سه شعر از بوریس پاسترناک / ترجمۀ دکتر پرویز ناتل خانلری
پدران
به دنيا خواهم آمد
خورشيد غروب
دلپذير و نادلپذير
ما را به كنار پنجره خواهد كشيد.
جلوة غيرعادي غروب را
به تصادف حمل خواهيم كرد.
و در برابر منظرة دودكشها
شگفتزده خواهيم ماند
همچنانكه هر كس بتواند
يك قرن به عقب برگردد
در شگفتي ميماند.
دود
روي يخي كه سنگ را ميشكند
تن را برهنه ميكند
و همچون پهلواني
در ابرها ميآويزد و آنها را فرو ميريزد.
روز گريزنده
بر سرسرههاي آهني
سيمهاي تلگراف
كه از كلبه ميگريزند
شنا خواهد كرد
و چون دمي گذشت
مانند چراغي كه به راه پسري سركش بگيرند
براي آنكه اين روز
نيفتد سر و دستش نشكند
فانوسهاي سردر خانهها
با چراغ در شب روان خواهند شد
و از بالاي آسمان
از ميان رمه
رده به رده
او را به پيش خواهند راند
*
شعري پس از شعرهاي ديگر
روي طاقچهات شعرهايي گذاشتهام
شعرهايي كه ميپنداري خود «من» است
روي طاقچة من شعري نيست
و در روزهايي كه بسر بردهام هيچ «من» نيست.
زندگي كساني كه قيافة اين صفا را
بهتر از ديگران وصف كرده
و بهتر از هر كسي از آن لذت بردهاند
ناچار بايد در خاموشي كامل سپري شود
من كه با هستي از يك مادر زادهام
و با آيندهاي كه از هماكنون هست آشنا هستم
چگونه ميتوانم در پايان كار
به كفر صفاي بيمانند دچار نشوم
شرمگينم، هر روز بيشتر شرمگينم
كه در ژرفناي قرني كه چنين تيرگيها دارد
هنوز بيماري صعبي هست
كه نامش «درد بيدرمان شعر» است.
*
باغ گريان
باران تند ميبارد، و گوش ميدهد.
آيا هنوز هم در جهان تنهاست؟
در برابر دريچه شاخهاي كه به حاشية مشبكي ميماند، ميشكند
آيا پنهاني كسي مراقب آن است؟
زمين نرم
در زير سنگيني باران كوفته ميشود.
از دور آواي ماه اوت[1] شنيده ميشود،
كه نيمهشب در دل بيابان، رسيدن خود را كمال ميبخشد
صدايي به گوش نميرسد و كسي مراقب نيست
باران همچنان در كار است:
از شيرواني به درون ناودان،
از لبة ناودان به پائين
آب را نزديك لبان خود ميآورم، گوش ميدهم
آيا هنوز هم تنهايم؟
مترصدم كه اگر كسي ببيندم
زار زار از ديده اشك بريزم.
اما سكوت بر همه چيز چيره است، حتي در برگي هم جنبشي رنگ نميگيرد
نه چيزي به چشم ميخورد، نه آوايي به گوش ميرسد:
مگر بانگ گامهايي كه به گل فرو ميرود!
و آه اشكهايي كه از درون اين بانگ برميخيزد