و من بعد…/علي دهباشي
… و مِن بعد اگر عمرى بود و مقدر افتاد كه بخارا ادامه يابد يادداشتهايى به قلم سردبير با همين عنوان «… و مِن بعد» خواهيد خواند.
درباره تأخير دو شماره اخير بخارا
ما هميشه آرزومند بوديم و هستيم كه مجله به موقع و سروقت منتشر شود. اما روزگار بر وفق مراد نيست. عليرغم تلاش و كوششى كه مىكنيم، مشكلات كار روز به روز عرصه را بر ما تنگتر مىكند.
افزايش ناگهانى ملزومات چاپ مجله در اين چند ماهه از يكسو و بدحسابى مشتركين و نمايندگان بخارا در شهرستانها از سوى ديگر، ما را در شرايطى قرار داد كه عملاً ملاحظه مىفرماييد.
از نازلترين كاغذ موجود در بازار استفاده مىكنيم. و دوستان از اين بابت كه صفحات مجله ناهمرنگ است گلايه دارند. اما چه مىشود كرد!؟ هر نوع ارتقاء كيفيت كاغذ ما را با رقمى غيرقابل باور روبرو مىسازد.
ذهنيت اكثر كتابخوانان و اهل فرهنگ ما اينچنين است كه مجله مىبايست ارزانتر از كتاب باشد. در حالى كه اگر كتابى به تعداد صفحات همين شمارهاى كه در دست داريد منتشر كنيم،
در بازار فعلى بايد حداقل قيمتش را شش هزار تومان روى جلد ثبت كنيم. پس ملاحظه مىفرماييد كه بهاى فعلى مجله زير قيمت بازار است و همين امر ما را با مشكل روبرو كرده است.
مسأله ديگر، كه براى چندمين بار به آن اشاره مىكنم، گرفتارى با «مشتركين» مجله است. چگونه مىشود باور كرد كه «مشترك» مجله اساساً تصورى از پرداخت حق اشتراك نداشته باشد و اگر گاهى برايش به صورت يادداشت يا تلفن پرداخت حق اشتراك را يادآورى مىكنيم از ما به اين و آن شكايت مىبرند كه به ما توهين شده است!
يكبار ديگر به همه دوستانى كه اين سطور را مىخوانند با نهايت ادب و تواضع يادآورى مىكنم براى لحظهاى تأمل بفرماييد و به رنجى كه ما براى انتشار اين مجله مىبريم فكر كنيد و حداقل به هزينه پستى شمارهاى كه دريافت كردهايد نگاه كنيد!
نمىخواستم با تلخى و تيرگى نوشته آغازين را شروع كرده باشم، اما واقعاً چه بايد كرد؟ به يك نكته غمانگيز ديگر اشاره مىكنم و مىگذرم. در كنار اين همه مصائب گوناگون ماجراى تخليه دفتر مجله پيش آمده كه ما را سخت پريشان ساخته است. دفترى كه متجاوز از پنج سال مأمن ما بود و بيشترين اوقات روز و شبمان در اينجا مىگذشت و مىگذرد. لطف و محبتى پنج ساله، اينك به پايان رسيده است. همين جا عرض تشكر و سپاس خود را به دوستانى كه در اين مدت، براى مجله بخارا دفترى در اختيارمان گذاشتند، تقديم مىكنيم.
دفتر فعلى بخارا، كه براى همه دوستدارانش خاطرات خوبى بر جاى گذاشته، به زودى بايد تخليه شود. و ما ماندهايم با انبوهى از كاغذ، كتاب و دورههاى ناقص مجله كه نمىدانيم كجا جايش دهيم. با اين وضعيت اجاره بها امكان تهيه دفتر براى ما غيرممكن است. در حال حاضر در جستجوى زيرزمينى هستيم كه نمناك نباشد! تا محتويات دفتر فعلى را در آنجا انبار كنيم.
گشايش سايت ملكالشعراى بهار
بىشك محمد تقى بهار، ملكالشعراء، يكى از چهرههاى همواره مطرح در پهنه ادب و فرهنگ و سياست ايران زمين و سرودههايش آينه زمان است؛ يافتههايش در سبكشناسى، زبان و ادبيات فارسى و تصحيح متون قديم مورد نياز پژوهشگران بوده و هست. نقش او در دوران نهضت مشروطيت و حكومت پهلوى تاريخساز بوده و ترانههايش گوشنواز دوستداران اين هنر است. اگرچه آثار بهار از آغاز تاكنون بارها به چاپ رسيده است و صدها منتقد و پژوهشگر درباره جنبههاى گوناگون نوشتههاى او نقد و تفسير نوشتهاند، اما در چند سال اخير جاى خالى سايتى، درباره اين چهره همواره مطرح، كه بتواند آثار بهارپژوهان را بر روى شبكه اينترنت در يك جا گرد آورد به چشم مىخورد. حال با كوشش و ابتكار پارهاى از پژوهشگران و علاقهمندان به آثار بهار، اين مهم انجام گرفته و از اين پس دوستداران بهار مىتوانند بر روى شبكه اينترنت و با آدرس :
www.bahar.fr
با جنبههاى گوناگون شخصيت و آثار او بيشتر آشنا شوند. سايت ويژه بهار كه با سردبيرى دكتر شهين سراج و مديريت فنى آقاى دكتر اسد بديع ساخته شده داراى پانزده بخش و بيش از ششصد و هشتاد صفحه مطالب است و در طراحى آن كوشش شده است تا ابعاد گوناگون شخصيت بهار همچون شاعر، سياستمدار، پژوهشگر، روزنامهنگار، ترانهسرا،… به شيوهاى علمى مطرح بشود. سايت همچنين با بهرهگيرى از آرشيو خانوادگى بهار، نمايشگاهى از تصويرها و ترانهها و نامههاى بهار ارائه مىكند كه مىتواند به پژوهشگرانى كه دسترسى به اين اسناد نداشتهاند، يارى رساند.
امشب در سينما ستاره
محمد مهدى فخرىزاده، مدير انتشارات روزنهكار، در انتشار كتابهاى مرجع سينمايى شناخته شده است. او به تازگى كارت دعوتى فرستاده، همراه با يك نسخه از تازهترين اثر پرويز دوايى. قرار است چهارشنبه چهارم دىماه 1387 در فرهنگسراى ارسباران با سخنرانى: احمدرضا احمدى، جمشيد ارجمند، على بهزادى، ابراهيم حقيقى، مسعود كيميايى، هوشنگ گلمكانى، مهدى منيرى، جهانبخش نورائى و مهدى يزدانى خرم از كتاب امشب در سينما ستاره رونمايى شود.
در تورقى سريع با بيست داستان روبرو مىشويد كه زمينه اصلى آنها خاطرات پرويز دوايى است. نثر دوايى همچون گذشته روان، دلنشين، صحيح و درست است. او عاشق زبان فارسى است و نوشتههايش حكايت از غوطه خوردن در سرچشمههاى زبان فارسى دارد.
دوايى، بر پيشانى كتاب، نقل قولى از يوزف اِشكورُتسكى، نويسنده چك، آورده است كه با هم مىخوانيم:
«… من قبل از هر چيز با تجربههاى بچگىام زندگى مىكنم. جوانىام هنوز بر من تسلطى جاوديى دارد. هر بار كه چيزى را نوشتم، سعى كردم تا خاطراتم را زنده كنم…
به نظر من ادبيات مدام دارد در شيپور جوانى مىدمد، مدام دارد ترانهاى در ستايش جوانى مىخواند، هنگامى كه جوانى به طرز غيرقابل برگشتى از دست رفته است…
ادبيات يعنى خواندن ترانهاى براى زادگاهات، هنگامى كه [در شرايط خاص دنياى ما] ناگهان خود را در سرزمينى مىيابى، كه هر قدر مهربان و مهماننواز، دل تو در آن نيست، زيرا تو خيلى دير به اين ساحل افتادهاى…»
جايزه تاريخى و ادبى دكتر محمود افشار يزدى
قرار است يكشنبه هشتم دى ماه 87 در تالار دكتر محمود افشار در مؤسسه لغتنامه دهخدا مراسم هفدهمين دوره جايزه تاريخى و ادبى دكتر محمود افشار برگزار شود. اين مراسم مصادف است با پنجاهمين سال بنيادگذارى موقوفات دكتر افشار و بيست و پنجمين سالگرد درگذشت واقف (28 آذر 1362).
از قرار اطلاع جايزه امسال به خانم دكتر بدرالزمان قريب، استاد دانشگاه تهران، تعلق خواهد گرفت و قرار است در اين مراسم دكتر سيد مصطفى محقق داماد، دكتر ژاله آموزگار، دكتر يدالله ثمره، دكتر زهره زرشناس، محمد شكرى فومشى درباره آثار دكتر بدرالزمان قريب سخنرانى كنند. همچنين از جشننامه ايشان رونمايى شود. گزارش كامل اين مراسم را در شماره آينده خواهيم آورد.
برندگان نخستين دوره جايزه ادبى جلال آلاحمد
همزمان با سالروز تولد جلال آلاحمد، در شامگاه دوم آذرماه 1387، مراسم نخستين دوره جايزه ادبى جلال آلاحمد در تالار وحدت برگزار شد.
هيأت داوران نتايج بررسىهاى خود را در بخش داستان بلند، قاعده بازى نوشته فيروززنوزى جلالى؛ در بخش داستان كوتاه، اژدهاكشان نوشته يوسف عليخانى؛ در زمينه نقد ادبى، آيين آينه (سير تحول نمادپردازى در فرهنگ ايرانى و ادبيات فارسى) نوشته حسينعلى قبادى با همكارى محمد بيرانوند و از اسطوره تا حماسه (هفت گفتار در شاهنامهپژوهى) نوشته سجاد آيدنلو؛ و همچنين در بخش تاريخنگارى و مستندنگارى، سازمان مجاهدين خلق (از پيدايى تا فرجام؛ 1344 تا 1384) به كوشش جمعى از پژوهشگران، به عنوان آثار شايسته تقدير معرفى شدند.
اسامى پنج كتاب برگزيده نخستين جشنواره «جلال آلاحمد» در سه حوزه تاريخنگارى، داستان كوتاه و رمان و نقد ادبى اعلام شد.
به گزارش خبرگزارى كتاب ايران (ايبنا) تقديرشدگان اين جشنواره به اين شرح هستند:
– بخش نقد ادبى :
كتاب آيين آينه؛ سير تحول نمادپردازى در فرهنگ ايرانى و ادبيات فارسى نوشته حسينعلى قبادى با همكارى محمد بيرانوندى و كتاب از اسطوره تا حماسه؛ هفت گنبد در شاهنامه پژوهى تأليف سجاد آيدنلو.
– بخش تاريخنگارى و مستندنگارى :
كتاب سه جلدى سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايى تا فرجام به كوشش جمعى از پژوهشگران.
– بخش داستان كوتاه و رمان :
مجموعه داستان اژدهاكشان تأليف يوسف عليخانى و رمان قاعده بازى نوشته فيروز زنوزى جلالى.
جايزه جلال در نخستين دوره خود، برگزيدهاى را معرفى نكرد.
در اين مراسم دكتر حداد عادل (رييس كميسيون فرهنگى مجلس)، صفار هرندى (وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى)، محسن پرويز (معاون فرهنگى وزارت ارشاد) اميرنيا (مديرعامل بنياد فرهنگى) و جمعى از اهالى فرهنگ و ادب شركت كردند. دبير علمى جايزه آلاحمد در اين مراسم گفت: براى اين جايزه يازده جلسه هيأت علمى و يازده جلسه مشترك داورى تشكيل شده است.
يوسف عليخانى بخاطر مجموعه داستان اژدهاكشان، كه توسط انتشارات نگاه منتشر شده است، از شايستگان جايزه جلال آلاحمد شناخته شد. عليخانى بعد از دريافت جايزهاش در گفتگو با خبرنگاران گفت: «براى من اين اتفاق كمافتخارى نيست. همين كه جايزه جلال به اسم من درآمده است، براى من كافى است.»
عليخانى افزود: «من هميشه از دوران نوجوانى جلال آلاحمد را به خاطر جسارت و زبان چكشىاش دوست داشتم. جلال آدمى چند بعدى است و در همه ابعادش نيز ماندگار است.»
يوسف عليخانى از معدود داستاننويسان معاصر است كه زندگى اجتماعىاش، از نوجوانى، سراسر از تجربههاى ارزشمند است. او همواره با نوشتن زندگى مىكند. آثار او در عرصه داستاننويسى از عمق شناخت او، نسبت به آنچه مىنويسد، حكايت دارد. كار عليخانى به قصهنويسى ختم نمىشود. مقالهها و پژوهشهاى بلند او در زمينههاى گوناگون فولكلور و فرهنگ مردم، كه عزيز و نگار و قصههاى مردم الموت از آن جمله است و فيلمهاى مستندش در حوزه مردم طالقان، الموت و… حائز اهميت است.
عليخانى هر چند در آغاز راه است، اما گامهاى استوار و ستودنىاش حكايت از آيندهاى روشن و حضورى جدى در ادبيات معاصر ايران دارد.
عتيق رحيمى و جايزه ادبى گنكور
سرانجام در ساعت يك بعدازظهر دوشنبه بيستم آبان ماه 1387 (دهم نوامبر 2008) هيأت داوران مهمترين جايزه ادبى فرانسه عتيق رحيمى را به عنوان صد و سومين برنده جايزه گنكور اعلام كردند. بد نيست بدانيد كه مارسل پروست نيز از برندگان همين جايزه بوده است.
عتيق رحيمى در ايران كاملاً شناخته شده است. كتاب خاكستر و خاك او در ايران چندين بار تجديد چاپ شده است.
عتيق رحيمى مطابق تقويم افغانى در سال 1340 (1962) در كابل به دنيا آمده و به مدرسه دوزبانه فارسى – فرانسوى مىرفته است. رحيمى پس از اشغال افغانستان توسط روسها به فرانسه مىرود و پناهنده سياسى مىشود. او در رشته سينما درس خوانده است. عتيق رحيمى در آثارش استعارههاى خاص زبان فارسى را به كار مىگيرد، بإ؛ظظ نويسندگان و گروههاى روشنفكرى افغانستانى ارتباط دارد و براى ايجاد يك تلويزيون افغانى زبان تلاش مىكند.
جايزه گنكور به خاطر رمان سنگ صبور به او تعلق گرفت. خودش مىگويد: «پس از اتمام هر دوره از زندگيم بيمار مىشدم و بىخوابى رهايم نمىكرد. و اين باعث بوجود آمدن يكى از رمانهايم مىشد.»
عتيق رحيمى رمان سنگ صبور را به زبان فرانسه نوشته است.
كتابخانه خليج فارس
احمد اقتدارى در اقدامى تحسينبرانگيز مجموعه كتابهاى برگزيده و ارزشمند خود را كه درباره خليج فارس است به مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى هديه كرد. اقتدارى از زمره مهمترين پژوهشگران حوزه خليج فارس است كه حاصل نيم قرن پژوهشها و تحقيقات گوناگون او درباره خليج فارس به دهها كتاب مىرسد. اقتدارى طى نامهاى به سيد كاظم موسوى بجنوردى چنين نوشت:
جناب آقاى سيد كاظم موسوى بجنوردى رياست مفخم مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، با احترام و توقير نظر به توجه خاصى كه شخص حضرتعالى و اولياء محترم مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى به مسائل و مواضيع خليج فارس داريد و نظر به ضرورت مطالعات علمى دقيق و مستند و موجه درباره خليج فارس از جنبههاى تاريخى جغرافياى تاريخى، زبانشناسى، قومشناسى و امثال آنها در جهان امروز كه براى هر ايرانى وجود دارد و بايد دانشگاهيان واهل علم و اهل سياست و تجارت و محققان علوم اجتماعى و تاريخى به آن مسائل و مواضيع صميمانه و عالمانه بپردازند، با كمال علاقهمندى و مسرت كتابخانه شخصى خودم را به مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى اهداء مىكنم. اين كتابخانه حاوى كتب و اسناد و عكسهاى سراسر منطقه خليج فارس (سواحل و جزائر شمالى و جنوبى آن) است و اميد كه براى دانشجويان و محققان و اهل سياست مفيد واقع گردد.
خود بنده دستكم در هفته سه روز (شنبه، دوشنبه، چهارشنبه) در غرفه كتابخانه حضور خواهم يافت و در تمام مدت به سؤالات محققان و دانشپژوهان و دانشجويان جواب خواهم داد و آنها را راهنمايى خواهم كرد. تعدادى كتب تكرارى هم در قفسه خاص نگهدارى مىشود كه به دانشجويان محقق اهداء خواهد شد به رايگان و (از طرف مركز). نام كتابخانه: «كتابخانه خليج فارس» خواهد بود. 28 مجلد كتب تأليف و تصحيح خود بنده نيز در قفسه مخصوص نگهدارى خواهد شد. چند كتاب زير چاپ هم پس از چاپ تقديم خواهم نمود. استفاده از اين كتب (تأليف يا تصحيح بنده) براى همگان با نظارت و اجازه مركز مجاز خواهد بود. اميدوارم اين حاصل هشتاد و اندى سال عمر من مورد استفاده محققان و دانشجويان و ايراندوستان، قرار گيرد به منه و كرمه.
با احترام و تجديد ارادت احمد اقتدارى
و رياست مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى در پاسخ به احمد اقتدارى طى نامهاى چنين پاسخ داد:
محقق ارجمند جناب آقاى دكتر احمد اقتدارى
پس از تقديم سلام و احترام، سپاس و قدردانى عميق مرا براى اهداى كتابخانه گرانبهاى خود به مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى (مركز پژوهشهاى ايرانى واسلامى)، كه جايى خاص در مركز به آن اختصاص داده شده و از اين پس به كتابخانه خليج فارس موسوم خواهد بود، بپذيريد. اقدام جناب عالى مؤيد عشق و علاقه عميق شما به ميهن عزيزمان ايران بزرگ و كهن است كه بيش از هفتاد سال دل در گرو مهر آن نهادهايد و آثارى بىمانند درباره يكى از كهنترين و مهمترين اجزاء آن يعنى تاريخ و فرهنگ درياى پارس منتشر كردهايد. حقيقت آن است كه جناب عالى با گردآورى و اهداء اين گنجينه عظيم از پيشينه تاريخى و فرهنگى درياى پارس و كرانههاى آن، عموم محققين اين پهنه را وامدار خود ساختهايد. اينجانب از سوى هيأت امناى مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، يادداشت جناب عالى درباره اهداء كتابخانه مذكور به اين مركز را با تمام شرايط مندرج در آن مىپذيرم و رجاى واثق دارم كه همه كسانى كه به مطالعات مربوط به حوزه درياى پارس دلبستهاند، از آن كتابخانه و حضور پر بركت جناب عالى در بخش مجموعههاى كتابخانه مركز بهرهمند شوند.
كاظم موسوى بجنوردى – رييس مركز
125 سالگى قلم خودنويس واترمن
قلم بازى هم عالمى دارد. ما چند نفرى هستيم كه در اين زمينه كارمان بالا گرفته و در مجموعه سازى از قلم خودنويس، حتى كيف و كت خود را گرو مىگذاريم. داستانها از مجموعههاى قلم خودنويس دارم كه به مناسبت خواهم آورد.
عصر 24 آذر 87 به همت مهدى قائمى (مديرعامل شركت بازرگانى بيدار) جشنى به افتخار 125 سالگى خلاقيت، نوآورى و طراحى استادكارانه قلمهاى واترمن در خانه هنرمندان برگزار شد. در اين مراسم كه با حضور سفير فرانسه و گروهى از اهل قلم برگزار شد از قلم خودنويس جديد واترمن بنام (Ed Son 125 ans) رونمايى شد. از اين قلم خودنويس اغواگر و طناز فقط 1883 عدد توليد شده است و داراى شماره و شناسنامه است. علت عدد 1883 هم برمىگردد به سالى كه لوئيس ادسون واترمن قلم خودنويس را اختراع كرد. پيش از اختراع قلم خودنويس فعلى، كه ما با آن مىنويسيم، روال معمول اين بود كه نوك قلم را در مخزن جوهر (دوات) مىزدند و با آن مىنوشتند. از اين رو پس از نوشتن هر چند كلمه بايستى نوك قلم مجدداً به جوهر آغشته مىشد. آقاى واترمن با طراحى مخزن جوهر (اصطلاحاً پمپ خودنويس) در داخل بدنه قلم نخستين خودنويس امروزى را اختراع كرد.
بد نيست بدانيد كه انگيزه لوئيس ادسون واترمن از اختراع نخستين قلم خودنويس اين بوده: او يك بار قرارداد مهمى را فقط به اين خاطر از دست داد كه قلمش ناگهان خشك شد و ننوشت. در نتيجه رقيبش، با استفاده از چند دقيقه تأخير او، قرارداد را امضا كرد.
تفاوت خودكار و مداد از نظر سهراب سپهرى
حال كه صحبت از قلم شد، اين مطلب را هم بخوانيد. چندى پيش اطاق آبى سهراب سپهرى را مىخواندم. اين كتاب به ويراستارى انسانى فاضل و ارجمند، پيروز سيار، منتشر شده است. در جايى از اين كتاب، سپهرى به تفاوت ميان خودكار و مداد در نوشتن مىپردازد و مىنويسد:
«حرف از خودكار مىزديم. خودكار از شأن قلم كاست. و دوات را نفى بلد كرد. اما اين همه ماجرا نبود. خودكار آفتى شد و به جان مداد افتاد. با خودكار مرثيه مداد نوشته شد. مداد يار ديرينه ما بود. سدهها دستافزار نوشتن بود. دست كم از زمان نيكلا ژاك كنته، كه روانش شاد.
ميان خودكار و مداد تفاوت بسيار است: مداد را نرمى بود. خودكار را درشتى است. مداد با سپيدى كاغذ الفت مىگرفت. خودكار به پاكى كاغذ چيرگى مىجويد. آن را شرم و حيا برازنده بود. اين را پردهدرى درخور است. هنجار مداد انتزاعى بود. روش خودكار عينى است. مداد سياه، سياه و سپيد را در خود داشت. خودكار سياه را جز سياهى نيست. آن را حضورى منفعل بود. اين را ظهورى فعال است. مداد اگر به خطا مىرفت، امكان محو خطا بود. خودكار اگر بلغزد، لغزش به پايش نوشته است. مداد، خود نمىنمود. خودكار مىفريبد. و چشمگيرى خودكار بدان شيوه بود كه پنجه هنرور را هم گرفت: و نقاش بىخبر اين روزگار مداد را فروگذاشت، و خودكار را برگرفت تا افزار طراحى كند.
در دبستان كه بوديم، از بخت بلند، هنوز خودكار نبود. هنوز قلم «ماژيك» اين وقاحت رنگين، پيدا نشده بود، تا با شيون خود بر زمزمه مدادرنگى پرده كشد. با ما مداد بود و مدادرنگى. آهستگى آن بود و سازش اين. زنگ نقاشى در مدرسه نبود. و غم نبود. در خانه، كارم كشيدن بود. با مداد به ديوار سپيد هشتى حياط پايين صورت مىكشيدم. با زغال به آجر فرش ختايى حياط. با گچ به كاگل تيره ديوار، با چاقو به تنه روشن سپيدار. از اين ميان، آلودن ديوار خطا بود. و پاداش خطا مشت و لگد بود. و پدر بود كه مىزد. و جانانه مىزد. در من شوق تكرار خطا بود. و در او التهاب زدن. اما پدر بود كه دستم را گرفت. و شيوه كشيدن آموخت. بتهوون را پدر هم مىزد، هم آموزش موسيقى مىداد. پدر در چهرهگشايى دستى داشت. اسب را موزون مىكشيد. و گوزن را شيرين مىنگاشت. گياهش همواره گل داشت. آدمش هميشه رزمنده بود. رستماش پيروز ازلى بود، و سهراباش شكسته جاودان. براى خود طرح منبّت مىريخت، و براى مادر نقشه گلدوزى. خط را هم پاكيزه مىنوشت.»
خاموشى شاعر طنين در دلتا
طاهره صفارزاده پس از يك دوره جدال با بيمارى سرانجام در سحرگاه روز شنبه چهارم آبانماه 1387 در تهران درگذشت.
در تابستان 1356 كه كار انتشارات رواق رسميت يافت. تصميم گرفتيم كه ده مجموعه از ده شاعر معاصر و ده مجموعه داستان از ده نويسنده را منتشر كنيم. رويكرد اصلى به طرف جوانترها بود. يكى از آن مجموعهها كتاب سفر پنجم طاهره صفارزاده بود كه در زمانى كوتاه بارها تجديد چاپ شد. در رفت و آمد صفارزاده به دفتر انتشارات رواق كه به نوعى محل ديدار و تجمع بنيانگذاران گروه سياسى جنبش بعدى بود او را بسيار حساس و بىاعتقاد به شاعران معاصر خود يافتم. هميشه نگران بود و مدام به من يادآورى مىكرد كه فرمهاى حروفچينى شده كتابش را از چاپخانه مستقيم به خانهاش ببريم و در دفتر نماند كه «نگاه غير» ببيند. در جريانات سياسى اوليه انقلاب حضورى جدى و فعال داشت. تا اينكه شنيدم عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى شده است.
صفارزاده طنين در دلتا و سد و بازوان را در سالهايى منتشر كرد كه جريان آوانگارد شعر نو هنوز قدرت نيافته بود و او در صف اول كارش را ادامه داد. صفارزاده در سه دهه پايانى عمر راه ديگرى انتخاب كرد كه نشانه تعهد و الزام او به انقلاب اسلامى بود. در اين ايام بيشتر اوقات خود راصرف ترجمه قرآن كريم به زبان انگليسى نمود كه از بهترين ترجمههاى انگليسى قرآن محسوب مىشود. طاهره صفارزاده بخاطر ترجمه قرآن عنوان «خادمالقرآن» را كسب كرد و در سال 2005 از سوى انجمن نويسندگان آفريقايى و آسيايى در مصر، به عنوان برترين زن مسلمان برگزيده شد.
طاهره صفارزاده در 27 آبان 1315 در سيرجان متولد شد. مدتى براى ادامه تحصيل به آمريكا سفر كرد. پس از بازگشت سالها در دانشگاه شهيد بهشتى استاد بود.
از طاهره صفارزاده كتابهاى زير منتشر شده است: رهگذر مهتاب (1341)، چتر سرخ (به انگليسى) (1347)، طنين در دلتا (1349)، سد و بازوان (1350)، سفر پنجم (1356)، حركت و ديروز (1357)، بيعت با بيدارى (1366)، مردان منحنى (1366)، ديدار با صبح (1366).
درگذشت دكتر مهدى فروغ
صفحهبندى مجله به اتمام رسيده بود كه خبر درگذشت دكتر مهدى فروغ رسيد و چقدر دير! دوستى از شيكاگو ضمن صحبتهايش اشاره كرد كه در مهرماه دكتر فروغ درگذشته است. عجيب آنكه مطلقاً در نشريات فارسى انعكاسى نداشته است! بسيارى از سرآمدان فعلى تئاتر و سينما از بركشيدگان كلاسهاى درس او هستند. بنده در دو سفر در سالهاى 1370 و 1374 (1991 و 1994) كه به آمريكا داشتم با ايشان ديدار و گفتگو كردم. اين گفتگوها بر روى نوار ضبط شده است و در حال حاضر در دسترس نيست.
بر اهل تئاتر و سينما و موسيقى است كه يادنامهاى براى دكتر مهدى فروغ منتشر كنند. اما در اين مجال كوتاه به اختصار آنچه را كه در دفترچه يادداشتم نوشته بودم مىآورم تا در فرصتى ديگر كارى درخور شأن او انجام شود.
دكتر مهدى فروغ در بيست و سوم آبانماه 1290 در اصفهان (محله دالبتى) متولد شد. بعد از تحصيلات متوسطه به تهران مىآيد و وارد دانشسراى عالى مىشود. در همين دوره است كه به رياست انجمن تأتر و موسيقى دانشسرا برگزيده مىشود. پس از اتمام دوره دانشسراى عالى به انگلستان مىرود (1317) و در آكادمى سلطنتى هنرهاى دراماتيك ادامه تحصيل مىدهد و از همين آكادمى به عنوان برجستهترين فارغالتحصيل انتخاب مىشود. در سال 1324 به ايران بازمىگردد و در هنرستان عالى موسيقى به تدريس مىپردازد. در همين دوره است كه با فخرالزمان دولتآبادى (دختر يحيى دولتآبادى) كه از فارغالتحصيلان موسيقى در اتريش بود ازدواج مىكند. چند سالى را هم در دانشگاه كلمبيا در رشته ادبيات و نمايشنامهنويسى و صحنهآرايى به تحقيق و تدريس مىپردازد.
از جمله خدمات ارزشمند دكتر مهدى فروغ بنيادگذارى اداره هنرهاى دراماتيك (1336) و سپس دانشكده هنرهاى دراماتيك در سال 1343 است. وى سالها رياست اين دو مركز مهم هنرى را بر عهده داشت.
از دوست و همكارش، دكتر حسينعلى طباطبايى، شنيدم كه دكتر فروغ صداى بسيار خوبى داشته و بر دستگاههاى موسيقى ايرانى كاملاً مسلط بوده است. او كتابى به زبان انگليسى در زمينه مقايسه تعزيه و نمايشنامههاى مذهبى قرون وسطى منتشر كرده است. و مطلب ديگر به نقل از دكتر طباطبايى اينكه به تربيت فرزندانش اهميت خاصى مىداده است و فرزندش على فروغ با نظارت و تشويق پدر در سنين جوانى يك ويولونيست مطرح جهانى بوده است.
دكتر فروغ آرشيو بسيار مفصل و غنى از نسخههاى تعزيه فراهم آورده بود كه معلوم نشد چه بر سر كتابخانه و مجموعههايش آمد.
دكتر فروغ در 24 سپتامبر 2008 (چهارشنبه سوم مهرماه 1387) در سن 97 سالگى در خانه سالمندان HCR Manor care در شهر نورث بروك ايلىنوى درگذشت.
عزت گوشهگير، كه از دانشجويان و همكاران دكتر فروغ بوده، در بخشى از يادداشت خود به مناسبت درگذشت استادش مىنويسد:
«دكتر فروغ تا يكسال و چند ماه پيش، وقتى كه پسرش سيروس چند روز از هفته را در دانشگاه كارنگى ملون پنسيلوانيا به تدريس مشغول بود، اغلب اوقات در خانهاش تنها زندگى مىكرد. هنوز طبق عادت هميشگىاش ساعت پنج صبح از خواب بيدار مىشد. رختخوابش را مرتب مىكرد. اگر سرما استخوانسوز نبود، نيم ساعتى پيادهروى مىكرد و در آشپزخانهاى كه بسيار مرتب بود، به آشپزى مىپرداخت. كتاب مىخواند و مىنوشت. همسرش فخرالزمان دولتآبادى را در سال 1992 از دست داده بود. من نمىدانم با تنهايى چگونه برخوردى داشت؟ و نمىدانم راز جوانى و جوانانديشىاش در چه بود! او شايد همچون مانوئل دِاليويرا، كارگردان 100 ساله پرتغالى، راز جوانى را در «كار» مىدانست. در سالگرد تولد نود سالگىاش كه توسط خانه ايران در شيكاگو جشن گرفته شد و خليل موحد ديلمقانى نيز حضور داشت وى به مدت يك ساعت بليغ و پرمحتوا، با يك انرژى جوان و صدايى نيرومند سخنرانى كرد كه حضار را شگفتزده ساخت.
فهرستى از تأليفات و ترجمههاى دكتر فروغ تهيه كردهام. آثار او بيش از اين است. دوستان و علاقمندان كاملش كنند.
1. پدر (نمايشنامه) / آگوست استريندبرگ / ابن سينا / 1336
2. باغ وحش شيشهاى (نمايشنامه) / تنسى ويليامز / معرفت / 1336
3. هنرپيشگى و كارگردانى غيرحرفهاى (تأليف) / 1336
4. اشباح (نمايشنامه) / هنريك ايبسن / بنگاه ترجمه و نشر كتاب / 1339
5. خانه ارواح (نمايشنامه) / هنريك ايبسن / بنگاه ترجمه و نشر كتاب / 1339
6. فن نمايشنامهنويسى / لاجوس راگرى / انتشارات زوار / 1336
7. چگونه از موسيقى لذت ببريم / آرون كوپلند / 1334
8. مردان موسيقى / والاس براكوى و هربرت واينستاك / 1351
9. شاهنامه و ادبيات دراماتيك (تأليف) / 1354
10. شعر و موسيقى (تأليف) / چاپ دوم 1363
كاغذنويسى و نامهنگارى با دكتر فروغ بيشتر در دوران هفت ساله مجله كلك رواج داشت. از ميان نامههاى او يك نمونه را به منظور آشنايى با انضباط و شيوه نامهنويسىاش كه نشاندهنده روحيات والاى او بود انتخاب كردم كه مىخوانيد.
10 امرداد 1370 1126 Whitfidd Koad
1 اوت 1991 60062 .IL ,Nortkbrook
دوست محترم نوآشناى من آقاى على دهباشى
اميدوارم تندرست و به يارى خداى يكتا در كارها كامروا باشيد. شماره 13 ماهنامه كِلك هفته گذشته رسيد. بسيار ممنونم و نيز مسرورم از اينكه نوشتههايى از دوستان ديرينم را در آن يافتم. آقاى دكتر امين رياحى علاوه بر فضيلت علمى و ادبى دوستى است امين و حقشناس. مقاله ايشان درباره عباس اقبال آشتيانى، آن دانشمند فرزانه، گواه صادقى است بر اين مدعا. مقاله دوست دانشمند ديگرم آقاى دكتر محمد روشن درباره نظامى گنجوى هم بموقع بود و بمورد. سالها بود كه اين داستانسراى بزرگ تقريباً فراموش شده بود. در آن روزگارى كه شادروان وحيد دستگردى به تصحيح و تنقيح و انتشار آثار نظامى سرگرم بود گاه به گاه مقالات فاضلانهاى در مجله ارمغان يا مجلات ديگر به چاپ مىرسيد و دينى كه ملت ما به اين داستانسراى بزرگ خود دارد تا حدى ادا مىشد. حتى به ياد دارم كه در سال 1315 نمايشنامهاى هم از داستان خسرو و شيرين اقتباس شد و در دانشسراى عالى با حضور بزرگان علم و ادب به نمايش درآمد. اما در سالهاى اخير از نظامى سخن نمىرفت.
پاسخهاى متين و پراحساس آقاى محمد بهمن بيگى به پرسشهاى سنجيده پرسنده در عين آنكه آگاهى دهنده بود تأثرانگيز هم بود. جاى بسى تأسف و حسرت است كه خدمات آموزشى و پرورشى اين مرد محترم دنبال نشده است. آقاى دكتر مصطفى رحيمى در مقاله خود موضوع بسيار مهمى را مطرح فرمودهاند كه جا دارد درباره آن بيش از اينها گفته و نوشته شود. صداقت و صفا و حقشناسى آقاى دكتر ماشاءالله آجودانى در مطلبى كه در قدرشناسى از مرحوم طهورى نوشتهاند شايان تحسين بل تكريم است. چه زيبا و شعفانگيز است كه ديده شود از خدمتگزاران بىريب و رياى فرهنگ اينچنين قدردانى شود.
خواستم مجله را كنار بگذارم و به نوشتن اين نامه مشغول شوم كه چشمم به نام دكتر باستانى پاريزى همكار گرامى در دانشكده هنرهاى دراماتيك افتاد. با وجود چشم خسته نتوانستم خواندن مقاله ايشان را به موقع ديگر موكول كنم. خواندم و محظوظ شدم. مقالهايست چون هميشه پر از طعن و طنز حكيمانه و گوشه و كنايههاى صادقانه. در صفحههاى آخر، اخبار اهل قلم را نگاه مىكردم و از آثار در حال انتشار آقاى على تجويدى آگاهى يافتم و خوشحال شدم كه دوستان هنرى همچنان فعالند. ايكاش برخى از انتشارات براى اهل مطالعه در خارج كشور فرستاده مىشد. از جمله من به داشتن معيارالاشعار و نوشتهها و تصنيفات آقاى تجويدى علاقهمندم و نمىدانم چگونه مىتوان آنها را به دست آورد. درگذشته وزارت فرهنگ هر كتابى را كه به چاپ مىرسانيد براى اهلش در خارج مىفرستاد. در ضمن مىخواستم بدانم آيا شما آقاى احمد آرام را ملاقات كردهايد؟ آن مرد دانشمند متقى در دبيرستان معلم فيزيك ما بود و در سال 1307 و 1308 كه من در دبيرستان معروف به «صارميه» در اصفهان مشغول تحصيل بودم (دبيرستان صارميه را صارمالدوله (اكبر ميرزا) فرزند ظلالسلطان تأسيس كرده بود) مردى به نام احمد…، كه نام خانوادگى او را فراموش كردهام از عراق براى{P احتمال مىدهم «امينزاده» باشد. P}
تأسيس پيشآهنگى به ايران آمد و در اصفهان سازمان پيشآهنگى را تأسيس كرد و اين استاد عزيز ما را به عنوان رئيس و سرپرست پيشآهنگى تعيين كرد و رفت و مخلص هم از آن تاريخ يكى از پيشآهنگان بودم و در خدمت رئيس و استاد عزيزمان آقاى احمد آرام به سفرها رفتيم و چيزها آموختيم. دوران خوشى بود. آقاى آرام مرديست بسيار دقيق و متدين و نيكنفس و من فكر كردم شايد شما بىميل نباشيد با چنين اشخاصى آشنا شويد. چندين سال پيش در دانشگاه تهران آقاى ايرج افشار براى قدرشناسى از ايشان مجلس بزرگداشتى ترتيب داد. اين ارادتمند علاقه دارد از احوال و سلامت ايشان آگاه شود. اگر شما به هر وسيلهاى كه ميسر بود اطلاع يافتيد بسيار ممنون خواهم شد به من اطلاع دهيد. متأسفم كه نشانى ايشان را نمىدانم وگرنه توليد اين زحمت نمىكردم.
ملاقات با شما در شهر شيكاگو موجب خرسندى و خشنودى بسيار بود و اميدوارم باز هم وسيله ديدار فراهم آيد. بسيار ممنون مىشوم كه عرض ارادت مخلص را به دوستان ابلاغ فرماييد. بيش از اين مصدع نمىشوم.
ارادتمند – مهدى فروغ
ماجراى ميس لمبتون و ديگر قضايا
بعد از چاپ زندگينامه خانم لمبتون در شماره 67 بخارا، چند نفر از خوانندگان تلفنى و يكى دو نفر كتباً نكاتى را يادآور شدند. از جمله يكى از خوانندگان مجله از شهر بوخوم آلمان نامه بلندبالايى در ذم خانم لمبتون ارسال كردند. نامه همين ديروز به دستمان رسيد. حتماً در شماره آينده بخشهايى از آن نامه را خواهيم آورد. اما همين جا تأكيد كنم ما در مجله بخارا همواره به معرفى خادمان ايرانشناسى پرداختهايم و آنچه كه درباره خانم لمبتون از سوى استاد افشار آمد يادآورى تأليفات و مقالات وى در حوزه ايرانشناسى بوده است و ما هرگز تأييدكننده جنبههاى ديگر زندگى لمبتون نبوده و نيستيم.