دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی برگزار شد/ آیدین پورخامنه

 

یکصد و پنجاه و دومین نشست صبح بخارا به دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی اختصاص داشت که پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ‌ماه در خانه گفتمان شهر (وارطان) برگزار شد.

در این نشست، ، دکتر سپیده حبیب، دکتر احمد جلیلی، دکتر بابک زمانی، دکتر غلامعلی شهیدی ، دکتر مجید صادقی ، دکتر معتمدی ، دکتر سعید قزوینیان ، دکتر بهرامی ، دکتر عباسی ، دکتر میر مجلسی ، آیدین آغداشلو، بهمن فرمان‌آرا، بهاءالدین خرمشاهی، اسماعیل جمشیدی ، مینو مشیری و … حضور داشتند.

علی دهباشی، مدیر مجله بخار با توضیحاتی درباره نشست‌هایی که در حوزه پزشکان ادیب پیش از این برگزار شده است، سخنان خود را آغاز کرد و گفت:

با دکتر لطفی در کهنه کتابفروشی‌ها و لابه‌لای مجلات قدیمی در ساعاتی که بیرون از مطب بودند، دقایقی دلپذیر درباره کتاب‌ها و پژوهش‌های ایشان گفتگو کردیم. علایق دکتر لطفی گسترده است و مانند کسی که دکترای کتاب‌شناسی داشته باشد به عناوین کتاب نگاه می‌کنند. کتابخانه گسترده او متفاوت و کتابخانه‌ای کاربردی به مفهوم واقعی است. در بخش‌های شعر کتاب‌ها از زمان رودکی شروع می‌شود تا زمان سیمین بهبهانی و شاملو ادامه دارد که که هرکدام از اینها برای دکتر لطفی معنای خاصی داشتند. او به شاملو علاقه خاصی دارد و به صورت سیستماتیک چاپ‌های کتاب‌های شاملو را جمع‌آوری کرده است. شاید تنها کتابخانه تخصصی درباره احمد شاملو را در مجموعه کتاب‌های ایشان دیدم. همینطور صادق هدایت و چندین شخصیت دیگری که بیان از گستردگی مطالعات او دارد. در نقطه دیگری که با او وجه مشترک داریم جغدبازی است. او کلکسیون جغد و تمبر دارد فکر نمی‌کنم کسی کلکسیون تمبر شطرنج داشته باشد.

قصه‌ها بسیار است و این افتخار را داشتم که گاهی بیماران را به مطب ایشان همراهی می‌کردم. به یاد دارم وقتی سر سیمین بهبهانی با لوله گازی که به شکل نامتعارفی از خانه‌ای بیرون زده بود، دچار جراحت شده بود، گفتند پزشک خوبی هست و نفس مسیحایی دارد تا وارد اتاق دکتر شدیم، دکتر لطفی شروع کردند به اندازه 15 دقیقه گزینه شعرهای بهبانی را می‌خواندند. زمانی که فریدون آدمیت را نزد ایشان بردم، دکتر لطفی درباره رساله « آشفتگی فکر تاریخی» سوال کرد

علی دهباشی از دلبستگی‎های دکتر جمشید لطفی به ادبیات و هنر و فرهنگ ایران و جهان سخن گفت
علی دهباشی از دلبستگی‎های دکتر جمشید لطفی به ادبیات و هنر و فرهنگ ایران و جهان سخن گفت

دکتر سرمد قباد در ادامه با بیان اینکه دکتر لطفی برای حضور در کنگره نورولوژی در ایران حضور دارند و دعوت بخارا را پذیرفتند؛ گفت:

به دلیل همسایگی خانه مادرم با خانه پدری دکتر جمشید لطفی نام او را به عنوان فرد فرهیخته و با پشتکار شنیده بودم و همواره آرزوی همکاری با او را داشتم. طی سال‌های مدیدی که از آموزش پزشکی در ایران می‌گذرد و تشکیل دانشکده پزشکی در ایران در بهمن‌ماه 1313 این رودخانه پر آب و خروشان همواره در جریان بوده است. هرکس به سهم خود مدتی دراین روخانه وارد شده، شنا کرده و خارج شده است اما قله‌هایی در این مسیر هستند که تکرار نخواهند شد. افرادی مانند  پروفسور عدل، دکتر علیرضا یلدا، دکتر شمس، دکتر امیر اعلم، دکترآرمین، دکتر مسلم بهادری، دکتر ناصر ملک نیا، دکتر هاراطون داویدیان، دکتر ضیاء شمسا، دکتر ناصر گیتی، دکتر عبدالحمید حسابی و دکتر جمشید لطفی.

دکتر سرمد قباد از دوران تحصیل و تخصص و تألیفات دکتر لطفی سخن گفت
دکتر سرمد قباد از دوران تحصیل و تخصص و تألیفات دکتر لطفی سخن گفت

او در رشته نورولوژی یک اسطوره است. دکتر لطفی انسانی است باهوش، سرشار از حافظه بی‌نظیر عاشق ایران و مردم ایران، سینه‌ای گشاده برای شنیدن حرف‌ها و درددل‌های بیماران خود دارد. او همیشه گفته اگر به حرف‌های بیماران به دقت گوش دهید تشخیص را خود به شما خواهند گفت. عاشق فرهنگ و هنر این سرزمین است. شیفته موسیقی، سینما و تئاتر و نقاشی است. گنجینه‌ای دستچین از مجلات و نشریات و کتب در آپارتمانی مستقل جمع‌آوری کرده است و هرسال بر گستره آن می‌افزاید. آنچنان تئاتر و فیلم‌هایی که دیده را می‌شناسد و به نقد آنها می‌پردازد که آدمی متعجب می‌شود. در کتاب یادنامه عبدالحسین نوشین که به کوشش نصرت کریمی در سال 87 چاپ شده است، مقاله ای نوشته است. او از سن 10 سالگی در سال 1326 به همراه پدر به تئاتر فردوسی و سعدی می‌رفتند و شاهکارهای نوشین را تماشا می‌کردند واو این کار را در لندن ادامه دادند. در حالی که سال‌ها از آن زمان گذشته است دقت او در توصیف هر صحنه شگفت‌انگیز است.

از آنجایی که ایشان طبیب هنرمندان معاصر و اهل ادب ایران همچون احمد شاملو، فریدون مشیری، فریدون آدمیت، هوشنگ گلشیری ، مهدی ناصح ، هوشنگ کاووسی و … خاطراتی که از این بزرگان به زبان می‌آورند شنیدنی است.

او زاده رشت در سال 1316 است از دو سالگی در تهران بزرگ شدند در سن 17 سالگی پس از اخذ دیپلم متوسطه از دبیرستان البرز راهی انگلیس شد وارد دانشکده پزشکی در دانشگاه لندن شد. در خاطراتشان می‌گویند «دلیل علاقه من به پزشکی این بود که دایی من پروفسور هاشمیان، که در آن زمان در انگلیس کار می‌کردند، در تابستانی که به ایران آمده بودند به پدرم گفتند که این بچه استعداد پزشکی دارد، حیف است. پدرم خیلی راحت می‌توانست من را به بازار ببرد و شاید شرکت تضامنی حاج علی اکبر لطفی و پسر را می‌زدیم و وضع من بهتر بود.»

در سال 43 موفق به اخذ دکتری از دانشگاه لندن  و اخذ مدرک دکترا از کالج سلطنتی  پزشکان و جراحان انگلستان شدند. آنگاه دوره تخصصی بیماری‌های داخلی مغز و اعصاب را در بیمارستان سنترال میدلسکس انگلستان آغاز می‌کند و پس از پایان تخصص موفق به اخذ M.R.C.P ( member of Royal collage of physician of London ) در سال 1968 شدند.  او در سال 1349 به ایران بازگشت و به سمت استادیاری در رشته بیماری های مغز و اعصاب در دانشگاه تهران منصوب و در بیمارستان هزار تخت خوابی مشغول به کار شد. وی موسس نخستین بخش نورولوژی یا داخلی اعصاب ایران در بیمارستان دکتر شریعتی در سال 1972 است او در سال 1986 مدرک F.R.C.P ( Fellowship of the Royal collage of physician of London ) را اخذ کرد.

دکتر جمشید لطفی
دکترجمشید لطفی

در سال 1988 آزمون‌های Flex و ECFMG امریکا را سپری کرد و از سال 1970 تا 1987 رئیس دپمارتمان طب داخلی و نورولوژی در بیمارستان دکتر شریعتی دانشگاه تهران بودند. دکتر لطفی عضو کالج سلطنتی جراحان انگلیس، کالج سلطنتی پزشکان داخلی انگلیس، عضو آکادمی متخصصین نورولوژی امریکا و عضو انجمن پزشکان نورولوژیست انگلیس هستند. فعالیت خود را به عنوان نورولوژیست در امریکا از سال 1988 شروع کردند. او بنیانگذار و رئیس فعلی انجمن ام.اس ایران هستند.

دکتر قباد درباره تالیفات و مقالات علمی دکتر لطفی به زبان فارسی بیان کرد:

کتاب نشانه‌شناسی بیماری‌های مغز و اعصاب، انتشارات جهاد دانشگاهی دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تهران، کتاب صرع انتشارات جهاد دانشگاهی دانشگاه علوم پزشکی تهران و همچنین مقالات بسیاری که در مجله‌های ایرانی و بین المللی به چاپ رسانیده است.

کتاب‌های ادبی غیرپزشکی، داستان ساندویچ دوم که در مجله سیمرغ خارج از ایران و مجله دنیای سخن چاپ شده است. چهار قطعه درباره زندگی و مرگ در مجله بخارا در دی‌ماه 88، مصاحبه با هفته نامه سلامت اردیبهشت 96، مصاحبه با مجله فرهنگی و اجتماعی آزما خرداد 96 و فصلی از کتاب عبدالحسن نوشین از جمله آثار دکتر لطفی هستند.

آیدین آغداشلو در جلسه دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی
آیدین آغداشلو در جلسه دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی

دکتر قباد در ادامه درباره کتابخانه دکتر لطفی اظهار کرد:

او کتابخانهای با 20 هزار جلد کتاب در یک آپارتمان مستقل دارد که بیشتر به زبان فارسی و اغلب در حوزه تاریخ، سفرنامه خاطرات زندگی نامه  هنر نقاشی موسیقی سینما دیوان اشعار و رمان های فارسی است. کتاب‌ها همه فهرست‌بندی کامپیوتری شده است. دکتر لطفی از سال 57 شروع به جمع‌آوری این کتاب‌ها و نشریات کرده اند. جایی در خاطرات خود گفتند « زمان تعطیلی دانشگاه، همراه دکتر میرمجلسی و شفیع‌زاده بعد از ویزیت بیماران مثل سه یار دبستانی در کتابفروشی‌های جلوی دانشگاه  بودیم» بسیاری از این کتاب‌ها حاشیه نویسی شده است. روزی دکتر لطفی کتاب فرهنگ داستان‌نویسان ایرانی، نوشته حسن میرعابدینی را به من نشان دادند. دکتر لطفی ریز و دقیق با مداد در کتاب حاشیه‌نگاری کرده بودند. نام بسیاری از داستان‌ها با نویسندگان برجسته که که در کتاب نیامده را به گونه‌ای آورده و توضیح داده اند که برای هر فرهنگ داستان نویس دیگری می‌تواند مرجعی تازه باشد.

دکتر لطفی دو فرزند (یک دختر و یک پسر)، دو نوه 8 و 10 ساله دارند که در امریکا زندگی می‌کنند. در پایان از ژوزف یوسفیان دوست و یار صمیمی دکترلطفی که امکان این گفتگوها را فراهم کردند، سپاسگزاری می‌کنم.

دکتر محمدرضا قینی در ادامه نشست از شرح حال آشنایی با دکتر لطفی و نکاتی که از او آموخته گفت:

از سال 1364 با دکتر آشنا شدم و قطعا  او آن زمان را به یاد ندارند. ما دانشجو بودیم و ظهرها در بیمارستان شریعتی کلاس‌هایی برگزار می‌شد. دکتر میرمجلسی گوارش را درس می دادند و دکتر لطفی درباره بیماری‌های اعصاب صحبت می‌کرد. گیرایی کلاس استاد به نوعی بود که در بهمن 64 در اوج زمان جنگ سعی می‌کردیم خود را به بیمارستان شریعتی برسانیم. سال 65 دکتر لطفی از ایران رفتند. سال 70 دستیار شدم و دو سال ابتدایی آموزشی که دیدیم از اساتید بزرگ بودند تا سال 72 که استاد از امریکا برگشتند. رشته مغز و اعصاب رشته‌ای پر از اطلاعات و نکات ریز است و کتابی نوشته آدامز مرجع ما و امتحان از نکات ریز آن کتاب بود. نویسنده این کتاب در امریکا انسانی با اعتماد به نفس بود و خیلی جالب بود که به عنوان دستیار باید روحیه مانند آدامز داشتیم هر کدام مینیاتوری مانند آدامز بودیم. وقتی گفتند لطفی از امریکا می‌آید خوشحال شدیم که از جایی که آدامز می‌اید یک ایرانی با نکات ریز به دانشگاه ما خواهد آمد. ما نکاتی می‌خواندیم و می‌دیدیم آدامز گفته که بیماری چه نشانه‌هایی دارد، از لطفی می‌پرسیدیم اگر این نشانه‌ها نباشد هم ممکن است فرد بیمار باشد و او می‌گفت چرا که نه؟ در صورتی که آدامز می‌گفت حتما باید این آثار وجود داشته باشد. ما دو سال برای آموختن با لطفی زمان داشتیم و فکر کردیم و به منابع دیگر رجوع کنیم. روحیه ما تغییر کرد و دیدیم که پزشکی چیزی نیست که برایش سلسله اطلاعات را حفظ کنیم . فکر کردن خیلی واجب‌تر بود. یادگرفتیم که دقیق باشیم و فکر کنیم و از وابستگی به محفوظات بیرون آییم. فکر کردن نخستین درسی بود که از دکتر لطفی گرفتم.

جلسه دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی در خانه گفتمان شهر
جلسه دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی در خانه گفتمان شهر

 

مرحله دوم به دیگر علایق دکتر لطفی برمی‌گشت که به علم پزشکی محدود نبود. موسیقی و فیلم و تئاتر و شعر می‌خواند. در عمرم کسی را ندیدم که به جاتر از او شعر بخواند. یک فساد بزرگ پزشکان را تهدید می‌کند چون در مسندی هستند که بیمار به آنها نیاز دارد، حالت خدایی به آنها دست می‌دهد. دچار توهم می‌شوند که زندگی در دست آنها است. از دکتر لطفی آموختم که پزشکی ممکن است زنده بودن را باز گرداند اما مهم است که ما زندگی کردن را به فرد آموزش دهیم. من در واقع از لطفی آموختم که زنده بودن یک چیز است و زندگی کردن فرای آن است. ارتباطاتی که با بیماران داشتند آموزنده بود. تعداد زیادی از بیماران او افراد سرشناس بودنداما رفتارش با بیمار روستایی تفاوتی با افراد مشهور نداشت.

این برخوردها باعث می‌شد ما بیش از اینکه از آنها پزشکی بیاموزیم بفهمیم که زندگی چیزهای دیگری هم هست. استاد دیدی به زندگی دارند که نتوانستم لغتی برای آن پیدا کنم، در پایان بهترین چیزی که توانستم پیدا کنم «رندانه چو حافظ زندگی کردن» است. چون استاد دنیا را اینگونه می‌بینند و به ما یاد دادند مانند حافظ رندانه دنیا را ببینیم.

در ادامه دکتر جمشید لطفی با بیان اینکه دهباشی موجودی بی‌نظیر و تکرار ناشدنی است، گفت:

 تشکر می‌کنم از اینکه وی عزیزترین افرادی را که در عمرم شناخته ام، اینجا جمع کردند.

حدود 10 سال پیش گردهمایی در بیمارستان دکتر شریعتی بود که نمی‌دانستم درباره من است. یادم است که گفتم اگر درباره بدیهای من نمیدانید، چه بهتر و اگر می‌دانید اینجا جای بیانش نیست. اینجا جاییست که باید در باره خوبی هایم صحبت کنم.

امروز درباره سه محور صحبت می‌کنم.

 اول –  با اینکه در 17 سالگی از ایران رفتم و آن زمان ارتباط خوبی برقرار نبود رشته عاطفی‌ام را حفظ کردم و غرب‌زده نشدم و میراث فرهنگی را فراموش نکردم..

 دوم – به عده‌ای آموزش دادم و به افرادی مانند قینی افتخار می‌کنم  که در زندگی آنها نقشی داشتم.

سوم – به بیمار به عنوان دسته چک بانکی متحرک نگاه نکردم، شاید چون در انگلیس پولی میان پزشک و بیمار رد و بدل نمی‌شد.

 امروز صحبت غیرپزشکی برای من از اهمیت بیشتری برخوردار است اگر هنر را از زندگی بگیریم فقط خور و خواب و خشم و شهوت از ان می‌ماند. یعنی زندگی حیوانی می‌شود.از روز اول به شعر و ادبیات علاقه داشتم و علاقه اصلی من غیرپزشکی بود.

دکتر لطفی از خاطرات و آموخته‎هایش سخن گفت
دکتر لطفی از خاطرات و آموخته‎هایش سخن گفت

 البته پزشکی آن زمان و حال قابل مقایسه نیست.

درابتدای کار من در ایران دیالیز آی سی یو عمل جراحی قلب باز لیزر گامانایف ام ای ار و سی تی  وجود نداشت و اگر مراجعه کننده دچارسکته مغزی می شد می‌گفتند کاری نمیشود کرد. الان در امریکا و حتی ایران در سه ساعت ابتدایی سکته مغزی را با حل کردن لخته نجات می‌دهید ویا  قلب یکی را در سینه دیگری می‌گذارند.

پدرم در رشت کتابفروشی به نام گلستان داشت. ما تلویزیون نداشتیم،پدرم شبها برایمان شعرهای حافظ و مولوی را می‌خواند. در ایران فردی که سواد حسابی ندارد هم شعر می‌گوید.

 افتخار این را داشتم که با تعدادی از هنرمندان و شاعران آشنا شوم. کلا برای هنر احساس خاصی قائل بودم. به یاد دارم یک روز فریدون مشیری با من تماس گرفت، بدون اینکه سلام و علیک کنم گفتم «زندگی گرمی دل‌های به هم پیوسته است/ تا در آن دوست نباشدهمه درها بسته است» گفت متشکرم آقای دکتر. گفتم من هم یک شعر درباره زندگی دارم « زندگی ترکیبی از خوب و بد است/ خوب ان نسبت به بد یکدرصد است» گفتم مزیتی هم بر شعر شما دارد زیرا شعر تحرک دارد و مثل بازار بورس تغییر می‌کند. دفعه بعد که با من تماس گرفت گفت« من فریدون مشیری زندگی ترکیبی از خوب و …» به نظر من زندگی بدون شعر و ادبیات زندگی بی رنگ است.

بهاءالدین خرمشاهی در دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی
بهاءالدین خرمشاهی در دیدار و گفتگو با دکتر جمشید لطفی

دکتر قباد پرسید: جایی گفتید فردی که ریاضی می‌خواند با فردی که تجربی می‌خواند مغز متفاوتی دارد. این تفاوت چگونه است؟

دکترلطفی گفت: پزشکی رشته‌های دیگر را در خود دارد. مقداری متفاوت است و نمی‌دانم چگونه توضیح دهم که نمی‌توانستم فیزیکدان شوم. پزشکی دست و پای کسی را برای ادامه رشته‌های دیگر نمی‌گیرد. ولی به نظر میرسد که استعدادها گوناگون باشد

پزشکی کسی را محدود نمی‌کند و برای پزشک شدن روحیه خاصی لازم است. بعضی اشتباها وارد پزشکی شدند انها می‌توانند دانشمندان خوبی شوند اما پزشک خوبی نیستند. بنا براین همواره سوال بود قبل از اینکه پنسیلین کشف شود، چی در اختیار افراد بود و چرا پزشکان مشهور بودند و از یک طرف دنیا می‌رفتند تا پزشکی را ببینند و حال بیمار خوب می‌شد؟ هر کاری برای بیمار کنید درصدی شانس وجود دارد تا حال فرد خوب شود به این اثر پلاسبو می‌گویند. اگر می‌گویند دارویی مفید است، باید بگویید به چه دلیل است، افرادی به وسیله طب سنتی خوب می‌شوند، این خوب شدن به دلیل دارو نیست، به دلیل اعتماد به نفسی بوده که پزشک به او داده و این در وضعیت روانی و هورمون‌های فرد و سیستم دفاعی او تاثیر داشته است. اما قبل از جنگ جهانی دوم در سال 1945 که پنیسلین کشف شود پزشکان چگونه میتوانستند حال بیماران را خوب کند.

از کشف پنسیلین به بعد بود که پزشکی پیشرقت کرد و قبل از آن درمان جدی نبود. سل افراد را می‌کشت. تراخم کور می‌کرد. ادعاهایی که درباره روش‌های جانبی می‌شود، به دلیل اثر پلاسبو بوده. اطلاعات به روز و مستند قابل تکرار نیست. اگر هر کدام از شما به افرادی ویتامین دهید ممکن است 30 درصد افرادی که به شما مراجعه می‌کنند( و بیماری وخیمی ندارند) خوب شوند. آنها بیماران دیگر می‌آورند وخود شما باور می‌کنید که چنین قدرتی دارید. بعضی افراد که چنین کارهایی می‌‌کنند، تعدادی بیمار دارند که حالشان خوب می‌شود. خوشبختانه وقتی سن بالا می‌رود کنار بدی‌هایی که دارد و البته از جایگزینش بهتر است، خیلی از مواردی که به حساب کم اطلاعی میگذاشتند، به حساب سن می‌گذارند.

دکتر بابک زمانی
دکتر بابک زمانی

دکتر قباد پرسید: با بسیاری از بزرگان ادب و هنر آشنا شدید که قبل از آن آثارشان را خوانده بودید، تصویری که شما از انها ساخته بودید چقدر با واقعیت آنها مطابقت داشت؟

دکتر لطفی: اکثریت افرادی که شما از روی آثارشان دوست دارید، وقتی خودشان را می‌بینید حس عکس آن را خواهید داشت. هنر را نباید با هنرمند یکی دانست، الزاما هنرمند آنچه که منعکس کرده نیست.

دکتر قباد پرسید: شما در ایران و انگلیس و امریکا طبابت کردید. تفاوت‌های علمی در سه قاره مختلف آسیا و اروپا و امریکا وجود دارد و سطح نورولوژی را در ایران چگونه می‌بیند؟

دکتر لطفی گفت: سطح علمی ما فوق‌العاده است و جوانانی که برای ادامه تحصیل خود را به دیگر کشوها می‌رسانند سریع پیشرفت می‌کنند. اشکال ما در نبود یک استاندارد عمومی است. اگر در انگلیس در شهر کوچک پایتان بشکند نزد ارتوپدی می‌برند که تخصص دارد اما در امریکا اینطور نیست و متاسفانه اینجا هم همینطور است و امکانات روستا و شهر متفاوت است. امریکا برای پزشکی هفت یا هشت برابر کشورهای مشابه خرج می‌کند اما بیمار اگر برای مثال با مشکل گلودرد به پزشک مراجعه کند، در انگلیس شربت سرفه به او تجویز می‌کنند و اگر خوب نشد، بیمار می‌تواند به پزشک دیگر معرفی شود. در امریکا اینطور نیست اگر با مشکل گلو درد به پزشک مراجعه کنید اگر عکس نگیرد و دیگر اقدامات را انجام ندهد و پزشک دیگر متوجه بیماری او شود، کار خود را از دست خواهد داد. با اینکه بالاترین درجات پزشکی در امریکا است اما اگر به من بگویند از این سه کدام را انتخاب می‌کنم، من روش انگلیسی را انتخاب می‌کنم.

در ادامه حضار سوالات خود را پرسیدند.

از نظر شما چرا بیماری ام.اس در ایران افزایش پیدا کرده است؟

دکتر لطفی پاسخ داد: خلاف اکثر بیماری‌ها، ام.اس از بیماری‌هایی است که خاص جوانان است. سه عامل نورولوژی، ژنتیک و محیط در آن تاثیر دارند. البته هر سه عامل زیر سوال است برای اینکه حتی می‌بیند در بیماران که دوقولوهای تک تخمی است، یکی اگر ام.اس داشته باشد، 40 درصد احتمال دارد دیگری هم ام.اس شود. در میان خانواده این احتمال به 10 درصد می‌رسد. محیط از همه مهمتر است، هرچه از خط استوا دورتر می‌شوید احتمال ابتلا به ام.اس بیشتر می‌شود در افریقا این بیماری نایاب است. در ژاپن نیست. حتی اگر پوشش افراد زیاد باشد بر اثر کمبود ویتامین «د » ممکن است افزایش یابد. سوال این است که چرا در ایران چندین برابر شده است؟ در سال 1970 برای نوشتن مقاله‌ای نیاز داشتم تا 20 بیمار ام.اس پیدا کنم و این روند 6 ماه طول کشید اما الان در یک هفته تعداد زیادی افراد مبتلا به این بیماری را می‌بینید. اگر بهتر تشخیص می‌دهیم برای این است که ام.ار.آی داریم.

دکتر احمد جلیلی
دکتر احمد جلیلی

بهاءالدین خرمشاهی گفت: همه شخصیت استاد را می‌شناسند. با جذابیت شما به اینجا کشیده شدم. میان هوش و لطافت ارتباط معناداری وجود دارد. انسان هوشمند بی‌طنز ندیدم. آیا استاد بی درد اند که تا این اندازه شاد و طنزپرداز اند؟ خیر ایشان پر از درهای مردم هستند. روزی برای مشکلی نزد ایشان رفتم و آنقدر طنز گفتند و گفتم که فراموش کردم برای چه نزد ایشان مراجعه کردم و از آن روز رابطه ما شروع شد.

دکتر لطفی گفت: بیماران برایم شعر می‌فرستادند. آقایی بود به نام جنابی «لطفی که به من لطف فراوان دارد، با صد چومنی هزار درمان دارد/ بیچاره جنابی چه کند ایثارش؟/ در دست چه تحفه‌ای جز جان دارد»

روزی که بیمارهایم خیلی زیاد بود، فردی به نام مقصود آمد به او گفتم «مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو/ مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه» به من نگاه کرد. شنیده بود دکترهای اعصاب، خودشان­­­­­ هم… گفت هر کس مرا می‌بیند همین شعر را می‌خواند. برایش خواندم « گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد/ بسوختیم در این آرزوی خام و نشد … فغان که در طلب گنج نامه مقصود/ شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد»

اسماعیل جمشیدی
اسماعیل جمشیدی

بهاءالدین خرمشاهی گفت: یک بار حالم خوب بود اما نه زیاد، مرا به سمت دکتر لطفی فرستادند و به لطف خدا استاد لطفی و جلیلی  به من کمک کردند و انسان امروزی شدم. وجود مغتنم کم‌نظیری هستند و فروتنی هم به صفات او اضافه کنیم. عاشق انسان و درماندگان اند.

دکتر لطفی ادامه داد: به نظرم استاد خرمشاهی از مفاخر ما هستند یکی از بهترین کتاب‌هایی که دیدم کتاب “ذهن و زبان حافظ” اوست چراکه او مساله‌ای که «می و معشوق» چیست را حل کرده و گفته « حافظ یک انسان کامل نبوده، کاملا انسان بود» بنابراین وقتی می‌گوید می، می سه معنی دارد «عرفانی، زمینی و تمثیلی» . می تمثیلی نه الزاما انسانی ست و نه عرفانی.

بهاءالدین خرمشاهی بیان کرد: یک مقاله درباره رفتار وگفتار پزشکان نوشتم که در بخارا منتشر شده است. آرزو می‌کنم دکتر لطفی بیشتر به ایران بیایید.

سوال: بحثی در گذشته در طبابت داشتیم، حدود 50 سال پیش در دورانی می‌گویند پزشکان بالای سر بیمار می‌روند و به اطرافیان می‌گویند که چیزی نیست در حالی که به دیگران می‌گویند که به زنده ماندن او امیدی نیست در هر صورت یکی به حقیقت می‌رسد. ادوارد براون که خود پزشک و خدمت بزرگی به ادبیات ایران کرده است، در کرمان چشم درد می‌گیرد و نمی‌تواند خود را درمان کند و به حکیم ایرانی مراجعه می‌کند و از عملکرد او ناراضی می‌شود. بحث این است که کتاب‌های رازی هنوز هست علائم و درمان‌های ان زمان هنوز هست، آیا پزشکان علاقه‌ای دارند که این کتاب‌ها را بررسی کنند؟

دکتر لطفی توضیح داد: تا جایی که می‌دانم ولتر می‌گوید وظیفه پزشک این است که بیمار را سرگرم کند تا طبیعت کار خود را انجام دهد. ابن سینا در دست جالینوس و طب یونانی بود. به تمام کتاب‌های این پزشکان توجه کردم، هیچ نزدیکی میان گفته‌های آنها و درمان امروزی نیست. در انگلیس پزشکان جسدها را می‌خریدند تا بدانند در بدن چه خبر است. در نورولوژی من بنیانگذار نیستم اما کسی این رشته را نمی‌شناخت. الان نزدیک به هزار و 500 نورولوژیست داریم و اتفاق‌ها باورنکردنی است. فکر نمی‌کنم چیز خارق‌العاده‌ای در رازی باشد که به درد ما بخورد.

دکتر سپیده حبیب
دکتر سپیده حبیب

کدام شهر را برای کار و زندگی دوست دارید؟

دکتر لطفی گفت: از نظر کیفیت زندگی شهرهای مختلف بررسی شده است. از نظر شخصیتی دوست دارم در تهران زندگی کنم اما برایم ممکن نیست. زندگی تحرک است، شهری که دوست داشته باشم شهری پرهیاهو است. ما مدت کوتاهی در دنیا هستیم.

دکتر جلیلی پرسید: جمشید لطفی بودن و شدن چگونه است؟

دکترلطفی گفت: احمد جلیلی بودن چگونه است؟

 شما اهل شعر هستید، مقاله‌ای درباره ارتباط شعر و آلزایمر خواندم. گفته بود برای اینکه این بیماری را به تاخیر بیاندازیم هر شب یک قصیده یا حداقل یک رباعی حفظ کنیم. و هر هفته مورد تجردید نظر قرار دهیم و به ذخایر شعری خود اضافه کنیم. در این صورت اگر کلمه‌ای جابجا شود، ذهن فعال شود. به این گونه مغز همیشه فعال خواهد بود، آیا این ارتباط هست؟

دکترلطفی اظهار کرد: یک بررسی نشان داد، افرادی که بازنشسته می‌شوند کارکرد مغزشان پایین می‌اید و آلزایمر می‌گیرند و پس فعالیت مغز خیلی مهم است. هنوز مشخص نیست شعر جای خاصی از مغز را درگیر کند. حفظ کردن شعر یا حل کردن سودوکو می‌تواند تاثیر گذار باشد.

آلزایمر در کشور ا افزایش پیدا کرده و نخستین بیمار آن زنی 50 ساله بود، یکی از مسائل مهم سن است. بعد 85 سال بیش از 50 درصد انسان‌ها الزایمر می‌گیرند. آن زن 50 ساله با اینکه فشار خون و کلسترول نداشت، بیمار شده بود و تغییرات پاتولوژیک موجب آن می‌شود. هرچه عوارض جانبی در بدن کمتر باشد، ابتلا به آلزایمر بیشتر می‌شود، دلیل افزایش افراد مبتلا به آن بالا رفتن متوسط سن انسان است.

مینو مشیری
مینو مشیری

مدتی است که بحثی درباره گرفتاری‌های انسان آغاز شده که فرد درگیر در گذشته یا در آینده است. در چند دانشگاه این مساله بررسی شد که چگونه در زمان حال قرار بگیرد. به نتایج قابل توجهی رسیده اند. آیا با این روش آشنایی دارید؟

دکتر لطفی گفت: شعر درمانی  یکی از روش‌های مختلف برای درمان است. ژنتیک در انسان‌ها حرف اول را می‌زند و در بیماری‌ها تاثیر بسیار دارد. گاهی حافظ می‌گوید که کاری نمی‌توان کرد وهمه چیز از قبل تعیین شده است بنابراین همیشه مشغولیت فکری این بوده که چه مقدار محیط و چه مقدار ژنتیک افراد موثر است. باید قبول داشت هر چقدر هم موسیقی بخوانید موتسارت نمی‌شوید، این یک مساله طبیعی است. هنرمند بودن یک مساله فطری است. هنر دوست بودن از همه ساده‌تر است. دکتر پرویز فروردین کتابی تحت عنوان شعر درمانی دارد.

شما نخبه‌های زیادی دیدید این انسان‌ها از نظر شخصیتی افرادی نیستند که نقش‌های دیگر زندگی را فراموش کرده اند؟

دکتر لطفی توضیح داد: تا جایی که دیدم خیلی اوقات خود هنرمند هم نمی‌تواند بگوید که چه زمانی شعر می‌گوید. من فکر می‌کنم مغزخیلی عجیب است. درباره مغز خیلی چیزها است که نمی‌دانیم.

دوست دارید بنیادی تشکیل شود تا کتابخانه عظیم خود را اهدا کنید؟

بله،  حتما.

بهمن فرمان آرا
بهمن فرمان آرا

دکتر قباد گفت: به عنوان حسن ختام یکی از سروده‌های دکتر لطفی که در بخارای سال 88 چاپ شده را خواهش می‌کنم بخوانند. به امید روزی که تمام شعرهایشان در کتابی چاپ شود.

دکتر لطفی گفت: من شاعر نیستم و این نوشته را به دهباشی دادم و او چاپ کرد. نوشتن چهار قطعه  درباره زندگی و مرگ. فکر می‌کنم وقتی درباره مرگ خود فکر می‌کنید دو اتفاق می‌افتد، یکی احساس پوچی که چه فایده ای دارد این همه تلاش، دیگری در عین حال این است که اگر رفتنی هستیم و زندگی کوتاه است هر لحظه را گرامی بداریم. من با اینکه حتی در سنین 20 و 30 یک لحظه نبود که از مرگ غافل باشم، شوری زیبا به زندگی من داد.

زندگی مرگ را به مسخره می‌گیرد

و مرگ زندگی را ناچیز می‌شمرد

در این میان امید است که نابود می‌شود

 

دیری است که عشق رخ ننموده

و مرگ آغوش گشوده است

تا پایان ماجرا چه زمانی باقی است؟

 

در درخشش خورشید از آمدن شب می‌هراسیم

و در تیرگی شب به انتظار می‌نشینیم

اما در این نبرد یاس و امید مرگ برنده آخرین است

 

در لحظاتی از زندگی مرگ را فراموش می‌کنم

ولی مرگ هرگز ما را از یاد نمی‌برد