و من بعد…/علي دهباشي

… و مِن بعد اگر عمرى بود و مقدر افتاد كه بخارا ادامه يابد يادداشت‏هايى به قلم سردبير با همين عنوان «… و مِن بعد» خواهيد خواند.

 

 درباره تأخير دو شماره اخير بخارا

 ما هميشه آرزومند بوديم و هستيم كه مجله به موقع و سروقت منتشر شود. اما روزگار بر وفق مراد نيست. عليرغم تلاش و كوششى كه مى‏كنيم، مشكلات كار روز به روز عرصه را بر ما تنگتر مى‏كند.

 افزايش ناگهانى ملزومات چاپ مجله در اين چند ماهه از يكسو و بدحسابى مشتركين و نمايندگان بخارا در شهرستانها از سوى ديگر، ما را در شرايطى قرار داد كه عملاً ملاحظه مى‏فرماييد.

 از نازل‏ترين كاغذ موجود در بازار استفاده مى‏كنيم. و دوستان از اين بابت كه صفحات مجله ناهمرنگ است گلايه دارند. اما چه مى‏شود كرد!؟ هر نوع ارتقاء كيفيت كاغذ ما را با رقمى غيرقابل باور روبرو مى‏سازد.

 ذهنيت اكثر كتابخوانان و اهل فرهنگ ما اينچنين است كه مجله مى‏بايست ارزان‏تر از كتاب باشد. در حالى كه اگر كتابى به تعداد صفحات همين شماره‏اى كه در دست داريد منتشر كنيم،

در بازار فعلى بايد حداقل قيمتش را شش هزار تومان روى جلد ثبت كنيم. پس ملاحظه مى‏فرماييد كه بهاى فعلى مجله زير قيمت بازار است و همين امر ما را با مشكل روبرو كرده است.

 مسأله ديگر، كه براى چندمين بار به آن اشاره مى‏كنم، گرفتارى با «مشتركين» مجله است. چگونه مى‏شود باور كرد كه «مشترك» مجله اساساً تصورى از پرداخت حق اشتراك نداشته باشد و اگر گاهى برايش به صورت يادداشت يا تلفن پرداخت حق اشتراك را يادآورى مى‏كنيم از ما به اين و آن شكايت مى‏برند كه به ما توهين شده است!

 يكبار ديگر به همه دوستانى كه اين سطور را مى‏خوانند با نهايت ادب و تواضع يادآورى مى‏كنم براى لحظه‏اى تأمل بفرماييد و به رنجى كه ما براى انتشار اين مجله مى‏بريم فكر كنيد و حداقل به هزينه پستى شماره‏اى كه دريافت كرده‏ايد نگاه كنيد!

 نمى‏خواستم با تلخى و تيرگى نوشته آغازين را شروع كرده باشم، اما واقعاً چه بايد كرد؟ به يك نكته غم‏انگيز ديگر اشاره مى‏كنم و مى‏گذرم. در كنار اين همه مصائب گوناگون ماجراى تخليه دفتر مجله پيش آمده كه ما را سخت پريشان ساخته است. دفترى كه متجاوز از پنج سال مأمن ما بود و بيشترين اوقات روز و شبمان در اينجا مى‏گذشت و مى‏گذرد. لطف و محبتى پنج ساله، اينك به پايان رسيده است. همين جا عرض تشكر و سپاس خود را به دوستانى كه در اين مدت، براى مجله بخارا دفترى در اختيارمان گذاشتند، تقديم مى‏كنيم.

 دفتر فعلى بخارا، كه براى همه دوستدارانش خاطرات خوبى بر جاى گذاشته، به زودى بايد تخليه شود. و ما مانده‏ايم با انبوهى از كاغذ، كتاب و دوره‏هاى ناقص مجله كه نمى‏دانيم كجا جايش دهيم. با اين وضعيت اجاره بها امكان تهيه دفتر براى ما غيرممكن است. در حال حاضر در جستجوى زيرزمينى هستيم كه نمناك نباشد! تا محتويات دفتر فعلى را در آنجا انبار كنيم.

 

 گشايش سايت ملك‏الشعراى بهار

 بى‏شك محمد تقى بهار، ملك‏الشعراء، يكى از چهره‏هاى همواره مطرح در پهنه ادب و فرهنگ و سياست ايران زمين و سروده‏هايش آينه زمان است؛ يافته‏هايش در سبك‏شناسى، زبان و ادبيات فارسى و تصحيح متون قديم مورد نياز پژوهشگران بوده و هست. نقش او در دوران نهضت مشروطيت و حكومت پهلوى تاريخ‏ساز بوده و ترانه‏هايش گوش‏نواز دوستداران اين هنر است. اگرچه آثار بهار از آغاز تاكنون بارها به چاپ رسيده است و صدها منتقد و پژوهشگر درباره جنبه‏هاى گوناگون نوشته‏هاى او نقد و تفسير نوشته‏اند، اما در چند سال اخير جاى خالى سايتى، درباره اين چهره همواره مطرح، كه بتواند آثار بهارپژوهان را بر روى شبكه اينترنت در يك جا گرد آورد به چشم مى‏خورد. حال با كوشش و ابتكار پاره‏اى از پژوهشگران و علاقه‏مندان به آثار بهار، اين مهم انجام گرفته و از اين پس دوستداران بهار مى‏توانند بر روى شبكه اينترنت و با آدرس :

    www.bahar.fr

 با جنبه‏هاى گوناگون شخصيت و آثار او بيشتر آشنا شوند. سايت ويژه بهار كه با سردبيرى دكتر شهين سراج و مديريت فنى آقاى دكتر اسد بديع ساخته شده داراى پانزده بخش و بيش از ششصد و هشتاد صفحه مطالب است و در طراحى آن كوشش شده است تا ابعاد گوناگون شخصيت بهار همچون شاعر، سياست‏مدار، پژوهشگر، روزنامه‏نگار، ترانه‏سرا،… به شيوه‏اى علمى مطرح بشود. سايت همچنين با بهره‏گيرى از آرشيو خانوادگى بهار، نمايشگاهى از تصويرها و ترانه‏ها و نامه‏هاى بهار ارائه مى‏كند كه مى‏تواند به پژوهشگرانى كه دسترسى به اين اسناد نداشته‏اند، يارى رساند.

 

 امشب در سينما ستاره‏

 محمد مهدى فخرى‏زاده، مدير انتشارات روزنه‏كار، در انتشار كتابهاى مرجع سينمايى شناخته شده است. او به تازگى كارت دعوتى فرستاده، همراه با يك نسخه از تازه‏ترين اثر پرويز دوايى. قرار است چهارشنبه چهارم دى‏ماه 1387 در فرهنگسراى ارسباران با سخنرانى: احمدرضا احمدى، جمشيد ارجمند، على بهزادى، ابراهيم حقيقى، مسعود كيميايى، هوشنگ گلمكانى، مهدى منيرى، جهانبخش نورائى و مهدى يزدانى خرم از كتاب امشب در سينما ستاره رونمايى شود.

 در تورقى سريع با بيست داستان روبرو مى‏شويد كه زمينه اصلى آنها خاطرات پرويز دوايى است. نثر دوايى همچون گذشته روان، دلنشين، صحيح و درست است. او عاشق زبان فارسى است و نوشته‏هايش حكايت از غوطه خوردن در سرچشمه‏هاى زبان فارسى دارد.

 دوايى، بر پيشانى كتاب، نقل قولى از يوزف اِشكورُتسكى، نويسنده چك، آورده است كه با هم مى‏خوانيم:

 «… من قبل از هر چيز با تجربه‏هاى بچگى‏ام زندگى مى‏كنم. جوانى‏ام هنوز بر من تسلطى جاوديى دارد. هر بار كه چيزى را نوشتم، سعى كردم تا خاطراتم را زنده كنم…

 به نظر من ادبيات مدام دارد در شيپور جوانى مى‏دمد، مدام دارد ترانه‏اى در ستايش جوانى مى‏خواند، هنگامى كه جوانى به طرز غيرقابل برگشتى از دست رفته است…

 ادبيات يعنى خواندن ترانه‏اى براى زادگاه‏ات، هنگامى كه [در شرايط خاص دنياى ما] ناگهان خود را در سرزمينى مى‏يابى، كه هر قدر مهربان و مهمان‏نواز، دل تو در آن نيست، زيرا تو خيلى دير به اين ساحل افتاده‏اى…»

 

 جايزه تاريخى و ادبى دكتر محمود افشار يزدى‏

 قرار است يكشنبه هشتم دى ماه 87 در تالار دكتر محمود افشار در مؤسسه لغت‏نامه دهخدا مراسم هفدهمين دوره جايزه تاريخى و ادبى دكتر محمود افشار برگزار شود. اين مراسم مصادف است با پنجاهمين سال بنيادگذارى موقوفات دكتر افشار و بيست و پنجمين سالگرد درگذشت واقف (28 آذر 1362).

 از قرار اطلاع جايزه امسال به خانم دكتر بدرالزمان قريب، استاد دانشگاه تهران، تعلق خواهد گرفت و قرار است در اين مراسم دكتر سيد مصطفى محقق داماد، دكتر ژاله آموزگار، دكتر يدالله ثمره، دكتر زهره زرشناس، محمد شكرى فومشى درباره آثار دكتر بدرالزمان قريب سخنرانى كنند. همچنين از جشن‏نامه ايشان رونمايى شود. گزارش كامل اين مراسم را در شماره آينده خواهيم آورد.

 

 برندگان نخستين دوره جايزه ادبى جلال آل‏احمد

 همزمان با سالروز تولد جلال آل‏احمد، در شامگاه دوم آذرماه 1387، مراسم نخستين دوره جايزه ادبى جلال آل‏احمد در تالار وحدت برگزار شد.

 هيأت داوران نتايج بررسى‏هاى خود را در بخش داستان بلند، قاعده بازى نوشته فيروززنوزى جلالى؛ در بخش داستان كوتاه، اژدهاكشان نوشته يوسف عليخانى؛ در زمينه نقد ادبى، آيين آينه (سير تحول نمادپردازى در فرهنگ ايرانى و ادبيات فارسى) نوشته حسينعلى قبادى با همكارى محمد بيرانوند و از اسطوره تا حماسه (هفت گفتار در شاهنامه‏پژوهى) نوشته سجاد آيدنلو؛ و همچنين در بخش تاريخ‏نگارى و مستندنگارى، سازمان مجاهدين خلق (از پيدايى تا فرجام؛ 1344 تا 1384) به كوشش جمعى از پژوهشگران، به عنوان آثار شايسته تقدير معرفى شدند.

 اسامى پنج كتاب برگزيده نخستين جشنواره «جلال آل‏احمد» در سه حوزه تاريخ‏نگارى، داستان كوتاه و رمان و نقد ادبى اعلام شد.

 به گزارش خبرگزارى كتاب ايران (ايبنا) تقديرشدگان اين جشنواره به اين شرح هستند:

 – بخش نقد ادبى :

 كتاب آيين آينه؛ سير تحول نمادپردازى در فرهنگ ايرانى و ادبيات فارسى نوشته حسينعلى قبادى با همكارى محمد بيرانوندى و كتاب از اسطوره تا حماسه؛ هفت گنبد در شاهنامه پژوهى تأليف سجاد آيدنلو.

 – بخش تاريخ‏نگارى و مستندنگارى :

 كتاب سه جلدى سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايى تا فرجام به كوشش جمعى از پژوهشگران.

 – بخش داستان كوتاه و رمان :

 مجموعه داستان اژدهاكشان تأليف يوسف عليخانى و رمان قاعده بازى نوشته فيروز زنوزى جلالى.

 جايزه جلال در نخستين دوره خود، برگزيده‏اى را معرفى نكرد.

 در اين مراسم دكتر حداد عادل (رييس كميسيون فرهنگى مجلس)، صفار هرندى (وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى)، محسن پرويز (معاون فرهنگى وزارت ارشاد) اميرنيا (مديرعامل بنياد فرهنگى) و جمعى از اهالى فرهنگ و ادب شركت كردند. دبير علمى جايزه آل‏احمد در اين مراسم گفت: براى اين جايزه يازده جلسه هيأت علمى و يازده جلسه مشترك داورى تشكيل شده است.

 يوسف عليخانى بخاطر مجموعه داستان اژدهاكشان، كه توسط انتشارات نگاه منتشر شده است، از شايستگان جايزه جلال آل‏احمد شناخته شد. عليخانى بعد از دريافت جايزه‏اش در گفتگو با خبرنگاران گفت: «براى من اين اتفاق كم‏افتخارى نيست. همين كه جايزه جلال به اسم من درآمده است، براى من كافى است.»

 عليخانى افزود: «من هميشه از دوران نوجوانى جلال آل‏احمد را به خاطر جسارت و زبان چكشى‏اش دوست داشتم. جلال آدمى چند بعدى است و در همه ابعادش نيز ماندگار است.»

 يوسف عليخانى از معدود داستان‏نويسان معاصر است كه زندگى اجتماعى‏اش، از نوجوانى، سراسر از تجربه‏هاى ارزشمند است. او همواره با نوشتن زندگى مى‏كند. آثار او در عرصه داستان‏نويسى از عمق شناخت او، نسبت به آنچه مى‏نويسد، حكايت دارد. كار عليخانى به قصه‏نويسى ختم نمى‏شود. مقاله‏ها و پژوهش‏هاى بلند او در زمينه‏هاى گوناگون فولكلور و فرهنگ مردم، كه عزيز و نگار و قصه‏هاى مردم الموت از آن جمله است و فيلم‏هاى مستندش در حوزه مردم طالقان، الموت و… حائز اهميت است.

 عليخانى هر چند در آغاز راه است، اما گامهاى استوار و ستودنى‏اش حكايت از آينده‏اى روشن و حضورى جدى در ادبيات معاصر ايران دارد.

 

 عتيق رحيمى و جايزه ادبى گنكور

 سرانجام در ساعت يك بعدازظهر دوشنبه بيستم آبان ماه 1387 (دهم نوامبر 2008) هيأت داوران مهمترين جايزه ادبى فرانسه عتيق رحيمى را به عنوان صد و سومين برنده جايزه گنكور اعلام كردند. بد نيست بدانيد كه مارسل پروست نيز از برندگان همين جايزه بوده است.

 عتيق رحيمى در ايران كاملاً شناخته شده است. كتاب خاكستر و خاك او در ايران چندين بار تجديد چاپ شده است.

 عتيق رحيمى مطابق تقويم افغانى در سال 1340 (1962) در كابل به دنيا آمده و به مدرسه دوزبانه فارسى – فرانسوى مى‏رفته است. رحيمى پس از اشغال افغانستان توسط روسها به فرانسه مى‏رود و پناهنده سياسى مى‏شود. او در رشته سينما درس خوانده است. عتيق رحيمى در آثارش استعاره‏هاى خاص زبان فارسى را به كار مى‏گيرد، بإ؛ظظ  نويسندگان و گروه‏هاى روشنفكرى افغانستانى ارتباط دارد و براى ايجاد يك تلويزيون افغانى زبان تلاش مى‏كند.

 جايزه گنكور به خاطر رمان سنگ صبور به او تعلق گرفت. خودش مى‏گويد: «پس از اتمام هر دوره از زندگيم بيمار مى‏شدم و بى‏خوابى رهايم نمى‏كرد. و اين باعث بوجود آمدن يكى از رمانهايم مى‏شد.»

 عتيق رحيمى رمان سنگ صبور را به زبان فرانسه نوشته است.

 

 كتابخانه خليج فارس‏

 احمد اقتدارى در اقدامى تحسين‏برانگيز مجموعه كتابهاى برگزيده و ارزشمند خود را كه درباره خليج فارس است به مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى هديه كرد. اقتدارى از زمره مهمترين پژوهشگران حوزه خليج فارس است كه حاصل نيم قرن پژوهش‏ها و تحقيقات گوناگون او درباره خليج فارس به دهها كتاب مى‏رسد. اقتدارى طى نامه‏اى به سيد كاظم موسوى بجنوردى چنين نوشت:

 جناب آقاى سيد كاظم موسوى بجنوردى رياست مفخم مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، با احترام و توقير نظر به توجه خاصى كه شخص حضرتعالى و اولياء محترم مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى به مسائل و مواضيع خليج فارس داريد و نظر به ضرورت مطالعات علمى دقيق و مستند و موجه درباره خليج فارس از جنبه‏هاى تاريخى جغرافياى تاريخى، زبانشناسى، قوم‏شناسى و امثال آنها در جهان امروز كه براى هر ايرانى وجود دارد و بايد دانشگاهيان واهل علم و اهل سياست و تجارت و محققان علوم اجتماعى و تاريخى به آن مسائل و مواضيع صميمانه و عالمانه بپردازند، با كمال علاقه‏مندى و مسرت كتابخانه شخصى خودم را به مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى اهداء مى‏كنم. اين كتابخانه حاوى كتب و اسناد و عكس‏هاى سراسر منطقه خليج فارس (سواحل و جزائر شمالى و جنوبى آن) است و اميد كه براى دانشجويان و محققان و اهل سياست مفيد واقع گردد.

 خود بنده دست‏كم در هفته سه روز (شنبه، دوشنبه، چهارشنبه) در غرفه كتابخانه حضور خواهم يافت و در تمام مدت به سؤالات محققان و دانش‏پژوهان و دانشجويان جواب خواهم داد و آنها را راهنمايى خواهم كرد. تعدادى كتب تكرارى هم در قفسه خاص نگهدارى مى‏شود كه به دانشجويان محقق اهداء خواهد شد به رايگان و (از طرف مركز). نام كتابخانه: «كتابخانه خليج فارس» خواهد بود. 28 مجلد كتب تأليف و تصحيح خود بنده نيز در قفسه مخصوص نگهدارى خواهد شد. چند كتاب زير چاپ هم پس از چاپ تقديم خواهم نمود. استفاده از اين كتب (تأليف يا تصحيح بنده) براى همگان با نظارت و اجازه مركز مجاز خواهد بود. اميدوارم اين حاصل هشتاد و اندى سال عمر من مورد استفاده محققان و دانشجويان و ايراندوستان، قرار گيرد به منه و كرمه.

    با احترام و تجديد ارادت احمد اقتدارى‏

 و رياست مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى در پاسخ به احمد اقتدارى طى نامه‏اى چنين پاسخ داد:

 محقق ارجمند جناب آقاى دكتر احمد اقتدارى‏

 پس از تقديم سلام و احترام، سپاس و قدردانى عميق مرا براى اهداى كتابخانه گرانبهاى خود به مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى (مركز پژوهشهاى ايرانى واسلامى)، كه جايى خاص در مركز به آن اختصاص داده شده و از اين پس به كتابخانه خليج فارس موسوم خواهد بود، بپذيريد. اقدام جناب عالى مؤيد عشق و علاقه عميق شما به ميهن عزيزمان ايران بزرگ و كهن است كه بيش از هفتاد سال دل در گرو مهر آن نهاده‏ايد و آثارى بى‏مانند درباره يكى از كهن‏ترين و مهمترين اجزاء آن يعنى تاريخ و فرهنگ درياى پارس منتشر كرده‏ايد. حقيقت آن است كه جناب عالى با گردآورى و اهداء اين گنجينه عظيم از پيشينه تاريخى و فرهنگى درياى پارس و كرانه‏هاى آن، عموم محققين اين پهنه را وامدار خود ساخته‏ايد. اينجانب از سوى هيأت امناى مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، يادداشت جناب عالى درباره اهداء كتابخانه مذكور به اين مركز را با تمام شرايط مندرج در آن مى‏پذيرم و رجاى واثق دارم كه همه كسانى كه به مطالعات مربوط به حوزه درياى پارس دلبسته‏اند، از آن كتابخانه و حضور پر بركت جناب عالى در بخش مجموعه‏هاى كتابخانه مركز بهره‏مند شوند.

    كاظم موسوى بجنوردى – رييس مركز

 

 125 سالگى قلم خودنويس واترمن‏

 قلم بازى هم عالمى دارد. ما چند نفرى هستيم كه در اين زمينه كارمان بالا گرفته و در مجموعه سازى از قلم خودنويس، حتى كيف و كت خود را گرو مى‏گذاريم. داستانها از مجموعه‏هاى قلم خودنويس دارم كه به مناسبت خواهم آورد.

 عصر 24 آذر 87 به همت مهدى قائمى (مديرعامل شركت بازرگانى بيدار) جشنى به افتخار 125 سالگى خلاقيت، نوآورى و طراحى استادكارانه قلم‏هاى واترمن در خانه هنرمندان برگزار شد. در اين مراسم كه با حضور سفير فرانسه و گروهى از اهل قلم برگزار شد از قلم خودنويس جديد واترمن بنام (Ed Son 125 ans) رونمايى شد. از اين قلم خودنويس اغواگر و طناز فقط 1883 عدد توليد شده است و داراى شماره و شناسنامه است. علت عدد 1883 هم برمى‏گردد به سالى كه لوئيس ادسون واترمن قلم خودنويس را اختراع كرد. پيش از اختراع قلم خودنويس فعلى، كه ما با آن مى‏نويسيم، روال معمول اين بود كه نوك قلم را در مخزن جوهر (دوات) مى‏زدند و با آن مى‏نوشتند. از اين رو پس از نوشتن هر چند كلمه بايستى نوك قلم مجدداً به جوهر آغشته مى‏شد. آقاى واترمن با طراحى مخزن جوهر (اصطلاحاً پمپ خودنويس) در داخل بدنه قلم نخستين خودنويس امروزى را اختراع كرد.

 بد نيست بدانيد كه انگيزه لوئيس ادسون واترمن از اختراع نخستين قلم خودنويس اين بوده: او يك بار قرارداد مهمى را فقط به اين خاطر از دست داد كه قلمش ناگهان خشك شد و ننوشت. در نتيجه رقيبش، با استفاده از چند دقيقه تأخير او، قرارداد را امضا كرد.

 

 تفاوت خودكار و مداد از نظر سهراب سپهرى‏

 حال كه صحبت از قلم شد، اين مطلب را هم بخوانيد. چندى پيش اطاق آبى سهراب سپهرى را مى‏خواندم. اين كتاب به ويراستارى انسانى فاضل و ارجمند، پيروز سيار، منتشر شده است. در جايى از اين كتاب، سپهرى به تفاوت ميان خودكار و مداد در نوشتن مى‏پردازد و مى‏نويسد:

 «حرف از خودكار مى‏زديم. خودكار از شأن قلم كاست. و دوات را نفى بلد كرد. اما اين همه ماجرا نبود. خودكار آفتى شد و به جان مداد افتاد. با خودكار مرثيه مداد نوشته شد. مداد يار ديرينه ما بود. سده‏ها دست‏افزار نوشتن بود. دست كم از زمان نيكلا ژاك كنته، كه روانش شاد.

 ميان خودكار و مداد تفاوت بسيار است: مداد را نرمى بود. خودكار را درشتى است. مداد با سپيدى كاغذ الفت مى‏گرفت. خودكار به پاكى كاغذ چيرگى مى‏جويد. آن را شرم و حيا برازنده بود. اين را پرده‏درى درخور است. هنجار مداد انتزاعى بود. روش خودكار عينى است. مداد سياه، سياه و سپيد را در خود داشت. خودكار سياه را جز سياهى نيست. آن را حضورى منفعل بود. اين را ظهورى فعال است. مداد اگر به خطا مى‏رفت، امكان محو خطا بود. خودكار اگر بلغزد، لغزش به پايش نوشته است. مداد، خود نمى‏نمود. خودكار مى‏فريبد. و چشمگيرى خودكار بدان شيوه بود كه پنجه هنرور را هم گرفت: و نقاش بى‏خبر اين روزگار مداد را فروگذاشت، و خودكار را برگرفت تا افزار طراحى كند.

 در دبستان كه بوديم، از بخت بلند، هنوز خودكار نبود. هنوز قلم «ماژيك» اين وقاحت رنگين، پيدا نشده بود، تا با شيون خود بر زمزمه مدادرنگى پرده كشد. با ما مداد بود و مدادرنگى. آهستگى آن بود و سازش اين. زنگ نقاشى در مدرسه نبود. و غم نبود. در خانه، كارم كشيدن بود. با مداد به ديوار سپيد هشتى حياط پايين صورت مى‏كشيدم. با زغال به آجر فرش ختايى حياط. با گچ به كاگل تيره ديوار، با چاقو به تنه روشن سپيدار. از اين ميان، آلودن ديوار خطا بود. و پاداش خطا مشت و لگد بود. و پدر بود كه مى‏زد. و جانانه مى‏زد. در من شوق تكرار خطا بود. و در او التهاب زدن. اما پدر بود كه دستم را گرفت. و شيوه كشيدن آموخت. بتهوون را پدر هم مى‏زد، هم آموزش موسيقى مى‏داد. پدر در چهره‏گشايى دستى داشت. اسب را موزون مى‏كشيد. و گوزن را شيرين مى‏نگاشت. گياهش همواره گل داشت. آدمش هميشه رزمنده بود. رستم‏اش پيروز ازلى بود، و سهراب‏اش شكسته جاودان. براى خود طرح منبّت مى‏ريخت، و براى مادر نقشه گلدوزى. خط را هم پاكيزه مى‏نوشت.»

 

 خاموشى شاعر طنين در دلتا

 طاهره صفارزاده پس از يك دوره جدال با بيمارى سرانجام در سحرگاه روز شنبه چهارم آبانماه 1387 در تهران درگذشت.

 در تابستان 1356 كه كار انتشارات رواق رسميت يافت. تصميم گرفتيم كه ده مجموعه از ده شاعر معاصر و ده مجموعه داستان از ده نويسنده را منتشر كنيم. رويكرد اصلى به طرف جوانترها بود. يكى از آن مجموعه‏ها كتاب سفر پنجم طاهره صفارزاده بود كه در زمانى كوتاه بارها تجديد چاپ شد. در رفت و آمد صفارزاده به دفتر انتشارات رواق كه به نوعى محل ديدار و تجمع بنيان‏گذاران گروه سياسى جنبش بعدى بود او را بسيار حساس و بى‏اعتقاد به شاعران معاصر خود يافتم. هميشه نگران بود و مدام به من يادآورى مى‏كرد كه فرم‏هاى حروفچينى شده كتابش را از چاپخانه مستقيم به خانه‏اش ببريم و در دفتر نماند كه «نگاه غير» ببيند. در جريانات سياسى اوليه انقلاب حضورى جدى و فعال داشت. تا اينكه شنيدم عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى شده است.

 صفارزاده طنين در دلتا و سد و بازوان را در سالهايى منتشر كرد كه جريان آوانگارد شعر نو هنوز قدرت نيافته بود و او در صف اول كارش را ادامه داد. صفارزاده در سه دهه پايانى عمر راه ديگرى انتخاب كرد كه نشانه تعهد و الزام او به انقلاب اسلامى بود. در اين ايام بيشتر اوقات خود راصرف ترجمه قرآن كريم به زبان انگليسى نمود كه از بهترين ترجمه‏هاى انگليسى قرآن محسوب مى‏شود. طاهره صفارزاده بخاطر ترجمه قرآن عنوان «خادم‏القرآن» را كسب كرد و در سال 2005 از سوى انجمن نويسندگان آفريقايى و آسيايى در مصر، به عنوان برترين زن مسلمان برگزيده شد.

 طاهره صفارزاده در 27 آبان 1315 در سيرجان متولد شد. مدتى براى ادامه تحصيل به آمريكا سفر كرد. پس از بازگشت سالها در دانشگاه شهيد بهشتى استاد بود.

 از طاهره صفارزاده كتابهاى زير منتشر شده است: رهگذر مهتاب (1341)، چتر سرخ (به انگليسى) (1347)، طنين در دلتا (1349)، سد و بازوان (1350)، سفر پنجم (1356)، حركت و ديروز (1357)، بيعت با بيدارى (1366)، مردان منحنى (1366)، ديدار با صبح (1366).

 

 درگذشت دكتر مهدى فروغ‏

 صفحه‏بندى مجله به اتمام رسيده بود كه خبر درگذشت دكتر مهدى فروغ رسيد و چقدر دير! دوستى از شيكاگو ضمن صحبتهايش اشاره كرد كه در مهرماه دكتر فروغ درگذشته است. عجيب آنكه مطلقاً در نشريات فارسى انعكاسى نداشته است! بسيارى از سرآمدان فعلى تئاتر و سينما از بركشيدگان كلاس‏هاى درس او هستند. بنده در دو سفر در سالهاى 1370 و 1374 (1991 و 1994) كه به آمريكا داشتم با ايشان ديدار و گفتگو كردم. اين گفتگوها بر روى نوار ضبط شده است و در حال حاضر در دسترس نيست.

 بر اهل تئاتر و سينما و موسيقى است كه يادنامه‏اى براى دكتر مهدى فروغ منتشر كنند. اما در اين مجال كوتاه به اختصار آنچه را كه در دفترچه يادداشتم نوشته بودم مى‏آورم تا در فرصتى ديگر كارى درخور شأن او انجام شود.

 دكتر مهدى فروغ در بيست و سوم آبانماه 1290 در اصفهان (محله دالبتى) متولد شد. بعد از تحصيلات متوسطه به تهران مى‏آيد و وارد دانشسراى عالى مى‏شود. در همين دوره است كه به رياست انجمن تأتر و موسيقى دانشسرا برگزيده مى‏شود. پس از اتمام دوره دانشسراى عالى به انگلستان مى‏رود (1317) و در آكادمى سلطنتى هنرهاى دراماتيك ادامه تحصيل مى‏دهد و از همين آكادمى به عنوان برجسته‏ترين فارغ‏التحصيل انتخاب مى‏شود. در سال 1324 به ايران بازمى‏گردد و در هنرستان عالى موسيقى به تدريس مى‏پردازد. در همين دوره است كه با فخرالزمان دولت‏آبادى (دختر يحيى دولت‏آبادى) كه از فارغ‏التحصيلان موسيقى در اتريش بود ازدواج مى‏كند. چند سالى را هم در دانشگاه كلمبيا در رشته ادبيات و نمايشنامه‏نويسى و صحنه‏آرايى به تحقيق و تدريس مى‏پردازد.

 از جمله خدمات ارزشمند دكتر مهدى فروغ بنيادگذارى اداره هنرهاى دراماتيك (1336) و سپس دانشكده هنرهاى دراماتيك در سال 1343 است. وى سالها رياست اين دو مركز مهم هنرى را بر عهده داشت.

 از دوست و همكارش، دكتر حسينعلى طباطبايى، شنيدم كه دكتر فروغ صداى بسيار خوبى داشته و بر دستگاه‏هاى موسيقى ايرانى كاملاً مسلط بوده است. او كتابى به زبان انگليسى در زمينه مقايسه تعزيه و نمايشنامه‏هاى مذهبى قرون وسطى منتشر كرده است. و مطلب ديگر به نقل از دكتر طباطبايى اينكه به تربيت فرزندانش اهميت خاصى مى‏داده است و فرزندش على فروغ با نظارت و تشويق پدر در سنين جوانى يك ويولونيست مطرح جهانى بوده است.

 دكتر فروغ آرشيو بسيار مفصل و غنى از نسخه‏هاى تعزيه فراهم آورده بود كه معلوم نشد چه بر سر كتابخانه و مجموعه‏هايش آمد.

 دكتر فروغ در 24 سپتامبر 2008 (چهارشنبه سوم مهرماه 1387) در سن 97 سالگى در خانه سالمندان HCR Manor care در شهر نورث بروك ايلى‏نوى درگذشت.

 عزت گوشه‏گير، كه از دانشجويان و همكاران دكتر فروغ بوده، در بخشى از يادداشت خود به مناسبت درگذشت استادش مى‏نويسد:

 «دكتر فروغ تا يكسال و چند ماه پيش، وقتى كه پسرش سيروس چند روز از هفته را در دانشگاه كارنگى ملون پنسيلوانيا به تدريس مشغول بود، اغلب اوقات در خانه‏اش تنها زندگى مى‏كرد. هنوز طبق عادت هميشگى‏اش ساعت پنج صبح از خواب بيدار مى‏شد. رختخوابش را مرتب مى‏كرد. اگر سرما استخوان‏سوز نبود، نيم ساعتى پياده‏روى مى‏كرد و در آشپزخانه‏اى كه بسيار مرتب بود، به آشپزى مى‏پرداخت. كتاب مى‏خواند و مى‏نوشت. همسرش فخرالزمان دولت‏آبادى را در سال 1992 از دست داده بود. من نمى‏دانم با تنهايى چگونه برخوردى داشت؟ و نمى‏دانم راز جوانى و جوان‏انديشى‏اش در چه بود! او شايد همچون مانوئل دِاليويرا، كارگردان 100 ساله پرتغالى، راز جوانى را در «كار» مى‏دانست. در سالگرد تولد نود سالگى‏اش كه توسط خانه ايران در شيكاگو جشن گرفته شد و خليل موحد ديلمقانى نيز حضور داشت وى به مدت يك ساعت بليغ و پرمحتوا، با يك انرژى جوان و صدايى نيرومند سخنرانى كرد كه حضار را شگفت‏زده ساخت.

 فهرستى از تأليفات و ترجمه‏هاى دكتر فروغ تهيه كرده‏ام. آثار او بيش از اين است. دوستان و علاقمندان كاملش كنند.

 1. پدر (نمايشنامه) / آگوست استريندبرگ / ابن سينا / 1336

 2. باغ وحش شيشه‏اى (نمايشنامه) / تنسى ويليامز / معرفت / 1336

 3. هنرپيشگى و كارگردانى غيرحرفه‏اى (تأليف) / 1336

 4. اشباح (نمايشنامه) / هنريك ايبسن / بنگاه ترجمه و نشر كتاب / 1339

 5. خانه ارواح (نمايشنامه) / هنريك ايبسن / بنگاه ترجمه و نشر كتاب / 1339

 6. فن نمايشنامه‏نويسى / لاجوس راگرى / انتشارات زوار / 1336

 7. چگونه از موسيقى لذت ببريم / آرون كوپلند / 1334

 8. مردان موسيقى / والاس براكوى و هربرت واينستاك / 1351

 9. شاهنامه و ادبيات دراماتيك (تأليف) / 1354

 10. شعر و موسيقى (تأليف) / چاپ دوم 1363

 كاغذنويسى و نامه‏نگارى با دكتر فروغ بيشتر در دوران هفت ساله مجله كلك رواج داشت. از ميان نامه‏هاى او يك نمونه را به منظور آشنايى با انضباط و شيوه نامه‏نويسى‏اش كه نشان‏دهنده روحيات والاى او بود انتخاب كردم كه مى‏خوانيد.

 

 10 امرداد 1370   1126 Whitfidd Koad

 1 اوت 1991   60062 .IL ,Nortkbrook

 

    دوست محترم نوآشناى من آقاى على دهباشى‏

 اميدوارم تن‏درست و به يارى خداى يكتا در كارها كامروا باشيد. شماره 13 ماهنامه كِلك هفته گذشته رسيد. بسيار ممنونم و نيز مسرورم از اينكه نوشته‏هايى از دوستان ديرينم را در آن يافتم. آقاى دكتر امين رياحى علاوه بر فضيلت علمى و ادبى دوستى است امين و حق‏شناس. مقاله ايشان درباره عباس اقبال آشتيانى، آن دانشمند فرزانه، گواه صادقى است بر اين مدعا. مقاله دوست دانشمند ديگرم آقاى دكتر محمد روشن درباره نظامى گنجوى هم بموقع بود و بمورد. سالها بود كه اين داستانسراى بزرگ تقريباً فراموش شده بود. در آن روزگارى كه شادروان وحيد دستگردى به تصحيح و تنقيح و انتشار آثار نظامى سرگرم بود گاه به گاه مقالات فاضلانه‏اى در مجله ارمغان يا مجلات ديگر به چاپ مى‏رسيد و دينى كه ملت ما به اين داستانسراى بزرگ خود دارد تا حدى ادا مى‏شد. حتى به ياد دارم كه در سال 1315 نمايشنامه‏اى هم از داستان خسرو و شيرين اقتباس شد و در دانشسراى عالى با حضور بزرگان علم و ادب به نمايش درآمد. اما در سالهاى اخير از نظامى سخن نمى‏رفت.

 پاسخ‏هاى متين و پراحساس آقاى محمد بهمن بيگى به پرسش‏هاى سنجيده پرسنده در عين آنكه آگاهى دهنده بود تأثرانگيز هم بود. جاى بسى تأسف و حسرت است كه خدمات آموزشى و پرورشى اين مرد محترم دنبال نشده است. آقاى دكتر مصطفى رحيمى در مقاله خود موضوع بسيار مهمى را مطرح فرموده‏اند كه جا دارد درباره آن بيش از اينها گفته و نوشته شود. صداقت و صفا و حق‏شناسى آقاى دكتر ماشاءالله آجودانى در مطلبى كه در قدرشناسى از مرحوم طهورى نوشته‏اند شايان تحسين بل تكريم است. چه زيبا و شعف‏انگيز است كه ديده شود از خدمت‏گزاران بى‏ريب و رياى فرهنگ اينچنين قدردانى شود.

 خواستم مجله را كنار بگذارم و به نوشتن اين نامه مشغول شوم كه چشمم به نام دكتر باستانى پاريزى همكار گرامى در دانشكده هنرهاى دراماتيك افتاد. با وجود چشم خسته نتوانستم خواندن مقاله ايشان را به موقع ديگر موكول كنم. خواندم و محظوظ شدم. مقاله‏ايست چون هميشه پر از طعن و طنز حكيمانه و گوشه و كنايه‏هاى صادقانه. در صفحه‏هاى آخر، اخبار اهل قلم را نگاه مى‏كردم و از آثار در حال انتشار آقاى على تجويدى آگاهى يافتم و خوشحال شدم كه دوستان هنرى همچنان فعالند. ايكاش برخى از انتشارات براى اهل مطالعه در خارج كشور فرستاده مى‏شد. از جمله من به داشتن معيارالاشعار و نوشته‏ها و تصنيفات آقاى تجويدى علاقه‏مندم و نمى‏دانم چگونه مى‏توان آنها را به دست آورد. درگذشته وزارت فرهنگ هر كتابى را كه به چاپ مى‏رسانيد براى اهلش در خارج مى‏فرستاد. در ضمن مى‏خواستم بدانم آيا شما آقاى احمد آرام را ملاقات كرده‏ايد؟ آن مرد دانشمند متقى در دبيرستان معلم فيزيك ما بود و در سال 1307 و 1308 كه من در دبيرستان معروف به «صارميه» در اصفهان مشغول تحصيل بودم (دبيرستان صارميه را صارم‏الدوله (اكبر ميرزا) فرزند ظل‏السلطان تأسيس كرده بود) مردى به نام احمد…، كه نام خانوادگى او را فراموش كرده‏ام از عراق براى‏{P   احتمال مى‏دهم «امين‏زاده» باشد. P}

 تأسيس پيش‏آهنگى به ايران آمد و در اصفهان سازمان پيش‏آهنگى را تأسيس كرد و اين استاد عزيز ما را به عنوان رئيس و سرپرست پيش‏آهنگى تعيين كرد و رفت و مخلص هم از آن تاريخ يكى از پيش‏آهنگان بودم و در خدمت رئيس و استاد عزيزمان آقاى احمد آرام به سفرها رفتيم و چيزها آموختيم. دوران خوشى بود. آقاى آرام مرديست بسيار دقيق و متدين و نيك‏نفس و من فكر كردم شايد شما بى‏ميل نباشيد با چنين اشخاصى آشنا شويد. چندين سال پيش در دانشگاه تهران آقاى ايرج افشار براى قدرشناسى از ايشان مجلس بزرگداشتى ترتيب داد. اين ارادتمند علاقه دارد از احوال و سلامت ايشان آگاه شود. اگر شما به هر وسيله‏اى كه ميسر بود اطلاع يافتيد بسيار ممنون خواهم شد به من اطلاع دهيد. متأسفم كه نشانى ايشان را نمى‏دانم وگرنه توليد اين زحمت نمى‏كردم.

 ملاقات با شما در شهر شيكاگو موجب خرسندى و خشنودى بسيار بود و اميدوارم باز هم وسيله ديدار فراهم آيد. بسيار ممنون مى‏شوم كه عرض ارادت مخلص را به دوستان ابلاغ فرماييد. بيش از اين مصدع نمى‏شوم.

    ارادتمند – مهدى فروغ‏

 

 ماجراى ميس لمبتون و ديگر قضايا

 بعد از چاپ زندگينامه خانم لمبتون در شماره 67 بخارا، چند نفر از خوانندگان تلفنى و يكى دو نفر كتباً نكاتى را يادآور شدند. از جمله يكى از خوانندگان مجله از شهر بوخوم آلمان نامه بلندبالايى در ذم خانم لمبتون ارسال كردند. نامه همين ديروز به دستمان رسيد. حتماً در شماره آينده بخش‏هايى از آن نامه را خواهيم آورد. اما همين جا تأكيد كنم ما در مجله بخارا همواره به معرفى خادمان ايرانشناسى پرداخته‏ايم و آنچه كه درباره خانم لمبتون از سوى استاد افشار آمد يادآورى تأليفات و مقالات وى در حوزه ايرانشناسى بوده است و ما هرگز تأييدكننده جنبه‏هاى ديگر زندگى لمبتون نبوده و نيستيم.