گزارش دیدار و گفتگو با پری آزرم معتمدی/پریسا احدیان

صبح روز پنجشنبه، بیست وهفتم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و نود و هفت، صد و شصت و ششمین جلسه از سلسله نشست های پنجشنبه های صبح مجلۀ بخارا با همراهی خانۀ وارطان به دیدار و گفتگو با «پری آزرم معتمدی» با حضور استاد شفیعی کدکنی اختصاص یافت.

در این جلسه سخنرانان: استاد آیدین آغداشلو، دکتر ایرج پارسی نژاد به سخنرانی پرداختند و علی دهباشی بخش هایی از سخنان دکتر شفیعی کدکنی درباره ترجمۀ شعر-نقاشی مهندس پری آزرم معتمدی از اشعار استاد را در حضور ایشان قرائت کرد.

در ابتدا مدیر مجلۀ بخارا ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس از پری آزرم معتمدی دعوت کرد تا بیشتر درباره خود سخن بگوید

پری آزرم معتمدی ضمن تشکر از سردبیر مجلۀ بخارا و سخنرانان این جلسه چنین گفت:

از آقای دهباشی عزیزسپاسگزارم برای کوشش های خستگی ناپذیر و از خودگذشتگی های بی دریغشان برای توسعه و اشاعۀ فرهنگ و ادب ارزشمند ایران. از استاد عزیزآقای دکتر شفیعی کدکنی عمیقا سپاسگزارم بخاطر حضورشان در این جلسه و بخاطر اینکه سال ها پیش به من اعتماد کردند و اجازه دادند که اشعارشان را به زبان انگلیسی ترجمه و نقاشی کنم و برای تشویق و پشتیبانی بی دریغشان در طی این سال ها. از استاد گرامی آقای آغداشلو و آقای دکترپارسی نژاد بینهایت ممنونم که در فرصتی کوتاه کتاب را مطالعه و قبول زحمت فرمودند که امروز درباره اش صحبت کنند. و البته از همسرم منصور که یک عمر در زندگی و همۀ کارهایم راهنما پشتیبان و مشوق و دوستم بوده است، همیشه قدردان و سپاسگزار هستم.

پری آزرم معتمدی از تجربه اش در معماری و نقاشی سخن گفت
پری آزرم معتمدی از تجربه اش در معماری و نقاشی سخن گفت

وی در ادامۀ سخنانش با اشاره به سخن دکتر داریوش شایگان در مورد هنر ایران از کتاب «بت های ذهنی و خاطرۀ ازلی»، بخش هایی از فعالیت های خود در زمینۀ هنر معماری، نقاشی و جواهرسازی و ترجمه را خاطر نشان کرد و اینچنین بیان داشت:

انسان ها در اعماق وجود خود وابسته به مأوای خویش باقی خواهند ماند و این نه به علت ولایت پرستی گذشته بلکه به این دلیل ساده است که بدون این یک وجب خاک تغذیه کننده، که خاطره وفادار از آن سیراب می شود ما تنها زائرانی ره گم کرده خواهیم بود. نظیر آن ها که به روزگار خویش می بینیم جاده های دنیا را به دنبال علاجی نامشخص برای دردی ناشناخته در می نوردند.”

برای من این مأوا که دکتر شایگان بدان اشاره می کند فرهنگ، هنر، ادبیات و موسیقی ایران بوده است. همۀ کارهای هنریم در سی و چند سال گذشته در خارج از ایران از جمله کتاب «My Blue Canvas»  (پردۀنقاشی آبی رنگ من) همه و همه از خاطرات وفادارم به این مأوا و از این گنجینۀ بی مانند هنر سرچشمه گرفته است.

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در جلسه دیدار و گفتگو با پری آزرم معتمدی
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در جلسه دیدار و گفتگو با پری آزرم معتمدی

سئوالی که مطرح می شود این است که هدفم از نوشتن این کتاب چه بود و چرا آن را به زبان انگلیسی نوشتم. در سال هائی که عمدتا در خارج از ایران زندگی کرده ام، شاهد بوده ام که به غیر از جوامع کوچکی از ایرانشناسان و دوستداران فرهنگ و هنر ایران که نگاهی مثبت به تمدن ما داشته و دارند، آنچه در مطبوعات و اذهان عمومی می گذرد، توأم با سئوال و شک و تردید بوده است. برای فرزندان ما و نسل های بعد از آن ها که چه در خارج و یا داخل که باید از این سرچشمه غنی فرهنگی سیراب شوند این نگاه منفی می تواند مخرب و گمراه کننده باشد. هنگامی که چهار سال و نیم پیش نوۀ ما «یاسمین» از پدری ایرانی و مادری سوئیسی به دنیا آمد، خواستم در قالب یک کتاب با او گفت و گو کنم و از آنچه سزاوار ایران است بگویم. ایرانی که صمیمانه در قلب و خاطرم جا دارد.

می خواستم از رابطه ام با طبیعت، هنر، شعر و موسیقی ایران بگویم که در سخت ترین شرایط الهام بخش و الیتام بخش زندگیم بوده است.

کتاب را به انگلیسی نوشتم چون فرزندان ما که در خارج از ایران به دنیا آمده و زندگی می کنند متأسفانه احاطۀ کافی به خواندن زبان فارسی ندارند و شاید این کتاب مشوقی برای بیشتر دانستن دربارۀ فرهنگ ایران و حتی برای یادگیری زبان فارسی باشد.

قسمت اول کتاب عمدتا شرح تجربیات و خاطرات کودکی و نوجوانی است که تفکر و احساسات هنری من همیشه در آن ها ریشه داشته است.

قسمت دوم کتاب با تجربیات سال های غربت و دوری از ایران آغاز می شود که افسرده و دلتنگ از همه چیز روزی به سراغ رباعیات خیام رفتم که همیشه برایم پر از حکمت و زیبایی بود. ولی اینبار می دیدم که خیام از حقیقتی سخن می گوید هماهنگ با تجربۀشخصی ام از ناپایداری، گذرا بودن زندگی و غیرقابل پیش بینی بودن همه چیز. اشعارش اینبار برایم معنا و عمق تازه ای پیدا کرده بودوآنها را تکان دهنده و در عین حال آرام کننده و نظم دهندۀ افکار و احساساتم میافتم.

با این اشعار شروع به نقاشی کردم. نقاشی هایی کوچک بر اساس طرح باغ های و نقش های ایرانی و تا حدودی نزدیک به سبک نقاشی مینیاتور که البته به هیچ وجه با ظرافت و مهارت خارق العاده مینیاتورهای سنتی ایران قابل مقایسه نبودند، ولی با همان فرم بدون پرسپکتیو و با هندسه  باغ های ایرانی. این نقاشی ها بالغ بر هفتاد پرده درچند نمایشگاه در شهرهای ونکوور، واشنگتن و نیویورک نمایش داده شد.

در همین دوران مجموعۀ چند جلدی هنر ایرانی که توسط هنرشناس و محقق مشهور هنر ایران « Arthur Upham Pope » نوشته شده بود، دوباره مورد مراجعۀ من قرار گرفت . ضمن اینکه با این نقش های ایرانی کار میکردم، زیبائی و تنوع انها برایم اعجاب انگیزتر می شد و امکانات بسیاری رابرای طراحی مدرن در آنها پیدا می کردم. با این هدف که طرح ها و قطعاتی نو با الهام از نقوش هنر سنتی ایران بسازم در یک دورۀ دو سالۀ آموزش جواهرسازی مشغول شدم و پس از پایان دوره یک دست بازی شطرنج با مهره هایی از پلکسی گلاس (Plexi glass) با کلاهکی از طلا و برلیان ساختم که کاملا مدرن ولی ملهم از نقوش سنتی ایران بود و برندۀ جایزۀ De Beer شد و برای یکسال در شهرهای بزرگ کانادا به نمایش گذاشته شد.

پس از آن شطرنج های دیگر، تخته نرد و مار و پلکان و بازی های دیگری ساختم که به نفع زلزله زدگان بم، ارکستر سمفونی ونکوور، دانشنامۀ ایرانیکا و چند خیریۀ دیگر برای نمایش و فروش ارائه شد.

اینها را اینجا برای این می گویم و در کتاب برای این نوشتم که متذکر شوم که این نقوش و طرح هائی که در رشته ها مختلف هنر ایران پیدا می کنیم چقدر قابلیت و امکان کار نوفراهم میکنند وطراحان ایرانی با علاقه و صرف وقت برای تحقیق و مطالعه می توانند به کشف این زیبایی ها و خلق آثاری نو بپردازند، آثاری همتای آنچه در موزه های دنیا و کتاب هائی نظیر کتاب « Arthur Upham Pope »  دیده میشوند .

پری آزرم  معتمدی در مورد فعالیت هایش در زمینۀ ترجمه اظهار داشت:

علاوه برفعالیت های یاد شده، بخش عمده ای از وقتم در این سی و چند سال کار هنری بر ترجمۀ شعر به زبان نقاشی متمرکز بوده است. در سفری که حدود بیست سال پیش به ایران کردم، دو مجموعه اشعار استاد شفیعی کدکنی در کتاب های «آیینه ای برای صداها» و «هزارۀ دوم آهوی کوهی» را با خود به ونکوور بردم. بارها و بارها این اشعار را می خواندم و با هر بار خواندن تجربیات تازه ای دریافت می کردم. این اشعار مسیر کارهای هنری و نقاشی هایم را به کلی دگرگون ساخت. کتاب های دیگری را از استاد خواندم که با وجودی که در مورد شعر و ادبیات نوشته شده بودند، نگاهم را به هنر و بخصوص هنر نقاشی سخت  تحت تأثیر قرار داد. آرزویم این بود که برداشتم از این اشعار را به زبان نقاشی بیان کنم.

صحنه ای از دیدار با پری ازرم معتمدی در خانه وارطان
صحنه ای از دیدار با پری ازرم معتمدی در خانه وارطان

عمق احساسات و عواطف انسانی در این اشعار، استفاده از عناصر و تصاویر طبیعت، بیان منشوری و چند لایه و زیبایی زبان و فرم شعر برایم الهام بخش بود و روزهایم با علاقه و شادی بدون احساس گذشت وقت و زمان به نقاشی اشعار و ترجمه به زبان انگلیسی می گذشت.

 در آغاز کار وقتی استاد تعدادی از نقاشی ها و ترجمه ها را دیدند با بزرگواری مرا راهنمائی و تشویق کردند و چند سال بعد مجموعه ای دو زبانه به فارسی و انگلیسی همراه با نقاشی ها به ویراستاری دکتر آلن ویلیامز «Alan Williams» ، شاعر و استاد داشنگاه منچستر توسط انتشارات سخن در سال ۱۳۸۷ به چاپ رسید که در اینجا باید از آقای علی اصغر علمی بخاطر زحماتشان برای انتشار کتاب سپاسگزاری کنم. کتاب با عنوان درآیینۀ رود در سال ۱۳۸۹ جایزۀ پروین اعتصامی را گرفت و در حال حاضر هم نایاب است و تا جائی که اطلاع دارم برنامه ای برای چاپ مجدد آن در دست نیست.

 در مورد ترجمۀ این اشعار به زبان انگلیسی و به زبان نقاشی در چندین کارگاه وکنفرانس دانشگاهی شرکت کردم و مقالاتی ارائه دادم که یکی از آن ها در کتابی با عنوان ترجمۀ منشوری(Prismatic Translation) در سال آینده چاپ خواهد شد.

ترجمه و بخصوص ترجمۀ شعر از زبانی به زبان دیگر چندین قرن است که مورد بحث و تحقیق اساتید و متخصصین زبان و ادبیات و ترجمه قرار گرفته و اختلاف نظرهای زیادی در این مورد هست و به هیچ وجه نتیجۀ واحدی بدست نیامده است.

یکی از پیشنهاداتی که اخیرا مورد توجه قرارگرفته، ترجمۀ منشوری است که صورت های گوناگونی می تواند داشته باشد. مثلا ترجمه های متعددی از یک شعر توسط مترجمین مختلف که در کنار هم خوانده می شوند یا ترجمه های متعددی که توسط یک مترجم واحدانجام شده که برداشت ها و تجربیات مختلف خود را از یک شعر ارائه می دهد. به طور مثال شاعر و استاد انگلیسی Clive Scott احساسات و هیجان خود را ازخواندن شعرهای بودلر بر روی صفحۀ ترجمۀ شعرکه توسط خود او صورت گرفته به شکل خط و رنگ و طرح  نشان می دهد.

طیف ترجمۀ شعر، از ترجمۀ وفادار به متن اصلی تا ترجمۀ آزاد و خلاقانه توسط مترجم، دامنه ای بسیار وسیع و متنوع دارد. در ترجمۀ شعر به زبان انگلیسی تلاش کرده ام که حتی الامکان به متن شعر فارسی وفادار بمانم و از ابراز یا اشاره به برداشت های شخصی کاملا خودداری کنم. اگر مفهومی در شعر مستور یا در لایه هایی از ایهام بیان شده در ترجمۀ انگلیسی هم سعی کرده ام آنها   را به همان صورت حفظ کنم.

ولی در ترجمۀ شعر به زبان نقاشی با آزادی کامل، احساس و برداشت شخصی خود  را تا حدی که می تواند آگاهانه باشد بیان کرده ام. این هر دو ترجمه در کنار هم تجربۀ تازه ای را برای خواننده و بیننده امکان پذیر می سازند. در کنفرانسی که در دانشگاه آکسفورد در مورد ترجمۀ منشوری برقرار شد، کارهایم بر روی اشعار استاد شفیعی کدکنی را به عنوان نمونه ای از ترجمۀ منشوری، شامل ترجمه به زبان انگلیسی و نقاشی ارائه دادم.

علاوه بر اشعار استاد، شعر صدای پای آب سهراب سپهری را در ۳۷ پرده و  یازده  غزل حافظ را در یازده پرده  و دو تابلو براساس قصۀ شهرسنگستان مهدی اخوان ثالث کشیده ام که همه در کتاب پرده ابی من منعکس شده اند که البته برداشت های شخصی من از این اشعار بوده که  در آنها  هندسه، خط و رنگ و عناصر طبیعت به صورت مجرد اجزاء زبان نقاشی هایم بوده اند.

وی به عنوان بخش پایانی سخنانش ترجمۀ فارسی قسمتی از کتاب یاد شده را زیر عنوان «کلاژی از باغ های بسیار» اینچنین قرائت کرد:

می بینم توری چند لایه

حریر ابریشمینی مواج

و در هم تافته از شکوفه ها

معلق بر روی تنۀ درختان

در زیر آسمانی همیشه آبی

می بینم آلوهای طلائی رنگ

شفاف و شیرین

جواهری در آغوش برگ هایی سبز

در آفتاب گرم تابستان

یا شاخه هائی بدون برگ

سنگین از بار خرمالوهای نارنجی رنگ

در یک روز پاییزی.

 

لایه هایی از تصاویر باغ ها

پراز رنگ و زندگی

خاطراتی ازیک کودکی بسیار دور

با تصاویری از گذشته ای نه چندان دور

درذهنم ترکیب و به هم آمیخته می شوند

تصاویری از سفرهای اخیرم بدان دیار

تصاویری از باغ های سوگوار

در پنجۀ سرد فصلی بی عاطفه و حریص

درختانی ریشه کن شده در تاریکی شب

شبکه های ریشه هاشان

جانشین شده با میله های آهنین

تنه هاشان با ستون هایی آهنین.

 

از خود می پرسم که باغ من

آیا به جز در خیالم وجودی در جای دیگر دارد؟

این باغ سرزنده که در خیالم خانه گرفته

و در هرگوشۀ سبزی از این جهان

خود را در آن می یابم

پر از خاطره می شوم

مقایسه می کنم

باغی که سال هاست درکارگاهم نقاشی کرده ام

و بر دیوارهای نگارخانه ها به نمایش گذارده ام.

 

شاید باغ خاطره هایم

یک باغ واحد نیست

بلکه تصویری است در هم بافته

از باغچه های سبز کودکیم

خانۀتهران، باغ مادربزرگ در اصفهان

و یا باغ مادرمادربزرگم که با پسرش در آن سکنی داشت.

 

شاید باغ من باغی است در یک دهکده

یا در کنار راهی در دل کویری خشک و پهناور

باغی است در کنار قهوه خانه ای در راه بین دو شهر

باغی با دیوارهایی از کاه گل

واحه ای با یک درخت و حوضی کوچک

دو گلدان سفالین بر لبۀ حوضش

و دوگیاه شمعدانی سرخ که با تلاش از درون خاک خشک و ترک خوردۀ گلدان سربرافراشته اند.

آیدین آغداشلو در کنار دکتر شفیعی کدکنی
آیدین آغداشلو در کنار دکتر شفیعی کدکنی

شاید باغ من باغی است پرداخته از باغ های باشکوه ایرانی

که در طول سالیانی دراز در آن ها سفرکرده ام

لایه ها و لایه هایی شفاف

ورای زمان و مکان

تصاویر و لایه های لغزنده

 که همه در دنیای اسرار آمیز و خلاق

خیالم به هم پیوسته اند.

 

باغ من شاید باغ باستانی پاسارگاد است

 که خرابه های آن

در کنار مقبرۀ ساده و با وقار کورش

به بقائی محقر و محجوب ادامه داده است

باغ باشکوه دوهزار و پانصد سال پیش

الگوئی برای تمام چهارباغ های جهان.

 

باغ من شاید باغی است در یک شهر

یک باغ از بسیاری باغ ها

که یک به یک منهدم می شوند

باغ هایی که در اثر تشنگی سیری ناپذیر خواستن های  ما

خشکیده و منهدم شده اند

باغی با طرح منظم هندسی

نمونۀیک طرح باستانی و یک نماد جهانی

بهشتی پراز سایه ای خنک و سبز

آبراه هایی باریک و فیروزه ای

تجلی روح و ارتباط شاعرانۀ ایرانیان با طبیعت

از دورانی ماقبل تاریخ تا امروز.

 

باغ من  شاید باغی است محصور و محافظت شده

از خاک و گرد کویر دیروز

و صداوسردرگمی رفت و آمد خودروها امروز.

 

شاید باغ ارم است در شیراز

که به آرامی وسکوت

بر شبکه های هندسی و متقارن پیاده روهای آن

قدم زده و مراقبه کرده ام.

چشمانم را در آب خنک و آبی رنگ

استخری بزرگ در مقابل عمارت اصلی شسته ام.

آبراه های بلندو باریکی را دنبال کرده ام

که بیشه های درختان نارنج

و درختان بلند و باریک مشهورش

سروناز شیراز را آبیاری می کنند.

رایحۀ شیرین گل های سرخ و رنگارنگش را

تنفس کرده ام.

 

تمام آنچه در این باغ

دیده و حس کرده ام

در وجودم زنده است

سایۀخنک درختانش

درخشش آبی استخر

رایحۀ شکوفه های نارنج.

 

باغ خاطراتم می تواند باغ آرامگاه حافظ باشد

 آنجا که گلدان های بزرگ سفالین

مملؤ از گل های کاغذی صورتی رنگ

در کنار راهی که به مقبرۀدلباز

و ساده اش منتهی می شودردیف شده اند.

در یک بازدید فراموش نشدنی

در برابر  پله های مرمرین مقبره اش

بی اختیار پابرهنه شدم

وجودم انباشته از غم و شادی

چهره ام فشرده بر سنگ سرد مرمرینش

به سختی گریستم

برای زیبایی و دلتنگی پیچیده و اسرار آمیز زندگی

که چنان شگفت انگیز در غزلهای ماندگارش تصویر شده اند.

 

تصاویر در ذهنم بهم می آمیزند

محو می شوند و دیگر بار

بر روی استخر بزرگ باغ دولت آباد یزد

متمرکز می شوند

در کنارش دختران دانشجو

بر روی نیمکت های چوبی پوشیده از گلیم

بر دفترهای طراحیشان

نقش های ساختمان آجری مجاور را ترسیم می کنند.

هنگامی که کنجکاوانه به آن ها نزدیک می شوم

که طرح هایشان را بینم

چند نفری سربلند می کنند

لبخند می زنند.

پنجاه سال به عقب بازمی گردم

در فضایی مشابه این هستم

با دختران و پسران دانشجو

همکلاسی هایم در مدرسۀ معماری.

پری آزرم معتمدی ازتلفیق شعر و نقاشی سخن گفت
پری آزرم معتمدی ازتلفیق شعر و نقاشی سخن گفت

تصویر دوباره عوض می شود

باغ فین کاشان است

با عمارت های دلباز و دلپذیرش

و آبراه های باریک فیروزه ای

روان در صحن عمارت و در باغ هندسی اش.

فضائی که در میان ظرافت و زیبایی بی نظیرش

 اتفاقات تاریخی وحشت انگیزی در گذشته رخ داد

که تصویر آن همیشه بازدیدهای مکررم به این باغ را

غم انگیز و تاریک می سازد.

باوجود این، نظم هندسی و زیبایی این باغ

همیشه برایم جذاب بوده است

و نشانه هایی از آن بر پردۀ نقاشی ام راه پیداکرده است.

 

این کلاژباغ ها

پراز زندگی و رنگ

درخاطره و خیالم زنده است

و اکنون هر بار که بازمی گردم

یکی دیگر از باغ های شهری

منهدم شده.

به جای درخت های زنده و سبز

ستون های آهنی سربرافراشته اند

بر فراز دیوارهایی از کاه گل

که بزودی به دیوارهایی از سنگ گرانیت براق

تبدیل می شوند.

 

با حیرت و یأس سئوال می کنم

که چگونه است که این فضاهای زیبا، پر صفا و آرامش

نقش خود را در زندگی یک جامعه

و بافت معماری شهرهای ایرانی از دست داده اند؟

در سفری به کاشان

یک خانم مهندس معمار که هفت سال از عمر خود را

برای بازسازی یک خانۀ سنتی سیصد ساله اختصاص داده بود

به من پاسخ می دهد:

جهان بینی ما تغییر کرده است

به جای اشتیاق برای زندگی بهتر

هدف دسترسی به پول بیشتر شده است

و بدین دلیل ما باغ های سبز خانه ها

و حیاط های پر از آرامش را

منهدم و به جای آن ها

برج هایی از بتن می سازیم

کیفیت زندگی در این فضاها دیگرمطرح نیست

آنچه مهم است میزان پولی است

 که در این تغییر و تحول

ساخته می شود.

 

امروز فضاهای سبز و آرام

خانه های سنتی و باغ هایی

 که در طی قرن ها تداوم داشته اند

تنها در معدودی باغ موزه ها و در کتابها و عکس ها و

در خاطرات نسلی که به سالخوردگی می رود

 باقی مانده است.

 

موزه های مسکونی

مانند خانه های کاشان

برای معدودی از مسافران خوش اقبال

که برای چند روزی گزارشان بدانجا می افتد

چشیدن مزه زندگی گذشتگان را امکان پذیر می سازد

زندگی و فضاهایی که در طی قرن ها

با اندیشۀ توسعۀپایدار

و احترام به طبیعت

بنا شده بودند.

هارون یشایایی و دکتر حاتمی
هارون یشایایی و دکتر حاتمی

وی در خاتمه اظهار داشت:

از صاحبان قدیم و جدید و نیز  هیئت مدیرۀ خانۀ وارطان سپاسگزاری می کنم که چنین فضایی  را حفظ کرده و برای چنین کاربردهائی اختصاص داده اند که تجربۀ حضور در ان بسیار دلنشین و هر روز نادرتر می شود.

سپس علی دهباشی متن سخنان استاد شفیعی کدکنی در تحلیل آثار نقاشی مهندس معتمدی را اینچنین قرائت کرد:

“هزار سال پیش از این یکی از عارفان بزرگ ایران گفته است که وظیفۀ هنرمند ساختن آیینه است تا هر کس تصویر خود و دنیای خود را در آن آیینه ببیند؛ امروز خانم پری آزرم معتمدی برای ما آیینه هایی ساخته است تا خود را و قسمتی از دنیای خود را در آن ها ببینیم و بی گمان در آینده دیگران خود را در آن خواهند دید.

 به مناسبت تأملاتی که دربارۀشعر داشته ام گاهی به قلمرو دیگر هنرها نیز سرمی زدم. بی آنکه با هیچ هنری جز شعر از نزدیک آشنایی داشته باشم در آن سوی مفاهیم و اصطلاحاتی که فیلسوفان و ناقلان هنر از افلاطون تا بارت به کار گرفته اند همواره یک چیز نظرم را به خود جلب کرده است و آن رویارویی حس و حال هاست در برابر ساخت و صورت ها. تردیدی ندارم کهگاه صورت ها در تجلی بخشیدن به حس و حال ها تأثیرگذارند و در مواردی نیز حس و حال ها سبب دگرگونی در قلمرو ساخت و صورت ها می شود.

 پست و بلند تاریخ همۀ هنرها نتیجۀ توفیق یا عدم توفیق هنرمندان در قلمرو همین تأثیرات متقابل است. در نقشی های خانم پری آزرم معتمدی احساس و صورت گاه به چنین مرحله ای از تأثیر متقابل می رسند که ما بلاغت رنگها را احساس کنیم و نمی توایم در برابر برخی ازکارهای ایشان لب از تحسین فروبندیم. فضای روشن و دلباز این نقاشی ها ما را با خود می برد آیا وظیفۀ هنر چیزی جز این است؟

12 مارس

2010 پرینستون نیوجرسی”

علی دهباشی متن سخنان استاد شفیعی کدکنی را درباره پری آزرم معتمدی خواند
علی دهباشی متن سخنان استاد شفیعی کدکنی را درباره پری آزرم معتمدی خواند

سپس مدیر مجلۀ بخارا از استاد آیدین آغداشلو دعوت کرد تا سخنانش را آغاز کند.

استاد آغداشلو در بیان سخنانش در مورد حل مسألۀ ترجمه پذیری یا ترجمه ناپذیری شعر چنین گفت:

“همیشه این معضل برای من وجود داشت که یک شعر را چگونه می توان ترجمه کرد!

رشتۀ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

این بیت را چگونه می توان ترجمه کرد  و اگر دقیقا مترجم آن را ترجمه کند یک امر خیلی پیش پا افتاده ای را بازگو خواهدکرد. برای من همیشه این سئوال بود و با دوست عزیز درگذشته ای دمساز شدم به نام بیژن الهی که این موضوع بحث های سالیان میان ما شد.

 وقتی جوان بودم خواندن ترجمۀ اشعارخیام با ترجمۀ فیتز جرالد برایم تعجب آور بود و می گشتم و رباعی ها را پیدا نمی کردم.گاهی تکه هایی از یک رباعی را در یک شعر دیگر جاسازی کرده بود. خب نمی دانستم که این ترجمه آیا نقل به مفهوم است یا نقل به مضمون؟ جستجو ادامه پیدا کرد و اغلب پاسخ کافی نبود. بعد فکرکردم که شکسپیری که با برخی ترجمه های خوب می خواندم آیا واقعا همانی است که بود؟ این سرگشتگی تا به امروز باقی مانده است. حتی به سعی خود در کودکی و نوجوانی ادامه دادم و زبان یاد گرفتم و تا حدودی رفع احتیاج شد ولی با شعرهای شاعران بزرگ چینی چه باید می کردم؟ به هرحال این هست و خواهد بود.

استاد آغداشلو از شعر و ترجمه سخن راند
استاد آغداشلو از شعر و ترجمه سخن راند

 شعر امری سیال و قابل ترجمه است. در بسیاری از مواقع فن، زبان و ساختار اهمیت می یابد. در حقیقت ابزار تبدیل به خود پیام می شود و صنعت و معنا با هم عجین می شوند. بعد راضی شدم که خب همینی هست که هست. کاری هم نمی توان کرد.گهگاه بیژن الهی اشاره می کرد که تنها راهش این است که نبوغی در امتداد نبوغ دیگری عمل کند؛ شاعری باید دوباره شعری را بازگو کند و این شعر ترجمه که نه بلکه روایت تازه ای است که معنا پیدا می کند. ترجمه های خود او دربخش شعر به همین گونه بوده است.

خب این موقعیت و وضعیت مخاطب را دشوارتر می کرد؛ چقدرش همان است و در این ترجمۀ دلپذیر نبوغ آمیز سهم شاعر و مترجم چقدر است؟ و این هم یکی از سرگشتگی هایی است که باقی ماند و می ماند.”

 

استاد آغداشلو در ادامۀ سخنانش به تاریخچۀ تصویرسازی کتب شعرو تاریخی و … و رابطۀ میان شعر و نقاشی در قرون گذشته در ایران پرداخت و اظهار داشت:

“ارتباط شعر و نقاشی یک مقولۀ خیلی قدیمی است. هزار سال است که این اتفاق می افتد و به طور دقیق تر شاید ما نمونه هایی از هشتصد سال پیش در اختیار داریم که به نقاش تکلیف شده که تصویرگر جهان و معنای دیوانی باشد و فضای شاعرانۀ معینی را تصویرکند. این هم با همان ترجمۀ شعر تفاوت چندانی ندارد. اینجا انسان  در مقابل فرهنگ عمیق و اصیل دیرپایی ایستاده و باید انجام وظیفه کند. خب وقتی که به این گذشتۀ تاریخی هشتصد ساله بنگریم شاید از قدیمی ترین نمونه ها کتاب مشهور «ورقه و گلشاه» باشد که با همان شیوۀ نقاشی های دورۀ سلجوقی مصور شده است. راه حل ها تقریبا ساده است و به مضمون توجه می شود و مخصوصا دیوان ها و متن هایی در اختیارش قرار می گیرد که قابلیت تصویرشدن دارد. یعنی قصه و حادثه دارد؛ همانند «جامع التواریخ» یا یک دیوان همانند شاهنامه که مهمترینش است.

نقاش در این میان معمولا سهم کم تری را دریافت می کرده چرا که کتاب را می نوشتند، تنظیم می کردند، جاهای مورد نظر را تعیین می کردند و خالی می گذاشتند و آن را به نقاش می سپردند و می گفتند که این جاهای خالی را برحسب صلاحدید خوشنویس نقاشی کند. حتی انتخاب مضمون هم به اختیارش نبوده است در برابر این چالش دشوار راه حل هایی وجود داشته است. در آغاز راه موضوع و مضمون امکان نقاشی را فراهم می کرده است. قصه مجال و راه می داده است؛ نبرد اسفندیار و سیمرغ و …همگی قصه هایی بوده که کاملا امکان تصویرگری را فراهم می کرده است.

صحنه ای دیگر از نشست با پری آزرم معتمدی در خانه وارطان
صحنه ای دیگر از نشست با پری آزرم معتمدی در خانه وارطان

 در شاهنامۀ اولیه که به صورت مستطیل افقی است می بینیم که فقط عین آن بخش، بدون ذره ای پس و پیش طراحی و نقاشی شده است. نقاش کاملا به قصه وفادار است و این بخشی از وظیفۀ او بوده تا بیننده را در مقابل امری که شفاهی است قانع سازد که این یک امر عینی هم می تواند باشد. این کار به شایستگی انجام می شده است.

جالب اینکه در زمان مغول و فتح ایران، در دو یورش پیاپی پادشاهانی که پشت سر هم از ایلخانان مغول به سلطنت رسیدند؛ بر چه اساس و معنایی به کرات پول خرج کردند و سفارش دادند تا دیوانی نقاشی و مصور شود و هنرمندان بزرگ را از جاهای مختلف جمع کردند تا این کتاب عظیم تصویرسازی شود که در واقع شکست تورانیان را به تصویر می کشید! شاهنامه نبرد میان ایرانیان و تورانیان است که به پیروزی ایرانیان ختم می شود حال آنکه تورانیان دستور می دهند تا حماسۀ شکستشان را نقاشان بزرگ تصویرکنند و حاصل آن کتاب های بزرگ تصویرگری بود! یعنی پادشاهان کلی خرج کنند تا ناسزا بشنوند و این یک روح عجیب شگفت انگیز را همیشه برای من نمایش داده است.

خب تا جایی که نقاش باید مضمونی را نقاشی می کرد، مشکلی نبود. برای هرکدام از شخصیتها صورتی ابداع می کرد؛ سیمرغ را چگونه باید نقاشی می کرد؟ سیمرغ از حیوانات عجیب و غریب دورۀ ساسانی می آمدکه بر روی تمامی ظرف های آن دوران نمونه و اشاره ای از این پرنده می بینیم که پرنده هم نیست و یک موجود ترکیبی است؛ بعد از آمدن مغول ها نقش سیمرغ از چین آمد و مثل نقش اژدها تصویر شد؛ بنابراین این مایه ها را داشتند و استفاده می کردند.

 اما آرام آرام این شکل تغییر کرد و این همان جایی است که با مسائل امروزمان با آن مواجه می شویم؛ یعنی آیا یک شعر فقط یک قصه هست؟ شعرهایی هستند که بازگو کنندۀ قصه بوده و نظامی و فردوسی اساتید بزرگی هستند در این امر. ولی آیا همۀ این شاعران بزرگ ایرانی قصه می گفتند یا قصه بنیان اصلی شعرشان بود یا خیال بنیان آن بود؟ تصویرگران با حافظ و سعدی و عطار چه می کردند؟ نقاشی زیبایی که در موزۀ متروپولیتن نیویورک منطق الطیری است که شاعر در این دیوان قصه ای تعریف کرده که در آن پرندگان نقش اساسی دارند؛ پس تصویر گری پرندگان فی النفسه مهم می شود و این میدان را می دهد که نقاش صد جور پرنده را در نهایت استادی نقاشی کند. ولی این همۀ قصه نیست  و باقی کار  پیچیده تر است. پس دیوان های شاعران بزرگ را چگونه باید نقاشی کرد؟

آیدین آغداشلو و علی دهباشی در برابر خانه وارطان
آیدین آغداشلو و علی دهباشی در برابر خانه وارطان

 اگر شاعری بخشی از یک قصه را تصویرمی کند، مثلا دیدار پیرزن و سلطان سنجر، در این مورد کار آسان است ولی این تمام راه نیست؛  نقاش متوجه می شود که تصویر مضمون بخشی از وظیفه ای است که او بر عهده دارد او وظیفۀ وسیع تر و گسترده تری را برای خودش نشانه می زند؛ همان چیزی که در هنر و عرفان و نقاشی نگارگری ایرانی آرام آرام تبدیل به بخش عمده و اصلی شد و آن تصویرگری کل کائنات است نه به بخش اندکی از آن اکتفا کردن. او قدم از این دایرۀ محدود کننده بیرون می گذارد و همه چیز را در نقاشی خودش جا می دهد.به عنوان مثال در تصویر داستان «پیرزن و سلطان سنجر» موضوع اصلی  را باید جستجو کنید تا بتوانید آن را در گوشه ای از نقاشی پیدا کنید. نقاشی مملؤ از پرنده، گیاه، درخت، آسمان طلایی رنگ، جوی آب نقره ای رنگ و چمن سبز درخشان و زمین صورتی رنگ است. در اینجا اتفاق عمده ای می افتد و هنرمند کل کائنات را الگوی کار خود می دهد.

در مورد شعر به طور غیر داستانی این آزمون جواب می دهد. در اینجا قصه و مضمون به خودی خود اهمیت زیادی ندارد. دیوان های متعددی از غزل و شعر خالص تصویرسازی می شوند. در این نقاشی ها عناصری از تأکید شاعر بر امری دیده می شود؛ عاشقی و معشوقی، درختی و جویباری، روزی خوش و دلپذیر این مضمون اصلی کار یک نقاش است ولی این همۀ راهش نیست. شاید به نوعی این را بهانه می کند تا حرف اصلی خود را بزند. ابیات یک غزل  پیوسته به هم نیستند و هر بیتی شاید معنایی را بازگو کند اما نشان دهندۀ نوعی از تصور دربارۀ غزل است که در ظاهری گسیخته ولی باطنی منسجم دارد. بنابراین این تکلیف نقاش را هم دشوارتر می کند هم آسانتر؛ چون به او آزادی می دهد؛ آزادی برای اینکه به جهان خودش و سنتی که کار می کند وفادار بماند و بتواند آزاد بخرامد. به هر حال بیننده در تصویر باید چیزی از شعر را دنبال کند. خب این ها چیست؟ مثلا در مکتب اصفهان و مکتب شاگردان رضا عباسی اگر صحبت از عاشق و معشوق است، پس این شخص سوم کیست؟ نقاشی ای که عشاق ایستاده اند و عاشقی پای معشوق را در آغوش گرفته و آدم دیگری انگشت به دهان ایستاده و به این صحنه نگاه می کند.؛ این چه کاره است؟ در شعر به شخص سوم و مزاحمی اشاره شده است؟ به ناظری؟ نه نشده! این جهانی است که در تصرف نقاش شکل پیدا می کند. پس آرام آرام بیننده به دنبال شخصیت های داستان و مکان نمی گردد و عادت می کند خود را با ترجمان نقاش هماهنگ کند و ایراد نگیرد و خود را به جهان یک نقاش بسپارد. خب پس این مشکل به میزان زیادی حل می شود؛ به خاطر اینکه هنرمندان بزرگ ایرانی قادر می شوند مخاطب خود را ساخته و قانع کنند که دنبال چه چیزی بگردد و به او می گویند که من کارم این نیست که نشان دهم این شخصیت داستان شکل و شبیه کیست، تو دنبال آدم خاصی نگرد، تو دنبال آدم بگرد. بنابراین راه را به مخاطبش نشان می دهد. قضیه به خوشی و خرمی روشن می شود و این است که ماندگار است.

در بخش تصویرگری شعر و نقاشی دچار مشکل نیستیم یا نبودیم. جهان شاعرانه ممکن است یک جهان سراسر خیالی باشد؛ پراز عناصری که در جهان موجود وجود ندارد. همانطور که میان شاعر و خواننده توافق هایی بوجود آمد و جهانی که شاعر خلق می کرد، جهانی بود که پیشنهاد می داد. و اگراستادانه گفته بود و تصنع در آن رخ نمی داد و شاعر جذاب و پر از تخیل و دیوانه واری مثل صائب  یا مثل بیدل بود، سخنانش را می پذیرفتیم. ما فاعل نبودیم، هنوز هم نیستیم ولی احتیاج به اقناع داریم. که هنرمند باید ما را قانع کند.

دیدار استادان محمدرضا شفیعی کدکنی وآیدین آغداشلو
دیدار استادان محمدرضا شفیعی کدکنی وآیدین آغداشلو

زیبایی این است و الگوی متر ما برای زیبایی چه بود؟ آن چیزی که نقاش به ما گفته است؟  نقاشی های قرن نهم می گفت این صورت زیباست، قرن دهم صورت دیگری را زیبا معرفی می کرد و ما می پذیرفتیم و آمادۀ اقناع بودیم.

 این ارتباط و یگانگی فوق العاده بود. تماشای ارتباط بی نهایت جذاب شاعر، خوشنویس و مخاطب و سفارش دهنده و نقاش شگفت انگیز است و مثل یک آتش بازی می ماند. تمام آسمان جهان مار ا منور کرده و اگر نمی کند نه به خاطر این است که نابغه ها کم تر هستند ،نابغه ها همچنان در میان ما هستند.

اما خب تفاوت هایی بوجود آمد نمی گویم که رابطۀفاعلی و مفعولی تغییر کرد. به این ترتیب متغیر شد و آرام آرام نقاش ها به این نتیجه رسیدند که قرار نیست میان جهان موجود و خیال به تمهیداتی دست بزنند و پل هایی پیدا کنند. مثل همۀ نقاشان عالی قرن یازده و دوازده در زمینۀ دیوان غزل های شاعران بزرگ. اینجا به این نتیجه رسیدند که اگر شعر یک جریان سیال خیال است و سرازیر می شود و همه جا را سیراب می کند، پس نقاشی چرا نباشد و این به یمن آغاز قرن بیستم بود و این تکلیف تصویرگری واقعیت را از هنرمند خواست.

از آغاز مدرنیسم بود که هنرمند هر چیزی را می توانست به هر ترتیبی که مایل است تصویر کند و این واسطۀ انسان و درخت و گیاه و هرچیزی که دلپذیر و مطبوع هنرمندان قدیمی بود را از میان برداشت. «رادکو» می توانست سطح وسیعی رارنگ کند بدون اینکه کسی بپرسد که درخت و کوه و آتش کجا هستند و اگر آدمش هست شبیه کیست! کل این قصه از میان رفت.

 پس این جریان سیال خیالی که در شعر وجود داشت و مخاطب عادت نداشت از آن سئوال کند که این تشبیهی که تو کردی در کجا هست باعث شد تا تصویرسازی شعر آسانتر شود و البته دشوارتر. آسانتر برای اینکه در نقاشی آبستره پس از گذشته پنجاه سال ما به تکرار مکررات می رسیم. انگار دیگر حرف تازه ای نمانده است و اینکه ما دیگر مقید و مکلف نیستیم که چیزی از جهان واقعی را به بیننده ارائه بدهیم؛ ولی در مورد تصویرگری شعر بهانۀ جلسۀ امروز امکانی بوجود آورد که تصویرگر هم پا به پای شاعر و خیال او از قید و بند رسته و بدون هیچ تکلیف از پیش تعیین شده ای جهان شاعر را به جهان خود ترجمه کند.

در گذشته اینچنین نبود. ویلیام بلیک وقتی اشعار خود را تصویرگری می کند، جهان را می سازد و تصویر می کند. او یک نقاش واقع گرا است و حتی اگر اهل خیالی هم باشد باز هم به واقعیت تکیه می کند. ولی حالا دیگراینطور نیست و نقاش به راحتی می توان چند خط ساده را دنبال هم بکشد و بگوید این تصویر شعر من یا شاعر  است. و این آزادی بی حد دلپذیر و شگفت انگیزاست و زمینه ساز آن اتفاقی که درمورد شعر در ابتدای سخنم اشاره کردم.  بازگویی شعر به زبان نقاشی بدون هیچ وظیفه ای است و بدون اینکه از نقاش توقع برود که موضوعیت کار را بازسازی و منتقل کند. این در عرف، معروف به مقدمۀ بیشتر از متن است.

در  مجموعۀ خانم معتمدی همین اتفاق افتاده است. خب رسیدن به یک بخش واحد در این دوگانگی آُسان نیست. برای اینکه در اینجا خود هنرمند تصویرگر اهمیت عمده دارد. شاید در مجموعه ای که از اشعار سهراب سپهری فرمودند به نوعی به نقاشی های سهراب سپهری دلبستگی خاصی نشان داده اند ولی در مورد اشعار استاد شفیعی چه می شود کرد؟ خب نقاش ناچار است  به ذهن خود بازگردد و جهان شخصی خود را که در طول سال ها کار فراهم آمده به تصویر بکشد و آن وقت آن اشعار را بخواند و بعد ببیند حاصل این اشعار در تصویر و رنگ چگونه است؟ این اتفاق و اتحاد میان هندسه و خیال تقریبا موضوع عمدۀ همۀ این کارهاست. شاید غلبه یکی را در بخشی بیشتر ببینیم که از نمونۀ آن می توان به تصویر باغ های ایرانی اشاره داشت؛ چرا که هندسه در هنر ایرانی بخصوص هنر بعد از اسلام جای عمده ای دارد. این دیگر  یک هندسۀ خشک نیست بلکه در مقرنس ها و آجرچینی ها هندسه هایی را می بینیم که شعر محض و مطلق هستند و شاعرانه تر از این ها کم تر می توان دید. خیلی خوشحال شدم که نمایشگاهی از کار نقاشی کامی یوسف زاده دیدم که با چه شگفتی به هندسۀ آجرچینی زیر گنبدها نگاه کرده است.

این باغ هادر آثار خانم معتمدی بسیار دلپذیر کار شده اند و ارتباط میان هندسه و رنگ های سیال رنگ هایی که به راحتی میان ساختار  طبیعت و حوض ها و درخته ها حتی میان عواملی که از بیرون آمده اند حرکت می کند. انگاراسب ها به تماشا آمده اند و این باغ ها را باشگفتی نگاه می کنند و اسب ها حتما می فهمند!

در نقد آثار ایشان سعی می کنم مهربان باشم بدون اینکه پا روی حق بگذارم. بنابراین این درونمایه، درونمایۀ اصلی و در بسیاری از جاها موفق بود. مثل باغ ها که ارتباط میان هندسه و خیال و عناصر محدود کنندۀ تیزی مثل مربع ها و آسودگی حرکت باد در شاخه های درخت برای خود من خیلی لذتبخش بود.”

در واپسین لحظات این نشست دکتر ایرج پارسی نژاد در خصوص اشعار استاد شفیعی کدکنی و آثار نقاشی مهندس معتمدی چنین گفت:

استاد شفیعی کدکنی در بیان ترجمه‌ناپذیری شعر  به قول جاحظ (متوفی 255)، نخستین کسی که به این موضوع پرداخته، استناد می‌کند که در «کتاب‌الحیوان» تصریح کرده است: «در ترجمة شعر «نظم» شعر بریده و وزن آن باطل می‌شود و زیبایی آن از دست می‌رود و نقطة شگفتی آن ساقط می‌شود و ترجمة شعر تبدیل به سخن نثر می‌شود، نثری که اگر به خودی خود نثر باشد زیباتر از نثری است که از تبدیل شعر موزون حاصل شده باشد.» او در این زمینه به گفته‌ای از رابرت فراست شاعر آمریکایی (Robert Frost 1874-1963) اشاره می‌کند: «شعر همان چیزی است که در ترجمه از بین می‌رود. و نیز همان است که در تفسیر از میان برمی‌خیزد.»

Poetry is what is lost, in translation. It is also what is lost in interpretaion.

شفیعی کدکنی در ادامه می‌گوید: اگر بپذیریم که شعر هنر زبان و نوعی معماری کلام است، وقتی به ترجمة یک شعر می‌پردازیم مثل این است که یک اثر معماری را از جایی که دارد برداریم و به جایی دیگر انتقال دهیم… اما معماری زبان، که شعر است، قابل دیدن نیست. دیدن معماریِ شعر کشف و نگاه دیگری می‌طلبد که در اجزای زبان، موسیقی زبان و در معانی نحوی، بلاغت ساختارهای نحوی و کنایات آن نهفته است. بنابراین اگر شعر هنرمندانه‌ای از شاعر ایرانی را بخواهیم به زبانی دیگر ترجمه کنیم باید همة کلماتش را، یعنی آجرها، درها، پنجره‌ها و کاشی‌های آنجا را برداریم و آن را در جایی دیگر بازسازی کنیم. این بازسازی هنرمندانه البته کار هر بنّایی نیست. معماری هنرمند می‌خواهد در همان حد از هنر و دانایی و توانایی همان معمار نخستین؛ به گونه‌ای که بتواند اجزای آن بنای انتقال‌یافته را با صناعتی هنرمندانه بازسازی کند. البته ترجمة شعر از زبان‌هایی که زمینة فرهنگی مشترک داشته باشد آسان‌تر است، اما غزل حافظ را با آن همه صور خیال و تعبیرات برگرفته از الهیات اسلامی و اساطیر ایرانی و مزدایی و مانوی و آن همه اشارات و تلمیحات و رموز شاعرانه چگونه می‌توان ترجمه کرد؟ با این همه مترجمان موفقی مانند ادوارد فیتز جرالد از گذشتگان، در ترجمة رباعیات خیام و دیک دیویس از معاصران در ترجمة منطق‌الطیر عطار و ویس و رامین فخرالدین گرگانی و داستان‌های شاهنامة فردوسی روایتی دلپذیر از متن فارسی به انگلیسی به دست داده‌اند. از آن جمله از شعر معروف «سفر به خیر» شفیعی کدکنی می‌توان یاد کرد که برگردان زیبای دیک دیویس، شاعر انگلیسی، مانند دیگر آثار ترجمة شعر او از فارسی به انگلیسی استادانه است و به عنوان شعر برگزیده از ایران بر دیوار شعر شاعران جهان در شهر لیدنِ هلند نقش بسته است:

دکتر ایرچ پارسی نژاد به تجربه خانم آزرم معتمدی در ترجمه شعر پرداخت
دکتر ایرچ پارسی نژاد به تجربه خانم آزرم معتمدی در ترجمه شعر پرداخت

ـ «به کجا چنین شتابان؟»

                        گون از نسیم پرسید.

ـ «دلِ من گرفته زینجا

هوس سفر نداری

ز غبارِ این بیابان؟»

ـ همه آرزویم، اما

چه کنم که بسته پایم…»

ـ «به کجا چنین شتابان؟»

ـ «به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم.»

ـ «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی خدا را

چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه‌ها به باران

برسان سلام ما را.»

 

Travel Safely!

“Where are you going, in such a hurry?”

the desert- thorn asked the wind.

“My heart is in torment here

don’t you want to get away

from this dusty desert?”

“It’s all I long for, but

what can I do, with my feet tired like this”

“Where are you going in such a hurry?”

“Wherever it may be, expect here, where I am”

“Travel safley then! But my friend I beg you

When you have passed safely from this brutal wasteland

And reached blossoms, and the rain,

Greet theme for me.”

 

Translated by Dick Davis

 

اما یک نکتة اساسی را در ترجمة شعر از یاد نباید برد و آن التذاذِ هنری از شعر است، التذاذی که حاصل ضمیر آگاه و ناخودآگاه است. به این معنی که هنگام لذت بردن از شنیدن یک قطعة موسیقی یا شنیدن و خواندن شعر یا دیدن پردة نقاشی تنها ضمیر آگاه ما نیست که فعالیت می‌کند، بلکه بار اصلی این تجربه بر دوش ضمیر ناخودآگاه ماست. مترجم انگلیسی غزل حافظ هر قدر در یادداشت‌های خود دربارة اصطلاحاتی مانند «پیر مغان» و «رند» به خواننده توضیح دهد، اما آن تداعی و توارد و دلالت ضمنی (connotation) که یک ایرانی اهل اصطلاح در برخورد با این کلمات به طور طبیعی در ذهن و خیالش ایجاد می‌شود و ظرایف معانی حقیقی و مجازی و خاطره‌های متنوعی از آن را به یاد می‌آورد، شنونده و خوانندة غیرایرانی هرگز قادر به ادراک آن نخواهد بود.

علی دهباشی به همراه استاد محمدرضا شفیعی کدکنی
علی دهباشی به همراه استاد محمدرضا شفیعی کدکنی

ذبیح بهروز برای نشان دادن ترجمه‌ناپذیری حافظ از سرِ شوخ‌طبعی و طنز غزل زیر را آورده است:

 

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن‌شناس نیی دلبرا خطا اینجاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک‌اله از این فتنه‌ها که در سرِ ماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

در اندرونِ من خسته‌دل ندانم چیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

 

روایت فارسی غزل یادشده در ترجمة یکی از ایرانشناسان اروپایی از انگلیسی چنین چیزی از آب درآمده است:

 

گر سمع کنی صحبت اهل دل را

چون علم نداری تو مگو هست خطا

بر دنیی و عقبی نشود رأسم کج

به‌به که چه فتنه‌هاست اندر سرِ ما

در معبد گبران بکنندم تکریم

چون نار نمیر باشد اندر دل ما

در جوفِ دل خسته نمی‌دانم چیست

من خامشم و همی کند او غوغا

 

و اما شعرهایی که از شفیعی کدکنی به ترجمة پری‌آزرم معتمدی در مجموعة‌ «در آیینة رود»  و همچنین در کتاب (My Blue Canvas)   (پردة نقاشی آبی‌رنگم) آمده از ارزش قابل‌قبولی برخوردارند. به گمان من علت این توفیق در این واقعیت نهفته که مترجم جهان شعری (poetic world) شاعر را دریافته و توانسته با درک هندسة کلمات شاعر با خطوط هندسی خود نقشی دلپذیر از شعرها ثبت کند و برگردانی شیوا از کلام شاعر به دست دهد.

دکتر شفیعی کدکنی، آیدین آغداشلو و دکتر ایرج پارسی نژاد
دکتر شفیعی کدکنی، آیدین آغداشلو و دکتر ایرج پارسی نژاد

شعرهای برگزیده توسط مترجم بیشتر بازتاب نگاه شاعر است به طبیعت، شاعری که تنها به وصف طبیعت نمی‌پردازد و نمی‌خواهد مانند شاعران پیشین ایران تنها نقاش طبیعت باشد. او طبیعت را با انسان می‌آمیزد و از این آمیزش حالتی نمادین به دست می‌دهد. چنین است که در بیشتر شعرهای شاعر و نقش‌های شعر او آثاری از درخت و گل و شکوفه و ستاره و باغ و باد و باران می‌بینیم. اما نقش‌های پری‌آزرم معتمدی البته برابرِ مایه و مضمون شعرهای شفیعی کدکنی نیست. او نخواسته شعرهای شاعر را تصویر کند. از هر شعر تأثر و تصور و دریافت خاص خودش را گرفته و اثری از آن را به جا گذاشته است. از جملة این شعرهای منتخب مزمور درخت (The Secret Song of the Tree) است. من این شعر را نخستین بار در دسامبر 1975، یعنی در زمانی که من و شاعر هر دو در آکسفورد بودیم، از او شنیدم:

 

ترجیح می‌دهم که درختی باشم

در زیر تازیانة کولاک و آذرخش

با پویة شکفتن و گفتن

تا

رام صخره‌ای

در ناز و نوازش باران

خاموش از برای شنفتن

می‌بینیم که شفیعی کدکنی از عناصر طبیعت برای بیان اندیشه و آرمان خود و زیبایی و زندگی و امید و پیروزی و ستیز با بیدادگری و نادانی و سیاهی بهره می‌گیرد:

چنان‌که ابر، گره خورده با گریستنش

چنان‌که گل، همه عمرش مسخّر شادی است

چنان‌که هستیِ آتش اسیرِ سوختن است

تمام پویة انسان به سوی آزادی است.

علی دهباشی در نشست با پری آزرم معتمدی
علی دهباشی در نشست با پری آزرم معتمدی

پری‌آزرم معتمدی، به زبانی دیگر، از کلام و نقش، «سیاه‌قلم» شعرها را دریافته است:

 

دستِ خشکِ زمستان از این باغ

رنگ‌ها را بدان‌سان ربوده است

که از شگفتی تو گویی، در اینجا

هیچ باغ و بهاری نبوده است.

 

شاعر در زمانه‌ای که عسس کلمات را از مقصد و معنی تهی کرده است، مانند شعبده‌بازی که از کلاهی تهی کبوترها را به پرواز درمی‌آورد، شوقِ پرواز و رهایی و زیبایی را از میان کلمات تهی از معنی و مقصد در آسمان وطنش به پرواز درمی‌آورد:

 

مثل آن شعبده‌بازی که کبوترها را

می‌دهد پرواز،

از جوف کلاهی که تهی است

شوق پرواز        

و رهایی را

و زیبایی را

از میان کلماتی که عسس یک‌یک را

تهی از مقصد و معنی کرده‌ست

می‌دهم اینک یک‌یک پرواز

و آسمان وطنم را، تا دور،

کرده‌ام پر ز کبوترها،

اینم اعجاز!

منم آن شعبده‌باز!

نمایی دیگر از دیدار و گفتگو با پری آزرم معتمدی
نمایی دیگر از دیدار و گفتگو با پری آزرم معتمدی

و سرانجام این شعر کوتاهِ پرمعنی که «خود حقیقت نقشِ حال ماست آن»:

 

گنجشک، در تمام زمستان،

  ز اشتیاق

از بس که بهرِ باد و بهار انتظار دید

گل‌های نقش کاشی مسجد را

در نیمه‌های دی

صبح بهار دید.

 

زیبایی کلام پرمعنای شفیعی کدکنی در برگردان و نقش‌های پری‌آزرم معتمدی نه‌تنها از دست نرفته، که رنگین و چشم‌نواز شده است.

پایان بخش این نشست جلسۀ امضای کتاب با حضور مهندس پری آزرم معتمدی و دوست دارانش بود.

دکتر محمدرضاشفیعی کدکنی هنگام ورود به خانه وارطان
دکتر محمدرضاشفیعی کدکنی هنگام ورود به خانه وارطان