جشن صدمین سال تولد انور خامه‎ای، آخرین بازمانده پنجاه و سه نفر، برگزار شد/ آیدین پورخامنه

 

دویست و هشتاد و هفتمین شب مجله بخارا به دکتر انور خامه‎ای اختصاص داشت که با حمایت انتشارات گاندی و همکاری مجله بررسی و نقد کتاب و انتشارات کتابسرا عصر چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ در محل کانون زبان فارسی برگزار شد تا صدمین سال تولد دکتر انور خامه‎ای، آخرین بازمانده ۵۳ نفر را در آخرین روزهای سال هزار و سیصد و نود و پنج جشن بگیرد.

در ابتدا علی دهباشی درباره برگزاری این شب چنین گفت:

«عرض تشکر از انتشارات گاندی که حامی برگزاری این شب شده است، و سپاس از دوستانی که از مجله بررسی کتاب (دکتر هرمز همایون‌پور) و انتشارات کتاب‌سرا (صادق سمیعی) و حضار گرامی که به این مجلس تشریف آورده‌اند. و همچنین سپاسگزاری از خانم‌ها: زهره، زهرا و نازک راحت ورنوس فادرانی که هر سه از فرزندان زنده‌یاد حسین راحت ورنوس فادرانی دوست دیرین و همفکر دکتر انور خامه‌ای که سالیان سال در مبارزات سیاسی و جنبش کارگری ایران در کنار هم بودند.

علی دهباشی سخنرانی خود را خطاب به دکتر خامه ای اغاز کرد.
علی دهباشی سخنرانی خود را خطاب به دکتر خامه ای اغاز کرد.

استاد ارجمند جناب دکتر انور خامه‌ای،

خوشحالیم که امشب را در ایامی برگزار می‌کنیم که مصادف است با یکصدمین سالروز تولد جنابعالی. امشب برای مجله بخارا تحقق یکی از آرزوهایش است. اگر یادتان باشد برای هشتادسالگی و نودسالگی تولد جنابعالی اجازه خواسته بودم و شما با فروتنی نپذیرفته بودید تا اینکه هفته گذشته برای جشن صدسالگی اجازه خواستم که خوشبختانه مورد موافقت جنابعالی قرار گرفت. من همواره در دوره انتشار مجله کلک در طول هفت سال و سپس بخارا در طول بیست سال مشمول تشویق و حمایت شما بوده و خوشحالیم که ناشر بسیاری از مقالات شما بوده‌ایم.

زندگی پر فراز و نشیب جنابعالی در بستر تاریخ پرتلاطم ایران معاصر و رفتارهای اجتماعی و سیاسی شما خود موضوع پژوهش‌هایی است که می‌شود چندین رساله درباره‌اش نوشت.

وجه ادبی آثاری که جنابعالی نوشته‌اید بویژه مقالاتی که درباره آشنایی و نقد آثار نویسندگانی همچون: صادق هدایت، نیما یوشیج، بزرگ علوی، صادق چوبک، عبدالحسین نوشین، ذبیح بهروز و بسیاری از نویسندگان معاصرتر نوشته‌اید امروزه از منابع پژوهشگران ادبیات معاصر ایران به شمار می‌رود.

در حوزه مسائل فلسفی و اجتماعی و سیاسی نیز آثاری را تألیف و ترجمه کرده‌اید که ادبیات سیاسی، بویژه ادبیات سیاسی مستقل را ارتقا داده‌اید. کتاب «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو» که ابتدا به زبان فرانسه نوشته‌اید و سپس در سال‌های بعد متن فرانسه آن به قلم خودتان به فارسی برگردانیده شد، هنوز یکی از کتاب‌های مهم تاریخ اندیشه سیاسی به شمار می‌رود. همچنین دیگر کتاب‌های شما که در نقد مسائل تاریخی احزاب کمونیست منتشر کرده‌اید حائز اهمیت است.

در اینجا باید به یک زمینه بسیار مهم دیگر در حوزه آثار قلمی شما اشاره کنم و آن تجربه روزنامه‌نگاری شماست که بیش از هفت دهه به صورت مستمر با شما بوده است. شاید این عشق به روزنامه‌نگاری یکی از ارث‌های پدر باشد که پدر شما نیز روزنامه‌نگاری بود که عمر خود را بر سر این کار گذاشت. استاد سید محمدعلی شهرستانی خوشبختانه به صورت خیلی دقیق این زمینه از کارها و زندگی مطبوعاتی شما را در کتابی مستقل تألیف و تدوین کرده است. و سرانجام زندگی سیاسی جنابعالی که در کتاب خاطرات سیاسی شما که بیش از هزار صفحه است به قلم شیوای خود برای ما مشتاقان به یادگار گذاشته‌اید و همچون قبل مشاهدات و استنباطات تاریخی خود را در طول بیش از هفتاد سال حضور اجتماعی و سیاسی در این کتاب مطرح نموده‌اید. امروز ما خوشحالیم جنابعالی را در سلامت کامل می‌بینیم و یکی از شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران را در کنار خود داریم و در ضمن شما تنها بازمانده آن گروه پنجاه و سه نفر هستید که ما افتخار استفاده و بهره بردن از آن تجربیات را به دست آورده‌ایم.»

دکتر ایرج پارسی نژاد . صفدر تقی زاده و دکتر انور خامه ای
دکتر ایرج پارسی نژاد . صفدر تقی زاده و دکتر انور خامه ای

سپس علی دهباشی، از استاد انور خامه‎ای و دخترش، ملیحه خامه‎ای، دعوت کرد تا آغازگر این شب باشند و دکتر انور خامه‎ای که در برابر کیک تولد ۱۰۰ سالگی‎اش نشسته بود، ضمن تشکر از حاضران در این مراسم، دربارة فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی خود سخنان کوتاهی ایراد کرد. سپس ملیحه خامه‌ای به شرح کوتاهی از زندگی پدرش پرداخت.

کیک جشن صد سالگی دکتر انور خامه ای
کیک جشن صد سالگی دکتر انور خامه ای

 

دکتر انور خامه ای به همراه دخترش ملیحه .
دکتر انور خامه ای به همراه دخترش ملیحه .
دکتر خامه ای از حضور وسیع دوستدارانش تشکر کرد.
دکتر خامه ای از حضور وسیع دوستدارانش تشکر کرد.

سپس ملیحه خامهای به شرح کوتاهی از زندگی پدرش پرداخت.

پس از آن علی دهباشی متن پیام ابراهیم گلستان را به لحظاتی پیش به شروع جلسه رسیده بود قرائت کرد.

سخنران بعدی دکتر هرمز همایون‌پور بود که به شرح مختصری از دوران همکاری خود با دکتر انور خامه‌ای پرداخت.

سپس صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا، به ذکر خاطراتی از انتشار کتاب‌های دکتر انور خامه‌ای پرداخت.

پس از آن، علی دهباشی متن پیام دکتر کاتوزیان را قرائت کرد.

محمدعلی شهرستانی، سخنران بعدی بود که دربارة فعالیت‌های سیاسی و مطبوعاتی شیخ یحیی، پدر دکتر انور خامه‌ای، سخنانی ایراد کرد.

و سرانجام علی دهباشی، متن پیام دکتر امیر پیشداد را قرائت کرد.

 

متن سخنرانی‌‌های دکتر انور خامه‌ای، ملیحه خامه‌ای، استاد سیدعبدالله انوار، هرمز همایون‌پور، صادق سمیعی، محمدعلی شهرستانی، و پیام‌‌های ابراهیم گلستان، دکتر همایون کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد را در ادامة گزارش خواهید خواند.

 

ملیحه خامه‌ای

سرگذشت پدرم      

با درود بر شما هم‌میهنان و دوستان عزیز من تنها فرزند آقای دکتر خامه‌ای تصمیم گرفتم برای آشنائی بیشتر خود و شما دوستان گرامیم زندگینامه مختصر پدرم را بنویسم و به هم‌میهنان و دوستانم تقدیم کنم زیرا که ایشان به دلیل فعالیت کمی که بعد از انقلاب داشته برای بسیاری از جوانان و دوستان ناشناخته است. حتی خود من هم که با ایشان زندگی می‌کنم همه خاطرات و زندگینامه‌اش را نمی‌دانستم گرچه ایشان کتاب‌های بسیاری نوشته است و در بیشتر آنها خاطرات و همه یا بخشی از زندگینامه را نوشته ولی بنده به دلایلی نخوانده بودم و تنها بخشی را بطور بسیار بسیار کوتاه آن هم خاطراتی که گه گاه بیان می‌کرد و آن هم بصورت داستان کوچکی از یک رویداد بود شنیده بودم. همچنین در مورد گذشته خانوادگیش می‌دانستم. بنابراین من کار خود را آغاز کردم با دانسته‌‌های خودم که در مورد گذشته ایشان و خانواده‌اش میباشد که معمولا باید از ابتدا و گذشته شروع کرد و کم‌کم به حال رسید. زمانیکه دانسته‌‌های خود را نوشتم که درباره خانواده و دوران کودکی پدرم بود نوشته را قطع کردم تا اینکه پس از چند روز زمان مناسب پیش آمد از او پرسیدم و خواهش کردم که برایم بگوید و ایشان هم پذیرفتند و ادامه آن را نوشتم ولی چون از آغاز از زبان خود این متن را نوشته بودم دنباله‌اش را هم گونه‌ای نوشتم که از زبان من باشد که نوشته یکسان باشد ولی آن طور که می‌خواستم مختصر و کوتاه نیست. در ضمن اگر پرسشی داشته باشید یا اینکه نکته مبهمی وجود دارد می‌توانید از خودم در کلاس و بنیاد بپرسید یا اینکه بوسیله شماره تلفن و آدرس ایمیل که در آخر متن هست با من تماس بگیرید یا اینکه در کتاب «خاطرات روزنامه‌نگار» که یکی از دوستان نزدیک پدرم تهیه کرده و بصورت گفتگو است و مفصلتر از این نوشته میباشد پاسخ خود را بدست بیاورد این کتاب توسط نشر دیگر چاپ شده و اکنون در بازار هست .

 

ملیحه خامه ای از زندگی پدرش گفت
ملیحه خامه ای از زندگی پدرش گفت

  

و اما شرح زندگی:

نام ایشان انور خامه‌ای است و در ۲۹ اسفند ۱۲۹۵ به دنیا آمده است نام مادرش عصمت اسلام خامه‌ای است که البته نام فامیلش از ابتدا این نبوده بعدا در زمان دادن شناسنامه در دوره رضا شاه مامور این کار دین و نام خانوادگی را قاطی کرده و به این صورت درآمده, او (مادر پدرم) از نوادگان فتحعلیشاه است از سمت برادر ولیعهد که بعد از ولیعهد عزیزترین فرزندان شاه بوده است به نام محمدعلی میرزا .

نام پدرش شیخ یحیی کاشانی است که به او پاژنام پدر مطبوعات را داده‌اند و او (شیخ یحیی) خواهرزاده آیت‌ا… غروی _ از یاران امام خمینی در کاشان _ بوده و نوه دختری ملامحمدحسین نطنزی که او هم نوه ملا احمد فاضل نراقی است و فرزند ملا محمدعلی کاشانی بوده است. خود شیخ یحیی کاشانی (پدر پدرم) کار‌های مهم بسیاری انجام داده است از جمله از بنیانگذاران انقلاب مشروطیت بوده است و همچنین سردبیر روزنامه‌های مجلس و حبل المتین و ایران آنزمان بوده و در آنها مقاله داشته است فوت شیخ یحیی کاشانی ۱۸ اسفند ۱۳۰۸ میباشد که پدرم در آنزمان ۱۳ساله بوده است .

پدرم یک برادر و دوخواهر بزرگتر از خودش داشته است و او کو چکترین فرزند مادر و پدرش بوده است. نام برادرش عزت‌ا… بوده که نتوانست تحصیلات متوسطه را به پایان برساند و آموزگار دبستان‌های تهران بود. نام خواهر بزرگش ملیحه بوده که پدرم به خاطر دوست داشتن زیاد او نامش را بر روی فرزند خویش نهاد او دختری بسیار زیبا و مهربان بوده است و چون عاشق پسری شد که بسیار زشت و لات بود بدبخت شده است و در جوانی سل گرفته و مرد که مرگ او باعث مرگ پدرش (شیخ یحیی) شد. نام خواهر کوچکش که از پدر من بزرگتر بوده شمسی بود. پدرم از او زیاد سخن نمی‌گوید او علاقه زیادی به برادرش (پدرم) داشت.

 این درباره خانواده و گذشته خانوادگی پدرم بود اما درباره خودش. او در شش سالگی به مدرسه رفت ولی در همان سال اول و در ماه‌‌های اول سال بیماری کچلی گرفت و مجبور شد که در خانه بماند و از پیش خود خواندن و نوشتن و ریاضی بیاموزد البته درخانه آنها هم پدرش و هم برادر و خواهرانش سواد خواندن ونوشتن داشتند و به او کمک میکردند. پس از بهبودی که به مدرسه رفت از او ازمون گرفتند و او را در سال چهارم گذاشتند و ایشان یکسره تا سال آخر دبیرستان را خواند و پس از دیپلم دبیرستان در ۱۳۱۳در دانشکده صنعتی در رشته مهندسی شیمی مشغول تحصیل گردید.

در زمان دانشجوئی با گروهی علیه دولت رضاشاه مبارزه می‌کردند که معروف به «۵۳ نفر» هستند و اوعضو این حزب شد و چون این گروه در سال ۱۳۱۶ خورشیدی کشف و بازداشت شدند نتوانست دوره دانشکده را پایان دهد. پیرو آن محکوم به ۶ سال زندان گردید که پس از ۵ سال زندان در مهر ۱۳۲۰ مشمول قانون عفو عمومی قرار گرفت و از زندان آزاد گردید.پس از آزادی چون موظف به تأمین زندگی خود و مادرش بود نتوانست تحصیل دانشگاهی را ادامه دهد و به کار روزنامه نگاری پرداخت افزون بر این در بهمن ماه ۱۳۲۱ از طرف وزارت پیشه و هنر برای دبیری دبیرستان صنعتی استخدام شد و دو کار را همزمان انجام میداد. در سال ۱۳۲۳ عضو حزب توده شد که رهبران آن از گروه ۵۳ نفر بودند و پس از آزادی در سال ۱۳۲۰ این حزب را تاسیس کرده بودند ولی پدرم با وجود دعوت آنها به عضویت در این حزب ،به علت نقایصی که در این حزب میدید دعوت آنها را رد کرد ولی در ۱۳۲۳ که کنگره این حزب اصلاحاتی در آن به وجود آورده بودند راضی به عضویت و فعالیت در آن شد.

سید عبدالله انوارو محمد علی شهرستانی
سید عبدالله انوارو محمد علی شهرستانی

    

و سپس یکی از رهبران این حزب به شمار می‌رفت سردبیر و اداره کننده روزنامه رهبر _ ارگان این حزب _  بوده است در مرداد ۱۳۲۵ به عنوان نماینده مطبوعات ایران در کنگره پاریس (صلح ۲۳ کشور) دعوت شد و به پاریس سفر کرد. پس از پایان این کنگره به عنوان نماینده دانشجویان ایران در کنگره بین‌المللی جوانان در پراگ شرکت کرد و از جانب دانشجویان ایران سخنرانی مبسوطی ایراد نمود که در نشریات جهان و ایران منعکس گردید در ضمن همین کنگره پراگ بود که از سوی هیئت نمایندگی یوگسلاوی از او و رؤسای دیگر هیئت‌های نمایندگی برای بازدید از کشور یوگسلاوی دعوت به عمل آمد و پدرم مدت یکماه از این کشور بازدید گسترد‌ه‌ای انجام داد و در پایان آن با «مارشال تیتو» رهبر معروف این کشور دیدار کرد.پس از بازگشت از این سفر مدت ۹ ماه در پاریس اقامت داشت و در کلاس‌های آزاد دانشگاه سوربُن در زمینه‌‌های جامعه شناسی و تاریخ و سیاست شرکت میکرد. در خرداد ماه ۱۳۲۶ که از پاریس به قصد بازگشت به ایران با هواپیمای ایرباس شوروی مسافرت میکرد مدت دو هفته در مسکو توقف کرد و با اشخاص سرشناسی مانند لاهوتی خان شاعر معروف ایرانی که در آنجا پناهنده بود ملاقات کرد و دانستنی‌های مهمی را از او درباره وضع زندگی در شوروی به دست آورد. پیرو همین دانستنیها بود که پس از بازگشت به ایران (تیر ۱۳۲۶) به فکر جدا شدن از حزب توده افتاد.

در دی ماه همان سال با چند نفر دیگر از رهبران این حزب مانند خلیل ملکی، جلال آل‌احمد و فریدون توللی از این حزب انشعاب کرد و مجله اندیشه نو را با هم تاسیس کرده و انتشار دادند. متاسفانه این مجله و فعالیت گروه انشعابیون در بهمن ۱۳۲۷ به دلیل ترور شاه و محدودیتهائی که به دنبال داشت متوقف گردید. این محدودیتها تا سال ۱۳۲۹ ادامه داشت. در این دوران پدرم تنها به تدریس ریاضیات و علوم در دبیرستان‌های تهران اشتغال داشت.

با پیدایش جنبش جبهه ملی و نهضت ملی کردن صنعت نفت محدودیتها از بین رفت و فعالیت سیاسی پدرم نیز از نو آغاز شد و با تنی چند از انشعابیون نخست روزنامه جهان ما و حجّار را انتشار میداد و سپس جمعیت رهایی کار و اندیشه را تاسیس کرد. این روزنامه و جمعیت همراه با آزادیخواهان دیگر با تمام نیرو از نهضت ملی کردن صنعت نفت و مبارزه با استبداد و استعمار کوشش میکردند. این دوران فعالیت نیز با کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به پایان رسید و پدرم نیز برای بار دیگر بازداشت شد لیکن مدت این زندان کوتاه بود و پس از یکماه و چند روز او آزاد شد. از این هنگام به بعد او دیگر فعالیت سیاسی نداشت و زندگی خود را صرف نوشتن مقالات در نشریات و تدریس در دبیرستان‌های تهران میکرد.

دکتر انور خامه ای در زمان عضویت پنجاه وسه نفر
دکتر انور خامه ای در زمان عضویت پنجاه وسه نفر

در سال ۱۳۳۹ به دلیل بیماری چندین ساله گوارشی که داشت و پزشکان متخصص تهران به درمان آن نائل نشده بودند طبق توصیه پزشکان دوست خود تصمیم گرفت به اروپا سفر کند ضمناً در نظر داشت که اگر برای این درمان نیاز به اقامت درازی در اروپا باشد به تحصیل در رشته روزنامه نگاری بپردازد.لذا در 15 فروردین 1340 عازم اروپا گردید نخست در کلن آلمان به درمان بیماریش در پلی کلینیک دانشگاه این شهر پرداخت متاسفانه درمان قطعی این بیماری میسر نگردید و به درازا انجامید در نوامبرسال ۱۹۶۱ (آبان ماه ۱۳۴۰) پس از پرسش و دانستن اینکه رشته روزنامه نگاری در دانشگاه هایدلبرگ وجود دارد به این شهر رفت و پس از گذراندن آزمایش زبان آلمانی که تا حدودی فرا گرفته بود به دانشگاه مراجعه کرد تا در رشته روزنامه نگاری ثبت نام کند متاسفانه دردبیر خانه دانشگاه به او گفتند که این رشته سابقاً در این دانشگاه وجود داشته ولی اکنون مدتی است به شهر‌های دیگری منتقل گردیده است. لیکن چون سِمِسر (ترم) تحصیلی آغاز شده بود به وی پیشنهاد دادند که موقتاً در رشته دیگری که با روزنامه نگاری هماهنگی دارد ثبت نام کند و در سمسر (ترم) آینده به شهری که رشته روزنامه نگاری در آن است برود و این یک سمسر در آنجا به حساب او گذاشته خواهد شد. بدین سان پدرم در دانشگاه هایدلبرگ در رشته اقتصاد و علوم اجتماعی ثبت نام کرد که بعداً در دانشگاه‌های دیگری تا نیل به دکترا ادامه داد. این دوره تحصیلات پدرم ۳سال در دانشگاه‌‌های هایدلبرگ و هامبورگ و سپس ۵ سال در دانشگاه فریبورگ سوئیس دنبال شد و او موفق به اخذ لیسانس و دکترا در رشته مزبور گردید. همچنین در مدت ۵ سالی که او در دانشگاه فریبورگ مشغول تحصیل بود همزمان در انستیتوی روزنامه نگاری این دانشگاه نیز ثبت نام کرد و پس از دو سال موفق به گرفتن دیپلم عالی روزنامه نگاری با امتیاز در تیر ۱۳۴۸ شد.

اما بیماری گوارشی که عمدتاً به خاطر آن ترک میهن خود را کرده بود مدتها در آلمان به درازا کشید. در یک روز در اثر ضعف بسیار و بیخوابی ممتد در کنار خیابان غش کرده و به روی زمین افتادو عابرین او را به بیمارستان بردند. دلیل این رویداد حالت سکته بود که به او دست داده بود و بر اثر داروهایی بوده است که دکتری به او داده بوده است. خوشبختانه این بیماری پس از ۴ سال درمان بهبود یافت .

پس از پایان تحصیلات پیشنهادهائی از سوی عباس مسعودی و دیگران برای بازگشت به ایران و کار در روزنامه‌ها به او (پدرم) داده شد ولی وی به دو جهت از قبول آنها خودداری کرد. نخست آنکه هدفش بود که زمانی در دانشگاه‌های خارج از ایران به تدریس بپردازد و به وضع استخدامی استادان در این دانشگاهها آگاه شود دلیل دوم که مهمتر و اساسیتر بود اینکه همزمان با تحصیل و تدوین رساله دکترا فیش‌های بسیاری درباره مارکسیسم و تجدیدنظرطلبی در آن گرد آورده بود و نمی‌خواست از اندیشه نگارش کتابی درباره مارکسیسم و تحول آن خودداری کند و چون احساس می‌کرد که در ایران به منابع بسیاری که در این زمینه به آن نیاز است دست نخواهد یافت توقف چند سال دیگر در خارج را لازم می‌شمرد. از این رو نامه‌هایی به حدود ۲۰ کشور و دانشگاه‌های خارجی نوشت و با توضیح وضع تحصیلاتی و رساله دکترای خود از آنها تقاضای استخدام جهت تدریس در سطح دانشگاه کرد. در نتیجه از چند کشور مانند تونس، مراکش و کنگو پاسخهائی به وی داده شد و پیشنهادهائی کرده بودند که پس از بررسی آنها او پیشاد دانشگاه لووانیوم کنگو (کینشاسا) را پذیرفت. مدت دو سال در این دانشگاه در رشته‌‌های اقتصاد ریاضی و اقتصاد کلان و آمار تدریس میکرد و سپس از این دانشگاه استعفا داد و برای یافتن کاری در دانشگاه‌های اروپا به سوئیس و فرانسه بازگشت و حدود یک سال در این دو کشور و انگلستان در جستجوی محل تدریس دانشگاهی پرسه زد. ولی نتیجه‌ای نداشت. همچنین دراین فاصله برای تکمیل آگاهی‌‌های خود از زبان انگلیسی و به ویژه تلفظ درست واژه‌‌های آن استفاده میکرد. سرانجام دوستی که در دانشگاه مانکتن کانادا تدریس میکردبه او پیشنهاد کرد که در یکی از کالج‌های وابسته به این دانشگاه محل تدریسی وجود دارد که اگر او سریعاً تقاضا کند موفق به اشغال آن خواهد شد. وی (پدرم) فوراً نام‌های با سوابق تحصیلی و تز دکترای خود برای آن دانشگاه فرستاد که مورد قبول واقع گردید وی مدت دو سال در این دانشگاه تدریس میکرد. (در رشته‌‌های اقتصاد خرد و کلان و اقتصاد ریاضی و تاریخ عقاید اقتصادی) در این فاصله با کوشش فراوان کار پژوهش و نگارش کتاب تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو را به پایان رساند و در سال ۱۳۵۳ ماه اردیبهشت به پاریس آمد و در آنجا قراردادی برای چاپ این کتاب بست و سپس بعد از ۱۴ سال به میهن خویش باز گشت

دکتر انور خامه ای نطق دخترش ملیحه را می خواند.
دکتر انور خامه ای نطق دخترش ملیحه را می خواند.

در ایران تقاضای تدریس در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران را کرد که چون حکم استادیاری در این دانشگاه برای او صادر شده بود و چون او خود را به استناد مشاغل پروفسوری در دانشگاه لووانیوم و استاد وابسته در دانشگاه مانکتن حداقل شایسته دانشیاری میدانست از قبول آن خودداری کرد. سپس در پژوهشگاه علوم انسانی وابسته به وزارت علوم با رتبه ۱ یک دانشیاری به کار پرداخت. وی در سال ۱۳۶۰ با رتبه ۴ دانشیاری تقاضای بازنشستگی کرد واز آن تاریخ بازنشسته وزارت علوم است و کتاب و مقاله می‌نویسد و کار او نویسندگی و پژوهش است.

پدرم آقای دکتر انور خامه‌ای در ۵ خرداد ۱۳۵۶ با خانمی به نام فاطمه ملاحسینی ازدواج کرد و ثمره آن تنها یک فرزند دختر به نام ملیحه است که این‌جانب (بنده ناچیز) هستم. ومن در ۱۸ اسفند ۱۳۵۶ به دنیا آمدم. در سال‌های پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بارها پدرم به خارج مسافرت کرده است که هر کدام یکی دو ماه به درازا میانجامید و در اتریش و سوئد و آلمان و کانادا سخنرانیهائی ایراد کرده است و مهمترین این سفرها در سال ۱۳۶۹ به انگلستان بوده است که به دلیل گردآوری اسناد ومدارک لازم برای پژوهشی درباره تاریخ معاصر ایران انجام گرفته است در این مسافرت مادرم و من همراه او بودیم که تا تیر ۱۳۷۰ به درازا انجامید. و در ۲۰ آذر ماه ۱۳۸۱ همسرش را از دست داد. فوت مادرم در اثر تصادف با یک پیکان در ۱۴ مهر همان سال بود که شوکی که به او وارد آمده و باعث ناهماهنگی در اعضا شد دلیل مرگ او بود. پدرم از آن به بعد دیگر حوصله کارکردن و نوشتن ندارد و بسیار کم چیزی نوشته بیشتر با او مصاحبه کرده‌اند.

لیست کتاب‌های ایشان به ترتیب تاریخ انتشار اولین چاپ آنها در زیر می‌آید:

۱- دیالکتیک طبیعت و تاریخ، سال (1326)

۲-فلسفه برای همه 1331

۳-تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو به زبان فرانسه چاپ پاریس (۱۹۷۶)

 4-” ” ” به زبان فارسی 1356

۵-پنجاه نفر و سه نفر جلد اول خاطرات سیاسی 1362

۶-فرصت بزرگ از دست رفته جلد دوم ” 1362

۷- از انشعاب تا کودتا جلد سوم ” 1363

۸- خاطرات کنگو 1364

۹- پیوند گسستن از مسکو ۲جلد ترجمه از انگلیسی نویسنده آرکادی شوچنکو پائیز ۱۳۶۴

۱۰- چهار چهره راجع به نیما یوشیج صادق هدایت عبدالحسین نوشین ذبیح بهروز ۱۳۶۸

۱۱- پاسخ به مدعی 1368

۱۲- از خود بیگانگی و پراکسیس 1369

۱۳- اقتصاد بدون نفت 1369

۱۴-خاطرات سیاسی (سه جلد در یک جلد) 1372

۱۵- فروپاشی شوروی 1375

۱۶- فرهنگ سیاست و تحول اجتماعی (گزیده مقالات) 1378

۱۷- محنت آباد (مجموعه داستان) 1379

۱۸- شاه کشی در ایران و جهان (جامعه شناسی و تاریخ تروریسم) 1381

۱۹- خاطرات روزنامه نگار 1381

۲۰- سال‌های پر آشوب 1378

که این کتاب ده جلدی است ولی ۴ جلد آن چاپ شده و جلد‌های ۵ و ۶ در دست چاپ است و بقیه هنوز آماده نشده است یعنی خود نویسنده آن را ننوشته است و جلد اول و دوم در سال ۱۳۷۸ و جلد سوم در سال ۱۳۷۹ و جلد چهارم در سال ۱۳۸۱ چاپ شده است.

لیست نشریاتی که در آنها کار کرده یا مقاله داشته است:

روزنامه‎‌های مردم، رهبر، جهان ما، حجار، اطلاعات، کیهان، مجلات فردوسی، علم و زندگی، نبرد زندگی، اندیشه نو، اطلاعات ماهانه، گزارش، جامعه سالم،آدینه، دنیای سخن، اندیشه جامعه، نگین،خواندنی‎ها،ایران فردا، حافظ، چشم‎انداز ایران، کِلک و بخارا

پدرم مدت ۳ سال سردبیری مجله اطلاعات هفتگی را بر عهده داشته است.

این نشریاتی که پس از این نام می‌برم در هر کدام یک یا دو مقاله داشته است. روزنامه خرداد دو مقاله درباره مصدق و هفته‌نامه نسیم جنوب و مجله گیلان ما و اطلاعات سیاسی و اقتصادی و چند تای دیگر که یادم نیست.

 

لیست کتابهای ایشان به ترتیب تاریخ انتشار اولین چاپ آنها در زیر می آید:

1-دیالکتیک طبیعت و تاریخ                                              سال   1326

2-فلسفه برای همه                                                         ”      1331

3-تجدیدنظرطلبی از مارکس تامائوبه زبان فرانسه چاپ پاریس    (۱۹۷۶)

 4-”             ”             ”         به زبان فارسی                            1356

5-پنجاه نفر و سه نفر جلد اول خاطرات سیاسی                         1362

6-فرصت بزرگ از دست رفته جلد دوم   ”                                    1362

7- از انشعاب تا کودتا   جلد سوم            ”                                1363

8- خاطرات کنگو                                                                     1364

9- پیوند گسستن از مسکو 2جلد ترجمه از انگلیسی نویسنده آرکادی شوچنکو پائیز 1364

10- چهار چهره راجع به نیما یوشیج صادق هدایت عبدالحسین نوشین ذبیح بهروز 1368

11- پاسخ به مدعی                                                              1368

12- از خود بیگانگی و پراکسیس                                             1369

13- اقتصاد بدون نفت                                                              1369

14-خاطرات سیاسی (سه جلد در یک جلد)                             1372

15- فروپاشی شوروی                                                            1375

16- فرهنگ سیاست و تحول اجتماعی (گزیده مقالات)              1378

17- محنت آباد (مجموعه داستان)                                           1379

18- شاه کشی در ایران و جهان (جامعه شناسی و تاریخ تروریسم)    1381

19- خاطرات روزنامه نگار                                                         1381

20- سالهای پر آشوب                                                            1378

که این کتاب ده جلدی است ولی 4 جلد آن چاپ شده و جلدهای 5و 6 در دست چاپ است و بقیه هنوز آماده نشده است یعنی خود نویسنده آن را ننوشته است و جلد اول و دو م در سال 1378 و جلد سوم در سال 1379 و جلد چهارم در سال 1381 چاپ شده است.

لیست نشریاتی که در آنها کار کرده یا مقاله داشته است :

روزنامه‎های مردم، رهبر، جهان ما، حجار، اطلاعات، کیهان،مجلات فردوسی، علم و زندگی، نبرد زندگی، اندیشه نو، اطلاعات ماهانه، گزارش، جامعه سالم،آدینه، دنیای سخن، اندیشه جامعه، نگین،خواندنی‎ها،ایران فردا، حافظ، چشم‎انداز ایران، کِلک و بخارا

پدرم مدت 3 سال سردبیری مجله اطلاعات هفتگی را بر عهده داشته است.

این نشریاتی که پس از این نام می برم در هر کدام یک یا دو مقاله داشته است روزنامه خرداد دو مقاله درباره مصدق و هفته نامه نسیم جنوب و مجله گیلان ما و اطلاعات سیاسی و اقتصادی و چند تای دیگر که یادم نیست.» 

سید عبدالله انوار

در پی کشف واقعیات حیات   

اکنون که ما درین مجلس عالی به شادی در بزرگداشت یکی از فرهیختگان این ملک نشسته‌ایم نخست باید از آقای دهباشی، مدیر مجله‌ی وزین بخارا تشکر کنیم که ایشان چون آن فیلسوف یونانی چراغ برداشته و از دیو و دد ملول و انسانم آرزوست گویان در پی یافتن انسان‌اند و خوشبختانه چراغ پر فروغشان اکنون انسانی را معرفی می‌کند که به قول کانت از مرحله‌ی فردیت درگذشته و به مقام بلند انسانیت رسیده است. این اصابت بواقع باصطلاح عالمان اصول به ما اجازت می‌دهد که ببینیم این رهایی از فردیت ملازم چه سیر مقامی صوفی بوده است که آدمی را به جایگاهی میرساند که تشخیص هیچ امری برای او صاحب ارزش نباشد جز مقام والای آدمیت.

طبق قول کتاب قابل ارزش پنجاه نفر و سه نفر نوشته این شخص سخن… جناب ایشان، به قول فقیهان در بدو صلاح هنوز به سن بیست نرسیده فریفته گفتارها و نوشته ‌های استاد فقیدشان مرحوم دکتر ارانی می‌شوند و به جهت خواندن مجله علمی او بنام «دنیا» مندرجات آن مجله ایشان را که تازه دیپلم علمی آن روز گرفته شیفته فلسفه‌ای می‌نماید که اصول آن فلسفه با تکیه بر یک نظریه اقتصادی و اعمال آن از جهت سیاسی خواستار حکومت گروهی از جامعه می‌شد که وابسته مستقیم به تکنولوژیی گردید که انقلاب صنعتی زمان در واژه ماشین و خواست‌های آن چون بت عیاری جلوه گری می‌کرد و به شکل‌های نازیسم و فاشیسم و مارکسیسم دلبری می‌نمود و می‌خواست با این «ایسم»‌های گونه‌گون در قدم اول بر بدبختی‌‌های ناشی از جنگ جهانی اول فایق آید و سپس سرنوشت پذیرش‌کنندگان این «ایسم»ها را خاتمه یافته در بهشت واحد این جهانی نماید و حیرت در حیرت این بود که این بهشت واحد با آن «ایسم»ها راه‌هایی برای وصول به آن بهشت پیش پا می‌گذاشت که به گمان پوینده هر راه راه دیگری را بس دوزخی معرفی می‌شد و به قول مولانا:

چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد

موسئی با موسئی در جنگ شد

چون به بی رنگی رسی کان داشتی

موسی و فرعون کردند آشتی

 

 

در این اوقات یک گزارش روانکاوانه از یکی ازبزرگان روانکاوی آن روز یونگ داریم که او میگوید: درین ایام مریض‌های روان پریش دارم که هر یک وابسته به «ایسمی» از «ایسم»‌های مذکورند که پس از تحلیل روانی آنها به پدیده هایی از ضمایر غیر مستشعر آن ها میرسم که حاکمان و مبلغان این «ایسم»ها آنها را به زور تهدید‌های پلیس خفیه خود آن ایسم را از ضمیر مستشعر آنها رانده و در ضمیر غیر مستشعر آنها بصورت پریش خاطری درآورده و تحویل جامعه داده است. این گزارش یونگ انسان را به یاد گفتار معلم رمان معروف داستایفسکی به نام «جنزدگان» میاندازد که این نویسنده والامقام از زبان معلم آن کتاب به یک شاگرد رهایی یافته از ترور‌های همکلاسی خود میگوید هر قومی خدایی دارد و شما همگی میخواستید خدای قوم دیگر را به جای خدای این قوم نشانید که سرانجام کارتان به این برادرکشی افتاد چه این شاگردان در عین خصومت با هم به تبلیغ یک خدای دگر به جای خدای آن قوم پرداخته بودند درست قول این معلم شباهت به نظر صدرالدین شیرازی در فلسفه ربوبی دارد که میگوید بشر هیچگاه نمیتواند فارغ و برکنار از خدای خود زید حتی در ادعا‌های نیهیلیستی خود.

باری طبق مندرجات کتاب «پنجاه نفر و سه نفر» شاگردان و دوستان مرحوم دکتر ارانی کارشان به زندان کشید زیرا در آن روزها ماد‌های از مواد قانون مجازات کشور معتقدان به نظریه مندرج در مجله دنیا با رعایت کیفیت مشدده به جوخه آتش میسپرد و انصاف را طبق قول وزیر دادگستری آنروز و استاد حقوق جزای دانشکده حقوق. در سال‌های بعد از حکومت پهلوی اول روزی در کلاس دانشکده حقوق گفت در روز‌های گرفتاری مرحوم دکتر ارانی و دوستان او به وقت شرفیابی برای عرض گزارش به پهلوی اول ایشان گفتند این بچهها خبطی کردهاند بروید و با مجازاتی نه چندان شدید آن ها را متنبه کنید. در حالی که در همان سالها معتقدان باندیشه این جوانها در یکی از کشور‌های هم جوار کارشان به دادگاه کشید ولی نه دادگاه غیرنظامی بلکه همگی به دادگاه نظامی سپرده شدند و طبق رای آن دادگاه همگی آنان را تحویل جوخه آتش دادند.

نمایی از شب انور خامه ای
نمایی از شب انور خامه ای

باری جناب آقای دکتر انور خامه ای در سن بسیار جوانی در معیت استاد فرهیخته و دانایش به زندان افتادند گرچه زندان ایشان را از حمایت خانواده برکنار کرد ولی در حمایت آن استاد دانا و دوستان دانا محیط زندان محیط مشفقی بود برای آنها خاصه آنکه شهربانی روز در مشفقانه کردن زندان برای آنها نقش داشت چه به وقت تحویل انها به زندان معاون شهربانی ضمن پرسش از ایشان پرسید شما چه قصدی برای خود پس از فراغ از مدرسه متوسطه داشتید ایشان در جواب گفتند قصد رفتن به فرنگ برای تکمیل کمالات داشتم. آن مقام شهربانی به ایشان پاسخ داد ناراحت نباشید در این زندان نیز از اندوختن کمالات بی‌بهره نخواهید ماند و به واقع راست گفت زیرا به قول محروم ملک الشعرای بهار «چه به از هم صحبتی مردمی دانایی» در زندان طبق برنامه‌ای که این فرهیختگان تنظیم کرده بودند و به تواتر از آنها شنیده‌ام چون در بین خود زباندان‌‌های واردی داشتند همگی به خصوص گروه بسیار جوان آنها به غیر از زبانی که به آن آشنا بودند زبان دیگر فرا گرفتند. با پیش‌آمد سوم شهریور ۱۳۲۰ همه این گروه از زندان رهایی یافتند جز استاد و مرشدشان مرحوم دکتر ارانی که به بیماری تیفوس در زندان درگذشته بود. آقای دکتر خامه‌ای بعد از چندی به فرنگستان رفتند و در یکی از دانشکده‌‌های معروف آلمان رساله دکترای خود را گذراند و به ایران برگشتند. در این بازگشت کتاب عالمانه‌ای در نقد کتاب سرمایه مارکس به زبان فرانسه تالیف فرمودند و شبهاتی به قول طلاب بر نظریه مارکس گرفتند. ای چه خوش خواهد بود که خواننده این شبهات را بخواند و بر قدرت ذهنی ایشان آگاه شود. و ببیند ایشان به مسائل مارکسیسم واردترند یا لنین که او بر شبهاتی در مارکسیسم دید و به قول خود در ضمن لنینیسم عرضه کرد و تا زمانی که خود زنده بود تا حدی لنینیسم خود را در روسیه پیاده نمود و بعد بقیه را به استالین سپرده شد و استالین با پلیس بی‌رحم خود با قربانی حدود پنج میلیون کشته طبق آمار‌های منتشره از طرف جانشینان خود نه تنها ملت روس را برکنار از پیشرفت‌های اقتصادی چشمگیر همسایگان خود نمود بلکه سرانجام ملت روس از لنیسم استالینی شده در اواخر قرن بیست خود را رها کرد و باز برایی بار دیگر به قول آن معلم رمان «جن‌زدگان» داستایوفسکی به منصه عمل رسید. ملت ها این بار به قول مولانا:

چون قلم در دست غدار اوفتاد     لاجرم منصور بر دار اوفتاد

خوشبختانه کتاب نقد آقای خامه‌ای به وسیله ایشان به فارسی بگردانده شده است. لطفاً آن را بخوانید و بر قدرت ذهنی ایشان در نقد احسنت بگویید. اینکه ایشان را فرهیخته عرضه کرده‌ام جز این نیست که جناب ایشان در نهایت پاکی و طهارت روان چشم از همه تعینات دهر تبه شده به قول حافظ بربسته‌اند و روزگار خود را در پی کشف واقعیات حیات گزارده و بدون آنکه سر بر آستان ناپاکی نهند و با چریک و تملق زندگانی خود به ناهنجارترین ارزش‌‌های بشری ملوث کنند. عمر با افتخار خود را می‌گذرانند و در این گذران بدانند که راه خدایی همین است و بس.

 

دکتر هرمز همایون پور
دکتر هرمز همایون پور

هرمز همایون‌پور

نام بلندش به نیکویی مشهور   

با عرض سلام و تبریک پیشاپیش سال نو نوروز باستانی خدمت استاد خامه‌ای و حضار محترم به خصوص به آقای دهباشی که به راستی وجودش در شرایط کنونی غنیمت است. کم و بیش ظرف یک ماه گذشته از این جلسات بهره مند بوده ام: دکتر فلور، مورخ و ایران شناس هلندی؛ بزرگداشت دکتر محمد دبیر سیاقی؛ بزرگداشت دکتر همایون کاتوزیان با حضور دکتر زیباکلام و جلسۀ امروز. حقیقتاً همتی می‌خواهد این کارستان!

اما درباره استاد انور خامه‌ای تقریباً همه حرف‌ها گفته شد. بنابراین، من سعی می‌کنم، با نوعی تقسیم‌بندی زمانی یادآور پار‌ه‌ای از نکات شوم.

مراحل زندگی اجتماعی  دکتر خامه‌ای را به نظر بنده می‌توان به چند مرحله متفاوت و طبعاً گهگاه متداخل تقسیم کرد:

  1. جوانی (درواقع نوجوانی) که در دهه 1310 با شرکت در جلسات دکتر تقی ارانی آغاز می‌شود و در سال 1316 همراه با دیگر شرکت‌کنندگان به زندان رضاشاهی می‌کشد (همان گروه معروف به 53 نفر) یادآوری آن دوره از این جهت لازم است که نشان می‌دهد حضرت استاد از همان نوجوانی ککی در کفش داشته‌اند!
  2. دوره فعالیت اکتیوسیاسی. با تشکیل حزب توده در ایران بعد از شهریور 1320، انور خامه‌ای نیز مثل اکثریت آن 53 نفر مشتاقانه به آن حزب می‌پیوندد به امید ساختن ایرانی آزاد و آباد!

اما این عضویت چندسالی بیشتر دوام نمی‌آورد، چون با روشن شدن تبعیت و تابعیت مطلق بنیانگذاران حزب از اتحاد شوروی و بی نتیجه ماندن تلاش‌‌های صادقانه گروه موسوم به اصلاح‌طلبان برای به راه آوردن رهبری حزب، خامه‌ای همراه با جمعی از آن اصلاح‌طلبان انشعاب می‌کنند. معروف است که مرحوم خلیل ملکی رهبر انشعابیون بوده و از همین رو آماج حملات سخت و کینه‌جویانۀ رادیو مسکو قرار می‌گیرد.  اما در واقع پیشنهاد انشعاب از انور خامه‌ای بود و او چند تن دیگر – از جمله مرحوم جلال آل‌احمد – ملکی را که اکراه داشته به انشعاب تشویق می‌کنند.

با این حال، پس از انشعاب، راه خامه‌ای و ملکی ضمن احترام متقابل، یکی نمیشود. خامه‌ای هنوز به شوروی و لنینیسم – و تا حدودی استالینیسم – اعتقاد داشت. بنابراین همراه با جماعتی از همفکران – از جمله نازنین از دست رفته میرحسین سرشار – گروهی تشکیل می‌دهد با روزنامه‌ای تندرو و افراطی به نام «حجار» که هم به حزب توده می‌پرید و هم به نیروی سوم! بگذریم که بعدها اکثریت انحصاری آن گروه به ملکی و نیروی سوم نزدیک شدند یا رسما به آن پیوستند.

  1. دوران پختگی. از بعد از 28 مرداد، به گفته‌ای، دوران پختگی انور خامه‌ای فرا می‌رسد. او فعالیت مستقیم سیاسی را کنار می‌گذارد (خام بودم، پخته شدم، سوختم!) معتدل می‌شود و به روزنامه‌نگاری روی می‌آورد، مدتی سردبیری مجله اطلاعات هفتگی را برعهده میگیرد.

پس از آن برای ادامه تحصیل به اروپا می‌رود و از فرانسه درجه دکترا می‌گیرد. تاثیر سفر اروپا و مشاهده آرامش و دموکراسی و نظام تامین اجتماعی و دولت رفاه آن خطه آشکارا بر اندیشه و تفکر خامه‌ای تاثیر میگذارد.

  1. دوره استادی و تدریس. بعد برای تدریس به کشور‌های افریقایی، از جمله کنگو دعوت می‌شود و چند سال در دانشگاه‌‌های آن خطه به تدریس اقتصاد و علوم اجتماعی می‌پردازد. مشاهده فقر و عقب‌ماندگی عمیق و بدبختی سیاهان آفریقا مرحله‌ای دیگر است که بر تجربیات دکتر خامه‌ای می‌افزاید و او را هرچه بیشتر آگاه و پخته می‌کند. کتابی که درباره کنگو نوشته و از سوی کتابسرا منتشر شده حاصل اقامت او در آن کشور است.
  2. تحقیق و تالیف. خامه‌ای پس از انقلاب به ایران باز می‌گردد و اکنون در نهایت پختگی به تالیف و نوشتن خاطرات خود می‌پردازد. بخشی از آثار او که به یاد دارم و بدون تقدم و تاخر در اینجا می‌آورم، نشان‌دهنده اهمیت کار‌های اوست:

ـ پاسخ به مدعی (جواب به دکتر فریدون کشاورز) انشارات به نگار، 1368.

ـ پیوند گسستن از مسکو، آرکادی شهوچنگو، 2 جلد، انشارات کتابسرا، 1365

ـ فرهنگ سیاست و تحول اجتماعی (برگزید‌ه‌ای از مقالات و مصاحبه‌ها)، انشارات چاپخش، 1378.

ـ فروپاشی شوروی اجتناب‌ناپذیر بود، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375

ـ اقتصاد بدون نفت (دفاعیه از سیاست دکتر مصدق)، انشارات ناهید، 1375

ـ سال‌های پرآشوب، انتشارات فرزان، 1380-81 (حیف که ناشر این مجموعه ماندنی و روشنگر را ادامه نداد!)

ـ چهار چهره (صادق هدایت و…)، انشارات کتابسرا، 1373

اما تالیفات مهم و ماندگار دکتر خامه‌ای درباره تاریخ چپ ایران از شهریور 1320 به بعد است:

ـ سه جلد خاطرات، منبعی غنی و تقریباً منحصر‌به‌فرد درباره حزب توده و تحولات آن.

ـ پنجاه نفر و سه نفر (دکتر ارانی، عبدالصمد کامبخش، محمد شورشیان)، متنی روشنگر درباره دوران زندانی بودن گروه 53 نفر.

ـ تجدید نظرطلبی از مارکس تا مائو. اثری اساسی در بیان سابقه ریویزونیسم، مستند و روشنگر.

  1. حاصل سخن. سرنوشت اجتماعی دکتر خامه‌ای هم با بسیاری از روشنفکران روزگار او تفاوتی ندارد. گرفتار و دربند و ناتوان از بیان مکنونات دل و در عین حال به قول شاعر:

آنان که دندان سگ و دهان مردم بستند

کاغذ بدریدند و قلم بشکستند

غافل بودند که:

بس نامور به زیر زمین دفن کردند

کز هستی‌اش به روی زمین بر نشان نماند

هادی سود بخش (استاد ریاضی) از جمله شرکت کنندگان در شب انور خامه ای بود.
هادی سود بخش (استاد ریاضی) از جمله شرکت کنندگان در شب انور خامه ای بود.

اما حیات خامه‌ای با بسیار یدیگر از آن روشنفکران و فعالان اجتماعی سرخورده تضادی بارز دارد. اول، خاطرات و آگاهی سودمند – و گاه منحصر به فرد- خود را نوشته و منتشر کرده است، که چراغ راه و راهنمای نسل‌های بعدی است. دوم، در زندگی حیات اجتماعی طولانی خود، چه با افکار او موافق باشیم یا مخالف، همیشه با اخلاق و شرافت رفتاری گذران کرده، نعمتی بزرگ و کمیاب در ایران و کشور‌های جهان سوم! سوم رفتار و گفتاری که از فساد، زدوبند، دزدی و سوء‌‌استفاده بری بوده است؛ بلایایی که احتمالاً علت اصلی عقب‌ماندگی این جوامع است. همه بدی‌ها را به گروه خارجی‌ها نیندازیم. ریشه عقب ماندگی عمدتا در ما و در جوامع ماست.

چطور است که مثلا تایوان، ژاپن، کره جنوبی و … در همان ایامی که تحت تسلط قدرت ‌های قاهر هستند و نفت هم ندارند، به سرعت از مرحله عقب ماندگی بیرون میروند، ولی ما و امثال ما نه!

چهارم و احتمالاً مهم‌ترین کارنامه تالیفاتی اوست که عرض کردم راهگشا و ماندنی و عمدتا منحصر به فرد است. در همن جا، با بیان بیت از سعدی حکیم شیرازی، و ضمن آرزوی سلامت و طول عمر برای استاد عرایضم را به پایان میبرم.

نماند حاتم طایی و لیک تا به ابد

بماند نام بلندش به نیکویی مشهور

نام انور خامه‌ای بلند است و هم ماندگار!

 

سیدمحمدعلی شهرستانی

روزنامه‌نگار و شب‌نامه‌نویس   

 

از دکتر خامه‌ای بسیار گفتند و شنیدیم. صد سال زندگی پُرفراز و نشیب، پنج سال زندان با گروه معروف به پنجاه و سه نفر. بیش از هزار مقاله‌ی چاپ‌شده و چندین هزار صفحه کتاب‌های چاپ‌شده و چاپ‌نشده، از «فلسفه برای همه» تا «سال‌های پُرآشوب (تاریخ معاصر)» و در فاصله‌ی این دو کتاب، « فرصت بزرگ از دست رفته»، «پنجاه نفر و سه نفر»، «از انشعاب تا کودتا»، «محنت‌آباد»، «فرهنگ، سیاست و تحول اجتماعی»، از خود بیگانگی و پراکسیس»، «پاسخ به مدعی»،‌ «آیا فروپاشی شوروی…»، «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو»، «خاطرات سیاسی»،‌ «اقتصاد بدون نفت»، «چهار چهره (نیما، هدایت، نوشین و بهروز» و…

من اما در این شب تاریخی که به همت عزیز ارجمند آقای علی دهباشی، عاشق فعال خستگی‌ناپذیر فرهنگ و ادب فارسی منعقد شده است ترجیح می‌دهم یادی از مرحوم شیخ یحیا کاشانی، پدر ارجمند آقای دکتر خامه‌ای، کرده شود.

پدر آقای دکتر خامه‌ای، شیخ یحیا کاشانی، ‌هم روزنامه‌نگار بود و هم شب‌نامه‌نویس. روز و شب به کار نگارش اشتغال داشت. به همین سبب بعدها به «پدر مطبوعات ایران» شهرت یافت.

پیش از استقرار مشروطه و افتتاح مجلس شورای ملی سه روزنامه به نام‌های ثریا، حبل‌المتین و اختر در خارج از ایران چاپ و منتشر می‌شدند و مرحوم شیخ یحیا کاشانی در ثریا و حبل‌المتین مقالاتی می‌نوشت،‌ همه در تحسین آزادی و نفی استبداد. این روزنامه‌ها در پیدایش و هدایت جنبش مشروطه نقش مهمی ایفا کردند. خامه‌ای می‌گوید: «من حبل‌المتین هندوستان را در کتابخانه‌ها دیده‌ام و مقالات پدرم را هم با امضای یحیا کاشانی خوانده‌ام.»[1] شیخ یحیا چون مشروطه‌خواه بود و مقالات او باب طبع حاکمان ایران نبود بسیاری از مقاله‌‌های خود را بی‌امضا به چاپ می‌رساند.

میرزا حسن خان تبریزی معروف به رُشدیه[2] نخست در تبریز و سپس، در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه، ‌در تهران مدرسه‌ای به سبک مدارس اروپا تأسیس کرد. شیخ یحیا کاشانی در مدرسه‌ی تهران همه‌کاره بود، هم مدیر بود هم ناظم بود و هم معلم.

سید محمد علی شهرستانی از فعالیتهای مطبوعاتی پدر دکتر خامه ای گفت.
سید محمد علی شهرستانی از فعالیتهای مطبوعاتی پدر دکتر خامه ای گفت.

گروهی از روشنفکران آزادی‌خواه در سایه‌ی این مدرسه یک انجمن مخفیِ فعّالِ ضداستبداد تشکیل داده بودند. در این انجمن شیخ یحیا شب‌نامه می‌نوشت، سروش شعر می‌گفت و موقرالسلطنه، داماد مظفرالدین‌شاه نیاز‌های مالی مدرسه و انجمن را برطرف می‌کرد، و چون داماد شاه و نزدیک به او بود و می‌توانست به آسانی در اندرون سلطنتی رفت و آمد کند، همیشه یک نسخه از شب‌نامه‌‌های چاپ شده را یواشکی روی میز تحریر شاه می‌گذاشت. محتوای شب‌نامه‌ها حمایت از اندیشه‌‌های مشروطه‌طلبان، نفی استبداد و تقاضای عزل اتابک از شاه بود. فعالیت‌های این جمع سبب تشویش خاطر و ترس شاه شده بود.

میرزا علی‌اصغر خان اتابک تا ناصرالدین شاه زنده بود صدراعظم او بود و پس از ترور ناصرالدین شاه در روی کار آمدن مظفرالدین شاه نقش مهمی داشت و مقام صدراعظمی خود راهم حفظ کرد. این اتابک از ابتدا با مشروطه و مشروطه‌خواه مخالف بود و از حامیان سرسخت سلطنت استبدادی بود.

اما مظفرالدین شاه که از شنیدن اخبارِ فعالیتها و وسعت گرفتن کار مشروطه‌طلبان دچار وحشت شده بود با مشاهده‌ی این شب‌نامه‌ها روی میز تحریر خود ترس و اضطرابش دوچندان می‌شد و پیوسته از اتابک می‌خواست که عوامل این شب‌نامه‌نگاری‌ها را پیدا کند. اتابک هم به هر دری می‌زد نمی‌توانست مسبب این رخنه‌ی ترسناک به حریم شاه را بیابد. سرانجام یک روز که طبق معمول مورد عتاب شاه قرار گرفته بود کاسه‌‌ی صبرش لبریز شد و گفت: اعلیحضرت هم باید در این کار کمک کنند. شاه گفت: من؟ من چه‌کار می‌توانم بکنم؟ اتابک عرض کرد: قربان یک شب نخوابید و مراقبت کنید. ببینید چه کسی وارد اتاق کار شما می‌شود و این اوراق را برای شما می‌گذارد. این گونه بود که قرار شد شاه در جایی مخفی شود و مجرم را شناسایی کند.

[1]) نگاه کنید به «خاطرات روزنامه‌نگار» صفحه 11، گفت‌وگوی این‌جانب با دکتر خامه‌ای.

[2]) رشدیه در سال 1267 قمری در تبریز متولد شد و در 1362 قمری برابر با (19 آذر 1322 خورشیدی) در نود و شش سالگی در قم وفات یافت.

سرانجام شاه به پیشنهاد اتابک یک شب بیدار ماند و در محلی نزدیک به اتاق کار خود پنهان شد. نیمه‌‌های شب با کمال تعجب دامادش، موقرالسلطنه، را دید که وارد اتاق کار او شد و پس از چند لحظه بیرون آمد و رفت. شاه از مخفی‌گاه خود بیرون آمد و به اتاق کارش رفت و باز هم با کمال تعجب دید که یک شب‌نامه‌ی تازه روی میز کارش گذارده‌اند. دیگر شک نداشت که کار کارِ موقرالسلطنه است. همان شبانه دستور دست‌گیری و بازجویی بی‌ملاحظه‌ی موقرالسلطنه را صادر کرد. موقرالسلطنه هم زیر شکنجه‌‌های معمول آن زمان طاقت نیاورد، داغ و درفش و شلاق شوخی‌بردار نیست. شرح این ماجرا را کسروی و ناظم‌الاسلام و ملک‌زاده و دیگران نوشته‌اند (هر کدام به شکلی و روایتی خاص خود). کسروی نوشته است: «شاه در نیاوران بود و چنین رخ داد که به هنگامی که موقرالسلطنه پاکت شب‌نامه را روی میز او می‌نهاد، شاه که در برابر آینه ایستاده بود، هم در آینه کار او را دید و بدین‌سان آورنده‌ی شب‌نامه‌ها و گذارند‌ه‌ای آنها به روی میز شاه، که موقرالسلطنه بود، شناخته گردید، و چون او را به فشار گذاردند و چوب به پاهایش زدند ناچار شده نام‌های باشندگانِ انجمن را یکایک شمرد، و این بود، با دستور شاه، آقابالاخان [رئیس پلیس] همه رادستگیر ساخت.»[1]

کسروی نام برخی از دستگیرشدگان را چنین نقل کرده است: «شیخ یحیا کاشانی نویسنده‌ی گفتارها. سید حسن برادر دارنده‌ی حبل‌المتین. میرزا مهدی خان وزیرهمایون که وزیر پُست و در سفر اروپا از همراهان شاه می‌بود و با اتابک دشمنی سخت می‌نمود. ناصر خاقان که پیش‌خدمتِ شاه و در سفر اروپا از همراهان او بود. موقرالسلطنه داماد شاه. مُثمرالملک که از مردم قفقاز بوده و به تهران آمده و چون از میوه‌ها کنسرو می‌ساخت، از شاه این لقب را یافته و ماهانه از او می‌گرفت. میرزا سیدمحمد مؤتمن لشکرنوری. میرزا محمدعلی‌خان نوری (میرزا محمدعلی خان به هنگام دستگیری، چون شب بود و در پشت‌بام خوابیده بودند، از سراسیمگی از بام افتاد و پس از چند ساعتی در اداره‌ی شهربانی درگذشت). شیخ یحیا را دست‌بسته به اسبی نشاندند و به اردبیل فرستادند. حاج میرزا حسن رشدیه به خانه‌ی شیخ هادی نجم‌آبادی پناهیده و از گزند آسوده ماند. اگر نرم‌دلی مظفرالدین شاه نبودی کم‌تر یکی از ایشان زنده ماندی»[2]

ملاحظه فرمودید، میرزا حسن رشدیه از برکت وجود آقا شیخ یحیا نجم‌آبادی از تعرض مصون ماند ولی پس از بیرون آمدن از منزل آقاشیخ هادی به کلات تبعید شد و پس از دو سال به قم رفت و تا پایان عمر در آن‌جا بود.

شاه همه‌ی مناصب و مشاغل موقرالسلطنه را از او گرفت و او را وادار کرد که دخترش را طلاق دهد، پس از طلاق، دختر را به همسری امام‌ جمعه‌ی تهران درآورد. امام جمعه که از ابتدا با مستبدان هم‌راه و هم‌عقیده بود وقتی داماد شاه شد با مشروطه و مشروطه‌خواه به مخالفت جدی برخاست و از طرفداران سرسخت استبداد سلطنتی شد.

دکتر خامه‌ای روزی از قول صبحی مهتدی نقل می‌کرد که وقتی پدر ایشان را دست و پا بسته به حضور شاه می‌برند شاه می‌بیند که یک آخوند ریزه‌میزه‌ی لاغراندامی است. با تعجب از او می‌پرسد: این «چیزها» را تو نوشته‌ای؟! شیخ یحیا با لهجه‌ی کاشی پاسخ می‌دهد: نه قربان! اینها را پسر رحیم کَن‌کَن نوشته. رحیم کن‌کن و پسرش از اوباش آن زمان بوده‌اند و قصد شیخ یحیای مرحوم هم تحقیر مقام سلطنت بوده که می‌پنداشته لازمه‌ی نوشتن این گونه مقالات و ورود به عرصه‌ی چنین مبارزاتی مستلزم داشتن هیکل گُنده و گردن کلفت و بازوانِ ستبر و قمه و قداره است.

به هر حال وقتی آن جمع گزمه و فراش شیخ یحیا را با دست‌بند و پابند به حضور نصرالسلطان، نایب‌الحکومه‌ی اردبیل، می‌برند، نصرالسلطان که خود از آزادی‌خواهان و مشروطه‌طلبان بوده و مقالات شیخ را در حبل‌المتین هند خوانده است و با کار‌های نوشتاری شیخ آشنایی داشته،‌ ظاهراً دستور می‌دهد ک شیخ را به محبس ببرند و از گزمه‌ها و فراش‌های مأمور پذیرایی کنند و ترتیب مراجعت آنها را بدهند. پس از مراجعت گروه گزمه و فراش، دستور می‌دهد شیخ را برای استنطاق نزد او بیاورند. از شیخ عذرخواهی می‌کند و به او می‌گوید: من مقالات شما را خوانده‌ام و به شما ارادت دارم،‌ و او را مخفیانه نزد خود نگاه می‌دارد. هرگاه مأمور یا مأمورانی از مرکز می‌رسند شیخ را به زندان بازمی‌گرداند و پس از رفتن مأموران دوباره او را نزد خود می‌خواند.

پس از این بگیر و ببندها اتابک مستبد باز هم از ورود روزنامه‌هایی که در هند چاپ می‌شدند جلوگیری می‌کرد. او مخالفان زیادی داشت و با رفتار خشن خود خشم و نفرت مشروطه‌خواهان را برانگیخته بود. بسیاری از علمای وقت نیز با او مخالف بودند. شب‌نامه‌نویسی‌ها نیز ادامه داشت. تا آن‌گاه که خود اتابک هم احساس کرد دیگر مجبور است صندلی مقام صدراعظمی را ترک کند. به سرعت به صدور دستورات شداد و غلاظ برای حکام ولایات پرداخت. از جمله حکم قتل شیخ یحیا را به حاکم اردبیل صادر کرد. نصرالسلطان ابتدا متوحش می‌شود و نمی‌داند چه‌کار باید بکند. نه می‌توانست حکم را نادیده بگیرد و نه می‌خواست آن را اجرا کند. تمرّد از اجرای حکم هم برای او عواقب خطرناکی داشت. ناگزیر با خود شیخ یحیا مشورت کرد، و به راهنمایی شیخ با مرکز وارد مکاتبه شد. در پاسخ دستور نوشت: شیخ یحیا سخت بیمار است و به احتمال زیاد همین روزها خواهد مرد، بهتر نیست کمی صبر کنیم تا خودش بی‌دردسر بمیرد و ما خون او رابه گردن نگیریم؟ چه امر می‌فرمائید؟

این نامه زمانی به مرکز رسید که اتابک برکنار شده بود و عین‌الدوله وزیراعظم شده و جای او را گرفته بود، شهریور 1282 (دهه‌ی سوم جمادی‌الثانی 1321) بود. عین‌الدوله درگیر مسایل و حوادث جنبش مشروطه‌خواهی در شهر‌های مختلف بود. در همان اوان فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه صادر شد و حکم آزادی زندانیان مشروطه‌طلب و تبعیدی هم صادر شد.

[1]) «تاریخ مشروطه‌ی ایران»، احمد کسروی، صفحه‌ی 26، بخش یکم، چاپ سیزدهم، مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، تهران، 1356.

[2]) «تاریخ مشروطه ایران»، احمد کسروی، صفحه‌‌های 26 و 27

 

دکتر انور خامه ای و دخترش ملیحه
دکتر انور خامه ای و دخترش ملیحه

در همان ایام نوشت‌های در شهر نجف به دست برادر مدیر روزنامه‌ی حبل‌المتین که ساکن آن شهر بود پخش شد که گفته می‌شد ساختگی و جعلی است. مُهر یا امضای برخی از علمای مشهور از جمله آخوند محمدکاظم خراسانی و محمدحسن ماماقانی و چند تن دیگر را نیز زیر نوشته گذاشته بودند. این نوشته حکم ارتداد میرزا علی‌اصغر خان اتابک بود.[1] نامه‌ی حاکم اردبیل و حکم قتل شیخ یحیا کاشانی هم در این گیرودار فراموش شد.

عین‌الدوله که آمد، در آغاز، مردم به او امید بستند. او نیز که با اتابک دشمنی داشت برخی کار‌های عامه‌پسند انجام داد، و به دل‌جویی آزادی‌خواهان پرداخت. ازجمله شیخ یحیا را که هنوز در اردبیل بود و تحت حمایت شاهزاده امام‌قلی‌میرزا حکم‌ران آن‌جا بود اجازه‌ی بازگشت به تهران داد.[2] به روزنامه‌‌های حبل‌المتین کلکته و ثریا و روزنامه‌‌های دیگر که حدود چهار سال بود از ورود آنها به ایران جلوگیری می‌شد اجازه‌ی ورود داد. متأسفانه مدیر حبل‌المتین هند فریب این حمایتها را خورد و به گونه‌ای افراطی هوادار عین‌الدوله شد.

بعد از صدور فرمان مشروطیت و آزاد شدن مطبوعات جمعی از اهل قلم روزنامه‌ی حبل‌المتین ایران را دایر می‌کنند و دنبال سردبیری واجد شرایط می‌گردند. مرحوم شیخ یحیا در آن زمان در کاشان بوده، ‌بانیان حبل‌المتین ایران با توجه به سوابق قلمی و مبارز‌ه‌ای شیخ تلگرافی از او دعوت به همکاری می‌کنند. دکتر خامه‌ای از قول آیه‌ًالله غروی نقل می‌کرد که در دعوتنامه‌ی تلگرافی آمده بود که شما به عنوان سردبیر روزنامه‌ی حبل‌المتین انتخاب شده‌اید و حقوق ماهانه‌ی شما 30 تومان است. خواهشمند است فوراً عزیمت کنید. می‌گفتند هر کس این تلگراف را دیده گفته است اشتباه شده این رقم 3 تومان است نه 30 تومان چون در آن زمان 30 تومان خیلی پول بود، ولی به زودی معلوم شد که حقوق پیشنهادی همان 30 تومان بوده است.

مرحوم شیخ یحیا کاشانی سردبیری حبل‌المتین را می‌پذیرد. حبل‌المتین هند هفتگی بود ولی حبل‌المتین ایران روزنامه بود. هر روز در چهار صفحه و گاه در شش صفحه چاپ و منتشر می‌شد. خامه‌ای می‌گوید: ما یک دوره‌ی کامل از این روزنامه را در منزل پدریمان داشتیم. و در جواب من که پرسیدم چند شماره از این روزنامه منتشر شد؟ گفت: درست یادم نیست شاید سیصد شماره.

روزنامه‌ی حبل‌المتین ایران کمی بعد از اعلان مشروطیت (1324 ه‌. ق.) منتشر شد و با توپ بستن مجلس در زمان محمدعلی شاه (1326 ه‌. ق.) تعطیل گردید. کمتر از دو سال عمر کرد. پس از فتح تهران دوباره چند ماهی حیات دوباره یافت.

اما کار روزنامه‌نگاری شیخ یحیا کاشانی پایان نیافت. او پس از فتح تهران با روزنامه‌ی رسمی دولت و مشروطه‌خواهان (روزنامه‌ی مجلس) به عرصه آمد. نخست سیدمحمدصادق طباطبایی مدیر بود و شیخ یحیا سردبیر. این روزنامه چهار سال چاپ و منتشر شد. در سال آخر همه‌ی کار‌های روزنامه از مدیریت گرفته تا سردبیری به عهده‌ی مرحوم شیخ یحیا بود. تا قضیه‌ی مهاجرت پیش آمد و عمر این روزنامه هم به سر رسید.[3]

خامه‌ای می‌گوید: حکم آزادی پدرم را از نارین قلعه اردبیل بارها دیده بودم. مادرم از آن و برخی اسناد دیگر نگه‌داری می‌کرد. اما من چنان درگیر مسایل سیاسی و اجتماعی شده بودم که نمی‌دانم چه بر سر این سند تاریخی و اوراق دیگر آمد. در سال 1325 مرحوم عباس اقبال آشتیانی در نام‌های به من نوشت که می‌خواهند در مجله‌ی یادگار مطالبی در بزرگ‌داشت پدرم بنویسند و از من شرح زندگی و مبارزات او را همراه با سند و عکس و دست‌نویس‌‌های او می‌خواستند و من دستم خالی بود چون همه‌ی آن اتفاقات پیش از تولد من رخ داده بود. در آن ایام متأسفانه چنان درگیر مسایل و فعالیت‌های سیاسی شده بودم که نتوانستم در این مورد با آن عزیزان همکاری کنم. افسوس

[1]) «تاریخ مشروطه» کسروی، صفحه‌‌های 32 و 33 ـ تاریخ بیداری ایرانیان ناظم‌الاسلام کرمانی و بسیاری دیگر.

[2]) لطفن صفحه‌ی 33 «تاریخ مشروطه ایران» احمد کسروی را ملاحظه فرمائید.

[3]) لطفاً نگاه کنید به صفحه‌ی 36 «خاطرات روزنامه‌نگار»،‌گفت‌وگوی این‌جانب با دکتر انور خامه‌ای.

صادق سمیعی

سخن بسیار داری اندکی کن…

به خاطر حرف مختلفی که دارم در این جلسات زیاد شرکت می‌کنم. این تنها جلسه‌ای است که سامان دارد، یعنی وقتی می‌آیید بلندگو سوت نمی‌زند. سالن گرم یا سرد نیست. این مدیریت و همت آقای دهباشی است.

من به هیچ وجه ایدئولوژی شما را ندارم و به آن اعتقادی هم ندارم، بنده را ببخشید. من به اجبار ناشر شدم، چون علاقه‌ای به این حرفه نداشتم، الان عاشقش هستم. حرفه من بانک و بانک‌داری بود و از اولین افرادی بودم که مرا بعد از انقلاب اخراج کردند. اینجور اتفاق افتاد. این حرفه را انتخاب کردم و از این موضوع خوشحالم.

از اولین اشخاصی که با کتاب‌سرا وارد همکاری شدند، آقای خامه‌ای بود. برای آقای خامه‌ای چهار کتاب چاپ کردیم که کتاب اول «خاطرات انور خامه‌ای در کنگو» بود. بعدی «پیوند گسستن از مسکو» که در دو جلد منتشر شد و کتاب دیگر «چهار چهره» بود که قسمت‌هایی از آن را آقای دهباشی برای شما خواندند.

وقتی به ایران آمدم و به سفارت رفتم، در سفارت افسر خاص امریکایی بود که مدیریت و قدرت بیان داشت، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم الگوی کامل سرباز امریکایی بود. شلواری با اتوی دقیق و کفش‌هایی درجه یک امریکایی می‌پوشید. آقای خامه‌ای گفت که در ترجمه یک کتاب آقای افسر بطری شراب بر کمر خود آویزان می‌کند. گفت این لغت  را در هر فرهنگ‌نامه‌ای نگاه می‌کنم به معنای بطری شراب است. از او پرسیدم لغت انگلیسی‌اش چیست؟ گفت: ماگنوم. ماگنوم یک هفت‌تیر خاص امریکایی است که در هیچ دیکشنری نوشته نشده است، ماگنوم اسم آن هفت‌تیر است. آقای خامه‌ای فهمیده بود که این ترجمه گرفتاری دارد ولی متوجه معنای درست کلمه نشده بود. این یکی از خاطرات من با انور خامه‌ای است.

صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا
صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا

یکی دیگر از خاطرات که در طی نوشتن کتاب «کنگو» شکل گرفت، که زمان ریاست‌‌جمهوری آقای موبوتو سسه سو کو است. نمی‌دانم آقای انور خامه‌ای کجا آمار خوانده‌اند ولی در دانشگاه کنگو درس می‌داد. آنجا همکار ایرانی داشت که در این کتاب با عنوان «منوچ» صدا می‌کند. منوچ مسلماً باید منوچهر باشد. من اسم این فرد را از آقای خامه‌ای پرسیدم، گفتن این فرد علاقه ندارد که اسم و فامیلش مشخص شود. از من اصرار تا بالاخره متوجه شدم او کیست. او از طرف مادری با من فامیل بود. او در آن زمان آنجا اقتصاد آموزش می‌داد. مکالمه و آنالیز کشور کنگو بین آقای انور خامه‌ای و آقای منوچ در آن زمان بسیار خواندنی و شیرین است. البته نمی‌دانم امروز کتاب به چه تعداد منتشر می‌شود ولی در آن زمان در پنج هزار نسخه چاپ شده بود و در زمان کوتاهی تمام شد.

یک خصوصیت خاصی که آقای خامه‌ای دارد این است که می‌گوید، سخن بسیار داری اندکی کن، یکی را صد مکن، صد را یکی کن.

 

ابراهیم گلستان

این است واقعیت…  

متن پیام در شب دکتر انور خامه‌ای

 

آن سال ما در تمام زمستان نشسته بودیم زیر کُرسى و کتاب می‌خواندیم. سال اول زندگى زناشویی‎مان بود و زنم آغاز کرده بود به چشم راه بچه اولمان بودن. خانه‌مان خانه بزرگ خوبى بود که حیاطى وسیع و اطاقهاى بزرگ داشت، و وقتى که باران تند اولى بارید آب روى شیروانى خانه همسایه که سراشیبِ تندِ داشت سریده بود به پایین و خورده بود به ضرب، به بیرون دیوار اطاق خوابمان و از لاى آجرهاى ملاط گم کرده از بارانهاى سال پیش، گذشته بود و پریده بود میان اطاق خوابمان و ریخت روی مان که بیدارمان کرد و رفتیم در اطاق دیگرى سعى کردیم دوباره بخوابیم. خانه بزرگى بود که آب‌انبار خود را داشت اما چندان آب در آن بند نمی‌شد. هنوز مدتها مانده بود به لوله‌کشى شهر و ما ماهى یکى دو بار شب، نیمه‌شب که رفت و آمدى در خیابان نبود می‌رفتیم از کوچه باستیون شرقى از خیابانى که آن روزها اسمش سپه بود سوى خیابانى که آن روزها هنوز اسمش پهلوى بود می‌رسیدیم به چهارراهى که یک گوشه‌اش در ورودى بزرگ کاخ شاهى بود که به آن می‌گفتند «سردر سنگى». تا آنجا پیش‌آب را که از رود کرج می‌رسید و همیشه جارى بود مى‌بستیم تا نرود به سوى امیریه و راه‌آهن، بچرخد توى همان خیابان سپه بیاید تا سر باستیون شرقى و برود سوى کوچه انشاء که بن‌بست بود و خانه ما هم در آن، و بچرخد به سوى آب‌انبار خانه‌مان که تازه فهمیده بودیم دیواره‌اش را با ساروج نپوشانده بوده‌اند، یا ساروجش ریخته بود، که آب در آن بند نمی‌شد و از لاى آجرهاى بى‌ملاط در می‌رفت تا زیر شالوده خانه‌هاى اطرافمان که خانه‌هاى مردم معنون جا سنگین و سرشناس بود – که از نشدِ آب و نابسامانى شالوده‌هاشان بى‌خبر بودند. همسایه‌هامان از محمدعلى فروغى بگیر تا سلیمان بهبودى رئیس بیوتات سلطنتى تا انبار کالاهاى، گویا، احتکارى مراد اریه و خانه‌هاى سرهنگ اَمان‌اله نصرت و ناصر انشاء، و خود این خانه به رهن گرفته خود ما با حیاط بزرگ وسیع و اطاق‌هاى دلباز و سقف بلند که وقتى زمان رَهن آن به آخر رسید صاحبش حاضر نبود نقدینه ما را به ما پس دهد و خانه‌اش را پس بگیرد، و به اصرار پیشنهاد واگذارى ملکش را داشت به ازاء پس ندادن پول نقد رهن که نزدش بود. ما قبول نکردیم این معامله را و رفتیم خانه دیگرى گرفتیم بالاى خیابان شرقى دانشگاه که آن روزها در دورترین نقطه انتهایى و حد شهرى تهران بود.

کتابهامان را در یک کتاب‌فروشى کمابیش مشکوک می‌خریدیم که سر اولین کوچه خیابان فردوسى بود که کوچه پهن و بن‌بستى بود و در انتهاى آن بانک رهنى بود. اسم این کتابفروشى «آکادمیا» بود که صاحبش یک یهودى روسى بود بنام ارکادین که فارسى را روان حرف می‌زد و شاید هم می‌دانست. مردى چاق و گرد و خوشرو بود، یک وردست داشت که او هم روس بود و لاغر و بى‌حال و فارسى را به زحمت حرف می‌زد و اصلاً حرف نمی‌زد و هیچ نمی‌خواند و ما یقین داشتیم که اگر در آن حول و حوش کسى کارمند «کا گ ب» یا «گ پ او» باشد حتماً همین جوان لاغر و مفنگى ماست که پیوسته، وقتى که کسى در مغازه براى خرید یا نگاه به کتاب میامد او سخت سرگرم بازکردن بسته‌هاى کتاب یا بسته‌بندى کردن کتاب بود، و ما فکر می‌کردیم او براى القاى این شبهه چنین می‌کند که کارمند خرده‌پایى است هر چند شاید همین خودش بود که شاید وظیفه نظارت به رئیس را داشت. ما از این کتابفروشى شماره‌هاى «دیلى ورکر» ارگان حزب کمونیست انگلستان را می‌خریدیم. بیشتر براى خواندن مقاله‌هاى هر هفته پروفسور جى بى اس هالدین که دانشمند بسیار سرشناس و برجسته در حزب کمونیست انگلستان بود. جز این روزنامه‌‌ها کتابهائى نشریاتى بنگاه آن زمان معروف «لارنس و ویشارت» را و البته کتاب‌های انگلیسى و فرانسه چاپ شوروى را گذشته از این مرکز یک کیوسک هم سر چهارراه استانبول و فردوسى بود که نشریات حزب توده را می‌فروخت.

متن پیام ابراهیم گلستان خوانده شد
متن پیام ابراهیم گلستان خوانده شد

از خواندن این کتابها که از این دکه‌ها و دکان‌ها به دست میاوردیم نتیجه گرفته بودیم که حزب توده نه فقط کمونیست نیست بلکه انحرافى هم هست چون درست دارای آن تفکرى است که بناى ضدیت لنین بود با انترناسیونال دوم و رئیس انحرافى آن که کاوتسکى بود.

تمام منبع‌هاى مطالعه و کتاب‌خوانى ما همین‌ها بود. از کتابهایی که می‌خواندیم، و از همه مؤثرتر کارهاى برگزیده لنین بود به زبان فرانسه و دو جلد نوشته‌هاى گونه‌گونه لنین در مسائل کلى مربوط به نوشته‌هاى مارکس و انگلس به زبان انگلیسى. از خواندن کارهاى برگزیده لنین نتیجه می‌گرفتیم که حزب توده نه تنها کمونیست نیست بلکه اساساً داراى آن تفکرى است که بناى ضدیت لنین بوده است با رفتار و سیاست انترناسیونال دوم و رهبرش کائوتسکى، کائوتسکى مرتد که این صفت ارتداد را لنین به او چنان به تکرار چسبانده بود که انگار جزئى از اسمش است. حال و هواى بچگى ما در ایران آن سال‌ها را فراموش نفرمایید. من و چند دوست که دید و اندیشه چپ نزدمان سخت قوت گرفته بود بر پایه چنین استنباط از حزب توده فاصله می‌گرفتیم و دریغ داشتیم از چنین انحراف.

و چنین بود تا دو رویداد پیش آمد. اولى ورود کافتارادزه بود به ایران که درخواست امتیاز نفت شمال را آورده بود، که این سبب نخستین اقدام دکتر مصدق شد در باره مالکیت و صنعت و امتیاز نفت در ایران. حزب توده مخالف بود با این حرف و کار مصدق، و ریخت به خیابان به ضدیت با حرف مصدق. این اقدام حزب توده هم سبب ریختن نیروى نظامى شد براى مقابله با حزب توده، و این آمدن نیروى ارتشى سبب آمدن واحدهایی از ارتش سرخ شد به خیابانهاى تهران براى مقابله با سربازان ایرانى،  و این براى همان بچه‌هاى تازه به فکرهاى سیاسى رسیده معنى توافق و همراهى شوروى بود با حزب توده، حزب تود‌ه‌ای که سنجیده بودیم با اندیشه‌هاى لنینیستى همراهى ندارد. به خودمان گفتیم داریم اشتباه می‌کنیم.

اما تردید ما را دو مقاله در هفته‌نامه مردم براى روشنفکران که در تشریح کمونیسم و مارکسیسم و لنینى بود از ما زدود. این مقاله را انور خامه نوشته بود. و همین ربط خامه‌اى با اندیشه‌هاى لنینى بود که ما را راند به سوى حزب توده و درخواست عضویت آن را کردیم.

و رفتیم خانه دیگرى گرفتیم بالاى خیابان شرقى دانشگاه که آن روزها در دورترین نقطه انتهایى و حد شهرى تهران بود.

و همین خانه بود که یک چند وقتى بعد شد نقطه مناسب و ممکن براى جا دادن حوزه‌هاى حزبى دانشجویى در آن روزهاى از یک سو شتلاق نظامى سرلشگر ارفع، و از سوى دیگر روى آورى انفجارارى جماعت دانشجویى سینه‌چاک براى به تحول رساندن جامعه و تغییر دادن سویه‌هاى سیاسى و زندگانى کل حکومت و اساس گذران و حیات مردم کشور. خیز و جنبشى که فقط از روى شوق بود و از میل ساده ولى بى‌وجود و شاید بى‌توان تفکرى در عمق. میلى تنها به تعالى حس‌ها بود، و تحصیل یک شرافت ارزان آرزویى با یک پرش در فضاى پاکى و بهتر که قدرت از غریزه می‌گرفت و فرصت را صرف نمی‌کرد در کار سنجیدن، و حکم شرکت در مسابقه‌اى را داشت براى تندتر دویدن، دویدنى با دیدى که تنها براى پیش افتادن بود به هر قیمتى که می‌شد و باشد، همراه با یقینى به توفیق، بى تحقیقى در شرایط راه یا قوت ماهیچه‌هاى پا و گنجایش نفس در سینه و میزان پاکى هوا و اکسیژن. تنها تضور توانایى، یک امید بى‌گفتگو به بُرد، با اعتقاد قاطع به پوسیده بودن ارکان جسمى حریف مقابل، به نابودى مستعجلش به علت همان ناتوانى حاصل و همراه فرتوتى.  اینها تمام انتخاب رمانتیکى دلیل بود براى بر حق بودن ادعاى آرمانى، ادعاى جاهلانه جعلى، سرمقاله‌نویسى مشت تکان‌دهنده ولى بى‌زور، «ادبیاتى»، مترادف با ارثیه ادعاهاى معجزه‌اى، آسمانى، کمک‌گیرنده از خواب و خیال‌هاى «تقدیرى» و قدسى. بطور خلاصه حرف مفت، پرگویى، و جرى بى‌منطق، سرمقاله‌هاى بادآلود نوشتن، عزایم و اوراد نوع تازه به اصطلاح انقلابى. روزنامه‌هاى آن روزها پر بود از ابن حرفها که نوعى مسابقه بودند در گفتن حرفهاى اینجورى. من ناگهان در هفته‌نامه مردم دو مقاله خواندم که آرام و کنجکاو و روشنگرِ بود و به دل مى‌نشست، در مغز جا می‌گرفت. این دو مقاله مسلسل زیر امضاء انور خامه بود. امیدوار شدم به حرفهایى که از حزب توده در بیاید و می‌خورد و جور در میاید با متن و با نحوه بیان آنچه در آن کتابها خوانده بودم، تکلیف جا گرفتن ما در یک حرکت اجتماعى سنجیده مشخص شد. «اینها در این میان انگار گاهى درست هم می‌گویند. فقط قمپز در نمی‌کنند.» از همان اول صف‌بندى ما براى خودمان روشن شد.

با اَنور خامه آشنا شدم. یک همشاگردى سالهاى دبیرستان من هم از همین قماش بود، محمدحسین تمدن جهرمى. برخورد ما سه تا رسید به یک سفر چند روزه‌اى با هم به مازندران و گرگان. سفر بسیار خوشایند و بسیار تعیین‌کننده راهى که می‌جستم. احسان طبرى رفته بود به مازندران زادگاهش تا تصور کند که حزب را آنجا اداره خواهد کرد. احمد قاسمى هم رفته بود به گرگان به همین قصد. ما سه تن چند روزى با آنها گذراندیم و امیدهاى تازه‌اى در خود پرورش دادیم. امیدها و پروریدن‌هایى که حاصل‌هاى متفاوت به بار آوردند.

از سفر که برگشتیم من تصمیم گرفتم تمام زندگى را در کار عملى در میان حرکت کارگرى بگذرانم اما خصیصه رمانتیکى که ریشه در فرهنگ غالب عمومى محیط داشت، در خُلق و ادب‌هاى رفتارى و معاشرتى، در شعر و در مراسم و در قصه‌هاى مذهبى، در آداب کهنه و در کهنه بودن فکر رایج و رسوم فکرى گوناگون، به نوع دیگرى در حواشى تصمیم و حرکت نوخواه من ناخواسته جا گرفته بود، ناچار. به شکل غافلگیرانه دیگر به جاى پر‌گوئى‌هاى بادآلود. وقتى که خواستم بروم به مازندران تا در میان کارگر و روستایى کوشش عقیدتى و سازمانى تازه‌اى کنم، از یک مغازه در تهران که اسمش «کالآى سویس» بود یک میکروسکوپ خریدم تا به روستایى و کارگر مازندران نشان دهم که در آب و در خونش چه چیزها شناور است که او نمی‌داند، اما باید بداند و باید به دنیاى نادیده آشنا شود. من حتى زن و بچه‌ام را هم جمع کردم و به مازندران کشاندم و چند ماهى آنجا ماندم و در هر جهت کوشیدم براى آماده کردن تحول کشور. زندگانى فشرده و پر از کارهاى گونه‌گونه بود و آشنا شدن با آدمهایى که قصدشان شبیه بود با قصدى که من داشتم و هر کدام از یک جاى متفاوت و سنت‌هاى خاص و مشغله‌هاى متنوع و در خیالشان کوشنده در یک راه. یک جوان اصفهانى کارگر در تبعید در مازندران شده بود تشکیلات‌دهنده در بهشهر، یک خویشاوند بسیار نزدیک شاه شده بود تشکیل‌دهنده و آموزنده انقلابى روستاییان مازندرانى که به زبان محلى آن‌ها را جمع کرده بود و مطلقاً انقلابى بود چندان که بعد که ناچار شد به فرانسه بگریزد و آنجا فعال حزب کمونیست فرانسه شد تا اینکه در حکومت دوگل او را از فرانسه بیرون کردند و بعد شد عضو هیئت تحریریه روزنامه ارگان در چکسلواکى و بعد اداره‌کننده رادیوى فارسى در مسکو و بعد در پکن، سالها بعد. یا یک نویسنده و مترجم طراز اولى که در سارى روزنامه ارگان حزب توده را از یک اطاق کوچک مسکونی خود اداره می‌کرد که در آن یک اطاق همخانه بود با یک مهندس کارخانه که تشکیلات حزب را از همان یک اطاق در مرکز استان مازندران می‌چرخاند. یا یک مهندس دیگر که در انگلستان تخصص گرفته بود در کار نفت و حالا در «نکا» دهقانها را متشکل می‌کرد تا وقتى که ناچار از ایران رفت و در چکسلواکى دستیارى جان ریپکا را گرفت براى تدریس و تحقیق در ادبیات کلاسیک ایران در دانشگاه هزار ساله پراگ. و بودند کسان دیگرى از مهندس راه‌آهن و راننده لکوموتیو و مهندس‌هاى ماشین‌کار که همه وقت و عشق خود را نثار کرده بودند براى عِوَض کردن دستگاه قدیمى و فرسوده با وصفى که درخشان باشد از انسانیت و آزادى و برابرى. و اینها تمام همراه و به ظاهر همپا با آنچه ناچار و ناگزیر در پستى و ردالت انسانى گیر میامد، مردى که سابقاً مبارز بود و امروز الکلى و چاقوکش، زنى که به ازاء الکلى بودن شوهرش دار و دسته جوانهاى گردن‌کلفت را با خود و بر خود می‌کشید و، پا به پاى تمام تبلیغات حزبى صالح، به کارگران و روستاییان مازندرانى نافرمان به زورگویى در میدان شهر شلاق می‌زد. اجتماع ایران بود. و من در آن میانه دیدم و دانستم که آدمى اینست و کوشش براى استقرار عدل و آزادى با چنین ناکسان و چنین اوضاع ناجور همپا تواند شد هر چند نباید. اما این است واقعیت و تنها کتاب نیست و گفته‌هاى بزرگان نهضتها. این است از هر قبیل در هر زمان. و این است همراه با هر چه قدوسیت و پاکى.

امیر پیشداد

یکی از شاخص‌ترین

چهره‌‌های انشعابیون

متن پیام در شب دکتر انور خامه‌ای

با سلام خدمت دوستان عزیز

من از دوستان قدیمی و صمیمی انور خامه‌ای هستم و خیلی خوشوقتم که به مناسبت جشن صد سالگی ایشان تبریکات صمیمی خود را تقدیم کنم.

انور خامه‌ای را از سال‌‌های دور می‌شناسم. در انشعاب بزرگ حزب توده در میانۀ دهۀ 20 که بسیاری تمام آن را به حساب استاد من خلیل ملکی گذاشتند، دیگرانی نیز مثل جلال آل‌احمد، حسین ملک و البته انور خامه‌ای سهیم بودند. در این میان، خامه‌ای یکی از شاخص‌ترین چهره‌‌های انشعابیون بود و نقش عمد‌ه‌ای در این حرکت بزرگ ایفا کرد.

پس از انشعاب در میانۀ تردید‌های انشعابیون دربارۀ ماهیت شوروی، خلیل ملکی معتقد بود که بهتر است ما مدتی سکوت کنیم و مطالعاتمان را بر این موضوع متمرکز کنیم که «آیا واقعاً شوروی کشوری سوسیالیستی است یا نه؟». اما خلاف این عقیده، انور خامه‌ای و برخی دیگر از دوستانش تصمیم گرفتند فعالیت‌‌های سیاسی جدی خود را تداوم بخشند و جریان دیگری را به‌وجود آوردند به اسم «حجار»؛ نشریه‌ای نیز به همین نام منتشر کردند که البته بیش از چندماه دوام نیاورد. خود او در خاطراتش به تفصیل دربارۀ این دوران نوشته است؛ همین‌جا توصیه می‌کنم جوان‌ترها حتماً خاطرات ایشان را که در سه جلد منتشر شده است مطالعه کنند تا با فراز و نشیب‌‌های فعالیت‌‌های سیاسی در آن دوران بیشتر آشنا شوند.

شناخت من از ایشان مبتنی بر چنین سابقه‌ای بود تا اینکه بعدها انور خامه‌ای سفری به اروپا کرد و در جریان این سفر مدتی را نیز در پاریس میهمان من شد. در آن سفر که حدود دو هفته به طول انجامید، خامه‌ای با خانوادۀ من آشنا شد. ما شب‌‌های بسیار بر سر یک میز شام می‌خوردیم و دربارۀ مسائل مختلف فکری، فرهنگی و سیاسی صحبت می‌کردیم. آنجا بود که بیش از پیش با زوایای مختلف شخصیت این مرد بزرگ آشنا شدم و به این مناسبت، دوستی ما که در ایران به‌وجود نیامده بود، در پاریس شکل گرفت. هرچند او بعدها به کشور‌های دیگری نیز سفر کرد و سال‌ها زندگی‌اش را در سفر به این‌سو و آن‌سو گذراند، اما در تمام این مدت، چه در خارج از ایران، چه بعدها که به ایران بازگشت و در کرج ساکن شد، مکاتبۀ پیوست‌های داشتیم که بدبختانه هیچ‌یک از آن‌ها را در اختیار ندارم اما شاید او این نامه‌ها را حفظ کرده باشد. من از این بابت نیز دلتنگ ایشان هستم که نتوانستیم این نامه‌نگاری‌های لذت‌بخش را ادامه دهیم.

امیر پیشداد از قدیمی ترین دوستان دکتر خامه ای که پیامش قرائت ش
دکتر امیر پیشداد از یاران خلیل ملکی و انور خامه ای که پیامش قرائت شد

آقای خامه‌ای عزیز،

من این جشن صدسالگی را از صمیم دل به شما تبریک می‌گویم و متاسفم که به علت بیماری و پیری رابطۀ نامه‌نگاری ما قطع شد. این ماجرا هیچ از ارادت و علاقه‌ای که به شما داشته و دارم نمی‌کاهد.

اگر توش و توان‌اش را داشتم و اوضاع جسمی و روحی‌ام اجازه می‌داد با کمال میل و علاقه متنی منسجم‌تر تقدیم‌تان می‌کردم اما همین چندسطر را از من بپذیرید که بهانه‌ایست تا مراتب علاقه‌ام را نسبت به شما دوست صمیمی و دیرین ابراز کنم و به سهم خود در این جشن شریک و سهیم باشم.

با سلام و مهر،

امیر پیشداد، مارس 2017، پاریس

 

همایون کاتوزیان

پیر روزنامه‌نگاری ایران    

متن پیام در شب دکتر انور خامه‌ای

« انور خامه‌ای پیر روزنامه‌نگاری سیاسی ایران است اما او در طول عمر بلند خود خیلی بیش از این توفیق داشته است. خامه‌ای در بیست سالگی در جرگۀ 53 نفر معروف- جوانان زندانی در زمان رضاشاه- دستگیر شد و چندسال از بهترین سال‌های عمر خود را در زندان گذراند. پس از شهریور 1320 و رفتن رضاشاه از ایران که خامه‌ای از بند خلاصی یافت، نه در وهلۀ نخست بلکه پس از مدتی به حزب توده که در چند سال اول نوعی جبهۀ دموکراتیک ملی و سازمان ضد فاشیستی بود، پیوست. اما در اندک مدتی خود را در جمع اصلاح‌طلبان آن حزب یافت که به‌ویژه از شیوه‌های غیر دموکراتیک و دنباله‌روی سران آن از سفارت شوروی ناراضی بودند. این نارضایتی‌ها با شکست فرقۀ دموکرات آذربایجان و بر asar-e آن، شکست حزب توده اوج یافت تا اینکه در سال 1326 جمع بزرگی از روشنفکران و نخبگان آن حزب به رهبری خلیل ملکی، انور خامه‌ای، جلال آل‌احمد و دیگران از حزب توده انشعاب کردند.

دکتر محمدعلی کاتوزیان در دیدار با دکتر انور خامه ای (منزل خامه ای در کرج)
دکتر محمدعلی کاتوزیان در دیدار با دکتر انور خامه ای (منزل خامه ای در کرج)

در آستانۀ ملی شدن نفت، خامه‌ای گروه «کار و اندیشه» را که متشکل از برخی از انشعابیون حزب توده و سایر چپ‌های مستقل بود، سازمان داد و نشریۀ آن –حجار- را منتشر کرد. او پس از کودتای 28 مرداد از فعالیت‌های سیاسی دست کشید و حرفۀ روزنامه‌نگاری را ادامه داد. اما در یک اقدام تاریخی در سال 1336 با خلیل ملکی جزوۀ «پس از ده سال انشعابیون حزب توده سخن می‌گویند» را منتشر کرد. خامه‌ای که زبان‌های فرانسه، انگلیسی و روسی را می‌داند، پس از آن به اروپا رفت و دکتری خود را در اقتصاد و آمار اقتصادی –اگر اشتباه نکنم- از یکی از دانشگاه‌های سوییس گرفت و سپس برای سال‌ها در کشورهای خارج از ایران به تدریس این رشته‌ها پرداخت.

وی چند سال پیش از انقلاب به ایران بازگشت و در دانشکدۀ اقتصاد تهران مشغول به کار شد تا زمانی‌که دوران فراغت و بازنشستگی فرارسید. از قلم خامه‌ای آثار بسیار زیادی منتشر شده است، ولی شاید بتوان گفت که بهترین اثر او خاطرات مفصل سه جلدی اوست که بعداً در یک جلد منتشر شد. انور خامه‌ای همین روزها ذوالقرنین خواهد شد، پس باید گفت صد سال به این سال‌ها.

—–‌همایون کاتوزیان، 22 اسفند 1395، تهران

انور خامه‌ای

خود را بیشتر از معلم نمی‌دانم  

 

(متن سخنرانی)

 

از همه خانم‌ها و آقایانی که تشریف آورده‎اند، متشکرم، من را مفتخر کردید. خود را لایق این همه لطف نمی‌دانم که برای دیدن انور خامه‌ای از منزل به اینجا بیایید. خود را خیلی کوچک‌تر از این تصور می‌کنم.

در یک مدرسه معلم بودم، خود را بیشتر از معلم نمی‌دانم، می‌توان معلمی بود که برای حقوق وزارت فرهنگ سر کلاس می‌رود و چهار یا پنج  حرف با میل یا بدون میل و رغبت می‌زند برای جوانانی که قدر آن حرف‌ها را نمی‌دانند و برایش اهمیتی هم قائل نیستند. می‌شود فردی خود، با میل و رغبت افرادی را دعوت کند تا بیایند و سوال خود را راجع به زندگینامه افراد، کارها و آثاری که از او منتشر شده است، بپرسند و او هم توضیح دهد که مثلا علت انتشار این کتاب من  که درباره دیالکتیک طبیعت است، چه بود، چطور شد که این کتاب را نوشتم و چه کسی آن را منتشر کرد؟  چند کلمه‌ای درباره آن کتاب صحبت کنم. تمام زندگی بنده از ابتدا تا انتها همین بود.

البته یک دور‌ه‌ای هم بود که ما را بی‌دلیل به زندان انداختند. بدون اینکه کار عبثی انجام داده باشیم. فقط دولت می‌خواست به مخالفت با شوروی تظاهر کند و به پای انگلیس و امریکا بگذارد تا از آنها امتیازاتی بگیرد تا به شوروی حمله کند و چیز‌های علیه شوروی گفته شود. در هر صورت هر چه بود گذشت، نه لطمه‌ای به صاحت شوروی خورد و نه ضرری برای ایران داشت البته خوب نبود چون کشور ما مجاور شوروی است و بهتر است همیشه با دولت بزرگ شوروی روابط دوستانه و حسن همجواری داشته باشیم تا به نفع مردم خودمان استفاده شود. به هر حال چیزی بود که گذشت. من دیگر عرضی ندارم. اگر سوالی درباره زندگی من یا چیزی که می‌توانم توضیح دهم و اختیارش را دارم و می‌توانم درباره آن چند کلمه‌ای عرض کنم، در خدمت تمام خانم‌ها و آقایان هستم.»

در خاتمه حاضران در چندین گروه با دکتر انور خامه‎ای عکس یادگاری گرفتند.

دکتر انور خامه ای به همراه دخترش، ملیحه، کیک تولد صد سالگی اش را می برد
دکتر انور خامه ای به همراه دخترش، ملیحه، کیک تولد صد سالگی اش را می برد
از عکسهای دسته جمعی با دکتر انور خامه ای
از عکسهای دسته جمعی با دکتر انور خامه ای
  •  
  • عکس‎ها از: ژاله ستار