خاطراتی از علی اصغر حکمت/احسان یارشاطر

از راست: دکتر محمد حسن، دکتر رادا کریشنا و علی اصغر حکمت
از راست: دکتر محمد حسن، دکتر رادا کریشنا و علی اصغر حکمت

 

… بعد از دریافت لیسانس حقوق قضایی، یک بار از دکتر علی‌اصغر حکمت که پیش‌تر وزیر آموزش و پرورش، و آن زمان وزیر دادگستری بود، خواستم اگر می‌تواند برای بازکردن یک محضر وکالت – برای ثبت قانونی امور به من کمک کند. زمانی که دوران لیسانس را می‌گذراندم حکمت که استاد من بود مشغول تصحیح کتابی بود با عنوان «مجالس النفایس»، اثر امیرعلی شیر نوایی، که شرح حال شعرای دوران تیموریان است. از من خواست برای مقابله نسخه‌ها کمکش کنم و نسخه نهایی کار را ادیت و برای چاپ تنظیم کنم. من برای این کار جمعه‌ها به منزل او می‌رفتم و به این ترتیب ما کم کم به هم نزدیک شدیم. حکمت هم‌چنین رئیس کمیسیون ملی یونسکو و انجمن آثار ملی بود. این‌ها انجمن‌های بزرگی بودند که وزرا در آن شرکت داشتند. انجمن آثار ملی برای چاپ کتاب‌های مورد نظرش قراردادهایی می‌بست. یک بار هم با من قراردادی برای طبع کتاب «اشارات و تنبیهات» تنظیم کرد. اصل این کتاب به زبان عربی و متعلق به ابن سیناست. در قرن سیزدهم کسی آن را به فارسی ترجمه کرده، ما همان ترجمه فارسی را تصحیح و چاپ کردیم. به هر حال، زمانی رسید که من فکر کردم اگر صاحب یک محضر باشم، می‌توانم تأمین مالی زندگی‌ام را تضمین کنم و به کارهای دیگری هم که دوست دارم برسم. حکمت صمیمانه وقت گذاشت و خیلی مفصل با من حرف زد. گفت که می‌تواند این کار را بکند، ولی فکر می‌کند که حیف است من که آنقدر در زمینه ادبیات مطالعه و تحقیق کرده بودم، محضردار شوم و کار زیاد محضر باعث شود از مطالعه بیشتر ادبیات دور بمانم. من دیدم درست می‌گوید و منصرف شدم.

سال‌هاست تا همین لحظه بارها فکر کرده‌ام که چقدر مدیون دلسوزی و راهنمایی او هستم. انسان وقتی به گذشته فکر می‌کند، نمی‌تواند نتیجه بگیرد اگر در هر مقطع زندگی جور دیگری رفتار می‌کرد، ادامه زندگی‌اش چگونه پیش می‌رفت. ولی حدس می‌زنم اگر دفتر وکالت داشتم ادامه تحصیلم برای دورانی به تأخیر می‌افتاد و شاید مسیر زندگی‌ام به کلی تغییر می‌کرد. در حقیقت همین که حکمت مرا از این کار منصرف کرد، من توانستم برای تأسیس بنگاه ترجمه و نشر كتاب فکر و وقت بگذارم و تمام وقتم را در یک مسیر مشخص که همه اجزایش به هم مربوطند صرف کنم. به این ترتیب، من هرگز از مدرک لیسانس حقوق قضایی‌ام استفاده نکردم.

بنگاه ترجمه و نشر کتاب را که تأسیس کردم، حکمت تصمیم گرفت «آناکارنینا» را ترجمه کند. از همان اول قرارمان این بود که کتاب‌هایی که اصل آنها به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، آلمانی و یا روسی باشد، از زبان اصلی به فارسی ترجمه شوند؛ ولی برای ترجمه کتاب‌های به زبان‌های دیگر، مثل سوئدی و نروژی و یونانی این امکان نیز به مترجم داده شود که بتواند متن را از ترجمه آن‌ها به یکی از چهار زبان مورد نظر ما به فارسی برگرداند. دلیلش هم این بود که در آن زمان در ایران شاید هیچ کس با آن زبان‌ها آشنایی نداشت.

حکمت زبان روسی نمی‌دانست. من هم زمانی شاگردش بودم و سنش هم خیلی از من بیشتر بود چنان لطفی هم به من کرده بود. با سختی گفتم که نمی‌توانیم این کار را بکنیم. گفت: «چرا؟» قانون بنگاه را برایش توضیح دادم و گفتم که او نمی‌تواند مستقیماً از روسی ترجمه کند. پرسید: «این قانون را چه کسی وضع کرده؟» گفتم: «من.» گفت: «خُب آقا عوضش کنید!» گفتم: «نمی‌شود. من روی این مسائل خیلی فکر کرده‌ام.» این مخالفت یکی از مشکل‌ترین مخالفت‌هایی بود که من در زندگی با کسی ابراز کرده‌ام. بعد من پیشنهاد دادم حکمت کتاب را با مترجمی به نام «کشاورز» که از زبان روسی ترجمه می‌کرد ترجمه کند، تا متن بهتری به دست آید. او هم پذیرفت. ولی آنقدر درگیر سیاست شده بود که وقت نکرد پیگیر شود.

***

علی اصغر حکمت در مدرسه ایرانیان در بمبئی
علی اصغر حکمت در مدرسه ایرانیان در بمبئی

من رساله دکتری‌ام را با علی‌اصغر حکمت گرفته بودم. در حقیقت حکمت همان‌طور که پیش‌تر گفتم، به دلیل کاری که در آن زمان روی کتابی دربارۀ شعر دورۀ تیموریان می‌کردیم، به من پیشنهاد داد کار رساله را هم با خودش پیش ببرم و من هم پذیرفتم. حکمت به من گفت «حالا که تو این‌قدر برای مقابلۀ این کتاب وقت صرف کرده‌ای، و کاملاً به این متن مسلطی، بیا رساله‌ات را دربارۀ همین متن با من بردار.» می‌توانم بگویم که من گوش کردم و نکردم. یعنی رساله‌ام به ادبیات همان دوران برمی‌گردد، ولی با موضوعی متفاوت. عنوان رساله من «شعر فارسی در عهد شاهرخ (نیمه اول قرن نهم)، یا آغاز انحطاط در شعر فارسی» بود…

یادم هست رساله‌ام که تمام شد، تنها شکایت حکمت از سرتاسر متن این بود که من در مقدمه‌ام از او تشکر نکرده بودم. من هم عذر خواستم و مقدمه را عوض کردم. بعد از پذیرفته شدن رساله برای کسب جایگاه استادیاری، امتحان یا در حقیقت جلسۀ مصاحبه‌ای داشتیم که ممتحنین اصلی من در آن فروزانفر و حکمت بودند. مخالف جدی من برای استادیار شدن فاضل تونی بود… ولی چون از حکمت حساب می‌برد حرفی نزد و من استادیار شدم.

***

به نظر من تصادف یا نقش روزگار، خیلی بیشتر از آنچه ما حاضر باشیم بپذیریم، در شکل بخشیدن به زندگی‌مان تأثیر دارد. اگر من به دارالتربیهًْ عشایر نرفته بودم، یعنی با وجود مراجعه به وزارت فرهنگ – تنها کاری که از من بر می‌آمد – کسی مرا به دارالتربیهًْ نفرستاده بود، زندگی من به کل چیز دیگری می‌شد. یا مثلاً اگر علی‌اصغر حکمت در دوران تحصیل من، از شاگرد دیگری می‌خواست در تصحیح کتاب به او کمک کند و من آن‌قدر به او نزدیک نمی‌شدم، شاید زندگی‌ام در مسیر دیگری می‌افتاد. اینها نمونه‌هایی از تصادف‌های زندگی‌ست….

 

– نقل از کتاب «احسان یارشاطر» در گفت‌وگو با ماندانا زندیان، شرکت کتاب، چاپ اول، 1395 ( 2016 م).

 

پروین حکمت

 

خاطره و نقل قولی دربارۀ پدرم علی‌اصغر حکمت

هنگامی که پدرم در سفارت کبرای هندوستان بودند و من در تهران تدریس می‌کردم از تعطیلاتی چند روزه استفاده کردم و نزد ایشان رفتم اما اقامتم در آنجا به درازا کشید. روزی پدر با چهره برافروخته و نامه‌ای در دست وارد شدند و خطاب به من گفتند مگر برای ماندن پس از تعطیلات از دستگاهی که در آن خدمت می‌کنی مرخصی نگرفته‌ای؟ گفتم چون قصد ماندن نداشتم نگرفتم. ولی از مصاحبت شما نتوانستم دل بردارم و ماندم. گفتند در نامه نوشته‌اند که حقوق این مدتی را که کار نکرده‌ای به حسابت ریخته‌اند. چگونه راضی می‌شوی مزد کاری را که نکرده‌ای از کیسه مردم مالیات بده کشور دریافت کنی؟ پس پشت میز نشستند و چکی معادل همان مبلغ حقوق همراه نامه‌ای سرزنش‌آمیز به آن دستگاه فرستادند. سالها بعد آن نامه، گرهی از مشکلی که می‌رفت برایم ایجاد زحمت کند گشود. دعای خیر خود را بدرقه راه ایشان کردم.

آقای دکتر سید جعفر شهیدی استاد دانشگاه تهران و رئیس مؤسسه لغتنامه دهخدا در کتاب «از دیروز تا امروز» که مجموعه مقالات و سفرنامه‌های ایشان است بی آنکه نامی از پدرم ببرند نوشته‌اند (ص ۸۹۹):

علی اصغر حکمت در سالهای پایانی عمر
علی اصغر حکمت در سالهای پایانی عمر

در سال ۱۳۲۸ وزیر خارجه وقت می‌خواست استاد بزرگوار آقای محیط طباطبائی را به عنوان رایزن فرهنگی به هند بفرستد. برای بزرگداشت و معرفی ایشان به احراز این سمت جلسه‌ای در تالار فرهنگستان مدرسه عالی سپهسالار تشکیل شد. تصادفاً این بنده هم در آن مجلس بودم. وزیر خارجه گفت: «همکاران من می‌گویند فلانی حالا که وزیرخارجه شده به جای دیپلمات معلم می‌فرستد. لابد اگر وزیر جنگ شود به جای توپ و تانک کتاب وارد می‌کند.» سپس افزود: «همینطور است آقایان، ما نه در حقیقت می‌توانیم با کشورهای پیشرفته رقابت کنیم نه در سیاست. آنچه بدان می‌نازیم و دیگر کشورها به خاطر آن به ما حرمت می‌نهند فرهنگ و ادب ماست.»

بنده نمی‌دانم آقایان این سخن ایشان را درست می‌دانند یا نه؟ اینقدر می‌دانم در این سی سال که به برخی کشورهای آسیایی و اروپایی و آفریقایی سفر کردم، پرورده‌های دانشگاه تهران را می‌دیدم که هر یک در رشته‌ای از تمدن و فرهنگ مشغول تحقيق‌اند و آثاری ارزنده منتشر کرده‌اند و همین موجب سربلندیم بود.