بزرگ اسلامی حکایت کند:
« در سال 1363ش جزوه ای از سوی کاظم موسوی بجنوردی زیر عنوان طرح دایرة المعارف بزرگ اسلامی منتشر شد که به منزلة اعلامیة فعالیت این دایرة المعارف بود. دایرة المعارف بزرگ اسلامی در اسفند 1362ش به همت کاظم موسوی بجنوردی پایه گذاری شده بود و او در این طرح، ضمن نگاهی به پیشینة دایرة المعارف نویسی، در بارة ضرورت تدوین یک دانشنامة اسلامی، که توسط مسلمانان و با دیدگاهی اسلامی نوشته شود، سخن رانده بود. گرچه برخی از محققان و استادان با بعضی از دیدگاههای این طرح موافق نبودند، اما غالباً، و مخصوصاً کسانی که با دانشنامة مصاحب و دایرة المعارف اسلام چاپ اروپا و نقایص آن، و کوششهای احسان یارشاطر برای ترجمه و تکمیل آن دانشنامه و افزودن مدخلهای مهم در بارة ایران به آن، آشنایی کافی داشتند، این نظر را کهً ایرانیان خود دانشنامه ای مستقل پدید آورند، می پسندیدند.
این طرح اولیه به زودی تغییرات اساسی کرد و با قواعد تحقیقات بیطرفانة علمی و استفاده از همة منابع معتبر قدیم و جدید اعم از شرقی و غربی همساز شد. از سال 1365 به تدریج تعدادی از برجسته ترین استادان و محققان رشته های مختلف، همچون زریاب خوئی، احمد تفضلی،فتح الله مجتبایی، یحیی ذکاء، جعفر شعار، آذرتاش آذرنوش، شرف الدین خراسانی، محمد حسن سمسار، محمد مجتهد شبستری و عنایت الله رضا به دایرة المعارف پیوستند و به تدریج بر تعداد آنها می افزود. از اینرو بنیانگذار مرکز به ایجاد گروه های پژوهشی بر حسب موضوع همت گماشت. نخست بخش تاریخ تشکیل شد و آنگاه بخشهای دیگر به تدریج پدید آمدند و نه گروه پژوهشی معارف اسلامی، فلسفه و کلام، ادیان و مذاهب و عرفان، ادبیات، ادبیات عرب، تاریخ، جغرافیا، هنر، علوم، و شورای عالی علمی، مرکب از مدیران گروه های پژوهشی، بنیان نهاده شد که بعدها گسترش یافت و دانشمندانی با عنوان مشاور عالی نیز بدان راه یافتند.
پس از ایجاد بخش تاریخ به مدیریت شادروان استاد عباس زریاب خویی من و دوست فاضل ارجمند، سید علی آل داوود، که یک سالی پس از من به همکاری با دایرة المعارف دعوت شده بود، به خواست استاد به آن بخش پیوستیم. روزهای سه شنبه که استاد به دفتر می آمدند، از خوش ترین روزهای ما بود. افزون بر آنکه محضر پرفایدة زریاب استفاده ها می بردیم، به عنوان دستیار، پرسشهایی را که در بارة حوادث تاریخی و منابع و مندرجات مقالات طی یک هفته نوشته بودیم، مطرح می کردیم و پاسخهای محققانه و عالمانة ایشان را می نوشتیم و معمولاً با نویسندگان در میان می گذاشتیم و در مقالات إعمال می کردیم. وجود زریاب سبب شد که بسیاری از جوانان فاضل خواهان همکاری با بخش تاریخ شوند. از آن میان شادروان کاظم برگ نیسی را پس از جلب موافقت سر ویراستاردایرة المعارف، شخصا به آنجا دعوت کردم و در بخش تاریخ به تحقیق و تألیف مشغول شد. آنگاه فضلا و محققانی چون علی بهرامیان و سپس ابوالفضل خطیبی هم به پیشنهاد من به بخش تاریخ پیوستند و به این ترتیب قوی ترین گروه پژوهشی دایرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر استاد زریاب با حمایت و تأیید بنیانگذار آن، پدید آمد.
روزهای سه شنبه به سبب حضور زریاب، استادان و محققان دیگر، چون احمد تفضلی و ایرج افشار، استاد کیکاووس جهانداری، شرف الدین خراسانی، عنایت الله رضا، و کسانی دیگر از محققان و دانشمندان همکار ما در مرکز یا بیرون از آن، به شوق دیدار زریاب به دفتر ما می آمدند و بحث های ادبی و علمی آمیخته به ظرایف و نکته های شیرین و پر مغز در می گرفت. برای من و دیگر اعضاء بخش تاریخ، تسلط زریاب بر تاریخ اسلام و ایران پیش و پس از اسلام، ادب و لغت فارسی و عربی، فلسفه، کلام، فقه و اصول، تفسیر قران و سیرة نبوی که به همة پرسشهای مربوط به آن فنون و علوم پاسخ های دقیق و عالمانه می داد، سخت مایة شگفتی بود. مخصوصاً این خصیصة زریاب که طالب علمانِ جوان و نوخاسته را به شیوة خود و با ظرافت و دانایی تمام تشویق می کرد و به راه تحقیق می انداخت، لااقل برای من، تنها یک بدیل داشت و آن شادروان استاد احمد تفضلی بود که بی گمان تحت تأثیر زریاب خود را موظف به تربیت و تعلیم و تشویق جوانان می دانست. یکی از شیوه های او آن بود که وقتی دفتر بخش تاریخ از اغیار خالی می شد، گاه پرسشهایی در بارة جزئیات تاریخ اسلام و ایران و متون تاریخ و ادب مطرح می کرد، چنان که گویی واقعا در حل مشکل از ما کمک می خواهد. مکرر اتفاق افتاد که بعضی از آن پرسشها، چنان ما را به تکاپو می انداخت که چندین روز را صرف یافتن پاسخهایی دقیق و روشن می کردیم و از این راه بیش از پیش با منابع و روشهای تحقیق آشنا می شدیم. با این همه استادی به غایت فروتن بود و نتایج تحقیقات عمیق و عالمانة خود را فقط به عنوان پیشنهاد یا یکی از نتایج متصَوَّر مطرح می کرد؛ در حالی که بارها ثابت شده بود که توضیحی بیشتر و بهتر از آنچه زریاب می گفت، نا ممکن بود. این معنی از آثار او، مخصوصاً از شرح ابیات مشکلة حافظ، یعنی کتاب گرانبهای آئینة جام او به خوبی پیداست. به همین سبب هم فصل الخطاب مذاکرات شورای عالی علمی مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، همواره سخن و نظر زریاب بود و به همین سبب او را دایرة المعارف زنده می خواندند.
قوة حافظة کم نظیر استاد زریاب هم از دیگر امتیازات برجستة ایشان بود. حافظه ای که غالب دوستان و همکاران و شاگردان ایشان آنرا می شناختند و جلوه های آنرا مکرر دیده بودند. شادروان استاد زریاب در مذاکرات خصوصی بخش تاریخ، وقتی در بارة موضوعی صحبت می کرد، مأخذ یا مآخذ آنرا غالباً همانجا، گاه با ذکر جلد و صفحه به دست می داد. قسمتی مهم از هریک از مقالاتی را که برای دایرة المعارف می نوشت، اعم از متن یا ارجاعات، هم صرفاً متکی بر حافظة ایشان بود. اینرا از آن جهت می دانم و می گویم که استاد، این بنده را موظف کرده بود که مقالات ایشان را بخوانم و ارجاعات را تطبیق دهم یا تکمیل کنم. من هم با کمال میل و به قصد تلمذ، اجرای آن دستور را بر عهده شناختم و از آن کار لذت بسیار می بردم؛ اما همواره بر حیرتم می افزود که می دیدم استاد مثلاً فلان واقعه را به آثار مورخانی چون یعقوبی و طبری و ابن اثیر و ذهبی و ابن فوطی و دیگران، با ذکر جلد از چاپی معین ارجاع داده است، و من با اندکی تفحص آنرا به همان صورت در آن منابع می یافتم و شمارة صفحات را به ارجاعات می افزودم.البته در مواضع بسیار خود ایشان حتی صفحات مورد نظر را هم ذکر کرده بود و اگر ضمن تطبیق معلوم می شد، محتاج تغییر است، هرگز از سه چهار صفحه پیش و پس بیشتر نمی شد. احاطة او به منابع تاریخ و ادب شگفت انگیز بود. مبالغه نیست اگر بگویم استاد، بیشتر مطالب آثاری بزرگ و معتبر چون تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی و انساب الاشراف، و از آثار متأخر تر، کتب چون جامع التواریخ را، چه بسا به عین عبارت در حافظه داشت و من بارها عباراتی را که او از این مورخان نقل کرده بود، حرف به حرف، با اندک تفاوتی در همان منابع می یافتم. در بارة وسعت دانش مرحوم استاد و در عین حال فروتنی علمی ایشان، من و دوستانم در بخش تاریخ، حکایتها به خاطر داریم. یک وقت صحبت از نظامی و قوالب و مضامین شعر او بود. استاد فرمود که در این باره اطلاعی ندارد، با این همه وقتی بحث بالا گرفت، به مناسبتی، قصیده ای بلند از دشوار ترین اشعار نظامی خواند و آنرا توضیح داد.
دکتر زریاب نه تنها در احاطة علمی و تحقیقی در زمینه های یاد شده به روزگار خود یگانه بود، محضر شیرین او نیز ، مخصوصاً در جلسات خصوصی بخش تاریخ، مانند نداشت. گاه به مناسبت جد را با هزل و تحقیق را با نکته پردازیهای بس ظریف در هم می آمیخت، چندان که 5-6 ساعت حضور او در بخش تاریخ،گویی دقایقی بیش نبوده است.
به هرحال تدوین جلد اول دایرة المعارف بزرگ اسلامی همچون راهی سنگلاخ و کوهستانی و تنگ و باریک بود که عبور از آن بس دشوار می نمود؛ اما با پایداری و کوشش بنیانگذار آن و همکاری محققان و استادان بلند پایه چون زریاب، سرانجام در سال 1367ش بیرون آمد و با استقبال اهل علم و تحقیق، و طالبان اطلاع از فرهنگ و تمدن اسلام و ایران روبرو شد؛ و در کنار تشویق های بی شمار، البته چند نقد مختصر هم نوشته شد و معلوم گردید جامعة فرهنگی ایران محتاج چنین اثری بوده و هست. جالب آنکه همین جلد اول، مخصوصاً به سبب اشتمال بر مدخلهایی که دایره المعارف اسلام چاپ اروپا فاقد آنهاست، و نیز شیوة علمی تصنیف و تألیف و کتاب شناسی ممتع مقالات، لااقل دو بار در نشریات مربوط به تحقیقات اسلامی اروپا، مورد بررسی و معرفی قرار گرفت و نظر اسلام شناسان و ایران شناسان را از همان آغاز کار سخت به خود جلب کرد.
من در اوایل سال 1368ش، چند ماه پس از انتشار جلد اول دایرة المعارف، به آن سبب که به تاریخ پزشکی عصر اسلامی علاقمند بودم و مقالاتی در آن ابواب می نوشتم و هنوز هم می نویسم، با حفظ سمت دستیاری استاد زریاب خویی در بخش تاریخ، به مدیریت بخش علوم، یعنی تاریخ علوم در عصر اسلامی، منصوب شدم و از آن پس تا اوایل سال 1370ش آن بخش را اداره کردم. این زمان استاد دکتر زریاب طی مذاکراتی خصوصی فرمودند که به سبب خستگی جسمی و روحی، می خواهند مدیریت بخش تاریخ را به این بنده واگذار فرمایند و بیشتر به تحقیق و نگارش مقاله، و تصحیح و تحریر و ترجمة چند کتاب مهم بپردازند و درین باره با آقای بجنوردی هم صحبت کرده اند. من البته نپذیرفتم و عرض کردم تحت مدیریت عالیة ایشان، کلیة امور بخش را اداره خواهم کرد. اما چون مصرانه تأکید فرمودند و سپس تکلیف کردند که باید رسماً مدیریت بخش را بر عهده گیرم، ناچار پذیرفتم. با این همه کمتر کاری را بدون نظر استاد انجام می دادم. چه نظر ایشان برای همة اعضاء بخش و همة کسانی که با توانایی های فکری و احاطة علمی استاد آشنا بودند، حجت قاطع بود.
استاد در بارة کارهای علمی و تحقیقی اشخاص اظهار نظر نقادانه نمی کرد و من در آن سالها که ملازم ایشان بودم، فقط دوبار دیدم که در بارة آثار و مقالات یکی دو تن ، آن هم به ایهام و کنایه و با ظرافت تمام، اظهاری فرمایند. ولی می توانم دعوی کنم که به سبب آشنایی با زبان و بیان زریاب، وقتی در بارة اثر یا آثار نویسنده ای معاصر، به عنوان یکی از مستندات احتمالی مقالات دایرة المعارف سخن می گفتیم، بیدرنگ کنه نظر او را در آن باره در می یافتم. در واقع ادب ذاتی و حیا و خوی مسالمت جوی و تساهل و آرامشی که ذاتی زریاب بود، او را نه تنها از اظهار نظر صریح یا نقد آشکار آثار نویسندگان باز می داشت، بلکه، همانطور که خود تصریح می کرد، «نه» نمی توانست گفت و به همین سبب چه بسا کارهایی از او میخواستند که گرچه مطابق میلش نبود، اما انجام می داد و زین سبب گاه گرفتار دشواریها میشد.
سرانجام باید گفت دانشگاه تهران، که روزگاری مَدرس برجسته ترین دانشمندان و استادان تاریخ و ادب و فرهنگ ایران بود، متأسفانه خود و دسته ای از دانش پژوهان این سرزمین را از خدمات علمی بی مانند دسته ای از استادان نامدار، مانند زریاب خویی، محروم گردانید و خسارتی جبران ناپذیر به بنیة علمی و تحقیقی در زمینه های علوم انسانی وارد کرد. خدای بزرگ، زریاب و استادانی را که با دل شکستگی خانه نشین شدند، و اگر نبودند معدود مراکزی که قدر و قیمت آنان شناختند و از نور وجودشان بهره مند شدند،جامعة فرهنگی ایران بیش از پیش محروم می ماند.غریق رحمت خود فرماید. »
و دکتر میلاد عظیمی سخنران بعدی بود که از راز ماندگاری زریاب سخن راند:
وقتی آقای دهباشی گفت که نام تو را هم جزو کسانی قرار دادم که قرار است در شب زریاب، چند کلمهای حرف بزنند تعجب کردم! به آقای دهباشی گفتم چرا من؟ من که نه زریاب را دیدم و محضرش را درک کردم و نه دوست و شاگرد او بودم. من فقط آثار زریاب را خواندهام و از رهگذر آثارش شیفتۀ او شدهام. آقای دهباشی گفت: درست به همین دلیل از تو میخواهم که چند دقیقهای به عنوان جوانی که ارادتش به زریاب « غایبانه» بوده و آثار زریاب را به دقت خوانده و میراث فرهنگی زریاب به زندگی او جهت و جلوه و جلا بخشیده، از زریاب و میراث او و آنچه از او آموختی بگویی. دربارۀ اهمیت کار و کارنامۀ زریاب و مکارم اخلاقی او بزرگان آنچه بایسته و شایسته است گفته و خواهند گفت.
بنابراین من صرفاً از این منظر به یکی دو نکته اشاره میکنم.
دربارۀ گستردگی و تنوع و ساحاتِ دانش و پژوهشهای استاد زریاب بسیار گفتهاند؛ اینکه زریاب مورخ بود؛ ادیب بود؛ مترجم بود؛ حافظشناس بود؛ شاهنامهشناس بود؛ حکمتدان بود؛ محققِ علم کلام و آراء ملل و نحل بود؛ مصحّح متونِ کهن بود؛ نسخهشناس و کتابشناس بود و در یک کلام به معنای واقعی کلمه « علامه» بود. البته کمابیش، ایران قرن بیستم، دانشورانی به خود دیده که ذوفنون و بسیار دان باشند اما آنچه زریاب را از علامههای دیگر متمایز میکند و به اعتقاد من طراوات و ماندگاری بخش قابل ملاحظهای از میراثِ فرهنگی او را تضمین میکند ، روش تحقیق و شیوۀ استدلال علمی و نکتهسنجی و نگاهِ تازهیاب و استنباطهای بدیع و بکر اوست.
آنچه مزیت بارز آثار زریاب است، در این جاست. امروزه روز، به برکت فناوری، دسترسی جویندگان به اطلاعات علمی بسیار آسان شده است. انبوهی نرمافزار و سایت در دسترس است که در طرفهالعینی در هزاران منبع و مأخذ تاریخ و فرهنگ ایران و اسلام جستجو میکنند و آنچه را قدما به زمانهای دراز و زحمات تابسوز میجستند و مییافتند، به سادگی و آسانی پیش چشم پژوهنده میآورند.
لذا اگر یک روز گردآوری اطلاعات کار اصلی یا دست کم یکی از کارهای اساسی و اصلی محققان بود، در روزگار ما کار اصلی پژوهنده برسی و نقد و تحلیل و اجتهاد در این انبوه اطلاعاتی است که اکنون در دستِ همگان هست و درست در اینجاست که آثار زریاب و ممارست و دقت در نوشتههای او به کار میآید و میتواند آموزگار پژوهندگان باشد. از این رهگذار و چشمانداز همیشه میتوان از آثار زریاب نحوۀ مواجهه با اطلاعاتِ خام پژوهشی و ارزیابی درست آنها و کشف نکتههای نغز و منسجم از این اطلاعات خام و پراکنده را آموخت. همیشه میتوان اجتهاد پویا و زاینده در متون را از نوشتههای او آموخت. شیوۀ استدلال اوست که متین و متقن و ماندنی است. « نگاه» نکتهیاب اوست که پر از طراوت و تازگی است.گیرم که بتوان بر پارهای از نتایج او نکته گرفت و با آن موافقت نداشت.
فیالمثل کتاب کم برگ و پربار « سیرۀ رسول الله » از این چشمانداز است که ماندگار است؛ آنچه در این کتاب همیشه میتواند برای جویندگان آموزنده باشد، کیمیاکاری علمی زریاب است برای تلفیق و تلائم نگاهِ « علمی » و « عقلی» و « انتقادی » یک مورخ با ظرایفی که الزاماتِ اعتقاد به منشأ وحیانی و مابعد طبیعی بعثت حضرت رسول بر مورخ و سیرهاش تحمیل میکند. توفیق شگرف زریاب در این کتاب، در اینجاست که کوشیده روایتی علم و عقل پسند و مبتنی بر ضوابط علمی « تاریخنویسی» از سیره رسول الله به دست دهد بدون آنکه مانند اغلب مورخان فرنگی منکر صبغۀ وحیانی سیره رسول ـ که از دیدگان معتقدان روح حرکت پیامبر اسلام است ـ بشود . در این شیوه و روش باید دقت کرد و از آن نکتهها آموخت.
این شیوۀ استدلالی محکم و نگاهِ تازهیاب البته در بیشتر نوشتههای زریاب به چشم میآید، چه در یادداشت کوتاهی که برای مجلهای نوشته است و چه مدخلی برای دانشنامهای و چه در رسالهای و کتابی. چه آن موضوع در باب مثلاٌ « مذهب فردوسی» و « آراء و عقاید ابنِ راوندی » و «پارادوکسهای نَظّام معتزلی» باشد و چه تحلیل و ترسیم جهانبینی سید حسن تقیزاده و امام خمینی.
نکتۀ دیگری که دوست دارم به آن اشاره کنم این است که بر مبنای آنچه از آثار زریاب خواندم و آنچه درباره او خواندم و آنچه از دوستان و همالان و همدلانش شنیدم ، درخت دانش گسترده و تحقیق عمیق زریاب ـ که از همان اوان جوانی چنان بالنده و چشمگیر بود که پیر استوار خوددار گوهرشناسی چون سید حسن تقیزاده را بر آن آورده بود که نام زریاب جوان را در عداد نام محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی به عنوان محققان برجسته عصر قرار دهد ـ باری این درخت به جای اینکه به رسم معهود و مذهب مختار ، عُجب و بد دلی و خودبینی و خودنمایی و آوازهگری و جاهطلبی و جوان ربایی و لجاج و تعصب و تلخی و تندی و در پوستین این و آن افتادن به بار آورد، حکمت و مهربانی و پختگی و فرزانگی و خردمندی و متانت و رواداری و بلند نظری و فروتنی و آزادگی به بار آورده بود.
دانش و فرزانگی ، زریاب را به آستان روشن ستایش زیبایی و زندگی برکشیده بود؛ همان که حافظ میگفت: « به عجب علم نتوان شد از اسباب طرب محروم.» البته این نکته را هم از استاد ایرج افشار شنیدم که« زریاب دلش خون بود و لبش میخندید .» باز همان که حافظ میگفت: « با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام.»
زریاب برای من نماد و نمود تبدیل و تکامل دانش به فرزانگی است؛ نماد و نمود تلفیق علم با مکارم اخلاق است. شط شیرین پرشوکتی است که در بستر دلاویز آن دانایی و زیبایی و شکوه به هم میآمیزد؛ همان که استاد شفیعی کدکنی گفت و در ستایش فردوسی گفت و در حق زریاب هم به کمال صادق است:
حکیمان گفتهاند: آنجا که زیبایی است بشکوهی است
چو دانستم ترا دیدم که بشکوهی که زیبایی
چو از دانایی و داد و خرد دادِ سخن دادی
مرنج ار در چنین عهدی فراموش به عمدایی
ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند
خردمندانِ فرداها که تو فردی و فردایی
بزرگا بخردا رادا به دانایی که میشاید
اگر بر ناتوانیهای ما خردان ببخشایی
در ادامه علی دهباشی بخشهایی از متن زندهیاد ایرج افشار را قرائت کرد:
نخستينبار كه نام عباس زرياب را ديدم براي پاي مقالهاي بود در روزنامة سياسي و بسيار مشهور داريا كه دوست من حسن ارسنجاني منتشر ميكرد و آوازة سبك و قلم آن روزنامهنويس مبرز در همة شهر پيچيده بود. پس انتشارِ مقاله در روزنامة او اهميتي و اعتباري ميداشت. مقالة زرياب دربارة اين مطلب بود كه «نظامي گنجوي ترك نبوده است» و بالمآل جوابي بود به داعيهداران چنان ادعا و مدعيان پانتوركيستي. مقالهاش جنبة روزنامهنويسي نداشت و به قلم روزنامهنگارانه نبود. نوشتهاي بود پژوهشي و علمي. با آوردن اشعاري از سرايندة خمسه استدلال كرده بود گويندة چنين ابياتي نميتواند ترك بوده باشد. ناچار آنها كه ادعاي ترك بودن او را دارند سخن درستي نميگويند.
زرياب اين مقاله را موقعي نوشت كه دار و دستة پيشهوري در آذربايجان غوغا در انداخته و خودسرانه راه حكومت كردن پيش گرفته بودند و اينگونه ادعاها طبعاً جرايد چپنويس و جوانان طرفدار آن حركات را خوشايند بود. زرياب براي دور بودن از اينگونه مدعاها از آذربايجان به تهران پناه آورده بود، اما روحية حقيقتجو و علمي او را آرام نگذارد كه چنان مطالب واهي را ببيند و آرام بنشيند. با اينكه مقالهنويس نبود طبيعت وطنپرستي و فطرت علمدوستي وادارش كرده بود آن مقاله را بنويسد و به داريا بفرستد. ارسنجابي همچون نوشته را استوار و پُرمغز يافت در جاي خوبي از روزنامه نشر كرد.
پدر من كه در آن جريان از مدعيات سياسي فرقة دموكرات نگران بود و هماره در مجلة آينده به جوانب مسئلة وحدت ملي توجه داشت آن مقاله را پسنديد و به من گفت در مجله چاپ شود. مقالة زرياب كوتاه شد و زبدهاش در مجلة آينده (سال سوم شمارة آخر) به چاپ رسيد. من مفتخر شدم به اينكه نخستين مقاله به قلم زرياب را براي آينده غلطگيري مطبعهاي كردم و يكي از اولين ترشحات قلمي و فكري او را به چاپ رسانيدم.
از آن جريان چند ماهي نگذشت كه انجمن ايران و فرانسه دورة تدريس زبان فرانسه تأسيس كرد (به مديريت كامبورد) و من آنجا براي فراگرفتن آن زبان نامنويسي كردم. هفتهاي سه روز پسين به باغ آن انجمن (خيابان حشمتالدوله خانة قديم وثوقالدوله) ميرفتم و در كلاس درس حاضر ميشدم. در جلسة دوم يا سوم بود كه مسيو بورگه ضمن خواندن اسامي شاگردان كه حدود پانزده تن بوديم نام زرياب را بر زبان آورد. ديدم جوان بلندقدي كه عينك نيمهذرهبيني بر چشم داشت گفت: moi. نام زرياب فوراً با نام نويسندة مقالة «نظامي ترك نيست» در ذهنم تداعي شد. مترصد بودم درس تمام شود تا فرصتي بيابم و از همدرس تصادفي خود بپرسم آيا شما عباس زريابيد؟
فصل بهار بود. چون كلاس به پايان رسيد با شاگردان به باغ انجمن رفتيم. دو سه تا دو سه تا روي نيمكتهايي كه جايجاي در باغ نهاده بود مينشستيم. من روي نيمكتي نشستم كه آقاي موسوم به زرياب نشست. پس بر روي كارتي كه آن مواقع به تقليد بزرگترها چاپ كرده بودم و در جيب داشتم نوشتم: آيا شما نويسندة آن مقالهايد. ايشان به سخن آمد و خندان گفت: بلي. ضمناً پرسيد آيا شما هم مدير داخلي مجلة آيندهايد؟ گفتم: بلي. با هم به كلاس بعدي رفتيم. چون غروب شد و درسها پايان گرفت قدمزنان به خيابانگردي و صحبت پرداختيم. آنجا آگاه شدم در كتابخانة مجلس كار ميكند و كارش فهرستنويسي نسخههاي خطي مجموعة اهدايي سيدمحمدصادق طباطبايي است. از آن غروب بود كه دوستي و همنشيني و همسخني ميان ما آغاز شد. هفتهاي نبود كه چندبار يكديگر را نبينيم. هم در كلاسهاي درس فرانسه و هم گاهي در كتابخانة مجلس و يا در كتابفروشيهاي ابنسينا و دانش. چند صباحي هم با او در درس زبان آلماني(مدرسة صنعتي) همنشين بودم. او به مقصدها رسيد و من هنوز آوارهام.
زرياب به مناسبت آنكه دكتر تقي تفضلي(معاون كتابخانة مجلس) با گروه منوچهر ستوده و مصطفي مقربي و جمال شهيدي و مهندس احمد خرديار و ياران كوهنوردشان دوست و معاشر بود، چندي بود كه به معرفي تفضلي به آن جرگة كوهنوردي وارد شده بود و روزهاي جمعه را به آن ورزش دلپسند و جانفزا ميگذرانيد. پس از آنها خواست مرا هم با خود ببرد. چون علاقة مرا دريافته و از من شنيده بود كه جمعهها را با حسين حجازي و محسن مفخم و مهندس فروزان و مرتضي كيوان و جمعي ديگر به كوهنوردي ميگذرانيم.
بدين نيّت بود يكي از سهشنبهها كه در خانة منوچهر ستوده جمع بودند تا تصميم گردش جمعه يا به قول عليقليخان جوانشير(همشهري زرياب) «یومالزينه» را بگيرند كه به كجا بروند، زرياب مرا با خود به خانة ستوده برد و به دوستان بسيار خوب پژوهش و ورزش معرفي كرد. از همان دم عهد مودّت بنياد گرفت، و همسفر گشتيم در دشت جنون…. ناگفته نگذرم كه همة دوستان نزديك و حتي همسران ستوده و من و فرزندانمان او را «خويي» خطاب و ياد ميكرديم. زرياب نامي بود كه ميان فضلاي شهر بدان شناخته ميشد.
لذت همصحبتي خويي براي دوستان به مناسبت آن بود كه او به چندين هنر آراسته بود. حافظ كممثال اشعار خوب و ماندگار بود. تاريخدان و نكتهياب بود. جستجوگري هميشگي و پژوهندهاي منطقي بود. به يك كلام جامعالاطراف بود. لغوي بود و مخصوصاً دلباختة نسخههاي خطي.
كتابشناس در عرف پنجاه شصت سال پيش به كسي گفته ميشد كه هم نام كتابها و مخصوصاً نسخههاي خطي و كيفيت ظاهري و هنري و مراتب جلي و خفي خطوط را ميشناخت، و هم ميدانست هر كتابي در چه زمينهاي است و مباحث اساسي و عمدهاي كه در آن كتاب طرح است كدامهاست. زرياب وقتي از كتابي نام ميبرد و مرجعي را معرفي ميكرد بيادني ترديد آن كتاب را ديده بود و تا حدودي كه مناسبت داشت بر مطاوي و مضامين آن وقوف داشت. مصداق امروزي كتابشناس بر او صادق نبود.
نخستين آگاهيهاي او در شناخت كتابهاي فقه و اصول و بعضي ديگر از رشتههاي معارف اسلامي حاصل روزگار طلبگي او بود. او در محضر مدرسان نامي حوزة علمي قم تحصیل ميكرد. او بارها و بارها بر ستيغ كوهها يا كرانة رودبارها و در مجامع دوستانه برايمان كيفيات دشوار تحصيل در اين دوره را توصيف كرده بود و از ديريابي كتابهايي كه ميخواندهاند، و ولعي كه در يافتن كتابهاي غيردرسي ميداشت و در پي يافتن آنها ميبود، سخن گفته بود.
زرياب با اينگونه اندوختة كتابشناسي به خوي رفت، پس از مدتي كوتاه به تهران آمد و توانست در كتابخانة مجلس شوراي ملي كه يكي از مهمترين خزانههاي ناشناختة نسخههاي خطي در آن زمان بود، به آنچه دلپذير خاطرش بود مشغول شود. آن كار، فهرستنگاري نسخههاي خطي مجموعهاي بود كه از جانب سيدمحمدصادق طباطبايي رئيس وقت مجلس به كتابخانه اهدا شده بود و كسي تا آن وقت به تجسس در آنها نپرداخته بود. مجموعهاي بود بكر. اين مجموعه را سيد محمد طباطبايي از عتبات و عثماني و ايران گردآوري كرده بود. اهميت اين مجموعه براي زرياب بيشتر در اين بود كه بسياري از نسخ آن در رشتههاي علوم عقلي و مخصوصاً فنون رياضي و نجومي و منطقي بود و بسياري از آنها براي زرياب تازگي داشت.
زرياب شمهاي از كار خود را كه در آنجا انجام داد در مجلة دانش چاپ كرد. اين دومين مرحلة توغّل زریاب در كار كتابشناسي بود. همچنين زرياب با مجموعة امام جمعة خويي آشنايي گرفت. جز اين توانست با توجه به فهرستهايي كه مرحومان اعتصامالملك و ابنيوسف حدائق نوشته بودند، و بيش از آن، با نگرش به فهرستهاي «ريو» و «بلوشه» و «پرج» و «اته» و «فلوگل» كه در آن زمان سرمشق فهرستنويسي براي نسخ خطي اسلامي بود، دامنة اطلاعات خود را گسترش بدهد. ضمناً از دانايي و تجربههاي بعضي از شيوخ نسخهشناسي همعصر مانند: مرحومان جعفر سلطانالقرايي، سلطانعلي سلطاني، دكتر مهدي بياني، محمدتقي مدرس رضوي، سيدمحمد مشكوة، بهرهور شود. يادم نميرود آن صحنههاي محاضرات و مباحثاتي كه در اين زمينهها در جلسات خانه جواد كماليان پيش ميآمد و از محضر اديب بجنوردي و سلطانالقرايي و مشكوة و مدرس رضوي به چه حدّ لذت استفاده ميبرديم. زرياب در آن جمع كه گاهي «هانري كربن» هم حضور مييافت شكفتگي خاص داشت. همگان نيك دريافته بودند كه زرياب در آينده از اقطاب مسلّم كتابشناسي ايران خواهد بود.
مناسبت سومي كه ميدان شناخت زرياب را در زمينة كتابشناسي افزايش داد آشنا شدنش با سيدحسن تقيزاده بود و محمد قزويني. از اين راه بود كه چشم و گوشش به دنياي پهناور مطالعات شرقشناسي و كتابهاي منتشر شده دربارة ايران و اسلام در زبانهاي اروپايي باز شد و بهتدريج توانست اهم و اصول منابع غربي را بشناسد و بشناساند.
تقيزاده كه در سال 1326 وكيل مجلس شده بود؛ در كتابخانه با زرياب آشنا ميشود. به قول خودش زرياب را كشف ميكند. هميشه ميگفت: «درآن كتابخانه يك نفر بود كه دانا بود و ميشد از او استفاده كرد و آن زرياب بود.» از جمله اين قضيه را تعريف ميكرد كه؛ روزي در كتابخانه به آقاي ناصر شريفي كتابدار آنجا و فرزند رئيس وقت گفتم لطفاً بروكلمان را بياوريد ببينم. او رفت بروكهاس را آورد. دريافتم كه كتاب نميشناسد. پس گفتم به آقاي خويي بگوييد كتاب را بياورد. زرياب بيدرنگ آورد. تقيزاده خود عالم كتابشناس بود زيرا در طول اقامت دراز در اروپا فرصت يافته بود اغلب كتابهاي اساسي رشتة شرقشناسي اسلامي و ايراني را ببيند و در آنها بنگرد. ميدانيم حتي «كتابشناسي ايران» را با كمك ليتن آلماني تهيه و چاپ كرد. جز اين چند برگهدان بزرگ از نام كتابها گردآوري كرده بود كه به چاپ برساند. نگاهي به منابع كتابهاي گاهشماري در ايران باستان و ماني و دين او و ديگر تحقيقاتش از جمله سرگذشت فردوسي مؤيد اين ادعا تواند بود.
استعداد و شوقمندي زرياب به دنياي تحقيق و تجسس علمي موجب شد كه تقيزاده او را بركشيد. مجلس سنا تأسيس شد و كتابخانة مستقلي براي آن مجلس به وجود آمد، تقيزاده زرياب را به سمت رياست كتابخانه برگزيد و زرياب را واداشت به آنكه در رشتههاي ايرانشناسي و اسلامشناسي كتاب جمعآوري كند. پس او با رسيدگي در فهرستهاي كتابفروشان و ناشران خارجي كوشيد مهمترين كتابهاي مرتبط و مناسب را تهيه كند.
زرياب زيرنظر تيزبين و دقيق تقيزاده به كار پرداخت و شاگردسان توانست بر اندوختة اطلاعات كتابشناسي خود بيفزايد و از خزانة اطلاعات شخصي تقيزاده و از فهرستهاي كتابفروشان قديمي (antiquariat) پي ببرد كه در دنياي استشراق چه تأليفاتي هست كه بايد در كتابخانههاي ايران وجود داشته باشد. دانهدانه كتاب ميجست و پاية مجموعهاي را گذارد كه از بهترين كتابخانههاي نوع خود درشمار ميرفت.
در يكي از اين سالها دكتر هانس روبرت رويمر كه از متنفذين ايرانشناسان آلمان بود و در انجمن شرقشناسان آلماني مقامي موثر داشت به ايران سفر كرد. تقيزاده توانست با شناساندن زرياب به او وسايل مالي(اخراجات به قول تقيزاده) سفرِ زرياب به آلمان را براي اخذ درجة دكتري فراهم كند. زرياب به آلمان رفت و چون جوهر دانايي در خميرهاش جوش ميزد، به زودي توانست در ژرفا و درياي علم دانشگاههاي آلمان غوطهوري كند. در «ماينتز» تحصيل كرد و در دانشگاههاي مونيخ و فرانكفورت نيز براي تحقيق و مطالعه رفت و به ايران بازگشت.
مدت پنج سالي كه در آلمان بود فرصتي كاملاً علمي و گرانقدر برايش پيش آمد و توانست با دنياي خاورشناسي در دانشگاههايي مانند فرانكفورت و مونيخ آشنايي بيابد و از همسخني با استادان ناموري چون اشپيتالر، اتواشپايز، برتولد اشپولر و هانس روبرت رويمر و دهها ايرانشناس سرشناس چون لنتز و هينتز و ايلرس و طبعاً با جواناني همسن و سال خودش چون هورست و زلهايم و مولر و برون و بوسه و واگنر پي به دقايق پيشرفت علم در سرزمين آلمان ببرد، و از روشهايي كه در پيشرفت خاورشناسي به تدريج در اروپا پيش آمده بود وقوف پيدا كند.
شركت در كنگرة بزرگ مستشرقين در مونيخ- كه از بزرگترين در نوع خودش بود- نخستين تجربه بود براي او كه با مشاهير ايرانشناس از ملل ديگر مانند ولاديمير مينورسكي، هنينگ، يان ريپكا و زكي وليدي طوغان و نظاير آنان نشست و برخاست پيدا كند. در آن مجمع به چشم سر ميديدم كه اين بزرگان به آراء و سخنان زرياب و به ديدة تحسين مينگرند زرياب از آن چنان احترامي كه ميبايد برخوردار ميباشد.
رسالة دكتري زرياب دربارة اوضاع سياسي و اجتماعي روزگار تيمور بود براساس مندرجات تاريخ جعفري يزدي. اجتهادية تاريخي خود را به ارشاد و اشراف رويمر كه از اساتيد دانشگاه «ماينتز» بود گذرانيد. رويمر در آن وقت مديريت امور انجمن شرقشناسان آلمان را هم عهدهدار بود. رويمر در تاريخ تيمور و صفوي خود متخصص بود و متون «شمسالحسن» تاج سلماني و «شرفنامة» عبدالله مرواريد را كه از منابع ناشناختة تيموريان در چهل سال پيش در شمار بود، چاپ كرده بود. مقالة مهم «تيمور و اخلافش» در تاريخ كمبريج به قلم اوست. بنابراين رسالة زرياب از آن دست رسالههايي نيست كه بعضي از ايرانشناسان در موضوعي گذرانيدهاند كه استاد راهنمايشان خود در مسالهاي ديگر تخصص داشته است.
مرحلة ديگر كه بر زندگي علمي زرياب تأثيرگذار بود سفرش به آمريكاست براي تدريس و تحقيق در دانشگاه «بركلي» و «پرينستون»، يكي در غرب و ديگري شرق آن سرزمين. در دوراني كه در دانشگاه بركلي معاشر با والتر هنينگ و دستيار او بود، فرصتي استثنايي يافت كه از گنجينة دانش هنينگ دقايق برجستهاي دربارة ايران پيش از اسلام فراگيرد و با كتابهاي مهم اين رشته آشنايي بيايد، و ارزش متخصصان واقعي هر يك از آنان را دريابد.
هنينگ استادي محقق و استادي اعجوبه بود. چكيدهاي از آگاهي وسيع او در زمينة منابع ايراني پيش از اسلام را در كتابي از او ميتوان ديد كه به نام «منابع تتبعات ايراني» به همت دکتر معين در تهران چاپ شد. زرياب در اين سفر از نشست و برخاست با هنينگ و شاگردش شوارتز و ماخ و چند ده محقق برجستة بركلي و پرينستون مستفيد شد. هنينگ و شوارتز متخصص پيش از اسلام بودند و ماخ متبحّر در زبان عربي و از نسخهشناسان قابل و مبرّز.
البته نخستين دسترنج زرياب در كار پژوهندگي همان فهرستي است كه براي مبلغي از نسخههاي خطي مجموعة طباطبابي نوشت. اما ناگفته نميتوان گذاشت كه تهية فهرست اعلام متن شدّالازار في حطالاوزار عن زوّارالمزار كه به تصحيح انتقادي و حواشي عالمانة مرحوم محمد قزويني با همكاري عباس اقبال چاپ شده بود(1328)، هم از ثمرات انفاس آن دو دانشمند و نمونهاي از آغاز كار زرياب با روش علمي جديد است. زيرا تدوين اعلام براي يك كتاب تخصصي پر از نام اشخاص و اماكن و كتب، روشمندي استوار و ذوق پاك را توأمان لازم دارد و اين هر دو صفت در زرياب از همان جواني نهفته بود.
در همان اوقات بود كه تقيزاده درصدد آن برآمده بود كه دايرةالمعارف اسلامي (چاپ بريل) به مدد همكاري گروهي، به فارسي برگردانيده و چاپ شود. مجاهدتي كرده بود و اعتبار مالي اين كار را از وزارت فرهنگ خواسته بود. پس عدهاي را برگمارد كه به تناسب اطلاعات خود مقالهها را ترجمه كنند. زرياب كه در مجلس سنا بود و تقيزاده همه روز ميتوانست با او در گفتار باشد، مقداري از وقتش را به ترتيب كارهاي اداري اين وظيفه ميگذاشت و با مترجمان گفتگو ميكرد. در اوراق تقيزاده يادداشتي ديدهام كه به خط زرياب و حاوي اسامي مترجمان دايرةالمعارف است.
آنقدر كه ميدانم و به يادم ميآيد از ميان همة مترجمان، مرحوم عباس اقبال كه در آن سالها رايزن فرهنگي در ايتاليا بود و وقت كافي داشت، مقالههاي زيادي را كه اغلب در زمينة تاريخ بود، ترجمه كرده بود. او رونوشتي از آنها را نزد خود نگه داشته بود كه بعد از مرگش نصيبِ كتابخانة مركزي دانشگاه تهران شد و در آنجا نگاهداري ميشود و در نشرية نسخههاي خطي (دفتر اول) معرفي شده است. اقبال بيش از ديگران كار كرد.
زرياب هم مقالههايي را به ترجمه رسانيد كه نميدانم چه سرنوشتي پيدا خواهد كرد.
از نخستين نوشتههاي چاپ شده زرياب، نقل گفتاري است دربارة «ميرزا مخدوم شريفي» از يادداشتهاي مرحوم محمد قزويني، كه در مجموعة «مسائل برلينيه» نوشته بود و زرياب آن را از روي اصل كه در اختيار تقيزاده بود استنساخ و منظم كرد و در فرهنگ ايران زمين (سال اول) به چاپ رسانيد.
فرهنگ ايران زمين نشريهاي است كه در سال 1331 بنياد گذارده شد. تفصيل انتشار آن در يادداشتي كه در مقدمة چاپ دوم دورة بيست سالة آن نوشتهام، آمده است. خلاصة كلام آن است كه در آن سال با دوستان صديق و دلسوز محمدتقي دانشپژوه و منوچهر ستوده و مصطفي مقربي و عباس زرياب تصميم گرفتيم مجلهاي كاملاً تحقيقي بر سياق و اسلوب مجلههايي كه در زمينة مطالعات خاورشناسي در آن روزگاران چاپ ميشد، در ايران منتشر كنيم. منظورمان آن بود كه مقداري از پژوهشهايي را كه در ايران ميشود و بايد همكاران ايرانشناس غربي از آن آگاه شوند، به آنها عرضه داريم. فرهنگ ايران زمين حاصل آن همفكري و همنوايي بود كه خوشبختانه نشرش تا به امروز كشيده است. زرياب هر كجا و در هر حال كه بود آن را از ياد نميبرد. هميشه ميپرسيد «ايرانزمين» كي منتشر ميشود. شادمانم كه جلد بيست و هشتم آن به مناسبت خدمات برجستة زرياب به نام او مصدّر شد و چون هيچگاه نميتوان از خدمات او غافل ماند، مجلّد بیست و نهم را كه زير چاپ است نيز به ياد او منتشر خواهيم كرد. «من چه در پاي تو ريزم كه خوراي تو بود.»
خويي در دوراني كه در آلمان ميزيست آرامآرام ترجمة دو كتاب لذات فلسفه و تاريخ فلسفه از نوشتههاي ويل دورانت را انجام ميداد. او از اين كار لذت ميبرد. زيرا با فلسفة اسلامي آشنايي داشت و ميخواست فلسفة غربي را هم بيش از آنچه تا آن روزگار در زبان فارسي منتشر شده بود به ايرانيان بشناساند. كتابهاي متنوعي را ديده بود و چون كتابهاي دورانت را همگان فهم و مجموعة گوياي همة عقايد فلسفي يافته بود و ضمناً مؤسسه فرانكلين علاقهمند به چاپ آن بود، به ترجمة آن دو كتاب دلگرم شد. هر دو را به بهترين كيفيت با زباني استوار و متناسب که همة اصطلاحات به جای خویش و موافق منظور، و برگرفته از متون فلسفی پيشينيان و يا بر ساختة ذوق والاي او و مطابق مفهوم بود، به فارسي ترجمه كرد. دو كتابي كه هر يك چندين بار چاپ شده است. شايد گزافه نباشد اگر بگويم پس از سير حكومت در اروپاي مرحوم محمدعلي فروغي، رايجترين كتاب فلسفة اروپايي به زبان فارسي شده است.
در دوران اقامت در آلمان از مقالهنويسي دوري جست. يكي دو مقاله نوشت كه يكي از آنها دربارة سموم بود كه در راهنماي كتاب نشر شد. اما از هنگامي كه به ايران بازگشت در مجلههاي سخن و راهنماي كتاب و يغما به مقالهنويسي پرداخت. مخصوصاً نقد كتابهاي معتبر و اساسي را كاري ارزشمند ميدانست.
دو كار ممتاز زرياب يكي ترجمة كتاب ايرانيان و عربها تأليف نولدكه، دانشنمد بيمانند در تاريخ عصر ساساني است و ديگري تصحيح متن عربيالصيدنه تأليف عالم طراز اول ابوريحان بيروني. زرياب هم در ترجمة كتاب نولدكه جوهر معرفت و كماليابي خود را مصروف كرد و يكي از مآخذ اساسي تحليلی دربارة ايران عهد ساساني را به فارسيزبانان سپرد، و هم در تصحيحالصيدنه ميزان دقت و دامنة تحقيق خود را عرضه كرد. او نشان داد كه در رفع اشكال يك كلمة ناشناخته و «كج و كوله» شدة علمي چه توانايي استنباطي حيرتآور داشت.
زرياب در مقدمة صيدنه، نظر عنايتش را به دو سه مشكلي كه من در مقدمه ترجمة فارسي صيدنه از كساني عنوان كرده بودم، معطوف ساخت و در نهايت استادي، به زبان مدارا و مهرباني، عقيدة خود را آورد. در حقيقت بر من منت گذارد از اين بابت كه نظر دادن دربارة مطالب مطروحه را قابل دانست و به موشكافي پرداخت. وگرنه ميتوانست از آن موارد گذشته باشد. درآن صورت از روشمندي علمي به دور ميشد.
زرياب همين رويه و دقتنظر را در مورد مقالهاي كه دربارة «عهد ايلدگز» مندرج در كتاب المختارات منالرسايل و اهميت آن سند تاريخي نوشته بودم (در مجلة تاريخ) اعمال كرد. پاسخي دقيق و معتبر نوشت كه رافع اشتباهي از نسخه بود كه من متوجه بدان نشده بودم. ذهن تيز و دقتنظر او چنان سهوي را دفع كرد.
چهل سال پيش در يكي از كوهنورديها بر سر لفظ «بيگمان» ميان او و من اختلافنظر پيدا شد. من در مقامي «بيگمان» را نوشته بودم كه به قول او در مفهوم خودش نبود. خيال ميكنم دامنه و دنبالة اين مباحثه به مجلة مهر كشيد و دو يادداشت از ما انتشار يافت. شايد حق به جانب او بود. معمولاً رأي او در اينگونه مطالب مصاب بود.
زرياب در بازگشت از آلمان چون درجة دكتري تاريخ گرفته بود و پشتوانة علمي پيشين و نوين او بر همة اساتيد شناخته بود، به دانشياريِ رشتة تاريخ دانشگاه تهران، انتخاب شد و پس از گذراندن دوران متعارف به استادي و سپس مديريت گروه تاريخ رسيد. در مدتي كه مدير گروه بود ميكوشيد بر اعتبار و حيثيت گروه بيفزايد و همكارانش يكدست باشند.
زرياب در دورة پُركاري خود در مديريت گروه، چون من از گروه تقاضاي فرصت مطالعاتي كرده بودم و ميبايست به جاي خود براي ادارة امور كتابخانه مركزي كسي را معرفي كنم، با نهايت سعة صدر اين مسئوليت را پذيرفت و به من ياري داد تا چند ماهي دور بشوم. به راستي براي او دشوار بود ولي چون مراتب دوستي را محترم ميشمرد رنج كار مضاعف را بر خود هموار كرد. اين زحمت را دو بار پذيرفت.
زرياب از دانشمندان كمالطلب بود. هر گاه نكتهاي ميشنيد و از وجود كتابي خبر ميشد كه ممكن بود از آن بهرهاي در مطالعات خود ببرد، از پاي نمينشست كه بدان مطلب دست بيابد و آن كتاب را ملاحظه كند. فرداي روزي كه مجلس تجليل از دانشپژوه برگزار شد و من در آنجا گفته بودم مقامات بايزید بسطامي را تصحيح كرده است، به من تلفن كرد و گفت اين متن را بده ببينم، زيرا بايد مقالهاي در احوال «بايزيد» بنويسم و كارم لنگ براي ديدن آن متن است.
باز روزي گفت مقالهاي در مورد «تعليم و تربيت اسلامي» بايد تهيه كنم و به يادم است كه وقتي كه در آلمان بودي خبر از نسخهاي خطي دربارة مدارس آورده بودي. گفتم آن نسخه در برلن بود به نام فرائدالفوايد در تاريخ مدارس و مساجد. خوشبختانه عكسش را دارم. پس بيتابانه خواست كه آن را به او برسانم. در همين زمينه صحبتمان به كتابي به نام عقول عشره كشيد كه در عهد صفوي تأليف شده است و نسخة چاپي آن را من داشتم. آن را ميخواست. مرادم آن است كه در تحقيق ميكوشيد به نهايت كار برسد. كتاب بزمآورد كه مجموعهاي است از مقالات او و كتاب آيينة جام كه پژوهشي است در مشكلات ابيات حافظ دو نمونه و چكيده است از همين روحيه و روش او.
مجلس تدريس او آنقدر كه از دانشجويانش شنيدم جذاب بود. ميبايست چنين باشد زيرا خوشصحبت و نكتهپرداز و مناسبياب بود. استوار و متين سخن ميگفت. توانايي آن داشت كه مطالب تاريخي را به چاشني ذوق و حكايت و شعر بيارايد و غوامض و مشكلات لغوي و ادبي را در متون تاريخي روشن كند، به طوري كه بر دانشجو مطلبي پوشيده نماند. تحريري كه از روضةالصفا تهيه و چاپ كرد به همينطور بود. چنان آن را از زوايد و حشو پيراست كه ادني صدمهاي بر لبّ مطلب نخورده است. گويي اين دو بيت لطفعلي صورتگر دربارة مجلس درس اوست:
هر كس به پاي كرسي درس تو مينشست جز آفرين و تحسين هرگز به لب نداشت
در مكتب تو جز سخن تازه كس نخواند اشعار بكر از تو شنيدن عجب نداشت
در زمينة تاريخ مقالات متعددي از او در دايرةالمعارف بزرگ اسلامي و دانشنامة جهان اسلام (هر دو به زبان فارسي) و دايرةالمعارف تشيع و در دايرةالمعارف ايرانيكا (به انگليسي) به چاپ رسيده است. جز اين دو كتاب سيرة حضرت رسول و تاريخ ساسانيان را از ياد نبايد برد.
زرياب در دوستي ثابتقدم بود و از مصاحبت دوستان همدرس و ياران خود از جمله آقايان: دكتر حسن صالحي، مهدي آقاسي، مهدي رياضي، فتحعلي بنيرياح، عليقلي جوانشير، دكتر رسول پورناكي و دكتر محمدامين رياحي، علياصغر سعيدي لذت بسيار ميبرد. در سفر ياري موافق و همراه بود. من كه شايد بيست سفر دراز بيش با او بودهام- در همسفري افراد مختلف، از جمله مجتبي مينوي، سعيد نفيسي، اللّهيار صالح، اصغر مهدوي، حبيب يغمايي، حافظ فرمانفرماييان، هانس روبرت رويمر، باستاني پاريزي، احمد اقتداري و ديگران و سالهاي دراز در كوه و بيابان همسفر بودهام- گزاف نيست اگر بگويم كه ذرهاي و موردي ناهمواري و ناملايمي از او ديده نميشد. هيچگاه رو ترش نميكرد. به هر ساماني سازگار بود و هرگونه جايي را تحمل ميكرد و به هر خوراكي ميساخت. متحمل بود و ژرفنگر و باوقار، و چون درزندگي نابساماني زياد ديده بود، رنجشناس بود و دردآشنا، اين قضيه را بشنويد:
سالها پيش كه در ارديبهشت به زعامت منوچهر ستوده از سمنان پياده به حوالي ساري ميرفتيم، ساعتي از نيمروز گذشته بود كه از آبادي «تاش» به سوي «پاچي ميانه» راه افتاديم. تاريك شد كه به نزديكيهاي گردنة «زرنگيس» نزديك شديم. هوا بسيار سرد بود. گلهگله برف بر سطح زمين ديده ميشد. تاريكي شب و خستگي راه و سردي هوا ما را از رفتن بازداشت. به رهنمايي چارواداري كه همراهمان بود در گوشهاي كه از باد و بوران در پناه بود، خزيديم و به آتشي كه آن مرد بلد از بوتههاي «گون» ميافروخت، پناه برديم و خود را گرم ميكرديم. سرما بيدا ميكرد. چون شعلهها فرو ميمُرد، بدن ميلرزيد. سه ساعتي از نيمهشب بيش نگذشته بود كه يكي از دوستان با شادماني مخصوصي گفت خوشحال باشيد كه صبح نزديك است و شب گذشت. زرياب كه در گوشهاي ميلرزيد گفت، اينكه خوشحالي نيست. زيرا هنوز ميبايد سه چهار ساعت ديگر لرزيد و ناراحتي را متحمل شد.
باز بشنويد از آنچه به هنگام كنگرة باستانشناسي در مونيخ ميانمان رفت و سخني با تواضع و دور از خودبيني گفت.آن صحنه به مناسبت آن پيش آمد كه شهردار آن شهر دلربا برنامة موسيقي كلاسيك ترتيب داده بود. ميبايست لباس شبانهپسند پوشيد و به يكي از تالارهاي بزرگ و زيباي شهر رفت. غروب با زرياب و باستاني و اقتداري و يكي دو تن ديگر از ايرانيان در حاشية خيابان قدم ميزديم. صحبت از «برنامة» شب شد. من گفتم نه لباس مناسب شب دارم نه قابليت شنيدن ساعتي موسيقي عالي فرنگي. چيزي از آن نميدانم و درنمييابم. يكي دو تن از همراهان گفتند خلاف ادب است. بايد رفت. مصرّ بودند كه جملگي برويم. زرياب با همان حوصلة خدادادي و تيزبيني فطري جانب مرا گرفت. گفت بهتر است به گوشهاي برويم و بنشينيم و حرفهاي خودمان را كه دلپذيرترمان است بزنيم. فهم موسيقي فرنگي مقدماتي لازم دارد كه در امثال ما نيست.
باز بشنويد اين قصة واقعي را كه دوست بزرگوار عبدالجواد فلاطوري چند جا نقل كرده و گفته: سالي كه زرياب به سفر كوتاهي به آلمان آمده بود با او به گردش كوه رفتيم و چون در كمركش كوه به سر سه راهي رسيديم، زرياب راه راست و خوب را اختيار كرد. ما هم به دنبال او رفتيم، ولي زرياب گفت رفقا بدانيد اگر افشار با ما بود بيمحابا به آن راه «بُزرو» و ناهموار كه ديديد ميرفت و گير ميافتاديم، این گذشت.
دو سه سالي پس از آن من به نزد فلاطوري رفتم. او مرا با ايرج خليفه سلطاني به گردش همان كوهستان برد. به همان راهي كه با زرياب رفته بودند درافتاديم. چون به سهراهي رسيديم من بياختيار به راه «بُزرو» و به اندرون بيشه رفتم. ديدم كه خندة فلاطوري بلند شد و گفت حقاً زرياب خداوند تيزهوشي و نكتهداني بود. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: چند سال پيش با او در اين كوه ميگشتيم و چون به اين سه راهي رسيديم زرياب گفت اگر افشار بود ما را به اين كوره راه ناهموار ميبرد. در قهوهخانهاي نشستيم و به ياد زرياب كارت پستالي به او نوشتيم و فلاطوري شرح ماجرا را در آن مرقوم داشت.
نوشتة خود را با اين بيت صادق سرمد پايان ميبرم.
مرگ از براي اهل فضيلت نيست مرگ تو گرچه مرگ فضيلت بود
***
شبي كه بابك از تهران خبر واقعة زرياب را به پسر ديگرم رسانيد تا مرا از درگذشت آن جوهر ناب دانايي، دانشي مرد نادرالمثال آگاه سازد در شهر لسآنجلس بودم. امكان آن نبود كه خود را به پاي تابوت او برسانم و مزاري كه او را به خاك ميسپارند تربتش را ببويم. ناچار دست به قلم بردم و غرقه در درياي تأسف و تأثر اين چند كلمه را نوشتم و به امواج سپردم تا صورتي عكسي از آن به همسر و دو فرزند برومند دوستم داده شود.
«دور از شما از درگذشت دوست بسيار عزيز و كممانند خود آگاه شدم. جهان در چشمم تيره شد. زيرا نزديك پنجاه سال شد كه با اين مردِ دانشمند لطيففكر نشست و برخاست و دوستي داشتم و در سفر و حضر از كمالات و فضايل او بهرهور بودم. ميدانم كه درگذشت او بر شما گران و سخت ميگذرد. اما اميدوارم خداوند او را غرق رحمت خويش سازد و به شما صبر و تحمل قبول اين ضايعه را عنايت كند. ولي بدانيد كه خدمات علمي زرياب و مقامات اخلاقي و انساني او موجب جاوداني بودن نام اوست. يادش در ميان دوستانش پايدار و در صفحات ادب و فرهنگ ايران ماندگار خواهد ماند. چون دورم نميتوانم در خدمت باشم.
به اميد موفقيت براي حسين و امين كه از روزگار خردي بارقة هوش زريابي در ناصية آنان خوانده ميشد.»
اين چند سطر را هم نوشتم كه اگر دوستان خواستند آگهي چاپ كنند به مناسبت همكاري او در بنيادگذاري فرهنگ ايران زمين و همقلميش در مجلههاي راهنماي كتاب و آينده به همراه آنها به چاپ برسد.
«استاد كممانند و دوست دلبند عباس زرياب كه نزديك پنجاه سال از لطف سخن و دامنهوري دانش و توانايي قلمش فيضياب بودم، از جهان خُرد به سراي جاوداني رفت. قلمرو پژوهشهاي ايراني و علوم انساني يكي از دانشمندان طراز اول و برجستة خود را از دست داد. بيگمان دوستان، همقلمان و همة بهرهبردگان از فضايل او حضور در مراسم فاتحه را موجب شادي روان آن فقيد و نمودار پايداري يادش در دل خويش خواهند دانست. مزار مردم عارف درون سينة ماست.»
نقل از: نادره كاران، ايرج افشار، به كوشش محمود نيكويه، نشر قطره، صص 819-808.*
و سرانجام نوبت به حسین زریاب رسید تا چند کلمهای از پدر بگوید:
صحبت درباره فردی چنین بزرگ، آنهم در برابر فرهیختگانی چون شما برای من کاری است سخت و برای شما باز شنیدن آنچه میدانید. گفتهها و نوشتههای ارزشمند را پیشتر گفتهاند و باز خواهند گفت.
پس قصد کردمبرخی ویژگیهای اخلاقی او را آنچنان که در منزل دیدم و شناختم بازگو کنم. اخلاق نیکو، صفت بارز شخصیت پدرم بود ادب، متانت، تواضع، راستگویی، درستکاری، سادهزیستی و یاری به دیگران صفاتی هستند که هر یک به تنهایی می توانند فردی را محبوب دلها کنند پدرم به واقع همه این صفات را به شکلی لطیف و ظریف یکجا جمع کرده بود.
حضور او همواره جمع دوستان و خانواده را گرم میکرد او احترام همگان را برمیانگیخت و آرامش و صفا را در فضا حاکم میکرد. نشنیدم در خانه از کسی بد بگوید مگر گاهی که از باب هشدار از کسانی نام میبرد و ما را از معاشرت با آنها یا چون آنها بودن بر حذر میداشت. بدگویی حتی از بدخواهانش هرگز به خانه راه نیافت. به کودک و بزرگ احترام میگذاشت سلام کودکان را به گرمی پاسخ میگفت و با حوصله حالشان را میپرسید. بچههای قدیم فامیل عبارت پدرم را در احوالپرسی از آنها به یاد میآورند! “احوال شریف؟”
چنان گشادهرو بود که هر کس با هر سطحی از سواد به خود اجازه میداد سوالش را پیش او ببرد و با جوابی در خور بازگردد. هرکس با سوالی کوتاه پیش او میآمد با جوابی مفصل بازمیگشت. گرچه کم پیش میآمد اما اگر جوابی را نمیدانست یا از آن مطمئن نبود این عبارت شنیده میشد: “نمیدانم، باید ببینم” و حتما می رفت و میدید.
از ریا متنفر بود اگرچه نماز خواندن و مطالعه قرآن را تشویق میکرد ولی وقتی تسبیحی در دستم دید برآشفت و گفت هرگز غیر از هنگام ذکر کنار سجاده تسبیح در دست نگیر.
با تمام مهربانی در کار درس و تعلیم سختگیر بود هیچ وقت کارنامه تحصیلی من راضیش نکرد. اگر در زیست شناسی نمره راضیکنندهای نمیگرفتم میگفت این درسِ اصلی رشته توست، اگر نمره پایینی در ریاضی میدید یادآوری میکرد که ریاضی مادر علوم است. یکبار که همه نمرهها خوب بود نگاهی به نمره ورزش کرد و گفت پسرم، عقل سالم در بدن سالم، بدون تن سالم همه این نمرهها به دردت نخواهد خورد.
گرچه تالیفاتش کم تعداد هستند ولی واقعا پر کار بود. با رخوت و کاهلی دشمن بود و برای وقت ارزش زیادی قائل بود. اگر نیمه شب بیخوابی به سرش میزد فوراً چراغ اتاق کارش روشن میشد و به مطالعه شروع میکرد. تا آخرین هفتههای عمرش کوهپیمایی پنجشنبههایش را ترک نکرد.
سعی میکرد در میهمانیهای خانوادگی شرکت کند ولی اگر ممکن بود زودتر خداحافظی میکرد و به اتاق کارش بازمیگشت. چشمداشتی به پولی که از چاپ آثارش به دست میآمد نداشت. سالها وقت خود را صرف کتاب صیدنه ابوریحان بیرونی کرد در حالیکه میدانست شاید تنها یکبار و با شمارگان کم چاپ خواهد شد. یکبار به من گفت اگر ترجمهای از قرآن میکردم از حق ترجمه آن خودم و شما سالها بهرهمند میشدیم. دلیلش را نگفت ولی گمان میکنم همین ترس از اینکه اینکار را برای پولش انجام داده باشد او را منصرف میکرد. یکبار برادرم به مزاح به او گفت بعضی از پول کتابهایشان خانه میخرند و تو از برای کتابهایت خانهای خریدهای.
لباسش همیشه شایسته و آراسته بود ولی سعی میکرد ظاهرش ساده باشد گاهی از یک لباس چند دست میخرید شاید نمیخواست به نظر بیاید که هر روز لباس جدیدی میپوشد.
دغدغههای بیرون منزل را به خانه نمیآورد. من از بازنشتگی اجباریش و به دنبال آن قطع حقوقش یکی، دو سال بعد آگاه شدم. آنهم از روی نامههایی که دزدکی خواندم! از فشارهای روانی که بدخواهان و نااهلان در چند ماه آخر عمرش به او تحمیل کردند چیزی به ما نگفت تا مبادا احساس نگرانی کنیم.
گرچه از لطف دوستانی که داشت هیچگاه تنها نماند و همیشه کسانی بودند که قدرش را دانستند اما به قول مرحوم دکتر محمدامین ریاحی دوست و همشهری قدیمش اگر چنانکه باید قدرش را میدانستند شاید فرهنگ ایران سالهای بیشتری میتوانست از میوه درخت دانشش بهره برد.»
یکی دیگر از بخشهای این بزرگداشت پخش فیلمی مستند از دکتر زریاب خویی بود که در این فیلم به شرح و توضیح شاهنامه فردوسی و کارکرد آن در دنیای امروز میپرداخت.