شب بخارا در کرج برگزار شد/ آیدین پورخامنه

سیصد و شصت و سومین شب از شب‌های بخارا به کرج اختصاص داشت و جمعه نوزدهم مردادماه با همکاری موسسه خیریه غدیر و انجمن ادبی استان البرز در کتابفروشی اکتبر مهرشهر برگزار شد.

علی محمدی مجری این برنامه بود. مهراب رجبی، روزنامه‌نگار، دیپلمات، البرزشناس و مشاور استاندار البرز، صاحب آثار «البرزنامه و میراب» با تحقیقات فراوان در باب البرز و کرج‌شناسی سخنران نخست بود. او با بیتی سخنانش را آغاز کرد و گفت:

گفت ما زخرمنگاه جان باز آمدیم/ جاودانه همچو شهباز آمدیم.

مهران رجبی از مهرشهر و تاریخچه آن سخن گفت.

کنار آقای دهباشی و دکتر کاکاوند بودن، افتخار بزرگی است. حقیقتا فکر نمی‌کردم در چنین جایگاهی قرار گیرم. علی دهباشی مغز درویشی است و او را نمی‌شناسند. فکر می‌کردم دعاهای شبانه روزی ما باعث شده که کمتر از اکسیژن استفاده کنند ولی متاسفانه اینطور نیست. از دوباری که در حضور دهباشی شرفیاب شدم، برایتان خاطراتی می‌گویم. چهار سال پیش در بغداد ماموریت داشتم، دو بخارا به من هدیه دادند خواستم یکی را به نام پسرم امضا کنند و تنها کتاب غیردرسی که پسرم با خود به کشورهای دیگر برد، همان بخارا بود. دیگری را به آیت الله سیستانی تقدیم کردند که ایشان خیلی خوشحال شدند. بخارا را با اجازه دهباشی، فرزند «کلک» می‌دانم و پدر بزرگ آنها را مجله «راهنمای کتاب» می‌دانم.

وقتی به علت ماموریت‌هایم در خارج از کشور بودم، دو بار دیدم که کتابخانه‌هایی را می‌سوزانند، برای اینکه مکان مناسب با اندازه کافی نبود. در افغانستان دیدم کتاب می‌سورانند و فهمیدم برای روز سوم است که این کار ادامه دارد، خود را روی آتش انداختم و اجازه ندادم کتاب بیشتری بسوزانند. تعدادی از آنها راهنمای کتاب بود. در مجله راهنمای کتاب این دو بیت را خواندم: جانم فدات دانش‌پژوه/ هی لقاک دانش‌پژوه/ هرگز ندیدم در جهان/ همچون تو پاک دانش‌پژوه. من جای دانش‌پژوه آقای دهباشی قرار می‌دهم.

او در ادامه درباره مهرشهر و تاریخچه این شهر توضیح داد:

اساسا الان البرز مکانی است به نام محوطه ازبکی، که بهتر است دژ مادها بگوییم. مادها زمستان‌ها در البرز و تابستان‌ها در هگمتانه بودند. پایین مهرشهر مردآباد است که نام آن را به مهردشت تغییر داده اند. این مارد و آمارد بود چون محل اسکان مادها بود. در سپید رود تا آمل و جیحون آماردها بودند. اگر جلد ششم البرزنامه تا پایان شهریور رونمایی شود، در آن جاینامه‌ها بیان شده است. خان یعنی چشمه و مال به گوسفند گفته می‌شود، در بالاتر از اینجا جایی بود که گوسفندان آب می‌خوردند و به آنجا مال‌خانی می‌گویند. بعد از آن دالخانی است، دال به قرقی، قوش و عقاب است.

من حرف زیادی دارم، استدعا می‌کنم افرادی که این برنامه را برگزار کردند، دامن علی دهباشی را بگیرند تا استان البرزی برنامه‌ای برای بزرگداشت ایشان برگزار کنند.

 

رشید کاکاوند، متولد 1346 در نیشابور، شاعر، داستان‌نویس، پژوهشگر ادبیات، کارشناس و منتقد ادبی در خصوص شعر و ادب معاصر سخن گفت:

خیلی خوب است که بخارا در کرج و مهرشهر برنامه‌ای برگزار کرد. به طبع اینکه در البرز و مهرشهر هستیم و یکی از آرامگاه‌هایی که در مهرشهر داریم، امامزاده طاهر است که چندین شاعر و نویسنده بزرگ در این شهر هستند که درباره هرکدام می‌توان یک جلسه صحبت کرد، اولویت را با شاملو گذاشتم که کرجی محسوب می‌شود. جدای از اینکه اواخر عمر در کرج و فردیس زندگی کرد، تا آخر دنیا آرامگاه او اینجاست. اگر بخواهم درباره افرادی که در امامزاده طاهر دفن شده اند صحبت کنم، احمد شاملو بر همه تقدم دارد.

رشید کاکاوند

از شاملو صحبت کردن هم کار ساده ای نیست که توامان جنبه‌های مختلفی برای صحبت دارد ولی من درباره شعر او صحبت می‌کنم و درباره سینما، فرهنگ و دیگر جنبه‌ها در زمان دیگری صحبت خواهم کرد. درباره شعر شاملو کلیات زیادی گفته شده و کتاب فراوان نوشته شده است.  

به یکی از شعرهای شاملو اشاره می‌کنم، او از اساطیر در شعرهایش استفاده و به آن نگاه دوباره می‌کرد. در شعر اسفندیار نگاه تازه‌ای به این اسطوره می‌کند. آسیب متفکر ایرانی به دانایی اوست و نگاه اجتماعی شامل استفاده از تمثیل و روایت است. از همه مهمتر ظرفیت‌های موسیقی شاملو است که برای رسیدن به آن عامدانه از وزن کنار کشید. چیزی که شاید نیما از روز اول گفته بود ولی وقتش نبود که انقلابش را تند کند و وزن را کنار بگذارد.

احمد شاملو شعری به نام «مرگ ناصری» دارد، که این لقب عیسی (ع) است و طبق روایت‌هایی غیراسلامی (چون در روایت اسلامی عیسی به صلیب کشیده نشد) شیوه و لحضات مرگ را به تصویر می‌کشد. قصه از جایی شروع می‌شود که عیسی با پیکر ضعیف و ناتوان و با اینکه شکنجه شده است، صلیب را بر دوش میکشد تا محل اعدام برسد. صلیب جسم بزرگ از جنس چوب است تا بتواند پیکر انسان را بر خود تحمل کند. عیسی از دو ضلع صلیب می‌گیرد و صلیب را بر دوش می‌گذارد و خطی که از صلیب برجای می‌ماند، خطی صاف نیست چون او نمی‌تواند  صلیب را حمل کند. من فکر می‌کنم مل گیبسون که فیلم مصائب مسیح را ساخت، شعر شاملو را خوانده است، عیسی نمی‌تواند حرکت مقتدر داشته باشد. « با آوازی یکدست/ یکدست/ دنباله‌ی چوبینِ بار/ در قفایش/ خطی سنگین و مرتعش/ بر خاک می‌کشید.» آواز یکدست، صدای کشیدن صلیب مداوم است. بند اول حرکت عیسی و خطی است که کشیده می‌شود. در گیومه شاملو می‌گوید «تاج خاری بر سرش بگذارید!»  این فرمانی است که برای شکنجه و تحقیر بر سر او بگذارند که سلطنت رنجش را نشان دهند. در بند دوم به عیسی نزدیکتر می‌شویم، فکر می‌کنم شاملو از تجربه سینمایی اش استفاده کرده و بعد از دیدن خط صلیب بر زمین دربند دوم دوربین کنار عیسی قرار می‌گیرد. «و آوازِ درازِ دنباله‌ی بار/ در هذیانِ دردش/ یکدست/ رشته‌یی آتشین/ می‌رشت./ «- شتاب کن ناصری، شتاب کن!» صدای ناله‌های عیسی را می‌شنویم. عیسی یک یا دو درد ندارد، کمترین دردش برای صلیب و شکنجه است. شاملو بیان تمثیلی می‌دهد و قصه را به تمام افرادی که مهربانی را تقدیم جامعه کردند و با خشونت و خشم مواجه شدند، آدم‌هایی که برای تبلیغ عشق آمده اند و شکنجه می‌شوند، بازگو می‌کند. این صحنه غم‌انگیز است چرا که مصلح تاریخی شکنجه می‌شود. اینجا نقطه عطف قصه است و عیسی به خود می‌آید. وقتی خود صدای ناله‌های خود را می‌شنود می‌گوید که چرا ناله می‌کنی، مگر قرار بود که چه شود؟ معاهده عیسی با خدا این بود که دربرابر رنجی که می‌کشم، ملت خوشبخت شود، چون هرچه سخت‌تر برعیسی بگذرد وضغیت مردم بهتر می‌شود، پس خشنود شد. در بند سوم بین مشبه و مشبه‌به بین دو چیزی که به هم تشبیه شده اند یک اتصال تصویری است. شاملو عیسی را بف قویی تشبیه کرد « از رحمی که در جانِ خویش یافت/ سبک شد/ و چونان قویی مغرور/ در زلالیِ خویشتن نگریست» از هر زاویه نگاه کنید عیسی و قو به هم شبیه اند. قو به سبکی مشهور است. قو همیشه روی آب به تصویر خود نگاه می‌کند و عیسی به نیت و درون خود برای خوشبخت کردن ملت نگاه می‌کند. نشانه کنایی غرور سینه برآمده و گردن بلند است، که در قو می‌بینیم و در عیسی نیز هست چون اگر شکنجه شود هم به هدف خود نزدیک می‌شود. می‌گویند قو از معدود موجوداتی است که زمان مرگ خود را می‌داند، به استقبال مرگ می‌رود. عیسی به سمت تپه جلجتا می‌رود، با علاقه و اراده خود می‌رود. حرکت عیسی سنگین است، لحظه مهمی برای تاریخ بشر است، پیغمبری که پیام آور صلح و دوستی است شکنجه می‌شود و قرار است به بدترین شکل یعنی مصلوب بمیرد. تراکم مصوت‌های بلند و هجاهای کشیده، مانند «نشست» باعث می‌شود که روی کلمه توقف کنیم. مدت شعر بیش از کلماتش است. مصوت بلند و هجای کشیده باعث آن شده است.

کتابفروشی اکتبر ، میزبان شب بخارا در کرج

در انتخاب واژه‌های این دو بند، درصد بالایی از واژه‌ها به معنی سنگینی و امتداد هستند. تمام کلمات در انتخاب واژه و آوا به آنچه شاملو می‌خواست کمک می‌کند. در ادامه شعر نوشته است: «- تازیانه‌اش بزنید!» ادامه شعر را می‌خوانم:

رشته‌ی چرم‌باف/ فرود آمد،/ و ریسمانِ بی‌انتهای سُرخ/ در طولِ خویش/ از گرهی بزرگ/ برگذشت./ « شتاب کن ناصری، شتاب کن!» این توصیف شلاق است، چون به علت نازک بودن انتهای شلاق پایانش در آسمان، خطی فرضی از ادامه دید می‌سازد و بی انتهاست. شلاق وقتی می‌رود و باز می‌گردد، گره در آسمان دارد همچنین تن عیسی در شلاق گره می‌خورد. این محکوم گناه نکرده بلکه تبلیغ عشق کرده پس گره تاریخی و مانع ظلم است. در بخش دوم عیسی بر صلیب نهاده می‌شود که در زمان دیگر بیان می‌کنم.

رشید کاکاوند، مهران رجبی و علی دهباشی

 

از صفِ غوغای تماشاییان/ العازر/ گام‌زنان راهِ خود گرفت/ دست‌ها/ در پسِ پُشت/ به هم درافکنده،/ و جانَش را از آزارِ دگرانِ دِینی گزنده/ آزاد یافت:/  مگر خود نمی‌خواست، ورنه می‌توانست!» العازر همانی است که عیسی از قبر بیرون آورد و زنده کرد ولی بیخیال و دست‌هایش را از پشت گره کرده است و گویی دینی ندارند چون فکر می‌کند عیسی خود نمی‌خواهد وگرنه می‌تواند.

آسمانِ کوتاه/ به سنگینی/ بر آوازِ رو در خاموشیِ رحم/ فرو افتاد./ سوگواران/ به خاک پُشته برشدند/ و خورشید و ماه/ به هم/ بر آمد.

خواستم این را نشان دهم که وقتی از شهرفردی مانند شاملو ستایش می‌شود، این نشان دهنده ظرفیت‌های شعری اوست. او توانایی بی‌حدی در حوزه شعر دارد. موضوع شعر، شعر بزرگ خلق نمی‌کند، حرف خوب می‌تواند سخنرانی باشد، شعر خوب می‌تواند حرف خوبی هم اشته باشد.

 

در ادامه اموسیقی زنده توسط رامین جزایری، سازنده تار و سه تار و نوازنده، احیا کننده شیوه سه تار نوازی استاد صبا، محمود مختوم از شاگردان استاد شجریان و لطفی و مدرس آواز، احمدرضا میرهاشمی، کمانچه نواز و استاد مقدسی به عنوان خواننده اجرا شد.

گروه موسیقی قطعاتی را اجرا کردند.

داریوش مهرجویی در سال 1318 در شهر تهران دیده به جهان گشود، فیلمنامه‌نویس، کارگردان و مترجم ابتدای سخنانش درباره مجله بخارا گفت:

بخارا الان یکی از مجلاتی است که در همه خانه‌ها دیده می‌شود و خوانندگان زیادی دارد چراکه مقالات متنوع برای هر سنخی از خواننده‌ها دارد و باید به او تبریک بگویم برای اینکه که همواره دنبالش بود و قبل از آن کلک منتشر میشد.

تا به حال 26 فیلم ساختم و بیش از 50 فیلمنامه نوشتم و این اواخر به دلیل تغییر اوضاع به کار نویسندگی پرداختم. به نوشتن رمان علاقه داشتم و این کار را امتحان کردم که خوانندگان زیادی داشت همچنین آثار ترجمه من مورد توجه قرار گرفت. رمان‌های دیگری نوشتم. کتابی در حال چاپ دارم که « برزخ ژولی» نام دارد. چند پروژه فیلم در نظر دارم که در صورت بهبود شرایط تورم در کشور، اجرایش ممکن خواهد بود. امیدوارم اینکار انجام شود.

داریوش مهرجویی از خاطرات خود با ساعدی از دوران فیلم گاو تا روزهای پایانی زندگی وی گفت.

او در ادامه از دوست دیرین خود داریوش شایگان یاد کرد و گفت:

من بیش از 50 سل دکتر شایگان را می‌شناختم و کشورهای زیادی را با او دیدم. روشنفکری مودب، انسانی شوخ و خوش اخلاق و زیرک بود کسی که از بودن با او لذت می‌بردم، اگر می‌خواست می‌توانست بازیگر درجه یک شود. در جلساتی که با هم بودیم شکسپیر را از بر می‌خواند یکی از فرهیختگان و خردورزان این کشور بود. کتاب‌های مهم او هنوز ترجمه نشده و امیدوارم روزی ترجمه شود. آسیا در برابر غرب کاری تکان دهنده و ژرف است و هیچ کدام از عقده‌های جهان سومی را ندارد. باعث تاسف است که به این زودی ما را ترک کرد و رفت. امیدوارم روحش شاد باشد و ما را ببیند و بداند که ما عاشقش هستیم و حسرت میخوریم که کنار ما نیست.

 

در ادامه نشست، کاکاوند درباره مهرجویی توضیحاتی داد:

یکی از موثرترین افراد در تاریخ سینمای ایران مهرجویی است. او زمانی که سینما به سمت گیشه می‌رفت فیلم گاو را با غلامحسین ساعدی در سال 48 ساخت و گاو الگوی سینمای جدی شد. این همه کار مهرجویی نبود که موج نوی سینمای ایران را راه انداخت. سیستم انتقال خون در ایران با فیلم دایره مینا در ایران بازنگری شد. نگاه منتقدانه به خون آلوده در ایران تحول اجتماعی ایجاد کرد. سال‌ها بعد در دهه 60 فیلم هامون را ساخت. شکیبایی بعد از هامون به عنوان پدیده بازیگری شناخته شد. من همیشه فکر می‌کردم که مهرجویی شعر «و حسرتی» شاملو را خوانده و فیلمنامه هامون را نوشته است یا هامون را ساخته و دیده که چقدر بر این فیلم منطبق است. گویی تم هامون از همین شعر انتخاب شده است. داریوش مهرجویی شعر شاملو را بخشی از فیلمنامه کرد و نه اینکه کاری کند که بازیگر از روی شعر بخواند. این قوام فکری است مهرجویی است که موجب می‌شود امروز با این محبوبیت نزد ما بنشیند و من مدیون اندیشه‌های مهرجویی هستم برای شخصیت اجتماعی که در این سال‌ها ایجاد کرده است. این ویژگی در اینکه او فلسفه خوانده ریشه دارد ولی بیش از آن است.

 

علی دهباشی، متولد 1337 در شهر تهران، از نوجوانی در مجلات مشغول نوشتن بود، نویسنده و ویراستار، سردبیر مجله وزین بخارا که تا به امرو زبیش از 350 شب برگزار کرده است آخرین سخنران مراسم بود، او گفت:

علی دهباشی از داریوش مهرجویی و شبهای بخارا گفت.

همانطور که مهرجویی یاد دوست 50 ساله خود را گرامی داشتند، شاهد 30 سال همراهی او با دکتر شایگان بودم که مباحث علمی و فلسفی را بیان می‌کردند. روزی به دکتر شایگان گفتم که من با این جنبه از مهرجویی آشنا نبودم، گفت: می‌دانستی که فلسفه خوانده و به جاهای خوبی رسیده و بعد کتاب مفتش بزرگ را به من دادند که از مهمترین متون نقد ادبی ماست. این کتاب برای اولین بار به صورت کپی در برکلی منتشر شد، از روی تاریخ نامه متوجه می‌شویم که حدود 20 سال داشتند و کارگردانی سینمای او همه چیز را تحت الشعاع قرار داده است. هنوز فکر می‌کنم جایگاه نویسندگی رمان او مشخص نشده است. رمان‌های او از نظر سوژه و موضوع و نثر نویسندگی، با ارزش است. به زودی شبی را به افتخار ایشان برگزار خواهیم کرد. با خواندن آثار مهرجویی باید بگوییم که کار نویسندگی را ادامه دهند و این خیلی مهم است که هنرمند با شیوه بیان دیگر هنر و استعداد خود را ادامه دهد.

همه از طریق معلمان و آموزگارهای خود آموختیم. آنها در مدارس می‌توانند به ما مهر و محبت و انسان دوستی بیاموزند. من در دبیرستان خانعلی آموزگاری داشتم که اندیشه ایران دوستی و عشق به وطن را در من نهادینه کرد، می‌خواهم این آموزگار را که سه نسل دانش آموزان را تربیت کردند، تشویق کنیم، حسین شهریاری، کلاس‌های درس ادبیات ایشان، درس سرافرازی تاریخ  و ادبیات بود.

تجلیل از استاد شهریاری که آموزگار سردبیر بخارا در دبیرستان دکتر خانعلی بودند.

دهباشی در ادامه در توضیح به اینکه چرا نام مجله را بخارا انتخاب کرده است، افزود:

شب‌های بخارا در نقاط مختلف کابل، هرات، یزد، ونکورد و … برگزار شده است. بعد از فروپاشی شوروی به دوشنبه روفتم و لایق شیرعلی بزرگترین شاعر مرا به ازبکستان فرستاد. تا سال 1921 مردم سمرقند و بخارا در برابر نیروهای استالین مقاومت کردند، تا اینکه دستور بمباران دادند و امیر بخارا به افغانستان رفت و از غم دوری دق کرد. مردم بخارا و سمرقند در تمام دوران استالین، فرهنگ ملی خود را حفظ کردند. وقتی وارد بخارا شدم، راهنمای من گفت که باید با شما بیایم گرنه گم می‌شوید، من گفتم برای اولین بار می‌خواهم گم شوم. می‌دانید که بخارا برای بیش از هزار سال مرکز تمدن و زبان فارسی بود و اولین دولت ایرانی در بخارا تاسیس شد. در کوچه و پس کوچه‌های بخارا راه می‌رفتم و به پهنای صورت اشک شوق می‌ریختم و صدای تاریخ را می‌شنیدم. غروب شد و زنانی که جلوی خانه ای ایستاده بودند، گفتند شما را پریشان می‌یابیم، گفتم گم شدم، گفتند به آشینه ما بیایید، نان، بادام، انگور و آش داشتند. سه بچه داشتند که هرکدام بیش از 50 بیت شاهنامه را از بر بودند. 70 سال دیکتاتوری فرهنگی موفق نشد ملتی را به زانو دربیاورد بنابر این ما در مجله بخارا به مرزهای سیاسی توجه نکردیم، به جغرافیای تاریخی زبان فارسی توجه کردیم و ناشر آثار نویسندگان این حوزه شدیم.

مراسم امضا کتاب توسط داریوش مهرجویی در شب بخارا در کرج (کتابفروشی اکتبر)

در پایان، داریوش مهرجویی آثارش را برای دوستدارانش امضا کرد.