دلی نماند که آتش نگیرد و چشمی نماند که خون نگرید/ علی دهباشی
مصيبت جانگداز زمينلرزة مردادماه 1391 آذربایجان شرقی و شهرها و روستاهاي اهر، ورزقان، هریس و تبریز، مردم سراسر ایران را غرق ماتم و اندوه کرد. در این مصیبت بزرگ دلی نماند که آتش نگیرد و چشمی نماند که خون نگرید.
قهر طبیعت هر چند سال یک بار، بدین صورت جانهای عزیزان ما را بر باد میدهد. سرنوشت سرزمین ما تا بوده چنین بوده است. از زمینلرزههای قرون اخیر اطلاعات دقیقتری داریم، اما هر چه دورتر میرویم آگاهیهای ما کمتر است.
در شعر هزار سال گذشتة ما، سوگنامههایی دربارة زمینلرزههای شهرهای مختلف هست که هم مکمّل متون تاریخی برای تحقیقات زلزلهشناسی است و هم سوز و گداز شاعران را در غم هموطنان بیان میکند. در اینجا نمونههایی را از شعر کهن از قرنهای پنجم تا سیزدهم دربارة زمینلرزههای تبریز و شیراز میآوریم[1] و در شمارة دیگر سرودههایی از گویندگان امروز چاپ خواهیم کرد.
بررسی اشعاری در یک موضوع واحد در کنار هم، از چند شاعری که به فاصلة هشت قرن از هم میزیستند، تحوّل زندگی و تحوّل شعر فارسی را در قرون مختلف نشان میدهد.
در آثار این پنج شاعر، قصیدة معروف قطران تبریزی از نظر استواری زبان و به عنوان کهنترین اثر بازمانده در این زمینه در شعر فارسی اهمیت خاصی دارد. مثنوی بقایی بدخشی هم، یادگار مصیبت مردم تبریز در قرن یازدهم، با مضامین معروف به سبک هندی است. اما در این میان شاعرانهتر از همه قصیدة داوری شیرازی است و ارزش آن وقتی روشنتر میشود که آن را با نظم بیروح پدرش وصال شیرازی بسنجیم.
داوری در این قصیده هم شاعری است لطیف طبع و مضمونآفرین، و هم نقاشی چیرهدست، و هم خبرنگاری هوشمند و باریکبین. سراسر قصیدة او لبریز از تصاویر زنده و جانداری است از عظمت فاجعه و روایت لحظه به لحظة یک حادثة جانگداز: شب وحشتناکی است، هوا گره بر ابرو افکنده، ستارگان اشک میریزند. مردم همه در خواباند و هیچ چراغی سوسو نمیزند.
نزدیک به صبح زلزلة «مهیب نعرهزن و خانهکوب و خارا در» بر سرشیراز آوار میشود. گویی هزار کوه را بیکباره بلند کردند و بر سر شهر کوبیدند.
شاعر از جای میجهد و راه گریزی میجوید، اما در و دیوار به او راه نمیدهند. زمین مثل کشتی لنگر گسسته دچار امواج تلاطم است، دیوارهای خانه مثل رقاصههای بازیگر در جست و خیزند. شهر مثل آبگینة خالی زیر پتک آهنگر در هم میشکند. چنارهای بزرگ شیراز مثل شاخ نیلوفر در هم میپیچند. دفتر شاعر از هم میگسلد، اشعار او نثر میشود و از دفتر بیرون میریزد.
خاک سیاه مثل گرگ گرسنه دهان میگشاید، و سیزده هزار شیرازی را میبلعد.
روزهای بعد مردم جز به دو رنگ بر تن ندارد: سپید و سیاه. نیمی از مردم با کفن سپید زیر خاک آرمیدهاند، و نیم دیگر که از چنگال مرگ رستهاند جامة سیاه ماتم بر تن دارند…
اکنون برگزیدهای از سوگنامههای پنج شاعر را بخوانیم.
زلزلة 434 تبریز از قطران تبریزی
بود محال تو را، داشتن امید محال |
به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال |
زلزلة 1060 تبریز، از بقایی بدخشانی
چه پیش آمد زمین و آسمان را |
که بد میبینم اوضاع جهان را |
زلزلة 1239 شیراز، از وصال شیرازی
که این نکته داند که باور کند |
که نادیده تصدیق محشر کند |
زلزلة 1264 شیراز، از وقار پسر وصال شیرازی
دل درهم و خاطر به غم و سینه بتاب است |
شهری به خروش است و جهانی به عذاب است |
زلزلة 1269 شیراز، از داوری پسر وصال
شبی کشیده به رخساره نیلگون معجر |
به قیر روی فرو شسته تودة اغبر |
[1] . قصیدههای قطران تبریزی و داوری شیرازی را از دیوانهای آن دو شاعر، و مثنوی بقایی بدخشانی را از تذکرة نصرآبادی و جنگ خطی مورخ 1075 هجری از کتابخانة آقای دکتر صادق کیا (به نقل آقای یحیی ذکاء در رسالة زلزلههای تبریز) و قصیدة وقار را از کتاب شیراز در گذشته و حال تألیف آقای حسن امداد انتخاب کردهایم.