گفت و گو با جويس كارل اتس/ افشين معاصر

 مريلين مونرو: گيسْ طلايى‏

 

 نورما جِين بِيكر مورتِنسِن [1]نامِ حقيقىِ مريلين مونرو[2] (1962 – 1926) بود. بازيگر

 درخشان و دل‏انگيز سينما و فرآورده ممتاز كارگاه ستاره‏سازى هاليوود. در عمر كوتاه‏اش در سى فيلم سينمايى نقش بازى كرد و در تاريخ سينما افسانه شد. در سى و يكمين فيلمش، يكى از ما بايد كوتاه بياد[3]، بازى مى‏كرد كه مُرد. گفته شد علت مرگش در مصرف بيش از اندازه مواد مخدر بوده است. فقط سى و شش سال زندگى كرد. از لايه فرودستِ جامعه آمريكايى برخاسته بود. از پدرش هيچ خاطره نداشت چون او را هرگز نديده بود. پدرش درست هنگام تولدش زن و فرزند را ترك كرده بود. مادرش گرفتار پريشانىِ روان بود. پس جاى دخترك در يتيم‏خانه بود. بار نخست در هفده سالگى ازدواج كرد. همان‏روزها تصميم گرفت تا كار بازيگرى را آغاز كند. همّتِ بلندى داشت و در پرتو هاليوود بلندآوازه شد. پس از ازدواج با آرتور ميلر[4] – نمايشنامه‏نويس شهير – با  جامعه روشنفكرى آمريكا آشنا شد و كارش رونقِ بيشترى گرفت و رشد كرد. اين ازدواج پنج سال دوام داشت. از آن پس تنها زندگى كرد و به حرفه‏اش پرداخت. دوستى‏اش با كِنِدى – رييس جمهور آمريكا – آن‏روزها بر سر زبانها بود.

 داستانِ تلخ و اندوه‏بارِ زندگىِ مريلين مونرو شاهدِ پاره‏اى از تاريخِ اجتماعىِ سرزمينِ آمريكا در قرن بيستم است.

 بانو جويس كارُل اُتس[5] (1938 -) نويسنده كهنه‏كار و چربدست و پُركار در رمان‏ تاريخىِ گيسْ طلايى زندگى[6] مريلين مونرو را از آغاز تا انجامِ خودكشى نوشته است.

وى در نيويورك به دنيا آمد و علاوه بر نوشتن آثار گوناگون از جمله رمان و داستان كوتاه و شعر و نمايشنامه و زندگينامه هم‏اكنون در دانشگاه پرينستنْ نويسندگى درس مى‏دهد و در همان شهر زندگى مى‏كند.

 گفت‏وگوى زير از كتابِ مرامِ نويسنده [7]اثر جويس كارُل اُتس انتخاب شده است.

    ا. م.

 

 جويس كارُل اُتس داستان‏نويسى است كه آوازه‏اش با درگير شدن در موضوع‏هاى پُردامنه و پُرهياهو و ويژه فرهنگِ آمريكايى پيچيده.

 رمانِ آنها[8]، كه در سال 1970 ميلادى جايزه كتاب ملى[9] به آن اهدا شد، را با توصيفِ شورشِ نژادى سال 1967 در شهر ديترويت به پايان برده است. در طعمِ تلخِ عشق[10]‏ (1990) داستانِ عشقِ نوجوانىِ دختر سفيدپوست و پسر سياهى را به صحنه كشيده است. ماجراى آتش‏سوزى چاپاكوئيديك (تِد كندى) را در رمانِ بازتابِ آبِ گِل‏آلود (1992) – نامزدِ جايزه پوليتزر – از نگاه زنِ جوانى كه دارد غرق مى‏شود بازگفته است. رمانِ كوتاه و ترسناكِ زومبى[11] را با اقتباس از پرونده جفرى دامر در سال 1995 نوشت كه‏ كندوكاوِ باريك‏بينانه و بسيار موفقى است از وضعِ روحى قاتلِ سابقه‏دار.

 اُتس به تازگى بلندترين رمانى كه تاكنون نوشته، يعنى حماسه 976 صفحه‏اى با اقتباس از زندگى كوتاه و حيرت‏آورِ نُرما جين بيكر، كه با نامِ مريلين مونرو شناخته شده‏تر است، را به پايان برده است.

 اُتس در خانه‏اش در شهر پرينستن در ايالت نيوجرسى از نيّتش و گامِ بلندِ گيس طلايى كه شايد پرهياهوترين رمانِ كارنامه‏اش باشد سخن گفته است.

    گرِگ جانسِن‏[12]

  گرگ جانسن: آفرينش گيس طلايى از كجا شروع شد؟ چه چيزى شما را وادار كرد تا مريلين مونرو را محور رمان قرار دهيد؟

 اُتس : چند سال پيش عكسِ هفده سالگى نورما جين بيكر را اتفاقى ديدم. به موهاى بلند فِردارِ خرمايى‏اش گلِ مصنوعى زده بود و دور گردنش زنجيرِ سينه انداخته بود و كمترين شباهتى به «مريلين مونرو» نداشت. خيلى نگذشت كه احساس كردم دارم بجايش مى‏آورم؛ دخترِ جوان با لبخندِ پر اميد و چهره خيلى آمريكايى‏اش من را سخت به يادِ دخترانِ جوانِ دورانِ كودكى‏ام كه گاهى از خانواده‏هاى تهيدست بودند مى‏انداخت. از فكر اينكه بتوانم به دخترِ گوشه‏گيرِ از ياد رفته‏اى كه چهره‏اش را گردِ توليد مصرفىِ شمايلِ «مريلين مونرو» زود پوشاند و پاك كرد زندگى بدهم چند روز احساسِ پرالتهابى شبيه سرمستى داشتم. به داستانِ اسطوره‏اى و ازلى دخترى فكر مى‏كردم كه با از دست دادن نامِ تعميدى نورما جين و گرفتنِ نامِ سينمايى مريلين مونرو پايان گرفت. موهاى خرمايى‏اش را بايد رنگِ طلايىِ بَراق كند و زيرِ عملِ جراحى زيبايى قرار بگيرد و رختِ اغواكننده بپوشد. خيال داشتم رمانِ كوتاه 175 صفحه‏اى بنويسم كه آخرش با كلمه «مريلين مونرو» تمام شود. سَبكى را انتخاب كردم تا در قالبِ روايى با لحنِ قصه‏هاى شاهِ پريان تا جاى ممكن شاعرانه باشد.

 

 گرگ جانسن: اما پيداست رمانى كه نوشته‏ايد كوتاه نيست. چه اتفاقى افتاد؟

 اُتس : در گيرودارِ نوشتن، همانطور كه در بيشتر اوقات برايم پيش آمده، به عمق و شدت و فضاى حماسى زندگينامه «رمان كوتاه» اضافه شد و خلاصه اينكه به رمان تبديل شد. بطور كلى اين «اتفاقى» است كه در چنين مواردى مى‏افتد. به‏رغم سبك‏هاى گوناگونى كه در گيسْ طلايى بكار رفته نفوذ سبكِ واقع‏گرايىِ روانشناختى بيشتر از سبكِ شاهِ پريان يا تخيلى بوده است. اين رمان قصه زندگىِ كسى است كه مُرده و خودش آن را روايت كرده.

 پس از رهاكردنِ قالبِ رمان كوتاهْ «قالب حماسى» را ساختم تا با پيچيدگى‏هاى آن زندگى جور دربيايد. قصد داشتم تصوير زنى را بسازم كه همان‏قدر در زمان و دوره خودش نمونه بود كه اِما بووارى[13] در عصر و زمانه خودش. (البته روشن است كه شخصيت نورما جين پيچيده‏تر و بدون ترديد ستودنى‏تر از اِما بووارى بوده).

 

 گرگ جانسن : چه چيز شما را به اينجا كشيد كه ديدگاه نامعمولِ «روايتِ پس از مرگ» نورما جين را از زبانِ خودش انتخاب كنيد؟

 اُتس: پاسخ دادن به اين پرسش كار دشوارى است. زندگى هر كس مثل قصه شاهِ پريان به «نسل فرداى» انتزاعى و همگانى منتقل مى‏شود. ولى به گمان من كسى كه دارد زندگى گذشته‏اش را در آخرين لحظه‏هايش و در آستانه تباهى مرور مى‏كند مى‏تواند با فاصله گرفتن از واقعه و تأثير عجيبش به صدا و ديدگاه و نگاه طنزآميز و فاصله اسطوره‏اى نزديك شود. نورما جين مُرد و ظاهراً نقشِ «مريلين مونروِ» ساختگى و مصنوعى زنده مانده است.

 

 گرگ جانسن : گيس طلايى با بيش از نهصد صفحه چاپى بلندترين رمانى است كه تاكنون نوشته‏ايد در حاليكه دستنويسِ اصلى از اين هم طولانى‏تر بوده است: هزار و چهارصد صفحه. چرا اين‏قدر از آن كوتاه كرده‏ايد؟

 اُتس: چاره‏اى جز نوشتنِ هزار و چهارصد صفحه نداشتم و پاره‏هايى كه به روش جراحى از نسخه دستنويس جدا كردم را جداگانه منتشر خواهم كرد. همه اينها بخشى از  پيكره زندگى نورما جين هستند. به عبارت ديگر لحنى كه در كلامِ نورما جين هست را «واقعى» مى‏بينم.

 نوشتن رمان به اين تفصيل بى دردسر هم نبود. به گفته مدير برنامه‏هايم حقِ نشرِ اين كتاب به «كم و بيش همه كشورها» جز ژاپن فروخته شده كه اگر آنجا ترجمه شده بود ثلث تا نيمى ديگر به آن اضافه مى‏شد. در آلمان به طور مثال از حالا مى‏شود گفت كه فروشِ كتاب قابل توجه خواهد بود!

 

 گرگ جانسن : رمانى به اين عظمت را شما در كمتر از يك سال نوشته‏ايد و بازبينى كرده‏ايد. ترديد ندارم كه اين كار حاصلِ تجربه شما در نگارشِ زياد و سنگين باشد؟

 اُتس : اگر قرار بود به گذشته برگردم گمان نكنم دلم بخواهد اين تجربه را دوباره تكرار كنم. البته كسى نمى‏تواند خودش را به مفهوم روانشناسى «تحليل» كند ولى تصور مى‏كنم تلاش كردم و مصمم بودم تا به نورما جين بيكر زندگى بدهم و زنده نگه‏اش دارم تا بتواند برخى از «نيروهاى سرشته و ضرورى» كه در وجودِ خودم هست، كه اميدوارم در ايالات متحده آمريكا هم باشد، را نشان دهد. دختركى در تنگدستى به دنيا آمد و از طرفِ پدر و سپس مادر طرد شد و مثل قصه شاهِ پريان به شاهزاده خانمِ زيبا و سوگلى مبدل شد كه پس از مرگ همچون «الگوى تن‏خواهى در قرن بيستم» پرستيده شد و ميليون‏ها دلار به كيسه كسانى جز خودش ريخت. در واقع قصه بى‏نهايت غم‏انگيز و طنزِ به شدت تلخى است.

 

 گرگ جانسن : آيا مى‏توانيد به ما بگوييد چه روشى را در اين رمان بكار برده‏ايد؟

 اُتس : در رمانى با اين پهنا ضرورى است تا مراقبِ انسجام و روانىِ صداى راوى باشيم. پيوسته به عقب برمى‏گشتم تا دوباره بنويسم و هنگامى كه به دويست صفحه پايان كار رسيدم شروع كردم همزمان رمان را براى تضمين انسجام از نخستين صفحه تا صفحه 300 دوباره‏نويسى كنم. (البته صداى راوى نيز به تناسب با پير شدنِ نورما جين تغيير مى‏كرد.) اين شگرد را به همه رمان‏نويسان، حتى براى نوشتنِ آثار كوتاه‏تر، توصيه مى‏كنم. درست مثل باغبانى كه زمين را با بيلچه‏اش زيرورو مى‏كند.

 

 گرگ جانسن : از دهه شصت ميلادى عده‏اى از نويسندگان شناخته شده مانند كاپوتى و ويدال و ميلر و دوليلو و ديگران بنيانِ رمانِ جاه‏طلبانه را برپايه چهره‏هاى مشهور تاريخى يا جنجالى گذاشتند. آيا قبول داريد كه گيسْ طلايى در دنباله سنتِ «رمان غيرتخيلى» قرار دارد؟

 اُتس : شايد بتوان آن را در رديفِ كتاب يو.اس.اى. جان دوس پاسوس كه‏ چهره‏هاى زنده و مبتكر و «آدم‏هاى واقعى» را با شخصيت‏هاى تخيلى به هم آميخته قرار داد. پيداست كه هنرى فورد مثلاً در كتاب دوس پاسوس سَلفِ چهره‏هاى جسورترِ ئى.ال.دكتروف در رمانِ رَگتايم است. چهره برخى از اينها بجاى نشان دادن «آدم‏هاى واقعى» پاك نازل و مضحك از كار درآمده است.

 اهميت تخيّل در گيس طلايى از طرفى آن‏قدر زياد هست كه اطلاقِ «غيرتخيلى» به آن خالى از اشتباه نيست. (در پيش درآمدِ رمان نوشتم كه حقيقت تاريخى را بايد در زندگينامه‏ها جستجو كرد. اگر دقتِ صددرصد هم نداشته باشند دستكم بر پايه رخداد حقيقى بنا شده‏اند حال آنكه رمان در هواى حقيقتِ معنوى و شاعرانه نفس مى‏كشد.)

 

 گرگ جانسن : آيا از اينكه نيّتِ هنرىِ شما زير برقِ شهرت و شخصيتِ افسانه‏اى مريلين مونرو منحرف شود واهمه نداشتيد؟ چه فايده براى شماى نويسنده داشت كه «حقيقت معنوى و شاعرانه»اى كه به دنبالش بوديد را به جاى خلقِ شخصيتِ كاملاً تخيلىِ بازيگر زن با بهره از چارچوبِ واقعىِ زندگى وى به روى صحنه برديد؟

 اُتس : اميدوار بودم با انتخابِ حوادث و تصاوير و آدمهاى اصلى زندگى‏اش به يك‏جور حقيقتِ شاعرانه و معنوى و «درونى» برسم. من هيچ دنبالِ نوشتن كتابِ تاريخى يا زندگينامه ناب نبودم. بازتابِ نشر كتاب و مصاحبه‏ها شاهدِ خواندنِ آگاهانه و بيشتر به نفعِ رمان بوده است. طبيعى است كه نظرات ديگر هم بوده است. اما هر چه كه بنويسيم، چه تخيلِ ناب يا اقتباس از وقايع تاريخى، هميشه با احتمالِ واكنشِ نقدِ خصمانه و تحقيرآميز همراه بوده است. بهتر اينست كه نويسنده سَرَش به كارِ خودش گرم باشد و حواسش را با برخوردهاى جورواجور و پيش‏بينى نشده كه با اثرش برمى‏انگيزد پرت نكند.

 

 گرگ جانسن : پژوهشِ چشمگيرى درباره زندگى و هنرِ بازيگرى مريلين كرده‏ايد. آيا هنگام نوشتنِ رمان سرانجام توانستيد به وجه تشابه ميان بازيگر و نويسنده و همدلى با مونرو برسيد؟

 اُتس : تحقيقِ من در قياس با آنچه كه دوستانِ زندگينامه‏نويسم كرده‏اند اصلاً «چشمگير» نيست. كارِ من بيشتر ساختنِ طرح يا چارچوبِ «زندگى» همراه با «زندگى در آن روزگار» بوده است. (در عين حال بخشى از گيسْ طلايى رمانِ سياسى است. اوج‏گيرى سوءظنِ ضدكمونيستى و خيانت و از پشت خنجرزدن در هاليوود؛ اينها پيش‏فرضِ چيزى است كه مى‏توان مسلكِ دينىِ جنگ سرد ناميد: ما [آمريكا.م.] سرزمينِ يزدان هستيم و اتحاد شوروى قلمرو شيطان.) البته همه رمان‏هاى من، تا اندازه‏اى كه اميدوارم مزاحم نباشد، سياسى هستند.

 من شيفته تئاتر و بازىِ هنرپيشگان به عنوان پديده بشرى هستم. چرا دوست داريم بازى هنرپيشه را «باور» كنيم و چرا از متنى كه مى‏دانيم ساختگى است صادقانه متأثر مى‏شويم؟ از سال 1990 به بعد به شكل فعال به تئاتر علاقه‏مند شدم و امروز كارگردانان تئاتر همان‏قدر مورد ستايش فراوان من هستند كه بازيگران تئاتر. شايد علت اينكه نورما جين به ظاهر بازيگرِ ذاتىِ مستعدى بود كمبود شديدِ هسته قوىِ هويّتى در وى باشد. «خيال مى‏كنم هيچ وقت فكر نكردم مثلِ ديگران شايسته زندگى كردن هستم. دليل زندگى كردنم را بايد بيان مى‏كردم.» اين سخنانِ (ساختگى) نورما جين هست كه روى ديوار كنارِ دفتر كارم چسبانده‏ام. از خودم مى‏پرسم در ميان ما چند نفر پيدا مى‏شود كه درست همين احساس را بكند!

 

 گرگ جانسن : آيا نشان دادن آدم‏هايى مثل سومين همسرِ مونرو، آرتور ميلرِ نمايشنامه‏نويس، كه هنوز زنده هستند [وى چندى پيش درگذشت. م.] در يك متنِ تخيّلى دردسرى برايتان نداشت؟ آيا با او تماس گرفتيد؟ آيا با او يا كسان ديگرى كه مونرو را مى‏شناختند گفتگو كرديد؟

 اُتس : خير، درباره «مريلين مونرو» از كسى چيزى نپرسيدم. درباره وى نبود كه مى‏نوشتم. نورما جين با شخصيت‏هاى افسانه‏اى ازدواج كرده بود نه با شخصيت‏هاى «تاريخى». در ميان همسرانِ وى ورزشكار سابق و نمايشنامه‏نويس بودند. (اگر قرار بود درباره جو ديماگيو[14] و آرتور ميلر حرف بزنم مى‏بايست جور ديگرى درباره اين مردانِ نامتعارف بنويسم. البته نمايشنامه‏نويسِ درون كتاب در بيشتر اوقات حضور دارد. پيداست كه با او همزاد پندارى مى‏كنم و در آخرين بخشِ رمان به نداى وجدان تبديل شده است. ولى هيچيك از خاطرات و مصاحبه‏هايش را درباره «مونرو» نخوانده بودم.)

 

 گرگ جانسن : در شهرت بازيگرى مونرو هنوز اختلاف نظر هست. درباره بازيگرى وى چه نظرى داريد؟

 اُتس : بازيگرى بود كه استعدادِ غريزى‏اش اغلب حيرت‏آور بود. بازيگرانى كه با او همبازى مى‏شدند اول از زاويه بالا به او نگاه مى‏كردند اما حضور پُر جلوه‏اش روى پرده سينما آنها را در پايان زير تأثير خودش قرار مى‏داد. تقريباً همه را «له» مى‏كرد. در سينما مثل بقيه هنرها آنچه اهميت دارد نتيجه كار است نه عناصر تشكيل‏دهنده. روند كار نيست كه خيلى اهميت دارد بلكه مقصد آخر با اهميت است. از قضا ارتباطِ روندِ كار با فرآورده نهايى به شكلِ مرموزى ناچيز است.

 

 گرگ جانسن : آيا با نوشتنِ گيس طلايى طرز نگاهتان به نورما جين بيكر تغيير كرد؟

 اُتس : من در مجموع نورما جين بيكر را در قالبِ آدمِ منزوى و منحصر به فرد و جداافتاده و نمونه يگانه نمى‏ديدم. به اين نتيجه رسيدم كه به او به صورت چهره جهانى فكر كنم. در هر صورت اميدوارم چهره‏اى كه ساخته‏ام از مرزِ نوع و جنسيت گذشته باشد و خوانندگانِ مرد به اندازه خوانندگانِ زن توانسته باشند با او همزادپندارى كنند. اما به كسى توصيه نمى‏كنم تا درباره شخصيتِ «تاريخى» كه خودكشى كرده رمانِ واقع‏گراى روانشناختى بنويسد. كارِ به شدت دردناكى است.