شب پرویز مرزبان
صد و بیست و یکمین شب از شبهای مجله بخارا به یاد و خاطره پرویز مرزبان اختصاص داشت که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت و مرکز دایرهالعمارف بزرگ اسلامی در عصر روز پنجشنبه ششم تیرماه 1392 در محل موقوفات دکتر محمود افشار، ساختمان کانون زبان فارسی برگزار شد.
علی دهباشی با سخنانی کوتاه این مراسم را آغاز کرد:
« بیش از چهل روز است که استاد دیگر در میان ما نیست. اما برای ما همچنان زنده است. برای آنها که این سعادت و افتخار آشنایی را داشتند به گونهای دیگر استاد حضور دارند.
خیر مقدم عرض میکنم خدمت خانوادۀ مرزبان، به خصوص همسر گرامی ایشان، خانم یگانه مرزبان و فرزندشان خانم مرجانه مرزبان و استادان ارجمند و دانشجویان رشته هنرهای تجسمی که به تجلیل استادشان به این مراسم آمدند.
بسیار کوتاه از باب یادآوری مروری سریع و گذرا به کارنامه فرهنگی و هنری استاد مرزبان میکنم.
پرویز مرزبان در پنجم اسفند 1296 در تهران متولد شد. پدرش مشهور به امین الملک مرزبان چشم پزشک بود. مادرش خانم قمرتاج بود. دوران کودکی و نوجوانی در دروازه دولت، خیابان نظامیه ، سرچشمه و باغ سپهسالار گذشت. تحصیلات دبیرستانی را در رشته زبان و ادبیات فرانسه در مدرسه سن لوئی تهران به اتمام رساند. سپس در سال 1320 موفق به دریافت لیسانس در رشته زبان و ادبیات انگلیسی از دانشسرای عالی شد و به استخدام رسمی وزارت فرهنگ برای تدریس درآمد.
ایشان علاوه بر تدریس در دبیرستانهای تهران، تدریس زبان انگلیسی در دانشسرای مقدماتی تهران را نیز از 1325 به عهده گرفتند. یک دوره نیز سرپرست دانشجویان ایرانی در لندن بودند و با مراجعت به تهران به سمت استاد زبان انگلیسی دوره فوق لیسانس دانشگاه تربیت معلم منصوب و در رشته تاریخ هنر و نقد هنرهای تجسمی در دانشگاههای تهران ـ مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی و دانشگاه هنر به تدریس پرداختند که تا سال 1375 ادامه داشت.

استاد مرزبان دارای کتابها و مقالات و ترجمههای بسیاری است که به برخی از آنها اشاره میکنم.
در حوزه ادبیات کتاب « دو نمایشنامه شوهر دلخواه و زن بیاهمیت» اثر اسکاروایلد که در سال 1335 در سلسله انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر شد. ترجمه کتاب « سیر نمدن » اثر رالف لینتون و بعد در سال 1343 ترجمه کتاب « معنی زیبایی» نوشته اریک نیوتن و همینطور کتاب « مردانی که دنیا را عوض کردند» نوشته راگون لارسن و ترجمه دو جلد از مجموعه چهارده جلدی تاریخ تمدن ویل دورانت با عنوان « عصر لویی چهاردهم در فرانسه» و « نهضت اصلاح دینی».
و حاصل سالهای پس از انقلاب نیز بسیار مهم بوده است از آن جمله کتاب معروف و شناخته شده « تاریخ هنر» نوشته جنسن که این کتاب بسیار مفصل تا کتون به چاپهای متعدد نیز رسیده است. و سپس کتاب « هنرهای ایران« اثر دبلیو فرریه که دارای خلاصه تاریخ و زمینههای هنرهای ایران از آغاز تا به امروز است.
« باغهای خیال» نیز کتابی بود که ایشان ترجمه کرد و برنده بهترین ترجمه سال نیز شناخته شد.
و نزدیک به یکصد و پانزده مدخل از کتاب پانزده جلدی آرتور پوپ را با عنوان « بررسی هنر ایران » به چاپ رساند و دهها کتاب و مقاله دیگر که ما جزییات آن را در بخارا به تفصیل چاپ خواهیم کرد.»
سپس دکتر هوشنگ دولت آبادی که دوستی دیرینه با پرویز مرزبان داشت به حکایت خاطرات خود از مرزبان از نخستین روزهای آشنایی تا واپسین دم پرداخت:

« سروران عزیزم ، پرویز مرزبان موجود دوست داشتنی و از هر حیث دلنشین بود ، با هر معیاری که بخواهیم بسنجیم انسانی استثنایی بود. وقتی صحبت از استثنایی بودن میکنم منظورم این نیست که متمایز بودن در این است او که او ممتاز نباشد. اما خوشبختانه ممتاز بودن او در زمینۀ هنر است و در آثار بسیاری که اکنون قسمتی از آنها ذکر شد و صاحبنظران دربارهاش سخن خواهند گفت. من تأکیدم را بر متمایز بودن پرویز مرزبان میگذارم برای این که به خیال و گمان من متمایز بودن از ممتاز بودن کمتر نیست. برای اینکه مسئله را کمی بیشتر باز کنم، کمک میگیرم از حکیم سنایی که فرموده است : سالها باید تا یک اسنگ اصیل ز آفتاب گردد دُر بدخشان یا عقیق اندر یمن/ عمرها باید که تا یک کودکی از طبع خویش عالمی نیکو شود یا شاعری شیرین سخن. آنچه که در این شعر هست، صحبت از یک زمینۀ مساعد است که سنگی است میتواند لعل یا عقیق باشد، صحبت از آفتاب است که وسیلهای است که در زمان حکیم سنایی تصور میکردند که علت تغییر سنگ به جواهر آفتاب است . و بیت دومش خیلی مهم است و آن اینکه صحبت از طبع کودک میکند و صحبت از این که عمرها باید ، یعنی این که به هیچ ترتیبی یک عمر برای وقوع چنین حادثهای کافی نیست و من تصور میکنم چون حکیم سنایی بسیار آدم دقیق و واقعاً یک فیلسوف تمام عیار بوده، این حرف را بیدلیل نزده است. یعینی برای این که کسی واقعاً بتواند وجود متمایزی شود فقط شرایط موجود در یک عمر کافی نیست بلکه باید عمرها باشد که چنین اتفاقی بتواند بیفتد. اجازه بفرمایید که ما ببینیم اصولاً این طبع خویش که در شعر سنایی به این زیبایی آمده یعنی چه. در زبان فارسی شاید ما آن را استعداد بنامیم اما من فکر میکنم بهترین لغتی که برای آن در زبان ما هست ، واژۀ خمیره است، یک چیزی در حال جوشش و در حال تخمیر دائم است. او باید در محیطی مناسب قرار بگیرد و به آخر کار به ثمر و گوهر خودش برسد. یعنی هر کسی که بخواهد متمایز شود، باید شرایطی برای متمایز شدن او جمع شده باشد. و این شرایط البته از دست خود او بیرون است و مربوط است به اتفاقاتی که میافتد و اگر این اتفاقات خوب باشند این خمیره را به صورت خیلی مطبوعی درمیآورند و اگر بد باشند ممکن است در یک عمر هم ثمر نرسد. پرویز مرزبان آدم بسیار خوشبختی بود. من فکر میکنم در نزدیک به 70 سالی که از اولین آشنایی ما گذشت، میتوانم بگویم که از هر حیث آدم بسیار خوشبختی بود به طوری که اگر واقعاً یک دفتر تقدیر وجود داشت و این دفتر را میگذاشتند در مقابل دست آقای مرزبان و به او میگفتند هر چه که دلت میخواه اتفاق بیفتد در این دفتر بنویس، بعید میدانم که او بیش از آنچه بر او گذشت میتوانست چیز دیگری بخواهد. در آن زمان که پرویز مرزبان به دنیا آمد، خانوادههایی که به فرهنگ اعتقاد داشتند و در آنها فرهنگ رفت و آمد داشت خیلی زیاد نبودند. راهی هم برای یاد گرفتن از کتابها و نشریات وجود نداشت، تعداد کمی از خانوادهها بودند که به علت ارتباط با فرنگ و به علت ارتباط با شعرا و حکمای داخلی کانون فرهنگ بودند و یکی از این خانوادهها، خانوادۀ مرزبان بود. پدرش که یکی از اطبای پیشروی چشم پزشکی در ایران بود و یکی از اولین کسانی بود که بنیاد چشم پزشکی نو را در ایران گذاشت، شخصیت بسیار مطبوعی بود که عدۀ زیادی از بزرگان علم و ادب در خانهاش جمع میشدند، در نتیجه آقای پرویز خان مرزبان ما هم بدون اینکه هیچ زحمتی بکشد، مقدار خیلی زیادی از این آدمها که میآمدند و میرفتند مطلب یاد گرفت. این عیناً مثل این است که شما در یک مسابقه دوی صد متر کسی را سی چهل متر جلوتر از بقیه روی پیست بنشانید و بگویید آقا جنابعالی از این جا شروع کنید و این اتفاقی بود که برای مرزبان رخ داد» دکتر دولت آبادی در بخشی دیگر از سخنان خود به ازدواج موفق پرویز مرزبان اشاره کرد و گفت،« من با کمال اطمینان میتوانم بگویم که همسر مرزبان برای او چون کوهی بود. بلاهای عظیمی که بر سر مرزبان میتوانست بیاید، مثل این بود که به یک سد شکن در دریای طوفانی برخورد کنند، یا یک کوه که جلوی باد را بگیرد به صورت ملایم و لطیف و به صورت مفرح به پرویز مرزبان برخورد میکرد. تمام ضرف موضوع قبل از آن که به او برسد گرفته میشد. و اینها همه موجب شد که پرویز مرزبان واقعاً با فراغ بال توانست تمام امکانات وجودی خودش را که بسیار هم زیاد بود، هوش سرشار ، حافظۀ خیلی خوب، قریحۀ فوقالعاده تند و تیز و از همه مهمتر به اعتقاد من این امکان و توانایی که جنبههای مختلف یک واقعه یا یک چیز را در آن واحد بگیرد، به ثمر برساند.» دکتر دولت آبادی در بخش دیگری از سخنان خود از شیفتگی شاگردان پرویز مرزبان به او حکایت کرد،« یک روز ، حدود بیست سال پیش دوستان و هم شاگردیهای ما در مدرسه ایرانشهر همدیگر را پیدا کردند و خواستند یک جلساتی داشته باشند و در این جلسات معلمینشان را نیز دعوت کنند و طبعاً یکی از نخستین کسانی که میخواستند ببیند پرویز مرزبان بود که من به سسب رفت و آمد با او پذیرفتم که ایشان را ببینند. روزی که ما پرویز را بردیم به این جلسه، بیست و دو سه نفر که همه هم میانسال بودند و برای خودشان هم در اجتماع به جاهایی رسیده بودند، مثل بچه مدرسهایها از سر و کول هم بالا میرفتند که به مرزبان برسند و با او دست بدهند و روبوسی کنند. یک جلسهای بود که مرزبان در آن واقعاً به حد اعلای خوشحالی رسیده بود.» دکتر دولت آبادی از ویژگیهای پرویز مرزبان نیز یاد کرد:« پرویز مرزبان وقتی از مدرسه میرفت بیرون، یک کتاب جیبی از جیبش ییرون میآورد و مشغول خواندن میشد. تمام طول پیادهروی را از مدرسه ایرانشهر، سر چهار راه مخبرالدوله تا خیابان سپهسالار که خانهشان بود ، بدون این که حتی به زمین نگاه کند کتاب میخواند و میرفت. ما این کار را تقلید کردیم و نتیجه آن که همیشه میخوردیم زمین. هنوز هم من نمیدانم چه کار میکرد ولی واقعاً مثل آدمهایی که در خواب راه میرفت ، به جوی آب که میرسید، پایش را برمیداشت و آن طرف جوی میگذاشت.»

علی دهباشی در ادامه این مراسم اشاره کرد به تقدیم نامه کتاب سی دیدار و گفت، « در این تقدیمنامه متن کوتاه اما خیلی معنادار و بسیار جانداری هست که حکایت از روان زندهیاد پرویز مرزبان میکند با این مضمون: اگر باید هوای مسموم زمان را تنفس کنم ، چه بهتر که جّو ایران . اگر باید گم کرده در بیایان خشک و هراسانگیز شب به صبح رسانم، چه بهتر که در کویر لوت. اگر باید از هیبت حیات محیط به تیرگی زیر خاک پناه برم چه بهتر که خاک خانۀ خودم. تقدیم به خاکهای خشک ایران. پرویز مرزبان 15/41/1351 »
پس از آن آیدین آغداشلو از پرویز مرزبان و تاریخ هنر سخن گفت :
برای بنده اسباب افتخار است که چند کلمهای در اینجا در ستایش استاد بزرگ درگذشته آقای پرویز مرزبان عرض کنم و خودم را در مقام جلیلش به نوعی شریک و سهیم کنم. وقتی آدم از کسی ستایش میکندخودش هم به نوعی در آن متن حضور پیدا میکند. این هم اشارهای است به علت حضور من. گفته شد که این جلسه به یاد و بزرگداشت خاطرة این استاد بزرگ است. میخواستم این را علاوه کنم که خاطره با بزرگداشت برقرار نمیماند. بزرگداشت یک جلسه است ، میآید و میرود. اما خاطره میماند. خاطره فقط به حضور آدم بستگی ندارد ـ که حضور هم میرود، اما خاطره میماند به اعمال آدمها. به بخشی از اعمال آدمی که حاصل داده، یعنی میماند به کار آدمها. من باب اشاره عرض کنم که حاصل عمر آدم عموماً تا سه نسل پایدار میماند. میگویید پدربزرگ من فلان حرف را میزد ولی دربارۀ پدر پدر بزرگتان دیگر اشارهای نمیکنید. بعد از سه نسل آدم از یاد میرود مگر این که کار کرده باشد، و به یمن کارش مانده باشد. اینجاست که مثل نام آن نقاشی سالوادر دالی «استمرار خاطره» به وجود میآید و حاصلی که داشته و عمری که پر بار بوده و معنایی که به دنیای خودش و بعد از خودش علاوه کرده باقی میماند. انسانی میماند که فقط حضور جسمانی و زنده ماندن کارش نبوده، انسانی که توانسته چیزی به جهان علاوه کند که اگر او نبود، به آن صورت به جهان علاوه نمیشد. ما از مؤلف بزرگواری حرف میزنیم که به زعم بنده این کار را کرده است و چقدر باید بها داشته باشد حاصل عمر او که برای کسانی که خودشان مدرس تاریخ هنر هستند، کتاب تاریخ هنر تألیف و ترجمة او کتاب بالینی باشد . یعنی هر جایی که محقق جوانی اشکالی داشته در کارش، هر جایی که بخواهد رمزگشایی کند از موردی به کتاب او رجوع کند. مقام بزرگی است که به هر کسی نمیرسد. ما در ایران عادت داریم، و همیشه عادت داشتیم، که برای مترجم جایگاه و فضیلت خاصی قائل شویم، در صورتی که در ادبیات جهان این چنین نیست و اغلب اسم مترجم حتی روی جلد کتاب هم نمیآید و در خود کتاب هم در جایی زیر عنوان آن را ذکر میکنند. ولی برای ما این چنین نبوده چون در دورهای یک صد و پنجاله ساله مترجمین پلی شدند برای انتقال فرهنگ. وسیلهای شدند برای آن که مردم با معنا و معرفت آشنا شوند و لمس کنند آن را. به این ترتیب یک مترجم فقط یک مترجم نبود و هنوز هم نیست. مترجم کار بزرگتری انجام داده و میدهد. مترجم واسطهای شد برای انتقال معنا، واسطهای شد برای انتقال معرفت. و من نمیدانم فرهنگ معاصر ایران بدون حضور مترجمین چطور میتوانست روی پای خود بایستد؛ از مترجم کتابهای الکساندر دوما گرفته در قرن گذشته تا به امروز، مترجم با انتخابش در حقیقت به فرهنگ جهت میدهد. این پاسخ را یک بار در جایی که گفته شد دربارة جایگاه مترجمین غلو شده است مطرح کردم.

کتاب تاریخ هنر پرویز مرزبان یک کتاب معیاری است برای همة کسانی که اهل این معنا بودند، که میخواستند بفهمند و بدانند که در تاریخ فرهنگ جهان، در تاریخ هنر جهان چه گذشته است. البته کتاب را کس دیگری ـ جانسن ـ نوشته ولی یک بار در جایی که استاد مرزبان را دیدم به اشاره خدمتشان گفتم که به کتاب تاریخ هنر شما یک بخش علاوه شده و آن تاریخ هنر اسلام است که در کتاب اصلی وجود ندارد و شما خواستهاید جبران مافات کنید، چون مؤلف اصلی کتاب این بخش را مغفول گذاشته بود و بعد به شوخی اضافه کردم که این بخش مغفول مانده خودش یک بخش اساسی است و شما اگر قدری آن را گسترش بدهید رفع نیاز خیلی از علاقمندان میشود، و شما با این کارتان به این کتاب آبرویی علاوه بخشیدید. و اینعین عقیدۀ من بود. اگر نگاه بکنیم به بزرگانی که به تنهایی ـ و در دورههایی که فترت فرهنگی چیره بود ـ این بار را بر دوش کشیدند و این کار را بر عهده گرفتند، متوجه میشویم که خاطرهای که اشاره کردم پایدار و مستمر خواهد بود.
بعد از کتاب تاریخ هنر پرویز مرزبان، دهها جلد کتاب تاریخ هنر دیگر هم منتشر شد ولی هنوز همچنان کتاب تاریخ هنر مورد رجوع من تاریخ هنر ترجمه و تألیف پرویز مرزبان است. اگر این جور به قضیه نگاه کنیم آن وقت متوجه میشویم کسانی هستند ـ و یا بودند ـ که با درک درست و شناخت دقیق توجه کرده و توجه دادهاند که نقصان و کمبودیک دوران در کجاست، و این کار دیدگاهی وسیع و گسترده میطلبد. بودند کسانی که سرشان گرم منظرهای کوچک شد، مزد لحظه را طلبیدند و شهرتهایشان شهرتهایی گذرا شد، و بودند و هستند آدمهایی که کل منظر را تماشا کردند و انتقال دادند.
من معمولاً از بازگویی خاطرات خودم پرهیز میکنم. از خاطرهگویی هم دل خوشی ندارم مگر این که به شیرینی و شیوایی استاد بزرگوارم دکتر هوشنگ دولت آبادی بازگو شود که همة ما را در اینجا شیفته و منور کردند. اما من این آمادگی ذهنی را ندارم و حتی به عمد سعی میکنم دور بشوم از خاطرات گذشته و این بخش یاد و خاطره را میگذارم بر عهدة دوست عزیزم آقای مشهدیزاده که خود مظهر زندة یادمانهای پنجاه، شصت سال فرهنگ گذشته ایران هستند. اما در اینجا ناچارم با اجازه ایشان از این احالۀ وظیفه تخطی کنم و اشاره کنم که وقتی ما دانشجو بودیم معلم تاریخ ما هنر آقای محسن مقدم بود. در آن زمان متنی مستقل دربارۀ تاریخ هنر وجود نداشت، هیچ مرجعی نداشتیم. حالا بودند کسانی مثل بنده که رفته بودند به زحمت و با خواندن مجلهها و کتابها بالاخره یک جور زبانکی یاد گرفته بودند، اما از میان ما کمتر کسی میتوانست به یک مرجع قابل توجهی مراجعه کند و کارش را انجام دهد. تاریخ هنری بود داشتیم که در دانشگاه فتوکپی شده بود و دست به دست میگذشت و متن آن را هم فراش آن دانشکده که سوادی هم نداشت، از دانشجوهایی که سر کلاس جزوه مینوشتند قرض میگرفت و از روی آنها نسخه برمیداشت و بعد آنها را به هم متصل میکرد و با عنوان تاریخ هنر بین دانشجوها تقسیم میکرد! این جزوه نه سری داشت و نه تَهی، نه بدنهای داشت و نه معنایی واقعاً. اسمها به غلط ضبط شده بود و ترتیب دورهها و زمانها همه مغشوش و درهم و برهم بود. این نقطۀ ارجاع ما بود. البته من اینجا موظفم اشاره کنم که مقالات متعددی در مجله سخن و توسط دکتر احسان یارشاطر چاپ میشد که در حقیقت دریچهای را به طرف آن چه در جهان گذشته بود و میگذشت برای ما باز میکرد. این مقالهها سبب شد که دیدیم با تاریخ هنر که ـ چه اسم کسالتباری بود برای ما ـ چطور میشود زنده و با تنش و نیرو مواجه شد و آن را جا انداخت و جایگاه واقتی هنر را بازگو کرد. بعد از این مقالهها، امتیاز پیشگامی را باید به پرویز مرزبان بدهیم. او بود که با جدی گرفتن قضیه همۀ ما را وادار کرد تا ما هم مقوله را جدی بگیریم. همۀ مایی که تشنه بودیم و سرچشمه را نمیشناختیم و فضا طوری بود که «دانستن» آسان به دست نمیآمد. نیروی عظیمی باید به کار میرفت و ما ناچار بودیم خیلی زیاد و خیلی به سرعت بدویم و از نفس بیفتیم. در جایی خواندهام که یوزپلنگ میتواند خیلی به چنان سرعتی بدود که حتی از اتومبیلی که به سرعت میرود پیشی بگیرد، ولی فقط دقایقی چند میتواند به این سرعت بدود و وقتی ادامه بدهد، تمام نیرویش به انتها میرسد و میافتد و میمیرد. توان همۀ ما این طور به هدر رفت. به خاطر تند دویدن. اگر پرویز مرزبان نبود همه ما زودتر افتاده بودیم. همه ما خیلی دیرتر رسیده بودیم، همة ما کندتر حرکت کرده بودیم . من این جایگاه را لایق کسی جز او نمیدانم. در حوزۀ تاریخ هنر، در حوزۀ شناساندن معنای هنر برای کسانی که برداشت سریع، سطحی و آسانی از هنر دارند و هنر را در این حد محدود میطلبند. فهم اثر هنری آسان نیست. اثر هنری لایه لایه است و وظیفۀ ماست که تک تک این لایهها را برداریم تا به لایۀ مرکزی برسیم. پرویز مرزبان در این کار کمک کرد به ما. به ما فهماند که مثلاً نقاشی « مرگ مارا» کار داوید فقط یک گزارش ساده از مرگ یک انقلابی نیست، مفهومی به غایت گسترده و پیچیده و لایه لایه دارد. ما نسلی شدیم نه مانند او ، نه به سان او ولی به نوع خودمان سعی کردیم پیچیدگیهایمان را آرام ارام و تک به تک حل کنیم.

پرویز مرزبان حضور مشخص یک روشنفکر والا، بلند بالا و فرهیختۀ یک عصر را با اسمش و با کار و زندگیاش یدک میکشد. پنجاه شصت سال گذشته با نام او عجین شده است. خیلیها آمدند که کارهای بسیاری کردند. سهم عمدهای دارند، و سهم هر کدامشان باید به جا بیاید. اما بر حسب علاقه و دلبستگی من، آن چیزی که ما به اسم تاریخ هنر میشناسیم به یمن کار پرویز مرزبان جا افتاد و این امر جا افتاد که کار انسان چه ثمری دارد و چقدر گسترده میتواند اثر بدهد، و چطور اثرش در درازمدت دائماً رو به تزاید خواهد بود، و نام او حتی اگر فراموش بشود، آغازگریاش و جوششی که به وجود آورده هیچ وقت از لحاظ اهل نظر فراموش نخواهد شد.

پرویز تناولی سخنران بعدی بود که به علت بیماری نتوانست به این مراسم بیاید اما متن سخنرانیاش را فرستاد که توسط علی دهباشی قرأئت شد.
پرویز تناولی
به یاد ماندههایم از پرویز مرزبان
خاطرة خوب دیگر من از آن سالها پرویز مرزبان است. آشنایی من با مرزبان به سال 1333 و زمانی که هنرجوی هنرستان بودم، برمیگردد. در آن سال و سالهای پس از آن مرزبان معلم زبان انگلیسی ما بود. اما علاقة وی به هنر او را اغلب از تدریس زبان به تاریخ هنر معاصر میکشاند و بحثهای داغی را موجب میشد. آشنایی و تسلط او به هنر و جهتگیریهای خاصش شور و شوقی در دل ما میافکند و تا ساعتها پس از کلاس ادامه پیدا میکرد. اما این تازه آغاز کار بود، زیرا چنانکه خواهم گفت چند سال بعد سرنوشت مرا بیش از پیش به مرزبان نزدیک کرد.
در سال 1339 و پس از پایان تحصیلاتم در ایتالیا روانة لندن شدم تا با مجسمهسازی قدرتمند انگلستان آشنایی پیدا کنم و تجربیات تازهای بیاموزم. چند روز پس از اقامتم برای دیدار حمید عنایت به سفارت ایران رفتم و در راهروی سفارت به پرویز مرزبان با همان چهرة دوستداشتنی برخوردم. وی با گرمی مرا پذیرفت و حال و وضعم را جویا شد و از من خواست هرگاه کمکی لازم داشته باشم به ایشان رجوع کنم. در آن زمان مرزبان به سمت معاونت مسعود فرزاد و به اتفاق امور فرهنگی ایران را اداره میکردند و وجودشان برای من دلگرمکننده بود. حمید عنایت نیز سمت قابلتوجهی در سفارت داشت و وقتی از قصد من برای اقامت چندماههام آگاه شد، مرا نزد مهرداد بهار برد و از وی خواست خانة خود را در چند ماهی که به خارج از لندن میرود، در اختیار من بگذارد و بهار با روی خوش قول عنایت را پذیرفت. و من در زیرزمین بزرگی که بهار در اختیارم گذاشت در محلة Egle Count مستقر شدم. این زیرزمین برای کار من ایدهال بود و بمحض استقرار، مشغول به کار شدم. از آن پس هر چند روز یک بار به دیدن مرزبان و عنایت میرفتم و از وجود آن فرزانگان بهره میبردم. در مصاحبات هنری با مرزبان نزدیکتر بودم و او را در روند کارهایم قرار میدادم. مرزبان با اشتیاق، طرحها و عکس مجسمههایم را نگاه میکرد و برای هر یک حرفی میزد و گاه چنان به هیجان میآمد که نهار دعوتم میکرد و مرا به رستورانها و باشگاههای درجه یک میبرد و پس از نهار به چند محله که گالریهای آن زمان لندن مستقر بودند، میرفتیم و مدتی را به بحث و گفتگو دربارة آثار به نمایش گذاشته شده میگذراندیم.
سه چهار ماهی از اقامتم نگذشته بود که مجموعهای از طرح و نقاشی و مجسمه آماده کردم و با تشویق عنایت و مرزبان تصمیم به نمایش گذاشتن آنها گرفتم و با کمک آنها نمایشگاهی در باشگاه ایران که از باشگاههای معتبر لندن بود، برقرار کردم. اولین کارهایم را مرزبان خرید و آن دو یا سه تابلوی کوچک بود. علاوه بر آن وی دیگران را نیز تشویق به خرید کارهایم میکرد. اما بالاخره زمان اقامتم در لندن به سر آمد و آن شهر خاطرهانگیز و آن دوستان سخی را ترک کردم. سالها پس از آن، سرنوشت مرزبان و مرا به تهران کشاند و هر از گاه یک بار در نمایشگاههایی که میگذاشتم به دیدار آن معلم گرانقدر نایل میشدم. اما یک بار دیگر نیز توفیق دیدار پیاپی مرزبان را یافتم و آن حدود چهارده سال پیش در ارتباط با یک ترجمه بود. در آن زمان انتشارات هنر ایران در شرف چاپ کتابی دربارة آثار و نوشتههای من بود و متن اصلی کتاب را پروفسور David Galloway نوشته بود. انگلیسی پیشرفته و اصطلاحات سخت و پیچیدة نوشته گالووی از عهدة هر مترجمی ساخته نبود. چنین بود که نزد مرزبان رفتم و از وی که دوران بازنشستگی را میگذراند، تقاضای همکاری کردم و ایشان پذیرفتند.

از آن پس هر چند روز یک بار با تلفن احضارم میکردند و پس از لطف و پذیرایی، بد و بیرایی چند حوالة نویسنده میکردند و کلمات سختی را که معادل فارسی نداشت برایم برمیشمردند و معادلاتی را که خود هوشمندانه ساخته بودند، برایم توصیف میکردند و مرا سرشار از تحسین و تواضع در مقابل مردی با آن همه صداقت و مهربانی باقی میگذاشتند.
سپس فیلمی مستند از پرویز مرزبان ساخته مجید عاشقی به نمایش درآمد و پس از آن یگانه مرزبان در جایگاه سخنرانان قرار گرفت و ضمن تشکر و قدردانی از تمام دوستان و یارانی که در این روزهای سخت آنها را تنها نگذاشتند و تشکر از مجله بخارا و علی دهباشی که این مراسم را با تلاش بسیار بر پا کرد، از همسر خود چنین یاد کرد، « پرویز مرزبان آدمی بود وراسته و بینیاز که در این دنیای ماشینی و مادی یک هدف داشت و آن هم بیداری جوانها و آشنایی آنها با هنر بود. و از همین رو از ترجمه تاریخ بزرگ جنسن خلاصه تاریخ هنر را تألیف کرد که هر سال برای دانشجویان هنر چاپ میشود و تا به حال هجده چاچ را پشت سر گذاشته است و در این زمینه رقیبی ندارد. بهترین ساعات عمرش در کلاس و در کنار دانشجویانش گذشت » سپس خانم مرزبان یکی از مقالات کتاب سی دیدار را برای حاضران قرائت کرد.
